سوگندهاى قرآن
براى
اينكه مخاطب از حقانيت و درستى مطلب اطمينان حاصل كند، معمولا در ميان مطلب از
ابزار تاكيد استفاده مى شود يكى از مهمترين و مؤثرترين ابزار تاكيد سوگند خوردن
است. قرآن كريم نيز براى افاده تأكيد در كلام و جهت حصول اطمينان بر مخاطب، گاهى از
سوگند استفاده كرده و در بيان مطالب مهم خود سوگند به كار برده است تا اهميت مطلب و
حتمى بودن آنرا به مخاطب تفهيم كند.
سوگندهاى قرآن دو گونه است: يكى سوگند به خدا است
كه در آن خداوند به ذات خود سوگند مىخورد و ديگر سوگند به مخلوقات خدا كه بسيار
متنوع است و پديدههاى گوناگون عالم هستى را در بر مىگيرد:
نوع اول كه در آن خداوند به ذات خود قسم ياد
كرده، در هفت مورد از قرآن كريم آمده است كه عبارتند از:
فلا و ربك لايؤمنون (385)
نه قسم به پروردگارت ايمان نمىآورند.
فوربك لنسئلنهم اجمعين (386)
پس به پروردگار تو قسم كه از همه آنها سؤال خواهيم كرد.
ويستنبئونك احق هو قل اى وربى انه لحق و
ما انتم بمعجزين (387)
از تو مىپرسند كه آيا آن حق است بگو آرى قسم به
پروردگارم كه آن حق است و شما عاجز كنندگان نيستيد.
فوربك لنحشرنهم و الشياطين (388)
پس قسم به پروردگارت كه همه آنها و شياطين را محشور
خواهيم كرد.
زعم الذين كفروا ان لن يبعثوا قل بلى
وربى لتبعثن (389)
كافران گمان كردند كه بر انگيخته نخواهند شد بگو آرى قسم
به پروردگارم كه برانگيخته خواهيد شد.
فورب السماء والارض انه لحق مثل ما انكم
تنطقون (390)
پس قسم به پروردگار آسمان و زمين كه آن حق است مانند
اينكه شما سخن مىگوئيد.
فلا اقسم برب المشارق والمغارب انا
لقادرون (391)
قسم به پروردگار مشرقها و مغربها كه ماتوانا هستيم.
در
اين هفت مورد خداوند به ذات خود قسم مىخورد و يا از پيامبر مىخواهد كه به ذات او
قسم ياد كند. و در چند مورد هم از زبان ديگران نقل مىكند كه به ذات الهى قسم ياد
كردهاند. در آياتى كه در زير مشاهده مىفرمائيد اولى از قول حضرت ابراهيم و دومى
از قول كافران نقل شده:
تاللّه لا كيدنّ اصنامكم (392)
سوگند به خدا كه در باره بتهاى شما چاره خواهم انديشيد.
و اقسموا باللّه جهد ايمانهم لا يبعث
اللّه من يموت (393)
و سوگند خورند به خدا شديدترين سوگندها را كه خدا كسى را
كه مرده است مبعوث نخواهد كرد.
نوع
دوم از سوگندهاى قرآن سوگند به مخلوقات خدا و پديدههاى گوناگون هستى است كه به
صورت متنوعى در قرآن آمده است. چيزهائى كه دراين نوع سوگند، متعلق قسم خداوند قرار
گرفته عبارتند از:
1 - اجرام فلكى:
والشمس وضحيها و القمر اذا تليها و
النهار اذا جلّيها والليل اذا يغشيها والسماء وما بنها و الارض و ما طحيها (394)
سوگند به خورشيد و پرتو آن و به ماه هنگامى كه به دنبال
آن آيد و به روز هنگامى كه تابناكش سازد و به شب هنگامى كه بپوشدش و به آسمان و
آنچه آن را ساخت و به زمين وآنچه آن را گسترانيد.
والنجم اذا هوى (395)
سوگند به ستاره هنگامى كه فرود آيد.
2 - مكانها:
والبيت المعمور و السقف المرفوع و البحر
المسجور (396)
سوگند به خانه آباد و سقف برافراشته و درياى آكنده.
لا اقسم بهذا البلد و انت حل بهذا البلد (397)
سوگند به اين شهر در حاليكه تو در آن هستى.
3 - زمانها
لا اقسم بيوم القيمة (398)
سوگند به روز قيامت.
واليوم الموعود (399)
سوگند به روز تعيين شده.
فلا اقسم بالشفق والليل وما وسق (400)
سوگند به شفق و به شب و آنچه فراگيرد.
والليل اذا عسعس و الصبح اذا تنفس (401)
قسم به شب هنگامى كه تاريكيش پشت كند و به صبح هنگامى كه
بدرخشد.
والفجر وليال عشر (402)
سوگند به فجر و به شبهاى دهگانه.
والعصر ان الانسان لفى خسر (403)
سوگند به عصر كه انسان در زيانكارى است.
4 - اشخاص:
لعمرك انهم لفى سكرتهم يعمهون (404)
سوگند به جان تو كه آنها در مستى خويش فرو رفتهاند.
و والد وما ولد (405)
سوگند به پدر و آنچه كه متولد شد.
5 - نيروهاى عمل كننده:
والصافات صفا فالزاجرات زجرا (406)
سوگند به آنانكه صف بندند صف بستنى پس آنها كه زجر
مىكنند زجر كردنى.
والذاريات ذروا فالحاملات و قرا
فالجاريات يسرا فالمقسمات امرا (407)
سوگند به پاشندگان پاشيدنى پس بردارندگان به سنگينى پس
روندگان به آسانى پس تقسيم كنندگان كار.
والمرسلات عرفا فالعاصفات عصفا و
الناشرات نشرا فالفارقات فرقا فالملقيات ذكرا (408)
سوگند به فرستاده شدگان پياپى و به تند روندگان تندرفتنى
و به گسترانندگان گسترانيدنى و به جدائى افكندگان جدا كردنى و به القاء كنندگان
ذكر.
والعاديات ضبحا فالموريات قدحا فالمغيرات
صبحا (409)
سوگند به اسبانى كه نفسشان به شماره افتاده و به تاخت
كنندگانى كه با سم ستورشان آتش برافروزند و يورش برندگان در صبح.
6 - كتاب و قلم:
و كتاب مسطور فى رق منشور (410)
سوگند به كتاب نوشته شده در پوستى گسترده.
ن والقلم و ما يسطرون (411)
سوگند به قلم و آنچه مىنويسند.
7 - قرآن:
يس و القران حكيم (412)
سوگند به قرآن حكيم.
ص والقران ذى الذكر (413)
سوگند به قران كه دارى ذكر است.
ق والقران المجيد (414)
سوگند به قرآن مجيد.
8 - نفس انسانى:
ولا اقسم بالنفس اللوامة (415)
سوگند به نفس مذمت كننده
و نفس و ما سويها فالهمها فجورها و
تقويها (416)
سوگند به نفس و آنچه آنرا آفريد پس به آن راه فجور و تقوى
را ياد داد.
9 - ميوه:
و التين و الزيتون (417)
سوگند به انجير و زيتون.
* * *
ديديم كه
بسيارى از پديدههاى جهان آفرينش در قرآن كريم متعلق سوگند قرار مىگيرد و خداوند
در كلام خود به بعضى از موجودات خود قسم ياد مىكند. اكنون بايد ديد كه هدف از اين
سوگندها تنها بيان تأكيد مطلب است و يا هدفهاى ديگر نيز در پشت سر اين سوگندها وجود
دارد؟
پر واضح است كه دليل اصلى آوردن سوگند در كلام يك
متكلم تأكيد بر اهميت مطلبى است كه پس از سوگند مىآيد. وقتى مىگوئيم قسم
به جانم كه تو را دوست دارم منظور متكلم از آوردن اين سوگند تاكيد بر جمله «تو را
دوست دارم» است و البته هميشه متكلم به چيزى كه براى او عزيز است سوگند مىخورد.
