اختلاف ترتيب
سورهها در مصاحف برخى از صحابه
بر پايه برخى اقوال نه چندان صحيح، مصحف بعضى
از صحابه، از جمله مصحف ابن مسعود، ابى بن كعب و امام على (عليه السلام) از نظم و
ترتيب ديگرى برخوردار بوده است كه به فرض صحت اين اقوال، خللى به توقيفى بودن ترتيب
آيات و سور قرآن وارد نمىشود؛ زيرا:
اولا: صحابه به فراخور حال و ظرفيت خود،
سورههاى قرآن را فرا مىگرفتند و برخى به علت اعزام به خارج از مدينه براى انجام
مأموريتهايى چون شركت در غزوات، سريهها و... نمىتوانستند پا به پاى تنزيل
تدريجى، سورهها را فرا بگيرند. بنابراين طبيعى بود كه مصاحف آنان از نظر تعداد و
نظم و ترتيب سورهها يكسان نباشند(988).
ثانيا: ترتيبهاى مختلفى براى هر يك از اين سه
مصحف ذكر كردهاند كه با يكديگر متناقض و ناسازگار است(989)
و به نظر مىرسد براساس حدس و گمان ساخته و پرداخت شدهاند
(990)؛ چنان كه ابن نديم (د 380ق)
بعد از گزارش ترتيب سورهها در مصحف ابن مسعود بر طبق گفته فضل بن شاذان، مىگويد:
من چندين مصحف ديدم كه نويسندگان آنها نوشته
بودند: اينها مطابق مصحف ابن مسعود است، ولى حتى دو مصحف با هم يكنواخت و يكسان
نبود و بيشتر آنها بر پوست نگارش شده بود و حك و اصلاح زيادى در آنها اعمال شده
بود(991).
براساس روايتى در مقدمة المبانى، برخى از
شيادان، نسخههايى بىاساس را با نام مصحف ابن مسعود برساخته، آن را نزد امرا
مىبردند و وانمود مىكردند كه خزانه كتب امير نبايد از چنين مصحفى خالى باشد(992).
در يكى از قديمىترين گزارشها آمده است كه
گروهى از عراقيان نزد محمد، فرزند ابى بن كعب آمدند و از او مصحف پدرش را طلب كردند
و محمد بدون انكار چنين مصحفى اظهار داشت كه عثمان آن را گرفته است(993).
در نيمه دوم سده نخست هجرى، محمد بن كعب قرظى نسخهاى از مصحف ابى را ديده بود كه
تفاوت قابل ملاحظهاى با مصاحف رسمى نداشته است(994).
خلفاى راشدين
و جمع قرآن
روايات موجود درباره مسئله جمع قرآن توسط خلفاى
راشدين، علاوه بر تناقضها و اختلافهاى عمدهاى كه با هم دارند(995)
بزرگ نمايى و كوچك نمايىهايى دارند كه بيشتر نمايانگر جعلى به ظاهر هوشمندانه از
سوى دشمنان دانا و دوستان نادانى است كه در فضايى تعصبآميز و تفرقه گرايانه،
خواهان كسب امتيازات بيشتر براى مذهب و قوم و قبيله خويش بودهاند تا از اين طريق
به زعم خويش، جايگاه خود را در تاريخ اسلام تثبيت كنند(996)؛
غافل از اينكه دشمنان از اين دستاويز، بيشترين بهره را براى تخريب و تضعيف ايمان و
اعتقاد مسلمانان به قرآن خواهند برد.
آية الله بروجردى (رحمة الله) (د 1380ق) معتقد
است: جمع قرآن قطعا بدان گونه كه اكنون در دست ماست در زمان
پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) سامان گرفته است؛ از اين رو روايات حاكى
از جمع قرآن پس از پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) را مجعول و موضوع مىداند كه
مجادلات سياسى و كلامى، زمينه جعل آنها را فراهم كرده است(997).
هدف عامه در نقل اين روايات، بيان فضيلت ابى
بكر و عمر و نشان دادن خدمت آن دو به اسلام مىباشد و از جانب آنان اين روايات در
ميان خاصه راه پيدا كرده است و اهل سنت در نقل اين روايات كه باعث كوبيدن عظمت قرآن
مىشود، براى بزرگداشت خلفا افراط كردهاند، همچنان كه شيعه نيز در نقل رواياتى كه
دلالت مىكند على (عليه السلام) قرآن را گرد آورد و آن را نزد مردم برد و آنان آن
را نپذيرفتند، افراط كردهاند...
