اين وضعى است كه
لفظ مجمل با مبين دارد، و اگر منظور از محكم و متشابه عينا همين مجمل و مبين مى
بود: بايد آيات متشابه - البته بعد از رد به آيات محكم - پيروى شود، نه خود آيات
محكم ، همانطور كه در مجمل و مبين سرانجام و بعد از رفع اجمال به لفظ" مجمل " عمل
مى شود نه " مبين "، و پيروى متشابه امرى است كه ذوق و قريحه تكلم و تفاهم به آن
اجازه نمى دهد، و هيچ اهل زبانى اقدام به آن نمى كند، حال چه اهل زيغ باشد و چه
راسخ در علم ، و باز در چنين فرضى نبايد قرآن كريم ، پيرو متشابه را بيماردل
بخواند، و مذمت كند.
چهارم : اينكه گفته اند: متشابه عبارت است از آياتى كه نسخ شده (منسوخ ) كه بايد به
آن ايمان داشت ، ولى عمل نكرد. و محكمات آياتى است كه ناسخند يعنى هم بايد به آنها
ايمان داشت و هم عمل كرد.
اين تفسير را به ابن عباس و ابن مسعود و گروهى از صحابه نسبت داده اند، و به همين
جهت بوده كه ابن عباس خود را از عالمان به تاويل مى پنداشته است .
و اين تفسير درست نيست ، زيرا در صورتى كه درست باشد هيچ دلالتى ندارد بر اين كه
متشابهات قرآن ، منحصرا آيات نسخ شده است ، چون خصوصياتى كه خداى تعالى در اين آيه
براى پيروى متشابه آورده كه يكى از آنها فتنه جويى و يكى ديگر تاويل يابى است ، در
بسيارى از آيات غير منسوخه نيز هست ، مانند آياتى كه از صفات و افعال خدا سخن مى
گويد، علاوه بر اين كه اگر اين تفسير درست باشد لازمه اش اين مى شود كه آيات قرآن
دو قسم محكم و متشابه نباشد، بلكه بين آن دو واسطه اى هم باشد، كه نه محكم است و نه
متشابه ، مانند همان آيات صفات و افعال كه نه ناسخند و نه منسوخ .
از اين هم كه بگذريم در كلامى كه از ابن عباس نقل شده قرائنى هست كه دلالت مى كند
بر اينكه نظريه او در باره محكم و متشابه اعم از ناسخ و منسوخ است ، و بر غير آن دو
نيز تطبيق مى كند، و ابن عباس ، ناسخ و منسوخ را به عنوان مثال ذكر كرده است ، اينك
روايت ابن عباس . در كتاب الدر المنثور آمده است كه ابن جرير، و ابن منذر، و ابن
ابى حاتم ، از طريق على ، از ابن عباس روايت كرده اند كه گفت : محكمات عبارت هستند
از ناسخ قرآن ، و حلال و حرامش ، و حدود و فرائضش ، و آنچه كه بايد بدان ايمان داشت
. و متشابه قرآن عبارت است از آيات منسوخ قرآن ، و مقدم و مؤ خر و امثال و اقسامش ،
و آنچه كه بايد بدان ايمان آورد، ولى نبايد بدان عمل نمود.- يعنى آيات منسوخ قرآن
اين بود نظريه ابن عباس .
پنجم اينكه محكمات قرآن ، آن معارفى است كه دليلى واضح دارد، مانند آيات مربوط به
توحيد و قدرت و حكمت خدا، و آيات متشابه عبارت است از آياتى كه قبول و فهم معارف آن
نيازمند به تامل و تدبر است .
اين وجه نيز درست نيست ، براى اين كه اگر مراد از واضح بودن دليل اين است كه مضمون
آيه دليل عقلى واضحى داشته باشد يا بديهى باشد و يا نزديك به بديهى ، و منظور از
احتياج داشتن دليل به تدبر و تامل ، اين است كه مضمون آيه دليل عقلى بديهى و يا
نزديك به بديهى نداشته باشد، لازمه اش اين مى شود كه آيات احكام و واجبات و امثال
آن نيز از آيات متشابه باشد، براى اين كه هيچ يك از احكام قرآن دليل عقلى واضحى
ندارد.
