انسانى عالى (فرقان /7-10)
در رواياتى از امام حسن عسگرى هست كه فرمود :از پدرم امام دهم سوال كردم :آيا
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله با يهود و مشركان در برابر سرزنش ها و بهانه گيرى
هايشان به بحث و گفتگو و استدلال مى پرداخت .
پدرم فرمود :آرى ، بارها چنين شد، از جمله اين كه روزى پيامبر صلى الله عليه و آله
در خانه خدا نشسته بود، عبدالله بن ابى اميه مخزومى در برابر او قرار گرفت و گفت
:اى محمد! تو ادعايى بزرگى كرده اى ، و سخنان وحشتناكى مى گويى !
تو چنين مى پندارى كه رسول پروردگار عالميانى ، اما پروردگار جهانيان و خالق همه
مخلوقات شايسته نيست ، رسولى مثل تو و انسانى مانند ما داشته باشد، تو همانند ما
غذا مى خورى ، و همچون ما در بازار راه مى روى !
پيامبر صلى الله عليه و آله عرضه داشت :بار پروردگارا! تو همه سخنان را مى شنوى و
به هر چيز عالمى ، آن چه را بندگان تو مى گويند مى دانى (خودت پاسخ آنها را بيان
فرما)؛ در اين هنگام ، اين آيات نازل شد و بهانه گيرى هاى آنها پاسخ داد.
عهدى خوب (فرقان / 27- 29)
در عصر پيامبر صلى الله عليه و آله دو نفر دوست در ميان مشركان به نام عقبه و ابى
بودند. هر زمان عقبه از سفر مى آمد غذايى ترتيب مى داد و اشراف قومش را دعوت مى كرد
و در عين حال دوست مى داشت به محضر پيامبر صلى الله عليه و آله برسد، هر چند اسلام
را نپذيرفته بود.
روزى از آمد و طبق معمول غذا ترتيب داد و دوستان را دعوت كرد. در ضمن از پيامبر
اسلام صلى الله عليه و آله نيز دعوت نمود.
هنگامى كه سفره را گستردند و غذا حاضر شد، پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :من از
غذاى تو نمى خورم تا شهادت به وحدانيت خدا و رسالت من دهى ، عقبه شهادتين بر زبان
جارى كرد.
اين خبر به گوش دوستانش ابى رسيد. گفت اى عقبه از آيينت منحرف شدى ؟ او گفت نه به
خدا سوگند من منحرف نشدم ، و لكن مردى بر من وارد شد كه حاضر نبود از غذايم بخورد
جز اين كه شهادتين بگويم ، من از اين شرم داشتم كه او از سر سفره من برخيزد بى آن
كه غذا خورده باشد؛ لذا شهادت دادم ! ابى گفت من هرگز از تو راضى نمى شوم مگر اين
كه در برابر او بايستى و سخت توهين كنى ! عقبه اين كار را كرد و مرتد شد، سر انجام
در جنگ بدر در صف كفار به قتل رسيد و رفيقش ابى نيز در روز جنگ احد كشته شد. آيات
اين سوره نازل گرديد و سرنوشت مردى را كه در اين جهان گرفتار دوست گمراهش مى شود مى
كشاند شرح داد.
اشك شوق (قصص 51-55)
در مورد شان نزول اين آيات مفسران و روايان خبر، روايات گوناگونى نقل كرده اند كه
قدر مشترك همه آنها يك چيز است و آن ايمان آوردن گروهى از علماى يهود و نصارى و
افراد پاك دل به آيات قران و پيامبر صلى الله عليه و آله است .
از سعيد بن جبير نقل شده كه اين آيات درباره هفتاد نفر از كشيش هاى مسيحى نازل شده
است كه نجاشى آنها را براى تحقيق از حبشه به مكه فرستاده بود. هنگامى كه پيامبر صلى
الله عليه و آله سوره يس را براى آنها تلاوت كرد، اشك شوق ريختند و اسلام آوردند.
بازگشت پيامبر به كعبه (قصص 85-88)
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله به قصد هجرت از مكه به مدينه مى آمد، به
سرزمين جحفه كه فاصله چندان زيادى از مكه ندارد رسيد. به ياد موطنش مكه افتاد، شهرى
كه حرم امن خداست و خانه كعبه ؟ قلب و جان پيامبر صلى الله عليه و آله با آن پيوند
ناگسستنى داشت ، در آنجا است . آثار اين شوق كه با تاءثر و اندوه آميخته بود در
چهره مباركش نمايان گشت ، در اين هنگام پيك وحى خدا، جبرييل نازل شد و پرسيد آيا به
راستى به شهر زادگاهت اشتياق دارى ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود :آرى ، جبرييل عرض كرد :خداوند اين پيام را براى
تو فرستاده : ان الذى فرض عليك القران لرادك الى معاد ، آن كسى كه اين قرآن را بر
تو فرض كرده است تو را به سرزمين اصليت باز مى گرداند.
