فصل اوّل: غزوه بدر
در پى كاروان
پيامبر اسلام(ص) اطلاع يافت كه كاروانِ بازرگانى بزرگى از قريش به سرپرستى
ابوسفيان از شام راهى مكه شده و تعداد سى يا چهل مرد حفاظت آن را برعهده دارند.رسول
اكرم(ص) تصميم گرفت راه را بر اين كاروان بسته و اموال آن را مصادره كند تا از اين
راه قريش را در بحران مالى و اقتصادى سختى قرار دهد، لذا براى دستيابى بر آن كاروان
ياران خود را فراخواند تا همراه وى از شهر خارج گردند. تعداد 313 تن نداى حضرت را
لبيك گفتند، اين تعداد جنگجو مىتوانست كار مورد نظر او را عملى سازد، لذا به همان
تعداد اكتفا نموده و به سمت راهى كه به بدر منتهى مىشد حركت نمود.
كاروانهايى كه قصد داشتند مسير سوريه تا مكه را از طريق ساحل طى كنند، از منطقه
«بدر» مىگذشتند و مسافت بين «مدينه» و «بدر» بيش از 160 كيلومتر بود، و تعداد
مركبهاى سوارى آنان دو اسب و هفت شتر بود كه به نوبت بر آنها سوار مىشدند.
بنابراين سهميه خود رسول اكرم(ص) با على بنابىطالب و مرثدبن أبى مرثهغنوى يك شتر
بود، برخى پياده رفته و بعضى به استراحت مىپرداختند، دو يار پيامبر عرضه داشتند:
«ما به جاى شما پياده روى مىكنيم». حضرت فرمود: «نه شما دو تن از من نيرومندتريد و
نه من از شما به اجر و پاداش بىنيازترم». حضرت با اين سخن خواست، با هر يك از
نيروهاى خود تساوى داشته باشد.
فرار كاروان
به ابوسفيان خبر رسيد كه پيامبر براى دستيابى به كاروان وى از شام خارج گشته
است، ازاين رو يكى از مردان خود را به مكه نزد قريش فرستاد تا آنها را در جريان امر
قرار دهد و خود، راهى جدا از راه كاروانيان برگزيد، به اين اميد كه از چنگال كسانى
كه در كمين وى هستند بگريزد. بزرگان قريش با سپاهى متشكل از 950 جنگجو و يك صد اسب
و هفتصد شتر بار از آذوقه و اسلحه به سرعت خود را به يارى وى رساندند. در بين راه
فرستادهاى از ابوسفيان به آنان رسيد و آنها را در جريان نجات يافتن ابوسفيان و
كاروانش قرار داد و از آنان درخواست كرد به مكه باز گردند، ولى به غيرت ابوجهل
برخورد و از بازگشت سرپيچى كرد و اصرار بر ادامه مسير داشت و فرياد زد و گفت: به
خدا سوگند ما باز نمىگرديم تا وارد بدر شده و در آنجا سه روز اقامت كنيم و با ذبح
گوسفند، طعام تدارك ديده و بخوريم و شراب بنوشيم و كنيزكان آوازهخوان برايمان آواز
بخوانند، تا عرب در جريان امر حركت و جمعيت ما قرار گرفته، و از آن پس براى هميشه
از ما احساس بيم و خطر نمايند و اينان كسانىاند كه خداوند درباره آنها فرموده است:
وَلا تَكُونُوا كَالَّذِينَ خَرَجُوا مِنْ دِيارِهِمْ بَطَراً وَرِئاءَ النّاسِ؛(1)
و مانند كسانى نباشيد كه از ديار خود براى خوشگذرانى و هوس و تظاهر بيرون رفتند.
برخى از آنان دچارشك و ترديد شده و باز گشتند و بقيه، نظر ابوجهل را پذيرفته و
مسير خود را طى نمودند تا به منطقه بدر رسيدند و در مكانى كه به بدر چندان نزديك
نبود، فرود آمدند.
كسب خبر از كاروان
مسلمانان به سرعت حركت كردند تا مبادا كاروان از چنگال آنها بگريزد، آنان تلاش
مىكردند از وضعيت كاروان اطلاع حاصل كنند تا اينكه به منطقه «ذفران» رسيده و در
آنجا اطراق كردند. در همان مكان خبر يافتند كه قريش براى دفاع از اموال و كالاهاى
خود باسپاهى گران از مكه خارج شده است و بدين سان صحنه عوض شد؛ زيرا آنان توان
رويارويى با كاروان كم جمعيت را داشتند و خود را جهت برابرى با سپاهى انبوه آماده
نكرده بودند.
پيامبر اسلام(ص) با سپاه خويش به مشورت پرداخت و به آنها اطلاع داد كه خداوند
وعده پيروزى بر يكى از دو گروه (كاروان بازرگان يا سپاه قريش) را به او داده است.
بدين وسيله براى رسول خدا(ص) مشخص شد كه عدهاى ميل دارند تنها بر كاروان پيروز
شوند و دليلشان هم اين است كه وقتى پيامبر(ص) آنها را فرا خواند بدانان نفرمود قصد
جنگ دارد، تا ساز و برگ جنگ و نبرد را تدارك ببيند، خداوند با نازل كردن اين آيه
شريفه، آنان را مورد نكوهش قرار داد: «وَإِذ يَعِدُكُمُ اللَّهُ إِحْدى
الطّائِفَتَيْنِ أَنَّها لَكُمْ وَتَوَدُّونَ أَنَّ غَيْرَ ذاتِ الشَّوْكَةِ
تَكُونُ لَكُمْ(2)».
يعنى شما در پى امرى آسان بوده و از كسب قدرت و سربلندى براى خود روگردان هستيد.
يكى از ياران حضرت به نام مقداد بن عمرو به پيامبر عرض كرد: «اى رسول خدا(ص)، هر
گونه كه خداوند به شما دستور داده عمل نماييد، به خدا سوگند، ما سخنى را كه
بنىاسرائيل به موسى گفتند كه تو و خدايت برويد و بجنگيد و ما در اينجا مىنشينيم،
به شما نخواهيم گفت، بلكه شما و خدايت به جنگ آنها رفته و ما نيز در كنار شما به
نبرد خواهيم پرداخت، به خدايى كه شما را به پيامبرى مبعوث فرموده، اگر ما را به
«بَرْك الغماد»(3)
ببرى در كنار تو خواهيم جنگيد تا به اهداف خويش دست يابى».
رسول اكرم(ص) او را دعاى خير فرمود و سپس متوجه ياران خود - منظورش مردم مدينه
بودند - شد؛ زيرا از پيمانى كه حضرت با آنان بسته بود، چنين استفاده مىشد كه يارى
پيامبر جز در داخل مدينه واجب نيست. سعد بن معاذ رئيس قبيله اوس به حضرت عرضكرد:
اى رسول خدا(ص) به خدا سوگند گويى منظورتان ما هستيم؟ حضرت فرمود: آرى، سعد عرضه
داشت: ما به شما ايمان آورديم و تصديقتان نموديم و گواهى داديم آنچه را مىگويى حقّ
است و در اين راستا عهد و پيمان بستيم كه به دستورات شما گردن نهيم. اى رسول خدا(ص)
به هر سمت كه قصد دارى برو، ما در خدمت شما هستيم. به خدايى كه شما را به صدق و
راستى برانگيخت، اگر بخواهى ما را به دريا فرو ببرى با شما خواهيم بود و حتى يك نفر
از فرمان شما سرپيچى نخواهد كرد، و اگر فردا دشمن با ما روبهرو شود، هيچ نگرانى
نداريم، ما در جنگ و نبرد، پايدار و مقاوم بوده و در برابر دشمن مردانه مىايستيم،
شايد خداوند به سبب عملى كه از ما سر مىزند شما را خرسند گرداند، بنابراين با
عنايت الهى حركت كنيد.
چهره مبارك رسول اكرم(ص) از اين سخنان شكفته شد و مسرور گرديد و سپس فرمود:
«حركت كنيد؛ زيرا خداوند پيروزى بر يكى از اين دو گروه را به من وعده داده است، به
خدا سوگند گويى به قتلگاه آنان مىنگرم».
