استاد سيد على كمالى دزفولى مى نويسد : آيا در تهيه مصاحف نمونه ( امام ) در
هفده سال بعد از وفات پيغمبر اكرم ( يعنى در سال 28 هجرى ) با حضور هزاران نفر از
صحابه كه خود پيغمبر (ص ) را ديـده بـودنـد و قـرآن را از او شنيده و ناظر بر امر و
تصويب كننده آن بودند - كه عدم اعتراض اميرالمؤمنين دليل آن است - مى توان خدشه اى
وارد ساخت ؟
هرگز. آيـا وعده خداوند به حفظ قرآن ( سوره حجر , آيه 9 ; سوره فصلت , آيات 41 و 42
) در مورد حفظ همين قرآن با ماده و هيات آن نيست ؟
جز اين نمى تواند باشد. آيـا تـصويب ائمه ما ـ سلام اللّه عليهم اجمعين ـ و تقرير
ايشان دليل قاطع قرآن بودن همين قرآن نيست ؟
البته كه هست . ( قانون تفسير , ص 238 ). درباره سوزاندن آيات و سوره هاى پراكنده و
مصاحف غيررسمى و متفرقه , بايد گفت كه بعضى از مـنـابع به عثمان نسبت جوشاندن آن
نوشته ها را در ديگ با مخلوطى از آب و سركه مى دهند , و بعضى خرق ( پاره كردن و از
بين بردن ) و بعضى دفن , و بعضى سوزاندن . سوزاندن را نبايد عملى خلاف شرع يا متضمن
هتك حرمت دانست . زيـرا آتـش در فـقه اسلامى طاهر و مطهر است , و نيت عثمان هم نيت
سوء يا حاكى از اسائه ادب نبوده است . لذا سوزاندن با به آب شستن فرق اساسى ندارد.
همچنين تفاوت رسمها و فرهنگها را نيز نبايد از نظر دور داشت . قرآن نيز پس از قرآن
شدن , لازم الاحترام و مقدس است . پيش از قرآن شدن اين حكم را نداشته است . حـتـى
امـروز هـم قرآنهاى كهنه و فرسوده و زايد كه به كار قرائت نمى آيد , با احترام و به
يكى از همين شيوه ها از بين برده مى شود. امـا اينكه بعضى مى گويند بايد اين نوشته
هاى پراكنده را كه بر روى پوست و سنگ و ليف خرما و غـيـره بـوده نگهدارى مى كرد ,
فكر جديد و امروزه پسند است كه موزه دارى و سنددارى و حفظ اشياء عتيقه مطلوب و ممكن
است .
اگر عثمان چنين كارى مى كرد غرض خود را در نفى اختلاف , نقض كرده بود. تـازه
در جايى كه خود مصاحف عثمان شش يا هفتگانه , با آنهمه دقت و اهتمام در نگهدارى آنها
, غـالـبـا و بلكه تمامى از بين رفته است , يا لااقل از سرنوشت آنها اطلاعى در دست
نيست , چگونه مـمـكـن بـود آن استخوانها و سنگها و پوستهاى ريخته و پاشيده پراكنده
محفوظ باقى بماند تا آيا مورد استفاده محققان امروز و آينده قرار گيرد يا نه . 8 )
محدث نورى دليل هشتمش را وجود روايات و به قول خودش اخبار كثيره اى از مخالفان [
يعنى اهل سنت ] كه دلالت صريح بر وقوع تغيير و نقصان در مصحف موجود دارد , ياد مى
كند. آيـت اللّه خويى و حجة الاسلام ميلانى و ساير قرآن پژوهان شيعه برآنند كه آرى
احاديث نقص قرآن در ميان اهل سنت بسيار است . بسى بيشتر از آنچه در ميان احاديث
شيعه هست . و اهـل سنت براى آنكه نه قائل به تحريف (تنقيص ) قرآن و نه بى اعتبارى
كتب معتبر حديثشان از جمله صحيحين شوند , قائل به پديده اى به نام نسخ التلاوة يا
منسوخ التلاوة شده اند. يـعـنـى آيات و عباراتى را جزو وحى اوليه مى دانند كه سپس
تلاوت آنها منسوخ شده و حكمش يا منتفى شده يا برقرار مانده است . از ايـن دست بسيار
آيه ها , حتى سوره هاى ساختگى در بعضى متون حديث اهل سنت و از آنجا در كتب قرآن
پژوهى و علوم قرآنى نقل شده است , كه نمونه مشهور آن آيه رجم است كه در مجاميع
مـعـتـبـر حـديـث اهل سنت از جمله صحيحن و موطا و مسند احمد و غيره , با عبارات
كمابيش مـختلف نقل شده است و يك روايت از نص آن چنين است : الشيخ و الشيخة اذا زنيا
فارجموهما البتة و در بعضى اين عبارت را هم اضافه دارد : نكالا بما قضيا من اللذة
كه عمر گفته است ما اين آيه را در عهد رسول اللّه (ص ) مى خوانديم , سپس به دليلى
نامعلوم فراموش و متروك شد. و چـون هـيچ كس جز خود او حافظ و شاهد بر آيه بودن آن
نبود , لذا زيد و هيات او , آن را از عمر نپذيرفتند. ( بـراى تـفصيل درباره اين آيه
ـ الاتقان , 2/86 آلاءالرحمن , محمد جواد بلاغى , ص 21 ـ 23 الـتحقيق فى نفى
التحريف , ص 146 ـ 150 ; صيانة القرآن , ص 125 , كه در همه آنها منابع اصلى اهل سنت
