گفتگوى خدا با داوود عليهالسلام
خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد:
چرا تو را تنها، دور از مردم مىنگرم؟
داوود: من به خاطر تو از آنها دورى گزيدم، آنها نيز از من دور شدند.
خداوند چرا تو را خاموش مىنگرم؟
داوود: خوف و خشيت از مقام تو، مرا خاموش نموده است.
خداوند چرا تو را آن گونه مىنگرم كه همواره مشغول عبادت من هستى؟
داوود: حب و عشق تو مرا به عبادت مشغول ساخته است.
خداوند چرا تو را فقير مىنگرم، با اين كه به تو از نعمتها، عطا كردهام؟
داوود: اداى حق تو، مرا فقير ساخته است.
خداوند چرا تو را اين گونه خاشع و فروتن مىنگرم؟
داوود: عظمت و جلالت كه قابل توصيف نيست، مرا ذليل و فروتن كرده است.
خداوند تو را به فضل و رحمت خود بشارت مىدهم، و آن چه را
دوست دارى در روز ملاقات (قيامت) براى تو فراهم است، از مردم فاصله نگير، در اخلاق
نيك با آنها محشور باش و از اخلاق زشت آنها دورى كن، كه در اين صورت، در قيامت به
آن چه خواستى، از جانب من به آن نايل مىشوى.(599)
هدايت مردم بالاتر از عبادت در خلوت است
روزى حضرت داوود عليهالسلام به تنهايى به سوى بيابان حركت مىكرد. مىخواست به
جاى خلوتى (مثلاً يكى از غارها) برود و خدا را مخلصانه عبادت كند. خداوند به او وحى
كرد: تنها كجا مىروى؟ او عرض كرد:
شوق ديدارت مرا به آن داشته تا در جاى خلوت با تو به راز و نياز پردازم.
خداوند به او فرمود: به ميان مردم باز گرد، و به هدايت مردم
همت كن. كه اگر بنده گنهكارى را از گناه باز دارى و او را به سوى هدايت بكشانى نام
تو را جزء بندگان شايسته و استوارم ثبت مىكنم.
داوود عليهالسلام فرمان خدا را اطاعت كرد و به ميان قوم بازگشت و به هدايت آنها
مشغول شد.(600)
داوود عليهالسلام بر سر كوه عرفات
مراسم عرفات بود. حاجىها سراسر اطراف كوه عرفات را فراگرفته بودند، و به دعا و
مناجات اشتغال داشتند. از امام صادق عليهالسلام نقل شده فرمود: حضرت داوود
عليهالسلام وارد سرزمين عرفات شد، و تصميم گرفت بالاى كوه برود و در همان جا تنها
به عبادت خدا مشغول گردد (شايد مىخواست ادب در دعا را رعايت كند، زيرا در كنار
مردم، صداهاى مختلف در داخل هم مىشدند و مخلوط مىگشتند) بالاى كوه رفت و در آن جا
به دعا و مناجات پرداخت. پس از پايان اعمال، جبرئيل از سوى خداوند نزد او آمد و
گفت: پروردگارت مىگويد: چرا بر بالاى كوه رفتى، آيا گمان بردى
كه صداى كسى بر من پنهان مىماند؟ سپس جبرئيل او را به قعر درياى جده برد.
در آن جا سنگى بزرگ را ديد. آن را شكست. ناگاه كرمى در ميان آن سنگ ديده شد. آن كرم
گفت: اى داوود! پروردگارت مىفرمايد: من صداى اين كرم را در دل
اين سنگ كه در قعر اين دريا است مىشنوم، آيا گمان مىكنى كه صداى كسى از من پنهان
بماند؟(601)
پايان عمر داوود عليهالسلام
حضرت داوود عليهالسلام صد سال عمر كرد، كه چهل سال آن را بر مردم حكومت و رهبرى
نمود. او كنيزى داشت كه وقتى شب فرا مىرسيد همه درها را قفل مىكرد، و كليدهاى
آنها را نزد داوود عليهالسلام مىآورد. شبى مردى را در خانه ديد، پرسيد: چه كسى
تو را وارد خانه كرد؟
او گفت: من كسى هستم كه بدون اجازه شاهان بر آنها وارد
مىگردم. داوود عليهالسلام اين سخن را شنيد و گفت: آيا تو عزرائيل هستى؟
چرا قبلا پيام نفرستادى تا من براى مرگ آماده گردم؟
عزرائيل گفت: من قبلا پيامهاى بسيار براى تو فرستادم.