ولى در قرآن علاوه بر اين موضوع هدف ديگر هم وجود
دارد و آن وادار كردن مردم به مطالعه و تفكر در چيزهائى است كه مورد قسم واقع شده
است و لذا چيزهائيكه در قرآن مورد قسم واقع شده از تنوع و گستردگى خاصى برخوردار
مىباشد و در واقع قرآن كريم با اين قسم ها سوژههائى به دست مى دهد كه مردم درباره
آنها بينديشند و اى بسا در اين انديشههاست كه به حقائق والائى پى مىبرند و به
مفاهيم مهم و سازندهاى دست مىيابند و يا از نظر روحى تقويت مىشوند.
وقتى قرآن به اسبانى كه زير پاى مجاهدان نفس نفس
مىزنند قسم مىخورد و يا به مجاهدانى كه بامدادان به صفوف دشمن يورش مىبرند سوگند
ياد مىكند بديهى است كه در اينجا نفس قسم موضوعيت دارد و تأثير و كارآئى آن در
نفوس مؤمنان بيشتر از تأثير يك جمله انشائى است.
و يا وقتى به عمر و جان پيامبر قسم مىخورد و يا
شهر مكه را با اين وصف كه پيامبر هم در آن باشد مورد قسم قرار مىدهد، ارزش و
اعتبار پيامبر را ترسيم مىكند.
سوگند خوردن قرآن به اجرام فلكى و به زمين وآسمان
و ستارگان و شب وروز و روشنائى و تاريكى و پديدههاى ديگر عالم خلقت، نوعى فراخوانى
مردم به مطالعه و تفكر در اين پديدههاست كه هم عاليترين درس خداشناسى را از آن
بياموزند و هم نيروهاى نهفته در طبيعت را به استخدام خود درآورند.
و يا در سوره مباركه تين در كنار سوگند خوردن به
طور سينا و شهر مكه كه جايگاه وحى الهى و تأمين كننده غذاى روحى براى انسان بودند،
به دو غذاى جسمى انجير و زيتون هم سوگند مىخورد و اين معناى خاص خود را دارد و
عموميت و شمول آموزههاى قرآن را مىرساند كه پا به پاى نيازهاى روحى انسان به
نيازهاى جسمى او نظر دارد.
معمولاً وقتى ما سوگندى مىخوريم براى تأكيد يك
مطلب ديگر است و مثلا سوگند مىخوريم كه فلان عمل را انجام دادهايم. چيزى كه به آن
قسم مىخوريم «مقسم به» و مطلبى كه بخاطر آن قسم مىخوريم «جواب قسم»
خوانده مىشود. در قرآن كريم گاهى جواب قسم حذف شده و تنها قسم و مقسم به آمده است
يعنى خداوند در مواردى به چيزى قسم مىخورد ولى موضوع و مطلبى را كه قسم براى تأكيد
آن باشد ذكر نمىكند. در اينگونه موارد منظور خداوند بيان اهميت و ارزش مقسم به است
و جواب قسم هم حقانيت اوست كه بيان نشده است. از اين نمونه مىتوان به موارد زير
اشاره كرد:
ص والقران ذى الذكر بل الذين كفروا فى
عزة و شقاق (418)
قسم به قرآن كه داراى ذكر است بلكه كافران در سر كشى و
ستيز هستند.
دراين
آيه جواب قسم ذكرنشده و پس از قسم و مقسم به مطلب جديدى با حرف «بل» شروع شده است.
دراينجا منظور خداوند بيان عظمت قرآن است و جواب قسم هم از خود مقسم به معلوم است و
آن اينكه قرآن داراى ذكر است، و مانند همين آيه است آيه (ق
والقران المجيد) كه در آنجا نيز جواب قسم
نيامده و هدف بيان عظمت قرآن است.
لا اقسم بيوم القيمة ولا اقسم بالنفس
اللوامة ايحسب الانسان ان لن نجمع عظامه (419)
سوگند مىخورم به روز قيامت و سوگند مىخورم به نفس ملامت
كننده آيا انسان گمان كرده كه مااستخوانهاى او را جمع نخواهيم كرد.
ملاحظه
مىكنيد كه در اين آيات شريفه دو تا قسم آمده ولى جوابى براى قسمها ذكر نشده در
اينجا نيز منظور بيان حقانيت و اهميت روز قيامت و نيز بيان اهميت نفس لوّامه كه
همان وجدان بشرى است، مى باشد و جواب قسم از خود مقسم به پيداست.
خطابهاى قرآن
يكى از شيوههاى قرآن در بيان مطالب خود اينست كه گاهى پيش از بيان مطلب، مخاطب خود را
ندا مىدهد واز او نام مىبرد. معلوم است كه اين روش از نظر روانى تأثير زيادى در
مخاطب دارد واو را به انديشيدن كامل در محتوى خطاب ومطلب ارائه شده وادار مىسازد.
اين موضوع در علوم تربيتى وروانشناسى روشن شده كه
وقتى متكلم نام مخاطب را به صورت خطاب بيان كند توجه مخاطب يا شنونده به سخن متكلم
جلب مىشود واو را از حواس پرتى وعدم توجه به سخن نجات مىدهد. وقتى به هنگام خطابه
وسخنرانى مىگوئيم: اى آقا يا اى خانم مطلب چنان است ويا تيپ خاصى را با وصف آنها
خطاب مىكنيم ومثلاً مىگوئيم: آقاى راننده احتياط كن ويا نام شخص خاصى را مىبريم
ومىگوئيم حسن آقا با تو هستم فلان كار را انجام بده، در همه اين موارد مخاطب مورد
نظر كه شايد تا آن زمان توجهى به گفتههاى گوينده نداشت، با تمام حواس به سخن
گوينده توجه خواهد نمود وپيام او را دريافت خواهد كرد.
به هرحال ذكر نام يا صفت شنونده در سخن گوينده
يكى از شيوههاى تجربه شده براى جلب توجه اوست. قرآن كريم نيز در موارد بسيارى از
همين شيوه استفاده كرده ومخاطبهاى خاصى را نام برده است بعضى از آنها عبارتند از:
1ـ خطاب به عموم مردم: گاهى روى سخن با عموم مردم
اعم از مؤمن وكافر است در اينگونه موارد گاهى مطلب با خطاب (يا ايها الناس) آغاز
مىشود كه در بيست ويك مورد آمده است وگاهى با خطاب (يا ايهاالانسان) است كه در دو
مورد آمده است.
نمونه اين گونه خطابها به قرار زير است:
يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذى خلقكم
والذين من قبلكم لعلكم تتقون (420)
اى مردم عبادت كنيد پروردگارتان را كه شما وكسانى را كه
پيش از شما بودند آفريد شايد پرهيزگار باشيد.
يا ايها الانسان ما غرك بربك الكريم (421)
اى انسان چه چيزى تو را نسبت به پروردگار كريمت مغرور
كرد؟
البته
توجه كنيم كه در خطاب "ياايهاالناس" حكم روى افراد بشر رفته ودر خطاب "يا ايها
الانسان" حكم روى نوع بشر است.
2ـ خطاب به مؤمنان: در اينگونه خطابها روى سخن با
گروه مؤمنان است بديهى است كه اينگونه خطابها اثر روحى خوبى براهل ايمان مىگذارد
ولذت اين خطاب، مطلبى را كه پس از آن مىآيد بسيار آسان مىنمايد هر چند كه دشوار
باشد.
معمولترين خطاب در قرآن كريم همين خطاب به
مؤمنان است كه با تعبير: (ياايهاالذينآمنوا) آمده است اين تعبير در هشتاد وهفت
مورد از قرآن كريم ذكر شده است وبا تفحصى كه به عمل آمد معلوم شد مطلبى كه پس از
خطاب آمده يكى از شش مورد است كه به ترتيب كثرت ورود به شرح زير است.
امر ـ در بسيارى از موارد پس از خطاب (يا
ايهاالذين آمنوا) به چيزى امر مىشود وحكمى به صورت امر ابلاغ مىگردد به عنوان
نمونه:
يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط (422)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد قيام به عدل كنيد.
نهى
ـ در موارد بسيار ديگرى پس از اين خطاب از چيزى ويا چيزهائى نهى مىشود. به عنوان
نمونه:
يا ايهاالذين آمنوا لاتاكلوا الربا
اضعافامضاعفه (423)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد چند برابر ربا نخوريد.