را ياد كرده اند ). بـعضى از سوره ها و آيه ها ى ديگرى كه در بعضى از مجموعه هاى
حديث اهل سنت به عنوان جـزئى از قـرآن و يـا از مقوله نسخ التلاوة ياد شده عبارتند
از : آيه جهاد ( صيانة القرآن , ص 127 ; التحقيق , ص 155 ) ; آيه شهادة ( التحقيق ,
ص 157 ـ 158 ) ; آيه فراش ( صيانة القرآن , ص 127 ) آيـه حـمـيـة ( الـتحقيق , ص
160 ـ 161 ) آيه حنيفية ( آلاءالرحمن , ص 19 ـ 20 ) آيه يا ايها الرسول بلغ ما انزل
اليك كه گفته اند به دنبال آن فى على يا ان عليا مولى المؤمنين اضافه داشته است . (
الـتـحـقـيـق , ص 164 ـ 165 ) , آيه لو كان لابن آدم واديان ... ( التحقيق , ص 152
ـ 153 ) همچنين سوره خلع و حفد ( صيانة القرآن , ص 136 ; آلاءالرحمن , ص 23 ;
التحقيق , ص 24 ـ 25 ) كـه منبع اصلى آن دبستان المذاهب است ( تحقيق رحيم رضازاده
ملك , 1/246 ـ 247 ) [ اغلب آيـه ها و سوره هايى كه ياد كرديم در كتاب حقائق هامة
حول القرآن الكريم , ص 345 به بعد با ذكر اسناد و منابع آنها آمده است . ] استاد
محمد هادى معرفة در اين باره مى نويسد : اين احاديث نه وزنى دارد , نه اعتبارى . چه
از نظر سند , چه از نظر مدلول . چرا كه مخالف صريح قرآن و اعتقاد و ضروريات جمهور
مسلمانان است . ( صيانة القرآن , ص 173 ). ديگر اينكه احاديث ضعيف و مجعول در همه
مجاميع حديث اهل سنت و شيعه راه يافته است . پـاسخ مشروحتر به اين شبهه يا دليل در
ضمن پاسخ به دلايل يازدهم و دوازدهم محدث نورى در همين مقاله خواهد آمد. 9 ) مـحدث
نورى در دليل نهمش مى گويد كه اسامى اوصياى خاتم النبيين و دخت گراميش صـديقه طاهره
عليهم السلام و بعضى شمايل و صفات آنان در همه كتب آسمانى آمده است , پس بايد در
قرآن هم آمده باشد. اين دليل يا ادعا چنان واهى و بى اساس است كه نياز به رد ندارد.
محدث نورى ابتدا بايد به اصطلاح سقف را بزند تا سپس بر آن نقاشى كند. از كـجـا
ثـابـت شده است كه نام چهارده معصوم (ع ) در كتب آسمانى پيشين آمده است ؟
پاسخ شيخ نورى اين است كه اين كتابها هم تحريف شده است و در اصل آنها نام اين
بزرگواران موجود بوده است . با اين حساب , اين ديگر دليل نيست بلكه صرف ادعاست .
آيـت اللّه خـويـى در پاسخ به اين ادعا مى نويسد : ( و از حقايقى كه نشان مى دهد
نام اميرالمؤمنين على (ع ) صريحا در قرآن ياد نشده است , حديث غدير است . زيـرا اگر
نام على (ع ) در قرآن مذكور بود , حضرت پيامبر (ص ) محتاج به نصب و تعيين ايشان و
برپا داشتن اجتماع عظيمى براى آن نبود. پس صحت حديث غدير ايجاب مى كند كه حكم به
كذب اين روايات كنيم . ( الـبـيـان , ص 45 ـ 251 ) همچنين مى نويسد : و معارض و
نافى جميع اين روايات , صحيحه ابوبصير منقول در كافى است . مى گويد از ابوعبداللّه
( امام صادق عليه السلام ) درباره ( اطيعوا اللّه و اطيعوا الرسول و اولى الامر
منكم [ نساء , 59 ] پرسيدم . گـفـت ايـشان در پاسخ فرمود در حق على بن ابى طالب و
حسن و حسين ( عليهم السلام ) نازل شده است . بـه ايـشان گفتم مردم مى گويند پس چرا
نام على (ع ) و اهل بيت او در كتاب اللّه نيامده است ؟
حضرت (ع ) فرمود : به ايشان بگو نماز هم بر رسول اللّه (ص ) نازل شد و در آن تصريح
نشده بود كه سه ركعتى يا چهار ركعتى است , تا آنكه رسول اللّه (ص ) خودشان آن را
براى مردم روشن كردند. ( البيان , ص 251 ). 10 ) مـحـدث نـورى در دلـيـل دهمش مى
گويد چرا از ميان همه قراآت مختلف كلمات و تعابير قرآنى , فقط هفت وجه يا ده وجه
اختيار شده است ؟
پاسخش اين است كه قرآن نص متواترى به وحـى و اعـجاز نازل بر رسول اللّه (ص ) و
منقول از اوست و جمهور مسلمانان و بزرگان ائمه دين آن را محفوظ داشته اند و در آن
در طى روزگاران تغيير و اختلافى رخ نداده است , اما قراآت [ و اخـتـلاف آنها ]
اجتهاداتى [ متغير و متفاوت ] در تعبير اين نص [ ثابت و يگانه ] و كيفيت اداى آن
است . ( صـيانة القرآن , ص 179 ) 11 و 12 ) دليل يازدهم محدث نورى اخبار كثيره
معتبره صريحه اى است كه درباره وقوع سقط و دخول نقصان در قرآن موجود نقل شده است .
