ملاقات ابليس با موسى عليهالسلام
رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: موسى عليهالسلام در مكانى نشسته بود،
ناگاه شيطان كه كلاه دراز و رنگارنگى بر سر داشت، نزد موسى عليهالسلام آمد و (به
عنوان احترام موسى) كلاهش را از سر برداشت و در برابر موسى عليهالسلام ايستاد و
سلام كرد، و بين آن دو چنين گفتگو شد:
موسى: تو كيستى؟
ابليس: من شيطان هستم.
موسى: ابليس تو هستى، خدا تو را در به در و آواره كند.
ابليس: من نزد تو آمدهام تا به خاطر مقامى كه در پيشگاه خدا دارى، به تو سلام
كنى.
موسى: اين كلاه چيست كه بر سر دارى؟
ابليس: با (رنگها و زرق و برق) اين كلاه دل مردم را مىربايم.
موسى: به من از گناهى خبر ده كه هرگاه انسان مرتكب آن گردد، تو بر او مسلط گردى.
ابليس گفت: اذا اَعجَبَتهُ نَفسُهُ، وَ استَكثَرَ عَمَلَهُ
وَ صغُرَ فِى عَينَيهِ ذَنبُهُ؛
در سه مورد بر انسان مسلط مىشوم:
1 - هنگامى كه او از خود راضى شود (و اعمال خود را بپسندد و خودبين باشد) 2 -
هنگامى كه او عملش را ياد تصور كند 3 - هنگامى كه او گناهش را كوچك بشمرد.(551)
ديدار موسى عليهالسلام از غذاى كرم در دل سنگ
هنگامى كه حضرت موسى عليهالسلام از طرف خداوند، براى رفتن به سوى فرعون و دعوت او
به خدا پرستى، مأمور گرديد، موسى عليهالسلام (كه احساس خطر مىكرد) به فكر خانواده
و بچههاى خود افتاد، و به خدا عرض كرد: پروردگارا! چه كسى از
خانواده بچههاى من، سرپرستى مىكند؟!
خداوند به موسى عليهالسلام فرمان داد: عصاى خود را بر سنگ
بزن.
موسى عليهالسلام عصايش را بر سنگ زد، آن سنگ شكست، در درون آن، سنگ ديگرى نمايان
شد، با عصاى خود يك ضربه ديگر بر سر آن سنگ زد، آن نيز شكسته شد و در درونش سنگ
ديگرى پيدا گرديد، موسى عليهالسلام ضربه ديگرى با عصاى خود بر سنگ سوم زد، و آن
سنگ نيز شكسته شد، او در درون آن سنگ، كرمى را ديد كه چيزى به دهان گرفته و آن را
مىخورد.
پردههاى حجاب از گوش موسى عليهالسلام به كنار رفت و شنيد آن كرم مىگويد:
سُبحانَ مَن يَرانِى وَ يَسمَعُ كَلامِى وَ يَعرِفُ مَكانِى
وَ يَذكُرُنِى وَ لا يَنسانِى؛
پاك و منزه است آن خداوندى كه مرا مىبيند، و سخن مرا
مىشنود، و به جايگاه من آگاه است، و به ياد من هست، و مرا فراموش نمىكند.(552)
به اين ترتيب، موسى عليهالسلام دريافت كه خداوند عهده دار رزق و روزى بندگان است،
و با توكل بر او، كارها سامان مىيابد.
توبهاى كه موجب بارندگى پربركت شد
عصر حضرت موسى عليهالسلام بود، مدتى باران نيامد و زراعتها خشك شدند و بلاى قحطى
همه جا را فرا گرفته بود، مردم به محضر موسى عليهالسلام آمدند و با التماس از او
خواستند، نماز استسقاء بخواند تا باران بيايد. موسى عليهالسلام با جمعيتى بالغ بر
هفتاد هزار نفر به صحرا رفتند و نماز باران خواندند و هر چه دعا كردند، باران
نيامد. موسى عليهالسلام عرض كرد: خدايا! با هفتاد هزار نفر،
هر چه دعا مىكنيم باران نمىآيد، علتش چيست؟ مگر مقام و منزلت من در پيشگاهت كهنه
شده است.
