آيين قرائت و كتابت قرآن كريم در سيره نبوى

محسن رجبى

- ۱۱ -


زمينه‏هاى پيدايش اختلاف در قرائت‏

زمينه‏هاى صدور روايات احرف سبعه را مى‏توان از عوامل مهم پيدايش اختلاف در قرائت عهد نبوى دانست. با اين حال، پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) همواره مى‏كوشيدند كه اقرا و قرائت ايشان منشأ پيدايش اختلاف در قرائت قرآن صادر و ثبت نشود.

پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى‏دانستند كه در مقام فراگيرى زبان قرآن، اختلاف در قرائت، نه تنها هيچ آسيبى و لطمه‏اى به قرآن و قرائت واحد آن وارد نمى‏سازد، بلكه موجب ترويج و تعميم قرائت قرآن در ميان مردم مى‏شود و از همين راه، قرآن حفظ مى‏شود. از اين رو هيچ‏كس از خطا و اشتباه و اختلاف در قرائت قرآن نمى‏هراسيد، بلكه ميدان قرائت را كاملا بر روى خود بار و وسيع مى‏ديد و مى‏توانست با خاطرى آسوده و در فضايى امن، به هر صورتى كه برايش ميسر بود، به قرائت قرآن بپردازد.

بدين سان بود كه فضايى قرآنى بر جامعه اسلامى حاكم شد. در اين ميان، اقرا و قرائت واحد، مستمر و پيوسته قرآن توسط پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه اسوه حسنه بود، به گونه‏اى رواج داشت كه همگان مى‏دانستند قرآن همان است كه پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) آن را همواره در منظر همگان و در نمازها اقرا و قرائت مى‏كند و در مصاحف نگاشته مى‏شود. برآيند اين فضاى قرآنى، همان قرائت واحد و اصلى قرآن بود كه در اقرا و قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) تجلى مى‏يافت و قرائت معيار و استاندارد شناخته مى‏شد و هر قرآن‏آموزى يك محيط يادگيرى و انس و مجالست با قرآن براى خود ايجاد كرده بود كه بدون هيچ تكليف و تحميلى از بيرون و با كمال آزادى و سربلندى، آن را ارزيابى، كنترل و نظم مى‏داد و بر آن نظارت داشت و مى‏توانست همواره صحت و سقم قرائت خود را با آن بسنجد و آن را تعديل و تصحيح كند.

بدين ترتيب رسول‏اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) با اتخاذ تدابيرى حكيمانه و با ارائه شناخت و آگاهى‏هاى لازم و انگيزه‏هاى كافى، چنان زمينه گسترش آيات و سور قرآن را بر دل و جان مردم فراهم ساختند كه قرآن ذكر آنان گرديد و از خود آنان، يك معلم همگانى و هميشگى قرآن به وجود آمد كه بدون تعين و وابستگى خاصى به جايى و كسى، قرائت همگان را به طور نامحسوس و بدون هيچ اثر سوء جانبى، تصحيح مى‏كرد و قرائت واحد قرآن را تثبيت و استوار مى‏ساخت، هرچند در كنار و حاشيه اين قرائت اصلى و همگانى، قرائات مختلف ديگرى نيز وجود داشت و ممكن بود كسانى از اين شرايط و فضاى آزاد سوء استفاده كنند، ولى راه به جايى نمى‏بردند:

و لا يزيد الظالمين الا خسارا(734)

نزول واحد و قرائت واحد پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم)

بعد از رحلت نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) چون راه اختلاف در قرائت قرآن باز بود، برخى عامدانه و گروهى ناآگاهانه، سلايق و اجتهادات قراء در حوزه قرائت را به نام قرآن و قرائات مختلف صادر شده از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پنداشتند و برداشت غلط از روايات احرف سبعه و نشناختن جايگاه مناسب آن‏ها، به رواج اين مسئله كمك كرد.

توضيح اينكه به تدريج حرف به معانى ديگرى چون قرائت نيز به كار رفت. در اين شرايط، ائمه هدى (عليه السلام) با شناخت جامع و صحيحى كه از قرآن و تعاليم پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) داشتند، اين بدعت و فهم غلط از روايات احرف سبعه را براى مردم تبيين ساختند.

