حديثسبعة احرف در رابطه با قرائات سبع
شنيده نشده است كه هيچ يك از علماى فن،بين حديث«انزل القرآن على
سبعةاحرف»با قرائتهاى هفت گانه ارتباطى قايل باشد.جز اين كه اين موضوع
بر زبانمردم عادى جارى است و هيچ دليل قابل اعتمادى در اين مورد وجود
ندارد.
بسيارى از دانش مندان محقق و منقد مانند:ابن الجزرى،ابو شامه،زركشى،ابو
محمدمكى، ابن تيميه و نظاير اينان،اين شايعه را رد كردهاند.ابن الجزرى،اين
توهم را بهمردم جاهل و عوام كه از هر گونه دانش تهى هستند،نسبت مىدهد
(1) .
ابو محمد مكى گفته است:«هر كس كه گمان مىبرد قرائت هر يك از اين
قراء،يكى از حرفهاى هفت گانه است كه پيامبر صلى الله عليه و آله بر آن
تصريح كرده،در اشتباهىبزرگ است» (2) .
ابو شامه گفت است:«گروهى گمان كردهاند كه منظور از«احرف سبعه»كه
درحديث آمده، قرائتهاى سبعه است كه هم اكنون رواج دارد.در حالى كه اين
گمان برخلاف اجماع قاطبه اهل علم است و اين گمان تنها از ناحيه برخى جاهلان
مطرحشده است» (3) .
هم او گفته است:«گروهى كه هيچ تخصصى در علم قرائت ندارند،تصور
كردهاندكه قرائت ائمه سبعه،همان است كه پيامبر صلى الله عليه و آله در
حديث«انزل القرآن على سبعةاحرف»از آن تعبير كرده است و قرائت هر يك از
آنان حرفى از اين حرفهاىهفت گانه است.آنان كه اين موضوع را به ابن مجاهد
نسبت مىدهند به خطارفتهاند» (4) .
ابن تيميه مىگويد:«كليه علماى داراى اعتبار و ارزش،متفقاند كه منظور
ازحروف هفتگانهاى كه پيامبر صلى الله عليه و آله گفته است،قرائتهاى
هفتگانه معروف نيست.
اول كسى كه قرائتهاى هفت گانه را جمع آورى كرد،ابن مجاهد بود و او اين
منظوررا داشت كه قرائتها موافق و هم آهنگ با عدد حرفهايى باشد كه قرآن بر
آناساس نازل شده است.نه اين كه وى اعتقاد داشته باشد كه قرائتهاى هفت
گانههمان حروف هفت گانه است و يا اين كه هيچ كس نمىتواند به غير از
قرائتهاىقراء سبعه قرائت ديگرى را بپذيرد.اين چيزى است كه مورد اعتقاد
هيچ يك از علماو از جمله ابن مجاهد نيست» (5) .
آن چه بر رسوايى اين توهم مىافزايد آن كه حرفهاى هفت گانه
كه-فرضاپيامبر اجازه فرموده تا قرآن بر اساس آنها قرائتشود،هم چنان پنهان
و در گمنامىبوده است تا اين كه در زمانهاى بعد،قرائات هفت گانه تدريجا
پيدا شود و حروفهفت گانه مورد نظر پيامبر صلى الله عليه و آله كه براى
تمامى امت مجاز دانسته در انحصار اين هفتتن در آيد.در حالى كه قاريان
بسيار و بزرگتر و با اطلاعتر از اين هفت تن وجودداشتهاند،ولى مشمول اين
حديث نگرديدهاند،مانند آن باشد كه پيامبر صلى الله عليه و آله تنها بهابن
مجاهد سفارش كرده باشد تا مصداق«احرف سبعه»را تعيين كند،و گذشتگان
وآيندگان را از آن محروم سازد.
