گريه جانسوز آدم عليهالسلام و جبرئيل براى مصائب امام حسين عليهالسلام
در آيه 37 بقره مىخوانيم:
فَتَلَقّى آدَمُ مِن رَبِّه كلماتٍ فَتابَ عَلَيهِ؛
آدم عليهالسلام (هنگام توبه از ترك اُولى) كلماتى را از
خداوند دريافت كرد (و با آنها توبه كرد) و خداوند توبه او را پذيرفت.
در كتاب الدرالثمين، در تفسير اين آيه آمده است آدم عليهالسلام در اين هنگام عرش
را ديد كه در آن نام پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و امامان عليهم السلام نوشته
شده بود. جبرئيل بر او نازل شد و به آدم تلقين كرد تا اين كلمات را بگويد:
يا حَميدُ بِحقِّ محمَّد، يا عالِىُ بِحَقِّ عَلىٍّ، يا
فاطِرُ بِحقِّ فاطِمَةَ، يا مُحسِنُ بِحقِّ الحَسَنِ و الحُسَينِ، و مِنكَ
الاِحسانُ؛
اى خداى ستوده به حق محمد، اى خداى ارجمند به حق على، اى
آفريدگار به حق فاطمه، اى احسان بخش به حق حسن و حسين عليهماالسلام و از تو است
احسان.
آدم عليهالسلام وقتى كه اين كلمات را به زبان آورد، همين كه نام حسين عليهالسلام
به زبانش آمد، دلش شكست و قطرات اشك از چشمانش سرازير گرديد و گفت: اى برادرم
جبرئيل! علت چيست كه با ذكر نام حسين عليهالسلام قلبم مىشكند و اشكم جارى
مىگردد؟!
جبرئيل گفت: اى آدم! بر اين پسرت حسين عليهالسلام مصيبت
جانسوزى وارد مىشود كه همه مصيبتها در نزد آن كوچك است.
آدم عليهالسلام گفت: برادرم جبرئيل! آن مصيبت چيست؟
جبرئيل گفت: حسين عليهالسلام با لب تشنه و تنها و غريب و بى
يار و ياور كشته مىشود. اگر او را در آن روز ببينى چنين صدا مىزند:
واعطشاه! وا قلة ناصراه!؛ اى
واى از سوز تشنگى، واى از كمى ياور!
از شدت تشنگى آسمان، در مقابل چشمانش تيره و تار مىگردد، هيچكس جواب او را جز با
شمشيرها و وسيله كشتن نمىدهد، سر او را همانند گوسفند اما از قفا جدا كنند، و آن
چه را از فرش و اسباب خانه دارد همه را غارت مىكنند، سرهاى او و يارانش را در
شهرها مىگردانند، در حالى كه زنان اهل بيتش از كنار آن سرها عبور داده مىشوند...
در اين هنگام جبرئيل و آدم عليهالسلام همچون زنان پسر از دست داده براى مصيبت
حسين عليهالسلام گريه كردند.(65)
شيث وصى حضرت آدم عليهالسلام
هابيل به شهادت رسيد، ولى خداوند با لطف و عنايت خاص خود، به زودى با جانشين پسرش،
جاى او را پر كرد. هنگام كشته شدن او، همسرش حامله بود كه پس از مدتى داراى پسرى شد
و آدم عليهالسلام او را به نام پسر مقتولش، هابيل نهاد و به عنوان هابيل بن هابيل
خوانده مىشد.
پس از آن به لطف خداوند، از حوا پسر ديگرى متولد شد. آدم نام او را
شيث گذاشت و فرمود: اين پسرم هبة الله (عطيه
خدا) است. شيث هم پيامبر بود و هم وصى حضرت آدم عليهالسلام.
شيث كم كم بزرگ شد و به سن ازدواج رسيد. خداوند حوريهاى به صورت انسان كه نامش
ناعمه بود براى شيث فرستاد، شيث تا او را ديد شيفته او شد، خداوند به آدم
عليهالسلام وحى كرد تا ناعمه را همسر شيث گرداند، آدم نيز چنين كرد و پس از مدتى
از اين زن و شوهر جديد دخترى متولد شد و به سن ازدواج رسيد، آدم به دستور خدا او را
همسر هابيل بن هابيل (پسر عمويش) نمود و به اين ترتيب نسل آدم عليهالسلام از اين
طريق، افزايش يافت.(66)
سال آخر عمر آدم عليهالسلام و وصيت او
حضرت آدم عليهالسلام به سالهاى آخر عمر رسيد. 930 سال از عمرش گذشته بود.(67)
خداوند به او وحى كرد كه پايان عمرت فرا رسيده و مدت پيامبريت به سر آمده است، اسم
اعظم و آن چه كه خدا از اسماء ارجمند به تو آموخته و همه گنجينه نبوت و آن چه را
مردم به آن نياز دارند، به شيث عليهالسلام واگذار كن و به او دستور بده كه اين
مسأله را پنهان داشته و تقيه كند تا در برابر آسيب برادرش قابيل در امان بماند، و
به دست او كشته نگردد.
