زبان وحى
زبان،آسانترين وسيله انتقال مفاهيم ذهنى در انسان به شمار مىرود
وسادهترين ابزارى است كه آدمى مىتواند در حيات اجتماعى،معانى متصورهخويش
را مورد تبادل و تفاهم قرار دهد.مساله خطير تفهيم و تفهم كه لازمه
زندگىاجتماعى است تنها از همين راه است كه سهل و ساده انجام مىگيرد.لذا
خداوندپس از نعمت آفرينش،آن را از بزرگترين نعمتها ياد كرده است
الرحمان.علمالقرآن.خلق الانسان.علمه البيان (1) ،پروردگارى كه
گستره رحمت او موجب گرديد تاقرآن را به انسان بياموزد،بزرگترين نعمتى را
كه پس از نعمت آفرينش به او ارزانىداشت،نعمتبيان بود.
شرايع الهى كه براى انسانها آمده و با آنان سخن گفته،از همين شيوه
معمولى ومتعارف بهره جسته است. و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه ليبين
لهم (2) ،و هيچ پيامبرى را نفرستاديم مگر آن كه با زبان مردم
خويش سخن گويد،تا[بتواند پيام الهىرا]براى آنان روشن سازد».از اين رو زبان
شريعت همان زبان مردم است و چون روىسخن با مردم است،بايد با زبانى قابل
فهم بر ايشان باشد.
قرآن در ميان قوم عرب نازل گرديد و با زبان عربى رسا و آشكار بر آنان
عرضهشده است. انا انزلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (3)
،ما،قرآن را به زبان عربى فرستاديم تابتوانيد[خطاب به عرب]آن را درك كنيد».
انا جعلناه قرآنا عربيا لعلكم تعقلون (4) ،ماآن را قرآنى عربى
قرار داديم تا بتوانيد[پيام]آن را دريافت داريد».علاوه خداوندزبان قرآن را
زبان عربى آشكار معرفى كرده است: و هذا لسان عربي مبين (5)
«مبين»بهمعناى آشكار است. نزل به الروح الامين.على قلبك لتكون من
المنذرين بلسان عربيمبين (6) ،روح الامين[ جبرئيل]آن را بر دلت
نازل كرد تا[در نافرمانىها]ازهشدار دهندگان باشى[و آن را]با زبان عربى
آشكار[آورد]».
«و لقد يسرنا القرآن للذكرفهل من مدكر» (7) ،و قرآن را براى
پند آموزى سهل و آسان كردهايم، پس آيا پند گيرندهاىهست؟». فانما يسرناه
بلسانك لعلهم يتذكرون (8) ،در حقيقت[قرآن]را بر زبان تو سهل
وآسان گردانيديم،اميد كه پند گيرند». قرآنا عربيا غير ذي عوج لعلهم يتقون
(9) ، قرآنىعربى بىهيچ پيچيدگى[رسا و روشن]،باشد كه آنان راه
تقوا پويند».
لذا بايد گفت:زبان وحى-يا زبان قرآن-همان زبان عرف عام است (10)
كه موردخطاب قرار گرفتهاند كه سهل و آسان و بدون پيچيدگى در بيان بر
آنان عرضه شده.
البته هر يك بر وفق استعداد خود از آن بهرهمند مىشوند. «انزل من
السماء ماء فسالتاو ديةبقدرها» (11) ،از آسمان،باران[رحمت]را
فرو فرستاد و بستر رودها هر يك،بهاندازه گنجايش خود روان شدند».خداوند اين
آيه را به عنوان«مثل»آورده است.
باران رحمت كنايه از قرآن و شريعت،و بستر رودها كنايه از استعدادهاى
متفاوت انسانها است تا هر يك بر حسب ظرفيت و اندازه پذيرايى خود از آن
بهره گيرد.لذادر پايان مىگويد: «كذلك يضرب الله الامثال» ،اين گونه است
كه خداوند مثلهامىآورد»،يعنى با ضرب المثل(مثل زدن)واقعيتحال را روشن
مىسازد،زيراگفتهاند«المثال يوضح المقال،مثال آوردن گفتار را روشن
مىسازد».
