زمينههاى
پيدايش اختلاف در قرائت
زمينههاى صدور روايات احرف سبعه را مىتوان از
عوامل مهم پيدايش اختلاف در قرائت عهد نبوى دانست. با اين حال، پيامبراكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) همواره مىكوشيدند كه اقرا و قرائت ايشان منشأ پيدايش
اختلاف در قرائت قرآن صادر و ثبت نشود.
پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
مىدانستند كه در مقام فراگيرى زبان قرآن، اختلاف در قرائت، نه تنها هيچ آسيبى و
لطمهاى به قرآن و قرائت واحد آن وارد نمىسازد، بلكه موجب ترويج و تعميم قرائت
قرآن در ميان مردم مىشود و از همين راه، قرآن حفظ مىشود. از اين رو هيچكس از خطا
و اشتباه و اختلاف در قرائت قرآن نمىهراسيد، بلكه ميدان قرائت را كاملا بر روى خود
بار و وسيع مىديد و مىتوانست با خاطرى آسوده و در فضايى امن، به هر صورتى كه
برايش ميسر بود، به قرائت قرآن بپردازد.
بدين سان بود كه فضايى قرآنى بر جامعه اسلامى
حاكم شد. در اين ميان، اقرا و قرائت واحد، مستمر و پيوسته قرآن توسط پيامبراكرم
(صلى الله عليه و آله و سلم) كه اسوه حسنه بود، به گونهاى رواج داشت كه همگان
مىدانستند قرآن همان است كه پيامبراكرم (صلى الله عليه
و آله و سلم) آن را همواره در منظر همگان و در نمازها اقرا و قرائت مىكند و در
مصاحف نگاشته مىشود. برآيند اين فضاى قرآنى، همان قرائت واحد و اصلى قرآن بود كه
در اقرا و قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تجلى مىيافت و قرائت
معيار و استاندارد شناخته مىشد و هر قرآنآموزى يك محيط يادگيرى و انس و مجالست با
قرآن براى خود ايجاد كرده بود كه بدون هيچ تكليف و تحميلى از بيرون و با كمال آزادى
و سربلندى، آن را ارزيابى، كنترل و نظم مىداد و بر آن نظارت داشت و مىتوانست
همواره صحت و سقم قرائت خود را با آن بسنجد و آن را تعديل و تصحيح كند.
بدين ترتيب رسولاكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) با اتخاذ تدابيرى حكيمانه و با ارائه شناخت و آگاهىهاى لازم و انگيزههاى
كافى، چنان زمينه گسترش آيات و سور قرآن را بر دل و جان مردم فراهم ساختند كه قرآن
ذكر آنان گرديد و از خود آنان، يك معلم همگانى و هميشگى
قرآن به وجود آمد كه بدون تعين و وابستگى خاصى به جايى و كسى، قرائت همگان را به
طور نامحسوس و بدون هيچ اثر سوء جانبى، تصحيح مىكرد و قرائت واحد قرآن را تثبيت و
استوار مىساخت، هرچند در كنار و حاشيه اين قرائت اصلى و همگانى، قرائات مختلف
ديگرى نيز وجود داشت و ممكن بود كسانى از اين شرايط و فضاى آزاد سوء استفاده كنند،
ولى راه به جايى نمىبردند:
و لا يزيد الظالمين الا
خسارا(734)
نزول واحد و
قرائت واحد پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
بعد از رحلت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) چون راه اختلاف در قرائت قرآن باز بود، برخى عامدانه و گروهى ناآگاهانه، سلايق
و اجتهادات قراء در حوزه قرائت را به نام قرآن و قرائات مختلف صادر شده از
پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پنداشتند و برداشت غلط از روايات احرف سبعه
و نشناختن جايگاه مناسب آنها، به رواج اين مسئله كمك كرد.
توضيح اينكه به تدريج حرف
به معانى ديگرى چون قرائت نيز به كار رفت. در اين
شرايط، ائمه هدى (عليه السلام) با شناخت جامع و صحيحى كه از قرآن و تعاليم
پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) داشتند، اين بدعت و فهم غلط از روايات احرف
سبعه را براى مردم تبيين ساختند.
