باب يازدهم: محمد(ص)
زندگى محمد(ص) ازتولد تا هجرت
مقدمه
مسلمانان صدر اسلام تمام گفتهها و اعمال و كردار رسول اكرم(ص) را در دهها جلد
كتابتدوين نموده و گرد آوردهاند، كه آنها را كتب حديث و يا سنّت نبوى مىنامند.
به علاوهاگر بخواهيم درباره زندگى پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) سخن بگوييم، بايد به
قرآنمراجعه كنيم، چه اينكه قرآن يكى از منابع اصلى زندگى پيامبر و اصول و تعاليمى
استكه خداوند آنها را بدو وحى فرموده است و بيان اين اصول و تجزيه و تحليل و شرح
وتفصيل آنها، نياز به ژرف نگرى طولانى دارد كه در خور چندين كتاب است. به همين
دليلاز آغاز تأليف اين كتاب، قصد نداشتم به زندگى پيامبر اكرم(ص) بپردازم، بلكه
تصميمگرفتم آن را به صورت كتابى مستقل در آورم، ولى با اصراردوستان بر اين شدم
كهفشردهاى از زندگى آن حضرت را به نگارش در آورم و براى پرهيز از حجم زياد
كتاب،اين مبحث را به نحو اختصار بيان كرده و از عنوان بسيارى از حوادث
ورخدادهاىزندگى آن بزرگوار خوددارى كردهام. گرچه خودم از اين گونه نوشتار
خرسندنيستم؛ زيرا با اين بحث فشرده نمىتوانم آنچه را در خور مقام برجسته آن حضرت
است بيان كنم، به هرحال قبلاً هم درباره دستورات و تعاليم آن حضرت مطالبى را به گ
ونهاى خلاصه در كتاب خود «روح الدين الاسلامى» آوردهام كه مىتوان آن را تتمه
همين بحث فشرده دانست.
برترى آن حضرت بر انسانيت
فضيلت و برترى رسول خدا(ص) بر مسلمانان و بشر با هيچ چيز قابل مقايسه نيست،
بههمين دليل خداوند به مسلمانان دستور داده است كه مقام و منزلت پيامبرش را حفظ
نموده و بهرهمندى از هدايت آن حضرت و فداكارىهايى را كه براى سعادتمند كردن بشر
در راه تبليغ رسالت پروردگار خويش انجام داد، به فراموشى نسپارند:
«إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلىَ النَّبِىِّ ياأَيُّها الَّذِينَ
آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً».
صلات، در لغت به معنى دعا و تبرّك جستن است، بنابراين صلوات مسلمانان بر
پيامبر(ص)، يعنى دعايشان در حقّ او و صلوات فرشتگان، طلب مغفرت براى آن حضرت و
صلوات خداوند بهمعناى رحمت و مدح و ستايش است كه خداوند پيامبر خود را نزد فرشتگان
مىستايد.
بدين ترتيب هرگاه مسلمانى بگويد: «اللهم صلّ على محمد» معنايش اين است كه
خداوندا، او را در دنيا به واسطه شهرت، عظمت ببخش و آيين او را يارى فرما، عملِ به
دين او را پايدارنما و در آخرت او را شفيع امتش گردان و او را پاداش و ثواب فراوان
عنايت كُن وفضيلت و برترى او را بر اولين و آخرين پديدار ساز و وى را بر كليه
مقرّبان درگاهت مقدم بدار.
شبههاى غلط
معنايى كه به ذهن خوانندگان امروزى - كه از راز و رمز معانى زبان عربى و اسلام
اطلاعى ندارند - مىآيد اين است كه تصور مىكنند صلواتى كه خداوند بر پيامبر
مىفرستد، مانند همان صلات به معناى نماز بوده كه داراى ركوع و سجود است، در صورتى
كه چنين عقيدهاى، بىاطلاعى محض از اسلام است. حضرت محمد(ص) فرستاده خدا و بندهاى
از بندگان اوست و خداوند به ما دستور داده است تا بر او صلوات و درود بفرستيم؛ يعنى
به پاس احترام آن حضرت و تهذيب مسلمانها، در حقّ او دعا كنيم، چه اينكه صلوات و
درود، فضايل اخلاقى آن حضرت را يادآورى كرده تا مسلمانها بدين وسيله در كليه امور
نيك و پسنديدهاى كه بدانها آموخته، وى را سپاس گويند.
صلوات بر پيامبر:
من در جاهايى كه درباره وجود مقدس رسول اكرم(ص) سخن گفتهام، صدها بار اسم شريف
او را ياد آور شدهام، ولى به جهت اختصار، مقيّد نبودهام كه حتماً صلوات را بعد از
هر نام ذكر كنم و با اين كار سعى كردم كه ذهن خواننده را فقط متوجه اصل زندگى و
مقام و منزلت آن حضرت نمايم.
بنابراين، صلوات فرستادن بر محمد(ص) هر كجا كه نام وى برده شود، به طور قطع واجب
نيست و علماى اسلام درباره صلوات بر پيامبر(ص) احكام و دستورات متعددى را ذكر
كردهاند. برخى گفتهاند: صلوات بر پيامبر مستحب است، و دسته ديگرى اظهار داشتهاند
كه صلوات فى الجمله واجب است و حدّ و اندازه خاصى ندارد، ولى حداقل آن در عمل به
تكليف يك بار است و نيز گفته شده، صلوات عمل واجب اسلامى است كه به عدد و زمان خاصى
مقيّد نيست. و گفتهاند صلوات در ركعت پايانى نماز، پس از تشهد و بعد از سلام واجب
است.(1)
در پايان عرضه مىدارم: بار خدايا، به تعداد آفريدههايت و نيز از جانب ما بر
محمد(ص) درود فرست و بهترين پاداشها را بدو ارزانى فرما.
