قرآن هرگز تحريف نشده

استاد علامه حسن حسن زاده آملى

- ۳ -



يا ايها الذين امنوا اذكروا نعمت الله عليكم (78)


و همچنين در 33 جاى ديگر و ما در مقام حصر آن نيستيم . كلمه رحمت در همه مصاحف به تاء كشيده نوشته شده : (اذ قالت امرات عمران )(79) و 10 مورد ديگر. كلمه بينت در 19جا به تاء كشيده نوشه شده : (فهم على بينت منه )(80) كلمه يدع در آيه (ويدع الانسان بالشر دعاءه بالخير)(81) با اين كه عامل جزمى ندارد بدون نوشته شده . كلمه يوت در آيه (وسوف يوتع الله المومنين اجرات عظيما.)(82) بدون ياء نوشته شده با اين كه عامل جزم دهنده اى ندارد. كلمه (يعفوا) در آيه


بااهل الكتاب فقد جائكم رسولنا يبين لكم كثيرا مما كنتم تخفون من الكتاب ويعفوا عن كثير (83)


به الف نوشته شده با آن كه صيغه مفرد است و معمولا الف بعد از جمع آورده مى شود.و در تمامى مصحفها هر جا بسم الله الرحمن الرحيم نوشته شده الف اسم انداخته شده . و حال آن كه در فرموده خداوند: (اقراباسم ربك الذى خلق )(84) الف اسم نوشته شده . و در فرموده خداى تعالى : و ما


انت بهادى العمى عن ضلالتهم ان تسمع الا من يومن باياتنا فهم مسلمون (85)


كلمه بهادى با ياء نوشته شده با اين كه همين آيه در سوره روم بدون ياء است . و چه بسيار از كلمات قرآن است كه طرز نگارش آن با قواعد دستورى علم نحو سازگار نمى باشد، مثلا چه بسا فعل ماضى است كه بر صيغه جمع است و در آخرش الف نوشته شده است . و چه زياد است از فعل مفردى كه آخرش به الف نوشته شده . و چه زياد است كلمه اى كه در وسطش الف افزوده شده با اين كه نيازى به آن نبوده . و جز اينها كه ذكر نموديم شاهد مثال زياد است كه در قصيده شاطبيه و كتاب الاتحاف و كتابهاى دگر نوشته شده و بسيارى از بزرگان كه در مورد رسم الخط رساله هاى جداگانه اى نوشته اند آنها را آورده اند تا پس خواننده بزرگوار بايد توجه داشته باشد كه اين قرآنى كه بين دو جلد نوشته شده همان كتابى است كه بر آخرين پيامبر الهى (ص ) فرود آمده تا بدانجا كه صحابه به خاطر پيروى از مصحفهائى كه در عهد پيغمبر نگاشته شده بود در شيوه نگارش آن به قواعد علم نحو و رسوم خط عرب توجهى نكرده اند تا اين كه خط قرآن و حروفش دستخوش ‍ دگرگونى نشود و هيچ كس گمان نبرد كه در آن تصحيف شده ، و يا در وقت نسخه بردارى كلمه يا نقطه اى از آن تغيير داده شده ، يا كم و زياد گرديده است . سيوطى در اتقان (86) گويد: گروه زيادى از متقدمين و متاخرين درباره طرح خط و شيوه نگارش آن كتابهاى مخصوصى تصنيف كرده اند. تا آن كه گويد: قانون زبان عربى بر آن است كه هر لفظى به حروف 28 گانه الف باء با مراعات ابتدا به آن ، و وقف بر آن نوشته مى شود، و دانشمندان علم نحو براى آن اصول و قواعد دستورى خاصى تنظيم كرده اند كه در پاره اى از حروف خط مصحف امام با ين قواعد سازش ندارد. اشهب گفته : از مالك پرسيده شد آيا مى شود مصحف را مطابق قواعدى كه مردم پديد آورده اند نوشت ؟ پاسخ داد: نه قرآن را جز مطابق با نوشته نخستين نمى شود نوشت .الدانى اين را در المقنع روايت كرده ، و سپس گفته است از علماى مسلمين مخالفى ندارد. در جاى ديگر گفته از مالك سئوال شد از حروفى كه در قرآن است مانند (واو) و (الف ) آيا فتوا مى دهى كه آنها در مصحف تغيير يابد.
گفت : نه . ابو عمرو گفته منظور واو و الفى است ، كه در نوشتن زايد شده و در قرائت خوانده نمى شود، مانند واو در اولوا. گويد: و امام احمد گفته : مخالفت خط مصحف عثمان در واو يا ياء يا الف و غير آنها حرام است .مى گويم سخنى را كه احمد در حرمت مخالفت با خط مصحف گفته حق است همانطور كه در قدرى جلوتر بيان نموديم و در حرمت آن اگر حديث خاصى نباشد، نيازى به آن نداريم . در اتقان گويد: بيهقى در شعب الايمان گفته هر كسى مصحفى مى نويسد شايسته است حروفى را كه با آن اين مصحفها را نوشته اند رعايت نمايد و با آنها مخالفت نورزد، و آن گونه كه نوشته اند بنويسد و چيزى را جابجا و دگرگون نسازد، زيرا آنان دانشمندتر
و دل و زبانشان راست تر و مانتدارتر از ما بوده اند، بنابراين زيبنده نيست كه در تدارك كردن آن چه نگاشته اند ما براى خود حقى پنداريم .