فضيل بن يسار به امام صادق (عليه السلام) گفت: مردم مى‏گويند: قرآن بر هفت حرف (=قرائت) نازل شده است، امام در پاسخ فرمود: كذبوا أعداء الله و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد(735)؛ يعنى دشمنان خدا دروغ گفته‏اند (آن‏ها كه با سوء استفاده از اين روايات، مردم را به اشتباه و گمراهى انداخته و مى‏اندازند)، بلكه قرآن بر حرف واحد (قرائت واحد) و از نزد خداى واحد نازل شده است.

منظور امام (عليه السلام) نفى قرائت‏هاى گوناگونى بود كه مردم آن‏ها را به علت فهم اشتباده از اين احاديث، نازل شده از سوى خداوند و متواتر از رسول‏اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) پنداشته بودند(736). امام باقر (عليه السلام) نيز مى‏فرمايد: ان القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجى‏ء من قبل الرواة(737)؛ يعنى قرآن يكى است و از نزد خداى يگانه نازل شده است (پس بيش از يك قرائت ندارد)، ولى اين اختلاف (در قرائت قرآن) از جانب راويان است.

فيض كاشانى آورده است:

مراد از دو حديث يكى است و آن اين كه قرائت درست و اصلى، يك قرائت است. امام (عليه السلام) از آن جا كه مى‏داند مردم در فهم حديث سبعة احرف به اشتباه افتاده‏اند و بر پايه اين اشتباه، قرائات گوناگون را با همه اختلافاتى كه با هم دارند، نازل شده از جانب و صحيح مى‏پندارند، اين پندار و گمان نادرست بر طبق اين حديث را تكذيب مى‏كنند. بنابراين بين اين دو حديث وارده از امام (عليه السلام) و احاديث احرف سبعه منافاتى وجود ندارد(738).

چرا كه ائمه هدى (عليه السلام) در مقامى ديگر، صحت صدور روايات احرف سبعه از ناحيه رسول‏اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) را تأييد كرده‏اند.

حسن بن ذكوان از حسن (بصرى) روايت كرده است كه از على بن ابى طالب (عليه السلام) درباره صحت صدور اين قول رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) كه فرمود: أنزل القرآن على سبعة أحرف كلها كاف شاف سؤال شد و آن حضرت در پاسخ فرمود: صدقوا، راويان راست گفته‏اند. أنزل القرآن على سبعة أحرف و أكثر من ذلك على كلام العرب... فاذا تكلمت به كان صوابا. فقد نزل على سبعة أحرف و على أكثر من ذلك و على أكثر من بضعة و عشرين حرفا...(739).

امام باقر (عليه السلام) مى‏فرمايد:

ان لكتاب الله ظاهرا و باطنا و معاينا و ناسخا و منسوخا و محكما و متشابها و سننا و أمثالا و فصلا و وصلا و أحرفا و تصريفا، فمن زعم أن كتاب الله مبهم فقد هلك و أهلك‏(740)؛

اگر كسى با ظاهر و باطن، ناسخ و منسوخ، محكم و متشابه، سنن و امثال، فصل و وصل و احرف و تصريف قرآن آشنا نباشد و اين مسائل براى او تبيين نشده باشد، قرآن براى او مجمل و مبهم خواهد بود و در اين صورت، هم خود را هلاك مى‏كند و هم ديگران را.

حماد بن عثمان به امام صادق (عليه السلام) گفت: احاديث شما مختلف و متفاوت از يكديگر به نظر مى‏رسد. امام (عليه السلام) در جواب فرمود: ان القرآن نزل على سبعة أحرف و أدنى ماللامام أن يفتى على سبعة وجوه‏(741)؛ يعنى قرآن به گونه‏اى نازل شده است كه همه شرايط و ويژگى‏هاى مخاطبان خود را در نظر گرفته و در مقابل همه آن‏ها انعطاف‏پذير است؛ از اين رو دست كم هر امامى مى‏تواند با توجه به شرايط مختلف انسان‏ها، به هفت وجه فتوا دهد.