آرى قرآن،ظاهرى دارد و باطنى (12) ،كه ظاهر آن براى همه
آشكار است ولى عمقباطن آن به انديشه و تدبر بيشترى نياز دارد.
در جاى جاى قرآن دستور تعمق و تدبردر آيات آن را داده است افلا يتدبرون
القرآن ام على قلوب اقفالها (13) ،آيا در
قرآننمىانديشند،يا[مگر]بر دلهاى شان قفلهايى نهاده شده است؟!».
هم چنينمحكمى دارد و متشابهى (14) .محكم آن دلالتى رسا و
متشابه آن پيچيده است و دانشو بينش بيشترى لازم دارد تا غبار تشابه زدوده
شود.ولى با اين وصف هرگز راهرسيدن به حقايق نهفته و آشكار قرآن بر كسى
بسته نيست و به ابزار فهم و وسايلرهيابى كه در اختيار دارد بستگى دارد.اين
كه در حديث آمده:«العبارة للعوامو الاشارة للخواص» (15) به
همين حقيقت اشارت دارد،يعنى مفهوم ظاهرى آن براىهمگان است كه نگرشى سطحى
دارند.ولى عمق باطنى آن براى اهل تخصصاست كه با ابزار دانش و بينش،و
انديشيدن در نكتهها و ظرافتهاى قرآن،حقايقآن را به دست مىآورند.
آن چه گفته شد،بر وفق مقتضاى حكمت الهى است تا سخنى را كه براى
مردمگفته،بر ايشان قابل فهم باشد.علاوه صفحه بلند تاريخ خود گواه است كه
مردم هرزمان،زبان پيام الهى را كه بر دست پيامبرانشان بر آنان عرضه مىشده
فهميدهاند،وهيچگاه در تاريخ ثبت نشده كه پيروان پيامبرى گفته باشند:زبان
پيامى كه آوردهاىبراى ما مفهوم نيست!
ولى اخيرا شبههاى مطرح شده كه زبان وحى قابل فهم نيست،جز مفهومظاهرى
آن(در حد ترجمه)كه راه رسيدن به حقيقت آن براى بشريتبسته و دركآن ميسور
نمىباشد.
مىگويند:وحى چون پيام الهى و سخن از ما وراى جهان طبيعت است،نمىتواند
نمايانگر مفهوم حقيقى آن باشد.زيرا واژههاى به كار رفته در
لسانشريعت،براى مفاهيمى وضع شده است كه با جهان حس و عالم شهود سنخيت(هم
گونى)دارد و با آن چه در پس پرده غيب وجود دارد سنخيتى ندارد و اينناهم
گونى ميان اين دو گونه مفاهيم،دلالت الفاظ و عبارات به كار رفته در زبان
وحىرا از كار مىاندازد.مىگويند:پر پيدا است كه كار برد اين گونه واژهها
بر پايه استعاره وتشبيه امور نامحسوس به اشيا محسوس نهاده شده است و هرگز
نمىتواند لفظمستعار نمايانگر كامل مفهوم مستعار له باشد.برخى زبان وحى را
زبان رمز دانسته كهكشف آن براى هر كس ميسور نيست.برخى فراتر رفته زبان وحى
را تمثيلى و تخيلىمحض گرفتهاند كه اصلا از واقعيتى حكايت ندارد،جز ترسيم
مجرد ذهنى همانندكتاب«كليله و دمنه»كه مطالب اخلاقى و تربيتى را در قالب
تصوير ذهنى درآورده است.در نتيجه نمىتوان از ظاهر تعابير كتب آسمانى،به
حقيقتى ثابت پىبرد،و با اين شيوه خواستهاند تا برخى ناهنجارىها(خلاف
واقعيتها كه احيانا دراين كتب به چشم مىخورد)توجيه كنند و برخى اشكالات
وارد بر كتب عهدين رامرتفع سازند.دنباله روها گمان بردهاند كه مىتوان
همين شيوه را درباره قرآن نيزبه كار برد!در جاى خود (16) مشروحا
در اين باره سخن خواهيم گفت.