چرا رسم الخط حروف قرآن مخالف با قواعد رسم الخط ديگران مى باشد؟


ابن خلدون (87) مى گويد: خط عربى در آغاز طلوع اسلام از لحاظ استوارى و زيبائى و خوبى نه تنها به مرحله نهائى كمال بلكه به حد متوسط هم نرسيده بود، چون عرب ها در وضع باديه نشينى و وحشيگرى به سر مى بردند و از پيشه و هنر دور بودند. بايد ديد چه نظريه هائى به خاطر رسم الخط قرآن كه صحابه آن را با خطوط متعارف خود نوشته اند پديد آمده است . آنها با خطوطى كه از زيبائى بهره چندانى نداشت ، اصول خط قرآن را نوشته اند، و در نتجه در ننظر كارشناسان ، بسيارى از شيوه نگارش ‍ آنان با قواعد و رسوم صنعت خط سازش ندارد، و سپس تابعين نيز همان رسم الخط را از لحاظ تيمن و تبرك رسم الخط اصحاب پيامبر پيروى كرده اند، همان صحابه اى كه پس از پيغمبر بهترين افراد بشر بشمار مى رفتند و گفتارهاى وحى را از قرآن و سخن پيامبر فرا گرفته بودند.چنانكه هم اكنون نيز برخى از افراد خط يكى از اولياء خدا ياد دانشمندى را از لحاظ تبرك سر مشق خود قرار مى دهند و شيوه رسم الخط او را خواه درست يا نادرست تقليد مى كنند و هيچ نسبتى ميان اين دو وجود ندارد، چه شيوه صحابه پيروى شده ، و رسم الخط آنان پايدار گرديده و دانشمندان هم متوجه آن خط در مواضع معلوم شده اند. در اين باره به پندار بعضى از بى خبران نبايد اعتنا كرد كه مى گويند صحابه به هنر خط كاملا آشنا بوده ، و خط را بسيار خوب مى نوشته اند، و اين كه برخى تصور مى كند خط آنان مخالف اصول و قواعد رسم الخط است درست نيست ، بلكه كليه مواردى را كه مخالف قياس شمرده اند مى توان توجيه كرد. مى گويند در مواضعى نظير اضافه شدن الف در لا اذبحنه (88) اين زياده جهت آگاه ساختن بر اين است كه ذبح روى نداده ، و در زياد شدن ياء در (باييد)(89) يا زائد هشدارى است بر كمال قدرت خداوند، و مانند اينها از توجيهاتى كه بر روى هيچ شالوده اى جز ادعاى بى ديل استوار نيست ، و تنها سببى كه آنان را به اين گونه توجيهات واداشته اين است كه آنان معتقدند با اين گونه بيانانت صحبابه را از تو هم نقص ، و نداشتن مهارت در خط، خلاص ‍ مى كنند، و مى پندارند كه خط كمال بشر است و بنابراين توجيه صحابه را از نقصان اين كمال دور مى سازند، و آنان را به كمال در مهارت خط نسبت مى دهند، لذا براى آن چه از خط ايشان كه بر خلاف مهارت ها و اصول رسم الخط است اين گونه دليلهائى دست و پا مى كنند در صورتى كه اين شيوه درستى نيست . بايد دانست كه خط درباره آنان از كمالات نمى باشد زيرا نقص آن بخودى خود به دين يا خصال باز نمى گردد، بلكه نقصان صنعت بستگى دارد به وسائل گذراندن زندگى افراد بشر و بر حسب عمرا و همكارى در راه آن پيشرفت مى كند چون از كوزه همان برون آيد كه در اوست . پيغمبر اكرم (ص ) امى بود و پيش كسى درس نخوانده بود، و اين صفت درباره او و نسبت بمقام وى از كمالات بشمار مى رود، زيرا و از فراگرفتن صنايع علمى كه كليه آنها از اسباب خوشگذراندن زندگى است بدور بود، اما امى بودن يا بيسوادى درباره ما كمال نمى باد چه پيامبر فقط به پروردگار خويش توجه داشت و لى ما در راه زندگانى دنيا يا يكديگر همكارى مى كنيم مانند همه صنايع و حتى علوم اصطلاحى و بنابراين كمال درباره پيغمبر بدور بودن اوست از تمامى اينها ولى بر عكس درباره ما چنين نمى باشد. مى گويم : و از دلائلى كه ما آوردى روشن شد كه آن چه بعضى بيخردان گفته اند كه امثال اين امور مخالف با رسم الخط است و از ناخبرگى نويسنده بوده ، پس متابعت او واجب نيست ، حقيقتا اشتباه است .

قرائت قرآن بر طبق هفت قرائت متواتر است


از دلائلى كه با آواى بلندش كوشش مسلمين در حفظ و حراست قرآن كريم از هر چه گمان ميرود موجب تحريف گردد را به گوش جان مى رساند، اين است كه آنان قرآن را به قرائتهاى هفتگانه متواتر مى خوانند، نه به قرائتهاى افراد تك روى كه خود را از اجتماع جدا ساخته اند گر چه آن روايت شد از پيغمبر (ص ) روايت گرديده باشد زيرا اعتماد آنان در قرائتها و شيوه نگارش ، و ترتيب سوره ها و آيات همه اش مبنى است بر سماع (90) نه اجتهاد(91) بلكه مى گوئيم : از قرائتهاى هفتگانه هم هر چه به هفت قارى مشهور نسبت داد شود ولى تواترش ثابت نگرديده باشد پيروى كردنش جايز نيست هر چند در سنجش ، با قواعد زبان عرب موافق باشد زيرا ملاك در پيروى كردن قرائت ، همان تواتر است ، پس قرائتهائى هم كه از همان هفت قارى مشهور بدون تواتر رسيده حكمش ‍ مانند حكم بقيه قرائتهاى شاذ و بر خلاف قاعده ، خواندش جايز نيست . مثلا امين الاسلام طبرسى در مجمع البيان گويد: همه قراء معايش را در فرموده خداى تعالى :


