سيرى در قرآن

علامه سيد محمد حسين طباطبائى
گرد آورى و تنظيم : سيد مهدى آيت اللهى

- ۲۰ -


مؤ لف : به زودى گفتارى در معناى اين جمله كه فرمود:" راسخون در علم ، آل محمد (ع) اند" خواهد آمد ان شاء اللّه .
و نيز در همان كتاب از مسعدة بن صدقة روايت آمده كه گفت : از امام صادق (ع) از ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه پرسيدم .
فرمود:" ناسخ " آيه اى است كه حكمى ثابت آورده ، كه هميشه بايد به آن عمل شود، و" منسوخ " آن آيه اى است كه حكمى آورده باشد كه مدتى به آن عمل مى شده ولى بعدا به وسيله آيه اى ديگر نسخ شده است ، و متشابه آن آيه اى است كه معنايش براى كسى كه آن را نمى فهمد مشتبه است .
و در روايتى ديگر فرمود:" ناسخ " ثابت ، و" منسوخ " آنست كه گذشته باشد، و" محكم " آنست كه بتوان بدان عمل نمود، و" متشابه " آن آياتى است كه با يكديگر تشابه داشته باشند.
و در كافى از امام باقر (ع) روايت كرده كه در ضمن حديثى فرمود: بهمين جهت آيات منسوخه از متشابهات است .
و در كتاب عيون ، از حضرت رضا (ع) روايت آورده كه فرمود: كسى كه متشابه را به محكم قرآن برگرداند، بسوى صراط مستقيم هدايت شده ، آن گاه فرمود: در اخبار ما نيز مانند قرآن ، محكم و متشابه هست ، بايد كه شما متشابهات آن را به محكماتش برگردانيد، و زنهار متشابهات را پيروى مكنيد كه گمراه مى شويد.
مؤ لف : اين اخبار بطورى كه ملاحظه مى كنيد در تفسير متشابه معنايى نزديك بهم دارند، و همه گفتار قبلى ما را تاييد مى كند، كه گفتيم تشابه ، قبل از رفع ابهام است ، و چنان نيست كه به هيچ وجه نشود آن را برطرف كرد، بلكه با ارجاع متشابه به محكم و با تفسير محكم از آن ، تشابهش برطرف مى شود.
و اما اينكه منسوخات هم از متشابهات باشد، وجه آن نيز همين است ، چون تشابه آيه منسوخ ، همانطور كه گذشت از اين جهت است كه از ظاهرش بر مى آيد كه حكمى را كه بيان مى كند هميشگى است ، ولى آيه ناسخ آن را تفسير نموده و مى فهماند كه حكم مزبور هميشگى نبوده است .
و اما اينكه در خبر عيون آمده كه فرمود:" اخبار ما نيز مانند قرآن محكم و متشابه دارد" مطلبى است كه روايات بسيار زيادى از ائمه اهل بيت (ع) آن را مى رساند، اعتبار عقلى هم مساعد آن است ، براى اينكه اخبار، چيزى جز آنچه در قرآن كريم است ندارد، و جز آنچه را كه قرآن متعرض آن است بيان نمى كند.
در سابق هم گفتيم كه تشابه از اوصاف معناى لفظ است ، و آن عبارت از اين است كه لفظ معنايى داشته باشد، كه هم با مقصود گوينده منطبق باشد، و هم با غير آن ، و تشابه از اوصاف خود لفظ نيست ، و نظير غرابت و اجمال نيست كه مربوط به ابهام در لفظ باشد و نيز مربوط به ابهام در مجموع لفظ و معنا نيست .
و بعبارت ديگر اگر بعضى از آيات قرآن متشابه است ، بدين جهت متشابه است كه بياناتش بمنزله مثلهايى نسبت به معارف حقه الهيه است ، و اين معنا عينا در اخبار هم هست ، يعنى در اخبار نيز رواياتى " متشابه " و رواياتى ديگر" محكم " است . و از رسول خدا (ص) هم نقل شده كه فرمود:" ما گروه انبيا با مردم بقدر عقولشان سخن مى گوئيم " .
