13- ذى الكِفل عليهالسلام
يكى از پيامبران كه نام او دو بار در قرآن (انبياء - 85، صاد - 48) آمده
ذى الكفل است.
اين پيامبر در آيه 85 انبياء در رديف اسماعيل و ادريس به عنوان صابر ذكر شده است.
و در آيه 48 صاد همطراز اسماعيل و اليسع به عنوان اخيار (مردان نيك) ياد شدهاند.
درباره ذى الكفل عليهالسلام كه چه كسى بوده اختلاف نظر است، معروف اين است كه از
پيامبران بوده و ذكر نام او در كنار پيامبران در دو آيه مذكور اين مطلب را تاييد
مىكند.
به گفته بعضى، او از فرزندان حضرت ايوب عليهالسلام بود و نام اصليش بشر بن ايوب
(با بشير) بود، در شام مىزيست، 95 سال عمر كرد، پسرش به نام
عبدوان را وصى خود كرد، و خداوند بعد از او، حضرت شعيب را به عنوان پيامبر
مبعوث كرد.(410)
و بعضى نوشتهاند: او 75 سال عمر كرد.(411)
روايت شده حضرت عبدالعظيم عليهالسلام نامهاى براى امام هادى عليهالسلام نوشت و
در آن نامه چنين سؤال كرده بود: نام ذى الكفل چيست؟ آيا او از
رسولان بود؟
امام هادى عليهالسلام در پاسخ نوشت: خداوند 124 هزار پيامبر
صلى الله عليه و آله و سلم مبعوث نمود كه پيامبران مرسل در ميان آنها 313 نفر
بودند، كه ذى الكفل از آنها (مرسلين) است... نام او عويديا
بود، او همان است كه در قرآن (در آيه 48 صاد) از او ياد شده است.(412)
درباره ذى الكفل مطالب ديگرى نيز گفته شده است.(413)
سه خصلت در زندگى ذى الكفل
روايت شده: يكى از پيامبران به نام اليسع به قوم خود گفت:
آرزو دارم شخصى را در زندگيم جانشين خود سازم تا ببينم با مردم چگونه رفتار مىكند
(كه اگر خوش رفتار بود، او را جانشين خودم بعد از مرگم نمايم.
براى اين كار، مردم را جمع كرد و به آنها گفت: هركس كه انجام
سه خصلت را متكفل و متهد شود، او را جانشين خود بعد از مرگم مىكنم، و آن سه خصلت
عبارت است از: 1 - روزها را روزه بگيرد 2 - شبها را به عبادت به سر آورد 3 - و خشم
ننمايد (يعنى رعايت اخلاق نيك را كند و بر اعصابش كنترل داشته باشد).
از ميان جمعيت، جوانى برخاست و گفت: من متكفل و متعهد انجام اين سه كار مىشوم.
اليسع به او توجه ننمود، و بار ديگر سخن خود را تكرار كرد، باز كسى جز همان جوان
پاسخ نداد، اليسع اين بار نيز به او توجه نكرد، و سخن خود را تكرار نمود، باز در
ميان آن همه جمعيت، تنها همين جوان پاسخ مثبت داد.
اليسع آن جوان را جانشين خود قرار داد، و خداوند او را از پيامبران نمود، آن جوان
همين ذى الكفل است كه به خاطر متكفل شدن سه خصلت مذكور به اين نام ناميده شد.(414)
نعمت بودن مرگ
محدث معروف، ثَعْلبى در كتاب العرائس نقل مىكند: نام ذى الكفل،
بشر بن ايوب بود، خداوند بعد از پدرش ايوب عليهالسلام، او را براى هدايت
مردم روم، به پيامبرى مبعوث كرد، مردم روم به او ايمان آوردند و او را تصديق نمودند
و از او پيروى كردند.
سپس فرمان جهاد از طرف خداوند صادر شد، و حضرت ذى الكفل فرمان خدا را به مردم
ابلاغ كرد.
مردم در مورد جهاد، سهل انگارى و سستى كردند، و نزد ذى الكفل آمده و گفتند:
ما زندگى را دوست، و مرگ را اكراه داريم، در عين حال دوست
نداريم كه از خدا و رسولش نافرمانى كنيم، اگر از درگاه خدا بخواهى كه به ما طول عمر
بدهد، و مرگ را از ما دور سازد مگر آن گاه كه خودمان آن را بخواهيم، در اين صورت
خدا را عبادت مىكنيم و با دشمنانش جهاد مىنماييم.