در اين جا بحث مختصرى مىآوريم:
زبان وحى به ويژه قرآن كريم،بر حسب موضوع سخن،مختلف است كه مىتوانآن
را اجمالا به چهار بخش تقسيم كرد:
1- احكام و تكاليف:كه مرتبط به رفتار انسانها و تنظيم حيات اجتماعى
است.
در اين بخش كاملا صريح و رسا سخن گفته است،زيرا دستور العملهايى است
كهبايد انسانها(مخاطبين اصلى كلام)به خوبى درك كنند تا بتوانند به درستى
انجامدهند،مانند: يا ايها الناس اعبدوا ربكم الذي خلقكم و الذين من قبلكم
لعلكم تتقون (17)
هر كه زبان عربى بداند،به خوبى مىفهمد كه روى سخن در اين آيه،با همه
مردم است تا تنها جدايى را پرستش كنند كه آفريدگار جهانيان است،چه حال و
چهگذشتگان.باشد تا حالت تقوى(پروا)در آنان پديد آيد.زيرا هر كه خدا را
پروا داشتهباشد،در زندگى پروا دارد و به درستى رفتار مىكند.
فهم محتوايى اين قبيل آيات،همانند آيه «احل الله البيع و حرم الربا»
(18) و غيره،براى عرب زبانان و عربى دانان كاملا سهل و ساده است
و هرگز با دشوارى مواجهنمىشوند،مگر براى شناخت كم و كيف انجام اين گونه
دستورات كه با مراجعه بهتوضيحاتى كه در سنت آمده است روشن مىگردد.
2- امثال و حكم:كه به منظور پند و اندرز و بيدار شدن ضمير انسانها در
قرآنآمده است. اين بر دو گونه است:گاه از واقعيتهاى حيات بهره گرفته و به
انسانهاهشدار مىدهد تا از گذشته عبرت بگيرند.زيبايىها و زشتىهاى گذشته
تاريخانسان را،در جلوى چشم وى قرار مىدهد تا از آن پند گيرد.خوبىها را
دنبال كند واز بدىها دورى جويد و گذشته ناگوار خود را تكرار ننمايد.سر
گذشتبنىاسرائيلو اقوام مشابه كه در قرآن بسيار از آن ياد شده و نكوهش
گرديده به همين منظوراست.واقعيتهايى است كه جوامع بشرى بايد از آن پند
گيرند و دگر بار گذشتهخود را تكرار ننمايند.
درباره اهل كتاب كه گذشته رسواى خود را تكرار مىكردند،مىفرمايد:
«يسالكاهل الكتاب ان تنزل عليهم كتابا من السماء،فقد سالوا موسى اكبر من
ذلك فقالوا ارنا اللهجهرة» (19) ،اهل كتاب از تو مىخواهند تا
نوشتهاى از آسمان بر آنان فرود آورى،البته ازموسى درخواستى بزرگتر نمودند
و گفتند:خدا را آشكارا به ما بنماى!».
درباره اعراب مشرك مىگويد: «و قال الذين لا يعلمون لو لا يكلمنا الله
او تاتينا آية،كذلك قال الذين من قبلهم مثل قولهم تشابهت قلوبهم»
(20) ،افراد نادان گفتند:چرا خدا با ماسخن نمىگويد؟يا براى ما
نشانهاى نمىآيد؟كسانى كه پيش از اينان بودند[نيز]مانند همين گفته[بى
جا]ايشان را مىگفتند،[زيرا]دلها[و انديشهها]شان به هممىماند».