فضيل بن يسار به امام صادق (عليه السلام) گفت:
مردم مىگويند: قرآن بر هفت حرف (=قرائت) نازل شده است، امام در پاسخ فرمود:
كذبوا أعداء الله و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد(735)؛
يعنى دشمنان خدا دروغ گفتهاند (آنها كه با سوء استفاده از اين روايات، مردم را به
اشتباه و گمراهى انداخته و مىاندازند)، بلكه قرآن بر حرف واحد (قرائت واحد) و از
نزد خداى واحد نازل شده است.
منظور امام (عليه السلام) نفى قرائتهاى
گوناگونى بود كه مردم آنها را به علت فهم اشتباده از اين احاديث، نازل شده از سوى
خداوند و متواتر از رسولاكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پنداشته بودند(736).
امام باقر (عليه السلام) نيز مىفرمايد: ان القرآن واحد نزل
من عند واحد و لكن الاختلاف يجىء من قبل الرواة(737)؛
يعنى قرآن يكى است و از نزد خداى يگانه نازل شده است (پس بيش از يك قرائت ندارد)،
ولى اين اختلاف (در قرائت قرآن) از جانب راويان است.
فيض كاشانى آورده است:
مراد از دو حديث يكى است و آن اين كه قرائت
درست و اصلى، يك قرائت است. امام (عليه السلام) از آن جا كه مىداند مردم در فهم
حديث سبعة احرف به اشتباه افتادهاند و بر پايه اين
اشتباه، قرائات گوناگون را با همه اختلافاتى كه با هم دارند، نازل شده از جانب و
صحيح مىپندارند، اين پندار و گمان نادرست بر طبق اين حديث را تكذيب مىكنند.
بنابراين بين اين دو حديث وارده از امام (عليه السلام) و احاديث
احرف سبعه منافاتى وجود ندارد(738).
چرا كه ائمه هدى (عليه السلام) در مقامى ديگر،
صحت صدور روايات احرف سبعه از ناحيه رسولاكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را
تأييد كردهاند.
حسن بن ذكوان از حسن (بصرى) روايت كرده است كه
از على بن ابى طالب (عليه السلام) درباره صحت صدور اين قول رسول اكرم (صلى الله
عليه و آله و سلم) كه فرمود: أنزل القرآن على سبعة أحرف كلها
كاف شاف سؤال شد و آن حضرت در پاسخ فرمود: صدقوا،
راويان راست گفتهاند. أنزل القرآن على سبعة أحرف و أكثر من
ذلك على كلام العرب... فاذا تكلمت به كان صوابا. فقد نزل على سبعة أحرف و على أكثر
من ذلك و على أكثر من بضعة و عشرين حرفا...(739).
امام باقر (عليه السلام) مىفرمايد:
ان لكتاب الله ظاهرا و
باطنا و معاينا و ناسخا و منسوخا و محكما و متشابها و سننا و أمثالا و فصلا و وصلا
و أحرفا و تصريفا، فمن زعم أن كتاب الله مبهم فقد هلك و أهلك(740)؛
اگر كسى با ظاهر و باطن، ناسخ و منسوخ، محكم و
متشابه، سنن و امثال، فصل و وصل و احرف و تصريف قرآن آشنا نباشد و اين مسائل براى
او تبيين نشده باشد، قرآن براى او مجمل و مبهم خواهد بود و در اين صورت، هم خود را
هلاك مىكند و هم ديگران را.
حماد بن عثمان به امام صادق (عليه السلام) گفت:
احاديث شما مختلف و متفاوت از يكديگر به نظر مىرسد. امام (عليه السلام) در جواب
فرمود: ان القرآن نزل على سبعة أحرف و أدنى ماللامام أن يفتى
على سبعة وجوه(741)؛
يعنى قرآن به گونهاى نازل شده است كه همه شرايط و ويژگىهاى مخاطبان خود را در نظر
گرفته و در مقابل همه آنها انعطافپذير است؛ از اين رو دست كم هر امامى مىتواند
با توجه به شرايط مختلف انسانها، به هفت وجه فتوا دهد.
