اول اينكه : وسعت
و عموميتى كه وى به دامنه معناى متشابه داده تا شامل شبهات لفظى از قبيل غرابت لفظ
و اغلاق تركيب و عموم و خصوص و امثال آن بشود با ظاهر آيه شريفه نمى سازد، براى
اينكه آيه شريفه آيات محكمه را مرجعى دانسته براى بيانگرى آيات متشابه ، و معلوم
است كه غرابت لفظ و امثال آن با مراجعه به آيات محكمه از بين نمى رود و روشنى دلالت
محكمات ربطى به غرابت الفاظ متشابه ندارد، بلكه براى گره گشايى اينگونه الفاظ مرجع
ديگرى هست ، كه بايد به آنجا مراجعه بشود و آن عبارت است از علم لغت .
و نيز آيه مورد بحث يكى از نشانه هاى متشابهات را اين دانسته كه اگر كسى آن را
پيروى كند فقط به منظور فتنه انگيزى پيروى كرده ، و جز اين هيچ انگيزه ديگرى نمى
تواند داشته باشد، و ما مى دانيم كه پيروى عام بدون مراجعه به خاص ، و پيروى مطلق
بدون مراجعه به مقيد، و همچنين پيروى لفظ غريب بدون مراجعه به كتابهاى لغت ، عملى
است مخالف با طريقه اهل هر زبان ، و قريحه هيچ اهل زبانى اجازه چنين كارى را نمى
دهد، و اگر كسى چنين كند همه اهل زبان او را تخطئه مى كنند، پس او نمى تواند منشا
فتنه در بين آنان بشود زيرا اهل لسان با او همكارى نخواهند كرد.
پس از همين جا مى فهميم كه منظور از متشابه ، الفاظ غريب ، و آن مثالهايى كه وى
آورده ، نيست .
اشكال دوم اين است كه وى متشابه را سه قسم كرد، اول آنكه فهمش براى عموم ممكن است ،
و دوم آنكه فهم آن براى احدى ممكن نيست ، و سوم آنكه فهمش براى بعضى ممكن و براى
بعضى غير ممكن است ، و از اين تقسيم چنين برمى آيد كه وى تاويل را مختص به متشابه
مى داند، در حالى كه خواننده بياد دارد كه گفتيم همه قرآن تاويل دارد.
اين بود اقوال مفسرين و نظريه هايى كه از ايشان در معناى محكم و متشابه و تشخيص
موارد آن دو از نظر خواننده گذشت و خواننده به اشكالاتى كه بر اين اقوال وارد بود
توجه فرمود و نيز متوجه شد كه آنچه از آيه شريفه به روشنى ظاهر مى شود. خلاف همه
اين اقوال است ، چون آيه در معناى متشابه اين ظهور را دارد كه متشابه ، آن آيه اى
است كه اولا دلالت بر معنا داشته باشد، و ثانيا معنايى را كه مى رساند محل شك و
ترديد باشد، نه لفظ آيه ، تا از راه قواعد و طرق معمول در نزد اهل زبان ترديدى كه
از ناحيه لفظ ايجاد شده برطرف شود، مثلا اگر لفظ عام است به مخصصش ارجاع دهد، يا
اگر مطلق است به مقيدش برگرداند، و يا به نحوى ديگر لفظ را روشن و بدون ترديد سازد
بلكه همانطور كه گفتيم آيه شريفه مورد بحث آن را متشابه مى داند كه معنايش مردد و
ناسازگار با آيات ديگر باشد. و آياتى كه محكم و بدون ترديد است ، معناى آيات متشابه
را بيان مى كند.
و معلوم است كه هيچ آيه اى چنين وضعى ندارد، مگر وقتى كه براى فهم مردم عامى و ساده
معنايى مالوف و مانوس داشته باشد، معنايى كه اينگونه ذهن هاى ساده فورا تصديقش كند،
و يا تاويلى كه برايش مى كنند در نظر مردم كم اطلاع و ضعيف الادراك نزديك تر به ذهن
باشد.
