همراه با پيامبران در قرآن

عفيف عبدالفتاح طباره

- ۲۱ -


فصل سوم: داستان سليمان(ع )

سليمان و سخن مورچگان

خداوند داود و سليمان را مورد توجه و عنايت خويش قرارداد و علم اديان و آشنايى به احكام آنها را بدانان آموخت. اين دو پيامبر به خوبى مى‏دانستند كه خداوند چه نعمت‏هايى را بدان‏ها ارزانى داشته است، لذا عرضه داشتند: حمد و سپاس خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگانِ مؤمنِ خود، كه از علم و دانشى چون ما برخوردارنيستند، برترى و فضيلت داد.

هنگامى كه داود(ع) از دنيا رفت، سليمان از ميان فرزندانش وارث پيامبرى و سلطنت او گشت. زمانى كه او به پادشاهى رسيد، سران و دانشمندان مملكت خويش را فراخواند و با اعتراف به توجّهات و عنايات الهى، نعمت‏هايى را كه خداوند به او ارزانى داشته بود برايشان يادآور شد و گفت: خداوند مرا مشمول عنايت خويش قرار داد و علاوه بر پادشاهى و نبوّتى كه به من عطا كرد، فهميدن زبان حيوانات و پرندگان را نيز به من آموخت. به گونه‏اى كه هرگاه با يكديگر سخن گويند آن را مى‏دانم. اين نعمت‏هاى فراوان ازفضل و احسان الهى است كه مشخّص بوده و بر كسى پوشيده نيست.

روزى سليمان سپاهيان خويش را فراخواند، لشكريان وى كه مركّب از جن و انسان و پرنده بودند، به فرمان او گرد آمدند، سليمان با اين سپاه به حركت در آمد تا به سرزمينى كه مورچگان فراوانى در آن وجود داشت رسيد. سليمان صداى مورچه‏اى را شنيد كه به رفقايش مى‏گفت: اى مورچگان، هم اينك سليمان و لشكريانش به سمت شما مى‏آيند، شتاب كنيد و در لانه‏هاى خود پنهان گرديد، مبادا آنان بدون توجّه، شما را زير پاى خود از بين ببرند.

سليمان سخن مور را شنيد و شادمان گشت و از اين‏كه مورچگان نيز از موهبت‏هاى الهى، چون نبوّت و عدالت و كَرَم و بخششى كه خداوند بدو عنايت كرده است با خبرند، مسرور شد. سليمان ازمقام پادشاهى و سلطنت و درك سخن مورچگان كه كسى آن را نمى‏داند و خداوند آنها را تنها به او عنايت كرده بود از خوشحالى در پوست خود نمى‏گنجيد، از اين رو به پيشگاه خدا عرضه داشت: پروردگارا؛ به من توفيق عنايت كن تا پيوسته سپاسگزار نعمت‏هايت باشم و با لطف و رحمت خويش مرا در زمره بندگان شايسته‏ات، كه موجبات رضايت تو را فراهم آورده‏اند، وارد نما:

وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِينَ * وَوَرِثَ سُلَيْمانُ داوُدَ وَقالَ يا أَيُّها النّاسُ عُلِّمْنا مَنْطِقَ الطَّيْرِ وَأُوتِينا مِنْ كُلِّ شَى‏ءٍ إِنَّ هذا لَهُوَ الفَضْلُ المُبِينُ * وَحُشِرَ لِسُلَيْمانَ جُنُودُهُ مِنَ الجِنِّ وَالإِنْسِ وَالطَّيْرِ فَهُمْ يُوزَعُونَ * حَتّى‏ إِذا أَتَوْا عَلى‏ وادِى النَّمْلِ قالَتْ نَمْلَةٌ يا أَيُّها النَّمْلُ ادْخُلُوا مَساكِنَكُمْ لايَحْطِمَنَّكُمْ سُلَيْمانُ وَجُنُودُهُ وَهُمْ لايَشْعُرُونَ * فَتَبَسَّمَ ضاحِكاً مِنْ قَوْلِها وَقالَ رَبِّ أَوْزِعْنِى أَنْ أَشْكُرَ نِعْمَتَكَ الَّتِى أَنْعَمْتَ عَلَىَّ وَعَلى‏ والِدَىَّ وَأَنْ أَعْمَلَ صالِحاً تَرْضاهُ وَأَدْخِلْنِى بِرَحْمَتِكَ فِى عِبادِكَ الصّالِحِينَ؛(1)(2)

ما به داود و سليمان علم و دانش عطا كرديم و آن دو گفتند: حمد و سپاس خدايى را كه ما را بر بسيارى از بندگان مؤمنش برترى بخشيد و سليمان وارث داود گشت و گفت: اى مردم، به ما زبان پرندگان آموخته شده و همه چيز به ما عطا گرديده است، و اين جز فضيلتى آشكارنيست. همه لشكريان سليمان اعم از جن و انس و پرنده گرد آمدند تا اين‏كه به وادى مورچگان رسيدند، مورى گفت: اى موران، به لانه‏هاى خود رويد تا سليمان و لشكريانش به طور ناخودآگاه شما را پايمال نكنند. سليمان ازسخن مور لبخندى زد و عرضه داشت: پروردگارا، به من توفيق ده تا سپاس و شكر نعمت‏هايى كه به من و پدرم عنايت كردى، پاس دارم و عمل نيكى كه مورد خرسندى توست انجام دهم و مرا با رحمت خويش در زمره بندگان صالحت قرار ده.

آزمايش سليمان(ع)

خداوند به وسيله بيمارى شديدى، سليمان(ع) را مورد امتحان و آزمايش قرار داد. بيمارى آن حضرت هرگاه بر تخت مى‏نشست پديدار مى‏شد و در اثر آن وى به سان جسدى بى‏روح در مى‏آمد و سپس بهبود مى‏يافت. اين بيمارى در اثر بى‏تفاوتى سليمان در خصوص حفظ سلامتى خود بود. خداى متعال فرمود:

وَلَقَدْ فَتَنّا سُلَيْمانَ وَأَلْقَيْنا عَلى‏ كُرْسِيِّهِ جَسَداً ثُمَّ أَنابَ * قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى...؛(3)

و ما در حقيقت سليمان را در بوته آزمايش قرار داديم و كالبدى بر تخت وى افكنديم، سپس به‏درگاه خدا انابه كرد و عرضه داشت: پروردگارا، مرا ببخشا.

نعمت‏هاى ويژه سليمان(ع)

همان گونه كه سليمان از خداى خويش طلب بخشش نمود، از او نيز خواست كه بدو ملك و سلطنتى عنايت كند كه مانند آن را به ديگرى ندهد، خداوند دعاى وى را مستجاب گردانده و اين نعمت‏ها را به او ارزانى داشت.

نخست: باد را مسخّر او گردانيد و آن را تحت فرمان او قرار داد، تا به دستور وى هر كجا كه مى‏خواست مى‏وزيد.

دوم: شياطين را مسخّر او و در خدمتش مقرر داشت و برخى از آنها بنّايى مى‏دانستند و كاخ‏ها و دژها بنا مى‏كردند و بعضى غواص بودند كه از دريا مرواريد و سنگ‏هاى قيمتى و گرانبها بيرون مى‏آوردند، چنان كه خداوند وى را بر شياطين كافر نيز استيلا بخشيده بود كه براى در اَمان بودن از شرّ و گزند آنها، آنان را به بند مى‏كشيد.

تمام اين سلطنت و مُلك را خداوند براى سليمان(ع) مهيّا ساخت و به او اجازه داد، هرگونه كه مى‏خواهد از آنها استفاده كند، به هر كس كه مى‏خواهد ببخشد و از هر كس كه بخواهد دريغ كند، و در كنار همه اينها در پيشگاه خداوند از مقامى بس ارجمند برخوردار بوده و در آخرت بهشت جاودان جايگاه او بود. خداى متعال فرمود:

قالَ رَبِّ اغْفِرْ لِى وَهَبْ لِى مُلْكاً لا يَنْبَغِى لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِى إِنَّكَ أَنْتَ الوَهّابُ * فَسَخَّرْنا لَهُ الرِّيحَ تَجْرِى بِأَمْرِهِ رُخاءً حَيْثُ أَصابَ * وَالشَّياطِينَ كُلَّ بَنّاءٍ وَغَوّاصٍ * وَآخَرِينَ مُقَرَّنِينَ فِى الأَصْفادِ * هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ * وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى‏ وَحُسْنَ مَئابٍ؛(4)

عرضه داشت: پروردگارا، مرا ببخش و ملك و سلطنتى به من عطا فرما كه پس ازمن سزاوار هيچ‏كس نباشد، به راستى كه تو بسيار بخشنده‏اى. ما باد را مسخّر او گردانيديم كه به فرمان او به‏آرامى هر كجا مى‏خواست مى‏وزيد و نيز شياطينى كه همه بنّا و غواص بودند، در اختيار وى بودند و برخى ازآنها را به بند كشيده بود، و اين است عطا و بخشش ما. اكنون به هر كه خواهى بى‏حساب بده و يا منع نما، به راستى كه سليمان از مقرّبين ما بود و سرانجامى نيك داشت.