رواياتى در باره راسخين در علم
و در تفسير عياشى از جعفر بن محمد از پدرش امام باقر (ع) روايت شده كه فرمود: مردى از امير المؤمنين (ع) خواهش كرد كه آيا ممكن است پروردگار ما را، برايمان توصيف كنى ، تا هم محبتمان به او زياد شود، و هم معرفتمان ؟ امير المؤمنين با حالتى خشمگين به خطبه ايستاد، و در ضمن ايراد خطبه براى عموم حضار رو به آن شخص كرد، و فرمود: اى بنده خدا بر تو باد به آنچه كه قرآن تو را به صفات خدا دلالت مى كند، و آنچه كه رسول خدا (ص) (كه در اين باب مقدم بر تو است ) از معرفت خدا به تو پيشنهاد مى كند، و آنچه را كه در اين وادى از نور هدايت او روشن شده پيروى كن كه هدايت او نعمت و حكمتى است كه در اختيار تو قرار گرفته ، پس همين مقدار را بگير، و شكرش را به جاى آر، و در آنچه شيطان بتو تكليف مى كند كه خود قرآن علم آن را بر تو واجب نكرده ، و در سنت رسول و ائمه هدى (ع) هم در باره آن چيزى وارد نشده ، فريب شيطان را مخور، و علم آن را به خود خدا واگذار، و عظمت خدا را (كه از قياس و وهم و عقل بشر بيرون است ) با مقياس فهم خود مسنج . و بدان اى بنده خدا كه راسخين در علم آنهايى هستند كه خداى تعالى از اينكه متعرض امور ما وراى پرده غيب شوند بى نيازشان كرده ، به تمامى معارفى كه از حيطه علمشان بيرون است ، و تفسيرش را نمى دانند اقرار دارند، و مى گويند:" آمَنّا بِهِ كُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا" خداى تعالى آنان را با اين فضيلت ستوده كه به جز خود از رسيدن به تفسيرى كه در حيطه علمشان نيست اعتراف دارند، و در آن گونه معارف تعمق و غور نمى كنند، و خداى تعالى اين ترك تعمق را از آنان ستوده ، و نامش را رسوخ در علم نهاده است ، پس تو نيز به همين مقدار اكتفاء كن ، و در اين مقام نباش كه اقيانوس عظمت خدا را با عقل خود اندازه گيرى كنى و از هالكين شوى .
مؤ لف : جمله " اى بنده خدا راسخين در علم چنين و چنانند"، ظهور در اين دارد كه آن جناب حرف " واو" در جمله :" وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ" را"واو استينافى " گرفته ، نه عاطفه ، هم چنان كه ما نيز از آيه همين معنا را استفاده كرديم ، و مقتضاى استينافى بودن " واو" اين است كه راسخين در علم ، به تاويل متشابهات ، عالم نيستند، گرچه چنين امكانى برايشان هست ، و آيه شريفه اين امكان را نفى نمى كند.
در نتيجه اگر دليل و بيان ديگرى پيدا شود، و دلالت كند بر اينكه راسخين در علم داناى به تاويل متشابهاتند، با آيه مورد بحث منافاتى نخواهد داشت ، هم چنان كه ظاهر روايات ائمه اهل بيت (ع) (كه به زودى خواهد آمد) همين است . و جمله :"آنهايى هستند كه خداى تعالى از اينكه متعرض ‍ امور ما وراى پرده غيب شوند بى نيازشان كرده "، خبر براى جمله " راسخين در علم "، مى باشد و خلاصه مى خواهد بفرمايد كه راسخين در علم چنين كسانى هستند.
اين كلام ظاهر در اين است كه مى خواهد شنونده را تشويق و ترغيب كند به اينكه او نيز چنين باشد، و طريقه راسخين در علم را پيش بگيرد، و نسبت به آنچه نمى داند اعتراف (به جهل خود) كند، تا او نيز از راسخين در علم شود، و اين خود دليل بر اين است كه آن جناب راسخين در علم را به كسى تفسير كرده كه نسبت به آنچه مى داند پاى بند است و نسبت به آنچه نمى داند اعتراف مى كند، و متعرض آنچه كه از حيطه علم او خارج است نمى شود.