و دلـيـل دوازدهـمش اخبار وارده در موراد مخصوص از قرآن است كه دلالت بر تغيير بعضى
از كلمات و آيات به صورتى از صور دارد. ( فصل الخطاب , ص 161 , 175 ). اسـتـاد
مـحـمد هادى معرفة شرح مبسوطى در پاسخ به اين دلايل دارد و مى نويسد احاديثى كه
مـحـدث نورى در مورد تحريف گرد آورده , 1122 حديث است ; كه به گفته خودش 61 فقره از
آنها دلالت عامه دارد و 1061 فقره آن نص در موضوع است . ولـى اكـثـريـت عـظـيـمـى
از آنها نه سند دارد نه اعتبار , و از رسائل و منابعى نقل مى كند كه يا مجهول اند
يا موجود نيستند , يا موضوعه ( جعلى ) هستند. و تعداد 815 فقره از احاديث او منقول
از اين گونه كتب است . باقيمانده اش كه 307 فقره است , اكثريتش به اختلاف قرائت
برمى گردد از جمله 107 مورد آن كه در همين زمينه است يكجا از مجمع البيان شيخ طبرسى
نقل شده است . باقى مى ماند 200 حديث كه تقريبا از كتب معتبر حديث نقل شده كه بر
هفت نوعند. نـوع اول ) روايات تفسيرى يا توضيحى يا مربوط به شان نزول يا تاويل آيه
يا تعيين مصداق و بخش اعظم اين 200 حديث را همينها تشكيل مى دهد. يـك نـمـونـه از
آن ايـن است كه در آيه و اذا تولى سعى فى الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث و الـنـسل
( بقره , 205 ) به دنبالش چنين بوده است : بظلمه و سوء سريرته كه بيانى تفسيرى و
طـبعا غير قرآنى براى توصيف كيفيت فساد و اهلاك كسى است كه در آيه از او سخن گفته
شده است . نوع دوم ) احاديثى است از قراآتى كه منسوب به بعضى از ائمه عليهم السلام
است كه ممكن است مخالف قرائت مشهوره باشد ; يا موافق بعضى قراآت غير معروفه . نوع
سوم ) احاديثى است كه در آنها لفظ تحريف آمده است و ناآشنايان به اصطلاح گمان كرده
اند مراد همين تحريف مورد بحث است . حال آنكه مراد از آن تحريف معنايى و تفسير [ به
راى ] غير موجه است . چنانكه تحريف در اصطلاح قدما و حتى قرآن مجيد به معناى تحريف
معنوى است , و در اصطلاح متاخرين به معناى تحريف لفظى و تغيير و تبديل است . نوع
چهارم ) رواياتى كه به آنها استناد كرده است ولى استنادش درست نيست . يـكـى مـثالش
اين است كه از امام صادق و امام رضا عليهما السلام نقل مى كند كه پس از خواندن سوره
توحيد مى گفته اند كذلك اللّه ربى ( خداى من اين چنين است ) , و محدث نورى گمان
كرده است اين قول و اذعان , جزو قرآن است . نـوع پـنجم ) درباره روايات وارده در
شان امام قائم (عج ) است كه مردم را به قرائت مصحف على (ع ) كه از پدرانش به ارث
برده است , الزام مى كند. بـه اين مساله در جاى خود اشاره كرديم كه مصحف حضرت على
(ع ) در ترتيب و توالى و اضافات تـفـسيرى و نظاير آن با مصحف عثمانى اختلاف داشته
است ولى آيه يا سوره اى كم يا زياد نداشته است . نـوع ششم ) رواياتى است كه دلالت
بر افتادگى آيه يا جمله يا كلمه اى دارد و ائمه نقدالحديث به اين نتيجه رسيده اند
كه آنها زيادات تفسيرى است و از نص لفظ قرآن نيست . نوع هفتم ) رواياتى است حاكى از
اينكه آنچه در شان فضايل اهل بيت عليهم السلام بوده است , در طى آياتى پنهان بوده
كه اگر قرآن چنانكه نازل شده خوانده شود , پديدار مى گردد. زيرا كه ثلث يا ربع قرآن
درباره آنان نازل گرديده است .