و مى دانم اين وعده بزرگ سرانجام تحقق يافت و پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله
پيروزمندانه با ارتش نيرومند، و قدرت و عظمت فراوان به مكه بازگشت ، و حرم امن خدا
بدون جنگ و خون ريزى به او تسليم شد.
بنابراين اين آيه يكى از پيشگويى هاى اعجازآميز قر آن است كه چنين خبرى را به طور
قطع و بدون قيد و شرط بيان كرده و بعد از مدت كوتاهى نيز، تحقق يافت .
دعوت به هجرت (عنكبوت /1-3)
بعضى از مفسران روايتى نقل كرده اند كه بر طبق آن 11 آيه آغاز اين سوره ؛ در مدينه
نازل شده و در مورد مسلمانانى است كه در مكه بودند و اظهار اسلام مى كردند اما حاضر
به هجرت به مدينه نبودند، آنها نامه اى از برادران خود در مدينه دريافت داشتند كه
در آن تصريح شده بود:
خدا اقرار به ايمان را از شما نمى پذيرد مگر اين كه هجرت كنيد و به سوى ما بياييد.
آنها تصميم به هجرت گرفتند و از مكه خارج شدند، جمعى از مشركان به تعقيب آنان
پرداختند و با آنان پيكار كردند. بعضى كشته شدند و بعضى نجات يافتند. (و احتمالا
بعضى نيز تسليم شده به مكه بازگشتند.)
مادران بى انديشه (عنكبوت /8-9)
روايات مختلفى در شان نزول آيه آمده كه عصاره آنها يك چيز است و آن اين كه بعضى از
مردانى كه در مكه بودند، ايمان و اسلام را پذيرفتند. (مثل سعدبن ابى وقاص و يا عياش
بن ابى ربيعه مخزومى ) هنگامى كه مادران آنها از اين مساءله آگاه شدند تصميم گرفتند
كه غذا نخورند و آب ننوشند تا فرزندانشان از اسلام باز گردند! گرچه هيچ كدام از اين
مادران به گفته خود وفا نكردند و اعتصاب را شكستند، ولى آيه نازل شد و خط روشنى در
بر خورد با پدر و مادر در زمينه مساءله ايمان و كفر به دست همگان داد.
غم روزى نخور (عنكبوت / 56-60)
بسيارى از مفسران معتقدند كه آيه اول درباره مؤ منانى نازل شده كه در مكه تحت فشار
شديد كفار بودند؛ به طورى كه توانايى بر اداى وظايف اسلامى خود نداشتند، لذا به
آنها دستور داده شد از آن سرزمين هجرت كنند.
و نيز بعضى از مفسران معتقدند كه آيه و كاين من دابه لا تحمل رزقها در مورد گروهى
از مؤ منان نازل شده كه در مكه گرفتار آزار دشمنان بودند، و مى گفتند: اگر ما به
مدينه هجرت كنيم در آن جا نه خانه اى داريم نه زمينى ، و چه كسى به ما آب و غذا مى
دهد! (آيه نازل شد و گفت تمام جنبندگان روى زمين از خوان نعمت خداوند بزرگ روزى مى
برند، غصه روزى را نخوريد).
ترس بيهوده (عنكبوت 67-69)
در تفسير درالمنثور ذيل آيه مورد بحث از ابن عباس چنين نقل شده :گروهى از مشركان
گفتند :اى محمد! اگر ما داخل در دين تو نمى شويم تنها به خاطر اين است كه مى ترسيم
كردم ما را بربايند (و به سرعت نابود كنند )چون جمعيت ما كم است و جمعيت مشركان عرب
بسيار!
به محض اين كه به آنها خبر برسد كه ما وارد دين تو شده ايم به سرعت ما را مى
ربايند، و خوراك يك نفر از آنها هستيم !
در اين آيه نازل شد (ولم يروا) و به آنها پاسخ گفت .
