عمل هر كس بدوش خودش (نجم / 33-41)
اين آيات ناظر به ماجراى عثمان است . او اموال فراوانى داشت و از اموال خود انفاق
مى كرد، يكى از بستگان او بنام عبدالله بن سعد گفت اگر به اين وضع ادامه دهى چيزى
براى تو باقى نمى ماند. عثمان گفت : من گناهانى دارم كه مى خواهم به اين وسيله رضا
و عفو الهى را جلب كنم . عبدالله گفت : اگر شتر سواريد را با جهازش به من بدهى ، من
تمام گناهانت را به گردن مى گيرم ! عثمان چنين كرد، و براى اين قرارداد گواه گرفت ،
و بعد از آن از انفاق خوددارى مى كرد، (آيات نازل شد و اين كار را شديدا نكوهش كرد،
و اين حقيقت را رو شد ساخت كه هيچ كس نمى تواند بار گناه ديگرى را بر دوش گيرد و
نتيجه سعى و تلاش هر كس به خود او مى رسد.)
جوابگوى تواناتر (حديد /16-18)
اين آيه يك سال بعد هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله درباره منافقان نازل شده است
به خاطر اين كه روزى از سلمان فارسى پرسيدند از آن چه در تورات است ، براى ما سخن
بگو!
چرا كه تورات مسايل شگفت انگيزى است (و به اين وسيله مى خواستند نسبت به قرآن بى
اعتنايى كنند) در اين هنگام ، آيات آغاز سوره يوسف نازل شد، سلمان به آنها گفت اين
قرآن احسن القصص و داراى بهترين سرگذشت ها است ، و براى شما از غير آن نافع تر است
.
مدتى از تكرار سؤ ال خوددارى كردند. باز به سراغ سلمان آمدند و همان خواهش را تكرار
كردند. در اين هنگام آيه الله نزل احسن الحديث كتابا متشابها مثانى تقشعر منه
جلودالذين يخشون ربهم ... ؛ خداوند بهترين سخن را نازل كرده ، كتابى كه آياتش (از
نظر لطف و زيبايى و معنى ) همانند يكديگر است ، آياتى مكرر دارد (اما تكرارى شوق
انگيز) كه از شنيدن آنها لرزه بر اندام كسانى كه در برابر پروردگارشان خاشعند مى
افتد.
باز مدتى از تكرار اين سؤ ال خوددارى كردند و بار سوم به سراغ سلمان آمدند و همان
درخواست را تكرار كردند و در اين هنگام ، آيه مورد بحث نازل شد و آنها را مواخذه
كرد كه آيا موقع آن نرسيده است كه در برابر نام خدا خشوع كنيد و از اين سخنان دست
برداريد.
ايمان نجاش (حديد /28-29)
رسول خدا صلى الله عليه و آله جعفر ابن ابى طالب را با هفتاد نفر به سوى نجاشى وارد
شد، و وى را به دعوت به اسلام كرد، نجاشى اجابت نمود و ايمان آورد، به هنگام بازگشت
از حبشه ، چهل تن از اهل آن كشور كه ايمان آورده بودند، به جعفر گفتند به ما اجازه
ده كه خدمت اين پيامبر صلى الله عليه و آله برسيم و اسلام خود را بر او عرصه بداريم
و همراه جعفر به مدينه آمدند، هنگامى كه فقر مالى مسلمان ها را مشاهده كردند، به
رسول خدا صلى الله عليه و آله عرض كردند ما اموال فراوانى در ديار خود داريم ،
اجازه فرماييد به كشور خود باز گرديم و اموال خود را بياوريم ، ميان خود؟ مسلمانان
تقسيم كنيم ، در اين هنگام ، آيه الذين آتينا هم من قبله هم به يومنون ...
(قصص 52) نازل گرديد و از آنها تمجيد كرد.
افرادى از اهل كتاب كه ايمان نياورده بودند، هنگامى كه اين جمله را ذيل آيات است
شنيدند: اولئك يوتون اجرهم بما صبروا در برابر مسلمانان ايستادند و گفتند : اى
مسلمانان ! كسانى كه به كتاب شما و كتاب ما ايمان بياورند دو پاداش دارند. بنابراين
، كسى كه تنها به كتاب ما ايمان داشته باشد يك پاداش دارد همانند پاداش شما!