پيروى آيات متشابه منشا بدعت ها و
انحراف هاى بعد از رسول اللّه (ص) و مبدأ فتنه ها و محنت ها بوده است
و شما خواننده محترم اگر از بدعت ها و مذاهب و اهواى
باطل و فاسدى كه فرقه هايى از مسلمانان را منحرف نموده آمارگيرى كنى ، و مذاهبى را
كه بعد از رحلت رسول خدا (ص) در اسلام - چه در باره معارف اصولى اسلام باشد و چه در
باره فروع احكام آن - پديد آمده ، مورد دقت قرار دهى خواهى ديد كه اكثر اين
انحرافها به خاطر پيروى آيات متشابه قرآن و تاويل هايى بوده كه از پيش خود و بدون
مدرك براى اينگونه آيات كرده اند، تاويل هايى كه خدا از آن بيزار است .
يك فرقه به خاطر تمسك به آيات متشابه قائل شدند كه خداى تعالى جسم دارد، دسته ديگر
قائل به جبر شدند، گروهى به تفويض گراييدند، جمعى قائل شدند كه انبيا معصوم نيستند،
و از آنان نيز گناه سر مى زند، طايفه اى بمنظور منزه داشتن خدا گفتند او اصلا صفت
ندارد، و دسته ششمى معتقد شدند صفاتى كه در قرآن براى خدا آمده عين صفاتى است كه در
انسان است ، حتى در زايد بر ذات بودن ، و گروه هايى ديگر به انحرافهايى ديگر مبتلا
گشتند، كه همه اينها بخاطر آن بود كه آيات متشابه را به آيات محكم برنگرداندند، تا
اين محكمات بر آيات متشابه حاكم باشد.
و همچنين در باره احكام دين طايفه اى گفتند: اين احكام تشريع شده تا طريقه اى باشد
براى اينكه بندگان به خدا واصل شوند پس اگر براى وصول به خدا راهى نزديك تر پيدا شد
بايد آن راه را پيمود، براى اينكه مقصود تنها و تنها وصول به حق است ، حال از هر
راهى كه باشد، دسته اى ديگر گفتند: اصلا تكليف به واجبات و ترك محرمات ، براى رسيدن
به كمال است ، و معنا ندارد با رسيدن انسان به حق و كمال باز هم تكليف باقى بماند.
با اينكه ما مى دانيم در عهد رسول خدا (ص) احكام و فرائض و حدود و ساير سياست هاى
اسلامى به اعتبار خود باقى بود، و كسى از مسلمانان به اين بهانه كه به حق واصل شده
و يا به كمال رسيده از آن مستثنا نبوده است ، و اين شانه خالى كردنها كه بعد از
رحلت آن حضرت آغاز شده ، دوره به دوره احكام اسلام را از درجه اعتبار ساقط و روز
بروز به دست حكومتهاى باصطلاح اسلامى ناقص گردانيده ، و هيچ حكمى باطل و هيچ حدى
ساقط نشد مگر آنكه باطل كنندگان و ساقط كنندگان آن ، همين را بهانه كردند كه : دين
تشريع نشده مگر براى صلاح دنيا و اصلاح حال بشر، و اين حكمى كه ما در مقابل حكم شرع
، تشريع كرده ايم براى اصلاح بشر امروز بيشتر مؤ ثر است .
در آخر، كار اين دست اندازى ها به جايى رسيد كه بعضى گفتند: تنها غرض از شرايع
دين ، اصلاح دنيا به وسيله اجراى آن است ، و چون دنياى امروز سياست دينى را نمى
پذيرد و نمى تواند هضم كند، نيازمند وضع قوانين ديگرى است ، كه تمدن امروز آن را
بپسندد، و اجرايش كند. از اين بالاتر كار به جايى رسيد كه بگويند اصولا منظور از
برنامه هاى دينى و عمل به آن ، اين است كه دلها پاك شود، و بسوى فكر و اراده صالح
هدايت گردد، و امروز كه دلها به وسيله تربيت اجتماعى بسوى خدمت به خلق هدايت شده
ديگر احتياجى به پاك شدن بوسيله امثال وضو و غسل و نماز و روزه ندارد.
حال اگر خواننده عزيز در اين سخنان و امثال آن - كه از حد شمارش بيرون است - دقت
نموده ، آن گاه در جمله " فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ
فَيَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ
..." تامل كند، هيچ شكى در درستى گفتار ما برايش باقى نمى ماند، و بطور قطع حكم مى
كند به اينكه تمامى فتنه ها و محنت ها كه گريبان اسلام و مسلمين را گرفته ، منشاى
بجز پيروى متشابه و تاويل كردن قرآن ندارد.
