فصل ششم: پيامبرى الياس(ع )
قوم اِلياس، قبيلهاى از بنىاسرائيل بودند و به شهرى كه امروزه «بَعلبَك»
ناميده مىشود مهاجرت نمودند، اين قوم بتى را به نام «بَعْل» پرستش مىكردند.
خداوند پيامبرش الياس را براى ارشاد و راهنمايى آنان فرستاد و وى آنها را به پرستش
خداى يگانه دعوت كرد و بدانها گفت: آيا نمىخواهيد با انجام دستورات الهى و دورى
از معصيت وى، از عذاب و كيفر او برهيد؟ آيا شما پرستش خدايى كه جهان را در بهترين
شكل آن آفريده است رها كرده و بت بَعْل را مورد پرستش قرار مىدهيد؟ خدايى كه
سزاوار پرستيدن است، خدايى است كه پروردگار شما و پيشينيان شماست: «هُوَ اللَّهُ
رَبَّكُمْ وَرَبَّ آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ» ولى آن قوم دعوت آن حضرت را تكذيب كرده
و نداى او را لبيك نگفتند و پاداش تكذيب آنها اين بود كه خداوند آنها را در دنيا و
آخرت به عذاب خويش گرفتار سازد، مگر بندگان خالص او كه در اَمان هستند. خداوند ياد
و نامِ نيك الياس(ع) را بر زبان كسانى كه پس از او آمدند جارى ساخت؛ زيرا الياس از
بندگان مؤمن خدا بود و در كارهاى خود اخلاص داشت و خداوند از او اين گونه ياد
فرموده است:
وَإِنَّ إِلْياسَ لَمِنَ المُرْسَلِينَ * إِذ قالَ لِقَوْمِهِ أَلا تَتَّقُونَ *
أَتَدْعُونَ بَعْلاً وَتَذَرُونَ أَحْسَنَ الخالِقِينَ * اللَّهَ رَبَّكُمْ وَرَبَّ
آبائِكُمُ الأَوَّلِينَ * فَكَذَّبُوهُ فَإِنَّهُمْ لَمُحْضَرُونَ * إِلّا عِبادَ
اللَّهِ المُخْلَصِينَ * وَتَرَكْنا عَلَيْهِ فِى الآخِرِينَ * سَلامٌ عَلى إِلْ
ياسِينَ(1)
* إِنّا كَذلِكَ نَجْزِى المُحْسِنِينَ * إِنَّهُ مِنْ عِبادِنا المُؤْمِنِينَ؛(2)
به راستى كه الياس از پيامبران بود، آنگاه كه به قوم خود گفت: آيا از خدا
نمىترسيد، بتى را مىپرستيد و از بهترين آفريدگار دست برداشتهايد. خداوند
پروردگار شما و پيشينيان شماست، ولى او را تكذيب كردند و آنها براى عذاب احضار
خواهند شد، مگر بندگان مخلص خدا، و براى الياس در ميان آيندگان نام نكو گذاشتيم.
درود بر الياسين، و ما قطعاً به نيكوكاران اين چنين پاداش مىدهيم، او از بندگان با
ايمان ما بود.
فصل هفتم: پيامبرى يسع(ع )
وى يكى از پيامبران بنىاسرائيل بوده و قرآن جز در زمره مجموعه پيامبرانى كه
ايمان بدانان واجب است، درباره زندگى او مطلبى يادآور نشده است: «وَاذكُرْ
إِسْمعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَاالكِفْلِ وَكُلٌّ مِنَ الأَخْيارِ»؛
(3)
«وَإِسْماعِيلَ وَالْيَسَعَ وَيُونُسَ وَلُوطاً وَكُلّاً فَضَّلْنا عَلَى
العالَمِينَ».(4)
و گفته مىشود كه يسع، پسر عموى الياس(ع) بوده كه پس از رحلت الياس به تبليغ
رسالت الهى پرداخته و به همان شيوه دين و آيين الياس، مردم را به خدا پرستى دعوت
مىكرده است و در زمان آن حضرت، رخ دادها و گناهان بسيارى انجام پذيرفت.