مسلمانان در بدر
پس از اين سخنان، مسلمانها به حركت در آمده تا به نزديكى بدر رسيدند.
پيامبراكرم(ص) سوار بر شتر خويش گشت و در مسير خود به پيرمردى عرب برخورد، از وضعيت
او متوجه شد كه سپاه قريش در نزديكى اوست، لذا برخى از ياران خود را براى كسب اطلاع
از آنها اعزام نمود، آنان به دو جوان از قريش برخورد كردند كه از آب بدر
برمىگرفتند. رسول خدا(ص) با ديدن آن دو نفر به محل و تعداد سپاه آنها پىبرد.
مسلمانان در نزديكترين جهت منطقه بدر و دور از آب، در سرزمينى خشك فرود آمدند و
دسترسى به آب نداشتند و از آنجا كه تازه مسلمان بودند بيم آن مىرفت كه تصميم و
اراده آنها رو به ضعف و سستى گرايد، چنان كه خستگى راه نيز آنها را از پا در آورده
و خواب بر آنان مستولى گشته بود، ولى پس از آن، آسمان بر آنان پىدرپى باران باريد
و از آب باران نوشيدند و خود را شستشو دادند، حوضهاى آب ساختند و ظروف آبى خويش را
پر از آب نمودند و بر زمين زير پايشان آب جارى شد، همه اين امور سبب شد كه دلهاى
آنان شاد گشته و آرامش يابد، قرآن به اين كمك غير قابل انتظار اشاره فرموده است:
إِذ يُغَشِّيكُمُ النُّعاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُمْ مِنَ
السَّماءِ ماءاً لِيُطَهِّرَكُمْ بِهِ وَيُذهِبَ عَنْكُمْ رِجْزَ الشَّيْطانِ
وَلِيَرْبِطَ عَلى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الأَقْدامَ؛(4)
آنگاه كه خواب راحت شما را فرا گرفت، براى اينكه از ناحيه خدا ايمنى يافتيد و
از آسمان آبى فرستاد تا شما را پاك گرداند و پليدى و وسوسه شيطان را از شما دور
سازد و دلهاى شما را به يكديگر مرتبط نمايد و گامها را استوار دارد.
ولى نزول اين باران بر مشركين بسيار زيانآور بود؛ زيرا آب به گونهاى منطقه
آنها را فراگرفت كه توان نقل و انتقال و پيشروى را از آنها سلب كرد، و شنزارهاى
منطقه مسلمانان را به گونهاى محكم ساخت كه عبور از آن به راحتى انجام مىشد و بدين
سان پيامبر(ص) و يارانش براى رسيدن به آب، بر مشركين پيشى گرفته و در نزديكترين
بخش محل آب بدر، فرود آمدند. حُباب بن مندز كه انسانى صاحب نظر بود به پيامبر عرض
كرد: اى رسول خدا(ص) آيا خداوند دستور داده كه ما در اين محل بمانيم و نبايد جلو و
عقب برويم، يا اينكه اين عمل به جهت تاكتيك جنگى مناسب است. حضرت فرمود: براى
تاكتيك جنگ. حباب عرض كرد: اىرسول خدا(ص) اينجا محل مناسبى نيست، به مردم دستور
فرماييد حركت كرده تا در محل نزديكترين چاه آب فرود آييم و سپس چاههاى پشت سر را
پر كنيم و آنگاه بر روى آن حوضى بنا كرده و آن را پر از آب كنيم و سپس به نبرد با
دشمن بپردازيم و بدين ترتيب ما، آب در اختيار داريم و از آن مىنوشيم و دشمن از
نوشيدن آب بىبهره است. پيامبراكرم(ص) فرمود: نظريهاى پسنديده دادى و بدين وسيله
آنچه را حُباب گفته بود عملى ساخت.
قابل يادآورى است كه پذيرفته شدن نظريه حُباب از ناحيه پيامبر مىتواند درسى
آموزنده باشد كه آرا و نظريات را بايد بين مسلمانان به مشورت گذاشت و رهبر جامعه
نيازمند مشورت با افراد صاحبنظر است، لذا خداوند به پيامبر خود حضرت محمد(ص) دستور
مىدهد: «وَشاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ».
به سبب علاقه فراوانى كه مسلمانان به سلامتى پيامبر خود داشتند، سعد بن معاذ به
آن حضرت عرض كرد: اى پيامبر خدا، آيا موافقيد براى شما سايهبانى بسازيم كه در آن
به سر ببرى و مركبتان را آماده كنيم و پس از آن با دشمنان رويارو گرديم؟ اگر خداوند
ما را بر سربلندى بر دشمنانمان پيروز ساخت، كه در اين صورت اين همان خواسته ماست و
اگر پيروز نگشتيم شما بر مركب خود سوار شده و به يارانمان در پشت جبهه بپيونديد؛
زيرا علاقه كسانى كه در جنگ حاضر نشدند، به شما كمتر از ما نبوده و اگر آنها هم
تصور مىكردند كه شما نبردى در پيش دارى، از يارى شما باز نمىايستادند، و خداوند
به واسطه آنها شما را از شرّ دشمنان حفظ مىكرد، آنها از خيرخواهان شما بوده و در
كنارتان مبارزه مىكردند. پيامبر(ص) وى را ستوده و دعاى خير فرمود. آنگاه بر فراز
تپهاى، سايبانى براى پيامبر ساختند تا از آنجا بر صحنه كارزار نظارت داشته باشد.
آمادگى نبرد
وقتى كه مسلمانها گرد هم آمده و آماده نبرد شدند، رسول اكرم(ص) بهپاخاست و
صفوف آنها را منظم ساخت و بدانها دستور داد تا زمانى كه وى به آنان فرمان نداده
است، حقّ ندارند بر دشمن حمله كنند و اگر دشمن به آنان هجوم برد، آنان را آماج
تيرهاى خود قرار دهند و تا زمانى كه دشمن بدانها نرسيده، دست به شمشير نبرند. پس
از اين سفارشات به سايبانى كه جهت نظارت وى بر صحنه كارزار ساخته بودند بازگشت.
سپاه قريش، صبحگاهان به سمت منطقه به حركت در آمد. وقتى پيامبر(ص) آنها را ديد
عرضه داشت: «بار خدايا، قريش با تكبر و نخوت به دشمنى تو و تكذيب فرستادهات
برخاسته، پيروزى خويش را كه به من وعده دادى نصيب ما گردان، خداوندا، صبح امروز
اينان را نابود و هلاك گردان» و سپس نگاهى به ياران خود نمود كه تعدادشان سيصد و
اندى نفر بود و به مشركان نگريست و آنان را هزار نفر يافت، لذا رو به سمت قبله كرد
و عرضهداشت: «پروردگارا، وعدهاى را كه به من داده بودى عملى ساز، بار خدايا، اگر
اين گروهاز گروندگان به دين و آيين تو كشته شوند، هرگز در روى زمين مورد پرستش
قرارنخواهى گرفت» و پيوسته از خداى خويش يارى مىخواست و او را مىخواند تا آنجا
كهرداى آن حضرت به زمين افتاد. خداوند پس از اين يارى طلبى اين آيه شريفه را
نازلفرمود:
إِذ تَسْتَغِيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنِّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ
مِنَ المَلائِكَةِ مُرْدِفِينَ؛(5)
آنگاه كه از پروردگار خود درخواست كمك مىكرديد، او دعايتان را مستجاب گرداند و
من شما را با هزار فرشته به طور منظم، حمايت و پشتيبانى كردم.
و پس از آن رسول خدا(ص) در حالى كه زره خود را برتن مىكرد، اين آيه شريفه را
زمزمه مىفرمود:
سَيُهْزَمُ الْجَمْعُ وَيُوَلُّونَ الدُّبُرَ * بَلِ السّاعَةُ مَوْعِدُهُمْ
وَالسّاعَةُ أَدْهى وَأَمَرُّ؛(6)
به زودى آن جمعيت شكست خورده و پا به فرار مىگذارند، بلكه وعدهگاه آنها قيامت
است و روز رستاخيز سختتر و ناگوارتر است.
