قرآن و قرآن پژوهى

بهاء الدين خرمشاهى

- ۷ -


در قـرآن كـريم هم اين معنا هست كه بعضى از آيات يعنى محكمات , اساسى و در حكم كليد فهم بعضى ديگر از آيات يعنى متشابهات است ( آل عمران , آيه 7 ). يـك نـكـته و واقعيت مهم حاكى از اين كه قاعده فهم قرآن با قرآن بس كهن و اصيل است اين اسـت كـه خـود حـضـرت رسول (ص ) به آن اعتقاد داشته و عمل مى كرده اند ; كه به دو نمونه از عملكرد ايشان در تفسير قرآن به قرآن اشاره مى كنيم . نمونه اول ). در بخش اخير آيه 187 سوره بقره چنين آمده است : كلوا و اشربوا حتى يتبين لكم الخيط الابيض مـن الـخيط الاسود من الفجر ... ( و بخوريد و بياشاميد تا آنكه رشته سپيد سپيده از رشته سياه [ شـب ] بـرايـتان آشكار شود ... ) . اين الخيط الابيض و الخيط الاسود از همان عهد رسول اللّه (ص ) و نزول وحى براى بعضى از ساده انديشان مايه اشتباه شده است . ميبدى در كشف الاسرار ( 1/505 ) و ابوالفتوح رازى در روح الجنان ( 2/81 ) مى نويسند كه حضرت رسـول (ص ) بـه عـدى بـن حاتم آداب روزه و نماز مى آموخت و به او گفت بخور و بنوش تا آنكه رشـته سپيد از رشته سياه برايت آشكار شود ( پيداست كه حضرت (ص ) همان كلمات آيه قرآنى را به كار برده اند ). سپس اين عدى كه فرزند همان حاتم طايى معروف است و يك رشته رسن يا ريسمان سپيد و يك رشـتـه ريسمان سياه , پيش چشم خود نگه مى دارد و بر او روشن نمى شده است كه كدام به كدام اسـت ; و تصور مى كرده است كه مراد حضرت (ص ) و در واقع مراد آيه قرآن اين است كه تا زمانى بـخـوريـد و بـيـاشاميد كه بتوانيد در تاريك - روشن فجر بين رشته سپيد رنگ و سياه رنگ فرق بگذاريد. حـضرت پيامبر (ص ) چون حكايت عدى بن حاتم را شنيدند خنديدند و گفتند يا ابن حاتم انك لعريض القفا ( اى فرزند حاتم تو عريض القفا - يعنى كودن - هستى ). ميبدى دنباله داستان را چنين مى نويسد : [ سپس حضرت - ص - فرمود : اى پسر حاتم آن رشته سپيد و سياه مثلى است تاريكى شب و روشنايى روز را. نبينى كه در عقب گفت من الفجر [ يعنى از سپيده ] ؟

. ايـن حـكايت را بسيارى از محدثان و مفسران نوشته اند ; با وجود اين بعضى از مترجمان با فضل و كمال معاصر هم همچنان به دام اين اشتباه افتاده اند و مى افتند. چـنـانـكـه مـرحوم ابوالقاسم پاينده در ترجمه اين آيه مى نويسد : بخوريد و بياشاميد تا از طلوع صبحدم رشته سپيد از رشته سياه بر شما نمايان گردد. و آقاى محمد باقر بهبودى كه متتبع تر و قرآن پژوه تر از اوست , در ترجمه جديدالانتشار خود كه تحت عنوان معانى القرآن در سال 1369 منتشر شده است , در ترجمه توضيح آميز همين آيه چنين مـى آورد : بـه شبهاى روزه دارى مى توانيد بخوريد و بياشاميد تا آن لحظه اى كه نخ سفيد در اثر روشنايى نور فجر , از نخ سياه ممتاز گردد ... نمونه دوم ). آيـه 82 سـوره انـعـام چنين است : الذين آمنوا و لم يلبسوا ايمانهم بظلم اولئك لهم الامن و هم مهتدون . ( كـسـانى كه ايمان آورده اند و ايمانشان را به ظلم [ شرك ] نيالوده اند آنانند كه امن [ و امان ] دارند و آنانند كه ره يافته اند ). بـسـيارى از مفسران ( از جمله ميبدى , ابوالفتوح , بيضاوى و قرطبى ) نقل كرده اند كه چون اين آيه نازل شد , براى اصحاب پيامبر (ص ) سوءتفاهمى پيش آمد كه حضرت پيامبر (ص ) با استناد به آيه ديگرى از قرآن مجيد آن را رفع كردند. قـرطـبـى در تـفـسـير گرانقدرش مى نويسد : و در صحيحين [ صحاح بخارى و مسلم ] از ابن مـسعود نقل شده است كه چون اين آيه نازل شد , اين امر بر اصحاب رسول اللّه (ص ) گران آمد و گفتند كدام يك از ماست كه در حق خويش ظلم نكرده باشد. آنگاه رسول اللّه (ص ) گفتند چنين نيست كه پنداشته ايد , آن [ ظلم ] در اينجا همانند آن است كه لقمان با فرزندش مى گويد : اى پسركم به خداوند شرك مياور , چرا كه شرك ظلمى بزرگ است . ( سوره لقمان , آيه 13 ). مـتـرجـمان معاصر آقايان بهبودى , آيتى و خواجوى در اينجا ظلم را به درستى به كلمه شرك ترجمه كرده اند. امـا شـادروان مـهـدى الـهـى قمشه اى و نيز مرحوم پاينده ظلم را به ستم و ظلم و ستم ترجمه كرده اند. در اينجا ممكن است اين سؤال براى خوانندگان پيش آيد كه اين قاعده متين , به كار تفسير قرآن مـى خورد يا ترجمه آن ؟

