همراه با پيامبران در قرآن

عفيف عبدالفتاح طباره

- ۲۵ -


باب يازدهم: محمد(ص)

زندگى محمد(ص) ازتولد تا هجرت

مقدمه

مسلمانان صدر اسلام تمام گفته‏ها و اعمال و كردار رسول اكرم(ص) را در ده‏ها جلد كتاب‏تدوين نموده و گرد آورده‏اند، كه آنها را كتب حديث و يا سنّت نبوى مى‏نامند. به علاوه‏اگر بخواهيم درباره زندگى پيامبر اسلام حضرت محمد(ص) سخن بگوييم، بايد به قرآن‏مراجعه كنيم، چه اين‏كه قرآن يكى از منابع اصلى زندگى پيامبر و اصول و تعاليمى است‏كه خداوند آنها را بدو وحى فرموده است و بيان اين اصول و تجزيه و تحليل و شرح وتفصيل آنها، نياز به ژرف نگرى طولانى دارد كه در خور چندين كتاب است. به همين دليل‏از آغاز تأليف اين كتاب، قصد نداشتم به زندگى پيامبر اكرم(ص) بپردازم، بلكه تصميم‏گرفتم آن را به صورت كتابى مستقل در آورم، ولى با اصراردوستان بر اين شدم كه‏فشرده‏اى از زندگى آن حضرت را به نگارش در آورم و براى پرهيز از حجم زياد كتاب،اين مبحث را به نحو اختصار بيان كرده و از عنوان بسيارى از حوادث ورخدادهاى‏زندگى آن بزرگوار خوددارى كرده‏ام. گرچه خودم از اين گونه نوشتار خرسندنيستم؛ زيرا با اين بحث فشرده نمى‏توانم آنچه را در خور مقام برجسته آن حضرت است بيان كنم، به هرحال قبلاً هم درباره دستورات و تعاليم آن حضرت مطالبى را به گ

ونه‏اى خلاصه در كتاب خود «روح الدين الاسلامى» آورده‏ام كه مى‏توان آن را تتمه همين بحث فشرده دانست.

برترى آن حضرت بر انسانيت

فضيلت و برترى رسول خدا(ص) بر مسلمانان و بشر با هيچ چيز قابل مقايسه نيست، به‏همين دليل خداوند به مسلمانان دستور داده است كه مقام و منزلت پيامبرش را حفظ نموده و بهره‏مندى از هدايت آن حضرت و فداكارى‏هايى را كه براى سعادتمند كردن بشر در راه تبليغ رسالت پروردگار خويش انجام داد، به فراموشى نسپارند:

«إِنَّ اللَّهَ وَمَلائِكَتَهُ يُصَلُّونَ عَلىَ النَّبِىِّ ياأَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَيْهِ وَسَلِّمُوا تَسْلِيماً».

صلات، در لغت به معنى دعا و تبرّك جستن است، بنابراين صلوات مسلمانان بر پيامبر(ص)، يعنى دعايشان در حقّ او و صلوات فرشتگان، طلب مغفرت براى آن حضرت و صلوات خداوند به‏معناى رحمت و مدح و ستايش است كه خداوند پيامبر خود را نزد فرشتگان مى‏ستايد.

بدين ترتيب هرگاه مسلمانى بگويد: «اللهم صلّ على محمد» معنايش اين است كه خداوندا، او را در دنيا به واسطه شهرت، عظمت ببخش و آيين او را يارى فرما، عملِ به دين او را پايدارنما و در آخرت او را شفيع امتش گردان و او را پاداش و ثواب فراوان عنايت كُن وفضيلت و برترى او را بر اولين و آخرين پديدار ساز و وى را بر كليه مقرّبان درگاهت مقدم بدار.

شبهه‏اى غلط

معنايى كه به ذهن خوانندگان امروزى - كه از راز و رمز معانى زبان عربى و اسلام اطلاعى ندارند - مى‏آيد اين است كه تصور مى‏كنند صلواتى كه خداوند بر پيامبر مى‏فرستد، مانند همان صلات به معناى نماز بوده كه داراى ركوع و سجود است، در صورتى كه چنين عقيده‏اى، بى‏اطلاعى محض از اسلام است. حضرت محمد(ص) فرستاده خدا و بنده‏اى از بندگان اوست و خداوند به ما دستور داده است تا بر او صلوات و درود بفرستيم؛ يعنى به پاس احترام آن حضرت و تهذيب مسلمان‏ها، در حقّ او دعا كنيم، چه اين‏كه صلوات و درود، فضايل اخلاقى آن حضرت را يادآورى كرده تا مسلمان‏ها بدين وسيله در كليه امور نيك و پسنديده‏اى كه بدان‏ها آموخته، وى را سپاس گويند.

صلوات بر پيامبر:

من در جاهايى كه درباره وجود مقدس رسول اكرم(ص) سخن گفته‏ام، صدها بار اسم شريف او را ياد آور شده‏ام، ولى به جهت اختصار، مقيّد نبوده‏ام كه حتماً صلوات را بعد از هر نام ذكر كنم و با اين كار سعى كردم كه ذهن خواننده را فقط متوجه اصل زندگى و مقام و منزلت آن حضرت نمايم.

بنابراين، صلوات فرستادن بر محمد(ص) هر كجا كه نام وى برده شود، به طور قطع واجب نيست و علماى اسلام درباره صلوات بر پيامبر(ص) احكام و دستورات متعددى را ذكر كرده‏اند. برخى گفته‏اند: صلوات بر پيامبر مستحب است، و دسته ديگرى اظهار داشته‏اند كه صلوات فى الجمله واجب است و حدّ و اندازه خاصى ندارد، ولى حداقل آن در عمل به تكليف يك بار است و نيز گفته شده، صلوات عمل واجب اسلامى است كه به عدد و زمان خاصى مقيّد نيست. و گفته‏اند صلوات در ركعت پايانى نماز، پس از تشهد و بعد از سلام واجب است.(1)

در پايان عرضه مى‏دارم: بار خدايا، به تعداد آفريده‏هايت و نيز از جانب ما بر محمد(ص) درود فرست و بهترين پاداش‏ها را بدو ارزانى فرما.

فصل اوّل: پرورش محمد(ص) پيش از پيامبرى

نام و نسب

وى محمدبن عبدالله بن عبدالمطلب(2) و مادرش آمنه دختر وَهْب(3) است. كليّه اجداد و نياى آن حضرت از اشراف و بزرگان بوده‏اند. آن بزرگوار داراى نام‏هاى بسيارى غير از محمد(ص)(4) است از جمله: احمد(5)، النبى، رسول‏الله، الماحى(6)، العاقب(7)، المقفى(8)، نبىّ‏الرحمة، نبىّ التوبه، نبىّ‏الملحمه، الفاتح و طه‏ و يس، المصطفى، الرسول، النبى الأمى و ديگر نام‏هاى مقدس.

