سرگذشت ها و عبرت ها در آئينه وحی

سيد مرتضى قافله باشى

- ۷ -


داستان اصحاب كهف

سوال : اصحاب كهف در قرآن چگونه معرفى شده اند؟

جواب : اصحاب كهف گروهى جوانمرد با ايمان بودند كه در جامعه اى مشرك و بت پرست زندگى مى كردند. آنان با بصيرت كامل ايمان آورده بودند و خداوند متعال هم آن ها را هدايت فرمود و از فيض معرفت و حكمت بهره مند ساخت. آن ها دانستند كه اگر در بين مردم بمانند، بت پرستان آن ها را تحت فشار مى گذارند و نمى توانند حرف حق را بگويند و به شريعت حق عمل كنند. از سوى ديگر، مى خواستند موحّد بمانند و خود را از شرك حفظ كنند; بنابراين، قيام كردند و گفتند: پروردگار ما، آفريننده ى آسمان ها و زمين است. جز او كسى را عبادت نمى كنيم. چرا اين مردم ستمكار كه به جاى خداوند، معبود ديگرى برگزيده اند; استدلال روشنى ندارند؟ سرانجام، از آن زندگى خفت بار كناره گرفته و به غار پناه بردند.

خداوند متعال خواب را بر آن ها مسلط كرد و سيصد و نه سال در غار ماندند. موقعيت جغرافيائى غار به گونه اى بود كه، خورشيد وقتى طلوع مى كرد، شعاع آن در جهت راست غار و زمانى كه غروب مى كرد در جهت چپ قرار داشت. آن ها در خواب بودند; اما گويا بيدارند. خداوند آن ها را از پهلوى راست به پهلوى چپ حركت مى داد; هر كس از آن جا مى گذشت و بر حال آن ها آگاهى مى يافت، وحشت زده فرار مى كرد. در نهايت و پس از گذشت سيصد و نه سال، خداوند آن ها را بيدار كرد تا ببينند چگونه نجات يافته اند. وقتى همه بيدار شدند، ديدند خورشيد، تغيير مكان داده است. يكى از آن ها از ديگران پرسيد: چقدر در غار مانديم؟ بعضى گفتند: يك روز يا قسمتى از يك روز. از آن جا كه خورشيد تغيير مكان داده بود و آن ها ترديد داشتند كه آيا شب هم در غار مانده اند يا نه، يكى گفت: خداوند مى داند شما چقدر اين جا مانده ايد! سپس گفت: شما گرسنه هستيد، بهتر است كسى به شهر برود و غذا تهيه كند، ولى هر كس به شهر مى رود، مواظب باشد مردم از موضوع با خبر نشوند; چون اگر بفهمند، يا شما را مى كشند، يا به بت پرستى مجبور مى كنند و شما رستگار نمى شويد.[1]

در طول مدتى كه آن ها در غار بودند خداوند قوم مشرك و حاكمان آن ها را منقرض كرده بود و خداپرستان غلبه يافته بودند و حكومت مى كردند. در آن زمان مردم درباره ى معاد اختلاف داشتند و خداوند اراده كرد با بيدار كردن اصحاب كهف، نشانه هايى از معاد را به آن ها نشان دهد.

شخصى كه براى خريد به شهر رفت، گمان مى كرد همان شهرى است كه از آن جا خارج شده اند; اما وقتى وارد شهر شد، ديد همه چيز تغيير كرده است; در حيرت فرو رفت. وقتى خواست غذا بخرد، سكه اى داد (سكه ى مربوط به سيصد سال قبل); مردم درباره ى آن سكه مشاجره كردند و خبر به سرعت در شهر پيچيد و مردم زيادى جمع شدند و همراه او به سوى غار حركت كردند و آنچه را شنيده بودند، مشاهده كردند و امر معاد برايشان روشن شد. اصحاب كهف پس از مدتى كوتاهى به اراده ى خداوند از دنيا رفتند.[2]

محل غار اصحاب كهف

سوال : غار اصحاف كهف در كجا قرار دارد؟

جواب : درباره ى مكان غار، نظريه هاى گوناگونى وجود دارد:

1. غار افسوس در فاصله ى 73 كيلومترى شهر ازمير تركيه، در 1 كيلومترى روستاى اياصولوك در كوه يناميرداغ قرار دارد; ولى اين غار با وجود شهرتى كه دارد، با مشخصات قرآنى منطبق نيست; چون قرآن مى فرمايد: وقتى خورشيد طلوع مى كرد در جهت راست غار و هنگام غروب، در جهت چپ غار بود; بنابراين، بايد در غار رو به جنوب باشد، در حالى كه در اين غار رو به شمال شرقى است.