ابو محمد هروى مىگويد:«اين سخن درستى نيست كه حديث«احرف سبعه»مربوط
به قرائتهاى هفت گانه است كه قراء آن در زمانهاى بعد متولد شدهاند،زيرا
اين سخن منجر به آن مىشود كه حديثبدون فايده باشد تا اين كه اينانبه
وجود آيند و نيز لازمه اين سخن آن است كه براى هيچ يك از صحابه،جايز
نبودهاست كه قرآن را قرائت كنند،مگر اين كه از پيش بدانند كه قراء سبعه
بعدا چه نحوقرائتى را اختيار كرده و بدان قرائت مىكنند».وى اضافه
مىكند:«من اين مطلب رابه خصوص ياد آور شدم،زيرا گروهى از عامه مردم به آن
دل بستهاند» (6) .
خلاصه بحث
از مجموع بحثهاى گذشته روشن گرديد كه اثبات تواتر قرائتها از پيامبر
صلى الله عليه و آلهامرى محال مىنمايد،زيرا:
-هيچ دليلى بر اثبات اين مدعا وجود ندارد.
-اختلاف قرائتها داراى اسباب و عواملى بوده كه موجب پيدايش اختلافبين
قراء گرديده است.
-تمام سندهاى قرائتها كه در كتب قرائت آمده،در زمره اسناد آحاد است
وهيچ يك از آنها متواتر نيست علاوه بر شك و ترديدى كه در مورد صحت
اينسندها وجود دارد و آثار جعل در آن ديده مىشود و چه بسا سندهاى ساختگى
وتشريفاتى باشند.
-ايرادات و اعتراضات بسيارى از علما و بزرگان امتبر بسيارى از
قرائتهاىاين قراء كه اگر آنها متواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله
بود،هيچ مسلمانى را جرات ايراد و اعتراضبر آن نبود.
-وجود قرائتهاى شاذ از قراء سبعه كه منافى با تواتر است.
-مستند كردن اين قرائتها به دلايل و تعليلهاى اعتبارى و نظرى،دليل بر
آناست كه قرائتهاى ياد شده از روى اجتهاد بوده است و اگر قرائتى به تواتر
رسيدهباشد نيازى به اقامه دليل اعتباى بر صحت آن ندارد.
-وجود تناقض بين اين قرائتها كه تواتر آنها را از پيامبر صلى الله
عليه و آله نفى مىكند، زيرانمىتواند دو چيز متناقض،هر دو وحى باشد.
-بين تواتر قرآن كه مورد اعتقاد همگان استبا تواتر و
قرائتها،ملازمهاىوجود ندارد و فقط افراد مقلد و بىاطلاعاند كه به اين
سخن زبان گشودهاند.
-هيچ ارتباطى بين حديث«انزل القرآن على سبعة احرف»و مساله«تواتر
قرائتها»
وجود ندارد و به تعبير امام ابو الفضل الرازى،اين شبههايست كه برخى از
عوام دچارآنند.
ضابطه تشخيص قرائت صحيح
بزرگان فن قرائت،براى تشخيص قرائت صحيح و جدا ساختن آن از قرائت
غيرصحيح، ضابطهاى مشخص كردهاند كه در اين جا ذكر مىگردد.در اين باره سه
شرطرا ياد آور شدهاند:
شرط اول:صحتسند قرائت.بايد قرائتشناخته شده،داراى سند صحيح تايكى از
صحابه باشد.
شرط دوم:با رسم الخط مصحف توافق داشته باشد.
شرط سوم:با قواعد ادبى عرب توافق داشته باشد.
هرگاه قرائتى داراى اين سه شرط باشد،صحيح و مورد قبول است.اگر يكى ازاين
شروط را نداشته باشد غير صحيح و مردود است.اصطلاحا به قرائتى كه فاقدشروط
مذكور است،شاذ گويند.
