قارون ثروتمند متكبر
سوال : قارون چه كسى بود؟
جواب : قارون، از بنى اسرائيل، و پسر عموى حضرت موسى(عليه السلام) بوده است.
خلاصه ى داستان قارون، با توجه به آيات قرآن، از اين قرار است كه او شخص زيباروى از
بنى اسرائيل بود و در بيابان به سر مى برد و از علم كيمياگرى بهره داشت و از اين
راه گنجى فراوان اندوخته بود و به شدت به حضرت موسى(عليه السلام) رشك مى برد; از
اين رو به زن بدكاره اى پول داد و او را وادار كرد تا شهادت بدهد كه حضرت موسى(عليه
السلام) او را به رفتار پرخطر مجبور كرده است، سپس نزد حضرت موسى(عليه السلام) آمد
و گفت: بنى اسرائيل را جمع كن و دستور پروردگارت را براى آن ها بازگو! حضرت
موسى(عليه السلام)مردم را جمع كرد و احكام خداوند را براى آن ها بيان نمود، وقتى كه
حكم زنا را بيان مى كرد، بنى اسرائيل گفتند: حتى اگر زناكار تو باشى، همين حكم جارى
مى شود؟ حضرت موسى(عليه السلام) فرمود: آرى! بنى اسرائيل گفتند: تو زنا كرده اى!
حضرت موسى(عليه السلام) با تعجب گفت: من؟! گفتند: آرى! آن گاه از آن زن بدكاره
خواستند تا شهادت بدهد. حضرت موسى به او فرمود: تو را به خدا قسم مى دهم كه جز سخن
راست نگويى! آن زن گفت: حال كه مرا قسم دادى، راست مى گويم، و اينك شهادت مى دهم كه
تو بى گناه و فرستاده ى خداوند هستى!
حضرت موسى(عليه السلام) به سجده افتاد و در سجده به شدّت گريه كرد; وحى آمد: چه
چيزى تو را به گريه انداخته است؟ ما زمين را به فرمان تو در آورده ايم، هرچه مى
خواهى امر كن!
حضرت موسى(عليه السلام) سر از سجده برداشت و فرمود: اى زمين آن ها را در كام خود
فرو بر! ناگهان زمين شكافته شد و در حالى كه فرياد مى زدند: يا موسى! يا موسى! ...
همگى هلاك شدند.[1]
قرآن درباره ى قارون مى فرمايد:
(إِنَّ قارُونَ كانَ مِنْ قَوْمِ مُوسى فَبَغى عَلَيْهِمْ وَ آتَيْناهُ مِنَ
الْكُنُوزِ ما إِنَّ مَفاتِحَهُ لَتَنُوأُ بِالْعُصْبَةِ أُولِى الْقُوَّةِ إِذْ
قالَ لَهُ قَوْمُهُ لا تَفْرَحْ إِنَّ اللَّهَ لا يُحِبُّ الْفَرِحِينَ);[2]
قارون از قوم موسى بود و بر آنان ستم كرد; ما گنج هايى به او داده بوديم كه كليد
انبارهاى او را گروهى نيرومند[3]
حمل مى كردند. هنگامى كه قومش به او گفتند: شادى مكن كه خدا شادى كنندگان مغرور را
دوست ندارد.»
قرآن در ادامه مى فرمايد:
(قالَ إِنَّما أُوتِيتُهُ عَلى عِلْم عِنْدِى... فَخَرَجَ عَلى قَوْمِهِ فِى
زِينَتِهِ قالَ الَّذِينَ يُرِيدُونَ الْحَياةَ الدُّنْيا يا لَيْتَ لَنا مِثْلَ ما
أُوتِىَ قارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظّ عَظِيم وَ قالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ
وَيْلَكُمْ ثَوابُ اللَّهِ خَيْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً)[4]
قارون مى پنداشت به دليل علم و دانش و حسن تدبير او، دارايى اش زياد شده است. وقتى
خود را با زيورآالات تزيين كرده بود، در اجتماع مردم حاضر شد. كسانى كه اهل دنيا
بودند گفتند: اى كاش ما هم مانند قارون ثروتمند بوديم! سعادت و نصيب او بسيار زياد
است.