در پـاسـخ بـايد گفت اين روايات حاكى از آن نيست كه
تصريحاتى در فضيلت اهل بيت (ع ) بوده است , سپس ساقط شده است . در همين قرآن موجود
هم كم نيست آياتى كه در شان و فضايل آنان است . چنانكه طبرى ( م 1310 ق ) در تفسير
آيه قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة فى القربى ( شورى , 23 ) بهترين وجه و معناى
آن را در اين مى داند كه مراد , مودت اقرباى پيامبر (ص ) يعنى اهل بيت عصمت و طهارت
(ع ) است . ( صيانة القرآن , ص 196 ـ 236 ) آيت اللّه خويى نيز پاسخهاى متقنى به
اين شبهات ( دلايل يازدهم و دوازدهم محدث نورى در فصل الخطاب ) دارد. از جمله مى
نويسد : اين روايات دلالت بر وقوع تحريف قرآن به معناى متنازع فيه ندارد. تـوضيح
آنكه بسيارى از اين روايات در عين آنكه سندشان ضعيف است , از كتاب احمد بن محمد
السيارى گرفته شده كه علماى رجال اتفاق در فساد مذهب او دارند كه قائل به تناسخ
بوده است , و نيز از على بن احمد كوفى گرفته شده كه علماى رجال او را كذاب و فاسد
المذهب مى دانند. ديگر اينكه بخش معظمى از روايات او مربوط به اختلاف قراآت است . و
از قـول عـلـمـاى بـزرگ شيعه چنين نقل مى كند كه روايات مربوط به تحريف , مخالف
اجماع امت اند بايد يا آنها را تاويل يا طرح كرد. ( البيان , 245 ـ 253 ). همچنين
روايات بسيارى داريم كه حاكى از عرضه داشته احاديث بر قرآن است كه حديث مخالف با
قرآن را بايد به ديوار زد و براى آن اعتبارى قائل نشد. در اين صورت قرآن حاكم بر
حديث و محك و ملاك صدق آن است , نه بالعكس . يعنى نمى توان با حديث كه ظنى الصدور
است , درباره قرآن كه قطعى الصدور است , داورى كرد. چون به قول معروف الحديد لا
يفلح الا بالحديد و رستم را هم رخش رستم كشد. اشـتباه روشمندانه اخباريان , از جمله
محدث نورى , اين است كه اهميت گزاف و بى حد و حصر بـه هـرگونه حديثى مى دهند و
نقادى و ارزشيابى احاديث را خوش ندارند و از روايت الحديث به درايـت الـحـديـث نمى
پردازند , و آگاهانه يا ناآگاهانه , مجموعه كل احاديث را بر خلاف اجماع علماى
فريقين قطعى الصدور مى دانند. يا عملا با آن چنين رفتارى دارند. اگـر ايـنـهـمـه
بـاريك بينى و بهانه جويى كه امثال محدث نورى در كاروبار جمع و تدوين قرآن مـى
كـنند , در كاروبار جمع و تدوين حديث كنند به اين نتيجه خواهند رسيد كه اين گونه
اتكاى افـراطى بـه هرگونه حديث , پشتوانه علمى و عقلى و تاريخى ندارد و از آن گذشته
نقض غرض دربردارد. زيـرا قرآن سند بزرگ و حيانى و ركن ركين اسلام است كه اگر به هر
دليل خدشه دار شود , ديگر مجالى براى آنكه حديث معتبر و محدث محترم بماند , باقى
نخواهد ماند. بـه قـول اسـتـاد سيد على كمالى دزفولى به عقيده ما مجتهدى كه قائل به
تحريف قرآن باشد , مجتهد نيست . زيرا مهمترين مستند اجتهاد را از دست داده است .
مضافا به آنكه اجتهاد در امرى ضرورى آنهم از مسائل اعتقادى مورد ندارد. ( قانون
تفسير , ص 82 ).
شـيـواتـريـن دلـيل عقلى را در اين زمينه شادروان علامه طباطبايى
عرضه داشته است : اما آن قرآنى را كه زيد بن ثابت در زمان عثمان گردآورى كرد , بدون
شك حاوى جميع قرآن است و در آن يك كلمه كم و يا يك كلمه زياد نشده است . و قول به
تحريف قرآن از درجه اعتبار ساقط است . چون اخبار آحادى كه در تحريف وارد شده است ,
حجيت آنها متوقف بر حجيت قول امام است , كه آن را بـيان كرده است , و حجيت قول امام
متوقف بر حجيت قول رسول اللّه (ص ) است كه امام را وصـى و خـلـيفه و معصوم معرفى
فرموده است ; و حجيت قول رسول اللّه متوقف بر حجيت قرآن است كه رسول اللّه را معصوم
و امام و نبى و ولى معرفى كرده است ; و اگر قائل به كم بودن يا زياد بـودن يـك حـرف
در قرآن مجيد بشويم , تمام قرآن از حجيت ساقط مى شود و سقوط اين حجت حـجـيت اخبار
تحريف را نيز ساقط مى كند ... [ به تعبير ديگر ] اخبار تحريف كه قرآن را از حجيت
سـقـوط مـى دهد , عمل به مفادش موجب اسقاط خود آنها مى شود , يعنى از ثبوتش عدمش
لازم مى آيد و بنابراين عمل به آنها مستحيل [ غير ممكن ] است . ( مهر تابان ,
مجموعه مصاحبات آيت اللّه سيد محمد حسين حسينى طهرانى با علامه سيد محمد حسين
طباطبايى , ص 206 ـ 207 ) امثال محدث نورى از تولاى افراطى و در حد غلو به اهل بيت
عـليهم السلام , و حسرت اينكه چرا نام مبارك ايشان در قرآن نيامده است , و نيز از
بغض و تبراى افـراطى نسبت به اغيار - كه همه افتخار جمع و تدوين قرآن متعلق به آنان
است - به قول مثل مـعـروف مـانـنـد كـسى عمل مى كند كه نيزه بر سينه خويش فرومى برد
تا كسى را كه بر تركش نشسته است بكشد ( الطاعن نفسه ليقتل ردفه ) يا طبق مثل فارسى
براى درست كردن ابرو چشم را كور مى كنند.