ولادت

عبدالله پدر ارجمند محمد(ص)، محبوب‏ترين فرزند پدر بود. پدرش وى را به ازدواج آمنه دختر وهْب كه از شرافتمندترين خانواده‏هاى قريش بود درآورد. آمنه از عبدالله به رسول‏خدا(ص) باردار شد. طولى نكشيد عبدالله براى تجارت و بازرگانى به سفر رفت و در سن بيست‏و پنج سالگى همان جا از دنيا رفت و در مدينه (يثرب) در جوار دايى‏هايش بنى‏عدى بن نجار، به خاك سپرده شد.

دوران باردارى آمنه به پايان رسيد و فرزندش متولد شد. روز ولادت آن حضرت سپيده‏دم روز دوشنبه نهم يا دوازدهم ربيع الاول(9) عام الفيل(10) بوده است.

(11)

آمنه فرستاده‏اى را نزد جدش عبدالمطلب فرستاد تا او را به ولادت فرزندش مژده دهد، وى از شنيدن اين خبر بسيار شادمان گشت و با الهام از ناحيه خداوند، او را محمد ناميد. اين نام قبلاً ميان اعراب رايج و متداول نبود و جز افرادى اندك داراى اين نام نبودند. از جدّ بزرگوارش سؤال شد چرا از نام‏هاى پدرانش بر او ننهاده است؟ حضرت فرمود: براى اين‏كه دوست دارم همه اهل زمين او را بستايند.

شيرخوارگى

رسم اعراب بر اين بود كه براى شيردادن كودكانِ خود، دايه‏هايى از اعراب باديه‏نشين انتخاب مى‏كردند تا فرزندانشان از نظر جسمى سالم‏تر و تيزهوش‏تر به بار آيند و معتقد بودند كه مربّيان شهرنشين، انسان‏هايى كم استعداد و كم اراده‏اند.

نخستين زن شيردهى كه مدتى كوتاه حضرت را شير داد «ثُوَيبه» نام داشت و سپس «حليمه» دختر ابى ذؤيب سعديه او را شير داد كه زنى تهيدست بود و به بركت وجود محمد(ص) تعداد گوسفندان او زياد و چراگاه‏ها سرسبز گرديد و خير و بركت به او روى آورد و سپس كودك را در پنج‏سالگى به مادرش سپرد و پرستارى او را از آن پس «ام أيمن» به عهده گرفت كه سبب خير و بركت مردم حبشه گرديد.(12)

وفات آمنه

مادرش آمنه او را در شش‏سالگى نزد دايى‏هايش به يثرب (مدينه) برد تا او را ديدار كنند و خود نيز به زيارت قبر شوهر نايل شود، و ام أيمن، همان كنيزكى را كه شوهرش پس از وفات برايش به جاى گذاشته بود، با خود برد و پس از گذشت يك ماه اقامت در مدينه، آهنگ بازگشت به سوى مكه نمودند، زمانى كه به منطقه‏اى بين مكه و مدينه به نام «اَبْواء» رسيدند، آمنه بيمار شد و طولى نكشيد كه بدرود حيات گفت و در همان جا مدفون گرديد و ام أيمن به همراه كودك يتيم(محمد(ص) به مكه بازگشت.

سرپرستى جدّ و عمو

عبدالمطلب جدّ پيامبر(ص) سرپرستى او را برعهده گرفت و آن‏گاه كه نشانه‏هاى نجابت وبزرگوارى را در او مشاهده كرد، بيش از فرزندان خود به وى دلسوزى كرده و محبت‏مى‏ورزيد. دو سال بعد جدّش از دنيا رفت و عمويش ابوطالب به سرپرستى وى همت‏گماشت. ابوطالب از نظر مالى فردى تهيدست، ولى شخصيتى با شهامت و اهل جود وبخشش بود و هيچ يك از فرزندان خود را به اندازه محمد(ص) دوست نمى‏داشت. محمد(ص)در كنار عمويش مى‏خوابيد و ابوطالب اگر براى كارى بيرون مى‏رفت او را با خودمى‏برد. محمد(ص) در مدت سرپرستى عمويش، الگوى قناعت بود و از پرداختن به اموركوچكى كه معمولاً كودكان با آن سرگرم مى‏شوند، دورى مى‏جست. سرپرستى دلسوزانه‏اى كه عمويش در مورد او داشت، از تأثير عميق و دردناك يتيمى در درون محمد(ص) مى‏كاست تا آنجا كه قرآن وى را بدان نعمت ياد آورى فرموده است: «أَلَمْ يَجِدْكَ يَتِيماً فَآوى‏».

سفر به شام

پيامبر دوازده ساله بود كه عمويش آهنگ سفر تجارت و بازرگانى به شام نمود. جدايى از عمو براى محمد دشوار بود، ابوطالب دلش به حال او سوخت و وى را با خود به سفر برد. وقتى كاروان به حومه شهر بُصرى‏

(13) رسيد، بحيراى(14) راهب نزد آنان آمد و با ديدن محمد(ص) ميان كاروانيان نشانه‏هاى نبوّتى را كه در كتب مسيحيان (انجيل) خوانده بود، در سيماى آن حضرت مشاهده كرد و به عمويش سفارش نمود كه مراقب او باشد تا از يهوديان بدو گزند و آسيبى نرسد، و ابوطالب آنچه را بحيرا گفته بود انجام داد و به اتفاق محمد(ص) شتابان به مكه بازگشت.

جنگ فُجار و حِلفُ‏الفضول

بيست بهار كه از عمر شريف آن حضرت گذشت، در ماجراى جنگ فُجار شركت جست. اين نبرد ميان قبيله قريش و قبيله قيس و هم پيمانان آنان در منطقه‏اى بين مكه و طائف به نام «نخله» به وقوع پيوست. جنگى بسيار هراس انگيز بود كه در آن حرمت كعبه كه از مقدسات اعراب به شمار مى‏رفت شكسته شد، به همين دليل آن را جنگ فجار ناميده‏اند و اين جنگ پس از خونريزى بسيار، سرانجام با صلح و آشتى پايان يافت.