كسانى كه دانا بودند، گفتند: واى بر شما! ثواب آخرت براى كسى كه ايمان بياورد وعمل
نيكو انجام دهد، بهتر است.
حضرت امام صادق(عليه السلام) از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) روايت كرده
اند:
هر كس لباسى بپوشد و در آن، تكبّر و خودخواهى كند، خداوند او را در جهنم با قارون
همنشين خواهد كرد; چون قارون اولين كسى بود كه چنين كرد.[5]
نكته هاى آموزنده
قارون، سمبل ثروتمند متكبر است واز سرگذشت او مى آموزيم:
1. تحصيل علم و رسيدن به مراتب عالى علمى، بسيار ارزشمند و عالِم از مقامى بلند
برخوردار است; ولى اگر به كبر و غرور و حسد گرفتار شود، از بلنداى عزّت سقوط خواهد
كرد و خود و اطرافيانش را به هلاكت خواهد رساند;
2. همه چيز از خداوند متعال است و در هر مقام و مرتبه اى، بايد شكرگزار او بود و
سرچشمه ى شكرگزارى، تواضع است، در غير اين صورت، تكبّر و خودخواهى به زودى به ذلّت
و خوارى تبديل خواهد شد;
3. اگر انسان بى ايمان باشد و نيكوكارى نكند، تمام گنج هاى زمين به حال او نفعى
ندارد و توانمندى هاى مادى زودگذر و ناپايدار است.
4. هيچ گاه عمل نيك را نبايد كوچك شمرد، حتى اگر از گنهكار باشد; چنانچه راستگويى
يك بدكاره به نجات انسانى بزرگ انجاميد.
رويايي طالوت و جالوت
سوال : نظر قرآن درباره ى طالوت و جالوت چيست؟
جواب : بنى اسرائيل، پس از حضرت موسى(عليه السلام)، طغيان كرده و دين خدا را تغيير
دادند و به پيامبرشان كه ارميا نام داشت، توجهى ننمودند. در سوره ى بقره به بخشى از
داستان ايشان اشاره شده است:
(أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِى إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذْ
قالُوا لِنَبِيّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ قالَ
هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ أَلاَّ تُقاتِلُوا قالُوا وَ ما
لَنا أَلاَّ نُقاتِلَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا وَ
أَبْنائِنا فَلَمَّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ الْقِتالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِيلاً
مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ بِالظَّالِمِينَ * وَ قالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ
اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً قالُوا أَنَّى يَكُونُ لَهُ الْمُلْكُ
عَلَيْنا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْكِ مِنْهُ وَ لَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمالِ
قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ وَ زادَهُ بَسْطَةً فِى الْعِلْمِ وَ
الْجِسْمِ وَ اللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ);[6]
پس نزد پيامبر رفتند و گفتند: از خداوند متعال براى ما امير و فرماندهى طلب كن، تا
در راه خدا جنگ كنيم!
-گفتنى است كه نبوّت در يك نسل از بنى اسرائيل و حكومت در نسل ديگرى از ايشان بود;
يعنى خداوند پيامبرى و حكومت را در يك خانواده از بنى اسرائيل قرار نداده
-پيامبرشان فرمود: اگر به جنگ مأمور شويد، آيا مخالفت مى كنيد؟ گفتند: چرا جنگ
نكنيم، در حالى كه ما و فرزندانمان را از خانه و شهر بيرون كرده اند؟! پيامبر
فرمود: خداوند طالوت را امير شما قرار داد. بنى اسرائيل خشمگين شدند و گفتند: چرا
طالوت؟! ما از او شايسته تريم; او فقير است. -طالوت از نسل «بن يامين» برادر حضرت
يوسف(عليه السلام)، قوى ترين و شجاع ترين آن ها بود، در حالى كه نبوّت در نسل حضرت
يوسف قرار داشت -پيامبر فرمود: خداوند طالوت را برگزيد; او دانا و قوى است و خداوند
مُلك را به هر كس اراده كند، عطا مى كند.»
