فصل سوم: صلح حديبيه
رسول گرامى اسلام(ص) در كنار مبارزه نظامى خود، مبارزه سياسى ديگرى نيز داشت كه
اهميتش كمتر از قبلى نبود و يكى ازبزرگ ترين موفقيتهاى آن حضرت بستن پيمانى بود كه
به فتح بزرگ، يعنى فتح مكه انجاميد؛ فتحى كه اسلام به واسطه آن تقويت گشت و
جزيرةالعرب زير فرمان آن حضرت در آمد.
فتح مكه با يك عمل سياسى (پيمان صلح حديبيه)، كه رسول خدا(ص) آن را در اوج حكمت
و تدبير انجام داد آغاز گرديد، چرا كه هدف پيامبر(ص) گسترش رسالت الهى اسلام بود،
نه جنگ و خونريزى و هر كجا كه ناگزير مىشد به جنگ مىپرداخت و آنجا كه مىبايست
صلح و آشتى برقرار باشد، تن به صلح و آشتى مىداد. اكنون فشردهاى از سيماى صلح
حديبيه و آثار آن را ياد آور مىشويم:
زيارت مسجدالحرام
مسجدالحرام در مكّه مورد توجّه اعراب در عبادات آنها بود. هر سال در ماههاى
حرام براى انجام مراسم حج بدانجا مىرفتند و كسى كه داخل مسجد الحرام مىشد، داراى
مصونيت و امنيت كامل بود، به گونهاى كه اگر كسى در مسجد با سرسختترين دشمن خود
روبه رو مىشد، جرأت نداشت شمشير بكشد و يا خونى بريزد، ولى قريش از آن زمان كه
حضرت محمد(ص) و مسلمانان از مكه مهاجرت نمودند، تصميم گرفتند آنها را از زيارت
مسجدالحرام محروم سازند و تنها از ورود آنها جلوگيرى به عمل آورند، نه از ساير
اعراب، ومسلمانان به سبب اينكه از انجام دادن مراسم واجب دينى خود محروم گشته
بودند، سخت متأثر و نگران بودند. شش سال از هجرت سپرى شد و مسلمانان در آتش شوقِ
زيارت مسجدالحرام مىسوختند، روزى گردهم آمدند و رسول خدا(ص) نزد آنان رفت و به
آنها اطلاع داد كه وى در عالم رؤيا ديده است كه مسلمانان با امنيت و آرامش وارد
مسجدالحرام خواهند شد و حلق و تقصير مىكنند. از اين رو رسول اكرم(ص) مردم مدينه و
اعراب باديهنشين پيرامون اين شهر را براى انجام عمره (زيارت مسجدالحرام) به همراه
خود فراخواند و در عين حال بيمناك بود كه مبادا قريش با او درگير شوند و
يا او را از زيارت مسجدالحرام محروم سازند. عده زيادى از اعراب از انجام زيارت
امتناع ورزيده و گفتند: ما گرفتار مال واموال و زندگى خود هستيم، براى ما از خدا
طلب آمرزش كن. سبب اصلى امتناع آنها از اين سفر اين بود كه آنها بر اين باور بودند
كه حضرت محمد(ص) و يارانش هرگز از اين سفر خود باز نخواهند گشت و مشركان همه آنها
را به قتل مىرسانند. اين مطلب را خداوند از قول آنان چنين بازگو مىفرمايد:
سَيَقُولُ لَكَ المُخَلَّفُونَ مِنَ الأَعْرابِ شَغَلَتْنا أَمْوالُنا
وَأَهْلُونا فَاسْتَغْفِرْ لَنا يَقُولُونَ بِأَلْسِنَتِهِمْ ما لَيْسَ فِى
قُلُوبِهِمْ قُلْ فَمَنْ يَمْلِكُ لَكُمْ مِنَ اللَّهِ شَيْئاً إِنْ أَرادَ بِكُمْ
ضَرّاً أَوْ أَرادَ بِكُمْ نَفْعاً بَلْ كانَ اللَّهُ بِما تَعْمَلُونَ خَبِيراً *
بَلْ ظَنَنْتُمْ أَنْ لَنْ يَنْقَلِبَ الرَّسُولُ وَالمُؤْمِنُونَ إِلى
أَهْلِيهِمْ أَبَداً؛(1)
اعرابى كه از سفر فتح مكه تخلف ورزيدند به تو خواهند گفت كه اموال و خانواده ما
سبب حضور نيافتن ما شد. اينك برايمان طلب آمرزش كن، آنها آنچه را در دل بدان عقيده
ندارند بر زبان مىآورند. اگر خداوند اراده كند به شما زيان يا سودى برساند، چه كسى
مىتواند مانع او شود، بلكه خداوند به آنچه انجام مىدهيد آگاه است. از اين گذشته،
شما پنداشتيد كه رسول خدا و مؤمنان همه كشته مىشوند و هرگز به خانوادههايشان
برنمى گردند.