(998).
امام على (عليه السلام) و عثمان در عهد رسالت،
كاتب وحى و صاحب مصحف بودهاند(999).
بنابراين در تحليل رواياتى كه از امام على (عليه السلام) به عنوان اولين گرد آورنده
قرآن پس از رحلت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ياد مىكنند، به فرض صحت
صدور آنها(1000)مىتوان
چهار فرضيه را مطرح كرد:
1. حضرت على (عليه السلام)، مصحف خويش را كامل
كرد؛ يعنى آن حضرت تا قبل از رحلت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به علت
مأموريتهاى متعدد، فرصت نگارش برخى سورههاى قرآن را در مصحف خويش به دست نياورده
بود؛ از اين رو در فرصت سه يا شش روز آن را تكميل كرد(1001).
2. حضرت على (عليه السلام) به منظور تثبيت و
ترويج بيشتر متن مكتوب قرآن در ميان مسلمانان، مصحفى ديگر را تهيه و تدوين كرد؛
چنان كه بر پايه روايتى فرمود: رأيت كتاب الله يزاد فيه،
فحدثت نفسى الا البس ردائى الا لصلاة حتى اجمعه(1002)؛
ديدم در كتاب خدا زياداتى وارد شده است (كه موجب تغيير كتاب خدا مىگردد)؛ پس تصميم
گرفتم كه جز براى اقامه نماز ردا به دوش نگيرم (از منزل خارج نشوم) تا قرآن را گرد
آوردم. البته انجام اين كار در مدت سه يا شش روز بعيد به نظر مىرسد.
3. ممكن است منظور از مصحف امام (عليه السلام)
دفترى حاوى تصريفات قرآنى بوده باشد؛ از اين رو اين نوشتهها شخصى محسوب شده و قرار
نبوده است كه در اختيار عموم مردم قرار گيرد(1003).
4. چون امام على (عليه السلام) اغلب پس از نزول
آيات به فراگيرى و نگارش آنها اهتمام مىورزيد(1004)
مصحف آن حضرت به طور طبيعى (و نه عمدى) به ترتيب نزول تدريجى بوده است؛ از اين رو
آن حضرت پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) مصحف خويش را بر اساس
ترتيب نزول دفعى منظم و مدون كردند.
بر پايه برخى از روايات، دست نوشتههاى اوليه
قرآن كه بر روى قراطيس، حريرها و مانند آن نگارش شده بود، در منزل رسول خدا (صلى
الله عليه و آله و سلم) نگهدارى مىشد. هنگام رحلت، آن حضرت به امام على (عليه
السلام) وصيت فرمود: آنچه را كه از دست نوشتههاى قرآن در منزل
من است، جمع كن. آنها را ضايع نكنيد چنان كه يهود، تورات را ضايع كرد(1005).
حضرت على (عليه السلام) آنها را جمع كرد و در داخل پارچهاى زرد
رنگ قرار دادند و بر سر آن مهر زدند و آنها را به مسجد برد و در حضور مسلمانان
اعلام كرد كه هر آنچه از قرآن در منزل رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) بود، جمع آورى كردهام و در اين پارچه قرار داده و بر آن مهر
زدهام و ديگر كسى آنها را نخواهد ديد(1006).
به نظر مىرسد اين برگهها حاوى اشاراتى بوده است كه مىتوانست سبب
انحراف برخى در تهيه و تدوين و ترتيبى ديگر از قرآن شود. اهميت اين كار از آن جا
ناشى مىشد كه همواره اين پرسش در همه اعصار و تاكنون مطرح بوده و هست كه ترتيب
نزول تدريجى چگونه بوده است(1007)؟!
و از همان آغاز، هركس براى به دست آوردن آن، تلاشهايى انجام داده است، ولى هيچ فرد
يا گروهى نتوانسته است به ترتيب نزول تدريجى قرآن دست يابد؛ زيرا پيامبراكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) قرآن را براساس نزول دفعى، تدوين و تأليف فرمود تا قرآن
جايگاهى همانند يك كتاب اسطورهاى، باستانى و تاريخى كه فقط مربوط به يك دوره زمانى
و مكانى و مردمانى خاص بوده است، پيدا نكند.