فصل اوّل: پرورش محمد(ص) پيش از پيامبرى
نام و نسب
وى محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب(2)
و مادرش آمنه دختر وَهْب(3)
است. كليّه اجداد و نياى آن حضرت از اشراف و بزرگان بودهاند. آن بزرگوار داراى
نامهاى بسيارى غير از محمد(ص)(4)
است از جمله: احمد(5)،
النبى، رسولالله، الماحى(6)،
العاقب(7)،
المقفى(8)،
نبىّالرحمة، نبىّ التوبه، نبىّالملحمه، الفاتح و طه و يس، المصطفى، الرسول،
النبى الأمى و ديگر نامهاى مقدس.
ولادت
عبدالله پدر ارجمند محمد(ص)، محبوبترين فرزند پدر بود. پدرش وى را به ازدواج
آمنه دختر وهْب كه از شرافتمندترين خانوادههاى قريش بود درآورد. آمنه از عبدالله
به رسولخدا(ص) باردار شد. طولى نكشيد عبدالله براى تجارت و بازرگانى به سفر رفت و
در سن بيستو پنج سالگى همان جا از دنيا رفت و در مدينه (يثرب) در جوار دايىهايش
بنىعدى بن نجار، به خاك سپرده شد.
دوران باردارى آمنه به پايان رسيد و فرزندش متولد شد. روز ولادت آن حضرت
سپيدهدم روز دوشنبه نهم يا دوازدهم ربيع الاول(9)
عام الفيل(10)
بوده است.
(11)
آمنه فرستادهاى را نزد جدش عبدالمطلب فرستاد تا او را به ولادت فرزندش مژده
دهد، وى از شنيدن اين خبر بسيار شادمان گشت و با الهام از ناحيه خداوند، او را محمد
ناميد. اين نام قبلاً ميان اعراب رايج و متداول نبود و جز افرادى اندك داراى اين
نام نبودند. از جدّ بزرگوارش سؤال شد چرا از نامهاى پدرانش بر او ننهاده است؟ حضرت
فرمود: براى اينكه دوست دارم همه اهل زمين او را بستايند.
شيرخوارگى
رسم اعراب بر اين بود كه براى شيردادن كودكانِ خود، دايههايى از اعراب
باديهنشين انتخاب مىكردند تا فرزندانشان از نظر جسمى سالمتر و تيزهوشتر به بار
آيند و معتقد بودند كه مربّيان شهرنشين، انسانهايى كم استعداد و كم ارادهاند.
نخستين زن شيردهى كه مدتى كوتاه حضرت را شير داد «ثُوَيبه» نام داشت و سپس
«حليمه» دختر ابى ذؤيب سعديه او را شير داد كه زنى تهيدست بود و به بركت وجود
محمد(ص) تعداد گوسفندان او زياد و چراگاهها سرسبز گرديد و خير و بركت به او روى
آورد و سپس كودك را در پنجسالگى به مادرش سپرد و پرستارى او را از آن پس «ام أيمن»
به عهده گرفت كه سبب خير و بركت مردم حبشه گرديد.(12)
وفات آمنه
مادرش آمنه او را در ششسالگى نزد دايىهايش به يثرب (مدينه) برد تا او را ديدار
كنند و خود نيز به زيارت قبر شوهر نايل شود، و ام أيمن، همان كنيزكى را كه شوهرش پس
از وفات برايش به جاى گذاشته بود، با خود برد و پس از گذشت يك ماه اقامت در مدينه،
آهنگ بازگشت به سوى مكه نمودند، زمانى كه به منطقهاى بين مكه و مدينه به نام
«اَبْواء» رسيدند، آمنه بيمار شد و طولى نكشيد كه بدرود حيات گفت و در همان جا
مدفون گرديد و ام أيمن به همراه كودك يتيم(محمد(ص) به مكه بازگشت.
سرپرستى جدّ و عمو
عبدالمطلب جدّ پيامبر(ص) سرپرستى او را برعهده گرفت و آنگاه كه نشانههاى نجابت
وبزرگوارى را در او مشاهده كرد، بيش از فرزندان خود به وى دلسوزى كرده و
محبتمىورزيد. دو سال بعد جدّش از دنيا رفت و عمويش ابوطالب به سرپرستى وى
همتگماشت. ابوطالب از نظر مالى فردى تهيدست، ولى شخصيتى با شهامت و اهل جود وبخشش
بود و هيچ يك از فرزندان خود را به اندازه محمد(ص) دوست نمىداشت. محمد(ص)در كنار
عمويش مىخوابيد و ابوطالب اگر براى كارى بيرون مىرفت او را با خودمىبرد. محمد(ص)
در مدت سرپرستى عمويش، الگوى قناعت بود و از پرداختن به اموركوچكى كه معمولاً
كودكان با آن سرگرم مىشوند، دورى مىجست. سرپرستى دلسوزانهاى كه عمويش در مورد او
داشت، از تأثير عميق و دردناك يتيمى در درون محمد(ص) مىكاست تا آنجا كه قرآن وى را
بدان نعمت ياد آورى فرموده است: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى».
سفر به شام
پيامبر دوازده ساله بود كه عمويش آهنگ سفر تجارت و بازرگانى به شام نمود. جدايى
از عمو براى محمد دشوار بود، ابوطالب دلش به حال او سوخت و وى را با خود به سفر
برد. وقتى كاروان به حومه شهر بُصرى
(13)
رسيد، بحيراى(14)
راهب نزد آنان آمد و با ديدن محمد(ص) ميان كاروانيان نشانههاى نبوّتى را كه در كتب
مسيحيان (انجيل) خوانده بود، در سيماى آن حضرت مشاهده كرد و به عمويش سفارش نمود كه
مراقب او باشد تا از يهوديان بدو گزند و آسيبى نرسد، و ابوطالب آنچه را بحيرا گفته
بود انجام داد و به اتفاق محمد(ص) شتابان به مكه بازگشت.
