روايات اهل سنت
در ميان اهل سنت گروهى صرفا به جمع حديث مىپرداختند و كمتر به
جنبهمحتوا اهميت مىدادند،يعنى آن چه در نظر اين گروه اهميت داشت جمع
آورىگفتار سابقين بود و تمام ارزش را در كميت و حجم به دست آمده در اين
راهمىدانستند.لذا بيشتر كوشش داشتند تا مقدار احاديثبه دست آمده
آنان،بدونتوجه به محتوا،بيشتر باشد.از اينرو در ميان احاديث گرد آمده
ايشان،صحيح وسقيم خلط شده است و احيانا مطالب بيهوده بسيارى به چشم
مىخورد.اين گروهدر گذشته به نام«حشويه»خوانده مىشدند و امروزه به
نام«سلفيون» (1) معروفند.
چنان كه در ميان شيعه گروه مشابهى وجود داشته و دارد كه به
نام«اخباريون»
شناخته شدهاند.بيشتر و شايد تمام روايات تحريف،به دست اين گروه جمع،
تدوين،ثبت و ضبط شده است و نبايد كار اين دو گروه را به حساب محققان و
اهلنظر از اهل سنت و شيعه گذاشت.اكنون برخى از اين روايات را در ذيل
مىآوريم:
1.آيه رجم :در قرآن،حكم به رجم نيامده است.فقط به جلد(تازيانه زدن
زانىو زانيه)اشاره شده است،بنا بر اين رجم زانى و زانيه در شرايط خاصى
(2) در سنتوارد شده و مورد اجماع امت است،ولى عمر بن الخطاب گمان
مىكرد كه در قرآنآيه رجم وجود داشته و اين آيه موقع جمع آورى قرآن از قلم
افتاده است،لذا هم وارهمىكوشيد درج آن را به صحابه بپذيراند.به طورى كه
قبلا ذكر شد هنگام جمع قرآنبه وسيله زيد بن ثابت،عمر خواست نظر خود را به
جمع بقبولاند و عبارت«الشيخو الشيخة اذا زنيا فارجموهما البتة نكالا من
الله و الله عزيز حكيم،پير مرد و پير زنى اگرزنا كردند آنان را سنگ سار
كنيد.عقوبتى است از جانب خدا و خدا عزيز و حكيماست»را به عنوان آيه در
قرآن قرار دهد.به طور معمول از وى شاهد طلبيدند اونتوانستشاهد بياورد،لذا
پذيرفته نشد،ولى عمر پيوسته در اين انديشه بود كه برمردم عرضه كند و به
گمان خود حجت را بر مردم تمام كند.در آخرين روزهاىحيات خود، بالاى منبر
تاكيد نمود:«اى مردم!مبادا روز قيامتبگوييد عمر به مانگفت.خدايا شاهد باش
كه گفتم و عرضه كردم ولى كسى آن را نپذيرفت» (3) .
ظاهرا،عمر حديثى را با آيه قرآن اشتباه گرفته است،زيرا زيد بن ثابت
مىگويدشنيدم كه پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود:«شيخ و شيخه اگر زنا
كردند آنان را سنگ سار كنيد».
ممكن است عمر نيز آن را از پيامبر شنيده است و گمان كرده آيه قرآنى است
كهپيامبر تلاوت مىفرمايد.
2.آيه رغبت :عمر،گمان داشت كه در قرآن آيهاى با اين نام وجود داشته
وساقط شده است.او مىگفتيكى از آياتى كه در قرآن مىخوانديم اين آيه
بود:«انلا ترغبوا عن آبائكم فانه كفر بكم ان ترغبوا عن آبائكم» (4)
محتمل است عبارتمذكور حديثى بوده باشد كه از پيامبر شنيده شده اما
او گمان برده كه آيه قرآنى استكه تلاوت مىگردد.
3.آيه جهاد :عمر هم چنين گمان مىبرد كه اين عبارت آيه قرآنى بوده و از
قرآنساقط شده است:«ان جاهدوا كما جاهدتم اول مرة» (5) .
4.آيه فراش :طبق گمان عمر عبارت«الولد للفراش و للعاهر الحجر» (6)
از آياتقرآنى بوده است در حالى كه حديث متواترى است از پيامبر اكرم
صلى الله عليه و آله كه فرزند،از آنصاحب فراش(رختخواب،كنايه از شوهر
شرعى)است و عاهر(زانى)را نصيبىنيست.
5.عدد حروف قرآن :عمر را گمان بر آن بود كه حروف قرآن 000/027/1است در
صورتى كه عدد موجود بيش از 671/323 نيست.از وى روايتشده است:«قرآن داراى
هزار هزار حرف و بيست و هفت هزار حرف است.هر كهقرآن را براى خدا و با صبر
و حوصله بخواند،در مقابل هر حرف يك زوجه ازحور العين به او مىدهند»
(7) .ذهبى گويد:«اين خبر باطل را فقط محمد بن عبيد نقلكرده است در
حالى كه به وى اعتمادى نيست» (8) .
6.عبد الله فرزند عمر چنين مىپنداشت كه بسيارى از آيههاى قرآن از ميان
رفتهاست.او چنين مىگفت:«كسى از شما نگويد كه تمامى قرآن را فرا
گرفتهام،از كجامىداند تمامى قرآن كدام است؟در صورتى كه بسيارى از قرآن از
ميان رفته است.
بلكه بايد بگويد آن چه هست فرا گرفتهام» (9) .
7.برخى گمان مىكردند كه در جنگ يمامه(در سال اول خلافت ابوبكر با
كشتهشدن بسيارى از صحابه،بخشى از قرآن نابود شده است،زيرا عالمان قرآن در
اينجنگ كشته شدند و پس از آنان كسى ندانستسرنوشت آن مقدار از قرآن كه هم
راهآنان بود به كجا انجاميد و هرگز كسى آن را در قرآن(مصحف موجود)ننوشت و
ثبتننمود...ابن ابى داود اين مطلب را از ابن شهاب آورده است (10)
.
8.در مصحفى كه عايشه براى خود انتخاب كرده بود،زيادتى بود كه در
ديگرمصحفها وجود نداشت و آن عبارت چنين بود:«ان الله و ملائكته يصلون
علىالنبي يا ايها الذين آمنوا صلوا عليه و سلموا تسليما و على الذين يصلون
الصفوفالاولى».حميده دختر ابى يونس،خدمت گزار عايشه،مىگويد:«البته اين
تا موقعىبود كه عثمان مصحفها را تغيير نداده بود» (11) .