بنابراين امام (عليه السلام) اين گمان و پندار را نفى مى‏كنند كه قرائات مختلف، ناشى از تعدد نزول قرآن و اختلاف در آن و در نتيجه، اختلاف در اقرا و قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده است و آن را باطل اعلام مى‏كنند(742) و راويان را منشأ اختلاف در قرائت مى‏دانند؛ رواياتى كه به سبب اختلاف لهجه و زبان يا از روى فراموشى و اشتباه يا به طمع كسب شهرت، قرآن را متفاوت خوانده‏اند يا به علت نفهميدن جايگاه روايات احرف سبعه، قرائت‏هاى گوناگون را كه بسيارى از آن‏ها قرائات تفسيرى است، منسوب به قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) دانسته‏اند يا اين قرائات را كه نزد آن حضرت به منظورى ديگر تأييد و تقرير شده، به عنوان قرآن پنداشته‏اند و مهم‏تر آن‏كه اجتهادات و سلايق خويش در حوزه قرائت قرآن را به نام قرآن رواج داده‏اند.

دانشمندانى چون زركشى، صبحى صالح، آية الله خويى (رحمة الله) و بسيارى ديگر، قرآن و قرائات را دو چيز جداى از هم دانسته‏اند و قرائات را نتيجه اجتهاد قراء معرفى كرده‏اند(743).

ابيارى آورده است:

ما نمى‏توانيم تأويلات فراوانى را كه قراء ارائه كرده‏اند، صحيح بدانيم. تحقيقا اين تأويلات عديده نتيجه اجتهاد آنان بوده است‏(744).

آية الله معرفت (د 1385 ش) نيز معتقد است:

ارباب كتب قرائات بر آن شده‏اند تا سندهايى براى قرائات به ويژه قرائات سبعه به دست آورند تا بتوانند قرائت آنان را مستند به قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) ارائه دهند. در اين راه از مشايخ قراء استفاده كرده، سلسله مشايخ را به عنوان سلسله اسناد قرائات جلوه داده‏اند، در حالى كه... هر صاحب قرائت تربيت يافته، اختيار و نظر و اجتهاد خود را در قرائت اظهار مى‏دارد، نه نظر شيخ و استاد خويش را، تا روايت يا نقل از وى بوده باشد. از اين رو اين سندها... در واقع سندهاى تشريفاتى است (زيرا) مستند قرائت هر قارى بزرگ، اجتهاد وى است نه روايت از اسناد خويش‏(745).

يعنى برخى از قاريان مشهور در شهرهاى مهم اسلامى، خود را مجتهد و صاحب اختيار در وضع قرائت جديد مى‏دانستند و از قرائت واحد قرآن (قرائت عامه مردم) كه متواتر از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، عدول مى‏كردند؛ چنان كه ورش، عثمان بن سعيد (د 197ق) بعد از اين كه علم نحو را به خوبى فرا گرفت، در زادگاهش مصر، مقرء ورش را تأسيس كرد و قرائت جديدى از قرآن را بر پايه تخصصى كه در علم نحو يافته بود، به نام قرائت ورش بنيان نهاد.

ذهبى (د 748ق) از ازرق، شاگرد ورش نقل مى‏كند: ان ورشا لما تعمق فى النحو و احكمه اتخذ لنفسه مقرء يسمى مقرء ورش‏(746). بنابراين نمى‏توان گفت ورش راوى قرائت نافع است.

همچنين كسائى (د 187ق) كه قرائت حمزه (د 156ق) را فراگرفته بود، ابتدا آن را براى مردم خواند، ولى پس از آن براى خود قرائتى انتخاب كرد كه با قرائت حمزه در 300 حرف اختلاف داشت‏(747).

امام صادق (عليه السلام) افراد را براى شناخت قرآن به قرائت واحد و متواتر قرآن كه ميان عامه مردم رواج داشت و متواتر از نبى اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود، ارجاع مى‏دادند: اقرأ كما يقرأ الناس‏(748). اين قرائت به نام شخص، قبيله، گروه يا قومى خاص ثبت شده نشده است؛ از اين رو پس از رحلت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) به تدريج با اصطلاحاتى چون قراءة العامة(749)، قراءة الناس‏(750)، قراءة الجمهور(751)، قراءة مجمع عليه‏(752) و والقراءة المتواترة در مقابل قرائات مختلف طرح شد تا اصل قرآن از قرائات مشخص باشد.