درباره ويرانههاى باقى مانده از قوم لوط كه در معرض ديد مشركان بوده
هشدارمىدهد: «و انكم لتمرون عليهم مصبحين و بالليل ا فلا تعقلون (21)
،صبح گاهان و شام گاهانبر[آثار ويران شده]آنان مىگذريد،آيا[عبرت
نمىگيريد و]نمىانديشيد؟!».
و درباره مقايسه مشركان با آل فرعون كه گم راهى را براى خويش انتخاب
نمودند فرموده:
ذلك بما قدمت ايديكم و ان الله ليس بظلام للعبيد.كداب آل فرعون و الذين
منقبلهم كفروا بآيات الله فاخذهم الله بذنوبهم ان الله قوي شديد
العقاب.ذلك بان الله لم يكمغيرا نعمة انعمها على قوم حتى يغيروا ما
بانفسهم و ان الله سميع عليم.كداب آل فرعونو الذين من قبلهم كذبوا بآيات
ربهم فاهلكناهم بذنوبهم» (22) ،
اين[اشاره به كيفر الهى]دست آوردهاى پيشين شماست،و[گرنه]خدا بر
بندگان[خود]ستم كار نيست.
همانند رفتار پيروان فرعون و پيشينيان آنان،به آيات خدا كفر ورزيدند،پس
خدا به[سزاى] گناهانشان گرفتارشان كرد.خدا نيرومند و سخت كيفر
است.اين[كيفر]بدان جهت است كه خداوند نعمتى را كه بر قومى ارزانى داشته
تغيير نمىدهد،مگرآن كه آنان آن چه را در دل دارند تغيير دهند[يعنى تغيير
حالت و تغيير جهت دهند]و خدا شنواى دانا است.[رفتارى] چون رفتار فرعونيان و
پيشينيان آنان كه آياتپروردگارشان را تكذيب كردند،پس ما آنان را
به[سزاى]گناهانشان هلاك كرديم».
گونه ديگر«ضرب المثل،مثل زدن»است و عبارت است از ترسيم حالت ووضعيتى
خاص كه گوينده،آن را به تصوير مىكشد و پيام خود را در قالب آن
بيانمىدارد.قرآن در توانايى ترسيم هنرى و گويا نمودن ضرب المثلها تا سر
حد اعجازپيش رفته است.ضرب المثل،گرچه جنبه تخيلى دارد،ولى خود يك نوع
پيامرسانى است كه در قالب هنر،اين رسالت را ايفا مىكند.در واقع ابزارى
است كه پيامرسان از آن استفاده مىكند.قرآن به نحو احسن از اين ابزار
توانا بهره گرفته و درترسيم حالات اشخاص يا گروهها با بهترين وجهى هنر
تصوير را به كار برده است (23) .
قرآن در آيههاى 16 تا 20 سوره بقره،به دو گونه حالت منافقين را به
تصويركشيده است.دو حالت درونى و برونى نگران كننده كه منافق را فرا
گرفته،با كيفيتىشيوا و رسا ترسيم شده است.
در سوره ابراهيم،بيهوده بودن كارهاى كافران را با ضرب المثل،حالت
تجسمىبخشيده مثل الذين كفروا بربهم،اعمالهم كرماد اشتدت به الريح في يوم
عاصف لا يقدرونمما كسبوا على شيء ذلك هو الضلال البعيد (24)
،مثل كسانى كه به پروردگارشان كافر شدند،كردارهاى شان به خاكسترى مىماند
كه بادى تند در روزى طوفانى بر آن بوزد.ازآن چه به دست آوردهاند
هيچ[بهرهاى]نمىتوانند برد.اين است همان گمراهى دورو دراز».