رسول گرامى با مهاجرين و انصار و ساير اعرابى كه بدو پيوستند به قصد زيارتِ خانه
خدا از شهر خارج گرديد. تعداد آنان به هزار و چهار صد نفر بالغ مىشد و به جز
شمشيرهايى كه در نيام داشتند اسلحه ديگرى برنگرفتند. آنان قربانىهاى خود را
پيشاپيش به حركت در آوردند تا قريش و ساير مردم بدانند كه آنان به قصد زيارت،
رهسپار مكه شدهاند، نه براى جنگ و مبارزه.
جلوگيرى از زيارت پيامبر
هنگامى كه نبىّ اكرم(ص) در بين راه به منطقهاى به نام «عسفان» وارد شد، بدو خبر
رسيد كه قريش از آمدن آنان مطلع شده و گرد هم آمدهاند تا مانع ورود آنها به مكه
شوند و با سپاهى به فرماندهى خالدبن وليد (كه هنوز اسلام نياورده بود) آماده نبرد
با آنان هستند.
وقتى پيامبر از آمادگى قريش براى جنگ آگاه گرديد، فرمود: «واى بر قريش، جنگ،
آنها را نابود سازد، چه مىشد كار مرا به ساير قبايل بتپرست واگذار مىكردند كه
اگر بر من پيروز مىشدند، به هدف خود مىرسيدند و اگر من بر آنها پيروزمىگشتم در
اين صورت بدون قتل و كشتار اسلام مىآوردند، به خدا سوگند، در تبليغ آيين يكتاپرستى
كوشش خواهمكرد تا خداوند آن را پيروزگرداند و يا در اين راه كشته شوم». آنگاه
رسول خدا(ص) آنان را از راهى ديگر در سمت راست و نزديك حديبيه، رهنمون شد و در آنجا
شتر حضرت زانو زد. مردم با شگفتى گفتند: شتر زانو زد! حضرت فرمود: «زانو نزد، ولى
آنچه مانع رفتن فيل به مكه شد [يعنى فرمان خدا] از رفتن اين شتر نيز جلوگيرى به عمل
آورد». همچنين فرمود: «اگر امروز قريش از من چيزى بخواهند كه باعث تحكيم روابط
خويشاوندى شود، من آن را انجام خواهم داد و سپس شتر خويش را به حركت در آورده و
تغيير مسير داد، وشتر به سرعت راه افتاد تا اينكه پيامبر(ص) در نزديكترين منطقه
به حديبيه فرود آمد.
تشنگى بر مردم چيره گشت، رسول خدا(ص) تيرى از تركش خود بيرون آورد و به يكى از
ياران خود داد تا آن را در چاهى در آن منطقه قرار دهد، وى تير را داخل چاه فرو برد،
ناگهان آب بالا آمد و آنها سيراب گشتند، به گونهاى كه بر لب چاه نشسته بودند و با
ظرفهاى خود آب برداشته و مىنوشيدند.
گفتگوى پيامبر و قريش
قريش رسولانى را يكى پس از ديگرى فرستاد تا سبب آمدن مسلمانان را جويا شوند؛
زيرا آنان نسبت به تصميم رسول خدا(ص) دچار شك و ترديد شده بودند و حضرت به آنان
اطلاع داد كه وى براى زيارت خانه خدا بدين جا آمده است، ولى آنها ترديد داشتند، از
اين رو عروةبن مسعود (رئيس طائف) را كه به او اعتماد داشتند و مقام و جايگاهى نيز
داشت، نزد پيامبر(ص) فرستادند. وى نزد حضرت آمد و گفت: اى محمد(ص) تو عدّهاى از
مردم اوباش را دور خود گرد آوردهاى و سپس به زادگاه خويش آمدهاى تا قبيله و عشيره
خود را به واسطه آنها متفرق و پراكنده سازى؟ اينك قريش با خدا پيمان بسته كه هرگز
نگذارد تو با زور و قدرت وارد مكه شوى. به خدا سوگند گويى مىبينم كه هوادارانت
شكست خورده و تو را تنها خواهند گذاشت. عروه سپس متوجه رفتار ياران پيامبر نسبت به
او شد؛ زيرا هرگاه پيامبر(ص) وضو مىساخت ياران او براى تبرك جستن به قطرهاى از آب
وضوى حضرت، سرو دست مىشكستند و هرگاه نزد او سخن مىگفتند صداى خويش را بلند
نمىكردند و به چهره آن حضرت خيره نمىشدند. وى بازگشت و به همراهان خود گفت: اى
قريشيان به خدا سوگند، من عظمت و قدرت شاهان بزرگى، چون كسرى و
قيصر روم را ديدهام، ولى موقعيت هيچ كدام را ميان قوم خود مانند حضرت محمد(ص)
نديدهام! من مردمى را پيرامون او مشاهده كردم كه هرگز و با هيچ قيمتى دست از او
برنخواهند داشت. بنابراين در اين قضيه انديشه كنيد؛ زيرا او شما را به راه صحيح فرا
مىخواند، شما را نصيحت مىكنم آنچه را وى مىگويد بپذيريد، علاوه بر اينكه بيم
دارم بر او پيروز هم نگرديد، قريش گفتند: از اين سخنها نگو، ولى ما امسال او را
برمىگردانيم و سال آينده به حج بيايد.