نشانه ى حكومت طالوت، تابوت حضرت موسى(عليه السلام) بود; يعنى صندوقى كه مادرش،
موسى را در آن گذاشته و به آب انداخته بود. آن صندوق در ميان بنى اسرائيل مقدس
شمرده مى شد و به آن تبرك مى جستند. تابوت پس از وفات حضرت موسى(عليه السلام) نزد
يوشع بود و بنى اسرائيل نيز به اين جهت عزت و شرافت داشتند; اما وقتى طغيان كردند و
براى تابوت ارزشى قائل نشدند، به گونه اى كه در كوچه ها وسيله ى بازى اطفال شده
بود; خداوند تابوت را از بين آن ها برد و زمانى كه از خداوند امير خواستند، خداوند
تابوت را به آنان بازگرداند و نشانه ى حكومت طالوت قرار داد.[7]
وقتى طالوت مردم را براى جنگ با جالوت آماده كرد، وحى آمد: كسى كه زره موسى بر
اندام او اندازه باشد، جالوت را خواهد كشت و اسم او «داود» پسر «آسى» است. «آسى»
چوپان بود و بيست فرزند داشت و داود از همه كوچك تر بود. طالوت، آسى و فرزندانش را
احضار كرد و زره موسى را بر اندام همه ى آن ها آزمايش نمود، اما بر اندام هيچ يك
اندازه نبود; به آسى گفت: آيا فرزندى دارى كه نياورده باشى؟ آسى گفت: بله; كوچك
ترين فرزند من به چوپانى مشغول است. هنگامى كه داود آمد و زره را پوشيد، اندازه ى
او بود; لذا داود كه فردى قوى و شجاع بود، آماده ى جنگ شد.
طالوت به لشگريان خود گفت: در بين راه نهر آبى هست، هر كس بيشتر از يك كف دست آب
بنوشد، از «حزب الله» نيست. همين كه لشگريان به نهر رسيدند، بيشتر آن ها بيش از حد
مجاز آب نوشيدند (60 هزار نفر نافرمانى كردند) و تنها افراد كمى (313 نفر) اطاعت
كردند; آن گاه كسانى كه سيراب شده بودند، گفتند: ما طاقت جنگ نداريم; اما كسانى كه
آب نياشاميده بودند، گفتند: خدايا! ما را ثابت قدم گردان و صبر عنايت فرما و پيروزى
عطا كن!
داود(عليه السلام) به ميدان جنگ آمد و در مقابل جالوت قرار گرفت و به او حمله برد و
با سنگى او را از پاى درآورد.[8]
نكته هاى آموزنده
1. تسليم شدن در برابر اراده و مشيّت خداى متعال، بهترين گزينه است;
2. اطاعت و فرمانبردارى از فرمانده، يكى از اساسى ترين محورهاى هر نظام است; و در
صورت صبر و استقامت، با كمترين نيرو هم پيروزى ميّسر است.
3. توكل به خداوند و امداد الهى، مهمترين ركن پيروزى است.
اصحاب الايكه
سوال : اصحاب الايكه چه كسانى بودند؟
جواب : در قرآن آمده است: (إِنْ كانَ أَصْحابُ الْأَيْكَةِ لَظالِمِينَ)[9]
«ايكه» يعنى درخت، جمع آن «ايك» است، مانند شجره ى و شجر.
اصحاب ايكه، قوم شعيب هستند و از آن جا كه آنان ساكن بيشه ها بودند و درختان زيادى
داشتند، اصحاب ايكه ناميده شده اند.
خداى متعال، حضرت شعيب(عليه السلام) را به سوى آن ها و اهل مدين فرستاد. اهل مدين
ايمان نياوردند; در نتيجه خداوند آن ها را به وسيله ى صيحه ى آسمانى[10]
هلاك كرد. اصحاب ايكه نيز با ابرى كه از آن آتش فرو مى ريخت، سوختند و هلاك شدند;
به اين صورت كه خداوند گرمايى شديد بر آن ها گماشت كه تا هفت روز آسايش نداشتند،
روز هفتم ابرى سياه در آسمان ظاهر شد. آن ها به سايه ى ابر پناه بردند، ناگهان از
ابر آتش باريدن گرفت و آن ها را سوزاند.[11]
اين يكى از بزرگ ترين عذاب هاى روى زمين بود.[12]
نكته: آنان كه از نعمت و رفاه بيشترى برخوردارند، اگر كفران نعمت كنند به عذاب
شديدترى دچار مى شوند.