جنگ فُجار و حِلفُالفضول
بيست بهار كه از عمر شريف آن حضرت گذشت، در ماجراى جنگ فُجار شركت جست. اين نبرد
ميان قبيله قريش و قبيله قيس و هم پيمانان آنان در منطقهاى بين مكه و طائف به نام
«نخله» به وقوع پيوست. جنگى بسيار هراس انگيز بود كه در آن حرمت كعبه كه از مقدسات
اعراب به شمار مىرفت شكسته شد، به همين دليل آن را جنگ فجار ناميدهاند و اين جنگ
پس از خونريزى بسيار، سرانجام با صلح و آشتى پايان يافت.
پس از جنگ فجار برخى از بزرگان قريش در مكه، اعلان انعقاد پيمانى به نام
«حِلفُالفُضول» نمودند، در آن پيمان نامه طرفين متعهد شده بودند كه هر فرد
ستمديدهاى، چه اهل مكه و يا غير مكه باشد، اگر مورد ظلم و ستم قرار گرفت، حقّ او
را از ستمگر بستانند. رسول اكرم به همراه عموهاى خود در جلسه اين پيمان حضور يافت و
پس از آنكه خداوند او را به نبوت و پيامبرى مفتخر ساخت در اين باره فرمود: «در
خانه عبدالله بن جدعان شاهد پيمانى شدم كه اگر اكنون نيز مرا به آن پيمان بخوانند
اجابت خواهم كرد و حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم، گرچه در مقابل آن گرانبهاترين
نعمتها را در اختيارم قراردهند».
رفتار پيامبر قبل از نبوّت
حضرت محمد(ص) از نظر خُلق و خو سر آمدِ همه مردم بود و راستگوترين و
امانتدارترين آنان به شمار مىرفت. وى از به زبان آوردن فحش و ناسزا و سخنان
نارواورذايل اخلاقى كه به شخصيت فرد لطمه وارد مىسازد پرهيز مىكرد و
آنقدرصفاتپسنديده و نيك را خداوند در او جمع كرده بود كه قومش وى را «امين»
مىخواندند.
خداوند او را قبل از نبوّت و پيامبرى از انجام كارهاى پست و ناروايى كه قوم او
انجام مىدادند نگاهداشت. وى از بت و بت پرستى به شدت خشمگين بود، به حدّى كه حتى
يك بار هم در مجالس جشن يا عيدى كه بتپرستان برگزار مىكردند شركت نجست.
ازدواج با خديجه
آنگاه كه رسول خدا(ص) به سنّ بيست و پنج سالگى رسيد، براى بار دوم جهت بازرگانى
و تجارت براى خديجه بنت خويلد رهسپار شام گرديد. خديجه، براى تجارت با اموالش
مردانى را به خدمت مىگرفت و زمانى كه از امانت و راستگويى و ديگر صفات پسنديده
محمد(ص) اطلاع حاصل كرد، وى را به اين كار برگزيد و خادم او «ميسره» نيز او را
همراهى مىكرد و هر دو به داد و ستد پرداختند و بهره و سود گزافى نصيب آنها شد. در
اين سفر، ميسره خير و بركاتى را از محمد(ص) مشاهده كرد كه وى را مبهوت ساخت و آنچه
را ديدهبود؛ براى بانوى خود نقل كرد؛ خديجه از شنيدن اين گونه صفات محمد(ص)
شگفتزده شد و از بهره فراوانى كه در اين تجارت نصيب آنها گشته بود شادمان شد. كسى
را براى خواستگارى نزد او فرستاد -در آن زمان چهلبهار از عمر شريف خديجه مىگذشت -
محمد(ص) نيز پذيرفت و عمويش ابوطالب را فرستاد تا خديجه را از خانوادهاش خواستگارى
كرده و به ازدواج وى در آورد.
داورى او در بناى كعبه
زمانى كه حضرت سىو پنج ساله شد، سيلى بنيان كن در مكه جارى شد كه در
اثرآن،ديوارهاى كعبه شكافت. قريش به سرعت به تخريب كعبه پرداختند تا
مجدداًآنرابنانمايند، زمانى كه ساختمان كعبه به اندازهاى بالا آمد، كه
خواستندحجرالاسود رادرجايش قرار دهند اشراف آنان درباره شخصى كه آن را درجاىخود
قرار دهد بهاختلاف پرداختند و در اين خصوص بحث و مشاجره درگرفت وچيزى نمانده بود
كهآتشجنگ ميان آنان شعلهور گردد. در آن ميان ابواميةبن مغيره كهسالخوردهترين
مرد قريش بود گفت: اى مردم، با يكديگر اختلاف نورزيد و كسى را كهحُكم و داورى او
را قبول داريد، ميان خود حَكَم قرار دهيد. آنان هم گفتند: بنابراين، قضيهرا به
نخستين فردى كه وارد مسجد مىشود موكول مىكنيم، و نخستين شخصى كه واردشد حضرت
محمد(ص) بود. همه آنان به جهت امانتدارى و راستگويى و هوشمنديى كهدر وى سراغ
داشتند پذيرفتند و اظهار داشتند اين شخص محمد امين است و ما به حَكَميتاو راضى
هستيم. وقتى او را در جريان امر قرار دادند، وى رداى خويش را گسترد وسپس از سران
عشاير خواست كه هر كدام يكى از چهار گوشه ردا را بگيرند و خود بهتنهايى حجرالأسود
را در آن گذاشت و
دستور داد آن را بلند كنند تا به محاذى جاىگذارىحجر رسيدند. حضرت با دست مبارك
خود حجر را برگرفت و درجاى خودقرار داد و با اين كار حكيمانه، مشكلى كه نزديك بود
به فتنهاى بزرگ تبديل شود به پايان رسيد.
شغلِ قبل از نبوّت
محمد(ص) از اموال و دارايى جز اندكى به ارث نبرده و در يتيمى بزرگ شده بود و
آنگاه كه به سنى رسيده بود كه مىتوانست كار كند، به همراه برادران رضاعى خود در
صحرا به شبانى مىپرداخت. از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: «تمام پيامبرانى كه
خداوند مبعوث فرمود شبانى مىكردهاند. يارانش عرض كردند: اى رسول خدا(ص) حتى شما؟
حضرت فرمود: ومن نيز براى اهل مكه با قراريط(15)
شبانى مىكردم».