ذى الكفل گفت: درخواست بسيار بزرگى كرديد و مرا به زحمتهاى گوناگون افكنديد.
سپس برخاست و نماز خواند و دست به دعا برداشت و عرض كرد:
خدايا به من فرمان دادى تا با دشمنانت جهاد كنم، تو مىدانى كه من تنها اختيار جان
خودم را دارم، و قوم من از من درخواستى دارند كه به آن آگاه هستى، به خاطر گناه
ديگران مرا مجازات نكن، من به خشنودى تو از غضبت، و به عفو تو از عقوبتت پناه
مىبرم.
خداوند به ذى الكفل عليهالسلام چنين وحى كرد: اى ذى الكفل!
من سخن قوم تو را شنيدم و درخواست آنها را اجابت مىكنم... ذى الكفل وحى
الهى را به قوم ابلاغ كرد.
اجابت خداوند باعث شد كه قوم ذى الكفل عمرهاى طولانى كردند، و مرگ به سوى آنها
نيامد، مگر آنها كه مرگ را مىخواستند، جمعيت آنها بر اثر افزايش فرزندان و عدم
وجود مرگ، به قدرى زياد شد كه زندگى آنها در فشار و تنگناى بسيار سختى قرار گرفت،
و اين موضوع به قدرى آنها را به رنج و زحمت افكند كه از پيشنهاد خود پشيمان شده و
نزد ذى الكفل آمده گفتند: از خدا بخواه كه هر كسى طبق اجل
تعيين شده خودش بميرد.
خداوند به ذى الكفل وحى كرد: آيا قوم تو نمىدانند كه آن چه
من برايشان برگزيدهام بهتر از آن است كه خودشان براى خود برگزينند. آن گاه
عمرهاى آنان را مطابق معمول اجلهايشان قرار داد.(415)
و همه فهميدند كه مرگ در حقيقت نعمت است.
محروم شدن شيطان از خشمگين نمودن ذىالكفل
قبلاً ذكر شد كه ذى الكفل داراى سه خصلت بود و تعهد كرده بود كه همواره اين سه
خصلت را رعايت كند كه عبارت بودند از: 1 - عبادت شب 2 - روزه روز 3 - خشمگين نشدن.
خشم و غضب از خصال زشتى است كه موجب بداخلاقى و پيامدهاى شوم آن مىشود، خشم و غضب
- به خصوص در قضاوتها - موجب انحراف از قضاوت صحيح مىگردد. مطابق روايات خشم آن
چنان اخلاق انسان را تباه مىسازد كه سركه، عسل را ضايع ميكند، اينك به داستان زير
توجه كنيد:
ابليس به پيروان خود گفت: كيست كه برود و ذى الكفل را خشمگين كند؟
يكى از آنها به نام ابيض گفت: من مىروم.
ابليس به او گفت: برو شايد او را خشمگين كنى.
حضرت ذى الكفل شبها را به عبادت به سر ميبرد و نمىخوابيد، صبحها نيز از اول وقت
به قضاوت در بين مردم مىپرداخت و تنها بعد از ظهر، اندكى مىخوابيد.
ذى الكفل طبق معمول، بعد از ظهر به بستر رفت تا بخوابد، ناگاه ابيض به در خانه او
آمد و فرياد زد: من مظلوم واقع شدهام به داد من برس.
ذى الكفل از بستر برخاست و به در خانه آمد و به او گفت: برو
آن شخص را كه به تو لم كرده به اينجا بياور تا حقت را از او بگيرم.
ابيض گفت: او نمىآيد من از اين جا نمىروم تا به حقم برسم.
ذى الكفل انگشتر خود را به ابيض داد و فرمود: نزد آن كس كه به تو ظلم كرده برو، با
نشان دادن اين انگشتر، او را به اين جا بياور.
ابيض انگشتر را گرفت و رفت. فرداى آن روز در همان ساعت خواب، سراسيمه پشت در خانه
ذى الكفل آمد و فرياد زد: من مظلوم واقع شدهام، به فريادم
برس، و آن كس كه به من ظلم كرده به انگشتر تو اعتنا نميكند و به اين جا نمىآيد.
خادم خانه ذى الكفل به ابيض گفت: واى بر تو، دست بردار، بگذار
تا ذى الكفل اندكى بخوابد، او ديشب و ديروز نخوابيده است.