2. غار رجيب در 8 كيلومترى شهر عمّان (پايتخت اردن) در روستاى رجيب، واقع در كوه محفورا; غارى به وسعت 3 × 5/2 متر; در غار رو به جنوب است.

داخل غار تعدادى قبر به سبك يونانى است. (گويا هفت يا هشت قبر است.) بر ديواره هاى غار، نقش ها و خطهاى يونانى قديم به چشم مى خورد كه قابل خواندن نيست; تصوير يك سگ هم ديده مى شود. بالاى غار آثار يك صومعه مشاهده مى شود كه به ضميمه ى آثار ديگر، در زمان جوستينوس اول (418 ـ 427 م) بنا شده كه پس از استيلاى مسلمانان به مسجد تبديل شده است. اين مسجد داراى محراب، مأذنه و وضوخانه است.

تمام مشخصات كه در قرآن براى غار ذكر شده است با غار رجيب مطابقت دارد. افزون بر آن، براساس قراين متعدد، از جمله برخى روايات، غار اصحاب كهف در عمّان قرار دارد كه بعضى از آن ها را «ياقوت» در «معجم البلدان» آورده است. او مى نويسد: «رقيم اسم روستايى در نزديكى عمّان است و قصر يزيد بين عبدالملك در آن قرار دارد.»

عمان در شهر فيلادلفيا بنا شده است كه پيش از اسلام، مشهورترين شهر روم بوده و از اوايل قرن دوم ميلادى تا زمان فتح مسلمانان، در استيلاى روم قرار داشته است.

3. غارى در كوه قاسيون ـ نزديكى صالحيه دمشق ـ است كه به اصحاب كهف نسبت داده مى شود;

4. غارى در شهر تبرى فلسطين به اصحاب كهف نسبت داده مى شود;

5. در شبه جزيره اسكانديناوى ـ در اروپاى شمالى ـ آثار هفت جثه كه شبيه روميان است، وجود دارد;

6. در نخجوان جمهورى آذربايجان هم غارى است كه به اصحاب كهف، نسبت داده مى شود.

اما هيچ شاهدى كه اين چهار غار با مشخصات قرآن مطابقت كند، وجود ندارد; چون قضيه در زمان روميان واقع شده است و روميان بر اروپاى شمالى و قفقاز سلطه نداشته اند.[3]

نام اصحاف كهف

سوال : نام اصحاف كهف چه بوده است؟

جواب : نام هاى اصحاب كهف رومى است; از اين رو در ترجمه، تغييراتى پيدا كرده و در نام آن ها اختلاف پيدا آمده است. در تفسير ابوالفتوح رازى،[4] نام آن ها چنين گزارش شده است: 1. مكسلمينا; 2. محسلمينا; 3. تلميخا; 4. مرطوس; 5. نسوطوس; 6. نيورس; 7. بكرويس; 8. بطينوس; 9. قطمير (نام سگ آن ها).

نام يونانى آن ها:[5]

1. MAXIMILIANOS. 2. IAMBLICHOS. 3. MARTINOS. 4. DIONYSIOS

5. joannes. 6. exakous to dianos. 7. antonios.

در روايتى از امام صادق(عليه السلام) كه ياران امام زمان(عليه السلام) را بر مى شمرد، چنين آمده است: «همراه امام زمان(عليه السلام) 27 نفر از كوفه، 15 نفر از قوم موسى، 7 نفر اهل كهف و يوشع بن نون و سلمان و ابودجانه ى انصارى و مقداد و مالك اشتر قيام مى كنند و جزء ياران و حكام آن حضرت هستند.»[6]

نكات آموزنده

1. كسانى كه با بصيرت كامل ايمان بياورند در برابر چالشها مقاوم هستند. و براى حفظ ايمان خود در صورت نياز، هجرت خواهند كرد.