پيروزى مسلمانان
نبرد، با يك درگيرى آغاز شد كه در پى آن سه تن از سپاه قريش كشته شدند. سپس دو
سپاه با يكديگر درآويختند و رسول خدا(ص) مسلمانان را با اين سخنان به جنگ ترغيب
مىفرمود: «به خدايى كه جان محمد در اختيار اوست، امروز هر كس با صبر و پايدارى با
دشمن رويارو گشته و عقب نشينى نكند، خداوند او را وارد بهشت مىگرداند».
عمير بن حمام در حالى كه تعدادى خرما در دست داشت و مشغول خوردن آنها بود باخود
گفت: به به، آيا واقعاً فاصله ميان من و ورود به بهشت كشته شدن به دست اينان است؟
اين را گفت و خرماهايى را كه در دست داشت، به دور افكند و شمشير برگرفت و با دشمن
به نبرد پرداخت تا كشته شد.
از اين گذشته رسول الله(ص) شخصاً در نبرد شركت داشت. على(ع) فرمود: اگر در روز
بدر ملاحظه مىكرديد، هر گاه كه كارزار دشوار مىگشت، ما به رسول خدا(ص) كه
نزديكترين فرد ما به دشمن بود، پناه مىبرديم، آن روز پيامبر(ص) در شرايطى سختتر
از همه مردم قرارداشت.
و آنگاه كه آتش جنگ شعلهور گرديد، رسول خدا(ص) كفى شِن برگرفت و در برابر دشمن
قرار گرفت و سپس فرمود: چهرههايتان زشت باد و آنها را به سمت آنان پرتاب كرد و به
يارانش فرمان حمله داد و در اين نبرد شكست سختى نصيب سپاه قريش گرديد و بسيارى از
دلاوران آن كشته و تعداد زيادى از اشراف و بزرگان آنها به اسارت در آمدند، و اين
آيهشريفه در اين باره نازل گرديد:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَلكِنَّ اللَّهَ قَتَلَهُمْ وَما رَمَيْتَ إِذ رَمَيْتَ
وَلكِنَّ اللَّهَ رَمى؛(7)
شما آنها را نكشتيد، بلكه خدا آنان را به هلاكت رساند. آنگاه كه تير انداختى نه
تو، بلكه خدا تيرانداخت.
و سپس پيامبر اكرم(ص) دستور داد كشتههاى مشركان را در چاه بيفكنند، وقتى اين
كار عملى شد، حضرت در دل شب در حالى كه يارانش صداى او را مىشنيدند، با آنان چنين
سخن مىگفت: اى كسانى كه چاه جايگاه شماست، اى عتبة بن ربيعه و اىابوجهل - و كسانى
را كه جسدشان در چاه بود، بر شمرد - آيا وعدهاى را كه پروردگارتان به شما داده بود
حقّ و پابرجا يافتيد؟ و من آنچه را خدايم به من وعده كرده بود، حقّ و درست يافتم،
مسلمانان عرض كردند: اى رسول گرامى، شما با مردگان سخن مىگويى؟ فرمود: شما براى
سخنان من از آنان شنواتر نيستيد، ولى آنها قادر بر پاسخ دادن به من نيستند.
تعداد كشتگان سپاه قريش به هفتادتن رسيد و هفتاد نفر ديگر به اسارت در آمدند
ومسلمانان به غنيمتهاى هنگفتى دست يافتند و از سپاه مسلمانان چهارده نفر به شهادت
رسيدند و خداوند بر مسلمانان منّت نهاد و اين پيروزى را نصيب آنها گرداند و فرمود:
«وَلَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَأَنْتُمْ أَذِلَّةٌ».(8)
قريش اسراى خويش را با پرداخت فديه آزاد كردند و هر كس كه مالى براى دادن فديه
نداشت، ولى خواندن و نوشتن مىدانست، ده نفر از كودكان مدينه را به او مىسپردند تا
به آنها خواندن و نوشتن بياموزد و اين كار، فديه او به شمار مىآمد. از اين جاست كه
حضرت محمد(ص) نخستين فردى بود كه به مبارزه با بىسوادى پرداخت و تلاش كرد تا علم و
دانش، همه جا گسترش يابد.
مطالبى كه ياد آور شديم مربوط به غزوه بدر بود و درباره عبرتى كه از اين واقعه
مىگيريم در بخش مربوط به نكتهها، سخن را دنبال خواهيم كرد.
فصل دوم: جنگ اُحد
حسّ انتقامجويى
پس از آن كه كفار قريش شكست سختى را در جنگ بدر متحمل شدند، آرام ننشستند؛ زيرا
اين نبرد آن چنان ننگى بردامن آنها نهاد كه جز با دستيابى آنان به يك پيروزى بزرگ و
چشمگير بر مسلمانان، قابل تدارك و تلافى نبود. به همين سبب براى نبردى ديگر آماده
شده و مىخواستند در آن انتقام كشتههاى خود را بگيرند، لذا به تهيه و تدارك ساز و
برگ جنگ پرداختند، و اعراب را براى همكارى در نبرد به يارى خود فرا خواندند و
دستههايى از قبيلههاى گوناگون با آنان همدست شده و هزينه اين جنگ را از سود
كالاهاى بازرگانى كه ابوسفيان قبل از جنگ بدر فراهم آورده بود، تأمين كردند.
كفار توانستند سه هزار نفر نيرو را تحت فرماندهى ابوسفيان گرد آورند. وقتى
پيامبر از ماجراى آنان اطلاع حاصل كرد، براى ماندن در مدينه و يا بيرون رفتن از شهر
و رويارويى با دشمن، با ياران خود به مشورت پرداخت و رأى خودش براين قرار گرفت كه
در اطراف مدينه برج و بارو بسازد تا اگر دشمن بدانها هجوم ببرد، مردان روياروى
آنها نبرد كرده و زنان و كودكان از بالا، آنان را آماج سنگهاى خود قرار دهند، ولى
كسانى كه در جنگ بدر حضور نداشتند - به ويژه جوانان آنها - پافشارى مىكردند كه از
شهر بيرون روند و گروهى از مردانى كه در جنگ بدر شركت جسته بودند نيز از آنان
پشتيبانى كردند تا متهم به ترس و بيم نشوند. به هر حال با شور و علاقهاى كه از خود
نشان دادند، رسول اكرم(ص) خواسته آنان را پذيرفت.
پيامبر نماز جمعه را اقامه فرمود و مردم را پند و اندرز داد و آنها را به صبر و
دلاورى سفارش فرمود و پس از پايانِ نماز، زره خويش را خواست و آن را پوشيد و آنگاه
مردم را براى بيرون رفتن از شهر و رويارويى با دشمن فرا خواند، برخى از آنان وقتى
ديدند مردم آماده نبرد شدهاند، به بعضى ديگر گفتند: پيامبر(ص) به ما دستور داده تا
در مدينه بمانيم و او به دستورات خدا بيش از ما آشناست، بر او وحى نازل مىشود. اى
كاش باز مىگشتيم و كار را به عهده وى مىگذاشتيم، ازاينرو به پيامبر عرض كردند:
اى رسول خدا(ص) همانگونه كه نخستين بار به ما دستور دادى مناسب است در مدينه
بمانيم. حضرت فرمود: هرگاه يكپيامبر، امتى را به جنگ و رويارويى با دشمن فرا
خواند، شايسته نيست از رأى خود برگردد تا اين كه پيكار و مبارزه كند. من قبلاً در
اين زمينه با شما گفتگو كردم، ولى شما نپذيرفتيد و تصميم گرفتيد از شهر خارج شويد،
بنابراين تقواى الهى را پيشه كنيد و هنگام نبرد و درگيرى بإ؛ هه دشمن از خود
استقامت و پايدارى نشان دهيد، منتظر فرمان خدا باشيد كه هر گونه دستور آمد عمل
كنيد.
