تواتر قرائات سبع
يكى از مسايل مهم،مساله تواتر قرائات سبع است كه آيا اين
قرائاتبالخصوص،متواترند و حجيت قطعى دارند؟زيرا اگر متواتر باشند و با نقل
همگانىروايتشده باشند،در حجيت آنها شك و ترديدى نخواهد بود.
در گفتار بسيارى از نويسندگان و نيز برخى فقها،مساله تواتر قرائات سبع
مطرحشده است. آنان گمان بردهاند كه اين قرائات جملگى متواترند و
حجيتشرعىدارند،بنابر اين نمازگزار مىتواند يكى از اين قرائتها را
برگزيند.ولى محققين،تواترقرائات را انكار مىكنند و آن را قابل تصور
نمىدانند،زيرا مقصود از تواتر قرائاتسبعه چيست؟اگر مقصود از نقل همگانى
اين قرائات نقل از خود قراء سبعه باشد،اين فاقد ارزش است،چه مبدا تواتر
بايد مقام معصوم باشد تا منقول حجيت پيداكند.و اگر مقصود تواتر نقل از
پيامبر صلى الله عليه و آله تا به اين قراء باشد،اين امر ثابت نيست،زيرا
بيشتر قراء،حتى سند قرائت ندارند چه رسد به تواتر.به علاوه بيشتر
قرائاتاز روى اجتهاد شخصى بوده و هرگز مستند به نقل و روايت نيست و اگر
فرضا تواترقاريان را بپذيريم اين تواتر اثرى نخواهد داشت،زيرا تواتر براى
كسى حجيت داردكه نسبتبه خود او حاصل شده باشد نه ديگران.و اگر نقل از
پيامبر صلى الله عليه و آله به قراء و ازآنان به ديگران باشد،فاقد شرط
تواتر است،زيرا اساسىترين شرط تواتر آن استكه از مبدا تا مقصد در تمامى
طبقات،نقل همگانى وجود داشته باشد و در اين فرضچنين نمىباشد،زيرا در وسط
به نقل فرد مىرسد و از تواتر ساقط مىگردد.
فرض كنيم كه هر يك از قرائتهاى سبعه،از پيامبر صلى الله عليه و آله تا
خود قارى متواتر استو سپس از وى به ديگران نقل شده است،آن گاه لازمه اين
فرض آن است كه دردوران خود قارى اشخاص ديگرى نيز اين قرائت را نقل كنند.در
صورتى كه چنيننيست و كسى جز خود قارى قرائت را نقل نكرده است و صرفا اوست
كه ناقل تواتربه ديگران است و اين عمدهترين شرط تواتر را از دست داده
است،زيرا در تمامى طبقات نقل همگانى وجود نداشته است.
بنابر اين مساله تواتر قرائات سبع،اساسا قابل تصور نبوده و معقول
نيست،زيرادر زمان هر يك از قاريان هفتگانه ناقل تواتر،صرفا خود آن قارى
بوده نه ديگران،و گرنه آن قرائتبدو نسبت داده نمىشد و جنبه اختصاصى پيدا
نمىكرد.اينكشرح اين اجمال:
اصطلاح تواتر
تواتر اصطلاحى است در فن«شناختحديث».در اين فن،حديثبه
اقساممتواتر،مشهور، مستفيض،آحاد،صحيح،حسن،مرسل و ضعيف
و...تقسيممىشود.حديث متواتر آن است كه راويان آن،در تمام طبقات در حدى از
كثرت وگستردگى باشند كه يقين حاصل شود تبانى آنان بر ساختن آن حديث و نقل
آنبه دروغ عادتا ممتنع باشد.از اينرو حديث متواتر بايد داراى شرايط زير
باشد:
-اتصال كامل سند حديث از آخرين راوى تا منبع اوليه حديث.
-تعداد راويان و ناقلان حديث در حدى باشد كه از نظر كثرت بيش از
تعدادراويان حديث مستفيض و مشهور به شمار آيند،به گونهاى كه احتمال تبانى
آنان بردروغ داده نشود.
-كثرت راويان در هر دوره و طبقه،شرط است.بدين نحو كه در هر زمانى
حديثرا گروهى از گروه قبل از خود نقل كرده باشند تا حديثبه منبع اوليه
برسد.
