علوم قرآنى

آيت الله محمد هادي معرفت (ره)

- ۱۷ -


فصل چهارم

قراء و قرائات سبع

قرائت قرآن و تلاوت آيات آن يكى از مهم‏ترين مسايل قرآن به شمار مى‏رود،به طورى كه از همان ادوار نخستين پيوسته عده‏اى به اين كار همت گماشته وعهده دار قرائت قرآن و تعليم آن در جامعه اسلامى بوده‏اند.طبقات قراء شامل‏بزرگان صحابه چون عبد الله بن مسعود،ابى بن كعب،ابو الدرداء و زيد بن ثابت درطبقه اول،عبد الله بن عباس،ابو الاسود دوئلى،علقمة بن قيس،عبد الله بن سائب،اسود بن يزيد،ابو عبد الرحمان سلمى و مسروق بن اجدع در طبقه دوم،و بالاخره‏بزرگانى ديگر در طبقات سوم تا هشتم مى‏گردد.پس از اين طبقات از قراء، عهدتدوين قرائات آغاز شد و به دنبال آن قراء سبعه تعيين گرديدند.

سلسله قراء(قاريان به نام قرآن)و قرائات،قرن به قرن پيوسته ادامه داشت تااين كه در اوايل قرن چهارم ابوبكر ابن مجاهد(245-324)شيخ القراء بغداد،قرائات‏را در هفت قرائت از هفت قارى بنام،به رسميت‏شناخت.بعدها در دوره‏هاى‏مختلف هفت قارى ديگر اضافه شد كه بدين ترتيب مجموعا چهارده قرائت معروف‏شد.به دليل آن كه هر كدام از اين قرائات به وسيله دو راوى روايت‏شده،مجموع‏قرائت متداول به بيست و هشت قرائت مى‏رسد.

در حجيت قرائات و تواتر آن‏ها،كه آيا جملگى به طور متواتر از پيامبر اكرم نقل و ضبط شده است‏يا نه،گفتگو فراوان است.به طور كلى از آن مباحث مى‏توان نفى‏تواتر قرائات را نتيجه گرفت،زيرا طبق راى محققين،بيش از يك قرائت از پيامبراكرم صلى الله عليه و آله نرسيده است و آن قرائتى است كه در ميان مردم(جمهور مسلمانان)

متداول است و هر قرائت كه با آن مطابق باشد،مقبول و گرنه مردود است (1) .

تعريف قرائت

قرائت همان تلاوت و خواندن قرآن كريم است و اصطلاحا به گونه‏اى از تلاوت‏قرآن اطلاق مى‏شود كه داراى ويژگى‏هاى خاصى است.بدين معنا كه هرگاه تلاوت‏قرآن به گونه‏اى باشد كه از نص وحى الهى حكايت كند و بر حسب اجتهاد يكى ازقراء معروف-بر پايه و اصول مضبوطى كه در علم قرائت‏شرط شده-استوار باشد،قرائت قرآن تحقق يافته است.البته قرآن داراى نص واحدى است و اختلاف ميان‏قراء بر سر به دست آوردن و رسيدن به آن نص واحد است.

امام صادق عليه السلام مى‏فرمايد:«ان القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف‏يجي‏ء من قبل الرواة (2) ،قرآن يكى بيش نيست و اختلافات بر سر قرائت آن از جانب‏راويان(قاريان) صورت گرفته است‏».قاريان قرآن(قراء معروف)راويان و ناقلان‏همان قرآنى هستند كه بر پيامبر صلى الله عليه و آله نازل گرديده و اختلاف آنان از اختلاف در نقل وروايت آن نص نشات گرفته،و آن به سبب عواملى است كه اين اختلاف را ايجاب‏كرده است.پايه‏هاى آن عوامل عبارتند از:

-اختلاف مصاحف اوليه،چه پيش از اقدام به يك سان كردن مصاحف در زمان‏عثمان و چه پس از آن،-نارسايى خط و نوشته‏هاى قرآن كه از هر گونه علايم مشخصه و حتى از نقطه‏عارى بوده است،-ابتدايى بودن خط نزد عرب آن روز.