خداوند به موسى عليهالسلام خطاب كرد: در ميان شما يك نفر است
كه چهل سال است معصيت مرا مىكند، به او بگو از ميان جمعيت خارج شود، تا دعايت
مستجاب گردد.
موسى عليهالسلام عرض كرد: صداى من ضعيف است و به هفتاد هزار نفر جمعيت نمىرسد.
خداوند فرمود: تو اعلام كن من صدايت را به همه مىرسانم.
موسى عليهالسلام اعلام كرد، همه شنيدند. آن مرد گنهكار ديد هيچكس خارج نشد، دريافت
كه آن شخص خودش است، با خود گفت: اگر برخيزم و بيرون روم، رسوا مىشوم و اگر بيرون
نروم، باران نمىآيد. با خود گفت: اگر برخيزم بيرون روم، رسوا مىشوم، و اگر
بيرون نروم، و باران نمىآيد. همانجا نشست و توبه حقيقى كرد، پس از آن
بىدرنگ باران پربركت آمد. موسى عليهالسلام عرض كرد: خدايا! كسى از ميان جمعيت
خارج نشد، پس چطور شد باران آمد؟
خداوند فرمود: سَقيتُكُم بالَّذى مَنَعتُكُم بِهِ؛
شما را به خاطر همان شخصى كه به سبب او باران را قطع كرده
بودم، سيراب كردم. (يعنى توبه او باعث باريدن باران گرديد)
موسى عليهالسلام عرض كرد: خدايا! او را نشان بده تا زيارتش
كنم خداوند فرمود: آنگاه كه او گناه مىكرد، رسوايش
نكردم، حالا كه توبه كرده و رسوايش كنم، من كه نمّامى را دشمن دارم هرگز نمّامى
نمىكنم، من كه عيب پوش هستم هرگز عيب كسى را فاش نمىسازم و آبروى كسى را
نمىريزم.(553)
عذرخواهى موسى عليهالسلام از خداوند
روزى حضرت موسى عليهالسلام هنگام عبور فقير برهنه و تهيدستى را ديد كه بر روى ريگ
بيابان خوابيده بود، او وقتى كه موسى عليهالسلام را ديد، نزدش آمد و گفت:
اى موسى! دعا كن تا خداوند هزينه اندكى به من بدهد كه از ندارى و فقر جانم به لب
رسيده است.
موسى عليهالسلام براى او دعا كرد، و از آن جا گذشت و به سوى كوه طور براى مناجات
رفت، پس از مدتى از همان مسير باز مىگذشت ديد مردم همان فقير را دستگير كرده و
جمعيتى بسيار در گِردش اجتماع نمودهاند، پرسيد: چه حادثهاى
رخ داده است؟
حاضران گفتند: اين مرد شراب خورده و با عربده و جنگطلبى، به يك نفر حمله كرده و
او را كشته است، اكنون او را دستگير كردهاند، تا به عنوان قصاص اعدام كنند.
به گفته لطيفهگوها:
گربه مسكين اگر پر داشتى
|
|
تخم گنجشك در زمين نگذاشتى
|
موسى به حكم الهى اقرار كرد و از جسارت خود در مورد آن فقير بدسيرت استغفار نمود.
بنده چو جاه آمد و سيم و زرش
|
|
سيلى خواهد به ضرورت سرش
|
آن نشنيدى كه فلاطون چه گفت؟
|
|
مور همان به كه نباشد پرَش(554)
|
سپردن موسى عليهالسلام صندوق عهد را به يوشع
در آيه 248 سوره بقره سخن از تابوت (صندوق عهد موسى) به ميان آمده و در آن آيه
چنين مىخوانيم:
و پيامبرشان (اشموئيل) به بنى اسرائيل گفت: نشانه صحت حكومت و
فرماندهى طالوت آن است كه تابوت (صندوق عهد) به سوى شما خواهد آمد. كه در آن،
آرامشى از پروردگار شما، و يادگارهاى خاندان موسى و هارون قرار دارد، در حالى كه
فرشتگان، آن را حمل مىكنند. در اين موضوع، نشانه روشن براى شما است، اگر ايمان
داشته باشيد.