دلايل قائلان به عدم تحريف .
1 ) آيات قرآنى و وعده هاى صريح الهى بر حفظ قرآن .
مشهورترين اين آيات سه آيه است .
الف ) آيه حفظ : انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون . ( حجر , 9 ) ما خود , ذكر
[ قرآن ] را نازل كرده ايم و خود نيز نگاهبان آنيم . مراد از الذكر قرآن است .
چـنـانـكـه در چند آيه پيشتر در همين سوره مى فرمايد : و قالوا يا ايها الذى نزل
عليه الذكر انك لمجنون . ( حجر , 6 ) ( و گفتند اى كسى كه ذكر [ قرآن ] بر او نازل
شده است , بيشك تو مجنونى . ). آيـت اللّه خويى انواع تشكيكاتى را كه در صحت
استدلال و استناد به اين آيه هست ( ذكر به معناى قرآن نيست , مراد حفظ اجمالى است
نه همه آيات ) رد مى كند. امـا يك شبهه را به خوبى طرح مى كند , ولى به همان خوبى
پاسخ نمى دهد : آرى در اينجا شبهه ديـگـرى هـسـت كه بر استدلال به آيه كريمه براى
عدم تحريف وارد مى شود , و حاصل شبهه اين است كه مدعى تحريف در قرآن احتمال تحريف
در نفس همين آيه را هم مى دهد. زيـرا ايـن جـزو آيات قرآن كريم است و استدلال به آن
صحيح نيست , مگر آنكه عدم تحريف ثابت شود. و اگر بخواهيم عدم تحريف را با آن ثابت
كنيم دور باطل پيش مى آيد . ( البيان , ص 228 ). خـود ايـشـان اين شبهه را چنين
پاسخ مى دهد : زيرا اين شبهه براى كسى اعتبار دارد كه عترت طـاهره را از خلافت
الهيه بركنار مى داند , اما مؤمنان به امامت آنان مى دانند كه عترت به كتاب [ قـرآن
] اسـتدلال كرده اند و نيز تقرير اصحاب آنان بر همين مساله حاكى از حجيت كتاب موجود
است . به نظر راقم اين سطور اين پاسخ كافى نيست . زيرا توسل به عترت و اينكه آنان
قرآن موجود را تاييد كرده اند فى حد ذاته و بالاستقلال براى شيعه ـ و فـقـط براى
شيعه ـ حجيت و دليليت دارد , ديگر لازم نيست كه آن را به آيه حفظ يا ساير آيات قرآن
ضميمه كنيم . ايـن آيه و ساير آيات قرآنى كه در اين زمينه نقل خواهيم كرد فقط براى
كسانى اعم از شيعه و اهل سنت , حجت است كه فقط قائل به تحريف به نقيصه باشند. زيـرا
ايـنـان قـائل بـه حـذف و اسـقاط آيات يا سوره هايى از قرآنند , ولى قرآن موجود را
صحيح و قطعى الصدور مى دانند , لذا استدلال به آيات موجود را روا و درست مى دانند.
شـبهه ديگرى هم در اطراف اين آيه هست داير بر اينكه له لحافظون را راجع به حضرت
محمد (ص ) مى داند. ولى با وجود مرجع حاضر , ارجاع ضمير به مرجع غائب دليل و قرينه
مى خواهد. ( نيز ـ صيانة القرآن , ص 31 ). ب ) آيه عدم اتيان باطل : و انه لكتاب
عزيز. لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا من خلفه , تنزيل من حكيم حميد. ( فـصلت ,
41 ـ 42 ) ( بيگمان آن كتابى ارجمند است كه در حال و در آينده [ دست ] باطل به آن
نمى رسد , وحى نامه [ خداوند ] فرزانه ستوده است ). پـيـداست كه تحريف , بارزترين
مصداق اتيان باطل است كه خداوند ساحت قرآن را از آن منزه شمرده است . ج ) ان علينا
جمعه و قرآنه . ( قيامة , 19 ) ( همانا گردآوردن و بازخواندن آن بر عهده ماست .
) 2 ) احاديث .
