علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۳۰ -


مساله رؤيت

اشاعره را گمان بر آن است كه خداوند قابل رؤيت است و هنگامه رستاخيز،مؤمنان پس از فراغت از حساب به ديدار چهره ذات حق تعالى متنعم مى‏گردند.

ابو الحسن اشعرى در اين پندار،آيه وجوه يومئذ ناضرة الى ربها ناظرة (1) را شاهدمى‏آورد كه در آن روز چهره مؤمنان درخشش يافته،زيرا به چهره پر فروغ پروردگارخويش نظاره مى‏كنند. گويد:«كاربرد نظر در لغت عرب سه گونه است:

1.نظر اعتبار،عبرت جستن و اندرز گرفتن.همانند آيه افلا ينظرون الى الابل كيف‏خلقت (2) ،آيا به شتر نمى‏نگردند كه چگونه آفريده شده است!».

2.انتظار كشيدن،چنان كه در آيه ما ينظرون الا صيحة واحدة (3) آمده.يعنى چندان‏انتظارى نمى‏كشند تا فريادى ناگهان آنان را فرا مى‏گيرد،كه قيامت‏سر رسيده است.

3.ديدن با چشم،كه در آيه مورد بحث منظور مى‏باشد،زيرا در آن روز جاى‏عبرت گرفتن نيست و نيز«نظر»به معناى انتظار كشيدن،با حرف‏«الى‏»قرين‏نمى‏گردد،مانند آيه فناظرة بم يرجع المرسلون (4) .اين گفته سليمان است كه مى‏گويد:

«انتظار مى‏كشم تا پيام رسانان،چه پاسخى باز آورند».گويد:«چرا كلمه‏«ثواب‏»راتقدير نگيريم، بدين گونه:«الى ثواب ربها ناظرة‏»،يعنى به پاداش نيك پروردگار نظردوخته‏اند!».در پاسخ مى‏گويد:«اصل عدم تقدير است،چون بر خلاف ظاهر كلام‏مى‏باشد،زيرا ظاهر آيه آن است كه به خود خدا نظر افكنده‏اند و اگر كلمه‏«ثواب‏»راتقدير بگيريم،به غير خدا نظر افكنده شده و شايسته نباشد كه سخن هر گوينده‏اى‏را بر خلاف ظاهر كلامش تفسير كنيم يا چيزى تقدير بگيريم كه سخن او را تغييردهد و به گونه ديگر مفهوم گردد».

درباره آيه لا تدركه الابصار (5) ،ديدگان،او را درك نمى‏كنند»يعنى چشمان آدميان‏را ياراى ديدن او نيست‏».گويد:«مقصود نفى در اين جهان است كه با امكان رؤيت‏در آخرت منافاتى ندارد،زيرا رؤيت چهره حق از بهترين لذت‏ها است كه براى‏جهان برتر اندوخته شده.يا آن كه مقصود نفى رؤيت كفار است كه از ديدار حق‏محرومند» (6) .

ولى پيش از اين ياد آور شديم كه‏«نظر»در آيه مورد بحث‏به معناى نظر داشتن(چشم داشت) مى‏باشد نه نظر افكندن(نگاه كردن)و اين همان معناى انتظار داشتن‏را مى‏رساند كه در استعمال رايج عرب به كار مى‏رود و با حرف‏«الى‏»نيز قرين‏مى‏گردد.

شاعر عرب‏«جميل بن معمر»گويد:

«و اذا نظرت اليك من ملك و البحر دونك زدتنى نعما،

هنگامى كه به تو-كه پادشاه هستى-چشم مى‏دارم و در كنار تو دريايى باشد،مرااز نعمت‏هاى خويش فزونى بخشى‏».

ديگرى گويد:

«اني اليك لما وعدت لناظر نظر الفقير الى الغني الموسر،

با توجه به وعده تو به سوى تو چشم دارم همانند بى‏نوايى كه به سوى توان‏گرثروتمندى چشم دارد».

زمخشرى در تفسير آيه،زمزمه دخترك بى‏نوايى را كه در كوچه‏هاى مكه گدايى‏مى‏كرد،آورده كه مى‏گفت:«عيينتى نويظرة الى الله و اليكم،چشمكان من به سوى‏خدا و شما مردم دوخته است‏» (7) .