9.عايشه گمان مىكرد در قرآن آيهاى بوده است كه مقدار شير خوارگى را
كهموجب حرمت(رضعات محرمه)مىشود تعيين مىكرد،ولى موقع اشتغال به
دفنپيامبر صلى الله عليه و آله گوسفندى وارد اتاق وى شده است و صفحاتى را
كه مشتمل بر آيهرضعات بود جويده و خورده است!آن آيه ابتدا چنين بود:«عشر
رضعات يحرمن»
ولى بعدا با آيه«خمس رضعات يحرمن»نسخ شد.عايشه گويد:«موقع وفاتپيامبر
صلى الله عليه و آله اين دو آيه،جزء آيات قرآن تلاوت مىگرديد» (12)
.
10.ابو موسى اشعرى،گمان مىبرد در قرآن سورهاى وجود داشته معادل
سورهبرائت و سوره ديگرى معادل سورههاى«مسبحات»،كه اين سورهها از قرآن
ساقطشده و از بين رفته است.او مىگويد:فعلا يكى از آيات سوره معادل برائت
را بياددارم:«لو كان لابن آدم و اديان من مال لابتغى واديا ثالثا و لا يملا
جوف ابن آدم الاالتراب».ابو موسى ظاهرا حديث وارد را با قرآن اشتباه گرفته
است و نيز مىگويد:ازسوره مفقود شده هم رديف مسبحات آيهاى را به ياد دارم:
«يا ايها الذين آمنوا لمتقولون ما لا تفعلون فتكتب شهادة في اعناقكم
فتسالون عنها يوم القيامة» (13) ،ولى اينعبارتها از احاديث
قدسى است كه به گمان ابو موسى از قرآن است (14) .
11.به صحابى جليل ابى بن كعب نسبت دادهاند كه گفته است:«سوره احزابكه
فعلا داراى 73 آيه است،معادل سوره بقره بوده و حدود 286 آيه
داشت».اينگفتار را به عايشه نيز نسبت دادهاند كه شايد غرض او تحريك مردم
عليه عثمانبود (15) .
12.مالك بن انس گمان مىكرد كه بيش از يك چهارم از سوره برائتباقى
نماندهاست.او مىگويد:«اين سوره هم آورد سوره بقره بوده و از اول آن،مقدار
زيادىافتاده است و بسم الله الرحمان الرحيم نيز جزء آيات ساقط شده است»در
اين زمينهروايات بسيارى آوردهاند كه همگى ناتوانى ذهن ناقل را مىرساند
(16) .
فاجعه كتاب الفرقان
متاسفانه مشكلى كه اين گونه روايات به بار آورده اين است كه عدهاى آنان
را باورداشته و ترتيب اثر دادهاند.آنان معتقد شدهاند كه بعد از رحلت
پيامبر تا موقعخلافت عثمان كه يكسان كردن مصاحف انجام گرفت،آيهها و
سورههايى از قرآنكم يا بر آن افزوده شده است و اين همان تحريف در قرآن
است كه ضرورت دينى برخلاف آن حكم مىكند.
يكى از كسانى كه تحت تاثير اين گونه باورهاى ناروا قرار گرفته
محيىالدين ابن عربى(متوفاى 638)،صاحب كتاب«فتوحات مكيه»است.او بر اين
باوربوده كه قرآن ستخوش تحريف گرديده،چيزهايى از آن كم شده
است.گويد:«اگرنبود افراد ضعيف دل كه زود مىلغزند و اعتقادشان متزلزل
مىشود و حكمت چنينكارى را مجاز نمىشمرد هر آينه روشن مىكردم تمامى آن
چه را كه از مصحفعثمان ساقط شده است...» (17) .
ولى از همه ناگوارتر،كتابى استبه نام«الفرقان»كه در عصر اخير،به
دستنويسنده مصرى، محمد محمد عبد اللطيف معروف به ابن الخطيب،از
علماىمعروف مصر،نوشته شده است. در اين كتاب اين باروهاى نادرست جمع
آورىشده و بر آنها صحه گذاشته شده است و به صرف اين كه در صحاح سته
آمده،صحيح دانسته شده است.اين كتاب در مصر،غوغايى بر پا كرد و مردم عليه آن
شوريدند تا آن كه دانش گاه الازهر از دولت تقاضاى مصادره كتاب را كرد
ونسخههاى پخش نشده مصادره شد،ولى در همان مدت كوتاه،كتاب اثر سوء خودرا
گذاشت و در جهان منتشر شد،نسخههايى از آن كتاب در قم فعلا موجود است
واخيرا در تيراژى بالا در لبنان چاپ و منتشر گرديد!
نويسنده اين كتاب معتقد است علاوه بر تغييرات و تحريفاتى كه پيش از
عثماندر قرآن رخ داده است پس از آن نيز،به دستحجاج در دوازده جاى قرآن
تغييراتاساسى رخ داد و بر خلاف آن چه در زمان عثمان بوده،ثبتشده
است.مثلامىگويد:در قصه نوح در سوره شعراء من المخرجين (18)
بود،و در قصه لوط منالمرجومين (19) ولى حجاج آن را تغيير داد و
من المرجومين را در قصه نوح آورد و منالمخرجين را در قصه لوط كه اكنون بر
همين منوال است (20) .
روايات اماميه
نخستين كسى كه در اين زمينه كتاب نوشت و مساله تحريف را مطرح
نمود،سيدنعمت الله جزايرى(متوفاى 1112)بود كه در كتاب«منبع الحياة»(چاپ
بغداد وبيروت)اين مساله را مورد بحث قرار داد و با دلايل چندى در صدد اثبات
تحريفقرآن بر آمد،سپس(بعد از گذشتبيش از 200 سال)حاجى نورى(متوفاى 1320)
كتاب«فصل الخطاب»را نوشت و مجموعه رواياتى را در اين زمينه عرضه
داشتكه اساسا فاقد اعتبار و بيشتر فاقد دلالتبر مقصود ايشان است.ذيلا
نمونههاىبرجستهاى از آنها را مىآوريم:
سيد جزايرى در اين زمينه مىگويد:«روايات مستفيضه بلكه متواتره
(21) دلالتدارند كه قرآن دستخوش تحريف گرديده».اولين و عمدهترين
روايتى را كه مورداستناد قرار مىدهد،روايت فاقد سندى است كه از كتاب مجهول
الحال«احتجاج»
نقل مىكند كه از امير مؤمنان عليه السلام پرسيده شد كه تناسب ميان صدر
و ذيل اين آيهچيست و ان خفتم ان لاتقسطوا في اليتامى فانكحوا ما طاب لكم
من النساء مثنى و ثلاثو رباع (22) ،و اگر در اجراى عدالت
درباره اموال يتيمان[كه نزد شما سپرده شده]بيمناكيد،پس هر چه از زنان كه
شما را پسند افتاد،دو يا سه يا چهار به هم سرىاختيار كنيد».آن گاه حضرت
فرموده باشند كه بيش از يك سوم قرآن از اين آيه افتادهاست (23)
و رواياتى از اين قبيل كه در ذيل استدلالات حاجى نورى مىآوريم.
