سرگذشت ها و عبرت ها در آئينه وحی

سيد مرتضى قافله باشى

- ۶ -


مأموريت هاروت و ماروت

سوال : ماجراى هاروت و ماروت در قرآن چگونه بيان شده است؟

جواب : «هاروت» و «ماروت» دو فرشته بودند كه از بنى آدم عيب جويى و آن ها را مذمّت مى كردند، خداوند به آن ها امر فرمود: به صورت انسان درآييد و به زمين برويد; مانند انسان به شما شهوت و حرص و طمع و... دادم، مراقب باشيد كافر نشويد! كسى را به قتل نرسانيد و مرتكب گناه نگرديد، مردم را به ديندارى امر كنيد و از سحر و جادو بازداريد. و فرق سحر و جادو را به ايشان آموزش دهيد.[1]

زمان هاروت و ماروت پيش از زمان حضرت سليمان(عليه السلام) بود و سوء استفاده از علم سحر، پس از هاروت و ماروت، ادامه يافت.

حضرت سليمان(عليه السلام) براى جلوگيرى از انحراف و سوء استفاده، دستور داد نوشته هاى همه ى ساحران را جمع آورى كردند، ولى پس از وفات او، گروهى به آن نوشته ها دست يافتند و به مردم سحر آموختند و دوباره سحر رواج يافت. آنان حتى معجزات حضرت سليمان(عليه السلام) را سحر معرفى كردند و پيامبرى او را منكر شدند. يهود حتى در عصر پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله)، حضرت سليمان(عليه السلام) را ساحر زبردست مى پنداشتند و او را به پيامبرى نمى شناختند.[2] قرآن در اين باره مى فرمايد:

(وَ اتَّبَعُوا ما تَتْلُوا الشَّياطِينُ عَلى مُلْكِ سُلَيْمانَ وَ ما كَفَرَ سُلَيْمانُ وَ لكِنَّ الشَّياطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما يُعَلِّمانِ مِنْ أَحَد حَتَّى يَقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَد إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ ما يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ خَلاق وَ لَبِئْسَ ما شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ)[3];

-يهود -از آنچه شياطين در عصر حضرت سليمان، بر مردم مى خواندند، پيروى مى كردند. سليمان هرگز كافر نشد -سحر نكرد-...; اما شياطين كفر ورزيدند و به مردم سحر آموختند و از آنچه بر هاروت و ماروت در بابل -عراق امروزى -نازل شد، پيروى كردند; آن دو فرشته به هيچ كس سحر نمى آموختند، مگر اين كه به او مى گفتند: كافر نشويد! ما وسيله ى آزمايش هستيم، ولى -يهود -از ... آن دو فرشته مطالبى آموختند كه به كمك آن، ميان مرد و همسرش جدايى بيندازند; اما نمى توانند به كسى ضرر برسانند; مگر به فرمان خداوند، -يهود -چيزى آموختند كه به ضرر آن ها بود و براى ايشان نفعى نداشت. مى دانستند. آنچه به دست آورده اند در آخرت برايشان سودى ندارد، و آن ها عمر خود را با چيز بدى معامله كردند.

هاروت و ماروت، پس از اين كه به زمين آمدند، در اثر شهوت به گناه آلوده شدند. خداوند متعال آن ها را توبيخ كرد و فرمود: عذاب دنيا را انتخاب مى كنيد، يا عذاب آخرت را؟ گفتند: عذاب دنيا را; لذا در سرزمين عراق براى اين كه مردم را از سحر بازدارند، ابتدا سحر مى آموختند، سپس راه باطل كردن آن را آموزش مى دادند. هنگامى كه مردم آن دو را شناختند، به آسمان رفتند و در آن جا تا روز قيامت در عذابند.[4]

يهود وقتى از هاروت و ماروت سحر آموختند، به جاى اين كه از آن براى اصلاح جامعه و باطل كردن سحر استفاده كنند، خود به ساحرى پرداختند و براى فساد و تباهى از آن بهره بردند، در حالى كه مى دانستند اين كار ناشايست است.[5]