به روايت ديگر: حضرت آدم عليهالسلام هنگام مرگ، فرزندان و نوادگان خود را كه
هزاران نفر شده بودند، به دور خود جمع كرد و به آنها چنين وصيت نمود:
اى فرزندان من! برترين فرزندان من، هبة الله، شيث است، و من
از طرف خدا او را وصى خود نمودم، از اين رو آن چه از سوى خدا به من تعليم داده شده
به شيث مىآموزم تا مطابق شريعت من حكم كند كه او حجت خدا بر خلق است.
اى فرزندانم! از او اطاعت كنيد و از فرزندان او سرپيچى نكنيد كه وصى و جانشين و
نماينده من در ميان شما است.
سپس طبق دستور آدم عليهالسلام صندوقى ساختند. ايشان صحايف آسمانى را در ميان آن
نهاد و آن صندوق را قفل كرده و كليد آن را به شيث عليهالسلام تحويل داد و به او
گفت:
وقتى از دنيا رفتم، مرا غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار.
اين را بدان كه از نسل تو پيامبرى پديدار مىشود كه او را خاتم پيامبران خدا گويند،
اين وصيت را به وصى خود بگو و او به وصى خود نسل به نسل بگويد تا زمانى كه آن حضرت
ظاهر گردد.
يكى از بشارتهاى آدم عليهالسلام به مردم عصرش، بشارت به آمدن حضرت نوح
عليهالسلام بود.
آنها را مخاطب قرار مىداد و مىفرمود: اى مردم! خداوند در
آينده پيامبرى به نام نوح عليهالسلام مبعوث مىكند، او مردم را به سوى خداى يكتا
دعوت مىنمايد ولى قوم او، او را تكذيب مىكنند و خداوند آنها را با طوفان شديد به
هلاكت مىرساند. من به شما سفارش مىكنم كه هر كس از شما زمان او را درك كرد، به او
ايمان آورده و او را تصديق كند كند و از او پيروى نمايد، كه در اين صورت از غرق شدن
در طوفان، مصون مىماند.
آدم عليهالسلام اين وصيت را به وصى خود شيث، هبة
گوشزد نمود، و از او عهد گرفت كه هر سال در روز عيد، اين وصيت (بشارت به آمدن نوح
عليهالسلام) را به مردم اعلام كند. هبة الله نيز به اين وصيت عمل كرد و هر سال در
روز عيد، مژده آمدن نوح عليهالسلام را به مردم اعلام مىنمود. سرانجام همانگونه كه
آدم عليهالسلام وصيت كرده بود و هبة الله هر سال آن را يادآورى مىكرد، حضرت نوح
عليهالسلام ظهور كرد و پيامبرى خود را اعلام نمود.
عدهاى بر اساس وصيت آدم عليهالسلام به نوح عليهالسلام ايمان آوردند و او را
تصديق كردند(68)
ولى بسيارى او را تكذيب نموده و بر اثر بلا (طوفان عظيم) به هلاكت رسيدند.
پايان عمر آدم عليهالسلام و جانشين شدن شيث
حضرت آدم عليهالسلام در بستر رحلت قرار گرفت و در حالى كه بانش به يكتايى خدا و
شكر و سپاس از الطاف الهى اشتغال داشت، از دنيا چشم پوشيد.
جبرئيل همراه هفتاد هزار فرشته براى نماز بر جنازه آدم عليهالسلام حاضر شد و
همراه خود كفن و حنوط و بيل بهشتى آورد.
شيث عليهالسلام جسد حضرت آدم عليهالسلام را غسل داد و كفن كرد، و به او نماز
خواند، جبرئيل و فرشتگان هم به او اقتدا كردند.(69)
فرشتگان بسيارى براى عرض تسليت نزد شيث عليهالسلام آمدند، در پيشاپيش آنها
جبرئيل به شيث عليهالسلام تسليت گفت و شيث به دستور جبرئيل، در نماز بر جنازه
پدرش، سى بار تكبير گفت.
از آن پس، شيث عليهالسلام به جاى پدر نشست، و آيين پدرش آدم عليهالسلام را به
مردم مىآموخت و آنها را به دين خدا فرا مىخواند، و به آنها بشارت مىداد كه:
پس از مدتى خداوند از ذريه من پيامبرى را به نام نوح عليهالسلام مبعوث مىكند. او
قوم خود را به سوى خدا دعوت مىنمايد، قومش او را تكذيب مىكنند و خداوند آنها را
با غرق كردن در آب به هلاكت مىرساند.
بين آدم تا نوح، ده يا هشت پدر به ترتيب ذيل، واسطه وجود داشته است.