اكنون به بررسى اين روايت كه عمده شاهد سيد و ديگران(كسانى كه
بىانديشهقايل به تحريف شدهاند)است مىپردازيم،تا ارزش اين گونه روايات
روشن شود:
اولا:كتاب احتجاج منسوب به طبرسى،به طور كلى روايات آن فاقد سند است.
ثانيا:مؤلف اين كتاب تا كنون مجهول الهويه و ناشناخته است و مشخص
نيستكدام طبرسى، زيرا طبرسى معرب«تفرشى»كسى است كه از اهل تفرش باشد.
اكنون كدام يك از تفرشيان اين كتاب را نوشته معلوم نيست.برخى گمان
بردهاند كهصاحب«مجمع البيان»يا فرزند يا نوه او است.ولى مگر مىشود
منسوب بودن بهيك شهرستان،كه افراد آن از شمارش بيرون است،موجب شود تا آنان
را يكىبدانيم!
ثالثا:متن روايت مشوش و قابل پذيرش نيست،زيرا اسقاط بيش از يك سومقرآن
يعنى بيش از دو هزار آيه (24) از وسط يك آيه را افاده
مىكند!چگونه ممكن استتصور كنيم كه دو هزار آيه در متن يك آيه جاى داشته
است؟!
رابعا:تناسب ميان صدر و ذيل آيه-با مراجعه به شان نزول و
اقوالمفسرين-روشن است،زيرا مسلمانان در صدر اسلام كه همواره در جنگ با
كفار ومشركين بودند و سربازان شهيد كه بيشتر جوان بودند،از خود فرزندان
خردسال واموالى باقى مىگذارند،هم چنين هم سران بيوه و جوان از آنان باقى
مىماند.
پيامبراكرم صلى الله عليه و آله سرپرستى ايتام و اموال آنان را به افراد
متعهد واگذار مىكرد، اينان بيم آنداشتند كه مبادا تصرف ناروايى در آن
اموال بشود و درباره رعايتحال ايتام كوتاهآيند.لذا يكى از راههاى چاره
سازى ازدواج با همسران شهيدان بود،كه در آنصورت، اموال باز مانده حالت
اشتراك در مصرف پيدا كرده و رضايت صاحبان مال،خود به خود جلب مىگرديد.يكى
از اسباب جواز تعدد زوجات همين امر است كهيك ضرورت و چاره جويى اجتماعى
است.هم فرزندان خردسال شهيدان تحتحمايت و عنايتبيشترى قرار مىگيرند و
هم شبهه تصرف در اموال ايتام مرتفعمىشود.علاوه كه جلوى فسادهايى كه ممكن
است از بىشوهر ماندن بيوههاىجوان پيش آيد گرفته مىشود.
البته اينها مسايلى است كه قايلين به تحريف درك نكرده و چشم بسته به
هرخار و خسكى چنگ زدهاند.
حاجى نورى،براى آن كه ثقة الاسلام محمد بن يعقوب كلينى(متوفاى 328)رااز
قايلين به تحريف معرفى كند،روايات وارده در كتاب شريف كافى را يادآورمىشود
و براى نمونه يكى از ابواب اصول كافى را ارائه مىدهد تا ثابت كند
مرحومكلينى قايل به تحريف قرآن است و اختصاص يك باب از كتاب به اين امر را
دليل برمدعاى خود گرفته است (25) .ما اكنون آن باب را با تمام
رواياتش-كه شش روايتاست-مىآوريم تا صحت و سقم اين نسبت كاملا روشن شود.
مرحوم كلينى آن باب را با اين عنوان مطرح كرده است:
«باب انه لم يجمع القرآن كله الا الائمة عليهم السلام و انهم يعلمون
علمه كله،قرآن راكسى جز ائمه عليهم السلام جمع نكرده است و آنانند كه تمامى
علوم قرآن را مىدانند».
روشن است كه مقصود،جمع كردن تمامى تفسير و تاويل قرآن است،زيراقسمت دوم
عبارت فوق،قسمت اول را توضيح مىدهد،و آنانند كه تمامى علومقرآن را
مىدانند.اين همان معناى جمع كردن تمامى قرآن است.سپس رواياتى راآورده است
كه عبارتند از:
حديث اول:«ما ادعى احد من الناس انه جمع القرآن كله كما انزل الا كذاب و
ماجمعه و حفظه كما نزله الله تعالى الا علي بن ابي طالب و الائمة من بعده
صلوات الله عليهم»،هر كس ادعا كند قرآن را همان گونه كه نازل شده،جمع كرده
استدروغ گوست،زيرا كسى جز على و ائمه پس از وى قرآن را آن گونه كه نازل
شدهجمع و حفظ نكرده است».
مقصود از«همان گونه كه نازل شده»معنا و تفسير صحيح آن است،يعنى بههمان
معنى و تفسيرى كه خدا خواسته استبه علاوه مراد روايت،لفظ و عبارتقرآن
نيست،زيرا قرآنى كه حضرت على عليه السلام گرد آورده بود،علاوه بر رعايت
ترتيبنزول،در مواردى توضيحاتى داشت و يا شرح برخى از مبهمات و تفسير
برخىمعضلات و اشاره به مواقع نزول و مناسبات و ديگر شؤون تفسيرى را دارا
بود كهمصحف موجود،كه به دست ديگر صحابه جمع آورى شد،از آن خالى
بود.آنمصحف سپس در دست ائمه و اكنون نزد حضرت حجت است و تا كنون كسى
بداندست نيافته است،از اينرو حضرت صادق عليه السلام مىفرمايد:«هر كس
ادعا كند، قرآنرا آن گونه كه نازل شده جمع و ضبط كرده است جز على و خاندان
او،دروغگفته است». پس اين مطلب با مساله تحريف ارتباطى ندارد.
حديث دوم:«ما يستطيع احد ان يدعى ان عنده جميع القرآن كله ظاهره و
باطنهغير الاوصياء،هيچ كس را ياراى اين سخن نيست كه مدعى شود تمامى قرآن
راداراست،ظاهر و باطن آن را،جز اوصياء».
در اين حديثبه خوبى روشن است كه مقصود از تمامى قرآن،همان تمامى
علمقرآن،علم به ظاهر و علم به باطن است،پس علوم قرآنى به طور كلى،چه
علومظاهرى و چه علوم باطنى(تفسير و تاويل قرآن)جملگى نزد اوصياى به حق است
واين مطلب،هرگز با مساله تحريف اصطلاحى ارتباطى ندارد.