نكته هاى آموزنده

1. هر كس به جاى عيب جويى از ديگران، بايد به رفع عيوب خود، بپردازد و از شكر نعمت هايى كه خداوند به او بخشيده، غافل نشود;

2. علم و دانش اگر براى اصلاح جامعه به كار رود، مفيد و در غير اين صورت، به زيان خواهد بود;

3. سوء استفاده از علم، فساد و تباهى به همراه دارد;

4. سخن گفتن بدون آگاهى، صحيح نيست و براى هر اظهار نظرى بايد در آن زمينه آگاهى هاى لازم را به دست آورد.

زكريا(ع) و كفالت مريم(ع)

سوال : زندگانى حضرت زكريا(عليه السلام) چگونه گذشت؟

جواب : حضرت زكريا(عليه السلام) از پيامبران الهى است كه نام او هفت بار در قرآن آمده و گوشه هايى از زندگانى او در سوره ى مريم و آل عمران، بيان شده است. قرآن كريم، سرگذشت او را از آن جا آغاز مى كند كه به ماجراى حضرت مريم و فرزندش مربوط مى شود.

در زمان حضرت زكريا(عليه السلام)، دو خواهر پاكدامن و پرهيزكار زندگى مى كردند كه يكى همسر حضرت زكريا(عليه السلام) و ديگرى همسر حضرت عمران (از نوادگان حضرت سليمان بن داود) بود.[6] قرآن مى فرمايد: (إِذْ قالَتِ امْرَأَتُ عِمْرانَ رَبِّ إِنِّى نَذَرْتُ لَكَ ما فِى بَطْنِى مُحَرَّراً فَتَقَبَّلْ مِنِّى *إِنَّكَ أَنْتَ السَّمِيعُ الْعَلِيمُ فَلَمَّا وَضَعَتْها قالَتْ رَبِّ إِنِّى وَضَعْتُها أُنْثى);[7]

همسر عمران نذر كرده بود كه اگر خداوند متعال به او پسرى عطا فرمايد، او را خدمتگذار معبد نمايد، ولى خداوند متعال به او دخترى داد كه مريم ناميده شد.

هنگام تولد حضرت مريم(عليه السلام)، پدرش فوت كرده بود; از اين رو، بنى اسرائيل درباره ى كفالت او اختلاف كردند، و سرانجام قرعه ى به نام حضرت زكريا(عليه السلام) افتاد كه پيامبرى صالح بود و با وجود سنّ زياد، فرزندى نداشت. حضرت مريم(عليها السلام) دوران كودكى را در خانه ى حضرت زكريا(عليه السلام) و خاله اش، گذرانيد و چون به تكليف رسيد، در مصلاى خود، خدا عبادت مى كرد:

(كفَلَها زكَريّا كُلَّما دَخَلَ عَلَيْها زَكَرِيَّا الِْمحْرابَ وَجَدَ عِنْدَها رِزْقاً قالَ يا مَرْيَمُ أَنَّى لَكِ هذا قالَتْ هُوَ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يَرْزُقُ مَنْ يَشاءُ بِغَيْرِ حِساب);[8]

هر وقت كه حضرت زكريا(عليه السلام) وارد محراب عبادت مريم مى شد، در كنار او ميوه هاى گوناگونى مى ديد كه فصل آن ها نبود; لذا با تعجّب از مريم پرسيد: اين ميوه ها از كجا مى آيد؟ مريم در پاسخ گفت: از جانب خدا است و خداى مهربان بر هر كس كه بخواهد روزى بى حساب مى دهد.»

پرهيزكارى دختر جوان و پاكدامن كه روزى او از جانب خداى متعال در محراب عبادتش آماده مى شود، حضرت زكريا(عليه السلام) را بيش از پيش به فضل خداوند اميدوار كرد تا از خداوند متعال فرزندى بخواهد.