قرآن در جايى ديگر تصريح مى‏كند كه خداوند باد را مسخّر سليمان گرداند، به گونه‏اى كه مسافت يك ماه را از صبح تا ظهر مى‏پيمود، در هر مسيرى كه مى‏خواست آن را فرمان مى‏داد و به هركجا كه مى‏خواست باد وى را منتقل مى‏ساخت و اين كارى بود كه در عصر و زمان ما، بعيد به نظر مى‏رسد، چه اين‏كه انسان علم ودانش را در اين زمان براى اهداف بلندش مسخّر خود ساخته و به خدمت گرفته است. هواپيماهاى جت و فضا پيماهايى اختراع كرده كه انسان را در اندك زمانى به دورترين نقاط زمين انتقال داده و آدمى را به كره ماه منتقل مى‏سازد.

قرآن يادآور مى‏شود كه خداوند چشمه‏اى را در زمين مسخّر سليمان ساخت كه از آن مِس گداخته بيرون مى‏آمد، چنان كه جنّيان را به خدمت او گمارده و به دستور او عمل مى‏كردند و هر كدام از آنها از اجراى فرمان الهى به دستور سليمان سرپيچى مى‏كردند، خداوند آنها را در آخرت به آتش سوزان دوزخ عذاب مى‏كند و اين جنّيان، هر چه را سليمان اراده مى‏كرد برايش مى‏ساختند از معبد و كاخ گرفته تا مجسّمه و نقاشى‏هاى اشكال وحوش و پرندگان، و نيز ظرف‏هاى بزرگى براى خوردن غذا، هم‏چون حوض‏هاى بزرگ و ديگ‏هايى سنگين و ثابت و غير قابل انتقال براى پختن غذا، براى وى تهيه مى‏كردند. خداوند بعد از آن‏كه اين نعمت‏ها را به آل داود عنايت فرمود، آنان را مخاطب ساخت و فرمود: اى آل داود، در اطاعت خدا بكوشيد و او را به شكرانه نعمت‏هايى كه به شما ارزانى داشته، پرستش نماييد:

وَلِسُلَيْمانَ الرِّيحَ غُدُوُّها شَهْرٌ وَرَواحُها شَهْرٌ وَأَسَلْنا لَهُ عَيْنَ القِطْرِ وَمِنَ الجِنِّ مَنْ يَعْمَلُ بَيْنَ يَدَيْهِ بِإِذْنِ رَبِّهِ وَمَنْ يَزِغْ مِنْهُمْ عَنْ أَمْرِنا نُذِقْهُ مِنْ عَذابِ السَّعِيرِ * يَعْمَلُونَ لَهُ ما يَشاءُ مِنْ مَحارِيبَ وَتَماثِيلَ وَجِفانٍ كَالْجَوابِ وَقُدُورٍ راسِياتٍ اعْمَلُوا آلَ داوُدَ شُكْراً وَقَلِيلٌ مِنْ عِبادِىَ الشَّكُورُ؛(5)

و باد را به تسخير سليمان در آورديم، كه در صبحگاه يك ماه راه برود و عصر نيز يك ماه طى مسير كند و مس گداخته را برايش جارى ساختيم. جنيان به دستور خدا برايش كار مى‏كردند و هر كدام را كه از فرمان ما سرپيچى كردند، ازعذاب آتش سوزان مى‏چشانيم. هر چه او مى‏خواست برايش مى‏ساختند، مانند معابد، مجسمه‏ها، ظروف بزرگ مانند حوض و ديگ‏هاى بزرگ غير قابل انتقال. اى خاندان داود، شكر و سپاس خدا را به جاى آوريد، و اندكى از بندگانم سپاسگزارند.

اَسبان سليمان

از جمله نعمت‏هايى كه خداوند به سليمان ارزانى داشت، اسب‏هاى اصيل بود كه وى در اختيار داشت و گاه گاهى آنها را در برابر خويش به معرض تماشا مى‏گذارد. يكى از روزها، سليمان دستور داد تا اسب‏ها را مقابل وى حاضر كنند و سپس با فخر و مباهات به اسب‏ها، رو به اطرافيان خويش كرده و گفت: من اين اسب‏ها را به‏خاطر دنيا و بى‏نيازى در دنيا نمى‏خواهم، بلكه بدين سبب به آنها علاقه‏مندم كه به واسطه آنها خدا را به ياد آورده و در راه دين و آيين وى از آنها استفاده كنم. و سپس به تماشاى اسبان پرداخت. اسب‏ها از مقابل وى عبور كرده تا از ديده‏ها پنهان شدند، ولى عشق و علاقه سليمان به اسب‏ها فرو ننشست، لذا دستور داد مجدداً آنها را دربرابرش حاضر كنند و خود به‏پاخاست و با دست خويش پاها و گردن آنها را نوازش داده و تيمار نمود و از اين كارها چند هدف را دنبال مى‏كرد:

اول: براى ارزش قائل شدن به آنها بود؛ زيرا اسب در آن زمان يكى از برجسته‏ترين وسايل و ابزار مقابله با دشمن به شمار مى‏رفت.

دوم: خواست نشان دهد كه وى به امور سياسى و مملكت دارى اهتمام فراوان دارد، به‏گونه‏اى كه بيشتر كارها را خود شخصاً انجام مى‏دهد.

سوم: چون حضرت، آشناى به وضعيت اسب‏ها بود عيب و بيمارى‏هاى آنها را تشخيص مى‏داد، لذا آنها را آزمايش مى‏كرد تا بداند نشانه‏هاى بيمارى در آنها وجود دارد يا نه. خداى متعال فرمود:

وَوَهَبْنا لِداوُدَ سُلَيْمانَ نِعْمَ العَبْدُ إِنَّهُ أَوّابٌ * إِذ عُرِضَ عَلَيْهِ بِالعَشِىِّ الصافِناتُ الجِيادُ * فَقالَ إِنِّى أَحْبَبْتُ حُبَّ الخَيْرِ عَنْ ذِكْرِ رَبِّى حَتّى‏ تَوارَتْ بِالْحِجابِ * رُدُّوها عَلَىَّ فَطَفِقَ مَسْحاً بِالسُّوقِ وَالأَعْناقِ؛(6)

و سليمان را به داود عطا كرديم. او بهترين بنده ما بود و زياد به درگاه خدا تضرّع و زارى مى‏كرد. آن‏گاه كه اسب‏هاى تندرو را هنگام عصر بر او ارائه دادند، وى گفت: من اين اسب‏ها را به خاطر پروردگارم دوست دارم. تا اين‏كه آفتاب غروب كرد، سپس خطاب كرد آنها را برايم باز گردانيد و به دست كشيدن بر ساق و يال و گردن اسب‏ها و نوازش آنها پرداخت.

فصل چهارم: سليمان و بلقيس

كشور سبأ

قبل از آن‏كه به سرگذشت سليمان با ملكه‏سبأ «بلقيس» بپردازيم، مناسب است كه نظرى سريع و گذرا به جغرافياى كشور سبأ داشته باشيم.

سبأ منطقه‏اى است در يمن كه شهر مأرب در آن قرار دارد و مسافت بين آن تا صنعاء سه‏روز راه است. اين سرزمين به اين دليل به اين اسم ناميده شده كه محل سكونت فرزندان سبأ بن يشجُب بن يعرب ابن قحطان بود، و به اين جهت سبأ گفته شد، چون او نخستين پادشاه عرب بود كه مردم را به اسارت گرفت(7) و أُسرا را وارد يمن نمود.

برخى از مورخين گفته‏اند كه او شهر سبأ و «سد مأرب»(8) را بنا نهاد و هنگامى كه سيل عِرَم، سد مأرب را ويران ساخت، مردم اين منطقه در سرزمين‏هاى ديگر پراكنده شده و هر دسته‏اى به سمتى رفتند، و عرب، پراكندگى آنها را ضرب‏المثل قرار داده و گفته است: «ذَهَب القومُ اَيدى سَبأ؛(9) مردم چون قوم سبأ پراكنده شدند».