پس از جنگ فجار برخى از بزرگان قريش در مكه، اعلان انعقاد پيمانى به نام «حِلفُ‏الفُضول» نمودند، در آن پيمان نامه طرفين متعهد شده بودند كه هر فرد ستمديده‏اى، چه اهل مكه و يا غير مكه باشد، اگر مورد ظلم و ستم قرار گرفت، حقّ او را از ستمگر بستانند. رسول اكرم به همراه عموهاى خود در جلسه اين پيمان حضور يافت و پس از آن‏كه خداوند او را به نبوت و پيامبرى مفتخر ساخت در اين باره فرمود: «در خانه عبدالله بن جدعان شاهد پيمانى شدم كه اگر اكنون نيز مرا به آن پيمان بخوانند اجابت خواهم كرد و حاضر نيستم پيمان خود را بشكنم، گرچه در مقابل آن گرانبهاترين نعمت‏ها را در اختيارم قراردهند».

رفتار پيامبر قبل از نبوّت

حضرت محمد(ص) از نظر خُلق و خو سر آمدِ همه مردم بود و راستگوترين و امانت‏دارترين آنان به شمار مى‏رفت. وى از به زبان آوردن فحش و ناسزا و سخنان نارواورذايل اخلاقى كه به شخصيت فرد لطمه وارد مى‏سازد پرهيز مى‏كرد و آن‏قدرصفات‏پسنديده و نيك را خداوند در او جمع كرده بود كه قومش وى را «امين» مى‏خواندند.

خداوند او را قبل از نبوّت و پيامبرى از انجام كارهاى پست و ناروايى كه قوم او انجام مى‏دادند نگاه‏داشت. وى از بت و بت پرستى به شدت خشمگين بود، به حدّى كه حتى يك بار هم در مجالس جشن يا عيدى كه بت‏پرستان برگزار مى‏كردند شركت نجست.

ازدواج با خديجه

آن‏گاه كه رسول خدا(ص) به سنّ بيست و پنج سالگى رسيد، براى بار دوم جهت بازرگانى و تجارت براى خديجه بنت خويلد رهسپار شام گرديد. خديجه، براى تجارت با اموالش مردانى را به خدمت مى‏گرفت و زمانى كه از امانت و راستگويى و ديگر صفات پسنديده محمد(ص) اطلاع حاصل كرد، وى را به اين كار برگزيد و خادم او «ميسره» نيز او را همراهى مى‏كرد و هر دو به داد و ستد پرداختند و بهره و سود گزافى نصيب آنها شد. در اين سفر، ميسره خير و بركاتى را از محمد(ص) مشاهده كرد كه وى را مبهوت ساخت و آنچه را ديده‏بود؛ براى بانوى خود نقل كرد؛ خديجه از شنيدن اين گونه صفات محمد(ص) شگفت‏زده شد و از بهره فراوانى كه در اين تجارت نصيب آنها گشته بود شادمان شد. كسى را براى خواستگارى نزد او فرستاد -در آن زمان چهل‏بهار از عمر شريف خديجه مى‏گذشت - محمد(ص) نيز پذيرفت و عمويش ابوطالب را فرستاد تا خديجه را از خانواده‏اش خواستگارى كرده و به ازدواج وى در آورد.

داورى او در بناى كعبه

زمانى كه حضرت سى‏و پنج ساله شد، سيلى بنيان كن در مكه جارى شد كه در اثرآن،ديوارهاى كعبه شكافت. قريش به سرعت به تخريب كعبه پرداختند تا مجدداًآن‏رابنانمايند، زمانى كه ساختمان كعبه به اندازه‏اى بالا آمد، كه خواستندحجرالاسود رادرجايش قرار دهند اشراف آنان درباره شخصى كه آن را درجاى‏خود قرار دهد به‏اختلاف پرداختند و در اين خصوص بحث و مشاجره درگرفت وچيزى نمانده بود كه‏آتش‏جنگ ميان آنان شعله‏ور گردد. در آن ميان ابواميةبن مغيره كه‏سالخورده‏ترين مرد قريش بود گفت: اى مردم، با يكديگر اختلاف نورزيد و كسى را كه‏حُكم و داورى او را قبول داريد، ميان خود حَكَم قرار دهيد. آنان هم گفتند: بنابراين، قضيه‏را به نخستين فردى كه وارد مسجد مى‏شود موكول مى‏كنيم، و نخستين شخصى كه واردشد حضرت محمد(ص) بود. همه آنان به جهت امانت‏دارى و راستگويى و هوشمنديى كه‏در وى سراغ داشتند پذيرفتند و اظهار داشتند اين شخص محمد امين است و ما به حَكَميت‏او راضى هستيم. وقتى او را در جريان امر قرار دادند، وى رداى خويش را گسترد وسپس از سران عشاير خواست كه هر كدام يكى از چهار گوشه ردا را بگيرند و خود به‏تنهايى حجرالأسود را در آن گذاشت و

دستور داد آن را بلند كنند تا به محاذى جاى‏گذارى‏حجر رسيدند. حضرت با دست مبارك خود حجر را برگرفت و درجاى خودقرار داد و با اين كار حكيمانه، مشكلى كه نزديك بود به فتنه‏اى بزرگ تبديل شود به پايان رسيد.

شغلِ قبل از نبوّت

محمد(ص) از اموال و دارايى جز اندكى به ارث نبرده و در يتيمى بزرگ شده بود و آن‏گاه كه به سنى رسيده بود كه مى‏توانست كار كند، به همراه برادران رضاعى خود در صحرا به شبانى مى‏پرداخت. از آن حضرت روايت شده است كه فرمود: «تمام پيامبرانى كه خداوند مبعوث فرمود شبانى مى‏كرده‏اند. يارانش عرض كردند: اى رسول خدا(ص) حتى شما؟ حضرت فرمود: ومن نيز براى اهل مكه با قراريط(15) شبانى مى‏كردم».

محمد(ص) كه به سنّ جوانى رسيد به تجارت و بازرگانى پرداخت، و شريك او [در تجارت‏] سائب بن‏ابى‏سائب بود - و همان‏گونه كه قبلاً يادآور شديم - وى با مزدى كه دريافت مى‏كرد، براى خديجه تجارت مى‏كرد. ولى بعد كه با او ازدواج كرد، هرگونه كه مى‏خواست در اموال او تصرف مى‏نمود.