توضيح اين كه موسى عليهالسلام در روزهاى آخر عمر خود، الواح مقدس تورات، كتاب
آسمانى را به ضميمه زره خود و يادگارهاى ديگر در ميان صندوقى نهاد و آن را به وصى
خود يوشع بن نون سپرد، اين صندوق چنان كه از آيه فوق استفاده مىشود، داراى اعتبار
و عظمت خاصى براى بنى اسرائيل، و مايه اطمينان و آرامش خاطر براى آنها بود.
از گفتار اهل بيت عليهم السلام و مفسران بر مىآيد كه اين صندوق همان صندوقى بود
كه مادر موسى، موسى را هنگام خردسالى در ميان آن نهاده و به رود نيل انداخت، آب آن
را تا كنار كاخ فرعون آورد، و به وسيله كارگران فرعون از آب گرفته شد، و نزد فرعون
فرستاده شد، موسى عليهالسلام را از ميان آن بيرون آوردند و اين صندوق در دستگاه
فرعون نگهدارى مىشد. سپس به دست بنى اسرائيل افتاد و چون داراى خاطره شيرين نجات
موسى عليهالسلام بود، در نزد بنى اسرائيل، بسيار احترام داشت. آنها از آن صندوق
استمداد مىجستند، و در جنگهايى كه با عمالقه و دشمنان داشتند، آن را همراه خود
مىبردند، و آن صندوق اثر معنوى و روانى خاصى در بالا رفتن روحيه آنها داشت،
سرانجام در يكى از جنگها، دشمنان آن صندوق را از بنى اسرائيل گرفتند و اين حادثه
براى بنى اسرائيل بسيار تلخ بود و موجب ضعف آنها شد، چرا كه آنها آن صندوق را
شعار و پرچم بلند خود مىدانستند، و اكنون آن را از دست داده بودند.(555)
به اين ترتيب مويس عليهالسلام در واپسين روزهاى عمرش، چنين صندوقى را به وصى خود
يوشع سپرد، و در داستان اشموئيل ماجراى بازگشت اين صندوق به دست بنى اسرائيل،
خاطرنشان مىشود.
رحلت آرام و آسوده موسى عليهالسلام
240 سال از عمر موسى عليهالسلام گذشت، روزى عزرائيل نزد او آمد و گفت:
سلامبر تو اى همسخن خدا.
موسى عليهالسلام جواب سلام او را داد و پرسيد: تو كيستى؟
او گفت: من فرشته مرگ هستم.
موسى: براى چه به اين جا آمدهاى؟
عزرائيل: آمدهام تا روحت را قبض كنم.
موسى: روحم را از كجاى بدنم خارج مىسازى؟
عزرائيل: از دهانت.
موسى: چرا از دهانم، با اينكه من با همين دهانم با خدا گفتگو كردهام؟
عزرائيل: از دستهايت.
موسى: چرا از دستهايم، با اين كه تورات را با اين دستهايم گرفتهام؟
عزرائيل: از پاهايت.
موسى: چرا از پاهايم، با اين كه با همين پاهايم به كوه طور (براى مناجات) رفتهام؟
عزرائيل: از چشمهايت.
موسى: چرا از چشمهايم، با اين همواره چشمهايم را به سوى اميد پروردگار كشيدهام؟
عزرائيل: از گوشهايت.
موسى: چرا از گوشهايم، با اين كه سخن خداوند متعال را با گوشهايم شنيدهام.
خداوند به عزارئيل وحى كرد: روح موسى عليهالسلام را قبض نكن
تا هر وقت كه خودش بخواهد.