در تورات از سرزمين سبأ به «شبأ» ياد شده است. آن سامان، مركز بازرگانى مهمّى بوده و بازرگانان آنها با عبرانيان داد و ستد داشته‏اند و به ثروت و ذخاير طلا، مشهور(10) بوده است. ونيز در تورات داستان ديدار ملكه سبأ، بلقيس با سليمان نقل شده است كه بلقيس با كاروانى بسيار با شكوه و با شترانى پر بار از عطريات و زر و سيم و سنگ‏هاى گرانبها و قيمتى كه براى سليمان(ع) با خود همراه داشت، در اورشليم، بر آن وارد حضرت شد.(11)

حبشيان براين عقيده‏اند كه خاندان مالكين، از سلاله سليمانند و همسر وى ملكه «شبأ» يعنى سبأ بود كه او را «ماقده» مى‏خواندند.(12)

قرآن سرگذشت ديدار ملكه سبأ را با سليمان(ع) عنوان كرده، بى‏آن‏كه نام ملكه را بيان‏كرده باشد، ولى مفسران گفته‏اند: نام وى بلقيس و از دختران خاندان تُبَّع بوده است.

گفتگوى سليمان و هدهد

قبلاً ياد آور شديم كه خداوند قدرتى به سليمان عنايت كرد كه زبان پرندگان را مى‏دانست، هدهد از جمله پرندگانى بود كه سليمان آنها را تربيت كرده و با آنها به زبان خاص خودشان سخن مى‏گفت.

روزى سليمان از وضعيت هدهد جويا شد، ولى او را نيافت و گفت: چرا هدهد را ميان پرندگان نمى‏بينم؟ آيا هم اكنون كه از او جويا شدم، ناپيداست يا قبلاً كه من در جريان نبودم غايب گشته است؟ از اين گذشته، چگونه بدون اطلاع من رفته است؟ آثار خشم و نگرانى در چهره سليمان هويدا شد و تصميم گرفت هدهد را با كندن پرها و يا زندانى كردن در قفس و يا كشتن كيفر دهد و كيفر، به تناسب گناه او بستگى داشت و اگر دليلى واضح و روشن بياورد كه بيانگر عذر او در آن غيبت باشد، از او بگذرد.

غيبت هدهد چندان طول نكشيد، بلكه پس از مدتى كوتاه نزد سليمان بازگشت و بدو گفت: من از ماجرايى اطلاع يافتم كه تو از آن بى خبرى؛ از كشور سبأ نزد شما برمى‏گردم و خبرى دقيق برايت دارم. در آن كشور بانويى را ديدم كه بر آن حكمفرمايى مى‏كرد و از تمام وسايل و ابزارقدرت و انواع نعمت‏ها برخوردار بود، و تختى بزرگ و زرين داشت كه به انواع جواهرات آراسته بود، ولى با وجود نعمت‏هايى كه خدا به مردم آن كشور ارزانى داشته بود، نعمت‏هاى خدا را سپاس نمى‏گفتند و بدو ايمان نياورده و وى را پرستش نمى‏كردند، بلكه خورشيد را مى‏پرستيدند و به جاى خدا بر آن سجده مى‏كردند. شيطان آنها را فريب داده بود و دل‏هاى آنها را از راه مستقيم منحرف ساخته بود، آنان به پرستش خداى يگانه رهنمون نشده بودند؛ زيرا شيطان آنها را فريفته بود و از سجده بر خدايى كه تنها وى سزاوار پرستش است باز داشته است، چه اين‏كه همان خداى يگانه است كه گياهان نهان شده در زمين را مى‏روياند و هم اوست كه از آسمان باران مى‏فرستد و به نيت‏هايى كه در سينه‏هاست و اعمالى كه از انسان سر مى‏زند واقف و آگاه است. او خدايى است كه جز او معبودى نيست و او پروردگارعرش با عظم

ت و ملك بى‏نهايت است، و آن‏گاه كه هدهد سخن خود را به پايان رساند، سليمان بدو پاسخ داد: به زودى در مورد مطلبى كه گفتى تحقيق و بررسى خواهيم كرد تا مشخص شود آيا صادقانه سخن مى‏گويى يا به دروغ. و بر مبناى حقايقى كه روشن شود، درباره تو حكم و داورى خواهيم كرد:

وَتَفَقَّدَ الطَّيْرَ فَقالَ مالِىَ لا أَرى‏ الهُدْهُدَ أَمْ كانَ مِنَ الغائِبِينَ * لَأُعَذِّبَنَّهُ عَذاباً شَدِيداً أَوْ لَأَذبَحَنَّهُ أَوْ لَيَأْتِيَنِّى بِسُلْطانٍ مُبِينٍ * فَمَكَثَ غَيْرَ بَعِيدٍ فَقالَ أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَاً بِنَبَاً يَقِينٍ * إِنِّى وَجَدْتُ امْرَأَةً تَمْلِكُهُمْ وَأُوتِيَتْ مِنْ كُلِّ شَى‏ءٍ وَلَها عَرْشٌ عَظِيمٌ * وَجَدْتُها وَقَوْمَها يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطانُ أَعْمالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لا يَهْتَدُونَ * أَلّا يَسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذِى يُخْرِجُ الخَب‏ءَ فِى السَّمواتِ وَالأَرْضِ وَيَعْلَمُ ما تُخْفُونَ وَما تُعْلِنُونَ * اللَّهُ لا إِلهَ إِلّا هُوَ رَبُّ العَرْشِ العَظِيمِ * قالَ سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الكاذِبِينَ؛(13)

و سليمان جوياى وضعيت مرغان شد، گفت: هدهد كجا رفت كه آن را نمى‏بينم يا اين‏كه بى‏اجازه من غيبت كرده است؟ او را به عذابى سخت كيفر دهم و يا سرش از تن جدا سازم، و يا اين‏كه براى غيبت خود دليلى روشن بياورد. ديرى نپاييد و هدهد حاضرشد و گفت: من از ماجرايى كه تو از آن آگاه نيستى، اطلاع يافتم و از شهر سبأ خبرى مطمئن برايت آورده‏ام. در آنجا زنى را ديدم كه بر مردم حكمرانى مى‏كرد و هرگونه مكنت و نعمت بدو عطا شده بود وتختى بزرگ داشت و ديدم آنها به جاى خدا خورشيد را مى‏پرستيدند و شيطان اعمال آنها را در نظرشان زيبا جلوه داده و از راه خدا باز داشته بود كه هرگز روى هدايت نبينند، و خدايى را كه هر نهان را در آسمان‏ها و زمين به عرصه ظهور آورده نپرستند و خداوند بر آشكار و نهان شما آگاه است. خدايى كه جز او معبودى نيست، پروردگار عرش با عظمت است، سليمان گفت: تا ببينم راست مى‏گويى يا دروغ.

نامه سليمان به بلقيس

براى اين‏كه حقيقتِ گفته هدهد روشن شود، سليمان به آن نامه‏اى سپرد و فرمان داد آن رانزد بلقيس بيفكند و سفارش نمود كه مراقب او و قومش بوده و به سخنانى كه در موردنامه رد و بدل مى‏كنند گوش فرا دهد. هدهد به پرواز در آمد و نامه سليمان را به‏كشور سبأ برد و مقابل بلقيس افكند. بلقيس نامه را برگرفت و آن را گشود و مطالب‏آن‏راخواند و سپس سران وبزرگان مملكت خويش را گرد آورده وبدان‏ها گفت: اى‏قوم، اين نامه از سليمان پادشاه به من رسيده و متن آن چنين است: بسم الله الرحمن‏الرحيم؛ بر من تكبر نورزيده و با گردن نهادن به دستور من، با حالت خضوع وخشوع براى خداوند نزد من آييد. پس از آن‏كه بلقيس نامه را خواند، سخن خود را متوجه درباريان‏اطراف خود كرد و نسبت به موضوع اين نامه با آنها به مشورت پرداخت و بدانان گفت: در اين امرمهم نظر دهيد چه كنم؛ زيرا در اين ارتباط، من قضاوتى نمى‏كنم و جز با مشورت شما دستورى صادر نمى‏كنم. حاضران به وى پاسخ دادند: ما از توان و قدرت فوق‏العاده و نيروى فراوانى برخورداريم و براى نبرد آمادگى كامل داريم و تصميم را به شما وامى‏گذاريم، هر گونه كه دستور دادى فرمان خواهيم برد. اين آيات قرآن

اشاره به همين موضوع دارد:

إِذهَبْ بِكِتابِى هذا فَأَلْقِهْ إِلَيْهِمْ ثُمَّ تَوَلَّ عَنْهُمْ فَانْظُرْ ماذا يَرْجِعُونَ * قالَتْ يا أَيُّها المَلَأُ إِنِّى أُلْقِىَ إِلَىَّ كِتابٌ كَرِيمٌ * إِنَّهُ مِنْ سُلَيْمانَ وَإِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ * أَلّا تَعْلُوا عَلَىَّ وَأْتُونِى مُسْلِمِينَ * قالَتْ يا أَيُّها المَلَأُ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى‏ تَشْهَدُونِ* قالُوا نَحْنُ أُولُوا قُوَّةٍ وَأُولُوا بَأْسٍ شَدِيدٍ وَالأَمْرُ إِلَيْكِ فَانْظُرِى ماذا تَأْمُرِينَ؛(14)

اين نامه مرا ببر و نزدشان بيفكن و بازگرد و ببين چه پاسخ مى‏دهند. بلقيس به درباريان گفت: نامه بزرگى به من رسيده است. اين نامه از ناحيه سليمان و عنوان آن به نام خداوند بخشنده مهربان است. او نوشته، بر من برترى نجوييد و تسليم امر من شويد. به سران قوم خود گفت: به كار من رأى دهيد، من بدون مشورت و حضور شما به كارى تصميم نگرفته‏ام. گفتند: ما صاحب قدرت و نيرومنديم، اختيار با شماست، هر گونه مى‏خواهى تصميم بگير و دستور بده.

پاسخ بلقيس

بلقيس احساس كرد كه قوم او به جنگ تمايل دارند، او بانويى عاقل و انديشمند ودورانديش بود، لذا خواست زيان و خسارت‏هاى جنگ را به ويژه بر طرفى كه شكست بخورد، براى آنان روشن سازد، از اين رو به آنان گفت: هر گاه پادشاهان براى جنگ و نبرد وارد كشورى شوند آن را ويران ساخته و هر آنچه در آنجا هست از بين مى‏برند و به مردم آن سامان اهانت روا مى‏دارند، بنابراين اگر آنان بر ما پيروز شوند، اين گونه با ما رفتار خواهند كرد و سپس نظريه خود را ابراز داشته و گفت: من تصميم دارم فرستادگانى همراه با هدايايى ارزشمند نزد سليمان و قوم او بفرستم و منتظر تأثير هدايا در دل آنان باشم؛ زيرا رسم پادشاهان براين است كه هدايا در دل آنها تأثير نكويى دارد و به خاطر آن، با كسانى كه هدايا را فرستاده‏اند با نرمى و ملايمت رفتار كرده و دست ازجنگ برمى دارند، اگر سليمان اين هدايا را بپذيرد مشخص مى‏شود كه او پادشاه است و به آنچه پادشاهان خرسند مى‏شوند، شادمان مى‏گردد و اگر پيامبر باشد آنها را پذيرا نشده، مگر در صورتى كه ما به آيين او در آييم. از سويى فرستادگان ما با اخبار دقيقى كه از قدرت و توان او كسب مى‏كنند نزد من باز خواهند گشت.

هيئت اعزامى بلقيس رهسپار فلسطين شده و هدايا را با خود نزد سليمان بردند. اين گروه وقتى به آن سامان رسيدند، مملكتى بزرگ و پهناور و كاخ‏هاى باشكوه و لشكرى انبوه ملاحظه كردند كه كشور سبأ در برابر آن ناچيز بود، هنگامى كه فرستادگان بلقيس به دربار سليمان بار يافتند، هديه بلقيس را به او تقديم داشتند، ولى سليمان آن را نپذيرفت؛ زيرا وى به طمع مال و دارايى و هديه، نامه نفرستاده بود، بلكه از بلقيس خواسته بود نزد او بيايد تا به خدا ايمان آورده و از دين و آيين او پيروى كند و دست از پرستش خورشيد بردارد، از اين رو سليمان فرستادگان را مخاطب ساخت و فرمود: آيا براى من مال به هديه آورده‏ايد، حال آن‏كه خداوند بهتر از اموالى كه به شما داده به من عنايت كرده است؟ چنان كه به من ملك وسلطنت بخشيد و جن و انس و باد و پرندگان را مسخّر من گرداند و به من نبوّت و پيامبرى عطا كرد، لذا من طمعى در مال ندارم، بلكه خواهان هدايت شما هستم، از آنجا كه شما علاقه‏مند به دنيا بوده و از آن لذّت مى‏بريد، از هدايايى كه به شما داده مى‏شود، خرسند مى‏گرديد و سپس رئيس فرستادگان را مورد خطاب قرار داد و گفت: نزد قوم خود بازگرد وهديه آنان را بدان‏ها برگردان و آنچه درباره مملكت و قدرت و توان ما و پرستشى كه براى خدا انجام مى‏دهيم مشاهده كردى، به اطلاع آنان برسان، اگر فرمان برده و ايمان آوردند كه نجات يافته‏اند و اگر بر كفر خود باقى بمانند، به خدا سوگند با سپاهى گران به نبرد آنان خواهم آمد كه توان مقاومت در برابر آن را نداشته باشند و آنها را از شهر سبأ به صورت اسيران و بردگان، خوار و ذليلانه بيرون خواهم راند. خداى متعال فرمود:

قالَتْ إِنَّ المُلُوكَ إِذا دَخَلُوا قَرْيَةً أَفْسَدُوها وَجَعَلُوا أَعِزَّةَ أَهْلِها أَذِلَّةً وَكَذلِكَ يَفْعَلُونَ * وَإِنِّى مُرْسِلَةٌ إِلَيْهِمْ بِهَدِيَّةٍ فَناظِرَةٌ بِمَ يَرْجِعُ المَرْسَلُونَ * فَلَمّا جاءَ سُلَيْمانَ قالَ أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ * إِرْجِعْ إِلَيْهِمْ فَلَنَأْتِيَنَّهُمْ بِجُنُودٍ لا قِبَلَ لَهُمْ بِها وَلَنُخْرِجَنَّهُمْ مِنْها أَذِلَّةً وَهُمْ صاغِرُونَ؛(15)

بلقيس گفت: هرگاه پادشاهان وارد شهرى شوند و آن را به تباهى كشانده و مردم عزتمند آن سامان را به ذلت و خوارى مى‏كشند، و رسم آنها اين است. و اينك من هديه‏اى برايشان مى‏فرستم تا ببينم فرستادگان چه پيامى خواهند آورد. وقتى فرستادگان نزد سليمان آمدند، سليمان بدان‏ها گفت: آيا مى‏خواهيد با مال مرا يارى كنيد، آنچه خدا به من عنايت كرده برتر از چيزهايى است كه به شما داده، بلكه شما هستيد كه بدين هدايا شاد مى‏گرديد، به سوى آنان باز گرديد و بگوييد با سپاهى گران به جنگ آنان خواهم آمد كه توان برابرى با آن را ندارند و آنها را با ذلت و خوارى از آن شهر بيرون خواهم راند.

تخت بلقيس

فرستادگان بلقيس بازگشتند و ملكه خود را در جريان مشاهداتى كه از قدرت و شوكت سليمان و نپذيرفتن هدايا داشتند، قرار دادند و تأكيد كردند كه سليمان سوگند ياد نموده و تهديد كرده است در صورتى كه از حضور در كشور وى خوددارى كنيد به نبردتان خواهد آمد، اينجا بود كه بلقيس دانست سليمان، پيامبر و فرستاده خداست و در تهديد خود صادقانه عمل خواهد كرد و توان مخالفت دستور او را ندارد. از اين رو همراه با اشراف و بزرگان قوم خود به تدارك ساز و برگ حركت به سوى وى پرداخت.

سليمان متوجه شد كه بلقيس به سوى او مى‏آيد، لذا خواست برخى از نعمت‏هايى را كه خداوند به عنوان معجزه به او عنايت كرده بود به بلقيس ارائه دهد تا دليلى بر نبوّت و پيامبرى او باشد. از اين رو، به جنّيانى كه پيرامون او بودند گفت: كدام يك از شما مى‏تواند تخت بلقيس را قبل از آن‏كه با قومش نزد من آمده و ايمان آورند، پيش من حاضر كند تا آنان قدرت خدايى را كه آنها را به پرستش او فراخواندم در برابر خود مشاهده كنند. ديوى ازجنّيان گفت: قبل از اين‏كه از جايگاه قضاوت و داورى خويش برخيزى - سليمان هر روز صبح تا ظهر براى داورى ميان مردم بر كرسى قضاوت تكيه مى‏زد - آن را نزد تو خواهم آورد.