و لقد مكناكم فى الارض وجعلنا لكم فيها معايش قليلا ما تشكرون (92)


بدون همزه خوانده اند، و بعضى ها از نافع نقل كرده اند كه و معائش با مد و همزه خوانده ،(93) پس چون اى روايت از نافع متواتر نيست اگر چه او از قراء سبعه است ، به آن قرائت شاذ جايز نيست خوانده شود.اگر بگوئى آيا عكس اين هم يافت مى شود بدينگونه كه قارى مانند يعقوب بن اسحاق حضرمى ، و ابوحاتم سهل بن محمد سجستانى ، و اعمش ، و ابان بن تغلب و مانند ايشان از قراء سبعه نباشد ولى بعضى قرائتهايشان متواتر باشد؟ مى گويم : مانند اين موارد چه بسيار است ولكن اعتبار آنها از جهت آن است كه قرائت موافق با قرائتهاى هفتگاه است ، پس هر چه موافق آنها بود قرائتش جايز است و گرنه نمى توان بر آنها اعتماد كرد و قرآن را به آنها خواند. و مردم به دو علت در قرائت ايشان همراه شده اند و پيرو آنان گرديده اند: علت اول آن است كه آنان با داشتن مقام شامخ علمى كار خود را منحصر كرده بودند در قرائت قرآن و به اين رشته زياد اهميت مى داند، ولى دانشمندان ديگرى كه قل از اينان يا همزمانشان بودند گر چه قرائتهائى به آنان نسبت داده شده ولى جزء شواذ محسوب گرديده چون آنان تنها به علم قرائت قرآن نمى پرداختند و بيشتر به فقه و حديث و مانند آنها از علوم ديگر مشغول بودند. و علت دوم اين است كه آنان با مقام عليم و اطلاعاتى كه از وجوه مختلف قرآن داشتند قرائتشان را حرف به حرف از اول تا به آخر قرآن از كسانى مى گرفتند كه مدرك و سندش به امام يا يكى از قارئان بزرگ مى رسيد(94) مى گويم : علاوه بر اين ها ائمه ما سلام الله عليهم هم با ين قرائتها موافقت نموده اند چون در عصر ايشان رائج بوده و مردم آنها را از قراء مى گرفتند و ائمه آنها را در نمى كردند و مردم را از گرفتن قرائتهاى آنان منع نمى كردند بلكه مى گوئيم همه جا قرائت خاندنان عصمت موافق قرائت يكى از هفت قرائت است و كم اتفاق افتاده قرائتى از ايشان روايت شود كه غير از قرائتهاى متواتر باشد چنان كه بر آگاه متبحر در علوم قرآن با مطالعه دقيق مطلب روشن مى شود. اگر بگوئى قرآن به يك قرائت نازل شده پس چگونه خواندن آن به بيشتر از يك قرائت جايز است . و قرائتهاى متعدد متعدد غير از تحريف چه مى باشد. گويم : اولا اختلاف قرائتها موجب تحريف و تغيير قرآن نمى گردد، و با اختلاف قرائتها در قرآن ، نه كلمه اى افزدوه مى شود و نه چيزى كاسته مى گردد، زيرا اختلاف آنها در اعراب و صداها و برگرداندن ضمير و كيفيت تلفظ ، و خطاب ، و غيبت ، و مفرد، و جمع ، و مانند اينها در كلماتى است كه شايستگى براى آن دارد و با هر يك از قرائتها كه خوانده شود همه قرائتها آيات و كلمات قرآن بحالت اصلى خودش دست نخورده باقى مى ماند.

چند نمونه


1- مثلا در آيه


و ما ارسلنا من قبلك الا رجالا نوحى اليهم من اهل الرى (95)

ابوبكر از عاصم نقل كرده كه او نوحى را با ياء مضموم و حاء مفتوح يوحى خوانده بنابر آن كه صيغه مجهول باشد. و حفص از عاصم همين كلمه را با نون مضمومه و حاء مكسور خوانده بنابر آن كه صيغه متكلم مع الغير باشد. و معناى هر دو وجه هم درست است وذات لفظ هم محفوظ و دست نخورد باقى مانده .
2- و در آيه : ((اذا انعمنا على الانسان اعرض ونئا بجانبه )(96) ابوبكر از عاصم نقل كرده كه را به اماله خوانده ، و حفص از عاصم روايت نموده كه آن را به فتحه خوانده ، و روشن است كه اين موجب تحريف و تغيير كلمه نمى شود.
3- و در آيه (فاعبدوه افلا تذكرون ))(97) تذكرون را ابوبكر از قول عاصم به تشديد ذال خوانده و حفص بدون تشديد و آن موجب تبديل ذات كلمه نمى شود.
4- و در فرموده خداى تعالى : (من ازواجنا و ذريتنا)(ذربتنا) را ابوبكر به صيغه مفرد و حفص به صيغه جمع خوانده . و امثال اينها كه در كتب فن قرائت و تفاسير آورده شده و براى هر كدام دليلى محكم و حجتى پيروى شده هست ، مسلمين اجماع دارند كه آنها را، در صورتى كه به پيغبر خدا منتهى گردد بايد پذيرفت . و بر شخص آگاه پى جو و متبحر در قرائتها پوشيده نيست كه آنها موجب تحريف نمى شود، بلكه آن وجوه درستى تلفظ را بيان مى كند، به عنوان مثال اين حديث كه از پيغمبر (ص ) رسيده كه فرمود: (الدنيا راس كل خطيئة ) صحيح است دو جور خوانده شود:
1- همانگونه كه مشهور است حضرت فرموده : دنيا سر سلسله هر تبه كارى است .
2- خوانده شود: (الدينار، اس كل خطيئة ) همزه (اس ) به صداى خوانده شود يعنى پول سر سلسله هر بزهكارى است . هر گونه خوانده شود ذات جمله محفوظ مانده است . يا شعرى را كه قطب الدين شيرازى در مجلسى كه عده اى شيعه و سنى جمع بودند در پاسخ شخصى كه عقيده وى را درباره خليفه بلافصل پيغمبر پرسيد گفت :