بنابراين ، به اعتراف خودتان شما فضيلتى بر ما نداريد! اين جا بود كه آيات يا ايها
الذين آمنوا الله نازل شد و اعلام داشت كه مسلمانان نيز دو پاداش دارند، علاوه بر
نور الهى و مغفرت ، و سپس افزود اهل كتاب بدانند آنها توانايى بر به دست آوردن چيزى
از فضل و رحمت الهى را ندارند!
طلاق جاهليت (مجادله /1-4)
زنى از طايفه انصار به نام خوله نام هاى ديگرى نيز در روايت ديگر براى او ذكر شده
است در يك ماجرا، مورد خشم همسرش اوس بن صامت بود قرار گرفت ، و او كه مرد تند خو و
سريع التاثرى بود تصميم بر جدايى از او گرفت : انت على كظهرامى ؛ تو نسبت به من
همچون مادر هستى ! و اين در حقيقت نوعى از طلاق در زمان جاهليت بود، اما طلاقى بود
كه نه قابل بازگشت بود و نه زن آزاد مى شد كه بتواند همسرى براى خود برگزيند و اين
بدترين حالتى بود كه براى يك زن شوهر دار ممكن بود رخ دهد.
چيزى نگذشت كه مرد پيشمان شد و چون ظهار (گفتن جمله فوق ) در عصر جاهليت نوعى طلاق
غير قابل بازگشت بود، به همسر گفت : فكر مى كنم براى هميشه بر من حرام شدى ! زن گفت
: چنين مگو، خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله برو و حكم اين مساله را از او بپرس
، مرد گفت : من خجالت مى كشم ، زن گفت : پس بگذار من بروم . گفت : مانعى ندارد.
زن خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و ماجرا را چنين نقل كرد : اى رسول خدا
صلى الله عليه و آله همسرم اوس بن صامت زمانى را به زوجيت خود برگزيد كه جوان بودم
و صاحب جمال و مال و ثروت و فاميل ، اموال من را مصرف كرد، و جوانيم از بين رفت ، و
فاميلم پراكنده شدند، و غمم زياد شد، حالا اظهار كرد و پشيمان شد. آيا راهى هست كه
ما به زندگى سابق برگرديم ؟!
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : تو بر او حرام شده اى ! عرض كرد : يا رسول خدا
صلى الله عليه و آله او صيغه طلاق را جارى نكرده ، و پدر فرزندان من است ، و از همه
در نظر من محبوب تر، فرمود : تو بر او حرام شده اى و من دستور ديگرى در اين زمينه
ندارم .
زن پى در پى اصرار و الحاح مى كرد، سرانجام رو به درگاه خدا آورد و عرض كرد : اشكوا
الى الله فاقتى و حاجتى ، و شد حالى ، اللهم فانزل على اسان نبيك ؛ خداوند! بيچارگى
و نياز و شدت حالم را به تو شكايت مى كنم ، خداوندا! فرمانى بر پيامبرت نازل كن و
اين مشكل را بگشا!)
در اين جا، حال وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله دست داد و آيات آغاز اين سوره بر
او نازل شد كه راه حل مشكل ظهار را به روشنى نشان مى دهد، فرمود : همسرت را صدا كن
، آيات مزبور را بر او تلاوت كرد و پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : آيا مى
توانى يك برده به عنوان كفاره ظهار آزاد كنى ؟ عرض كرد : اگر چنين كنم چيزى براى
من باقى نمى ماند، فرمودند : مى توانى دو ماه پى در پى روزه بگيرى ؟ عرض كرد! من
اگر نوبت غذايم سه بار به تاءخير بيفتد چشمم از كار مى افتد و مى ترسم نابينا شوم ،
فرمود : آيا مى توانى مسكينى را اطعام كنى ، عرض كرد : نه مگر اين كه شما به من كمك
كنيد، فرمود : من به تو كمك مى كنم و پانزده صاع (15 من خوراك شصت مسكين مى باشد،
هر يك نفر يك مد؛ يعنى يك چهارم من ) به او كمك فرمود، او كفاره را داد، و به زندگى
سابق بازگشتند.
