فصل سوم: داستان سليمان(ع )
سليمان و سخن مورچگان
خداوند داود و سليمان را مورد توجه و عنايت خويش قرارداد و علم اديان و آشنايى
به احكام آنها را بدانان آموخت. اين دو پيامبر به خوبى مىدانستند كه خداوند چه
نعمتهايى را بدانها ارزانى داشته است، لذا عرضه داشتند: حمد و سپاس خدايى را كه
ما را بر بسيارى از بندگانِ مؤمنِ خود، كه از علم و دانشى چون ما برخوردارنيستند،
برترى و فضيلت داد.
هنگامى كه داود(ع) از دنيا رفت، سليمان از ميان فرزندانش وارث پيامبرى و سلطنت
او گشت. زمانى كه او به پادشاهى رسيد، سران و دانشمندان مملكت خويش را فراخواند و
با اعتراف به توجّهات و عنايات الهى، نعمتهايى را كه خداوند به او ارزانى داشته
بود برايشان يادآور شد و گفت: خداوند مرا مشمول عنايت خويش قرار داد و علاوه بر
پادشاهى و نبوّتى كه به من عطا كرد، فهميدن زبان حيوانات و پرندگان را نيز به من
آموخت. به گونهاى كه هرگاه با يكديگر سخن گويند آن را مىدانم. اين نعمتهاى
فراوان ازفضل و احسان الهى است كه مشخّص بوده و بر كسى پوشيده نيست.
روزى سليمان سپاهيان خويش را فراخواند، لشكريان وى كه مركّب از جن و انسان و
پرنده بودند، به فرمان او گرد آمدند، سليمان با اين سپاه به حركت در آمد تا به
سرزمينى كه مورچگان فراوانى در آن وجود داشت رسيد. سليمان صداى مورچهاى را شنيد كه
به رفقايش مىگفت: اى مورچگان، هم اينك سليمان و لشكريانش به سمت شما مىآيند، شتاب
كنيد و در لانههاى خود پنهان گرديد، مبادا آنان بدون توجّه، شما را زير پاى خود از
بين ببرند.
سليمان سخن مور را شنيد و شادمان گشت و از اينكه مورچگان نيز از موهبتهاى
الهى، چون نبوّت و عدالت و كَرَم و بخششى كه خداوند بدو عنايت كرده است با خبرند،
مسرور شد. سليمان ازمقام پادشاهى و سلطنت و درك سخن مورچگان كه كسى آن را نمىداند
و خداوند آنها را تنها به او عنايت كرده بود از خوشحالى در پوست خود نمىگنجيد، از
اين رو به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا؛ به من توفيق عنايت كن تا پيوسته
سپاسگزار نعمتهايت باشم و با لطف و رحمت خويش مرا در زمره بندگان شايستهات، كه
موجبات رضايت تو را فراهم آوردهاند، وارد نما:
وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى
فَضَّلَنا عَلى كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِينَ * وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ
وَقالَ يا أَيُّها النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ
شَىءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الفَضْلُ المُبِينُ * وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ
مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ * حَتّى إِذا أَتَوْا
عَلى وادِى النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّها النَّمْلُ ادْخُلُوا
مَساكِنَكُمْ لايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لايَشْعُرُونَ *
فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَقالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ
نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلى والِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صالِحاً
تَرْضاهُ وَأَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصّالِحِينَ؛(1)(2)
ما به داود و سليمان علم و دانش عطا كرديم و آن دو گفتند: حمد و سپاس خدايى را
كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد و سليمان وارث داود گشت و گفت: اى
مردم، به ما زبان پرندگان آموخته شده و همه چيز به ما عطا گرديده است، و اين جز
فضيلتى آشكارنيست. همه لشكريان سليمان اعم از جن و انس و پرنده گرد آمدند تا اينكه
به وادى مورچگان رسيدند، مورى گفت: اى موران، به لانههاى خود رويد تا سليمان و
لشكريانش به طور ناخودآگاه شما را پايمال نكنند. سليمان ازسخن مور لبخندى زد و عرضه
داشت: پروردگارا، به من توفيق ده تا سپاس و شكر نعمتهايى كه به من و پدرم عنايت
كردى، پاس دارم و عمل نيكى كه مورد خرسندى توست انجام دهم و مرا با رحمت خويش در
زمره بندگان صالحت قرار ده.
آزمايش سليمان(ع)
خداوند به وسيله بيمارى شديدى، سليمان(ع) را مورد امتحان و آزمايش قرار داد.
بيمارى آن حضرت هرگاه بر تخت مىنشست پديدار مىشد و در اثر آن وى به سان جسدى
بىروح در مىآمد و سپس بهبود مىيافت. اين بيمارى در اثر بىتفاوتى سليمان در خصوص
حفظ سلامتى خود بود. خداى متعال فرمود:
وَلَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَأَلْقَيْنا عَلى كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ
أَنابَ * قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى...؛(3)
و ما در حقيقت سليمان را در بوته آزمايش قرار داديم و كالبدى بر تخت وى افكنديم،
سپس بهدرگاه خدا انابه كرد و عرضه داشت: پروردگارا، مرا ببخشا.
نعمتهاى ويژه سليمان(ع)
همان گونه كه سليمان از خداى خويش طلب بخشش نمود، از او نيز خواست كه بدو ملك و
سلطنتى عنايت كند كه مانند آن را به ديگرى ندهد، خداوند دعاى وى را مستجاب گردانده
و اين نعمتها را به او ارزانى داشت.
نخست: باد را مسخّر او گردانيد و آن را تحت فرمان او قرار داد، تا به دستور وى
هر كجا كه مىخواست مىوزيد.
دوم: شياطين را مسخّر او و در خدمتش مقرر داشت و برخى از آنها بنّايى مىدانستند
و كاخها و دژها بنا مىكردند و بعضى غواص بودند كه از دريا مرواريد و سنگهاى
قيمتى و گرانبها بيرون مىآوردند، چنان كه خداوند وى را بر شياطين كافر نيز استيلا
بخشيده بود كه براى در اَمان بودن از شرّ و گزند آنها، آنان را به بند مىكشيد.
تمام اين سلطنت و مُلك را خداوند براى سليمان(ع) مهيّا ساخت و به او اجازه داد،
هرگونه كه مىخواهد از آنها استفاده كند، به هر كس كه مىخواهد ببخشد و از هر كس كه
بخواهد دريغ كند، و در كنار همه اينها در پيشگاه خداوند از مقامى بس ارجمند
برخوردار بوده و در آخرت بهشت جاودان جايگاه او بود. خداى متعال فرمود:
قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكاً لا يَنْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِى
إِنَّكَ أَنْتَ الوَهّابُ * فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخاءً
حَيْثُ أَصابَ * وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَغَوّاصٍ * وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ
فِى الأَصْفادِ * هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ * وَإِنَّ
لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَحُسْنَ مَئابٍ؛(4)
عرضه داشت: پروردگارا، مرا ببخش و ملك و سلطنتى به من عطا فرما كه پس ازمن
سزاوار هيچكس نباشد، به راستى كه تو بسيار بخشندهاى. ما باد را مسخّر او
گردانيديم كه به فرمان او بهآرامى هر كجا مىخواست مىوزيد و نيز شياطينى كه همه
بنّا و غواص بودند، در اختيار وى بودند و برخى ازآنها را به بند كشيده بود، و اين
است عطا و بخشش ما. اكنون به هر كه خواهى بىحساب بده و يا منع نما، به راستى كه
سليمان از مقرّبين ما بود و سرانجامى نيك داشت.