ابوعبدالرحمن سلمى (د 72ق) از مقريان بزرگ كوفه كه قرآن را بر جمعى از صحابه، چون حضرت على (عليه السلام)، ابن مسعود، زيد بن ثابت، ابى بن كعب و عثمان بن عفان عرضه كرده بود(753)، مى‏گويد:

قرائت صحابه بزرگ رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و به طور كلى، قرائت مهاجران و به طور كلى، قرائت مهاجران و انصار يكى بود. آن‏ها همين قرائت عامه را مى‏خواندند و قرائت عامه همان قرائت پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) بود كه در آخرين سال عمرشان آن را دوبار بر جبرئيل امين عرضه كرده بودند(754).

با جمع آورى و ثبت و نقل هفت قرائت قاريان مشهور پنج شهر مهم اسلامى در ابتداى قرن چهارم هجرى توسط ابن مجاهد (د 324ق) در كتاب السبعة؛ يعنى: قرائت ابن عامر (د 118ق) از شام، قرائت ابن كثير (د 120ق) از مكه، قرائت عاصم (د 128ق)، حمزه (د 156ق) و كسائى (د 189ق) هر سه نفر از كوفه، قرائت ابو عمرو بن علاء (د 154ق) واز بصره و قرائت نافع (د 169ق) از مدينه‏(755)، برخى به اشتباه افتادند و گمان كردند كه منظور از احرف سبعه همين هفت قرائت است‏(756)، حال آنكه هدف ابن مجاهد حفظ ميراث قاريان پيشين بود و از انتخاب و اختيار قرائتى خاص به نام خود امتناع ورزيد و بر قرائت عامه و ترويج آن اصرار داشت‏(757).

بسيار از علما مانند زركشى، ابن جزرى و ابو محمد مكى هرگونه ارتباطى را بين حديث سبعة احرف و قرائت‏هاى هفت‏گانه نفى كرده‏اند. ابو شامة مقدسى مى‏گويد:

گروهى كه هيچ تخصصى در علم قرائت ندارند، پنداشته‏اند كه قرائت‏هاى هفت گانه‏اى كه هم اكنون وجود دارد، همان است كه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) در حديث سبعة احرف از آن تعبير كرده است و قرائت هر يك آنان حرفى از اين حرف‏هاى هفت گانه است. اين پندار، خلاف اجماع قاطبه اهل علم است و فقط بعضى از اهل جهل بر اين پندار مانده‏اند و آنان كه اين موضوع را به ابن مجاهد نسبت مى‏دهند نيز به خطا رفته‏اند؛ پس شايسته نيست كه فريب بخوريم و هر قرائتى را كه به اين هفت قارى نسبت مى‏دهند، صحيح بدانيم و تصور كنيم كه آن گونه نازل شده است، مگر آن ضابطه (صحت نقل) در آيد.

در چنين صورتى ديگر فقط يك كتاب خاص آن را ذكر نكرده و فقط از آن هفت قارى نقل نشده است، بلكه (در كتب متعدد و) از قاريان ديگر نيز نقل شده است و روايت آن از ديگران باعث ضعف چنين قرائتى نمى‏گردد؛ زيرا ملاك، آن ضابطه است نه فردى كه اين قرائت منسوب به اوست؛ چه آن كه قرائات منسوب به هر يك از قراى سبعه و ديگران به دو دسته اجماعى و شاذ تقسيم مى‏شود(758).

ابن تيميه (د 728ق) مى‏گويد:

هيچ يك از علماى داراى اعتبار و ارزش و از جمله خود ابن مجاهد اعتقاد نداشته‏اند كه قرائت‏هاى هفت گانه، همان حروف هفت گانه است يا اين كه هيچ‏كس نمى‏تواند به غير از قرائت‏هاى قراى سبعه، قرائت ديگرى را بپذيرد(759).