درگوشى ناپسند (مجادله /8-10)
يهود و منافقان درميان خودشان ، جدا از مؤ منان نجوا مى كردند و سخنان درگوشى مى
گفتند و گاه با چشم هاى خود اشاره هاى ناراحت كننده اى به مؤ منان داشتند، مؤ منان
هنگامى كه اين منظره را ديدند گفتند : ما فكر مى كنيم خبر ناراحت كننده اى از
بستگان و عزيزان ما كه به جهاد رفته اند به آنها رسيده و از آن سخن مى گويند، و
همين باعث غم و اندوه مؤ منان شد. هنگامى كه اين كار را تكرار كردند، مؤ منان شكايت
به رسول خدا صلى الله عليه و آله نمودند، پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد كه
هيچ كس در برابر مسلمانان با ديگرى نجوا نكند، اما آنها گوش ندادند، باز تكرار
كردند، آيه نازل شد (و آنها را سخت بر اين كار تهديد كرد).
سلام بد كردن بر پيامبر صلى الله عليه و آله (شان نزولى ديگر در همينمورد)
گروهى از يهود خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و به جاى السلام عليكم گفتند
:
السام عليك يا اباالقاسم (كه مفهومش مرگ بر تو باد يا ملالت و خستگى بر تو بود)
پيامبر صلى الله عليه و آله در جواب آنها فرمود : و عليكم ! (همين بر شما باد! )
عايشه مى گويند! من متوجه اين مطلب شدم و گفتم : عليكم السام و لعنكم الله و غضب
عليكم ؛ مرگ بر شما، خدا لعنت كند شما را، و غضب كند! پيامبر صلى الله عليه و آله
به من فرمود : مدارا كن و از خشونت و بدگويى بپرهيز! گفتم : مگر نمى شنوى مى گويند
: مرگ بر تو، فرمود : مگر تو سخنم را نشنيدى كه من در جواب ، عليكم گفتم ؛ اين جا
بود كه خداوند آيه را نازل كرد كه هنگامى كه اين گروه نزد شما مى آيند، تحيتى مى
گويند كه تاكنون كسى چنان تحيتى به شما نگفته است .
آداب نشست و بر خاست (مجادله /11)
جمعى از مفسران نقل كرده اند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در يكى از روزهاى جمعه
در صفه (سكوى بزرگى كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله قرار داشت )نشسته بود و
گروهى نزد حضرت حاضر بودند، و جا تنگ بود، پيامبر صلى الله عليه و آله عادتش اين
بود كه مجاهدان بدر را از اعم مهاجر و انصار احترام فراوان مى كردند. در اين هنگام
بدرون وارد شدند در حالى كه ديگران قبل از آنها اطراف پيامبر صلى الله عليه و آله
را پر كرده بودند، هنگامى كه مقابل پيامبر صلى الله عليه و آله پاسخ فرمود : پس به
حاضران سلام كردند، آنها نيز پاسخ گفتند. آنها روى پاى خود ايستاده بودند و منتظر
بودند حاضران به آنها جا دهند ولى هيچ كس تكان نخورد. اين امر بر پيامبر الله عليه
و آله سخت آمد، رو به بعضى از كسانى كه اطراف او نشسته بودند كرد و فرمود : فلانى
فلانى بر خيزيد، چند نفر را از جا بلند كرد تا واردان بنشستند (و اين در حقيقت نوعى
ادب آموزى و درس احترام گذاردن به پيش كسوتان در ايمان و جهاد بود) ولى مطلب بر
آن چند نفر كه از جا برخاسته بودند ناگوار آمد، به طورى كه آثارش در چهره آنها
نمايان شد. منافقان (كه از هر فرصتى استفاده مى كردند) گفتند پيامبر صلى الله عليه
و آله رسم عدالت را رعايت نكرد، كسانى را كه عاشقانه نزديك او نشسته بودند به خاطر
افرادى كه بعدا وارد مجلس شدند از جا بلند كرد. در اين جا آيه نازل شد و قسمتى از
آداب نشستن در مجالس را براى آنها شرح داد.