ديو اضافه كرد كه توان حمل آن تخته را داشته، و نسبت به جواهراتى كه در آن وجود دارد، امين خواهد بود، ولى يكى از فرشتگانى(16) كه خداوند آنان را حاميان سليمان قرار داده بود و از علوم كتب آسمانى بهره‏اى داشت، اعلام نمود كه، من سريع‏تر ازيك چشم به هم زدن آن را نزد تو خواهم آورد و تخت را در برابر سليمان گذاشت، وقتى سليمان تخت را در جايگاه خود ديد گفت: اين نصر و پيروزى در حاضر كردن تخت، از الطاف خداوند بزرگ من است تا مرا بيازمايد كه او را بر نعمت‏هايش سپاس مى‏گويم يا كفران نعمت‏هاى وى مى‏كنم، ولى من خدا را بر نعمت‏هايش سپاسگزارم و فايده شكر به شكرگزار برمى‏گردد؛ زيراشكر نعمت، نعمت را فزونى و دوام مى‏بخشد و اگر كسى خدا را سپاس نگفت، پروردگارمن از بندگانش بى‏نياز بوده و كريم و بخشنده است و بر تمام آفريده‏هاى خود لطف و احسان دارد:

قالَ يا أَيُّها المَلَأُ أَيُّكُمْ يَأْتِينِى بِعَرْشِها قَبْلَ أَنْ يَأْتُونِى مُسْلِمِينَ * قالَ عِفْرِيتٌ مِنَ الجِنِّ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقامِكَ وَإِنِّى عَلَيْهِ لَقَوِيٌّ أَمِينٌ * قالَ الَّذِى عِنْدَهُ عِلْمٌ مِنَ الكِتابِ أَنَا آتِيكَ بِهِ قَبْلَ أَنْ يَرْتَدَّ إِلَيْكَ طَرْفُكَ فَلَمّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قالَ هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّى لِيَبْلُوَنِى أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَنْ شَكَرَ فَإِنَّما يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَنْ كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّى غَنِىٌّ كَرِيمٌ؛(17)

و گفت: اى حضّار، كدام يك از شما تخت او را قبل از اين‏كه با تسليم نزد من آيند، برايم مى‏آورد. ديوى از جنّيان گفت: قبل از آن‏كه از جاى خود به پا خيزى آن را برايت خواهم آورد، و من توان اين كار را داشته و امانت‏دار هستم. شخصى كه بهره‏اى از علم كتاب داشت گفت: قبل از اين‏كه چشم خود برهم زنى تخت را پيش رويت قرار خواهم داد. وقتى سليمان تخت را در برابر خود ديد، گفت: اين از لطف الهى است تا مرا بيازمايد كه سپاس او مى‏گويم يا كفران نعمتش مى‏كنم. هر كس خدا را سپاس گويد به سود خويش سپاس گفته و آن كس كه كفران نعمت ورزد، پروردگارم از همه بى‏نياز بوده و كريم و بخشنده است.

بلقيس و شناخت تخت

سليمان به مأمورانش دستور داد تا ظاهر تخت را مقدارى تغييردهند و بدين وسيله ببينند آيا بلقيس وقتى تخت را بدو ارائه دادند و با دقت در آن نگريست، تشخيص مى‏دهد كه تخت سلطنتى اوست يا نه؟ زمانى كه بلقيس وارد شد تختش را بدو ارائه دادند و او با حالتى از حيرت و شكّ و ترديد در برابرتخت درنگ كرد؛ زيرا نشانه‏هاى تخت حاكى از آن بود كه تخت از آنِ اوست، بدو گفته شد: آيا تختى كه ملاحظه مى‏كنى، شبيه همان تختى است كه آن‏را در كشورت رها كرده‏اى؟ پاسخ داد: گويى همان است، و پس از دقت فراوان مطمئن شد كه تخت خودِ اوست و آوردن آن تخت قبل از حضور وى يكى از معجزات سليمان بوده، به ويژه كه درهاى كاخ او بسته بوده است. در اين هنگام به سليمان گفت: ما قبل از اين معجزه به واسطه امورى كه از هدهد مشاهده كرديم و نشانه‏هاى دال بر پيامبرى شما را، كه از زبان فرستادگان خود شنيديم، به قدرت خداوند و صحت پيامبرى شما آگاهى پيدا كرده و از همان زمان ايمان آورده بوديم، ولى از آنجايى كه ميان مردمى كافر پيشه زندگى مى‏كرديم، نتوانستيم ايمان خود را ابراز و اعلان كنيم و همين سبب شد كه آن را كتمان نموده تا زمانى كه به پيشگاه تو در آييم:

قالَ نَكِّرُوا لَها عَرْشَها نَنْظُرْ أَتَهْتَدِى أَمْ تَكُونُ مِنَ الَّذِينَ لا يَهْتَدُونَ * فَلَمّا جاءَتْ قِيلَ أَهكَذا عَرْشُكِ قالَتْ كَأَنَّهُ هُوَ وَأُوتِينا العِلْمَ مِنْ قَبْلِها وَكُنّا مُسْلِمِينَ * وَصَدَّها ما كانَتْ تَعْبُدُ مِنْ دُونِ اللَّهِ إِنَّها كانَتْ مِنْ قَوْمٍ كافِرِينَ؛(18)

گفت: تخت بلقيس را برايش تغيير شكل دهيد تا ببينيم، آيا آن را مى‏شناسد يا فردى است كه قدرت شناخت ندارد، سپس هنگامى كه بلقيس وارد شد بدو گفته شد: آيا تخت شما اين چنين بود. وى اظهار داشت گويا همين گونه بود و ما قبل از اين، به امور آگاه بوده و تسليم امر خدا بوديم و سليمان او را از پرستش خورشيد بازداشته هرچند قبل از آن در زمره كافران بود.

بلقيس در كاخ سليمان

سليمان براى اين‏كه شكوه و عظمت شيوه‏هاى مهندسى را كه در ساختن كاخ‏ها به كار رفته بود به بلقيس نشان دهد. به صنعتگران ماهر و چيره‏دست دستور داد تا در منطقه‏اى خوش آب و هوا، كاخى از شيشه و بلور شفاف و صاف براى او بنا كردند و نهر آبى را از زير آن عبور دادند، به نحوى كه گويى بركه‏اى از آب به وجود آمده بود، و سپس سليمان در صدر آن بر تخت پادشاهى تكيه زد و نزد بلقيس فرستاد تا به دربار او راه يابد. به بلقيس گفته شد: براى ديدار با سليمان وارد كاخ شو. بلقيس با مشاهده اين كاخ، وجودش را اضطراب فراگرفت و تصور كرد كاخ را آب فراگرفته است، لذا پوشش پاى خود را بالا زد تا لباسش در اثر تماس با آب مرطوب نشود و وارد كاخ شد، سليمان در اين هنگام كه مى‏خواست به او اطمينان خاطر داده و ازاضطراب وى بكاهد، بدو گفت: اين كاخ از شيشه و بلور شفاف ساخته شده است و بلقيس چنان منظره‏اى را تا آن زمان نديده بود، بلقيس كه آن همه مورد احترام سليمان قرار گرفت و به واقعيتى كه بر او پوشيده بود پى برد، لذا به پيشگاه خداوند عرضه داشت: پروردگارا، من با پرستش خورشيد بر خود ظلم و ستم روا داشتم، اى خداى جهانيان، اينك همراه با سليمان

در برابر عظمت تو كُرنش مى‏كنم؛ زيرا تنها تو شايسته پرستشى:

قِيلَ لَها ادْخُلِى الصَّرْحَ فَلَمّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَنْ ساقَيْها قالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوارِيرَ قالَتْ رَبِّ إِنِّى ظَلَمْتُ نَفْسِى وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمانَ لِلَّهِ رَبِّ العالَمِينَ؛(19)

به بلقيس گفته شد وارد كاخ شو، وقتى او كاخ را نگريست تصور كرد آبگيرى است، لذا جامه از ساق پاهاى خود برگرفت، سليمان بدو گفت: اين كاخى است كه از آبگينه شفاف ساخته شده، بلقيس عرضه داشت: پروردگارا، من به خويشتن ستم روا داشتم و اينك با پيامبر تو سليمان تسليم پروردگار عالميان گرديدم.

