باب نهم: داود، سليمان، يسع، الياس، يونس(ع)
درآمد
داود(ع) يكى از پيامبران الهى بود كه خداوند بدو پيامبرى و سلطنت وخير دنيا و
آخرت عنايت فرمود، او پيامبرى بود كه پادشاهى را نيز دارا بود، و از جمله پيامبرانى
بود كه پس از موسى(ع) كتب آسمانى بر آنان نازل شده بود، چه اينكه خداوند زبور را
بر او نازل فرمود. خداى متعال فرمود: «وَلَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِيِّينَ
عَلى بَعْضٍ وَآتَيْنا داوُدَ زَبُوراً؛ برخى از پيامبران را بر بعضى برترى داديم
و به داود زبور عطا نموديم».
سليمان فرزند داود(ع) بود و خداوند به او نيز نعمت پيامبرى و سلطنت عطا كرد و
بدو حكمت آموخت، تا آنجا كه به سليمان لقب يافت.
داود نخستين فردى بود كه نام او درخشيد و آنگاه كه در سپاه طالوت (شائول) به
عنوان سربازى برجالوت (جليات) فرمانده دشمنان فايق آمد و او را به قتل رساند، آوازه
او همه جا را فرا گرفت.
قبل از اينكه درباره پيامبرى داود و سليمان سخن بگوييم به عنوان مقدمه به ذكر
حوادث و پيشامدهايى كه در زندگى آنها رخ داده مىپردازيم، مناسب است در اين جا
طالوت و جالوت را به خوانندگان معرفى كنيم.
فصل اول: طالوت و داود
طالوت و داود
پس از وفات موسى(ع) «يوشع بن نون» كه از نوادگان يوسف(ع) بود زمام امور
بنىاسرائيل را به دست گرفت و بنى اسرائيل همراه او به سرزمينى كه در آن زمان بدان
وعده داده شده بودند، يعنى فلسطين وارد شدند.
نخستين شهرى را كه آنان به اشغال خود درآوردند، شهر «اريحا» - بنا به گفته بعضى
«اورشليم» - بوده است و خداوند به آنها دستور داده بود آنگاه كه وارد شهر مىشوند
با حالت خضوع و خشوع در برابر خداوند، از دروازه شهر وارد گردند و كلمه «حُطّه» را
بر زبان آورند؛ يعنى پروردگارا، از گناهان ما بگذر. ولى آنان از دستور خدا
سربرتافته و با حالتى ازكبر و نخوت وارد شهر گرديدند و به جاى اينكه از خداى خويش
طلب مغفرت و بخشش نمايند، چنان كه خدا آنها را بدان فرا خوانده بود، به فسق و فجور
و تبهكارى پرداختند. خداوند از كردار آنان به خشم آمد و در برابر نافرمانىهاى
آنان، عذاب خود را بر آنها فروفرستاد:
وَإِذ قُلْنا ادْخُلُوا هذِهِ القَرْيَةَ فَكُلُوا مِنْها حَيْثُ شِئْتُمْ
رَغَداً وَادْخُلُوا البابَ سُجَّداً وَقُولُوا حِطَّةٌ نَغْفِرْ لَكُمْ خَطاياكُمْ
وَسَنَزِيدُ المُحْسِنِين* فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُوا قَوْلاً غَيْرَ الَّذِى
قِيلَ لَهُمْ فَأَنْزَلْنا عَلى الَّذِينَ ظَلَمُوا رِجْزاً مِنَ السَّماءِ بِما
كانُوا يَفْسُقُونَ؛(1)
و آن زمان كه گفتيم وارد اين شهر (بيتالمقدس) شويد و از نعمتهاى آن تناول كنيد
و از آن در، سجده كنان وارد گرديد و بگوييد خدايا، از گناه ما درگذر، تا اينكه از
خطاى شما بگذريم و بر ثواب نيكوكاران شما بيفزاييم. ستمكاران پس از آن، حكم خدا را
تبديل به غير آنچه بدانان گفته شده بود، نمودند و ما به كيفر بدكارى، عذابى سخت از
آسمان بر آنها وارد ساختيم.
يوشع در فلسطين به اداره امور بنى اسرائيل پرداخت و ميان آنها حكمرانى كرد تا از
دنيا رفت و پس از او حاكمانى روى كار آمدند و برههاى از زمان، بىآنكه مردم از
وجود پادشاه قدرتمند و صاحب شوكتى برخوردار باشند، ميان آنان فرمانروايى كردند.
در آن زمان بنىاسرائيل در معرض حملات ملتهاى مجاور خود قرار داشتند و آداب
ورسوم رايج بين آنان اين بود كه هرگاه با دشمنان خود درگير مىشدند، تابوت سلطنتى
را پيشاپيش خود قرار داده و از آن كمك مىخواستند تا اراده و تصميمشان تقويت گردد.
پس از آن، نبرد خونينى ميان بنى اسرائيل با فلسطينىها رخ داد و از آنجا كه
خداوند در اثر گناهانِ قوم بنى اسرائيل بر آنان خشمگين بود، فلسطينىها طعم تلخ
شكست را به آنها چشاندند و زنان و فرزندان آنان را به اسارت گرفتند و آنها را از
شهرشان بيرون براندند و تابوت سلطنتى را از آنان باز پس گرفتند و به خانه خداى خود
(داجون) بردند.