عوامل اختلاف قرائات

عوامل اختلاف در قرائت قرآن به دوران صحابه،پس از وفات پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله بازمى‏گردد.در آن زمان،صحابه بر سر جمع و نظم و تاليف قرآن اختلاف كردند وهمين امر سبب شد كه گاه و بى‏گاه بر سر قرائت قرآن ميان قاريان اختلافى پديد آيد.

هر گروه قرائت‏خويش را بر ديگران ترجيح مى‏داد و به دنبال آن گفت و گوها و بگومگوها به وجود مى‏آمد و گاه كار به منازعه مى‏كشيد.

اين اختلافات موجب شد تا در عهد عثمان مصحف واحدى تهيه شود و از روى‏آن نسخه‏هاى متعدد و متحد الشكلى تهيه گرديده،به مراكز مهم كشور اسلامى‏فرستاده شود.البته اختلافاتى ميان اين نسخه‏ها كه مى‏بايست كاملا متحد باشند،يافت‏شد كه بعدا مايه برخى اختلاف قرائات گرديد.در جدول زير به برخى از اين‏اختلافات اشاره مى‏شود:

/سوره/آيه/مصحف مدينه و شام/مصحف كوفه و بصره مطابق با مصحف امروز

/بقره/116/قالوا اتخذ الله ولدا.../و قالوا اتخذ الله ولدا....

/بقره/132/و اوصى بها ابراهيم.../و وصى بها ابراهيم...

/مائده/54/من يرتدد منكم عن دينه.../من يرتد منكم عن دينه...

/اعراف/141/و اذا انجاكم من آل فرعون.../و اذ انجيناكم من آل فرعون...

/اسراء/93/قال سبحان ربي.../قل سبحان ربي...

اين همه كوشش كه براى يك‏سان شدن مصاحف به كار رفته بود،تقريبا هدر رفته‏به نظر مى‏آمد و دامنه اين اختلافات روز به روز گسترده‏تر مى‏شد.تا ديروز،اختلاف‏بر سر قرائت صحابه بود و امروز پس از يك‏سان شدن مصاحف،اختلاف بر سرخود مصاحف است.البته خليفه(عثمان)اين نارسايى‏ها را در همان وهله اول درمصحفى كه به دست او دادند مشاهده كرد و اعتراض نمود كه چرا مى‏بايست اين گونه نارسايى‏ها در اين مصحف وجود داشته باشد؟ او گفت:«ارى فيه لحنا،خطاى نوشتارى در آن مى‏بينم‏».به او گفتند:«افلا نغيره،آيا آن را تغيير ندهيم؟»

گفت:«نه،ديگر دير شده است،عرب خود با زبان فطرى خود آن را استوارمى‏خواند»،ولى فكر نمى‏كرد كه در آينده ملت‏هاى مختلف با زبان‏هاى مختلف‏بايد اين قرآن را بخوانند و سليقه عربى اصيل را حتى خود عرب نيز در روزگاران‏بعد نخواهند داشت (3) .

به هر جهت عوامل اختلاف مصاحف حتى پس از يك‏سان شدن آن‏ها بسياراست.در ذيل به برخى از مهم‏ترين عوامل اشاره مى‏شود:

1.ابتدايى بودن خط

خط در جامعه عربى آن روز در مراحل ابتدايى خود بود،اصول كتابت استوارنشده و مردم عرب فنون خط و روش نوشتن صحيح را نمى‏دانستند،و بسيارى ازكلمات را به مقياس تلفظ مى‏نگاشتند.امروزه،هنوز آثارى از آن نحوه كتابت دررسم الخط باقى مانده است.در آن رسم الخط،كلمه به شكلى نوشته مى‏شد كه به‏چند وجه قابل خواندن بود،نون آخر كلمه را به شكلى مى‏نوشتند كه با«ر»فرقى‏نداشت و نيز شكل‏«و»با«ى‏»يكى بود.چه بسا«م‏»آخر كلمه به شكل‏«و»و«د»رابه صورت كاف كوفى و عين وسط را به شكل‏«ه»مى‏نوشتند.گاهى حروف يك‏كلمه را جدا از يك ديگر مى‏نگاشتند.«ى‏»را از كلمه جدا مى‏كردند، مانند«يستحى‏ى‏»و«نحى‏ى‏»و«احى‏ى‏»يا اين كه‏«ى‏»را حذف مى‏كردند.چنان كه‏«ايلافهم‏»به شكل‏«الافهم‏»نوشته مى‏شد كه خود براى خواننده ايجاد اشكال‏مى‏كرد.لذا برخى از قراء لفظ اخير را همان گونه كه نوشته شده-بدون ياخوانده‏اند،از جمله ابو جعفر را مى‏توان نام برد كه آيه لايلاف قريش (4) را با حذف‏همزه و اثبات‏«يا»«ليلاف قريش‏»و آيه ايلافهم رحلة الشتاء و الصيف (5) را با حذف‏«يا»و اثبات همزه‏«الافهم‏»مى‏خواند. (6)

ابن فليح‏«الفهم‏»با اثبات همزه و اسقاط يا و سكون لام قرائت كرده و هر يك ازقراء به علت نارسايى رسم الخط،اين كلمه را به نحوى عجيب خوانده است.

هم چنين،گاه تنوين را به شكل نون مى‏نوشتند و نون را به صورت الف.مثلا لنسفعن (7) به صورت‏«لنسفعا»،و آيه و ليكونن من الصاغرين (8) به شكل‏«ليكونا...»

نوشته مى‏شد.به عبارت ديگر الف تنوين را به جاى نون تاكيد خفيفه به كار مى‏بردند.

از اين‏رو آيه و اذن لآتيناهم من لدنا اجرا عظيما (9) را به صورت‏«اذا»نيز نوشته‏اند (10) .

در رسم الخط ابتدايى آن زمان،هم چنين واو و يا بدون هيچ علتى حذف مى‏شدكه خود يكى از مهم‏ترين عوامل ابهام و اشكال و اختلاف در قرائت،بلكه در تفسير،به شمار مى‏آمد.مثلا در آيه و صالحوا المؤمنين (11) و او از«صالحوا»حذف و به صورت‏«و صالح المؤمنين‏»نوشته شده.لذا معلوم نبود كه اين كلمه مفرد است‏يا جمع‏مضاف (12) .

گاه نيز الف از عادا الاولى (13) حذف مى‏گرديد،و به صورت‏«عاد الاولى‏»نوشته‏مى‏شد و در نتيجه .در برخى‏مصاحف به جاءنا (15) الف اضافه مى‏شد و به صورت‏«جاءانا»در مى‏آمد كه روشن‏نبود اين كلمه مفرد است‏يا تثنيه (16) .هم چنين در پى بسيارى از واوهاى آخر كلمه(لام‏الفعل)الف گذارده مى‏شد و اين تصور پيش مى‏آمد كه اين واو علامت جمع است واز طرف ديگر،الف را از واو جمع حذف مى‏نمودند.مثال‏هايى از مورد اول:«انمااشكوا بثى‏»،«فلا يربوا»،«نبلوا اخباركم‏»،«ما تتلوا الشياطين‏».و از مورد دوم: «فاؤو»،«جاؤو»،«تبؤو الدار»،«سعو»و«عتو»و....

خلاصه،اين گونه نارسايى‏ها در رسم الخط مصاحف اوليه-كه هنوز هم باقى‏است-مشكلات بسيارى به بار آورد،از جمله اين مشكلات بروز اختلافات بسيار عميق ميان قاريان قرآن بود.به علت همين نارسايى‏ها در رسم الخط مصحف بود كه‏برخى از پيشينيان از آن سلب اعتماد نموده،بسيارى از موارد ابهام قرآن را غلطپنداشته‏اند و از خطا كارى‏هاى نويسندگان اصلى قرآن شمرده‏اند.چنان كه از ابن‏عباس روايت‏شده كه او آيه «و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه (17) را«و وصى‏»قرائت‏مى‏كرد و مى‏گفت:«آيه در اصل به اين نحو بود و بر اثر چسبيدن واو دوم به صاد،مردم آن را«قضى‏»خوانده‏اند».البته روشن است كه در نوشته‏هاى اوليه نقطه نيزوجود نداشته و زمينه چنين تصورى پيش آمده است.