1 - شيث 2 - ريسان (انوش) 3 - قينان 4 - احليت 5 - غنميشا 6 - ادريس كه نام ديگرش،
اخنوخ و هرمس است 7 - برد 8 - اخنوخ 9 - متوشلخ 10 - لمك كه نام ديگرش از فخشد است.(70)
جنازه حضرت آدم عليهالسلام را در سرزمين مكه دفن كردند و پس از گذشت 1500 سال،
حضرت نوح عليهالسلام هنگام طوفان، جنازه آدم عليهالسلام را از غار كوه ابوقبيس
(كنار كعبه) بيرون آورد و به همراه خود با كشتى به سرزمين نجف اشرف برد و در آن جا
به خاك سپرد.(71)
هم اكنون قبر آدم عليهالسلام و قبر نوح عليهالسلام در كنار حرم مطهر اميرمؤمنان
على عليهالسلام در نجف اشرف قرار دارند.
پايان داستانهاى زندگى حضرت آدم عليهالسلام
2- حضرت ادريس عليهالسلام
يكى از پيامبران كه نامش در قرآن دو بار آمده(72)
و در آيه 56 سوره مريم به عنوان پيامبر صديق ياد شده، حضرت ادريس است كه در اين جا
نظر شما را به پارهاى از ويژگىهاى او جلب مىكنيم:
ادريس كه نام اصيلش اخنوخ است در نزديك كوفه در مكان
فعلى مسجد سهله مىزيست. او خياط بود و مدت سيصد سال عمر نمود و با پنج واسطه به
آدم عليهالسلام مىرسد. سى صحيفه از كتابهاى آسمانى بر او نازل گرديد. تا قبل از
ايشان مردم براى پوشش بدن خود از پوست حيوانات استفاده مىكردند، او نخستين كسى بود
كه خياطى كرد و طرز دوختن لباس را به انسانها آموخت و از آن پس مردم به تدريج از
لباسهاى دوخته شده استفاده مىكردند. او بلندقامت و تنومند و نخستين انسانى بود كه
با قلم خط نوشت و بر علم نجوم و حساب و هيئت احاطه داشت و آنها را تدريس مىكرد.
كتابهاى
آسمانى را به مردم مىآموخت و آنها را از اندرزهاى خود بهرهمند مىساخت، از اين
رو نام او را ادريس (كه از واژه درس گرفته شده) نهادند.
خداوند بعد از وفاتش، مقام ارجمندى در بهشت به او عنايت فرمود و او را از مواهب
بهشتى بهرهمند ساخت.
ادريس عليهالسلام بسيار درباره عظمت خلقت مىانديشيد و با خود مىگفت:
اين آسمانها، زمين، خلايق عظيم، خورشيد، ماه، ستارگان، ابر، باران و ساير پديدهها
داراى پروردگارى است كه آنها را تدبير نموده و سامان مىبخشد، بنابراين او را آن
گونه كه سزاوار پرستش است، پرستش كن.(73)
فرازهايى از اندرزهاى ادريس عليهالسلام
اى انسان! گويى مرگ به سراغت آمده، نالهات بلند شده، عرق پيشانيت سرازير گشته،
لبهايت جمع شده، زبانت از حركت ايستاده، آب دهانت خشك گشته، سياهى چشمت به سفيدى
دگرگون شده، دهانت كف كرده، همه بدنت به لرزه در آمده و با سختىها و تلخىهاى مرگ
دست به گريبان شدهاى. سپس روحت از كالبدت خارج شده و در برابر اهل خانهات جسد
بدبويى شدهاى و مايه عبرت ديگران گذشتهاى. بنابراين هم اكنون به خودت پند بده و
درباره مرگ و حقيقت آن عبرت بگير، كه خواه ناخواه به سراغت مىآيد و هر عمرى گرچه
طولانى باشد به زودى به دست فنا سپرده مىشود.
اى انسان! بدان كه مرگ با آن همه دشوارى، نسبت به امور بعد از آن كه حوادث هولناك
و پروحشت قيامت مىباشد آسانتر است، متوجه باش كه ايستادن در دادگاه عدل الهى براى
حسابرسى و جزاى اعمال آن قدر سخت و طاقتفرسا است كه نيرومندترين نيرومندان نيز از
شنيدن احوال آن ناتوانند.(74)
قسمتى از سنتها و دستورهاى ادريس عليهالسلام
اى انسانها! بدانيد و باور كنيد كه تقوا و پرهيزگارى، حكمت بزرگ و نعمت عظيم، و
عامل كشاننده به نيكى و سعادت و كليد درهاى خير و فهم و عقل است، زيرا خداوند
هنگامى كه بندهاى را دوست بدارد، عقل را به او مىبخشد.
بسيارى از اوقاتِ خود را به راز و نياز و دعا با خدا بپردازيد و در خداپرستى و در
راه خدا تعاون و همكارى نماييد، كه اگر خداوند همدلى و همكارى شما را بنگرد،
خواستههايتان را بر مىآورد و شما را به آرزوهايتان مىرساند و از عطاياى فراوان و
فناناپذيرش بهرهمند مىسازد.