خير الورى بعد النبى من بنته فى بيته من فى دجى ليل العمى ، ضوءالهدى فى زيته (98)


ممكن است مقصود از من پيامبر خدا باشد و ضمير اول (بنته ) برگردد و ضمير دوم (فى بيته ) به اميرالمومنين على (ع ) و احتمال دارد مراد از من ابوبكر باشد و ضمير اول به او برگردد و ضمير دوم به پيامبر خدا (ص ) و همچنين است در مصرع دوم و اين كار موجب هيچ تغييرى در شعر نمى شود. و ثانيا مى گوئيم پيامبر خدا (ص ) و ائمه هدى (ع ) آن را اجازه داده اند واين مثل آن مى ماند كه فردى از ما اجازه مى دهد كه كلامش بر دو گونه خوانده شود مثلا حكيم سبزوارى در منظومه (اللئالى المنتظمه ) گفته است :


فاالمنطقى الكلى بحمل اولى و غيره لشائع الحمل كلى


سپس در شرح منظومه كه خود بر لئالى نوشته اجازه داده است كلمه كلى دو گون خوانده شود و گويد: كلى يا بضم كاف مخفف كلى ، و يا اين كه به كسر كاف صيغه مفرد مذكر امر حاضر است كه ماضى آن وكل و مضارعش يكل است و ياء آخرش براى اطلاق است و لام در لشائع بنابر وجه اول براى تعليل است و بنابر وجه دوم براى اختصاص . و در قرآن هم همين گونه است . شگفتا كه صاحب جواهر الكلام در كتاب صلات مسل پيدا كرده به اين كه قرائتهاى هفتگانه متواتر نيستند و در پايان بحث طولانى كه در آن مورد فرموده است . گويد كسى كه به پى گيرى سخنان آنان بپردازد مى فهمد كه قرائت ايشان جز استنباط خودشان و آن چه به فكر خود پسنديده اند ريشه ديگرى ندارد، چنان كه در كتابهائى كه درباره علم قرائت نوشته اند به اين مطلب اشاره شده از جهت اين كه قرائت پيغمبر (ص ) و قرائت على (ع ) و قرائت اهل بيت (ع ) را در برابر قرائت آنان بحساب آورده اند.
بدين سبب آنان را اشخاصى دانسته اند كه در علم قرائت اطلاعات فراوان دارند، و اين نبوده است مگر براى اين كه وقتى يكى از آنان استاد و كاردان مى شد براى مردم طريقه كه ديگران رفته بودند گام نمى نهاد و عقيده متواتر محدود را نمى پذيرفتند و گرنه آن قرائت مختص به او نمى شد بلكه به مقتضاى عادت لازم بود كسى كه در دوران او زندگى مى كند به آن چه را به تواتر به او رسيده بداند، چون فن آنها يكى بود، و از سر چشمه اصلى آن خيلى دور نبود، و از چيزهائى كه جدا خيلى بعيد بنظر مى آيد اى است كه ما كه در چندين قرن بعد از آنها زندگى مى نمائيم بر تواتر آگاهى يافته باشيم ولى بعض آن قراء بر قرائتى كه نزد ديگرى متواتر بوده اطلاع نيافته باشد.
همچنانكه حركتها و ساكن هائى نيز كه از باب مثل در سوره حمد و غير آن از سوره هاى ديگر قرآن هست تواترشان بنظر خيلى بعيد مى آيد.(99) مى گويم : ما روشن ساختيم كه قرائتهاى هفتگانه از عصر ائمه (ع ) تا كنون متواتر بوده ، بلكه پيغمبر خدا (ص ) نيز اختلاف قرائت را نيز جايز دانسته جز اين كه آن قرائتى كه با هفت قرائت متواتر موافق نباشد فقط گمان آور است به خلاف قرائتهاى هفتگانه اى كه از صدر اسلام تا كنون همه مسلمانها بطور اجماع آنها را پذيرفته اند. و اجماع خبرگان در هر فنى حجت است ، و چنانچه فردى كه در فن آنان تخصصى ندارد با اجماع آنها مخالفت كند، زيانى به آن نمى رساند. و شخصى كه كتابهاى تفسير و قرائتها را به دقت بررسى كند خواهد دانست ؟ اجماع مسلمين در قرائتهاى نسل هر عصرى بعد از نسل عصر ديگر، در هر دوره اى ، حتى در زمانهاى ائمه معصومين ، به سماع بوده . و حق در آن نظرى است كه از علامه قدس سره در نهايه نقل شده كه گفته است : و مخالفت آنان كه علم قرائت را نمى دانند در اجماع مسلمين ، آن را بى اعتبار نمى سازد، زيرا در اجماع و خلاف ، قول اهل خبره معتبر است ، پس اگر شخصى كه علم نحو را بلد نيست بگويد فاعل مرفوع نيست و يا فردى كه علم كلام ياد ندارد بگويد عالم حادث نمى باشد، يا بر خداوند لطف واجب نيست به اجماع مسلمين يا شيعه يا نحويين ضربه اى وارد نمى سازد. علاوه بر اين كه قرائتهاى متواتر سرانجام به پيغمبر (ص ) باز مى گردد، چنان كه پيش از اين گفتيم كه همه قارئان به ابى عبدالرحمان بين سلمى قارى باز مى گردند، او قرائت خود را از اميرالمومنين (ع ) گرفته بود، و على (ع ) از پيغمبر اكرم (ص ) ابن النديم در الفهرست (100) گويد: عاصم قرائت خود را بر ابوعبدالرحمان خوانده ، و سلمى بر حضرت على ، و على (ع ) بر پيغمبر (ص ) همچنين گفته است على ابن حمزه كسائى قرائت خود را بر عبدالرحمان بى ابى ليلى خوانده ، و قرائت ابن ابى ليلى به قرائت على (ع ) مى باشد و همچنين بقيه قارئان . پس تو اى خواننده عزيز به كتابهاى اتقان و مجمع البيان طبرسى فن دوم از مقدمه اش ، و بقيه كتابهائى كه در شرح حال قارئان ، و در مورد علم قرائتهاى قرآن نوشته شده را مطالعه كن تا دليلش بر تو روشن گردد، و برهانش را بطور كامل بدست آورى ، و در نتيجه مجالى براى انديشه بد باقى نخواهد ماند. علامه حلى قدس سره در كتاب تذكرة الفقهاء فرموده است : مسئلد، واجب است از قرائتها قرائت متواتر را بخواند و آن هفت تا است و جايز نيست قرائتها قرائت متواتر را بخواند و آن هفت تا است و جايز نيست قرائتهاى شاذ و غير معمول را بخواند، و واجب است از آيات آن چه را متواتر است بخواند و آن آياتى است كه مصحف على (ع ) آن را در بر گرفته ، چون بيشتر صحابه نسبت به آن نظر موافق داشتند و عثمان جز آن ، مصحفهاى ديگر را به آتش كشيد.