بنابراين امام (عليه السلام) اين گمان و پندار
را نفى مىكنند كه قرائات مختلف، ناشى از تعدد نزول قرآن و اختلاف در آن و در
نتيجه، اختلاف در اقرا و قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده است و
آن را باطل اعلام مىكنند(742)
و راويان را منشأ اختلاف در قرائت مىدانند؛ رواياتى كه به سبب اختلاف لهجه و زبان
يا از روى فراموشى و اشتباه يا به طمع كسب شهرت، قرآن را متفاوت خواندهاند يا به
علت نفهميدن جايگاه روايات احرف سبعه، قرائتهاى گوناگون را كه بسيارى از آنها
قرائات تفسيرى است، منسوب به قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)
دانستهاند يا اين قرائات را كه نزد آن حضرت به منظورى ديگر تأييد و تقرير شده، به
عنوان قرآن پنداشتهاند و مهمتر آنكه اجتهادات و
سلايق خويش در حوزه قرائت قرآن را به نام قرآن رواج
دادهاند.
دانشمندانى چون زركشى، صبحى صالح، آية الله
خويى (رحمة الله) و بسيارى ديگر، قرآن و قرائات را دو چيز جداى از هم دانستهاند و
قرائات را نتيجه اجتهاد قراء معرفى كردهاند(743).
ابيارى آورده است:
ما نمىتوانيم تأويلات فراوانى را كه قراء
ارائه كردهاند، صحيح بدانيم. تحقيقا اين تأويلات عديده نتيجه اجتهاد آنان بوده
است(744).
آية الله معرفت (د 1385 ش) نيز معتقد است:
ارباب كتب قرائات بر آن شدهاند تا سندهايى
براى قرائات به ويژه قرائات سبعه به دست آورند تا بتوانند قرائت آنان را مستند به
قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ارائه دهند. در اين راه از مشايخ
قراء استفاده كرده، سلسله مشايخ را به عنوان سلسله اسناد قرائات جلوه دادهاند، در
حالى كه... هر صاحب قرائت تربيت يافته، اختيار و نظر و اجتهاد خود را در قرائت
اظهار مىدارد، نه نظر شيخ و استاد خويش را، تا روايت يا نقل از وى بوده باشد. از
اين رو اين سندها... در واقع سندهاى تشريفاتى است (زيرا) مستند قرائت هر قارى بزرگ،
اجتهاد وى است نه روايت از اسناد خويش(745).
يعنى برخى از قاريان مشهور در شهرهاى مهم
اسلامى، خود را مجتهد و صاحب اختيار در وضع قرائت جديد مىدانستند و از قرائت واحد
قرآن (قرائت عامه مردم) كه متواتر از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود،
عدول مىكردند؛ چنان كه ورش، عثمان بن سعيد (د 197ق) بعد از اين كه علم نحو را به
خوبى فرا گرفت، در زادگاهش مصر، مقرء ورش را تأسيس كرد
و قرائت جديدى از قرآن را بر پايه تخصصى كه در علم نحو يافته بود، به نام
قرائت ورش بنيان نهاد.
ذهبى (د 748ق) از ازرق، شاگرد ورش نقل مىكند:
ان ورشا لما تعمق فى النحو و احكمه اتخذ لنفسه مقرء يسمى مقرء
ورش(746).
بنابراين نمىتوان گفت ورش راوى قرائت نافع است.
همچنين كسائى (د 187ق) كه قرائت حمزه (د 156ق)
را فراگرفته بود، ابتدا آن را براى مردم خواند، ولى پس از آن براى خود قرائتى
انتخاب كرد كه با قرائت حمزه در 300 حرف اختلاف داشت(747).
امام صادق (عليه السلام) افراد را براى شناخت
قرآن به قرائت واحد و متواتر قرآن كه ميان عامه مردم
رواج داشت و متواتر از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، ارجاع مىدادند:
اقرأ كما يقرأ الناس(748).
اين قرائت به نام شخص، قبيله، گروه يا قومى خاص ثبت شده نشده است؛ از اين رو پس از
رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به تدريج با اصطلاحاتى چون
قراءة العامة(749)،
قراءة الناس(750)،
قراءة الجمهور(751)،
قراءة مجمع عليه(752)
و والقراءة المتواترة در مقابل قرائات مختلف طرح شد تا
اصل قرآن از قرائات مشخص باشد.