داوود عليهالسلام گفت: آن پيامها را چه كسى براى من آورد؟
عزرائيل گفت: پدرت، برادرت، همسايهات و آشنايانت كجا رفتند؟
داوود عليهالسلام گفت: همه مردند.
عزرائيل گفت: آنها پيام رسانهاى من به سوى تو بودند كه تو
نيز مىميرى همان گونه كه آنها مردند.
سپس عزرائيل جان داوود عليهالسلام را قبض كرد. او نوزده پسر داشت. در ميان آنها،
يكى از پسرانش، حضرت سليمان عليهالسلام حكومت و مقام علم و نبوت داوود عليهالسلام
را به ارث برد.(602)
پايان داستانهاى زندگى حضرت داوود عليهالسلام
19- حضرت سليمان بن داوود عليهالسلام
يكى از پيامبران بزرگى كه هم داراى مقام نبوت بود و هم داراى حكومت بىنظير و
بسيار وسيع، حضرت سليمان بن داوود عليهالسلام است كه نام مباركش هفده بار در قرآن
آمده است. او با يازده واسطه به حضرت يعقوب عليهالسلام مىرسد و از پيامبران بزرگ
بنى اسرائيل مىباشد.
سليمان عليهالسلام حكومت وسيعى به دست آورد كه در آن جن و انس و پرندگان و
چرندگان و باد، همه تحت فرمان او بودند، و بر سراسر زمين فرمانروايى مىنمود.
خداوند در تمجيد او مىفرمايد:
وَ وَهَبنا لِداوُودَ سُلَيمانَ نِعمَ العَبدُ اءِنَّهُ
اَوَّاب؛
ما سليمان را به داوود عليهالسلام بخشيديم، چه بنده خوبى!
زيرا همواره با خدا ارتباط داشت و به سوى خدا بازگشت مىكرد و به ياد او بود.(603)
امام صادق عليهالسلام فرمود: چهار نفر بر سراسر زمين
فرمانروايى كردند كه دو نفر از مؤمنان بودند و دو نفر از كافران. مؤمنان عبارت
بودند از سليمان و ذوالقرنين و كافران عبارت بودند از بخت النصر و نمرود.(604)
قرآن در آيه 12 و 13 سوره سبأ، گوشهاى از عظمت و امكانات وسيع سليمان را بازگو
كرده و چنين مىفرمايد:
و براى سليمان عليهالسلام باد را مسخّر كرديم كه صبحگاهان
مسير يك ماه را مىپيمود، و عصرگاهان مسير يك ماه را، و چشمه مس (مذاب) را براى او
روان ساختيم، و گروهى از جنّ پيش روى او به اذن پروردگارش كار مىكردند، و هر كدام
از آنها كه از فرمان ما سرپيچى مىكرد، او را عذاب آتش سوزان مىچشانديم.
آنها هر چه سليمان عليهالسلام مىخواست برايش درست مىكردند، معبدها، تمثالها،
ظروف بزرگ غذا همانند حوضها، و ديگهاى ثابت (كه از بزرگى قابل حمل و نقل نبود، و به
آنان گفتيم:) اى آل داوود! شكر (اين همه نعمت را) بجا آوريد، ولى عده كمى از بندگان
من شكرگزارند.(605)
آرى، خداوند مواهب عظيمى به اين پيامبر بزرگ داد، مركبى بسيار سريع و تندرو كه با
آن مىتوانست در مدتى كوتاه، سراسر كشور پهناورش را سير كند، مواد معنى فراوان براى
انواع صنايع و نيروى فعال كافى براى شكل دادن به اين مواد معنى به او عطا كرد. او
با بهرهگيرى از اين وسايل، معابد بزرگى ساخت. و مردم را به عبادت خداى يكتا ترغيب
نمود، و براى پذيرايى از لشگريان و مستضعفان، امكانات وسيعى در اختيارش قرار گرفت و
در برابر اين همه مواهب، خداوند به او دستور شكرگزارى داد.