در پاسخ عرض مى كنم كه اين بنده از اين قاعده در ترجمه قرآن سود جسته ام . و به چندين و چند نمونه از آن در همين مقاله اشاره مى كنم . زيـرا بـيـن تـفـسير و ترجمه از آن نظر كه ما مى نگريم , يعنى از نظر فهم درست كتاب اللّه فرقى نيست . از آن گـذشـتـه تـرجمه و تفسير يك متن , حتى متن عادى و غير از قرآن , يك كوشش مشابه و مشترك است . مى توان گفت ترجمه نوعى تفسير بسيار موجز است و بالعكس هر تفسير , نوعى ترجمه گسترده است . آنـچـه مـسلم است هم مفسران براى فهم مشكلات لفظى - معنايى قرآن كريم به اين شيوه عمل كرده اند و هم بنده مترجم و احتمالا مترجمان ديگر قرآن . گـمـان نـمـى كـنم كه لازم باشد براى اثبات هماننديهاى ترجمه و تفسير قرآن , دلايل بيشترى بياوريم . اما دلايل ديگرى هم مى توان به ميان آورد. فى المثل هم مفسر و هم مترجم قرآن , به علوم زبانى و بلاغى توجه مى كنند. براى هر دو فهم استعارات و مجازات و تشبيهات قرآن اهميت دارد. براى هر دو فهم مفردات و معانى حقيقى ( غير مجازى ) و عادى لغات قرآن لازم است . براى هر دو فهم چون و چند صرفى و نحوى آيات و عبارات قرآنى مهم و به يكسان ضرورى است و نظاير اين . پس گزافه يا نادرست نيست كه ما از يك اصل تفسيرى , در ترجمه قرآن استفاده كرده ايم . اينك به عرضه مثالها مى پردازم .

1 ) آيه 11 سوره اعراف چنين است :.

قـال مـا منعك الا تسجد اذ امرتك ... [ خداوند به شيطان گفت : ] ( چه چيز تو را بازداشت كه سجده نكردى ؟

). در بادى نظر چنين مى نمايد كه بايد بعد از منع [ ما منعك ] انتظار فعل مثبت داشت . يعنى ان تسجد كه ترجمه اش چنين مى شود : چه چيزى تو را از سجده كردن بازداشت ؟

و توجه به آيه 75 سوره ص [ سوره صاد ] نشان مى دهد كه حدس و انتظار ما درست بوده است . زيرا در آنجا همين گفت وگو بين حق تعالى و شيطان پيش آمده و مى فرمايد : قال يا ابليس ما مـنـعـك ان تسجد لما خلقت بيدى ( فرمود اى ابليس چه چيزى تو را از سجده كردن به آنچه با دستان خويش آفريده ام , بازداشت ؟

2 ) آيه 155 سوره نساء , چنين است :.

فبما نقضهم ميثاقهم و كفرهم بيات اللّه و قتلهم الانبياء بغير الحق و قولهم قلوبنا غلف ... ( آنگاه بـه سـبـب پـيـمـان شكنى شان و كفر ورزيدنشان به آيات الهى و كشتنشان پيامبران را به ناحق و ادعايشان كه دلهاى ما در پوشش است ... ) . چنانكه ملاحظه مى شود در اين آيه يا آيات بعدى كه بر همين سياق است , ادامه كلام و پاسخ اينكه به سبب پيمان شكنى شان و كفر و انكار ورزيدنشان به آيات الهى و غيره چه امرى رخ مى دهد , نمى آيد. بعضى از مفسران اشاره كرده اند كه پاسخ مقدرش اين است كه آنان را بدين سببها لعنت كرديم . ولـى قـول الـفـصـل و فـصـل الخطاب در اين مورد , آيه 13 سوره مائده است كه باز در اشاره به بـنـى اسـرائيـل مـى فـرمايد : فبما نقضهم ميثاقهم لعناهم ... ( آنگاه به سبب پيمان شكنى شان لـعنتشان كرديم ... ) كه همه قرائن نشان مى دهد كه آن محذوف و پاسخ مقدر كه در آيه قبلى به حق انتظارش را داشتيم , طبق صريح اين آيه لعنتشان كرديم است . و نـگـارنـده اين سطور در ترجمه خود از قرآن مجيد , پس از آوردن آن عبارت , كلمه [ لعنتشان كرديم ] را به همين ترتيب در داخل دو قلاب آورده است .