اين شروط سه گانه را اركان قرائت مورد قبول نام نهادهاند.در توضيح اين
اركان(شرايط سه گانه)گفتهاند:قرائت لازم نيستبا فصيحترين قواعد عربى
تطابقداشته باشد.كافى است كه با يكى از لغتهاى عرب-گرچه نامشهور
باشدمطابقت كند،زيرا علماى نحو،بسيارى از قرائتها را با قواعد مخالف
ديدهاند،در حالى كه قرائت مذكور از يكى از قراء سبعه و مورد قبول
مىباشد.در توجيه اين گونهقرائات گفتهاند:تطبيق با قواعد مشهور ضرورتى
ندارد،بلكه اگر قرائتبا برخى ازلغتهاى قبائل عربى تطابق داشته باشد كافى
است (7) .
در اين باره بايد گفت:قرآن با فصيحترين لغات عرب نازل گرديده و
هرگزلغتهاى شاذ و غير معروف عرب،معيار درستى قرائت نمىتواند باشد.لذااين
گونه سخن گفتن از امثال ابن جزرى،پايين آوردن قدر و منزلت قرآن كريم است.
اينان چون قرائات سبع را پذيرفته بودند،به ناچار اين گونه سخنانى را روا
مىدارند.
اين گونه اظهارات هرگز درباره قرآن روا نباشد.
هم چنين ابن جزرى گويد:«مقصود از موافقتبا رسم الخط مصحف،موافقتبارسم
الخط هر يك از مصاحف عثمانى كافى است تا ملاك صحت قرائت قرار گيرد».
در صورتى كه مىدانيم مصاحف هفت گانه عثمانى،خود داراى اختلاف بودند
وموجب اختلاف گرديدند.پس چگونه مىتواند ملاك صحت و قبولى قرائت گردد.
در رابطه با سند،قبلا اشارت رفت كه بيشتر سندهاى قراء تشريفاتىاند و
براىتقويتبنيه قرائتها ساخته و پرداخته شده بودند.حقيقت اين است كه شيوخ
واساتيد قرائت را كه هر يك از قراء نزد آنان شاگردى كرده بودند،به عنوان
سند مطرحكردهاند.
ضابطه مورد قبول
اما آن چه ما آن را ضابطه قبولى قرائت مىدانيم،عبارت است
از:موافقتباقرائت جمهور مسلمين جدا از قرائت قراء.زيرا قرآن در دو مسير طى
طريق نموده،نخست طريقه مردمى كه مسلمانان سينه به سينه از پدران و اجداد
خود،از شخصشخيص پيامبر صلى الله عليه و آله تلقى نموده و اخذ كردهاند و
براى هميشه دستبه دست داده تابه امروز براى ما رساندهاند.
اين قرائت مردمى،موافق با ثبت(نوشته)تمامى مصحفهاى موجود (8)
در تمامى قرون است و نمايانگر آن،قرائتحفص است،زيرا حفص همان
قرائتجمهور را قرائت كرده و على عليه السلام نيز همان را قرائت كرده كه
توده عظيم مردمى ازپيامبر صلى الله عليه و آله شنيدهاند. اين مسير،مسير
تواتر است و قرآن به گونه تواتر به مارسيده است.ولى مسير قراء و قرائات
مسير اجتهاد است(جز قرائت عاصم)كهاجتهاد در نص قرآن روا نباشد و فاقد
حجييتشرعى است.
اينك براى تشخيص قرائت صحيح و متواتر كه بر دست جمهور نقل و ضبطشده،سه
شرط ارائه مىنماييم:
شرط اول:توافق با ثبت مصحفهاى موجود،كه در تمامى قرون بر دستتواناى
مردمى ثبت و ضبط شده است.تمامى قرآنهاى خطى و چاپى،مخصوصادر گستره شرق
اسلام،بدون هيچ گونه اختلافى ارائه شده و مىشود.
شرط دوم:توافق با فصيحترين و معروفترين اصول و قواعد لغت عرب،زيراقرآن
با فصيحترين لغت نازل شده و هرگز جنبههاى شذوذ لغوى در آن
يافتنمىشود.شرط سوم:توافق با اصول ثابتشريعت و احكام قطعى عقلى،كه قرآن
پيوستهپايه گذار شريعت و روشنگر انديشههاى صحيح عقلى است و نمىشود كه
با آنمخالف باشد.