هنگامى كه روزه گرفتيد، نفوس خود را از هر گونه ناپاكىها پاك كنيد و با قلبهاى
صاف و خالص و بى شائبه براى خدا روزه بگيريد، زيرا خداوند به زودى دلهاى ناخالص و
تيره را قفل مىكند. همراه روزه گرفتن و خودددارى از غذا و آب، اعضاء و جوارح خود
را نيز از گناهان كنترل كنيد.
هنگامى كه به سجده افتاديد و سينه خود را در سجده بر زمين نهاديد، هرگونه افكار
دنيا و انحرافات و نيرنگ و فكر خوردن غذاى حرام و دشمنى و كينه را از خود دور سازيد
و از همه ناصافىها خود را برهانيد.
خداوند متعال، پيامبران و اوليائش را به تاييد روح القدس اختصاص داد و آنها را در
پرتو همين موهبت بر اسرار و نهانىها آگاه شدند و از فيض حكمت بهرهمند گشتند، از
گمراهىها رهيده و به هدايتها پيوستند، به طورى كه عظمت خداوند آن چنان در
دلهايشان آشيانه گرفت كه دريافتند او وجود مطلق است و بر همه چيز احاطه دارد و هرگز
نمىتوان به كُنه ذاتش معرفت يافت.(75)
هدايت شدن هزار نفر با راهنمايىهاى ادريس عليهالسلام
ادريس همچنان با بيانات شيوا و اندرزهاى دلپذير و هشدارهاى كوبنده، قوم خود را به
سوى خدا دعوت ميكرد. در اين مسير با طايفهاى از قوم خود ملاقات نمود كه همه بت
پرست بودند و در انواع انحرافها و گمراهىها گرفتار بودند. ادريس به اندرز و نصيحت
آنها پرداخت و آنها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به
سوى خدا دعوت كرد. آنها يكى پس از ديگرى تحت تأثير قرار گرفته و به او پيوستند.
نخست تعداد هدايتشدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسيد. به همين ترتيب يكى پس
از ديگرى هدايت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسيدند.
ادريس از ميان آنها صد نفر از برترينها را برگزيد، و از ميان صد نفر، هفتاد نفر،
و از ميان هفتاد نفر ده نفر، و از ميان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادريس با
اين هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نياز با خدا پرداختند، خداوند
به ادريس وحى كرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آنها همچنان با ادريس
به عبادت الهى پرداختند تا زمانى كه خداوند روح ادريس عليهالسلام را به ملأ اعلى
برد.(76)
مبارزه ادريس با طاغوت عصرش
ادريس عليهالسلام تنها به عبادت و اندرز مردم اكتفا نمىكرد، بلكه به جامعه توجه
داشت كه اگر ظلمى به كسى شود، از مظلوم دفاع كند و در برابر ظالم، ايستادگى نمايد.
به عنوان نمونه به داستان زير توجه نماييد:
در عصر او پادشاه ستمگرى حكومت مىكرد، ادريس و پيروانش از اطاعت شاه سر باز زدند
و مخالفت خود را با طاغوت، آشكار ساختند، از اين رو آنها را از اطراف دستگاه آن
شاه جبار، به عنوان رافَضى (يعنى ترك كننده اطاعت شاه)
خواندند.
روزى شاه با نگهبانان خود در بيابان، به سير و سياحت و شكار مشغول بود كه به زمين
مزروعى بسيار خرم و شادابى رسيد، پرسيد: اين زمين به چه كسى
تعلق دارد؟
اطرافيان گفتند: به يكى از پيروان ادريس.
شاه صاحب آن ملك را خواست و به او گفت: اين ملك را به من بفروش. او گفت: من
عيالمند هستم و به محصول اين زمين محتاجتر از تو مىباشم و به هيچ عنوان از آن دست
نمىكشم.
شاه بسيار خشمگين شد، و با حال خشم به قصرش آمد، چون همسرش او را خشمگين يافت، علت
را پرسيد و او جريان را بازگو كرد و با همسرش در اين مورد به مشورت پرداخت، و به
اين نتيجه رسيدند كه رهنمودهاى ادريس، مردم را بر ضد شاه، پرجرأت و قوى دل كرده
است.
همسر شاه كه يك زن ستمگر و بىرحم بود گفت: من تدبيرى مىكنم
كه هم تو صاحب آن زمين شوى و هم مردم با تبليغات وارونه، رام و خام شوند.
شاه گفت: آن تدبير چيست؟
زن كه حزبى به نام ازارقه (چشم كبودها) از افراد
خونخوار و بىدين تشكيل داده بود، به شاه گفت: من جمعى از حزب
ازارقه را مىفرستم تا صاحب آن زمين را به اينجا بياورند و همه آنها شهادت
بدهند كه او آيين تو را ترك كرده، در نتيجه كشتن او جايز مىشود، تو نيز او را
مىكشى و آن سرزمين خرم را تصرف مىكنى.