بنابراين براساس اصل نزل القرآن على سبعة احرف نه تنها از قرائات هفت گانه و چهارده گانه، بلكه هرگونه قرائتى از قرآن كه در مقام فراگيرى قرآن و يادگيرى زبان آن بر زبان جارى و روان شو يا فرد قرآن‏آموز براى انس بيشتر با قرآن، قرائتى را براى خود انتخاب كند و حتى آن را براى شخص خويش بنويسد، شايسته و پسنديده است، اما در حوزه شرعى و در مقام ابلاغ و چاپ و نشر قرآن فقط بايد قرآن را كه در قرائت عامه مردم متبلور است، ابلاغ و نشر داد و هيچ لزومى ندارد قرآن را مستند به قرائت عاصم به روايت حفص كنيم؛ چرا كه شهرت و رواج اين قرائت به خاطر اين است كه جز در چند مورد، منطبق با قرائت عامه مردم و متواتر از پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) است‏(760).

محمد جواد بلاغى (د 1352ق) آورده است:

از آن جا كه قرآن كريم در ميان عموم مسلمانان، نسل به نسل به صورتى متواتر نقل و قرائت شده است، همه خصوصيات آن به شكل يكسان، حفظ و صيانت شده است؛ هم ماده و حرف و ساختار آن و هم شكل و نحوه قرائت يكسان و متداول آن. حتى قرائت قراى سبعه و غير آن نتوانسته است لطمه و آسيبى بر ماده و صورت قرائت متواتر آن وارد سازد. همچنين با وجود رواياتى منسوب به رسول اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و برخى از صحابه مبنى بر اختلاف در قرائت آن‏ها، تغييرى در قرائت متواتر و اصلى قرآن وارد نشده است.

بنابراين صحيح و پسنديده نيست كه كسى از رسم الخط معمول و قرائت متواتر و متداول ميان همه نسل‏هاى مسلمانان به ويژگى‏هاى ساير قرائت‏ها عدول كند. افزون بر اين كه از جانب ائمه هدى (عليه السلام) مأمور هستيم كه قرآن را بر طبق قرائت ناس (مردم) كه قرائت عموم است، قرائت كنيم‏(761).

بخش سوم: آيين كتابت قرآن در سيره نبوى (صلى الله عليه و آله و سلم)

فصل اول: جمع و تدوين كامل متن قرآن كريم‏

رواج خط و ابزار كتابت در عصر نزول‏

الف. براساس گزارش‏هاى تاريخى‏

وجود روايات و سخنانى نه چندان دقيق و كامل برخى از پيشينيان سبب شده است كه درباره آشنايى اعراب با خط و ابزار كتابت در عصر نزول ترديد شود. همين نظرات، كم و بيش به نوشته‏هاى نويسندگان بعدى نيز سرايت كرده و در اذهان جاى گرفته است؛ مثلا ابن قتيبه (د 276ق) آن جا كه به نقل اجازه پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) به عبدالله بن عمرو براى نوشتن گفتار آن حضرت و دفع تعارض آن با ساير روايات مى‏پردازد، مى‏گويد: غير از او ساير صحابه بى‏سواد بودند و نگارش يك يا دو نفرى كه سواد داشتند، متقن نبودند(762).

اين ديدگاه، از نظر پژوهشگران معاصر با ارائه دلايل فراوان رد شده است‏(763).

با نگاهى گذرا به تاريخ زبان و فرهنگ عربى و موقعيت جغرافيايى و وضعيت سياسى و اجتماعى شبه جزيره عربستان در مى‏يابيم كه گرچه مناطق مختلف اين سرزمين از لحاظ تمدن و شهرنشينى و نوع حكومت، در وضعيت يكسانى به سر نمى‏بردند، اما اين گونه نبوده است كه با يكديگر بى‏ارتباط باشند و بر همديگر تأثير و تأثر فرهنگى نداشته باشند.

شبه جزيره عربستان، هم چون راه عبور بود و هم منبع برخى محصولات، اهميت فراوان داشت. راه‏هاى بازرگانى، همه از جنوب به شمال، از عربستان مى‏گذشت و اين سرزمين را به شمال مى‏پيوست. يكى از بزرگ‏ترين اين راه‏ها، راه غربى جزيره بود كه از كرانه درياى سرخ به مرزهاى روم (فلسطين، اردن و شبه جزيره سينا) منتهى مى‏شد و در مسير خود از شهرهاى مهمى مانند: مكه، يثرب، فدك، خيبر، العلى، تبوك، مدين، پترا و سرانجام از غزه كه بندرى داراى شهرت جهانى بود، مى‏گذشت و قرن‏ها قافله‏هاى بزرگ، بخور يمن و محصولات هندى را از اين راه به شمال و از آن جا به يونان مى‏بردند.