در اين زمينه شرح و بسط بيشترى در التمهيد(ج 2)دادهايم.به علاوه
سخنانىاز ائمه معصومين در اين رابطه وجود دارد كه در ذيل ياد آور مىشويم:
سخنانى از اهل بيت عليهم السلام درباره قرائت قرآن (9) از
ائمه اهل بيت عليهم السلام سخنانى درباره قرآن كريم وارد شده كه به
مهمترينموضوعاتى كه مورد بحث واقع شد،اشاره دارد،و حاكى از دقت نظر وژرف
انديشى است كه ائمه اطهار عليهم السلام درباره اين كتاب مقدس رعايت
داشتهاند.
هم چنين نشان دهنده ميزان عنايت و اهتمام آنان به حفظ و حراست نص قرآن
وجلوگيرى از تحريف و تاويل آن است.گزيدهاى از اين سخنان در زير نقل
مىشود:
1.محمد بن وراق مىگويد:مجلدى را كه حاوى قرآن بود،به جعفر بن
محمدالصادق عليه السلام نشان دادم كه علايم و نشانه گذارى آن باطلا و يكى
از سورههاى آخرينآن نيز باطلا نوشته شده بود.كاستى در آن ياد ننمود جز آن
كه فرمود:«دوست ندارمكه قرآن با رنگى جز رنگ سياه نوشته شود،همان گونه كه
در اولين بار نوشتهشده است» (10) .
اين سخن،نشانه دقت و علاقه شديد امام نسبتبه حفظ و سلامت قرآن استتا
آن جا كه در رنگ خط نيز ترجيح داده شده كه به همان نحوى كه اول بارنوشته
شده،محفوظ و باقى بماند، تا بدين وسيله قرآن با چيزى غير از
قرآن،مانندزوائد و تحسينات اخير،اشتباه نشود.
2.امام محمد بن على الباقر عليهما السلام فرموده:«قرآن واحد است و از
پيش گاه خداىيگانه و واحد فرود آمده است و اين اختلافات از راويان بر آن
وارد مىشود» (11) .اينسخن، بدين معنا است كه قرائت نازل شده
از جانب خدا يكى است و قرآن به نصواحد نازل گشته است و اختلاف در روايت
اين نص بر حسب اجتهاد قاريان است.
حديثبعدى،اين معنا را توضيح مىدهد:
3.امام جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام مىفرمايد:«قرآن بر حرف واحد
و از نزدخداى واحد نازل گشته است» (12) .منظور نفى قرائتهاى
متداولى است كه مردم آنهارا متواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله
پنداشتهاند.امام چنين مطلبى را انكار مىكند،زيرا قرآن بهنص واحد نازل
شده است.اما اختلاف لهجهها(بر حسب تفسيرى كه از حروفسبعه داشتهايم)از
طرف امام نفى نمىشود،چنان كه در روايات ديگر آمده و قبلانقل شد.
4.سالم بن سلمه گويد:شخصى در محضر امام صادق عليه السلام آياتى از قرآن
را قرائت كرد و به طورى كه من شنيدم،قرائت او غير از قرائت ديگر مردم
بود.ابو عبد الله عليه السلامبه وى گفت:«از اين قرائتخود دارى كن و همان
گونه كه مردم مىخوانند تو همبخوان» (13) .شايد اين شخص بر
حسب تفنن قراء،قرآن را به وجوه مختلف قرائتكرده است و از آن جا كه اين
قبيل قرائتها،به منزله بازى با نص قرآن كريم است،امام وى را نهى كرده است
و دستور داده كه همان قرائت معروفى را كه مردم ملتزم بهآن هستند اختيار
كند،زيرا قرائت صحيح كه در شريعتبدان امر شده،همان قرائتىاست كه هر نسلى
از نسل پيش تا از پيامبر صلى الله عليه و آله و او از جبرئيل و او از خداى
عز و جل،اخذ كرده است و توجهى به قاريانى كه فن قرائت را همانند يك نو آورى
و صنعتحرفه خود قرار دادهاند،نبايد كرد و تنها قرائتى كه با قرائت عامه
مسلمانان موافقباشد،بايد مورد توجه قرار گرفته شود.