حضرت سليمان عليهالسلام در سيزده سالگى حكومت را به دست گرفت و چهل سال حكومت كرد
و سرانجام در 53 سالگى از دنيا رفت.(606)
عظمت مقام ظاهرى و باطنى حضرت سليمان عليهالسلام بسيار وسيع و بىنظير بود. در
اين جا در ميان صدها نمونه به سه نمونه زير توجه كنيد:
1 - دعاى مورچه
در زمان حضرت سليمان عليهالسلام، بر اثر نيامدن باران، قحطى شديدى به وجود آمد.
ناچار مردم به حضور حضرت سليمان آمدند و از قحطى شكايت كردند و در خواست نمودند تا
حضرت سليمان عليهالسلام براى طلب باران، نماز استسقاء
بخواند.
سليمان عليهالسلام به آنها گفت: فردا پس از نماز صبح، با هم براى انجام نماز
استسقاء به سوى بيابان حركت مىكنيم.
فرداى آن روز مردم جمع شدند و پس از نماز صبح، به طرف بيابان حركت كردند.
ناگهان سليمان عليهالسلام در مسير راه مورچهاى را ديد كه پاهايش را روى زمين
نهاده و دستهايش را به سوى آسمان بلند نموده و مىگويد: خدايا
ما نوعى از مخلوقات تو هستيم و از رق تو، بى نياز نيستيم. ما را به خاطر گناهان
انسانها به هلاكت نرسان.
سليمان عليهالسلام رو به جمعيت كرد و فرمود: به خانههايتان
بازگرديد، خداوند شما را به خاطر غير شما (مورچگان) سيراب كرد!
در آن سال آن قدر باران آمد كه سابقه نداشت.(607)
آرى گناه موجب بلا از جمله قحطى خواهد شد.
2 - گريز از مرگ!!
در زمان حكومت حضرت سليمان عليهالسلام، مردى سادهانديش، در حالى كه سخت ترسيده و
وحشت كرده بود و چهرهاش زرد و لبهايش كبود شده بود به سراى سليمان عليهالسلام
پناهنده شد و با عجز و لابه گفت: اى سليمان به من پناه بده.
سليمان به او گفت: چه شده؟
او عرض كرد: عزرائيل با خشم به من نگاه كرد. وحشت كردم، از
شما تقاضاى عاجزانه دارم كه به باد فرمان بدهى كه مرا به هندوستان ببرد تا از بند
عزرائيل رهايى يابم.
سليمان به تقاضاى او توجه كرد.(608)
باد را فرمود تا او را شتاب
|
|
بُرد سوى خاك هندوستان بر آب
|
روز بعد، سليمان عليهالسلام، عزرائيل را ديد و گفت: چرا به
اين بينوا، با ديده خشم آلود، نگاه كردى كه از وطن، آواره و بى خانمان شد.
عزرائيل گفت: خداوند فرموده بود كه من جان او را در هندوستان
قبض كنم و چون او را در اين جا ديدم، از اين رو در فكر فرو رفتم و حيران شدم؛ با
تعجب گفتم اگر او داراى صد پر هم باشد و به طرف هندوستان پرواز كند، به آن جا
نمىرسد:
چون به امر حق به هندوستان شدم
|
|
ديدمش آن جا و جانش بِستُدم(609)
|
به هندوستان رفتم و ديدم او آن جا است، و در نتيجه جانش را گرفتم.
3 - پاسخ جن بزرگ، به سوالات سليمان
حضرت سليمان عليهالسلام از پيامبرانى بود كه خداوند او را بر جن و انس و... مسلط
نموده بود. روزى چند نفر از اصحاب خود را همراه يكى از جنهاى بزرگ و گردنكش
فرستاد، تا چند ساعتى به ميان مردم بروند و گردش كنند و سپس بازگردند و به اصحاب
فرمود: در اين سير و سياحت هر چه را از آن جن شنيديد به خاطر بسپاريد و وقتى نزد من
آمدند براى من بيان كنيد.