ابوعبدالرحمن سلمى (د 72ق) از مقريان بزرگ كوفه
كه قرآن را بر جمعى از صحابه، چون حضرت على (عليه السلام)، ابن مسعود، زيد بن ثابت،
ابى بن كعب و عثمان بن عفان عرضه كرده بود(753)،
مىگويد:
قرائت صحابه بزرگ رسول خدا (صلى الله عليه و
آله و سلم) و به طور كلى، قرائت مهاجران و به طور كلى، قرائت مهاجران و انصار يكى
بود. آنها همين قرائت عامه را مىخواندند و قرائت عامه همان قرائت پيامبراكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) بود كه در آخرين سال عمرشان آن را دوبار بر جبرئيل امين
عرضه كرده بودند(754).
با جمع آورى و ثبت و نقل هفت قرائت قاريان
مشهور پنج شهر مهم اسلامى در ابتداى قرن چهارم هجرى توسط ابن مجاهد (د 324ق) در
كتاب السبعة؛ يعنى: قرائت ابن عامر (د 118ق) از شام، قرائت ابن كثير (د 120ق) از
مكه، قرائت عاصم (د 128ق)، حمزه (د 156ق) و كسائى (د 189ق) هر سه نفر از كوفه،
قرائت ابو عمرو بن علاء (د 154ق) واز بصره و قرائت نافع (د 169ق) از مدينه(755)،
برخى به اشتباه افتادند و گمان كردند كه منظور از احرف سبعه
همين هفت قرائت است(756)،
حال آنكه هدف ابن مجاهد حفظ ميراث قاريان پيشين بود و از انتخاب و اختيار قرائتى
خاص به نام خود امتناع ورزيد و بر قرائت عامه و ترويج آن اصرار داشت(757).
بسيار از علما مانند زركشى، ابن جزرى و ابو
محمد مكى هرگونه ارتباطى را بين حديث سبعة احرف و
قرائتهاى هفتگانه نفى كردهاند. ابو شامة مقدسى مىگويد:
گروهى كه هيچ تخصصى در علم قرائت ندارند،
پنداشتهاند كه قرائتهاى هفت گانهاى كه هم اكنون وجود دارد، همان است كه پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) در حديث سبعة احرف از آن
تعبير كرده است و قرائت هر يك آنان حرفى از اين حرفهاى هفت گانه است. اين پندار،
خلاف اجماع قاطبه اهل علم است و فقط بعضى از اهل جهل بر اين پندار ماندهاند و آنان
كه اين موضوع را به ابن مجاهد نسبت مىدهند نيز به خطا رفتهاند؛ پس شايسته نيست كه
فريب بخوريم و هر قرائتى را كه به اين هفت قارى نسبت مىدهند، صحيح بدانيم و تصور
كنيم كه آن گونه نازل شده است، مگر آن ضابطه (صحت نقل) در آيد.
در چنين صورتى ديگر فقط يك كتاب خاص آن را ذكر
نكرده و فقط از آن هفت قارى نقل نشده است، بلكه (در كتب متعدد و) از قاريان ديگر
نيز نقل شده است و روايت آن از ديگران باعث ضعف چنين قرائتى نمىگردد؛ زيرا ملاك،
آن ضابطه است نه فردى كه اين قرائت منسوب به اوست؛ چه آن كه قرائات منسوب به هر يك
از قراى سبعه و ديگران به دو دسته اجماعى و شاذ تقسيم مىشود(758).
ابن تيميه (د 728ق) مىگويد:
هيچ يك از علماى داراى اعتبار و ارزش و از جمله
خود ابن مجاهد اعتقاد نداشتهاند كه قرائتهاى هفت گانه، همان حروف هفت گانه است يا
اين كه هيچكس نمىتواند به غير از قرائتهاى قراى سبعه، قرائت ديگرى را بپذيرد(759).