به هر روى، امام على (عليه السلام) به نوعى، دست نوشتههاى اوليه
قرآن را بايگانى كرد تا زمينه هرگونه سوء استفاده احتمالى از ميان برود. پس اين كه
گفته شده است مصحف (قرآن) حضرت على (عليه السلام) براساس ترتيب نزول بوده و در آن،
علوم و معارفى فراوان همچون: تأويل، تفسير، ناسخ و منسوخ، ظاهر و باطن و محكم و
متشابه مكتوب بوده، براساس همين واقعه تاريخى ساخته شده و در واقع نوعى پاسخ به اين
كنجكاوى بوده است؛ به ويژه اين كه حضرت على (عليه السلام) آگاهترين و عالمترين
صحابى رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به قرآن بعد از آن حضرت بودهاند.
اما بر پايه قرآنشناسى امام على (عليه السلام) و ديگر ائمه اهل
بيت (عليه السلام) كه برگرفته از قرآن و آموزههاى نبوى است:
اولا: قرآن، كلام الله است(1008)
كه فرازمانى، فرامكانى، فرازبانى و فرافرهنگى از ويژگىهاى اصلى آن است؛ به طورى كه
همه مردم در هر عصر و مكانى، مخاطب پيام رحمت آفرين آن هستند. به فرموده علامه
طباطبائى (رحمة الله): اساسا مقاصد عاليه قرآن مجيد كه معارفى
جهانى و هميشگى مىباشند، در استفاده خود از آيات كريمه قرآن، نيازى قابل توجه، يا
هيچ نيازى به اسباب نزول ندارند(1009)؛
بنابراين ضبط و ثبت سبب يا شأن نزول در مصحف، محدود كردن قرآن به بعضى از مصاديق
آيات در يك زمان و مكان خاص و برخلاف اهداف و مقاصد نزول قرآن و تعاليم قرآن شناختى
مكتب معصومين (عليه السلام) است؛ چنان كه امام صادق (عليه السلام) مىفرمايد:
اگر آيهاى از قرآن فقط براى قومى خاص نازل شده بود، با مردن آن
قوم، آيه نيز مىمرد، ولى (اين گونه نيست) قرآن از آغاز تا فرجامش - تا زمانى كه
آسمانها و زمين برپاست - (زنده) و جارى است(1010).
نيز فرمودهاند: ان القرآن حى لا يموت(1011)
ثانيا: هر يك از اين علوم و اصطلاحات (يعنى تنزيل، تأويل، ظاهر و
باطن، ناسخ و منسوخ و محكم و متشابه) و نحوه استناد معصومين (عليه السلام) به آنها
بيانگر ماهيت قرآن و مبانى اصيل قرآنشناسى و انعطافپذيرى احكام و معارف آن در
مقابل شرايط مختلف انسانها و چگونگى تعامل درست با آن است.
امام على (عليه السلام) با بندگى خداوند و شاگردى در محضر كلام خدا
و رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و حمل قرآن و تدبر در آن، همه اين علوم را
فراگرفته و در قلب و ذهن خويش استوار ساخته و در عمل، آن را به منصه ظهور رسانده
است(1012).
به همين ترتيب، مبانى اين علوم به يكايك ائمه (عليه السلام) منتقل شد(1013)؛
از اين رو گفتار، رفتار و تقريرات پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و ائمه
طاهرين (عليه السلام) در عرصههاى مختلف زندگى فردى، اجتماعى، اقتصادى، سياسى،
فرهنگى، حقوقى و نظامى، همگى تبيين و تفسير عملى قرآن و ارجاع متشابهات قرآن به
محكمات آن و ارائه تأويلات آن، مطابق با شرايط زمان و مكان و مخاطبان گوناگون آن
بوده است(1014).