راه معروف ديگرى كه در اين سرزمين شناخته شده بود، راهى بود كه از شمال شرقى حجاز به سوى مركز مى‏رفت و در آن جا (محل سكونت قبيله طى) به راه ديگرى كه مستقيما از عمان به وادى الرمه و بين‏النهرين مى‏رفت، مى‏پيوست.

مورخان از تمدن‏هاى فراوانى در گوشه و كنار اين سرزمين پهناور و همسايگان آن نام برده‏اند كه همگى صاحب خط بوده‏اند و امروزه به كمك علوم باستان‏شناسى و زبان‏شناسى، آثار فرهنگى نسبتا پيشرفته و كتيبه‏هاى فراوانى از اين مناطق به دست آمده است. جنوب اين سرزمين، منطقه‏اى كه امروزه آن را يمن مى‏نامند، شاهد تمدن‏هاى كهنى به نام معين (از حدود قرن 12 ق.م تا قرن 7 ق.م)، سبا (از حدود قرن 8 ق.م تا حدود قرن 4م) حمير (قرن 4م) بوده است‏(764).

از بندر عدن در يمن نيز به عنوان يك بندر بين‏المللى، كالاهاى بازرگانى هندوستان، چين، ايران، حبشه، زنگبار و روم ترانزيت مى‏شد.

نصرانيت در ميان حميران (در قرن چهارم ميلادى) رواج يافت و چند كليسا در عدن و پايتختشان ظفار ايجاد شد. در قرن‏هاى پنجم و ششم ميلادى، حبشى‏هاى نصرانى، تمام عربستان جنوبى را تصرف كردند. شاهان رومى يا حميرى‏ها روابط دوستانه‏اى برقرار كرده بودند؛ زيرا از يك سو مى‏خواستند امور بازرگانى خود را به خوبى اداره كنند و از سوى ديگر مى‏كوشيدند در مقابل ساسانيان كه از راه درياى عمان به عربستان نفوذ مى‏كردند، مانعى ايجاد كنند. در سال 521م. ذونواس يهودى عليه حبشيان قيام كرد و به قتل عام مسيحيان نجران پرداخت، اما در سال 529م. پادشاه حبشه به او حمله كرد و ابرهه را بر جنوب عربستان حاكم ساخت. درباره روابط ابرهه با همسايگان، نوشته‏هايى مربوط به سال 542م. در ويرانه‏هاى سد مأرب به دست آمده كه شامل 136 سطر و 470 كلمه است.

نوشته‏هاى فراوانى كه در اين قسمت از شبه جزيره عربستان كشف شده، همه به نام حميرى خوانده شده است، ولى اين نوشته‏ها متعلق به دولت‏هاى كهن معين و سبا نيز هست. خط اين كتيبه‏ها يكى است و در مصادر عربى مسند نام گرفته است‏(765).

در نزديكى شهر يثرب، بندرى به نام ينبع در ساحل درياى سرخ (قلزم) وجود داشت كه وسيله ارتباط حجاز با تمدن كهن مصر بود؛ سرزمينى كه اولين خط تصويرى به نام هيروگليف در آن جا پديد آمد و سپس دو خط دموتيك‏(766) و قبطى‏(767) نيز ايجاد شد و كاغذ پاپيروس اولين بار در آن جا ساخته شد(768). اعراب كاغذ مصرى و هندى را مى‏شناختند. كاغذ هندى از كالاهاى تجارى‏اى بود كه اعراب از يمن به روم مى‏فرستادند و خود نيز از آن بهره مى‏بردند (769).

در شمال شبه جزيره مى‏توان از تمدن‏هاى لحيانيان، ثموديان، نبطيان، تدمريان و غسانيان نام برد. تمدن شماليان را نبايد صد در صد از تمدن جنوبيان مجزا دانست، بلكه در بسيارى از موارد، به ويژه درباره خط، (دست كم قسمت عمده‏اى از آن) پيرو تمدن جنوب بوده‏اند. تاكنون بيش از سيزده هزار كتيبه ثمودى و نهصد كتيبه لحيانيان به زبان عربى كلاسيك كشف شده است‏(770). اين تمدن‏ها به علت نزديكى با روميان، تحت تأثير فرهنگ آن‏ها نيز قرار گرفته بودند؛ به طورى كه ساكنان شهر تدمر يا پالمير فرهنگى كاملا يونانى - رومى داشتند و غسانيان در تاريخ نام اعراب روم شهرت دارند كه بيشتر آنان مسيحى و تابع كليساى يعقوبى بودند (771).