ابيض گفت: من مظلوم هستم تا حق مرا نگيرد، نمىگذارم بخوابد.
خادم نزد ذى الكفل آمد و ماجرا را گزارش داد، ذى الكفل اين بار نامهاى براى آن
شخص كه به ابيض ظلم كرده بود نوشت، پايين آن را با مهر خود مهر زد، و به خادم داد
كه به ابيض بدهد، خادم آن را به ابيض داد، ابيض نامه را گرفت و رفت.
او فرداى آن روز در همان ساعت خواب، باز به در خانه ذى الكفل آمد و فرياد زد:
من مظلوم واقع شدهام به دادم برس، آن ظالم به نامه تو اعتنا نكرد. او
همچنان فرياد مىكشيد تا اين كه ذىالكفل خسته و كوفته از بستر برخاست و نزد ابيض
آمد و با كمال بردبارى دست او را گرفت و گفت: نزد آن ظالم برويم تا حق تو را بگيرم.
در اين وقت هوا به قدرى گرم بود كه اگر قطعه گوشتى را در برابر تابش خورشيد
مىنهادند، پخته مىشد. چند قدم كه برداشتند، ابيض دريافت كه نمىتواند ذى الكفل را
خشمگين كند مأيوس شد و دستش را كشيد و از ذى الكفل جدا گرديد و رفت.
خداوند متعال داستان فوق را براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بيان
نمود، تا در برابر آزار دشمنان صبر و تحمل كند، همانگونه كه پيامبران گذشته در
بلاها صبر مىكردند.(416)
پايان داستانهاى زندگى ذى الكفل عليهالسلام
14- حضرت شُعَيب عليهالسلام
يكى از پيامبران خدا حضرت شعيب عليهالسلام است كه نام او در قرآن يازده بار آمده
است. خداوند او را به سوى مردم مَدْيَن و اَيْكه فرستاد تا آنها را به يكتاپرستى و
آيين خدايى دعوت نمايد و از بتپرستى و فساد اخلاقى نجات بخشد.
در مورد سلسله نسب شعيب، به اختلاف نقل شده، محدث معروف مسعودى او را از فرزندان
ثابت بن مدين بن ابراهيم دانسته است.(417)
مدين شهرى بود كه در سرزمين معان، نزديك شام، در قسمت انتهايى حجاز قرار داشت،
مردم آن علاوه بر بتپرستى و فساد اخلاقى، در داد و ستدها خيانت و كلاهبردارى
مىكردند، كم فروشى و خيانت در خريد و فروش حتى كم نمودن طلا و نقره در سكههاى
پول، در ميانشان رايج بود، و به خاطر حب دنيا و ثروتاندوزى به نيرنگ و حيله دست
مىزدند و به انواع تباهىهاى اجتماعى خو گرفته بودند.
اَيْكه نيز قريهاى آباد و پر درخت در نزديك مَدين بود، مردم آن جا نيز همچون مردم
مدين غرق در فساد بودند.
خداوند از ميان مردم مدين، حضرت شعيب عليهالسلام را به پيامبرى برانگيخت تا آنها
و مردم اطراف را از لجنزارها و تباهىها برهاند و به سوى توحيد و صفا و صميميت دعوت
نمايد.(418)
حضرت شعيب يكى از پيامبران عرب بود، ولى به گفته بعضى او از نسل ابراهيم
عليهالسلام بود، بلكه نوه دخترى حضرت لوط بود، توضيح اين كه:
از شيخ صدوق به سند خود روايت شده كه حضرت شعيب عليهالسلام و حضرت ايوب و بلعم
باعورا، از فرزندان گروهى بودند كه هنگام تبديل آتش نمرودى به گلستان، به ابراهيم
عليهالسلام ايمان آوردند، و همراه ابراهيم عليهالسلام و لوط عليهالسلام به
سرزمين شام هجرت كردند، و سپس آن گروه با دختران حضرت لوط عليهالسلام ازدواج
نمودند، و هر پيامبرى كه بعد از ابراهيم عليهالسلام و قبل از بنى اسرائيل به وجود
آمد، از نسل همين سه نفر بود.(419)
حضرت شعيب عليهالسلام 242 سال عمر كرد، از بعضى از روايات و گفتار مفسران و قرائن
استفاده مىشود كه شعيب عليهالسلام از طرف خدا به سوى دو قوم (مدين و قوم ايكه)
فرستاده شد، هر دو قوم از اطاعت او سركشى نمودند و هر كدام به يك نوع عذاب سخت
گرفتار شدند.(420)
حضرت شعيب عليهالسلام با منطق و استدلال و شيوههاى حكيمانه و مهرانگيز، قوم خود
را به سوى خدا و عدالت دعوت مىكرد، بيان او به قدرى جالب و جاذب و گيرا بود كه
پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم فرمود:
كانَ شُعيب خَطِيبُ الاَنبياءِ؛
شعيب عليهالسلام خطيب و سخنران در بين پيامبران بود.(421)
نمونهاى از بيانات شعيب عليهالسلام در هدايت قوم
اى قوم من! خدا را پرستش كنيد، كه جز او، معبود ديگرى براى
شما نيست، پيمانه و وزن را در خريد و فروش كم نكنيد، دست به كمفروشى نزنيد، من هم
اكنون شما را در نعمت مىبينم، ولى از عذاب روز فراگير، بر شما بيمناك هستم.