محمد(ص) كه به سنّ جوانى رسيد به تجارت و بازرگانى پرداخت، و شريك او [در
تجارت] سائب بنابىسائب بود - و همانگونه كه قبلاً يادآور شديم - وى با مزدى كه
دريافت مىكرد، براى خديجه تجارت مىكرد. ولى بعد كه با او ازدواج كرد، هرگونه كه
مىخواست در اموال او تصرف مىنمود.
فصل دوم: نبوت و پيامبرى محمد(ص)
آغاز وحى
محمد(ص) به چهل سالگى كه رسيد خداوند او را مژده دهنده (به بهشت) و بيم دهنده
(به كيفر الهى) به نزد مردم فرستاد:
وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ
أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛
تو را به عنوان مژده دهنده و بيم دهنده براى همه مردم فرستاديم، ولى بيشتر مردم
ناآگاهند.
نخستين بار كه وحى بر او نازل شد، به صورت رؤياى صادقه بود. آن حضرت رؤيايى كه
مىديد مانند آن در بيدارى تحقق مىيافت. حضرت وقتى مىديد قومش غرق در گمراهى
آشكارى شدهاند و بتها را پرستش نموده و بر آنها سجده مىكنند، دوست مىداشت دور
از مردم و در خلوت و تنهايى به سر بَرَد، و با نزديك شدن نزول وحى بر او، علاقهاش
به تنهازيستى و خلوت، افزون گشت و براى تنهايى و عُزلتِ خويش غار حرا را برگزيد.
گاهى دهروز و گاهى نزديك به يك ماه در آن به عبادت مىپرداخت و عبادتش طبق آيين
ابراهيم(ع) انجام مىپذيرفت. او براى رفتن به غار و انجام عبادت، توشهاى برمىگرفت
و روانه آن سامان مىشد و آنگاه كه كار او به پايان مىرسيد به خانهاش برمى گشت و
مجدداً با خود توشهاى برگرفته و بدان جا مىرفت تا آنكه روزى در غارحرا وحى بر او
نازل شد. فرشته وحى نزد او آمد و فرمود: بخوان. گفت: قادر بر خواندن نيستم. وى گفت:
فرشته مرا سخت فشار داد بهگونهاى كه احساس درد نمودم و سپس مرا رها كرد و گفت:
بخوان. گفتم: من قادر برخواندن نيستم. مرا گرفت و ديگر بار به شدت فشار داد تا درد
زياد احساس كردم و سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان. گف
تم: من توان خواندن ندارم. بار سوم مرا سخت فشار داد و سپس رها كرد و گفت: بخوان
«إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ *
إِقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسانَ
ما لَمْ يَعْلَمْ».
رسول خدا(ص) در حالى كه قلبش به تپش افتاده بود به خانه بازگشت و بر همسرش خديجه
وارد شد و بدو فرمود: مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. وى را پوشاندند تا اينكه دلهره
و هراس او بر طرف شد. حضرت ماجرايى را كه ديده بود براى خديجه بازگو كرد و سپس
فرمود: بر جان خويشتن بيمناكم. خديجه عرضه داشت: هرگز، به خدا سوگند، هرگز خداوند
تو را خوار نمىگرداند، چه اينكه تو صلهرحم انجام مىدهى و ميهمان نوازى مىكنى و
به عيالمندان كمك مىرسانى و فقرا و مستمندان را دستگيرى كرده و از حق طرفدارى
مىكنى. خديجه آن حضرت را نزد پسر عمويش ورقةبننوفل برد... وى پيرمردى سالخورده
بود كه در دوران جاهليت نصرانى شده و به انجيل آگاهى تمام داشت؛ خديجه بدو گفت:
پسرعمو! مطالب پسر برادرت را بشنو. ورقه بدو گفت: برادرزاده چه ديدهاى؟ رسول
خدا(ص) وى را در جريان آنچه ديده بود قرار داد. ورقه بدو گفت: اين همان وحى است كه
خداوند بر موسى(ع) نازل فرمود. اى كاش آن زمان من جوان بودم واى كاش آنگاه كه قومت
تو را بيرون مىرانند، من زنده باشم. رسول اكرم(ص) فرمود: آيا آنها مرا بيرون
مىرانند؟ ورقه گفت: آرى، هر كسى كه مانند تو رسالتى آورد با او د
شمنى مىورزند و اگر آن روز را درك كنم تو را با قدرت، حمايت ويارى مىكنم و سپس
ديرى نپاييد كه ورقه از دنيا رفت و وحى قطع شد وقطع آن چهل روز به طول انجاميد و
بعد از آن پىدرپى نازل گشت.
(16)
دعوت نهانى پيامبر(ص)
رسول اكرم(ص) به انجام دادن دستوراتى كه خداوند داده بود همت گماشت و براى
اينكه مردم به طور ناگهانى با قضيهاى شگفتآور مواجه نشوند، دعوت به پرستش خدا را
نهانى آغاز كرد و نخستين كسانى كه به وى ايمان آوردند همسرش خديجه بنت خويلد و
علىبن ابىطالب و عبداللهبن ابى قحافه معروف به ابوبكر(17)
و زيدبن حارثه بودند.
گروهى از اشراف و موالى نيز در آغاز امر، دعوت اسلام را پذيرا شدند، مانند
عثمانبنعفان، زبيربن عوام، عبدالرحمان عوف، عبداللهبن مسعود، سعدبنابىوقاص،
طلحةبن عبيدالله، ابوذر غفارى، صهيب رومى و ديگران.
اين عده به اسلام گرويده و در اين راستا، فدا كارىهاى زيادى از خود نشان دادند.