جالب آن كه از همان نخست،اعمال آنان را به خاكستر تشبيه كرده است
كهحالت فنايى آتش سوخته را مىرساند!در سوره بقره،كمك رسانى به بينوايان
را كهتوام با منت گذارى و آزردن خاطر آنان انجام گيرد،به بخششهاى
رياكارانه(خود نمايى)تشبيه نموده،آن گاه در قالب هنرى ترسيم،بيهوده بودن آن
را تجسمبخشيده است: «فمثله كمثل صفوان عليه تراب فاصابه وابل فتركه صلدا
لا يقدرون علىشيء مما كسبوا و الله لا يهدي القوم الكافرين» (25)
،پس مثل او هم چون مثل سنگ خارايىاست كه بر روى آن،غبار
خاكى[نشسته]است،و رگبارى به آن رسيده و آن[سنگ]را شفاف و صاف بر جاى گذارده
است.آنان[ رياكاران]نيز از آن چه به دستآوردهاند بهرهاى نمىبرند،و
خداوند،كافران را هدايت نمىكند».
اين گونه ضرب المثلهاى ترسيمى در قرآن فراوان است و لقد ضربنا للناس
فيهذا القرآن من كل مثل لعلهم يتذكرون (26) .در جاى ديگر
مىگويد: و لقد صرفنا للناس فيهذا القرآن من كل مثل (27) ،يعنى
مثلهاى گوناگونى آوردهايم،باشد تا ضمير خفتهانسانها را بيدار سازيم.
اين دو بخش از آيات قرآنى(بخش بيان احكام و تكاليف و بخش حكم
ومواعظ)كاملا براى مردم آن روز-كه مخاطبين قرآن بودند-و نيز براى همگان
تاابديت روشن و آشكار است و آيه بلسان عربي مبين (28) ،به زبان
عربى رسا و آشكار» براى هميشه جريان دارد.
اين دو بخش از گفتار قرآن،اكثريت قاطع آيات قرآن را فرا مىگيرد و هر
گونه ابهامو دشوارى در فهم آن براى هيچ كس وجود ندارد.تنها آشنايى با لغت
عرب ياترجمه قرآن به زبان خواننده،براى بهرهمند شدن از آن،كافى است.
مىماند دو بخش ديگر(بخش سخن از جهان غيب و بخش معارف)كه بيشتراز ابزار
استعاره و تشبيه و كنايه استفاده شده است.ولى شيوههاى به كار رفته
همانشيوههاى متعارف و شناخته شده نزد عرب بوده است كه ظاهرى آشكار و
باطنىژرف دارند،و هر كس به اندازه ظرفيتخود از آن بهرهمند مىگردد.در
زيرنمونههايى از آن را مىآوريم:
3- سخن از سراى غيب:قرآن و هر كتاب آسمانى چون از جهان غيب
پيامآوردهاند،ناگزير از آن جهان شمهاى بازگو كردهاند.البته اين واژهها
و الفاظى كه براىتوصيف جهان غيب به كار رفته،براى مفاهيمى وضع شدهاند كه
متناسب با عالمحس و شهود است و نمىتوانند كاملا بازگو كننده مفاهيمى
باشند كه در سراىغيب جريان دارد.علاوه ابزار درك ساكنين اين جهان،چه
ظاهرى(حواس خمس)
و چه باطنى(عقل و انديشه)براى درك و دريافت مفاهيم عالم شهود و متناسب
باآن ساخته شده و از درك كامل مفاهيمى از سنخ ديگر ناتوانند.از اين رو است
كه درگزارههاى كتب آسمانى درباره مفاهيم غيبى،از استعاره و تشبيه و به كار
بردن مجاز وكنايه استفاده شده تا به گونهاى تقريبى و از باب تشبيه نامحسوس
به محسوسگزارش كنند.اين شيوه متعارفى است كه در اين گونه تشبيهها،به
تقريب بسندهمىشود و بيان يا درك تحقيقى-با اين وصف-امكان پذير نيست.