فصل دوم: نبوت و پيامبرى محمد(ص)

آغاز وحى

محمد(ص) به چهل سالگى كه رسيد خداوند او را مژده دهنده (به بهشت) و بيم دهنده (به كيفر الهى) به نزد مردم فرستاد:

وَما أَرْسَلْناكَ إِلّا كافَّةً لِلنّاسِ بَشِيراً وَنَذِيراً وَلكِنَّ أَكْثَرَ النّاسِ لا يَعْلَمُونَ؛

تو را به عنوان مژده دهنده و بيم دهنده براى همه مردم فرستاديم، ولى بيشتر مردم ناآگاهند.

نخستين بار كه وحى بر او نازل شد، به صورت رؤياى صادقه بود. آن حضرت رؤيايى كه مى‏ديد مانند آن در بيدارى تحقق مى‏يافت. حضرت وقتى مى‏ديد قومش غرق در گمراهى آشكارى شده‏اند و بت‏ها را پرستش نموده و بر آنها سجده مى‏كنند، دوست مى‏داشت دور از مردم و در خلوت و تنهايى به سر بَرَد، و با نزديك شدن نزول وحى بر او، علاقه‏اش به تنهازيستى و خلوت، افزون گشت و براى تنهايى و عُزلتِ خويش غار حرا را برگزيد. گاهى ده‏روز و گاهى نزديك به يك ماه در آن به عبادت مى‏پرداخت و عبادتش طبق آيين ابراهيم(ع) انجام مى‏پذيرفت. او براى رفتن به غار و انجام عبادت، توشه‏اى برمى‏گرفت و روانه آن سامان مى‏شد و آن‏گاه كه كار او به پايان مى‏رسيد به خانه‏اش برمى گشت و مجدداً با خود توشه‏اى برگرفته و بدان جا مى‏رفت تا آن‏كه روزى در غارحرا وحى بر او نازل شد. فرشته وحى نزد او آمد و فرمود: بخوان. گفت: قادر بر خواندن نيستم. وى گفت: فرشته مرا سخت فشار داد به‏گونه‏اى كه احساس درد نمودم و سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان. گفتم: من قادر برخواندن نيستم. مرا گرفت و ديگر بار به شدت فشار داد تا درد زياد احساس كردم و سپس مرا رها كرد و گفت: بخوان. گف

تم: من توان خواندن ندارم. بار سوم مرا سخت فشار داد و سپس رها كرد و گفت: بخوان «إِقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِى خَلَقَ * خَلَقَ الإِنْسانَ مِنْ عَلَقٍ * إِقْرَأْ وَرَبُّكَ الأَكْرَمُ * الَّذِى عَلَّمَ بِالقَلَمِ * عَلَّمَ الإِنْسانَ ما لَمْ يَعْلَمْ».

رسول خدا(ص) در حالى كه قلبش به تپش افتاده بود به خانه بازگشت و بر همسرش خديجه وارد شد و بدو فرمود: مرا بپوشانيد، مرا بپوشانيد. وى را پوشاندند تا اين‏كه دلهره و هراس او بر طرف شد. حضرت ماجرايى را كه ديده بود براى خديجه بازگو كرد و سپس فرمود: بر جان خويشتن بيمناكم. خديجه عرضه داشت: هرگز، به خدا سوگند، هرگز خداوند تو را خوار نمى‏گرداند، چه اين‏كه تو صله‏رحم انجام مى‏دهى و ميهمان نوازى مى‏كنى و به عيالمندان كمك مى‏رسانى و فقرا و مستمندان را دستگيرى كرده و از حق طرفدارى مى‏كنى. خديجه آن حضرت را نزد پسر عمويش ورقةبن‏نوفل برد... وى پيرمردى سالخورده بود كه در دوران جاهليت نصرانى شده و به انجيل آگاهى تمام داشت؛ خديجه بدو گفت: پسرعمو! مطالب پسر برادرت را بشنو. ورقه بدو گفت: برادرزاده چه ديده‏اى؟ رسول خدا(ص) وى را در جريان آنچه ديده بود قرار داد. ورقه بدو گفت: اين همان وحى است كه خداوند بر موسى(ع) نازل فرمود. اى كاش آن زمان من جوان بودم واى كاش آن‏گاه كه قومت تو را بيرون مى‏رانند، من زنده باشم. رسول اكرم(ص) فرمود: آيا آنها مرا بيرون مى‏رانند؟ ورقه گفت: آرى، هر كسى كه مانند تو رسالتى آورد با او د

شمنى مى‏ورزند و اگر آن روز را درك كنم تو را با قدرت، حمايت ويارى مى‏كنم و سپس ديرى نپاييد كه ورقه از دنيا رفت و وحى قطع شد وقطع آن چهل روز به طول انجاميد و بعد از آن پى‏درپى نازل گشت. (16)

دعوت نهانى پيامبر(ص)

رسول اكرم(ص) به انجام دادن دستوراتى كه خداوند داده بود همت گماشت و براى اين‏كه مردم به طور ناگهانى با قضيه‏اى شگفت‏آور مواجه نشوند، دعوت به پرستش خدا را نهانى آغاز كرد و نخستين كسانى كه به وى ايمان آوردند همسرش خديجه بنت خويلد و على‏بن ابى‏طالب و عبدالله‏بن ابى قحافه معروف به ابوبكر(17) و زيدبن حارثه بودند.

گروهى از اشراف و موالى نيز در آغاز امر، دعوت اسلام را پذيرا شدند، مانند عثمان‏بن‏عفان، زبيربن عوام، عبدالرحمان عوف، عبدالله‏بن مسعود، سعدبن‏ابى‏وقاص، طلحةبن عبيدالله، ابوذر غفارى، صهيب رومى و ديگران.

اين عده به اسلام گرويده و در اين راستا، فدا كارى‏هاى زيادى از خود نشان دادند. نقل شده كه ابوجهل يكى از سران قريش، هرگاه مى‏شنيد شخصى اسلام آورده و داراى جاه و مقامى است، او را مورد نكوهش قرار مى‏داد و بدو مى‏گفت: آيا دست از آيين پدرت كه از تو بهتر بود برداشتى؟ ما تو را انسانى نادان و جاهل تلقى كرده و عمل تو را تقبيح مى‏كنيم و آبرو و حيثيت تو را بر باد مى‏دهيم و اگر آن شخص، فردى بازرگان و تاجر بود بدو مى‏گفت: تجارت و بازرگانى تو را كساد مى‏كنيم و اموالت را از بين خواهيم برد، چنان كه آن فرد انسانى ضعيف بود، او را به باد كتك مى‏گرفت و فريب مى‏داد(18). و اين بهترين دليل بر اين است كه دين اسلام، آن گونه كه بدخواهان مدعى هستند با شمشير گسترش نيافته است. رسول گرامى اسلام(ص) [در آغاز] آن اندازه قدرتمند نبوده كه اين افراد را وادار به پذيرش اسلام نمايد، بلكه [بر عكس‏] شخص پيامبر و پيروان ايشان به سبب ايمان خود، از ناحيه قريش مورد ظلم وستم بسيار قرار گرفتند كه به بيان آن خواهيم پرداخت.