و مراد از امور ما وراى پرده غيب ، معانى پوشيده از فهم عامه است ، كه خدا از" آيات متشابهات " اراده كرده ، و به همين جهت امير المؤمنين جمله نامبرده را با عبارت ديگرى تكرار كرده و فرمود:" بعجز خود از رسيدن به تفسيرى كه در حيطه علمشان نيست اعتراف دارند" و نفرمود:" از رسيدن به تاويلى كه ..." دقت بفرماييد.
و در كافى از امام صادق (ع) روايت آورده كه فرمود:" ماييم راسخين در علم ، و ما تاويل قرآن را مى دانيم " .
مؤ لف : اين روايت اشعار دارد كه جمله :" وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" عطف بر مستثنا است ، ولى اين مفهوم ابتدايى با در نظر گرفتن بيانى كه كرديم ، و روايتى كه گذشت از بين مى رود، و خيلى هم بعيد نيست كه مراد از تاويل در اين حديث همان معنايى باشد كه از متشابه ، منظور نظر خداى تعالى است ، چون اين معنا از تاويل تعبير ديگرى از تفسير متشابه است ، و در صدر اسلام معنايى متداول ، در بين مردم بوده است .
و اما اينكه فرمود" مائيم راسخين در علم ..." در روايت عياشى از امام صادق (ع) هم آمده بود كه " راسخين در علم همانا آل محمدند" و از نظر خوانندگان گذشت ، و روايات ديگرى هم كه در اين باب آمده همه از باب تطبيق كلى بر مصداق است ، هم چنان كه روايات قبلى و رواياتى كه مى آيد نيز شاهد بر اين معنا هستند.
و در كافى هم از هشام بن حكم روايت كرده كه گفت : امام ابو الحسن موسى بن جعفر (ع فرموده :) ... تا آنجا كه فرمود: اى هشام خداى تعالى از قومى صالح حكايت كرده كه گفتند:" رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَيْتَنا، وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً، إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهّابُ" و اين قوم فهميده بودند كه گاه مى شود دلها از راه منحرف گشته و نور فطرى خود را از دست بدهند، و كور و هلاك گردند.
اى هشام به درستى كه از خدا نمى ترسد مگر كسى كه دلش از ناحيه خدا عقال و مهار شده باشد، و كسى كه عقلش خدايى (و فهمش از ناحيه او مهار) نشده باشد،
قلب او بر هيچ معرفتى منعقد نشده ، و ثابت نمى گردد، و آن چيزى كه معرفت بدان يافته حقيقتش را دريافت نكرده ، و نمى بيند، و احدى نيست كه چنين قلب و معرفتى داشته باشد، مگر كسى كه قولش مصدق فعلش ، و باطنش موافق با ظاهرش باشد، براى اينكه خداى عز و جل عقل خفى و باطن را جز به وسيله ظاهر آدمى بر ملا نمى كند، اين ظاهر آدمى است كه بر مقدار عقل او دلالت مى كند، و از آن خبر مى دهد.
مؤ لف : اينكه فرمود:" بدرستى كه از خدا نمى ترسد، مگر كسى كه دلش از ناحيه خدا عقال و مهار شده باشد" در معناى اين آيه شريفه است كه مى فرمايد:" إِنَّما يَخْشَى اللّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ" .
و اينكه فرمود:" و كسى كه عقلش خدايى نباشد"، بهترين بيان است براى معناى رسوخ در علم ، براى اينكه هر مطلبى ما دام كه بطور حقيقت و آن طور كه بايد، تعقل نشود درك آن خالى از احتمالات مخالف نيست ، وقتى جلو احتمالات بكلى مسدود مى شود كه آن طور كه بايد تعقل شود، و گرنه قلب آدمى در اعتراف به آن همواره مضطرب است ، ولى اگر تعقل آن تمام و كامل باشد، و در نتيجه احتمال خلاف در كار نيايد، در مرحله عمل هم ديگر خلاف آن را پيروى نمى كند، در نتيجه آنچه در قلب دارد همان خواهد بود كه به صورت عمل ظاهرى او جلوه مى كند، و آنچه مى گويد همان است كه در قلب دارد.
و اينكه فرموده :" احدى اين چنين نيست ..." خواسته است علامت رسوخ در علم را بيان كند.