اى قوم من! پيمانه و وزن را با عدالت، تمام دهيد، و بر كالاهاى مردم عيب نگذاريد؛
و از حق آنان نكاهيد، و در زمين به فساد و تباهى نكوشيد.
آنچه خداوند از سرمايههاى حلال براى شما باقى گذارده، برايتان بهتر است اگر ايمان
داشته باشيد، و من، پاسدار شما (و مأمور بر اجبارتان به ايمان) نيستم.
(422)
اى قوم من! به من بگوييد، هرگاه من دليل آشكارترى از پروردگارم داشته باشم، و رزق
(و موهبت) خوبى به من داده باشد، (آيا مىتوانم بر خلاف فرمان خدا رفتار كنم؟) من
هرگز نمىخواهم چيزى كه شما را از آن باز مىدارم، خودم مرتكب شوم، من جز اصلاح -
تا آنجا كه توان دارم - نمىخواهم، و توفيق من، جز به خدا نيست، بر او توكّل كردم و
به سوى او بازمىگردم.
اى قوم من! دشمنى و مخالفت با من، سبب نشود كه شما به همان سرنوشتى كه قوم نوح يا
قوم هود يا قوم صالح گرفتار شدند، گرفتار شويد، و ماجراى عذاب قوم لوط از شما چندان
دور نيست، از درگاه پروردگار خود، آمرزش بطلبيد، و به سوى او بازگرديد كه پروردگارم
مهربان و دوستدار (بندگان توبهكار) است.
اى قوم من! آيا قبيله كوچك من، نزد شما عزيزتر از خداوند است؟ در حالى كه فرمان او
را پشت سر انداختهايد، پروردگارم به آنچه انجام مىدهيد، آگاهى دارد.
اى قوم من! هر كارى از دستتان ساخته است، انجام دهيد، من هم كار خود را خواهم كرد؛
و به زودى خواهيد دانست عذاب خواركننده به سراغ چه كسى خواهد آمد، و چه كسى دروغگو
است. شما انتظار بكشيد، من هم در انتظارم.(423)
لجاجت و گستاخى قوم شعيب
قوم شعيب به جاى اين كه به دعوت مهرانگيز و منطقى شعيب عليهالسلام گوش فرا دهند و
براى تأمين سعادت دنيا و آخرت خود، خود، از او اطاعت كنند، لجاجت كردند و با كمال
گستاخى و بىپروايى در برابر او ايستادند، تا آن جا كه او را جاهل و سفيه و كم عقل
خواندند و با صراحت به او گفتند: اءِنَّكَ لَانتَ السَّفيهُ
الجاهِلُ تو قطعا كم عقل و نادان هستى.(424)
و نيز در پاسخ به دعوت شعيب عليهالسلام گفتند: آيا نمازت به
تو دستور مىدهد كه آن چه را پدرانمان مىپرستيدند، ترك كنيم، يا آن چه را
مىخواهيم در اموالمان انجام ندهيم، تو با اين كه بردبار و آدم فهميدهاى هستى، چرا
اين حرفها را مىزنى؟!