عزرائيل از آن جا رفت، و موسى عليهالسلام سالها زندگى كرد تا اين كه: روزى
يوشع بن نون را طلبيد و وصيتهاى خود را به او نمود، سپس به تنهايى به سوى
كوه طور رفت، مردى را ديد مشغول كندن قبر است، نزد او رفت و گفت:
آيا مىخواهى تو را كمك كنم؟ او گفت: آرى، موسى او را كمك كرد. وقتى كه كار
كندن قبر تمام شد، مويس عليهالسلام وارد قبر گرديد و در ميان آن خوابيد تا ببيند
اندازه لحد قبر، درست است يا نه، در همان لحظه خداوند پرده را از جلو چشم او
برداشت، موسى عليهالسلام مقام خود در بهشت را ديد، عرض كرد:
خدايا روحم را به سويت ببر. همان دم عزرائيل روح او را قبض كرد. و همان قبر
را مرقد موسى عليهالسلام قرار داد، و آن قبر را پوشانيد، و آن مرد قبر كن، عزرائيل
بود كه به آن صورت در آمده بود.
در اين وقت منادى حق در آسمان، با صداى بلند گفت:
ماتَ موسى كَلِيم اللهِ، فَاَىِّ نَفسٍ لا تَمُوتُ؛
موسى كليم خدا مرد، چه كسى است كه نمىميرد؟(556)
مطابق بعضى از روايات، قبر حضرت موسى عليهالسلام در كوه طور (واقع در نجف اشرف يا
سرزمين سينا) مىباشد.(557)
پايان داستانهاى زندگى حضرت موسى عليهالسلام
16- حضرت هارون برادر موسى عليهالسلام
هارون برادر موسى عليهالسلام از پيامبران مرسل بود، نام مباركش بيست بار در قرآن
آمده است، بيشتر زندگى او همراه موسى عليهالسلام است، او شريعت موسى عليهالسلام
را تبليغ مىكرد، خداوند بر موسى و هارون عليهماالسلام سلام و درود فرستاده است.(558)
از ويژگىهاى هارون اين كه، موسى عليهالسلام در توصيف او مىگويد:
خدايا زبان برادرم هارون از من فصيحتر و گوياتر است. او را
همراه من بفرست تا ياور من باشد و مرا تصديق كند.(559)
هارون عليهالسلام وزير موسى عليهالسلام بود، هرگاه موسى عليهالسلام به مسافرت
مىرفت، مانند سفر به كوه طور و ميقات كه چهل روز به طول كشيد، هارون را در ميان
مردم، جانشين خود قرار داد.(560)
هارون همواره يگانه يار و ياور موسى عليهالسلام بود و سرانجام در بيابان
تيه قبل از رسيدن به سرزمين مقدس، از دنيا رفت، و موى عليهالسلام را در سوگ
خود نشانيد.
در روايات متعدد اسلامى از جمله حميث مَنزِلَه، نسبت
حضرت على عليهالسلام به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، همانند نسبت
هارون به موسى عليهالسلام تشبيه شده، با اين فرق كه هارون پيامبر بود، ولى
عليهالسلام پيامبر نبود.(561)
بيشتر زندگى هارون با زندگى برادرش موسى عليهالسلام آميخته است، كه قبلا
نمونههاى آن ذكر گرديد.
از طلحه يكى از اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده گفت: از رسول خدا
صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم فرمود: موسى بن عمران عليهالسلام پس از وفات
برادرش هارون، عرض كرد:
خدايا! برادرم هارون از دنيا رفت او را بيامرز.
خداوند به او چنين وحى كرد: اى موسى! اگر از من در مورد آمرزش
امتهاى پيشين و آينده تقاضا كنى، جواب مثبت به تو دهم، مگر در مورد قاتل حسين بن
على عليهالسلام كه هرگز او را نمىآمرزم.(562)
پايان داستانهاى زندگى حضرت هارون عليهالسلام
17- بروز اشموئيل و طالوت و جالوت، پس از موسى عليهالسلام
چنان كه قبلا گفته شد، پس از رحلت موى عليهالسلام بنىاسرائيل به فرماندهى يوشع
بن نون وصى موسى عليهالسلام به جنگ با زورمندان شام و فلسطين پرداختند، تا ارض
فلسطين و شهرهاى آن را فتح كنند و اين جنگ همچنان ادامه داشت.