شماره آيات و حروف قرآن


از چيزهائى كه به شدت اهتمام مسلمين به ضبط قرآن ، و نگهداريش از تحريف را آشكار مى سازد اين است كه آنان در صدد بر آمدند تا كلمات ، و آيات و حروف حتى صداهاى آن زبرها، يرها، پيش ها و تشديدها و مدهاى قرآن را به شمارش در آوردند و سيوطى در كتاب اتقان براى آن فصلى جداگانه آورده . مرحوم فيض كاشانى قدس سره گويد(101) سيد حيدر فرزند على بن حيدر؛ علوى حسينى در تفسير خود به نام المحيط الاعظم گفته است : بيشتر قارئان معتقدند همه سوره هاى قرآن يكصد و چهارده تا ست ، و تمامى آياتش شش هزار و ششصد و شصت و شش تا، و كلماتش هفتاد و هفت هزار و چهارصد و سى و هفت تا، و حروفش سيصد و بيس و دو هزار و ششصد و هفتاد حرف است ، و زبرها آن نود و سه هزار و دويست و چهل و سنه فتحه است . طبسى در تفسير سوره 76 هل اتى از مجمع البيان روايتى نقل كرده كه سندش به اميرالمومنين على بن ابى طالب (ع ) مى رسد و آن حضرت فرموده است : از پيغمبر اكرم (ص ) از ثواب قرآن پرسيدم ، به ثواب هر سوره بر گونه اى كه از آسمان نازل شده بود مرا خبر داد، تا آن جا كه گفت : آنگاه پيامبر فرمود تمام قرآن 114 سوره دارد وهمه آيات آن 6236 آيه و كليه حروف قرآن 321250 حرف مى باشد، جز نيك بختان دگرى در فراگرفتن قرآن رغبت نمى كنند و قرائت آن را جز اولياء خداى مهربان ديگرى عهده دار نمى شود.ابن النديم در كتاب الفهرست (102) اختلاف مردم در آيه هاى قرآن را ذكر نموده است . گويم : افراد زيادى به شمارش حروف قرآن اقدام كردند و ديگران از آنان نقل كرده و در تاليفات خود آورده اند. از جمله : مولى احمد نراقى در كتاب خزائن (103) شمارشگران ، اندازه عدد آن را مختلف بيان كرده اند، و ترديدى نيست كه انازهگيرى امثال اين كارها بدون اختلاف نمى باشد، ولى اختلاف فقط از ناحيه شمارشگران است نه از مصحف زيرا قرآن يكى است و از نزد، يكى نازل شده و چنان كه دانستى چيزى از آن تبديل نگردديه ، و حرف در آن افزوده نگشته و چيزى از آن كاسته نشده است . هدف ما از تذكر بحث شمارش سوره ها و آيات و حروف فقط آن است كه از سخت كوشى همه مسلمين در حفظ كردن كلام خدا را از كوچكترين تحريف آگاه شويم ، هر چند اشتغال به پى جوئى آن فائده اى نادر و چه نيكو است كلام سخاوى كه گفته است : براى شمارش كلمات و حروف فائده اى سراغ ندارم براى آين كه آن كار اگر بهره اى داشته باشد فقط در كتابى بدرد مى خورد كه زياده و كاستى در آن ممكن مى بود و چنين كارى در قرآن امكان ندارد(104)