قرآن در جايى ديگر تصريح مىكند كه خداوند باد را مسخّر سليمان گرداند، به
گونهاى كه مسافت يك ماه را از صبح تا ظهر مىپيمود، در هر مسيرى كه مىخواست آن را
فرمان مىداد و به هركجا كه مىخواست باد وى را منتقل مىساخت و اين كارى بود كه در
عصر و زمان ما، بعيد به نظر مىرسد، چه اينكه انسان علم ودانش را در اين زمان براى
اهداف بلندش مسخّر خود ساخته و به خدمت گرفته است. هواپيماهاى جت و فضا پيماهايى
اختراع كرده كه انسان را در اندك زمانى به دورترين نقاط زمين انتقال داده و آدمى را
به كره ماه منتقل مىسازد.
قرآن يادآور مىشود كه خداوند چشمهاى را در زمين مسخّر سليمان ساخت كه از آن
مِس گداخته بيرون مىآمد، چنان كه جنّيان را به خدمت او گمارده و به دستور او عمل
مىكردند و هر كدام از آنها از اجراى فرمان الهى به دستور سليمان سرپيچى مىكردند،
خداوند آنها را در آخرت به آتش سوزان دوزخ عذاب مىكند و اين جنّيان، هر چه را
سليمان اراده مىكرد برايش مىساختند از معبد و كاخ گرفته تا مجسّمه و نقاشىهاى
اشكال وحوش و پرندگان، و نيز ظرفهاى بزرگى براى خوردن غذا، همچون حوضهاى بزرگ و
ديگهايى سنگين و ثابت و غير قابل انتقال براى پختن غذا، براى وى تهيه مىكردند.
خداوند بعد از آنكه اين نعمتها را به آل داود عنايت فرمود، آنان را مخاطب ساخت و
فرمود: اى آل داود، در اطاعت خدا بكوشيد و او را به شكرانه نعمتهايى كه به شما
ارزانى داشته، پرستش نماييد:
وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ وَأَسَلْنا لَهُ
عَيْنَ القِطْرِ وَمِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ
وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ *
يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَتَماثِيلَ وَجِفانٍ كَالْجَوابِ
وَقُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ
الشَّكُورُ؛(5)
و باد را به تسخير سليمان در آورديم، كه در صبحگاه يك ماه راه برود و عصر نيز يك
ماه طى مسير كند و مس گداخته را برايش جارى ساختيم. جنيان به دستور خدا برايش كار
مىكردند و هر كدام را كه از فرمان ما سرپيچى كردند، ازعذاب آتش سوزان مىچشانيم.
هر چه او مىخواست برايش مىساختند، مانند معابد، مجسمهها، ظروف بزرگ مانند حوض و
ديگهاى بزرگ غير قابل انتقال. اى خاندان داود، شكر و سپاس خدا را به جاى آوريد، و
اندكى از بندگانم سپاسگزارند.
اَسبان سليمان
از جمله نعمتهايى كه خداوند به سليمان ارزانى داشت، اسبهاى اصيل بود كه وى در
اختيار داشت و گاه گاهى آنها را در برابر خويش به معرض تماشا مىگذارد. يكى از
روزها، سليمان دستور داد تا اسبها را مقابل وى حاضر كنند و سپس با فخر و مباهات به
اسبها، رو به اطرافيان خويش كرده و گفت: من اين اسبها را بهخاطر دنيا و بىنيازى
در دنيا نمىخواهم، بلكه بدين سبب به آنها علاقهمندم كه به واسطه آنها خدا را به
ياد آورده و در راه دين و آيين وى از آنها استفاده كنم. و سپس به تماشاى اسبان
پرداخت. اسبها از مقابل وى عبور كرده تا از ديدهها پنهان شدند، ولى عشق و علاقه
سليمان به اسبها فرو ننشست، لذا دستور داد مجدداً آنها را دربرابرش حاضر كنند و
خود بهپاخاست و با دست خويش پاها و گردن آنها را نوازش داده و تيمار نمود و از اين
كارها چند هدف را دنبال مىكرد:
اول: براى ارزش قائل شدن به آنها بود؛ زيرا اسب در آن زمان يكى از برجستهترين
وسايل و ابزار مقابله با دشمن به شمار مىرفت.
دوم: خواست نشان دهد كه وى به امور سياسى و مملكت دارى اهتمام فراوان دارد،
بهگونهاى كه بيشتر كارها را خود شخصاً انجام مىدهد.
سوم: چون حضرت، آشناى به وضعيت اسبها بود عيب و بيمارىهاى آنها را تشخيص
مىداد، لذا آنها را آزمايش مىكرد تا بداند نشانههاى بيمارى در آنها وجود دارد يا
نه. خداى متعال فرمود:
وَوَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ العَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ * إِذ عُرِضَ
عَلَيْهِ بِالعَشِىِّ الصافِناتُ الجِيادُ * فَقالَ إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ
الخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى حَتّى تَوارَتْ بِالْحِجابِ * رُدُّوها عَلَىَّ
فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالأَعْناقِ؛(6)
و سليمان را به داود عطا كرديم. او بهترين بنده ما بود و زياد به درگاه خدا
تضرّع و زارى مىكرد. آنگاه كه اسبهاى تندرو را هنگام عصر بر او ارائه دادند، وى
گفت: من اين اسبها را به خاطر پروردگارم دوست دارم. تا اينكه آفتاب غروب كرد، سپس
خطاب كرد آنها را برايم باز گردانيد و به دست كشيدن بر ساق و يال و گردن اسبها و
نوازش آنها پرداخت.
فصل چهارم: سليمان و بلقيس
كشور سبأ
قبل از آنكه به سرگذشت سليمان با ملكهسبأ «بلقيس» بپردازيم، مناسب است كه نظرى
سريع و گذرا به جغرافياى كشور سبأ داشته باشيم.
سبأ منطقهاى است در يمن كه شهر مأرب در آن قرار دارد و مسافت بين آن تا صنعاء
سهروز راه است. اين سرزمين به اين دليل به اين اسم ناميده شده كه محل سكونت
فرزندان سبأ بن يشجُب بن يعرب ابن قحطان بود، و به اين جهت سبأ گفته شد، چون او
نخستين پادشاه عرب بود كه مردم را به اسارت گرفت(7)
و أُسرا را وارد يمن نمود.
برخى از مورخين گفتهاند كه او شهر سبأ و «سد مأرب»(8)
را بنا نهاد و هنگامى كه سيل عِرَم، سد مأرب را ويران ساخت، مردم اين منطقه در
سرزمينهاى ديگر پراكنده شده و هر دستهاى به سمتى رفتند، و عرب، پراكندگى آنها را
ضربالمثل قرار داده و گفته است: «ذَهَب القومُ اَيدى سَبأ؛(9)
مردم چون قوم سبأ پراكنده شدند».
در تورات از سرزمين سبأ به «شبأ» ياد شده است. آن سامان، مركز بازرگانى مهمّى
بوده و بازرگانان آنها با عبرانيان داد و ستد داشتهاند و به ثروت و ذخاير طلا،
مشهور(10)
بوده است. ونيز در تورات داستان ديدار ملكه سبأ، بلقيس با سليمان نقل شده است كه
بلقيس با كاروانى بسيار با شكوه و با شترانى پر بار از عطريات و زر و سيم و سنگهاى
گرانبها و قيمتى كه براى سليمان(ع) با خود همراه داشت، در اورشليم، بر آن وارد حضرت
شد.(11)
حبشيان براين عقيدهاند كه خاندان مالكين، از سلاله سليمانند و همسر وى ملكه
«شبأ» يعنى سبأ بود كه او را «ماقده» مىخواندند.(12)
قرآن سرگذشت ديدار ملكه سبأ را با سليمان(ع) عنوان كرده، بىآنكه نام ملكه را
بيانكرده باشد، ولى مفسران گفتهاند: نام وى بلقيس و از دختران خاندان تُبَّع بوده
است.