آنها همراه آن جن سركش حركت كردند تا به بازار رسيدند و امور زير را از آن جن
ديدند:
1 - ديدند آن جن به آسمان نگاه كرد و سپس به مردم نگريست و سرش را تكان داد.
2 - از آن جا عبور نمودند تا به خانهاى رسيدند. ديدند شخصى از دنيا رفته و بستگان
او گريه مىكنند. آن جن وقتى كه آن منظره را ديد خنديد.
3 - از آن جا عبور نمودند و افرادى را ديدند كه سير را با پيمانه مىفروشند، ولى
فلفل را با وزن (و سنجش دقيق ترازو) مىفروشند. آن جن با ديدن آن منظره خنديد.
4 - از آن جا عبور نمودند و به گروهى رسيدند. ديدند آنها ذكر خدا مىگويند و به
ياد خدا به سر مىبرند، ولى گروه ديگرى در كنار آنها هستند و به امور بيهوده و
باطل سرگرم مىباشند. آن جن سرش را تكان داد و لبخند زد.
ياران سليمان عليهالسلام، از اين سير و عبور بازگشتند و جريان را (در چهار مورد
فوق) به سليمان عليهالسلام گزارش دادند.
سليمان عليهالسلام آن جن را احضار كرده و از او چهار موضوع مذكور پرسيد:
1 - وقتى كه به بازار رسيدى، چرا سرت را به آسمان بلند نمودى، و سپس به زمين و
مردم نگاه كردى و سرت را تكان دادى؟
جن گفت: فرشتگان را بالاى سر مردم ديدم كه اعمال آنها را با شتاب مىنوشتند. تعجب
كردم كه آنها اين گونه با شتاب مىنويسند ولى انسانها آن گونه با شتاب سرگرم
(امور مادى خود) هستند.
2 - وقتى كه به خانهاى وارد شدى، شخصى مرده بود و حاضران گريه مىكردند، چرا
خنديدى؟
جن گفت: خندهام از اين رو بود كه آن شخص مرده، به بهشت رفت، ولى حاضران (به جاى
خوشحالى) گريه مىكردند.
3 - چرا وقتى كه ديدى سير را با پيمانه، و فلفل را با وزن مىفروشند خنديدى؟
جن گفت: از اين رو كه ديدم سير را با آن همه ارزش، كه كيمياى درمان است با پيمانه
مىفروشند، ولى فلفل را كه مايه بيمارى است با وزن دقيق به فروش مىرسانند! از اين
رو از روى تعجب خنديدم.
4 - چرا در مورد آن دو گروه كه يكى در ياد خدا و ديگرى سرگرم لهو و امور بيهوده
بودند، سر تكان دادى و خنديدى؟
جن گفت: زيرا تعجب كردم كه دو گروه، هر دو انسانند، ولى گروه اول بيدار و در ياد
خدايند، اما گروه دوم غافل و سرگرم در بيهودگى هستند.(610)
قضاوت سليمان، و جانشينى او از داوود عليهالسلام
حضرت داوود عليهالسلام [از پيامبران خدا بود و سالها در ميان قوم خود، به هدايت
مردم پرداخت. در اواخر عمر] از طرف خدا به او وحى شد: از
خاندان خود، وصى و جانشين براى خود تعيين كن.
حضرت داوود عليهالسلام چندين فرزند (از همسران مختلف) داشت. يكى از پسرانش
نوجوانى بود كه مادر او نزد حضرت داوود عليهالسلام به سر مىبرد، و داوود
عليهالسلام مادر او را (كه يكى از همسرانش بود) دوست داشت.
حضرت داوود عليهالسلام پس از دريافت وحى مذكور، نزد آن همسرش آمد و به او گفت:
خداوند به من وحى كرده تا از خاندانم، يكى از آنها را براى
خود وصى و جانشين قرار مىدهم.
همسر داوود: خوب است كه آن وصى، پسر من باشد.
داوود: من نيز، قصدم همين بود، ولى در علم حتمى خدا گذشته كه وصى من
سليمان (پسر ديگرم) است.