نجواى خوب (مجارله /12)
مرحوم طبرسى در مجمع البيان و جمعى ديگر از مفسران معروف چنين نقل كرده اند كه :
جمعى از اغنيا خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمدند و با نجوا مى كردند. (اين كار
علاوه بر اين كه وقت گران بهاى پيامبر صلى الله عليه و آله را مى گرفت ، مايه
نگرانى مستضعفان و موجب امتيازى براى اغنيا بود) در اين جا خداوند نخستين آيه را
نازل كرد و به آنها دستور داد كه قبل از نجوا كردن با پيامبر صلى الله عليه و آله
صدقه اى به مستمندان بپردازند، اغنيا وقتى چنين ديدند از نجوا خوددارى كردند، آيه
دوم نازل شد و آنها را ملامت كرد و حكم آيه اول را باطل كرد و اجازه نجوا به همگان
داد (ولى نجوى در مورد كار خير و اطاعت پروردگار.)
توطئه قتل (حشر /1-5)
در سرزمين مكه سه گروه زندگى مى كردند به نامهاى بنى نضير و بنى قريظه و ابن قينقاع
و گفته مى شد كه آنها اصلا اهل حجاز نبودند ولى چون در كتب مذهبى خود خوانده بودند
كه پيامبرى صلى الله عليه و آله از سرزمين مدينه ظهور مى كند، به اين سرزمين كوچ
كردند و در انتظار اين ظهور بزرگ بودند.
هنگامى رسول خدا صلى الله عليه و آله به مدينه هجرت فرمود با آنها پيمان عدم بست
ولى آنها هر فرصتى يافتند از نقض اين پيمان فروگذار نكردند. از جمله اين كه بعد از
جنگ احد (در سال سوم هجرت ) كعب بن اشرف چهل مرد سوار از يهود به مكه آمدند و يكسره
به سراغ قريش رفتند و با آنها عهد و پيمان بستند كه همگى بر ضد محمد صلى الله عليه
و آله پيكار كنند، سپس ابوسفيان با چهل مرد از مكيان و كعب بن اشرف يهودى پيمان ها
را محكم ساختند. اين خبر از طريق وحى به پيامبر صلى الله عليه و آله رسيد.
ديگر اين كه پيامبر صلى الله عليه و آله روزى با چند نفر از بزرگان و يارانش ، به
سوى قبيله بنى نضير كه در نزديكى مدينه زندگى مى كردند، آمد و مى خواست از آنها كمك
و يارى بگيرد، براى پرداخت ديه دو مقتول از طايفه بنى عام كه به دست عمروبن اميه
(يكى از مسلمانان )كشته شده بود و شايد پيامبر صلى الله عليه و آله و يارانش مى
خواستند در زير اين پوشش وضع (بنى نضير) را از نزديك بررسى كنند، تا مبادا مسلمانان
غافل گير شوند.
پيامبر صلى الله عليه و آله در بيرون قلعه يهود بود و با كعب بن اشرف در اين زمينه
صحبت مى كرد، در اين هنگام در ميان يهوديان بذر توطئه اى پاشيده شد. آنها با يكديگر
گفتند : شما اين مرد را در چنين شرايط مناسبى گير نمى آورد، الا : كه در كنار ديوار
شما نشسته است ، يك نفر به پشت بام رود و سنگ عظيمى بر او بيفكند و ما را از دست او
راحت كند! يكى از يهوديان به نام عمروبن حجاش اعلام آمادگى كرد و به پشت بام رفت .
رسول خدا صلى الله عليه و آله از طريق وحى آگاه شد، برخاست و به مدينه آمد، بى آن
كه با يارانش سخن بگويد. آنها تصور مى كردند پيامبر صلى الله عليه و آله باز مى
گردد، اما بعدا آگاه شدند كه پيامبر صلى الله عليه و آله در مدينه است ، آنها نيز
به مدينه برگشتند و اين جا بود كه پيمان شكنى يهود بر رسول خدا صلى الله عليه و آله
مسلم شد و دستور آماده باش براى جنگ به مسلمانان داد.