5.سفيان بن السمط مىگويد:در مورد تنزيل قرآن از امام صادق عليه السلام
پرسيدم، وىگفت:«همان گونه كه آموختهايد،بخوانيد» (14) .
وى از نص اصلى كه براى نخستين بار نازل شده سئوال كرده است،زيرا
ديدهاست كه قراء در اين زمينه اختلاف دارند و امام پاسخ مىدهد كه نص اصلى
هماناست كه امروز ميان مردم متداول است و فرموده او(همان گونه كه
آموختهايدبخوانيد)به اين معنا است كه بر شما(يعنى عامه مسلمانان)واجب است
قرآن راهمان گونه كه خلفا عن سلف از پيامبر صلى الله عليه و آله فرا
گرفتهايد،بخوانيد.
6.على بن الحكم مىگويد:عبد الله بن فرقد و معلى بن خنيس براى من
نقلكردند كه ما در محضر امام صادق عليه السلام بوديم و ربيعة الراى نيز با
ما بود.در آن جاپيرامون فضل قرآن سخن به ميان آمد.امام صادق عليه السلام
فرمود:«اگر ابن مسعود قرآن راطبق قرائت ما نمىخوانده است،گم راه بوده
است».ربيعه گفت:گم راه؟امام عليه السلامگفت:«بلى،گم راه». امام صادق
عليه السلام،اضافه كرد:«ما قرآن را طبق قرائت ابىمىخوانيم» (15)
.
شايد در آن مجلس درباره قرائتهاى غير متعارف ابن مسعود بحث مىشده
وامام عليه السلام به آنان تذكر داده كه اين قرائتها جايز نيست و قرائت
صحيح،همان قرائتعامه مسلمانان است و كسى كه از اين روش متداول عامه تخطى
كند گمراه است،زيرا چنين كسى از روش مسلمانان كه نسلا بعد نسل از پيامبر
فرا گرفتهاند،عدول وتخطى كرده است.و اگر ابن مسعود قرآن را بر خلاف روش
مسلمانان قرائتمىكرده است(به فرض صحت نسبت) گمراه است،زيرا طريق
ميانه،طريقى استكه جامعه مسلمانان در آن مشى مىكنند و كسى كه از اين راه
ميانه گام برون نهد،هركس كه باشد گمراه خواهد بود.
اما اين گفته امام كه ما قرآن را بر طبق قرائت ابى مىخوانيم،اشاره
استبه دورانيكسان شدن مصحفها در عهد عثمان كه ابى بن كعب قرآن را املاء
مىكرد،وگروهى آن را بر وفق املاء او مىنوشتند و هرگاه در مورد نص اصلى
اختلافداشتند،براى رفع اختلاف به وى مراجعه مىكردند و مصحف موجود كه مورد
قبولعامه مسلمانان است.بر طبق املاء ابى بن كعب است و قرائت منطبق بر
قرائتابى بن كعب،كنايه از التزام به چيزى است كه هم اكنون عامه مسلمانان
برآنند.
7.صدوق از امام جعفر بن محمد الصادق و او از پدران خود عليهم السلام
روايتكرده است كه رسول الله صلى الله عليه و آله فرمود:«قرآن را با همان
كيفيت عربى آن بياموزيد و از نبردر قرآن(يعنى مبالغه در اظهار
همزه)بپرهيزيد» (16) .