بنابر اين اگر در يك طبقه از اين طبقات تعداد راويان كم باشد و يا در يك
مورد بهراوى واحد منتهى شود و مجددا تعداد راويان آن حديث رو به كثرت و
افزايشگذارد،چنين حديثى اصطلاحا متواتر نيست و در زمره اخبار آحاد به شمار
مىآيد.
فرضيه«تواتر قرائتها»از همين قبيل است،زيرا نقل قرائت از خود
قراء،متواتراست.اما سبتبه زمان قبل از آنان تا زمان صحابه و عهد پيامبر
صلى الله عليه و آله فاقد شرط تواتراست و در زمره اخبار آحاد به شمار
مىآيد و اين در صورتى است كه سندى وجودداشته باشد. سندهاى تشريفاتى ارباب
كتب قرائات بر آن شدهاند تا سندهايى براى قرائتها،به ويژه قراء سبعهبه
دست آورند و قرائت آنان را مستند به پيامبر صلى الله عليه و آله ارائه
دهند.در اين راه از مشايخقراء استفاده كرده،سلسله مشايخ را به عنوان سلسله
اسناد قرائات جلوه دادهاند.درحالى كه سلسله مشايخ را نمىتوان سلسله اسناد
روايت گرفت،زيرا شاگردى كه نزداستاد خود تعليم يافته،تربيتشده او است نه
راوى از وى.هر صاحب قرائتتربيتيافته، اختيار و نظر خود را در قرائت اظهار
مىدارد،نه نظر شيخ و استادخويش را تا روايتيا نقل از وى بوده باشد.در
حقيقت هر صاحب قرائت درانتخاب نحوه قرائت اجتهاد مىكند لذا او را صاحب
اختيار مىدانيم نه راوى و ناقلقرائت مشايخ خود.از اينرو است كه قرائت هر
يك از قراء را به خود او نسبتمىدهيم همانند آراى فقهيه فقها كه هر نظريه
فقهى به همان صاحب نظر انتسابدارد،نه به شيخ او تا حالت نقل و روايت پيدا
كند!به علاوه خود قراء در بيشترقرائتها (1) چنين ادعايى
نكردهاند و در كتب قرائات،براى اختيار هر صاحب قرائتىدلايل و حججى اقامه
نموده،آن را منشا اختيار قرائت ويژه او شناختهاند.اينمىرساند كه مستند
قرائت هر قارى بزرگ،اجتهاد وى مىباشد نه روايت از استادخويش.از اينرو
سندهايى كه در برخى كتب قرائات،مانند«التيسير»و«التحبير»و«المكرر»و غيره
آمده،در واقع سندهاى تشريفاتى است كه به جهت ترفيع شانقاريان معروف
كوشيدهاند تا از سلسله مشايخ آنان،به عنوان سلسله روايت اسناداستفاده
نمايند.شيخ و استاد شاگردان خود را تربيت مىكند تا خود صاحب نظرشوند نه آن
كه يافتههاى خود را به آنان تلقين نمايند و آنان بدون كم و كاست آن
رادريافت دارند و به ديگران انتقال دهند!
جالب آن كه اين تلاش در مورد برخى از قراء چندان ثمر بخش
نبوده،نتوانستهاندحتى سلسله مشايخ او را به دست آورند.مثلا عبد الله
بنعامر يحصبى(متوفاى 118)كه نزديكترين قراء سبعه به دوران صحابه
است،مشايخ او را نيافته تا سند روايتى براى قرائت وى ارائه دهند. ابن
جزرى،نه قول درسلسله مشايخ او ياد مىكند و در نهايت ترجيح مىدهد كه وى
قرائت را از«مغيرةبن ابى شهاب مخزومى»آموخته و«مغيره»نيز قرائت را از
عثمان از پيامبر گرفتهاست. اين در حالى است كه از برخى نقل مىكند معلوم
نيست ابن عامر،قرائت را ازكه آموخته (2) و درباره مغيره نيز
تشكيك شده كه قرائت را از عثمان گرفته باشد (3) .
علاوه بر اين،مغيره كه به عنوان شيخ قرائت ابن عامر معرفى
شده،فردىناشناخته است. شمس الدين ذهبى گويد:«گمان مىرود كه او در دوران
حكومتمعاويه در شام،قارى دمشق بوده كه ابن عامر،قرائت را از وى آموخته
باشد».گويد:
«مغيرة بن ابى شهاب جز از گفته ابن عامر شناخته نشده است (4)
.لذا«ابن عساكر»درتاريخ دمشق-كه شيوه او در آن كتاب گزارش حال بزرگان دمشق
است-نامى ازمغيرة بن ابى شهاب نبرده،جز در شرح حال عبد الله بن عامر كه از
وى پرسيدندقرائت را نزد كه آموختى؟-زيرا مورد اتهام بود-او در جواب گفت:نزد
مغيره و او ازعثمان گرفته بود» (5) .