در نتيجه بايد اين گونه آيات پيروى نشود، و پيروى آنها مذموم باشد، با اين كه پيروى
همه آيات و مخصوصا آيات احكام واجب است ، و اگر مراد از وضوح دليل ، اين باشد كه
دليلى واضح از خود كتاب داشته باشد، و مراد از احتياجش به تدبر، اين باشد كه دليلى
واضح از خود كتاب نداشته باشد. همه آيات قرآن كريم از اين جهت يكسانند، و چگونه
نباشد با اينكه كتابى است متشابه مثانى ، و نورى است مبين ، و لازمه آن ، اين است
كه تمامى آيات قرآن محكم باشد، و به كلى متشابهى در آن نباشد، و اين خلاف فرض و
بر خلاف نص قرآن است .
ششم اينكه : محكم ، عبارت است از آياتى كه به خاطر وجود دليل روشن و حتى دليل غير
روشن بتوان به مضمون آن علم پيدا كرد، و متشابه ، آن آياتى است كه راه علم به آن
نباشد، مانند آيات مربوط به زمان قيام قيامت و امثال آن .
اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه محكم و متشابه بودن ، دو صفت براى آيات قرآن
است ، بدان جهت كه آيه است ، و يا بدان جهت كه دليل بر يكى از معارف الهيه است ، و
آنچه آيه اى از آيات كتاب بر آن دلالت دارد چيزى نيست كه مردم از خود آيه و يا
بضميمه آيات ديگر نتوانند و يا نبايد بفهمند و چگونه ممكن است خداى تعالى از آن آيه
معنايى در نظر داشته باشد، ولى لفظ آيه بر آن معنا دلالت نداشته باشد؟.
با اينكه خداى تعالى كتابش را هدايت و نور و مبين خوانده و در آيه :" تَنْزِيلٌ
مِنَ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، كِتابٌ فُصِّلَتْ آياتُهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا
لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ، بَشِيراً وَ نَذِيراً فَأَعْرَضَ أَكْثَرُهُمْ فَهُمْ لا
يَسْمَعُونَ" فرموده : اين كتاب در معرض فهم كفار نيز هست ، تا چه رسد به فهم
مؤمنين ، و نيز فرموده :" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ
عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" .
پس هر مطلبى كه آيه اى از آيات قرآن متعرض آن است درخور فهم مردم است ، نه اينكه
فهميدنش ممتنع و اطلاع به مفهومش محال باشد، و اما آن معارفى كه دركش خارج از فهم
بشر است از قبيل زمان وقوع قيامت و ساير حقايقى كه در پس پرده غيب است ، هيچ آيه اى
از قرآن متعرض آن نشده ، تا آن آيه را متشابه بخوانيم ، علاوه بر اين كه صاحب اين
قول ما بين معناى "متشابه " و معناى " تاويل " خلط كرده است ، هم چنان كه قبلا هم
گفتيم كه بعضى از اين اقوال ميان اين دو معنا خلط كرده اند.
قول هفتم گفتار بعضى ديگر است كه گفته اند: منظور از آيات محكمات آيات احكام ، و
منظور از متشابهات آيات ديگر است ، كه با يكديگر سازش ندارند اين قول را به مجاهد
و غير او نسبت داده اند.