بنىاسرائيل در دوران هيئت حاكمه، به باديهنشينى پرداخته و داراى تعصبهاى
قبيلهاى بودند و اين شيوه را تا سال 1040 ق.م ادامه دادند تا اينكه ميان آنان
رهبرى پديدار شد و آنها را متحد ساخت و زير يك پرچم گرد آورد و بدين سان به عنوان
نخستين پادشاه بنىاسرائيل زمام امور حكومت را به دست گرفت، وى در تاريخ يهود به
نام «شائول» معروف بوده و قرآن او را «طالوت» ناميده است.
درخواست پادشاه
بنى اسرائيل پس از شكست و از دست دادن تابوت، به ذلّت و خوارى دچار گرديدند،
بزرگان آنها نزد «سموئيل» كه مقام پيامبرى و قضاوت را عهدهدار بود، رفته و از او
خواستند كه برايشان پادشاهى برگزيند تا زير پرچم او گرد آمده و با دشمنان خويش
مبارزه كنند. سموئيل به حقيقت و ماهيّت قوم خود آشنا بود و از سرشت آنان آگاهى داشت
و مىدانست كه آنان صحنه نبرد را ترك خواهند كرد، لذا از آنها پرسيد: اگر جنگى براى
شما رخ دهد، شايد به مبارزه برنخيزيد؟ آنها زير بار اين سخن نرفتند و گفتند: چگونه
براى باز پس گيرى حقوق خويش نجنگيم، حال آنكه دشمنانمان ما را از وطنمان بيرون
رانده و ميان ما وفرزندانمان جدايى افكندهاند! به هر حال، آنچه را سموئيل انتظار
داشت به وقوع پيوست و آنگاه كه خداوند خواسته آنها را بر آورده ساخت و جنگى را
برايشان به وجود آورد، جزگروهى اندك بقيه از حضور در جنگ و نبرد خوددارى كردند.
خداى متعال فرمود:
أَلَمْ تَرَ إِلى المَلَإِ مِنْ بَنِى إِسْرائِيلَ مِنْ بَعْدِ مُوسى إِذ
قالُوا لِنَبِىٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنا مَلِكاً نُقاتِلْ فِى سَبِيلِ اللَّهِ قالَ
هَلْ عَسَيْتُمْ إِنْ كُتِبَ عَلَيْكُمُ القِتالُ أَلّا تُقاتِلُوا قالُوا وَما
لَنا أَلّا نُقاتِلَ فِى سَبِيلِ اللَّهِ وَقَدْ أُخْرِجْنا مِنْ دِيارِنا
وَأَبْنائِنا فَلَمّا كُتِبَ عَلَيْهِمُ القِتالُ تَوَلَّوْا إِلّا قَلِيلاً
مِنْهُمْ وَاللَّهُ عَلِيمٌ بِالظّالِمِينَ؛(2)
آيا نديدى كه آن گروه از بنىاسرائيل پس از موسى، از پيامبر خود درخواست كردند
كه برايمان پادشاهى برانگيز تا به رهبرى او در راه خدا مبارزه كنيم، پيامبرشان گفت:
آيا اگر كارزار و نبرد بر شما فرض و واجب شود، نافرمانى مىكنيد؟ گفتند: چگونه ممكن
است كه ما در راه خدا مبارزه نكنيم، در صورتى كه ما و فرزندانمان توسط دشمنان از
شهر و ديارمان بيرون رانده شديم. و آنگاه كه حكم جهاد بر آنها فرض و واجب گشت، جز
اندكى از آنان بقيه از جنگ سرباز زدند و خداوند از كردار ستمكاران آگاه است.
پادشاهى طالوت
سموئيل به بنى اسرائيل اطلاع داد كه خداوند خواسته آنها را برآورده كرده و طالوت
را كه از نوادگان بنيامين بود، به پادشاهى آنان برگزيده است، ولى مردم زبان به
شكايت گشوده و نسبت به گزينش طالوت اعتراض كردند و گفتند: او از خانواده شرافتمندى
نيست، آنها بهگمانشان، خود را از او به پادشاهى سزاوارتر مىدانستند؛ زيرا پادشاهى
بنى اسرائيل مىبايست در فرزندان يهودا و نبوت در فرزندان لاوى باشد، ولى طالوت از
نوادههاى بنيامين و از طبقات معمولى مردم بود.
اعتراض ديگر آنان اين بود كه طالوت فردى تهيدست بوده و از مال و ثروت بهرهاى
ندارد و مال و دارايى از نظر يهوديان از برجستهترين شاخصها و امتيازات بزرگ و
شرافت بهشمار مىآمد. سموئيل به اعتراض كنندگان پاسخ داد: خداوند طالوت را به
عنوان پادشاه آنان برگزيده و او را به صفات و ويژگىهايى آراسته است كه شايستگى و
لياقت پادشاهى را دارد. به او علم و دانشِ سرشار عنايت كرده است كه مىتواند با
شناخت مسائل سياسى مربوط به آنان و با دانش و هوشمندى خود، امور زندگى آنها را
اداره كند، چنان كه به وى نيروى جسمانى عطا كرده كه در جنگها و در برابر دشمنان
توان پايدارى و استقامت داشته باشد. وانگهى خداوندى كه طالوت را برگزيده، به امور
مربوط به بندگانش آشناتراست، او هرگونه كه بخواهد امور مربوط به جهان هستى را اداره
مىكند و از روى حكمتى كه هيچكس غير او بدان واقف و آگاه نيست، به هر كس خواهد ملك
و پادشاهى عنايت مىكند:
وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَكُمْ طالُوتَ مَلِكاً
قالُوا أَنّى يَكُونُ لَهُ المُلْكُ عَلَيْنا وَنَحْنُ أَحَقُّ بِالمُلكِ مِنْهُ
وَلَمْ يُؤْتَ سَعَةً مِنَ المالِ قالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفاهُ عَلَيْكُمْ
وَزادَهُ بَسْطَةً فِى العِلْمِ وَالجِسْمِ وَاللَّهُ يُؤْتِى مُلْكَهُ مَنْ يَشاءُ
وَاللَّهُ واسِعٌ عَلِيمٌ؛(3)
و پيامبرشان بدانان گفت: خداوند طالوت را به پادشاهى شما برگزيده است. گفتند: او
چگونه بر ما حاكميت يابد، در صورتى كه ما به پادشاهى از او سزاوارتريم او از اموال
فراوان نيز برخوردار نيست. رسول در پاسخ آنها گفت: خداوند او را بر شما برگزيده و
علم و دانش و قواى جسمانى او را فزونى بخشيده است. و خداوند ملك و پادشاهى را به هر
كه خواهد مىبخشد و هم او توانگر و داناست.