اخبار غيبى (روم /1-7)
مفسران بزرگ همگى اتفاق دارند كه آيات نخستين اين سوره بدين سبب نازل شد كه هنگام
پيامبر صلى الله عليه و آله در مكه بود، و مؤ منان در اقليت بودند، جنگى ميان
ايرانيان و روميان در گرفت ، و در اين نبرد ايرانيان پيروز شدند. مشركان مكه اين را
به فال نيك گرفتند و دليل بر حقانيت شرك خود دانستند و گفتند: ايرانيان مجوسى هستند
و مشرك (دوگانه پرست ) اما روميان مسيحى اند و اهل كتاب ، همان گونه كه ايرانيان بر
روميان غلبه كردند، پيروزى نهايى از آن است و طومار اسلام به زودى پيچيده خواهد شد
و ما پيروز مى شويم .
گر چه اين گونه نتيجه گيرى ها پايه و مايه اى نداشت ، اما در آن محيط براى تبليغ در
ميان مردم جاهل خالى از تاءثير نبود، لذا اين امر بر مسلمانان گران آمد.
آيات نازل شد و قاطعانه گفت : گر چه ايرانيان در اين نبرد پيروز شدند اما چيزى نمى
گذرد كه از روميان شكست خواهند خورد و حتى حدود زمان اين پيشگويى را نيز بيان داشت
و گفت اين امر فقط در طول چند سال به وقوع مى پيوندد!
اين پيشگويى قاطع قر آن ، از يك سو نشانه اعجاز اين كتاب آسمانى و اتكا آورنده آن
به علم بى پايان پروردگار به عالم غيب بود و از سوى ديگر نقطه مقابل تفال مشركان ؛
و مسلمانان را طورى دلگرم ساخت كه حتى مى گويند بعضى از آنان با مشركان روى اين
مساءله شرط بندى كردند! (آن روز هنوز حكم تحريم اين گونه شرط بندى ها نازل نشده
بود.)
تاجر قصه گو (لقمان /6-9)
بعضى از مفسران گفته اند كه نخستين آيات اين سوره درباره نضر بن حارث نازل شده است
. او مرد تاجرى بود و به ايران سفر مى كرد، و در ضمن ، داستان هاى ايرانيان را براى
قريش بازگو مى نمود، و مى گفت :اگر محمد براى شما سرگذشت عاد و ثمود را نقل مى كند،
من داستان هاى رستم و اسفنديار و اخبار كسرى و سلاطين عجم را باز مى گويم ! آنها
دور او را گرفته ، استماع قرآن ترك مى گفتند.
بعضى ديگر گفته اند كه اين قسمت از آيات درباره مردى نازل شده كه كنيز خواننده اى
را خريدارى كرده بود و شب و روز براى او خوانندگى مى كرد و او را از ياد خدا غافل
مى ساخت .
امان ابوسفيان (احزاب /1-3)
مفسران در اين جا شان نزول هاى مختلفى نقل كرده اند كه تقريبا همه يك موضوع را
تعقيب مى كند. از جمله اين كه گفته اند اين آيات در مورد ابوسفيان و بعضى ديگر از
سران كفر و شرك نازل شد كه بعد از جنگ احد از
پيامبر صلى الله عليه و آله امان گرفتند و وارد مدينه شدند و به اتفاق عبدالله بن
ابى و بعضى ديگر از دوستانشان خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله آمدند و عرض كردند
:اى محمد! بيا و از بدگويى به خدايان ما - بت هاى لات و عزى و منات - صرف نظر كن ،
و بگو آنها براى پرستش كنندگانشان شفاعت مى كنند تا ما هم دست از تو برداريم ، هر
چه مى خواهى براى خدايت توصيف كنى ، آزاد هستى .
اين پيشنهاد پيامبر صلى الله عليه و آله را ناراحت كرد، عمر برخاست و گفت :اجازه
بده تا آنها را از دم شمشير بگذرانم ! پيغمبر صلى الله عليه و آله فرمود :من به
آنها دادم چنين چيزى ممكن نيست ؛ اما دستور داد كه به اين گونه پيشنهادها اعتنا
نكند.
مرد دو قلبى (احزاب /4)
جمعى از مفسران گفته اند كه در زمان جاهليت مردى به نام جميل بن معمر داراى حافظه
بسيار قوى ، او ادعا مى كرد كه در درون وجود من ، دو قلب است كه با هر كدام از آنها
بهتر از محمد صلى الله عليه و آله مى فهمم !