3 ) بخش اخير آيه 11 سوره رعد چنين است :.

... ان اللّه لا يـغـيـر مـا بـقـوم حـتـى يـغـيروا ما بانفسهم ... ( بيگمان خداوند آنچه قومى دارند دگرگون نكند , مگر آنكه آنچه در دلهايشان دارند دگرگون كنند ). اين آيه , يعنى همين بخش از آيه 11 سوره رعد كه محل بحث ماست , آيه معروفى است و در عصر جديد هيچ مصلح و متفكر مسلمانى نيست كه به آن استناد , آنهم استناد نادرست , نكرده باشد. نـگـارنـده اين سطور در ضمن مقاله اى كه در نقد و معرفى تفسير الميزان اثر گرانقدر شادروان عـلامه طباطبايى نوشته ام از اين آيه و سوءتفهم بسيارى از متجددان و معاصران درباره آن سخن گفته ام كه در كتاب تفسير و تفاسير جديد ( صفحات 123 تا 131 ) درج شده است . خلاصه بسيار كوتاهى از آن بحث و ايرادى كه اينجانب به آن متجددان دارم از اين قرار است . قـريـب به اتفاق مفسران قرن حاضر و ساير محققانى كه درباره مسائل اجتماعى و فلسفه تاريخ از نـظـر قـرآن تـحقيق كرده اند , معناى اين آيه را يا اين بخش از آيه را چنين گرفته اند كه خداوند زندگى و سرنوشت قومى را از بد به نيك تغيير نمى دهد مگر آنكه آن قوم به خود آيند و آينده خود را دگرگون سازند و كمر همت به تغيير محيط و حل مشكلات خويش بندند. ظاهرا اين معنا و تفسير خيلى موجه و مترقى است و هيچ عيبى ندارد. جز اينكه با روح تعاليم اسلام و توحيد و قرآن منافات دارد. هر چند اين منافات در نظر اول چندان آشكال نيست . فحواى اين تفسير خيلى دنيوى و اصالت اجتماعى و اومانيستى و مادى و حتى ماركسيستى است . يعنى اراده يك قوم را سلسله جنبان مى گيرد و خداوند را قهرا دنباله روى آن . اين نحوه تفسير ظاهرا مانوس و باطنا بيگانه , به كلى بر خلاف اجماع جمهور مفسران قديم است , نه با صدر و ذيل همين آيه وفاق دارد , نه با روح كلى قرآن و تفكر توحيدى . بـزرگانى چون آيت اللّه شهيد محمد باقر صدر , استاد مرتضى مطهرى , مرحوم آيت اللّه طالقانى , دكـتر على شريعتى , مهندس مهدى بازرگان و حتى از قديمترها سيد جمال الدين اسدآبادى نيز آيه را از دريچه روحيه انقلابى نگريسته اند. و به تعبير ما اومانيستى يا اصالت اجتماعى معنى كرده اند. اما چنانكه اشاره شد اجماع قدما بر خلاف اين است .

عـلامـه طـبـاطـبايى هم مانند قدما معنى مى كنند و با بحث موشكافانه خود در ذيل اين آيه , آن مـعـناى قديمى را به كرسى مى نشانند و راههاى توجيه معناى جديد را به حق و با استدلال قرآن شناسانه مى بندند. معدل آراء قدما و معناى مشروح اين آيه چنين است : كه خداوند هر نعمتى - اعم از ايمان و طاعت و اطاعت و رونق و رفاه و راحت - كه بر اثر پيروى از فطرت و سنت الهى به قومى بخشيده باشد , مادام كه نيت خود را نگردانند و در سر رشته دارى و سبب سازى او شك و شبهه نياورند , و بالطبع گـرفـتار ناسپاسى و غفلت و بطر ( نعمت زدگى ) و سرمستى و هوى پرستى نشوند , آن نعمت و نعيم را از نيك به بد ( و نه از بد به نيك چنانكه متجددان مى گويند ) مبدل نمى گرداند. و چون ( در ازاء سوءنيت يا اعمال سوء يك قوم ) پادافراهى براى آن قوم مقرر داشت , آن پادافراه بد هيچ برگردانى ندارد , و در برابر خداوند هيچ يار و ياورى نخواهند داشت . آرى سنت الهى چنين است كه بخشيدن نعمت با اوست و از اراده او آغاز مى شود , ولى مقرر است كه از دست دادنش و تباه كردنش از اراده و عمل انسان آغاز شود. اين تفسير با شكورى خداوند و كفورى انسان متناسب است . به قاعده شريفه القرآن يفسر بعضه بعضا بازگرديم . به قول علامه طباطبايى دنباله اين آيه : و اذا اراد اللّه بقوم سوء فلا مرد له ( چون خداوند در حق قومى پادافراه يا ناخوشى بخواهد , امر او برگردانى ندارد ) بهترين شاهد است بر اينكه مقصود از مـا بـقوم نعمت قبلى ايشان است , نه اعم از نعمت و نقمت : آيه اى كه بالصراحه معناى اين آيه را روشـن مـى گرداند و كلمات آن دقيقا برابر با كلمات آيه مورد بحث است , با اين تفاوت كه كلمه نعمت و انعام الهى را بالصراحه اضافه دارد , آيه 53 سوره انفال است كه مى فرمايد :. ذلك بان اللّه لم يك مغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما بانفسهم . ( اين از آن است كه خداوند دگرگون كننده نعمتى نيست كه بر قومى ارزانى داشته باشد , مگر آنكه آنچه در دلهايشان دارند بگردانند ).