علامت پادشاهى
قرآن كريم يادآور مىشود كه سموئيل پيامبر، به بنى اسرائيل خبر داد نشانه
پادشاهى طالوت اين است كه وى آنان را به پيروزى خواهد رساند و تابوتى كه علامت عزّت
و مجد و شرف آنها و سبب آرامش دلهاى آنان بوده و آثارِ موسى و هارون و الواحى كه
در آن وجود دارد و سفارشات الهى در آنها تدوين گشته است، بردوش فرشتگان بدانان باز
خواهد گشت. خداى متعال فرمود:
وَقالَ لَهُمْ نَبِيُّهُمْ إِنَّ آيَةَ مُلْكِهِ أَنْ يَأْتِيَكُمُ التّابُوتُ
فِيهِ سَكِينَةٌ مِنْ رَبِّكُمْ وَبَقِيَّةٌ مِمّا تَرَكَ آلُ مُوسى وَآلُ هرُونَ
تَحْمِلُهُ المَلائِكَةُ إِنَّ فِى ذلِكَ لَآيَةً لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ
مُؤْمِنِينَ؛(4)
و پيامبرشان بدانان گفت: نشانه و علامت پادشاهى او اين است كه وى تابوت را كه در
آن آرامشى از ناحيه پروردگارتان و الواح بازمانده خانواده موسى و هارون است و بر
دوش فرشتگان حمل مىشود برايتان مىآورد. به راستى كه اگر ايمان داشته باشيد، نشانه
و حجّتى در اين ماجرا برايتان موجود است.
آزمايش سپاهيان
طالوت، قوم خود را براى مبارزه در راه خدا فراخواند و آنان را براى نبرد با
دشمنانى كه آنها را به ذلّت نشاندند، تشويق و ترغيب نمود. سپاهى انبوه زير پرچم او
گرد آمده و آنها را به جنگ با فلسطينيان كه رهبرى آنها را جالوت(5)
عهدهدار بود، گسيل داشت. جالوت به شجاعت و دلاورى معروف بود و خبر دلاورىها و
پيروزىهاى وى ميان تمام ملتهاى مجاور انتشار يافته بود، به همين دليل از او
بيمناك بوده و از نبرد و درگيرى با وى خوددارى مىكردند.
طالوت سپاهيان خود را حركت داد و آنها را از شهر خودشان دور ساخت، تا به نزديكى
سپاه دشمن رسيدند، و خواست توان جنگى و رزمى آنها را بيازمايد و از ميزان صبر و
تحمل و فرمانبردارى و اطاعت آنها آگاه گردد، لذا در لحظاتى كه به شدت خسته شده
بودند و تشنگى بر آنان چيره گشته بود، بدانان گفت: شما به زودى از نهرى خواهيد گذشت
و خداوند به وسيله آن شما را در بوته امتحان و آزمايش قرار مىدهد تا آنان را كه
اطاعت مىكنند از نافرمانان مشخص سازد. بنابراين، كسى كه از آن آب ننوشد و لذّت آن
را نچشد، از پيروان من خواهد بود، ولى هر يك از شما مىتواند تنها يك مشت از آب
برگيرد و تشنگى خود را بهوسيله آن برطرف سازد و كسى كه بيش از ديگران بياشامد، از
پيروان من نيست. ولى آنگاه كه به رودخانه رسيدند، بيشتر آنها با فرمان طالوت
مخالفت كرده و بدون توجه به نهى او، خود را از آن سيراب ساختند:
فَلَمّا فَصَلَ طالُوتُ بِالجُنُودِ قالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِيكُمْ بِنَهَرٍ
فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَيْسَ مِنِّى وَمَنْ لَمْيَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّى
إِلّا مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِيَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلّا قَلِيلاً
مِنْهُمْ؛(6)
و آنگاه كه طالوت لشكر كشيد، گفت: به راستى كه خداوند شما را به نهر آبى مورد
آزمايش قرار مىدهد، كسى كه از آن بياشامد، از پيروان من نيست و كسى كه از آن ننوشد
پيرو من است، مگر اينكه كفى بيشتر نياشامد، ولى همه لشكريان به جز افرادى اندك، از
آن آب نوشيدند.