پس تأويل قرآن و ارجاع متشابهات به محكمات و ناسخ و منسوخ قرآن، محدود و ايستا نيست
به گونهاى كه بتوان آنها را در يك مدت كوتاه ثبت كرد
(1015). و لو
أن ما فى الأرض من شجرة أقلام و البحر يمده من بعده سبعة أبحر ما نفدت كلمات الله
ان الله عزيز حكيم(1016)؛
قل لو كان البحر مدادا * لكلمات ربى لنفد البحر قبل أن تنفد
كلمات ربى ولو جئنا بمثله مددا
(1017).
بنابراين از يك سو دانايى كامل امام على (عليه السلام) به اين علوم
و از ديگر سو، شناخت نادرستى كه از اين علوم در ميان مسلمانان وجود داشته و
سوگمندانه هنوز نيز وجود دارد سبب شده است كه آن نسبتها را به مصحف امام على (عليه
السلام) بدهند؛ در حالى كه همه كوشش ائمه طاهرين (عليه السلام) به عنوان مبينان و
مفسران حقيقى قرآن و حافظان سيره و سنت نبوى بر اين محور استوار بود كه اين علوم و
اصول و مبانى قرآنشناسى را به صورت عملى و شفاهى به مردم بياموزند تا همگان بر
پايه شناخت درست قرآن و روش صحيح تعامل با آن، بتوانند در همه احوال، به ويژه در
برخورد با مسائل و مشكلات جديد زندگى فردى و اجتماعى، پاسخهاى قرآن را با تدبر و
تفقه در آن كشف و دريافت كنند و از خوان پر گهر آن بهرهمند گردند(1018).
از اين رو بازنگرى محققانه و تجديد نظر عالمانه در مجموعه علوم
قرآنى متداول بر مبناى تعاليم قرآن و مبانى قرآنشناسى مكتب اهل بيت (عليه السلام)
و انجام مطالعات بين رشتهاى، مهمترين وظيفه قرآن پژوهان و دانشمندان حوزه علوم
قرآنى است تا آسيبها و نقاط ضعف اين علوم مشخص شود و از اين وضعيت انفعالى و
ناكارآمدى خارج شوند.
درباره جمع آورى قرآن توسط ابوبكر بعد از رحلت پيامبراكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) با فرض صحت صدور روايات، گفته شده است: وى يادگيرى قرآن خود
يا مصحف خويش را تكميل كرد(1019)
يا مصحف شخصى خود را كه در قراطيس (كاغذ) نوشته بود به زيد بن ثابت عرضه كرد تا
خطاهاى احتمالى آن را برطرف كند(1020)؛
و نيز گفتهاند: وى پس از كشته شدن تعدادى از حافظان و كاتبان قرآن در جنگ يمامه،
به منظور تثبيت بهتر قرآن يا براى داشتن مصحف شخصى يا به عنوان خليفه، خواهان تهيه
متنى رسمى از قرآن بوده است كه با استنساخ از روى مدارك و منابع نوشتارى معتبرى كه
تأييد و تقرير پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را در بر داشت و با نظارت و
تأييد كاتبان و معلمان قرآن (همچون زيد بن ثابت و ابى بن كعب) انجام گرفت(1021).
عبد خير مىگويد: شنيدم على (عليه السلام) مىگفت:
أعظم الناس أجرا فى المصاحف أبوبكر، رحمة الله على أبى بكر،
هو أول من جمع (كتاب الله) بين اللوحين
(1022). در اين روايت
اشارهاى به جمع ابوبكر پس از رحلت پيامبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) نشده است. بنابراين مىتواند بيانگر اين مسئله باشد كه او جزء اولين گرد
آورندگان قرآن در مصحف در عهد نبوى بوده است.
جمع قرآن توسط عثمان نيز چيزى جز ارائه مصحفى الگو براى ساير مناطق
اسلامى در قالب بهسازى و يكنواخت سازى متن مصحفها مطابق تعليم نبوى نبوده است. بر
پايه روايات، با گسترش فتوحات و افزايش حوزههاى آموزش و ترويج قرآن در مناطق تازه
مسلمان و شكلگيرى نحلههاى مختلف قرائى، تفسيرى و فقهى بر پايه تعاليم كبار صحابه،
پارهاى از مصاحف به علت عدم رعايت الگوهاى نبوى در مصحفپردازى و نگارش قرآن، از
نظم و ترتيب و احيانا از رسم الخط اصلى خود خارج شده و قرائات تفسيرى و تصريفى
معلمان قرآن به متن مصحفها راه يافته بود(1023)
كه همين عوامل موجب اختلافاتى ميان مسلمانان شده بود(1024).