شاه از اين نيرنگ استقبال كرد و آن را اجرا نمود و پس از كشتن آن شيعه ادريس،
زمينهاى مزروعى او را تصرف و غصب نمود.
حضرت ادريس از جريان آگاه شد و شخصاً نزد شاه رفت و با صراحت به او اعتراض كرده،
آيين او را باطل دانست و او را به سوى حق دعوت نمود، و سرانجام به او گفت:
اگر توبه نكنى و از روش خود برنگردى، به زودى عذاب الهى تو را فراخواهد گرفت، و من
پيام خود را از طرف خداوند به تو رساندم.
همسر شاه، به او گفت: هيچ ناراحت مباش، من نقشه قتل ادريس را
طرح كردهام، و با كشتن او رسالتش نيز باطل مىشود.
آن نقشه اين بود كه چهل نفر را مخفيانه مأمور كشتن ادريس كرد، ولى ادريس توسط
مأموران مخفى خود، از جريان آگاه شد و از محل و مكان هميشگى خود به جاى ديگر رفت، و
آن چهل نفر در طرح خود شكست خوردند و مدتها گذشت تا اين كه عذاب قحطى، كشور شاه را
فرا گرفت كار به جايى رسيد كه زن شاه، شبها به گدايى مىپرداخت تا اين كه شبى
سگها به او حمله كردند و او را پاره پاره نموده و دريدند. بلاى قحطى نيز بيست سال
طول كشيد و سرانجام، آنها كه باقى مانده بودند به ادريس و خداى ادريس ايمان آوردند
و كم كم بلاها رفع گرديد. و ادريس پيروز شد.(77)
آرزوى ادريس براى ادامه زندگى به خاطر شكرگزارى
فرشتهاى از سوى خداوند نزد ادريس عليهالسلام آمد و او را به آمرزش گناهان و
قبولى اعمالش مژده داد. ادريس بسيار خشنود شد و شكر خداى را به جاى آورد، سپس آرزو
كرد هميشه زنده بماند و به شكرگزارى خداوند بپردازد.
فرشته از او پرسيد: چه آرزويى دارى؟
ادريس گفت: جز اين آرزو ندارم كه زنده بمانم و شكرگزارى خدا
كنم، زيرا در اين مدت دعا مىكردم كه اعمالم پذيرفته شود كه پذيرفته شد، اينك بر
آنم كه خدا را به خاطر قبولى اعمالم شكر نمايم و اين شكر ادامه يابد.
فرشته بال خود را گشود و ادريس را در بر گرفت و او را به آسمانها برد. اينك ادريس
زنده است و به شكرگزارى خداوند اشتغال دارد.(78)
مطابق بعضى از روايات، ادريس عليهالسلام پس از مدتى كه در آسمانها بود، عزرائيل
روح او را در بين آسمان چهارم و پنجم قبض كرد، چنان كه خاطر نشان مىشود.
قبض روح ادريس عليهالسلام بين آسمان چهارم و پنجم
امام صادق عليهالسلام فرمود: يكى از فرشتگان، مشمول غضب خداوند شد. خداوند بال و
پرش را شكست و او را در جزيرهاى انداخت. او سالها در آن جا در عذاب به سر مىبرد
تا وقتى كه ادريس عليهالسلام به پيامبرى رسيد. او خود را به ادريس عليهالسلام
رسانيد و عرض كرد: اى پيامبر خدا! دعا كن خداوند از من خشنود
شود، و بال و پرم را سالم كند.
ادريس براى او دعا كرد، او خوب شد و تصميم گرفت به طرف آسمانها صعود نمايد، اما
قبل از رفتن، نزد ادريس آمد و تشكر كرد و گفت: آيا حاجتى دارى
كه مىخواهم احسان تو را جبران كنم.
ادريس گفت: آرى، دوست دارم مرا به آسمان ببرى، تا با عزرائيل
ملاقات كنم و به او اُنس بگيرم، زيرا ياد او زندگى مرا تلخ كرده است.
آن فرشته، ادريس عليهالسلام را بر روى بال خود گرفت و به سوى آسمانها برد تا به
آسمان چهارم رسيد، در آن جا عزرائيل را ديد كه از روى تعجب سرش را تكان مىدهد.