حديثسوم:«اوتينا تفسير القرآن و احكامه،علم تفسير و علم به احكام
قرآن،كاملا به ما داده شده است».
حديث چهارم:«اني لاعلم كتاب الله من اوله الى آخره،كانه في كفي،به
تمامىقرآن آگاهى دارم، از اول تا آخر،گويى در كف دستم قرار دارد».
حديث پنجم:«و عندنا و الله علم الكتاب كله،به خدا قسم كه علم به تمامى
كتابنزد ماست»، يعنى به تمام علوم و معارف قرآنى آگاهى داريم.!469
حديثششم:در تفسير آيه و من عنده علم الكتاب (26)
فرمودند:«ايانا عنى»،يعنىآن كس كه علم كتاب را داراست ما هستيم و ما
مقصوديم.
به طورى كه ملاحظه مىشود همه احاديثى كه ذكر شد،حكايت از علم و
آگاهىبه تمامى معارف قرآن دارد و ارتباطى با مساله تحريف قرآن ندارد.
حاجى نورى به پيروى از سيد جزايرى دستبه نقل رواياتى زده كه عموما
ازكتابهاى فاقد اعتبار نقل شده است.آن كتابها عبارتند از:
1.رسالهاى در محكم و متشابه قرآن،كه تا كنون روشن نشده نويسنده آن
كيست.
2.كتاب السقيفة منسوب به سليم بن قيس،كه مورد دستبرد قرار گرفته و
ازاعتبار ساقط گشته است.
3.كتاب قرائات احمد بن محمد سيارى كه خود ضعيف الحال و غير قابلاعتماد
شناخته شده است.
4.تفسير ابى الجارود كه از غلات و مورد لعن امام صادق عليه السلام قرار
گرفته است.
5.تفسير منسوب به على بن ابراهيم قمى كه تاليف او نيستبلكه از
ديگراناست و مورد ستبرد قرار گرفته است.
6.كتاب استغاثة على بن احمد كوفى كه فاسد المذهب معرفى شده است.
7.كتاب احتجاج طبرسى كه فاقد سند و مؤلف آن مجهول است،چنان كهاشارت
رفت.
8.تفسير منسوب به امام حسن عسكرى عليه السلام كه نسبت جعلى است و فاقد
سنداعتبار است.
9.برخى از تفاسير فاقد سند معتبر كه در نتيجه از حجيت و امكان استناد
ساقطشدهاند، مانند تفسير عياشى و تفسير فرات بن ابراهيم و تفسير ابو
العباس ماهيار.
10.كتاب«دبستان المذاهب»كه در قرن يازدهم هجرى در
فاصله(1040-1065)نوشته شده است.نويسنده آن يكى از سران فرقههاى
زرتشتيانمهاجر به هندوستان استبه نام«موبد كيخسرو اسفنديار»از
فرزندان«آذر كيوان»
مؤسس فرقه«كيوانى»كه ممزوجى از تعاليم وارده در كتب آسمانى است و بر
دستهمين آذر كيوان جمع آورى شده است و در دوران سلطنت اكبر شاه
تيمورى(963-1014)مىزيسته است.مؤلف مذكور در شهر«پتنه»تولد يافته و يكى
ازداعيان مذهب پدرش مىباشد و هدفش جمع ميان مذاهب بوده،از اين رو
دستبهنوشتن اين كتاب زده و از عقايد و آداب و رسوم مذاهب رايج جستجو كرده
وياد داشت نموده است.ولى از بىخردى،براى جمع آورى آرا و عقايد و
مذاهبگوناگون،در ره گذرها و قهوهخانهها و با تماس با افراد معمولى و
ناشناس اينمعلومات را به دست آورده است و هيچ كتاب يا منبع اصيل يك مذهب
را مستندقرار نداده،اين كاستى و عيب بزرگ با مراجعه به كتاب روشن
مىباشد.اين كتاببىمايه براى اولين بار در سال(1789 م)بر دستيك انگليسى
به نام«فرنسيسگلادوين»ترجمه و در سال(1809)در«كلكتا»كه زير نفوذ
انگلستان بود و با دستورحاكم انگليسى به نام«ويليام بيلى»به چاپ رسيد.اين
كتاب پر از«لاطائلات»استو عمده استناد حاجى نورى درباره سوره جعلى به
نام«ولايت»مىباشد،كه از لحاظمحتوا و ادب و نظم اصلا به لغت عرب شباهتيا
تناسبى ندارد چه رسد به قرآن.
در كتاب«صيانة القرآن من التحريف»رويه ناهنجار آن را نشان دادهايم
(27) .
اينها منابعى است كه حاجى نورى به آنها استناد كرده و خود مىدانسته
استكه قابل استناد نيستند،ولى از باب«الغريق يتشبثبكل حشيش»اين كتب
فاقداعتبار را مورد استناد قرار داده است.
رواياتى كه در كتاب«فصل الخطاب»گرد آورى كرده،1122 روايت است كه815
روايت آن از اين كتابهاى بىارزش نقل شده است.از 307 روايتباقى ماندهكه
از كتب معتبر نقل شده 107 روايت آن مربوط به باب قرائات است كه برخى ازائمه
اطهار،در قرائتبه گونه ديگر قرائت كردهاند.روشن است كه اختلاف قرائت،با
مساله تحريف ارتباطى ندارد،زيرا اختلاف قرائات سبعه يا اربعة عشر هم واره
درميان مسلمانان رايجبوده و هيچ كس آن را دليل بر تحريف ندانسته
است.نمىدانيمچرا حاجى نورى اين اشتباه بزرگ را مرتكب شده است.مثلا از
مجمع البيان نقلمىكند كه على عليه السلام در سوره عاديات، فوسطن را با
تشديد«سين»خوانده است ودر سوره زلزال خيرا يره را با ضم«ياء»خوانده است و
در سوره ضحى از پيامبر صلى الله عليه و آلهنقل شده كه ما ودعك را با تخفيف
دال خوانده است و در سوره شمس،اهلمدينه و نيز امام صادق عليه السلام و لا
يخاف عقبها را با«يا»قرائت كردهاند و در سوره فجر،يعقوب و كسائى و سهل و
لا يوثق را با فتح«ثا»قرائت كردهاند.از اين قبلقرائتها كه بر فرض ثبوت،
امرى متعارف بوده و هرگز به عنوان تحريف قرآن تلقىنمىشود و صرفا مبين
اجتهاد قراء در چگونگى قرائت قرآن است.