حق رياست (حشر/6)
بعد از بيرون رفتن يهود بنى نضير از يهود، باغ ها و زمين هاى كشاورزى ، خانه ها و
قسمتى از اموال آنها در مدينه باقى ماند. جمعى از ياران مسلمانان خدمت رسول خدا صلى
الله عليه و آله رسيدند و طبق آن چه از سنت عصر جاهليت به خاطر داشتند عرض كردند :
برگزيده هاى اين غنيمت و يك چهارم آنرا برگير و بقيه را به ما واگذار، تا در ميان
خود تقسيم كنيم ! آيات نازل شد و با صراحت گفت : چون براى اين غنايم ، جنگى نشده و
مسلمانان زحمتى نكشيده اند تمام آن تعلق به رسول خدا صلى الله عليه و آله (رييس
حكومت اسلامى ) دارد و او هر گونه صلاح بداند تقسيم مى كند و چنان كه بعدا ديديم ،
پيامبر صلى الله عليه و آله اين اموال را درميان مهاجران كه دست هاى آنها در سرزمين
مدينه از مال دنيا تهى بود و تعداد كمى از انصار كه نياز شديدى داشتند تقسيم كرد.
عاقبت انديشان (حشر 11-14)
جمعى از منافقان مدينه مانند عبدالله بن ابى و يارانش مخفيانه كسى را به سراغ يهود
بنى نضير فرستادند و گفتند : شما محكم در جاى خود بايستد، از خانه هاى خود بيرون
نرويد و دژهاى خود را محكم سازيد، ما هزار نفر با شما ياور از قوم خود و ديگران
داريم و تا آخرين نفس با شما هستيم . طايفه غطفان با شما همراه مى شوند.
همين امر سبب شد كه يهود بنى نضير بر مخالفت با پيامبر صلى الله عليه و آله تشويق
شدند، اما در اين هنگام يكى از بزرگان بنى نضير به نام سلام به حيى بن اخطب كه
سرپرست برنامه هاى بنى نضير بود گفت : اعتنايى به حرف عبدالله بن ابى نكن ، او مى
خواهد تو را تشويق به جنگ با محمد كند و خود- در خانه بنشيند و شما را تسليم حوادث
نمايد. حى به او گفت : ما جز دشمنى با محمد صلى الله عليه و آله و پيكار با او چيزى
را نمى شناسيم ، سلام در پاسخ گفت : به خدا سوگند من مى بينم سرانجام ما را از اين
سرزمين بيرون مى كنند و اموال و شرف ما بر باد مى رود، كودكانى ما اسير و جنگجويان
ما كشته مى شوند.
ساره جاسوس (ممتحنه /1-3)
زنى بنام ساره كه وابسته به يكى از قبايل مكه بود به مدينه خدمت پيامبر آمد، ايشان
به او فرمود : آيا مسلمان شده اى كه به اين جا آمده اى ؟ او عرض كرد : خير، فرمود :
پس چرا آمده اى ؟ ساره عرض كرد : شما اهل و عشيره ما بوديد و سرپرستان من همه
رفتند، و من شديدا محتاج شدم ، نزد شما آمده ام تا عطايى به من كنيد و لباس و مركبى
ببخشيد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : پس جوانان مكه چه شدند؟ (اشاره به اين كه آن زن
خواننده بود و براى جوانان خوانندگى مى كردند)
گفت : بعد از واقعه بدر هيچ كس از من تقاضايى خوانندگى نكرد (و ايشان نشان مى دهد،
ضربه مى دهد جنگ بدر تا چه حد بر مشركان مكه سنگين بود.)
حضرت صلى الله عليه و آله به فرزندان عبدالمطلب ، دستور داد، لباس ، مركب و خرج
راهى به او دادند و اين در حالى بود كه پيامبر صلى الله عليه و آله آماده فتح مكه
مى شد.
در اين موقع ، حاطب ابن ابى البلتعه (يكى از مسلمانان معروف كه در جنگ بدر و بيعت
رضوان شركت كرده بود )نزد ساره آمد و نامه اى نوشت و گفت : آن را به اهل مكه ببر و
ده دينار و به قولى ده درهم و همچنين پارچه بردى نيز به او داد.
حاطب در نامه به اهل مكه چنين نوشته بود : رسول خدا صلى الله عليه و آله قصد دارد
به سوى شما آيد، آمده دفاع از خويش باشيد!
ساره نامه را برداشت و از مدينه به سوى مكه حركت كرد.
جبرييل اين ماجرا را به اطلاع پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيد. رسول خدا صلى
الله عليه و آله ، به على ، عمار، عمرو، زبير، طلحه ، مقداد و ابومرشد دستور داد كه
سوار بر مركب شوند و به سوى مكه حركت كنند و فرمود در يكى از منزل گاه هاى وسط راه
به زنى مى رسيد كه حامل نامه اى از حاطب به مشركان مكه است ، نامه را از او بگيريد.