پيروزى طالوت
طالوت به همراه كسانى كه تشنگى و خستگى را تحمل كرده بودند از نهر گذشت، وى بعد
از آنكه عده زيادى از همراهانش برگشتند، خود را در برابر انبوه دشمن اندك يافتند.
دستهاى از آنان كه كثرت دشمن، آنها را بيمناك ساخته بود، گفتند: ما امروز توان
برابرى با جالوت را نداريم، اما دستهاى كه ايمان آورده بودند از كثرت دشمن ترس به
دلشان راه نيافته بود؛ زيرا آنها مطمئن بودند كه پس از مرگ به ديدار خداى خويش
خواهند رفت، از اين رو گفتند: بسيار اتفاق افتاده است كه گروهى اندك به اذن خدا
برعده بسيارى چيره گشتهاند، لذا ما در برابر دشمن پايدارى خواهيم كرد، خداوند
صابران را حمايت كرده و پيروز مىگرداند. وآنگاه كه مؤمنان براى نبرد با جالوت و
سپاهش حركت كردند، به پيشگاه خداوند به تضرع و زارى پرداختند كه دلهاى آنان را
سرشار از صبر و شكيبايى گردانده و در ميدان نبرد ثابت قدم نگاهدارد و بر دشمنانشان
پيروز گرداند، خداوند دعاى آنان را مستجاب و آنها را پيروز ساخت و داود، جالوت را
از پاى در آورد و خداى متعال پادشاهى بنى اسرائيل را به وى ارزانى داشت، و هرگونه
دانش و حكمتى را كه خواست بدو آموخت و او بندگان شايستهاش را ي
ارى مىفرمايد، اگر خداوند براى محو و نابودى فساد و تباهى تبهكاران، مصلحان را
بر آنها مسلط نمىگرداند و اگر برخى از انسانهاى شرور را بر برخى ديگر تسلط
نمىبخشيد، زمين آباد نمىگشت، بلكه فساد و تباهى آن را فرامىگرفت، ولى احسان و
عنايت پروردگار پيوسته شامل حال همه مردم است:
فَلَمّا جاوَزَهُ هُوَ وَالَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ قالُوا لا طاقَةَ لَنا
اليَوْمَ بِجالُوتَ وَجُنُودِهِ قالَ الَّذِينَ يَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاقُوا
اللَّهِ كَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِيلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً كَثِيرَةً بِإِذنِ اللَّهِ
وَاللَّهُ مَعَ الصّابِرِينَ * وَلَمّا بَرَزُوا لِجالُوتَ وَجُنُودِهِ قالُوا
رَبَّنا أَفْرِغْ عَلَيْنا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدامَنا وَانْصُرْنا عَلىَ
القَوْمِ الكافِرِينَ * فَهَزَمُوهُمْ بِإِذنِ اللَّهِ وَقَتَلَ داوُدُ جالُوتَ
وَآتاهُ اللَّهُ المُلْكَ وَالحِكْمَةَ وَعَلَّمَهُ مِمّا يَشاءُ وَلَوْلا دَفْعُ
اللَّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الأَرْضُ وَلكِنَّ اللَّهَ ذُو
فَضْلٍ عَلى العالَمِينَ؛(7)
و آن زمان كه او به همراه گروندگانش از نهر گذشتند، لشكريانش بدو گفتند: ما
امروز در برابر جالوت و سپاهش توان مقاومت نداريم، كسانى كه به لقاى رحمت الهى
اعتقاد داشتند گفتند: چه بسا گروهى اندك به اذن خدا بر گروهى بسيار پيروز گردند و
خداوند با صبر پيشگان است و آنگاه كه در برابر جالوت و سپاهش قرار گرفتند عرضه
داشتند: پروردگارا، به ما صبر و شكيبايى عنايت فرما و گامهايمان را استوار دار و
بر كافران پيروزمان گردان، و به اذن خدا آنهارا شكست دادند و داود، جالوت را از پاى
درآورد و خداوند به او پادشاهى و حكمت و فرزانگى عطا كرد و آنچه را مىخواست بدو
آموخت و اگر خداوند برخى از مردم را به وسيله بعضى ديگر فروننشاند، زمين به فساد و
تباهى كشيده مىشود، ولى خداوند به جهانيان لطف و عنايت دارد.
كشته شدن جالوت (جليات)
قرآن، نحوه كشته شدن جالوت را به دست داود تشريح نكرد، ولى تورات آن را تفصيل
داده كه ما خلاصهاى از آن را مىآوريم:
فلسطينىها براى نبرد با بنىاسرائيل سپاهيان خود را گردآوردند و شائول (طالوت)
و نيروهاى بنىاسرائيل در برابر آنها قرار گرفتند. هر لشكر برفراز كوهى مستقر بود و
ميان دو سپاه دشتى هموار قرار داشت. چند روزى سپرى شد و هيچ يك از دو لشكر جرأت
حمله به ديگرى را نداشت، در اين هنگام مردى قوى هيكل و زشت چهره به نام جالوت
(جليات) غرق در اسلحه از اردوگاه فلسطينىها خارج شد و نيزهاى بزرگ در دست داشت.
جليات پس از بيرون آمدن، وسط دشت قرار گرفت و بر سپاهيان بنىاسرائيل بانگ زد تا
شخصى را براى مبارزه او برگزيده و به ميدان بفرستند و گفت: اگر فرد مبارز شما بر ما
غلبه يافت، ما همگى به بردگى او درخواهيم آمد و اگر من بر او فايق آمدم و او را
كشتم، شما به بردگى ما درخواهيد آمد.