2. خداوند ياور مؤمنين است و در همه حال آنان را حفظ مى كند.

3. شخصيت هاى بزرگ تاريخ، با استقامت و پايدارى اسوه شده اند.

اصحاب اخدود

سوال : اصحاب اخدود چه كسانى بودند؟

جواب : در سوره ى بروج، از اصحاب اخدود ياد شده است.[7] «اخدود» به معناى «گودال» است. قبل از اسلام گروهى از مردم نجران در جزيره ى العرب به مسيحيّت دين بر حق آن عصر ، گرويده بودند. حاكم و پادشاه يمن كه «ذونواس حميرى» نام داشت،[8] از اين مسأله خشمگين شده، دستور داد گودالى حفر كنند و در آن آتش بيفروزند، آن گاه مسيحيان را مجبور كرد يا از آيين خود دست بردارند و يا خود را در آتش بيندازند، تعدادى از آنان بر دين خود اصرار كردند و به آتش در آمدند.

امام باقر (عليه السلام) فرمود:[9] «روزى اسقف نجران به حضور اميرالمؤمنين(عليه السلام)رسيد و درباره ى اصحاب اخدود سخن به ميان آمد، حضرت على(عليه السلام)فرمود: «خداوند پيامبر حبشى را بر قومش فرستاده، آن قوم ايمان نياوردند و با او جنگيدند و جمعى از اصحابش را كشته و بقيه را اسير كردند. آن گاه گودالى بزرگ را پر از آتش كردند و گفتند: هر كس كه پيرو دين ما است، كنار برود و هر كس پيرو دين اين پيامبر است، بايد به آتش درآيد. همه ى پيروان آن پيامبر خود را به آتش انداختند. يكى از آن ها زنى بود كه نوزادى يك ماهه در آغوش داشت و از آتش مى ترسيد. فرزندش به سخن آمد و گفت:

«به درون آتش برو. او خود و فرزندش را به آتش انداخت. -از اين رو -به آن ها اصحاب اخدود مى گويند.»[10]

اما اين كه منظور از اصحاب اخدود كداميك از اين دو گروه ظالم و مظلوم است، علامه طباطبائى مى گويد: «مراد از اصحاب اخدود، ظالمان هستند كه مؤمنان را سوزاندند و خود در اطراف گودال، شاهد سوختن آن ها بودند; اما بعضى گفته اند مراد مؤمنانى است كه اين قول ضعيف است.»[11]

دو قول ديگر نيز درباره ى اصحاب اخدود وجود دارد كه عبارت است از:

اصحاب اخدود در شام بوده اند و پادشاه ظالم آن ها «انطيا خوس» رومى بوده است;

اصحاب اخدود در فارس در زمان بخت النصر بوده اند.[12]

نكته هاى آموزنده

1. در راه حق پايدارى و مقاومت بايد كرد، حتى اگر به قيمت جان تمام شود;

2. در هر صورت انسان دنيا را ترك خواهد كرد، ولى جاودانگى، در جان دادن در راه حق است.

صابئين در قرآن

سوال : صابئين چه كسانى هستند؟

جواب : نام صابئين دو بار در قرآن آمده است[13] و در سوره ى حج، نام صابئين در كنار يهود، نصارى، مجوس و مشركان آمده است: از اين جا معلوم مى شود كه آن ها غير از چهار گروه مذكورند.

«صابئين» جمع «صابى» است و به كسانى گفته مى شود كه افزون بر ايمان به خدا و معاد، خود را به حضرت يحيى(عليه السلام) منسوب مى كنند. ايشان براى ستارگان، قدرت تدبير قايل اند و بيشتر در كنار رودخانه ها و درياها زندگى مى كنند. بيشتر گوشه گير و منزوى هستند. آن ها افزون بر اعتقاد ويژه به ستارگان، معتقدند كه بايد غسل هاى متعددى را در تابستان و زمستان در رودخانه ها و آب هاى جارى انجام دهند.