دعوت علنى پيامبر

رسول اكرم(ص) از آغاز وحى مدت سه سال مردم را نهانى به پرستش خدا دعوت كرد تا اين‏كه خداوند با اين فرموده به او دستور داد آيين خود را آشكارا اعلان كند:

فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ المُشْرِكِينَ؛

آنچه را مأمور شده‏اى انجام ده و از مشركان روگردان شو.

آن حضرت دستور الهى را امتثال كرده و بر كوه صفا بالا رفت و فرياد زد يا صباحاه، مردم گفتند: اين كيست كه فرياد مى‏زند؟ گفتند: محمد است. وى فرمود: اى بنى فلان، اى‏بنى‏عبدالمطلب، اى‏بنى‏عبدمناف، همگى نزدش گرد آمدند. حضرت فرمود: اگر به شما خبر دهم سپاهى در دامنه اين كوه تصميم دارند بر شما حمله‏ور شوند آيا باور مى‏كنيد؟ گفتند: ما از تو دروغ نشنيده‏ايم. فرمود: بنابراين من شما را از عذاب و كيفر الهى برحذر مى‏دارم. ابولهب گفت: مرگ بر تو؛ ما را به خاطر همين سخن به اينجا كشاندى؟ و سپس به‏پاخاست و اين فرموده خدا نازل شد «تَبَّتْ يَدا أَبِى لَهَبٍ وَتَبَّ» تا آخر سوره. و آن‏گاه خداوند به پيامبرش فرمان داد:

«وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الأَقْرَبِينَ * وَاخْفِضْ جَناحَكَ لِمَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ المُؤْمِنِينَ».(19)

پيامبر اسلام خويشاوندان خود را گرد آورد و بدانان فرمود: راهنماى هيچ قومى به همراهانش دروغ نمى‏گويد. به خدا سوگند اگر به همه مردم دروغ بگويم به شما دروغ نخواهم گفت و اگر همه مردم را بفريبم شما را فريب نمى‏دهم، به خدايى كه هيچ معبودى جز او وجود ندارد، من فرستاده خدا به سوى همه مردم به خصوص شما هستم. به خدا سوگند همان‏گونه كه به خواب مى‏رويد از دنيا خواهيد رفت و به همان نحو كه بيدار مى‏شويد در قيامت بر انگيخته مى‏شويد و به كارهايى كه انجام مى‏دهيد مورد حسابرسى قرار مى‏گيريد و پاداش احسان و نيكى شما نيكى است و به بدى‏هايتان نيز كيفر خواهيد شد، يا پيوسته در بهشت جاودانيد و يا هميشه در آتش دوزخ به سرخواهيد برد، و سپس جز با عمويش ابولهب، با ساير مردم به ملايمت سخن گفت.

ايستادگى قريش در برابر پيامبر

اعراب قبل از اسلام در مسجدالحرام بت مى‏پرستيدند، اين بت‏ها از سنگ‏هايى ساخته شده بود كه سود و زيانى نمى‏رساند، ولى با اين همه، از نظر قريش كه بزرگان عرب بودند، اساس واركان زندگى آنها به شمار مى‏آمدند، چه اين‏كه به اين بت‏ها هدايايى از سوى مردم تقديم مى‏شد كه مصالح اقتصادى و منافع ادبى قريش را تأمين مى‏كرد، لذا تنها قريش بود كه حراست جايگاه بت‏ها را بر عهده داشت. بنابراين از بين بردن آيين بت‏پرستى مساوى بود با از بين رفتن اين منافع و اين توليت و سرپرستى. به همين دليل وظيفه رسول خدا(ص) در گسترش دين جديد، وظيفه‏اى بسيار خطير و دشوار بود. وى بت‏پرستى و اعتقاداتى را كه با يگانگى خداوند هم سويى نداشت، به شدت مورد انتقاد قرار داد و به اين هم اكتفا نكرده، بلكه فساد نظام‏هاى اجتماعى آنان را بر ملا ساخت و قريش با اين ديد به پيامبر مى‏نگريستند كه او فردى است مخالف برنامه‏ها و آداب و رسوم آنها و قصد دارد پايه و اساس حيات اجتماعى و اقتصادى آنها را با هم به نابودى بكشد، از اين رو تصميم گرفتند براى حفظ كيان خود به شدت در برابر پيامبر ايستادگى كنند.

روزى رسول اكرم(ص) در مسجد الحرام بر آنان وارد شد ملاحظه كرد آنها به‏بت‏ها سجده مى‏كنند، آنان را از اين كار منع كرد و بر مخالفت با دين و آيين پدرشان ابراهيم(ع) مورد نكوهش قرار داد. آنها به وى پاسخ دادند: ما به اين دليل بر آنها سجده مى‏كنيم كه وسيله‏تقرب ما به خدا شوند و اين موضوع را خداوند درباره آنان يادآور مى‏شود، آنجا كه در قرآن مى‏فرمايد: «ما نَعْبُدُهُمْ إِلّا لِيُقَرِّبُونا إِلىَ اللَّهِ زُلْفى‏». رسول خدا(ص) برايشان بيان كرد كه اين كار همان شركى است كه خداوند آن را از آنها نخواهد پذيرفت و بدين سان آنان را بر ادامه‏كارشان مورد سرزنش قرار داد، لذا براى مخالفت با آن حضرت همداستان شدند و با تمسخر و استهزا به مقابله با وى پرداختند و اين موضوع را خداوند چنين بيان فرموده است:

وَعَجِبُوا أَنْ جاءَهُمْ مُنْذِرٌ مِنْهُمْ وَقالَ الكافِرُونَ هذا ساحِرٌ كَذّابٌ * أَجَعَلَ الآلِهَةَ إِلهاً واحِداً إِنَّ هذا لَشَى‏ءٌ عُجابٌ؛(20)

و از اين‏كه بيم دهنده‏اى از خودشان به سويشان آمد، شگفت‏زده شدند و كافران گفتند: اين شخص جادوگر دروغگوست. آيا وى خدايان متعدد را يك خدا مقرر داشته است و اين مطلبى بسيار شگفت‏انگيز است.