بنابراين براساس اصل نزل
القرآن على سبعة احرف نه تنها از قرائات هفت گانه و چهارده گانه، بلكه
هرگونه قرائتى از قرآن كه در مقام فراگيرى قرآن و يادگيرى زبان آن بر زبان جارى و
روان شو يا فرد قرآنآموز براى انس بيشتر با قرآن، قرائتى را براى خود انتخاب كند و
حتى آن را براى شخص خويش بنويسد، شايسته و پسنديده است، اما در حوزه شرعى و در مقام
ابلاغ و چاپ و نشر قرآن فقط بايد قرآن را كه در قرائت
عامه مردم متبلور است، ابلاغ و نشر داد و هيچ لزومى ندارد قرآن را مستند به قرائت
عاصم به روايت حفص كنيم؛ چرا كه شهرت و رواج اين قرائت به خاطر اين است كه جز در
چند مورد، منطبق با قرائت عامه مردم و متواتر از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و
سلم) است(760).
محمد جواد بلاغى (د 1352ق) آورده است:
از آن جا كه قرآن كريم در ميان عموم مسلمانان،
نسل به نسل به صورتى متواتر نقل و قرائت شده است، همه خصوصيات آن به شكل يكسان، حفظ
و صيانت شده است؛ هم ماده و حرف و ساختار آن و هم شكل و نحوه قرائت يكسان و متداول
آن. حتى قرائت قراى سبعه و غير آن نتوانسته است لطمه و آسيبى بر ماده و صورت قرائت
متواتر آن وارد سازد. همچنين با وجود رواياتى منسوب به رسول اكرم (صلى الله عليه و
آله و سلم) و برخى از صحابه مبنى بر اختلاف در قرائت آنها، تغييرى در قرائت متواتر
و اصلى قرآن وارد نشده است.
بنابراين صحيح و پسنديده نيست كه كسى از رسم
الخط معمول و قرائت متواتر و متداول ميان همه نسلهاى مسلمانان به ويژگىهاى ساير
قرائتها عدول كند. افزون بر اين كه از جانب ائمه هدى (عليه السلام) مأمور هستيم كه
قرآن را بر طبق قرائت ناس (مردم) كه قرائت عموم است، قرائت كنيم(761).
بخش سوم:
آيين كتابت قرآن در سيره نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم)
فصل اول: جمع
و تدوين كامل متن قرآن كريم
رواج خط و
ابزار كتابت در عصر نزول
الف. براساس
گزارشهاى تاريخى
وجود روايات و سخنانى نه چندان دقيق و كامل
برخى از پيشينيان سبب شده است كه درباره آشنايى اعراب با خط و ابزار كتابت در عصر
نزول ترديد شود. همين نظرات، كم و بيش به نوشتههاى نويسندگان بعدى نيز سرايت كرده
و در اذهان جاى گرفته است؛ مثلا ابن قتيبه (د 276ق) آن جا كه به نقل اجازه پيامبر
(صلى الله عليه و آله و سلم) به عبدالله بن عمرو براى نوشتن گفتار آن حضرت و دفع
تعارض آن با ساير روايات مىپردازد، مىگويد: غير از او ساير
صحابه بىسواد بودند و نگارش يك يا دو نفرى كه سواد داشتند، متقن نبودند(762).
اين ديدگاه، از نظر پژوهشگران معاصر با ارائه
دلايل فراوان رد شده است(763).
با نگاهى گذرا به تاريخ زبان و فرهنگ عربى و
موقعيت جغرافيايى و وضعيت سياسى و اجتماعى شبه جزيره عربستان در مىيابيم كه گرچه
مناطق مختلف اين سرزمين از لحاظ تمدن و شهرنشينى و نوع حكومت، در وضعيت يكسانى به
سر نمىبردند، اما اين گونه نبوده است كه با يكديگر بىارتباط باشند و بر همديگر
تأثير و تأثر فرهنگى نداشته باشند.
شبه جزيره عربستان، هم چون راه عبور بود و هم
منبع برخى محصولات، اهميت فراوان داشت. راههاى بازرگانى، همه از جنوب به شمال، از
عربستان مىگذشت و اين سرزمين را به شمال مىپيوست. يكى از بزرگترين اين راهها،
راه غربى جزيره بود كه از كرانه درياى سرخ به مرزهاى روم (فلسطين، اردن و شبه جزيره
سينا) منتهى مىشد و در مسير خود از شهرهاى مهمى مانند: مكه، يثرب، فدك، خيبر،
العلى، تبوك، مدين، پترا و سرانجام از غزه كه بندرى داراى شهرت جهانى بود، مىگذشت
و قرنها قافلههاى بزرگ، بخور يمن و محصولات هندى را از اين راه به شمال و از آن
جا به يونان مىبردند.