و همين (البته خدا داناتر است ) سبب شده است كه خداى تعالى اين چنين در اين باب سخت
گيرى را تشديد نموده در نهى از پيروى متشابه بمنظور فتنه جويى و تاويل و الحاد در
آيات خدا و بدون علم در آيات خدا سخن گفتن و راه شيطان را پيروى نمودن ، مبالغه
نمايد، چون رسم قرآن چنين است . كه در مورد گناهانى مبالغه كند كه ارتكاب آن گناهان
اثر فورى در هدم و از بين بردن اركان دين دارد، و بنيه دين و نيروى آن را تحليل مى
برد، هم چنان كه مى بينيم در مورد دوستى با كفار و نيز امر به دوستى اهل بيت
پيامبر، و در خانه نشستن زنان پيامبر، و نهى از معامله ربا، و امر به اتحاد كلمه در
دين ، و امثال اين تشديد فرموده است .
حال بايد ديد علاج دلهايى كه منحرف هستند و همواره دوست مى دارند فتنه جويى كنند
چيست ؟.
بايد دانست منشا اين بيمارى ميل به دنيا و اعتماد كردن به آن و دلدادگى به زندگى آن
است و اين آلودگى را از دلها نمى شويد مگر ياد روز حساب ، هم چنان كه خداى تعالى
اين معنا را در جاى ديگر تذكر داده و مى فرمايد:" وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى
فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللّهِ
لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الْحِسابِ" .
و باز به همين جهت است كه مى بينم راسخين در علم از تاويل كردن آيات خدا به صورتى
كه مخالف رضاى او باشد خوددارى مى كنند و در خاتمه گفتار خود به اين معنا اشاره
نموده و عرضه مى دارند:" رَبَّنا إِنَّكَ جامِعُ النّاسِ لِيَوْمٍ لا رَيْبَ فِيهِ
إِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْمِيعادَ".
ام الكتاب بودن آيات محكم چه معنا
دارد؟
جمعى از مفسرين گفته اند" ام الكتاب " بودن " محكمات " به اين معنا است كه "
محكمات " اصل در كتاب است ، و قواعد دين و اركان آن مبتنى بر آن اصل است ، كه بايد
به آن ايمان آورد، و عمل كرد، و دين هم عبارت است از همين دو اصل اعتقاد و عمل ،
بخلاف آيات متشابه كه چون مقصود از آنها معلوم نيست ، و مدلول آنها متشابه و متزلزل
است ، نمى شود به آنها عمل كرد، بلكه تنها بايد نسبت به آنها ايمان آورد.
و خواننده عزيز توجه نمود كه اين توجيه ، لازمه بعضى از اقوال گذشته است ، يكى از
آنها قولى بود كه متشابه را از اين جهت متشابه مى دانست كه مشتمل بر تاويلى است كه
دسترسى به فهم آن نيست .
يكى ديگر، آن قولى بود كه متشابه را از اين جهت متشابه مى دانست كه در ابتدا مشتبه
است ، و الفاظش چند پهلو است ، ولى چنان نيست كه معنايش تا حدودى و يا كاملا
فهميده نشود، بلكه با رجوع به عقل يا لغت يا طريقه عقلايى به فهم آن دسترسى هست ، و
موقعى كه بررسى نشده بايد بدان ايمان داشت ، و عجولانه انكارش نكرد.
بعضى ديگر گفته اند:" ام الكتاب " بودن محكمات اين است كه متشابهات را بايد به آنها
ارجاع داد، آن گاه در معناى اين ارجاع اختلاف كرده اند.
ظاهر كلام بعضى از آنان اين است كه مرادش از اين رجوع اين است كه در مورد متشابهات
تنها بايد به محكمات عمل نموده ، و نسبت به متشابهات اكتفاء به ايمان كرد، همانطور
كه نسبت به آياتى كه نسخ شده تنها ايمان داريم كه كلام خدا است ، و حكم موقتش حكم
خدا است ، ولى در مرحله عمل به آيات ناسخ عمل مى كنيم .
اين قول هم چندان با قول قبلى مغايرت ندارد، و ظاهر كلام بعضى از صاحبان اين قول
اين است كه خواسته اند بگويند:" آيات محكم بيانگر آيات متشابه و برطرف كننده تشابه
آنها است ".