الـف ) حـديـث مـشـهور ثقلين كه از طرق خاصه و عامه در حد استفاضه است : انى
تارك فيكم الثقلين كتاب اللّه و عترتى اهل بيتى و انهما لن يفترقا حتى يردا على
الحوض . ( من در ميان شما دو يادگار گرانبها باقى مى گذارم , كتاب الهى و عترتم كه
اهل بيت من است و آن دو از همديگر جدايى ناپذيرند تا در آخرت در كنار حوض كوثر به
نزد من بازآيند ). و بـه قـول آيـت اللّه خـويـى , قـول به تحريف قرآن , كتاب را كه
ثقل اكبر است از حجيت و اعتبار مى اندازد. زيرا اولا ) قول به تحريف مستلزم عدم
وجوب تمسك به كتاب منزل است . زيـرا كه كتاب به سبب وقوع تحريف [ به قول مدعيان ]
بر امت اسلام تباه مى گردد , ولى وجوب تـمـسـك به كتاب به خاطر صريح اخبار ثقلين تا
روز قيامت باقى است , پس قول به تحريف جزما باطل است . ثانيا ) از آنجا كه قول به
تحريف موجب سقوط كتاب از حجيت مى گردد , پس نمى توان به ظواهر آن تمسك كرد , پس
قائلان به تحريف بايد به امضاى [ تاييد ] ائمه طاهرين براى اين كتاب موجود در دست
ما مراجعه كنند. و مـعـنـى ايـن امـر اين است كه حجيت كتاب موجود , متوقف بر امضاى
ائمه است تا بتوان به آن استدلال كرد. و ظـاهـر اين اخبار متواتره اين است كه قرآن
يكى از دو مرجع براى امت است و از ميان دو حجت مـسـتـقـل كه تمسك به آنها واجب است
, كتاب برتر است , چرا كه ثقل اكبر است , پس نمى تواند حجيت آن فرع بر حجيت ثقل
اصغر ( عترت ) باشد ... ( البيان , ص 229 ـ 231 ) . ب ) حديث غدير كه باز حديثى
متواتر است و از طرق خاصه و عامه نقل شده است . اگر قائلان به تحريف مى گويند تصريح
به امامت و ولايت اميرالمؤمنين على (ع ) از قرآن انداخته شده است , در پاسخ آن بايد
گفت كه هم حديث و هم واقعه غدير و نصب پيامبر (ص ) على (ع ) را , على رؤوس الاشهاد
بر جانشينى خويش دلالت دارد بر اينكه چنين تصريحى در قرآن نبوده است . ج ) احاديث
عرض ( عرضه داشتن ) حديث بر قرآن . احـاديـث صحيحه اى داريم كه قائل به وجوب عرض
خبرهاى متعارض , بلكه مطلق احاديث , بر قرآن كريم اند. آنـگاه بايد آنچه موافق قرآن
است اخذ كرد و مخالف با قرآن را رها كرد , و در صورتى كه سوره ها و آيـات قـرآن
مصون از تحريف و محفوظ از نقصان نبود , اين قاعده از سوى ائمه اهل بيت طاهرين (ع )
مقرر نمى گشت . ( نيز براى نصوص احاديثى كه در اين باره از منابع معتبر شيعه نقل
شده است . ـ التحقيق فى نفى التحريف , ص 31 ـ 32 ; صيانة القرآن , ص 35 ـ 37 ). د )
احـاديـث وارده در ثـواب قـرائت سـوره هـا در نمازها و غير آن كه اگر سوره هاى قرآن
كاملا مجموع و مدون و نزد مسلمانان محفوظ نبود , اين امر معنى پيدا نمى كرد. ( براى
نصوص اين احاديث ـ التحقيق , ص 35 ـ 37 ). هـ ) احاديث وارده از ائمه عليهم السلام
در باب اينكه آنچه در دست مردم است , همان قرآن نازل شده از سوى خداوند است . (
براى نصوص اين احاديث ـ صيانة القرآن , ص 41 ـ 42 ; التحقيق , 41 ـ 43 ).
3 ) دليل سوم بر عدم تحريف قرآن .
اجماع فريقين , و نيز اجماع علماى شيعه از عصر ائمه تا امروز است .
بـزرگـان شـيعه از شيخ صدوق ( قرن چهارم ) تا آيت اللّه خويى و امام خمينى و ساير
مجتهدان و مراجع بزرگ شيعه قائل به تحريف ناپذيرفتن قرآن بوده اند. نام و نظر بعضى
از آنان را ياد خواهيم كرد.
4 ) دليل چهارم اعجاز قرآن است .
چرا كه تحريف منافى با معجزه بودن قرآن است .
زيرا با تحريف , معانى قرآن ضايع مى گردد و مدار اعجاز فصاحت و بلاغت است كه
دايرمدار معنى و لفظ هستند. مـعجزه بودن قرآن كه براى آن تحدى هم شده است و معارضان
و مخالفان در اين تحدى شكست خـورده انـد , بـه شـرط حفظ كليت و تماميت آن و اينكه
تمامى آن قابل استناد به حق تعالى باشد درست است , و اين امر جزو معتقدات مسلمانان
است كه قرآن معجزه جاودانه الهى و نبوى است . ( براى تفصيل ـ التحقيق , ص 47 ;
صيانة القرآن , 37 ـ 41 ).
5 ) دليل پنجم نماز شيعه اماميه است .
زيرا ائمه طاهرين (ع ) و فقهاى اماميه قرائت سوره كامله اى را بعد از حمد در
ركعت اول و دوم هر نماز از نمازهاى پنجگانه روزانه واجب مى دانند ; و اين حاكى از
اعتقاد اماميه به نيفتادن چيزى از قرآن است . تـوضيح بيشتر آنكه قائلان به تحريف
نمى توانند قرائت سوره اى را كه محتمل تحريف است جايز و مجزى بدانند. زيرا اشتغال
يقينى , برائت يقينى مى خواهد. پـس ايـن تـرخيص از سوى ائمه (ع ) خود فى نفسه دليل
عدم وقوع تحريف در قرآن است وگرنه مستلزم ضايع كردن نماز واجب هر مكلف مى شد. (
البيان , ص 233 ـ 234 ; التحقيق , 48 ).
6 ) دليل ششم ضرورت تواتر قرآن است .