هم اكنون نزديك پنچ هزار نفر از اين فرقه در خوزستان، در سواحل رود كارون، و قريب هشت هزار نفر در عراق، اطراف دجله و شهرهاى ديگر، سكونت دارند.[14]

در تفسير قمى آمده است: صابئين نه مجوس هستند، نه يهود و نه نصارى و نه مسلمان، بلكه ستارگان و نجوم را عبادت مى كنند.[15]

طبرسى در تفسير «مجمع البيان» به نقل از قتاده، آورده است:

«صابئين قومى هستند كه عبادت نجوم در دين آن ها است. افزون بر اين، به خدا و معاد و بعضى از پيامبران اعتقاد دارند.»[16]

مجوس قوم زردشت

سوال : مجوس به چه كسانى گفته مى شود؟

جواب : مجوس به قوم زردشت[17] گفته مى شود كه پيش از اسلام، در ايران زندگى كرده اند. در قرآن نام مجوس تنها يك بار آمده،[18] ولى درباره ى خصوصيّات زندگى آن ها سخنى به ميان نيامده است. در مجموعه هاى روايى، روايات متعددى درباره ى مجوس ـ از امامان معصوم(عليهم السلام) ـ وارد شده است كه به بعضى از آن ها اشاره مى كنيم:

از حضرت امام صادق(عليه السلام) سؤال كردند: آيا مجوس پيامبرى داشتند؟

حضرت فرمود: بلى; آيا شما نامه ى حضرت رسول اكرم(صلى الله عليه وآله) به مردم مدينه را نديده ايد؟ حضرت در آن نامه نوشته است: مجوس پيامبرى داشتند كه كتاب آسمانى داشت; اما او را كشتند و كتابش را سوزاندند.[19]

شخصى به امام صادق(عليه السلام) عرض كرد: پيامبر مجوس چه كسى بود؟

حضرت فرمودند: «زردشت» بود; ادعاى پيامبرى كرد. عده اى ايمان آوردند و گروهى نبوّت او را نپذيرفتند و كتابش را انكار كرده، او را از ديار خود بيرون كردند و حيوانات درنده او را دريدند.»

عرض كرد: مجوسيان در زمان خود به حق نزديك تر بودند، يا عرب؟

حضرت جواب دادند: عرب در زمان جاهليّت به دين حنيف (اسلام) نزديك تر بودند; چون مجوس به تمام پيامبران كفر ورزيدند و كتاب هاى آسمانى و برهان پيامبران را انكار كردند. «كيخسرو» ـ اولين پادشاه مجوس ـ سيصد پيامبر را كشت.

مجوس، غسل جنابت نمى كردند; اما اعراب، غسل جنابت مى كردند. غسل يكى از شرايع دين حنيف است; مجوس ختنه نمى كردند; ختنه كردن يكى از سنّت هاى پيامبران است و اول كسى كه ختنه كرد، حضرت ابراهيم(عليه السلام) بود;

مجوس مرده هاى خود را غسل و كفن نمى كردند و به صحرا مى انداختند و اول كسى كه براى او لحد و قبر كنده شد،[20] حضرت آدم ابوالبشر(عليه السلام) بود;

مجوس با مادر، دختر و خواهر خود ازدواج مى كنند; ولى عرب چنين نمى كردند;

مجوس بيت الله الحرام را قبول ندارند:[21]

اِنَّ المَجوُسَ جَزُّوا لِحاهُم وَ وَفِّروُا شَوارِبَهُم و اِنّا نَحْنُ نَجُزُّ الشَّوارِبَ وَ نَعْفى اللِحى وَ هِىَ الفِطْرَة;

مجوس موى صورت (ريش) خود را مى تراشيدند و سبيل را بلند مى كردند; اما ما سبيل خود را مى تراشيم و ريش را نگه مى داريم و اين كار مطابق با فطرت آدمى است.[22]

نكته: بعضى از مدلهاى آرايش بدن و لباس، سمبل يك عقيده و آيين هستند. دقّت در انتخاب مد باعث مى شود كه آيين كفار و مشركين ترويج نشود.