مرگ سليمان

قرآن ماجراى مرگ سليمان(ع) را اين گونه بيان مى‏كند:

فَلَمّا قَضَيْنا عَلَيْهِ الْمَوْتَ ما دَلَّهُمْ عَلى‏ مَوْتِهِ إِلّا دابَّةُ الأَرْضِ تَأْكُلُ مِنْسَأَتَهُ فَلَمّا خَرَّ تَبَيَّنَتِ الجِنُّ أَنْ لَوْ كانُوا يَعْلَمُونَ الْغَيْبَ ما لَبِثُوا فِى العَذابِ المُهِينِ؛(20)

و آن‏گاه كه مرگ را براى سليمان مقدر كرديم، موريانه‏اى كه عصاى او را خورده بود آنها را بر مردن سليمان راهنمايى كرد و زمانى كه بدن سليمان فرو افتاد، پريان دريافتند كه اگر اسرار غيب را مى‏دانستند در عذاب ذلّت و خوارى باقى نمى‏ماندند.

مفسران در تفسير اين آيه شريفه قرآن، نظريات گوناگون دارند كه برخى از آنها دور از عقل و انديشه است، ولى آنچه منطقى به نظر مى‏رسد مطلبى است كه عبدالوهاب نجار آن را نقل كرده است. وى مى‏گويد: سليمان(ع) ازدنيا رفت و مرگ او براى جنّيان به صورت معمّايى در آمد، ولى انسان‏ها در جريان امر بودند، پيكر او مدفون گشت و دورانش به سر آمد و پسرش به جاى او به پادشاهى رسيد، ولى جنّيان در منطقه‏اى دوردست به نام «تُدمَر» وجود داشتند كه دست از كار نكشيده و از بيم كيفر سليمان هم‏چنان به كار ادامه مى‏دادند، پس از مدتى يكى ازجنّيان با ديدن عصاى سليمان كه به زمين افتاده بود، از مرگ آن حضرت اطلاع حاصل كرد، عصا(21) را كه برداشت، ناگهان متوجه شد موريانه آن را خورده است، ازخوردن موريانه دريافت كه مدت زيادى اين عصا از دست سليمان به زمين افتاده است و هرگز سليمان عصاى خود را ترك نمى‏كرد، مگر در اثر بيمارى و يا مرگ، از اين رو، جوياى حقيقت شد و پس از تحقيق دانست كه سليمان از دنيا رفته است، و پريان از قضيه با خبر شده... و مطمئن گشتند كه اگر غيب مى‏دانستند در رنج و عذاب انجام كار باقى نمى‏ماندند.

و گفته شده كه سليمان در محراب عبادتِ خويش در حالى كه نشسته و بر عصاى خود تكيه زده بود، مرگش فرا رسيد. موريانه مشغول خوردن عصا شد و بخشى از آن را خورد، لذا قسمتى را كه موريانه خورده بود فرو ريخت و توازن آن به هم‏خورد و بدن سليمان برزمين افتاد و مشخص شد كه آن حضرت از دنيا رفته است. خانواده‏اش آمده و وى را به خاك سپردند و پس از بررسى دريافتند كه مرگ سليمان به تازگى اتفاق افتاده است. پريان كه به كارهاى دشوارى گمارده شده بودند، با مشاهده مرگ سليمان(ع) دريافتند كه اگر غيب مى‏دانستند در فاصله مرگ سليمان در صورت آگاهى از آن، در رنج و عذاب كار باقى نمى‏ماندند. آنچه به نظر مى‏رسد اين است كه هرگاه سليمان(ع) وارد محراب عبادت خويش مى‏شده و براى راز و نياز و عبادت خداى خود خلوت مى‏كرده است، كسى بدون اجازه، حقّ ورود بر او را نداشته است، و ظاهراً مدت غيبت آن حضرت به طول انجاميده تا اين‏كه ماجراى مرگ وى روشن شده است.

فصل پنجم: نكته‏ها

درس عدالت

در ماجراى حضرت داود(ع) عدل و داد را مى‏آموزيم و در آن موازينى كه بايد طبق آن رفتار شود تا قاضى و حاكم از وقوع در جور و ستم در امان باشد، مشخص گرديده است و اين حقيقت از خطاب پروردگار به داود(ع) به خوبى براى ما روشن مى‏شود:

«يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ بِالحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الهَوى‏ فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا يَوْمَ الحِسابِ».

در اين آيه شريفه خداوند به داود(ع) سفارش مى‏كند كه ميان مردم به حق داورى كند؛ يعنى عدل و دادى كه كارها به واسطه آن بر وفق مراد انجام پذيرفته و امت اصلاح مى‏گردد، ولى علل و اسبابى كه موجب انحراف حاكم از راه حقيقت مى‏شود كدام است؟ اين علل و اسباب، هواى نفس است كه در مواردى مانند حسّ انتقام‏جويى از دشمن، طرفدارى از زورمندان و خويشان، جور و ستم بر بيچارگان و مخالفان، و برترى‏جويى و كسب شهرت و آوازه تجسم مى‏يابد و اين امور بارزترين ويژگى‏هاى برخى از حكام و قضات است، از اين‏رو خداوند متعال پس از آن‏كه به داود(ع) سفارش مى‏كند به حقّ و عدالت داورى كند، بدو مى‏فرمايد: «از هواى نفس پيروى مكن».

و سرانجام قرآن كريم پيامدها و آثار پيروى از هواى نفس را اين گونه بيان كرده كه انسان را از راه حق و حقيقتى كه وى را به سعادت و رستگارى بزرگ مى‏رساند، منحرف مى‏سازد، چه اين‏كه انحراف از راهى كه خداوند تعيين فرموده فرجامى جز گرفتارى در عذاب دردناك الهى در قيامت نخواهد داشت.

اين سفارش از ارزشمندترين سفارش‏هايى است كه قرآن آن را ذكر كرده و حاكم و قاضى را ازلغزش و انحراف حفظ مى‏كند و آنان را از صدور حكم ستمكارانه‏اى كه سرانجامى زيان بار براى حكومت و حيثيت قضات به وجود مى‏آورد و اساس و اركان آن دو را متزلزل مى‏سازد بازمى‏دارد.

اوقات با فضيلت عبادت

در زندگى داود(ع) زمان‏هاى با فضيلتى براى عبادت اختصاص يافته بود و اين مطلب از منطوق آيه كريمه استفاده مى‏شود:

«إِنّا سَخَّرْنا الجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِىِّ وَالإِشْراقِ».

بنابراين تخصيص يافتن اين دو زمان براى عبادت، دليل بر فضيلت آنهاست، لذا جنبه اختصاص، بدين سبب است كه در اين دو زمان بيشتر به عبادت رو آورده شود؛ زيرا زمان‏ها و مكان‏ها در فضيلت عباداتى كه در آنها انجام مى‏پذيرد تأثير دارند.

بدين سان هنگام غروب خورشيد و در امتداد شب، آن‏گاه كه همه در آرامش به سر مى‏برند و غرق در انديشه جهان هستى بوده و سكوت بر آنها حكمفرماست و ستارگان درخشان در آسمان خودنمايى مى‏كنند، نَفْس آدمى را از قيد و بند خستگى كار و تلاش و دشوارى‏هاى زندگى آزادساخته و او را تسبيح گويان به ستايش پروردگار و وصف عظمت و شوكت او وا مى‏دارد. و در بامدادان كه جهان هستى در بهترين جلوه‏هاى خود، غرق در نور و روشنايى متجلّى است و انسان و پرندگان و حيوانات در آن به جنب و جوش مى‏آيند، همه اين امور در دل انسان احساسى معنوى ايجاد كرده و او را به ستايش آفريدگار خود فرامى‏خواند.

جمع بين دنيا و آخرت

بسيارى از مردم تصور مى‏كنند جمع بين دنيا و آخرت غير ممكن است؛ زيرا آنها ديندارى را در اين مى‏بينند كه بايد به دنيا بى‏اعتنا بوده و از آن كناره گرفت و در پرستشگاه‏ها سرگرم عبادت شده و از دنيا بهره و سودى نبرد، اين تصور و خيال به اندازه‏اى انتشار يافته كه سبب شد مناديان كفر و بى دينى بيانيه‏هايى فوق‏العاده مهم صادر كنند وبگويند: «دين، افيون ملت‏هاست» ولى آنها نمى‏دانستند كه اسلام، دنيا و آخرت را متلازم يكديگردانسته، به گونه‏اى كه هر كدام از آنها مكمل ديگرى است؛ تعاليم سعادت بخش اسلام پيروان خود را به‏بهره‏ورى از دنيا و تهيه زاد و توشه از آن براى آخرت دعوت كرده است. خداى متعال فرمود:

وَابْتَغِ فِيما آتاكَ اللَّهُ الدّارَ الآخِرَةَ وَلا تَنْسَ نَصِيبَكَ مِنَ الدُّنْيا وَأَحْسِنْ كَما أَحْسَنَ‏اللَّهُ إِلَيْكَ؛(22)

به وسيله آنچه خدا به تو عنايت كرده در پى آخرت باش، و بهره‏ورى خود از دنيا را فراموش نكن و همان گونه كه خداوند به تو احسان نموده، تو نيزنيكى و احسان كن.