وَإِذا رَأَوْكَ إِنْ يَتَّخِذُونَكَ إِلّا هُزُواً أَهَذا الَّذِى بَعَثَ اللَّهُ رَسُولاً * إِنْ كادَ لَيُضِلُّنا عَنْ آلِهَتِنا لَوْلا أَنْ صَبَرْنا عَلَيْها؛(21)

و هرگاه كه تو را ديدند به باد مسخره‏ات گرفتند و گفتند: آيا اين همان فردى است كه خداوند وى را به عنوان پيامبر فرستاده است. اگر ما بر پرستش خدايانمان پايدارى و استقامت نمى‏كرديم، او ما را منحرف مى‏ساخت.

اينها امورى بود كه رسول اكرم(ص) را اندوهگين و نگران مى‏ساخت و خداوند آياتى از قرآن را براى دلدارى حضرت نازل مى‏فرمود از قبيل:

وَلَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى‏ ماكُذِّبُوا وَأُوذُوا حَتّى‏ أَتاهُمْ نَصْرُنا؛(22)

پيامبران قبل از تو هم تكذيب شدند، ولى بر آن صبر پيشه كردند و آن قدر در اذيت و آزار قرارگرفتند تا اين‏كه نصر و پيروزى ما برايشان به ارمغان آمد.

علاوه براين كسانى كه پيامبر را به تمسخر مى‏گرفتند افرادى سرشناس بودند، آنان پيامبر را به ناسزا گرفته و به آن حضرت اهانت روا مى‏داشتند و علاوه بر دروغگو شمردن او وى را فردى كاهن يا ديوانه مى‏خواندند. خداوند پيامبرش را مخاطب قرار داده و مى‏فرمايد:

فَذَكِّرْ فَما أَنْتَ بِنِعْمَةِ رَبِّكَ بِكاهِنٍ وَلا مَجْنُونٍ؛(23)

تو مردم را متذكر ساز و تو به نعمت پروردگارت داراى جنون و كهانت نيستى.

و گاهى به قرآن افترا مى‏بستند كه افسانه‏هاى پيشينيان است. خداوند درباره آنان مى‏فرمايد:

وَقالَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِنْ هذا إِلّا إِفْكٌ افْتَراهُ وَأَعانَهُ عَلَيْهِ قَوْمٌ آخَرُونَ فَقَدْ جاءُو ظُلْماً وَزُوراً * وَقالُوا أَساطِيرُ الأَوَّلِينَ اكْتَتَبَها فَهِىَ تُمْلى‏ عَلَيْهِ بُكْرَةً وَأَصِيلاً؛(24)

و آنان كه كفر ورزيدند گفتند: اين قرآن جز دروغ‏هايى كه پيامبر سرهم كرده چيز ديگرى نيست و ديگران هم به او كمك كرده‏اند. اين سخن آنها ظلمى بزرگ و نسبتى ناروا به قرآن است و نيز گفتند: قرآن افسانه‏هاى پيشينيان است كه پيامبر آن را نگاشته و اصحابش صبح و شام بر او املا و قرائت مى‏كنند.

از جمله امورى كه سبب شد آنها در مقابل پيامبر ايستادگى به خرج دهند، سرسختى آنها در زمينه معجزه خواهى بود كه خداوند درباره آنان مى‏فرمايد:

وَقالُوا لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتّى‏ تَفْجُرَ لَنا مِنَ الأَرضِ يَنْبُوعاً * أَوْ تَكُونَ لَكَ جَنَّةٌ مِنْ نَخِيلٍ وَعِنَبٍ فَتُفَجِّرَ الأَنْهارَ خِلالَها تَفْجِيراً * أَوْ تُسْقِطَ السَّماءَ كَما زَعَمْتَ عَلَيْنا كِسَفاً أَوْ تَأْتِىَ بِاللَّهِ وَالمَلائِكَةِ قَبِيلاً * أَوْ يَكُونَ لَكَ بَيْتٌ مِنْ زُخْرُفٍ أَوْ تَرْقى‏ فِى السَّماءِ وَلَنْ نُؤْمِنَ لِرُقِيِّكَ حَتّى‏ تُنَزِّلَ عَلَيْنا كِتاباً نَقْرَؤُهُ قُلْ سُبْحانَ رَبِّى هَلْ كُنْتُ إِلّا بَشَراً رَسُولاً؛(25)

وگفتند: ما هرگز به تو ايمان نخواهيم آورد، مگر اين‏كه از زمين برايمان چشمه آبى بيرون آرى و يا داراى باغ‏هاى خرما و انگور باشى و ميان آنها نهرهاى آب جارى شود و يا آن گونه كه بر ما ادعا كردى آسمان بر سرمان فرو افتد و يا خدا و فرشتگان را برايمان حاضر كنى و يا خانه و كاخى زرنگار داشته باشى و يا به آسمان بالا روى، از اين گذشته، ما هرگز به آسمان بالا رفتن تو نيز ايمان نمى‏آوريم، مگر اين‏كه كتابى آسمانى بر ما نازل كنى تا آن را قرائت كنيم. بدان‏ها بگو: خداى من منزه از اين امور است، آيا من هم جز يك بشرم كه به پيامبرى فرستاده شده است.

و اين بيان برخى از مقاومت‏هاى بى‏جايى بود كه رسول خدا(ص) از قوم خود ديد، ولى آن حضرت هم‏چنان ثابت قدم و استوار، مردم را به پرستش خدا دعوت مى‏كرد و با كمك وحى الهى اعتقادات بت‏پرستى آنان را كه سود و زيانى‏به حالشان‏نداشت، كارى‏احمقانه وجاهلانه‏مى‏خواند:

إِنْ هِىَ إِلّا أَسْماءٌ سَمَّيْتُمُوها أَنْتُمْ وَآباؤُكُمْ ماأَنْزَلَ اللَّهُ بِها مِنْ سُلْطانٍ؛(26)

اين بت‏ها جز اسم‏هايى كه شما و پدرانتان آنها را نامگذارى كرده‏ايد چيز ديگرى نيستند و خداوند بدان‏ها قدرتى عطا نكرده است.

وَإِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا بَلْ نَتَّبِعُ ما أَلْفَيْنا عَلَيْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ كانَ آباؤُهُمْ لايَعْقِلُونَ شَيْئاً وَلا يَهْتَدُونَ؛(27)

و زمانى كه بدان‏ها گفته شد از دستورات خدا پيروى كنيد گفتند: ما از كيش پدرانمان تبعيت مى‏كنيم، در صورتى كه پدرانشان افرادى جاهل و نادان بوده و به حقّ و راستى راه نيافته‏اند.