نقل شده كه ابوجهل يكى از سران قريش، هرگاه مىشنيد شخصى اسلام آورده و داراى جاه و
مقامى است، او را مورد نكوهش قرار مىداد و بدو مىگفت: آيا دست از آيين پدرت كه از
تو بهتر بود برداشتى؟ ما تو را انسانى نادان و جاهل تلقى كرده و عمل تو را تقبيح
مىكنيم و آبرو و حيثيت تو را بر باد مىدهيم و اگر آن شخص، فردى بازرگان و تاجر
بود بدو مىگفت: تجارت و بازرگانى تو را كساد مىكنيم و اموالت را از بين خواهيم
برد، چنان كه آن فرد انسانى ضعيف بود، او را به باد كتك مىگرفت و فريب مىداد(18).
و اين بهترين دليل بر اين است كه دين اسلام، آن گونه كه بدخواهان مدعى هستند با
شمشير گسترش نيافته است. رسول گرامى اسلام(ص) [در آغاز] آن اندازه قدرتمند نبوده كه
اين افراد را وادار به پذيرش اسلام نمايد، بلكه [بر عكس] شخص پيامبر و پيروان
ايشان به سبب ايمان خود، از ناحيه قريش مورد ظلم وستم بسيار قرار گرفتند كه به بيان
آن خواهيم پرداخت.
دعوت علنى پيامبر
رسول اكرم(ص) از آغاز وحى مدت سه سال مردم را نهانى به پرستش خدا دعوت كرد تا
اينكه خداوند با اين فرموده به او دستور داد آيين خود را آشكارا اعلان كند:
فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِكِينَ؛
آنچه را مأمور شدهاى انجام ده و از مشركان روگردان شو.
آن حضرت دستور الهى را امتثال كرده و بر كوه صفا بالا رفت و فرياد زد يا صباحاه،
مردم گفتند: اين كيست كه فرياد مىزند؟ گفتند: محمد است. وى فرمود: اى بنى فلان،
اىبنىعبدالمطلب، اىبنىعبدمناف، همگى نزدش گرد آمدند. حضرت فرمود: اگر به شما
خبر دهم سپاهى در دامنه اين كوه تصميم دارند بر شما حملهور شوند آيا باور مىكنيد؟
گفتند: ما از تو دروغ نشنيدهايم. فرمود: بنابراين من شما را از عذاب و كيفر الهى
برحذر مىدارم. ابولهب گفت: مرگ بر تو؛ ما را به خاطر همين سخن به اينجا كشاندى؟ و
سپس بهپاخاست و اين فرموده خدا نازل شد «تَبَّتْ يَدا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ» تا
آخر سوره. و آنگاه خداوند به پيامبرش فرمان داد:
«وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ * وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ
مِنَ المُؤْمِنِينَ».(19)
پيامبر اسلام خويشاوندان خود را گرد آورد و بدانان فرمود: راهنماى هيچ قومى به
همراهانش دروغ نمىگويد. به خدا سوگند اگر به همه مردم دروغ بگويم به شما دروغ
نخواهم گفت و اگر همه مردم را بفريبم شما را فريب نمىدهم، به خدايى كه هيچ معبودى
جز او وجود ندارد، من فرستاده خدا به سوى همه مردم به خصوص شما هستم. به خدا سوگند
همانگونه كه به خواب مىرويد از دنيا خواهيد رفت و به همان نحو كه بيدار مىشويد
در قيامت بر انگيخته مىشويد و به كارهايى كه انجام مىدهيد مورد حسابرسى قرار
مىگيريد و پاداش احسان و نيكى شما نيكى است و به بدىهايتان نيز كيفر خواهيد شد،
يا پيوسته در بهشت جاودانيد و يا هميشه در آتش دوزخ به سرخواهيد برد، و سپس جز با
عمويش ابولهب، با ساير مردم به ملايمت سخن گفت.
ايستادگى قريش در برابر پيامبر
اعراب قبل از اسلام در مسجدالحرام بت مىپرستيدند، اين بتها از سنگهايى ساخته
شده بود كه سود و زيانى نمىرساند، ولى با اين همه، از نظر قريش كه بزرگان عرب
بودند، اساس واركان زندگى آنها به شمار مىآمدند، چه اينكه به اين بتها هدايايى
از سوى مردم تقديم مىشد كه مصالح اقتصادى و منافع ادبى قريش را تأمين مىكرد، لذا
تنها قريش بود كه حراست جايگاه بتها را بر عهده داشت. بنابراين از بين بردن آيين
بتپرستى مساوى بود با از بين رفتن اين منافع و اين توليت و سرپرستى. به همين دليل
وظيفه رسول خدا(ص) در گسترش دين جديد، وظيفهاى بسيار خطير و دشوار بود. وى
بتپرستى و اعتقاداتى را كه با يگانگى خداوند هم سويى نداشت، به شدت مورد انتقاد
قرار داد و به اين هم اكتفا نكرده، بلكه فساد نظامهاى اجتماعى آنان را بر ملا ساخت
و قريش با اين ديد به پيامبر مىنگريستند كه او فردى است مخالف برنامهها و آداب و
رسوم آنها و قصد دارد پايه و اساس حيات اجتماعى و اقتصادى آنها را با هم به نابودى
بكشد، از اين رو تصميم گرفتند براى حفظ كيان خود به شدت در برابر پيامبر ايستادگى
كنند.