گفتگوى سليمان و هدهد
قبلاً ياد آور شديم كه خداوند قدرتى به سليمان عنايت كرد كه زبان پرندگان را
مىدانست، هدهد از جمله پرندگانى بود كه سليمان آنها را تربيت كرده و با آنها به
زبان خاص خودشان سخن مىگفت.
روزى سليمان از وضعيت هدهد جويا شد، ولى او را نيافت و گفت: چرا هدهد را ميان
پرندگان نمىبينم؟ آيا هم اكنون كه از او جويا شدم، ناپيداست يا قبلاً كه من در
جريان نبودم غايب گشته است؟ از اين گذشته، چگونه بدون اطلاع من رفته است؟ آثار خشم
و نگرانى در چهره سليمان هويدا شد و تصميم گرفت هدهد را با كندن پرها و يا زندانى
كردن در قفس و يا كشتن كيفر دهد و كيفر، به تناسب گناه او بستگى داشت و اگر دليلى
واضح و روشن بياورد كه بيانگر عذر او در آن غيبت باشد، از او بگذرد.
غيبت هدهد چندان طول نكشيد، بلكه پس از مدتى كوتاه نزد سليمان بازگشت و بدو گفت:
من از ماجرايى اطلاع يافتم كه تو از آن بى خبرى؛ از كشور سبأ نزد شما برمىگردم و
خبرى دقيق برايت دارم. در آن كشور بانويى را ديدم كه بر آن حكمفرمايى مىكرد و از
تمام وسايل و ابزارقدرت و انواع نعمتها برخوردار بود، و تختى بزرگ و زرين داشت كه
به انواع جواهرات آراسته بود، ولى با وجود نعمتهايى كه خدا به مردم آن كشور ارزانى
داشته بود، نعمتهاى خدا را سپاس نمىگفتند و بدو ايمان نياورده و وى را پرستش
نمىكردند، بلكه خورشيد را مىپرستيدند و به جاى خدا بر آن سجده مىكردند. شيطان
آنها را فريب داده بود و دلهاى آنها را از راه مستقيم منحرف ساخته بود، آنان به
پرستش خداى يگانه رهنمون نشده بودند؛ زيرا شيطان آنها را فريفته بود و از سجده بر
خدايى كه تنها وى سزاوار پرستش است باز داشته است، چه اينكه همان خداى يگانه است
كه گياهان نهان شده در زمين را مىروياند و هم اوست كه از آسمان باران مىفرستد و
به نيتهايى كه در سينههاست و اعمالى كه از انسان سر مىزند واقف و آگاه است. او
خدايى است كه جز او معبودى نيست و او پروردگارعرش با عظم
ت و ملك بىنهايت است، و آنگاه كه هدهد سخن خود را به پايان رساند، سليمان بدو
پاسخ داد: به زودى در مورد مطلبى كه گفتى تحقيق و بررسى خواهيم كرد تا مشخص شود آيا
صادقانه سخن مىگويى يا به دروغ. و بر مبناى حقايقى كه روشن شود، درباره تو حكم و
داورى خواهيم كرد:
وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ مالِىَ لا أَرى الهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ
الغائِبِينَ * لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذبَحَنَّهُ أَوْ
لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطانٍ مُبِينٍ * فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما
لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَاً بِنَبَاً يَقِينٍ * إِنِّى وَجَدْتُ
امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَىءٍ وَلَها عَرْشٌ عَظِيمٌ *
وَجَدْتُها وَقَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ
الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ *
أَلّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الخَبءَ فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ
وَيَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَما تُعْلِنُونَ * اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ رَبُّ
العَرْشِ العَظِيمِ * قالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الكاذِبِينَ؛(13)
و سليمان جوياى وضعيت مرغان شد، گفت: هدهد كجا رفت كه آن را نمىبينم يا اينكه
بىاجازه من غيبت كرده است؟ او را به عذابى سخت كيفر دهم و يا سرش از تن جدا سازم،
و يا اينكه براى غيبت خود دليلى روشن بياورد. ديرى نپاييد و هدهد حاضرشد و گفت: من
از ماجرايى كه تو از آن آگاه نيستى، اطلاع يافتم و از شهر سبأ خبرى مطمئن برايت
آوردهام. در آنجا زنى را ديدم كه بر مردم حكمرانى مىكرد و هرگونه مكنت و نعمت بدو
عطا شده بود وتختى بزرگ داشت و ديدم آنها به جاى خدا خورشيد را مىپرستيدند و شيطان
اعمال آنها را در نظرشان زيبا جلوه داده و از راه خدا باز داشته بود كه هرگز روى
هدايت نبينند، و خدايى را كه هر نهان را در آسمانها و زمين به عرصه ظهور آورده
نپرستند و خداوند بر آشكار و نهان شما آگاه است. خدايى كه جز او معبودى نيست،
پروردگار عرش با عظمت است، سليمان گفت: تا ببينم راست مىگويى يا دروغ.
نامه سليمان به بلقيس
براى اينكه حقيقتِ گفته هدهد روشن شود، سليمان به آن نامهاى سپرد و فرمان داد
آن رانزد بلقيس بيفكند و سفارش نمود كه مراقب او و قومش بوده و به سخنانى كه در
موردنامه رد و بدل مىكنند گوش فرا دهد. هدهد به پرواز در آمد و نامه سليمان را
بهكشور سبأ برد و مقابل بلقيس افكند. بلقيس نامه را برگرفت و آن را گشود و
مطالبآنراخواند و سپس سران وبزرگان مملكت خويش را گرد آورده وبدانها گفت:
اىقوم، اين نامه از سليمان پادشاه به من رسيده و متن آن چنين است: بسم الله
الرحمنالرحيم؛ بر من تكبر نورزيده و با گردن نهادن به دستور من، با حالت خضوع
وخشوع براى خداوند نزد من آييد. پس از آنكه بلقيس نامه را خواند، سخن خود را متوجه
دربارياناطراف خود كرد و نسبت به موضوع اين نامه با آنها به مشورت پرداخت و بدانان
گفت: در اين امرمهم نظر دهيد چه كنم؛ زيرا در اين ارتباط، من قضاوتى نمىكنم و جز
با مشورت شما دستورى صادر نمىكنم. حاضران به وى پاسخ دادند: ما از توان و قدرت
فوقالعاده و نيروى فراوانى برخورداريم و براى نبرد آمادگى كامل داريم و تصميم را
به شما وامىگذاريم، هر گونه كه دستور دادى فرمان خواهيم برد. اين آيات قرآن
اشاره به همين موضوع دارد:
إِذهَبْ بِكِتابِى هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ
ماذا يَرْجِعُونَ * قالَتْ يا أَيُّها المَلَأُ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ
كَرِيمٌ * إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ
* أَلّا تَعْلُوا عَلَىَّ وَأْتُونِى مُسْلِمِينَ * قالَتْ يا أَيُّها المَلَأُ
أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ* قالُوا
نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِى
ماذا تَأْمُرِينَ؛(14)
اين نامه مرا ببر و نزدشان بيفكن و بازگرد و ببين چه پاسخ مىدهند. بلقيس به
درباريان گفت: نامه بزرگى به من رسيده است. اين نامه از ناحيه سليمان و عنوان آن به
نام خداوند بخشنده مهربان است. او نوشته، بر من برترى نجوييد و تسليم امر من شويد.