اين قول نيز درست نيست ، براى اين كه اگر منظور از ناسازگارى آيات متشابه ، معنايى
است كه حتى شامل مواردى چون : تخصيص به وسيله مخصص ، و تقييد به وسيله مقيد (بكسره
ياء) و ساير قراين مقالى و مقامى مى شود پس آيات احكام نيز همين تشابه و ناسازگارى
را دارد زيرا در آن آيات نيز عام و خاص ، مطلق و مقيد هست ، و اگر منظور از آن ،
ابهام آيه است بطورى كه مراد و مدلول آن به خاطر كثرت محتملاتش معلوم نباشد، نه خود
آيه ناطق به معنايش باشد، و نه بوسيله آيات ديگر بشود معنايش را معين كرد، بايد
بگوييم غير از آيات احكام هر چه هست متشابه است .
و نتيجه آن سخن اين مى شود كه : مسلمانان به هيچ يك از آيات مربوط به معارف قرآنى
علم نيابند، چون فرض كرديم در اين دسته از آيات ، كه بيانگر معارف قرآنند- نه
بيانگر احكام شرع - هيچ آيه محكمى وجود ندارد، تا آيات متشابه آن را به محكمش ارجاع
دهيم ، و معناى متشابهش را روشن سازيم .
قول هشتم اين است كه آيات محكم آيه هايى است كه تنها يك تاويل داشته باشد، و آيات
متشابه آياتى است كه چند وجه از تاويل را تحمل بكند. اين وجه را به شافعى نسبت داده
اند، و گويا منظور گوينده آن ، اين باشد كه آيات محكم ، آياتى است كه هر يك از آنها
تنها در يك معنا ظهور داشته باشند، مانند آياتى كه يا صريح و نص در معناى خود
هستند، و يا ظهور قوى اى در آن دارند، و متشابه ، آيه اى است كه نه نص در مدلول و
مراد خود باشد، و نه ظهور قوى اى در آن داشته باشد.
و اين وجه نيز درست نيست ، براى اين كه در اين وجه ، كارى صورت نگرفته ، تنها كلمه
" محكم " را با كلمه " لفظ داراى يك معنا"، و كلمه " متشابه "را با كلمه " لفظ
داراى چند پهلو" تبديل كرده ، علاوه بر اين كه در اين وجه ، تاويل را به معناى
تفسير گرفته ، كه عبارت است از معناى مراد به لفظ، و خواننده توجه فرمود كه اين خطا
است ، چرا كه اگر تاويل و تفسير به يك معنا مى بود، ديگر جهت نداشت كه علم به تاويل
را مختص به خدا و يا به خدا و راسخين در علم كند، براى اين كه آيات قرآن يكديگر را
تفسير مى كنند، و مؤمن و كافر و راسخين در علم و اهل زيغ همه در فهم آيات قرآن به
كمك و تفسير آيات ديگر يكسان هستند.
نهم اينكه گفته اند: محكم عبارت از آياتى در قصص انبيا و امت هاى ايشان است كه محكم
و مفصل باشد، و متشابه از همين دسته آيات آن آياتى است كه الفاظى مشتبه دارند، چون
يك داستان را در چند سوره تكرار كرده ، و لازمه اين وجه آنست كه بگوييم تقسيم آيات
قرآن به محكم و متشابه مخصوص آيات قصص است .
و اين درست نيست ، براى اين كه هيچ دليلى بر اين اختصاص نيست ، علاوه بر اين كه يكى
از خاصيت هايى كه قرآن براى محكم و متشابه ذكر كرده اين بود كه در پيروى محكم هدايت
، و در پيروى متشابه فتنه جويى و تاويل خواهى است ، و اين خاصيت با آيات قصص تطبيق
ندارد، چون مخصوص آنها نيست ، بلكه در غير قصص نيز هست ، و نيز مخصوص قصه هايى
نيست كه در قرآن تكرار شده ، بلكه در آياتى هم كه يك بار قصه اى را نقل مى كند،
مانند آيات مربوط به جعل و قرار دادن خليفه در زمين نيز جريان دارد.
دهم اينكه گفته اند: متشابه آن آياتى است كه محتاج به بيان باشد، و محكم آن است كه
محتاج به بيان نباشد. اين وجه را به امام احمد بن حنبل نسبت داده اند.