لقمان از ديدگاه قرآن
سوال : شخصيت لقمان از ديدگاه قرآن و روايات چگونه است؟
جواب : در قرآن، نام «لقمان» فقط در سوره ى لقمان آمده است:
(لَقَدْ آتَيْنا لُقْمانَ الْحِكْمَةَ أَنِ اشْكُرْ لِلَّهِ...)[13]
به لقمان حكمت داديم و گفتيم: شكر خداى به جا آور! هر كس شكرگزار خداوند باشد، در
واقع شكرگزار خودش شده است و هر كس كفران كند، خداوند بى نياز و حميد است.»
بيشتر مفسران بر اين باورند كه لقمان «حكيم» بوده، ولى نبوّت نداشته است; اما بعضى
از مفسران، حكمت را به معناى نبوّت تفسير كرده اند.
او غلامى حبشى و سياه پوست بوده; لب هايى ضخيم داشت و در زمان حضرت داود(عليه
السلام) زندگى كرد.
در حديثى از پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) مى خوانيم:
«لقمان، نبى و پيامبر نبوده است، ولى بنده اى بود كه بسيار تفكر مى كرد; خدا را
دوست داشت و خداوند هم او را دوست داشت و با بخشيدن حكمت بر او منّت نهاد.»
قرآن، برخى از پندهاى لقمان حكيم را چنين بازگو كرده است:
لقمان فرزندش را موعظه مى كرد و مى گفت: اى فرزندم! از شرك به خداوند بر حذر باش;
زيرا شرك ظلم بزرگى است.
اى فرزندم! اگر ظلم به اندازه ى كوچك ترين ذرهّ و دورن سنگ، مخفى باشد، و يا در
آسمان باشد، خداوند آن را حاضر مى كند.
فرزندم! نماز بخوان و نهى ار منكر كن و در مصيبت ها، مقاومت نما، اين ها از مهم
ترين امور هستند. صورت خود را در برابر مردم كج مكن -تن به ذلت نده -و در روى زمين
با غرور راه نرو! خداوند انسان فخر فروش و گردكش را دوست ندارد. در راه رفتن معتدل
باش! صداى خود را بلند مكن كه بدترين صوت، صداى الاغ است.[14]
لقمان از ديدگاه حضرت امام صادق(عليه السلام)
«حمّاد» از حضرت امام صادق(عليه السلام) درباره ى لقمان و حكمت او پرسيد، حضرت
فرمود: به خدا قسم! حكمت لقمان از جهت مال و خاندان و قدرت جسمانى و جمال نبود،
بلكه او در اطاعت خداوند مردى قوى بود، ورع -تقوى -داشت; ساكت، باوقار، دقيق و
متفكر بود; رأى و نظرى صحيح داشت; بر روى نمى خوابيد; در نظافت شخصى بسيار مراقب
بود; از ترس گناه به چيزى نمى خنديد; هرگز غضب نكرد; با كسى شوخى نمى كرد; براى
بهره مندى از دنيا شاد و براى محروميّت غمگين نمى شد; فرزندان زيادى داشت; چندتن از
فرزندانش را از دست داد، ولى در سوگ آن ها گريه نكرد; بين ديگران صلح و آشتى برقرار
مى كرد; با دانشمندان و حكيمان روابط زيادى برقرار مى كرد; دائماً در حال جهاد با
نفس بود و از شيطان دورى مى كرد; قلب خود را با تفكر درمان مى نمود و با عبرت ها،
خود را پند مى داد.
خداوند به گروهى از فرشتگان امر فرمود كه به لقمان ندا دهند -لقمان فقط صداى آنان
را شنيد- اى لقمان! آيا مى خواهى خداوند به تو حكومت دهد و تو در ميان مردم قضاوت
كنى؟
لقمان فرمود: اگر خداوند امر كند، اطاعت مى كنم و اگر به اختيار من بگذارد، عافيت
را برمى گزنيم. ملائك پرسيدند: چرا؟
فرمود: قضاوت، سخت ترين مرحله ى دين است. اگر قاضى درست قضاوت كند در سلامت است و
اگر اشتباه كند، راه بهشت را اشتباه كرده است; كسى كه دنيا را به آخرت بفروشد، در
دنيا و آخرت زيان كار است; دنيا را از دست مى دهد و آخرت را نيز به دست نخواهد
آورد.