به سران قوم خود گفت: به كار من رأى دهيد، من بدون مشورت و حضور شما به كارى تصميم
نگرفتهام. گفتند: ما صاحب قدرت و نيرومنديم، اختيار با شماست، هر گونه مىخواهى
تصميم بگير و دستور بده.
پاسخ بلقيس
بلقيس احساس كرد كه قوم او به جنگ تمايل دارند، او بانويى عاقل و انديشمند
ودورانديش بود، لذا خواست زيان و خسارتهاى جنگ را به ويژه بر طرفى كه شكست بخورد،
براى آنان روشن سازد، از اين رو به آنان گفت: هر گاه پادشاهان براى جنگ و نبرد وارد
كشورى شوند آن را ويران ساخته و هر آنچه در آنجا هست از بين مىبرند و به مردم آن
سامان اهانت روا مىدارند، بنابراين اگر آنان بر ما پيروز شوند، اين گونه با ما
رفتار خواهند كرد و سپس نظريه خود را ابراز داشته و گفت: من تصميم دارم فرستادگانى
همراه با هدايايى ارزشمند نزد سليمان و قوم او بفرستم و منتظر تأثير هدايا در دل
آنان باشم؛ زيرا رسم پادشاهان براين است كه هدايا در دل آنها تأثير نكويى دارد و به
خاطر آن، با كسانى كه هدايا را فرستادهاند با نرمى و ملايمت رفتار كرده و دست
ازجنگ برمى دارند، اگر سليمان اين هدايا را بپذيرد مشخص مىشود كه او پادشاه است و
به آنچه پادشاهان خرسند مىشوند، شادمان مىگردد و اگر پيامبر باشد آنها را پذيرا
نشده، مگر در صورتى كه ما به آيين او در آييم. از سويى فرستادگان ما با اخبار دقيقى
كه از قدرت و توان او كسب مىكنند نزد من باز خواهند گشت.
هيئت اعزامى بلقيس رهسپار فلسطين شده و هدايا را با خود نزد سليمان بردند. اين
گروه وقتى به آن سامان رسيدند، مملكتى بزرگ و پهناور و كاخهاى باشكوه و لشكرى
انبوه ملاحظه كردند كه كشور سبأ در برابر آن ناچيز بود، هنگامى كه فرستادگان بلقيس
به دربار سليمان بار يافتند، هديه بلقيس را به او تقديم داشتند، ولى سليمان آن را
نپذيرفت؛ زيرا وى به طمع مال و دارايى و هديه، نامه نفرستاده بود، بلكه از بلقيس
خواسته بود نزد او بيايد تا به خدا ايمان آورده و از دين و آيين او پيروى كند و دست
از پرستش خورشيد بردارد، از اين رو سليمان فرستادگان را مخاطب ساخت و فرمود: آيا
براى من مال به هديه آوردهايد، حال آنكه خداوند بهتر از اموالى كه به شما داده به
من عنايت كرده است؟ چنان كه به من ملك وسلطنت بخشيد و جن و انس و باد و پرندگان را
مسخّر من گرداند و به من نبوّت و پيامبرى عطا كرد، لذا من طمعى در مال ندارم، بلكه
خواهان هدايت شما هستم، از آنجا كه شما علاقهمند به دنيا بوده و از آن لذّت
مىبريد، از هدايايى كه به شما داده مىشود، خرسند مىگرديد و سپس رئيس فرستادگان
را مورد خطاب قرار داد و گفت: نزد قوم خود بازگرد وهديه آنان را بدانها برگردان و آنچه درباره مملكت و قدرت و توان ما و پرستشى كه براى
خدا انجام مىدهيم مشاهده كردى، به اطلاع آنان برسان، اگر فرمان برده و ايمان
آوردند كه نجات يافتهاند و اگر بر كفر خود باقى بمانند، به خدا سوگند با سپاهى
گران به نبرد آنان خواهم آمد كه توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند و آنها را
از شهر سبأ به صورت اسيران و بردگان، خوار و ذليلانه بيرون خواهم راند. خداى متعال
فرمود:
قالَتْ إِنَّ المُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا
أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ * وَإِنِّى مُرْسِلَةٌ
إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ المَرْسَلُونَ * فَلَمّا جاءَ
سُلَيْمانَ قالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ
بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ * إِرْجِعْ إِلَيْهِمْ
فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها
أَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ؛(15)
بلقيس گفت: هرگاه پادشاهان وارد شهرى شوند و آن را به تباهى كشانده و مردم
عزتمند آن سامان را به ذلت و خوارى مىكشند، و رسم آنها اين است. و اينك من هديهاى
برايشان مىفرستم تا ببينم فرستادگان چه پيامى خواهند آورد. وقتى فرستادگان نزد
سليمان آمدند، سليمان بدانها گفت: آيا مىخواهيد با مال مرا يارى كنيد، آنچه خدا
به من عنايت كرده برتر از چيزهايى است كه به شما داده، بلكه شما هستيد كه بدين
هدايا شاد مىگرديد، به سوى آنان باز گرديد و بگوييد با سپاهى گران به جنگ آنان
خواهم آمد كه توان برابرى با آن را ندارند و آنها را با ذلت و خوارى از آن شهر
بيرون خواهم راند.
تخت بلقيس
فرستادگان بلقيس بازگشتند و ملكه خود را در جريان مشاهداتى كه از قدرت و شوكت
سليمان و نپذيرفتن هدايا داشتند، قرار دادند و تأكيد كردند كه سليمان سوگند ياد
نموده و تهديد كرده است در صورتى كه از حضور در كشور وى خوددارى كنيد به نبردتان
خواهد آمد، اينجا بود كه بلقيس دانست سليمان، پيامبر و فرستاده خداست و در تهديد
خود صادقانه عمل خواهد كرد و توان مخالفت دستور او را ندارد. از اين رو همراه با
اشراف و بزرگان قوم خود به تدارك ساز و برگ حركت به سوى وى پرداخت.
سليمان متوجه شد كه بلقيس به سوى او مىآيد، لذا خواست برخى از نعمتهايى را كه
خداوند به عنوان معجزه به او عنايت كرده بود به بلقيس ارائه دهد تا دليلى بر نبوّت
و پيامبرى او باشد. از اين رو، به جنّيانى كه پيرامون او بودند گفت: كدام يك از شما
مىتواند تخت بلقيس را قبل از آنكه با قومش نزد من آمده و ايمان آورند، پيش من
حاضر كند تا آنان قدرت خدايى را كه آنها را به پرستش او فراخواندم در برابر خود
مشاهده كنند. ديوى ازجنّيان گفت: قبل از اينكه از جايگاه قضاوت و داورى خويش
برخيزى - سليمان هر روز صبح تا ظهر براى داورى ميان مردم بر كرسى قضاوت تكيه مىزد
- آن را نزد تو خواهم آورد.