و در كتاب در المنثور آمده است كه ابن جرير و ابن ابى حاتم ، و طبرانى از انس ، و ابى امامه ، و وائلة بن اسقف و ابى الدرداء روايت آورده اند، كه شخصى از رسول خدا (ص) از راسخين در علم سؤ ال كرد، حضرت فرمود:" كسانى هستند كه به سوگند خود پاى بندند، و زبانى راستگو و قلبى مستقيم و استوار دارند، و نيز كسانى هستند كه عفت شكم و شهوت دارند، اينگونه افراد از راسخين در علمند".
مؤ لف : ممكن است اين حديث را بنحوى توجيه كرد كه برگشتش به همان معناى حديث سابق شود.
و در كافى از امام باقر (ع) نقل شده كه فرمود:" راسخين در علم كسانى هستند كه علمشان دچار اختلاف نمى شود" .
مؤ لف : اين حديث درست منطبق با آيه است ، براى اينكه در آيه ،" رسوخ در علم " در مقابل كسانى قرار گرفته كه در دلهايشان زيغ و انحراف هست ، و قهرا رسوخ در علم عبارت از همين مى شود كه علم دستخوش اختلاف و ترديد نگردد.
و در" در المنثور" است كه ابن ابى شيبه ، و احمد، و ترمذى ، و ابن جرير، و طبرانى ، و ابن مردويه ، از ام سلمه روايت كرده اند كه گفت : رسول خدا (ص) در دعاهايش بسيار مى گفت :" اللهم مقلب القلوب ثبت قلبى على دينك " روزى به ايشان عرض كردم : يا رسول اللّه (ص) مگر دلها زير و رو مى شوند؟ فرمود:" بله ، خداى تعالى هيچ فردى از بنى آدم را نيافريده ، مگر آنكه دلش بين دو انگشت از انگشتان خدا قرار دارد، اگر او بخواهد دل استوار مى شود، و گرنه دچار زيغ و انحراف مى گردد (تا آخر حديث )" .
مؤ لف : اين معنا به چند طريق از عده اى از صحابه آن حضرت از قبيل جابر، و نواس بن شمعان ، و عبد اللّه بن عمر، و ابى هريره نقل شده ، و مشهور در اين باب مطلبى است كه در حديث نواس آمده ، كه فرمود:" قلب آدميزاد بين دو انگشت از انگشتان رحمان قرار دارد، (بطورى كه يادم مى آيد) شريف رضى حديث را به اين عبارت در كتاب " مجازات النبويه " نقل كرده است .
و از على (ع) سؤ ال كردند: آيا از وحى چيزى نزد شما هست ؟ فرمود:" نه ، به آن خدا كه دانه را مى شكافد و خلايق مى آفريند سوگند، بعد از وحى موهبتى كه هست اين است كه خداى تعالى به هر كس از بندگانش كه بخواهد فهم در قرآنش را مى دهد".
مؤ لف : اين حديث از احاديث برجسته است ، و كمترين چيزى را كه مى رساند اين است كه معارف صادره از مقام علمى آن جناب كه عقول را مدهوش و متحير كرده همه اش از قرآن گرفته شده است .
رواياتى در وصف قرآن و اينكه قرآن ظاهرى و باطنى دارد
و در كافى از امام صادق از پدرش و از اجداد گراميش (ع) از رسول خدا (ص) روايت شده كه فرمود:" ايها الناس شما در خانه اى هدنه قرار داريد و در مسير مسافرتى هستيد، مسافرتى بس سريع ، و چگونه چنين نباشد، با اينكه شب و روز و خورشيد و ماه را مى بينيد كه هر تازه اى را كهنه مى كنند، و هر دورى را نزديك مى سازند، و هر آنچه را قبلا وعده اش داده شده محقق مى سازند. پس براى اين سفر دور توشه فراهم كنيد راوى مى گويد: در اين هنگام مقداد بن أ سود برخاست و عرضه داشت : يا رسول اللّه خانه هدنه چه معنا دارد؟ فرمود: خانه اى كه بمحض رسيدن به آن بايد از آن كوچ كرد.