همان گونه كه اسلام دستور مى‏دهد براى دفاع ازسرزمين خود نيز بايد به وسايل و تجهيزات مورد نياز مجهز بود: «وَأَعِدُّوا لَهُمْ ما اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ».

معناى دين ازنظر اسلام همين است و اين موضوعى است كه خداوند براى ارشاد و راهنمايى ما آن را به داود(ع) سفارش فرموده است:

«أَن اعْمَلْ سابِغاتٍ وَقَدِّرْ فِى السَّرْدِ وَاعْمَلُوا صالِحاً».

خداوند به داود(ع) دستور ساختن زره داد؛ زيرا جنگ و نبرد در دوران حضرت با تير وكمان و نيزه و شمشير انجام مى‏شد و زره يكى از مهم‏ترين وسايل دفاع از خود بود، و امروزه پس از اختراع سلاح‏هاى ويرانگر، تجهيزات و سلاح‏هاى دفاعى، مدرن و پيشرفته شده است، بنابراين بر مسلمانان واجب است خود را به تسليحاتى مجهّز كنند كه در برابر سلاح‏هاى پيشرفته و مدرن، توان مقاومت و برابرى داشته باشند.

دقّت كنيد؛ خداوند بعد از آن‏كه داود را به ساختن زره فرمان داد چگونه او و پيروانش را به انجام عمل نيك براى خير دنيا و آخرتشان دستور داد، چه اين‏كه دنيا و آخرت از نظر دين با هم مرتبط بوده و هر كدام تكميل كننده ديگرى است. بنابراين، قدرت و توان نظامى، امت‏اسلامى را از خطر دشمنان حفظ و ازذلّت‏پذيرى از ناحيه استعمارگران، مصون نگاه مى‏دارد و قدرت روحى و معنوى كه تجسّم در ايمان و عمل نيك دارد، امت را به سمت صلاح سوق‏داده و از فساد و تباهى آن جلوگيرى به عمل مى‏آورد.

حسابرسى نفس

حسابرسى نفس در مورد اشتباهات و كارهاى ناروا از درس‏هاى آموزنده‏اى است كه در داستان حضرت داود(ع) به چشم مى‏خورد و اين واقعيت را قرآن براى ما بيان مى‏كند: «وَظَنَّ داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راكِعاً وَأَنابَ».

آيا مقصود از كلمه «فتنّاه» اين است كه خداوند او را در معرض آزمايش قرار داد، يا اين‏كه او را به سختى‏ها و دشوارى‏ها گرفتار ساخت؟ همه گونه احتمالى وجود دارد، ولى منظور اين است كه داود(ع) به مجرّد تصور وقوع در لغزش و اشتباه، از خداى خويش طلب عفو و بخشش نمود تا چه رسد به كسى كه يقين به وقوع در آن داشته باشد و اين خود درسى بسيار آموزنده در زمينه حسابرسى جدّى نفس است كه به هنگام خطور كردن كوچك‏ترين اشتباهى به ذهن، نفس سركش را مهار كند؛ زيرا رها كردن مهار نفس، سرانجامى جز فساد و تباهى نخواهدداشت.

اى برادر مؤمن، اگر نفست تو را به انجام كارى ناروا فرا خواند، و در ذهنت حسادت و كينه‏توزى نسبت به برادر دينى خود راه يافت، بايد به پيامبر خدا داود(ع) تأسى كنى و سر بر آستان خداى بزرگ ساييده و با توبه به سوى او باز گردى كه در اين صورت خداوند تو را مورد عفو و بخشش حق قرار خواهد داد؛ زيرا خداوند آنچه را بر دل‏ها مى‏گذرد نيز مورد حسابرسى قرار مى‏دهد: «وَإِنْ تُبْدُوا ما فِى أَنْفُسِكُمْ أَوْ تُخْفُوهُ يُحاسِبْكُمْ بِهِ اللَّهُ». اين روشى بسيار حكيمانه از شيوه‏هاى قرآن براى اصلاح نفس آدمى است؛ زيرا اگر كارهاى ناروا و ذهنيّت‏ها و افكار ناپسند بى‏آن‏كه مهار شود در انسان به حال خود رها گردد اثرات زيانبارى را بر سير و سلوك و رفتار انسان به جاى گذاشته و در كارهاى او بازتاب مى‏يابد. شاعر عرب مى‏گويد:

انسان داراى هر خُلق و خويى كه باشد و هر چند تصور كند بر مردم پوشيده مى‏ماند، امّا به هر حال مردم بدان پى خواهند برد.

نظام مشورتى

اعمال مستبدانه‏اى كه حكام و فرمانروايان، بدون مشورت با صاحبان خرد و انديشه و تنها با نظريات و ديدگاه‏هاى خود انجام مى‏دهند، بعضاً منجر به صدور احكام و دستوراتى مى‏شود كه جز گرفتارى و زيان و خسارت به مصالح امت، نتيجه‏اى به بار نمى‏آورد و تاريخ مملو از اين نمونه‏هاست و استبداد رأى حاكم و فرمانروا يكى از اركان و اساس به تباهى كشيدن مردم بوده است.

ولى نظام مشورتى، صلاحيت خود را براى مصالح امت به اثبات رسانده است؛ زيرا ديدگاه و نظريات گروهى بهتر از نظريه فرد است و عقل و انديشه دسته‏جمعى، سودمندتر از يك انديشه و خرد است.

قرآن آن‏گاه كه سرگذشت ملكه سبأ و دريافت نامه تهديدآميز سليمان(ع) در حمله به كشورش را بازگو مى‏كند، در خصوص به كارگيرى نظام مشورتى، درسى آموزنده به ما مى‏دهد كه بلقيس چه موضعى در قبال آن اتخاذ كرد؟ آيا به تنهايى موضعگيرى كرد و خواهان اجراى آن شد؟ خير! وى بزرگان قومش را گرد آورد و بدانان گفت: «يا أَيُّها المَلَأُ أَفْتُونِى فِى أَمْرِى ما كُنْتُ قاطِعَةً أَمْراً حَتّى‏ تَشْهَدُونِ».

در اين گفته، بر اصل شورايى كه جهان متمدن امروز آن را به عنوان اساس قوانين خود پذيرفته و نام‏هاى گوناگونى مانند مجلس نمايندگان (مجلس عوام)، مجلس سنا، مجلس ملى و ديگر نام‏ها بر آن اطلاق كرده تأكيد شده است.

بنابراين شورا، ركنى از اركان حكومت صالح و شايسته است كه براى امت خير و صلاح به ارمغان آورده و از ضرر و زيان‏هايى كه ممكن است در اثر هوا و هوس‏ها و طمع ورزى‏ها و غرض‏هاى شخصى فرمانروايانش، گريبانگير آن شود، جلوگيرى مى‏كند.

ملكه سبأ (بلقيس) اصل شورا را براى خود مقرر داشته بود و اسلام نيز از آن به شايستگى ياد كرده و آن را به عنوان اصلى از اصول و اركان حكومت اسلامى به شمار آورده است. خداوند در قرآن، پيامبر اكرم حضرت محمد(ص) را مخاطب مى‏سازد: «وَشاوِرْهُمْ فِى الأَمْرِ». هم چنين مؤمنين را، كه شورا را پايه و ركنى از حكومت قرار دادند(23)، با اين گفته مورد مدح و ستايش قرار داده است: «وَأمْرُهُمْ شُورى‏ بَيْنَهُمْ».

پايدارى در راه عقيده

اين حقيقت در گفته سليمان به فرستادگان بلقيس كه حامل هداياى وى بودند، به خوبى براى ما روشن است: «أَتُمِدُّونَنِ بِمالٍ فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ؛ نبوت و علم و دانشى كه خداوند با فيض رحمتش به من عنايت فرموده از مال و دارايى كه به شما داده برتر است». زيرا مال متاعى ناپايدار بوده و مظهرى از مظاهر دنياى زود گذر است، سليمان با اين سخن مى‏خواست برترى جنبه‏هاى معنوى را بر جنبه‏هاى مادى، بيان كند، لذا نفرمود آنچه را خدا به من داده بيشتر از چيزى است كه به شما داده است، بلكه فرمود: «خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ؛ برتر از چيزى است كه به شما داده است» و بديهى است كه منظور او جنبه‏هاى معنوى بوده كه در نظرش برتر از جنبه‏هاى مادى تلقى مى‏شده است.