بيش از اين از شيخ قرائتبودن مغيره و شخصيت او و فراگيرى او از
عثمان،اطلاعى در دست نيست.اساسا مطرح كردن عثمان به عنوان شيخ قرائت،با آن
همهگرفتارىهاى وى و مشاغل فراوان ديگر او،جاى سؤال است كه پاسخ قانع
كنندهاىبراى آن نتوان يافت!
اخبار آحاد نه متواتر
به فرض ثبوت اسناد بين قارى و يكى از صحابه اوليه،چنين اسنادى در
زمرهاسناد آحاد است و شرايط تواتر در آن وجود ندارد.
دومين قارى نزديك به عهد صحابه،عبد الله بن كثير است كه به سال 120
هجرىدر گذشته و رجال سند او را تنها سه تن گفتهاند كه عبارتند از:عبد
الله بن السائب ومجاهد بن جبر و درباس آزاد شده ابن عباس.و نيز عاصم بن ابى
النجود(متوفاى 128)كه سومين قارى نزديك به زمان صحابه است.سند او از طريق
دونفر،يعنى ابو عبد الرحمان السلمى و زر بن حبيش مىباشد.
دورترين قاريان از نظر زمان به عهد صحابه،كسائى است كه به سال 189
درگذشته است و رجال سند او سه تن ذكر شده است كه عبارتند از:حمزة بن حبيب
وعيسى بن عمر و محمد بن ابى ليلى.آيا تواتر،در اين زمان طولانى،به دو يا سه
طريقثابت مىشود؟
آرى،رجال سند نافع پنج تن و حمزه هفت تن و ابو عمرو دوازده تن ذكرشده
است و اين نيز به حد تواتر نمىرسد و در اصطلاح فن حديث،آحاد به
شمارمىآيد.صرف نظر از آن كه در مورد رجال اين اسناد نيز خدشه وارد است.چه
برخىاز آنان صلاحيت اين كار را نداشتهاند و برخى نيز شؤون آنان ايجاب
نمىكرد كهمتصدى قرائتباشند.مثلا امام جعفر بن محمد الصادق عليه السلام
را در زمره شيوخ حمزهياد كردهاند.در حالى كه مقام بزرگ امامت و مشاغل آن
حضرت اجازه نمىداده كهبه كارهاى كوچك بپردازد،چنان كه اثرى از قرائت امام
در رائتحمزه نمىبينيم وهيچ قرائتى از او نيز به امام نسبت داده نشده
است.از اين جهت است كه ابو شامهمىگويد:«نهايت چيزى كه مدعيان تواتر
مىتوانند بگويند اين است كه اينقرائتها تا خود صاحب قرائت متواتر
است،اما تواتر آن از وى تا پيامبر صلى الله عليه و آله چيزىاست كه قابل
قبول نيست» (6) .
در هر حال راههاى شك و ترديد در صحت دعوى تواتر باز است،زيرا هيچ
اثرىاز آن در كتابهاى پيشينيان نمىبينيم بلكه از ساختههاى قرن سوم است
كه در آندوران،قرائت و احاطه به فنون آن،فن رايج زمان بوده است و از هيچ
يك از قراء نيزبه نقل صحيح نقل نشده كه قرائتخود را به سماع و يا نقل
متواتر از پيامبر صلى الله عليه و آلهمستند كرده باشد!و به فرض كه
قرائتخود را به سماع و نقل استناد داده باشد،بازهم شرط تواتر مفقود
است،زيرا هر قارى قرائتخود را به تنهايى نقل مىكند (7) .