اين نيز اشكال دارد، براى اينكه تمامى آيات احكام احتياج به بيان رسول خدا (ص)
دارد، با اينكه قطعا متشابه نيست ، كه بيانش مكرر گذشت ، و همچنين آيات نسخ شده
بطور مسلم از متشابهات است ، كه بيانش گذشت ، با اين كه احتياجى به بيان ندارد، چون
چيزى نظير ساير آيات احكام است .
يازدهم اين است كه گفته اند: محكم آن آياتى است كه هم بايد بدان ايمان داشته باشند،
و هم به آن عمل كنند، و متشابه آن آياتى است كه تنها بايد به آن ايمان داشته باشند
ولى عمل نكنند.
اين وجه را به ابن تيميه نسبت داده اند، و شايد منظور او از دسته اول انشاآت قرآن ،
و از دومى اخبار قرآن باشد، هم چنان كه بعضى ديگر همين احتمال را از گفتار ابن
تيميه داده اند، و گرنه اين صورت ، وجه يازدهم نمى شود، چون با چند وجه از وجوه
گذشته منطبق است .
و اگر منظور همان باشد كه احتمال داديم اين اشكال متوجه آن است كه لازمه متشابه
بودن غير آيات احكام اين است كه مردم نتوانند به هيچيك از معارف الهى در غير احكام
، علم بهم رسانند، چون در معارف عمل نيست ، و نيز در اين آيات آيه اى محكم نباشد تا
آيات متشابه را به آن برگردانند، و به وسيله آن رفع تشابه كنند، اين از يك سو، و از
سوى ديگر آيات نسخ شده همه انشاآتند، با اينكه قطعا از محكمات نيستند.
ولى مثل اين كه منظور صاحب اين قول از ايمان و عمل به محكم ، و ايمان بدون عمل به
متشابه ، همان معنايى باشد كه لفظ آيه مورد بحث بر آن دلالت دارد، چنان كه در باره
متشابهات مى فرمايد:" فَأَمَّا الَّذِينَ فِي قُلُوبِهِمْ زَيْغٌ فَيَتَّبِعُونَ ما
تَشابَهَ مِنْهُ".
و نيز مى فرمايد:" وَ الرّاسِخُونَ فِي الْعِلْمِ يَقُولُونَ آمَنّا بِهِ كُلٌّ
مِنْ عِنْدِ رَبِّنا"، چيزى كه هست از آنجايى كه ايمان و عمل داشتن نسبت به محكمات
، و تنها ايمان داشتن نسبت به متشابهات فرع اين است كه ما قبلا تشخيص داده باشيم
كدام آيه محكم و كدام متشابه است ، پس وجه نامبرده و معرفى محكم به آن آياتى كه
بايد مسلمانان هم به آن ايمان داشته باشند، و هم عمل كنند، و معرفى متشابه به آن
آياتى كه تنها بايد به آن ايمان بياورند، هيچ دردى را دوا نمى كند.
دوازدهم اين است كه گفته اند: متشابهات قرآن خصوص آياتى است كه صفات خاصه اى را
بيان مى كند، چه صفات خاصه خدا مانند" عليم "،"قدير"،" حكيم " و" خبير"، و چه صفات
خاصه انبيا مانند آيه :" وَ كَلِمَتُهُ أَلْقاها إِلى مَرْيَمَ وَ رُوحٌ مِنْهُ" كه
در باره اوصاف عيسى بن مريم (ع) است ، و آيات ديگر كه شبيه اين باشد.
اين قول را نيز به ابن تيميه نسبت داده اند.
اشكالى كه متوجه اين وجه است ، اين است كه : اولا قبول نداريم كه همه آيات مربوط به
صفات خاصه خدا و انبيا، از متشابهات هستند، و در ثانى به فرض هم كه آن را قبول كنيم
دليلى بر چنين انحصار نداريم .