بازگشت منافقين
رسول خدا(ص) با هزار تن از ياران خود براى نبرد و برابرى با كفار، از شهر خارج
شد، دربين راه عبدالله بن اُبى رئيس منافقان به همراه سيصد تن از كسانى كه با او هم
عقيده بودند بازگشتند، يكى از مسلمانان بر آنها بانگ زد و گفت: اى مردم، شما را به
خدا، آنگاه كه قوم شما و پيامبرتان مورد حمله دشمنان قرا گرفتند، آنها را تنها
نگذاريد. در پاسخ وى گفتند: اگر ما مىدانستيم شما سر جنگ داريد، تسليم شما
نمىگشتيم و اينك جنگ را به مصلحت نمىدانيم و بدين ترتيب نافرمانى كرده و قصد
بازگشت داشتند. وى بدانها گفت: اى دشمنان خدا، خداوند شما را از رحمت خويش دور
گرداند، خداوند پيامبر خود را از وجود شما بىنياز خواهد گرداند خداى متعال درباره
اين افراد فرمود:
وَلِيَعْلَمَ الَّذِينَ نافَقُوا وَقِيلَ لَهُمْ تَعالَوْا قاتِلُوا فِى سَبِيلِ
اللَّهِ أَو ادْفَعُوا قالُوا لَوْ نَعْلَمُ قِتالاً لَاتَّبَعْناكُمْ هُمْ
لِلْكُفْرِ يَوْمَئِذٍ أَقْرَبُ مِنْهُمْ لِلإِيمانِ يَقُولُونَ بِأَفْواهِهِمْ ما
لَيْسَ فِى قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ أَعْلَمُ بِما يَكْتُمُونَ؛(9)
تا وضعيت آنان را كه دورويى و نفاق كردند بداند، بدانها گفته شد: در راه خدا
مبارزه كنيد و يا دفاع نماييد، گفتند: اگر ما به فنون جنگى آشنا بوديم از شما
تبعيّت مىكرديم. اينان به كفر نزديكترند تا به ايمان، چيزى را بر زبان مىآورند
كه خلاف آن را در دل دارند و خداوند به آنچه نهان مىكنند آگاهتر است.
دو گروه از تازه مسلمانان هنگامى كه ملاحظه كردند عبدالله بن اُبىّ و دار و
دستهاش پيامبر را تنها گذاشتند، روحيه خود را باختند و چيزى نمانده بود كه به سمت
آنان رو آورند، ولى خداوند آنها را از اين كار حفظ، و در آن پا برجا گرداند. خداى
متعال فرمود:
إِذ هَمَّتْ طائِفَتانِ مِنْكُمْ أَنْ تَفْشَلا وَاللَّهُ وَلِيُّهُما وَعلى
اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ المُؤْمِنُونَ؛(10)
آنگاه كه دو گروه از شما در انديشه فرار از جنگ بودند و خدا يار آنها بود و
مؤمنان بر خداوند توكل مىكنند.
بدين سان رسول اكرم(ص) با هفتصد تن از ياران خويش باقى ماند و آنان را براى نبرد
با سههزار نفر از دشمنان خود مهيا كرد.
سفارش پيامبر(ص)
مسلمانان به راه خويش ادامه دادند تا در يكى از نواحى كوه اُحد واقع در شمال
شرقى يثرب(مدينه) فرود آمدند، به گونهاى كه كوه پشت سر آنان قرار گرفت، پيامبر(ص)
بدانان فرمود: «تا زمانى كه اجازه ندهم كسى حقّ درگيرى و نبرد ندارد». كفار در دشت
مستقر شده و تعداد بسيارى از زنان را با خود همراه داشتند تا آنها را به نبرد تشويق
نمايند، سپاه كفر تعداد دويست اسب در اختيار داشتند و خالد بن وليد را -كه هنوز
مسلمان نشده بود - در ميمنه سواره نظام، و در ميسره آن عِكرِمه، پسر ابوجهل را قرار
داده بودند.
پيامبر بزرگوار اسلام(ص) تيراندازان خود را، كه به پنجاهتن مىرسيدند، فرا
خواند و آنها را پشت سر سپاه و بر بالاى كوه گماشت و بدانان دستور داد، چه مسلمانها
پيروز شوند و چه شكست بخورند، به هيچ وجه محل و جايگاه خود را ترك نكنند و
عبداللهبن جبير را به فرماندهى آنها منصوب فرمود.
رسول خدا(ص) براى برانگيختن حسّ رقابت شديد در ابراز دلاورى و شجاعت، شمشيرى را
برگرفت و ياران خود را مخاطب ساخت و فرمود: كيست كه اين شمشر را بگيرد و حقّ آن را
ادا كند. عدهاى بهپا خاستند، ولى پيامبر از دادن شمشير به آنها خوددارى كرد تا
اينكه ابودجانه به پا خاست و عرض كرد: اى رسولخدا(ص) حقّ اين شمشير چيست؟ حضرت
فرمود: آنقدر به وسيله آن با دشمن بجنگى تا خم شود. ابودجانه مردى شجاع و دلير بود
و دستمال سرخى با خود داشت و هرگاه آن دستمال را به پيشانى خود مىبست، مردم
مىدانستند كه وى به شدت نبرد خواهد كرد. او شمشير را از پيامبر (ص) ستاند و دستمال
سرخ خويش كه آن را «دستمال مرگ» مىگفتند بيرون آورده و بر سر خود بست و طبق عادتش
در جنگ، مغرورانه بين دو صف لشكر به حركت در آمد. وقتى رسول خدا(ص) او را با اين
حالت غرور مشاهده كرد فرمود: خداوند اين گونه راه رفتن را جز در چنين موردى
دوستندارد.
پيروزى مسلمانان
دو سپاه به يكديگر حملهور شدند و مسلمانان در بهترين صورت، دلاورى و شجاعت خويش
را به منصّه ظهور گذاشتند. ابودجانه وارد ميدان نبرد شد و با هر يك از نيروهاى دشمن
كه روبهرو مىشد او را از پا در مىآورد. حمزه عموى پيامبر نيز به ميدان شتافت و
دو تن از پرچمداران سپاه كفر و ديگر نيروها را به قتل رساند، در اين هنگام، غلامى
حبشى به نام «وحشى» كه در پرتاب نيزه مهارت داشت و كمتر نيزهاش به خطا مىرفت، در
كمين حمزه بود، مالكِ(11)
وى [جبير بن مُطعِم] به او وعده داده بود براى انتقام جويى از حمزه، در صورتى كه
او را از پاى در آورد، وى را آزاد خواهد كرد. از اين رو، حمزه مورد اصابت نيزه وى
قرار گرفت و ضربهاى كارى بر او وارد شد كه در اثر آن به شهادت رسيد. پرچمدار سپاه
اسلام مصعب بن ابى عمير بود كه مبارزه را ادامه داد تا به فيض شهادت رسيد و
رسولاكرم(ص) پرچم را به دست علىبنابىطالب سپرده و بدو فرمود: پرچم را به پيش
ببر و على(ع) در حالى كه مىگفت: من «ابوالقصم» هستم به پيش رفت. «ابوسعد بن ابى
طلحه» پرچمدار سپاه مشركان بر او بانگ زد: اى ابوالقصم، آيا به فردى مبارز نياز
دارى؟ فرمود: آ
رى، آن دو ميان دو لشكر با يكديگر درگير شده و على(ع) با يك ضربت وى را از پاى
در آورد. و سپس لشكر سواره نظام مشركان چندين بار بر مسلمانان هجوم آورده و هر بار
به واسطه تيرهايى كه به سمت آنان شليك مىشد، عقبنشينى مىكردند، و بعد از آن
نيروهاى پياده نظام با يكديگر روبهرو شده و درگيرى شدت يافت و زنان كفار براى
تشويق لشكريان خود آوازهخوانى مىكردند، ولى تحريك و ترغيب آنها سودى نمىبخشيد؛
زيرا مسلمانان با وجود اينكه تعدادشان اندك بود، به گونهاى تحسين برانگيز در
مقابل آنان پايدارى و مقاومت نمودند، ساعتى طول نكشيد كه كفار طعم تلخ شكست را
چشيده و پا به فرار گذاشتند و زنان آنان به شيون و زارى افتاده و مسلمانان به تعقيب
آنها پرداختند و به گرد آورى غنايم و اشياى باقيمانده آنها مشغول شدند.