مخالفتبزرگان با قراء
استوارترين دليلى كه ما را بر عدم اعتراف ائمه پيشين به تواتر قرائتها
راهبرىمىكند، مخالفت آنان با بسيارى از قراء معروف و حتى قراء سبعه
است.چگونه يكمسلمان محافظه كار جرات مىكند قرائت متواتر از پيامبر صلى
الله عليه و آله را مورد انكار قراردهد؟
امام احمد بن حنبل با بسيارى از قرائتهاى حمزه مخالفت مىنمود و از
خواندننماز با امام جماعتى كه حمد و سوره را به قرائتحمزه مىخواند پسند
نداشت.اگرقرائتحمزه كه يكى از قراء سبعه است متواتر از پيامبر صلى الله
عليه و آله باشد و پيامبر به هميننحو قرائت كرده و به تواتر قطعى به حمزه
رسيده است،چه كسى مىتواند آن راناپسند بداند؟
ابو بكر بن عياش مىگفت:«از نظر ما قرائتحمزه،بدعت است».ابن
دريدمىگويد:«من علاقهمند بودم كه قرائتحمزه را در كوفه ممنوع كنم».ابن
المهدىگفته است:«اگر من قدرت داشتم بدن كسانى را كه قرآن را بر وفق
قرائتحمزهمىخوانند،داغ مىكردم».يزيد بن هارون نيز نسبتبه قرائتحمزه
كراهتشديدىداشت (8) .
دانش مندان نحو و ادب در مورد غلط بودن بسيارى از قرائتهاى قراء
بزرگسخنانى دارند. مبرد با قرائتحمزه كه«الارحام»را مجرور و«مصرخى»را
به كسرياء خوانده مخالفت كرده است. ابن عصفور،قرائت ابن عامر را كه آيه:
قتل اولادهمشركاؤهم (9) را به رفع«قتل»و نصب«اولادهم»و
جر«شركاؤهم»خوانده است،مخالف قواعد مىداند (10) .فارسى نيز
قرائت ابن عامر را نسبتبه«ارجئه»غلط تلقىكرده است (11) ،كه
در اين باره در جاى خود به تفصيل سخن گفته شد (12) .
آيا مسلمانى جرات مىكند با قرائتى كه متواتر از پيامبر صلى الله عليه و
آله است مخالفت ورزدو يا نسبت غلط بدهد؟!هرگز چنين نيست.اينان با قرائت
متواتر از پيامبر مخالفتنكردهاند،بلكه با آن چه كه به خود قراء منسوب است
مخالفت ورزيدهاند.اينان گاهعلت مخالفتخود را بيان كردهاند و اين خود
نشان مىدهد كه مخالفت آنان باخطاها و اشتباهات قاريان است.ابو العباس مبرد
با قرائت اهل مدينه كه كلمه«اطهر»در آيه هؤلآء بناتي هن اطهر لكم
(13) را منصوب مىخواندهاند،مخالفت كرده ودر علت مخالفتخود
مىگويد: «اين قرائت ابن مروان است كه در دانش و ادبعربى آگاهى نداشته
است» (14) .از اين قبيل نمونهها بسيار است.
ابن قتيبه،در فصلى از كتاب خود،نمونههايى از خطاها و غلطهاى قراء
معروفرا،از جمله حمزه و نافع كه از قراء سبعه هستند،جمع آورى كرده و
مىگويد:«كمتركسى از اين طبقه است كه دچار غلط و اشتباه نشده باشد»
(15) .چنان كه محمد عضيمهبسيارى از اشتباهات و خطاهاى نحويان را كه
برخى از آنان نيز قارى بودهاند،در اينزمينه جمع آورى كرده و آنان را به
ضعف درك و شناخت كم متهم كرده است.از ابنجنى نقل مىكند كه وى در كتاب خود
به نام«الخصائص»به طور كلى،قراء را بهضعف درايت،و در كتاب ديگر خود به
نام«المنصف»آنان را به داشتن اشتباهات وخطاها وصف مىكند،زيرا آنان
مبنايى براى قياس ندارند (16) .
در كتاب«المرشد الوجيز»بابى است پيرامون ايرادات ارباب لغت و ادب
بربرخى از قرائتهاى قراء كه از جمله آنها موارد زير است:
ايراد بر«البزى»كه در 31 مورد از قرآن«تاء»اول افعال مستقبل را در حال
وصلمشدد خوانده است،مانند و لا تيمموا الخبيث (17) .
ايراد بر ابو عمرو در مورد ادغام،وى اگر دو حرف همانند را كه در دو كلمه
مجاوريك ديگر قرار گيرند،اعم از آن كه ما قبل آن ساكن باشد و يا
متحرك،ادغام مىكند،مانند: شهر رمضان (18) و ذات الشوكة تكون
(19) .