و بطورى كه از سخنان طولانى ابن تيميه برمى آيد وى دو كلمه محكم و متشابه را به
معناى لغويش معنا كرده ، يعنى محكم را به كلمه اى كه دلالتى محكم دارد، و متشابه را
به كلمه اى كه چند معنا در آن محتمل است تعبير و تعريف كرده و گفته است ، اين دو
معنا امرى نسبى است ، چه بسا مى شود كه يك آيه از نظر جمعيتى متشابه است ، چون
مردمى عامى هستند، و نمى توانند با بحث و گفتگو معناى واقعى آن را بدست آوردند. در
نتيجه در باره آن آيه احتمالها مى دهند، ولى همين آيه براى جمعى ديگر محكم است ،
چون قدرت بحث و فحص را دارند، و اين معنا در آيات صفات روشن تر به چشم مى خورد، چون
غالب مردم در باره اين گونه صفات و اين گونه آيات دچار اشتباه مى شوند، چون فهمشان
قاصر از اين است كه تا بام عالم حس بپرواز در آمده و در ما وراى عالم حس جولان كند،
بناچار آنچه از صفات كه خداى تعالى براى خود اثبات كرده با صفات مشابه آن كه در
خودشان سراغ دارند قياس مى كنند، و دچار گمراهى مى شوند.
مثلا خدا براى خود علم و قدرت و سمع و بصر و رضا و غضب و يد و عين و امثال اينها
اثبات نموده ، گمان مى كنند كه اين صفات در خداى تعالى هم از مقوله صفات خودشان
امورى مادى ، و يا مستلزم جسمانيت است ، و يا آنها را شوخى و غير حقيقى فرض مى
كنند، و از همين راه فتنه ها بپا مى شود، و بدعت ها ظهور مى كند، و مذاهب درست مى
شود!.
پس محكم و متشابه همانطور كه گفتيم دو معناى نسبى است ، محكم كه براى بعضى محكم است
براى بعضى ديگر متشابه است ، و متشابه كه براى بعضى متشابه است ، براى بعضى ديگر
محكم است ، آنچه كه علم بدان براى هيچ كس ممكن نيست تاويل متشابهات ، يعنى علم
بحقيقت معانى آنهاست ، كه امثال آيات صفات بر آنها دلالت دارد، درست است كه ما از
عبارت :" إِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ" و يا عبارت " إِنَّ اللّهَ
بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ" و امثال آن معناهايى مى فهميم ، و ليكن حقيقت علم و قدرت و
ساير صفات خدا و كيفيت افعال خاصه به خدا را نمى فهميم ، و تاويل متشابهات هم همين
است كه جز خدا كسى آن را نمى داند.
اين بود خلاصه گفتار ابن تيميه و ما ان شاء اللّه بزودى در بحثى كه پيرامون تاويل
خواهيم داشت متعرض اشكالات گفته وى خواهيم شد.
سيزدهم اين است كه بعضى گفته اند: محكم آن آياتى است كه عقل در درك آن راه دارد، و
متشابه آن است كه چنين نباشد.
اين وجه نيز درست نيست ، براى اين كه سخنى است بدون دليل ، و آيات قرآنى هر چند به
اين دو قسم تقسيم مى شوند، ولى صرف اين كه بعضى از آيات قرآن آن طور، و بعضى ديگر
اين طور هستند دليل نمى شود بر اين كه محكم ، آيات قسم اول ، و متشابه آيات قسم دوم
باشد، چون خصوصياتى كه در آيه مورد بحث براى محكم و متشابه ذكر شده ، با اين وجه آن
طور كه بايد تطبيق نمى شود، علاوه بر اين ، وجه نامبرده بوسيله آيات احكام نقض مى
شود، براى اين كه اين آيات بطور قطع جزء آيات محكم قرآن است ، در حالى كه عقل هيچ
راهى به حقيقت مفاد آن ندارد، و بنا بر وجه نامبرده بايد جزء متشابهات شمرده شود.