راه معروف ديگرى كه در اين سرزمين شناخته شده
بود، راهى بود كه از شمال شرقى حجاز به سوى مركز مىرفت و در آن جا (محل سكونت
قبيله طى) به راه ديگرى كه مستقيما از عمان به وادى الرمه و بينالنهرين مىرفت،
مىپيوست.
مورخان از تمدنهاى فراوانى در گوشه و كنار اين
سرزمين پهناور و همسايگان آن نام بردهاند كه همگى صاحب خط بودهاند و امروزه به
كمك علوم باستانشناسى و زبانشناسى، آثار فرهنگى نسبتا پيشرفته و كتيبههاى
فراوانى از اين مناطق به دست آمده است. جنوب اين سرزمين، منطقهاى كه امروزه آن را
يمن مىنامند، شاهد تمدنهاى كهنى به نام معين (از حدود قرن 12 ق.م تا قرن 7 ق.م)،
سبا (از حدود قرن 8 ق.م تا حدود قرن 4م) حمير (قرن 4م) بوده است(764).
از بندر عدن در يمن نيز به عنوان يك بندر
بينالمللى، كالاهاى بازرگانى هندوستان، چين، ايران، حبشه، زنگبار و روم ترانزيت
مىشد.
نصرانيت در ميان حميران (در قرن چهارم ميلادى)
رواج يافت و چند كليسا در عدن و پايتختشان ظفار ايجاد شد. در قرنهاى پنجم و ششم
ميلادى، حبشىهاى نصرانى، تمام عربستان جنوبى را تصرف كردند. شاهان رومى يا
حميرىها روابط دوستانهاى برقرار كرده بودند؛ زيرا از يك سو مىخواستند امور
بازرگانى خود را به خوبى اداره كنند و از سوى ديگر مىكوشيدند در مقابل ساسانيان كه
از راه درياى عمان به عربستان نفوذ مىكردند، مانعى ايجاد كنند. در سال 521م.
ذونواس يهودى عليه حبشيان قيام كرد و به قتل عام مسيحيان نجران پرداخت، اما در سال
529م. پادشاه حبشه به او حمله كرد و ابرهه را بر جنوب عربستان حاكم ساخت. درباره
روابط ابرهه با همسايگان، نوشتههايى مربوط به سال 542م. در ويرانههاى سد مأرب به
دست آمده كه شامل 136 سطر و 470 كلمه است.
نوشتههاى فراوانى كه در اين قسمت از شبه جزيره
عربستان كشف شده، همه به نام حميرى خوانده شده است، ولى اين نوشتهها متعلق به
دولتهاى كهن معين و سبا نيز هست. خط اين كتيبهها يكى است و در مصادر عربى
مسند نام گرفته است(765).
در نزديكى شهر يثرب، بندرى به نام ينبع در ساحل
درياى سرخ (قلزم) وجود داشت كه وسيله ارتباط حجاز با تمدن كهن مصر بود؛ سرزمينى كه
اولين خط تصويرى به نام هيروگليف در آن جا پديد آمد و
سپس دو خط دموتيك(766)
و قبطى(767)
نيز ايجاد شد و كاغذ پاپيروس اولين بار در آن جا ساخته
شد(768).
اعراب كاغذ مصرى و هندى را مىشناختند. كاغذ هندى از كالاهاى تجارىاى بود كه اعراب
از يمن به روم مىفرستادند و خود نيز از آن بهره مىبردند
(769).
در شمال شبه جزيره مىتوان از تمدنهاى
لحيانيان، ثموديان، نبطيان، تدمريان و غسانيان نام برد. تمدن شماليان را نبايد صد
در صد از تمدن جنوبيان مجزا دانست، بلكه در بسيارى از موارد، به ويژه درباره خط،
(دست كم قسمت عمدهاى از آن) پيرو تمدن جنوب بودهاند. تاكنون بيش از سيزده هزار
كتيبه ثمودى و نهصد كتيبه لحيانيان به زبان عربى كلاسيك كشف شده است(770).