مثلا از مراتب و تنوع نيروهايى كه در اختيار فرشتگان(كه مدبرات امرند
(29) )قراردارد، به«اجنحه (30) ،بالها»تعبير شده
است،زيرا بال وسيله پرواز است و كار برد آن درنيروهايى كه امكانات كار را
فراهم مىكنند،متعارف مىباشد.بال و بازو هر دو دراين مفهوم كار برد دارند
و مفهوم حقيقى هيچ يك مقصود نيست.
هم چنين است موقعى كه از حور و قصور و اشجار و انهار يا شعلههاى
آتشدوزخ سخن به ميان مىآيد.نمىتوان عينا همين مفاهيمى را كه در اين سرا
جرياندارد داشته باشد،بلكه متناسب با سراى ديگر خواهد بود و اگر حقيقت آن
براى ماآشكار نيست،اين از كوتاهى فهم ما است،نه از قصور بيان قرآن.البته در
اين بارهسخن بيشترى بايد گفت تا برخى سوء تفاهمها مرتفع گردد كه با
توفيق الهى درجاى خود مىآوريم (31) .
4- معارف و اصول شناخت:قرآن در رابطه با معارف و اصول شناخت مسائلىمطرح
كرده كه فراتر از بينش بشريت تا آن روز بوده و تا كنون نيز اگر رهنمود
وحىنبود،معلوم نبود كه بينش بشرى بدان راه مىيافت و شايد براى هميشه چنين
باشد.
كنه ذات احديت هرگز قابل شناخت نيست و جز از راه صفات جمال و جلال
وجامعيت صفات كمال،كه همگى توقيفى است و عقل با كمك وحى بدان راه يافته،به
طورى كه تا 99 اسم براى پروردگار شناخته شده است (32) .عمده
صفات جمال درآخر سوره حشر آمده است: «هو الله الذي لا الا هو عالم الغيب و
الشهادة هو الرحمانالرحيم.هو الله الذي لا اله الا هو الملك القدوس السلام
المؤمن المهيمن العزيز الجبارالمتكبر.سبحان الله عما يشركون.هو الله الخالق
البارىء المصور له الاسماء الحسنى،يسبح لهما في السماوات و الارض و هو
العزيز الحكيم» (33) ،
او خداوندى است كه جز او خدايىنيست.به آن چه پنهان و آشكار است آگاه
مىباشد.رحمت او شامل و عنايتخاص او كامل است...او فرمان روا و صاحب
اختيارى است كه درگاه او تا سر حدقداست پاكيزه است.سلامت و امنيت را بر
جهانيان بر افراشته است.عزت و قدرتو جبروت و كبريايى او بر جهان سايه
افكنده است.از آن چه مشركان مىپندارند بهدور است.او استخداى آفريننده و
سازنده و صورت بخش همه موجودات.
تمامى نشانههاى نيكى و نيك خواهى در او فراهم است.آن چه در آسمانها و
زميناست[جمله]تسبيح او مىگويند[او را ستايش مىكند]او[بر هر چه اراده
كند]پيروز و حكمت انديش است».
راز آفرينش را در آفرينش انسان مىتوان يافت.انسان آفريدهاى استخدا
گونهكه مظهر تام صفات جمال و جلال الهى است اني جاعل في الارض خليفة
(34) .و دايعالهى بدو سپرده شده است: انا عرضنا الامانة على
السماوات و الارض و الجبال فابينان يحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان
(35) .انسان را تنها شايسته يافتيم تا ودايع خودرا بدو
بسپاريم.لذا تعليم«اسماء»(پى بردن به حقايق هستى)بدو اختصاص يافت و علم
آدم الاسماء كلها (36) ،و خداوند او را گرامى داشت و لقد كرمنا
بني آدم (37) .و چوناو را منتسب به خود دانست او را مسجود
ملايك قرار داد فاذا سويته و نفخت فيه منروحي فقعوا له ساجدين (38)
.