200 روايتباقى مانده كه مورد استناد اهل تحريف قرار گرفته است،غالبا
برمساله تحريف دلالت ندارند و درباره مسايل ديگرى است.مثلا،روايتجابر بن
عبد الله انصارى:
قال رسول الله صلى الله عليه و آله لعلي بن ابى طالب:«يا علي،الناس
خلقوا من شجر شتى وخلقت انا و انت من شجرة واحدة،يقول الله تعالى: و في
الارض قطع متجاورات... حتى بلغ- يسقى بماء واحد... (28) .حاجى
نورى گمان كرده است كه جمله«حتى بلغ»
جزء آيه بوده و حضرت آن را تلاوت فرمودهاند (29) .در صورتى
كه جمله مذكور،كلامراوى است، يعنى تا آن كه رسيد به اين جا...و نيز از
امام صادق عليه السلام روايتشده استكه فرمود: پدرم در نماز پس از پايان
سوره توحيد،اين جمله را مىگفت:«كذلك اللهربي»و در بعض روايات سه مرتبه
مستحب است.حاجى نورى گمان كرده است كهجمله مذكور،جزء سوره توحيد بوده كه
امام در پايان آن را مىگفته است (30) .
امارواياتى كه بر حسب ظاهر بر تحريف دلالت دارند-گرچه پس از تعمق و دقت
نظر،چنين دلالتى براى آنها نيست-به چند دسته تقسيم مىشوند:
1.روايات تفسيرى،كه امام عليه السلام در خلال تلاوت آيه،براى
توضيح،مختصرتفسيرى فرموده،كه امثال حاجى نورى اين گونه تفسيرهاى ضمن تلاوت
را جزءقرآن فرض كرده و از آن تحريف فهميدهاند (31) .براى نمونه
دو روايت زيرا را مىآوريم:
در كافى از امام امير المؤمنين عليه السلام روايتى نقل شده است كه امام
اين آيه را تلاوتفرمود: و اذا تولى سعى في الارض ليفسد فيها و يهلك الحرث
و النسل... (32) ،سپس افزود:
«بظلمه و سوء سريرته»،يعنى سعى در فساد در زمين،بر اثر ظلم و سوء
نيتاوست.اين جمله در ذيل آيه به عنوان تفسير است نه جزء قرآن.
از امام موسى بن جعفر عليهما السلام روايتشده است كه آيه اولئك الذين
يعلم الله ما فيقلوبهم فاعرض عنهم... (33) را تلاوت فرمود،سپس
افزود:«فقد سبقت عليهم كلمةالشقاء... »كه اين جمله از حضرت به عنوان شرح و
تفسير است كه چرا پيامبر از آناناعراض كرد.
2.رواياتى كه در آنها لفظ تحريف به كار رفته كه مقصود تحريف معنوى و
تفسيرنارواست،ولى حاجى نورى گمان كرده است كه همان تحريف اصطلاحى لفظىاست
(34) .
از پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله روايتشده است كه فرمود:«يجيء يوم
القيامة ثلاثة يشكون:
المصحف و المسجد و العترة.يقول المصحف:يا رب حرفوني و مزقوني و
يقولالمسجد:يا رب عطلوني و ضيعوني و تقول العترة:يا رب قتلونا و
طردونا،روزرستاخيز سه[چيز]شكايت مىكنند:قرآن،مسجد و عترت.قرآن مىگويد:
پروردگارا!مرا تحريف كردند و پاره پاره نمودند و مسجد
مىگويد:پروردگارا!مراتعطيل كردند[به مسجد نيامدند]و[حقم را]ضايع نمودند و
عترت مىگويد:
پروردگارا!ما را كشتند و[از جاى گاه خود]راندند».
گرچه در برخى نسخهها به جاى«حرفونى»«حرقونى»آمده ولى به هر حال
اگرفرض كنيم حرفونى صحيح است،تحريف در لغتبه معناى تفسير منحرف است وهرگز
در لغت،تحريف به معناى اصطلاحى نيامده است.به علاوه،به قرينه تعطيلمساجد
كه در آن معناى حقيقى مقصود نيست،زيرا مساجد به ظاهر آباد است،پسمقصود از
تعطيل خالى بودن مسجد از نمازگزاران راستين است،تحريف در قرآنهم تغيير
مسير است و تبديل احكام و هرگز دليل بر تحريف لفظى نمىتواند باشد.
3.رواياتى كه گمان بردهاند دلالتبر افتادگى برخى آيات دارد:
در كافى از امام صادق عليه السلام روايتشده است:«ان القرآن الذي جاء به
جبرائيل الىمحمد صلى الله عليه و آله سبعة عشر الف آية»ولى در كتاب
وافى-كه جامع كتب اربعه استبدون ترديد روايتبه گونه ديگر از كافى آورده
شده است:«سبعة آلاف آية» (35) -كه تاحدودى هم آهنگ با واقع است
و مرحوم فيض اهل دقت در نقل است و درنسخههاى كافى كه فعلا در دست است
احتمال غلط مىرود.به علاوه كه در سندروايت ترديد است و از اين جهت قابل
استناد نيست (36) .
4.روايات مربوط به ظهور حضرت حجت و آوردن قرآن جديد بر خلاف
قرآنموجود.اين روايات صرفا اختلاف را در ترتيب و برخى اضافات تفسيرى
دانستهاست،نه در اصل نص.
در روايتشيخ مفيد آمده است:عن الباقر عليه السلام قال:«اذا قام قائم آل
محمد صلى الله عليه و آلهضرب فساطيط لمن يعلم الناس القرآن على ما انزل
الله،فاصعب ما يكون على منحفظه اليوم،لانه يخالف فيه التاليف (37)
،در موقع ظهور حضرت ولى عصر(عج)قرآنتعليم داده مىشود،كار تعليم
مشكل مىشود،زيرا قرآنى كه حضرت آورده برخلاف تاليف و ترتيب مصحف موجود
است».
5.رواياتى در رابطه با شان اهل بيت وارد شده استبا اين مضمون كه اگر
درقرآن در سنت دقتشود،فضايل اهل بيت روشن مىشود.
از امام صادق عليه السلام روايتشده است كه فرمود:«من لم يعرف امرنا من
القرآن لميتنكب الفتن (38) ،هر كس امر ولايت را از قرآن به دست
نياورد،نمىتواند از فتنهها درامان باشد».
اهل تحريف گمان كردهاند مقصود آن است كه شؤون ولايتبه صراحت در
قرآنبوده و اسقاط شده است،در حالى كه مقصود امام عليه السلام چنين
نيست،بلكه تدبر وتعمق در همين قرآن موجود،موجب روشن شدن شؤون ولايت
مىشود.مثلا دقتدر آيات اولى الامر و ذوى القربى و غيره،با ديد انصاف،مقام
شامخ ولايت را روشنمىسازد،گرچه مخالفين توجهى ندارند يا نمىخواهند داشته
باشند.