چهاردهم اين است كه بعضى گفته اند: محكم عبارت است از آياتى كه ظاهرش منظور باشد، و
متشابه آن است كه ظاهرش منظور نباشد.
اين وجهى است كه در بين دانشمندان اخير اسلامى شيوع يافته ، و اصطلاحى هم كه همين
دانشمندان در معناى " تاويل " دارند مبتنى بر همين معنايى است كه براى " محكم و
متشابه " كرده اند، چون در معناى " تاويل "گفته اند: عبارت است از معنايى كه مخالف
با ظاهر كلام باشد، و گويا مراد آن كسى هم كه گفته : محكم آيه اى است كه تاويلش
تنزيلش باشد، و متشابه آيه اى است كه به جز تاويل معنايى از آن فهميده نشود، همين
وجه چهاردهم است .
و اين وجه هم درست نيست ، زيرا صرف اصطلاحى است ، و اوصافى كه در آيه براى محكم و
متشابه نام برده شده بهيچ وجه با آن تطبيق نمى كند، براى اين كه متشابه بدين جهت
متشابه است كه مراد و مدلول آن مشخص نيست ، و منظور از تاويل آن معناى مراد از
متشابه نيست ، تا متشابه به اين نشانى متميز از محكم شود، كه تاويل دارد، و محكم
تاويل ندارد. بلكه همانطور كه قبلا بيان كرديم مراد از تاويل در آيه شريفه ، امرى
است كه شامل تمامى آيات قرآنى مى شود، چه محكمش و چه متشابهش . علاوه بر اينكه در
قرآن هيچ آيه اى نداريم كه معناى ظاهرى آن منظور نباشد، و خلاف ظاهر آن مراد باشد،
و اگر هم آيه اى باشد كه معناى غير ظاهرى آن مراد باشد به خاطر آيات محكم ديگرى است
كه آن را بر خلاف ظاهرش برگردانده است .
چون آيات قرآن يكديگر را تفسير مى كنند، و معلوم است كه معنايى كه قرائن متصل و يا
منفصل كلام ، به لفظ مى دهند، معناى خلاف ظاهر نيست ، آنهم در كلامى كه خود صاحب
كلام تصريح كرده باشد به اين كه رسم من در كلام آن است كه اجزاى كلامم را به هم
مربوط و متصل كنم ، به طورى كه يكى مفسر ديگرى ، و شاهد بر آن باشد، و خواننده با
كمى تدبر و دقت بتواند هر اختلاف و منافاتى را كه به ظاهر به چشم مى خورد از بين
ببرد، و فرموده باشد:
" أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللّهِ
لَوَجَدُوا فِيهِ اخْتِلافاً كَثِيراً" .
پانزدهم وجهى است كه از" اصم " حكايت شده ، و آن اين است كه :" محكم "آن آياتى است
كه همه در تاويلش اجماع و اتفاق داشته باشند، و" متشابه "آن است كه تاويلش مورد
اختلاف باشد.
گويا منظور" اصم " از اتفاق و اختلاف اين است كه مدلول آيه طورى باشد كه در اولى
(محكم ) نظرها مختلف نباشد، و در دومى (متشابه ) مختلف باشد.
اين وجه نيز درست نيست ، براى اينكه لازمه اش متشابه بودن تمامى قرآن است ، چون هيچ
آيه اى در قرآن نيست كه از هر جهت مورد اتفاق مفسرين بوده و از هيچ جهتى در آن
اختلاف نباشد، بلكه يا در لفظ آن اختلاف هست ، و يا در معنايش ، و يا اين كه ظهور
دارد يا نه ، و يا در جهات ديگر حتى بعضى از مفسرين به استناد آيه " كِتاباً
مُتَشابِهاً" گفته اند: همه قرآن متشابه است ، و غفلت كرده اند از اين كه وقتى مى
تواند بگويد همه قرآن متشابه است كه آيه " كِتاباً مُتَشابِهاً" محكم باشد، و جمعى
ديگر معتقدند كه ظاهر كتاب حجت نيست ، يعنى ظهور ندارد.