و نيز ملاحظه مىكنيم كه قرآن به طور خلاصه و كوتاه از الياس(ع) ياد كرده و به
پيامبرى يسع اشارهاى گذرا داشته است، ولى كتب تاريخى درباره الياس(ع) مملوّ از
اسرائيليات است.
ما تنها رويدادى را كه طبرى نقل كرده از ميان مطالب فراوانى كه منقول است
برمىگزينيم و فشرده آن را ياد آور مىشويم، البته از باب اطلاع و آگاهى به بيان آن
مىپردازيم نه اينكه اين رويداد، واقعيت داشته باشد.
«الياس آنگاه كه از بنىاسرائيل خواست بتپرستى را كنار گذاشته و به پرستش خداى
يگانه تمسك جويند، دعوت وى را نپذيرفته و به او پاسخ مثبت ندادند، الياس به پيشگاه
خداى خود عرضه داشت: بار خدايا، بنىاسرائيل، از پرستش تو سر برتافتند و بر كفر و
الحاد و پرستش غير تو روى آوردند، نعمتهايى را كه به آنان دادى دگرگون ساز. خداوند
بدو وحىفرمود: ما زمام امور ارزاق آنها را به دست تو مىسپاريم، هرگونه كه خواستى
عمل نما. الياس عرض كرد: آفريدگارا، بارانت را از آنان دريغ فرما. در پى آن سه سال
بر آنها باران نباريد تا چهار پايان آنان از بين رفت و درختانشان خشكيد و مردم سخت
دچار گرفتارى شدند. الياس هر كجا كه به سر مىبرد، خوراك و روزى او مىرسيد و
بنىاسرائيل هرگاه بوى نان مىشنيدند مىگفتند: الياس اينجاست، و در جستجوى وى
برمىآمدند، و بدين ترتيب، اهل آن خانه مورد اذيت و آزار آنها قرار مىگرفت. الياس
روزى به خانه زنى از بنىاسرائيل پناه برد كه پسرى بيمار به نام «يسع بن اخطوب»
داشت. آن زن، الياس را به خانه خود راه داد و ماجراى او را نهان داشت. آن حضرت در
حق فرزند او دعا كرد و خداوند او را از بيمارى رهانيد.
و از آن پس دست از الياس بر نداشت و بدو ايمان آورده و وى را تصديق كرد و پيوسته
با او بود و هر كجا الياس مىرفت، وى نيز او را همراهى مىكرد. الياس پيرمردى
سالخورده، ويسع پسركى نوجوان بود و پس از آن، روزى الياس به بنى اسرائيل گفت: اگر
دست از پرستش بتها برداريد از خدا مىخواهم كه گرفتارىها را از شما بردارد. لذا
آنان بتها و پيكرههايى را كه ساخته بودند بيرون ريختند و الياس(ع) به پيشگاه
خداوند دعا كرد و خداوند به فريادشان رسيد و گرفتارىها را از آنان برداشت،
سرزمينهاى آنان سرسبز شد، ولى آنها دست از عقيده خود برنداشته و به راه راست هدايت
نگشتند. وقتى الياس(ع) چنين ديد از خداى خويش درخواست نمود كه جانش را بستاند تا از
شرّ آنها راحت و آسوده گردد و خداوند روح او را قبض نمود و به آسمانها برد و
خداوند بعد از الياس، يسع را براى ارشاد و راهنمايى آنها مأمور ساخت».
فصل هشتم: سرگذشت يونس(ع )
نيايش يونس
شهر نينوا در منطقه موصل، پايتخت دولت آشوريان به شمار مىرفت، اين دولت قدرت و
استيلاى خود را بر بيشتر كشورهاى آسيا گسترش داد. نينوا در آن دوران از غنىترين و
بزرگترين شهرهاى مشرق زمين محسوب مىگشت، فراوانى نعمت و ثروت بى حد و حصر، مردم
آن سامان را به وسيله انجام كارهاى ناروا و گناهانشان به ورطه گمراهى كشاند. از
طرفى مردم نينوا بتپرست بوده و به خداى متعال ايمان نمىآوردند. بدينسان هلاكت
آنها حتمى بود، ولى خداوند رحمت خويش را شامل آنها گردانده و يونس(ع) را به سوى
آنان فرستاد، وى آنها را به ايمان به خدا و توبه و بازگشت از گناهانشان دعوت
مىفرمود، ولى آنان بر انجام كارهاى خود پافشارى كرده و دعوت وى را نمىپذيرفتند،
از اين رو، يونس(ع) آنها را تهديد كرد كه پس از مدتى بر آنان عذاب فرود خواهد آمد.