بنى اسرائيل پس از موسى عليهالسلام داراى پيامبرى بودند كه در آيه 246 و 247 و
248 سوره بقره از اين پيامبر به عنوان نبى (پيامبر) ياد
شده، ولى نام او ذكر نشده است، كه اكثر مفسران به استناد روايات معتقدند كه اين
پيامبر به نام اشموئيل بود.
اشموئيل كه از نژاد بنى اسرائيل بود. زمام رهبرى بنى اسرائيل را در دست گرفت و به
بازسازى آنها براى خودسازى و جهاد با دشمنان پرداخت.
اشموئيل احساس كرد كه لشگر بنى اسرائيل نياز به يك فرمانده شجاع، نترس، كاردان و
دلاور دارد. خود بنى اسرائيل نيز كه از ناحيه گزند دشمنان به ستوه آمده بودند، نياز
به چنين فرماندهى را احساس نمودند. نزد اشموئيل آمده و از او درخواست كردند كه
فرماندهى شجاع و كارآمد انتخاب كند تا تحت فرماندهى او با دشمن بجنگند، اشموئيل كه
سستى و بىهمتى آنها را تجربه كرده بود به آنها فرمود:
بيم آن دارم كه شما از پيروى چنين فرماندهى سرپيچى كنيد، و از
نبرد با دشمن، شانه خالى نماييد. ولى آنها قول دادند كه با انتخاب چنان
فرمانده يا اطاعت قوى از او با دشمن جنگ خواهند كرد.
اشموئيل از درگاه خداوند درخواست چنين فرماندهى با كفايت نمود. خداوند به او وحى
كرد كه چنين فرماندهى را نزد تو مىفرستيم، فرماندهى و پرچم سپاه را به دست او
بسپار.
اين فرمانده لايق همان طالوت بوده كه مردى بلندقامت،
تنومند، داراى اعصابى محكم و ارادهاى قوى به علاوه دانشمندى زيرك و با تدبير بود.
او در اين هنگام شهرتى نداشت. با پدرش در ساحل رودخانهاى مىزيست و چهارپايان پدرش
را به چرا مىبرد و كشاورزى مىكرد.
روزى بعضى از چهارپايان در بيابان گم شدند. طالوت همراه يكى از دوستانش در اطراف
رودخانه به جستجوى آنها پرداخت، در اين جستجو تا نزديك شهر
صوف رسيدند - اشموئيل در شهر صوف سكونت داشت - دوست طالوت به طالوت گفت:
ما در نزديك شهر صوف هستيم، اشموئيل پيامبر در اين شهر است، بيا نزد او برويم، تا
او در پرتو وحى ما را به پيدا كردن چهارپايان گمشده راهنمايى كند.
طالوت پيشنهاد دوستش را پذيرفت و با هم به شهر صوف نزد اشموئيل آمدند همين كه
چشمان طالوت و اشموئيل به همديگر افتاد، ما بين دلهايشان آشنايى برقرار شد. اشموئيل
در همان لحظه طالوت را شناخت، دريافت كه اين شخص همان است كه خداوند او را به عنوان
فرمانده لايق نزدش فرستاده است.
طالوت سرگذشت گم شدن چهارپايانش را براى اشموئيل شرح داد. اشموئيل گفت: چهارپايانت
هم اكنون، در راه دهكده به طرف باغستان پدرت در حركتند، نگران آنها نباش، ولى من
تو را براى كار بزرگترى كه مربوط به نجات بنى اسرائيل از گزند دشمن است دعوت
مىكنم.
طالوت در آغاز از اين پيشنهاد تعجب كرده ولى سپس دعوت اشموئيل را پذيرفت، حضرت
اشموئيل عليهالسلام طالوت را به بنىاسرائيل معرفى كرد، فرمود:
خداوند اين شخص را براى فرماندهى شما برگزيد، از او پيروى
كنيد، و خود را براى جهاد با دشمن آماده سازيد.