در قرآن مى خوانيم:

(إِذْ نادى رَبَّهُ نِداءً خَفِيًّا * قالَ رَبِّ إِنِّى وَهَنَ الْعَظْمُ مِنِّى وَ اشْتَعَلَ الرَّأْسُ شَيْباً وَ لَمْ أَكُنْ بِدُعائِكَ رَبِّ شَقِيًّا * وَ إِنِّى خِفْتُ الْمَوالِىَ مِنْ وَرائِي وَ كانَتِ امْرَأَتِي عاقِراً فَهَبْ لِي مِنْ لَدُنْكَ وَلِيًّا * يَرِثُنِي وَ يَرِثُ مِنْ آلِ يَعْقُوبَ وَ اجْعَلْهُ رَبِّ رَضِيًّا).[9]

تولد حضرت يحيى(عليه السلام)

حضرت زكريا(عليه السلام) كهن سال و همسرش نازا شده بود و دوران بچّه دار شدن آن ها گذشته بود; اما او به رحمت الهى اميد داشت; لذا دست به دعا برداشت و عرض كرد: خدايا! استخوان من به ضعف گراييده و سپيدى، سرم را فرا گرفته است، من تاكنون نسبت به استجابت دعايم از سوى تو محروم نبوده ام. من پس از خود، از عموزادگانم بيم دارم و همسرم نازا است، به من فرزندى عطا فرما، تا از من و خاندان يعقوب ارث ببرد، و او را مورد رضايت خود قرار ده!

خدايا! به من هم از لطف و رحمت خود فرزند پاكيزه اى عطا فرما! تو شنونده ى دعاى بندگان خود هستى. خداوندا! مرا تنها مگذار كه تو بهترين وارث هستى.

به تصريح قرآن، در حالى كه زكريا در عبادت گاه خويش مشغول نماز بود، فرشتگان از سوى خداوند متعال به او بشارت دارند:

(يا زَكَرِيَّا إِنَّا نُبَشِّرُكَ بِغُلام اسْمُهُ يَحْيى لَمْ نَجْعَلْ لَهُ مِنْ قَبْلُ سَمِيًّا* قالَ رَبِّ أَنَّى يَكُونُ لِى غُلامٌ وَ كانَتِ امْرَأَتِى عاقِراً وَ قَدْ بَلَغْتُ مِنَ الْكِبَرِ عِتِيًّا *قالَ كَذلِكَ قالَ رَبُّكَ هُوَ عَلَىَّ هَيِّنٌ وَ قَدْ خَلَقْتُكَ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ تَكُ شَيْئاً *قالَ رَبِّ اجْعَلْ لِى آيَةً قالَ آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاثَ لَيال سَوِيًّا);[10]

«اى زكريا! دعايت مستجاب شد و ما به تو پسرى خواهيم داد كه نامش يحيى و تاكنون كسى به اين نام نبوده است و مسيح را تقديس خواهد كرد و سيادت و رهبرى خواهد داشت. شخصى پرهيزكار است و از تمايلات نفسانى، خويشتن دار، و پيامبرى از صالحان خواهد بود.»[11]

حضرت زكريا(عليه السلام) پس از بشارت فوق، با وجود اين كه به قدرت پروردگار اعتقاد كامل داشت، با شگفتى و براى اطمينان بيشتر، پيرى خود و عقيم بودن همسرش را مطرح كرد و گفت: من چگونه صاحب فرزند خواهم شد!؟

خداوند متعال او را به قدرت لايزال خود توّجه داد كه در پيش گاه خداوند سهل و دشوار مفهوم ندارد و نزد او همه چيز آسان است. خداوندى كه به تو هستى بخشيده در حالى كه قابل ذكر نبودى مى تواند در حال پيرى به تو فرزند عطا كند.