ادريس به عزرائيل سلام كرد، و گفت: چرا سرت را حركت مىدهى؟(79)
عزرائيل گفت: خداوند متعال، به من فرمان داده كه روح تو را
بين آسمان چهارم و پنجم قبض كنم، به خدا عرض كردم: چگونه چنين چيزى ممكن است با اين
كه بين آسمان چهارم و سوم، پانصد سال راه فاصله است، و بين آسمان سوم و دوم نيز
همين مقدار فاصله. (و من اكنون در سايه عرش هستم و تا زمين فاصله فراوانى دارم و
ادريس در زمين است، چگونه اين راه طولانى را ميپيمايد و تا بالاى آسمان چهارم
مىآيد!!). آن گاه عزرائيل همانجا روح ادريس عليهالسلام را قبض كرد. اين است سخن
خداوند (در آيه 57 سوره مريم) كه مىفرمايد:
وَ رَفعناهُ مَكاناً عَليّاً؛
و ما ادريس را به مقام بالايى ارتقاء داديم.(80)
پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: در شب معراج، مردى را در آسمان چهارم
ديدم، از جبرئيل پرسيدم: اين مرد كيست؟ جبرئيل گفت:
اين ادريس است كه خداوند او را به مقام ارجمندى بالا آورده است. به ادريس
سلام كرد و براى او طلب آمرزش نمودم، او نيز بر من سلام كرد و برايم طلب آمرزش
نمود.(81)
پايان داستانهاى زندگى ادريس عليهالسلام
3- حضرت نوح عليهالسلام
نام حضرت نوح عليهالسلام 43 بار در قرآن آمده و يك سوره به نام او اختصاص داده
شده است. او نخستين پيامبر اولوالعزم است كه داراى شريعت و كتاب مستقل بود و سلسله
نسب او با هشت يا ده واسطه به حضرت آدم عليهالسلام ميرسد.
حضرت نوح 1642 سال بعد از هبوط آدم عليهالسلام از بهشت به زمين، چشم به جهان
گشود. 950 سال پيامبرى كرد(82)
و مركز بعثت و دعوت او در شامات و فلسطين و عراق بوده است.
نام اصلى او عبدالجبار، عبدالاعلى و... بود، و بر اثر گريه و نوحه فراوان از خوف
خدا، نوح خوانده شد.
از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه فرمودند: نوح
عليهالسلام 2500 سال عمر كرد كه 850 سال آن قبل از پيامبرى و 950 سال بعد از رسالت
بود كه به دعوت مردم اشتغال داشت، و 200 سال به دور از مردم به كار كشتىسازى
پرداخت و پس از ماجراى طوفان 500 سال زندگى كرد.(83)
با اين توضيح، نظر شما را به پارهاى از فراز و نشيبهاى زندگى حضرت نوح
عليهالسلام جلب مىكنيم:
لجاجت و گستاخى قوم نوح عليهالسلام
نوح عليهالسلام زمانى به پيامبرى مبعوث شد كه مردم عصرش غرق در بتپرستى، خرافات،
فساد و بيهودهگرايى بودند. آنها در حفظ عادات و رسوم باطل خود، بسيار لجاجت و
پافشارى مىكردند. و به قدرى در عقيده آلوده خود ايستادگى داشتند كه حاضر بودند
بميرند ولى از عقيده سخيف خود دست بر ندارند.
آنها لجاجت را به جايى رساندند كه دست فرزندان خود را گرفته و نزد نوح
عليهالسلام مىآوردند و به آنها سفارش مىكردند كه: مبادا
سخنان اين پيرمرد را گوش كنيد و اين پير شما را فريب دهد. نه تنها يك گروه
اين كار را مىكردند، بلكه اين كار همه آنها بود(84)
و آن را به عنوان دفاع از حريم بت پرستى و تقرب به پيشگاه بتها و تحصيل پاداش از
درگاه آنها انجام مىدادند.
بعضى نيز دست پسر خود را گرفته و كنار نوح عليهالسلام مىآوردند و خطاب به فرزند
خود مىگفتند: پسرم! اگر بعد از من باقى ماندى، هرگز از اين
ديوانه پيروى نكن.(85)
و بعضى ديگر از آن قوم نادان و لجوج، دست فرزند خود را گرفته و نزد نوح
عليهالسلام مىآوردند و چهره نوح عليهالسلام را به او نشان مىدادند و به او چنين
مىگفتند:
از اين مرد بترس، مبادا تو را گمراه كند. اين وصيتى است كه
پدرم به من كرده و من اكنون همان سفارش پدرم را به تو توصيه مىكنم (تا حق
وصيت و خيرخواهى را ادا كرده باشم).(86)
آنها گستاخى و غرور را به جايى رساندند كه قرآن مىفرمايد:
جعَلُوا اَصابِعَهُم آذانِهم واستَغشَوا ثِيابَهُم و
اَصَرُّوا وَ استَكبَرُوا استِكباراً؛
آنها در برابر دعوت نوح عليهالسلام [به چهار طريق مقابله
مىكردند:] 1 - انگشتان خود را در گوشهايشان قرار مىدادند. 2 - لباس هايشان را بر
خود مىپيچيدند و بر سر خود مىافكندند (تا امواج صداى نوح عليهالسلام به گوش
آنها نرسد). 3 - در كفر خود، اصرار و لجاجت نمودند. 4 - شديداً غرور و خودخواهى
ورزيدند.