و حق هم همين است چون در معناى جمله " هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ- آنها مادر كتابند"
عنايتى زائد بر معناى اصل هست ، و اگر بنا به قول اول معناى كلمه "ام " همان معناى
كلمه " اصل " بود ممكن بود بفرمايد:" هن اصول الكتاب "، آرى كلمه "ام " كه در فارسى
به معناى مادر است هم ، اين معنا را مى فهماند، كه مادر اصل فرزند است ، و هم اين
كه فرزند به مادر رجوع مى كند، چون نشو و نما و اشتقاق فرزند از مادرش بوده و در
حقيقت فرزند بعضى از مادر است . پس كلمه " ام الكتاب "خالى از اين دلالت نيست . كه
آيات متشابه هم براى خود مدلول و معنا دارند. اما مدلول آنها زائيده و فرع مدلول
آيات محكمات است ، و لازمه اين ، آنست كه محكمات بيانگر متشابهات باشد.
علاوه بر اينكه متشابه بدين جهت متشابه است كه مراد و مدلولى نامعين و متشابه دارد،
براى اينكه داراى تاويل است ، چون تاويل همانطور كه گفتيم در آيات محكم نيز هست ،
اختصاصى به متشابه ندارد، و قرآن كريم بعضى آياتش مفسر بعضى ديگر است ، پس متشابه
هم قطعا مفسر دارد، و مفسر آن جز آيات محكم نمى تواند باشد.
مثال اين تفسير، آيه شريفه :" إِلى رَبِّها ناظِرَةٌ" است ، كه آيه اى است متشابه ،
زيرا معلوم نيست منظور از نظر كردن مردم به پروردگار خود چيست ، ولى وقتى ارجاع
داده شود به آيه :" لَيْسَ كَمِثْلِهِ شَيْءٌ" كه مى فرمايد: خداى را از هيچ جهت
نمى توان به چيزى مقايسه كرد، و آيه :" لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ" معلوم مى شود كه
مراد از" نظر كردن " و" ديدن خدا" از سنخ ديدن محسوسات به وسيله چشم نيست .
چون خداى تعالى در سوره نجم براى دل هم اثبات ديدن كرده و فرموده :"ما كَذَبَ
الْفُؤ ادُ ما رَأ ى أَ فَتُمارُونَهُ عَلى ما يَرى ... لَقَدْ رَأ ى مِنْ آياتِ
رَبِّهِ الْكُبْرى " ، كه در آيه اول از اين آيات فرموده قلب رسول خدا (ص) در آنچه
كه ديد دروغ نگفت ، معلوم مى شود قلب هم ديدنى خاص به خود دارد، نه اينكه منظور فكر
باشد، چون فكر مربوط به تصديق و تركيبات ذهنى است ، و رؤ يت مربوط به تك تك اشياى
خارجى و عينى است ، معنا ندارد كلمه :" رؤ يت " را در مورد فكر استعمال كنند.
پس با اين بيان روشن شد كه اين رؤ يت عبارت است از يك نحوه توجه خاص قلبى ، توجهى
غير حسى و مادى ، و غير عقلى و ذهنى .
اين يك مثال بود براى متشابه ، و ارجاع آن به محكم ، و بر همين قياس است ، ساير
متشابهات .
تاويل چه معنا دارد؟
جمعى از مفسرين تاويل را به تفسير معنا كرده و گفته اند: هر دو كلمه به يك
معنا است و آن عبارت است از آن معنايى كه گوينده از كلام خود در نظر دارد، و چون
منظور و مقصود از بعضى آيات ، به روشنى معلوم است ، قهرا مراد از تاويل در جمله :"
وَ ابْتِغاءَ تَأْوِيلِهِ، وَ ما يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا اللّهُ وَ
الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ" معنا و مراد از آيه متشابه است . يعنى :
معنايى را كه از آيات متشابه مراد است غير از خداى سبحان و يا خدا و راسخين در علم
كسى نمى داند.
گروهى ديگر گفته اند: مراد از تاويل معنايى است كه مخالف با ظاهر لفظ باشد، و اين
معنا از ساير معانى كه براى كلمه تاويل كرده اند شايع تر است ، بطورى كه گويى اصلا
لفظ مذكور، حقيقت در همين معنا است ، اگر چه در اصل لغت ، به معناى ارجاع يا مرجع
بوده است .