شائول (طالوت) و سپاهش از شنيدن سخنان جليات بيمناك گشتند و از برابرى با او
خوددارى كردند و او تا چهل روز پيوسته صبح و شام آنها را به مبارزه مىطلبيد، شائول
(طالوت) وعده داده بود، هر كس جليات را بكشد، به او مال فراوان بخشيده و دخترش را
به ازدواج وى درخواهد آورد. مردى از بيت لحم به نام «يسىّ» كه داراى سه پسر بود و
آنها براى مبارزه در كنار شائول، در سپاه وى حضور داشتند و چهارمين فرزندش را كه
داود نام داشت، نزد برادران خود فرستاده بود تا حال آنها را جويا شود. داود ملاحظه
كرد كه جليات مبارز مىطلبد و مردم از بيم و ترس او از برابرى با وى خوددارى
مىكنند و جليات به آنها ناسزا گفته و آنان را مورد نكوهش و اهانت قرار مىدهد، لذا
غيرت و مردانگى داود به حركت درآمده و از شائول خواست بدو اجازه دهد تا براى نبرد
با جليات به ميدان رود. شائول از فرستادن او خوددارى كرد و او را از شجاعت و
بىباكى جليات برحذر داشت، ولى سرانجام به او اجازه نبرد داد وزرهى بر او پوشاند كه
نمىتوانست آن را حمل كند؛ زيرا او به پوشيدن چنين زرهى عادت نداشت. به همين دليل
آن را از تن خود بيرون آورد و عصاى خويش را به دست گرفت و تعدا
د پنج پاره سنگ صاف از بيابان برداشته و در خورجين خود نهاد و فلاخن خويش را در
دست گرفت و با يكديگر رو در رو شدند، پس از نبردى كه با جليات انجام داد، او تلاش
كرد با ضربه نيزهاى داود را از پا درآوَرَد، ولى داود با چالاكى به وسيله سنگى كه
در فلاخن داشت، پيشانى وى را نشانه رفت و آن فرد ستمكار نقش بر زمين شد و داود چون
صاعقه بر سينه او نشست و شمشير از نيام كشيد و سر از بدنش جدا ساخت. فلسطينىها كه
فرمانده خود را كشته ديدند، ترس و وحشت آنها را فرا گرفت و دچار تفرقه و پراكندگى
شده و پا به فرار گذاشتند و شائول (طالوت) با سپاهش آنها را تعقيب كرده و تعداد
زيادى از آنان را به قتل رساندند.
مرگ طالوت و پادشاهى داود
وقتى داود، جالوت را كشت، در دربار طالوت به مقام والايى رسيد و بر جنگجويان
بنىاسرائيل پيشى گرفت. امّا زمانى كه طالوت تصور كرد داود به منزله رقيبى خطرناك
براى او درآمده، به ويژه از جنبه محبوبيّتى كه در بين تمام قوم بنىاسرائيل
برخوردار است، آتش حسد در دلش شعلهور گرديد و ديرى نپاييد كه حسدش به كينهاى
كشنده تبديل شد و چندين بار سعى در ترور وى نمود، ولى توطئههاى او نقش بر آب شد.
سپس در نبرد «جلبوع» كه اسرائيلىها شكست خورده و فرار كردند و سه تن از فرزندان
طالوت كشته شدند، تيراندازان فلسطينى طالوت را مورد هدف قرار داده و او را به شدت
زخمى كردند، طالوت به كسى كه اسلحه وى را حمل مىكرد، دستور داد تا شمشيرش را از
نيام كشيده و او را به وسيله آن از پاى درآورد، تا به دست دشمن كشته نشود كه او را
مثله كنند، ولى آن شخص از اين عمل خوددارى كرد، در اين هنگام طالوت شمشير خود را
برگرفت و خود را به روى آن انداخت، و بدينسان كشته شد.
داود پس از اين ماجرا رهسپار «حبرون» شهر الخليل امروز گرديد. مردان يهودا نزد
داود آمده و او را پادشاه قرار دادند، ولى ساير قوم بنى اسرائيل به اطاعت «اشبوشت»
پسر طالوت در آمدند، و نبردهايى ميان طرفداران داود و «اشبوشت» به وجود آمد تا
اينكه پسر طالوت به قتل رسيد و داود به عنوان پادشاهى كليه أسباط بنى اسرائيل مطرح
شد. زمانى كه داود به پادشاهى همه اسرائيليان درآمد، سىساله بود و مدت چهل سال
حكومت كرد. داود در حبرون مدت هفت سال و نيم بر يهودا حكمفرمايى كرد و 33 سال در
اورشليم بر همه اسرائيليان و يهودا پادشاهى نمود و آنگاه پسرش سليمان را قبل از
مرگ خود ولىعهد خويش قرار داد و زمانى كه سليمان به فرمانروايى رسيد، كار پدر را
پى گرفت و به كشورگشايى ادامه داد و به شيوهاى نو كشور را نظم و ترتيب بخشيد و
معبد «مسجد الأقصى» را تكميل ساخت، چه اينكه خداوند بدو دانش و حكمت آموخته بود.