ملائك از سخن و حكمت او تعجب كردند و نطق او را تحسين نمودند. وقتى لقمان حكومت را
نپذيرفت، آن را به حضرت داود(عليه السلام)عرضه كردند و ايشان قبول كرد و بارها مورد
آزمايش قرار گرفت.
لقمان به ديدن حضرت داود(عليه السلام) مى رفت و او را موعظه مى كرد، حضرت داود نيز
به او مى گفت: خوشا به حال تو كه حكومت را نپذيرفتى! خداوند به تو حكمت عطا كرد و
به داود حكومت داد و مرا آزمود.[15]
مواعظ لقمان به فرزندش
سپس امام صادق(عليه السلام) فرمود: يا حمّاد! لقمان فرزندش را موعظه مى كرد و مى
فرمود: فرزندم! وقتى دنيا را پشت سر بگذارى، به آخرت روى مى آورى; آنچه در پيش دارى
نسبت به آنچه كه پشت سر مى گذارى، نزديك تر است.
فرزندم! با دانشمندان همنشينى كن و در حضور آن ها زانو بزن و با آن ها مجادله نكن.
از دنيا به مقدار ضرورت قناعت كن و منزوى نباش كه انگل ديگران خواهى شد. در امور
دنيا به قدرى مداخله كن كه به آخرت تو ضرر نرساند. روزه اى بگير كه شهوت تو را قطع
كند; روزه اى را كه به نماز صدمه بزند، ترك كن; زيرا خداوند نماز را از روزه بيشتر
دوست دارد -منظور روزه ى مستحبى است .-
فرزندم! دنيا دريايى عميق است كه دانشمندان بسيارى در آن غرق شده اند; ايمان را
كشتى خود قرار ده! توكل داشته باش و تقوى پيشه كن! اگر نجات يافتى، رحمت خداوند است
و اگر هلاك شدى، به سبب گناهان تو است.
فرزندم! اگر در كودكى ادب آموختى، وقتى بزرگ شدى بهره اش را خواهى ديد.
فرزندم! از تنبلى بر حذر باش! اگر دنيا را از دست دادى، آخرت را از دست مده!
اگر در زمان آموختن، طلب علم را از دست بدهى، آخرت تو خراب مى شود; از شبانه روز،
سهمى براى طلب علم قرار ده كه بدترين فساد، ضايع كردن طلب علم است. با افراد لجوج،
دوستى و با فقيه، مجادله و با سلطان، دشمنى نكن! با گمراه، همراه و با گناهكار،
برادر و با متهم، هم سخن مشو! علم بيندوز همان گونه كه مال مى اندوزى!
فرزندم! از خداوند بترس به گونه اى كه اگر روز قيامت تمام عبادت هاى جن و انس را به
تو دادند، باز از عذاب خدا در ترس باشى; به خداوند اميدوار باش، به گونه اى كه اگر
روز قيامت تمام گناهان جن و انس را بر دوش تو گذارند، به آمرزش اميدوار باشى.
فرزندش عرض كرد: پدر جان! من طاقت اين همه را ندارم! من فقط يك قلب دارم!
لقمان گفت: فرزندم! اگر قلب مؤمن را بيرون آورند و باز كنند، در آن دو نور مشاهده
مى شود; يك نور خوف و يك نور اميد; هيچ كدام از ديگرى بيشتر نيست. هر كس به خدا
ايمان آورد، قول خدا را تصديق مى كند و كسى كه قول خدا را تصديق كند، امر خداوند را
اطاعت مى نمايد. كسى كه از خداوند اطاعت نكند، قول خدا را قبول نكرده است.
