افسانه غرانيق(آيات شيطانى)
دومين داستان كه دست آويز بيگانهگان قرار گرفته و سند نبوت را زير سؤال
برده،افسانه غرانيق است كه به آيات شيطانى معروف گشته است.داستان
سرايانآوردهاند:پيامبر صلى الله عليه و آله پيوسته در اين آرزو بود كه
ميان او و قريش هم بستگى صورتگيرد،از جدايى قوم خويش نگران بود.در يكى از
روزها كه او در كنار كعبه نشستهبود و در اين انديشه فرو رفته بود و گروهى
از قريش در نزديكى او بودند در آنهنگام سوره«نجم»بر وى نازل
گرديد.پيامبر صلى الله عليه و آله همان گونه كه سوره بر وى نازلمىشد،آن
را تلاوت مىفرمود: «و النجم اذا هوى،ما ضل صاحبكم و ما غوى،و ما ينطقعن
الهوى،ان هو الا وحي يوحى،علمه شديد القوى. ..» ،تا رسيد به آيه افرايتم
اللات والعزى،و مناة الثالثة الاخرى... (1) كه شيطان در اين
ميانه دخالت نمود و بدون آن كهپيامبر صلى الله عليه و آله پى ببرد،به او
القا كرد:«تلك الغرانيق العلى و ان شفاعتهن لترتجى» (2) سپس
بقيه سوره را ادامه داد.
مشركان كه گوش فرا مىدادند تا اين عبارت را-كه وصف آلهه(بتها)مىكرد
واميد شفاعت آنها را نويد مىداد-شنيدند،خرسند شدند و موضع خود را نسبتبه
مسلمانان تغيير داده، دستبرادرى و وحدت به سوى آنان دراز كردند.و
همگىشادمان گشتند و اين پيش آمد را به فال نيك گرفتند.اين خبر به حبشه
رسيد.
مسلمانان كه بدانجا هجرت كرده بودند از اين پيش آمد خشنود
شده،همگىبرگشتند و در مكه با مشركان برادرانه به زندگى و هم زيستى خويش
ادامه دادند.
پيامبر صلى الله عليه و آله نيز بيش از همه از اين توافق و هماهنگى
خرسند شده بود.شب هنگام كهپيامبر صلى الله عليه و آله به خانه
برگشت،جبرئيل فرود آمد،از او خواست تا سوره نازل شده رابخواند.پيامبر صلى
الله عليه و آله خواند تا رسيد به عبارت ياد شده.ناگهان جبرئيل نهيب زد:
ساكتباش!اين چه گفتارى است كه بر زبان مىرانى.آن گاه بود كه پيامبر
صلى الله عليه و آله بهاشتباه خود پى برد و دانست فريبى در كار بوده و
ابليس تلبيس خود را بر وىتحميل كرده است!پيامبر صلى الله عليه و آله از
اين امر به شدت ناراحت گرديد و از جان خود سيرگرديد. گفت:«عجبا!بر خدا دروغ
بستهام،چيزى گفتهام كه خدا نگفته است،آه چهبد بختى بزرگى» (3)
.
بنابر برخى نقلها پيامبر صلى الله عليه و آله به جبرئيل گفت:«آن كه اين
دو آيه را بر من خواند،در صورت به تو مىمانست».جبرئيل گفت:پناه بر خدا
چنين چيزى هرگز نبودهاست. بعد از آن حزن و اندوه پيامبر صلى الله عليه و
آله بيشتر و جانكاهتر گرديد.گويند:درهمين باره،آيه ذيل نازل شد:
«و ان كادوا ليفتنونك عن الذي اوحينا اليك لتفتري علينا غيره و اذن
لاتخذوك خليلا،ولو لا ان ثبتناك لقد كدت تركن اليهم شيئا قليلا،اذن لاذقناك
ضعف الحياة و ضعف الممات ثم لاتجد لك علينا نصيرا (4) ،نزديك
بود آنان تو را[با نيرنگهاى شان]از آن چه بر تو وحىكردهايم بفريبند،تا
جز آن چه را كه گفتهايم به ما نسبت دهى و در آن صورت،تو را بهدوستى خود
برگزينند.و اگر تو را استوار نمىداشتيم[و در پرتو مقام عصمت،مصون از
انحراف نبودى]نزديك بود[لغزش نموده]به سوى آنان تمايل كنى.هر گاهچنين
مىكردى ما دو برابر شكنجه در زندگى دنيا و دو برابر شكنجه پس از مرگ رابه
تو مىچشانديم،سپس در برابر ما،ياورى براى خود نمىيافتى».