فصل دوم: سرگذشت داود
قضاوت داود
داود(ع) روزها و اوقات خويش را به چهار قسمت تقسيم كرده بود: يك روز براى عبادت
و روزى براى قضاوت و داورى و يك روز ويژه پند و اندرز و روزى هم به كارهاى شخصى خود
اختصاص داده بود. دريكى از روزهايى كه ويژه امور شخصى او بود و به كارهاى خود
مىپرداخت و كسى در آن روز حق برهم زدن آرامش و آسايش وى را نداشت دو مرد، دور از
چشم نگهبانان از دژهاى كاخ وى عبور كرده و وارد اتاق او شدند. داود به طور ناگهانى
با آنان روبهرو گشت و بر جان خويش بيمناك شد و تصور كرد آنها براى كشتن وى
آمدهاند ولى، آن دو به داود گفتند: بيم به خود راه مده، ما دو نفر با يكديگر نزاعى
داريم كه داورى را نزد شما آوردهايم و شما به حق و عدالت ميان ما داورى كن كه در
حقّ ما ستم نشود و ما را به راه راست و صحيح هدايت كن و آنگاه كسى كه به حقّ او
تجاوز شده بود، دعواى خود را مطرح كرد و گفت: اين برادر دينى من (و به دوستش اشاره
كرد) تعداد نَوَد و نُه رأس گوسفند دارد و من تنها داراى يك رأس هستم، ولى او چشم
طمع به تنها گوسفند من دوخته و قصد دارد آن را ازمن بستاند و به گوسفندانش بيفزايد
و من سعى كردم او را به ناروايى درخواستش قانع سازم، ولى موفق نشدم و او در بحث و مناقشه بر من چيره گشت.
داود ماجرا را شنيد و عمل طرفى را كه از گوسفندان زيادى برخوردار بود، ناپسند
شمرد كه نمىبايد تنها گوسفند دوستش را از او بگيرد، لذا او را در مورد اين تقاضايش
ستمكار تلقى كرده و عليه او حكم نمود، مانند بسيارى از دوستان كه سعى دارند به ديگر
دوستان خود ظلم و ستم روا دارند، حال آنكه لازم است دوستان با يكديگر منصفانه
برخورد كنند. متأسفانه، اين خوى ناپسند در بسيارى از مردم وجود دارد، مگر مؤمنينى
كه اعمالى شايسته انجام مىدهند و تعداد آنها در جامعه انسانى انگشت شمار است.
اينجا بود كه داود متوجه شد، خداوند اين دو متخاصم را با طرح اين نزاع نزد او
فرستاده تا او را در بوته آزمايش قرار دهد و بدين وسيله بداند، آنگونه كه سزاوار
مقام و منصب اوست بايد حكم صادر كند. از اين رو داود(ع) ازخداى خويش طلب عفو و بخشش
كرد و در مقابل او كرنش نموده و سر برآستان ربوبىاش ساييد تا توبهاش را بپذيرد و
خداوند توبه او را پذيرفت و به او اطمينان داد كه ازبندگان مقرّب او بوده و جايگاهش
در بهشت جاودان خواهد بود. خداى متعال فرمود:
وَهَلْ أَتاكَ نَبَأُ الخَصْمِ إِذ تَسَوَّرُوا المِحْرابَ * إِذ دَخَلُوا عَلى
داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لاتَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْضٍ
فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنا إِلى سَواءِ الصِّراطِ *
إِنَّ هذا أَخِى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ
أَكْفِلْنِيها وَعَزَّنِى فِى الخِطابِ * قالَ لَقَدْ ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نَعْجَتِكَ
إِلى نِعاجِهِ وَإِنَّ كَثِيراً مِنَ الخُلَطاءِ لَيَبْغِى بَعْضُهُمْ عَلى
بَعْضٍ إِلّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ وَقَلِيلٌ ما هُمْ وَظَنَّ
داوُدُ أَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راكِعاً وَأَنابَ *
فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَإِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَحُسْنَ مَئابٍ؛(8)
آيا ماجراى آن دو فرشته به صورت خصم به تو نرسيد، آنگاه كه بدون اجازه وارد
جايگاه داود شدند و او بسيار بيمناك شد. آنان به داود گفتند: بيم نداشته باشد، ما
دو تن با يكديگر اختلافى داريم و اينك شما بين ما به حق داورى نما و در مورد
هيچكدام از ما جور و ستم و يا طرفدارى نكن و ما را به راه راست دلالت فرما. اين
برادر دينى من تعداد نَوَد و نُه رأس گوسفند دارد و من تنها داراى يك گوسفند هستم،
او با تهديد، خواهان يك گوسفند من است. داود گفت: در حقيقت به تو ظلم رواداشته كه
خواسته يك گوسفند تو را به گوسفندان خود ضميمه كند و بسيارى از معاشران و دوستان در
حقّ يكديگر ستم و تعدى مىكنند، مگر كسانى كه ايمان دارند و عمل شايسته انجام
مىدهند كه آنها هم تعدادشان انگشتشمار است. داود دريافت كه ما او را در بوته
آزمايش گذاشتهايم، پس از پروردگار خويش طلب بخشش كرد و با تواضع و فروتنى به
پيشگاه خداوند متعال روآورد و ما او را بخشيديم، و داود از مقرّبان ما بوده و
نزدمان از جايگاه و منزلتى والا و نكو برخوردار است.