بنى اسرائيل بهانهتراشى كردند، زيرا اوصاف يك فرمانده لايق را در ظاهر طالوت
نمىديدند، زيرا او را نمىشناختند، ولى اشموئيل به آنها اطمينان داد كه طالوت از
نظر علمى و معنوى و جسمى، رادمردى قوى و با تدبير است و بر شما برترى دارد.(563)
بنى اسرائيل مطالبه دليل و نشانه كردند اشموئيل به آنها گفت:
نشانه انتخاب طالوت آن است كه صندوق عهد يادگار مهم موسى عليهالسلام(564)
را كه مايه دلگرمى و اطمينان شما است و اكنون در دست دشمن است به سوى شما باز
مىگردند.
طولى نگذشت كه صندوق عهد به گونه معجزهآسايى به دست بنى اسرائيل افتاد.
در تاريخ آمده است: هنگامى كه صندوق عهد در جنگها به دست بتپرستان فلسطين افتاد،
آن را به بتكده خود بردند تا آن صندوق در آن جا بود، آنها گرفتار ناراحتىهاى
گوناگونى شدند، بعضى گفتند: اين ناراحتىها هم به خاطر آن صندوق عهد است. از اين رو
تصميم گرفتند آن را از شهر خود خارج سازند، و چون كسى حاضر نبود اين كار را بكند،
آن صندوق را به دو گاو بستند، و آن دو گاو را به سوى بيابان حركت دادند. آن گاوها
آن صندوق را كشيدند و از شهر خارج كرده و در بيابان به ميان بنى اسرائيل آوردند،
البته فرشتگان و امدادهاى غيبى در پشت پرده، اين حركت را راهنمايى مىكردند.
پيروزى بنى اسرائيل به فرماندهى طالوت
طالوت از سوى اشموئيل و بنى اسرائيل به عنوان فرمانده كل قواى بنى اسرائيل منصوف
شد، طالوت سپاهيان را بازسازى و منظم كرد و به سوى جبهه روانه ساخت، در مسير راه
براى آن كه آنها را آزمايش كند، با اين كه تشنه بودند و آب نداشتند، به آنها گفت:
در سر راه به نهر آبى مىرسيد، خداوند شما را به وسيله آن آب آزمايش مىكند، آنها
كه به هنگام تشنگى از آب بنوشند از من نيستند، و آنها كه جز يك پيمانه با دست خود،
بيشتر از آن نخورند از من هستند.
همه لشگر - جز اندكى - از آن آب نوشيدند.
طالوت دريافت كه افراد محكم و با ايمان امتحان داده كه مىتوان با آنها جنگيد
همان گروه اندكند كه از آب ننوشيدند يا به اندازه يك كف دست نوشيدند.
طالوت با همان گروه اندك از نهر آب گذشتند، عدهاى از آنها با مقايسه كمى افراد
خود با انبوه فراوان دشمن، گفتند: ما توانايى مقابله با دشمن به فرماندهى جالوت را
نداريم. ولى آنها كه به لقاء الله و روز رستاخيز اعتقاد داشتند، با اراده قاطع
گفتند:
كَم مِن فِئَةٍ قليلَةٍ غَلَبَت فَِةٌ كثيرةً بِاِذنِ اللهِ
و اللهُ مَعَ الصابرين.
چه بسيار گروههاى كوچكى كه به فرمان خدا بر گروههاى عظيمى پيروز شدند، و خداوند
با صابران (و استقامت كنندگان) است.(565)
لشكر اندك بنى اسرائيل به حركت خود به سوى جبهه ادامه دادند، در حالى كه طالوت در
پيشاپيش آنها حركت مىكرد تا به جايى رسيدند كه لشگر نيرومند جالوت نمايان و ظاهر
شد. طالوتيان در برابر آن قدرت عظيم قدرت كشيدند و دست به دعا برداشته و گفتند:
رَبَّنا أفرِغْ عَلَينا صَبرو ثَبِّت اَقدامَنا عَلَى
القَومِ الكافِرينَ؛
پروردگارا! پيمانه مقاومت و تحمل و صبر را بر ما بريز، و
گامهاى ما را ثابت بدار، و ما را بر جمعيت كافران پيروز گردان.(566)
اين گروه اندك با ارادهاى محكم و روحيهاى عالى به فرماندهى طالوت فرمانده لايق و
با ايمان به قلب لشگر دشمن زدند.