4 ) يك آيه ديگر قرآن .

كه از آن هم تفسير اجتماعى يا اصالت اجتماعى و نهايتا شبه ماركسيستى به دست داده شده است , آيـه و ان لـيـس لـلانـسان الا ما سعى است ( النجم , 39 ) ( و اينكه انسان چيزى جز آنچه [ از طاعات و حسنات كه ] در آن كوشيده است ندارد. ) متجددان و مخصوصا كسانى كه چپ گرا بوده اند از آن اصالت كار و احترام به كار و توليد كه در حكم بت و فتى شيسم ماركسيسم و كمونيسم است , استفاده كرده اند. يعنى انسان چيزى جز حاصل كار يا دسترنج خود ندارد. حـال آنـكـه از روح كلى قرآن و اينكه بارها از تقديم و پيشاپيش فرستادن اعمال نيك از دنيا به آخرت سخن گفته به اين معنا مى رسيم كه مراد از ما سعى حسنات و طاعات و كارهاى نيك و صالحات و ثواب است , نه صرف كار يا شغل . چـنـانـكـه ذيل آيه نيز روشنگر معناى آن است كه مى فرمايد ( و ان سعيه سوف يرى ) ( و زودا كه حاصل عمل او پديدار شود ) ( النجم , 40 ). وگـرنـه نفس كار يعنى كار دنيا از نظر قرآن ممدوح نيست و فرموده است ان سعيكم لشتى ( الليل , 4 ) ( بيگمان كار و كوشش شما پراكنده است ). يـا الذين ضل سعيهم فى الحياة الدنيا ( كهف , 104 ) كه زيانكارترين مردم را كسانى مى شمارد كه كوشش [ دنياگرايانه شان ] در زندگانى دنيا هيچ و پوچ شده است . ايـن آيـه نيز روشنگر معناى آيه مورد بحث است : يوم يتذكر الانسان ما سعى ( نازعات , 35 ) ( روزى كه انسان حاصل كوشش خود را به ياد آورد ). همچنين اين آيه : و من اراد الخرة و سعى لها سعيا و هو مؤمن فاولئك كان سعيهم مشكورا . ( اسـراء , 19 ) ( و كسى كه آخرت گرا باشد و براى آن بكوشد و مؤمن باشد , اينان سعيشان مشكور است ).

5 ) بخش اول آيه 133 سوره آل عمران چنين است :.

و سارعوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها السماوات و الارض .

( و براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پنهاى آن [ ... ] آسمانها و زمين است , بشتابيد ) . مشكل ترجمه اى اين آيه در اين است كه عرضها السماوات و الارض چه معنايى دارد. آيـا عـرض بـهـشت , عبارت از عين آسمانها و زمين , و يا چيز ديگر است و مراد از اين تعبير دقيقا چـيـسـت ؟

آيـه 21 سـوره حـديد روشنگر معناى اين آيه است و همين عبارت را با افزايش تازه و روشنگرى دارد : سابقوا الى مغفرة من ربكم و جنة عرضها كعرض السماء و الارض . ( براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن همچند پهناى آسمان و زمين است .... بشتابيد ) . پس عرضها السماوات و العرض , يعنى عرضها كعرض السماء [ يا السماوات ] و الارض . و تـرجـمـه كـامـل آيـه اول ( 133 سـوره آل عـمـران ) چـنين مى شود : و براى نيل به آمرزش پروردگارتان و بهشتى كه پهناى آن همچند پهناى آسمان و زمين است , بشتابيد.

6 ) آيات 40 و 41 سوره النازعات چنين است :.

و اما من خاف مقام ربه و نهى النفس عن الهوى فان الجنة هى الماوى .