لذا مشركان قريش او را ذوالقلبين ! (صاحب دو قلب )مى ناميدند. در روز جنگ بدر كه
مشركان فرار كردند، جميل بن معمر نيز در ميان آنها بود، ابوسفيان او را در حالى ديد
كه يك لنگه كفشش در پايش بود و لنگه ديگر را به دست گرفته و فرار مى كرد، ابوسفيان
به او گفت :چه خبر؟! گفت لشكر فرار كرد، گفت :پس چرا لنگه كفشى را در دست دارى و
ديگرى در پا؟! جميل بن معمر گفت به راستى متوجه نبودم ، گمان مى كردم هر دو لنگه در
پاى من است . (معلوم شد با آن همه ادعا چنين دست و پاى خود را گم كرده كه به اندازه
يك قلب هم چيزى نمى فهمد البته منظور از قلب در اين دو مورد عقل است .)
تقاضاى همسران پيامبر (احزاب /21-31)
مفسران شان نزول هاى متعددى درباره اين آيات ذكر كرده اند كه با هم چندان تفاوتى
ندارد. همسران پيامبر صلى الله عليه و آله بعد از پاره اى از غزوات كه غنايم سرشارى
در اختيار مسلمانان قرار گرفت ، تقاضاهاى مختلفى از پيامبر صلى الله عليه و آله ؛
در مورد افزايش نفقه يا لوازم گوناگون زندگى داشتند. طبق نقل بعضى از تفاسيرت ام
سلمه از پيامبر صلى الله عليه و آله كنيز خدمتگزارى تقاضا كرد و ميمونه حله اى
خواست ، زينب بنت حجشى پارچه مخصوص يمن ، و حفضه جامه مصرى ، جويريه لباس مخصوص
خواست ، و سوده گليم خيبرى ! خلاصه هر كدام درخواستى نمودند. پيامبر صلى الله عليه
و آله كه مى دانست تسليم شدن در برابر اين گونه درخواستها كه معمولا پايانى ندارد،
چه عواقبى براى بيت نبوت در بر خواهد داشت ، از انجام اين خواسته ها سر باز زد و يك
ماه تمام از آنها كناره گيرى نمود، تا اين كه آيات نازل شد و با لحن قاطع و در عين
حال با رافت و رحمت به آنها هشدار داد كه اگر زندگى پر زرق و برق دنيا را مى
خواهيد، مى توانيد از پيامبر صلى الله عليه و آله جدا شويد و به هر كجا كى خواهيد
برويد، و اگر به خدا و رسول و روز جزا دل بسته ايد و به زندگى ساده و افتخارآميز
خانه پيامبر صلى الله عليه و آله قانع هستيد، بمانيد و از پاداش هاى بزرگ پروردگار
برخوردار شويد.
و به اين ترتيب ، پاسخ محكم و قاطعى به همسران پيامبر صلى الله عليه و آله كه دامنه
توقع را گستره بودند داده شد و آنها را ميان ماندن و جدا شدن از او مخير ساخت !
ازدواج مساله دار (احزاب /36-38)
قبل از بعثت و بعد از آن كه خديجه با پيامبر صلى الله عليه و آله ازدواج كرد، برده
اى به نام زيد خريدارى نمود كه بعدا آن را به پيامبر صلى الله عليه و آله بخشيد و
پيامبر صلى الله عليه و آله او را آزاد فرمود، و چون طايفه اش او را از خود راندند،
پيامبر صلى الله عليه و آله نام او را نهاد و به اصطلاح او را تبنى كرد.
بعد از ظهور اسلام ، زيد مسلمانى مخلص و پيشتاز شد، و موقعيت ممتازى در اسلام پيدا
كرد، و چنان كه مى دانيم سر انجام يكى از فرماندهان لشكر اسلام در جنگ موته شد كه
در همان جنگ شربت شهادت را نوشيد.
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله تصميم گرفت براى زيد همسرى برگزيند از زينب
بنت حجشى كه دختر اميه عبدالمطلب (دختر عمه اش ) بود، براى او خواستگارى نمود. زينب
چنين تصور مى كرد كه پيامبر صلى الله عليه و آله كه مى خواهد او را براى خود انتخاب
كند، خوشحال شد و رضايت داد، ولى بعدا كه فهميد خواستگارى از او براى زيد است ، سخت
ناراحت شد و سرباز زد. برادرش عبدالله نيز با اين امر به سختى مخالفت كرد.
در اين جا بود كه نخستين آيه از اين آيات نازل شد و به امثال زينب و عبدالله هشدار
داد كه آنها نمى توانند هنگامى كه خدا و پيامبرش صلى الله عليه و آله كارى را لازم
مى دانند مخالفت كنند، آنها كه اين مساءله را شنيدند در برابر قرآن خدا تسليم شدند.