اى شعيب! بسيارى از آن چه را مىگويى ما نمىفهميم، و ما تو را در ميان خود ضعيف
مىيابيم(425)
و اگر به خاطر قبيله كوچكت نبود تو را سنگسار مىكرديم و تو برابر ما قدرتى ندارى.(426)
آنها به اين ترتيب به تكذيب شعيب، و كارشكنى در برابر آن حضرت پرداختند.
دعوت شعيب از مردم اَيْكه و لجاجت آنها
ايكه (بر وزن ليله) آبادى معروفى بود كه در نزديكى مَدين قرار داشت، داراى آب و
درختان بسيار بود، از اين رو به نام ايكه (كه در فارسى به معنى بيشه است) خوانده
مىشد.
مردم آن جا ثروتمند و مرفه بودند، به همين دليل غرق در غرور و غفلت بودند، و
همانند مردم مَدين، بتپرست بودند و خيانت و كلاهبردارى در خريد و فروش در بين
آنها رايج بود.
به فرموده قرآن، شعيب عليهالسلام آنها را اينگونه دعوت كرد:
آيا تقوا پيشه نمىكنيد، قطعاً من در ميان شما پيامبرى امين
هستم، بنابراين پرهيزگار باشيد و از من اطاعت كنيد، من در برابر دعوتم، پاداشى از
شما نمىطلبم، اجر من تنها بر پروردگار جهانيان است، حق پيمانه را ادا كنيد، كم
فروشى نكنيد، و به ديگران خسارت وارد نسازيد، و با ترازوى صحيح وزن كنيد، و حق مردم
را كم نگذاريد، و در زمين تلاش براى فساد نكنيد، و از نافرمانى كسى كه شما و اقوام
پيشين را آفريد بپرهيزيد.
مردم لجوج اَيكه نسبت سحر و جادوگرى به شعيب دادند و گفتند:
تو از سحر شدگان هستى، تو بشرى همانند ما مىباشى، تنها گمانى كه درباره تو داريم
اين است كه از دروغگويان مىباشى، اگر راست مىگويى، سنگهايى از آسمان بر سر ما
بباران.
شعيب گفت: پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مىدهيد، داناتر است.
سرانجام مردم ايكه، حضرت شعيب را تكذيب كردند، و عذاب سايبان صاعقهخيز آسمان آنها
را به هلاكت رسانيد.(427)
شهادت جانسوز سه نماينده شعيب به دست بتپرستان
از بعضى از روايات استفاده مىشود كه موضعگيرى قوم بتپرست شعيب عليهالسلام در
برابر آن حضرت، به قدرى شديد بود كه چند نفر از نمايندگان آن حضرت را مظلومانه و
بسيار جانسوز كشتند، در اين رابطه نظر شما را به سه روايت زير جلب مىكنم:
1 - سهل بن سعيد مىگويد: به دستور هشام بن عبدالملك (دهمين خليفه اموى) در يكى از
روستاهاى متعلق به او، چاهى را حفر كردند در درون چاه جنازه مردى بلندقامت پيدا شد
كه پيراهن سفيدى در تن داشت، و دستش را بر جاى ضربتى كه در سرش وجود داشت نهاده
بود، وقتى كه دستش را كشيدند، از جاى ضربت سر، خون تازه جارى شد، دستش را رها
كردند، بار ديگر به روى همان ضربه قرار گرفت و خون بند آمد و در پيراهن او نوشته
شده بود: من اين بنده صالح نماينده حضرت شعيب عليهالسلام
بودم، و از طرف او براى تبليغ قوم، فرستاده شده بودم، قوم مرا زدند و در ميان اين
چاه افكندند و خاك بر سرم ريختند و چاه را پر كردند.(428)
2 - عبدالرحمان بن زياد مىگويد: در زمين مزروعى عمويم، چاهى مىكنديم كه به خاك
نرم رسيديم، آن خاكها را كنار زديم، ناگاه به اطاقى رسيديم، در آن جا پيرمردى را
كه پارچهاى بر رويش انداخته شده بود ديديم، ناگاه در كنار سرش نامهاى يافتيم، در
آن نوشته بود: من حسان بن سنان نماينده شعيب پيامبر بودم، از
سوى او به سوى اين بلاد آمدم و مردم را به سوى خداى يكتا دعوت نمودم، آنها مرا
تكذيب كردند و در ميان اين اطاق درون چاه زندانى نمودند، و در اين جا هستم تا روز
قيامت بر پا گردد و در دادگاه الهى آنها را محاكمه كنند.(429)
3 - نيز نقل شده: سليمان بن عبدالمالك (هفتمين خليفه اموى) به سرزمين
وادى القرى رسيد، دستور داد در آن جا چاهى حفر نمايند، كارگران به حفر چاه
مشغول شدند، ناگاه به سنگ بزرگى رسيدند، آن سنگ را از جا كندند، ناگاه جنازه مردى
را در زير آن سنگ يافتند كه دو پيراهن بر تن داشت، و دستش را بر سرش نهاده بود،
وقتى كه دستش را كشيدند، خون از سرش فوران كرد، سپس دست را رها كرده، بر جاى خود
روى سر قرار گرفت و خون بند آمد.