شانزدهم اين است كه گفته اند: متشابه از قرآن ، آن آياتى است كه تفسيرش به تفسير
آيه اى ديگر مشتبه شده باشد، و فهم آن به خاطر همين اشتباه مشكل شده باشد، حال چه
اين كه اشكال از جهت لفظ باشد، يا از جهت معنا اين وجه را راغب ذكر كرده است .
كلام راغب اصفهانى در بيان مراد از
محكم و متشابه و اقسامى كه براى محكم و متشابه قائل است
راغب اصفهانى در مفردات خود گفته : آيات متشابه از
قرآن كريم ، آن آياتى است كه تفسيرش به خاطر شباهت به تفسير آيه اى ديگر، مشكل شده
باشد، حال يا از جهت لفظ، و يا از حيث معنا، و بدين جهت است كه فقها گفته اند: آيه
متشابه آن آيه اى است كه ظاهرش از مراد و معنايش حكايت نكند.
و حقيقت اين سخن اين است كه آيات قرآن از نظر اعتبار بعضى از آنها بوسيله بعضى ديگر
سه قسم هستند: يكى محكم على الاطلاق است ، و دوم متشابه على الاطلاق ، و سوم آياتى
است كه از جهتى محكم و از جهتى ديگر متشابه است .
پس متشابه فى الجمله سه قسم است : اول متشابه از جهت لفظ فقط، دوم متشابه از جهت
معنا فقط، و سوم متشابه از هر دو جهت ، و آن كه تنها از جهت لفظ، متشابه است ، دو
قسم است 1- آنكه مفردات آن متشابه است ، يا به خاطر اين كه لفظى است ناآشنا و غير
مانوس مانند كلمه " أ ب " و كلمه "يزفون "، و يا به خاطر اين كه لفظى است داراى چند
معنا، مانند لفظ" يد" و لفظ" عين "، 2- آن متشابهى است كه جملات و تركيبات آن تشابه
دارد.
قسم دوم نيز سه نوع است .
1- آنكه تشابهش از اين جهت ناشى شده باشد كه كلامى است مختصر و بدون توضيح ، مانند
آيه :" وَ إِنْ خِفْتُمْ أَلاّ تُقْسِطُوا فِي الْيَتامى فَانْكِحُوا ما طابَ
لَكُمْ مِنَ النِّساءِ" .
2- آنكه تشابهش به خاطر بسط و گستردگى كلام باشد، مانند آيه " لَيْسَ كَمِثْلِهِ
شَيْءٌ" ، كه اگر فرموده بود:" ليس مثله شى ء"، معنا براى شنونده روشن تر مى شد،
چون يك حرف اضافه شده ، جمله براى شنونده متشابه شده .
3- آنكه تشابهش از ناحيه نظم كلام باشد، مانند آيه :" أَنْزَلَ عَلى عَبْدِهِ
الْكِتابَ وَ لَمْ يَجْعَلْ لَهُ عِوَجاً قَيِّماً" كه تقدير آن " انزل على عبده
الكتاب قيما، و لم يجعل له عوجا" است .
و نيز آيه :" وَ لَوْ لا رِجالٌ مُؤْمِنُونَ ... لَوْ تَزَيَّلُوا" كه نظم آن طورى
است كه مايه تشابه آن شده .
و متشابه از جهت معنا، آياتى است كه متعرض صفات خدا و صفات روز قيامت است ، زيرا
تصور اينگونه صفات براى ما ميسور و ممكن نيست ، چون در نفوس ما تنها صورت چيزهايى
نقش مى بندد كه به وسيله يكى از حواس ظاهرى براى ما محسوس باشد، و يا حد اقل از جنس
محسوسات باشد، و صفات خدا و خصوصيات قيامت هيچيك از اين دو قسم نيست .