در تمامى اين موارد«نظر»به معناى چشم داشتن است و با حرف‏«الى‏»قرين‏مى‏باشد.از اين‏رو، معناى آيه بالا چنين است:در آن روز سخت و دشواررخسارهايى فرخنده و شكوفا است،زيرا به عنايت و لطف الهى چشم دوخته‏اند،يعنى چشم داشت دارند.

اشعرى نيز براى اثبات رؤيت،به آيه رب ارني انظر اليك (8) تمسك جسته،كه اگررؤيت‏حق تعالى امكان نداشت چگونه حضرت موسى عليه السلام تقاضاى رؤيت نموده؟

ولى اين درخواست‏بر اثر فشار بنى اسرائيل بود كه جاهلانه چنين تقاضايى كرده واصرار ورزيدند كه تا از خدا نخواهى خود را به ما نشان دهد ايمان نخواهيم آورد.بااين وصف حضرت موسى از انجام درخواست آنان امتناع مى‏ورزيد،جز آن كه‏خداوند به او رخصت داد تا گفتار و تقاضاى قومش را بازگو كند.لذا در آيه‏هاى ديگرمستقيما بنى اسرائيل مورد نكوهش قرار گرفته‏اند كه چنين تقاضايى نموده و موسى‏را زير فشار قرار داده بودند.

در سوره نساء مى‏خوانيم: يسالك اهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء،فقدسالوا موسى اكبر من ذلك فقالوا ارنا الله جهرة فاخذتهم الصاعقة (9) ،يعنى اين بنى اسرائيل‏بودند كه از موسى خواستند تا خدا را عيانا به آنان بنماياند،از اين رو دچار صاعقه‏آتشين گشتند.

در سوره بقره صريح‏تر آمده: و اذ قلتم يا موسى لن نؤمن لك حتى نرى الله جهرة‏فاخذتكم الصاعقة و انتم تنظرون (10) ،يعنى اين شما(بنى اسرائيل)بوديد كه حضرت‏موسى را زير فشار قرار داده و گفتيد ايمان نمى‏آوريم تا خدا را عيانا مشاهده كنيم...

لذا بر اثر اين درخواست‏سنگين و ناروا دچار صاعقه آتشين گرديدند و همين خودگواه است كه نكوهش چنين درخواستى مستقيما متوجه بنى اسرائيل بوده،نه‏موسى عليه السلام.

اعضاء و جوارح

اشاعره چنين مى‏پندارند كه خداوند داراى اعضا و جوارح است،دست،پا،صورت و چشم دارد و به آياتى تمسك جسته‏اند كه در آن‏ها واژه‏هاى‏«يد،وجه،عين و ساق‏»به كار رفته است،از قبيل و قالت اليهود يد الله مغلولة غلت ايديهم و لعنوابما قالوا بل يداه مبسوطتان ينفق كيف يشاء (11) ،يهوديان[پنداشتند و]گفتند:دست‏خدابسته است.دست‏هاى خودشان بسته باد و از رحمت‏حق،بدين گفتار دور باشند.

بلكه دو دست او گشاده است،هر گونه بخواهد بخشش مى‏كند».

ولى در اين آيه دليلى بر پندار اشاعره وجود ندارد.زيرا عبارت‏«غل يد»كنايه ازعجز و ناتوانى است،در مقابل‏«بسط يد»كه كنايه از قدرت و توانايى است و دراستعمال رايج عرب با همين معنا به كار مى‏رود.چنان كه در آيه ديگر آمده و لاتجعل يدك مغلولة الى عنقك و لا تبسطها كل البسط فتقعد ملوما محسورا (12) ،و دستت را به‏گردنت زنجير مكن و بسيار[هم]گشاده دستى منما تا ملامت‏شده و حسرت زده برجاى مانى‏».پر روشن است كه مفهوم حقيقى اين دو تعبير در اين آيه مقصود نيست.

بلكه كنايه از فشردگى در زندگى و گشادگى در رفتار است،كه مايه حسرت‏خواهد بود.

لذا«غل يد»و«بسط يد»در آيه بالا همان است كه در سوره آل عمران با عنوان‏فقير و غنى مطرح شده: لقد سمع الله قول الذين قالوا ان الله فقير و نحن اغنياء (13) .