أَمْ تَحْسَبُ أَنَّ أَكْثَرَهُمْ يَسْمَعُونَ أَوْ يَعْقِلُونَ إِنْ هُمْ إِلّا كَالأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِيلاً؛(28)

آيا گمان مى‏كنى بيشتر آنها مى‏شنوند و يا درك مى‏كنند، آنها مانند چهارپايان، بلكه گمراه‏تر از آنها مى‏باشند.

تهديد پيامبر

وقتى رسول اكرم(ص) از معبودهاى آنان به زشتى ياد مى‏كرد و انديشه‏هاى آنان را احمقانه مى‏خواند، گروهى از اشراف قريش نزد عمويش ابوطالب رفتند و به او گفتند: برادرزاده‏ات خدايان ما را ناسزا مى‏گويد و از آيين ما به زشتى ياد مى‏كند و عقل و خرد ما را احمقانه شمرده و پدرانمان را گمراه مى‏داند، يا او را از اين كار بازدار و يا اين‏كه ما و او را به خود واگذار و دست حمايت خود را از او بردار، چه اين‏كه تو نيز در اين زمينه با ما هم عقيده‏اى و ما از كارهاى او جلوگيرى خواهيم كرد. ابوطالب با آنان به نرمى و ملايمت سخن گفت و به‏گونه‏اى محترمانه آنها را برگرداند و از نزدش رفتند.

پيامبر(ص) به دعوت خويش ادامه داد و هيچ چيز او را از ابراز كردن دين و آيين الهى بازنمى‏داشت و مردم را به آيين او فرا مى‏خواند و همين عمل سبب خشم قريش شده بود، ازاين‏رو اشراف قبيله گرد هم آمده و نزد ابوطالب رفتند و بدو اظهار داشتند، «اى‏ابوطالب، شما از نظر سنّى و آبرومندى ميان ما، از مقام و منزلت ارجمند و والايى برخوردار هستى، ما از شما خواستيم كه برادرزاده‏ات را منع كنى، ولى اين كار را نكردى و به خدا سوگند ما تحمل شنيدن ناسزاگويى به خدايان خود و به زشتى ياد كردن آنها و احمقانه توصيف نمودن انديشه‏هاى خويش را نداريم، اينك يا او را از اين كار باز دار و يا با هر دوى شما پيكار خواهيم كرد تا يكى از دو گروه نابود شود... اين را گفته و سپس از نزد او بيرون رفتند. براى ابوطالب دشوار بود كه از قوم خود جدا شده و با آنان به دشمنى بپردازد و از سويى دوست نداشت كه پيامبر را تسليم آنان كرده و وى را تنها بگذارد، لذا كسى را نزد پيامبر فرستاد و بدو گفت: «اى برادرزاده، مردم نزد من آمده و به من چنين و چنان گفتند، تو براى حفظ جان خود و من چاره‏اى بينديش و كارى را كه من تحمل و توان آن را ندارم بر من تحميل‏مكن»

. پيامبر(ص) تصور كرد ديدگاه عمويش در مورد وى تغيير كرده و مى‏خواهد او را تنها بگذارد و تسليم آنان نمايد و از حمايت و پشتيبانى او عاجز و ناتوان شده است، لذا رسول اكرم(ص) جمله معروفى را، كه حاكى از جانفشانى در راه عقيده و دعوت به پرستش خداى يگانه بود و هم‏چنان بر تارك روزگار جاودان مانده و هر تهديد و شكنجه‏اى در برابرش كوچك به شمار مى‏آمد، در پاسخ عموى خود عنوان نمود: «اى عمو، به خدا سوگند اگر اين مردم خورشيد را در دست راست من و ماه را در دست چپم قرار دهند تا از رسالت خويش دست بردارم، هرگز اين كار را نخواهم كرد تا اين كه خداوند دين و آيين خود را يارى و حمايت كند و يا در اين راه هرچه را دارم تقديم كنم!» چه ايمان شگفت‏انگيز و با عظمتى كه چون در قلب راه يافت، به سيلى بنيان كن مى‏ماند كه هيچ چيز در برابر آن توان پايدارى و مقاومت نداشت؟!

رسول خدا(ص) پس از آن‏كه آمادگى خويش را براى فداكارى در راه تبليغ رسالتش عنوان‏كرد، به گريه افتاد و از آنجا رفت. ابوطالب او را صدا زد و بدو گفت: «برادرزاده عزيزم، هر چه دوست دارى بگو، به خدا سوگند هرگز تو را تسليم آنان نخواهم كرد».

نقشه فريب

دعوت به اسلام مورد پذيرش عده بسيارى از مردم قرار گرفت، وقتى قريش اين وضع را مشاهده كردند با اشراف خود گردهم آمده و براى مقابله با خطرى كه آنها را تهديد مى‏كرد به مشورت پرداختند. سرانجام نظر آنها بر اين تعلق گرفت كه كارهايى را به محمد(ص) پيشنهاد كنند، شايد وى را از دعوت خويش منصرف سازند، لذا درپى او فرستادند و از آنجا كه رسول خدا(ص) علاقه‏مند هدايت آنان بود با شتاب نزد آنان آمد، و آنها بدو گفتند: «اى‏محمد(ص) ما كسى را نزد تو فرستاديم تا بيايى و با تو سخن بگوييم، به خدا سوگند ما مردى را از عرب سراغ نداريم كه كارهايى راچون تو نسبت به قوم خود انجام داده باشند، تو نياكان ما را دشنام دادى و آيين ما را به ناسزا گرفتى وبه خدايان ناروا گفته و انديشه و خرد ما را به نادانى و جهل توصيف كردى، و سبب تفرقه و پراكندگى مردم شدى و هركار ناروا و زشتى را به ما روا داشتى، اگر با اين گفته‏هايت در پى مال و دارايى هستى، ما آن قدر برايت مال جمع آورى مى‏كنيم كه ثروتمندترين فرد ما به شمار آيى و اگر پُست و مقام مى‏خواهى، تو را بر خود فرمانروا مى‏گردانيم و اگر مُلك و املاك مى‏خواهى، تو را مالك بر خويش مى‏نماييم،

و اگر آنچه به تو الهام مى‏شود از طريق جنّ است [جن‏زده شده‏اى‏] و او بر تو غلبه يافته و شايد هم اين‏گونه باشد، پول زيادى را براى معالجه‏ات هزينه خواهيم كرد تا بهبوديابى و يا اين‏كه عذرى برايت باقى نمى‏ماند؟