ميان عربستان و مرزهاى ايران در دوره ساسانى، دولت حيره وجود داشت كه در آن جا شهرهاى چون انبار، مذار و زندورد پا بر جا بودند و در اين ميان، شهره حيره كه به زودى جاى خود را به كوفه مى‏داد، معروف‏تر از همه بود و در تاريخ و ادبيات عرب و تحول خط و رواج آن نقش مهمى داشت.

در حيره عناصر عربى، ايرانى و آرامى (كه در اصطلاح آن زمان به آنان تبطى (الانباط) گفته مى‏شد در هم آميخته بودند و به علت آزادى مذهب، زردشتى، صابئى، يهودى، مسيحى و مانوى در آن جا زندگى مى‏كردند. پيداست كه در اين شهرها اقوام عرب كه غالبا رابطه خود را با ساكنان ساير مناطق مركزى عربستان حفظ مى‏كردند، از فرهنگ و تمدن ايرانى و ساير اديان نيز بهره‏مند مى‏شدند. اعراب حيره، بيشتر به بازرگانى و حكومت مشغول بودند و به لحاظ مذهبى، بيشتر آنان از قرن پنجم ميلادى مسيحى شدند و مذهب ايشان نسطورى بود(772).

به لحاظ سياسى، دو شهر مكه و طائف در منطقه حجاز (نوار كوهستانى غرب شبه جزيره) به صورت شورايى متشكل از اشراف و متفذين اداره مى‏شد. دارالندوه محل شوراى شهر مكه بود كه بزرگان قريش اكثريت آن را تشكيل مى‏دادند. در اوايل بعثت، مشركان قريش در دارالندوه، پيمان‏نامه‏اى را عليه بنى هاشم نوشتند كه براى تحت فشار قرار دادن پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) و مسلمانان بود و آن را طبق رسم معمولشان به ديوار كعبه آويختند(773). نقل است كه نام حاضران در جلسه بر روى عهدنامه‏ها و اسناد نوشته و مهر مى‏شد(774).

قرار گرفتن كعبه در مكه كه مركز توجه و حيات دينى و فرهنگى اعراب بود و موقعيت جغرافيايى اين شهر كه بر سر شاهراه بازرگانى جنوب به شمال شبه جزيره قرار داشت، موقعيت ممتازى به اين شهر و ساكنان آن داده بود كه به ناچار افرادى در اين شهر خط و كتابت را فرا گرفته بودند و سواد نوشتن داشتند و آن را در امور مختلف به كار مى‏گرفتند؛ مثلا قصى بن كلاب، جد چهارم پيامبراكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) به برادر مادرى خود به نام رزاح بن ربيعه كه در بلندى‏هاى شام زندگى مى‏كرد، نامه نوشت و از او درخواست كمك كرد(775). همچنين هاشم، جد دوم پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) از قيصر روم براى قريشيان عهد و پيمان گرفت كه قريشيان بتوانند با امنيت كامل به بازرگانى بپردازند و اموال و كالاهاى روميان را جا به جا كنند. قيصر نيز نامه‏اى به سوى هاشم و نجاشى فرستاد و از نجاشى خواست كه به قريشيان اجازه ورود به خاك حبشه را بدهد تا آنان به كار بازرگانى بپردازند(776).

برخى معتقدند در آن زمان مكتب خانه‏هايى وجود داشت كه در آن‏جا خط و نوشتن را آموزش مى‏دادند(777)؛ چنان كه على بن ابى طالب قبل از بعثت كه حدود ده سال سن داشت، خط و كتابت را آموخته بود(778).

يكى از توليدات تجارى اعراب، به ويژه قريشيان، چرم (پوست دباغى شده) بود(779).