يونس(ع) تصور كرد كه رسالت خويش را به پايان رسانده و تمام دستوراتى را كه
خداوند بدو فرمان داده انجام داده است، لذا به سبب انجام كارهاى نارواى مردم و
اصرار آنها بر كفر و الحاد، در حالتى از خشم و نگرانى از شهر آنان بيرون رفت، وى
بدون اذن پروردگارش شهر را ترك كرد، به اين اعتقاد كه خداوند هرگز او را به انجام
اين كار بازخواست نخواهد كرد، از اين رو، به راه خود ادامه داد تا به ساحل دريا
رسيد. به كشتى مسافربريى برخورد كه آماده حركت بود. از صاحبان آن تمنّا كرد كه او
را با خود سوار كشتى كنند و آنها نيز تقاضاى او را پذيرفتند.
يونس در شكم ماهى
كشتى حامل يونس حركت كرده و در سطح دريا به راه خود ادامه مىداد، خداوند با
فرستادن بادى شديد دريا را دستخوش طوفان نمود و امواج شديدى پديد آمد كه هر لحظه
كشتى را تهديد به غرق شدن مىكرد كشتىبانان و مسافران سخت نگران شدند و گفتند:
بىترديد فردى گنهكار ميان ما وجود دارد، لذا ميان خود به مشورت پرداختند كه قرعه
بكشند و هر كس را كه قرعه به نام او در آمد از كشتى بيرون اندازند تا از خطر طوفان
مصون بمانند. وقتى قرعه كشيدند. به نام يونس پيامبر درآمد كه سرگذشت خود را براى
آنها بازگو كرده بود. آنان گفتند: اين شخص فردى صالح و شايسته است و دور از عقل و
خرد است كه وى گنهكار باشد و شايد قرعه بهطور اتفاقى به نام او در آمده باشد، از
اين رو، بار دوم قرعه انداختند، اين بار نيز قرعه بهنام او در آمد، لذا وى آماده
شد تا لباس از تن خود خارج ساخته و خود را بر دريا افكند، ولى آن جمعيت مانع شدند و
بار سوم قرعه انداختند و از آنجايى كه خداوند امر بزرگى را اراده كرده بود، اين بار
نيز قرعه به نام او در آمد و او را در دريا انداختند. خداوند ماهى بزرگى را مأمور
ساخت و يونس را به كام خود فرو برد، قرآن بدين ماجرا اشاره مىفرمايد:
وإِنَّ يُونُسَ لَمِنَ المُرْسَلِينَ * إِذْ أَبَقَ إِلَى الفُلْكِ المَشْحُونِ
* فَساهَمَ فَكانَ مِنَ المُدْحَضِينَ * فَالْتَقَمَهُ الحُوتُ وَهُوَ مُلِيمٌ؛(5)
و به راستى يونس از پيامبران الهى بود، آنگاه كه به سوى كشتى پر از مسافر
گريخت، قرعه انداختند به نام يونس در آمد و از غرق شدگان بهشمار آمد و ماهى او را
به كام خويش فرو برد و مورد ملامت و سرزنش مردم نيز بود.