ديو اضافه كرد كه توان حمل آن تخته را داشته، و نسبت به جواهراتى كه در آن وجود
دارد، امين خواهد بود، ولى يكى از فرشتگانى(16)
كه خداوند آنان را حاميان سليمان قرار داده بود و از علوم كتب آسمانى بهرهاى داشت،
اعلام نمود كه، من سريعتر ازيك چشم به هم زدن آن را نزد تو خواهم آورد و تخت را در
برابر سليمان گذاشت، وقتى سليمان تخت را در جايگاه خود ديد گفت: اين نصر و پيروزى
در حاضر كردن تخت، از الطاف خداوند بزرگ من است تا مرا بيازمايد كه او را بر
نعمتهايش سپاس مىگويم يا كفران نعمتهاى وى مىكنم، ولى من خدا را بر نعمتهايش
سپاسگزارم و فايده شكر به شكرگزار برمىگردد؛ زيراشكر نعمت، نعمت را فزونى و دوام
مىبخشد و اگر كسى خدا را سپاس نگفت، پروردگارمن از بندگانش بىنياز بوده و كريم و
بخشنده است و بر تمام آفريدههاى خود لطف و احسان دارد:
قالَ يا أَيُّها المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ
يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ * قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ
أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ * قالَ الَّذِى
عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ
طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى
لِيَبْلُوَنِى أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ
لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ؛(17)
و گفت: اى حضّار، كدام يك از شما تخت او را قبل از اينكه با تسليم نزد من آيند،
برايم مىآورد. ديوى از جنّيان گفت: قبل از آنكه از جاى خود به پا خيزى آن را
برايت خواهم آورد، و من توان اين كار را داشته و امانتدار هستم. شخصى كه بهرهاى
از علم كتاب داشت گفت: قبل از اينكه چشم خود برهم زنى تخت را پيش رويت قرار خواهم
داد. وقتى سليمان تخت را در برابر خود ديد، گفت: اين از لطف الهى است تا مرا
بيازمايد كه سپاس او مىگويم يا كفران نعمتش مىكنم. هر كس خدا را سپاس گويد به سود
خويش سپاس گفته و آن كس كه كفران نعمت ورزد، پروردگارم از همه بىنياز بوده و كريم
و بخشنده است.
بلقيس و شناخت تخت
سليمان به مأمورانش دستور داد تا ظاهر تخت را مقدارى تغييردهند و بدين وسيله
ببينند آيا بلقيس وقتى تخت را بدو ارائه دادند و با دقت در آن نگريست، تشخيص مىدهد
كه تخت سلطنتى اوست يا نه؟ زمانى كه بلقيس وارد شد تختش را بدو ارائه دادند و او با
حالتى از حيرت و شكّ و ترديد در برابرتخت درنگ كرد؛ زيرا نشانههاى تخت حاكى از آن
بود كه تخت از آنِ اوست، بدو گفته شد: آيا تختى كه ملاحظه مىكنى، شبيه همان تختى
است كه آنرا در كشورت رها كردهاى؟ پاسخ داد: گويى همان است، و پس از دقت فراوان
مطمئن شد كه تخت خودِ اوست و آوردن آن تخت قبل از حضور وى يكى از معجزات سليمان
بوده، به ويژه كه درهاى كاخ او بسته بوده است. در اين هنگام به سليمان گفت: ما قبل
از اين معجزه به واسطه امورى كه از هدهد مشاهده كرديم و نشانههاى دال بر پيامبرى
شما را، كه از زبان فرستادگان خود شنيديم، به قدرت خداوند و صحت پيامبرى شما آگاهى
پيدا كرده و از همان زمان ايمان آورده بوديم، ولى از آنجايى كه ميان مردمى كافر
پيشه زندگى مىكرديم، نتوانستيم ايمان خود را ابراز و اعلان كنيم و همين سبب شد كه
آن را كتمان نموده تا زمانى كه به پيشگاه تو در آييم:
قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَتَهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ
لا يَهْتَدُونَ * فَلَمّا جاءَتْ قِيلَ أَهكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ
وَأُوتِينا العِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَكُنّا مُسْلِمِينَ * وَصَدَّها ما كانَتْ
تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ؛(18)
گفت: تخت بلقيس را برايش تغيير شكل دهيد تا ببينيم، آيا آن را مىشناسد يا فردى
است كه قدرت شناخت ندارد، سپس هنگامى كه بلقيس وارد شد بدو گفته شد: آيا تخت شما
اين چنين بود. وى اظهار داشت گويا همين گونه بود و ما قبل از اين، به امور آگاه
بوده و تسليم امر خدا بوديم و سليمان او را از پرستش خورشيد بازداشته هرچند قبل از
آن در زمره كافران بود.
بلقيس در كاخ سليمان
سليمان براى اينكه شكوه و عظمت شيوههاى مهندسى را كه در ساختن كاخها به كار
رفته بود به بلقيس نشان دهد. به صنعتگران ماهر و چيرهدست دستور داد تا در منطقهاى
خوش آب و هوا، كاخى از شيشه و بلور شفاف و صاف براى او بنا كردند و نهر آبى را از
زير آن عبور دادند، به نحوى كه گويى بركهاى از آب به وجود آمده بود، و سپس سليمان
در صدر آن بر تخت پادشاهى تكيه زد و نزد بلقيس فرستاد تا به دربار او راه يابد. به
بلقيس گفته شد: براى ديدار با سليمان وارد كاخ شو. بلقيس با مشاهده اين كاخ، وجودش
را اضطراب فراگرفت و تصور كرد كاخ را آب فراگرفته است، لذا پوشش پاى خود را بالا زد
تا لباسش در اثر تماس با آب مرطوب نشود و وارد كاخ شد، سليمان در اين هنگام كه
مىخواست به او اطمينان خاطر داده و ازاضطراب وى بكاهد، بدو گفت: اين كاخ از شيشه و
بلور شفاف ساخته شده است و بلقيس چنان منظرهاى را تا آن زمان نديده بود، بلقيس كه
آن همه مورد احترام سليمان قرار گرفت و به واقعيتى كه بر او پوشيده بود پى برد، لذا
به پيشگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا، من با پرستش خورشيد بر خود ظلم و ستم روا
داشتم، اى خداى جهانيان، اينك همراه با سليمان
در برابر عظمت تو كُرنش مىكنم؛ زيرا تنها تو شايسته پرستشى:
قِيلَ لَها ادْخُلِى الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ
عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّى
ظَلَمْتُ نَفْسِى وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ العالَمِينَ؛(19)
به بلقيس گفته شد وارد كاخ شو، وقتى او كاخ را نگريست تصور كرد آبگيرى است، لذا
جامه از ساق پاهاى خود برگرفت، سليمان بدو گفت: اين كاخى است كه از آبگينه شفاف
ساخته شده، بلقيس عرضه داشت: پروردگارا، من به خويشتن ستم روا داشتم و اينك با
پيامبر تو سليمان تسليم پروردگار عالميان گرديدم.
مرگ سليمان
قرآن ماجراى مرگ سليمان(ع) را اين گونه بيان مىكند:
فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى مَوْتِهِ إِلّا دابَّةُ
الأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِنُّ أَنْ لَوْ
كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِى العَذابِ المُهِينِ؛(20)
و آنگاه كه مرگ را براى سليمان مقدر كرديم، موريانهاى كه عصاى او را خورده بود
آنها را بر مردن سليمان راهنمايى كرد و زمانى كه بدن سليمان فرو افتاد، پريان
دريافتند كه اگر اسرار غيب را مىدانستند در عذاب ذلّت و خوارى باقى نمىماندند.
مفسران در تفسير اين آيه شريفه قرآن، نظريات گوناگون دارند كه برخى از آنها دور
از عقل و انديشه است، ولى آنچه منطقى به نظر مىرسد مطلبى است كه عبدالوهاب نجار آن
را نقل كرده است. وى مىگويد: سليمان(ع) ازدنيا رفت و مرگ او براى جنّيان به صورت
معمّايى در آمد، ولى انسانها در جريان امر بودند، پيكر او مدفون گشت و دورانش به
سر آمد و پسرش به جاى او به پادشاهى رسيد، ولى جنّيان در منطقهاى دوردست به نام
«تُدمَر» وجود داشتند كه دست از كار نكشيده و از بيم كيفر سليمان همچنان به كار
ادامه مىدادند، پس از مدتى يكى ازجنّيان با ديدن عصاى سليمان كه به زمين افتاده
بود، از مرگ آن حضرت اطلاع حاصل كرد، عصا(21)
را كه برداشت، ناگهان متوجه شد موريانه آن را خورده است، ازخوردن موريانه دريافت كه
مدت زيادى اين عصا از دست سليمان به زمين افتاده است و هرگز سليمان عصاى خود را ترك
نمىكرد، مگر در اثر بيمارى و يا مرگ، از اين رو، جوياى حقيقت شد و پس از تحقيق
دانست كه سليمان از دنيا رفته است، و پريان از قضيه با خبر شده... و مطمئن گشتند كه
اگر غيب مىدانستند در رنج و عذاب انجام كار باقى نمىماندند.