ايراد بر حمزه در مورد قرائت فما استطاعوا (20) كه آن را به
صورت«فما اسطاعوا»
به تشديد«طاء»خوانده است،يعنى«تاء»را در«طاء»ادغام كرده است (21)
.در اين باباز اين قبيل خطاهاى قراء بسيار آورده شده و آنان را به
توهم و ضعف درايت وصفكرده است (22) .
ايرادهاى عامه مردم بر بسيارى از قرائتهاى هفت گانه نيز قابل ذكر
است.چهبسا اعتراضات عامه مردم،قراء را بر آن مىداشت تا از قرائت مورد نظر
خود عدولكرده و قرائت مورد قبول آنان را بپذيرند و اين خود دليل بر آن است
كه آنان قرائتى راكه پذيرفته بودند از روى اجتهاد خودشان بوده است!
از جمله اعتراض مردم بر كسائى است.طبق نقل ابن اثير در«نهايه»،سالى
كهمهدى خليفه عباسى به حج رفت،در مدينه به كسائى گفت كه امامت جماعت رابه
عهده گيرد.او در نماز، «نبى»را با اشباع و توليد همزه قرائت كرد (23)
.مردم به اواعتراض كردند كه در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله قرآن
را اين چنين مىخوانى،در حالى كهقريش اين قرائت را نپذيرفته است،چنان كه
مردى پيامبر صلى الله عليه و آله را به عنوان«يانبيء الله»خطاب كرد و
پيامبر صلى الله عليه و آله او را نهى كرد و گفت:«ما جماعت قريش،نبى را
بااشباع همزه نمىخوانيم» (24) و در روايت ديگر آمده كه پيامبر
صلى الله عليه و آله گفت:«نام مرا بهاين گونه تلفظ نكنيد» (25)
.
ابن مجاهد گويد:«قنبل(يكى از راويان ابن كثير)براى من نقل كرد كه القواس
درسال 237 به وى گفت:با البزى(يكى ديگر از راويان ابن كثير)ملاقات كن و به
او بگوكه تو و ما هو بميت (26) را مخفف مىخوانى،در حالى كه با
قرائت ما منطبق نيست. وى اين موضوع را با البزى در ميان مىگذارد و او نيز
از اين قرائتباز مىگردد» (27) .اگربزى اين قرائت را به اجتهاد
خود نپذيرفته بلكه متواترا از پيامبر دريافت كرده بود،بازگشت وى از آن
معقول نبود و نيز اعتراض بر او مورد نداشت.
هم او(ابن مجاهد)نقل مىكند كه محمد بن صالح مىگويد:«شنيدم مردى بهابو
عمرو ابن العلاء مىگفت:كلمه«لا يعذب»از آيه فيومئذ لا يعذب عذابه احد.و
لايوثق وثاقه احد (28) را چگونه مىخوانى؟وى گفت:آن را به كسر
ذال مشدد قرائتمىكنم.آن مرد گفت:چرا؟در حالى كه از پيامبر صلى الله عليه
و آله نقل شده وى آن را به فتح ذالمىخوانده است.ابو عمرو به او گفت:اگر
كسى بگويد من از پيامبر قرائتى راشنيدهام،آن را نمىپذيرم،آيا مىدانى
چرا؟ زيرا گفته كسى را كه بر خلاف قرائتعامه مردم است،باور ندارم و گفته
يك فرد،مورد شك و ترديد است» (29) .
سخن ابو عمرو در اين جا قابل ملاحظه است تا چگونه بر آن چه عامه
مسلمانانپذيرفتهاند، اعتماد مىكند (30) و نقل واحد را رد
مىكند و مورد توجه قرار نمىدهد.درحالى كه كسائى از قراء سبعه و يعقوب از
قراء عشره و حسن از قراء اربعه،«لايعذب»را به فتح ذال مشدد خواندهاند
(31) .
آيا معقول است كه روايت متواترى وجود داشته باشد و در اختيار كسائى كه
درآخر قرن دوم مىزيسته قرار گيرد و ابو عمرو كه در آغاز اين قرن زندگى
مىكرده استاز آن بىخبر باشد؟! ابن جزرى معتقد است:«برخى از قرائتهايى
را كه شخصمورد وثوقى نقل كرده است،اگر با توجه به قواعد عربى قابل توجيه
نباشد،قابلقبول نيست گرچه با رسم الخط مصحف منطبق باشد.چنين قرائتى قطعا
ناشى ازاشتباه و فراموشى و عدم ضبط صحيح آن است.اين بر اهل تحقيق و
حافظاندرست كار پوشيده نيست گرچه اندك است و شايد يافت نشود».