شكست پس از پيروزى
تيراندازانى كه رسول خدا(ص) آنها را به حراست مسلمانان گماشته بودند، وقتى احساس
پيروزى كردند، براى فرود آمدن از آن جايگاه از خويش تمايل نشان دادند. عبدالله بن
جبير فرمانده گروه به آنها گفت: اين كارمخالفت با دستور رسول خداست، ولى آنان به
سخن وى اعتنايى نكرده و بيشتر آنان از كوه به زير آمدند و فرمانده با تعدادى اندك
از افراد با ايمان، در آنجا باقى مانده و صحنه را ترك نكردند.
وقتى خالدبنوليد دريافت كه دهانه كوه از نگهبانان تهى شده است، به سرعت براى
نبرد با افراد باقيمانده آنها، خود را به بالاى كوه رساند و همگى تيراندازان را از
دم تيغ گذراند و از پشت سر بر مسلمانان حملهور شد. وقتى مسلمانان متوجه اين بلا و
مصيبت گشتند وحشتزده شده و غنيمتهاى خود را رها ساختند و به گونهاى صفوف آنان
درهم آميخت كه برخى از سربازان به دست خودىها كشته و يا زخمى مىشدند.
ياران پيامبر(ص) از اطراف او پراكنده شدند و برخى از آنان وارد مدينه شده و
گروهى بالاى كوه به صخرهها پناه بردند و رسول خدا(ص) مردم را به سوى خود فرا
مىخواند و مىفرمود: بندگان خدا به سوى من آييد، بندگان خدا به سوى من آييد و
گروهى از يارانش از جمله ابوطلحه انصارى كه مردى شجاع و دلير بود، پيرامون حضرت گرد
آمدند، ابوطلحه تيراندازى زبردست و ماهر بود كه در آن روز براى حمايت از
رسولاكرم(ص) دو يا سه كمان را در اثر تيراندازى شكست و مىگفت: اى رسول خدا(ص) پدر
و مادرم فدايت، مبادا به تو گزندى برسد. جانم به قربانت. يكى ديگر از ياران حضرت،
سعد بن ابى وقاص بود و ديگرى سهل بن حُنيف كه يكى از تيراندازان چيرهدست بود و
كفار را آماج تيرهاى خود قرار مىداد، به گونهاى كه همگى آنها پراكنده شدند و
ابودجانه انصارى خم شد و بدن خويش را سپر پيامبر قرار داد، بهنحوى كه تيرهاى
فراوانى به پشت او اصابت كرد و زياد بن حارث از ديگر ياران حضرت بود كه در راه
حراست از آن بزرگوار كشته شد، در اين گيرودار اُبى بن خلف آهنگ كشتن رسول خدا(ص)
نمود، به مجرد اين كه نزديك شد، حضرت نيزهاى به او زد و به قتل رسيد.
در اين هنگام بود كه پيامبر اكرم(ص) در اثر سنگى كه بدو پرتاب شد مجروح گشت و
دندان پيشين آن حضرت شكست و پيشانى مبارك وى شكافته شد و لب پايين حضرت مجروح شد، و
خون آن بر صورتش جارى گشت و فرمود: مردمى كه با پيامبر خود در حالىكه آنها را به
خدا دعوت مىكند، اين گونه رفتار مىنمايند چگونه روى رستگارى را خواهند ديد.
خداوند اين آيه را بر او نازل فرمود:
لَيْسَ لَكَ مِنَ الأَمْرِ شَىءٌ أَوْ يَتُوبَ عَلَيْهِمْ أَوْ يُعَذِّبَهُمْ
فَإِنَّهُمْ ظالِمُونَ؛(12)
اى پيامبر، به دست تو كارى نيست. اگر خدا بخواهد به لطف خود از كافران در گذرد و
اگر بخواهد به جرم اينكه مردمى ستمگرند، آنها را عذاب مىكند.
در اثناى راه، پيامبر(ص) در يكى از گودالهايى كه ابو عامر راهب براى مسلمانان
حفر كرده بود، افتاد. على بن ابىطالب دست او را گرفت و طلحه او را بالا آورد تا
سرپا ايستاد. و بدين سان مسلمانها پس از پيروزى با شكست روبهرو شدند. قرآن به اين
ماجرا اشاره كرده و سبب آن را اختلاف مسلمانان و نافرمانى دستور پيامبر اسلام(ص) و
طمع جمعآورى غنايم دانسته است:
وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إِذ تَحُسُّونَهُمْ بِإِذنِهِ حَتّى إِذا
فَشِلْتُمْ وَتَنازَعْتُمْ فِى الأَمْرِ وَعَصَيْتُمْ مِنْ بَعْدِ ما أَراكُمْ ما
تُحِبُّونَ مِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الدُّنْيا وَمِنْكُمْ مَنْ يُرِيدُ الآخِرَةَ
ثُمَّ صَرَفَكُمْ عَنْهُمْ لِيَبْتَلِيَكُمْ وَلَقَدْ عَفا عَنْكُمْ وَاللَّهُ ذُو
فَضْلٍ عَلى المَؤْمِنِينَ؛(13)
خدا وعده خود را به شما عملى ساخت، آنگاه كه به فرمان خدا آنها را به هلاكت
رسانديد تا اينكه سستى كرده و اختلاف ايجاد كرديد و پس از آن كه به هر چه دوست
داشتيد رسيديد نافرمانى نموديد. برخى از شما براى دنيا و بعضى براى آخرت كار
مىكرديد و پس شما را از پيشرفت باز داشت تا شما را بيازمايد و خداوند از شما گذشت
و هم او به مؤمنين داراى لطف و عنايت فراوان است.
چنان كه فرار آنها از صحنه جنگ و غم و اندوهى را كه نصيب آنها شد، توصيف فرموده
است:
إِذ تُصْعِدُونَ وَلا تَلْوُونَ عَلى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى
أُخْراكُمْ فَأَثابَكُمْ غَمّاً بِغَمٍّ لِكَيْلا تَحْزَنُوا عَلى ما فاتَكُمْ
وَلا ما أَصابَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِما تَعْمَلُونَ؛(14)
آنگاه كه رو به هزيمت گذاشتيد به نحوى كه توجه به كسى نداشتيد و به پيامبر هم
كه شما را به يارى ديگران مىخواند توجه نمىكرديد، تا در اثر آن اندوهى بر اندوه
شما افزوده شد تا بر آنچه از دست داديد اندوهناك نگرديد و خداوند به آنچه انجام
مىدهيد آگاه است.
شايعه قتل پيامبر(ص)
ميان مسلمانان شايع شد كه رسولخدا(ص) كشته شده است: برخى از آنان سلاح بر زمين
گذاشتند و بعضى اظهار داشتند، اى كاش شخصى نزد عبدالله بن اُبىّ مىفرستاديم تا از
ابوسفيان براى ما امان نامه بگيرد. انس بن نضر كه در آنجا حضور داشت، گفت: خدايا،
من از پيشگاه تو از كارهايى كه اينان - يعنى اصحاب پيامبر - انجام دادند، پوزش
مىطلبم و بيزارى خود را از كارهايى كه آنها - يعنى كفار مرتكب شدند به نزدت اعلام
مىدارم، و سپس كسانى را كه پيرامون خودش بودند مخاطب قرار داد و گفت: پس از رسول
خدا(ص) زندگى را براى چه مىخواهيد؟ بهپا خيزيد و در راهى كه او كشته شد، شما هم
كشته شويد و سپس شمشير كشيده و به نبرد پرداخت تا كشته شد. پس از پايان كارزار،
آثار بيش از هشتاد زخم شمشير و نيزه و تير بر بدن او هويدا بود.