همراه آن جنازه نامهاى را يافتند كه در آن چنين نوشته شده بود: من حارث بن شعيب
غسانى هستم، به نمايندگى از شعيب عليهالسلام براى تبليغ به سوى قومش رفتم، آن قوم
مرا تكذيب نمودند، و مرا كشتند.(430)
داشتن روح پليد، مجازات گنهكار مغرور
عصر حضرت شعيب عليهالسلام بود، يك نفر مغرور گنهكار كه بازوان ستبر و سلامتى و
پيكر چاق و چلهاى داشت، به هركه مىرسيد مىگفت: من با اين كه
گنهكارم خداوند مرا هيچگونه مجازات ننموده، و از هر نظر در سلامتى و عافيت هستم، پس
مجازات الهى دروغ است.
خداوند به حضرت شعيب عليهالسلام الهام كرد به آن شخص بگو: اى
احمق! چقدر تو را مجازت كنم، تو ظاهر سالمى دارى ولى باطنت سراسر تيره و تار است،
قلب كور و واژگونه دارى، از اين رو گوش شنوا و چشم بينا و دلى آگاه و پندپذير ندارى
آيا آن همه بلا و بيمارى كافى نيست؟!
شعيب عليهالسلام سخن خداوند را به او ابلاغ كرد. او گفت: اگر خداوند مرا مجازات
كرده، نشانه آن چيست؟ شعيب عليهالسلام از خدا خواست تا نشانه مجازات او را بيان
كند، خداوند به شعيب عليهالسلام الهام كرد: نشانهاش اين است
كه از عبادت هايى كه انجام مىدهى مانند نماز، روزه، زكات، و... هيچگونه لذت روحى
نمىبرى، اطاعت تو ظاهرى زيبا دارد، ولى باطن آن همچون گردوى پوچ است، گردوى پوچ را
اگر در زمين بكارى، هرگز رشد نخواهد كرد.
از نماز و از زكات و غير آن
|
|
ليك يك ذره ندارد ذوق جان
|
طاعتش نغز است و معنى نفرتى نغرنى
|
|
جوزها بسيار در وى مغز نَى
|
دانه بى مغز كى گردد نهال
|
|
صورت بى جان نباشد جز خيال
|
حضرت شعيب عليهالسلام سخن خداوند را به او ابلاغ كرد، او به راز مطلب متوجه شد و
همچون الاغ در گل فرو ماند.(431)
عشق و دلدادگى شعيب عليهالسلام به خدا
از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده فرمود: حضرت شعيب عليهالسلام به
عشق خدا آن قدر گريه كرد تا نابينا شد، خداوند او را بينا كرد، باز آن قدر گريست تا
نابينا شد، باز خداوند او را بينا كرد، براى بار سوم نيز آن قدر به عشق الهى گريست
كه نابينا شد، خداوند باز او را بينا كرد، در مرتبه چهارم، خداوند به او چنين وحى
كرد:
اى شعيب! تا كى به اين حالت ادامه مىدهى؟ اگر گريه تو از ترس
آتش دوزخ است، آن را بر تو حرام كردم، و اگر از شوق بهشت است، آن را براى تو مباح
نمودم.
شعيب عليهالسلام عرض كرد:
اِلهى وَ سيِّدى اَنت تَعلَمُ أَنِّى ما بَكَيتُ مِن نارِكَ
وَ لا شَوقاً اِلى جَنَّتِكَ، وِ لكِن عُقِدَ حُبُّكَ عَلى قَلبِى فَلَستُ اَصبِرُ
اَو اَراكَ؛
اى خداى من و اى آقاى من! تو مىدانى كه من نه از خوف آتش
دوزخ تو گريه مىكنم و نه به خاطر اشتياق بهشت تو، بلكه حب و عشق تو در قلبم گره
خورده كه قرار و صبر ندارم تا تو را (باز چشم دل) بنگرم و به درجه نهايى عرفان و
يقين برسم، و مرا به عنوان حبيب درگاهت بپذيرى.