در اين جا چند نمونه از مواردى را كه خواستهاند فضيلتى از فضايل اهل
بيت راكه در قرآن آمده است ناديده بگيرند،مىآوريم تا روشن شود كه منظور از
اين دستهروايات نه تحريف قرآن بلكه دگرگونى در تفسير و تحريف معنوى آياتى
است كهدال بر فضيلت اهل بيت است:
قل لا اسالكم عليه اجرا الا المودة في القربى (39) ،بگو به
ازاى آن[رسالتم]پاداشى ازشما خواستار نيستيم مگر دوست داشتن نزديكانم[اهل
بيتم]...».
محمد بن جرير طبرى در تفسير اين آيه-كه از بارزترين آيات در شرفاهل بيت
عليهم السلام است،زيرا مودت آنان اجر رسالت قرار گرفته است،سعى كرده استتا
پوششى روى اين فضيلتبيفكند.او مىگويد:«اين آيه خطاب به قريش است
تاخويشاوندى خود را با پيامبر به ياد آوردند،از ايشان حمايت كنند و از شر
دشمنانمحفوظش بدارند،يعنى پيامبر از قريش به دليل خويشاوندى درخواست مودت
ودوستى كرد گرچه به او ايمان نياوردهاند».طبرى در ادامه مىگويد:«پيامبر
را درتمامى قريش قرابتى بود و چون او را تكذيب كرده،با وى بيعت ننمودند،به
آنانگفت:اى قوم،اگر از بيعتبا من امتناع ورزيديد،لا اقل خويشاوندى خود را
با منمراعات كنيد،مبادا اعراب ديگر از من حمايت كنند و شما نكرده
باشيد».آن گاه سهوجه ديگر بيان داشته است:
1.درخواست دوستى و مودت با اهل بيتش،
2.درخواست تقرب و نزديك شدن به خداوند،
3.درخواست صله ارحام يعنى نسبتبه رحم يك ديگر مودت داشته باشيد.
سپس براى ترجيح وجه اختيارى خود بر اين سه وجه مىگويد:«دليل بر
صحتاختيار راى سابق،موضع«فى»در آيه است«المودة في القربى»،زيرا اگر
وجه اول ازوجوه سه گانه مراد بود، بايد بدون«فى»آورده شود«مودة القربى»و
اگر وجه دومبود بايد«المودة بالقربى»گفته شود و اگر وجه سوم بود
بايد«مودة ذي القربى»گفتهشود» (40) .
اين تفسير و موضع گيرى دور از واقعيت است،زيرا چگونه ممكن است پيامبر
ازقوم مشرك و معاند خود طلب يارى كند و آن را اجر رسالتخود-كه
نپذيرفتهاندبيان كند؟سخنى بسيار عجيب است!آنان رسالت او را قبول ندارند و
او را تكذيبنمودهاند،آن گاه پيامبر به آنان مىگويد:«اجر رسالت مرا در
خويشاوندى خود نگاهداريد و از من حمايت كنيد».پيامبر صلى الله عليه و آله
مىداند كه سر سختترين دشمنان وى ازميان همان قريش بوده و هرگز عقل و حكمت
او اجازه نمىدهد كه در برابر دشمن،سر خم كند و از آنان حمايتبخواهد.
زمخشرى استاد ادب عربى مىگويد:«منظور از(فى القربى)اين است كه اقربينو
اهل بيت پيامبر را در جاى گاه مودت و محبتخود قرار دهيد و آنان را
دوستبداريد،زيرا آنان در جاى گاه محبت و مودت من هستند» (41) .
ابن مخلوف ثعالبى در آيه ولايت: انما وليكم الله و رسوله و الذين امنوا
الذينيقيمون الصلاة و يؤتون الزكاة و هم راكعون (42) ،سرپرست و
ولى شما،تنها خداست وپيامبر او و آنان كه ايمان آوردهاند،همان كسانى كه
نماز را بر پا مىدارند و در حالركوع زكات مىدهند»كه درباره خاتم بخشى
مولا امير المؤمنين عليه السلام نازل شده است وفضيلتى والا به شمار
مىآيد،خواسته است آن را بپوشاند.او مىگويد:«اين آيهعموميت دارد،هر
نمازگزار و زكات دهندهاى را شامل مىشود.آرى موقع نزول،مصادف با نماز على
و خاتم بخشى او بود،نه آن كه درباره او نازل شده باشد» (43) .
عبد الله بن الزبير هم واره سوره دهر را-كه بزرگترين فضيلت اهل بيت
استمكى قلم داد مىكرد تا رابطه آن را با قصه اطعام قطع كند.
خلاصه،در قرآن آيات بسيارى وجود دارد كه با تعمق نظر و دقت كامل
روشنمىشود كه درباره فضايل اهل بيت رسالت است،ولى متاسفانه عصبيت چشم
حقبين گروهى را فرو بسته و حقايق براى آنان آشكار نشده است.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:«اگر قرآن آن گونه كه خدا خواسته و
نازل كرده تلاوتشود و مورد تدبر قرار گيرد،هر آينه ما را با نشانههاى
ارائه شدهاش خواهيد يافت» (44) .
اينها نمونههايى بودند از روايات شيعه كه در كتب معتبر وارد شده و
مورددست آويز قايلين قول به تحريف قرار گرفته است،در حالى كه روشن شد هيچ
گونهربطى به مساله تحريف ندارد.
گزارشى از كتاب«فصل الخطاب»
در پايان مناسب آمد تا گزارشى كوتاه از كتاب«فصل الخطاب»ارائه شود
تاسستى كتاب و نادرستى دلايل مطرح شده در آن روشن شود.
اين كتاب جنجال آفرين (45) (كه در تاريخ 28/ج 2/1292 ه تاليف
و در12/شوال/1298 ه به چاپ رسيده)داراى سه مقدمه و دوازده فصل و يك
خاتمهاست:
در مقدمه نخست روايات جمع و تاليف قرآن را كه از نظر متن مختلف
وگوناگونند يادآور مىشود و متذكر مىشود كه جمع و تاليف قرآن هم گون با
تاليفديگر كتب نمىباشد و در نتيجه نمىتوان نظم و ترتيبى كه در ديگر
مؤلفات است درقرآن انتظار داشت.
در مقدمه دوم انواع تغيير و تحريف متصور در قرآن را بيان مىدارد كه
برخىممتنع و برخى ممكن و محتمل است.در مقدمه سوم گفتار بزرگان علماى شيعه
رادر اين باره نقل و احيانا نقد مىكند.