علت اختلاف شماره آيات در قرآنها


اما اختلاف آيه ها و سبب آن سببش همان است كه سيوطى در اتقان گفته است : مسلمين اجماع دارند قرآن داراى شش هزار آيه است آن گاه در رقمى كه افزون بر اين عدد است اختلاف كرده اند. تا اين كه گويد: و سبب اختلاف در عدد آيات اين است كه پيغبر (ص ) بر سر هر آيه اى كه مى رسيد از خواندن باز مى ايستاد تا جبرئيل جاى آن را مشخص كند و هنگامى كه محل آن را مى فهيمد آن را براى تمام كردن وصل مى كرد به آيه قبل ، در آن هنگام شنونده گمان مى كرد فاصله اى در بين نيست . طبرسى در فن اول از ديباچه تفسير مجمع البيان در تعداد آيات قرآن و سود شناختن آن گويد: بايد دانست رقمى را كه اهل كوفه در شماره آيات گفته اند صحيح تر از اعدادى است كه ديگران گفته اند و زنجيره سندش برترى دارد چون آنان از اميرالمومنين على ابن ابى طالب گرفته اند. تا اين كه گويد: فائده شناختن آيات قرآن اين است كه خواننده قرآن وقتى با انگشتان خود آنها را بشمرد ثواب بيشترى خواهد داشت ، و دست و دل و زبانش با هم اشتغال ثواب بيشترى خواهد داشت ، و دست و دل و زبانش با هم اشتغال به قرآن پيدا كرده اند، و بى ترديد روز بازپسين گواهى خواهند داد، زيرا همه اعضاة مورد سئوال قرار خواهند گرفت ، و چون با آن كار زودتر مى توان حفظ كرد و چون خواننده از سهو ايمن نيست . عبدالله بن مسعود از پيغمبر اكرم (ص ) روايت كرده است كه فرمود: قرآن را مواظبت كنيد زيرا كه آن فرارى است . آن حضرت به برخى زنان فرمود: با بند انگشتان بشماريد زيرا در قيامت آنها هم مورد سئوال واقع مى شوند و از آنها باز پرسى مى شود و به سخن گفتن واداشته مى شوند. حمزة بن حبيب كه يكى از قراء سبعه است گويد: عدد، ميخهاى قرآن است كه آن را مانند چيزى كه ميخكوب شده ، ثابت و استوار نگه مى دارد . بطور كلى در شمارش امثال اين امور كمتر اتفاق مى افتد كه نتيجه شمارش دو تن با هم يكى باشد، و خواننده گرامى نبايد به سبب آن اختلافات ول بخورد و گمان نبرد كه شايد مصحفها مختلف بوده اند. تعجب است از فيض كاشانى كه در كتاب وافى (105) گفته است امروزه بين مردم شهرت دارد كه قرآن داراى شش هزار و ششصد و شصت و شش آيه است . و آنگاه روايت طبرسى را كه در مجمع البيان از پيامبر (ص ) نقل كرده و در جلوتر ذكر شد آورده و سپس يكى از احتمالات در اختلاف روايت و شهرت را اختلاف مصاحف قرار داده ، زيرا گفته : پس شايد آن چه بجاى مانده است نزد اهل بيت (ع ) باقى باشد، و در قرآنى كه اميرالمومنين (ع ) جمع كرده موجود باشد. ليكن آن مرحوم از اين راى برگشته و آگاهى يافته ، و در مقدمه ششم از تفسيرش بنام الصافى بعد از آن كه چند روايت در مورد تحريف قرآن نقل نمود گفته است : مى گويم و بر تمامى اينها اشكالى وارد مى آيد و آن اين است كه بنابراين تقدير براى ما اعتماد بر چيزى از قرآن باقى نمى ماند. زيرا بنابراين ، در هر آيه اى از قرآن احتمال مى رود دستخوش ‍ تحريف گرديده يا تغيير داده شده باشد و بر خلاف آن چه خدا نازل كرده است باشد، پس براى ما در قرآن اصلا حجتى باقى نمى ماند و در نتيجه فائده امر به به پيروى آن سفارش به چنگ زدن به آن و غير آنها از بين مى رود.با اين كه خداوند فرمود:


و انه لكتاب عزيز لا ياتيه الباطل بين يديه و لا من خله (106)


و فرموده : (انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون ).(107) چگونه تحريف و تغيير به آن راه مى يابد.

طرح ريزى قواعد دستورى علم نحو در قرآن


از جمله دلائلى كه شدت كوشش مسلمين در نگهدارى و دقت نسبت به قرآن را مى رساند طرح قواعد علم نحو در آن است . ابن النديم در آغاز مقاله دوم از كتاب الفهرست گويد: بيشتر دانشمندان بر آن باورند كه علم نحو از ابوالاسود(108) گرفته شده ، و او اطلاعات خود را در اين زمينه از اميرالمومنين على ابن ابيطالب بدست آورده ...تا اين كه گويد: مردم درباره سببى كه ابوالاسود را واداشت تا علم نحو را طرح ريزى كند به اختلاف سخن گفته اند. ابو عبيده گويد: ابولاسود قواعد علم نحو را از على بن ابى طالب (ع ) آموخته بود و آن چه را از على (ع ) ياد گرفته بود به هيچكس ياد نمى داد، تا زياد بن ابيه به او پيام داد كه جزوه اى تنظيم كند تا براى مردم سر مشق باشد و كتاب خدا با آن فهميده شود. ابوالاسود نپذيرفت و از او خواست وى را از آن كار معذور بدارد مدتى گذشت تا اين كه ابوالاسود روزى صداى شخصى را كه قرآن مى خواند شنيد كه آيه (ان الله برى من المشركين و رسوله ).(109) را مى خواند و لام (و رسوله ) را به صداى (و رسوله ) مكسور خواند.(110) ابوالاسود گفت گمان نداشتم كار مردم به اين جا كشيده شده باشد پس به نزد زياد بن بيه برگشت و گفت آماده ام دستور امير را اجرا كنم ، فقط يك نويسنده زيرك و هوشيارى در اختيار من بگذراريد كه هر چه مى گويم انجام دهد، از طايفه عبد القيس ‍ نويسنده اى آوردند وى آن را نپسنديد، نويسنده ديگرى برايش آوردند ابوالعباس مبرد گفته است نويسنده دوم هم از همان طايفه بود ابوالاسود به او گفت : فقط به دهان من نگاه كن چون هنگام تلفظ يك حرف كه جزئى از اجزاء كلمه است ديدى دهانم را گشودم بر بالاى آن حرف نقطه اى بگذارد و اگر لبانم را به هم كشيدم ، و دو لب را بر يكديگر نهادم نقطه اى در جانب راست پيش از آن حرف بگذار و اگر مشاهده كردى دهان را شكسته دارم و يا لب زيرين بسوى دقن آرم نقطه اى در زير آن حرف قرار بده ، پس اين است نقطه هاى ابوالاسود.
شرح : مراد از نقطه ها در آن جا اعراب و صداها است و منظور از نقطه فوق به معنى فتحه و نقطه زير كسره ، و نقطه جلوى روى حرف ضمه مى باشد.