امام صادق عليه السلام فرمود:«اظهار همزه به منزله اضافه كردن بر قرآن
است، مگرهمزههاى اصلى،مانند:«الخبا»در آيه الا يسجدوا لله الذي يخرج الخبا
(17) و يا لكمفيها دفء و نيز فاداراتم (19) .
(18)
در برخى نسخهها كلمه«النبر»به زاى يعنى«النبز»نوشته شده كه اشتباه
است وهمان طور كه قبلا از نهايه ابن اثير نقل شد،صحيح آن«نبر»است و كسائى
به«نبر» قرائت مىكرده است.اين كه در احاديث اهل بيت عليهم السلام آمده
است قرآن را به كيفيتعربى خالص قرائت كنيد (20) ، از نظر علاقه
شديدى است كه به حفظ لغت اصيل قرآنداشتهاند و لغت اصيل،همان لغت فصيح عرب
و لهجه رايج آن است،تا قرآن ازهر گونه تغيير و غلط خوانى مصون باشد و
دگرگونى در آن راه نيابد.
تدوين قرائتهاى معروف
مسلمانان در صدر اول،قرآن را به نحوى كه از اصحاب پيامبر صلى الله عليه
و آله مىشنيدند وفرا مىگرفتند،قرائت مىكردند و پس از صحابه،از تابعين و
پيشوايان بزرگى كه درشهرهاى آنان به سر مىبردند،قرآن را مىآموختند،از
جمله اين افراد كه در مدينهبودند مىتوان سعيد بن المسيب،عروة بن
الزبير،سالم بن عبد الله العدوى،معاذ بن الحارث،عبد الرحمان بن هرمز، محمد
بن مسلم بن شهاب،مسلم بن جندب وزيد بن اسلم را نام برد.در مكه عبيد بن
عمير، عطاء،طاووس،مجاهد،عكرمه وعبد الله ابن ابى مليكه.در كوفه
علقمه،اسود،مسروق،عبيده، عمرو بن شرحبيل،حارث بن قيس،ربيع بن خثيم،عمرو بن
ميمون،ابو عبد الرحمان السلمى، زر بنحبيش،عبيد بن نضله،ابو زرعه،سعيد بن
جبير،ابراهيم نخعى و شعبى.در بصرهعامر بن عبد قيس،ابو العاليه،ابو
رجاء،نصر بن عاصم،يحيى بن يعمر و جابر بن زيد.
در شام ابن ابى شهاب و خالد بن سعيد،مصاحب ابو الدرداء،را مىتوان نام
برد.
اينان و نظايرشان،علما و دانشمندان امت در بلاد و مرجع مسلمانان
درزمينههاى مختلف معارف اسلامى آن روز به شمار مىآمدند.اما برجستگى اين
گونهافراد در يك زمينه خاص نظير قرائت قرآن نبود،بلكه اينان به طور عام
علماى آندوره شناخته مىشدند.
پس از گذشت آن دوره،گروهى فن قرائت و فرا گرفتن و آموختن آن را
رشتهاختصاصى خود قرار دادند و به اين رشته توجهى خاص مبذول داشته و در
قرائتقرآن و آموزش آن شهرت يافتند،تا اين كه در مقام امامت فن قرار گرفتند
كه پيشوايىمردم را در اين زمينه به عهده داشتند و مردم از مناطق مختلف به
سوى آنانمىشتافتند و معارف قرآن را از آنان مىآموختند.
روش همه مسلمانان در مناطق مختلف بر اين بود كه مردم هر شهرى قرآن را
ازقارى همان شهر فرا مىگرفتند و تنها قرائت او را مىپذيرفتند و چون اينان
تصدىامر قرائت را عهدهدار بودند،قرائتبه آنان نسبت داده شد.
كسانى كه از اين قبيل در مدينه شهرت يافتند عبارتند از:ابو جعفريزيد بن
القعقاع،شيبة بن نصاح و نافع بن ابى نعيم.در مكه عبد الله بن كثير،حميد بن
قيس و محمد بن محيصن.در كوفه يحيى بن وثاب،عاصم بن ابى النجود،سليمان
الاعمش،حمزه و كسائى،به اين مقام ستيافتند.در بصره عبد الله بن
ابىاسحاق،عيسى بن عمر،ابو عمرو بن العلاء،عاصم الجحدرى و يعقوب الحضرمى.