سرنوشت قوم يونس
آنگاه كه يونس(ع) قوم خود را ترك كرد، آنان مطمئن شدند كه عذاب بر آنها فرود
خواهد آمد و مقدمات آن پديدارشده بود. خداوند به دلهاى آنان الهام فرمود كه توبه و
انابه كنند، لذا ازكرده خود پشيمان شدند و با پوشيدن لباسهاى خشن، به پيشگاه
خداوند تضرع و زارى نمودند و مردان و زنان و كودكان به گريه در آمدند و هر كس به
شخصى ستمى روا داشته بود، از او درگذشت و صحنهاى بسيار شگفتآور و هيجانانگيز
بهوجود آمد، لذا خداوند بزرگ با لطف و مهربانى خود عذاب را از آنها برطرف ساخت. در
قرآن آمده است:
فَلَوْلا كَانَتْ قَرْيَةٌ امَنَتْ فَنَفَعَهَا ايمَانُهَا اِلَّا قَوْمَ
يُونُسَ لَمَّا امَنُوا كَشَفْنَا عَنْهُمْ عَذَابَ الْخِزْىِ فى الْحَيوةِ
الدُّنْيَا وَمَتَّعْنَاهُمْ اِلى حينٍ؛(6)
چرا هيچ يك از شهرها و آبادىها ايمان نياوردند كه به حالشان مفيد افتد؟ مگر قوم
يونس، هنگامى كه آنها ايمان آوردند عذاب رسوا كننده را در زندگى دنيا از آنها برطرف
ساختيم و تامدت معيّنى آنها را بهرهمند ساختيم.
معناى آيه شريفه اين است كه: اگر مردم هر منطقهاى ايمان مىآوردند، ايمانشان به
سود آنها بود ولى جز قوم يونس كسى ايمان نياورد، به همين دليل وقتى آنها ايمان
آوردند خداوند، عذاب و ذلّت و خوارى را از زندگى دنيوى آنان برطرف، و آنها را تا
پايان عمر از لذّتهاى زندگى بهرهمند ساخت.
نجات يونس و هدايت كردنِ قومش
زمانى كه ماهى، يونس را در كام خود فرو برد، خداوند به آن حيوان الهام فرمود كه
به يونس آسيبى نرساند. يونس در شكم ماهى كه جاى گرفت، پنداشت از دنيا رفته است، لذا
اعضاى بدنش را حركت داد، دانست كه زنده است، از اين رو به سجده افتاد و عرضه داشت:
پروردگارا؛ جايگاهى براى پرستشات برگزيدم كه كسى در چنين جايى تو را ستايش نكرده
است. سپس چند روز همچنان در شكم ماهى بسر برد و پيوسته به ذكر و ستايش پروردگار
مىپرداخت، پس از آن به عظمت الهى اعتراف كرد و اقرار نمود در كارى كه از او سر زده
بهخود ستم روا داشته است، خداوند دعايش را مستجاب كرد و توبهاش را پذيرفت و
بهماهى الهام كرد تا يونس را در بيابانى بى آب و علف بيفكند.
يونس در حالتى از بيمارى و خستگى از شكم ماهى خارج شد، خداوند درختى با سايه
گسترده از نوع كدو، بالاى سرش رويانيد تا به جهت گرماى آفتاب از سايهاش استفاده
كند. يونس مدتى را همچنان با همان حالت سپرى كرد تا بهبودى خود را بازيافت و ترس و
بيماش برطرف گرديد و دلش آرام گرفت. سپس خداوند به او دستور داد تا نزد قوم كه
جمعيّتى بيش از صد هزار نفر بودند و از آنها دست برداشته بود، بازگردد و آنها را به
ايمان به خدا دعوتكند، و او نيز رسالتى را كه خدا به او فرمان داده بود، انجام
داد، به همين دليل مردم هدايت يافتند، و خداوند اين هدايت يافتهگان را در طول
زندگى دنيا از سعادت و خوشبختى بهرهمند ساخت، خداى متعال فرمود:
فَلَوْلا أَنَّهُ كانَ مِنَ المُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلى
يَوْمِ يُبْعَثُونَ * فَنَبَذناهُ بِالْعَراءِ وَهُوَ سَقِيمٌ * وَأَنْبَتْنا
عَلَيْهِ شَجَرَةً مِنْ يَقْطِينٍ * وَأَرْسَلْناهُ إِلى مائَةِ أَلْفٍ أَوْ
يَزِيدُونَ * فَآمَنُوا فَمَتَّعْناهُمْ إِلى حِينٍ؛(7)
اگر يونس ذكر و تسبيح خدا نمىگفت تا قيامت در شكم ماهى باقى مىماند ما او را
در حالى كه بيمار و ناتوان بود به خشكى ساحل افكنديم و درختى ازكدو بر او رويانيديم
و او را به سوى بيش از يكصد هزار تن فرستاديم. آنها نيز بدو ايمان آوردند و ما نيز
بدانان تا زمانى معين نعمت بخشيديم.