از سوى خدا وحى ديگرى به داوود عليهالسلام شد كه قبل از رسيدن فرمان من شتاب نكن.
از اين وحى، چندان نگذشت كه دو مرد كه با هم مرافعه و نزاع داشتند به حضور حضرت
داوود عليهالسلام براى قضاوت آمدند. آنها به داوود عليهالسلام گفتند: يكى از ما
دامدار است، و ديگرى باغدار مىباشد.
خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: پسران خود را نزد خود جمع كن، و به آنها
بگو هر كس در مورد نزاع اين دو نفر باغدار و دامدار، قضاوت صحيح كند او وصى تو بعد
از تو است.
حضرت داوود عليهالسلام پسران خود را نزد خود جمع كرد و ماجرا را به آنها گفت، آن
گاه باغدار و دامدار، جريان دعواى خود را چنين بيان كردند.
باغدار: گوسفندهاى اين مردِ دامدار به ميان باغ من آمدهاند و به درختان من صدمه
زدهاند.
دامدار: من اطلاع نداشتم، آنها حيوانند و خودشان به محل باغ او رفتهاند.
در ميان پسران داوود عليهالسلام هيچكدام سخنى نگفت جز سليمان عليهالسلام كه به
باغدار (صاحب باغ درخت انگور) فرمود:
اى باغدار! گوسفندان اين مرد، چه وقت به باغ آمدهاند؟
باغدار: شبانه آمدهاند.
سليمان: (خطاب به دامدار) اى صاحب گوسفندان! من حكم مىكنم كه بچهها و پشم امسال
گوسفندان تو، به باغدار تعلق دارد. (زيرا دامدار در شب، لازم است كه گوسفندان خود
را حفظ و كنترل كند).
داوود عليهالسلام به سليمان گفت: چرا حكم نكردى كه صاحب گوسفند، گوسفندان خود را
به باغدار بدهد، با اين كه علماى بنى اسرائيل پس از قيمتگذارى و سنجش دريافتهاند
كه قيمت گوسفندهاى دامدار براى قيمت انگور (آن سال) باغ است.
سليمان: قضاوت من از اين رو است كه درختهاى انگور از ريشه قطع و نابود نشدهاند، و
تنها بار و ميوه آنها خورده شده است و سال آينده بار مىدهند.
خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد قضاوت صحيح در اين حادثه، همان قضاوت سليمان
عليهالسلام است. اى داوود! تو چيزى را خواستى و ما چيز ديگرى را [تو خواستى كه آن
پسرت كه مادرش را دوست دارى جانشين تو گردد، ولى ما خواستيم سليمان عليهالسلام وصى
تو شود].
حضرت داوود عليهالسلام نزد همسر مورد علاقهاش آمد و گفت: ما
چيزى را خواستيم و خدا چيز ديگر را خواست جز آنچه را كه خدا مىخواهد واقع
نمىشود. ما در برابر فرمان الهى تسليم و خشنود هستيم.
آنگاه امام صادق عليهالسلام پس از بيان اين ماجرا فرمود:
ماجراى امامان و اوصياء عليهم السلام نيز بر همين گونه است؛ آنها حق ندارند از امر
خدا تجاوز نمايند و مقام امامت را از صاحبش گرفته و به ديگرى بدهند.(611)
به اين ترتيب سليمان عليهالسلام در ميان فرزندان داوود عليهالسلام به عنوان وصى
و جانشين آن حضرت شناخته شد. با توجه به اين كه قبل از اين ماجرا، اگر داوود
عليهالسلام سليمان را انتخاب مىكرد، بين فرزندانش نزاع مىشد، ولى وحى خداوند به
ترتيب فوق، هرگونه نزاع را از بين برد.(612)
عصاى سليمان عليهالسلام كه نشانه برترى او گرديد
شيخ صدوق رحمة الله عليه نقل مىكند: حضرت داوود عليهالسلام طبق وحى الهى خواست
حضرت سليمان عليهالسلام را خليفه و جانشين خود قرار دهد.(613)
هنگامى كه اين موضوع را به بزرگان بنى اسرائيل خبر داد، از اين خبر ناراحت شده و
فرياد اعتراض بر آورده به داوود گفتند: آيا جوانى را خليفه خود
قرار مىدهى با اين كه بزرگتر از او در ميان ما وجود دارد؟
حضرت داوود عليهالسلام سران طوايف دوازدهگانه بنى اسرائيل را احضار كرد و به
آنها فرمود: اعتراض شما به من رسيد، شما عصاهاى خود را
بياوريد و نام خود را روى آن عصا بنويسيد. سليمان عليهالسلام نيز عصايش را مىآورد
و نامش را روى آن عصا مىنويسد. همه اين عصاها را در درون اطاق بگذاريد و درِ آن
اطاق را ببنديد و قفل كنيد و شما سران و رؤساى طوايف (اسباط) يك شب از اين اطاق
نگهبانى نماييد تا كسى وارد آن نشود. فردا صبح درِ اطاق را باز كنيد، عصاى هر كسى
كه سبز شده و ميوه داده باشد، صاحب آن عصا رهبر مردم بعد از من است.