از اين رو عثمان با مشورت كبار صحابه در مدينه؛ از جمله امام على (عليه السلام)،
كميتهاى را با حضور معلمان قرآن و كاتبان وحى در زمان پيامبراكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) براى استنساخ و تهيه چند مصحف رسمى تشكيل داد.
اين كميته با نظم و دقت و بر طبق معيارها و تعاليم نبوى در نگارش
قرآن، چندين مصحف امام (الگو) را يكنواخت و يكسان تهيه و تدوين كرد(1025)
و عثمان آنها را به سرزمينهاى مهم اسلامى فرستاد تا ساير مصاحف با آنها مقابله
شود و از اين پس، مصاحف بر طبق آنها نگارش و سامان يابد(1026).
ابن زبير گويد:
جمع عثمان المصاحف ثم بعثنى الى عائشة رضى
الله عنها فجئت بالصحف التى كتب فيها رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم)
القرآن، فعرضناها عليها حتى قومناها ثم أمر بسائرها فشققت(1027).
انس بن مالك نيز گفته است:
فأرسل عثمان الى حفصة أن أرسلى الينا الصحف،
ننسخها فى المصاحف ثم نردها اليك فأرسلت بها حفصة الى عثمان...ففعلوا ذلك حتى اذا
نسخ المصحف رد عثمان الصحف الى حفصة. و أرسل الى كل أفق بمصحف مما نسخوا و أمر بما
سواه من القرآن فى كل صحيفة أو مصحف أن يحرق(1028).
سويد بن غفله مىگويد: سوگند به خدا! از على بن ابى طالب (عليه
السلام) شنيدم كه مىگفت:
يا أيها الناس لا تغلوا فى عثمان، ولا تقولوا
له الا خيرا فى المصاحف و احراق المصاحف، فوالله ما فعل الذى فعل فى المصاحف الا عن
ملأ منا جميعا، فقال (عثمان): ما تقولون فى هذه القراءة؟ فقد بلغنى أن بعضهم يقول:
ان قرائتى خير من قرائتك! و هذا يكاد أن يكون كفرا! قلنا: فماترى؟ قال: نرى أن نجمع
الناس على مصحف واحد فلا تكون فرقة، ولا يكون اختلاف. قلنا: فنعم ما رأيت(1029)؛
اى مردم، از گزافه گويى در كار عثمان بپرهيزيد و درباره مصاحف و
سوزاندن آنها جز به خير و نيكى سخن نگوييد. سوگند به خدا! هر آنچه عثمان درباره
مصاحف انجام داد، با رأى و صلاحديد جمعى از ما بود. عثمان گفت: نظر شما درباره اين
قرائت (ها) چيست؟ به من خبر رسيده كه بعضى قرائت خود را بهتر از قرائت ديگران
مىدانند و چه بسا عملا اين گونه رفتارها به كفر بينجامد. گفتيم: نظر تو چيست؟ گفت:
مصحف واحدى را براى مردم گرد آورديم تا ديگر اختلافى ميان مصاحف و مسلمانان نباشد.
گفتيم: نظر تو پسنديده و نيك است.
عثمان در پاسخ مخالفان و انتقاد آنان كه چرا با مصاحف مختلف، آن
برخورد را داشتى؟ گفت: من در اين موضوع پيرو نظر آنان (صحابه)
بودم(1030).
بنابراين جمع قرآن توسط عثمان به معناى ارائه قرائتى واحد از قرآن
و از بين بردن ريشه اختلاف قرائات نبوده است، بلكه هدف او برطرف كردن اختلاف مصاحفى
بوده است كه قرائات تفسيرى و تصريفى با متن اصلى قرآن ممزوج و آميخته شده بود(1031)،
زيرا:
اولا: اختلاف در قرائت قرآن بنا به عللى طبيعى از زمان پيامبراكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم) و بدون ارتباط به مصحف و رسمالخط قرآن شروع شد و آن
حضرت نه تنها مانع آن نشد، بلكه آن را در مسير ترويج قرآنآموزى و تبيين بهتر زبان
قرآن قرار دادند.