در آن وقت حضرت داوود به عنوان جوان ناشناس در ميان لشگر بنى اسرائيل بود. به
وسيله فلاخنى كه در دست داشت، در پيشاپيش لشگر، جالوت فرمانده دشمن را هدف قرار داد
و يكى دو سنگ به سوى او افكند، آن يك سنگ يا دو سنگ به او اصابت كرد به طورى كه
جالوت جيغ و فرياد كشيد و بر زمين افتاد و در خون خود غوطه ور شد و به هلاكت رسيد.
با كشته شدن جالوت، سپاه او فروپاشيدند و فرار را بر قرار ترجيح دادند.
به اين ترتيب طالوت با لشكر اندك بنىاسرائيل بر دشمنان پيروز شدند. حضرت داوود
عليهالسلام از آن وقت داراى موقعيت عظيم در نزد اشموئيل و بنى اسرائيل گرديد و
سرانجام داراى مقام نبوت و حكومت گرديد.
داوود عليهالسلام نوجوانى كه افتخار آفريد
امام صادق عليهالسلام فرمود: خداوند به پيامبر بنى اسرائيل (اشموئيل) وحى كرد:
جالود را كسى مىكشد كه زره موسى عليهالسلام براى تن او اندازه است، و او از
فرزندان لاوى بن يعقوب بوده و نامش داوود عليهالسلام پسر ايشا
است. ايشا داراى ده پسر است كه داوود عليهالسلام از همه آنها كوچكتر مىباشد.
طالوت هنگام بسيج سپاه، براى ايشا پيام داد كه همه پسرانش را حاضر كند، او به دستور
عمل كرد، طالوت زره موسى عليهالسلام را بر تن يكى از آنها نمود، ولى براى هيچكدام
اندازه نبوده بلكه بلندتر بود يا كوتاهتر، طالوت به ايشا گفت: ديگر پسرى ندارى؟ او
عرض كرد: يك پسر كوچكتر از همه دارم كه چوپان گوسفندانم
مىباشد. طالوت به دنبال او فرستاد، او آمد و زره را پوشيد، آن زره براى او
اندازه بود، همراه او چند سگ و يك فلاخن بود و طالوت او را همراه لشگر به ميدان
برد. او بسيار شجاع و نترس بود، هنگامى كه لشكر بنى اسرائيل تدر برابر جالوت قرار
گرفتند، جالوت سوار بر فيل بود و تاج بلندى بر سر داشت و لشگرش در دو طرف او آماده
بودند، داوود عليهالسلام سه سنگ همراه داشت، يكى از آنها را در فلاخن نهاد و به
سوى جالوت پرتاب كرد، اين سنگ به جانب راست او اصافت نمود، سنگ دوم را به سوى او
انداخت كه به جانب چپش اصابت كرد، سنگ سوم، درست بر پيشانى او به ياقوت تاجش اصابت
كرد كه به مغزش رسيد و همان دم او را به هلاكت رساند و به زمين انداخت، لشگر او
گريختند و بنى اسرائيل پيروز گشتند.(567)
پايان داستانهاى زندگى حضرات اشموئويل، طالوت و جالوت
عليهمالسلام
18- حضرت داوود عليهالسلام
يكى از پيامبران بزرگى كه علاوه بر قدرت معنوى و نبوت، داراى حكومت ظاهرى وسيع نيز
بود، حضرت داوود عليهالسلام است كه نام مباركش شانزده بار در قرآن آمده است.