پس هر گاه در زندگى دچار فتنه هايى شديد، كه چون شب تاريك پيش پاى زندگيتان را ظلمانى كرد، بر شما باد تمسك به قرآن ، كه بدرگاه خدا شفيعى است كه شفاعتش پذيرفته مى شود، گفتار بهت آورى است منطقى ، كتابى است كه هر كس آن را پيش رو قرار دهد، و بر طبق راهنمايى هاى او قدم بردارد، اين قرآن وى را بسوى بهشت راه مى نمايد، و كسى كه آن را پشت سر بيندازد، باز همين قرآن از پشت سر او را بطرف دوزخ مى راند، و قرآن دليلى است كه به بهترين راه دلالت مى كند، كتابى است كه در آن حق از باطل جدا شده ، و از معارف حقه آنچه قبلا در عقل با نقل بدون بيان بوده بيان گشته ، و آنچه نبوده آورده شده ، قرآن فاصل و جدا ساز حق از باطل است ، نه شوخى ، كتابى است داراى ظاهرى و باطنى ، ظاهرش حكم ، و باطنش علم است ، ظاهرش بسيار زيبا و باطنش عميق است ، حدودى دارد، و حدودش نيز داراى حدودى است ، عجايب آن شمردنى و غرائبش ‍ كهنه شدنى نيست .
در قرآن چراغهايى از هدايت ، و منارى از حكمت است ، براى هر نكته سنج عارف ، راهنماى معرفت است ، پس هر صاحب بصيرت را سزد كه براى درك معارف آن چشم بصيرت خود باز كند، و نكته سنجى را به نهايت رساند نجات دهنده هر كسى است كه عملى نكوهيده داشته باشد و رهايى بخش هر كسى است كه هيچ راه نجاتى ندارد. آرى تفكر، حيات قلب هر شخص آگاه و انديشمندى است مانند نورى كه در تاريكى راه گشاى انسان است پس بر شما باد به اخلاص داشتن و كم كردن توقع و انتظار.
مؤ لف : اين روايت را عياشى هم در تفسير خود آورده ، البته نه تا آخر، بلكه تا جمله :
" پس هر صاحب بصيرت را سزد كه براى درك ..." .
و نيز در كافى و تفسير عياشى از امام صادق (ع) روايت آمده كه از رسول خدا (ص) نقل كرده اند كه فرمود: قرآن ، هدايتى است از تاريكى و ضلالت و روشنگر وادى جهالت و جبران كننده لغزشها، و از بين برنده تاريكى ها و سدى است در برابر هلاكت ها و آگاهى دهنده اى از كجروى ها و بيان كننده فتنه ها. و رساننده انسان ها از دنيا (در مسيرى مستقيم ) به سوى آخرت .
و در قرآن كمال دين شما است ، و احدى نيست كه از قرآن رو برگرداند، مگر اينكه به سوى آتش برگردانيده شود.
مؤ لف : روايات در اين مضامين از رسول خدا (ص) و ائمه اهل بيت آن جناب (ع) بسيار زياد است .
و در تفسير عياشى از فضيل بن يسار روايت شده كه گفت : من از حضرت ابى جعفر (ع) از معناى اين روايت سؤ ال كردم ، فرمود:" هيچ آيه اى در قرآن نيست مگر آنكه ظاهرى و باطنى دارد، و هيچ حرفى نيست مگر آنكه حد و مرزى دارد، و براى هر حدى سرآغاز و مطلعى است ".
پرسيدم : منظور رسول خدا (ص) از ظاهر و باطن قرآن چيست ؟ فرمود:
" منظور از ظاهر قرآن الفاظ نازل شده آنست ، و منظور از باطن قرآن معانى الفاظ است ، كه در مورد خبرهاى قرآن بعضى از آن معانى رخ داده ، و بعضى بعدا رخ مى دهد، و قرآن با گردش و جريان خورشيد و ماه جريان دارد، در هر چرخى كه آنها مى زنند، و حوادثى مى آورند، پيشگفته اى از قرآن محقق مى شود، هم چنان كه خداى تعالى در اين مورد فرموده :" وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" و آن مائيم كه تاويل قرآن را مى دانيم ".
مؤ لف : اين روايتى كه در ضمن حديث بالا از تفسير عياشى از فضيل بن يسار نقل كرديم ، همان مطلبى را افاده مى كند كه اهل سنت از رسول خدا (ص) با عباراتى مختلف نقل كرده اند و دو تا از آن عبارات را تفسير صافى نقل كرده است .