ثانيا: عثمان در پاسخ به اين سؤال كه چرا با مصاحف مختلف، آن گونه
برخورد كرده و مصحفى واحد را ارائه كرده است؟ گفت: ان القرآن
نزل على نبيكم من سبعة أبواب على سبعة أحرف - أو حروف - و ان الكتاب كان ينزل أو -
يتنزل - من باب واحد على حرف واحد(1032)؛
يعنى قرآن در قالب شفاهى براساس هفت حرف نازل شده و مردم در قرائت آن به هرگونه
مىتوانند و مىخواهند، آزاد هستند، اما قرآن در شكل مكتوب و نوشتارىاش بر يك حرف
(يك قرائت با ساختارى منظم و مدون) نازل شده است، بنابراين بايد رسمالخط و تعداد
آيات و سور و كلمات نوشته شده در همه مصاحف يكسان باشد. همچنين گفته است:
أما القرآن فمن عند الله انما نهيتكم لأنى خفت عليكم الاختلاف
فاقرأوا على أى حرف شئتم(1033)؛
قرآن از خداست، اگر شما را از مصاحف مختلف نهى كردم، به اين دليل بود كه از بروز
درگيرى ميان شما نگران بودم، بنابراين براساس هر قرائتى كه مىخواهيد قرآن را
بخوانيد.
ثالثا: اختلاف در قرائت پس از يكنواختى مصاحف و اقدام ابن مجاهد (د
324ق) در رسميت بخشيدن به هفت قرائت از ميان دهها قرائت، تا مدتها ادامه يافت
(1034).
گرچه در زمان ابن مجاهد با برخى معلمان و مقريان قرآن به علت
اجتهاد در انتخاب و وضع قرائات جديد، برخورد بسيار تندى شد و آنان مجبور به توبه و
بازگشت از قرائات تفسيرى خود شدند؛ چنان كه ابن شنبوذ (د 328ق) در توبه نامه خود
نوشت:
قد كنت أقرأ حروفا تخالف مصحف عثمان المجمع
عليه و الذى اتفق أصحاب رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم) على قرائته ثم بان
لى أن ذلك خطأ و أنا منه تائب و عنه مقلع، و الى الله - جل اسمه - منه برىء؛ اذ
كان مصحف عثمان هو الحق الذى لا يجوز خلافه و لا يقرأ غيره...
(1035).
بدين ترتيب، عثمان در نظم و ترتيب آيات و سورههاى قرآن و رسمالخط
اصيل آن هيچ گونه دخل و تصرفى نداشته و مطابق تعاليم نبوى عمل كرده است(1036)؛
چنان كه عبدالله بن زبير به عثمان مىگويد: چرا آيه 240 سوره بقره:
و الذين يتوفون منكم و يذرون أزواجا... را كه به آيه
234 بقره نسخ شده است، نوشتهايد و آن را رها نكردهايد؟ عثمان در پاسخ مىگويد:
يابن اخى! لا اغير شيئا منه من مكانه؛ پسر برادرم! من
چيزى از قرآن را از مكانش تغيير نمىدهم(1037).
از اين رو اين قسمت از روايت ابن عباس را نمىتوان پذيرفت كه گفته است:
از عثمان پرسيدم چه چيزى شما را بر آن داشت كه سوره انفال را كه از
مثانى است، با سوره برائت (توبه) كه از مثين است، كنار هم گذاشتيد و ميان آن دو
بسم الله الرحمن الرحيم را ننوشتيد و هر دو را جزء سبع
طوال قرار داديد؟ عثمان گفت:... انفال از سورههاى آغازين نزول در مدينه و برائت،
آخرين آنها بود كه محتواى يكى بسيار شبيه آن ديگرى است. گمان كرديم كه اين هم جزء
آن يكى است. رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) رحلت كرد و براى ما روشن نشد كه
(آيا) اين هم جزء آن هست؟ بدين جهت بود كه اين دو را كنار هم گذاشتم و ميان آنها
بسم الله الرحمن الرحيم ننوشتم و آن دو را در سبع طوال
قرار دادم(1038).
چرا كه اولا: اگر سوره انفال و توبه يكى محسوب شوند، با شش سوره
آغازين قرآن (بقره، آل عمران، نساء، مائده، انعام، اعراف)، اصطلاح
سبع طوال را كه در روايات منسوب به رسولخدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) نيز به آن اشاره شده است(1039)
درست خواهند كرد(1040).