بعضى از مترجمان معاصر كه قرآن را از عربى به فارسى ترجمه كرده اند , در معناى مقام ربه به اشتباه افتاده اند. چنانكه مرحوم ابوالقاسم پاينده آن را چنين ترجمه كرده است . و اما هر كه از موقعيت پروردگارش ترسيده ... . همچنين استاد عبدالمحمد آيتى در چاب اول ترجمه شيواى خود از قرآن مجيد اين دو آيه را چنين ترجمه كرده بود : اما هر كس كه از عظمت پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى بازداشته , بهشت جايگاه اوست . اين ترجمه اشتباه است و بنده طى يادداشتى ايراد آن را براى جناب آيتى يادآور شدم , و ايشان در چاپ بعدى ( سوم ) آن را اصلاح فرمودند و ترجمه اصلاح شده ايشان را نقل خواهيم كرد. مشكل اساسى , چنانكه اشاره شد , مقام ربه است . مـهمترين نكته اى كه بايد در نظر داشت اين است كه مقام در قرآن مجيد بارها به كار رفته , ولى در هيچ مورد به معناى مقامى كه در زبان فارسى , مخصوصا فارسى جديد , به كار مى رود نيست . حق اين است كه مقام صدرى است به معنا و از ريشه قيام . پس مراد از مقام ربه يعنى وقوف و حضور و به تعبير ساده تر ايستادن بنده در پيشگاه خداوند در عرصه محشر و به هنگام حساب . گفتنى است كه همين تعبير با عين همين لفظ در يك آيه ديگر قرآن مجيد هم به كار رفته است : و لـمن خاف مقام ربه جنتان ( سوره الرحمن , آيه 46 ) كه جناب آيتى آن را در همان چاپ اول هـم , بـه درسـتى ترجمه كرده اند : و هر كس را كه از ايستادن به پيشگاه پروردگارش ترسيده باشد , دو بهشت است . جز اينكه مفسران اعم از اهل سنت و شيعه , متفقا اين آيه و آن تعبير را به معنايى كه معروض افتاد تفسير كرده اند. يـك مـؤيـد قرآنى هم براى تعبير ايستادن در پيشگاه پروردگار وجود دارد : يوم يقوم الناس لرب العالمين ( المطففين , 6 ) ( روزى كه مردم به پيشگاه پروردگار جهانيان مى ايستند. - ترجمه آقاى آيتى ). و بـا تـوجه به اين آيه شكى باقى نمى ماند كه ايستادن بندگان در پيشگاه حق تعالى , از مقالات و مقولات اعتقادى قرآنى و اسلامى است . و تـرجـمـه جديدى كه جناب آيتى از دو آيه اول ( النازعات , 40 ـ 41 ) به دست داده است , از اين قـرار است : اما هركس كه از ايستادن در برابر پروردگارش ترسيده و نفس را از هوى بازداشته , بهشت جايگاه اوست .

7 ) آيه اول سوره انشراح چنين است :.

الم نشرح لك صدرك كه معناى تحت اللفظى آن اين است كه آيا سينه ات را براى تو نشكافتيم ؟

شـايـد از توجه به معناى ظاهرى و تحت اللفظى همين آيه باشد كه داستانى تحت عنوان شرح يا انشراح صدر , ( يعنى شكافتن سينه پيامبر ـ ص ـ ) در سيره نبوى به وجود آمده است . ( در ايـن بـاره ـ سيرت رسول اللّه , مشهور به سيرة النبى [ ترجمه فارسى كهن - قرن هفتمى - از تهذيب ابن هشام از سيره ابن اسحاق ]. ترجمه و انشاى رفيع الدين اسحق بن محمد همدانى , با مقدمه و تصحيح اصغر مهدوى . چاپ دوم . در دو بخش . تهران , خوارزمى , 1361 ش , بخش اول , 149 ـ 150 ) ( نيز تفسير ميبدى , ذيل همين آيه ). امـا بـا مـراجـعـه به كاربرد شرح صدر در قرآن مجيد , آشكارتر مى گردد كه اين تعبير يك تعبير مجازى است . چـنـانـكـه فرمايد : فمن يرد اللّه ان يهديه يشرح صدره للاسلام , و من يرد ان يضله يجعل صدره ضيقا حرجا. ( هـركـس كـه خـداونـد هـدايتش را بخواهد دلش را به پذيرش اسلام مى گشايد , و هركس را بخواهد در گمراهى واگذارد , دلش را تنگ و تاريك مى گرداند ) ( انعام , 125 ). همچنين موسى (ع ) در دعايش به درگاه خداوند مى گويد : رب اشرح لى صدرى ( طه , 25 ) ( پروردگارا دل مرا برايم گشاده دار ). لذا معناى الم نشرح لك صدرك چنين مى شود : آيا دلت را برايت گشاده نداشتيم ؟

8 ) در قرآن مجيد تعبير تبشير.

مخصوصا در صيغه امرى آن به صورت بشر يا فبشر بارها به كار رفته است .