ابن اشته مى‏گويد:«نويسنده در نوشتن كلمه‏«و قضى‏»مركب زياد به كار برده و درنتيجه واو به صاد چسبيده است‏» (18) و نيز از ابن عباس روايت‏شده است كه‏«آيه 31 ازسوره رعد را به اين نحو مى‏خواند:«ا فلم يتبين الذين آمنوا».به او گفته شد درمصحف‏«ا فلم يياس‏»آمده است،ولى او گفت:گمان مى‏كنم نويسنده اشتباه كرده،دندانه‏هاى حروف را درست ننوشته است‏» (19) . بايد توجه داشت كه در نوشته‏هاى‏پيشين به جاى الف-در وسط كلمه-دندانه مى‏گذاردند. لذا«ييئس‏»با«يتبين‏»جز درشماره دندانه‏ها در نوشتن چندان تفاوتى نداشت.

2.بى‏نقطه بودن حروف

يكى از عواملى كه در قرائت قرآن مشكلات فراوانى ايجاد نمود،بى‏نقطه بودن‏حروف معجمه(نقطه‏دار)و جدا نساختن آن از حروف مهمله(بى‏نقطه)بود.لذاميان‏«س‏»و«ش‏»در نوشتن هيچ فرقى نبود.هم چنين ميان‏«ب‏»،«ت‏»و«ث‏»،«ج‏»،«ح‏»و«خ‏»،«ص‏»و«ض‏»،«ط‏»و«ظ‏»، «ع‏»و«غ‏»،«ف‏»و«ق‏»،«ن‏»و«ى‏»تفاوتى‏وجود نداشت.خواننده بايد با دقت در معناى جمله و تركيب كلامى تشخيص‏مى‏داد كه حرف موجود،جيم است‏يا حا و يا خا.هم چنين حرف مورد نظر با است‏يا تا و ثا،نون است‏يا يا.

از اين جهت در سوره حجرات در قرائت كسائى آمده است: ان جاءكم فاسق بنباء فتثبتوا و در قرائت ديگران ...فتبينوا (20) .ابن عامر و كوفيون خوانده‏اند:

ننشزها... (21) و ديگران‏«ننشرها...» (22) .ابن عامر و حفص خوانده‏اند: و يكفر عنكم... (23) و ديگران‏«نكفر...» (24) .ابن سميقع:«فاليوم ننحيك ببدنك‏»و ديگران «...ننجيك...» (25) خوانده‏اند (26) .

كوفى‏ها-جز عاصم-«لنثوينهم من الجنة غرفا»و ديگران لنبوئنهم (27) خوانده‏اند (28) .

3.خالى بودن از علايم و حركات

در مصاحف اوليه كلمات عارى از هر گونه اعراب و حركات ثبت مى‏شد.وزن وحركت اعرابى و بنائى كلمه مشخص نبود،لذا براى خواننده غير عرب مشكل بودتا تشخيص دهد وزن و حركت كلمه چگونه است.حتى براى كسانى كه با زبان‏عربى آشنا بودند دشوار بود تا بدانند هيات كلمه چگونه است.مثلا مشخص نبود«اعلم‏»فعل امر است‏يا فعل متكلم مضارع و احيانا افعل التفضيل يا فعل ماضى ازباب افعال.

حمزه و كسائى آيه قال اعلم ان الله على كل شى‏ء قدير (29) را به صيغه فعل امرخوانده‏اند و ديگران به صيغه فعل مضارع متكلم (30) .كما اين كه نافع آيه و لا تسال‏عن اصحاب الجحيم (31) را به صيغه نهى و ديگران به صيغه فعل مضارع مجهول‏خوانده‏اند (32) .