فرزندم! به دنيا اعتماد نداشته باش و قلب خود را به آن مشغول مكن! خداوند هيچ چيز
را بى ارزش تر از دنيا نيافريده است; آيا نمى بينى كه خداوند پاداش بندگان مطيع را
نعمت دنيا و عقوبت گنه كاران را بلاى دنيا قرار نداده است؟![16]
شوكت حضرت سليمان(عليه السلام)
سوال : حضرت سليمان(عليه السلام) در قرآن، چگونه توصيف شده است؟
جواب : حضرت سليمان(عليه السلام) فرزند حضرت داود(عليه السلام) بود و خداوند پس از
حضرت داود، حكومت بر انسان ها، جنّ ها و حيوانات را به او داد.
با پرندگان سخن مى گفت و جنيّان در خدمت او بودند. باد در تسخير آن حضرت بود. وى با
علم و تدبير و حكمت، حكومتى بى نظير را اداره كرد.
هنگامى كه مرگ حضرت سليمان فرا رسيد، در حالى كه بر عصا تكيه كرده بود، جان داد و
هيچ كس از جنّ و انس آگاه نشدند، تا اين كه موريانه عصاى او را خورد و عصا شكست و
سليمان بر زمين افتاد، ابتدا جنيّان آگاهى يافتند.[17]
در قرآن به گوشه هايى از سرگذشت حضرت سليمان(عليه السلام) اشاره شده است; از جمله:
سليمان حكومت داود را به ارث برد;[18]
حكومت بزرگى تشكيل داد; جنّ و انس و باد در تسخير او بودند و با پرندگان سخن مى
گفت.[19]
در قرآن حدود ده بار از حضرت سليمان با جملاتى مانند; توصيف به حكم، علم،[20]
منطق الطير،[21]...
مدح شده است.
گفتگوى حضرت سليمان با مورچه ها
حضرت سليمان(عليه السلام) لشگريان خود را كه شامل انسان ها، جنيّان و پرندگان
بودند، جمع كرد و حركت داد تا به وادى نمل ـ سرزمين مورچگان كه مفسران معتقدند در
شام بوده است ـ رسيدند. يك مورچه به ساير مورچگان گفت: «به خانه هايتان برويد تا
سليمان و لشگريانش، ناخواسته شما را لگدكوب نكنند» حضرت سليمان تبسّم كرد و فرمود:
«خدايا! به من الهام كن تا نعمتى را كه به من و پدرم بخشيدى، شكر گزارم و عمل صالح
انجام دهم.»[22]
حضرت سليمان(عليه السلام) و پادشاه سبأ
حضرت سليمان(عليه السلام) از حال پرندگان جويا شد و پرسيد: هدهد كجا است؟ چرا غايب
است؟ يا او را تنبيه مى كنم و يا بايد عذر موجه بياورد! كمى صبر كرد، هدهد حاضر شد
و عرض كرد: خبرى دارم كه از آن آگاه نيستى; از سرزمين سبا خبرى آورده ام; من در آن
جا زنى را ديدم كه حكومت مى كرد و تخت بزرگى داشت. او و اطرافيانش در برابر خورشيد
سجده مى كردند و شيطان آن ها را فريب داده و گمراهشان ساخته است; آن ها به خداوند
آسمان و زمين سجده نمى كنند.
سليمان(عليه السلام) فرمود: بايد صداقت تو بر من روشن شود; اين نامه ى مرا به آن جا
ببر و به آن ها برسان و از دور عكس العمل آن ها را زير نظر داشته باش! هدهد نامه را
برد و بر تخت بلقيس ـ پادشاه سبا ـ انداخت.
بلقيس گفت: اى مردم! براى من نامه ى محترمانه از جانب سليمان رسيده كه در آن نوشته
است: «بسم الله الرحمن الرحيم، برترى جويى نكنيد و تسليم حق شويد و نزد من بياييد.»
آن گاه بلقيس گفت: اى اشراف و بزرگان! نظر خود را باز گوييد، من هيچ كار مهمى بدون
مشورت شما انجام نداده ام.
اطرافيان گفتند: ما براى جنگ، قدرت و نيروى كافى داريم، ولى هر چه شما امر كنيد!
بلقيس گفت: پادشاهان وقتى با زور وارد شهرى شوند، آن جا را به فساد مى كشند و
بزرگان آن ها را اسير مى كنند و به ذلّت مى افكنند. من هديه اى براى آن ها مى فرستم
تا ببينم فرستادگان من چه گزارشى مى دهند.