روزى رسول اكرم(ص) در مسجد الحرام بر آنان وارد شد ملاحظه كرد آنها بهبتها
سجده مىكنند، آنان را از اين كار منع كرد و بر مخالفت با دين و آيين پدرشان
ابراهيم(ع) مورد نكوهش قرار داد. آنها به وى پاسخ دادند: ما به اين دليل بر آنها
سجده مىكنيم كه وسيلهتقرب ما به خدا شوند و اين موضوع را خداوند درباره آنان
يادآور مىشود، آنجا كه در قرآن مىفرمايد: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلّا لِيُقَرِّبُونا
إِلىَ اللَّهِ زُلْفى». رسول خدا(ص) برايشان بيان كرد كه اين كار همان شركى است كه
خداوند آن را از آنها نخواهد پذيرفت و بدين سان آنان را بر ادامهكارشان مورد سرزنش
قرار داد، لذا براى مخالفت با آن حضرت همداستان شدند و با تمسخر و استهزا به مقابله
با وى پرداختند و اين موضوع را خداوند چنين بيان فرموده است:
وَعَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقالَ الكافِرُونَ هذا ساحِرٌ
كَذّابٌ * أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَىءٌ عُجابٌ؛(20)
و از اينكه بيم دهندهاى از خودشان به سويشان آمد، شگفتزده شدند و كافران
گفتند: اين شخص جادوگر دروغگوست. آيا وى خدايان متعدد را يك خدا مقرر داشته است و
اين مطلبى بسيار شگفتانگيز است.
وَإِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلّا هُزُواً أَهَذا الَّذِى بَعَثَ
اللَّهُ رَسُولاً * إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْلا أَنْ صَبَرْنا
عَلَيْها؛(21)
و هرگاه كه تو را ديدند به باد مسخرهات گرفتند و گفتند: آيا اين همان فردى است
كه خداوند وى را به عنوان پيامبر فرستاده است. اگر ما بر پرستش خدايانمان پايدارى و
استقامت نمىكرديم، او ما را منحرف مىساخت.
اينها امورى بود كه رسول اكرم(ص) را اندوهگين و نگران مىساخت و خداوند آياتى از
قرآن را براى دلدارى حضرت نازل مىفرمود از قبيل:
وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ماكُذِّبُوا
وَأُوذُوا حَتّى أَتاهُمْ نَصْرُنا؛(22)
پيامبران قبل از تو هم تكذيب شدند، ولى بر آن صبر پيشه كردند و آن قدر در اذيت و
آزار قرارگرفتند تا اينكه نصر و پيروزى ما برايشان به ارمغان آمد.
علاوه براين كسانى كه پيامبر را به تمسخر مىگرفتند افرادى سرشناس بودند، آنان
پيامبر را به ناسزا گرفته و به آن حضرت اهانت روا مىداشتند و علاوه بر دروغگو
شمردن او وى را فردى كاهن يا ديوانه مىخواندند. خداوند پيامبرش را مخاطب قرار داده
و مىفرمايد:
فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَلا مَجْنُونٍ؛(23)
تو مردم را متذكر ساز و تو به نعمت پروردگارت داراى جنون و كهانت نيستى.
و گاهى به قرآن افترا مىبستند كه افسانههاى پيشينيان است. خداوند درباره آنان
مىفرمايد:
وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَأَعانَهُ عَلَيْهِ
قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاءُو ظُلْماً وَزُوراً * وَقالُوا أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ
اكْتَتَبَها فَهِىَ تُمْلى عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً؛(24)
و آنان كه كفر ورزيدند گفتند: اين قرآن جز دروغهايى كه پيامبر سرهم كرده چيز
ديگرى نيست و ديگران هم به او كمك كردهاند. اين سخن آنها ظلمى بزرگ و نسبتى ناروا
به قرآن است و نيز گفتند: قرآن افسانههاى پيشينيان است كه پيامبر آن را نگاشته و
اصحابش صبح و شام بر او املا و قرائت مىكنند.
از جمله امورى كه سبب شد آنها در مقابل پيامبر ايستادگى به خرج دهند، سرسختى
آنها در زمينه معجزه خواهى بود كه خداوند درباره آنان مىفرمايد:
وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ يَنْبُوعاً *
أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها
تَفْجِيراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ
تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالمَلائِكَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ
زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى تُنَزِّلَ
عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إِلّا بَشَراً
رَسُولاً؛(25)
وگفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اينكه از زمين برايمان چشمه آبى
بيرون آرى و يا داراى باغهاى خرما و انگور باشى و ميان آنها نهرهاى آب جارى شود و
يا آن گونه كه بر ما ادعا كردى آسمان بر سرمان فرو افتد و يا خدا و فرشتگان را
برايمان حاضر كنى و يا خانه و كاخى زرنگار داشته باشى و يا به آسمان بالا روى، از
اين گذشته، ما هرگز به آسمان بالا رفتن تو نيز ايمان نمىآوريم، مگر اينكه كتابى
آسمانى بر ما نازل كنى تا آن را قرائت كنيم. بدانها بگو: خداى من منزه از اين امور
است، آيا من هم جز يك بشرم كه به پيامبرى فرستاده شده است.
و اين بيان برخى از مقاومتهاى بىجايى بود كه رسول خدا(ص) از قوم خود ديد، ولى
آن حضرت همچنان ثابت قدم و استوار، مردم را به پرستش خدا دعوت مىكرد و با كمك وحى
الهى اعتقادات بتپرستى آنان را كه سود و زيانىبه حالشاننداشت، كارىاحمقانه
وجاهلانهمىخواند:
إِنْ هِىَ إِلّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ماأَنْزَلَ
اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛(26)
اين بتها جز اسمهايى كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كردهايد چيز ديگرى
نيستند و خداوند بدانها قدرتى عطا نكرده است.
وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما
أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا
يَهْتَدُونَ؛(27)
و زمانى كه بدانها گفته شد از دستورات خدا پيروى كنيد گفتند: ما از كيش
پدرانمان تبعيت مىكنيم، در صورتى كه پدرانشان افرادى جاهل و نادان بوده و به حقّ و
راستى راه نيافتهاند.
أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا
كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً؛(28)
آيا گمان مىكنى بيشتر آنها مىشنوند و يا درك مىكنند، آنها مانند چهارپايان،
بلكه گمراهتر از آنها مىباشند.