و گفته شده كه سليمان در محراب عبادتِ خويش در حالى كه نشسته و بر عصاى خود تكيه
زده بود، مرگش فرا رسيد. موريانه مشغول خوردن عصا شد و بخشى از آن را خورد، لذا
قسمتى را كه موريانه خورده بود فرو ريخت و توازن آن به همخورد و بدن سليمان برزمين
افتاد و مشخص شد كه آن حضرت از دنيا رفته است. خانوادهاش آمده و وى را به خاك
سپردند و پس از بررسى دريافتند كه مرگ سليمان به تازگى اتفاق افتاده است. پريان كه
به كارهاى دشوارى گمارده شده بودند، با مشاهده مرگ سليمان(ع) دريافتند كه اگر غيب
مىدانستند در فاصله مرگ سليمان در صورت آگاهى از آن، در رنج و عذاب كار باقى
نمىماندند. آنچه به نظر مىرسد اين است كه هرگاه سليمان(ع) وارد محراب عبادت خويش
مىشده و براى راز و نياز و عبادت خداى خود خلوت مىكرده است، كسى بدون اجازه، حقّ
ورود بر او را نداشته است، و ظاهراً مدت غيبت آن حضرت به طول انجاميده تا اينكه
ماجراى مرگ وى روشن شده است.
فصل پنجم: نكتهها
درس عدالت
در ماجراى حضرت داود(ع) عدل و داد را مىآموزيم و در آن موازينى كه بايد طبق آن
رفتار شود تا قاضى و حاكم از وقوع در جور و ستم در امان باشد، مشخص گرديده است و
اين حقيقت از خطاب پروردگار به داود(ع) به خوبى براى ما روشن مىشود:
«يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ
بِالحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ
الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا
يَوْمَ الحِسابِ».
در اين آيه شريفه خداوند به داود(ع) سفارش مىكند كه ميان مردم به حق داورى كند؛
يعنى عدل و دادى كه كارها به واسطه آن بر وفق مراد انجام پذيرفته و امت اصلاح
مىگردد، ولى علل و اسبابى كه موجب انحراف حاكم از راه حقيقت مىشود كدام است؟ اين
علل و اسباب، هواى نفس است كه در مواردى مانند حسّ انتقامجويى از دشمن، طرفدارى از
زورمندان و خويشان، جور و ستم بر بيچارگان و مخالفان، و برترىجويى و كسب شهرت و
آوازه تجسم مىيابد و اين امور بارزترين ويژگىهاى برخى از حكام و قضات است، از
اينرو خداوند متعال پس از آنكه به داود(ع) سفارش مىكند به حقّ و عدالت داورى
كند، بدو مىفرمايد: «از هواى نفس پيروى مكن».
و سرانجام قرآن كريم پيامدها و آثار پيروى از هواى نفس را اين گونه بيان كرده كه
انسان را از راه حق و حقيقتى كه وى را به سعادت و رستگارى بزرگ مىرساند، منحرف
مىسازد، چه اينكه انحراف از راهى كه خداوند تعيين فرموده فرجامى جز گرفتارى در
عذاب دردناك الهى در قيامت نخواهد داشت.
اين سفارش از ارزشمندترين سفارشهايى است كه قرآن آن را ذكر كرده و حاكم و قاضى
را ازلغزش و انحراف حفظ مىكند و آنان را از صدور حكم ستمكارانهاى كه سرانجامى
زيان بار براى حكومت و حيثيت قضات به وجود مىآورد و اساس و اركان آن دو را متزلزل
مىسازد بازمىدارد.
اوقات با فضيلت عبادت
در زندگى داود(ع) زمانهاى با فضيلتى براى عبادت اختصاص يافته بود و اين مطلب از
منطوق آيه كريمه استفاده مىشود:
«إِنّا سَخَّرْنا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِىِّ وَالإِشْراقِ».
بنابراين تخصيص يافتن اين دو زمان براى عبادت، دليل بر فضيلت آنهاست، لذا جنبه
اختصاص، بدين سبب است كه در اين دو زمان بيشتر به عبادت رو آورده شود؛ زيرا زمانها
و مكانها در فضيلت عباداتى كه در آنها انجام مىپذيرد تأثير دارند.
بدين سان هنگام غروب خورشيد و در امتداد شب، آنگاه كه همه در آرامش به سر
مىبرند و غرق در انديشه جهان هستى بوده و سكوت بر آنها حكمفرماست و ستارگان درخشان
در آسمان خودنمايى مىكنند، نَفْس آدمى را از قيد و بند خستگى كار و تلاش و
دشوارىهاى زندگى آزادساخته و او را تسبيح گويان به ستايش پروردگار و وصف عظمت و
شوكت او وا مىدارد. و در بامدادان كه جهان هستى در بهترين جلوههاى خود، غرق در
نور و روشنايى متجلّى است و انسان و پرندگان و حيوانات در آن به جنب و جوش مىآيند،
همه اين امور در دل انسان احساسى معنوى ايجاد كرده و او را به ستايش آفريدگار خود
فرامىخواند.
جمع بين دنيا و آخرت
بسيارى از مردم تصور مىكنند جمع بين دنيا و آخرت غير ممكن است؛ زيرا آنها
ديندارى را در اين مىبينند كه بايد به دنيا بىاعتنا بوده و از آن كناره گرفت و در
پرستشگاهها سرگرم عبادت شده و از دنيا بهره و سودى نبرد، اين تصور و خيال به
اندازهاى انتشار يافته كه سبب شد مناديان كفر و بى دينى بيانيههايى فوقالعاده
مهم صادر كنند وبگويند: «دين، افيون ملتهاست» ولى آنها نمىدانستند كه اسلام، دنيا
و آخرت را متلازم يكديگردانسته، به گونهاى كه هر كدام از آنها مكمل ديگرى است؛
تعاليم سعادت بخش اسلام پيروان خود را بهبهرهورى از دنيا و تهيه زاد و توشه از آن
براى آخرت دعوت كرده است. خداى متعال فرمود:
وَابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ
الدُّنْيا وَأَحْسِنْ كَما أَحْسَنَاللَّهُ إِلَيْكَ؛(22)
به وسيله آنچه خدا به تو عنايت كرده در پى آخرت باش، و بهرهورى خود از دنيا را
فراموش نكن و همان گونه كه خداوند به تو احسان نموده، تو نيزنيكى و احسان كن.
همان گونه كه اسلام دستور مىدهد براى دفاع ازسرزمين خود نيز بايد به وسايل و
تجهيزات مورد نياز مجهز بود: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ ما اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ».
معناى دين ازنظر اسلام همين است و اين موضوعى است كه خداوند براى ارشاد و
راهنمايى ما آن را به داود(ع) سفارش فرموده است:
«أَن اعْمَلْ سابِغاتٍ وَقَدِّرْ فِى السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صالِحاً».