سپس پيامبر گرامى اسلام(ص) تصميم گرفت تا عثمان بن عفان را به عنوان فرستاده خود
نزد قريش اعزام نمايد تا هدف از آمدنِ آن حضرت را بدانان ابلاغ كند. عثمان پيام
رسولخدا(ص) را به قريش رساند، وقتى از ابلاغ پيام خود فراغت يافت به او گفتند: شما
اكنون اگر ميل داشته باشى مىتوانى خانه كعبه را طواف كنى. وى گفت: تا رسول خدا(ص)
آن را طواف نكند، من طواف نخواهم كرد، لذا او را نزد خود زندانى كردند، خبر قتل
عثمان بين مسلمانان شايع شد، وقتى اين خبر به رسول خدا(ص) رسيد حضرت فرمود: تا با
آنان (يعنىقريش) نبرد نكنيم اينجا را ترك نخواهيم كرد.
بيعت رضوان
پيامبر اكرم(ص) از ياران خود خواست براى نبرد با مشركان تا پاى جان با او پيمان
ببندند و آنان به جز يك تن، همگى - زير درختى كه آنجا بود - با او عهد و پيمان
بستند. يكى از شاهدان آن بيعت، در مقام پرسش از اين سؤال: در روز حديبيه، بر چه چيز
با پيامبر بيعت كرديد (يعنى پيمان بستيد)؟ چنين پاسخ داد: «بر جانفشانى». در روايتى
ديگر آمده است كه: «آنان با پيامبر پيمان بستند كه از جنگ فرار نكنند» به اين معنا
كه بجنگند تا پيروز شوند، هر چند در اين راه قربانى دهند و هر اندازه سختى و دشوارى
جنگ را احساس كردند، ازبرابر دشمن نگريزند. قرآن اين بيعت را ياد آور شده و مؤمنينى
را كه در آن بيعت، با پيامبر خويش پيمان بستند ستوده است. خداى متعال فرمود:
لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ المُؤْمِنِينَ إِذ يُبايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ
فَعَلِمَ ما فِى قُلُوبِهِمْ فَأَنْزَلَ السَّكِينَةَ عَلَيْهِمْ وَأَثابَهُمْ
فَتْحاً قَرِيباً؛
آنگاه كه مؤمنين زير درخت با تو بيعت كردند، خداوند از آنها خرسند گرديد و آنچه
را در دل داشتند مىدانست و اطمينان و آرامش كامل بر آنها نازل كرد و آنها را به
فتحى نزديك پاداشداد.
پيمان صلح
مسلمانان مهياى نبرد شدند و در همين آمادگى به سر مىبردند كه متوجّه شدند عثمان
كشته نشده و ديرى نپاييد كه ناگهان با برگشتن او رو به رو شدند و بدين ترتيب
مذاكرات بين طرفين از سر گرفته شد. قريش فرستاده خود سهيل بن عمرو را فرستاد تا
شروط چهارگانهاى(2)
را كه قريش مىخواهد در پيمان نامه بيايد به آنها پيشنهاد كند:
نخست: مسلمانان و قريش متعهد مىشوند مدت ده سال جنگ و خونريزى را بر ضد يكديگر
ترك كنند.
دوم: اگر فردى از قريش به مسلمانان پناهنده شد، بايد او را به قريش باز گردانند،
ولى اگر مسلمانى فرار كرد و به قريش پناهنده گشت، قريش موظف نيست وى را نزد
مسلمانان برگرداند.
سوم: امسال مسلمانان بايد بدون انجام عمره (زيارت مسجد الحرام) برگردند، ولى سال
آينده مىتوانند وارد مكه شوند و سه روز در مكه بمانند و سلاحى جز شمشير در نيام
نداشته باشند.
چهارم: مسلمانان و قريش با هر كس كه خواستند مىتوانند پيمان برقرار كنند و رسول
گرامى اسلام(ص) اين شرطها را پذيرفت.
تأثير پيمان نامه بر مسلمانان
مسلمانها موادى را كه در اين پيماننامه ملاحظه كردند برايشان قابل تحمل نبود،
لذا تصميم گرفتند در اين زمينه با رسول گرامى اسلام(ص) گفتگو كنند. از جمله مطالبى
كه به عرض پيامبر رساندند اين بود كه اى رسول خدا، اگر فردى از مشركين مسلمان شد و
به ما پناهنده شد، چگونه او را به آنها باز گردانيم، در صورتى كه آنها شخصى را كه
از ما مرتد شود و به آنها رو آورد باز نگردانند؟ حضرت در پاسخ آنان فرمود: «آن كس
كه از ما به آنان پناهنده شود، خداوند او را از رحمت خويش دور گردانده است، ولى كسى
كه به ما پناهنده شود و او را به آنان برگردانيم، خداوند وسيله نجات او را فراهم
خواهد ساخت».