(87)
اشراف كافر قوم نوح عليهالسلام نزد آن حضرت آمده و در پاسخ دعوت او مىگفتند:
ما تو را جز بشرى همچون خودمان نمىبينيم، و كسانى را كه از تو پيروى كردهاند جز
گروهى اراذل سادهلوح نمىنگريم، و تو نسبت به ما هيچگونه برترى ندارى، بلكه تو را
دروغگو مىدانيم.
نوح عليهالسلام در پاسخ آنها مىگفت: اگر من دليل روشنى از
پروردگارم داشته باشم، و از نزد خودش رحمتى به من داده باشد - و بر شما مخفى مانده
- آيا باز هم رسالت مرا انكار مىكنيد؟ اى قوم من! من به خاطر اين دعوت، اجر و
پاداشى از شما نمىخواهم، اجر من تنها بر خداست، و من آن افراد اندك را كه به من
ايمان آوردهاند به خاطر شما ترك نمىكنم، چرا كه اگر آنها را از خود برانم، در
روز قيامت در پيشگاه خدا از من شكايت خواهند كرد، ولى شما (اشراف) را قومى نادان
مىنگرم.(88)
گاه مىشد كه حضرت نوح عليهالسلام را آن قدر مىزدند كه به حالت مرگ بر زمين
مىافتاد، ولى وقتى كه به هوش مىآمد و نيروى خود را باز مىيافت، با غسل كردن، بدن
خود را شستشو مىداد و سپس نزد قوم مىآمد و دعوت خود را آغاز مىكرد. به اين
ترتيب، آن حضرت با مقاومت خستگىناپذير به مبارزه بى امان خود ادامه مىداد.
(89)
دعوتهاى منطقى و مهرانگيز حضرت نوح عليهالسلام
حضرت نوح عليهالسلام با بيانى روشن و روان و گفتارى منطقى و دلنشين، و سخنانى
مهرانگيز و شيوا، قوم خود را به سوى خداى يكتا دعوت مىكرد و به دريافت پاداش الهى
فرا مىخواند و از عذاب الهى بر حذر مىداشت. ولى آنها از روى نادانى و تكبر و
غرور، هرگز حاضر نبودند تا سخن نوح عليهالسلام را بشنوند و از بتپرستى دست
بردارند.
حضرت نوح عليهالسلام با تحمل و استقامت پى گير، شب و روز با آنها صحبت كرد و با
رفتارها و گفتارهاى گوناگون آنان را به سوى خداوند بى همتا دعوت نمود، و همه اصول و
شيوههاى صحيح را در دعوت آنها به كار برد و همچون طبيبى دلسوز به بالين آنها
رفت، و پستى و آثار زشت بتپرستى را براى آنها شرح داد و خطر سخت اين بيمارى را به
آنها گوشزد كرد، ولى گفتار منطقى و سخنان دلپذير حضرت نوح عليهالسلام هيچگونه در
آنها اثر نمىگذاشت.(90)
نوح عليهالسلام در هدايت و تبليغ قوم خود، بسيار ايثارگرى مىكرد و به آنها چون
فرزند دلبند خود مىنگريست. همواره در انديشه نجات آنها بود و از آلودگى آنها غصه
مىخورد (همانند پدرى كه در مورد فرزند رنج مىبرد). از اين رو شب و روز آنها را
دعوت مىكرد، تا شايد آنها را نجات دهد.
نوح عليهالسلام براى اين كه دعوتش در آن سنگدل نفوذ كند، سه برنامه مختلف را
دنبال كرد. آنها را به طور مخفيانه و محرمانه دعوت مىكرد، و گاه دعوت علنى و
آشكار داشت، و مواقعى نيز از روش آميختن دعوت آشكار و نهان استفاده مىكرد، ولى قوم
سنگدل آن حضرت، همه روشهاى مهرانگيز و منطقى نوح عليهالسلام را ناديده گرفتند.(91)
حتى يكبار آن قوم بى رحم براى جلوگيرى از دعوت نوح عليهالسلام، به او حمله كردند
و او را آن چنان زدند كه بيهوش شد، ولى وقتى كه آن پيامبر دلسوز و مهربان به هوش
آمد، گفت:
اَلّلهُمَّ اغفِرلِى و لِقَومِى فَانَّهم لا يَعلَمونَ؛
خدايا! مرا و قوم مرا بيامرز، چرا كه آنها ناآگاه هستند.(92)
ساختن كشتى نجات
حضرت نوح عليهالسلام همچنان شب و روز در فكر رستگارى و نجات مردم از چنگال جهل و
بت پرستى بود، ولى هر چه آنها را نصيحت كرد نتيجه نگرفت و هر چه آنها را به عذاب
الهى هشدار داد و اعلام خطر كرد، دست از اعمال زشت خود برنداشتند، تا آن جا كه با
كمال گستاخى، بى پرده گفتند:
اى نوح! با ما جر و بحث كردى و بسيار بر حرف خود پافشارى
نمودى (بس است!) اكنون اگر راست مىگويى، آن چه را از عذاب الهى به ما وعده مىدهى
بياور.