خداوند به شعيب فرمود: اكنون كه داراى چنين حالتى هستى به
زودى كليم و همسخن خودم موسى عليهالسلام را خدمتگزار تو مىكنم.(432)
سفارش شعيب به نماز
شعيب عليهالسلام بسيار نماز مىخواند، و به مردم مىگفت: نماز بخوانيد چرا كه
نماز انسان را از كارهاى زشت و گناه باز مىدارد، ولى آن قوم نادان كه رابطه بين
نماز و ترك گناه را درك نمىكردند، از روى مسخره به آن حضرت مىگفتند:
آيا اين وِردها و ذكرها و حركات تو به تو فرمان مىدهد كه ما سنت نياكان و فرهنگ
مذهبى خود را ترك كنيم، و يا نسبت به اموالمان بى اختيار باشيم، تو كه يك آدم
بردبار و خوش فهم بودى، حالا چرا چنين شدهاى؟ (مضمون آيه 87 سوره هود)(433)
عذاب زلزله، و ابر صاعقه خيز بر قوم شعيب
تلاشها و دعوتهاى شبانهروزى حضرت شعيب عليهالسلام موجب شد كه گروه اندكى از
مردم ايمان آوردند ولى اكثريت آنها بر اثر غرور و سركشى سزاوار عذاب سخت الهى
گشتند.
از امام باقر عليهالسلام نقل شده: خداوند به شعيب
عليهالسلام وحى كرد كه صد هزار نفر از قوم تو را عذاب خواهم نمود، شصت هزار نفر از
نياكان آنها، و چهل هزار نفر از بدان را.
شعيب عرض كرد: بدان سزاوار عذابند، ولى نياكان چرا؟
خداوند فرمود:
داهَنُوا اَهلَ المَعاصِى وَ لَم يَغضِبُوا لِغَضَبِى؛
براى اين كه آنان با گناهكاران مداهنه و سازش كردند، و به
خاطر خشم من نسبت به آنها، خشم به آنها نكردند (و نهى از منكر ننمودند).(434)
خداوند در قرآن مىفرمايد:
وَ لَمَّا جَاءَ أَمْرُنَا نَجَّيْنَا شُعَيْبًا
وَالَّذِينَ آمَنُواْ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مَّنَّا وَ أَخَذَتِ الَّذِينَ ظَلَمُواْ
الصَّيْحَةُ فَأَصْبَحُواْ فِى دِيَارِهِمْ جَاثِمِينَ؛
و هنگامى كه فرمان ما فرا رسيد، شعيب و كسانى را كه با او
ايمان آورده بودند، به رحمت خود نجات داديم و آنها را كه ستم كردند، صيحه آسمانى
فرو گرفت، و در ديار خود، به رو افتادند و مردند.
در مورد چگونگى عذاب قوم شعيب عليهالسلام دو نوع عذاب نقل شده كه ظاهرا بيانگر آن
است كه يك نوع عذاب براى مردم مدين بود، و نوع ديگر براى مردم اَيكه بود.(435)
چگونگى عذاب و هلاكت مردم مدين چنين بوده است:
زمينلرزه بسيار شديد سرزمين مَدين را تكان داد و در همين وقت صحيه و فرياد آسمانى
شديد آنها را فرا گرفت، و آنها را به رو بر زمين افتادند و مردند به گونهاى كه
نابود شدند كه گويى هرگز از ساكنان آن ديار نبودهاند.(436)
و در مورد عذاب مردم ايكه نوشتهاند: هفت روز گرماى سوزانى سرزمين آنها را فرا
گرفت، و اصلا نسيمى نمىوزيد، ناگاه قطعه ابرى در آسمان ظاهر شد، و نسيمى وزيدن
گرفت، آنها از خانههاى خود بيرون ريختند و همه به طرف سايه آن ابر رهسپار شدند، و
از شدت ناراحتى به آن پناه بردند.