معناى معروف و ظاهر بشارت و تبشير يعنى مژده دادن و نويد دادن و نظاير آن . چنانكه فرمايد و بشر الصابرين ( شكيبايان را بشارت ده ) و بشر المؤمنين ( مؤمنان را بشارت ده ). امـا مشكل وقتى پديد مى آيد كه بشر و تبشير در جايى به كار مى رود كه معناى بشارت ندارد , بلكه بر عكس معناى انذار و تهديد و توبيخ دارد. چنانكه فرمايد : بشر المنافقين بان لهم عذابا اليما ( منافقان را بشارت ده كه عذاب دردناكى در پيش دارند. ) ( نساء 138 ). همچنين : و بشر الذين كفروا بعذاب اليم ( كافران را به عذابى دردناك بشارت ده ) ( توبه , 3 ). همچنين تعبير بشره يا بشرهم بعذاب اليم در قرآن بسيار است . پيداست كه عذاب اليم , بشارت يا مژده ندارد. و ايـنكه بعضى از قدماى مفسران و لغويان گفته اند در اينجا خداوند تهكم ( طنز و طعن ) به كار بـرده است و به قصد ريشخند چنين تعبيرى فرموده است , درست نيست , و گويى از سر ناچارى اين دستاويز ادبى و بلاغى را يافته اند. از تـوجـه بـه آيـاتـى از قرآن كريم به نحوى كه جاى ترديد و شبهه اى باقى نماند , معلوم و مسلم مـى گـردد كـه بشارت يا تبشير يك معناى ديگر و بلكه اصلى دارد كه عبارت است از صرف خبر دادن و آگـاهـانـيـدن و نـظـارير آن ; بدون هيچگونه ارزشگذارى و يا جنبه مثبت نويدبخشى يا مژده دهندگى ; و به اين معنى سه بار در قرآن كريم به كار رفته است . اين كاربردها عبارت هستد از : [ 1 و 2 ] و اذا بشر احدهم بالانثى ظل وجهه مسودا و هو كظيم . يتوارى من القوم من سوء ما بشر به ايمسكه على هون ام يدسه فى التراب الاساء ما يحكمون . ( نحل 58 ـ 59 ). پـيـداسـت كـه در اينجا طنز و تهكمى در كار نيست , و عرب جاهلى هم از دختر زادن زنش شاد نيست . ترجمه آيه چنين است : و چون يكى از ايشان را از دختر [ زادن همسرش ] خبر دهند , چهره اش [ از خشم و تاسف ] سياه شود و مى كوشد كه تاسف خود را فروخورد. از ناگوارى خبرى كه به او داده اند از قوم خود پنهان شود و [ با خود بينديشد ] آيا او را به خوارى و زارى نگه دارد , يا [ زنده ] در گور كند. چه بد است برداشت و برخورد آنان . 3 ) و اذا بشر احدهم بما ضرب للرحمن مثلا ظل وجهه مسودا و هو كظيم . ( زخـرف , 17 ) ( و چـون يـكى از ايشان را به [ زادن ] آنچه براى خداوند رحمان مثال مى زنند [ دختر ] خبر دهند , چهره اش [ از خشم و تاسف ] سياه شود , و مى كوشد كه تاسف خود را فروخورد ). گمان مى كنم اين مؤيدات قرآنى كافى باشد. گـفـتـنـى است كه بعضى از تفاسير مثل جلالين و ترجمه ها مثل ترجمه شاه ولى اللّه دهلوى نيز تـبـشير را در اين موارد , همانگونه كه ما معنى كرده ايم , به درستى , به صورت اخبار و خبر دادن ترجمه كرده اند.

9 ) آيه 74 سوره انعام چنين است :.

و چنين بود كه ابراهيم (ع ) به پدرش آزر گفت آيا بتان را به خدايى مى گيرى ؟

من تو و قومت را در گمراهى آشكار مى بينم . ايـن نـكـتـه صـريـح كـه نمونه هاى فراوان مؤيد ديگرى هم در قرآن دارد , يك مشكل كلامى [ اعتقادى - الهياتى ] بزرگ براى مفسران و متكلمان مسلمان ايجاد كرده است . البته از آزر به عنوان و با قيد پدر ابراهيم (ع ) همين يك بار بالصراحه در قرآن نام برده شده است . اما در قرآن كريم , ابرهيم (ع ) بارها پدرش را از شرك و بت پرستى بازمى دارد و سرزنش مى كند . از جمله : مريم , 42 - 45 ; انبياء , 52 ; صافات , 85 - 87 ; زخرف , 26. و نيز همواره براى او به درگاه خداوند استغفار مى كند. از جمله : توبه , 124 ; مريم , 47 , و ممتحنه , 4. در اين موارد همواره لفظ اب براى پدر ابراهيم (ع ) به كار رفته است . بـعـضـى از متكلمان و مفسران ( مخصوصا شيعه ) از آنجا كه على الاصول قائل به عصمت انبياء و پاكى دامان آنان از شرك هستند , همان طور كه فى المثل در اثبات ايمان ابوطالب عم پيامبر (ص ) هم مى كوشند , از پذيرفتن اينكه آزر پدر ابراهيم (ع ) بوده است , ابا دارند. اما از سوى ديگر , چنانكه اشاره شد , اين معنى كه پدر ابراهيم (ع ) گرايش به شرك و بت پرستى داشته است در قرآن مجيد متواتر است . انـكـار و سپس ادعاى اين مفسران و متكلمان يكى در اين است كه پدر ابراهيم (ع ) آزر نام نداشته اسـت و نـام اصـلـى او تارح يا تارخ بوده است و ديگر و مهمتر اينكه كسى كه در انيجا و در جاهاى ديگر قرآن پدر ابراهيم (ع ) ناميده شده , جد پدرى يا عموى اوست . زيرا در عرف عرب رسم است كه عمو و دايى را پدر و خاله و عمه را مادر مى نامند. در مـورد ايـنـكه عم را مى توان پدر ناميد يك دليل و شاهد قرآنى وجود دارد و آن هم در آيه 133 سوره بقره است , كه مى فرمايد ام كنتم شهداء اذ حضر يعقوب الموت اذ قال لبنيه ما تعبدون من بعدى قالوا نعبد الهك و اله آبائك ابراهيم و اسمعيل و اسحق الها واحدا و نحن له مسلمون . ( مـگـر شما شاهد بوديد كه چون مرگ يعقوب فرارسيد به پسرانش گفت پس از [ درگذشت ] من چه مى پرستيد ؟