مردم از آغاز آفرينش به وسيله مال و دارايى در بوته آزمايش گذاشته شده‏اند. مال و منال در كليه امور زندگى آنها مورد توجهشان بوده است و بلقيس تصور كرد سليمان را هم مانند ساير مردم مى‏توان با مال و دارايى فريب داد، به همين دليل هديه‏اى براى او فرستاد تا وى را به وسيله آن بيازمايد و بداند تا چه اندازه در او تأثير خواهد داشت و آيا اين هديه مى‏تواند وى را به سكوت و چشم پوشى از دعوت به پرستش خدا وا داشته و از جمله‏اى كه وى را بدان تهديد كرده بود، منصرف سازد، ولى بلقيس غير ازاين كلمه از سليمان چيزى دريافت نكرد: «فَما آتانِىَ اللَّهُ خَيْرٌ مِمّا آتاكُمْ».

اين سخن را سليمان عنوان كرد تا قانونى براى بعدها باشد و فرد صلح انديش و رهبر و قاضى كه پس از او، تبهكاران جهت سكوت او در برابر تبهكارى‏هاى آنان و جلب موافقت وى، به او رشوه مى‏دهند، آن را شعار خود قراردهند. سخنى كه سليمان عنوان كرد، ارزش‏هاى بلند معنوى و حق طلبى و دورى از هر گونه زرق و برق و پست‏هاى حساس و فريبنده دنيا در آن تأكيد شده است.

و هديه بلقيس در حقيقت رشوه‏اى بود كه خواست به واسطه آن سليمان را تحت تأثير قرار داده تا از او دست بردارد و او و مملكت وى را به حال خود رها سازد، ولى سليمان هديه بلقيس را نپذيرفت و در سخنانى كه به فرستادگان وى عنوان كرد، افزود: «بَلْ أَنْتُمْ بِهَدِيَّتِكُمْ تَفْرَحُونَ». سليمان(ع) فريب مظاهر فريبنده اين دنيا را نمى‏خورد وتحت تأثير آنها قرار نمى‏گرفت و در پى حقيقتى بزرگ بود كه هيچ ارزش مادى، بدان پايه نمى‏رسد.

تواضع و فروتنى

هر انديشمندى كه از سرگذشت سليمان و بلقيس درس تواضع و فروتنى بگيرد، به علم ودانش خود مغرور نشده و دچار عجب و خودپسندى نمى‏گردد و اين واقعيت از گفته هدهد هنگام بازگشت از سفرش نزد سليمان براى ما نمودار است: «أَحَطْتُ بِما لَمْ تُحِطْ بِهِ وَجِئْتُكَ مِنْ سَبَاً بِنَبَأٍ يَقِينٍ».

سليمان پيامبر، كه خداوند به او حكمت و علم سرشارى بخشيده بود، ازقضايايى كه هدهد يك پرنده كوچك و ضعيف از آن اطلاع داشت بى خبر بود، و زمانى كه سليمان را با اين گفته مخاطب ساخت و علم و دانش وى را به رقابت كشيد، درسى آموزنده براى مؤمنين است كه انسان هر اندازه از علم و دانش بهره‏مند باشد، در برخى از موارد شناخت، برتر و داناتر از خود را در ضعيف ترين موجودات الهى، خواهد يافت.

ولى سليمان در قبال هدهد چگونه عمل كرد؟ آيا غرور، او را فرا گرفت و اين خبر هدهد را ناديده انگاشت؟ آيا تكبّر و نِخوَتى كه از خصوصيات پادشاهان و سلاطين است، او را به آزار و اذيّت و كيفر هدهد در اين رقابت طلبى واداشت؟... خير، سليمان سخنى نگفت، جز اين‏كه «سَنَنْظُرُ أَصَدَقْتَ أَمْ كُنْتَ مِنَ الكاذِبِينَ».

سليمان در اين گفته به علم هدهد اذعان كرده و آن را به تحقيق و بررسى موكول نموده است. آن حضرت هيچ‏گونه ننگ و عارى احساس نمى‏كرد كه آن خبر را از هدهد، آن پرنده كوچك و ضعيف دريافت كند، او با اين‏كه پيامبربود از علم و دانشى سرشار برخوردار بود، به نحوى كه خداوند دانش او را چنين توصيف مى‏كند: «وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ وَسُلَيْمانَ عِلْماً وَقالا الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِى فَضَّلَنا عَلى‏ كَثِيرٍ مِنْ عِبادِهِ المُؤْمِنِينَ».

اين آيه دليل بر فضيلت علم و دانش و مقام برجسته دانشمندان است و هشدارى است براى آنان كه خدا را بر علم و دانشى كه بدانان عنايت كرده سپاس گويند و به مقام و مرتبه علم و دانش كه هيچ چيز به پايه آن نمى‏رسد، پى‏ببرند و آيه شريفه‏اى كه ياد آورشده خداوند آن دو را بر بسيارى از بندگانش برترى و فضيلت بخشيده، اشاره به اين معناست كه برخى از افراد، از حيث علم و دانش برتر از آنهايند واين مطلب بايد قابل توجه علما و دانشمندان قرارگيرد كه از خود تواضع و فروتنى نشان دهند؛ زيرا ميان بندگان خدا داناتر از آنها نيز وجود دارد.

پى‏نوشتها:‌


1- اين گفته مورچه، نوعى پوزش‏خواهى است، چون بر فرض كه سليمان و سپاهش مورچگان را زير پا لگد كوب مى‏كردند، در اثر اشتباه و بى‏توجهى آنان بود، ولى از آنجايى كه سليمان اعتراف دارد كه مورچه وى را فردى مهربان مى‏داند از خداى خويش مى‏خواهد او را ازسپاسگزاران به شمار آورد. نكته ظريفى كه در اين داستان به چشم مى‏خورد، توجه داشتن فرد قوى و نيرومند، به فرد ضعيف است. از آيات قرآن استفاده مى شود كه مورچگان در لانه‏هاى خود به صورت دسته‏جمعى زندگى كرده و بيدار باش و مراقبت، يكى از ويژگى‏هاى آنهاست و زبانى خاص دارند كه منظور خود را به يكديگر مى‏رسانند. بسيارى از ويژگى‏هاى آنها شناخته شده است، از جمله اين‏كه مورچگان از جامعه‏اى منظم برخوردارند و بسيار هوشيار و زيرك و علاقه‏مند به تلاش و كوشش بوده و داراى پشتكار و چاره‏انديشى هستند. جمعيت مورچگان علاقه دارند احياناً در يك جا زندگى كنند و گاهى پيرامون سخنى به نزاع پرداخته و برخى از برخى ديگر مسائلى را كه مربوط به امور آنهاست مى‏پرسند. اگر مجال بيشتر بود در مورد ويژگى‏هاى مورچگان بيش‏تر سخن مى‏گفتيم.
2- نمل (27) آيات 15 - 19.
3- ص (38) آيات 34- 35.
4- ص (38) آيات 35 - 40.
5- سبأ (34) آيات 12 - 13.
6- ص (38) آيات 30 - 33.
7- ياقوت، معجم البلدان، ج‏3، ص‏181.
8- دكتر جواد على، تاريخ عرب قبل از اسلام.
9- ياقوت، معجم البلدان، ج 3، ص 181.
10- حزقيال، فصل 27، آيه 22.
11- سفر سوم ملوك، فصل 10، آيه 2 و فصل 38، آيه 13 و معجم البلدان، ج‏3، ص‏181.
12- دكتر جواد على، تاريخ عرب قبل از اسلام، ج‏2، ص‏104.
13- نمل (27) آيات 20 - 27.
14- نمل (27) آيات 28 - 33.
15- نمل (27) آيات 34 - 37.
16- از ابن عباس منقول است كه وى آصف بن برخيا، وزير و پسر خواهر سليمان بوده كه فردى راستگو و درستكار به‏شمار مى‏آمده‏است. مجمع‏البيان، ج‏7، ص‏223. «ج».
17- نمل (27) آيات 38 - 40.
18- همان، آيات 41 - 43.
19- نمل (27) آيه 44.
20- سبأ (34) آيه 14.
21- حمل عصا يكى از نشانه‏هاى رياست است و پادشاهى چون سليمان، تا زمانى كه صحيح و سالم بود، عصاى خود را ترك نمى‏كرد.
22- قصص (28) آيه 77.
23- شايد مؤلفِ كتاب با عنوان كلمه «شورا» قصد داشته شوراى شش نفره خليفه دوم را مطرح كند كه با آنچه در تاريخ به طور مفصّل آمده و در اينجا جاى طرح آن نيست، آن شوراى ساختگى؛ از پايه و اساس مردود است. «ج».