و بهر حال در ميان متاخرين همين معنا شايع شده ، هم چنان كه معناى اول در بين
مفسرين قدما معروف بود، چه آنهايى كه مى گفتند: غير از خدا كسى تاويل قرآن را نمى
داند، و چه آنهايى كه مى گفتند: راسخين در علم هم آن را مى دانند، هم چنان كه از
ابن عباس نقل شده كه مى گفته : من از راسخين در علمم ، و تاويل قرآن را مى دانم .
بعضى ديگر گفته اند: تاويل آيه متشابه يكى از معانى همان آيه است ، كه غير از خدا و
يا غير از خدا و راسخين در علم كسى از آن آگاه نيست ، البته اين معنا با ظاهر لفظ
مخالفت ندارد.
در نتيجه برگشت امر به اين است كه آيه متشابه آيه اى است كه چند معنا داشته باشد،
بعضى از آن معانى پوشيده تر بوده و ديرتر به ذهن مى آيد، آنچه از همه ، زودتر به
ذهن مى آيد همان است كه ظاهر لفظ، آن را مى رساند، و همه مردم آن را مى فهمند، و
معانى ديگر كه بعيدتر است معنايى است كه غير از خدا، و يا خدا و راسخين در علم آن
را درك نمى كنند.
آن گاه مفسرين اختلاف ديگرى كرده اند در اينكه ارتباط آن معانى بعيد و باطنى ، با
لفظ چگونه است ، چون بطور مسلم مى دانيم كه همه آن معانى در عرض واحد نمى تواند
مراد از لفظ باشد، و گرنه لازم مى آيد كه يك لفظ در چند معنا استعمال شده باشد، و
اين به دليلى كه در جاى خودش ذكر كرده اند جايز نيست .
پس ناگزير بايد اين چند معنا در طول هم قرار داشته باشند، و در طول يكديگر منظور و
مقصود باشند، ناگزير گفته اند: اولين معناى باطنى از لوازم ، معناى ظاهر است ، و
دومى از لوازم اولى و سومى از لوازم دومى ، و همچنين بعضى ديگر گفته اند: معانى
باطنى مترتب بر يكديگرند، به اين معنا كه اراده كردن معناى ظاهرى و معمولى لفظ، هم
اراده معناى لفظ است ، و هم اراده معناى باطن آن است .
مثلا وقتى به پيشخدمتت مى گويى برايم آب بياور، معناى ظاهر كلامت "آب بياور" است و
معناى باطنى آن اين است كه تشنه اى و مى خواهى عطشت را فرو نشانده ، و اين حاجت
طبيعى تو را برآورد، و هم كمالى از كمالات وجوديت را تامين كند، و تو در گفتن " آب
بياور" همه اين معانى را اراده كرده اى ، بدون اين كه لفظ را در چهار معنا استعمال
كرده باشى ، و چهار چيز خواسته باشى ، و چهار فرمان صادر كرده باشى .
در اينجا قول چهارمى نيز هست ، و آن اين است كه تاويل از جنس معانى الفاظ نيست ،
بلكه امرى عينى است ، كه الفاظ گوينده بر آن اعتماد دارد، حال اگر كلام ، حكمى
انشايى باشد، مثلا امر و يا نهى باشد، تاويلش عبارت از مصلحتى است كه باعث انشاى
حكم و تشريع آن شده ، پس تاويل آيه :"أَقِيمُوا الصَّلاةَ" مثلا آن حالت نورانى
خارجى است كه در روح نمازگزار در خارج پيدا مى گردد، و او را از فحشا و منكر دور مى
كند.
و اگر كلام خبر باشد و خبر از حوادث گذشته بدهد، تاويلش خود آن حوادث واقعه در زمان
گذشته است ، نظير آياتى كه سرگذشت انبياى گذشته و امتهاى آنان را بيان مى كند، و
اگر از حوادث زمان نزول و يا بعد از آن خبر دهد آن خبرى كه مى دهد سه جور است :
يا راجع به امورى است كه با حواس ظاهرى درك مى شود و يا از امورى است كه با عقل درك
مى گردد كه تاويل اينگونه آيات نيز همان حوادثى است كه در خارج واقع شده ، و يا
واقع مى شود، نظير آيه :" وَ فِيكُمْ سَمّاعُونَ لَهُمْ" ، و آيه شريفه :" غُلِبَتِ
الرُّومُ فِي أَدْنَى الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فِي
بِضْعِ سِنِينَ" .