گفتند خداى تو را و خداى پدرانت ابراهيم و اسماعيل و اسحاق را كه خداى يگانه است مى پرستيم ( ما فرمانبردار او هستيم ). در ايـن آيـه اسـمـاعـيل در رديف ابراهيم و اسحاق جزو آباء [ پدران , نياكان ] فرزندان يعقوب شمرده شده است . ابـراهـيـم پـدر اسـحـاق و اسـحاق پدر يعقوب است و آن دو را مى توان آباء به شمار آورد , ولى اسماعيل برادر اسحاق و در واقع عموى يعقوب است . پـس مـلاحـظه مى كنيم كه اطلاق پدر بر عم , يا عم را جزو پدران يعنى نياكان كسى ياد كردن , سابقه صريح قرآنى دارد. لـذا كـسانى كه مى كوشند به صرف اينكه در قرآن آزر به عنوان اب ( پدر ) ابراهيم (ع ) شمرده شده , اثبات كنند كه آزر واقعا پدر او بوده است , موضعشان ضعيف مى گردد ; و بر عكس كسانى كـه بـه دلايـل تـاريـخـى و اعتقادى مى كوشند ثابت كنند كه آزر عموى ابراهيم (ع ) بوده است , پشتوانه قرآنى صريح و بى سابقه ( يعنى نويافته ) اى مى يابند. ابـوعبيده تصريح دارد كه در عرف عرب رسم است كه عمو و دايى را نيز پدر خطاب مى كنند و در حكم پدر به حساب مى آورند. چـنـانكه بعضى از مفسران , از جمله ابوالفتوح رازى , مى نويسند كه حضرت رسول (ص ) در غزوه بدر فرمود : ردوا على ابى ( پدر مرا نزديك من آوريد ) كه مرادش عمويش عباس بود.

10 ) موارد عديده اى در قرآن كريم هست .

كه معناى يك كلمه مبهم را بلافاصله آيه يا آيات بعدى روشن مى كنند.

چنانكه در غالب مواردى كه عبارت ما ادريك ( تو چه مى دانى ) آمده است , بلافاصله معناى آن توضيح داده شده است . الف ) و ما ادريك ما يوم الدين . ثم ما ادريك ما يوم الدين . يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الامر يومئذ للّه . ( انفطار , 17 ـ 19 ) ( و تو چه مى دانى روز جزا چيست . آرى تـو چـه مى دانى كه روز جزا چيست ؟

روزى است كه كس به كس نيست و فرمان در آن روز خداى راست . ) ب ) كلا ان كتاب الفجار لفى سجين . و ما ادريك ما سجين . كتاب مرقوم . ( مطففين , 7 ـ 9 ) ( چنين نيست [ كه مى انگاريد ] كارنامه فاجران در سجين است . و تو چه مى دانى سجين چيست . كتابى است رقم زده ). ج ) كلا ان كتاب الابرار لفى عليين . و ما ادريك ما عليين . كتاب مرقوم . يشهده المقربون . ( مطففين , 18 ـ 21 ) ( چنين نيست [ كه مى انگاريد ] كارنامه نيكان در عليين است . و تو چه مى دانى كه عليين چيست ؟

كتابى است , رقم زده , كه مقربان بر آن گواهى مى دهند ). د ) و السماء و الطارق و ما ادريك ما الطارق . النجم الثاقب . ( طارق , 1 ـ 3 ) ( سوگند به شب و طارق . و تو چه مى دانى كه طارق چيست ؟

آن ستاره درخشان نافذ است ). ه ) فلا اقتحم العقبة . و ما ادريك ما العقبة . فك رقبة . او اطعام فى يوم ذى مسغبة . ( بلد , 11 ـ 15 ) ( پس به عقبه درنيامد. و تو چه مى دانى كه عقبه چيست ؟

برده آزاد كردن است . يا اطعامى [ به يتيمان و بينوايان ] در روز گرسنگى [ و قحط و غلا ] ). و ) همچنين موارد ديگرى كه همين شكل و شيوه را دارد و مساله مبهمى مطرح مى شود , سپس به آن پاسخ روشنى داده مى شود , از جمله : مدثر , آيه 27 به بعد ; القارعة , 3 به بعد ; همزه , 5 به بعد.

11 ) و مواردى هم هست كه بدون .

كاربرد كلمه ما ادريك امر مبهم در يك آيه را در آيه ديگر روشن كرده است .