درباره كسانى كه پس از شنيدن خبر قتل پيامبر، دست از مبارزه و جهاد كشيدند، آيه
نازل شد و مسلمانها را به اين نكته متوجه ساخت كه دين اسلام اين گونه نيست كه تا
زمانى پيامبر در قيد حيات باشد، به شخص وى بستگى داشته باشد، بلكه دينى است كه خواه
پيامبر زنده و يا از دنيا رفته باشد، بايد مردم به آن گردن نهند و در ايمان خود
ثابت قدم بوده و از آن دفاع نمايند؛ زيرا اسلام، دعوت و رسالتى شخصى نيست، بلكه
دعوتى است خالص به پرستش خدا و پيروى از دين و آيين او، بنابراين اگر حضرت محمد(ص)
از دنيا برود و يا كشته شود، آيا مسلمانان بايد مرتد شده و به كفر خويش باز گردند؟
اگر بر فرض چنين چيزى هم بهوجود آيد، هرگز به خداوند زيانى نمىرساند، ولى خداى
سبحان كسانى را كه در راه اسلام ثابت قدم مانده و نعمتهاى او را سپاس گفتند، پاداش
عنايت مىكند:
وَما مُحَمَّدٌ إِلّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِن ماتَ
أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلى عَقِبَيْهِ
فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئاً وَسَيَجْزِى اللَّهُ الشّاكِرِينَ؛(15)
محمد(ص) پيامبر خداست و قبل از او پيامبرانى آمده است، اگر او از دنيا رفت و يا
كشته شد، شما به دوران گذشته خود برمىگرديد و كسى كه به گذشته خود برگردد به خدا
زيانى نمىرساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش مىدهد.
بازسازى سپاه مسلمين
جانفشانى در راه دفاع از رسول خدا(ص) ازيك سو و شايعه قتل آن حضرت از سوى ديگر
سبب شد كه دشمن از مسلمانان دست برداشته و پراكنده شوند رسولاكرم(ص) و رزمندگانى
كه با او باقيمانده بودند از كوه بالا رفته تا به صخرهاى رسيدند كه برخى از ياران
حضرت بدان پناه برده بودند. نخستين كسى كه پيامبر را شناخت كعببن مالك بود كه با
صداى بلند فرياد زد: اى مسلمانان، مژده باد شما را كه رسول خدا(ص) زنده است.
مسلمانان از اين خبر شاد گشتند و پس از شايعه قتل پيامبر، با ديدار آن حضرت حزن و
اندوهشان برطرف شد و درباره پيروزى از دست رفته خود به گفتگو پرداختند و از ياران
خود كه در اين نبرد به شهادت رسيده بودند، ياد مىكردند.
ابوسفيان بالاى سر آنها بر بلنديى قرار داشت، وقتى بدو نگريستند سخن خود را
فراموش كرده و تصميم گرفتند نخست از خويشتن دفاع كنند. رسول خدا(ص) فرمود: آنها
نبايد بر ما تسلط يابند، لذا گروهى از مهاجرين با كفار به نبرد پرداخته و آنها را
از كوه به زير كشيدند.
سپس كفار سپاه خود را گرد آورده و آماده بازگشت شدند. ابوسفيان از فراز بلندى
كوه، برسپاه مسلمانان فرياد زد: سال آينده وعده ما بدر خواهد بود. پيامبر(ص)به يكى
از ياران خويش فرمود: بگو آرى، وعده ما و شما بدر باشد و آنگاه سپاه ابوسفيان به
حركت در آمدند. رسول گرامى(ص) به على بن ابى طالب(ع) فرمود: آنها را تعقيب كن تا
ببينى چه مىكنند و چه قصدى دارند، اگر آنها اسبها را رها ساخته و بر شتران سوار
شدند، قصد مكه دارند و اگر سوار بر اسبان گشته و شترها را رها ساختند، آهنگ مدينه
دارند. به خدايى كه جانم در دست قدرت اوست، اگر آهنگ مدينه نمايند، به سمت آنان
حركت كرده و با آنان به نبرد خواهم پرداخت. على(ع) عرض كرد: من آنها را تعقيب كردم
ببينم چه مىكنند، ديدم اسبان را رها كرده و بر شتران سوار شدند، دانستم كه به سمت
مكه مىروند.
شمارش كشتگان مسلمانان
مسلمانان به خاكسپارى كشتههاى خود مشغول شدند و تعداد شهداى آنها به بيش از
هفتاد نفر مىرسيد و كسانى كه حراست و دفاع از وجود مبارك رسول خدا(ص) را بر عهده
داشتند، بيش از ديگران زخم برداشته بودند. كفّار كشتههاى مسلمانان را مُثله كردند
تا آنجا كه هند، زن ابوسفيان شكم حمزه را شكافت و جگر او را بيرون آورد كه از آن
بخورد، ولى پس از آن كه قطعهاى از آن را به دندان جويد نتوانست چيزى را ازآن جدا
كند. وقتى رسولخدا(ص) حمزه را مثله ديد، غم و اندوه او را فرا گرفت و فرمود: اگر
خداوند در عرصه ديگرى مرا بر قريش پيروز گرداند، بهجاى حمزه، سىنفر از كشتههاى
آنان را مثله خواهم كرد، و زمانى كه مسلمانها حزن و اندوه پيامبر(ص) و خشم آن حضرت
را از عملى كه دشمن به عمويش انجام داده بود ملاحظه كردند، گفتند: به خدا سوگند اگر
روزى خداوند ما را بر قريش پيروز گرداند، به گونهاى كشتههاى آنان را مثله كنيم كه
هيچ يك از عرب چنين نكرده باشد. در اين باره اين آيه نازل شد:
وَإِنْ عاقَبْتُمْ فَعاقِبُوا بِمِثْلِ ما عُوقِبْتُمْ بِهِ وَلَئِنْ صَبَرْتُمْ
لَهُوَ خَيْرٌ لِلصّابِرِينَ * وَاصْبِرْ وَما صَبْرُكَ إِلّا بِاللَّهِ وَلا
تَحْزَنْ عَلَيْهِمْ وَلا تَكُ فِى ضَيْقٍ مِمّا يَمْكُرُونَ * إِنَّ اللَّهَ مَعَ
الَّذِينَ اتَّقَوْا وَالَّذِينَ هُمْ مُحْسِنُونَ؛(16)
اگر كسى به شما ستم و عقوبتى روا داشت، در مقابل انتقام بگيريد و اگر صبر پيشه
كنيد براى شكيبايان بهتر است صبر پيشه ساز و صبرت براى خدا باشد و بر آنها غمگين
مشو و از مكر و حيله آنان دلتنگ مباش، به راستى كه خداوند با پرهيزكاران و
نيكوكاران است.
اين سفارش الهى آدمى را از ورطه حسّ انتقامجويى به برترين جايگاه والاى انسانى
ارتقا مىبخشد، لذا روايت شده كه پس ازنزول اين آيات، رسول خدا(ص) از مثله كردن نهى
فرمود.
صحنههايى از دلاورى و فداكارى
رسول مكرّم اسلام(ص) اصرار داشت تا اخبار مربوط به سرنوشت اصحاب خويش و
گرفتارىهايى را كه براى آنان به وجود آمده بود دنبال كند، لذا فرمود: كيست كه از
سعد بن ربيع خبرى بگيرد؟ ببينيم آيا شهيد شده، يا هنوز زنده است؟ مردى از انصار
(زيدبن ثابت) عرض كرد: اى رسول خدا(ص) من از او برايتان خبرى خواهم آورد، وى رفت و
به جستجوى سعد پرداخت و او را در بين كشتهها يافت كه هنوز رمقى در بدن داشت، بدو
گفت: رسولخدا(ص) به من فرمان داد ببينم شما زندهاى يا شهيد شدهاى؟ سعد گفت: من
نيزدر زمره كشتهها به شمار مىآيم، سلام مرا به رسول خدا(ص) برسان و بدو عرض نما
كه سعد بن ربيع به شما عرضه داشته است كه خداوند به تو بهترين پاداشى كه سزاوار يك
پيامبر است عنايت فرمايد و سلام مرا به دوستانت برسان و بدانان بگو: سعد بن ربيع به
شما سفارش كرده است هرگاه به پيامبر آسيبى برسد و شما زنده باشيد، هرگز در پيشگاه
خداوند عذرى نخواهيد داشت. هنوزفرستاده پيامبر از كنار سعد دورنشده بود كه روح او
به جهان ديگر پرواز نمود. زيد به حضور پيامبر خدا شرفياب شد و ماجرا را به عرض وى
رساند.