تهديد پيامبر
وقتى رسول اكرم(ص) از معبودهاى آنان به زشتى ياد مىكرد و انديشههاى آنان را
احمقانه مىخواند، گروهى از اشراف قريش نزد عمويش ابوطالب رفتند و به او گفتند:
برادرزادهات خدايان ما را ناسزا مىگويد و از آيين ما به زشتى ياد مىكند و عقل و
خرد ما را احمقانه شمرده و پدرانمان را گمراه مىداند، يا او را از اين كار بازدار
و يا اينكه ما و او را به خود واگذار و دست حمايت خود را از او بردار، چه اينكه
تو نيز در اين زمينه با ما هم عقيدهاى و ما از كارهاى او جلوگيرى خواهيم كرد.
ابوطالب با آنان به نرمى و ملايمت سخن گفت و بهگونهاى محترمانه آنها را برگرداند
و از نزدش رفتند.
پيامبر(ص) به دعوت خويش ادامه داد و هيچ چيز او را از ابراز كردن دين و آيين
الهى بازنمىداشت و مردم را به آيين او فرا مىخواند و همين عمل سبب خشم قريش شده
بود، ازاينرو اشراف قبيله گرد هم آمده و نزد ابوطالب رفتند و بدو اظهار داشتند،
«اىابوطالب، شما از نظر سنّى و آبرومندى ميان ما، از مقام و منزلت ارجمند و والايى
برخوردار هستى، ما از شما خواستيم كه برادرزادهات را منع كنى، ولى اين كار را
نكردى و به خدا سوگند ما تحمل شنيدن ناسزاگويى به خدايان خود و به زشتى ياد كردن
آنها و احمقانه توصيف نمودن انديشههاى خويش را نداريم، اينك يا او را از اين كار
باز دار و يا با هر دوى شما پيكار خواهيم كرد تا يكى از دو گروه نابود شود... اين
را گفته و سپس از نزد او بيرون رفتند. براى ابوطالب دشوار بود كه از قوم خود جدا
شده و با آنان به دشمنى بپردازد و از سويى دوست نداشت كه پيامبر را تسليم آنان كرده
و وى را تنها بگذارد، لذا كسى را نزد پيامبر فرستاد و بدو گفت: «اى برادرزاده، مردم
نزد من آمده و به من چنين و چنان گفتند، تو براى حفظ جان خود و من چارهاى بينديش و
كارى را كه من تحمل و توان آن را ندارم بر من تحميلمكن»
. پيامبر(ص) تصور كرد ديدگاه عمويش در مورد وى تغيير كرده و مىخواهد او را تنها
بگذارد و تسليم آنان نمايد و از حمايت و پشتيبانى او عاجز و ناتوان شده است، لذا
رسول اكرم(ص) جمله معروفى را، كه حاكى از جانفشانى در راه عقيده و دعوت به پرستش
خداى يگانه بود و همچنان بر تارك روزگار جاودان مانده و هر تهديد و شكنجهاى در
برابرش كوچك به شمار مىآمد، در پاسخ عموى خود عنوان نمود: «اى عمو، به خدا سوگند
اگر اين مردم خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند تا از رسالت
خويش دست بردارم، هرگز اين كار را نخواهم كرد تا اين كه خداوند دين و آيين خود را
يارى و حمايت كند و يا در اين راه هرچه را دارم تقديم كنم!» چه ايمان شگفتانگيز و
با عظمتى كه چون در قلب راه يافت، به سيلى بنيان كن مىماند كه هيچ چيز در برابر آن
توان پايدارى و مقاومت نداشت؟!
رسول خدا(ص) پس از آنكه آمادگى خويش را براى فداكارى در راه تبليغ رسالتش
عنوانكرد، به گريه افتاد و از آنجا رفت. ابوطالب او را صدا زد و بدو گفت:
«برادرزاده عزيزم، هر چه دوست دارى بگو، به خدا سوگند هرگز تو را تسليم آنان نخواهم
كرد».
نقشه فريب
دعوت به اسلام مورد پذيرش عده بسيارى از مردم قرار گرفت، وقتى قريش اين وضع را
مشاهده كردند با اشراف خود گردهم آمده و براى مقابله با خطرى كه آنها را تهديد
مىكرد به مشورت پرداختند. سرانجام نظر آنها بر اين تعلق گرفت كه كارهايى را به
محمد(ص) پيشنهاد كنند، شايد وى را از دعوت خويش منصرف سازند، لذا درپى او فرستادند
و از آنجا كه رسول خدا(ص) علاقهمند هدايت آنان بود با شتاب نزد آنان آمد، و آنها
بدو گفتند: «اىمحمد(ص) ما كسى را نزد تو فرستاديم تا بيايى و با تو سخن بگوييم، به
خدا سوگند ما مردى را از عرب سراغ نداريم كه كارهايى راچون تو نسبت به قوم خود
انجام داده باشند، تو نياكان ما را دشنام دادى و آيين ما را به ناسزا گرفتى وبه
خدايان ناروا گفته و انديشه و خرد ما را به نادانى و جهل توصيف كردى، و سبب تفرقه و
پراكندگى مردم شدى و هركار ناروا و زشتى را به ما روا داشتى، اگر با اين گفتههايت
در پى مال و دارايى هستى، ما آن قدر برايت مال جمع آورى مىكنيم كه ثروتمندترين فرد
ما به شمار آيى و اگر پُست و مقام مىخواهى، تو را بر خود فرمانروا مىگردانيم و
اگر مُلك و املاك مىخواهى، تو را مالك بر خويش مىنماييم،
و اگر آنچه به تو الهام مىشود از طريق جنّ است [جنزده شدهاى] و او بر تو
غلبه يافته و شايد هم اينگونه باشد، پول زيادى را براى معالجهات هزينه خواهيم كرد
تا بهبوديابى و يا اينكه عذرى برايت باقى نمىماند؟
رسول اكرم(ص) فرمود: «آنچه را مىگوييد در من وجود ندارد، من براى اينكه اموال
شما را بگيرم به سوى شما نيامدم، نه پُست و مقام مىخواهم و نه قصد فرمانروايى بر
شما را دارم، ولى خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است و بر من كتاب
نازل فرموده و به من فرمان داده تاشما را مژده و بيم دهم. من دستورات الهى را به
شما ابلاغ كرده و شما را پندواندرز دادم، اگر آنچه را به شما گفتم بپذيريد، در دنيا
و آخرت سعادتمند خواهيد شد و اگر آن را نپذيرفته و ردّ نماييد، براى انجام دادن
فرمان خدا صبرو شكيبايى پيشه خواهم كرد تاخداوند ميان من و شما داورى فرمايد».(29)
سپس كفار براى مبارزه با رسالت الهى، نقشه ديگرى را طراحى كرده و به او پيشنهاد
كردند تا درعبادت و پرستش بتها با آنها شريك و همسو گردد و آنان نيز در عبادات وى،
تشريك مساعى داشته باشند، خداوند اين آيات مباركه را نازل فرمود:
«قُلْ يا أَيُّها الكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» تا آخر سوره و جايى
ديگر فرمود: «قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَيُّها
الجاهِلُونَ».