سران قوم (اسباط) اين پيشنهاد را پذيرفتند و عصاهاى خود را آورده و در ميان اطاقى
مخصوص قرار دادند و در آن را بستند و يك شب در آن جا نگهبانى دادند. صبح فرداى آن
شب، به امامت داوود عليهالسلام نماز خوانده شد. بعد از نماز درِ آن اطاق را باز
كردند و ديدند تنها عصاى سليمان عليهالسلام سبز شده و ميوه داده است. آن را به
داوود عليهالسلام تسليم نمودند. داوود عليهالسلام آن را به همه نشان داد و همه
اين نشانه را پذيرفتند. داوود عليهالسلام خطاب به پسرانش گفت:
اى پسرانم! چه عملى خنكتر از هر چيز است؟ گفتند: عفو خدا و عفو انسانها از
همديگر. فرمود: اى پسرانم! چه چيز شيرينتر است؟ گفتند:
محبت، كه روح خدا در ميان بندگان مىباشد. داوود عليهالسلام خشنود شد و در ميان
بنى اسرائيل عبور نموده و جانشينى سليمان عليهالسلام و رهبرى او بعد از خودش را به
مردم اعلام كرد.(614)
تواضع حضرت سليمان عليهالسلام در برابر خدا
با اینکه حضرت سلیمان دارای آن همه مقامات عالی و حکومت سراسری جهان بود هرگز
مغرور نشد و زندگی بسیار ساده ای داشت. به فرموده امام صادق علیه السلام غذای از
گوشت و نان نرم گرفته شده از آرد سفید را در اختیار مهمانانش می گذاشت و اهل و
عیالش نان خشک و زبر می خوردند و خودش نان جوین سبوس نگرفته می خورد.(615)
روزی حضرت سلیمان علیه السلام از بیت المقدس بیرون آمد در حالی که سیصد هزار تخت در
جانب راست او بود که انسانها عهده دار آن بودند و سیصد هزار تخت در جانب چپ او وجود
داشت که جن ها بر آنها گمارده شده بودند. به پرندگان فرمان داد بر روی لشگرش سایه
بیافکنند، به باد فرمان داد تا آنها را به مدائن برساند؛ باد ماموریت خود را انجام
داد، سپس از آنجا به منطقه اسطخر بازگشت و شب را در آنجا به سر برد. فردای آن شب به
جزیره «برکاوان» (واقع در فارس) رفت. سپس به باد فرمان داد آنها را به سرزمین گود
فرود آورد. باد چنین کرد. آنها در سرزمینی فرود آمدند که نزدیک بود پاهایشان به
آبهای زیر زمین برسد. بعضی از حاضران به دیگران گفتند: «آیا حکومت و سلطنتی بزرگتر
از این دیده اید؟» بعضی جواب دادند: نه هرگز چنین شکوه و عظمتی نه دیده ایم و نه
شنیده ایم. فرشته ای از آسمان فریاد زد: پاداش یک تسبیح بزرگتر است از آنچه شما
مشاهده کردید.(616)
بر همین اساس روزی حضرت سلیمان علیه السلام با اسکورت و شکوه پادشاهی عبور می کرد
در حالی که پرندگان بر سرش سایه افکنده بودند و جن و انس در اطرافش با کمال ادب و
احترام عبود می نمودند. در مسیر راه دید عابدی در گوشه ای مشغول عبادت خدا است. آن
عابد هنگامی که موکب پرشکوه سلیمان را دید به پیش آمد و گفت: «ای پسر داود! براستی
خداوند سلطنت و امکانات عظمیمی در اختیارت نهاده است!»