جنگ ابرهه با خدا

سوال : چرا ابرهه به مكه لشكركشى كرد؟

جواب : ابرهه يكى از پادشاهان يمن بود. كنيه اش «ابايكسوم» و نام پدرش «صباح اشرم» بوده است. واقدى ـ يكى از مورخان ـ او را جدّ نجاشى معرفى كرده است.[23]

ابرهه در يمن معبدى ساخت -كه قريش آن را الهيكل مى ناميدند و مردم بومى به آن جا «ماسرخشان» مى گفتند -و به اهل يمن دستور داد در آن حج[24] به جاى آوردند. گروهى از مردان قبيله ى بنى كنانه ـ از قبايل حجاز ـ كه به يمن رفته بودند، وارد معبد شدند و نسبت به آن جا بى احترامى كردند و در آن جا آتش روشن كردند. و هنگام ترك محل، آتش را خاموش نكرده بودند، باد آن را شعلهور ساخت و معبد در آتش سوخت.[25] وقتى ابرهه آگاه شد، گفت: چه كسى جرأت چنين كارى كرده است؟

قسم به نصرانيّت، كعبه را خراب مى كنم تا كسى در آن جا حج نكند; سپس دستور داد فيل ها را آماده كردند و با سپاهيان خود از يمن خارج شده، به نزديكى مكه رسيدند. مردم مكه از ترس به كوه ها پناه بردند. لشگريان ابرهه در بين راه شترهاى قريش را به غنيمت گرفتند كه در ميان آن ها دويست شتر عبدالمطلب بود. وقتى خبر به عبدالمطلب رسيد، از مكه خارج شد و وادى محسر مابين سرزمين منى و مزدلفه[26] سر راه لشگريان ايستاد.

مترجم ابرهه، عبدالمطلب را مى شناخت، به ابرهه گفت: اين شخص، بزرگ قريش است و اجازه ى ملاقات مى خواهد، ابرهه اجازه داد.

عبدالمطلب شخصى زيبا و نيرومند بود. ابرهه با ديدن او از تخت پايين آمد و در كنار او بر روى زمين نشست و پرسيد: چه مى خواهى؟

عبدالمطلب گفت: لشگريان تو دويست شتر مرا گرفته اند.

ابرهه گفت: مرا به تعجب واداشتى! من براى خراب كردن كعبه آمده ام و تو به جاى اين كه درباره ى بيت الحرام چيزى بخواهى، شترانت را مى خواهى!

عبدالمطلب گفت: من شترها را مالكم و درباره ى آن ها سخن مى گويم، اين خانه هم صاحب دارد، او خانه اش را حفظ مى كند.

ابرهه دستور داد شترهاى عبدالمطلب را پس بدهند; عبدالمطلب به مكه بازگشت و ابرهه شب را آن جا ماند. به هنگام طلوع خورشيد پرندگانى ـ كه در قرآن ابابيل ناميده شده اند ـ در آسمان ظاهر شدند و هر كدام سنگى به منقار و دو سنگ در چنگال خود داشتند و به طرف لشگريان ابرهه پرتاب كردند.[27] اين سنگ ها كه سجيل نام داشت، بر سر هر كس مى افتاد، او را سوراخ مى كرد. خود ابرهه راه فرار در پيش گرفت. هنگام فرار، هر سنگى كه به او برخورد مى كرد، عضوى از او را قطع مى كرد، تا اين كه در نزديكى يمن هلاك شد.[28]

سالى كه اين حادثه به وقوع پيوست به عام الفيل شهرت يافت. و پيامبر گرامى اسلام(صلى الله عليه وآله) نيز در اين سال متولد شدند.

نكته:

سرانجام وعده ى مومنين، مبنى بر يارى تحقق مى يابد و همه ى طغيانگران شكست مى خورند.

در قرآن از سپاهيان ابرهه، به جهت فراوانى فيل سواران، «اصحاب فيل» ياد شده و چنين بيان شده است:

(أَ لَمْ تَرَ كَيْفَ فَعَلَ رَبُّكَ بِأَصْحابِ الْفِيلِ أَ لَمْ يَجْعَلْ كَيْدَهُمْ فِى تَضْلِيل وَ أَرْسَلَ عَلَيْهِمْ طَيْراً أَبابِيلَ تَرْمِيهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّيل فَجَعَلَهُمْ كَعَصْف مَأْكُول);