خداوند در جواب اين پندار مى‏گويد: قل ان الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء و الله واسع‏عليم (14) . در جاى ديگر مى‏گويد: و ان الفضل بيد الله يؤتيه من يشاء و الله ذو الفضل‏العظيم (15) .

يد،در قرآن در 12 مورد،منسوب به خدا ياد شده كه در تمامى اين موارد،مقصود:قوت،قدرت، توانايى و توانمندى است.

وجه،در قرآن در 11 مورد به كار رفته كه به معناى نفس ذات مقدسه است،مانند كل شي‏ء هالك الا وجهه (16) ،جز ذات او همه چيز نابود شونده است‏». انما نطعمكم لوجه‏الله (17) ،ما براى خشنودى خدا است كه به شما مى‏خورانيم‏».و آياتى ديگر كه همه ازهمين قبيل است.

عين،در پنج مورد آمده،يك بار به گونه مفرد و چهار بار به گونه جمع،كه درتمامى اين موارد، مقصود عنايت‏خاص است. و اصبر لحكم ربك فانك باعيننا (18) ،و دربرابر حكم[و دستور] پروردگارت شكيبا باش كه تو خود در عنايت[و حمايت]مايى‏». و لتصنع على عيني (19) -خطاب به موسى عليه السلام است-يعنى آن چه بر تو گذشت،تماما در زير پوشش عنايت ما بودى.

ساق،در سوره قلم آمده: يوم يكشف عن ساق (20) كنايه از شدت و دشوارى روزقيامت است، مانند و التفت الساق بالساق.الى ربك يومئذ المساق (21) ،و ساق[ازدشوارى موقعيت]به هم مى‏پيچد.در آن روز همه به سوى پروردگارت رهسپارند».

و اساسا«كشف ساق‏»در استعمال رايج عرب،كنايه از جد در امر است،يعنى‏دوران بازى كه در اين جهان بود سر آمد و هنگامه جد و واقع نگرى محض فرا رسيده‏است.در اصطلاح زبان فارسى به جاى كشف ساق،دامن به كمر زدن به كار مى‏رود،و همان مفهوم را ايفا مى‏كند و كنايه از تصميم جدى در كار است.

اراده و اختيار

يكى از مسايل مورد بحث ميان اشاعره و اهل عدل (22) ،درباره افعال اختيارى‏انسان است كه آيا با اراده و اختيار خود او انجام مى‏گيرد،يا خارج از اراده و اختياراو است؟

ابو الحسن اشعرى مى‏گويد:«مقتضاى توحيد ربوبيت آن است كه هر چه در عالم‏هستى پديد آيد،از جمله افعال(به ظاهر)اختيارى انسان،با اراده مستقيم حق تعالى‏انجام مى‏گيرد،و گر نه موجب شرك در ربوبيت مى‏گردد و غير خدا نيز در پديدآوردن اشيا شريك مى‏باشد.در حالى كه‏«لا مؤثر في الوجود الا الله،هيچ عاملى درپديد آمدن پديده‏ها جز اراده حق تعالى دخالتى ندارد»و به بيش از 25 آيه در اين‏زمينه تمسك جسته است،از جمله:

1. و الله خلقكم و ما تعملون (23) ،شما و آن چه انجام مى‏دهيد،خدا آفريده است‏».

2. الله خالق كل شي‏ء (24) ،خداوند آفريننده همه چيز است‏».

3. ما اصاب من مصيبة في الارض و لا في انفسكم الا في كتاب من قبل ان نبراها (25) ،هيچ ناگوارى نه در زمين و نه در نفس‏هاى شما[در زندگى شما]رخ نمى‏دهد مگرآن كه پيش از اين كه آن را پديد آوريم در دفتر سرنوشت ثبت گرديده است‏».

4. و انه هو اضحك و ابكى (26) ،و او است كه مى‏خنداند و مى‏گرياند».

قايلين به جبر اضافه كرده‏اند:

5. و ما تشاؤون الا ان يشاء الله (27) [و انجام عملى را]اراده نمى‏كنيد مگر آن كه‏خداوند اراده كرده باشد».

6. ما كانوا ليؤمنوا الا ان يشاء الله (28) ،ايمان نمى‏آوردند مگر آن كه خدا بخواهد».