هنگامى كه نماينده ى بلقيس نزد حضرت سليمان(عليه السلام) آمد، سليمان(عليه
السلام)فرمود: آيا مى خواهيد به من كمك مادى كنيد؟! بدانيد آنچه خدا به من عطا
فرمود، از آنچه به شما داده بهتر است; شما با پيش كشتان خوشحال مى شويد. به سوى
آنان برو! ما با لشگريانى به سوى شما خواهيم آمد كه قدرت مقابله نداشته باشيد و آن
ها را با ذلت و خوارى بيرون خواهيم كرد! سليمان(عليه السلام)فرمود: اى بزرگان! چه
كسى مى تواند قبل از آن كه آن ها تسليم شوند و بيايند، تخت پادشاهشان را نزد من
حاضر كند؟
عفريتى از جنيّان گفت: قبل از اين كه از جا برخيزى، تخت او را نزد تو حاضر مى كنم،
من قدرت چنين كارى را دارم!
آصف بن برخيا (كه به تعبير قرآن، علمى از كتاب داشت) عرض كرد: قبل از اين كه پلك
هايت را بر هم بزنى، تخت او را نزد تو مى آورم!
هنگامى كه سليمان تخت ملكه را در حضور خود ديد، فرمود: اين از فضل خدا است، تا مرا
آزمايش كند كه شكر مى گزارم، يا كفران مى كنم. هر كس شكر كند، خود بهره مند مى شود
و هر كس كفران نمايد، خداوند بى نياز و كريم است.
حضرت سليمان دستور داد تخت بلقيس را كمى تغيير دهند، يا روى آن چيزى بياندازند، تا
بلقيس آن را نشناسد، تا بدين وسيله او را آزمايش كند. هنگامى كه بلقيس آمد به او
گفتند: آيا تخت تو چنين است، او گفت: مثل اين كه تخت من است; ما پيش از اين ايمان
آورده بوديم.
هنگامى كه بلقيس به قصر وارد شد و قصر سليمان را ديد، گمان كرد نهر آب است، ساق
پايش را برهنه كرد (تا از آب بگذرد). سليمان فرمود; اين قصرى از بلور درخشان است;
بلقيس گفت: خدايا به خود ستم كردم! اينك با سليمان، به خداوند عالميان ايمان آوردم.[23]
زراره از امام صادق(عليه السلام) نقل كرد كه حضرت فرمود: «آن شخص كه با سليمان صحبت
مى كرد، با انگشت اشاره كرد، بى درنگ تخت بلقيس حاضر شد.»
حمران عرض كرد: چگونه چنين چيزى ممكن است؟
حضرت فرمود: «پدرم مى فرمود: آن شخص طى الارض داشت، وقتى اراده مى كرد زمين طى مى
شد;[24]
نام آن شخص آصف بن برخيا بود.»
حضرت امام باقر(عليه السلام) فرمود:
«اسم اعظم خداوند، هفتاد و سه حرف است و آصف، تنها يك حرف را مى دانست، و تا آن يك
حرف را به زبان آورد، فاصله ى بين سليمان و تخت بلقيس، از بين رفت.»[25]
در نهايت، حضرت سليمان با بلقيس ازدواج كرد.[26]
نكات آموزنده
1. حتى اگر تمام موجودات در قلمرو كسى باشند، در برابر مرگ چاره اى جز تسليم ندارد.
2. پذيرفتن دعوت به حق، با تدبير و تفكر، باعث عظمت شخصيت انسان مى شود.
3. هر قدرتى از فضل پروردگار حكايت مى كند.