اين تمدنها به علت نزديكى با روميان، تحت تأثير فرهنگ آنها نيز قرار گرفته بودند؛
به طورى كه ساكنان شهر تدمر يا پالمير فرهنگى كاملا يونانى - رومى داشتند و غسانيان
در تاريخ نام اعراب روم شهرت دارند كه بيشتر آنان مسيحى و تابع كليساى يعقوبى بودند
(771).
ميان عربستان و مرزهاى ايران در دوره ساسانى،
دولت حيره وجود داشت كه در آن جا شهرهاى چون انبار، مذار و زندورد پا بر جا بودند و
در اين ميان، شهره حيره كه به زودى جاى خود را به كوفه مىداد، معروفتر از همه بود
و در تاريخ و ادبيات عرب و تحول خط و رواج آن نقش مهمى داشت.
در حيره عناصر عربى، ايرانى و آرامى (كه در
اصطلاح آن زمان به آنان تبطى (الانباط) گفته مىشد در هم آميخته بودند و به علت
آزادى مذهب، زردشتى، صابئى، يهودى، مسيحى و مانوى در آن جا زندگى مىكردند. پيداست
كه در اين شهرها اقوام عرب كه غالبا رابطه خود را با ساكنان ساير مناطق مركزى
عربستان حفظ مىكردند، از فرهنگ و تمدن ايرانى و ساير اديان نيز بهرهمند مىشدند.
اعراب حيره، بيشتر به بازرگانى و حكومت مشغول بودند و به لحاظ مذهبى، بيشتر آنان از
قرن پنجم ميلادى مسيحى شدند و مذهب ايشان نسطورى بود(772).
به لحاظ سياسى، دو شهر مكه و طائف در منطقه
حجاز (نوار كوهستانى غرب شبه جزيره) به صورت شورايى متشكل از اشراف و متفذين اداره
مىشد. دارالندوه محل شوراى شهر مكه بود كه بزرگان قريش اكثريت آن را تشكيل
مىدادند. در اوايل بعثت، مشركان قريش در دارالندوه، پيماننامهاى را عليه بنى
هاشم نوشتند كه براى تحت فشار قرار دادن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و
مسلمانان بود و آن را طبق رسم معمولشان به ديوار كعبه آويختند(773).
نقل است كه نام حاضران در جلسه بر روى عهدنامهها و اسناد نوشته و مهر مىشد(774).
قرار گرفتن كعبه در مكه كه مركز توجه و حيات
دينى و فرهنگى اعراب بود و موقعيت جغرافيايى اين شهر كه بر سر شاهراه بازرگانى جنوب
به شمال شبه جزيره قرار داشت، موقعيت ممتازى به اين شهر و ساكنان آن داده بود كه به
ناچار افرادى در اين شهر خط و كتابت را فرا گرفته بودند و سواد نوشتن داشتند و آن
را در امور مختلف به كار مىگرفتند؛ مثلا قصى بن كلاب، جد چهارم پيامبراكرم (صلى
الله عليه و آله و سلم) به برادر مادرى خود به نام رزاح بن ربيعه كه در بلندىهاى
شام زندگى مىكرد، نامه نوشت و از او درخواست كمك كرد(775).
همچنين هاشم، جد دوم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از قيصر روم براى قريشيان
عهد و پيمان گرفت كه قريشيان بتوانند با امنيت كامل به بازرگانى بپردازند و اموال و
كالاهاى روميان را جا به جا كنند. قيصر نيز نامهاى به سوى هاشم و نجاشى فرستاد و
از نجاشى خواست كه به قريشيان اجازه ورود به خاك حبشه را بدهد تا آنان به كار
بازرگانى بپردازند(776).
برخى معتقدند در آن زمان مكتب خانههايى وجود
داشت كه در آنجا خط و نوشتن را آموزش مىدادند(777)؛
چنان كه على بن ابى طالب قبل از بعثت كه حدود ده سال سن داشت، خط و كتابت را آموخته
بود(778).
يكى از توليدات تجارى اعراب، به ويژه قريشيان،
چرم (پوست دباغى شده) بود(779).