آيا نديدى پروردگارت با اصحاب فيل چه كرد؟ آيا توطئه آنها را نقش بر آب نكرد؟ و بر سر آن ها پرندگانى فرستاد كه با سنگ هاى كوچك، آنان را هدف قرار مى دادند; سرانجام آنها را همچون كاه جويده شده -و متلاشى -قرار داد.» [29]

نكته هاى آموزنده

1. ستمكار و متكبّر سرانجام مغلوب خواهد شد;

2. خداوند قوى ترين قدرت هاى مادى را در صورت طغيان، نابود مى كند;

3. هيچ چيز در برابر قدرت خدا بزرگ نيست و خدا دشمنان قوى را مى تواند با ساده ترين چيزها، نابود كند.

فهرست منابع

1. قرآن.

2. نهج البلاغه.

3. آيت الله مشكينى، ترجمه ى قرآن.

4. آيت الله مكارم شيرازى، ترجمه ى قرآن.

5. ابن عساكر، تاريخ مدينه دمشق.

6. ابن كثير، قصص الانبيا، تحقيق مصطفى عبدالواحد، دارالكتب الحديثه چاپ اول 1388 قمرى.

7. ابوالفتوح رازى، تفسير كبير، چاپ قمشه.

8. احمد بن على طبرسى، الاحتجاج، تحقيق سيدمحمدباقر الخرسان، انتشارات دارالنعمان.

9. احمدبن محمدبن خالد البرقى، المحاسن، تحقيق سيدجلال الدين حسينى، دارالكتب الاسلاميه.

10. اسماعيل بن كثير دمشقى، البدايه و النهايه، بيروت، دار احياء التراث العربى، چاپ اول 1408 قمرى.

11. الهى قمشه اى، ترجمه ى قرآن.

12. جعفر سبحانى، منشور جاويد، قم، موسسه امام صادق(عليه السلام) چاپ اول.

13. جوادى آملى، تفسير تسنيم، قم، مركز نشر اسراء، چاپ اوّل، شهريور 1380.

14. زركشى، تفسير برهان، دار احياء الكتب العربيه قاهره، چاپ اوّل، 1376 قمرى.

15. سيد محمدحسين طباطبائى، الميزان، بيروت.

16. سيدنعمت الله جزايرى، قصص الانبيا (النور المبين فى قصص الانبياء و المرسلين).

17. شريف رضى، حقائق التأويل، بيروت، دارالمهاجر.

18. شيخ حر عاملى، وسائل الشيعه، مؤسسه آل البيت، چاپ مهر قم، طبع دوم، 1414 قمرى.

19. شيخ صدوق، الخصال، انتشارات جامعه مدرسين، قم چاپ اول.

20. شيخ صدوق، علل الشرايع، نجف، مكتبه الحيدريه چاپ 1386 هجرى.

21. شيخ صدوق، كمال الدين و تمام النعمه، تحقيق على اكبر غفارى، قم، مؤسسه نشر جامعه مدرسين، 1405 قمرى.

22. شيخ طوسى، التبيان، چاپ اول، 1419، مكتب الاعلوم الاسلامى.

23. شيخ عباس قمى، سفينه البحار.

24. طبرسى، جوامع الجامع، قم، انتشارات جامعه مدرسين، چاپ اوّل، 1418 قمرى.

25. طبرسى، مجمع البيان، بيروت، موسسه اعلمى، چاپ اول 1415 قمرى.

26. عبدالله بن جعفر حميرى، قرب الاسناد، قم، مؤسسه آل البيت، چاپ اول 1413 قمرى.

27. على اكبر دهخدا، لغت نامه ى دهخدا، تهران، انتشارات دهخدا.

28. على اكبر غفارى و موسوى همدانى، قصص القرآن.

29. على بن ابراهيم قمى، تفسير قمى، تصحيح سيدطيب جزايرى، قم، دارالكتاب چاپ سوم.

30. عياشى، تفسير عياشى، تهران، مكتبه العلميه الاسلاميه.

31. فخرالدين الطريحى، تفسير غريب القرآن، انتشارات زاهدى، قم.

32. فيض كاشانى، تفسير صافى، قم، انتشارات الهادى(عليه السلام)، چاپ دوّم، 1416 قمرى.