وَذَا النُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغاضِباً فَظَنَّ أَنْ لَنْ نَقْدِرَ عَلَيْهِ
فَنادى فِى الظُّلُماتِ أَنْ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ
الظّالِمِينَ * فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى
المُؤْمِنِينَ؛(8)
و آنگاه كه يونس خشمگين از شهر بيرون رفت، تصور مىكرد ما هرگز قادر بر او
نيستيم، سپسدر تاريكى شكمِ ماهى، ما را خواند كه خدايى جز تو نيست و منزهى،
بهراستى من از ستمكاران بودم، دعايش را مستجاب گردانديم و او را از غم و اندوه
رهانيديم و اين چنين مؤمنين را نجات مىبخشيم.
فصل نهم: نكتههايى از داستان يونس(ع)
عبادت خدا، تنها راه گشايش
ما بايد از سرگذشت يونس(ع) درس بگيريم. كسى كه در حال آسايش و رفاه، خدا را
عبادت كند، به هنگام گرفتارى و ناملايمات سبب نجات وى خواهد شد. خداى سبحان به ما
آگاهى مىدهد كه يونس(ع) قبل از آنكه به كام ماهى فرو رود از جمله تسبيح كنندگان
بود و همان تسبيح و ياد خدا سبب نجات وى از شكم ماهى شد: «فَلَوْلا أَنَّهُ كانَ
مِنَ المُسَبِّحِينَ * لَلَبِثَ فِى بَطْنِهِ إِلى يَوْمِ يُبْعَثُونَ».
مقصود از تسبيح گنندگان (مسبّحين) در اينجا نمازگزاران هستند. يونس(ع) در حالت
عافيت و آسايش، بسيار نمازگزارد و خداوند او را از سختى و گرفتاريى كه برايش به
وجود آمده بود، نجات و رهايى بخشيد، به همين دليل ابن عباس روايت كرده است كه
رسولخدا(ص) فرمود: «من كلماتى را به تو مىآموزم، خدا را در نظر داشته باش، او
حافظ و نگاهبان تو خواهد بود، به دستورات او عمل نما، خداوند به تو عنايت خواهد
داشت، در عافيت و آسايش، خدا را فراموش مكن، خداوند در سختىها تو را تنها نخواهد
گذاشت».
ولى اگر كسى خدا را در خوشى و ناز و نعمت فراموش كرد و از ايمان به او روگردان
شد، سبب مىشود كه خداوند در دشوارىها و ناملايمات دعاى او را مستجاب نگرداند، لذا
قرآنكريم درباره فرعون سركش و كافر سخن مىگويد، آنگاه كه خواست غرق شود گفت:
«آمَنْتُ أَنَّهُ لا إِلهَ إِلّا الَّذِى آمَنَتْ بِهِ بَنُو إِسْرائِيلَ وَأَنَا
مِنَ المُسْلِمِينَ». بدو گفته شد: «آلآنَ وَقَدْ عَصَيْتَ قَبْلُ وَكُنْتَ مِنَ
المُفْسِدِينَ».
پناهجستن به خدا
از جمله درسهاى آموزنده داستان يونس(ع) اين است كه مؤمنين بايد در گرفتارىها و
ناملايمات به خدا پناه برده و نزد او تضرّع و زارى كنند تا خداوند گرفتارى آنان را
برطرف سازد، يونس(ع) در شكم ماهى اين گونه به پيشگاه پروردگار خويش تضرع و زارى
نمود:
«لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ *
فَاسْتَجَبْنا لَهُ وَنَجَّيْناهُ مِنَ الغَمِّ وَكَذلِكَ نُنْجِى المُؤْمِنِينَ».