و يا راجع به امور غيبى و آينده است كه آن امور را در دنيا و با حواس دنيايى نمى
توان درك كرد، و حتى حقيقت آن را با عقل هم نمى توان شناخت ، نظير امور مربوط به
روز قيامت ، يعنى تاريخ وقوع آن ، و كيفيت زنده شدن اموات ، و سؤ ال و حساب و پخش
نامه هاى عمل و امثال آن .
و يا راجع به امورى است كه اصلا از سنخ زمان نبوده و از حد ادراك عقول خارج است ،
مانند صفات و افعال خداى تعالى ، كه تاويل آن خود حقايق خارجيه است ، و فرق ميان
اين قسم از آيات (كه حال صفات و افعال خدا، و ملحقات آن يعنى احوال قيامت و امثال
آن را بيان مى كند) با ساير اقسام ، اين است كه اقسام ديگر امورى بودند كه علم به
تاويل آنها براى ما انسانها ممكن بود ولى قسم اخير چنين نيست ، يعنى هيچكس بجز خدا
حقيقت تاويل آنها را نمى داند، بله مگر راسخين در علم كه اگر خدا ايشان را به آن
امور آگاه بسازد مى توانند عالم بدانها بشوند، آنهم بقدر وسع عقل و توانايى شان .
و اما حقيقت آن امور كه تاويل حقيقى هم همان است ، امورى است كه خدا علم بدان را به
خود اختصاص داده است .
اين چهار وجهى كه از نظر شما گذشت ، آراء و مذاهبى بود كه مفسرين در معناى تاويل
ذكر كرده اند، البته اقوال ديگرى نيز در اين ميان وجود دارد كه در حقيقت از شاخه
هاى همان قول اول است ، هر چند كه قائلين به آن از قبول وجه اول وحشت داشته اند.
از آن جمله هفت قول زير است :
اول اينكه :" تفسير"، عمومى تر از" تاويل " است و استعمال كلمه " تفسير"بيشتر در
الفاظ و مفردات آن ، و كلمه " تاويل " بيشتر در معانى و جمله ها بكار مى رود و نيز
كلمه " تاويل " بيشتر در مورد كتابهاى آسمانى استعمال مى شود، ولى كلمه " تفسير" هم
در آن مورد و هم در ساير موارد استعمال مى شود.
دوم اينكه : گفته اند" تفسير"، به معناى بيان معناى لفظى است كه بيشتر از يك وجه در
آن محتمل نباشد، و" تاويل " به معناى تشخيص يك معنا از چند معنايى است كه در لفظ با
همه آنها مى سازد و استنباط آن به وسيله دليل است .
سوم اينكه : گفته اند" تفسير"، عبارت است از بيان معناى قطعى يك عبارت و يا يك لفظ،
و" تاويل " ترجيح يكى از چند معنايى است كه در آن محتمل است ، البته ترجيحى كه يقين
آور نباشد، اين وجه قريب به همان وجه قبلى است .
چهارم اينكه :" تفسير"، بيان دليل مراد، و" تاويل " بيان حقيقت مراد است ، مثلا در
آيه :" إِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ" ، تفسيرش اين است كه بگوئيم كلمه "مرصاد" از
ماده (را- صاد- دال ) است ، و به معناى پاييدن و مراقب بودن است ، و تاويلش اين است
كه بگوئيم آيه شريفه مى خواهد مردم را از سهل انگارى و غفلت از امر خدا بر حذر
بدارد.
پنجم اينكه :" تفسير"، بيان معناى ظاهر از لفظ است ، و" تاويل " بيان معناى مشكل
است .
ششم اينكه :" تفسير"، به دست آوردن معناى آيه است به وسيله روايت ، و"تاويل " به
دست آوردن آن است از راه تدبر و درايت .
هفتم اينكه :" تفسير"، جنبه عمل و پيروى دارد، و" تاويل " تنها به درد استنباط و
نظر مى خورد، اين اقوال هفتگانه در حقيقت از شعب قول اول از چهار قولى است كه قبلا
نقل كرديم ، و اشكالى كه متوجه آن بود متوجه همه اينها نيز هست ، و بهر حال به دو
دليل ، نه به آن چهار قول مى توان تكيه كرد و نه به اين هفت قولى كه از آنها منشعب
مى شود.
دو دليل (اجمالى و تفصيلى ) بر سستى
اقوالى كه در باره مراد از تاويل گفته شده است
يكى دليل اجمالى است ، كه اشكالى است متوجه همه آن وجوه ، و دومى تفصيلى .