شدت نگرانى مسلمانان از اين پيمان نامه به حدّى بود كه عمر بن خطاب نزد ابوبكر
رفت و نگرانى خود را از اين صلح ابراز داشت. ابوبكر به او گفت: محمد(ص) رسول خداست
و نافرمانى خداوند نمىكند و خدا يار و پشتيبان اوست. عمر از سخنان دوستش قانع نشده
و نزد رسول خدا(ص) رفت و همان گونه كه با ابوبكر گفتگو كرده بود با آن حضرت سخن
گفت: رسول خدا(ص) در پاسخ او فرمود: «من بنده و فرستاده خدايم و هرگز از فرمان او
سرپيچى نمىكنم و او هرگز مرا خوار نخواهد ساخت».
و آنگاه پيامبر اسلام، على بن ابىطالب(ع)را طلبيد تا شروط پيمان نامه صلح را
بنگارد. پيامبر(ص) به او فرمود كه بنويسد: بسم الله الرحمن الرحيم. سهيل بن عمرو
اعتراض كرد و گفت: قريش عبارتى جز «باسمك اللهم» نمىشناسند. مسلمانان از اين
گستاخى ناراحت شدند و پيامبر به على(ع) دستور داد بنويسد: «باسمك اللهم». و سپس بدو
فرمود: بنويس: اين پيمانى است كه محمد پيامبر خدا بسته است اين جمله نيز مورد
اعتراض سهيل قرار گرفت و گفت: اگر ما تو را به پيامبرى خدا مىشناختيم، با شما سر
جنگ نداشتيم و تو را از زيارت خانه خدا محروم نمىساختيم. به نام خود و پدرت بنويس،
رسول اكرم(ص) به على(ع) فرمود: اىعلى، كلمه رسول الله را پاك كن.اين كار بر على(ع)
دشوار آمد و حضرت خود پيمان نامه را گرفت و با دست مبارك خويش آن را محو كرد. و به
على(ع) دستور داد بنويس: اين پيمانى است كه محمد بن عبدالله با سهيل بن عمرو منعقد
مىكند. پس از آن وحى الهى نازل گرديد و عمل سهيل را مورد نكوهش قرار داد و رسول
خود و مؤمنين را با اين فرمودهاش ستود.
إِذ جَعَلَ الَّذِينَ كَفَرُوا فِى قُلُوبِهِمُ الحَمِيَّةَ حَمِيَّةَ
الجاهِلِيَّةِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَكِينَتَهُ عَلى رَسُولِهِ وَعَلى
المُؤْمِنِينَ وَأَلْزَمَهُمْ كَلِمَةَ التَّقْوى؛(3)
آنگاه كه كافران در دلشان تعصّب جاهليت پروردند، خداوند آرامش و اطمينان خويش
را بر پيامبر خود و مؤمنين فرو فرستاد و آنها را با كلمه اخلاص و تقوا ملازم ساخت.
پس از نگارش اين شروط و اجراى مفاد آن توسط طرفين، مردى كه خود را «ابوجندل»
مىخواند و قريش مانع مهاجرت وى شده بودند، به مسلمانان پناهنده شد. پيامبراسلام
بدو فرمود: ما با قريش عهد و پيمان صلحى بستهايم، از اينرو به آنان خيانت
نمىكنيم، شما صبركن، شايد خداوند براى تو و ساير درماندگان راه نجاتى فراهم سازد.
دور انديشى همسر پيامبر
ماجراى پيمان نامه صلح كه به پايان رسيد، رسول خدا(ص) دستور داد يارانش از احرام
عمره بيرون آيند، به اين ترتيب كه سرهاى خود را تراشيده، شتران قربانى خود را ذبح
نمايند، اين پيشنهاد بر آنها
(4) سخت گران آمد، به گونهاى كه آنها را به نافرمانى دستور پيامبر(ص) واداشت.
رسول خدا(ص) به همسرش ام سلمه كه او را با خود آورده بود وارد شد و بدو فرمود:
مسلمانان با اين كار خود، خويشتن را در معرض هلاكت و نابودى قرار دادند. بدانان
دستور دادم، ولى فرمان نبردند. ام سلمه به حضرت عرض كرد: اى پيامبر خدا(ص) آيا دوست
دارى اين كار عملى شود؟ بنابراين بىآنكه با هيچيك از آنان سخن بگويى بيرون رو و
شترِ قربانى خويش را ذبح نما و سلمانى خود را بخواه تا سرت را بتراشد. رسول اكرم(ص)
به پا خاست و با هيچ يك از آنان سخن نگفت تا شتر قربانى خود را ذبح نمود و سلمانى
خويش را طلبيد و سرش را تراشيد.وقتى مسلمانان اين حالت را ديدند، همگى بهپا خاسته
و شتران خويش را قربانى كردند و برخى سر بعضى ديگر را تراشيدند و بدين سان «ام
سلمه» در صاحب نظرى و دورانديشى ضرب المثل شد.