حضرت سلیمان که هرگز به جاه و مقام دل نبسته و مقامات ظاهری او را مغرور ننموده
بود، به عابد چنین فرمود:
لتسبیحه فی صحیفه مومن خیر مما اعطی لابن داود، فان ما اعطی
ابن داود یذهب و التسبیح تبقی(617)
ثواب یک تسبیح خالص در نامه عمل مومن از همه آنچه خداوند به
سلیمان داده بیشتر است زیرا ثواب آن تسبیح در نامه عمل باقی می ماند ولی سلطنت
سلیمان از بین میرود.(618)
آری سلیمان علیه السلام با آن همه امکانات و عظمت این گونه متواضع بود.
رژه نيروهاى رزمى از مقابل سليمان عليهالسلام
روزى حضرت سليمان عليهالسلام عصر هنگام از اسبهاى تيزرو و چابك خود كه آنها را
براى ميدان جهاد آماده كرده بود، ديدن مىكرد. مأموران با آن اسبها در پيش روى
سليمان عليهالسلام رژه مىرفتند.
سليمان عليهالسلام با علاقه و اشتياق مخصوص، آن اسبها را روانه ميدان نمودند.
آنها به گونهاى تند و تيز از مقابل سليمان عبور كردند كه سليمان عليهالسلام با
تمام وجود به آنها مىنگريست، تا اين كه آنها از نظرش دور و پنهان شدند.
سليمان عليهالسلام كه به جهاد با دشمن و دفاع از حريم حق، علاقه فراوان داشت،
گفت:
من اين اسبها را به خاطر پروردگارم دوست دارم و مىخواهم از
آنها در راه جهاد استفاده كنم.
وقتى اسبها از نظر سليمان عليهالسلام دور و پنهان شدند، سليمان عليهالسلام به
مأموران گفت:
آنها را برگردانيد تا آنها را بار ديگر مشاهده كنم.
مأموران اسبها را بز گرداندند.
سليمان دست بر گردن و ساقهاى آنها كشيد و به اين ترتيب آنها را نوازش نمود و
سوارانشان را تشويق كرد، و درس آمادگى در برابر دشمن را به همه آموخت.
(619)
مكافات يك ترك اولى
حضرت سليمان عليهالسلام همسران متعددى براى خود انتخاب كرد و هدفش اين بود كه از
آن همسران داراى فرزندان متعددى شود تا در اداره مملكت و جهاد با دشمن، به او كمك
كنند. بر همين اساس گفت: من با آنها همبستر مىشوم و به زودى
فرزندان متعددى نصيبم شده و همه آنها ياوران من و رزمندگان در جبهه جهاد خواهند
شد.
او در اين گفتار، تنها به همسران خودش اتكا كرد، خدا را از ياد برد و
اءن شاء الله؛ اگر خدا بخواهد نگفت و به اين
ترتيب بر اثر يك لحظه غفلت، لغزش پيدا كرد و ترك اولى نمود. از اين رو وقتى كه در
هنگامش به سراغ همسرانش رفت، تنها داراى يك فرزند از آنها شد، آن هم ناقص الخلقه
بود. جسد مرده آن فرزند را آوردند روى تخت او افكندند.
سليمان عليهالسلام دريافت كه در اين آزمايش الهى، لغزيده است، توبه و انابه كرد و
از درگاه خدا تقاضاى بخشش نمود، و گفت: خدايا مرا ببخش، و به
من حكومت بى نظير عنايت كن. خداوند حكمت بسيار با اقتدارى به او داد. باد را
تحت فرمان او نمود، تا به فرمان او به نرمى حركت كند و هر جا او بخواهد برود.