سؤال
ـ گاهى پس از ذكر اين خطاب، مؤمنان مورد سؤال قرار مىگيرند وبيشتر مربوط به مسائل
اخلاقى واعتقادى است. به عنوان نمونه:
يا ايهاالذين آمنوا هل ادلكم على تجارة
تنجيكم من عذاب اليم (424)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد آيا شما را به تجارتى
راهنمائى كنيم كه شما را از عذابى دردناك نجات مىدهد؟
خبر
ـ در چند مورد، جمله بعد از خطاب يك مطلب خبرى است كه از حقيقتى ويا حكمى خبر
مىدهد، به عنوان نمونه:
يا ايهاالذين آمنوا ان من ازواجكم
واولادكم عدوالكم (425)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد همانا از همسران وفرزندانتان
دشمنانى براى شما هستند.
شرط
ـ در چند مورد بعد از خطاب به مؤمنان يك جمله شرط آمده است كه مشتمل بر بيان يك
حقيقت است، به عنوان نمونه:
يا ايهاالذين آمنوا ان تتقواالله يجعل
لكم فرقانا (426)
اى كسانى كه ايمان آوردهايد اگر از خدا بپرهيزيد، خدا
براى شما قوه تشخيص مىدهد.
3ـ
خطاب به پيامبر اسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم : گاهى خطاب خصوصىتر مىشود وتنها
به شخص پيامبر اسلام متوجه مىگردد وپس از خطاب امر يا
نهى يا خبرى بيان مىشود. مانند:
يا ايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك (427)
اى پيامبر آنچه را كه از خدا بر تو نازل شده ابلاغ كن.
يا ايها النبى حسبك الله ومن اتبعك من
المؤمنين (428)
اى پيامبر! براى تو خدا وكسانى كه از تو پيروى كردهاند،
كافى است.
وهمچنين
آياتى كه در آنها به پيامبر «مزّمّل» ويا «مدّثّر» خطاب شده است.
4ـ خطاب به كافران: در آياتى از قرآن كريم خداوند
كافران را مورد خطاب قرار داده واز اعمال آنها انتقاد كرده است اين خطابها گاهى
مربوط به همه كافران است وبه صورت (يا ايها الذين كفروا) ويا (يا ايها الكافرون)
آمده وگاهى مربوط به اهل كتاب است كه به صورت (يا اهل الكتاب) ويا (يا ايها الذين
اوتواالكتاب) آمده ويا خطاب به يهود است كه به صورت (يا ايهاالذين هادوا) آمده است.
گاهى هم خطاب به كافران است اما نه به صورتى كه
دين وآئين آنها مورد توجه باشد بلكه عمل خلاف آنها مورد توجه است وخطاب نيز روى
همين عمل خلاف رفته است، مانند:
ثم انكم ايهاالضالّون المكذبون لاكلون من
شجر من زقوم (429)
سپس شما اى گروه گمراهان وتكذيب كننده از درخت زقوم
خواهيد خورد.
قل افغير الله تأمرونى ان اعبدايها
الجاهلون (430)
بگو آيا به من امر مىكنيد كه جز خدا را بپرستم اى
نادانان؟
غير
از خطابهائى كه ذكر شد در قرآن خطابهاى ديگرى هم آمده كه خصوصىتر است ودر ضمن
داستانهاى انبياء وارد شده است، مانند: يا موسى يايحيى؛ يا بنىاسرائيل؛ وهمچنين
خطابهائى از قول ديگران نقل شده، مانند: ايهاالعزيزـ ايهاالصديق ـ ايهاالملاء
ومانند آنها.
وادشتن به تفكر
در ميان جانداران روى زمين، انسان تنها موجودى است كه به او عقل داده شده ومىتواند به
كمك عقل مسائل وموضوعات را تحليل كند وبه نتايج لازم برسد. با بهكارگيرى همين
دستگاه خرد وانديشه است كه انسان مىتواند از مجهولات خود بكاهد وبه كسب معلومات
جديد موفق شود.
تمام اختراعات واكتشافات بشر در طول تاريخ چه در
علوم رياضى وطبيعى وچه در عالم سياست وكشوردارى وچه در مفاهيم عقلى ونظرى همه وهمه
در سايه تفكر وانديشيدن بوده است وبشر توانسته به كمك عقل وانديشه دورانهاى تاريك
جهل را پشت سر بگذارد واز غارنشينى وزندگى جنگلى به كاخنشينى برسد وبسيارى از
نيروهاى نهفته در طبيعت را به استخدام خود درآورد.
تفكر نهتنها در كشفيات علمى واختراعات صنعتى
حائز اهميت است بلكه در مسائل تربيتى واجتماعى نيز نقش تعيين كنندهاى دارد وانسان
به كمك همين تفكر مىتواند در بهينهسازى مناسبات اجتماعى وفراهم كردن يك زندگى
دستهجمعى سالم موفق شود.
به خاطر همين اهميت تفكر وانديشيدن است كه قرآن
كريم در پيامرسانى خود ودر تربيت جامعه اسلامى برين، بهاى بيشترى به تفكر داده واز
آن ابزارى براى رسيدن به كمال مطلوب ساخته است.
قرآن كريم آنچنان به مسئله تفكر اهميت مىدهد كه
يكى از اهداف مهم نزول قرآن را همان واداشتن مردم به تفكر اعلام مىكند:
وانزلنا اليك الذكر لتبين للناس ما نزل
اليهم ولعلهم يتفكرون (431)
وبراى تو ذكر را نازل كرديم تا به مردم بيان كنى چيزى را
كه بر آنها نازل شده وشايد آنها تفكر كنند.
طبق
اين آيه هدف از نزول قرآن دو چيز بوده است يكى رساندن سخن خدا به مردم وديگرى وادار
كردن مردم به تفكر وانديشيدن واين مىرساند كه ابلاغ پيامهاى الهى به مردم بدون
اينكه آنها از درون خود حركتى بكنند وبينديشند مفيد فايده نيست همانگونه كه تفكر
انسان بدون راهنمائى وحى الهى به جائى نمىرسد. واين هر دو بايد در كنار هم باشد تا
انسان به زندگى انسانى دست پيدا كند واين همان مضمونى است كه در روايات عقل آمده:
عن هشام عن موسىبن جعفر قال: يا هشام ان
لله علىالناس حجتين حجة ظاهرة وحجة باطنة فاماالظاهرة فالرسل والانبياء والائمة
واما الباطنة فالعقول (432)
امام موسىبنجعفر به هشام فرمود: اى هشام خداوند را براى
مردم دو حجت مىباشد حجت ظاهرى وحجت باطنى حجت ظاهرى انبياء وامامان هستند و حجت
باطنى همان عقلهاى آنهاست.
خداوند
كه انسان را به تفكر وتدبر دعوت كرده، ابزار آنرا نيز در اختيار انسان قرار داده
است اين ابزار دو نوع است:
نوع اول: ابزارى كه در درون انسان قرار دارد
مانند چشم وگوش وخرد كه انديشيدن به وسيله آنها انجام مىگيرد وانسان به وسيله چشم
وگوش كه كانالهاى ارتباطى ميان او وجهان خارج است سوژه را دريافت مىكند وبا عقل
آنها را مىسنجد ونتيجهگيرى مىكند:
قل هو الذى انشأكم وجعل لكم السمع
والابصار والأفئدة قليلاً ماتشكرون (433)
بگو خداست آنكه شما را آفريد وبراى شما گوش وديدهها
وقلبها قرار داد، اندك است آنچه سپاس مىگزاريد.
نوع
دوم: ابزارى كه در بيرون از ذات انسانى است مانند سرگذشت پيشينيان ويا گفتههاى
ديگران كه بايد آنها را شنيد وروى آنها انديشيد.
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (434)
قصهها را بازگو كن شايد آنها بينديشند.
فبشر عباد الذين يستمعون القول فيتبعون
احسنه اولئك الذين هديهم الله واولئك هم اولوالالباب (435)
پس مژده بده بندگان مرا آنها كه سخن را مىشنوند وسخنى را
كه بهتر است پيروى مىكنند آنان همان كسانى هستند كه خدا آنها را هدايت كرده وآنان
همان صاحبان خردها هستند.