چنين صحنهاى از عشق و محبت و فداكارى و جان نثارى در راه عقيده، انسان را سخت
متأثر مىسازد. ماجراى ديگرى را ابن اسحاق نقل مىكند: عمرو بن جموح، كه خود فردى
لنگ بود، چهار پسر شجاع و دلير داشت كه در ركاب رسول خدا(ص) در نبردها شركت
مىجستند. روز اُحد كه فرا رسيد خواستند پدر خويش را از شركت در جنگ باز دارند و
بدو گفتند: خداوند تو را معذور ساخته است. وى نزد رسول خدا(ص) آمد و عرض كرد:
فرزندانم مىخواهند مرا از حضور در خدمت شما و شركت در جنگ باز دارند، به خدا سوگند
من مىخواهم با همين پاى لنگ رهسپار بهشت گردم. رسول اكرم(ص) فرمود: خداوند تو را
معذور ساخته و جهاد بر تو واجب نيست و به فرزندان آن مرد فرمود: او را باز نداريد،
شايد خداوند شهادت را روزى او گردانده باشد. از اين رو وى همراه پيامبر در جنگ شركت
كرد و به شهادت رسيد.
مثال ديگرى كه مانند آن فراوان به چشم مىخورد ماجراى زنى از بنى دينار است كه
همسر و برادر و پدرش با رسول خدا(ص) در اين نبرد به شهادت رسيدند. وقتى خبر شهادت
عزيزان او را به وى دادند، گفت: رسول خدا(ص) در چه حال است؟ گفتند: حالشان خوباست
و بحمدالله همان گونه است كه تو دوست دارى. آن زن گفت: حضرت را به من نشان دهيد تا
وى را ببينم. حضرت را به او نشان دادند، تا آن بزرگوار را ديد عرضه داشت: اىرسول
خدا(ص) هر مصيبتى در برابر نعمت سلامت شما كوچك و آسان است.
مسلمانان صدر اسلام با چنين ايمان و فداكارى به پيروزى دست يافته و امپراتورى
خويش را در دهها سال بنيان نهادند و رهبرى جهان را برعهده گرفته و از حقّ و عدالت
پشتيبانى كردند.
روحيه بالا
مسلمانان با حزن و اندوهِ شكستى كه پس از پيروزى متحمّل شدند، به مدينه باز
گشتند، از اين رو وحى الهى نازل شد و مسلمانان را دلدارى و تسلّى داد و روحيه آنان
را تقويت كرد و از تأثير شكست آنان كاست. خداوند اين چنين مؤمنين را مخاطب قرار
داد:
وَلا تَهِنُوا وَلا تَحْزَنُوا وَأَنْتُمُ الأَعْلَوْنَ إِنْ كُنْتُمْ
مُؤْمِنِينَ * إِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ القَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ
وَتِلْكَ الأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَلِيَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِينَ
آمَنُوا وَيَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَداءَ وَاللَّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمِينَ؛
(17)
در جهاد و مبارزه، به سستى و ضعف نگراييد و از شكستى كه متحمل شديد و
كشتههايى كه داديد اندوهگين مباشيد؛ زيرا شما مورد حمايت خدا و ايمان خويش هستيد.
شما ازآنها برتريد و سرانجام بر آنها پيروز خواهيد شد. اگر شما مجروح و كشته را
داديد، كافران نيز مانند آن را در روز بدر چشيدند. خداوند براى امتحان و آزمايش
مؤمنين صحنههاى پيروزى را هر روز به كام كسى مىگرداند و گروهى را با شهادت در راه
خود عزّت و سربلندى مىبخشد. خداى متعال كسانى را كه با نافرمانى دستورات او به خود
ظلم روا داشتند دوست ندارد.
قرآن، به راز اين شكست، كه آزمايش و امتحانِ قدرتِ ايمانِ مسلمانان به واسطه
دشوارى جنگ بود اشاره فرموده است تا مؤمن حقيقى از غير حقيقى باز شناخته شود:
وَلِيُمَحِّصَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَيَمْحَقَ الكافِرِينَ * أَمْ
حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الجَنَّةَ وَلَمّا يَعْلَمِ اللَّهُ الَّذِينَ جاهَدُوا
مِنْكُمْ وَيَعْلَمَ الصّابِرِينَ؛(18)
و براى اينكه اهل ايمان را از هر عيب و نقصى پاك و كامل نمايد و كافران را محو
و نابود سازد. آيا گمان كرديد وارد بهشت مىشويد و خداوند مقام كسانى از شما را كه
در سختىها مقاومت كند و صبر پيشه سازد، بر همه معلوم مىگرداند.
و نيز خداوند براى مسلمانان بيان فرمود مانند شكستى كه نصيب آنها شد، در بين
ياران پيامبران گذشته نيز وجود داشته است. آنان در راه خدا مبارزه كرده و در اين
راه ناكامىهايى كه ديدهاند آنها را به ضعف و خوارى و ذلّت نكشانده است، بلكه
معتقد بودهاند آنچه نصيبشان شده در اثر عيب خود آنها و يا در اثر گناهى بوده كه
مرتكب آن شدهاند، لذا به پيشگاه خدا تضرع و زارى نمودند تا خداوند از گناهانشان
درگذرد و بدانان قدرت و پايدارى مرحمت كند و خداوند دعاى آنها را مستجاب گرداند و
خير دنيا و آخرت را بدانان عنايت كرد. خداى سبحان فرمود:
وَكَأَيِّنْ مِنْ نَبِىٍّ قاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَما وَهَنُوا لِما
أَصابَهُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَما ضَعُفُوا وَما اسْتَكانُوا وَاللَّهُ يُحِبُّ
الصّابِرِينَ * وَما كانَ قَوْلَهُمْ إِلّا أَنْ قالُوا رَبَّنا اغْفِرْ لَنا
ذُنُوبَنا وَإِسْرافَنا فِى أَمْرِنا وَثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلى
القَوْمِ الكافِرِينَ * فَآتاهُمُ اللَّهُ ثَوابَ الدُّنْيا وَحُسْنَ ثَوابِ
الآخِرَةِوَاللَّهُ يُحِبُّ المُحْسِنِينَ؛(19)
و بسيار پيامبرانى كه مردان الهى فراوانى در كنارشان جنگيدند، ولى آنان با
سختىهايى كه در راه خدا كشيدند، سستى به خود راه ندادند و اظهار ناتوانى نكردند و
در برابر دشمن سر فرود نياوردند و خداوند صابران را دوست دارد. سخن آنها جز اين
نبود كه گفتند: پروردگارا، گناهان و ستمى را كه روا داشتهايم بر ما ببخشاى و ما را
ثابت قدم كن و بر كافران پيروز گردان و خداوند پيروزى در دنيا و ثواب در آخرت را
نصيبشان گرداند و خداوند نكوكاران را دوست مىدارد.
روايت مرگ
رسول اكرم(ص) و يارانش به مدينه رسيدند. حضرت صداى گريه و شيون مسلمانان را
برشهداى خود شنيد، بر آنان اندوهگين شد و آنها را از شيون و فغان بازداشت. منافقان
حزن و اندوه مسلمانان را غنيمت شمرده و براى دور ساختن مردم از پيامبرشان شروع به
سمپاشى كردند. يهوديان نيز با پيامبر از در حيله درآمدند و بدينگونه دو چهرهگى و
نفاق، در بارزترين شكل آن پديدار گشت.