حضرت داوود عليهالسلام در سرزمينى بين مصر و شام ديده به جهان گشود، او از
نوادههاى
حضرت يعقوب است و به نُه واسطه به يكى از فررزندان حضرت يعقوب مىرسد، پدرش
ايشا نام داشت.
او صد سال عمر كرد، كه چهل سال از آن را حكومت نمود.(568)
ماجراى شهرت داوود عليهالسلام - همانطور كه پيش از اين شرح داده شد - آن هنگام
شروع شد كه به عنوان يكى از سربازان طالوت، به جنگ جالوت و لشگرش رفت و با سنگى كه
در فلاخن خود نهاده بود، جالوت جبار را كشت (كه داستانش در صفحه قبل گذشت).
ايشا ده پسر داشت، داوود عليهالسلام كوچكترين آنها
بود.
حضرت داوود عليهالسلام بسيار خوش صورت بود، به طورى كه وقتى صدايش به مناجات بلند
مىشد، پرندگان به سوى او مىآمدند و حيوانات وحشى گردن مىكشيدند تا صداى دلنشين
او را بشنوند، او كوتاه قد و كبود چشم و كممو بود، در ميان بنى اسرائيل و در
پيشگاه طالوت فرمانده شجاع و باايمان لشگر بنى اسرائيل، داراى موقعيت عظيم بود، پس
از آن كه طالوت از دنيا رفت، بنى اسرائيل حكومت و فرماندهى طالوت را در اختيار
داوود عليهالسلام گذاشتند، و همه ثروتهاى داوود را به او سپردند، وقتى كه به
حاكميت رسيد، خداوند او را به مقام پيامبرى نيز رسانيد.(569)
ده خصلت عظيم داوود عليهالسلام
در قرآن، در آيه 15 تا 20 سوره ص، خداوند داوود عليهالسلام را با ده خصلت ارجمند
مىستايد، حتى به پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم سفارش كرده كه در برابر
گزند مخالفان و بدخواهان همانند داوود عليهالسلام صبر و مقاومت داشته باشد.
در آيه نخست (آيه 17 سوره ص) چنين آمده:
اِصبِر عَلى ما يَقُولونَ وَ اذكُر عَبدَنا داوُودَ
ذَالأَيدِ اءِنَّهُ اَوَّاب؛
اى پيامبر! در برابر آن چه مخالفان مىگويند شكيبا باش و به
خاطر بياور بنده ما داوود عليهالسلام را كه صاحب قدرت، و بسيار بازگشت كننده به
خدا بود.
خصال دهگانه ارجمند داوود عليهالسلام عبارتند از:
1 - صبر و مقاومت.
2 - مقام عبوديت و بندگى.
3 - قوت و قدرت معنوى و جسمى.
4 - بازگشت و رجوع مداوم به خدا، و رابطه تنگاتنگ با خدا.
5 - كوهها در تسخير او بودند و با او صبح و شام تسبيح خدا مىگفتند.
6 - پرندگان در تسبيح خدا با او هم آواز مىشدند.
7 - آنها نه تنها در آغاز كار بلكه در همه احوال، با تسبيح او هماهنگ مىشدند.
8 - داشتن حكومت استوار و مقتدرانه.
9- علم و دانش سرشار كه مايه بركات است.
10 - منطقى گويا، و بيانى لطيف و شيوا.(570)
خداوند گاهى او را به عنوان نِعمَ العَبدِ
نيكوترين بنده و زمانى او را به عنوان خليفه خود،(571)
و نيز به داشتن امتياز و فضايل(572)
علم و حكمت(573)
معرفى كرده، و نزول كتاب اخلاقى و مهم زبور را بر او، برشمرده(574)
او را با عالىترين خصلتها ستوده است.
كتاب زبور مشتمل بر نصايح و مناجات و امور اخلاقى است، مزامير زبور در كتاب عهدين،
مشتمل بر 150 فصل است كه هر كدام به نام مزمور ناميده شده و سراسر آن به شكل اندرز،
دعا و مناجات است.