از سوى خدا به نوح عليهالسلام وحى شد: جز آنان كه (تاكنون)
ايمان آوردهاند، ديگر هيچكس از قوم تو، ايمان نخواهد آورد، بنابراين از كارهايى كه
بت پرستان انجام مىدهند غمگين مباش.(93)
در اين هنگام بود كه خداوند دستور ساختن كشتى را به حضرت نوح عليهالسلام داد، و
به او چنين وحى كرد:
وَ اصنَع الفُلكَ بِاَعيُنِنا و وَحيِنا و لا تُخاطِبنِى
فِى الَّذِينَ ظَلَموا اِنَّهم مُغرَقُونَ؛
و اكنون در حضور ما و طبق وحيما كشتى بساز! و درباره آنها كه
ستم كردند شفاعت مكن كه همه آنها غرق شدنى هستند.(94)
حضرت نوح عليهالسلام نيز مطابق فرمان خدا، قوم خود را از عذاب سخت الهى و بلاى
عظيم طوفان برحذر مىداشت، ولى آنها به لجاجت خود مىافزودند.
تمسخر و نيشخند قوم لجوج نوح عليهالسلام
حضرت نوح عليهالسلام طبق فرمان خدا براى ساختن كشتى آماده شد. تخته هايى را فراهم
ساخت و آنها را بريده و به هم متصل مىكرد، و چندين ماه (بلكه چندين سال) به ساختن
كشتى پرداخت. توضيح اين كه اين كشتى، بسيار بزرگ بوده است؛ بعضى نوشتهاند: داراى
هفت طبقه و داخل هر طبقه در جهت عرض، داراى نُه بخش بوده و به نقل بعضى ديگر؛ داراى
سه طبقه بوده است. حضرت نوح عليهالسلام هنگام طوفان، چهار پايان را در طبقه اول آن
جاى داد و انسانها را در طبقه دوم و طبقه سوم را جايگاه پرندگان نمود.
نخستين حيوانى كه وارد اين كشتى شد، مورچه بود، و آخرين حيوان، الاغ و ابليس بود.(95)
نيز روايت شده اميرمؤمنان على عليهالسلام در پاسخ مردى از اهل شام كه از اندازه
كشتى نوح عليهالسلام پرسيد: فرمود: طول آن 800 ذراع، و عرض
آن پانصد ذراع، و ارتفاع آن هشتاد ذراع بود. و نيز فرمود:
در آن بخشى كه حيوانات قرار داشتند، داراى نود اطاق بود.
اين كشتى در بيابان كوفه ساخته شد، و مطابق بعضى از روايات، حضرت نوح آن را در
سرزمين كنونى مسجد اعظم كوفه ساخت.(96)
حضرت نوح عليهالسلام در ساختن اين كشتى همواره مورد تمسخر و آزار و نيشخند قوم
قرار ميگرفت. آنها نزد نوح مىآمدند و با انواع پوزخندها و مسخرهها و سرزنشها،
حضرت نوح عليهالسلام را مىآزردند، ولى نوح عليهالسلام به آنها مىفرمود:
روزى خواهد آمد كه ما نيز شما را مسخره مىكنيم و به زودى خواهيد دانست كه عذاب
خواركنندهاى بر شما نازل خواهد شد.(97)
فرار و گريز خرابكاران از حمله نوح عليهالسلام
هنگامى كه نوح عليهالسلام طبق فرمان خدا به ساختن كشتى مشغول شد، مشركان شبها در
تاريكى كنار كشتى مىآمدند و آن چه را نوح عليهالسلام از كشتى درست كرده بود، خراب
مىكردند (تختههايش را از هم جدا كرده و مىشكستند). نوح عليهالسلام از درگاه
الهى استمداد كرد و گفت:
خدايا! به من فرمان دادى تا كشتى را بسازم، و من مدتى است به
ساختن آن مشغول شدهام، ولى آن چه را درست مىكنم شبها مخالفان مىآيند و خراب
مىكنند، بنابراين چه زمانى كار من به سامان و پايان مىرسد!
خداوند به نوح عليهالسلام وحى كرد: سگى را براى نگهبانى
كشتى بگمار.
حضرت نوح عليهالسلام از آن پس، سگى را كنار كشتى آورد تا نگهبانى دهد. آن حضرت
روزها به ساختن كشتى مىپرداخت و شبها مىخوابيد، وقتى كه شبانه مخالفان براى خراب
كردن كشتى مىآمدند، سگ به طرف آنها مىرفت و صداى خود را بلند مىنمود، نوح
عليهالسلام بيدار مىشد و با دسته بيل يا دسته كلنگ به مهاجمان حمله مىكرد، و
آنها فرار مىكردند، مدتى برنامه نوح عليهالسلام اينگونه بود تا ساختن كشتى به
پايان رسيد.(98)