رسول اكرم(ص) فرمود: «آنچه را مى‏گوييد در من وجود ندارد، من براى اين‏كه اموال شما را بگيرم به سوى شما نيامدم، نه پُست و مقام مى‏خواهم و نه قصد فرمانروايى بر شما را دارم، ولى خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است و بر من كتاب نازل فرموده و به من فرمان داده تاشما را مژده و بيم دهم. من دستورات الهى را به شما ابلاغ كرده و شما را پندواندرز دادم، اگر آنچه را به شما گفتم بپذيريد، در دنيا و آخرت سعادتمند خواهيد شد و اگر آن را نپذيرفته و ردّ نماييد، براى انجام دادن فرمان خدا صبرو شكيبايى پيشه خواهم كرد تاخداوند ميان من و شما داورى فرمايد».(29)

سپس كفار براى مبارزه با رسالت الهى، نقشه ديگرى را طراحى كرده و به او پيشنهاد كردند تا درعبادت و پرستش بت‏ها با آنها شريك و همسو گردد و آنان نيز در عبادات وى، تشريك مساعى داشته باشند، خداوند اين آيات مباركه را نازل فرمود:

«قُلْ يا أَيُّها الكافِرُونَ * لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ» تا آخر سوره و جايى ديگر فرمود: «قُلْ أَفَغَيْرَ اللَّهِ تَأْمُرُونِّى أَعْبُدُ أَيُّها الجاهِلُونَ».

وبعد از آن راهى ديگر را انتخاب كردند و از او درخواست نمودند آن دسته از آيات قرآن را، كه بت‏ها را مورد مذمت قرار داده و بت‏پرستان را به كيفر و عذابى شديد تهديد كرده است، از قرآن برداشته و حذف كند. خداوند اين آيات را بر پيامبر نازل فرمود:

قُلْ ما يَكُونُ لِى أَنْ أُبَدِّلَهُ مِنْ تِلْقاءِ نَفْسِى إِنْ أَتَّبِعُ إِلّا ما يُوحى‏ إِلَىَّ؛

بگو مرا نمى‏سزد كه قرآن را از پيش خود تغيير و تبديل دهم، من تنها از وحى پيروى مى‏كنم.

پى‏نوشتها:‌


1- به نقل از كتاب حبيب شفيع سخاوى، القول البديع فى الصلاة.
2- عبدالمطلب، پسر هاشم بن عبد مناف بن قصى بن حكيم بن مرة بن كعب بن لوئى بن غالب بن فهر بن مالك بن نضربن كنانة بن خزيمةبن مدركة بن يأس بن نضر بن نزار بن معد بن عدنان بن أدد است و نسبت شريف آن حضرت به اسماعيل بن ابراهيم‏8 مى‏رسد.
3- وهب بن عبد مناف بن زهرة بن حكيم جدّ پنجم پيامبر است.
4- لفظ محمد نقل از صفت است كه به معناى محمود است، ولى معناى مبالغه و تكرار دارد؛ يعنى كسى كه پى‏در پى مورد ستايش قرارمى‏گيرد و اين دلالت بر ستايشگران او دارد، به جهت هدايتى كه وى انجام داده است.
5- احمد صفت تفضيلى حمد است؛ يعنى سپاسى كه او بيش ازديگران سزاوار آن است.
6- الماحى، كسى كه خداوند به وسيله او كفر را نابود مى‏كند.
7- العاقب، كسى كه پس از او پيامبرى نمى‏آيد.
8- المقفى، كسى كه بعد از همه پيامبران آمده است.
9- محمود فلكى تاريخ ولادت پيامبر را طبق تاريخ شمسى تحقيق كرده كه مطابق بيستم نيسان (آوريل) سال 571 ميلادى مشخص شده‏است.
10- ميان محدثان شيعه معروف است كه ولادت آن حضرت روز جمعه 17 ربيع الاول پس از طلوع فجر و به گفته اهل سنت روز دوشنبه دوازدهم همين ماه رخ داده است. «ج».
11- رخدادى معروف است كه در مكه به وقوع پيوست و عرب آن را مبدأ تاريخ به شمار آورد و خلاصه‏اش اين است كه يكى از پادشاهان حبشه كه بر يمن استيلا داشت، به قصد تخريب خانه كعبه به شهر مكه حمله برد، پيشاپيش سپاهش فيلى بزرگ بود كه عرب مانند آن را نديده بود، خداوند بزرگ به پاس احترام پيامبر موعود و حمايت از خانه خويش، سپاه وى را به هلاكت رساند و اين رخداد را قرآن در سوره «فيل» يادآور شده است.
12- از نكات جالب توجهى كه دلايلى شگفت‏انگيز دارد اين است كه نام پدر حضرت عبدالله است كه دليل توحيد و يگانگى خداست وآمنه نام مادر اوست كه امان امت او مى‏باشد و مفهوم اسم «ثويبه» دايه او اجر و ثواب است و در نام «حليمه سعديه» دايه ديگرش معناى حِلْم و بردبارى و سعادتمندى وجود داشته و در نام پرستارش ام أيمن معناى خير و بركت نهفته است.
13- شهرى مرزى بين سوريه و عربستان است.
14- راهبى مسيحى كه قائل به يگانگى خدا بود و به خاطر همين فكر، مورد ستم قرار گرفت و به نقطه‏اى دور افتاده از صحراى عربستان پناه برد.
15- گفته شده قراريط نام محلى است و نيزگفته‏اند: جمع قيراط است كه جزئى از دينار به شمار مى‏آمده است.
16- بيان اين‏گونه مطالب درباره شخصيت ممتاز رسول اكرم‏ ساختگى و از اسرائيليات است، در اين خصوص به تفسير شريف مجمع‏البيان مراجعه شود. «ج6».
17- طبرى مى‏گويد: ابوسعيد از پدر خود پرسيد: آيا ابوبكر نخستين كسى بود كه ايمان آورد؟ وى گفت: خير؛ قبل از او بيش از پنجاه تن به پيامبر گرويده بودند.
18- ابن هشام، ج‏1.
19- شعرا (26) آيات 214 - 215.
20- ص (38) آيات 4 و 5.
21- فرقان (25) آيات 41 - 42.
22- انعام (6) آيه 34.
23- طور (52) آيه 29.
24- فرقان (25) آيات 4 و 5.
25- اسراء(17) آيات 90 - 93.
26- نجم (53) آيه 23.
27- بقره(2) آيه 170.
28- فرقان (25) آيه 44.
29- ابن هشام، ج‏1.