همچنين
خداوند در قرآن كريم موضوعاتى را براى انسان پيشنهاد مىكند كه روى آنها بينديشند
تا به نتايج مطلوب برسند موضوعات پيشنهادى قرآن از منظومه شمسى گرفته تا خلقت خود
انسان را شامل مىشود:
ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل
والنهار لايات لاولى الالباب الذين يذكرون الله قياما وقعودا وعلى جنوبهم ويتفكرون
فى خلق السموات والارض ربنا ما خلقت هذا باطلا سبحانك فقنا عذاب النار (436)
همانا در آفرينش آسمانها وزمين وآمد وشد شب وروز
نشانههائى براى صاحبان خرد وجود دارد آنها كه خدا را در حال ايستاده ودر حال
نشسته ودر حال خوابيده ياد مىكنند ودر آفرينش آسمانها
وزمين مىانديشند. پروردگارا اينهمه را باطل نيافريدى منزهى تو پس ما را از عذاب
آتش نگهدار.
ان فى خلق السموات والارض واختلاف الليل
والنهار والفلك التى تجرى فى البحر بما ينفع الناس وما انزل الله من السماء من ماء
فاحيى به الارض بعد موتها وبثّ فيها من كل دابة وتصريف الرياح والسحاب المسخربين
السماء والارض لايات لقوم يعقلون (437)
همانا در آفرينش آسمانها وزمين وگردش شب وروز وكشتى كه در
دريا به چيزى كه به مردم سود مىدهد، در جريان است وآنچه كه خداوند از آسمان نازل
كرده از آبى پس به وسيله آن زمين را پس از مرگش زنده كرده ودر آن از هر جنبندهاى
پراكنده ساخته ونيز در گردش بادها وابرى كه ميان آسمان وزمين مسخر است، همانا
نشانههائى براى قومى كه مىانديشند وجود دارد.
اولم يتفكروا فى انفسهم ما خلق الله
السموات والارض وما بينهم الاّبالحق واجل مسمّى (438)
آيا در نفسهاى خود نمىانديشيد؟ خداوند آسمانها وزمين
وآنچه را كه در ميان آنها ست جز به حق ومدتى تعيين شده نيافريد.
* * *
با توجه به آيات فوق وآيات مشابه ديگر، قرآن كريم
از همه انسانها دعوت مىكند كه در تمام پديدههاى هستى وهمچنين زندگى خود فكر كنند.
بديهى است كه اگر انسان عقل وانديشه خود را بكارگيرد واز امكانات فراوانى كه خداوند
در اختيار او قرار داده انديشيده استفاده كند، به نتايج مطلوبى
خواهد رسيد ومشكلى نخواهد داشت.
تأكيد قرآن بر تفكر وتعقل وتدبر وتعريفى كه از
عالمان وعاقلان وصاحبان خرد كرده است انگيزه مهمى براى وادار كردن مردم به انديشيدن
در مسائل گوناگون زندگى است وبدينسان قرآن مىخواهد افرادى متفكر وانديشمند تربيت
كند.
برهان و جدل
براى اثبات يك مطلب در درجه اول بايد از راه دليل وبرهان وارد شده و با مقدمات علمى مطلب
را ثابت كرد اما گاهى طرف مقابل اهل منطق و برهان نيست بلكه در برابر حق و حقيقت
لجاجت مىكند و با سرهم كردن حرفهاى غيرمنطقى و جدل كردن مىخواهد سخن باطل خود
رابه كرسى بنشاند. در مقابل چنين شخصى جدل و مناظره ضرورت پيدا مىكند و بايد با
جدل و مناظره او را مغلوب كرد.
در قران كريم هر دو روش به كار برده شده و در جهت
اثبات مطالب حقه گاهى از برهانهاى محكم و گاهى از جدل و مناظره استفاده شده است و
مااكنون نمونههائى از هر دو را مىآوريم:
الف - برهان:
از
نظر قرآن تمام پيامبران و بخصوص پيامبر اسلام داراى بينه بودند آنهم بينههاى
آشكار. منظور از بينه همان حجت و برهان است كه براى اثبات مطالب خود اقامه مىكردند
پيامبران اين بينات را از جانب خدا آورده بودند و مردم در برابر آن بينات گاهى
تسليم مىشدند و در موارد بيشترى عناد مىكردند و سرباز مىزدند. اما بهرحال
پيامبران بينات را مىآوردند تا حجت بر مردم تمام شود:
و لقد جائتهم رسلنا بالبينات ثم ان كثيرا
منهم بعد ذلك فىالارض لمسرفون (439)
به تحقيق پيامبران ما با بينهها به سوى آنها آمدند آنگاه
بسيارى از آنها در زمين اسرافكار شدند.
و لقد اهلكنا القرون من قبلكم لما ظلموا
و جائتهم رسلهم بالبينات (440)
و به تحقيق اقوامى را كه پيش از شما بودند هلاك كرديم
هنگاميكه ستم كردندو پيامبران ما با بينهها به سوى آنها آمدند.
ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حّى عن
بينة و ان اللّه لسميع عليم (441)
تا آنكس كه هلاك مىشود از روى بينه هلاك شود و آنكس كه
زنده مىشود از روى بينه زنده شود و همانا خداوند زنده و داناست.
قل فلله الحجة البالغة فلو شاء لهداكم
اجمعين (442)
بگو براى خداست حجت رسا پس اگر بخواهد همه شما را هدايت
مىكند.
يا ايهاالناس قدجائكم برهان من ربكم و
انزلنا اليكم نورا مبينا (443)
اى مردم از جانب پروردگارتان بر شما برهانى آمده و به سوى
شما نور آشكارى نازل كرديم.
بنابراين
اساس دين بر بينه وبرهان و حجت ودليل استوار است و پيامبران همواره با مردم با
بينههاى روشن و حجتهاى آشكار سخن مىگفتند منتهى گاهى مردم آنها را مىپذيرفتند و
گاهى نمىپذيرفتند.
قرآن
كريم در بسيارى از موارد مطلب را با بينه و برهان بيان كرده ولى برهانهاى قرآن
همانند برهانهاى اصحاب فلسفه و كلام نيست. برهانهائى كه در فلسفه و كلام به كار
گرفته مىشود پيچيده و مغلق است و به درد عموم مردم نمىخورد و كسانى از آنها
استفاده مىكنند كه مقدماتى از علم داشته باشند اما برهانهاى قرآن بگونهاى است كه
هم براى عالمان و هم براى غير عالمان از مردم عامى قابل استفاده است. بنابراين در
برهانهاى قرآنى نبايد اسلوب ها و روشهاى معمول در فلسفه و كلام را جستجو كرد بلكه
اين برهانها سبك خاص خود را دارد.
البته مىتوانيم بعضى از برهانهاى قرآنى را قابل
مقايسه و تشبيه با برهانهاى كلامى بدانيم ما اكنون به چند نمونه از اين برهانها
اشاره مىكنيم:
1 ـ برهان وجوب و امكان
در اين مورد
مىتوانيم آيه زير را تلاوت كنيم در اين آيه به فقر وغنا تصريح شده كه از خواص ممكن
و واجب است:
ياايهاالناس انتم الفقراء الى اللّه
واللّه هو الغنى الحميد (444)
اى مردم شمائيد محتاجان به خدا و خداوند همواست بىنياز
پسنديده.
2 ـ برهان نظم
در اين مورد
به آيه زير توجه فرمائيد:
قالت لهم رسلهم افى اللّه شك فاطر
السموات والارض (445)
پيامبرانشان به آنها گفتند آيا در وجود خدا شكى هست در
حاليكه او نظم دهنده آسمانها و زمين است.
3 - برهان تمانع (446)
در اين مورد آيه زير را تلاوت مىكنيم:
لو كان فيهما الهة الااللّه لفسدتا (447)
اگر در زمين و آسمان خدايانى جز اللّه بود همانا فساد
مىكردند.
4 ـ برهان امكان اعاده
به آيه زير توجه فرمائيد:
و ضرب لنا مثلا و نسى خلقه قال من يحيى
العظام و هى رميم قل يحييها الذى انشائها اول مرة و هو بكل خلق عليم (448)
و به ما مثلى زد و آفرينش خود را فراموش كرد گفت: چه كسى
اين استخوانها را كه پوسيده است زنده خواهد كرد؟ بگو كسى آنها را زنده مىكند كه
اول بار آنها را آفريد و او به هر نوع خلقتى آگاه است.
ب ـ جـدل
در قرآن از فن جدل و مناظره نيز استفاده شده است جدل عبارت است از ترتيب مقدمات غير
علمى براى مغلوب كردن طرف مقابل و يااستفاده از موضوعاتى كه طرف مقابل آنها را قبول
دارد با شيوه خاصى كه در كتب منطق و كتب مخصوص آداب مناظره آمده است.