و اين امر از ضروريات دين است كه مجموع قرآن و همه بخشها و سوره ها و آيات آن
از عهد رسالت در طى اعـصار و قرون و در جميع طبقات مسلمانان به نحو متواتر نقل و
قرائت شده است و آنچه مدعيان در باب قرآنيت بعضى عبارات يا تحريف پذيرفتن قرآن به
طور كلى مى گويند خبر واحد [ غير متواتر ] است . ( صيانة القرآن , ص 33 ـ 35 ;
التحقيق , 46 ).
7 و 8 ) بعضى از محققان .
اهتمام خارق العاده پيامبر (ص ) و صحابه را در حفظ و جمع قرآن ; و نيز مجموع
بودن قرآن را در عـهـد پـيامبر (ص ) ( و لو آنكه مدون بين الدفتين نبود ) كه يك
واقعيت تاريخى است , جزو ادله اثبات عدم تحريف مى دانند.
( التحقيق , ص 49 ـ 50 ) 9 ) دليل نهم .
دليلى عقلى است كه بهترين بيان آن را علامه طباطبايى , اعلى اللّه مقامه , عرضه
داشته است , و بلافاصله پيش از آغاز اين بخش , يعنى دلايل قائلان به عدم تحريف ,
نقل كرديم .
10 ) دليل دهم يك دليل عقلى - تاريخى است .
بـه ايـن شـرح كه اگر قرآن امام [ مصحف عثمانى ] كه در دوران خلافت عثمان فراهم
آمده , و هـمين است كه در دست ماست , محرف بود , هر آينه بر على (ع ) واجب بود كه [
اعتراض كند ] و تصحيح آن را در صدر برنامه حكومت خويش قرار دهد. همچنانكه تغييراتى
را كه عثمان در سنت پيغمبر داده بود , و زيان آنها كمتر از تحريف قرآن بود , در وقت
اولين اعلام برنامه حكومت خويش يادآورى كرد ; چنانكه فرمود تيولهايى را كه عثمان از
بـيـت المال مسلمانان بخشيده است , پس خواهم گرفت , هر چند به مهريه زنان و خريد
غلامان داده باشيد . ( قـانـون تـفـسير , ص 95 ) [ و پيشتر احاديثى را كه بالصراحه
حاكى از تاييد اميرالمؤمنين (ع ) از عملكرد عثمان و صحت مصحف عثمانى است , نقل
كرديم .
] 11 ) دليل يا قرينه .
مـؤيـده ديگر اين است كه هيات تهيه و تدوين محصف امام [ عثمانى ] بسيارى از
كلمات قرآنى را كـه شايد تعداد آنها از صد فقره بيشتر باشد , بر خلاف قواعد املاى
درست عربى نوشته و حتى به تعبير جسورانه ولى صحيح مرتكب اغلاط املايى شده اند , و
اين تفاوت كتابت يا اغلاط املايى كـه فـى الـمـثل يبسط را يك جا با سين و يك جا با
صاد نوشته اند , يا مسيطر را به صورت مصيطر نوشته اند در رسم عثمانى وارد شده و
عينا تاكنون محفوظ مانده است . يـا بسم اللّه الرحمن الرحيم را بر سر 113 از 114
سوره قرآنى نوشته اند ولى به حق و به تبعيت از وحى , بر سر سوره توبه يا برائت
ننوشته اند كه دلايل آن را مفسران ياد كرده اند. يـا حروف مقطعه [ فواتح سور ] يعنى
حروف مرموز قرآنى نظير الر يا كهيعص را كه هنوز هم رمـز و مـعـناى آن بر قرآن
پژوهان و مفسران و اسلامشناسان مسلمان و غير مسلمان كشف نشده اسـت و نـظـريـه
مقبولى در توجيه آنها عرضه نگرديده است , عينا كتابت كرده اند ; و هيچ گونه اصلاح
قياسى و اجتهاد و تصرفى را روا نداشته اند. چـنانكه بعدها بعضى از فقهاى بزرگ از
جمله مالك و احمد بن حنبل حفظ رسم يعنى رسم الخط عثمانى را واجب دانسته اند ( براى
تفصيل در اين باره ـ مناهل العرفان , زرقانى , 1/372 ـ 373 ) و ايـن اهـتـمام والا
و حفظ غرائب و سهوها يا اغلاط املايى , به بهترين وجه حاكى از صحت جمع و تدوين و
مصونيت قرآن از هرگونه تغيير خودسرانه و افزايش و كاهش است . ( براى تفصيل و مشاهده
فهرستى از 118 فقره از غرائب املايى در رسم عثمانى ـ التمهيد , محمد هادى معرفة ,
315 ـ 348 ; حقائق هامة , سيد جعفر مرتضى عاملى , 189 ـ 221 ). [ بـراى مـلاحظه
آراء و نظرات و حتى فتاواى بزرگان شيعه در تحريف ناپذيرفتن قرآن كريم , به روايـت
كـامـل ايـن مقاله كه هم در كتاب قرآن پژوهى و هم دايرة المعارف تشيع چاپ شده است
مراجعه فرماييد ].
فهم قرآن با قرآن .
( القرآن يفسر بعضه بعضا ).