سنگسار و دوراندازى پندارها و ياوه گوئيها


اگر گفته شود در بعضى كتابها چند تا از سوره ها يافت مى شود كه در قرآن ذكر نشده مانند سورة النورين كه نويسنده كتاب دبستان المذاهب آن را نقل كرده ، و محدث نورى هم در كتاب فصل الخطاب و آشتيانى در كتاب بحر الفوائد فى شرح الفوائد(111) آن را آورده اند. سورة الحفد و سورة الخلع و سورة الحفظ كه محدث نورى آنا را نيز در كتاب فصل الخطاب آورده و دو سوره اول را سيوطى در آغاز نوع 19 كتاب اتقان نقل كرده و سورة الولاية كه در كتاب داورى نوشته كسروى نقل شده . با اين حال چرا گفتى در قرآن 114 سوره است و چيزى از آن كاسته نشده ؟!در پاسخ مى گويم : اولا نبودن آنها در قرآن دليل است بر نبودن آنها از قرآن . ثانيا اگر همانند اين كلمات موهونى كه مادر بچه مرده به آن پوزخند مى زند، و عروس از شنيدن آن به گريه مى افتد، از آيات و سوره هائى باشد كه خدا به آن بندگان خود را تحدى نمود و به مبارزه آن طلبيده است به فرموده اش : فاتوابسورة من مثله (112) فرموده اش : فاتوا بعشر سورة مثله (113) فرموده اش (قل لئن اجتمعت الجن و الانس ) هر آينه عربهاى بيابانگرد و باديه نشين و دانشجويان مبتدى همه شان بايد پيامبرانى باشند كه به ايشان وحى مى رسد، تا چه رسد به دانشمندان . و سنجش اين سوره هاى من در آوردى ساختگى را به كتاب مقامات حريرى مثلا مانند سنجيدن كاه است به خاك زردار تا چه رسد به قرآن كه حريرى و پر مايه تر از او توان آن را نيافته اند كه به آوردن سوره از آن لب بجنبانند، اگر چه مانند سوره كوثر چهار آيه باشد. اين ابوالعلاء معرى شاعر نابيناى ، زبان عرب كه رهبر و استاد در فنون ادب و شئون كلام است و در نيكو سرودن شعر و دلچسبى نثر انگشت نماست و در علوم عربيت به او مثل زده مى شود و كتابهاى او به نامهاى لزوم مالازلزم و سقط الزند، و شرح الحماسة و نوشته هاى ديگرش گواه فضل و دانش او مى باشد. بنابر آن چه ياقوت حموثى در كتاب معجم الادبا در شرح حال او نقل كرده ، اين شخص با اين فضلش در صدد معارضه با قرآن برآمد، و ما گفتار او را در معارضه قرآن مى آوريم و چنانچه تو با ديده علم و معرفت به آن بنگرى برايت روشن خواهد شد كه نسبت آن گفته ها به قرآن مانند پرتو كرم شب تاب است نسبت به فروغ خورشيد درخشان . ياقوت حموى گويد: به خط عبدالله بن محمد بن سعيد بن سنان خفاجى ، در كتابى كه در موضوع الصرفه نوشته بود خواندم كه در آن كتاب او پنداشته است قرآن فصاحت چندانى ندارد كه خرق عادت نموده باشد تا اين كه براى پيغمبر معجزه باشد و گمان كرده كه هر فصيح بليغى قادر است مانند آن را بياورد جز اين كه فصحا و بلغا به علت صرفه از آوردن مانند آن ناتوان اند، نه اين كه قرآن در ذات خودش ‍ معجزه فصاحت باشد و اعجاز به صرفه عقيده گروهى از متكلمين و رافضه است كه از ايشان است : بشر المرسيى و مرتضى ابوالقاسم كه در كتاب تضاعيف خودش چنين گفته است : گفتار اصحاب اين راى كه گفته اند: از آن هنگام كه قرآن تحدى كرده است ديگر هيچكس نتوانست به معارضه قرآن برخيزد. گروهى از ادبا را بر آن واداشت كه بر اسلوب قرآن مطالبى تنظيم كنند چيزى كه هست عده اى كار خود را ظاهر ساختند، و گروهى آن را پنهان داشتند، و از جمله كسانى كه كارش آشكار شده ابوالعلاء است كه در معارضه با قرآن چنين گفته :


اقسم بخالق الخيل ، و الريح الهابة بليل ، ما بين الاشراط و مطالع سهيل ، ان الكافر لطويل الويل ، و ان العمر لمكفوف الذيل ، اتق مدارج السيل ، و الع التوبه من قبيل ، تنج و ما اخالك بناج


و گفته او:


اذلت العائذة اباها و اصاب الوجدة و رباها، و الله بكرمه اجتباه اولاها الشرف بما حباها، ارسل اشمال وصباها، و لايخاف عقاباها.