آن حضرت خداى خويش را با جمله «لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ سُبْحانَكَ» كه وصف كمال
ربوبيّت است، توصيف نموده و او را از هرگونه عيب و نقصى، از جمله عجز و ناتوانى
مبرّا ساخته است و خويشتن را با اين جمله «إِنِّى كُنْتُ مِنَ الظّالِمِينَ» ياد
نموده است؛ يعنى، ناتوانى و كوتاهى در اداى حقّ بندگى، كه به طور ضمنى اعتراف به
گناه وى و ابراز توبه او نيز هست، تا خداوند گرفتارى را از او بردارد و دعاى وى را
مستجاب گرداند.
ذيل آيه شريفه را ملاحظه كنيد كه خداوند فرموده: «وَكَذلِكَ نُنْجِى
المُؤْمِنِينَ» و اين خود وعدهاى است از ناحيه خدا به مؤمنين كه اگر خدا را عبادت
كرده و به او پناه جويند، خداوند به همان نحو كه يونس(ع) را رهايى و نجات بخشيد،
آنان را نيز از گرفتارىها و مشكلات مىرهاند.
شكيبايى در ابلاغ رسالت
از ماجراى يونس(ع) استفاده مىشود كه مؤمن بايد دستورات الهى را پياده و اجرا
نموده و با صبر و شكيبايى مردم را به سوى آنها فرا خواند، تا گرفتار سختىها و
مشكلات غير قابل انتظار نگردد. يونس(ع) از صحنه مأموريت الهى شتابزده خارج شد و اين
عملى كه در شأن يك پيامبر باشد نبود تا در نخستين برخورد ناپسند مردم و يا سرپيچى
ازفرمان او آن را انجام دهد، ولى خداوند به او درس عبرتى مىدهد و از تنگناى وضعيت
مردم بيرون رفته به بلا و سختىهاى شديدتر و ناگوارترى كه گرفتارى در شكم ماهى است
مبتلا مىشود، و سپس رحمت الهى شامل حال وى شده و او را از شكم ماهى به بيابان خشك
منتقل مىسازد و بدين ترتيب وى به شهرى كه آن را ترك كرده بود باز مىگردد تا با
اطمينان و آرامش خاطر بيشتر مردم را مجدداً به پرستش خداوند دعوت كند و خداى متعال
در اين رسالت مهمّ او را موفق مىسازد، به همين دليل خداى سبحان پيامبرش حضرت
محمد(ص) را به پايدارى و استقامت در راه تبليغ رسالت الهى، و دست برنداشتن از امت
خود، فرا مىخواند:
فَاصْبِرْ لِحُكْمِ رَبِّكَ وَلا تَكُنْ كَصاحِبِ الحُوتِ إِذ نادى وَهُوَ
مَكْظُومٌ * لَوْلا أَنْ تَدارَكَهُ نِعْمَةٌ مِنْ رَبِّهِ لَنُبِذَ بِالعَراءِ
وَهُوَ مَذمُومٌ * فَاجْتَباهُ رَبُّهُ فَجَعَلَهُ مِنَ الصّالِحِينَ؛(9)
در انجام رسالت الهى صابر و شكيبا بوده و مانند يونس كه در شكم ماهى گرفتار شد
مباش. وى در حالى كه اندوهگين بود، خداى خويش را خواند و اگر لطف و نعمت حق شامل
حالش نشده بود، با حالتى ملامت آميز و نكوهيده در بيابان افكنده مىشد. خداوند او
را برگزيد و از صالحان قرارداد.
پىنوشتها:
1- الياسين جمع الياس است و مقصود از الياسين افراد مخلص قوم الياس هستند، لذا
اين جمع بر الياس و طرفداران او اطلاق شده است.
2- صافات (37) آيات 123 - 132.
3- ص (38) آيه 48.
4- انعام (6) آيه 86.
5- صافات (37) آيات 139 - 142.
6- يونس (10) آيه 98.
7- صافات (37) آيات 143 - 148.
8- انبياء (21) آيات 87 - 88.
9- قلم (68) آيات 48 - 50.