ثانيا: با اين روايت ابى بن كعب كه مىگويد:
با نزول هر سورهاى، رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به ما دستور مىداد كه
بسم الله الرحمن الرحيم را در ابتداى آن بنويسيم، ولى
هنگامى كه سوره برائت (توبه) نازل شد، در اين مورد دستورى نفرمود و ما آن را بدون
بسم الله الرحمن الرحيم نگاشتيم(1041)
در تعارض است.
ثالثا: در روايتى از امام على (عليه السلام) نيامدن
بسم الله الرحمن الرحيم در ابتداى سوره توبه اين گونه
تحليل مىشود كه بسمله، امان و رحمت است، در حالى كه قسمت اعظم آيات اين سوره،
تهديد و تخويف مشكران پيمان شكن و منافقان است(1042).
علامه حلى (د 726ق) در پاسخ سؤال ابن معنا كه
هل يصح عند أصحابنا أنه نقص منه (القرآن) شىء أو زيد فيه أو غير ترتيبه، أم لم يصح
عندهم شىء من ذلك؟ فرمود:
الحق أنه لا تبديل و لا تأخير و لا تقديم
فيه، و انه لم يزد و لم ينقص و نعوذ بالله من أن يعتقد مثل ذلك و أمثال ذلك(1043).
همچنين بنابر فتواى ايشان:
يجب أن يقرأ بالمتواتر من الآيات و هو ما
تضمنه مصحف على (عليه السلام)؛ لأن أكثر الصحابة اتفقوا عليه، و حرق عثمان ما
عداه؛... لأن غير متواتر ليس بقرآن
(1044)؛ واجب است قرآن
براساس قرائت متواتر خوانده شود؛ زيرا قرائات غير متواتر، قرآن نيستند. مصحف على
(عليه السلام) براساس قرائت متواتر تدوين شده است و بيشتر صحابه بر اين مصحف اتفاق
نظر داشتند و عثمان مصاحفى كه بر خلاف قرائت متواتر بود، از بين برد.
آية الله خويى (رحمة الله) (د 1371 ش) نيز بر اين باورند كه
قرآنى كه عثمان جمع آورى كرد، همان قرآن و قرائت متداول و
معمول در ميان مسلمانان صدر اول بود كه از هر جهت مطابق با واقع بوده و از رسولخدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) به صورت متواتر گرفته شده است
(1045).
فصل دوم: رسم الخط قرآن (رسم
المصحف)
پيدايش خط و سير تحول آن
خط يا نوشتار عبارت است از مجموعهاى از نشانههاى ديدارى يا ملموس
كه براى تثبيت گفتار زبان(1046)
و توليد دوباره آن به كار مىرود. خط نسبت به زبان و گفتار، پديدهاى نو است كه
سابقه آن به حدود ده تا بيست هزار سال پيش مىرسد و مانند ديگر پديدههاى اختراعى
بشر، مسير تدريجى و تكاملى را پيموده است و در هر دورهاى بنا به ضرورتهاى فرهنگى
و اجتماعى، شيوههاى متفاوت و متكاملترى براى نگارش و حفظ اطلاعات و دانش به كار
مىرود
(1047).
چهار مرحله تحول خط را مىتوان به ترتيب ذيل بيان كرد:
1. شكلگيرى: در اين مرحله اشيا را به
كمك شكل و تصوير آن عرضه مىكردند. تكامل اين شيوه منجر به پديد آمدن خطوط مختلف
هيروگليفى در مصر باستان شد.
2. انديشه نگارى: تبديل و تغيير تصاوير
به كار رفته در خط تصويرى به صورت نمادهاى انتزاعى براى بيان انديشه، منجر به
پيدايش اين خطوط شد؛ مثلا با تغيير شكل خورشيد به صورت دايرهاى كه در مركز آن
نقطهاى قرار دارد، آن را نماد روز، گرما و آفتاب دانستند. امروزه تابلوهاى
راهنمايى و رانندگى نمونههايى از اين رو نوع خط است. در اين خطوط، انديشه به طور
مستقيم و مستقل از هر زبانى منتقل مىشود.