در قرآن از دو نوع جدل ياد شده است:
1 ـ جدل به باطل
و آن جدالى است كه اهل باطل براى سركوبى حق مىكنند اين نوع جدال مذموم است و درآن از مقدمات
باطل براى رسيدن به يك نتيجه استفاده مىشود:
و من الناس من يجادل فى اللّه بغير علم
و لاهدى و لاكتاب منير (449)
و از مردم كسانى هستند كه در باره خدا مجادله مىكنند
بدون آنكه علمى يا هدايتى يا كتابى روشن كننده داشته باشند.
2ـ جدال به احسن
اين نوع جدال
از نظر قرآن مطلوب است و قرآن به آن امر كرده. اين جدال جدالى است كه براى اثبات يك
مطلب حق است و نيز مقدمات آن طورى انتخاب شده كه موجب اهانت به طرف مقابل و رنجش
خاطر او نمى گردد بلكه با جملاتى مؤدبانه و زيبا ادا مىشود:
و لا تجادلوا اهل الكتاب الاّ بالتى هى
احسن (450)
و با اهل كتاب مجادله نكنيد مگر با چيزى كه آن نيكوتر
است.
ادع الى سبيل ربك بالحكة وا لموعظة
الحسنه وجادلهم بالتى هى احسن (451)
به راه پروردگارت با حكمت وموعظه نيكو دعوت كن وبا آنها
با روشى كه نيكوتر است مجادله نما.
در
اين آيه به پيامبر صلىاللهعليهوآلهوسلم دستور داده مىشود كه در مقام دعوت
مردم به ترتيب ازسه روش استفاده كند: اول به وسيله حكمت و مقدمات علمى دوم به وسيله
تحريك احساسات آنها وموعظه و سوم استفاده از مقدمات جدلى آنهم به صورت زيبائى كه
احساسات طرف مقابل جريحهدار نشود.
در اينجا براى تتميم فايده صورت مجادلهاى را كه
ميان نمرود و حضرت ابراهيم واقع شده ونيز مجادله ميان پيامبراسلام
صلىاللهعليهوآلهوسلم ونصاراى نجران را كه هر دو در قرآن آمده است، مىآوريم:
الم ترالى الذى حاجّ ابراهيم فى ربه ان
آتيه اللّه الملك اذ قال ابراهيم ربى الذى يحيى و يميت قال انا احيى و
اميت قال ابراهيم فان اللّه ياتى بالشمس من المشرق فأت بها من المغرب فبهت الذى
كفر واللّه لايهدى القوم الظالمين (452)
آيا نديدى كسى را كه با ابراهيم در باره پروردگارش محاجه
و مناظره كرد كه خدا به او سلطنت داده بود هنگامى كه ابراهيم گفت: پروردگار من كسى
است كه زنده مىكند و مى ميراند. گفت: من نيز زنده مىكنم ومى ميرانم! ابراهيم گفت:
همانا خداوند آفتاب را از مشرق بيرون مىآورد تو آن را از مغرب بيرون بياور. در
اينجا آنكه كافر بود (نمرود) بهت زده شد و خدا گروه ظالمان را هدايت نمىكند.
طبق
مضمون و شأن نزول اين آيه نمرود در مقابل استدلال ابراهيم به اينكه خدا زنده مىكند
و مىميراند دستور داد كه دو نفر از محكومين به اعدام را حاضر كردند سپس دستور داد
يكى را كشتند و ديگرى را آزاد كردند آنگاه رو به ابراهيم گفت من نيز زنده مىكنم و
مىميرانم! ابراهيم سخن را عوض كرد وبا يك مقدمه جدلى نمرود را مغلوب وساكت نمود.
فمن حاجّك فيه من بعد ما جائك منالعلم
فقل تعالوا ندع ابنائنا و ابنائكم و نسائنا و نسائكم و انفسنا وانفسكم ثم نبتهل
فنجعل لعنت اللّه على الكاذبين (453)
پس هر كس با تو در باره آن (نبوت) پس از علم و يقينى كه
برتو حاصل شده، محاجه كند پس بگو بيائيد فرا خوانيم پسران ما و پسران شما و زنان ما
وزنان شما و جانهاى ما و جانهاى شما را سپس مباهله كنيم ولعنت خدا را بردروغگويان
قرار بدهيم.
در
اين آيه كه به آيه مباهله معروف است پيامبراسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم ماموريت
مىيابد
در مقابل نصاراى نجران كه به مقام محاجّه ومناظره با
پيامبر آمده بودند، آنها را به مباهله دعوت كند به اين صورت كه دو طرف عزيزترين
كسان خود را فرا خوانند و در مقابل يكديگر قرار گيرند آنگاه هر كسى را كه از دو طرف
دروغ مىگويد نفرين كنند. در مقابل اين دعوت نصاراى نجران عقب نشينى كردند و مغلوب
شدند.
از مجموع اين بحثها معلوم شد كه قرآن كريم در
پيام رسانى خود از روش برهان و جدل نيز استفاده كرده است و با اين روش مطالب خود را
به اثبات رسانيده و مخالف را مغلوب نموده وبه اصطلاح قطع كرده است .
ايجاز و اطناب
وقتى متكلمى سخن مىگويد اگر سخن او به صورت معمولى و مبتذل باشد شنونده رغبتى به گوش
دادن نشان نمىدهد ولى اگر با استفاده از تكنيك هاى خاص كلام و همراه با فنون فصاحت
و بلاغت باشد، شنونده را به سوى خود جلب خواهد كرد.
يكى از فنون مهم فصاحت وبلاغت كه باعث جلب شنونده
به كلام متكلم مىشود، ايجاز و اطناب است در اهميت موضوع كافى است كه بدانيم كه به
عقيده بعضى از اهل فن، فصاحت چيزى جز ايجاز و اطناب نيست.
«ايجاز» عبارت است از بيان يك مطلب با الفاظى
كمتر از معمول آنهم بگونهاى كه به اداى مقصود متكلم لطمهاى نزند و يا موجب
پيچيدگى عبارت نشود و«اطناب» عبارت است از بيان يك مطلب با الفاظى بيشتر از معمول
البته در جائى كه مقام اقتضاى آنرا بكند. واسطه ميان ايجاز واطناب را «مساوات»
مىگويند كه لفظ با معنى مساوى است و اينگونه سخن گفتن خالى از لطف كلام است.
به عقيده اهل فن تمام جملات قرآن يا باايجاز ادا
شده و يا با اطناب. وكلام مساوى در قرآن وجود ندارد (454)
دركتب مربوط به فنون فصاحت و بلاغت، بحثهاى
مفصلى در باره ايجاز واطناب و اقسام آنها شده است كه ما وارد آن بحثها نمى شويم و
تنها به ذكر نمونههائى از ايجاز و اطناب در آيات قرآنى مىپردازيم.
ايجازگاهى با حذف يك يا چند كلمه است كه سياق
كلام به آنها دلالت دارد و گاهى كلمهاى حذف نمىشود ولى درعبارت از كلمهاى
استفاده مىشود كه معناى وسيعى دارد وشامل مفاهيم متعددى مىشود. به اولى ايجاز حذف
وبه دومى ايجاز قصر گفته مىشود.
دو نمونه از ايجاز حذف در آيات قرآنى:
اياك نعبد و اياك نستعين (455)
تو را عبادت مىكنيم و از تو كمك مىخواهيم.
در
اين آيه متعلق كلمه «نستعين» حذف شده يعنى مشخص نشده كه ازخداوند براى چه چيزى كمك
خواسته مى شود و تقدير آن چنين است كه (على كل الامور) يعنى بر همه چيز و چون واضح
و روشن بوده اين كلمات حذف شده است.
ولوترى اذ وقفوا على النار فقالوا يا
ليتنانرد (456)
و اگر ببينى كه كافران برآتش نگهداشته شدهاند. پس گفتند:
اى كاش برمىگشتيم.