در شام عبد الله بن عامر،عطية بن قيس،عبد الله بن المهاجر،يحيى بن ابى
الحارثالذمارى و شريح بن يزيد الحضرمى.
پس از اين افراد،تعداد قاريان رو به فزونى نهاد و قاريان در مناطق مختلف
جهاناسلام پراكنده شدند و طبقهاى پس از طبقه ديگر به جانشينى آنان نايل
آمدند.ولىهمان گونه كه قبلا اشارت رفت،اينان در فرا گرفتن و آموختن قرآن و
قرائت اختلافنشان داده و روشهاى مختلف داشتند.برخى از آنان در تلاوت قرآن
استوار و بهرعايت روايت و درايتشهرت داشتند و برخى در اين موارد،كوتاهى
داشتند وبرخى در اين موارد كوتاهى مىكردند.از اين جهت اختلافاتى بين آنان
پديد آمد.
به تدريج ضبط قرائات رو به كاستى و سستى نهاد و زياده روى و كارهاى
بىرويه،رو به فزونى گذاشت و به تعبير ابن جزرى«بيم آن مىرفت كه باطل در
لباس حقجلوه كند» (21) .لذا علماى برگزيده امت و بزرگان به پا
خواسته و تمام كوشش خود رادر تحقيق و تميز درست از نادرست و مشهور از غير
مشهور به كار گرفته و اصول وقواعدى براى قرائت وضع كردند.در اثر اين
كوششها قرائتبه عنوان فنى از فنونكه داراى قواعد و اصولى محكم و استوار
بود در آمد.در چار چوب اين اصول،اجتهاد و انتخاب نيز به كار رفت،كه در
مباحثسابق شمهاى ازآن تشريح گرديد.
اولين امام معتبرى كه به ضبط قرائتهاى صحيح و جمع آورى آن در كتابى
مفصل و مبسوط همت گماشت،ابو عبيد قاسم بن سلام انصارى(متوفاى 224)بودكه
شاگرد كسائى به شمار مىآمد.ابن الجزرى مىگويد:«به طورى كه من
شمارهكردهام،وى قراء را در بيست و پنج تن منحصر كرده است و كسانى كه به
نام قراءسبعه بعدا شهرت يافتند،در زمره اينان بودند» (22) .
پس از او احمد بن جبير بن محمد ابو جعفر كوفى،ساكن انطاكيه(متوفاى 258)
كتابى در اين زمينه تاليف كرد و قرائتهاى پنجگانه را در آن جمع آورى
نمود كه هريك از اين قرائتها به منطقهاى از مناطق جهان اسلام تعلق
داشت.سپس قاضىاسماعيل بن اسحاق،مصاحب قالون(متوفاى 282)كتابى در قرائت
تاليف نمود كهدر آن،قرائتهاى بيست تن از ائمه جمع آورى شده است.پس از
وىابو جعفر طبرى(متوفاى 310)كتابى به نام«الجامع»تاليف نمود كه بيست و
چندقرائت در آن جمع آورى شده است.
پس از گذشت زمانى كوتاه،ابو بكر محمد بن احمد داجونى(متوفاى
324)كتابىدر قرائت نوشت و ابو جعفر را كه يكى از قراء عشره است،به ديگر
قراء اضافه كرد.
به دنبال داجونى ابوبكر احمد بن موسى«ابن مجاهد»(متوفاى 324)كار او را
دنبالكرد و او نخستين كسى است كه عدد قرائتها را در قرائتهاى هفت گانه
منحصركرد.