در اين هنگام صاعقهاى مرگبار و گوش خراش از ابر برخاست، به دنبال آن آتش بر سر
مردم ايكه فرو ريخت و آنها را به هلاكت رسانيد.(437)
آرى اين است عاقبت نكبتبار سركشان لجوج، و آلودگان به فساد و انحراف، كه خداوند
در پايان مىفرمايد:
اءنّ فِى ذلِكَ لآيةً وَ مَا كانَ اَكثَرُهُم مؤمنينَ؛
در اين ماجرا نشانه و درس عبرت است، ولى اكثر آنها ايمان
نياوردند.(438)
و نيز مىفرمايد:
اَلا بُعداً لِمَدينَ كَما بَعِدَت ثَمُودُ؛
دور باد از رحمت خدا اهل مدين، همانگونه كه قوم ثمود دور
شدند.(439)
پايان داستانهاى زندگى حضرت شعيب عليهالسلام
15- حضرت موسى عليهالسلام
نام مبارك حضرت موسى عليهالسلام 136 بار در 34 سوره قرآن آمده است، از اين رو
مىتوان گفت: قرآن عنايت و توجه ويژهاى به زندگى حضرت موسى عليهالسلام داشته است.
او از پيامبران اولوالعزم، داراى شريعت و كتاب مستقل (به نام تورات) و دعوت جهانى
بود. او از نسل حضرت ابراهيم عليهالسلام است و با شش واسطه به آن حضرت مىرسد، به
اين ترتيب؛ موسى بن عمران بن يصهر بن قاهث بن ليوى (لاوى) بن
يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم(440)
و 500 سال بعد از ابراهيم خليل عليهالسلام ظهور كرد و 240 سال عمر نمود.(441)
مادر موسى عليهالسلام يوكابد نام داشت، موسى
عليهالسلام و مادرش هر دو از نژاد بنى اسرائيل بودند، و جدشان اسرائيل، يعنى حضرت
يعقوب عليهالسلام بود، نظر به اين كه حضرت يعقوب هفده سال آخر عمر در مصر مىزيست،
فرزندان و نوادگان او به نام خاندان بزرگ بنى اسرائيل، از مصر برخاستند و در دنيا
منتشر شدند.
شاهان بنى اسرائيل در مصر را با لقب فراعنه (جمع فرعون) مىخواندند، بزرگترين و
ديكاتورترين فرعونهاى مصر، سه نفر بودند به نامهاى 1 - اپوفس؛ فرعون معاصر حضرت
يوسف عليهالسلام 2 - رامسيس دوم؛ كه حضرت موسى عليهالسلام در عصر سلطنت او متولد
شد 3 - منفتاح پسر رامسيس دوم؛ كه موسى و هارون عليهالسلام از طرف خدا مأمور شدند
تا نزد او روند و او را به سوى خداى يكتا دعوت كنند. اين فرعون همان است كه با
لشكرش در درياى نيل غرق شده و به هلاكت رسيدند.
داستان زندگى پرفراز و نشيب موسى عليهالسلام را مىتوان در پنج دوره زير خلاصه
كرد:
1 - عصر ولادت و كودكى و پرورش او در دامان فرعون.
2 - دوران هجرت او از مصر به مَدين و زندگى او در محضر حضرت شعيب پيامبر
عليهالسلام در آن سرزمين (بيش از ده سال)
3 - دوران پيامبرى و بازگشت او به مصر و مبارزه او با فرعون و فرعونيان.
4 - دوران غرق و هلاكت فرعون و فرعونيان و نجات بنى اسرائيل و حوادث ورود موسى
عليهالسلام همراه بنى اسرائيل به بيت المقدس.
5 - عصر درگيرىهاى موسى عليهالسلام با بنى اسرائيل.
نكته قابل توجه اين كه از آيات متعدد از جمله آيه 39 عنكبوت و 24 مؤمن فهميده
مىشود كه حضرت موسى عليهالسلام از سوى خدا، از آغاز براى مبارزه با سه شخص
فرستاده شد كه عبارتند از: فرعون (سمبل طغيان و سركشى و حاكميت نظام) و هامان (سمبل
و مظهر شيطنت و طرحهاى شيطانى) و قارون (مظهر سرمايه دارى و استثمارى، و
ثروتاندوزى ناسالم).
اين سه تن آشكارا با موسى عليهالسلام مخالفت و دشمنى نموده و آن حضرت را به عنوان
ساحر و دروغگو متهم نمودند، و هر سه نفر مذكور گرفتار غضب الهى شده و به هلاكت
رسيدند.