قلب حضرت زكريا(عليه السلام) آرام گرفت و با اشتياق فراوان خواست زمان آن را نيز بداند; لذا از نشانه هاى آن پرسيد. جواب آمد: «نشانه اش اين است كه در آن زمان، تو با وجود سلامتى، تا سه شبانه روز نمى توانى با مردم سخن بگويى و فقط با اشاره و رمز مى توانى ارتباط داشته باشى; براى اين نعمت خداوند را بسيار ياد كن.»[12] سرانجام وعده ى الهى تحقق يافت و فرزندى به نام يحيى متولد شد.[13]

نكته هاى آموزنده

1. انسان در هيچ شرايطى نبايد از رحمت خداى متعال نوميد شود;

2. اميد به رحمت الهى مى تواند در سخت ترين شرايط، (هنگامى كه راه ها و اسباب طبيعى بسته باشد)، سبب نجات انسان شود;

3. يكى از موهبت هاى بزرگ، فرزند صالح و نسل نيكو است;

4. انسان نه تنها بايد در انديشه ى فرزندان خود باشد، بلكه بايد به فكر ميراث خود نيز باشد، تا مبادا پس از او به مصرف نادرست برسد;

5. بيم و اميد، دو عامل سازنده در زندگى انسان است;

6. براى هر نعمتى بايد شكر فراوان گزارد;

7. معاشرت با نيكان موجب سعادتمندى و ترقّى است.

اصحاب رس و عذاب الهي

سوال : اصحاب رَسّ كيانند؟

جواب : اصحاب رَسّ گروهى هستند كه پيامبر خود را تكذيب كردند[14] و گرفتار عذابى دردناك شدند.[15] در قرآن درباره ى زندگى آن ها مطلبى نيامده است. مفسران، نام پيامبر اين قوم را «حنظله» ذكر كرده اند كه به دست قوم خويش به شهادت رسيد. امام سجاد(عليه السلام) مى فرمايد:

سه روز پيش از شهادت اميرالمؤمنين(عليه السلام)، مردى از بزرگان تميم كه عمرو نام داشت، نزد حضرت آمد و پرسيد: اصحاب رس چه كسانى بودند؟ در چه زمانى مى زيستند؟ منازل آن ها كجا بود؟ حاكم آن ها چه نام داشت؟ آيا پيامبرى داشتند؟ چگونه هلاك شدند؟ من در قرآن نام آن ها را خوانده ام، ولى از آن ها خبرى نداريم.

حضرت على(عليه السلام) فرمود: از چيزى پرسيدى كه كسى پيش تر نپرسيده بود و پس از من كسى به تو جواب نخواهد داد. هر چه در قرآن است، تفسير، شأن نزول و زمان نزول آن را مى دانم. (به سينه ى مبارك خود اشاره كرد و فرمود:) در اين جا علم نهفته است.

سپس فرمود: اصحاب رس قومى بودند كه درخت صنوبرى را مى پرستيدند و به آن «شاه درخت» مى گفتند. آن درخت را يافث بن نوح در كنار چشمه اى به نام روشاب، كاشته بود. به آن ها «رس» مى گويند، چون پيامبرشان را روى زمين مى كشانيدند!

زمان آن ها پس از حضرت سليمان(عليه السلام) بوده است. آن ها در كنار نهرى كه رس ناميده مى شد، دوازده قريه داشتند. نهرى پر آب و روستاهايى آباد به نام هاى «آبان»، «آذر»، «دى»، «بهمن» «اسفندار»، «فروردين»، «ارديبهشت»، «خرداد»، «مرداد»، «تير»، «مهر»، «شهريور». بزرگ ترين آن ها اسفندار بود كه حاكمشان در آن جا سكونت داشت و نامش تركوذ از نوادگان نمرود[16] بود. در اسفندار، درخت صنوبر و چشمه اى بزرگ وجود داشت. در هر يك از روستاهاى ديگر نيز از آن درخت صنوبر كاشته و از آن چشمه، نهرى به پاى درخت جارى كرده بودند. درختان صنوبر بسيار بزرگ شده بودند. اصحاب رس آب چشمه و آن نهرها را بر مردم حرام مى دانستند و به حيوانات هم نمى دادند; هر كس از آن آب مى نوشيد او را مى كشتند; مى گفتند: اين آب حيات خداوندان ما است! مردم از آب نهر بزرگى كه «رس» نام داشت، مى نوشيدند.