باطل كردن يكى از شروط
«ابوبصير عُتبة بن أسيد» به قصد پناهندگى به رسول خدا(ص) از مكه فرار كرد. قريش
دوتن را در تعقيب وى فرستادند و خواستار تسليم وى شدند. رسول خدا(ص) به او دستور
داد همراه آنان برگردد و او نيز با آن دو تن باز گشت و آنگاه كه به منطقهاى به
نام «ذى الحليفه» رسيدند، بر يكى از نگهبانان خود حمله برد و او را كشت و ديگرى
گريخت و بار ديگر خدمت رسول اكرم(ص) رسيد و عرضه داشت: به شما پناهنده شدهام؟ حضرت
فرمود: خير، هر كجا دوست دارى برو و در مدينه نمان. لذا او به ناحيهاى در راه شام
كه مسير عبور كاروان بازرگانى قريش بود، رهسپار گرديد و در آنجا اقامت گزيد و گروه
ديگرى از مسلمانان مكه كه خلاصى يافته بودند به او پيوستند از جمله «ابوجندل» كه
نخستين بار پناهنده شده بود. آنها راه را بر كاروانهاى بازرگانى قريش مىبستند از
اين رو قريش ناگزير شدند فرستادهاى را نزد پيامبر(ص) اعزام دارند و از او بخواهند
اين شرط از پيمان نامه صلح را باطل كند. حضرت پيشنهاد آنها را پذيرفت. و بدين ترتيب
يكى از بندهاى اين پيمان نامه كه براى مسلمانان بسيار دردناك بود. باطل گرديد.
نتيجه صلح
از مُجّمَع بن حارثه نقل شده كه گفت: ما در حديبيه حضور داشتيم، وقتى از آنجا
رفتيم ديديم رسول خدا(ص) در محلى به نام «كراع الغميم» ايستاد و مردم را گرد آورد و
آياتى را كه بر او نازل شده بود برايشان تلاوت فرمود:
إِنّا فَتَحْنا لَكَ فَتْحاً مُبِيناً * لِيَغْفِرَ لَكَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ
مِنْ ذَنْبِكَ وَما تَأَخَّرَ وَيُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَيْكَ وَيَهْدِيَكَ صِراطاً
مُسْتَقِيماً * وَيَنْصُرَكَ اللَّهُ نَصْراً عَزِيزاً؛
ما فتحى آشكار برايت به وجود آورديم تا خداوند از گناهان گذشته و آيندهات
درگذرد و نعمتش را بر تو تمام مىگرداند و به راه راست هدايتت مىكند و تو را به
پيروزى با عزّتى مىرساند.
مردى به رسول خدا(ص) عرض كرد: آيا اين پيمان نامه، فتح به شمار مىآيد؟ حضرت
فرمود: آرى، به خدايى كه جانم در دست اوست، فتح است.
ممكن است خواننده شگفتزده شود كه قرآن اين صلح را فتح المبين خوانده، حال آنكه
قبلاً همه لشكريان به جز ابوبكر،آن را پيمان نامهاى ضعيف و ذلت بار مىدانستند،
ولى مسلمانان بعدها نتيجه اين صلح را ديدند و برايشان روشن شد كه اين صلح به خير و
مصلحت آنها و از هر فتح و پيروزى قبلى، سودمندتر بوده است، بلكه متوجه شدند كه واجب
بوده چنين آرامش جنگى برقرار شود تا مقدمهاى باشد براى راهيابى به دلهاى مردم از
طريق باور و دليل، نه از طريق شمشير و زور. به ناچار بايد آتش بس (آرامش جنگى)
برقرار گردد تا مدتى جنگ و خونريزى صورت نگيرد و اهل خرد بتوانند با آرامش و دور از
هرگونه جنجال در اصول و اركان اين دين جديد، بينديشند و از روى يقين و باور، پذيراى
آن شوند، نه از ترس و بيم.
ولى براى آن دسته از كسانى كه پذيراى اين صلح نبودند [عمر و امثال او] ديرى
نپاييد كه پس از گذشت دو سال از انعقاد آن، هنگام فتح مكه راز و حكمت آن در
روشنترين مظاهر آن برايشان پديدار گشت. يكى از مسلمانانى كه خود در ماجراى اين صلح
حضور داشت، اين رخداد مهم صلح نامه را اين گونه وصف مىكند: «وقتى آتش بس اعلام شد
و جنگ آرامش يافت، برخى از مردم از بعضى ديگر امان يافتند و با يكديگر ديدار كرده و
در بحث و مناقشات به گفتگو نشستند، در اين فاصله با هر صاحب انديشهاى كه درباره
اسلام گفتگو به عمل مىآمد، اسلام را مىپذيرفت و در مدت اين دو سال به اندازه تمام
افرادى كه قبلاً به اسلام گرويده بودند و يا بيشتر از آن تعداد، پذيراى اسلام شدند
و دليل آن اين است كه رسولخدا(ص) با تعداد هزارو چهار صد نفر راهى حديبيه شد، در
صورتى كه پس از گذشت دو سال، براى فتح مكه دههزار تن آن حضرت را همراهى مىكردند.
از ابن مسعود منقول است كه گفت: شما فتح مكه را فتح مىشمريد، ولى ما فتح را صلح
حديبيه مىدانيم.