وبعد از آن راهى ديگر را انتخاب كردند و از او درخواست نمودند آن دسته از آيات
قرآن را، كه بتها را مورد مذمت قرار داده و بتپرستان را به كيفر و عذابى شديد
تهديد كرده است، از قرآن برداشته و حذف كند. خداوند اين آيات را بر پيامبر نازل
فرمود:
قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ
إِلّا ما يُوحى إِلَىَّ؛
بگو مرا نمىسزد كه قرآن را از پيش خود تغيير و تبديل دهم، من تنها از وحى پيروى
مىكنم.
پىنوشتها:
1- به نقل از كتاب حبيب شفيع سخاوى، القول البديع فى الصلاة.
2- عبدالمطلب، پسر هاشم بن عبد مناف بن قصى بن حكيم بن مرة بن كعب بن لوئى بن غالب
بن فهر بن مالك بن نضربن كنانة بن خزيمةبن مدركة بن يأس بن نضر بن نزار بن معد بن
عدنان بن أدد است و نسبت شريف آن حضرت به اسماعيل بن ابراهيم8 مىرسد.
3- وهب بن عبد مناف بن زهرة بن حكيم جدّ پنجم پيامبر است.
4- لفظ محمد نقل از صفت است كه به معناى محمود است، ولى معناى مبالغه و تكرار دارد؛
يعنى كسى كه پىدر پى مورد ستايش قرارمىگيرد و اين دلالت بر ستايشگران او دارد، به
جهت هدايتى كه وى انجام داده است.
5- احمد صفت تفضيلى حمد است؛ يعنى سپاسى كه او بيش ازديگران سزاوار آن است.
6- الماحى، كسى كه خداوند به وسيله او كفر را نابود مىكند.
7- العاقب، كسى كه پس از او پيامبرى نمىآيد.
8- المقفى، كسى كه بعد از همه پيامبران آمده است.
9- محمود فلكى تاريخ ولادت پيامبر را طبق تاريخ شمسى تحقيق كرده كه مطابق بيستم
نيسان (آوريل) سال 571 ميلادى مشخص شدهاست.
10- ميان محدثان شيعه معروف است كه ولادت آن حضرت روز جمعه 17 ربيع الاول پس از
طلوع فجر و به گفته اهل سنت روز دوشنبه دوازدهم همين ماه رخ داده است. «ج».
11- رخدادى معروف است كه در مكه به وقوع پيوست و عرب آن را مبدأ تاريخ به شمار آورد
و خلاصهاش اين است كه يكى از پادشاهان حبشه كه بر يمن استيلا داشت، به قصد تخريب
خانه كعبه به شهر مكه حمله برد، پيشاپيش سپاهش فيلى بزرگ بود كه عرب مانند آن را
نديده بود، خداوند بزرگ به پاس احترام پيامبر موعود و حمايت از خانه خويش، سپاه وى
را به هلاكت رساند و اين رخداد را قرآن در سوره «فيل» يادآور شده است.
12- از نكات جالب توجهى كه دلايلى شگفتانگيز دارد اين است كه نام پدر حضرت عبدالله
است كه دليل توحيد و يگانگى خداست وآمنه نام مادر اوست كه امان امت او مىباشد و
مفهوم اسم «ثويبه» دايه او اجر و ثواب است و در نام «حليمه سعديه» دايه ديگرش معناى
حِلْم و بردبارى و سعادتمندى وجود داشته و در نام پرستارش ام أيمن معناى خير و بركت
نهفته است.
13- شهرى مرزى بين سوريه و عربستان است.
14- راهبى مسيحى كه قائل به يگانگى خدا بود و به خاطر همين فكر، مورد ستم قرار گرفت
و به نقطهاى دور افتاده از صحراى عربستان پناه برد.
15- گفته شده قراريط نام محلى است و نيزگفتهاند: جمع قيراط است كه جزئى از دينار
به شمار مىآمده است.
16- بيان اينگونه مطالب درباره شخصيت ممتاز رسول اكرم ساختگى و از اسرائيليات
است، در اين خصوص به تفسير شريف مجمعالبيان مراجعه شود. «ج6».
17- طبرى مىگويد: ابوسعيد از پدر خود پرسيد: آيا ابوبكر نخستين كسى بود كه ايمان
آورد؟ وى گفت: خير؛ قبل از او بيش از پنجاه تن به پيامبر گرويده بودند.
18- ابن هشام، ج1.
19- شعرا (26) آيات 214 - 215.
20- ص (38) آيات 4 و 5.
21- فرقان (25) آيات 41 - 42.
22- انعام (6) آيه 34.
23- طور (52) آيه 29.
24- فرقان (25) آيات 4 و 5.
25- اسراء(17) آيات 90 - 93.
26- نجم (53) آيه 23.
27- بقره(2) آيه 170.
28- فرقان (25) آيه 44.
29- ابن هشام، ج1.