در
اين آيه بعداز حرف «لو» كه به معنى «اگر» مىباشد شرط آمده ولى جزاء حذف شده است و
مشخص نشده كه اگر كافران را ايستاده وبر آتش مىديدى چه مىشد و تقدير آن چيزى
مشابه اين جمله است كه :(لرأيت امرا فضيعا) يعنى منظره وحشتناكى مىديدى و چون اين
عبارت از سياق جملات قبلى روشن است و لذا حذف شده و لزومى به ذكر آن نيست.
دو نمونه از ايجاز قصر در آيات قرآنى:
ان اللّه يأمر بالعدل والاحسان وايتاءذى
القربى (457)
خداوند امر مىكند به عدل و احسان وپرداختن به خويشاوندان
در
اين آيه چيزى حذف نشده ولى از كلماتى استفاده شده كه بر معانى و مفاهيم بسيارى
دلالت مىكند و در واقع با الفاظى اندك معانى بسيارى بيان شده است مثلا كلمه عدل با
اينكه سه حرف بيشتر ندارد ولى مفاهيم زيادى را در بر گرفته چون عدل در اينجا به
معناى اعتدال و ميانه روى است و مىدانيم كه همه اخلاق پسنديده به عدل وميانه روى
برمىگردد همچنين شامل اعتدال سياسى واجتماعى و اقتصادى نيز مىشود. بنابر اين با
يك لفظ انبوهى از معنا و مفهوم اراده شده است.
«اطناب» هم مانند «ايجاز» دو نوع دارد يكى اطناب
بسط و ديگرى اطناب زيادت. اولى با تكثير جملههاست به اين صورت كه با اضافه كردن
چند مطلب مختلف به روى هم مطلب ديگرى تقويت شود (به طوريكه در مثال ها خواهيم ديد)
دومى با زيادت كلمه يا جملهاى بخاطر تاكيد در مطلب كه خود اين نوع به اقسام زيادى
تقسيم مىشود.
دونمونه از اطناب بسطى در قرآن:
الذين يحملون العرش ومن حوله يسبحون بحمد
ربهم و يؤمنون به (458)
كسانى كه عرش و اطراف آن را حمل مىكنند، به ستايش
پروردگارشان تسبيح مىگويند وبه او ايمان دارند.
در
اين آيه جمله (و يؤمنون به) از قبيل اطناب است زيرا معلوم است كه حاملان عرش الهى
به خدا ايمان دارند و نيازى به ذكر آن نيست واينكه باز خداوند مىفرمايد آنها به
خدا ايمان دارند به خاطر فايدهاى است و آن اينكه ارزش و اهميت ايمان بر مردم معلوم
شود.
و ويل للمشركين الذين لا يؤتون الزكوة (459)
واى بر مشركان آنهاكه زكات نمىدهند.
در اين آيه براى مشركان صفتى آورده و آن اين كه آنها زكات نمىدهند در حاليكه معلوم
است كه مشركان زكات نمىدهند ذكر اين صفت يك نوع اطناب بسطى است و هدف از آن بيان
اهميت زكات است
دو نمونه از اطناب زيادت درقرآن:
و قال اللّه لاتتخذوا الهين اثنين (460)
و خدا گفت دو تا خدا اتخاذ نكنيد.
در
اين آيه ذكر كلمه «اثنين» يك اطناب است و دو گانه بودن از كلمه «الهين» به دست
مىآيد و اينكه مجددا دو گانه بودن تكرار مىشود يك نوع تاكيد است و فايده آن اين
است كه اتخاذ دو خدا به خاطر همين دوتا بود نشان ممنوع است و دو تائى در اينجا
موضوعيت دارد.
فمن لم يجد فصيام ثلاثة ايام فى الحج و
سبعة اذا رجعتم تلك عشرة كاملة (461)
پس اگر كسى (در ايام حج قربانى) پيدا نكرد پس سه روز در
حج روزه بگيرد و هفت روز هنگامى كه باز گشتند اين ده روز كامل است.
در
اين آيه جمله (تلك عشرة كامله) از باب اطناب است وبراى تاكيد مىباشد و فايده آن
اين است براى شنونده اين ابهام باقى نماند كه تصور كند منظور سه روز در حج و ياهفت
روز موقع برگشتن است كه هر كدام را انتخاب كند كافى باشد. جمله «وتلك عشرة كامله»
اين ابهام را از بين مىبرد و روشن مىسازد كه ده روز كامل بايد روزه بگيرد سه روز
در حج و هفت روز پس از باز گشت .
بهر حال ايجاز و اطناب به عنوان دو عامل مهم
فصاحت و بلاغت در قرآن رعايت شده وقرآن در پيام رسانى خود اين صنعت كلامى را به كار
برده است.
ارائه الگو از خوبان وبدان
يكى از مهمترين ابزار تعليم و تربيت كه اثر قاطع و تعيين كنندهاى در ساختن شخصيت فرد و
جامعه دارد، ارائه نمونهها و الگوهاى گويا از ارزشها وضد ارزشهاست. بدينصورت كه
صفات نيك و صفات ناپسند تجسم پيدا كند و در قالب نمونههاى عينى ارائه شود.
براى اين كار مىتوان از قصه و داستان و بخصوص
تاريخ كه منبعى غنى و سرشار از عبرتها و عبرت آموزيهاست، استفاده كرد با استفاده از
قصه و تاريخ مىتوان به خوبىها و بدىها عينيّت داد وآنها را در قالب نمونههاى
تاريخى تجسم بخشيد بگونهايكه شخص، آنها را همانند نمايشنامه از نزديك ببيند وخود
را در كنار قهرمان تاريخ بداند و با آنها باشد وعاقبت خوب يابد آنها و عوامل شكست و
پيروزى را به خوبى درك كند.
تاريخ به ما چيزهاى مهمى مىآموزد وما مىتوانيم
از دادههاى تاريخ مدرسهاى بسازيم و بابررسى انگيزههاى شكست و پيروزى وبالا آمدن
و پائين رفتن شخصيتهاى تاريخى وقهرمان داستان، درسهاى عملى از آن بياموزيم.
قرآن كريم در مقام تعليم و تربيت به صورت
گستردهاى از تاريخ استفاده كرده است وبا طرح قصههاى گوناگون تاريخى وبا استفاده
منطقى از تاريخ آنرا در خدمت اهداف خود قرار داده است قرآن در قصههاى خود نيكىها
و زشتىها را مجسم مىكند و شنونده و يا خواننده را در حالتى قرار مىدهد كه گويا
در فضاى داستان نفس مىكشد و با شخصيتهاى آن زندگى مىكند و بدينگونه الگوهائى كه
قرآن كريم در قصههاى خود به دست مىدهد نمونههاى عينى ولمس شده از خوبان وبدان
است و اين در پرورش افراد بسى مؤثر و كارساز است. و لذا قرآن هدف از ذكر
قصهها را عبرت آموزى و رسيدن به آرامش خاطر و واداشتن مردم به تفكر معرفى مىكند:
لقد كان فى قصصهم عبرة لاولى الالباب (462)
همانا درقصههاى آنان عبرتى براى صاحبان انديشه است.
و كلا نقص عليك من انباء الرسل ما نثبت
به فؤادك (463)
از داستانهاى پيامبران همه را براى تو بازگو مىكنيم تا
قلب تو را به وسيله آن آرامش بدهيم.
فاقصص القصص لعلهم يتفكرون (464)
قصهها را بازگو كن تا شايد آنها بينديشند.
هر
چند كه همه قصههاى قرآن هدفهاى مشخصى را تعقيب مىكند و همه آنها نمونههائى از
افراد خوب وبد ارائه مىدهد ولى در بعضى از آنها به خصوص انگشت روى نمونهها
مىگذارد و با هدف الگو قراردادن آنها به قصه مىپردازد.