اقدامى كه پيامبر(ص) در مورد اين صلح كرد و پذيرش شرايط دستور آن به رغم ميل
باطنى بيشتر يارانش و وصفى كه قرآن از اين صلح به فتح المبين كرده، آن هم در زمانى
كه هنوز نتايج آن پديدار نشده بود، از طرفى گذشت زمان بر كارى كه رسول خدا(ص) انجام
داد، همه اين موارد، قوىترين دليل بر صدق نبوت حضرت محمد(ص) بوده و نيز دليل بر
اين است كه قرآن وحى الهى است.
فصل چهارم: نامههاى رسول اكرم(ص) به پادشاهان و سران
پس از آنكه مسلمانان از محل و منطقه پيمان صلح حديبيه باز گشتند، رسول خدا
ملاحظه كرد وقت آن رسيده تا رسالت اسلام را كه خداوند وى را براى گسترش آن
برانگيخته، به همه جهانيان اعلان دارد:
«وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ
أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ».
پيامبر خدا(ص) نامه هايى توسط فرستادگان خويش به پادشاهانى كه در دوران او
فرمانروايى مىكردند فرستاد و در آن نامهها آنان را به اسلام دعوت فرمود و با مهرى
كه نقش آن «محمد رسول الله» بود آنها را ممهور ساخت.
نامه پيامبر به پادشاه روم
رسول اكرم(ص) دحيه كلبى را با نامهاى نزد امپراتور روم فرستاد. در آن نامه آمده
بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. نامهاى است از محمد فرستاده خدا به هِرقِلْ، بزرگ
روم. درود بر پيروان هدايت، من تو را به آيين اسلام دعوت مىكنم.اسلام آور تا در
امان باشى، خداوند به تو دو پاداش مىدهد، اگر از آيين اسلام رو گردانى، گناه
دهقانان نيز بر تو خواهد بود، و اىاهل كتاب، ما شما را به يك اصل مشترك دعوت
مىكنيم و آن اينكه غير خدا را نپرستيم و كسى را همتاى او قرار ندهيم و برخى از ما
بعضى ديگر را به خدايى نپذيرد، [اى محمد] هرگاه آنان از پذيرش آيين حقّ سر
برتافتند، بگو: گواه باشيد كه ما مسلمانيم».
نامه حضرت به پادشاه ايران
رسول خدا(ص) عبدالله بن حُذافة بن سهم را با نامهاى به دربار كسرى پسر هرمز
شاه ايران فرستاد، در آن نامه چنين آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. از محمد
فرستاده خدا به كسراى بزرگ ايران. درود بر پيروان هدايت و كسى كه به خدا و پيامبر
او ايمان آورد و گواهى دهد كه جز او خدايى نيست و شريك و همتايى ندارد و محمد بنده
و فرستاده اوست. من به دستور الهى تو را به سوى او فرا مىخوانم، او مرا براى هدايت
همه مردم فرستاده تا آنها را از خشم او بيم دهم. و حجت را بر كافران تمام نمايم.
اسلام بياور تا در امان باشى و اگر از آيين اسلام سر برتافتى، گناه مردم مجوس
برگردنت خواهد بود».
نامه رسول خدا(ص) به پادشاه حبشه
پيامبر اكرم(ص) نامهاى را توسط جعفر بن ابى طالب نزد پادشاه حبشه فرستاد. در
نامه حضرت اين گونه آمده بود: «بسم الله الرحمن الرحيم. نامهاى است از محمد پيامبر
خدا به نجاشى زمامدار حبشه. درود بر شما، من خدايى را كه جز او معبودى نيست ستايش
مىكنم، خدايى كه از عيب و نقص منزه است و بندگان فرمانبردار او از خشم وى در
امانند و او بر بندگان ناظر و گواه است. گواهى مىدهم كه عيسى فرزند مريمْ روحى است
از جانب خدا و كلمهاى است كه در رحم مريم پارسا و پاكدامن قرار گرفته است. خداوند
با همان قدرت و نيرويى كه آدم را بدون پدر و مادر آفريد، عيسى را نيز بدون پدر به
وجود آورد. من تو را به سوى خداى يگانه كه شريك ندارد فرا مىخوانم و از تو
مىخواهم هميشه مطيع و فرمانبردار او باشى و از آيين من پيروى نمايى. ايمان به
خدايى آورى كه مرا به رسالت خود مبعوث فرمود. هان، من پيامبر خدا هستم و پسر عمويم
و جمعى از مسلمانها را نزدت فرستادم ... شما و تمام لشكريان و هوادارانت را به سوى
خداى عزيز دعوت مىكنم. من رسالتم را ابلاغ كردم و پند و اندرز دادم، پند مرا
بپذير، درود بر پيروان هدايت».
و نيز آن حضرت نامههايى به همين مضمون به مقوقس، بزرگ قبطيان و به پادشاه مصر و
نصاراى نجران و پادشاهان عمان و به همه سران كشورهايى كه در آن زمان در همسايگى
جزيرة العرب مىزيستند ارسال داشت.