بدين سبب تمامى نيروهاى جهان هستى،چه در بالا و چهدر پايين،در اختيار
كامل او قرار گرفت و سخر لكم ما في السماوات و ما في الارضجميعا منه
(39) .از اين رو تمامى اشيا براى انسان آفريده شده استيعنى در
انساننيرويى آفريده شده تا تمامى نيروها را در اختيار گيرد تا وجود خويش
را تجلى گاهحضرت حق قرار دهد،و تمامى صفات جمال و جلال كبريايى حق در وجود
اوجلوهگر شود.«خلقت الاشياء لاجلك و خلقتك لاجلي،همه چيز را براى توخطاب
به انسان كامل-آفريديم،و تو را براى خود» (40) ،زيرا آفريدهاى
كه بتوان چنانجلوه گاه حضرت حق قرار گيرد،جز انسان اين شايستگى را
نداشت،لذا است كه درآفرينش او به خود تبريك گفت: «فتبارك الله احسن
الخالقين» (41) .
انسان اين چنين در قرآن توصيف شده كه در جاى ديگر چنين توصيفى از
انسانارائه نشده است،و مسير حركت انسان در بستر تاريخ،خود نشانگر صحت و
شاهدصدق همين حقيقت است كه قرآن توصيف نموده.
حياتى بودن ساختار قرآن
برخى احتمال دادهاند كه الفاظ و تنظيم عبارات قرآن وحيانى نباشد،بلكه
معانىآن بر قلب پيامبر القاء شده و آن حضرت خود آن را در قالب الفاظ در
آورده است! (42)
اين احتمال از آن جا نشات گرفته كه در تعبير آيه فانه نزله على قلبك
(43) و نيز در آيه نزل به الروح الامين على قلبك (44)
آمده كه قرآن بر قلب پيامبر-كه جاى گاه ادراكدرونى است-فرود آمده
است.
ولى اين احتمال جايى ندارد و فاقد سند اعتبار است.علاوه صراحت آيات
قرآنآن را نفى مىكند و تلقى مسلمانان از روز نخست تا كنون خلاف آن را
مىرساند و بامساله اعجاز و تحدى-كه بيشتر در جنبه لفظ و تنظيم عبارات
متمركز استمنافات دارد،زيرا گستره تعجيز شامل پيامبر نيز مىگردد.
چنين برداشتى از دو آيهفوق كاملا سطحى مىنمايد،زيرا مقصود از قلب در
اين دو آيه، شخصيت درونىپيامبر است كه شخصيتحقيقى او را تشكيل
مىدهد.دريافت وحى نيز مىبايستاز همان راه صورت مىگرفت،چون پيام وحيانى
به گونه معمولى انجام نمىگيرد تابتوان با حس ظاهرى آن را دريافت،بلكه
دستگاه و گيرنده مناسب خود را براىدريافت نياز دارد،كه همان جنبه روحانى و
ملكوتى پيامبران است كه به سر حدكمال رسيده و شايستگى دريافت و بازگو كردن
چنين پيامى را دارند.
اگر خواسته باشيم مثال تقريبى براى آن ارائه دهيم،مىتوان نحوه دريافت
امواجراديويى را شاهد بياوريم،دستگاه مخصوصى نياز است تا پيام راديويى را
دريافتدارد،و عين الفاظ و عبارات دريافتى را گزارش دهد.پيام راديويى را با
همان الفاظ وعبارات با حس معمولى نمىتوان دريافت نمود،ولى با دستگاه مخصوص
ومتناسب با آن قابل دريافت و بازگو كردن مىباشد.هرگز تصور نمىرود كه
دستگاهگيرنده تنها مفاهيم را دريافت مىدارد،آن گاه خود در قالب
الفاظ(ساخته خود)درمىآورد.