شياطين و سركشان را نيز تحت تسخير او در آورد، و او را داراى مقامات ارجمندى نمود.(620)
گفتگوى سليمان عليهالسلام با مورچه
خداوند همه نعمتها را به حضرت سليمان عليهالسلام عطا كرده بود، تا آن جا كه به
سخن حيوانات آگاهى داشت و مىتوانست با آنها گفتگو كند.
روزى آن حضرت با لشكر عظيمش كه از جن و انس و پرندگان تشكيل مىشد با نظم و
صفآرايى خاص، و شكوه بى نظير حركت مىكردند تا به وادى مورچگان رسيدند. سليمان
عليهالسلام نيز كنار تختش بود. و باد آن را با كمال نرمش و آرامش در فضا حركت
مىداد.
در اين هنگام مورچهاى خطاب به مورچگان گفت: اى مورچگان! به
لانههاى خود برويد تا سليمان و لشكرش شما را پايمال نكند، در حالى كه نمىفهمند.
(621)
سليمان عليهالسلام صداى آن مورچه را شنيد، از سخن او خنديد و به ياد نعمتهاى
الهى افتاد، كه خداوند آن چنان به او مقام ارجمند داده كه حتى صداى مورچه را
مىشنود و از مفهوم آن آگاهى دارد. از اين رو بى درنگ به ياد آن افتاد كه بايد خدا
را شكر نمايد، براى تكميل تشكرش از خدا، سه تقاضا كرد و گفت:
خدايا! شكر نعمت هايى را كه بر من و پدر و مادرم عطا نمودهاى به من الهام فرما، و
توفيقم ده كه كارهاى شايسته انجام دهم تا موجب خشنودى تو گردد، و مرا در زمره
بندگان شايستهات قرار بده.
(622)
در مورد اين واقعه از حضرت رضا عليهالسلام نقل شده كه فرمودند: در حالى كه سليمان
عليهالسلام بر روى تختش در فضا حركت مىكرد، باد صداى آن مورچه را به گوش سليمان
عليهالسلام رسانيد. سليمان عليهالسلام در همانجا توقف كرد و به مأمورانش فرمود:
آن مورچه را نزد من بياوريد. مأموران بى درنگ آن مورچه را به حضور سليمان
عليهالسلام بردند. سليمان به آن مورچه فرمود: آيا نمىدانى كه
من پيامبر خدا هستم و به هيچكس ظلم نمىكنم؟
مورچه عرض كرد: آرى، اين را مىدانم.
سليمان عليهالسلام فرمود: پس چرا مورچگان را از ظلم من هشدار دادى؟
مورچه عرض كرد: ترسيدم مورچگان حشمت و شكوه تو را بنگرند و
مرعوب و شيفته زرق و برق دنيا شوند و در نتيجه از خداوند دور گردند، خواستم آنها
به لانههايشان بروند و شكوه تو را مشاهده نكنند...
سپس مورچه به سليمان عليهالسلام عرض كرد: آيا مىدانى چرا خداوند در ميان آن همه
نيروهاى عظيم مخلوقاتش، باد را تحت تسخير تو قرار داد؟ سليمان گفت: راز اين موضوع
را نمىدانم.
مورچه گفت: مقصود خداوند اين است كه اگر همه مخلوقاتش را مانند باد در تحت تسخير
تو قرار مىداد، زوال و فناى همه آنها مانند زوال و فناى باد است (بنابراين اكنون
كه بنياد جهان بر باد است، به آن مغرور مشو). سليمان از اين نصيحت پرمعناى مورچه
خنديد. (كه اين خنده، خنده عبرت بود).(623)
خواجوى كرمانى به همين مناسبت مىگويد:
پيش صاحبنظران ملك سليمان بادست
|
|
بلكه آنست سليمان كه ز ملك آزاد است
|
اين كه گويند كه برآب نهادست جهان
|
|
مشنو اى خواجه كه چون درنگرى بر باد است
|
خيمه انس مزن بر در اين كهنه رباط
|
|
كه اساسش همه بى موقع و بى بنياد است
|
دل درين پيرزن عشوه گر دهر مبند
|
|
كاين عروسيست كه در عقد بسى داماد است
|