33. قطب الدين راوندى، قصص الانبيا، تحقيق غلامرضا عرفانيان، مشهد، چاپ اول 1409 قمرى.

34. كلينى، كافى.

35. محسن قرائتى، تفسير نور، قم، انتشارات در راه حق، چاپ دوم 1376 شمسى.

36. محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، بيروت، مؤسسه الوفاء، چاپ دوم 1403 قمرى.

37. محمد تقى سپهر، ناسخ التواريخ، مؤسسه فرهنگى مطبوعات دينى، چاپ حكمت.

38. محمدفارس البركات، الجامع لمواضيع آيات القرآن، ناشر سازمان حج و اوقاف ايران، چاپ دوم 1407 قمرى.

39. محمدفؤاد عبدالباقى، معجم المفهرس، قم، انتشارات بيدار، چاپ چهارم 1314 قمرى.

40. محمدهادى يوسفى، موسوعة التاريخ الاسلامى.

41. محمدى رى شهرى، ميزان الحكمه، قم دارالحديث، چاپ اول 1416 قمرى.

42. ناصر مكارم شيرازى و ديگران، تفسير نمونه، قم، چاپ دوازده. 

پاورقى:‌


[1]. ر.ك: كهف، 9 ـ 25.
[2]. تفسير على بن ابراهيم، ج 2، ص 3; طبرسى، مجمع البيان، ج 6، ص 311 ـ330.
[3]. تفسير قمى، ج2، ص 32.
[4]. تفسير ابوالفتوح رازى، ج 6، ص 309.
[5]. تفسير الميزان، ج 13، ص 309; به تفسير نمونه سوره ى كهف، آيات 9 ـ 25 و لغت نامه ى دهخدا، واژه ى اصحاف كهف رجوع شود.
[6]. بحارالانوار، ج 35، ص 90، حديث 95; ميزان الحكمه، حديث 6940.
[7]. بروج، 1 ـ 5.
[8]. التبيان، ج3، ص 453.
[9]. پس از حضرت عيسى(عليه السلام) نيز انبيا و اوليايى مأمور تبليغ آيين مسيحيّت شدند; مانند خالدبن سنان العبسى، و رواياتى صحيحه اى كه دلالت دارند در اين فاصلة، نبى و عالمى نبوده، مراد نبى و عالم ظاهر است; يعنى نبوّت خفى داشته اند; ر.ك: اكمال الدين و اتمام النعمه.
[10]. بحارالانوار، ج14، ص438 .
[11]. تفسيرالميزان، ج 20، ص370.
[12]. بحارالانوار، ج14، ص 444.
[13]. «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ النَّصارى وَ الصَّابِئِينَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ لا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لا هُمْ يَحْزَنُونَ.» بقره، 62; «إِنَّ الَّذِينَ آمَنُوا وَ الَّذِينَ هادُوا وَ الصَّابِئِينَ وَ النَّصارى وَ الَْمجُوسَ وَ الَّذِينَ أَشْرَكُوا إِنَّ اللَّهَ يَفْصِلُ بَيْنَهُمْ يَوْمَ الْقِيامَةِ...»; حج، 17.
[14]. تفسير نور، ج 1، ص 151.
[15]. تفسير قمى، ج 1، ص 48.
[16]. مجمع البيان، ج 1، ص 241.
[17]. زردشت = زرتشت.
[18]. حج، 22.
[19]. كافى، ج 3، ص 567، حديث 4.
[20]. به داستان زندگى حضرت آدم مراجعه شود.
[21]. بحارالانوار، ج10، ص 179; قصص الانبيا، ج 2، ص 337.
[22]. ميزان الحكمه، ج4، ص 2774 ، حديث 18140.
[23]. مجلسى، بحار الانوار، ج 15، ص 133.
[24]. عبادت به تقليد از طواف كه در اطراف كعبه انجام مى دادند.
[25]. تفسير قمى، ج 2، ص 442.
[26]. كلينى، كافى، ج 4، ص 470.
[27]. محدث نورى، مستدرك الوسايل، ج 9، ص 340 ـ 342، حديث 11037.
[28]. تفسير الميزان، ج 20، ص 510; مجمع البيان، ج 10، ص 441.
[29]. فيل، 1 ـ 5.