اطمينان به پيروزى
قابل ملاحظه است نامههايى كه رسول اكرم(ص) به سران كشورها فرستاد، در زمانى بود
كه هنوزتسلط كامل بر جزيرةالعرب پيدا نكرده بود، ولى اطمينان آن حضرت به وعده
پيروزى كه خدا به او داده بود، و اينكه اين اسلام بر تمام اديان ديگر در زمان او
غلبه خواهد يافت، از جمله انگيزههايى بود كه حضرت را به انجام اين كار وا داشت، و
وعده الهى در اين آيه شريفه كه پس از پيمان صلح حديبيه نازل گشته تجسّم يافت:
هُوَ الَّذِى أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَدِينِ الحَقِّ لِيُظْهِرَهُ عَلَى
الدِّينِ كُلِّهِ وَكَفَى بِاللَّه شَهِيداً؛(5)
او خدايى است كه رسول خدا را با هدايت و دين حقّ فرستاد تا آن را بر ساير اديان
پيروز گرداند، هر چند مشركان خرسند نباشند.
اسلام بر كليه كشورهايى كه پيامبر(ص)، فرستادگان خويش را بدانجا اعزام كرد،
استيلايافت. مدتى بيش از ده سال بعد از رحلت آن بزرگوار، آيين اسلام بر همه اديانى
كه در زمان آن حضرت وجود داشتند غلبه يافت. ترديدى نيست، محقق شدن اين وعده الهى از
بزرگترين دلايلى است كه قرآن وحى الهى بوده و حضرت محمد(ص) در ادعاى نبوت خويش
صادق بوده است.
دعوت اصلاح طلبانه
اسلام آيين جهانى بوده و مربوط به يك گروه و دسته خاص نيست. دين آمده تا بهطور
كلى بدعتهايى را كه در آيين الهى وارد شده از بين ببرد، به همين دليل مىبينيم كه
پيامبر(ص) در نامه خود به هرقل، به اين آيه قرآن كه مشخص كننده وظيفه رسالت اسلام
است، استشهاد مىنمايد:
قُلْ يا أَهْلَ الكِتابِ تَعالَوْا إِلى كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَبَيْنَكُمْ
أَلّا نَعْبُدَ إِلّا اللَّهَ وَلا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَلا يَتَّخِذَ بَعْضُنا
بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا اشْهَدُوا
بِأَنّا مُسْلِمُونَ؛(6)
بگو اى اهل كتاب، بياييد و از كلمه حقّى كه ميان ما و شما يكسان است، پيروى كنيم
كه به جز خدا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و بعضى از ما برخى ديگر
را به جاى خدا به ربوبيت تعظيم نكنيم و اگر سر برتافتند، شما بگوييد گواه باشيد كه
ما مسلمانيم و تسليم امر خداييم.
در اين آيه، اهل كتاب (يهود و نصارا) به توحيد و يگانه پرستى، كه همان عقيده
مشترك بين اديان الهى است فرا خوانده شدهاند. توحيد حقيقى منصفانه و عادلانه است و
بين مؤمنين تساوى قائل بوده و متكفل است تا عقايد همه را از خرافات و گمراهىها
منزه و پاك گرداند، چه اينكه آفريدگارى جز خدا نيست و ديگران در خور پرستش نيستند،
خواه پيامبر باشند يا دانشمند. اين عقيده مطلق توحيد و خداپرستى است كه انسان را از
پرستش برخى به بعضى ديگر رهايى بخشيده و مانع برترى طلبى برخى بر بعضى ديگر مىشود؛
زيرا همگى آنها بندگان يك خدايند و معبودى جز او ندارند.
از اينجاست كه اعتقاد به توحيد و يگانگى خدا، بشر را از قيد و بند بردگى
مىرهاند و سرسپردگى به يكى از آفريدهها، شرك به خدا محسوب مىشود، بنابراين اگر
اهل كتاب، آيين اسلام را پذيرا شدند، مسلمان خواهند بود و اگر سر برتافتند بگوييد
گواه باشيد كه ما مسلمانيم.
تمام پيامبران، خداى يگانه را پرستش مىكردند؛ زيرا نخستين پايه و اساس دين
موسى(ع) اين فرموده خداست كه در كتب آنها آمده است: «منم پروردگار، خداى تو، خداى
ديگرى براى تو در برابر من وجود ندارد». توحيد و يگانه پرستى در رأس سفارشهاى
دهگانهاى است كه هيچ يك از آنها نسخ نشده است. حضرت مسيح(ع) مىگويد: «تصور نكنيد
من آمدهام تا تورات و پيامبران را باطل سازم، براى اين كار نيامدهام، بلكه
آمدهام تا آن رإ؛هه تكميل(7)سازم».
از قول مسيح مطالبى نقل شده كه بر آنچه در تورات آمده تأكيد دارد: «يكى از
نويسندگان نزديك آمد ... از او پرسيد كدام سفارش مقدّم بر همه است؟ يسوع (عيسى)
پاسخ داد: اىاسرائيل، بشنو، نخستين سفارشى كه بر همه مقدّم است اين است: پروردگارى
كه خداىماست، يگانه است»(8).