7. و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس (29) ،و در حقيقت‏بيش‏ترين جن و انس رابراى دوزخ آفريده‏ايم‏»،يعنى در اصل آفرينش براى تباه بودن و عقاب شدن آفريده‏شده‏اند،نه آن كه خود موجب تباهى خويش گرديده تا با دست‏خود عقوبت رابراى خود فراهم كرده باشند! (30) .

فرضيه كسب

ابو الحسن اشعرى براى توجيه نمودن راى خود-در مقابل اعتراضاتى كه بر وى‏شده كه اگر افعال اختيارى انسان از اراده او بيرون باشد جايى براى مطرح ساختن‏صفات فضائل و رذائل، باقى نمى‏ماند و نيز مساله ستايش و نكوهش و مدح و ذم‏موردى نخواهد داشت،علاوه كه تبشير و انذار و ترغيب و تهديد و وعد و وعيد ومثوبت و عقوبت،مفهومى نخواهد داشت و اصولا شرايع الهى و ارسال رسل وانزال كتب،لغو خواهد نمود-براى موجه ساختن مذهب خويش،مساله‏اى را به نام‏«كسب‏»مطرح ساخته و بدين سبب افعال اختيارى انسان را بدو منتسب دانسته‏است،گر چه با اراده مستقيم حق تعالى صورت مى‏گيرد.در اين باره چنين گويد:«دواراده،يكى قديم و ديگرى حادث در موقع انجام گرفتن هر عمل اختيارى انسان‏وجود دارد.اراده قديم همان اراده ازلى الهى است كه علت اصلى تحقق يافتن هرپديده‏اى است و اراده حادث اراده انسان است كه خواسته چنين عملى را-به گمان‏خود-انجام دهد.ولى اراده حادث انسان،هيچ گونه تاثيرى در انجام يافتن آن عمل‏ندارد، تنها اراده ازلى الهى است كه مؤثر است و بس.در نهايت چون انسان اراده‏كرده بود كه انجام شود و خداوند با اراده خويش آن را انجام داد،اين عمل بدو(انسان)منتسب مى‏گردد و او(انسان)با اراده نمودن خود(گر چه بى‏تاثير است)،آن عمل را براى خويش كسب كرده،يعنى فراهم نموده است.

خلاصه:سنت الهى بر آن تعلق يافته كه هر گاه بنده‏اى چيزى بخواهد،خداوند آن‏را-طبق خواسته او-انجام دهد و لذا حسن و قبح آن عمل و پى‏آمدهاى نيك و بدآن،گردن گير انسان است،گر چه با اراده ازلى الهى انجام يافته است‏».


پى‏نوشتها:

1.قيامه 75:23-22.

2.غاشيه 88:17.

3.يس 36:49.

4.نمل 27:35.

5.انعام 6:103.

6.ر.ك:ابو الحسن اشعرى،الابانه،چاپ حيدر آباد،ص 19-10.همان،اللمع،ص 68-61.

7.ر.ك:كشاف،ج 4،ص 662.مجمع البيان،ج 10،ص 398.ابو الفتح رازى،ج 11،ص 332.فخر رازى،ج‏20،ص 227.

8.اعراف 7:143.

9.نساء 4:153.

10.بقره 2:55.

11.مائده 5:64.

12.اسراء 17:29.

13.آل عمران 3:181.

14.آل عمران 3:74.

15.حديد 57:29.

16.قصص 28:88.

17.انسان 76:9.

18.طور 52:48.

19.طه 20:39.

20.قلم 68:42.

21.قيامت 75:30-29.

22.اهل عدل يا عدليون به كسانى گفته مى‏شود(اماميه معتزله)كه خدا را متصف به صفت عدل و حكمت‏مى‏دانند و افعال خداوند را برخاسته از مقام عدل و حكمت او مى‏شمرند.لذا هر گونه فعلى كه خارج از اين‏محدوده باشد هرگز از جانب حق تعالى انجام نمى‏گيرد،از جمله كسى گناه كند و از محدوده اراده بيرون باشد،آن گاه مورد عتاب و عقاب قرار گيرد.

23.صافات 37:96.

24.زمر 39:62.

25.حديد 57:22.

26.نجم 53:43.

27.انسان 76:30.

28.انعام 6:111.

29.اعراف 7:179.

30.ر.ك:الابانه،ص 6 و ص 59-49.اللمع،ص 113 هر دو از ابو الحسن اشعرى.تفتازانى،شرح عقايد نفسيه،چاپ كابل،ص 61-60.