تفسير القرآن اصولى مدون و نامدون دارد. فى المثل يكى از اصول مدون آن علم به زبان
عربى و صرف و نحو و مفردات و تركيبات لغات قرآن است . يا به قول زمخشرى دو علم
معانى و بيان , از علوم بلاغى , براى مفسر قرآن لازم است . در ايـنـجـا وارد تفصيل
قواعد تفسير نمى شويم و فقط به همين اكتفا مى كنيم كه يكى از اصول و اركـان
تـفـسـير قرآن كريم كه بسيارى از مفسران به آن اشاره كرده اند و بسيارى ديگر نيز
بدون اشاره صريح به آن , آن اصل را رعايت و آن روش را در تفسير خود از قرآن كريم
استخدام كرده اند , اهتمام به حل مشكلات قرآنى به مدد خود قرآن است . در ايـن
زمـيـنـه عـبـارت مـعـروفى هست كه : القرآن يفسر بعضه بعضا ( يا : ان القرآن ... )
يعنى بخشهايى از قرآن , رروشنگر بخشهاى ديگر است . قرآن پژوهان معاصر , از جمله
علامه طباطبايى در مـقـدمـه الـمـيزان , صبحى صالح در مباحث فى علوم القرآن ( چاپ
دهم , ص 299 به بعد ) , مـحـمد حسين ذهبى در آغاز التفسير و المفسرون ( ج 1 , ص 37
ـ 44 ) و استاد سيد على كمالى دزفـولى در قانون تفسير ( ص 393 ) به اين روش يا
قاعده اشاره كرده اند , مرحوم سيد هبة الدين شهرستانى در كتاب تنزيه تنزيل عبارت
القرآن يفسر بعضه بعضا را خبر ( حديث ) شمرده است , ولى منبعى براى آن ياد نكرده
است . به قديمتر برگرديم . دو تـن از قرآن پژوهان قديم يعنى زركشى در برهان و سيوطى
در اتقان نيز به آن اشاره كرده اند , كه نظر به اهميت آن دو متن عبارات آنها را نقل
و ترجمه مى كنيم . امام بدرالدين محمد بن عبداللّه زركشى ( در گذشته 794 ق ) در
كتاب البرهان فى علوم القرآن كه اساس تاليف كتاب مرجع مهم قرآن پژوهى سيوطى يعنى
الاتقان قرار گرفته است , مى نويسد : مسالة , گفته اند كه بهترين شيوه هاى تفسير ,
تفسير قرآن به قرآن است . زيـرا آنچه در جايى مبهم باشد در جاى ديگر روشن آمده است
, و هر آنچه در جايى مختصر باشد , در جاى ديگر مبسوط آمده است . ( البرهان فى علوم
القرآن , تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم . ط 2. لـبـنـان , دارالـمـعرفة , بى تا , ج
2 , ص 175 ) سيوطى ( 849 ـ 911 ق ) در نوع ( فصل ) هفتاد و هـشتم اتقان , در تحت
عنوان شناخت شروط مفسر و آداب تفسير مى نويسد : علما گفته اند : هـركس كه قصد تفسير
كتاب عزيز را داشته باشد , اول آن را از خود آن بطلبد كه هرچه در جايى مـبهم باشد ,
در جاى ديگر روشن است , و هرچه در جايى مختصر باشد , در جاى ديگر بسط يافته است . و
ابـن جـوزى كـتابى در اين زمينه دارد مشتمل بر مبهماتى [ از عبارات قرآن ] كه در
جاى ديگر روشن شده است , و من در نوع مجمل ( فصل مربوط به مبهمات ) مثالهايى از آن
نقل كرده ام . ( الاتقان فى علوم القرآن , للحافظ جلال الدين عبدالرحمن السيوطى .
تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم . قاهرة , 1975 , ج 4 , ص 200 - ترجمه فارسى اتقان , ج
2 , ص 557 ). گـفـتـنـى اسـت كه زركشى و سيوطى اين قول را از خود نگفته اند , و سخن
خود را با قيل ( گفته شده است ) يا قال العلماء ( علماء گفته اند ) آغاز كرده اند.
به احتمال قريب به يقين منشا اصلى قول آنان , قول صريح ابن تيميه ( 661 ـ 728 ) است
در كتاب كوچكى به نام مقدمة فى اصول التفسير ( لبنان , دارمكتبة الحياة , 1980 م )
كه عباراتش شباهت تام و تمام به عبارات زركشى و سيوطى دارد. از ابـن تيميه قديمتر
كسى از مفسران به اين قاعده تصريح نكرده است , نه شيخ طوسى , نه شيخ طبرسى , نه
ابوالفتوح , نه زمخشرى و نه طبرى . ولى منشا اين قول در منابع كهنتر هم پيدا مى شود
و چه منبعى كهنتر از نهج البلاغه و چه منبعى عظيم تر و اساسى تر از خود قرآن ؟
شرح اين اجمال خواهد آمد. اميرالمؤمنين على (ع ) در خطبه 133 در اشاره به قرآن
كلمات بلندى دارد , تا آنجا كه مى فرمايد : كـتـاب اللّه تـبـصـرون بـه , و تـنطقون
به , و تسمعون به ( كتاب خدا كه : بدان - راه حق را - مى بينيد , و بدان - از حق -
سخن مى گوييد , و بدان - حق را - مى شنويد ). بعد مى رسد به عباراتى كه از نظر بحث
ما حائز اهميت است : و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض ... ( بعض آن بعض ديگر
را تفسير كند و پاره اى بر پاره ديگر گواهى دهد. - نهج البلاغة . ترجمه دكتر سيد
جعفر شهيدى , ص 132 ).