فصول دوازده گانه در واقع دلايل اثباتى او را تشكيل مىدهد كه به
شرحزير است:
در فصل اول مدعى آن است كه كتب گذشته تحريف گرديده و هر آن چه در
اممسالفه رخ داده در اين امت نيز رخ خواهد داد.
در جواب اين شبهه توضيح داديم كه مقصود از تشابه امم،در اصل
كلىرفتارهاى ناهنجار و مقاومتهاى نارواى آنان در مقابله با پيامبران
است،نه درجزئيات و خصوصيات مربوط به شرايط ويژه هر زمان.علاوه تحريفى كه در
كتبعهدين صورت گرفته،در رابطه با ترجمهها و تفسيرهاى نابجا است و اساسا
مفهومتحريف-در لغت و در استعمال قرآنى-انحراف در تفسير و كجى معنا
است.هرگزتحريف در قرآن به معناى تحريف لفظى كه تغيير در نص عبارت اصل
باشد،استعمال نشده است.
در فصل دوم گويد:«نحوه جمع و تاليف قرآن كه پس از پيامبر انجام
گرفت،طبعامستلزم افتادگى برخى آيات و كلمات يا جا به جايى آنها مىگردد».
در جاى خود روشن ساختيم كه تنظيم آيهها در هر سوره و تكميل هر يك
ازسورهها در حيات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و با دستور و نظارت وى
انجام گرفته است،لذانظم آيات هر سوره را توقيفى مىدانيم.آن چه پس از وفات
پيامبر انجام گرفته،تنهاجمع سورهها و ترتيب آنها به صورت«مصحف»بوده است
لا غير.از اينرو ترتيبسورهها را توقيفى نمىشماريم.علاوه،صحابه بزرگ كه
به جمع و تاليف قرآندست زدهاند از دقت و آگاهى كامل برخوردار بوده و
احتياط لازم را رعايت كردهاند.
در فصل سوم توجيهات بزرگان اهل سنت را پيرامون روايات تحريف كه در
كتبحديثى آنان آمده،ياد آور مىشود.در جاى خود گفتيم اين توجيهات غير
وجيهاست چه رسد به آن كه مورد استناد قرار گيرد (46) .
در فصل چهار و پنج و شش گويد كه هر يك از مولا امير مؤمنان عليه السلام
وعبد الله بن مسعود و ابى بن كعب،براى خود مصحفى گرد آورده بودند كه طبعا
بايك ديگر اختلاف داشتهاند.در جاى خود گفتيم كه اختلاف در نظم سورهها
بوده نهچيز ديگر (47) .
در فصل هفتم گويد:«عثمان برخى آياتى را كه مصلحت نديده از قرآن
حذفنموده است».ولى خود حاجى نورى نتوانسته بر اين مدعا شاهدى
بياورد،لذاگويد:«گر چه دليلى بر اين مدعا وجود ندارد،ولى احتمال آن
مىرود!» (48) .
در فصل هشتم روايات حشويه عامه را شاهد آورده كه شرح آن رفت.
در فصل نهم از كعب الاحبار يهودى روايتى نقل مىكند كه در حضور
معاويهگفته:«مواليد پيامبر و عترت او را در 72 كتاب آسمانى خوانده
است».نيز از وىروايت مىكند اسامى دوازده امام را در تورات خوانده،كه
راوى خبر(هشامدستوائى)از يك يهودى به نام عثو بن اوسو كه در حيره(شهرى
نزديك كوفه درعراق)با او ملاقات كرده،در اين باره سؤال مىكند.او نيز تصديق
كرده و نام دوازدهامام را به لغت«عبرى»براى او مىشمرد(كه به شوخى
بيشتر مىماند) (49) .آن گاهحاجى نورى نتيجه مىگيرد:«چگونه
مىشود كه نام دوازده امام در 72 كتابآسمانى از جمله تورات آمده باشد ولى
در قرآن-كه ضرورت بيشترى اقتضامىكند-نيامده باشد!».
ولى از ساده انديشى و خوش باورىهاى حاجى نورى بيش از اين
انتظارنمىرود!!ضمنا پوشيده نماند كه سند اين دو روايت كاملا از درجه
اعتبار ساقطاست و قابل استناد نيست (50) .
در فصل دهم اختلاف قرائات را شاهد آورده است.در جاى خود ياد آور شديمكه
اختلاف قرائات صرفا از اجتهاد قراء نشات گرفته و فاقد حجيت اعتبار است.
امام صادق عليه السلام مىفرمايد:«القرآن واحد نزل من عند الواحد،و انما
الاختلاف منقبل الرواة (51) ،قرآن يكى بيش نيست و اين اختلاف
قرائتها از جانب قاريان به وجودآمده است».آن قرآن واحد همان قرائتى است
كه عامه مسلمين بدان خو گرفته ودستبه دست از دوران پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله و ائمه معصومين عليهم السلام فرا گرفتهاند كه درقرائت عاصم به
روايتحفص اكنون شكل گرفته است و جز آن قرائت-از نظر ماجايز القرائت نيست
(52) .
اين عقيده كه قرائت قراء حاكى از قرآن نيست،از دير زمان نزد دانش مندان
علومقرآنى معروف بوده و قرائت قراء را از قرآن جدا دانستهاند.امام بدر
الدين زركشى ونيز استاد بزرگوار آيت الله خويى،تصريح دارند:«القرآن و
القراءات حقيقتانمتغائرتان» (53) .
علاوه در هيچ دوره مساله اختلاف قرائات با عنوان تحريف قرآن مطرح نبوده
وهرگاه قاريى بر خلاف قرائت معروف مىخوانده مورد نكوهش قرار
مىگرفته،كهشرح آن را تفصيلا بيان داشتهايم (54) .
در فصل يازده رواياتى آورده كه به گمانش،به طور كلى بر تحريف قرآن
دلالتدارند.
و در فصل دوازده رواياتى كه بر موارد تحريف بالخصوص اشارت
دارند،كهروايات ياد شده از هر دو نوع را توضيح داديم كه اكثريت غالب آن
فاقد سنداعتبارند و آن چه از منابع معتبر نقل كرده يا اصلا ربطى به مساله
تحريف ندارد ياقابل تاويل مىباشد.كه اجمالا در اين جا و تفصيلا در«صيانة
القرآن من التحريف»بيان گرديده است.
در خاتمه كتاب ادله منكرين تحريف را آورده و مناقشه نموده است كه
مناقشاتوى جز تكرار آن چه در فصول ياد شده آورده نمىباشد.