گويد:«برخى،روايتخارجه را از نافع در مورد«معائش»با همزه،از اين
قبيلدانستهاند.روايت ابن بكار از ايوب از يحيى و از ابن عامر درباره ادري
ا قريب (32) بهفتح ياء و اثبات همزه نيز از همين قبيل است.و
روايت ابو على عطار از عباس ازابو عمرو درباره ساحران تظاهرا (33)
به تشديد ظاء نيز اين چنين است.و نيز آن چه را كهبرخى از شارحان
شاطبيه درباره وقف حمزه نقل كردهاند،در مورد«اسمايهم»و«اوليك»(با ياء)و
يا مانند«شركاوهم»و«احباوه»(با واو)و مثل«بداكم»و«اخاه» (34)
(با الف)از همين مقوله است.نيز قرائت«را»به جاى«راى»و«ترا»به
جاى«تراءى»
و«اشمزت»به جاى«اشمازت»و«فادارتم»به جاى«فاداراتم»كه آنها
را«تخفيفرسمى»مىنامند، در زبان عرب وجهى ندارند».ابن جزرى اضافه
مىكند:«اينموارد و لو آن كه از شخص موثقى هم نقل شده باشد،قابل قبول
نيست،زيرا وجهىبراى صحت آن وجود ندارد» (35) .
بنابر اين بايد گفت:اين گفتار قوىترين دليل بر آن است كه قرائتهاى هفت
گانهبه تواتر از پيامبر صلى الله عليه و آله نقل نشده است و گرنه رد آن
هرگز جايز نبود و ىبايستبدونچون و چرا آن را پذيرفت.
1- متذكر مىشويم تنها عاصم است كه دو قرائتى را كه به دو شاگرد
خويش(حفص و شعبه) آموخته،به نقل ازاساتيد خود استناد مىكند.قرائتى را كه
به حفص آموخته،از ابو عبد الرحمان سلمى از مولا امير مؤمنان عليه
السلامگرفته و قرائتى را كه به شعبه آموخته از زربن حبيش از عبد الله بن
مسعود گرفته است.و در ديگر قراء معروفچنين استناد نقلى ارائه نشده است.
2- عناية النهاية في طبقات القراء،ج 1 ص 424.
3- همان،ج 2،ص 305.
4- ذهبى،معرفة القراء الكبار،ج 1،ص 43.
5- ابن جزرى،غاية النهاية،ج 2،ص 305.
6- المرشد الوجيز،ص 178.
7- ر.ك:البيان،ص 165.
8- ابن حجر.تهذيب التهذيب،ج 3،ص 28-27.
9- انعام 6:137.
10- البرهان،ج 1،ص 319.
11- البحر المحيط،ج 4،ص 360.
12- ر.ك:التمهيد ج 2 ص 31.
13- هود 11:78.
14- المقتضب،ج 4،ص 105.
15- تاويل مشكل القرآن،ص 61.
16- دراسات لاسلوب القرآن،ج 1،ص 32 به بعد.
17- بقره 2:267.ر.ك:التيسير،ص 83.
18- بقره 2:185.
19- انفال 8:7.ر.ك:التيسير،ص 20.
20- كهف 18:97.
21- التيسير،ص 146.
22- المرشد الوجيز،ص 174 به بعد.
23- اصطلاحا به آن«نبر»مىگويند كه مورد نهى قرار گرفته است.
24- «انا معاشر قريش لا ننبر».
25- «لا تنبر باسمي»النهاية،ج 5،ص 7.
26- ابراهيم 14:17.
27- مناهل العرفان،ج 1،ص 452 به نقل از منجد المقرئين از ابن الجزرى.
28- فجر 89:26-25.
29- مناهل العرفان،ج 1،ص 425 به نقل از منجد المقرئين از ابن الجزرى.
30- در آينده خواهيم گفت كه اين از عمدهترين ملاكهاى قبولى قرائت و
صحت آن به شمار مىرود.
31- اتحاف فضلاء البشر،ص 439.
32- انبيا 21:109 و جن 72:25.
33- طه 20:63.
34- اعراف 7:111 و شعراء 26:36.
35- النشر،ج 1،ص 17-16.