خداوند به داود(ع) دستور ساختن زره داد؛ زيرا جنگ و نبرد در دوران حضرت با تير
وكمان و نيزه و شمشير انجام مىشد و زره يكى از مهمترين وسايل دفاع از خود بود، و
امروزه پس از اختراع سلاحهاى ويرانگر، تجهيزات و سلاحهاى دفاعى، مدرن و پيشرفته
شده است، بنابراين بر مسلمانان واجب است خود را به تسليحاتى مجهّز كنند كه در برابر
سلاحهاى پيشرفته و مدرن، توان مقاومت و برابرى داشته باشند.
دقّت كنيد؛ خداوند بعد از آنكه داود را به ساختن زره فرمان داد چگونه او و
پيروانش را به انجام عمل نيك براى خير دنيا و آخرتشان دستور داد، چه اينكه دنيا و
آخرت از نظر دين با هم مرتبط بوده و هر كدام تكميل كننده ديگرى است. بنابراين، قدرت
و توان نظامى، امتاسلامى را از خطر دشمنان حفظ و ازذلّتپذيرى از ناحيه
استعمارگران، مصون نگاه مىدارد و قدرت روحى و معنوى كه تجسّم در ايمان و عمل نيك
دارد، امت را به سمت صلاح سوقداده و از فساد و تباهى آن جلوگيرى به عمل مىآورد.
حسابرسى نفس
حسابرسى نفس در مورد اشتباهات و كارهاى ناروا از درسهاى آموزندهاى است كه در
داستان حضرت داود(ع) به چشم مىخورد و اين واقعيت را قرآن براى ما بيان مىكند:
«وَظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راكِعاً
وَأَنابَ».
آيا مقصود از كلمه «فتنّاه» اين است كه خداوند او را در معرض آزمايش قرار داد،
يا اينكه او را به سختىها و دشوارىها گرفتار ساخت؟ همه گونه احتمالى وجود دارد،
ولى منظور اين است كه داود(ع) به مجرّد تصور وقوع در لغزش و اشتباه، از خداى خويش
طلب عفو و بخشش نمود تا چه رسد به كسى كه يقين به وقوع در آن داشته باشد و اين خود
درسى بسيار آموزنده در زمينه حسابرسى جدّى نفس است كه به هنگام خطور كردن كوچكترين
اشتباهى به ذهن، نفس سركش را مهار كند؛ زيرا رها كردن مهار نفس، سرانجامى جز فساد و
تباهى نخواهدداشت.
اى برادر مؤمن، اگر نفست تو را به انجام كارى ناروا فرا خواند، و در ذهنت حسادت
و كينهتوزى نسبت به برادر دينى خود راه يافت، بايد به پيامبر خدا داود(ع) تأسى كنى
و سر بر آستان خداى بزرگ ساييده و با توبه به سوى او باز گردى كه در اين صورت
خداوند تو را مورد عفو و بخشش حق قرار خواهد داد؛ زيرا خداوند آنچه را بر دلها
مىگذرد نيز مورد حسابرسى قرار مىدهد: «وَإِنْ تُبْدُوا ما فِى أَنْفُسِكُمْ أَوْ
تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ». اين روشى بسيار حكيمانه از شيوههاى قرآن
براى اصلاح نفس آدمى است؛ زيرا اگر كارهاى ناروا و ذهنيّتها و افكار ناپسند
بىآنكه مهار شود در انسان به حال خود رها گردد اثرات زيانبارى را بر سير و سلوك و
رفتار انسان به جاى گذاشته و در كارهاى او بازتاب مىيابد. شاعر عرب مىگويد:
انسان داراى هر خُلق و خويى كه باشد و هر چند تصور كند بر مردم پوشيده مىماند،
امّا به هر حال مردم بدان پى خواهند برد.
نظام مشورتى
اعمال مستبدانهاى كه حكام و فرمانروايان، بدون مشورت با صاحبان خرد و انديشه و
تنها با نظريات و ديدگاههاى خود انجام مىدهند، بعضاً منجر به صدور احكام و
دستوراتى مىشود كه جز گرفتارى و زيان و خسارت به مصالح امت، نتيجهاى به بار
نمىآورد و تاريخ مملو از اين نمونههاست و استبداد رأى حاكم و فرمانروا يكى از
اركان و اساس به تباهى كشيدن مردم بوده است.
ولى نظام مشورتى، صلاحيت خود را براى مصالح امت به اثبات رسانده است؛ زيرا
ديدگاه و نظريات گروهى بهتر از نظريه فرد است و عقل و انديشه دستهجمعى، سودمندتر
از يك انديشه و خرد است.
قرآن آنگاه كه سرگذشت ملكه سبأ و دريافت نامه تهديدآميز سليمان(ع) در حمله به
كشورش را بازگو مىكند، در خصوص به كارگيرى نظام مشورتى، درسى آموزنده به ما مىدهد
كه بلقيس چه موضعى در قبال آن اتخاذ كرد؟ آيا به تنهايى موضعگيرى كرد و خواهان
اجراى آن شد؟ خير! وى بزرگان قومش را گرد آورد و بدانان گفت: «يا أَيُّها المَلَأُ
أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى تَشْهَدُونِ».
در اين گفته، بر اصل شورايى كه جهان متمدن امروز آن را به عنوان اساس قوانين خود
پذيرفته و نامهاى گوناگونى مانند مجلس نمايندگان (مجلس عوام)، مجلس سنا، مجلس ملى
و ديگر نامها بر آن اطلاق كرده تأكيد شده است.
بنابراين شورا، ركنى از اركان حكومت صالح و شايسته است كه براى امت خير و صلاح
به ارمغان آورده و از ضرر و زيانهايى كه ممكن است در اثر هوا و هوسها و طمع
ورزىها و غرضهاى شخصى فرمانروايانش، گريبانگير آن شود، جلوگيرى مىكند.
ملكه سبأ (بلقيس) اصل شورا را براى خود مقرر داشته بود و اسلام نيز از آن به
شايستگى ياد كرده و آن را به عنوان اصلى از اصول و اركان حكومت اسلامى به شمار
آورده است. خداوند در قرآن، پيامبر اكرم حضرت محمد(ص) را مخاطب مىسازد:
«وَشاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ». هم چنين مؤمنين را، كه شورا را پايه و ركنى از حكومت
قرار دادند(23)،
با اين گفته مورد مدح و ستايش قرار داده است: «وَأمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُمْ».
پايدارى در راه عقيده
اين حقيقت در گفته سليمان به فرستادگان بلقيس كه حامل هداياى وى بودند، به خوبى
براى ما روشن است: «أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا
آتاكُمْ؛ نبوت و علم و دانشى كه خداوند با فيض رحمتش به من عنايت فرموده از مال و
دارايى كه به شما داده برتر است». زيرا مال متاعى ناپايدار بوده و مظهرى از مظاهر
دنياى زود گذر است، سليمان با اين سخن مىخواست برترى جنبههاى معنوى را بر
جنبههاى مادى، بيان كند، لذا نفرمود آنچه را خدا به من داده بيشتر از چيزى است كه
به شما داده است، بلكه فرمود: «خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ؛ برتر از چيزى است كه به شما
داده است» و بديهى است كه منظور او جنبههاى معنوى بوده كه در نظرش برتر از
جنبههاى مادى تلقى مىشده است.