از اين گذشته خداوند اراده فرموده بود، عظمت نعمتى را كه به وى ارزانى داشته،
برايش پديدار سازد و آن خلافت روى زمين بود كه به وى عنايت كرده و اين گونه خلافت
معمولاً انسان را به طغيان و سركشى سوق داده و طبق هواى نفسِ خود داورى مىكند، به
همين دليل خداوند از او خواست تا ميان مردم، به حق و عدالت و دور از هوا و هوس حكم
و داورى نمايد؛ زيرا در غير اين صورت وى را از راه راست الهى، كه بر عدالت مطلق
استواراست، منحرف مىسازد و كسانى كه از راه حق منحرف شوند در قيامت به سبب فراموش
كردن فرجام ظلم و ستمِ خويش و انحراف از راه راست، به عذابى سخت گرفتار خواهند شد.
و اين سفارشى بود كه خداوند به داود(ع) فرمود:
يا داوُدُ إِنّا جَعَلْناكَ خَلِيفَةً فِى الأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النّاسِ
بِالحَقِّ وَلا تَتَّبِعِ الهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ إِنَّ
الَّذِينَ يَضِلُّونَ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ لَهُمْ عَذابٌ شَدِيدٌ بِما نَسُوا
يَوْمَ الحِسابِ؛(9)
اى داود، ما تو را جانشين خود در زمين مقرر داشتيم. ميان مردم به حق داورى نما و
از هواى نفس پيروى مكن كه تو را از پيمودن راه خدا باز داشته و منحرف مىسازد و
كسانى كه از طريق الهى انحراف يافتند، عذابى دردناك در انتظارآنهاست، چه اينكه
آنها قيامت را به فراموشى سپردند.
داورى در امر كشاورزى
شبانگاهان گلهاى بدون چوپان به كشتزارى رو آورد و آن را تباه ساخت. صاحبان
مزرعه داورى نزد داود(ع) بردند و گفتند: اى پيامبر خدا، ما زمين خود را شخم زده و
آن را زراعت نموديم و از آن مراقبت كرديم تا زمان درويدن آن فرارسيد، و اينك
گوسفندان متعلق به اين مردم، شبانه به مزرعه ما روآورده و در آن پراكنده شده و آن
را به گونهاى جويدهاند كه هيچ چيز از آن باقى نگذاشتهاند، داود(ع) به صاحبان
گوسفند فرمود: آيا اينان راست مىگويند؟ گفتند: آرى. وى به صاحبان مزرعه گفت: بهاى
زراعت خود را چقدر تخمين مىزنيد؟ آنان قيمت را بدو گفتند و سپس رو به صاحبان
گوسفند كرد و گفت: شما بهاى گوسفندان خود را چقدر تخمين مىزنيد؟
آنها نيز قيمت را عنوان كردند، وقتى داود ملاحظه كرد كه قيمتها به يكديگر نزديك
است، به صاحبان گوسفند فرمود: شما گوسفندان خود را عوض كشتزار اين آقايان به آنها
بدهيد، ولى پسرش سليمان درجلسه حضور داشت و شاهد براين محاكمه بود، پيشدستى كرد و
به پدرش گفت: من هم در اين ماجرا نظريهاى دارم و آن اين است كه صاحبان گوسفند،
گوسفندان خويش را به صاحبان مزرعه تحويل دهند و آنان از پشم و شير و بچههاى آنها
استفاده كنند و مزرعه را از صاحبان آن تحويل بگيرند و آن را شخمزده و زراعت و
آبيارى نمايند و تا هنگام به دست آمدن حاصل، از آنها مراقبت كنند و آنگاه كه زمان
درو فرارسيد، مزرعه را به صاحبان آن تحويل داده و گوسفندان خويش را باز پس گيرند.
طرفين بدين حكم راضى شدند. داود گفت: فرزندم، من هم با اين حكم موافق هستم، لذا
همانگونه كه سليمان نظر داده بود، ميان آنان داورى كرد و قرآن بدين ماجرا اشاره
مىكند:
وَداوُدَ وَسُلَيْمانَ إِذ يَحْكُمانِ فِى الحَرْثِ إِذ نَفَشَتْ فِيهِ غَنَمُ
القَوْمِ وَكُنّا لِحُكْمِهِمْ شاهِدِينَ * فَفَهَّمْناها سُلَيْمانَ وَكُلّاً
آتَيْنا حُكْماً وَعِلْماً؛(10)
و داود و سليمان آنگاه در ماجراى كشت وزرع به داورى پرداختند، زمانى كه
گوسفندان بىشبان مزرعه آنها را تباه ساخت و ما گواه بر داورى آن دو بوديم و ما آن
قضاوت و داورى را بهوسيله وحى به سليمان آموختيم و به هريك از آنان مقام داورى و
دانش عطا كرديم.
عبادت داود(ع)
خداوند عبادت داود را اين گونه وصف مىكند:
وَاذكُرْ عَبْدَنا داوُدَ ذَا الأَيْدِ إِنَّهُ أَوّابٌ * إِنّا سَخَّرْنا
الْجِبالَ مَعَهُ يُسَبِّحْنَ بِالعَشِىِّ وَالإِشْراقِ * وَالطَّيْرَ مَحْشُورَةً
كُلٌّ لَهُ أَوّابٌ؛(11)
و بنده ما داود را ياد كن كه فردى با صلابت بود و پيوسته به درگاه ما توبه و
انابه مىكرد. ما كوهها را مسخّر او گردانيديم تا به همراه او صبح و شب خدا را ذكر
و تسبيح گويند و پرندگان را به تسخير او در آورديم و همه آنها نزد او گرد مىآمدند.