گاهى دو نمونه خوب و بد را در كنار هم قرار
مىدهد وآنها را باهمديگر مقايسه مىكند تا شنونده يا خواننده خود راه بيفتد وبا
انديشيدن در باره آن دو نمونه و سنجش عملكرد آنها با يكديگر به نتايج مطلوبى دست
پيدا كند:
واتل عليهم نبأ ابنى آدم بالحق اذقربا
قربانا فتقبل من احدهما ولم يتقبل من الآخر قال لا قتلك قال انما يتقبلاللّه من
المتقين لئن بسطت يدك لتقتلنى ما انا ببا سط يدى اليك لاقتلك انى اخاف اللّه رب
العالمين انى اريد ان تبوء باثمى و اثمك فتكون من اصحاب النار و ذلك جزاء الظالمين
فطوعت له نفسه قتل اخيه فقتله فاصبح من الخاسرين (465)
و بر آنان داستان دو پسر آدم را به حق بخوان هنگاميكه هر
دو قربانى كردند پس قربانى يكى قبول شد و از ديگرى قبول نشد(يكى به ديگرى) گفت:
البته تو را مىكشم او گفت همانا خداوند از پرهيزگاران قبول مىكند اگر تو دست خود
را دراز كنى كه مرا بكشى من دست خود را به سوى تو دراز نخواهم كرد كه تو را بكشم من
از پرورگار جهانيان مىترسم من مىخواهم گناه من و گناه خود را بردارى تا از اصحاب
آتش شوى و اينست جزاى ستمگران پس نفس آن ديگرى او را وادار به كشتن برادرش كرد پس
او را كشت واز زيانكاران شد.
در
اين آيات دو پسر حضرت آدم به نامهاى هابيل و قابيل با يكديگر مقايسه شدهاند و
هابيل يعنى برادرى كه قربانى او قبول گرديد و به دست برادرش كشته شد نمونه و الگوى
انسان خوب و قابيل برادر ديگر كه قربانى او قبول نشد و دست به جنايت زد و برادر خود
را كشت نمونه انسان بدو شرور معرفى شدهاند.
ضرباللّه مثلا للذين كفروا امرئة نوح و
امرئت لوط... (466)
در
اين آيات شريفه كه متن و ترجمه آن در بخش مثلهاى قرآن (مثل 47) گذشت، دو زن بد را
با دو زن خوب مقايسه مىكند دو زن بد زن نوح و زن لوط هستند با اينكه همسر پيغمبر
بودند اما گمراه شدند وبا اعمال زشت و ناپسند خود به صورت نمونههائى از انسانهاى
بد در آمدند. و دو زن خوب عبارت بودند از زن فرعون و مريم كه نمونههاى پاكى وايمان
و تقوا بودند. قرآن كريم در اينجا زن نوح و زن لوط را نمونه براى خوبان و زن فرعون
و مريم را نمونه براى بدان قرار مىدهد.
همچنين گاهى در قرآن كريم سرگذشت قومى و يا فرد
خاصى مورد توجه قرار مىگيرد وبه عنوان الگو و نمونه معرفى مىشود تا مردم با
مطالعه عملكرد آن قوم يا فرد و سرانجام نيك يابدى كه داشتند درسهاى ارزندهاى
بياموزند.
اكنون فرازهائى ديگر از نمونههاى بدان را از
زبان قرآن كريم بازگو مىكنيم:
الم تركيف فعل ربك بعادارم ذات العماد
التى لم يخلق مثلها فىالبلاد و ثمود الذين جابوا الصخره بالواد و فرعون ذى الاوتاد
الذين طغوا فى البلاد فاكثروافيها الفساد فصب عليهم ربك سوط عذاب ان ربك لبالمرصاد (467)
آيا نديدى كه پروردگارت با عاد چه كرد؟ اهل شهر ارم كه
داراى ستونها بود كه مانند آن در شهرهاى ساخته نشده بود و نيز قوم ثمود كه سنگها
را در بيابان شكافته بودند و نيز فرعون كه صاحب نيروى بسيار بود آنان در شهرها
طغيان كردند پس در آنها فساد بيشترى نمودند پس پروردگارت برآنها پىدرپى تازيانه
عذاب فرود آورد.
دراين
آيات شريفه قوم عاد و قوم ثمود و فرعون به عنوان نمونههائى از جامعهها و افراد
فاسد ارائه مىشوند و سرانجام آنهانيز كه در اثر طغيان و فساد دچار بدبختىها
گرديدند، گوشزد شده است.
واتل عليهم نبأ الذى آتيناه آياتنا
فانسلخ منها فاتبعه الشيطان فكان من الغاوين و لو شئنا لرفعنناه بها و لكنه اخلدالى
الارض و اتبع هويه.... (468)
و بخوان بر آنها داستان كسى را كه آيات خود را به او
داديم ولى او از آن آيات بيرون آمد پس شيطان او را دنبال كرد پس او از گمراهان شد و
اگر مىخواستيم با آن آيات او را بالا مىبرديم اما او به زمين فرو ماند واز هواى
نفس خود پيروى كرد.
اين
آيه در مورد «بلعم باعور» است كه دانشمندى سرشناس بود اما در اثر پيروى از هواى نفس
نتوانست از علم و دانش خود استفاده شايان بكند واز جمله گمراهان و راندهشدگان درگاه الهى گرديد.
همچنين گاهى نمونهها و الگوهائى از افراد خوب و
پاك كه در قرآن ذكر مىشود كه آشنائى با آنها و بررسى و ارزيابى عملكرد خوب آنها
مىتواند الگو و اسوه خوبى براى مردم باشد اينك دو نمونه از اين گونه افراد را از
زبان قرآن نقل مىكنيم:
و اذكر فىالكتاب ابراهيم انه كان صديقا
نبيا اذ قال لا بيه يا ابت لم تعبد مالا يسمع و لايبصر ولا يغنى عنك شيئا (469)
و به ياد آورد در كتاب ابراهيم را كه بسيار راستگو و
پيامبر بود هنگامى كه به پدرش گفت چرا چيزى مىپرستى كه نه مىشنود و نه مىبيند و
نه مىتواند از تو رفع حاجتى بكند.
واذكر فىالكتاب اسمعيل انه كان صادق
الوعدو كان رسولانبياو كان يأمر اهله بالصلوة و الزكوة و كان عند ربه مرضيا (470)
و به ياد آور در كتاب، اسماعيل را كه او در وعده خود صادق
بود و پيامبر بود و خانواده خود را به نماز و زكات دعوت مىكرد و نزد پروردگارش
پسنديده بود.
و
بدينگونه قرآن كريم با ارائه نمونههاى عينى از افراد و جوامع خوب و بد وياد آورى
اعمال زشت يا پسنديده آنها در تربيت درست افراد و جوامع اسلامى گامهاى مهمى
برمىدارد و با اعمال اين شيوه صفات خوب و بد را در برابر ديدگان مردم تجسم وعينيّت
مىبخشد واين شيوه و روش در امر تعليم وتربيت بسيار كارساز مىباشد.
وعده و وعيد
براى ايجاد انگيزه درافراد كه به سوى اعمال شايسته روى بياورند و از كارهاىناپسند دورى
گزينند، وعده پاداشهاى خوب و بد وبه اصطلاح وعده و وعيد بسيار مؤثر است و انسانها
همواره پاداشهاى نيك و سرانجام خوب را دوست دارند و از اينكه سزاى ناشايستى به آنها
داده شود و به عاقبت بدى گرفتار آيند بسيار نگران هستند.
قرآن كريم بهشت و جهنم را به عنوان دو انگيزه مهم
در تربيت افراد مطرح كرده و با ترسيم عاقبت خويش و سرنوشت شوم بدان، مردم را به
انجام اعمال صالح تشويق و از ارتكاب معاصى و گناهان برحذر داشته است.
البته اولياء خدا و بندگان صالح و شايسته او
نيازى به اين وعده و وعيد ندارند و انگيزه آنها در انجام واجبات و پرهيزاز محرمات،
بهشت و جهنم نيست بلكه آنها انگيزه بالاترى دارند و آن رسيدن به مقام قرب الهى است.
معروف است كه حضرت على عليهالسلام به پيشگاه الهى چنين عرضه مىداشت:
الهى ما عبدتك خوفا من نارك و لا طمعافى
جنتك بل وجدتك اهلا للعبادة فعبدتك
خدايا تو را از ترس آتش و يا بجهت
طمع در بهشت عبادت نمىكنم بلكه تو را شايسته عبادت پيدا كردم پس تو را پرستيدم.
همچنين در بعضى از روايات عبادت كسانى كه از ترس جهنم عبادت مىكنند به كار بردهها تشبيه
شده و عبادت كسانى كه با طمع بهشت عبادت مىكنند به كار عملهها ومزدبگيرها تشييه
شده ولى عبادت كسانى كه خدا رابراى خدا عبادت مىكنند مانند كار آزادگان قلمداد شده است.