هر ماه از سال، در يك روستا، يك شبانه روز عيد بود. مردم در كنار درخت صنوبر جمع مى شدند و براى آن، گاو و گوسفند قربانى مى كردند و به آتش مى انداختند. وقتى دود آن به آسمان بلند مى شد، در مقابل درخت سجده و آن قدر گريه مى كردند تا درخت از آن ها راضى شود; حركت شاخه هاى درخت را علامت خشنودى آن مى دانستند.

وقتى نوبت اسفندار مى شد، همه ى مردم از روستاهاى كوچك و بزرگ در كنار چشمه و درخت صنوبر بزرگ جمع مى شدند بر آن درخت، پرده هايى از ابريشم آويخته، براى آن دوازده در قرار داده بودند; هر درى براى اهل يك قريه بود. در اسفندار دوازده شبانه روز عيد برگزار مى شد. خداوند يكى از فرزندان يهودا (فرزند يعقوب) را به نبوّت مبعوث كرد. او مدتى در ميان آن ها ماند و مردم را به عبادت خدا دعوت كرد، ولى نپذيرفتند. وقتى كه عيد اسفندار شد، پيامبر در آن جا حاضر شد و عرض كرد: خدايا! بندگان تو كفر مىورزند و مرا تكذيب مى كنند و درختى را مى پرستند كه نه سودى دارد و نه زيانى، خدايا! درخت آن ها را خشك كن!

درخت روز بعد خشك شد. مردم دو دسته شدند; يك گروه گفتند: اين شخص ساحر است; گروه ديگر گفتند: خداى شما غضب كرده است، بايد اين شخص را بكشيد! بنابراين، چاهى حفركردند و پيامبر را در آن قرار دارند و روى چاه را با سنگى بزرگ پوشانيدند، صداى ناله ى پيامبر را مى شنيدند كه مى گفت: خداوندا! تو گرفتارى مرا مى دانى، به ناتوانى و ضعف من رحم كن و مرا قبض روح نما! در نهايت پيامبر جان داد و خداوند بر آن قوم، بادى گرم و سوزان فرستاد، تا همه آن ها از شدت گرما و بارش آتش از ابر، هلاك شدند.[17]

به امام كاظم(عليه السلام) عرض شد: اصحاب رس چه كسانى بودند؟[18]حضرت فرمود: گروهى بودند كه حضرت صالح(عليه السلام) را كشتند، خداوند پيامبر ديگرى فرستاد، او را هم كشتند و پيامبر سوم را به همراه «ولى»[19]فرستاد، مردم جنگيدند و پيامبر را كشتند; اما گروهى كه در قرآن از آن ياد شده كسانى ديگرند آن ها قومى بودند كه نهرى پر آب داشتند به نام «رس». شخصى سؤال كرد: رس در كجا است؟ حضرت فرمود: مكان اين قوم منتهى اليه آذربايجان، بين ارمنستان و آذربايجان، بوده است و اين قوم صليب مى پرستيدند، خداوند بزرگ براى آن ها سى پيامبر فرستاد همه را كشتند. خداوند ميكائيل را، در فصل زراعت فرستاد، آب تمام چاه ها، چشمه ها و نهرهاى آن ها را خشك كرد، عزرائيل را فرستاد همه ى حيوانات را قبض روح كرد و به زمين امر كرد تمام گنج هاى آن ها را بلعيد; در نتيجه همه ى آن قوم از گرسنگى و تشنگى هلاك شدند و تنها گروه اندكى از بندگان مخلص خداوند، باقى ماندند و از خدا خواستند كه آن ها را نجات داده، به قدرى آب، زرع و حيوان در اختيار آن ها بگذارد كه طغيان نكنند. خداوند دعايشان را مستجاب كرد. وقتى به خانه هايشان بازگشتند، ديدند همه ى خانه ها خراب شده است; زندگى را از سر گرفتند و به اطاعت خداوند مشغول شدند، تا آن نسل منقرض شد. نسل بعد در ظاهر ايمان داشتند، ولى در باطن منافق بودند و گناه مى كردند، خداوند نيز كسى را بر آن ها مسلط كرد تا آن ها را كشت، و عده اى كه باقى ماندند در اثر طاعون، هلاك شدند و هيچ كس از آن قوم باقى نماند. خانه ها و نهرهاى آنان تا دويست سال بعد، بدون صاحب باقى ماند; سپس خداوند قومى صالح و نيكوكار را جايگزين آن ها كرد.