پس از ابن مجاهد،ديگران به تاليفاتى به پيروى از او و بر همان منوال
دستزدند،كه احمد بن نصر شذائى(متوفاى 370)و احمد بن حسين بنمهران(متوفاى
381)از آن جملهاند.احمد سه تن ديگر را به قراء سبعه اضافه كرد
واصطلاح«قراء عشره»به وجود آمد.يكى ديگر از اين افراد محمد بن
جعفرخزاعى(متوفاى 408)است كه كتابى به نام«المنتهى»تاليف كرد.در اين
كتاببرخى مطالب جمع آورى شده كه در كتابهاى قبلى نيامده است.
اين قرائتها در اندلس و كشورهاى مغرب تا اواخر قرن چهارم رواج
نداشت،تااين كه راويان قرائت در مصر به آن مناطق سفر كردند و اين قرائتها
را در آن كشورهاترويج دادند.ابو عمر احمد بن محمد الطلمنكى(متوفاى
429)مؤلف«الروضه»
اولين كسى است كه اين قرائتها را در اندلس ترويج كرد.
پس از وى ابو محمد مكى بن ابى طالب قيسى(متوفاى
407)مؤلف«التبصره»و«الكشف عن وجوه القراءات السبع»و سپس حافظ ابو عمرو
عثمان بن سعيددانى(متوفاى 444) مؤلف«التيسير»و«جامع البيان»به اين كار
دست زدند.
در دمشق،استاد ابو على حسن بن على اهوازى(متوفاى 446)كتابهايى درقرائت
تاليف كرد.
در همين ايام ابو القاسم يوسف بن على هذلى(متوفاى 465)از مغرب به
مشرقسفر كرد و از كشورهاى مختلف ديدن نمود و در اين كشورها،روايات ائمه
قرائت رامطرح ساخت.او به ماوراء النهر رسيد و در غزنه و ديگر شهرها به كار
قرائتپرداخت.آن گاه كتابى به نام«الكامل»تاليف كرد كه در آن پنجاه قرائت
از ائمهمعروف گرد آورى شده است.در كتاب او 1459 روايت آمده است.او
مىگويد:«منبا 365 شيخ و استاد قرائت از آخر مغرب تا دروازه فرغانه،ملاقات
كردم».
پس از وى ابو معشر عبد الكريم بن عبد الصمد طبرى(متوفاى 478)
كتاب«التلخيص»و«سوق العروس»را درباره قرائتهاى هشت گانه در مكه تاليف
كرد كهدر آنها 1550 روايت و طريق آمده است.ابن الجزرى مىگويد:«كسى
رانمىشناسيم كه بيشتر از اين دو علوم قرائت را جمع آورى كرده
باشند،مگرابو القاسم عيسى بن عبد العزيز اسكندرى(متوفاى 629)كه كتابى به
نام«الجامعالاكبر و البحر الازخر»تاليف كرد و محتوى بر 7000 روايت و طريق
است».
ابن جزرى اضافه مىكند:«تاليف كتب درباره قرائتها،هم چنان ادامه دارد
ومؤلفان، قرائتهاى شاذ و صحيح را بر مبناى تحقيقات خود و يا بر اساس آن چه
كهخود صحيح مىدانند،روايت مىكنند و مورد اعتراض هيچ كس واقع
نشدهاند،بلكه آنان در اين ره گذر از پيشينيان پيروى مىكنند زيرا
قرائت،سنت متبعى است كههم چنان يكى از ديگرى اخذ مىكند و همان طور كه در
كتابهاى«الكامل»از هذلى«سوق العروس»از طبرى،«الاقناع»از
اهوازى،«كفايه»از ابو العز،«مبهج»از سبطخياط،«روضه»از مالكى و امثال
اينها آمده مورد اتباع است و بر مبناى روايات آنانو محتويات اين كتابها
اعم از ضعيف و شاذ،از قراء سبعه باشد و يا عشره و يا غير اينها،قرائت
مىكنند و ما نديدهايم كسى بر اين روش اعتراض كند و يا به مخالفتبا آنها
برخاسته باشد» (23) .