آنها حركت كردند و در همان مكان كه رسول خدا صلى الله عليه و آله فرموده بود به او
رسيدند، او سوگند ياد كرد كه هيچ نامه اى نزد او نيست ، اثاث سفر او را تفتيش كردند
و چيزى نيافتند، همگى تصميم بر بازگشتند گرفتند، اما على عليه السلام فرمود : نه
پيامبر صلى الله عليه و آله به ما دروغ گفته و نه ما دروغ مى گوييم ، پس شمشير را
كشيد و فرمود نامه را بيرون بياور و الا به خدا سوگند گردنت را مى زنم !
ساره هنگامى كه مساله را جدى يافت ، نامه را كه در ميان گيسوانش پنهان كرده بود
بيرون آورد، آنها نامه را خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آوردند.
حضرت عليه السلام به سراغ حاطب فرستاد و فرمود اين نامه مى شناسى ؟ عرض كرد : بلى ،
گفت : چه چيز موجب شد كه به اين كار اقدام كنى ؟ عرض كرد : اى رسول خدا! سوگند از
آن روزى كه اسلام را پذيرفته ام لحظه اى كافر نشده ام و هرگز به تو خيانت ننموده ام
و هيچ گاه دعوت مشركان را از آن زمان كه از خانواده آنها جدا شده ام ، اجابت نكرده
ام ، ولى مساءله اين است كه تمام مهاجران كسانى را در مكه دارند كه از آنها در
برابر مشركان حمايت مى كنند، ولى من غريبم و خانواده من در چنگال آنها گرفتارند،
خواستم از اين طريق حقى به گردن آنها داشته باشم تا مزاحم خانواده من نشوند، در
حالى كه من مى دانستم خداوند سرانجام آنها را دچار شكست مى كند و نامه من براى آنها
سودى ندارد.
پيامبر صلى الله عليه و آله عذرش را پذيرفت ، ولى عمر برخاست و گفت اى رسول خدا!
اجازه بده گردن اين منافق را بزنم !
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :از جنگجويان بدر است و خداوند نظر لطف خاصى به
آنها دارد. (اين جا بود كه آيات نازل شد و درس هاى مهمى در زمينه ترك هر گونه دوستى
نسبت به مشركان و دشمنان خدا را به مسلمانان داد.)
همسر مهاجر (ممتحنه /10-11)
جمعى از مفسران در شان نزول اين آيات چنين آورده اند كه : رسول خدا در حديبيه با
مشركان مكه پيمانى امضاء كرد كه يكى از موارد پيمان اين بود كه هر كس از اهل مكه به
مسلمانان بپيوندد او را باز گردانند، اما اگر كسى از مسلمانان اسلام را رها كرد و
به مكه باز گردد، مى توانند او را بازنگردانند.
در اين هنگام زنى به نام سبيعه اسلام را پذيرفت ، و در همان سرزمين حديبيه به
مسلمانان پيوست ، همسرش خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گفت اى محمد!
همسرم را به من بازگردان ، چرا كه اين يكى از موارد پيمان ماست .
و هنوز مركب آن خشك نشده بود، آيه نازل شد و دستور داد زنان مهاجر را امتحان كنند،
ابن عباس مى گويد : امتحانشان به اين بود كه بايد سوگند ياد كنند هجرت آنان به خاطر
كينه با شوهر، يا علاقه به سرزمين حديبيه و يا هدف دنيوى نبوده بلكه تنها به خاطر
اسلام بوده است .
آن زن سوگند ياد كرد كه چنين است ، در اين جا رسول خدا صلى الله عليه و آله مهريه
اى كه شوهرش پرداخته بود و هزينه هايى را كه متحمل شده بود به او پرداخت و فرمود :
طبق اين ماده ، قرارداد تنها مردان را باز مى گرداند، نه زنان را.
گفتار بى عمل (صف /1-4)
مفسران براى آيه (ام تقولون ما لا تفعلون ) شان نزول هاى متعددى ذكر كرده اند.