اما اجمالى كه خواننده عزيز توجه نمود: مراد از تاويل آيات قرآن مفهومى نيست كه آيه
بر آن دلالت دارد، چه اينكه آن مفهوم مطابق ظاهر باشد، و چه مخالف آن ، بلكه تاويل
از قبيل امور خارجى است ، البته نه هر امر خارجى تا توهم شود كه مصداق خارجى يك آيه
هم تاويل آن آيه است ، بلكه امر خارجى مخصوصى كه نسبت آن به كلام نسبت ممثل به مثل
و نسبت باطن به ظاهر باشد.
و اما تفصيلا يعنى اشكالاتى كه متوجه يك يك آن وجوه مى شود اين است كه وجه اول
لوازم غلطى دارد، كه كمترين آن اين است كه بايد ملتزم شويم كه بعضى از آيات قرآنى
آياتى باشد كه فهم عامه مردم به درك تاويل يعنى تفسير آن نرسد، و نتواند مدلول و
معناى لفظى آنها را بفهمد. و نمى توانيم به چنين چيزى ملتزم شويم ، چون خود قرآن
گوياى اين مطلب است كه به منظور فهم همه مردم نازل شده ، و صاحب اين قول هيچ چاره
اى جز اين ندارد كه بگويد در قرآن تنها حروف مقطعه اول بعضى سوره ها متشابه است .
چون تنها آنها است كه عموم مردم معنايش را نمى فهمند، تازه اگر به همين معنا هم
ملتزم شود باز اشكال ديگرى بر او وارد است ، و آن اين است كه دليلى بر چنين توجيه
ندارد، و صرف اينكه كلمه " تاويل " مانند كلمه " تفسير"مشتمل بر معناى رجوع است ،
دليل نمى شود بر اين كه اين دو كلمه به يك معنا است ، ما مى دانيم كه كلمه " ام "
نيز مشتمل بر معناى رجوع هست و مادر، مرجع فرزندان هست ولى تاويل فرزندان نيست ،
كلمه " رئيس "مشتمل بر معناى رجوع هست و مرءوس به رئيس مراجعه مى كند، ولى رئيس
تاويل مرءوس نيست .
علاوه بر اين گفتار، فتنه جويى اى كه در آيه شريفه صفت مخصوص متشابه ذكر شده در غير
حروف مقطعه هست ، نه در آنها، بيشتر فتنه هايى كه در اسلام پديد آمده از ناحيه
پيروى آيات متشابه يعنى از ناحيه پيروى علل احكام و آيات مربوط به صفات خدا و امثال
آن پديد آمده است .
اشكال قول دوم : اين است كه لازمه آن وجود آياتى است در قرآن كه خلاف معناى ظاهرى
آن اراده شده باشد، و باعث معارضه آنها با آيات محكمات و در نتيجه ، پديد آمدن فتنه
در دين باشد، و برگشت اين سخن به اين است كه در بين آيات قرآن اختلافى هست ، كه
برطرف نمى شود مگر آنكه از ظاهر بعضى از آنها چشم پوشيد، و آنها را بر خلاف ظاهرشان
بر معنايى حمل كرد كه فهم عامه مردم از درك آن عاجز باشد.
و اين سخن احتجاجى را كه در آيه :" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ
مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" است ، باطل مى
كنند، زيرا اين آيه دلالت دارد بر اينكه در قرآن هيچ اختلافى نيست ، و اگر معناى
اختلاف نداشتن اين باشد كه هر جا به ظاهر اختلافى ديديد آن را بر خلاف آنچه ظاهر
كلام دلالت دارد حمل كنيد، به معنايى كه غير از خداى سبحان ، كسى آن را از ظاهر
كلام نفهمد، حجيت آيه از بين مى رود چون اختلاف نداشتن به اين معنا اختصاص به قرآن
ندارد، بلكه هر كتابى را هر چند هم صفحه به صفحه اش با هم نسازد و حتى سراپا دروغ
باشد مى شود با حمل بر خلاف ظاهر، رفع اختلاف از آن كرد، و ديگر اختلاف نداشتن قرآن
به اين معنا هيچ دلالتى ندارد بر اينكه اين كتاب از ناحيه خداست و هيچ بشرى نمى
تواند چنين كتابى درست كند. بلكه درست كردن چنين كتابى براى هر كسى ممكن است .