1.سلفيون به كسانى گفته مىشود كه صرفا خود را پيرو
سلف(گذشتگان)مىدانند و هر چه از آنها برسد،چهراست و چه دروغ،آن را
سرلوحه زندگى خود قرار مىدهند و هرگز قدرت تشخيص صحيح از سقيم را ندارندو
اجازه تشخيص را نيز به كسى نمىدهند.اينان امروزه قسمتى از«وهابيون»را
تشكيل مىدهند.
2.زناكار اگر دست رسى به حلال داشته و راه حرام پيموده،سنگ سار مىشود و
گرنه تازيانه مىخورد.
3.ر.ك:صحيح بخارى،ج 8،ص 211-208.صحيح مسلم،ج 4،ص 167 و ج 5،ص 116.مسند
احمد،ج 1،ص 23 و ج 5،ص 132 و 183.ابو داود(حدود 23).ترمذى(حدود 7).ابن
ماجه(حدود 9).دارمى(حدود 16).موطا(حدود 10).تمامى كتب صحاح اهل سنتحديث
آيه رجم را آوردهاند.
4.صحيح بخارى،ج 8،ص 211-208.صحيح مسلم،ج 4،ص 167 و ج 5،ص 116.
5.الدر المنثور،ج 1،ص 106.
6.ر.ك:الدر المنثور،ج 1،ص 106.فتح البارى،ج 12،ص 127.تفسير ابن كثير،ج
3،ص 261. البرهان،ج 2،ص 37-36.
7.الاتقان،ج 1،ص 198.
8.ميزان الاعتدال،ج 3،ص 639.
9.الاتقان،ج 3،ص 72.
10.منتخب كنز العمال،در حاشيه مسند احمد،ج 2،ص 50.
11.الاتقان،ج 3،ص 73.
12.صحيح مسلم،ج 4،ص 167.دارمى،ج 2،ص 157.ابو داود،ج 1،ص 224.
13.صحيح مسلم،ج 3،ص 120.
14.ر.ك:مسند احمد،ج 5،ص 219.
15.مسند احمد،ج 5،ص 132.الاتقان،ج 2،ص 72.صيانة القرآن من التحريف،ص
171-170.
16.الاتقان،ج 1،ص 184.المستدرك،ج 2،ص 331-330.الدر المنثور،ج 3،ص 209.
17.به نقل از شيخ عبد الوهاب شعرانى در كتاب«الكبريت الاحمر»كه در بيان
آرا و عقايد شيخ اكبر نوشته و درحاشيه كتاب«اليواقيت و الجواهر»ج 1،ص
139،چاپ شده است.(چاپ مصطفى البابى-مصر 1959 م).
18.شعراء 26:167.
19.شعراء 26:116.
20.الفرقان،ص 52-50.
21.استفاضه در موردى گفته مىشود كه روايات فراوان وارد شده باشد ولى به
سر حد تواتر قطعى نرسيده باشد.
ولى تواتر در موردى است كه كثرت روايات به حدى است كه موجب قطع و يقين
مىگردد-(ر.ك الانوارالنعمانية،تاليف سيد جزايرى،ج 2،ص 357).
22.نساء 4:3.
23.رساله«منبع الحياة»سيد جزايرى چاپ بغداد، ص 70-68 و چاپ بيروت،ص
69-66.
24.زيرا مجموع آيات قرآن اكنون 6236 آيه است.
25.ر.ك:فصل الخطاب،مقدمه سوم،ص 25.
26.رعد 13:43.
27.ر.ك:صيانة القرآن ص 192-187.
28.رعد 13:4.
29.فصل الخطاب،ص 296،به نقل از روايت اربعين ابو سعيد نيشابورى، شماره
31.
30.همان،ص 349،به نقل از:تفسير برهان،ج 4،ص 521 و 523.
31.همان،ص 275.
32.بقره 2:205.
33.نساء 4:63.
34.فصل الخطاب،ص 24-23.
35.محسن فيض كاشانى،الوافى،چاپ سنگى،ج 2،(الجزء الخامس)ص 274 و
232(پاورقى)و چاپ مكتبةامير المؤمنين،ج 5،ص 1781.
36.ر.ك:صيانة القرآن من التحريف،ص 267-263.
37.الارشاد،ص 365.
38.تفسير عياشى،ج 1،ص 13.
39.شورى 42:23.
40.ر.ك:تفسير طبرى،ج 25،ص 17-15.
41.الكشاف،ج 4،ص 220-219 و ر.ك:صيانة القرآن من التحريف،ص 375-372.
42.مائده 5:55.
43.تفسير ثعالبى،ج 1،ص 471.
44.تفسير عياشى،ج 1،ص 13.
45.از همان روز نخست كه حاجى نورى اين كتاب را نوشت و چاپ گرديد،در
حوزههاى علميه شيعه و سر تا سرجهان تشيع جنجالى بر پا شد و اين عمل نارواى
حاجى مورد انتقاد و نكوهش سخت قرار گرفت،مرحوم سيدهبة الدين شهرستانى-از
علماى بزرگ عراق-كه در آن روزگار در حوزه علميه سامراء از طلاب جوان و پر
شوربه شمار مىرفت،مىگويد:«حوزه هم چون درياى خروشان،عليه حاجى نورى و
كتاب او به تلاطم در آمد ومجلس و محفلى نبود كه عليه او نخروشد و با
زبانهاى برنده و عباراتى تند او را مورد نكوهش و ملامت قرارندهند و طوفان
سهمگينى عليه او سر تا سر حوزه را فرا گرفته بود».(رجوع شود به نامه وى در
كتاب البرهان-بروجردى،ص 143).نيز از همان ابتدا كتابها و رسالههاى فراوان
در رد آن نوشته شد كه اولين آنها كتاب«كشف الارتياب»نوشته معاصر وى شيخ
محمود معروف به معرب تهرانى است.پس از آن پى در پىنوشتههاى زيادى در اين
باره عرضه شده است.(صيانة القرآن، ص 115 به بعد).
46.ر.ك:صيانة القرآن،ص 33-22.
47.ر.ك:التمهيد،ج 1،ص 267-120.
48.ر.ك:تصريح وى در اين جهت در كتاب فصل الخطاب ص 153-152.(صيانة القرآن
ص 213).
49.ر.ك:صيانة القرآن،ص 216.
50.همان،ص 219-217.
51.كافى شريف،ج 2،ص 631.
52.ر.ك:التمهيد،ج 2،ص 166-161 و ص 238-232.
53.زركشى،البرهان-ج 1،ص 318.آيت الله خويى،البيان،ص 173.التمهيد،ج 2،ص
77-76.
54.ر.ك صيانة القرآن،ص 252 و ج 2 التمهيد،ص 68-64.