از جمله : 1 ) در آيه 31 سوره عبس مى فرمايد و فاكهة و ابا. ( و ميوه و اب [ رويانديم ] ) , و سپس به دنبال آن مى افزايد : متاعا لكم و لانعامكم ( كالايى بـراى شـمـا و چـارپايان شما ) كه طبق لف و نشر مرتب نشان مى دهد كه اب به معناى علف و علفچر و علفزار و نظاير آن است . زيرا بايد خاص چارپايان باشد. ب ) تسنيم در آيه 27 و 28 سوره مطففين مطرح و بلافاصله معناى آن روشن مى شود. در آيات قبلى , سخن از رحيق مختوم ( شراب سربه مهر ) مى رود , سپس مى فرمايد : و مزاجه من تسنيم . عينا يشرب بها المقربون ( و آميزه آن از تسنيم است : چشمه اى كه مقربان از آن مى نوشند.

) 12 ) خير در قرآن مجيد.

بارها به كار رفته است .

مـعـناى مهم و برجسته آن همان است كه در فارسى هم تا به امروز زنده است ( به معناى خوبى , كار نيك ) اما گاه برمى آيد كه مراد از آن مال است . در آيـه 215 سـوره بقره , دو بار كلمه خير , بار اول به معناى مال و بار دوم به معناى نيكى به كار رفته است : در بار اول ما انفقتم من خير است ( هر مالى كه ببخشيد ) و بار دوم و ما تفعلوا من من خير ( و هر خيرى كه به جاى مى آوريد ). بـا تـوجه به اينكه بار اول با انفاق به كار رفته است , درمى يابيم كه بايد مراد از آن مال باشد ( نيز ـ بقره , آيه 272 ). مـؤيـد ديگرش در آيه مربوط به وصيت است كه با ان ترك خيرا ( بقره , 180 ) ( اگر مالى باقى گذارد ) آغاز مى شود , و به قرينه وصيت و باقى گذاشتن درمى يابيم كه مراد از آن مال است .

13 ) تعبير اختلاف الليل و النهار .

بارها در قرآن كريم به كار رفته است .

بـعضى گويند اين اختلاف به همان معناى متعارف و امروزين اختلاف در زبان فارسى است ( كه اتفاقا به همين معنى , جز در مورد شب و روز , در قرآن كريم سابقه كاربرد دارد ). يعنى مراد تقابل و تفاوت آنهاست و شب و روز از نظر اينكه شب خاموش و آرام است و روز روشن و پرتكاپوست , با هم اختلاف دارند. ولـى با توجه به آيه ديگرى كه مى فرمايد هو الذى جعل الليل و النهار خلفة ( فرقان ,62 ) معلوم مى گردد كه مراد از اختلاف شب و روز , در پى يكديگر آمدن آنهاست . زيرا خلفة كه همريشه و هم معنا با خليفه است يعنى پيايند و جانشين يكديگر.

14 ) براى حسن ختام .

اين مقاله را با دو مثال برجسته , از فهم قرآن با قرآن , به پايان مى برم .

يك مثال يا مورد , مساله لا اقسم است كه صورت ظاهر آن يعنى سوگند نمى خورم . ولـى ملاحظه معانى آيه يا آياتى كه پس از كلمه لا اقسم آمده نشان مى دهد كه مراد حق تعالى سوگند خوردن است , نه سوگند نخوردن . بعضى از مترجمان , حتى مترجم فاضل نامدارى چون مرحوم مهدى الهى قمشه اى نيز در ترجمه اين آيه , حيران بوده اند و دوگونه و دوگانه عمل كرده اند. لا اقسم در قرآن كريم هشت بار به كار رفته است و ما فقط دو مثال را با ترجمه مرحوم قمشه اى مى آوريم : 1 ) لا اقسم بهذا البلد. و انت حل بهذا البلد. ( بـلد 1 ـ 2 ) ( قسم به اين بلد ( مكه معظمه و مسجد كعبه محترم ) ياد نكنم و حال آنكه تو ( اى رسول گرامى ) در اين بلد منزل دارى ). اتفاقا حقيقت بر عكس اين است كه مرحوم قمشه اى تصور كرده اند. زيرا منزل داشتن حضرت پيامبر (ص ) حرمت افزاى مكه است . لذا بايد دليلى براى سوگند خوردن باشد , نه سوگند نخوردن . مـؤيـد ايـن قـول و اين برداشت اين است كه خداوند در جاى ديگر به مكه سوگند مى خورد : و التين و الزيتون . و طور سينين . و هذا البلد الامين . ( التين , 1 ـ 3 ) كه مراد از البلد الامين مكه است . چـنـانـكه خود مرحوم قمشه اى چنين ترجمه كرده است : قسم به تين و زيتون ... و قسم به اين شهر امن و امان ( مكه معظمه ). ما خود ايشان لا اقسم را در آغاز سوره قيامت , مثبت ترجمه كرده است . لا اقسم بيوم القيامة . و لا اقـسـم بالنفس اللوامة ... ( قيامة , 1 و 2 ) ( چنين نيست كه كافران پنداشتند ) قسم به روز ( بزرگ ) قيامت . و قسم به نفس پر حسرت و ملامت ). الـبته بسيارى از مفسران و قرآن پژوهان و مترجمان صاحبنظر لا اقسم را به درستى شناخته و مثبت ترجمه كرده اند.