اما بهر حال بهشت و جهنم و وعده و وعيد در بسيارى
از افراد مردم مىتواند انگيزه مهمى براى انجام وظايف باشد و لذا قرآن كريم از اين
انگيزه بخوبى استفاده كرده و با يادآورى بهشت جاويدان و نعمتهاى بىپايان الهى و
نيز جهنم سوزان و انواع عذابها و شكنجههائى كه در آن خواهد بود، مردم رابه اطاعت
از دستورات الهى تشويق كرده واز آنها خواسته است كه مراقب اعمال خود باشند.
پيامبر اسلام هم «بشير و مبشر» بود و هم «نذير و
منذر» يعنى هم مردم را به بهشت جاويدان الهى وعده مىداد و هم آنها را از عذابهاى
سخت و دردناك قيامت مىترسانيد اين دو لقب را قرآن كريم به پيامبر اسلام داده است:
انا ارسلناك بالحق بشيراو نذيرا (471)
ما تو را به حق مژده دهنده وبيم دهنده فرستاديم.
البته
اين دو لقب اختصاص به پيامبراسلام صلىاللهعليهوآلهوسلم نداشت و همه انبياء اين
دو لقب را داشتهاند و يكى از وظايف رسالت و نبوت همين مژده دادن و بيم دادن مردم
بوده است تا مردم به انجام وظايف خود وادار شوند.
فبعث اللّه النبيين مبشرين و منذرين (472)
پس خداوند پيامبران را برانگيخت در حالى كه آنها مژده
دهنده و بيم دهنده بودند
قرآن
كريم آيات بسيارى را به ذكر بهشت و نعمتهاى گوناگون الهى و ذكر جهنم و كيفرهاى سخت
مجرمين اختصاص داده است و ضمنا خاطر نشان ساخته كه وعدهها و وعيدهاى خدا در قرآن
حق است و عملى خواهد شد:
وعداللّه حقا و من اصدق مناللّه قيلا (473)
وعده خداوند حق است و چه كسى در سخن گفتن راستگوتر از
خداست؟
فذكر بالقران من يخاف وعيد (474)
پس تذكر بده با قرآن كسى را كه از وعيد من بيم دارد.
قرآن
براى مؤمنان و صالحان و پرهيزكاران وعده بهشت و لذات گوناگون آن را داده است با هم
آيات زير را بخوانيم:
للذين اتقوا عند ربهم جنات تجرى من تحتها
الانهار خالدين فيها و ازواج مطهرة و رضوان مناللّه واللّه بصير بالعباد (475)
براى كسانى كه تقوا پيشه كنند، نزد پروردگارشان باغهائى
است كه هميشه در آنها هستند و نيز همسران پاكيزه و خوشنودى از خدا و خداوند بر
بندگان بيناست.
مثل الجنة التى وعد المتقون فيها انهار
من ماء غير آسن و انهار من لبن لم يتغير طعمه و انهار من خمر لذة للشاربين و انهار
من عسل مصفى و لهم فيها من كل الثمرات و مغفرة من ربهم كمن هو خالد فىالنار و سقوا
ماء حميما فقطع امعائهم (476)
داستان بهشتى كه به پرهيزكاران وعده داده شدهاست اينست
كه در آن باغ بهشت، نهرهائى از آب زلال گوارا است و نهرهائى از شير بىآنكه طعم آن
تغيير كند و نهرهائى از شراب كه لذتى براى نوشندگان است و نهرهائى از عسل ناب و
براى آنهادر آنجاازتمام ميوهها وجود دارد و نيز بخششى از پرودرگارشان آيا اينان مانند كسى هستند كه
جاودانه در آتش است و آب جوشيده جهنم را مىنوشند و امعائشان قطعه قطعه مىشود؟
ان للمتقين مفازا حدائق و اعنابا و كواعب
اترابا وكأسادهاقا لايسمعون فيها لغوا ولا كذّا با (477)
همانا براى پرهيزكاران گشايشى است باغها و انگورهاست و
دوشيزگان همانند است و جامهاى پر از شراب است در آنجا نه سخن بيهوده مىشنوند و نه
دروغ.
آنچه
آورديم نمونههائى بود از آيات بسيارى كه در باره بهشت و باغهاى آن و نعيم آخرت و
لذات گوناگون و خوشىها و برخوردارىهاى آنجهانى كه وصف آنها در قرآن كريم آمده و
به يك كلام:
فيها ما تشتهيه الانفس و تلذ الاعين (478)
در بهشت همه آن چيزهائى كه انسان آنها را دوست دارد و
چشمانش از آن لذت مىبرد، موجود است:
اينهمه
نعمت ولذت و خوشى مخصوص كسانى است كه ايمان به خدا و عمل صالح داشته باشند و از
فرامين الهى كه توسط انبياء او ابلاغ شده است،اطاعت كرده باشند.
در مقابل اين نعمتها و لذتها و بهشت جاويدان،
جهنم سوزان و عذابهاى دردناك و شكنجههاى خورد كنندهاست كه در قيامت نصيب كافران
و منافقان و كسانى خواهد بود كه سخن انبياء را بيهوده انگاشتهاند و از دستورات
خداوند سرپيچى كردهاند.
آياتى
كه در باره جهنم و عذاب هاى اخروى در قرآن آمده بسيار است به عنوان نمونه به چند
مورد توجه فرمائيد:
واستفتحوا وخاب كل جبار عنيد من ورائه
جهنم ويسقى من ماء صديد يتجرعه ولايكاد يسيغه ويأتيه الموت من كل مكان وماهو بميت و
من ورائه عذاب غليظ (479)
و طلب پيروزى كردند و هر گردنكش عنودى نااميد شد. پشت سر
او دوزخ است و از آب چرك خونآلود نوشانيده شود آن را جرعه جرعه مىنوشد و گواراى
او نيست و مرگ از هر سو به طرف او مىآيد در حاليكه او مرده نيست واز پشت سر او
عذابى غليظ است.
انا اعتدنا للظالمين نارا احاط بهم
سرادقها و ان يستغيثوا يغاثوا بماء كالمهل يشوى الوجوه بئس الشراب و سائت مرتفقا (480)
ما براى ستمگران آتشى را آماده كردهايم كه سرا پرده آن
آنها را فرا گرفته است و اگر طلب كمك كنند به آنها آبى همچون آهن گداخته داده
مىشود كه چهرهها را بريان مىكند چه بد نوشابهاى است و چه زشت آسايشگاهى!
و سيق الذين كفروا الى جهنم زمرا حتى اذا
جائوها فتحت ابوابها و قال لهم خزنتها الم يأتكم رسل منكم يتلون عليكم آيات ربكم و
ينذرونكم لقاء يومكم هذا قالوا بلى و لكن حقت كلمة العذاب علىالكافرين قيل ادخلوا
ابواب جهنم خالدين فيها فبئس مثوى المتكبرين (481)
و آنها كه كافر شدند گروه گروه به سوى جهنم كشيده شدند
وقتى كه به سوى آن آمدند درهايش به روى آنها باز شد و نگهبانان آن به آنها گفتند
آيا پيامبران ما به سوى شمانيامدند كه آيات پروردگارشان
را برشما بخوانند و شما را از ملاقات چنين روزى بترسانند گفتند: آرى اما سرنوشت
عذاب بركافران راست آمد. گفته شد وارد در بهاى جهنم شويد جاودانه در آن خواهيد بود
و چه زشت است جايگاه متكبران.
از
اين تابلوهاى گويا و عجيب در قرآن فراوان است و ما فقط نمونههائى را آورديم ضمنا
ياد آور مىشويم كه هم بهشت و نعمتهاى آن و هم جهنم و عذابهاى آن كه در روز قيامت
به نيكوكاران و بدكاران داده خواهد شد تجسم اعمال خوب و بد آنها در دنياست كارهاى
خوب و اعمال صالح به صورت بهشت و لذات آن مجسم خواهد شد و اعمال بد و ناشايست به
صورت جهنم و عذاب آن تجسم خواهد يافت:
يوم تجد كل نفس ما عملت من خير محضرا و
ما عملت من سوء تودلو انّ بينها و بينه امدابعيدا (482)
روزى
كه هر نفسى آنچه را كه از كار خير انجام داده آماده و حاضر مىيابد و همينطور آنچه
را كه از كار بدانجام داده است. آرزو مىكند كه ميان او و آن مسافت دورى مىبود.