اين يك مثال تقريبى است،و هرگز نخواستهايم شباهتى ميان آن و نحوه
دريافتوحى ثابت كنيم.جز آن كه مىتوان تصور نمود دريافتبه گونهاى است كه
قابلحس نباشد،ولى عين الفاظ و عبارات به گونه غير محسوس،قابل دريافت و
بازگوكردن باشد.قرآن تصريح دارد كه الفاظ و عبارات قرآن و ساختار آن،از آن
خدا است و بادست وحى انجام گرفته است،زيرا واژههاى قرائت،تلاوت و ترتيل را
به كار برده،كه از نظر وضع لغت عرب تنها بازگو كردن سروده ديگران را
مىرساند،كه الفاظ ومعانى هر دو از آن ديگرى باشد،و بازگو كننده آن را صرفا
تلاوت مىكند و از خودچيزى مايه نمىرود.
قرائت از نظر لغتبازگو كردن عبارت و الفاظى است كه ديگرى تنظيمكرده
باشد،و اگر الفاظ و عبارات از خود او باشد،واژه قرائتبه كار نمىرود.
همين گونه است تلاوت.لذا فقها گفتهاند:قرائت،عبارت است از حكايت
لفظ،درمقابل تكلم كه عبارت است از حكايت معنا.
همان گونه كه درباره شعر،اگر خود بسرايد انشاء گويند،و اگر شعرى كه
سابقگفته يا از ديگرى باشد،انشاد گويند.انشاد،حكايتشعرى است كه قبلا
سرودهشده،و انشاء سرودن بالبداهه است.
قرائت نيز حكايت نثرى است كه الفاظ و عبارات آن قبلا تنظيم شده است
وتكلم،انشاء معنا استبا الفاظ و عباراتى كه خود تنظيم مىكند.
با اين توضيح روشن شد كه قرآن نمىتواند الفاظ و عباراتش از پيامبر
باشد،زيراپيامبر آن را قرائتيا تلاوت مىفرمود،و هرگز در جايى نيامده كه
پيامبر به آن تكلممىنمود.
در قرآن كريم آمده: فاذا قرات القرآن فاستعذ بالله من الشيطان الرجيم
(45) . و اذا قراتالقرآن جعلنا بينك و بين الذين لا يؤمنون
حجابا مستورا (46) . و قرآنا فرقناه لتقراه على الناسعلى .
سنقرؤك فلا تنسى (48) . هو الذي بعث في الاميين رسولا منهميتلو
عليهم آياته (49) . و ان اتلو هذا القرآن... (50) .
و اتل ما اوحي اليك من كتاب ربك (51) .آياتىكه تلاوت قرآن را
به پيامبر نسبت مىدهند فراوان است.
علاوه،قرآن صريحا با عنوان«كلام الله»ياد شده: و ان احد من المشركين
استجاركفاجره حتى يسمع كلام الله (52) . يريدون ان يبدلوا كلام
الله (53) .و در احاديث تفسير به راىآمده:«ما آمن بي من فسر
برايه كلامي» (54) و در حديث ديگر آمده:«و هو كلام
الله،وتاويله لا يشبه كلام البشر» (55) .
اضافه بر آن اين كه خداوند مىفرمايد:قرآن را به زبان عربى فرو
فرستاديم،كاملاصراحت دارد كه ساختار لفظى آن نيز با دست وحى انجام گرفته
است.در آيه سورهشعراء كه مستشكل به آن تمسك جسته،صريحا به اين جهت عنايت
دارد: و انهلتنزيل رب العالمين.نزل به الروح الامين.على قلبك لتكون من
المنذرين.بلسان عربيمبين (56) .
لذا جاى ترديد نيست كه قرآن در دو جهت لفظ و معنا ساختار وحيانى
دارد،وصرفا كلام خدا است.هرگز در توان پيامبر نيست كه چنين سخن معجزه
آسايى-كهبيشتر در جهت لفظ و نظم عبارت متمركز است-از خود بسازد.گستره
آياتتحدى و تعجيز،شامل پيامبر نيز مىشود،چنان چه اشارت رفت.