يكى اينكه رسول خدا (ص) فرمود:" قرآن ظاهر و باطنى و حدى و مطلعى دارد"، و در جمله دوم فرمود:" قرآن ظاهر و باطنى دارد، باطنش هم باطنى دارد تا هفت باطن ".
و اينكه فرمود:" بعضى از آن معانى رخ داده و بعضى بعدا رخ مى دهد"ظهور در اين دارد كه ضمير در آن به قرآن برگردد، از اين جهت كه مشتمل بر تنزيل و تاويل است .
انواع انطباق كليات قرآن بر مصاديق
و بنا بر اين جمله " و قرآن با گردش خورشيد و ماه جريان دارد" نيز شامل تنزيل و تاويل هر دو مى شود، و در مورد تنزيل با مساله " جرى " (كه در لسان اخبار اصطلاحى است براى تطبيق كليات قرآن با مصاديقى كه پيش مى آيد) منطبق مى شود نظير انطباقى كه آيه شريفه :
" يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللّهَ وَ كُونُوا مَعَ الصّادِقِينَ" بر همه طوائف مؤمنين دارد، چه مؤمنين در عصر نزول آيه ، و چه آنها كه در اعصار بعد مى آيند، كه اين خود نوعى از انطباق است و نوع ديگرش كه دقيق تر از آنست ، انطباق آيات جهاد بر جهاد نفس ، و انطباق آيات منافقين بر فاسقان از مؤمنين است .
و نوع سوم آن ، كه باز از نوع دوم دقيق تر است انطباق آيات منافقين و آيات مربوط به گنه كاران ، بر اهل مراقبت و اهل ذكر و حضور قلب است ، كه اگر احيانا در مراقبت و ذكر و حضورشان كوتاهى و يا سهل انگارى كنند در حقيقت نوعى نفاق و گناه مرتكب شده اند.
و نوع چهارم كه از همه انواع انطباق دقيق تر است ، انطباق همان آيات منافقين و مذنبين است بر اهل مراقبت و ذكر و حضور، در قصور ذاتيشان از اداى حق ربوبيت .
در اينجا دو نكته روشن شد يكى اينكه معانى قرآن كريم داراى مراتبى است كه بر حسب اختلاف مراتب و مقامات صاحبان آن معانى اش مختلف مى شود، و لذا مى بينيم دانشمندان اهل بحث ، از مقامات اهل ايمان و ولايت . و از معانى اين عناوين مراتبى ذكر كرده اند كه از آنچه ما ذكر كرديم نيز دقيق تر است .
دوم اينكه ظاهر و باطن دو امر نسبى است ، به اين معنا كه هر ظاهرى نسبت به ظاهر خودش باطن ، و نسبت به باطن خود ظاهر است ، هم چنان كه روايت زير نيز اين معنا را خاطر نشان مى سازد. در تفسير عياشى از جابر از امام باقر (ع) روايت كرده كه وى گفت : از آن جناب از تفسير آياتى مى پرسيدم ، و آن جناب پاسخ مى داد، و وقتى دوباره از تفسير همان آيات مى پرسيدم پاسخى ديگر مى داد، عرضه داشتم : فدايت شوم شما در روزهاى قبل از اين سؤ ال من جوابى ديگر داده بوديد و امروز طورى ديگر جواب داديد، فرمود:" اى جابر براى قرآن بطنى است ، و براى بطنش نيز بطنى ديگر است ، هم چنان كه براى آن ظاهرى است ، و براى ظاهرش نيز ظاهرى ديگر".
اى جابر،" هيچ علمى از علم تفسير قرآن ، از عقول مردم دورتر نيست . چون يك آيه قرآن ممكن است اولش در باره چيزى و وسطش در باره چيز ديگر، و آخرش در باره چيز سومى باشد، با اينكه يك كلام است ، و اول و وسط و آخرش متصل به هم است ، در عين حال بر چند وجه گردانده مى شود".