پس از مدتى، بعضى از آن ها به فحشا روى آوردند و همجنس باز شدند; خداوند صاعقه اى بر آن ها نازل كرد و همه را هلاك كرد.[20]

اين حديث با آيه اى كه در سوره ى حج آمده است، تناسب دارد. در سوره ى حج مى فرمايد: چه بسيار شهرها و آبادى ها را در حالى كه مردم ستمگر بودند نابود و هلاك كرديم، به گونه اى كه سقف ها و ديوارها فرو ريخت و چه بسيار چاه پر آب كه بى صاحب ماند و چه بسيار قصرهاى محكم و مرتفع...[21]

نكته هاى آموزنده

1. در اغلب موارد، رفاه به فساد و انحراف فردى يا گروهى كشيده مى شود; پس انسان در حال رفاه، بايد مراقب خود باشد.

2. غفلت يك نسل از تربيت، زمينه ى انحراف و فساد نسل بعدى را به وجود مى آورد.

سرگذشت حضرت يونس(عليه السلام)

سوال : سرگذشت حضرت يونس(عليه السلام)، در قرآن، چگونه بيان شده است؟

جواب : حضرت يونس(عليه السلام) از پيامبران الهى بود كه براى قومى افزون بر يكصد هزار نفر، مبعوث شد. او آنان را به خداپرستى دعوت كرد، ولى آنان ابتدا وى را تكذيب كردند، تا اين كه حضرت يونس(عليه السلام) وعده ى عذاب داد و تركشان نمود. زمانى كه نشانه هاى عذاب را ديدند، دسته جمعى توبه كرده و ايمان آوردند; خداوند هم عذاب را دفع كرد.

وقتى كه حضرت يونس از قوم خود پرس و جو كرد، فهميد كه عذاب برطرف شده است (گويا از توبه ى آنان خبر نداشت)، ولى ديگر به سوى آن ها نرفت و در حالى كه غضب كرده بود، بر كشتى سوار شد. در بين راه يك نهنگ به كشتى حمله كرد و مسافران كشتى كه ديدند راه نجاتى نيست، تصميم گرفتند يك نفر را به دريا بيندازند تا بقيه نجات يابند. قرعه كشى كردند و سرانجام قرعه به نام يونس افتاد. او را به دريا انداختند و نهنگ وى را بلعيد و كشتى نجات يافت.

خداى متعال حضرت يونس را در شكم نهنگ چند شبانه روز حفظ كرد. يونس فهميد كه به نتيجه ى عمل خويش و آزمايش الهى گرفتار شده است; از اين رو به تضرع و زارى و توبه پناه جست و عرض كرد: (لا إِلهَ إِلاّ أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّي كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ);

خدايى جز تو نيست، تو منزّه و پاك هستى و من ستم كردم.»[22]

خداى متعال توبه ى او را پذيرفت و به نهنگ امر كرد او را در حالى كه بيمار و ضعيف شده بود در ساحل خشك رها كند; سپس خداوند، گياه كدو در كنارش رويانيد تا در سايه ى برگ هاى كدو، استراحت نمايد. وقتى حالش بهتر شد به طرف قوم خود رفت. مردم از او استقبال كردند و ايمان خود را اظهار نمودند، خداوند هم آن ها را از نعمت هاى فراوان بهره مند كرد.