شرح الفه فى الصرفة گروهى پنداشته اند كه خداوند نيروهاى انسانى را از معارضه قرآن باز داشته و بدين جهت از آوردن همانند قرآن ناتوانند، و اگر خدا توان افراد بشر را مهار نكرده بود مى توانستند به معارضه آن برخيزند و مانند آن را بياورند.ديگران معتقدند كه خداى تعالى افراد بشر را از معارضه باز نداشته ولكن بلاغت قرآن در چنان اوجى است كه ايشان توان فكرى آوردن مانند و برابر آن را ندارند.نتيجه هر دو قول يكى است براى اين كه هر دو اتفاق دارند بر اين كه تا روز قيامت از آوردن همانندى در برابر قرآن ناتوان اند، و لو يك سوره ، خواه از جهت باز داشته شدن نيروها باشد يا چيز ديگر. مقصود از مرتضى ابى القاسم شريف علم الهدى برادر شريف سيد رضى است . بر افراد شايسته وآگاه پوشيده نيست كه اگر با امثال اين كلمات كه از تر و خشك بهم بافته شده مى شد با قرآن كريم معارضه كرد خداوند بندگانش را به آن تحدى نمى كرد زيرا مردم مى توانستند به آن چه لفظ و معنا بهتر از آن باشد بياورند و همين كه تحدى كرده معلوم است كه خدا؟ عالم به اسرار است مى داند كه چنين توانى در بشر نبوده و نخواهد بود.تازه در آن سوره هائى كه جلوتر گفتم از كتاب دبستان المذاهب و كتاب فصل الخطاب آورده شده ، كلماتى هست كه سر و ته آن با هم تناسبى ندارد كه جملات آن بر طبق قواعد نحو نمى باشد و معنائى را نمى رساند. و ما مقدار كمى از سورة النورين را نقل مى كنيم تا سبكى الفاظ و سستى بافتش بر تو روشن گردد.بعضى از آيات آن سوره فاسد و از شكل افتاده اين است :


ان الله الذى نور السموات و الارض بماشاء واصطفى الملائكه وجعل من المومنين اولئك فى خلقه يفعل الله مايشاء لا اله الا هو الرحمن الرحيم .


از جمله :


مثل الذين يوفون بعهدك انى جزيتهم جنات النعيم .


از جمله :


و لقد ارسلنا موسى و هارون بما استخلف فبغوا هرون فصبرجميل فجعلنا منهم القردة و الخنازير و لعنا هم الى يوم يبعثون .


از جمله :


و لقد آتينا بك الحكم كالذين من قبلك من المرسلين وجعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون .


ببين دزد ستيزه گر چگونه بعضى جملات قرآنى را به ياوگوئيهاى خود سر دوزى كرده است تاكم خردان را به اشتباه اندازد و حق و باطل را به هم در آميخته تا مسلمين را بدام اندازد و آشوبى بپا كند و سبك مغزها چون كلمات پراكنده اى مانند صبر جميل و نور السموات (و الى يوم يبعثون و لعلهم يرجعون ) را در آن ديده اند كه از قرآن گرفته شده آنها را پذيرفته اند تا بجائى كه قرآن چاپى را ديدم كه اين سوره در حاشيه اش نوشته شده بود و اين كار جز از قارئان گوشه نشين نادان و نوباوگانى كه با ياد گرفتن مخارج حروف حلق يقين كرده اند كه وراء آن چه را آنها مى دانند اصلا علمى وجود ندارد، از ديگرى سر نمى زند، و گويا حافظ از آنها خبر داده كه گويد:


آه آه از دست صرافان گوهر ناشناس هر زمان خرمهره را با در برابر مى كنند


مرحوم بلاغى در تفسير خود الاء الرحمن گويد: و از جمله چيزهائى را كه به كرامت قرآن مجيد بسته اند چيزى است كه صاحب كتاب فصل الخطاب از كتاب دبستان المذاهب نقل كرده است و نسبت داده به شيعه كه آنها مى گويند سوزانيدن مصاحف سبب از بين رفتن چند سوره از قرآن شد كه در فضيلت على و خاندانش (ع ) نازل شده بود كه از جمله آنها اين سوره النورين است و كلامى را ذكر نموده كه شباهت دارد به 25 آيه ، كه در لابلاى آن از جملات قرآن كريم ، بر اسلوب پيراسته نمودن آن به دروغ به آن پيوند كرده و اغلاطى در آن ديده مى شود، از جمله خطاى او در سخن اين است كه گفته :


و اصطفى من الملائكه وجعل من المومنين اولئك فى خلقه .


معلوم نيست از فرشته چه برگزيده شده و چه چيز از مومنين در خلقتش ‍ قرار داده شده است .


مثل الذين يوفون بعهدك انى جزيتهم جنات النعيم


اى كاش مى فهميدم آن مثلشان چيست ؟ چون مثل بايد مثل داشته باشد و در اين عبارت مثلى نيست .


و لقد ارسلنا موسى و هرون بما استخلف فبغوا هرون فصبرجميل

معناى اين تعرض و غضب و غرغر كردن چيست ؟ بما استخلف چه مفهومى دارد؟ و از بغوا هرون چه اراده شده ؟ و ضمير مستتر در بغوا به چه كسانى بر مى گردد؟ و به چه كسى دستور داده شده كه صبر جميل داشته باشد.


و لقد آتينا بك الحكم كالذى من قبلك من المرسلين و جعلنا لك منهم وصيا لعلهم يرجعون