در اين آيات شريفه خداوند به پيامبرش حضرت محمد(ص) دستور مىدهد كه بنده او داود
را به ياد آرد، تا الگو و سرمشقى براى وى باشد، چه اينكه داود(ع) به صفت «ذا
الأيد» آراسته بود، يعنى كسى كه در دين و آيين خويش استوار است و در سختىها به
سستى نگراييده و در برابر ظلم و ستم گرفتار ضعف و ناتوانى نمىشود.
و نيز خداوند او را به صفت «اَوّاب» توصيف مىفرمايد: يعنى كسى كه بسيار به خداى
خويش روآورده و در دشوارىها و شادمانىها و در نهان و آشكار، بدو پناه مىجويد.
خداوند كوهها را مسخّر داود ساخت، به گونهاى كه صبح و شام و با زبانى خاص كه
براى انسان معمولى قابل درك نبود، همراه او ذكر خدا مىگفتند، ولى داود با حواس و
علم و دانش و ارزشهاى خاصّى كه خداوند بدو عنايت فرموده بود، زبان آنها را
مىدانست، هم چنين پرندگان، هنگامى كه داود(ع) ذكر خدا مىگفت پيرامونش گرد
مىآمدند و در ذكر تسبيح خدا با وى شركت مىجستند و خداى سبحان آن را در قرآن
يادآور شده است:
وَلَقَدْ آتَيْنا داوُدَ مِنّا فَضْلاً يا جِبالُ أَوِّبِى مَعَهُ وَالطَّيْرَ؛(12)
و ما به فضل و كرم خود به داود نعمت ارزانى داشتيم (و گفتيم) اى كوهها و
پرندهها، شما نيز با نغمه خود با داود همسو شويد.
پادشاهى داود
خداوند نعمتهاى خويش را بر داود(ع) با اين گفته بيان مىفرمايد:
وَشَدَدْنا مُلْكَهُ وَآتَيْناهُ الحِكْمَةَ وَفَصْلَ الخِطابِ؛(13)
و در پادشاهى او را توانمند ساختيم و به او قدرت درك حقايق و تميز حق و باطل عطا
نموديم.
و مقصود از گفتهاش «وَشَدَدْنا مُلْكَهُ» يعنى او را با عظمت، شكوه، نصرت و
پيروزى، زيادى لشكر و فراوانى نعمت، توانمند گردانيد و «وَآتَيْناهُ الحِكْمة» يعنى
نبوت، كمال، علم و دانش و علم اديان را به وى آموخت «وَفَصْلَ الخِطابِ» يعنى پايان
دادن به نزاع و كشمكشى كه بين طرفين دعوا بود، به وسيله تشخيص حق از باطل به او
عنايت كرد.
معجزات آن حضرت
خداوند متعال به امور خارقالعادهاى كه به داود(ع) اختصاص داد و هيچ فرد عادى
توان انجام آن را نداشت، اشاره فرموده است:
«وَأَلَنّا لَهُ الحَدِيدَ * أَنِ اعْمَلْ سابِغاتٍ وَقَدِّرْ فِى السَّرْدِ
وَاعْمَلُوا صالِحاً إِنِّى بِما تَعْمَلُونَ بَصِيرٌ».(14)
يعنى خداى سبحان، آهن را در برابر او نرم و قابل انعطاف قرار داده و مطيع وى
ساخت، به گونهاى كه بدون نياز به آتش و چكش آن را چون شمع به هر صورتى كه مىخواست
درمىآورد و از آن زرههاى مستحكم با حلقههايى متصل به يكديگر و يك اندازه با كمال
دقتّ مىساخت، اين نوع زرهها، فرد زرهپوش را همچون زرههاى يك پارچه، از حركت
بازنمىداشت و قرآن بدين معنا نيز اشاره دارد:
وَعَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ؛(15)
به داود ساختن لباسى را براى شما آموختيم - و اين همان زرههايى بود كه از آهن
ساخته مىشد- تا در نبرد با دشمن، شما را از ضربه شمشير و نيزه محافظت كند.
كتاب داود(ع)
قرآن يادآور مىشود كه خداوند به داود(ع) كتابى به نام زبور عنايت كرد:
«وَآتَيْنا داوُدَ زَبُوراً». زبور نزد اهل كتاب «مزامير» ناميده مىشد كه
مجموعهاى از اشعار مذهبى بود و با نشاط و آهنگ خاصى ادا مىشده است، از جمله حاوى
نغمهها و سرودهايى بوده است كه خداوند در آن اشعار به جهت شگفتىهاى آفريدههايش
مورد ستايش قرارگرفته و نيز صلوات و درود و آموزش و سفارشات پروردگار و بيان ثواب و
كيفر الهى در آنها آمده بوده كه بيشتر مزامير به حضرت داود منسوب است و برخى از
آنها پس از او ساخته شده و بعضى از اين سرودها ساخته «همان» و «اتهان» و «سليمان» و
«اساف» و «جدوتهن» و «موسى» و «ابناءقورح» مىباشند.
پىنوشتها:
1- بقره (2) آيات 58 - 59.
2- بقره (2) آيه 246.
3- بقره (2) آيه 247.
4- بقره (2) آيه 248.
5- نام او در تورات «جليات» آمده است.
6- بقره (2) آيه 249.
7- همان، آيات 249 - 251.
8- ص (38) آيات 21 - 25.
9- ص (38) آيه 26.
10- انبياء (21) آيات 78 - 79.
11- ص (38) آيات 17 - 19.
12- سبأ (34) آيه 10.
13- ص (38) آيه 20.
14- سبأ (34) آيات 10 - 11.
15- انبياء (21) آيه 80.