و متشابه از جهت لفظ و معنا، پنج قسم است :
1- آنكه تشابهش از جهت مقدار و كميت باشد. مانند جملاتى كه عموم و خصوصش معلوم
نباشد، مثلا فرموده :" فَاقْتُلُوا الْمُشْرِكِينَ" ، و نمى دانيم منظور عموم
مشركين است ، و يا مشركين مخصوص ؟.
2- آنكه تشابه آن به خاطر نامعلوم بودن كيفيتش باشد، مثلا فرموده :"فَانْكِحُوا ما
طابَ لَكُمْ" و ما نمى دانيم اين نكاح واجب است يا مستحبّ.
3- آنكه تشابهش از جهت زمان باشد به اين معنا كه احتمال دهيم آيه نسخ شده باشد، و
عمر حكمى كه در آن است سرآمده باشد، و احتمال دهيم كه نسخ نشده باشد، مانند آيه :
" اتَّقُوا اللّهَ حَقَّ تُقاتِهِ" كه تقواى كامل را واجب مى كند با اينكه آيه "
فَاتَّقُوا اللّهَ مَا اسْتَطَعْتُمْ" تقوا را بقدر توانايى واجب كرده است .
4- آنكه تشابهش از جهت مكان و يا امورى باشد كه آيه در شان آن امور نازل شده باشد،
مانند آيه :" وَ لَيْسَ الْبِرُّ بِأَنْ تَأْتُوا الْبُيُوتَ مِنْ ظُهُورِها" ، كه
در آيه معين نشده مقصود از پشت خانه كجا است ، و مانند آيه "إِنَّمَا النَّسِي ءُ
زِيادَةٌ فِي الْكُفْرِ" كه تشخيص معناى " نسى ء"، براى كسى كه عادت عرب جاهليت را
نمى داند، مشكل است .
5- آنكه تشابهش از جهت شروطى باشد كه در صحت و فساد عمل دخالت دارند، مانند شروط
نماز و نكاح .
با در نظر گرفتن اين مطالب معلوم مى شود هيچ يك از وجوهى كه مفسرين در معناى متشابه
ذكر كرده اند خالى از اين وجوه و تقسيم ها نيست ، حتى آنكه گفته متشابه عبارت است
از حروف مقطعه ، و يا قتاده كه گفته است "متشابه " عبارت است از منسوخ ، و" محكم "
عبارت است ، از ناسخ ، و يا اصم كه گفته :" محكم " آياتى است كه در تفسيرش اتفاق
نظر باشد، و"متشابه " آيات مورد اختلاف است .
و از سوى ديگر مى توان تمامى انحا و اقسام متشابه را در سه قسمت خلاصه كرد: اول ،
متشابهى است كه اطلاع بر تاويلش براى كسى جز خدا ممكن نيست ، مانند وقت قيامت ، و
روزى كه ظهور مى كند، و كيفيت آن و امثال اينها ...
دوم ، متشابهى است كه پى بردن به تاويل و معرفت آن براى انسانها ممكن است ، مانند
الفاظ غريب و نامانوس ، و احكام مغلق و دقيق .
سوم ، متشابهى است مردد بين دو قسم قبلى ، هم احتمال دهيم همه انسانها مى توانند به
حقيقت معناى آن آگاه شوند، و هم احتمال دهيم مختص به راسخين در علم است ، و ديگران
دسترسى به آن ندارند.
و اين قسم سوم همان است كه رسول خدا (ص) در دعاى خود در باره على (ع) به آن اشاره
نموده و عرضه مى دارد:" اللهم فقهه فى الدين و علمه التاويل " (بار الها او را در
دين فقيه ساز و تاويلش بياموز)، و نظير آن را در باره ابن عباس فرموده است ، اين
بود گفتار راغب در معناى محكم و متشابه ، و گفتار وى عمومى ترين گفتار در اين بحث
است ، كه در آن بين عده اى از اقوال گذشته را جمع كرده است .
دو اشكال بر قول راغب
ولى دو اشكال بگفته وى وارد است :