حمزه و كسائى آيه و من يطوع... (33) را با«يا»و تشديد«طا»به صورت مضارع مجزوم خوانده و ديگران آيه را با«تا»و فتح و تخفيف‏«طا»به صورت فعل ماضى‏خوانده‏اند (34) .

ابن ابى هاشم گفته است:«سبب اختلاف در قرائات سبع اين است كه مصاحف‏فرستاده شده به مناطق و مراكز اسلامى،از هر گونه علايم مشخصه،نقطه و شكل،عارى بود.مردم از همين مصاحف برداشت مى‏كردند،لذا ميان قاريان شهرهااختلاف پديد مى‏آمد» (35) .

استاد بزرگ‏وار آيت الله خويى فرموده است:«روشن نيست كه اختلاف درقرائات منسوب به نقل باشد.بلكه به اجتهادات قراء منسوب است و مؤيد آن‏تصريح بزرگان در اين زمينه است. بلكه اگر ملاحظه شود كه مصحف‏هاى اوليه ازنقطه و شكل(اعراب و حركات)خالى بوده،اين احتمال قوت پيدا مى‏كند» (36) .

4.نبودن الف در كلمات

يكى ديگر از عواملى كه در رسم الخط مشكل مى‏آفريد،نبودن الف در رسم الخط‏آن روز بود. خط عربى كوفى از خط سريانى نشات گرفته است.در خط سريانى‏مرسوم نبود كه الف وسط كلمه را بنويسند و آن را اسقاط مى‏كردند.چون قرآن درابتدا با خط كوفى نگاشته مى‏شد، الف‏هاى وسط كلمه مانند«سماوات‏»رانمى‏نوشتند(به اين صورت:سموت).بعدها كه علايم مشخصه ايجاد شد،الف راصرفا با علامت الف كوچك در بالاى كلمه مشخص مى‏ساختند، مانند«سموت‏».

اين امر(اسقاط الف وسط كلمه)بعدها در بسيارى از موارد منشا اختلاف قرائت‏گرديد.مثلا نافع و ابو عمرو و ابن كثير ما يخدعون (37) را و ما يخادعون الا انفسهم خوانده‏اند.به دليل آن كه اين كلمه در صدر آيه با همين وزن و اسقاط الف نوشته‏شده بوده است،پس گمان برده‏اند اين كلمه هم همان گونه است (38) .در صورتى كه مقتضاى معناى آيه،بدون الف است.و نيز آيه و حرام على قرية اهلكناها انهم لايرجعون (39) چون بدون الف ثبت‏شده بود،حمزه و كسائى و شعبه آن را«حرم‏»با كسرحاء مهمله خوانده‏اند (40) .

ابو جعفر و بصريون: و اذ واعدنا موسى اربعين ليلة (41) در همين سوره و سوره‏اعراف و طه را، بدون الف‏«وعدنا»(ماضى ثلاثى مجرد)خوانده‏اند و ديگران باالف.نافع في غيابت الجب (42) را«فى غيابات...»خوانده،به گمان اين كه جمع است،زيرا اين كلمه در مصحف بدين گونه رسم شده بود«غيبت الجب‏».لذا هر كس طبق‏اجتهاد خود آن را جمع يا مفرد خوانده و دلايل قرائت‏خود را مشروحا بيان داشته‏است (43) .

خلاصه،اين گونه عوامل-كه به برخى اشاره شد (44) -موجب گرديد كه قراء بر سررسيدن به قرائت،با هم اختلاف كنند و هر يك طبق اجتهاد خود و دلايلى كه دردست دارد،قرائت‏خود را توجيه نمايد.