عمرو بن عاص كه همراه گروهى از قريشيان براى بازگرداندن مهاجران مسلمان به حبشه رفته بود مى‏گويد: بهترين هديه سرزمين ما چرم بود؛ از اين رو چرم بسيارى براى هديه دادن به نجاشى فراهم آورديم (780). ابن نديم (د 380ق) از نوشته‏اى با خط عبدالمطلب، جد رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) و داراى جلد با پوست دباغى شده نام مى‏برد كه در خزانه مأمون بوده است و در آن از حق عبدالمطلب بر گردن فردى حميرى از اهل صنعا سخن به ميان آمده بود (781). از گزارشى ديگر كه ابن اسحاق آورده است، بر مى‏آيد كه برخى از فرزندان عبدالمطلب سواد نوشتن داشته‏اند(782). همچنين از تدوين نوشته‏هايى به نام مكاتيب الرقيق كه نوعى سند ملكيت بردگان بوده است، سخن به ميان آمده است‏(783).

سكونت اهل كتاب (مسيحيان در جنوب (نجران) و شمال شبه جزيره و قبايل يهود در يثرب و قلعه‏هاى اطراف آن) و آشنايى آن‏ها با خط و كتاب، بر رواج خط و كتابت در اين منطقه بى‏تأثير نبوده است‏(784) و اعراب با مجموعه‏اى به نام سفر (كتاب مقدس) آشنا بوده‏اند(785). بلاذرى به نقل از واقدى (د 207ق) گزارش مى‏كند كه برخى از يهوديان كتاب (خط) عربى را مى‏دانستند و در زمان‏هاى اول (؟) آن را به كودكان تعليم مى‏دادند (786).

خالد بن وليد هنگام فتح عين التمر كودكانى را ديد كه نوشتن مى‏آموختند. او همين وضعيت را در شهر انبار نيز ديده بود كه به خط عربى مى‏نويسند و آن را به يكديگر تعليم مى‏دهند(787). بنابراين مردم حيره قبل و بعد از اسلام در خط و كتابت شهرت داشته‏اند.

جواد على از ظهور گروهى به نام احناف هنگام ظهور اسلام نام مى‏برد كه كتب غير عربى، به ويژه كتاب‏هاى مقدس يهوديان و نصارا را مى‏خواندند(788)؛ چنان كه نقل شده است ورقة بن نوفل، انجيل را به خط عربى و عبرانى مى‏نوشت‏(789). فردى از بنى قريظه مقدارى از توراث را براى عمر نوشت و او آن‏ها را نزد رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) برد(790). سويد بن صامت به رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: آنچه پيش توست (قرآن) مانند مجله لقمانى است كه نزد من است. پيامبر (صلى الله عليه و آله و سلم) آن مجله را خواست و (پس از مطالعه آن) گفت: ان هذا الكلام حسن والذى معى أفضل من هذا، قرآن أنزله الله تعالى هو هدى و نور(791)، اين كلام خوبى است، ولى قرآن كه خداوند آن را نازل كرده و مايه نور و هدايت است، از آن برتر است.

بنابراين، گزارش بلاذرى (د 279ق) كه يادآور مى‏شود هنگام ظهور اسلام در مكه تنها هفده نفر و در اوس و خزرج يازده نفر سواد نوشتن داشته‏اند(792)، همه واقعيت نيست و چه بسا اين افراد بيش از ديگران به كتابت و نوشتن مشهور بوده‏اند؛ چنان كه جواد على، اسامى ديگرى را بر فهرست بلاذرى افزوده است‏(793). در گزارش بلاذرى نام افراد با سوادى كه ياد شده، بيشتر كسانى هستند كه بعدها از صحابه مشهور پيامبر شدند؛ از اين رو احتمال مى‏رود كه قصد راوى، يادآورى صحابه مشهور رسول‏خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بوده است كه پيش از اسلام باسواد بوده‏اند.

بارى، مجموعه آنچه به صورت اختصار گفته شد، روشن مى‏سازد كه خط و ابزار كتابت، ميان اعراب شهرنشين و اطراف آن رواج داشت؛ هرچند آشنايى بدويان صحرا گرد با آن، سطحى بود(794). از سوى ديگر، به اين مسئله نيز اشاره دارد كه نگارش در آن زمان داراى قاعده و نسبت به رفع نيازهاى آنان كارآمد بوده است‏(795).