يهوديان گفتند: اگر وى پيامبر بود، دشمنان بر او پيروز نمىگشتند و او متحمل
شكست نمىشد، بنابراين وى فردى سلطهطلب است و منافقين نيز سخنانى از همين قبيل
عنوان مىكردند. آنها به مسلمانها گفتند: اگر شما از ما فرمان برده بوديد، با شكست
مواجه نمىشديد، قرآن سخنان آنها را اين گونه بيان مىفرمايد:
ياأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا لاتَكُونُوا كَالَّذِينَ كَفَرُوا وَقالُوا
لِإِخْوانِهِمْ إِذا ضَرَبُوا فِى الأَرضِ أَوْ كانُوا غُزَّىً لَوْ كانُوا
عِنْدَنا ما ماتُوا وَما قُتِلُوا لِيَجْعَلَ اللَّهُ ذلِكَ حَسْرَةً فِى
قُلُوبِهِمْ وَاللَّهُ يُحْيِى وَيُمِيتُ؛(20)
اى ايمان آورندگان، مانند كسانى كه كفر ورزيدند نباشيد، آنها به برادران خود
گفتند: اگر به سفر نرفته و يا در جنگ شركت نمىكردند و نزد ما مىماندند نمىمردند
و كشته نمىشدند. خداوند اين آرزوهاى باطل را حسرت دلهاى آنها قرار خواهد داد و
خداست كه زنده مىگرداند و مىميراند.
در برابر نغمه شومى كه يهود و منافقين سر دادند، وحى الهى بر ردّ آنها نازل گشت
و حقيقت مرگ و مقام و جايگاه شهدا را در پيشگاه پروردگار براى آنها روشن ساخت تا
حزن و اندوهى را كه به دلها راه يافته بود بزدايد و عنوان فرمود كه مرگ، وقت و
زمان مشخص داشته و هيچ گونه راهى براى جلو و يا تأخير انداختن آن وجود ندارد:
وَما كانَ لِنَفْسٍ أَنْ تَمُوتَ إِلّا بِإِذنِ اللَّهِ كِتاباً مُؤَجَّلاً
وَمَنْ يُرِدْ ثَوابَ الدُّنْيا نُؤْتِهِ مِنْها وَمَنْ يُرِدْ ثَوابَ الآخِرَةِ
نَؤْتِهِ مِنْها وَسَنَجْزِى الشّاكِرِينَ؛(21)
و هيچ كس بدون اذن خداوند نمىميرد، خداى بزرگ اين واقعيت را در لوحى مشتمل بر
تعيين زمان عمر مردم، ثبت فرموده است. كسى كه مال دنيا و زر و زيور آن را بخواهد
بدو مىدهد و كسى كه در پى ثواب آخرت باشد، آن را به وى عنايت مىكند و سپاسگزارانى
را كه در امر جهاد، اطاعت او كردهاند پاداش عطا مىفرمايد.
همچنين قرآن تأكيد كرده است كه مرگ در راه خدا سبب دستيابى به رحمت الهى است كه
برتر از زرق و برق دنياست:
وَلَئِنْ قُتِلْتُمْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَوْ مُتُّمْ لَمَغْفِرَةٌ مِنَ
اللَّهِ وَرَحْمَةٌ خَيْرٌ مِمّا يَجْمَعُونَ؛(22)
و اگر در راه خدا كشته شده و يا از دنيا برويد در آخرت به رحمت و مغفرت الهى
نايل مىشويد و آن بهتر از چيزى است كه (آنان) در دنيا براى خود گرد آوردهاند.
قرآن حالات اين شهدا را اين گونه وصف كرده كه آنان زنده هستند و نمردهاند. چنان
كه ترسيمى از حيات و زندگى سعادتمندانه آنها را در پيشگاه بارى تعالى به گونهاى
ارائه داده است كه مردم را عاشق شهادت گرداند و ترس و بيم را از آنان دور كند:
وَلا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِى سَبِيلِ اللَّهِ أَمْواتاً بَلْ
أَحْياءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ * فَرِحِينَ بِما آتاهُمُ اللَّهُ مِنْ
فَضْلِهِ وَيَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ مِنْ خَلْفِهِمْ
أَلّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلا هُمْ يَحْزَنُون * يَسْتَبْشِرُونَ بِنِعْمَةٍ مِنَ
اللَّه وَفَضْلٍ وَأَنَّ اللَّهَ لا يُضِيعُ أَجْرَ المُؤْمِنِينَ؛
و مپنداريد كسانى كه در راه خدا كشته شدهاند مردهاند، بلكه زندهاند و در
پيشگاه خداوند از نعمت برخوردارند. به آنچه خداوند از لطف خود بدانان داده خرسندند
و به كسانى كه هنوز بدانان ملحق نشدهاند بشارت و مژده مىدهند كه بيمناك نباشند و
اندوه به خود راه ندهند. به نعمتهاى الهى و لطف او بشارت مىدهند و خداوند پاداش
نيكوكاران را تباه نمىسازد.
اين آيات و ديگر آيهها پس از اين نبرد، كه پيامبر و يارانش در اثر از دست دادن
تعدادى از برگزيدگان مؤمنين به شدت غمناك و اندوهگين شدند، نازل گشت؛ هم آنان كه
خداوند جايگاهشان را پر ارج و بلند مرتبه گرداند، آنها به چيزى كه در راه آن به
شهادت رسيدند ايمان داشته و در پى خرسندى خداى متعال بودند.
رسول اكرم(ص) به بيان ويژگىهاى اين دلاور مردان مىپرداخت و آنگاه كه زمان
رحلت آن بزرگوار نزديك شد به ديدار قبور آنها رفت و برايشان دعا كرد و مردم را
بدانان سفارش فرمود. عُقبة بن عامر مىگويد: پيامبر(ص) به سان فردى كه با زندگان و
مردگان وداع كند. پس از هشت سال بر شهداى اُحد نماز گزارد و سپس بر فراز منبر رفت و
فرمود: «من ازدنيا خواهم رفت و گواه بر اعمال شما هستم و وعده من و شما در كنار حوض
خواهد بود، من از اينجا بدان مىنگرم. بيم آن ندارم كه شما شرك بورزيد، ولى مىترسم
بر سر دنيا، با يكديگر رقابت كنيد» عُقبه گفت: اين آخرين نگاه من به چهره رسول
خدا(ص) بود.
چقدر فرموده رسول خدا(ص) زيباست «از علاقهمندى و رقابت در امور دنيا بر شما
بيمناكم». اين سخن خود، يكى ازدلايل نبوت پيامبر است كه صدق آن در تاريخ مسلمانان و
در طول روزگاران پديدار گشته است.
خطرناكترين چيزى كه پس از وفات پيامبر(ص) تا كنون گريبانگير مسلمانان شده،
روآوردن به امور دنيوى و رياست طلبى بوده است؛ رقابتى كه دولت بزرگ آنها را كه با
ايمان و فداكارى خويش بنيانش نهادند متلاشى ساخت. همين رقابت، تا كنون بارزترين
نشانه پراكندگى و ضعف آنها و تسلط استعمارگران بر آنان بوده است.
پىنوشتها:
1- انفال (8) آيه 47.
2- همان، آيه 7.
3- برك الغماد، دور دستترين منطقه يمن است.
4- انفال (8) آيه 11.
5- انفال (8) آيه 9.
6- قمر (54) آيه 45.
7- انفال (8) آيه 17.
8- آل عمران (3) آيه 123.
9- آل عمران (3) آيه 167.
10- همان، آيه 122.
11- آنچه مسلّم است شخصى كه بيش از ديگران به تحريك وحشى غلام مطعم بن جبير
مىپرداخت تا حضرت حمزه(ع) را به شهادت برساند، هند زن ابوسفيان بود كه حقد و كينه
شديدى به آن حضرت داشت. «ج».
12- آل عمران (3) آيه 128.
13- همان، آيه 152.
14- آل عمران (3) آيه 153.
15- آل عمران (3) آيه 144.
16- نحل (16) آيات 126 - 128.
17- آل عمران (3) آيات 139 - 140.
18- آل عمران (3) آيات 141 - 142.
19- همان، آيات 146 - 148.
20- آل عمران (3) آيه 156.
21- آل عمران (3) آيه 145.
22- همان، آيه 157.