قراء سبعه و راويان آن‏ها

به دلايلى كه ذكر شد قرائت قرآن بين قاريان در مواردى اختلافى بود و تعدادقاريان در طى ساليان متمادى افزايش مى‏يافت تا اين كه ابن مجاهد از ميان كليه‏قرائات،هفت قرائت را برگزيد كه هر كدام دو راوى دارند:

1.ابن عامر:عبد الله بن عامر يحصبى(متوفاى 118)قارى شام،دو راوى اوهشام بن عمار(245-153)و ابن ذكوان(242-173)هستند كه هرگز ابن عامر رادرك نكرده‏اند.

2.ابن كثير:عبد الله بن كثير دارمى(متوفاى 120)قارى مكه،دو راوى او بزى(250-170)و قنبل(295-191)هستند كه هرگز او را درك نكرده‏اند.

3.عاصم:عاصم بن ابى النجود اسدى(متوفاى 128)قارى كوفه،دو راوى اوحفص بن سليمان-پسر خوانده او-(180-90)و شعبه ابو بكر بن عياش(193-95)

هستند.حفص قرائت عاصم را دقيق‏تر و مضبوطتر مى‏دانست و قرائت عاصم‏به وسيله او منتشر شده و تا امروز متداول است و همين قرائتى است كه امروزه دراكثر كشورهاى اسلامى رايج است.

4.ابو عمرو:زبان ابو عمرو بن علاء مازنى،(متوفاى 154)قارى بصره،دوراوى او دورى حفص بن عمر(متوفاى 246)وسوسى صالح بن زياد(متوفاى 261)هستند كه او را درك نكرده‏اند و به واسطه يزيدى قرائت را از او گرفته‏اند.

5.حمزه:حمزة بن حبيب زيات(متوفاى 156)قارى كوفه،دو راوى اوخلف بن هشام(229-150) و خلاد بن خالد(متوفاى 220)كه قرائت را با واسطه ازاو گرفته‏اند.

6.نافع:نافع بن عبد الرحمان الليثى(متوفاى 169)قارى مدينه،دو راوى اوعيسى بن ميناء(220-120)معروف به قالون-پسر خوانده نافع-و ورش،عثمان بن سعيد(197-110) هستند و اين قرائت همان است كه در برخى ازكشورهاى مغرب عربى امروزه رايج است.

7.كسائى:على بن حمزه(متوفاى 189)قارى كوفه،دو راوى او ليث‏بن خالد(متوفاى 240)و دورى،حفص بن عمر-كه راوى ابو عمرو هم بود-(متوفاى 246) هستند.

قراء عشرة

متاخرين سه نفر ديگر بر اين هفت نفر اضافه كرده‏اند:

8.خلف:خلف بن هشام،راوى حمزه(متوفاى 229)قارى بغداد،دو راوى اوابو يعقوب(متوفاى 286)و ابو الحسن(متوفاى 292)هستند.

9.يعقوب:يعقوب حضرمى(متوفاى 205)قارى بصره،دو راوى او رويس(متوفاى 238)و روح(متوفاى 235)هستند.

10.ابو جعفر:ابو جعفر مخزومى(متوفاى 130)قارى مدينه،دو راوى او ابن وردان(متوفاى 160) و ابن جماز(متوفاى 170)هستند.

قراء اربعة عشر

چهار قارى ديگرى كه به قرائت‏شاذ(خلاف مشهور)قرائت مى‏كردند،ولى‏مقبول عامه مردم بودند،بر اين ده قارى افزوده شده‏اند:

11.حسن بصرى:حسن بن يسار(متوفاى 110)قارى بصره،دو راوى اوشجاع بلخى(190-120)و دورى(متوفاى 246)كه او را درك نكرده و با واسطه‏از او روايت كرده‏اند.

12.ابن محيصن:محمد بن عبد الرحمان(متوفاى 123)قارى مكه،دو راوى‏او بزى(250-170)و ابن شنبوذ(متوفاى 328)هستند كه با واسطه از او روايت‏كرده‏اند.

13.يزيدى:يحيى بن مبارك(متوفاى 202)قارى بصره،دو راوى اوسليمان بن حكم(متوفاى 235)و احمد بن فرج ضرير(متوفاى 303)هستند كه باواسطه از او روايت كرده‏اند.