مردم از آغاز آفرينش به وسيله مال و دارايى در بوته آزمايش گذاشته شدهاند. مال
و منال در كليه امور زندگى آنها مورد توجهشان بوده است و بلقيس تصور كرد سليمان را
هم مانند ساير مردم مىتوان با مال و دارايى فريب داد، به همين دليل هديهاى براى
او فرستاد تا وى را به وسيله آن بيازمايد و بداند تا چه اندازه در او تأثير خواهد
داشت و آيا اين هديه مىتواند وى را به سكوت و چشم پوشى از دعوت به پرستش خدا وا
داشته و از جملهاى كه وى را بدان تهديد كرده بود، منصرف سازد، ولى بلقيس غير ازاين
كلمه از سليمان چيزى دريافت نكرد: «فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ».
اين سخن را سليمان عنوان كرد تا قانونى براى بعدها باشد و فرد صلح انديش و رهبر
و قاضى كه پس از او، تبهكاران جهت سكوت او در برابر تبهكارىهاى آنان و جلب موافقت
وى، به او رشوه مىدهند، آن را شعار خود قراردهند. سخنى كه سليمان عنوان كرد،
ارزشهاى بلند معنوى و حق طلبى و دورى از هر گونه زرق و برق و پستهاى حساس و
فريبنده دنيا در آن تأكيد شده است.
و هديه بلقيس در حقيقت رشوهاى بود كه خواست به واسطه آن سليمان را تحت تأثير
قرار داده تا از او دست بردارد و او و مملكت وى را به حال خود رها سازد، ولى سليمان
هديه بلقيس را نپذيرفت و در سخنانى كه به فرستادگان وى عنوان كرد، افزود: «بَلْ
أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ». سليمان(ع) فريب مظاهر فريبنده اين دنيا را
نمىخورد وتحت تأثير آنها قرار نمىگرفت و در پى حقيقتى بزرگ بود كه هيچ ارزش مادى،
بدان پايه نمىرسد.
تواضع و فروتنى
هر انديشمندى كه از سرگذشت سليمان و بلقيس درس تواضع و فروتنى بگيرد، به علم
ودانش خود مغرور نشده و دچار عجب و خودپسندى نمىگردد و اين واقعيت از گفته هدهد
هنگام بازگشت از سفرش نزد سليمان براى ما نمودار است: «أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ
بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَاً بِنَبَأٍ يَقِينٍ».
سليمان پيامبر، كه خداوند به او حكمت و علم سرشارى بخشيده بود، ازقضايايى كه
هدهد يك پرنده كوچك و ضعيف از آن اطلاع داشت بى خبر بود، و زمانى كه سليمان را با
اين گفته مخاطب ساخت و علم و دانش وى را به رقابت كشيد، درسى آموزنده براى مؤمنين
است كه انسان هر اندازه از علم و دانش بهرهمند باشد، در برخى از موارد شناخت، برتر
و داناتر از خود را در ضعيف ترين موجودات الهى، خواهد يافت.
ولى سليمان در قبال هدهد چگونه عمل كرد؟ آيا غرور، او را فرا گرفت و اين خبر
هدهد را ناديده انگاشت؟ آيا تكبّر و نِخوَتى كه از خصوصيات پادشاهان و سلاطين است،
او را به آزار و اذيّت و كيفر هدهد در اين رقابت طلبى واداشت؟... خير، سليمان سخنى
نگفت، جز اينكه «سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الكاذِبِينَ».
سليمان در اين گفته به علم هدهد اذعان كرده و آن را به تحقيق و بررسى موكول
نموده است. آن حضرت هيچگونه ننگ و عارى احساس نمىكرد كه آن خبر را از هدهد، آن
پرنده كوچك و ضعيف دريافت كند، او با اينكه پيامبربود از علم و دانشى سرشار
برخوردار بود، به نحوى كه خداوند دانش او را چنين توصيف مىكند: «وَلَقَدْ آتَيْنا
داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى
كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِينَ».
اين آيه دليل بر فضيلت علم و دانش و مقام برجسته دانشمندان است و هشدارى است
براى آنان كه خدا را بر علم و دانشى كه بدانان عنايت كرده سپاس گويند و به مقام و
مرتبه علم و دانش كه هيچ چيز به پايه آن نمىرسد، پىببرند و آيه شريفهاى كه ياد
آورشده خداوند آن دو را بر بسيارى از بندگانش برترى و فضيلت بخشيده، اشاره به اين
معناست كه برخى از افراد، از حيث علم و دانش برتر از آنهايند واين مطلب بايد قابل
توجه علما و دانشمندان قرارگيرد كه از خود تواضع و فروتنى نشان دهند؛ زيرا ميان
بندگان خدا داناتر از آنها نيز وجود دارد.
پىنوشتها:
1- اين گفته مورچه، نوعى پوزشخواهى است، چون بر فرض كه سليمان و سپاهش مورچگان
را زير پا لگد كوب مىكردند، در اثر اشتباه و بىتوجهى آنان بود، ولى از آنجايى كه
سليمان اعتراف دارد كه مورچه وى را فردى مهربان مىداند از خداى خويش مىخواهد او
را ازسپاسگزاران به شمار آورد. نكته ظريفى كه در اين داستان به چشم مىخورد، توجه
داشتن فرد قوى و نيرومند، به فرد ضعيف است. از آيات قرآن استفاده مى شود كه مورچگان
در لانههاى خود به صورت دستهجمعى زندگى كرده و بيدار باش و مراقبت، يكى از
ويژگىهاى آنهاست و زبانى خاص دارند كه منظور خود را به يكديگر مىرسانند. بسيارى
از ويژگىهاى آنها شناخته شده است، از جمله اينكه مورچگان از جامعهاى منظم
برخوردارند و بسيار هوشيار و زيرك و علاقهمند به تلاش و كوشش بوده و داراى پشتكار
و چارهانديشى هستند. جمعيت مورچگان علاقه دارند احياناً در يك جا زندگى كنند و
گاهى پيرامون سخنى به نزاع پرداخته و برخى از برخى ديگر مسائلى را كه مربوط به امور
آنهاست مىپرسند. اگر مجال بيشتر بود در مورد ويژگىهاى مورچگان بيشتر سخن
مىگفتيم.
2- نمل (27) آيات 15 - 19.
3- ص (38) آيات 34- 35.
4- ص (38) آيات 35 - 40.
5- سبأ (34) آيات 12 - 13.
6- ص (38) آيات 30 - 33.
7- ياقوت، معجم البلدان، ج3، ص181.
8- دكتر جواد على، تاريخ عرب قبل از اسلام.
9- ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 181.
10- حزقيال، فصل 27، آيه 22.
11- سفر سوم ملوك، فصل 10، آيه 2 و فصل 38، آيه 13 و معجم البلدان، ج3، ص181.
12- دكتر جواد على، تاريخ عرب قبل از اسلام، ج2، ص104.
13- نمل (27) آيات 20 - 27.
14- نمل (27) آيات 28 - 33.
15- نمل (27) آيات 34 - 37.
16- از ابن عباس منقول است كه وى آصف بن برخيا، وزير و پسر خواهر سليمان بوده كه
فردى راستگو و درستكار بهشمار مىآمدهاست. مجمعالبيان، ج7، ص223. «ج».
17- نمل (27) آيات 38 - 40.
18- همان، آيات 41 - 43.
19- نمل (27) آيه 44.
20- سبأ (34) آيه 14.
21- حمل عصا يكى از نشانههاى رياست است و پادشاهى چون سليمان، تا زمانى كه صحيح و
سالم بود، عصاى خود را ترك نمىكرد.
22- قصص (28) آيه 77.
23- شايد مؤلفِ كتاب با عنوان كلمه «شورا» قصد داشته شوراى شش نفره خليفه دوم را
مطرح كند كه با آنچه در تاريخ به طور مفصّل آمده و در اينجا جاى طرح آن نيست، آن
شوراى ساختگى؛ از پايه و اساس مردود است. «ج».