عمرو بن عاص كه همراه گروهى از قريشيان براى
بازگرداندن مهاجران مسلمان به حبشه رفته بود مىگويد: بهترين
هديه سرزمين ما چرم بود؛ از اين رو چرم بسيارى براى هديه دادن به نجاشى فراهم
آورديم
(780). ابن نديم (د 380ق)
از نوشتهاى با خط عبدالمطلب، جد رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و داراى جلد
با پوست دباغى شده نام مىبرد كه در خزانه مأمون بوده است و در آن از حق عبدالمطلب
بر گردن فردى حميرى از اهل صنعا سخن به ميان آمده بود
(781). از گزارشى ديگر كه ابن
اسحاق آورده است، بر مىآيد كه برخى از فرزندان عبدالمطلب سواد نوشتن داشتهاند(782).
همچنين از تدوين نوشتههايى به نام مكاتيب الرقيق كه
نوعى سند ملكيت بردگان بوده است، سخن به ميان آمده است(783).
سكونت اهل كتاب (مسيحيان در جنوب (نجران) و
شمال شبه جزيره و قبايل يهود در يثرب و قلعههاى اطراف آن) و آشنايى آنها با خط و
كتاب، بر رواج خط و كتابت در اين منطقه بىتأثير نبوده است(784)
و اعراب با مجموعهاى به نام سفر (كتاب مقدس) آشنا بودهاند(785).
بلاذرى به نقل از واقدى (د 207ق) گزارش مىكند كه برخى از يهوديان كتاب (خط) عربى
را مىدانستند و در زمانهاى اول (؟) آن را به كودكان تعليم مىدادند
(786).
خالد بن وليد هنگام فتح
عين التمر كودكانى را ديد كه نوشتن مىآموختند. او همين وضعيت را در شهر
انبار نيز ديده بود كه به خط عربى مىنويسند و آن را به يكديگر تعليم مىدهند(787).
بنابراين مردم حيره قبل و بعد از اسلام در خط و كتابت شهرت داشتهاند.
جواد على از ظهور گروهى به نام
احناف هنگام ظهور اسلام نام مىبرد كه كتب غير عربى، به
ويژه كتابهاى مقدس يهوديان و نصارا را مىخواندند(788)؛
چنان كه نقل شده است ورقة بن نوفل، انجيل را به خط عربى و عبرانى مىنوشت(789).
فردى از بنى قريظه مقدارى از توراث را براى عمر نوشت و او آنها را نزد رسولخدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) برد(790).
سويد بن صامت به رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: آنچه پيش توست (قرآن)
مانند مجله لقمانى است كه نزد من است. پيامبر (صلى الله
عليه و آله و سلم) آن مجله را خواست و (پس از مطالعه آن) گفت:
ان هذا الكلام حسن والذى معى أفضل من هذا، قرآن أنزله الله تعالى هو هدى و نور(791)،
اين كلام خوبى است، ولى قرآن كه خداوند آن را نازل كرده و مايه نور و هدايت است، از
آن برتر است.
بنابراين، گزارش بلاذرى (د 279ق) كه يادآور
مىشود هنگام ظهور اسلام در مكه تنها هفده نفر و در اوس و خزرج يازده نفر سواد
نوشتن داشتهاند(792)،
همه واقعيت نيست و چه بسا اين افراد بيش از ديگران به كتابت و نوشتن مشهور
بودهاند؛ چنان كه جواد على، اسامى ديگرى را بر فهرست بلاذرى افزوده است(793).
در گزارش بلاذرى نام افراد با سوادى كه ياد شده، بيشتر كسانى هستند كه بعدها از
صحابه مشهور پيامبر شدند؛ از اين رو احتمال مىرود كه قصد راوى، يادآورى صحابه
مشهور رسولخدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده است كه پيش از اسلام باسواد
بودهاند.
بارى، مجموعه آنچه به صورت اختصار گفته شد،
روشن مىسازد كه خط و ابزار كتابت، ميان اعراب شهرنشين و اطراف آن رواج داشت؛ هرچند
آشنايى بدويان صحرا گرد با آن، سطحى بود(794).
از سوى ديگر، به اين مسئله نيز اشاره دارد كه نگارش در آن زمان داراى قاعده و نسبت
به رفع نيازهاى آنان كارآمد بوده است(795).