3. هجا نگارى: در اين مرحله براى هر
هجاى كلمه، علامت خاصى را وضع كردند. تشابه هجاها موجب تشابه علامتها نمىشد؛ مثلا
در خط ميخى، هجاى با با هجاى بى
نه از جهت شمار ميخكها و نه از جهت تركيب با هم، يكسان و شبيه به هم نبودند. از
اين رو نشانههاى نگارشى بىشمار بود. براى مثال خط اكدى نزديك به ششصد نشانه داشت.
4. آوا نگارى (الفبايى): در اين خطوط
كه از سه هزار سال پيش ابداع شده است، اغلب واجهاى زبان، يك نشانه نوشتارى مخصوص
دارند كه مستقل از معناست و به آن حرف يا
نويسه گويند. تعداد حروف الفباى (نشانههاى نوشتارى)
اين خطوط بين بيست يا شصت نشانه است(1048).
آذرنوش پيدايش شيوه حرفنگارى را احتمالا در ساخت صرفى زبانهاى سامى مىداند؛ زيرا
اين خط در سرزمين شام پديد آمده كه مخترعان آن (فنيقىها) بىترديد سامى بودهاند.
در اين زبان، ريشه دو يا سه حرفى كلمه در ساختهاى مختلف آن ثابت مىماند(1049).
خط عربى و ديگر خطوط سامى
درباره پيدايش خط عربى كه از دسته خطوط الفبايى و جزء خانواده خطوط
سامى است، نظريههاى ذيل مطرح است:
1. براساس روايات عربى:
عبد ضخم بن ارم بن سام بن نوح و پيروان او در
طائف براى اولين بار حروف 29 گانه الفباى خط عربى را پديد آوردند(1050).
- حضرت اسماعيل (عليه السلام) و فرزندان او
اولين كسانى بودند كه خط عربى را تأسيس كردند(1051).
- گروهى از اعراب خالص يا ملوك
مدين خط عربى را نزد عدنان بن ادد
از نوادگان حضرت اسماعيل (عليه السلام) آموختند و با اضافه كردن
روادف (شش حرف ث، خ، ذ، ض، ظ، غ) به 22 حرف ديگر الفباى
نبطى، 28 حرف الفباى خط عربى را وضع كردند
(1052).
- گروهى از قبيله اياد كه در سده سوم ميلادى از
حجاز به انبار كوچ كردند حروف عربى را به وجود آوردند(1053).
- بر پايه روايت شرقى بن قطامى (د. حدود 155ق)
سه نفر از قبيله طى در بقه (حوالى حيره) خط عربى را با تقليد از خط سريانى تدوين
كردند و گروهى از اهل انبار از آنان گرفتند و بدين ترتيب اين خط از طريق حيره و
دومة الجندل به مكه رسيد(1054).
در روايت ابن عباس اين سه نفر از قبيله بولان، ساكن انبار بودند كه حروف متصل و
منقطع خط عربى را ايجاد كردند(1055).
- از ابن عباس (د 68ق) نقل شده است كه قريشيان
قبل از اسلام خط را از اهل انبار و آنها از مسافرى اهل كنده (يمن) آموختهاند كه
او از (خلفجان) بن موهم، كاتب حضرت هود (عليه السلام) آموخته است(1056).
- ابن خلدون (د 808ق) خط عربى را مشتق از خط
مسند (حميرى) مىداند كه در زمان دولت تبابعه از يمن وارد حيره شد و اهل طايف و
قريش آن را از اهل حيره آموختند(1057).
اما تفاوت اساسى شكل حروف در اين دو خط نشان
مىدهد كه ارتباطى ميان اين دو خط نيست(1058)؛
همانطور كه ابو عمرو بن علاء بصرى (د 154ق) و ابن نديم (د 380ق) به تفاوت زبان و
خط عربى شمالى با زبان عربى جنوبى و خط مسند اشاره كردهاند
(1059).
گرچه قسمتى از اين روايات با افسانهها آميخته
است، ولى به نقش مكتب انبيا در پيدايش خط و مكان نشو و نماى خط عربى و گسترش آن از
حوران تا الحجر (مدائن صالح) و از قلب شبه جزيره تا حجاز و ارتباط آن با ديگر خطوط
سامى اشاره دارد(1060).