اما اين ازدواج ديرى نپاييد و بر اثر ناسازگارى هاى اخلاقى ميان طرفين ، منجر به
طلاق شد هر چند پيامبر صلى الله عليه و آله اسلام اصرار داشت كه اين طلاق رخ ندهد
اما رخ داد. سپس پيامبر صلى الله عليه و آله براى جبران اين شكست زينب در ازدواج ،
او را به فرمان خدا به همسرى خود برگزيد، و اين قضيه در اين جا خاتمه يافت ، ولى
گفتگوهاى ديگرى در ميان مردم پديد آمد كه قرآن با بعضى آيات مورد بحث آنها را
برچيد.
اذيت ميهمان (احزاب /53)
هنگامى كه رسول خدا با زينب بنت حجشى ازدواج كرد، وليمه نسبتا مفصلى به مردم داد.
انس كه خادم پيامبر صلى الله عليه و آله بود مى گويد: پيامبر صلى الله عليه و آله
به من دستور داد كه اصحابش را به غذا دعوت كنم ، من همه را دعوت كردم ، دسته دسته
مى آمدند و غذا مى خوردند و از اطاق خارج مى شدند، تا اين كه عرض كردم : اى پيامبر
خدا! كسى باقى نمانده كه من او را دعوت نكرده باشم . فرمود :اكنون كه چنين است سفره
را جمع كنيد. سفره را برداشتند و جمعيت پراكنده شدند، اما سه نفر همچنان در اطاق
پيامبر صلى الله عليه و آله ماندند و مشغول بحث و گفتگو بودند.
هنگامى كه سخنان آنها به طول انجاميد، پيامبر صلى الله عليه و آله برخاست و من نيز
همراه او برخاستم شايد آنها متوجه شوند و پى كار خود بروند. پيامبر صلى الله عليه و
آله بيرون آمد تا به حجره عايشه رسيد، بار ديگر برگشت من هم خدمتش آمدم باز ديدم
همچنان نشسته اند. آيه نازل شد و دستورات لازم را در برخورد با اين مسايل به آنها
تفهيم كرد.
شايعه سازان (احزاب 59-62)
در تفسير على ابن ابراهيم چنين آمده است كه :آن ايام زنان مسلمان به مسجد مى رفتند
و پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله نماز مى گذاردند، هنگام شب موقعى كه براى نماز
مغرب و عشا مى رفتند، بعضى از جوانان هرزه و اوباش بر سر راه آنها مى نشستند و با
مزاح و سخنان ناروا آنها را آزار مى دادند و مزاحم آنها مى شدند، آيه نازل شد و به
آنها دستور داد حجاب خود را به طور كامل رعايت كنند تا به خوبى شناخته شوند و كسى
بهانه مزاحمت پيدا نكند.
و در همين كتاب هست كه :گروهى از منافقان در مدينه بودند و انواع شايعات را پيرامون
پيامبر صلى الله عليه و آله به هنگامى كه به بعضى از غزوات مى رفت در ميان مردم
منتشر مى ساختند. گاه مى گفتند پيامبر صلى الله عليه و آله كشته شده و گاه مى گفتند
اسير شده ، مسلمانانى كه توانايى جنگ نداشتند و در مدينه مانده بودند، سخت ناراحت
مى شدند و شكايت نزد پيامبر صلى الله عليه و آله مى آوردند. آيه نازل شد و سخت
شايعه پراكنان را تهديد كرد.
ادعاى تهى (فاطر 42-43)
در تفاسير آمده كه مشركان عرب هنگامى كه مى شنيدند امت هاى پيشين ؛ همچون يهود
پيامبران الهى را تكذيب مى كردند و و آنها را به شهادت مى رساندند، مى گفتند :ولى
ما چنين نيستم ! اگر فرستاده الهى به سراغ ما بيايد ما هدايت پذيرترين امت ها
خواهيم بود! ولى همانا هنگامى كه آفتاب عالمتاب اسلام از افق سرزمينشان طلوع كرد و
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله همراه بزرگترين كتاب آسمانى به سراغشان آمد، نه
تنها نپذيرفتند بلكه در مقام تكذيب و مبارزه و انواع مكر و فريب برآمدند.
آيات فوق نازل شد و آنها را بر اين ادعاهاى تو خالى وى اساس مورد ملامت و سرزنش
قرار داد.