قرآن درباره ى حضرت يونس مى فرمايد:

(إِنَّ يُونُسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ* إِذْ أَبَقَ إِلَى الْفُلْكِ الْمَشْحُونِ* فَساهَمَ فَكانَ مِنَ الْمُدْحَضِينَ *فَالْتَقَمَهُ الْحُوتُ وَ هُوَ مُلِيمٌ* فَلَوْ لا أَنَّهُ كانَ مِنَ الْمُسَبِّحِينَ *لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ* فَنَبَذْناهُ بِالْعَراءِ وَ هُوَ سَقِيمٌ* وَ أَنْبَتْنا عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِين* وَ أَرْسَلْناهُ إِلى مِائَةِ أَلْف أَوْ يَزِيدُونَ* فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِين);

يونس از رسولان ما است، زمانى كه به كشتى پر از جمعيت فرار كرد و با آن ها قرعه افكند و مغلوب شد، ماهى عظيمى او را بلعيد، در حالى كه سزاوار سرزنش بود و اگر او از تسبيح كنندگان نبود، تا روز قيامت در آن جا مى ماند; پس او را در يك بيابان خشك افكنديم، و در حالى كه بيمار بود، در كنار او بوته ى كدو رويانيديم و او را به سوى جمعيّت يكصد هزار نفرى، يا بيشتر فرستاديم. آن ها ايمان آوردند و از اين رو تا زمان معيّنى آنان را از مواهب بهره مند كرديم.»[23]

نكته هاى آموزنده

1. بندگان صالح خداوند در همه حال بياد او هستند;

2. كوچك ترين غفلت، از سوى اوليا و مقرّبان، عقوبت سختى در پى دارد و چنان كه از روايت[24] استفاده مى شود، گرفتارى حضرت يونس(عليه السلام)به دليل يك لحظه غفلت بود;

3. بندگان گمراه هم ممكن است در هر لحظه اى هدايت شوند; بنابراين، نبايد از راهنمايى و ارشاد آنان نااميد شد.

4. دورى از خداوند و كفر، افزون بر عذاب آخرت، انسان را در دنيا به سختى مى افكند و ايمان به خداوند و توكل به او، افزون بر پاداش نيكو در جهان آخرت، در دنيا هم سبب آرامش انسان مى گردد.

پاورقى:‌


[1]. مجمع البيان، ج 1، ص 327.
[2]. تفسير نور، ج 1، ص 211.
[3]. بقره، 102.
[4]. مجمع البيان، ج 1، ص 327.
[5]. تفسير نمونه، ج1; الميزان، ج1 ص233; تفسير صافى، فيض كاشانى، ج 1، ص 174.
[6]. بديهى است كه اين عمران شخصى غير از عمران، پدر حضرت موسى (عليه السلام) است.
[7]. آل عمران، 35 و 36.
[8]. آل عمران، 37.
[9]. مريم، 3 ـ 6.
[10]. مريم، 7 ـ 10.
[11]. انبيا، 89 و 90.
[12]. آل عمران، 37 40.
[13]. مجمع البيان، ج2، ص436; منشور جاويد، ج 12، ص331 ـ 342.
[14]. ق، 12.
[15]. فرقان، 38.
[16]. تركوذ فرزند غابور پسر يارش پسر سازن پسر نمرود بود.
[17]. بحارالانوار، ج 14، ص 149 ـ 152.
[18]. ميزان الحكمه، ج4، ص 3146، حديث 19698.
[19]. ولى، به ياور پيامبر مى گويند، مانند هارون كه ياور حضرت موسى (عليه السلام) بود.
[20]. قصص الانبيا، ص 96، حديث 89.
[21]. ر.ك: حج، 44، تفسير نمونه، تفسير آيه ى 44 و 45 حج و 38 لقمان و 12 ق.
[22]. انبيا، 87; مجمع البيان، ج5، ص229، و ج7، ص 108.
[23]. صافات، آيات 139 ـ 148; ميزان الحكمه، ج4، ص 3174.
[24]. كافى، ج 2، ص 581، حديث15.