و باز در همان تفسير از همان جناب ، روايت آورده كه در حديثى فرمود:" اگر بنا بود آيه اى كه در باره مردمى نازل شده با مردان آن مردم از بين برود، چيزى از قرآن باقى نمى ماند، و ليكن قرآن طورى است كه اولش (يعنى عصر نزولش ) و آخرش (يعنى اعصار بعدش ) تا زمانى كه آسمان و زمين برجاست را يك جور شامل مى شود، و براى هر قومى آيه اى است كه تلاوتش مى كنند، حال يا آيه از خير آنان خبر مى دهد و يا از شرشان ".
و در معانى الاخبار از حمران بن اعين روايت آمده كه گفت : من از امام باقر (ع) از ظهر و بطن قرآن پرسيدم ، فرمود:" منظور از ظاهر قرآن كسانى هستند كه قرآن در باره آنان نازل شده ، و منظور از بطن آن آيندگانى هستند كه عمل همان كسان را انجام مى دهند، و قرآن شامل آنان مى شود".
و در تفسير صافى از على (ع) روايت كرده كه فرمود:" هيچ آيه اى نيست مگر آنكه چهار معنا دارد، يكى ظاهر، دوم باطن ، سوم حد، چهارم مطلع ، ظاهر قرآن همان الفاظى است كه تلاوت مى شود، و باطنش فهم ، و حدش ‍ احكام حلال و حرام ، و مطلعش آن چيزى است كه خداى تعالى به وسيله آيه از بنده اش خواسته است ".
مؤ لف : منظور از الفاظى كه تلاوت مى شود معناى ظاهرى الفاظ است ، براى اينكه امام (ع) در مقام شمردن چهار معنا است ، و تلفظ كه كار زبان است جزء معانى نيست .
در نتيجه منظور از فهم هم كه امام باطن را به آن معنا كرده معناى باطنى آن ظاهر است ، و منظور از احكام حلال و حرام كه كلمه " حد" را به آن معنا كرده ظاهر معارف دينى است ، كه همه كس آن را مى فهمد، البته اين ظاهر در يك مرتبه نيست ، بلكه براى عامه مردم مرتبه اى دارد، و براى خواص ‍ مراتبى عالى تر، و در مقابل مطلع كه مرتبه عاليه از معارف است ، ممكن هم هست بگوييم حد و مطلع كه در كلام امام معناى سوم و چهارم قرار دارند، و دو امر نسبى هستند، هم چنان كه دو معناى اول يعنى ظاهر و باطن هم گفتيم دو امر نسبى اند، پس هر مرتبه بالاتر، نسبت به پائين تر مطلع است ، و همچنين هر مرتبه پائين تر نسبت به بالاتر حد است .
و كلمه " مطلع " با ضمه ميم و تشديد طا و فتحه لام اسم مكان از اطلاع است (و معناى محل اطلاع را مى دهد) ممكن هم هست آن را با فتحه ميم و سكون طا و فتحه لام تلفظ كنيم ، كه در اين صورت اسم مكان از طلوع مى شود، (و معناى محل طلوع را مى دهد) كه بفرموده امام (ع) منظور خداى تعالى از بنده اش همين است .
و در باره اين امور چهارگانه در حديث نبوى معروف ، چنين آمده :" به درستى كه قرآن بر هفت لهجه نازل شده و براى هر آيه اش ظاهرى و باطنى و حدى مطلع (و در روايتى ديگر) و حدى و مطلعى است ".
و اگر روايت اول را كه فرمود: و حدى مطلع است در نظر بگيريم ، معنايش ‍ اين مى شود كه هر يك از ظاهر و باطن آن (كه خود حدى هستند) مطلعى هست كه خواننده مشرف به آن مى شود.
البته اين معناى ظاهر آن حديث است ، و ممكن است حديث ديگر را هم كه فرمود:
" و حدى و مطلعى است " به همين معنا برگشت داد و گفت معنايش اين است كه براى هر يك از ظاهر و باطن قرآن حدى است كه خود آن ظاهر و باطن است ، و مطلعى است كه منتها اليه حد و مشرف به تاويل است ، ولى اين معنا ظاهرا با آن روايتى كه از على (ع) نقل كرديم نمى سازد.
چون در آن آمده بود" هيچ آيه اى نيست مگر آنكه چهار معنا دارد ..." مگر اينكه بگوئيم مراد آن جناب اين است كه چهار اعتبار دارد، هر چند كه بعضى از آن اعتبارات از نظر معنا به بعضى ديگر برگشت كند.