از جمله : جمعى از مؤ منان پيش از آن حكم جهاد نازل شود مى گفتند : اى كاش خداوند
بهترين اعمال را به ما نشان مى داد تا عمل كنيم ، چيزى نگذشت كه خداوند به آنها خبر
داد كه افضل اعمال ، ايمان خالص و جهاد است . اما اين خبر آنها را خوش نيامد و تعلل
ورزيد، آيه نازل شد و آنها را ملامت كرد و فرمود چرا سختى را مى گوييد كه عمل نمى
كنيد، غضب خداوند بر شما باد!
نتيجه نفاحق تعالى (منافقين /5-8)
براى اين آيات شان نزول مفصلى در كتب تاريخ ، حديث و تفسير آمده است كه خلاصه آن
چنين است : بعد از غزوه بنى المصطلق (جنگى كه در سال ششم هجرت در سرزمين قديد واقع
شد.)دو نفر از مسلمانان ، يكى از طايفه انصار و ديگرى از مهاجران به هنگام گرفتن آب
از چاه با هم اختلاف پيدا كردند، يكى قبيله انصار را به يارى مى طلبيد و ديگرى
طايفه مهاجران را.
يك نفر از مهاجران به يارى دوستش آمد، و (عبدالله بن ابى ) كه از سر كرده هاى معروف
منافقان بود به يارى مرد انصارى شتافت و مشاجره لفظى شديدى در ميان آن دو در گرفت .
عبدالله بن ابى ، سخت خشمگين شد و در حالى كه جمعى از قومش نزد او بودند گفت : (ما
اين گروه مهاجران را پناه داديم و كمك كرديم اما كارها ما شبيه ضرب المثل معروفى
است كه مى گويد : (سمن كلبك ياء كلك ء؛ سگت را فربه كن تا بخورد) والله لئن رجعنا
الى المدينه سيخر جن الاغرمنها الاذل ؛ به خدا سوگند اگر به مدينه بازگرديم ،
عزيزان ، ذليلان را بيرون ، مهاجران ، سپس رو به اطرافيانش كرد و گفت : اين نتيجه
كارى است كه شما به سر خودتان آوريد، اين گروه را در شهر خود مانده غذايتان را به
مثل اين مرد (اشاره كرد به مرد مهاجرى كه طرف دعوى بود) نمى داديد بر گردن شما سوار
نمى شدند، از سرزمين شما مى رفتند و به قبايل خود ملحق مى شدند.
در اين جا زيد بن ارقم كه در آن وقت جوانى نوخاسته بود رو به عبدالله بن ابى كرد و
گفت : به خدا سوگند ذليل و قليل تويى ! و محمد صلى الله عليه و آله در عزت الله و
محبت مسلمانان است ، و به خدا قسم من بعد از اين تو را دوست ندارم . عبدالله صدا زد
: خاموش باش ، تو بايد بازى كنى اى كودك ! زيد خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله
رسيد و ماجرا را نقل كرد. پيامبر صلى الله عليه و آله كسى را به سراغ عبدالله
فرستاد و فرمود :اين چيست كه براى من نقل كرده اند؟ عبدالله گفت :به خدايى كه كتاب
آسمانى بر تو نازل كرده من چيزى نگفتم و زيد دروغ مى گويد. جمعى از انصار كه حاضر
بودند، عرض كردند اى رسول خدا، عبدالله بزرگ ماست ، سخن كودكى از كودكان انصار را
بر ضد او نپذير، پيامبر صلى الله عليه و آله عذر آنها را نپذيرفت و در اين جا طايفه
انصار، (زين بن ارقم ) را ملامت كردند. پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد، يكى
از بزرگان انصار به نا. اسيد) خدمتش آمد و عرض كرد : اى رسول خدا! در ساعت مناسبى
حركت كردى ، فرمود :بله آيا نشنيدى رفيقان عبدالله چه گفت ، او گفته است هرگاه به
مدينه بازگردد عزيزان ، ذليلان را خارج خواهند كرد.
اسيد عرض كرد تو اى رسول خدا! اگر اراده كنى او را بيرون خواهيم كرد، والله با او
مداراكن .
سخنان عبدالله بن ابى به گوش فرزندش رسيد. خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمد و
عرض كرد شنيده ام مى خواهيد پدرم را به قتل برسانيد، اگر چنين است ، به خود من
دستور دهيد سرش را جدا كرده ، براى شما بياورم ؛ زيرا مردم مى دانند كسى نسبت به
پدر و مادرش از من نيكوكارتر نيست ، از آن مى ترسم ديگرى او را به قتل برساند و من
نتوانم بعد از اين قاتل پدرم نگاه كنم ، و خداى ناكرده او را به قتل برسانم و مؤ
منى را كشته باشم و به دوزخ بروم !
پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود مساءله كشتن پدرت مطرح نيست ، مادامى كه او با ما
مدارا و نيكى كن ! سپس پيامبر صلى الله عليه و آله دستور داد تمام آن روز و شب را
لشكريان را به راه ادامه دهند، فدا هنگامى كه آفتاب برآمد، دستور توقف داد. لشكريان
به قدرى خسته شده بودند كه همين كه سر به زمين گذاشتند به خواب عميقى فرو رفتند
(هدف پيغمبر صلى الله عليه و آله آن بود كه مردم ماجراى ديروز و حرف عبدالله ابن
ابى را فراموش كنند...) سر انجام پيامبر صلى الله عليه و آله وارد مدينه شد، زيد بن
ارقم مى گويد من از شدت اندوه و شرم در خانه ماندم و بيرون نيامدم ، در اين هنگام
سوره منافقان نازل شد، وزيد را تصديق كرد، و عبدالله را تكذيب كرد، پيامبر صلى الله
عليه و آله گوش زيد را گرفت و فرمود :اى جوان ! خداوند سخن تو را تصديق كرد. همچنان
كه آن را چه را به گوش شنيده بودى و در قلب حفظ نموده بودى ، خداوند آياتى از قرآن
را درباره آن چه تو گفته بودى نازل كرد.
در اين هنگام عبدالله نزديك مدينه رسيده بود وقتى خواست وارد شهر شود پسرش آمد و
راه را بر پدر بست ، گفت واى بر تو چه مى كنى ؟ پسرش گفت به خدا قسم جز به اجازه
رسول خدا صلى الله عليه و آله نمى توانى وارد مدينه شوى و امروز مى فهمى عزيز و
ذليل كيست ؟! عبدالله شكايت پسرش را خدمت رسول الله فرستاد. پيامبر صلى الله عليه و
آله به پسرش پيغام داد كه بگذار پدرت داخل شهر شود، فرزندش گفت : حالا كه اجازه
رسول خدا آمد مانعى ندارد.
عبدالله وارد شهر شد، اما چند روزى بيشتر نگذشت كه بيمار گشت و از دنيا رفت (شايد
دق مرگ شد) هنگامى كه اين آيات نازل شد و دروغ عبدالله ظاهر گشت ، بعضى به او گفتند
آيات شديدى درباره تو نازل شده خدمت پيامبر صلى الله عليه و آله برو تا براى تو
استغفار كند، عبدالله سرش را تكان داد و گفت : به من گفتيد : ايمان بياور، آوردم ؛
زكات بده ، دادم ؛ چيزى باقى نمانده بود كه بگوييد براى محمد صلى الله عليه و آله
سجده كن ! در اين جا آيه و اذا قيل لهم تعالوا نازل گرديد.
عفو الهى (تغابن /14-18)
در روايتى از امام باقر عليه السلام مى خوانيم :كه در مورد آيه ان من ازواجكم ...
فرمود :منظور اين است كه وقتى بعضى از مردان مى خواستند هجرت كنند پسر آن و همسرانش
دامن او را مى گرفتند و مى گفتند :تو را به خدا سوگند كه هجرت نكن ؛ زيرا اگر بروى
ما بعد از تو بى سرپرست خواهيم شد، بعضى مى پذيرفتند و مى ماندند.
آيه نازل شد و آنها را از قبول اين گونه پيشنهادها و اطاعت فرزندان و زنان در اين
زمينه ها بر حذر داشت ، اما بعضى ديگر اعتنا نمى گردند و مى رفتند و به خانواده خود
مى گفتند :به خدا اگر با ما هجرت نكنيد و بعدا در دارالهجره مدينه نزد ما آييد ما
مطلقا به شما اعتنا نخواهيم كرد، ولى به آنها دستور داده شد كه هر وقت خانواده
هايشان به آنها پيوستند گذشته را فراموش كنند و جمله ان تعفوا و تصفحوا و تغفروا
فان الله غفور رحيم ناظر به همين معنا است .