14.اعمش:سليمان بن مهران اسدى(متوفاى 148)قارى كوفه،دو راوى اوشنبوذى(388-300) و مطوعى(متوفاى 371)هستند كه با چند واسطه از اوروايت كرده‏اند.

اين چهارده قرائت معروف كه هر كدام از طريق دو راوى نقل شده است،مجموعا بيست و هشت قرائت را تشكيل مى‏دهند كه شناسايى آنان فى الجمله‏انجام گرفت.

پنج نفر از قراء سبعه به غير از ابن عامر و ابو عمرو ايرانى الاصلند.ابن عامرمجهول النسب و ابو عمرو از قبيله مازن تميم است،ولى قاضى اسد يزيدى‏مى‏گويد:«او از فارس شيراز از روستاى كازرون برخاسته است‏».

عاصم،ابو عمرو،حمزه و كسائى،صريحا اظهار تشيع مى‏نمودند،ولى ابن كثير ونافع از آن جا كه هر دو از فارس هستند،احتمالا شيعه بودند.اما ابن عامر،بزرگ شده خاندان اموى بود او فردى ناشايست و بى‏پروا شناخته مى‏شد (45) .


پى‏نوشتها:

1- ر.ك:التمهيد،ج 2،ص 42 به بعد و 226-218.

2- اصول كافى،ج 2،ص 630،حديث 12.

3- ر.ك:التمهيد،ج 2،ص 8-4.

4- قريش 106:1.

5- قريش 106:2.

6- تفسير طبرسى،ج 1،ص 544.شرح مورد الظمآن،ص 143.

7- علق 96:15.

8- يوسف 12:32.

9- نساء 4:67.

10- شرح مورد الظمآن،ص 186.

11- تحريم 66:4.

12- تفسير طبرسى،ج 10 ص 316.شرح مورد الظمآن،ص 47.

13- نجم 53:50.

14- شرح مورد الظمآن،ص 125.

15- زخرف 43:38.

16- شرح مورد الظمآن،ص 128.

17- اسراء 17:23.

18- الاتقان،ج 1،ص 180.الدر المنثور،ج 4،ص 170.

19- فتح الباري،ج 8،ص 283-282 و رجوع كنيد به:تفسير طبرى،ج 13،ص 104.الاتقان،ج 1، ص 185.

20- حجرات 49:6.ر.ك:ابو حفص انصارى،المكرر،ص 141.

21- بقره 2:259.

22- الكشف عن وجوه القراءات السبع،ج 1،ص 310.

23- بقره 2:271.

24- الكشف عن وجوه القراءات السبع،ج 1،ص 316.

25- يونس 10:92.

26- تفسير طبرسى،ج 5،ص 130.قرطبى،الجامع لاحكام القرآن،ج 8،ص 379.

27- عنكبوت 29:58.

28- تفسير طبرسى،ج 8،ص 290.

29- بقره 2:259.

30- الكشف عن وجوه القراءات السبع،ج 1،ص 312.

31- بقره 2:119.

32- الكشف عن وجوه القراءات السبع،ج 1،ص 262.

33- بقره 2:158.

34- الكشف عن وجوه القراءات السبع،ج 1،ص 268.

35- طاهر بن احمد جزايرى،التبيان،مطبعه منار 1334،ص 86.البيان،ص 86.

36- البيان،ص 181.

37- بقره 2:9.

38- الكشف عن وجوه القراءات السبع،ج 1،ص 224.

39- انبيا 21:95.

40- شرح مورد الظمآن،ص 126.

41- بقره 2:51.

42- يوسف 12:10.

43- الكشف عن وجوه القراءات السبع،ج 2،ص 5.

44- عوامل مؤثر در به وجود آمدن اختلاف در قرائات را تا بيش از هفت عامل عمده در«التمهيد،ج 2»يادآورشده‏ايم بدانجا رجوع شود.

45- ر.ك:التمهيد،ج 2،ص 231-226.