اينك به بخش دوم آيه شريفه مىپردازيم كه بيانگر پرستش خداى يگانه است: «ولايتخذ
بعضنا بعضاً أرباباً من دون الله» اين پرستش را قرآن با آيهاى ديگر تفسير نموده
است. «واتخذوا احبارهم ورهبانهم أرباباً من دون اللّه». به پيامبر(ص) گفته شد: اى
رسول خدا(ص) پس چرا آنها را نمىپرستيدند؟ آيا در اين صورت چيزى را كه خدا حلال
كرده بود، حرام نمىكردند و ديگران هم حرام مىنمودند؟ و آنچه را خداوند حرام كرده
بود حلال نمىشمردند و ديگران نيز حلال مىكردند؟ بنابراين پيروى از رهبران دين و
دستورات آنها را به مثابه احكام خدا دانستن، بىآنكه جنبه وحى داشته باشند، مطلبى
است كه از مفهوم و روح دين بيرون است، و به تحريف دين و ورود كشمكشها و اختلافات
در هر يك از اديان مىانجامد.
تأثير نامههاى پيامبر(ص)
برمىگرديم به نامههايى كه حضرت به پادشاهان و سران كشورها فرستاد و ملاحظه
مىكنيم كه اين كار موفقيت چندانى به دنبال نداشت، بعضى از آنها به شايستگى پاسخ
دادند، مانند نجاشى و مقوقس بزرگ قبطيان كه دو كنيز و يك جامه گرانبها و يك استر
براى سوارى رسول اكرم(ص) اهدا كرد و برخى از آنان مانند شاه ايران با بىاحترامى
پاسخ داد و نامه پيامبر اسلام(ص) را پاره كرد.
قابل يادآورى است كه وقتى نامه پيامبر به قيصر روم رسيد، وى در پى مردانى از عرب
فرستاد تا وضعيت پيامبر را از آنان جويا شود، اتفاقاً ابوسفيان با جمعى ازقريش جهت
بازرگانى در شام به سر مىبردند، آنها را به ديدار با امپراتور دعوت كردند، وقتى به
دربار وى بار يافتند، قيصر گفت: كدام يك از شما به اين مرد كه مدعى است فرستاده
خداست از نظر خويشاوندى نزديكتريد؟ ابوسفيان گفت: من. قيصر بدو گفت: نزديك من بيا.
پس از او پرسيد: اصل و نسب اين مرد بين شما چگونه است؟ ابوسفيان پاسخ داد: او از
خاندانى اصيل و شرافتمند است. قيصر پرسيد: آيا از شما كسى قبل از او چنين ادعايى
كرده است؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا قبل از اينكه چنين ادعايى كند او را به
دروغگويى متهم مىكرديد؟ گفت: خير. قيصر گفت: آيا هيچ يك از نياكان او پادشاه
بودهاند؟ گفت: خير. قيصر گفت: طبقه سرمايهدار و اشراف از او پيروى مىكنند يا
افراد ضعيف؟ گفت: افراد ضعيف جامعه. قيصر پرسيد: طرفداران او فزونى مىيابند يا
كمتر مىشوند؟ ابوسفيان گفت: رو به فزونى هستند. امپراتور گفت: آيا تا كنون كسى به
جهت ناراضى بودن از دين او مرتد شده است؟ گفت: خير. قيصرگفت: او وق
تى عهد و پيمان مىبندد خيانت نمىورزد؟ ابوسفيان گفت: خير. و هم اكنون ما در
ذمه او هستيم و نمىدانيم چگونه با ما رفتار خواهد كرد؟ قيصر پرسيد: آيا با او
مبارزه كردهايد؟ گفت: آرى. قيصر گفت: جنگ شما و او به چه نحو بوده است؟ گفت: گاهى
پيروز مىشديم و گاهى شكست مىخورديم. قيصر گفت: شما را به چه چيز فرمان مىدهد؟ وى
گفت: مىگويد: خداى يگانه را بپرستيد و ذرهاى به او شرك نورزيد و ما را از پرستش
خدايانى كه نياكانمان مىپرستيدند نهى مىكند و به نماز و راستگويى و عفت و
پاكدامنى و وفاى به عهد و پيمان و امانت دارى دستور مىدهد.
نقل شده كه امپراتور روم پس از دريافت اين پاسخها به اين نتيجه رسيد كه محمد(ص)
فرستاده بر حق خداست و به ابوسفيان گفت: اگر آنچه را به من گفتى صحيح باشد، اين شخص
كشور مرا نيز زير نفوذ قدرت خويش در خواهد آورد.
پىنوشتها:
1- فتح (48) آيات 11 - 12.
2- به نقل حلبى در سيره خود، ج3، ص 25 و 26 و مصادر ديگر، و نيز طبق نقل برخى از
منابع شيعه مانند: بحارالانوار، ج20، ص353، اين پيماننامه داراى هفت بند بوده كه
مؤلف به چهارتاى آن اشاره كرده است. «ج»
3- فتح (48) آيه 26.
4- آنچه از تاريخ استفاده مىشود اين است كه پيشنهاد پيامبر(ص) براى ذبح قربانى،
تنها بر عمر و يارانش گران آمد. «ج».
5- فتح (48) آيه 28.
6- آل عمران (3) آيه 64.
7- متّى 5: 17.
8- مرقس، فصل 12، آيات 28 - 29.