مراد از قوم سبأ در قرآن
سوال : «قوم سبأ» چه كسانى بودند؟
جواب : قبل از اسلام، گروهى بودند كه در يمن حكومت مى كردند و نام پدرشان «سباء بن
يشحب بن يعرب بن قحطان» بود. اين قوم به نام پدرشان ناميده مى شدند.[27]
اينان گروهى از قحطانيان بودند كه در جنوب جزيرة العرب، در سرزمين يمن حكومت
داشتند. در صدر اسلام، دو قبيلة «اوس» و «خزرج» از نسل قحطان بوده اند.[28]
سرزمين يمن از ديرباز بسيار سر سبز و آباد، با نهرهاى جارى و ثروت فراوان بود كه از
آثار تمدن آن ها، مى توان به شهر بلقيس و سد مأرب ـ در صفا ـ اشاره كرد. در شهر
مأرب ـ كه شهر سبا بوده است ـ قصرهايى با سردر و سقف هاى مزّين به طلا و نقره، بنا
كرده بودند.
در سوره ى سبا[29]
آمده است: در دو طرف چپ و راست آن ها، دو باغ بزرگ بود; به آن ها گفتيم: از روزى
پروردگارتان بخوريد و شكر او را به جا آوريد، در شهرى پاك و پروردگارى آمرزنده!
آن ها از عبادت خداوند رويگردان شدند و ما سيل ويرانگر فرستاديم، دو باغ بزرگ آن ها
به باغ هايى بى ارزش، با ميوه هاى تلخ و درختچه هاى گز و مقدار كمى سدر تبديل شد;
اين جزاى كفران نعمت آن ها بود.[30]
ما بين آن ها و باغ پربركتشان آبادى هايى قرار داديم، تا شب ها و روزها در اين
آبادى ها با ايمنى حركت كنند. آن ها گفتند: خدايا! بين سفرهاى ما فاصله بينداز! آن
ها به خود ستم كردند. داستان آن ها را عبرت ديگران قرار داديم; جمعيت آنان را متفرق
و متلاشى كرديم. گمان شيطان درباره ى آن ها تحقق يافت; و بجز اندكى از مؤمنان همه
از شيطان تبعيت كردند.[31]
پاورقى:
[1]. تاريخ مدينه دمشق، ج61، ص94; بحارالانوار،ج13، ص250; تفسير الميزان، ج16، ص84.
[2]. قصص، 76.
[3]. مفسران تعداد اين گروه را بين سه نفر تا چهل نفر ذكر كرده اند.
[4]. قصص،78 ـ 80; تفسير قمى، ج2، ص144.
[5]. وسائل الشيعه، ج3، ص 368.
[6]. بقره، 246 ـ 251.
[7]. بحارالانوار، ج13، ص439، حديث 4.
[8]. تفسير قمى، ج1، ص81 ـ 85; مجمع البيان، ج2، ص610; اكمال الدين و اتمام النعمه،
ص154 به بعد.
[9]. حجر، 78; ر.ك: هود، 11 به بعد.
[10]. نوعى عذاب كه از آسمان فرود آيد مثل صاعقه.
[11]. تفسير كبير، ج 6 ص 169; تفسير قمى، ج 1، ص 244، تفسير جوامع الجامع، ج 2، ص
688; تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 349.
[12]. تفسير مجمع البيان، ج 7، ص 350.
[13]. لقمان، 12 ـ 19; مجمع البيان، ج 8، ص 80.
[14]. ر.ك: ميزان الحكمه، ج4، ص3124، حديث 19666; بحار الانوار، ج 3، ص 409.
[15]. بحارالانوار، ج13، ص409.
[16]. بحارالانوار، ج13، ص 409، ر.ك: به ميزان الحكمه، ج 4، ص 3124.
[17]. سبأ، 14، حقائق التأويل، ص 181.
[18]. نمل، 16.
[19]. بقره، 102; انبيا، 81; نمل، 16 ـ 18; سباء، 12 و 13; ص، 35 ـ 39.
[20]. انبيا، 79.
[21]. نمل، 16.
[22]. نمل، 17 ـ 19.
[23]. به ترجمه ى آيات 20 ـ 44 سوره نمل رجوع شود.
[24]. بحارالانوار، ج 14، ص 109.
[25]. همان، ص 113، حديث 5.
[26]. همان، ص 112.
[27]. تفسير الميزان، ج 16، ص 387.
[28]. موسوعه التاريخ الاسلامى، ج 1، ص 105.
[29]. سباء 15 ـ 20.
[30]. تفسيرالميزان، همان.
[31]. ر.ك به: تفسير نمونه، تفسير سوره ى سبا، 15 ـ 20.