اين آيه بر شدت حزن پيامبر افزود و همواره در اندوه و حسرت به سر مىبرد
تاآن كه مورد عنايتحق قرار گرفت و براى رفع اندوه و نگرانى وى اين آيه
نازل شد:
و ما ارسلنا من قبلك من رسول و لا نبي الا اذا تمنى القى الشيطان في
امنيته فينسخ الله مايلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته و الله عليم حكيم
(5) ،پيامبرى را پيش از تو نفرستادهايممگر آن كه خواستهاى
داشته باشد كه شيطان در خواسته او القاءاتى نموده ولىخداوند آن القاءات را
از ميان برده پايههاى آيات خود را مستحكم مىسازد»آن گاهخاطر وى آسوده
گشت و هر گونه اندوه و ناراحتى از وى زايل گرديد (6) .
اين افسانه را هيچ يك از محققين علماى اسلام نپذيرفته و آن را خرافهاى
بيشندانستهاند. قاضى عياض مىگويد:«اين حديث در هيچ يك از كتب صحاح
نقلنشده و هرگز شخص مورد اعتمادى آن را روايت نكرده است و سند متصلى
همندارد.صرفا مفسرين ظاهر نگر و تاريخ نويسان خوش باور،آنان كه فرقى ميان
سليم وسقيم نمىگذارند و در جمعآورى غرايب و عجايب ولع مىورزند،آن را
روايتكردهاند و دستبه دست گرداندهاند...قاضى بكر بن علا راست گفته است
كهمسلمانان گرفتار چنين هوس خواهانى شدهاند با آن كه سند اين ديثسست و
متنآن مشوش و مضطرب و دگرگون است» (7) .
ابو بكر ابن العربى مىگويد:«هر آن چه طبرى در اين مورد روايت كرده
باطلاست و اصلى ندارد» (8) .محمد بن اسحاق رسالهاى درباره اين
حديث نگاشته و كاملاآن را تكذيب كرده است و آن را ساخته و پرداخته زنادقه
مىداند (9) .استاد محمدحسين هيكل گفتار دقيقى درباره اين
افسانه دارد و با بيانى روشن تناقض گويى ودروغ بودن آن را آشكار مىسازد
(10) .
ظاهرا نيازى نيست تا تهافت و عدم انسجام صدر و ذيل اين افسانه را بازگو
كنيم،زيرا با مختصر دقتبر هر خوانندهاى امر روشن مىشود.جالب آن كه جعل
كنندهاين افسانه ناشيانه عمل كرده است،زيرا اين سوره با جمله«و النجم اذا
هوى،ما ضلصاحبكم و ما غوى،و ما ينطق عن الهوى،ان هو الا وحي يوحى،علمه
شديد القوى»آغازشده است.در اين آيات بر عدم ضلالت و اغواء و نطق از روى
هوى براى پيامبرتاكيد شده است.هم چنين تصريح شده كه هر چه پيامبر مىگويد
وحى است«ان هوالا وحي يوحى».و اگر چنين بود كه ابليس بتواند در اين جا
تلبيس كند،لازمهاشتكذيب كلام خداست.و هرگز شيطان،بر خواستخدا غالب
نيايد. ان كيد الشيطانكان ضعيفا (11) . كتب الله لاغلبن انا و
رسلي ان الله قوي عزيز (12) .عزيز،كسى را گويند كهديگرى نتواند
بر او چيره گردد.چگونه ابليس كه در موضع ضعف قرار دارد مىتواندبر خدا كه
در موضع قوت است،چيره شود؟
در قرآن به صراحت هر گونه سلطه ابليس را بر مؤمنان كه در پناه خدايند
نفىمىكند. خداوند مىفرمايد: «انه ليس له سلطان على الذين آمنوا و على
ربهم يتوكلون» (13) و «ان عبادي ليس لك عليهم سلطان...»
(14) شيطان خود گويد: «و ما كان لي عليك من سلطانالا ان دعوتكم
فاستجبتم لي (15) ،مرا بر شما سلطهاى نبود جز آن كه شما را
خواندم و خوداجابت كرديد».پس چگونه،ابليس مىتواند بر مشاعر پيامبر اسلام
چيره گردد؟
به علاوه خداوند صيانت قرآن را چنين ضمانت كرده است: انا نحن نزلنا
الذكر وانا له لحافظون (16) و لا ياتيه الباطل من بين يديه و لا
من خلفه تنزيل من حكيم حميد (17)
بنابر اين قرآن در بستر زمان،همواره از گزند حوادث در امان خواهد
بود.هرگز كسىياراى دستبرد،افزودن و كم كردن آن را ندارد.پس چگونه ابليس
توانست در حالنزول،به آن ستبرد زند و بر آن بيفزايد؟مخصوصا كه پيامبر
اكرم صلى الله عليه و آله معصوماست،به ويژه در دريافت و ابلاغ شريعت.اين
امر مورد اجماع امت است.هرگزنيرنگهاى شيطان در اين باره كارگر نيست.پيامبر
صلى الله عليه و آله اشتباه نمىكند،خطا نمىرودو كسى و چيزى بر عقل و فكر
و انديشه وى چيره نمىشود.او مشمول عنايتحققرار گرفته و اصبر لحكم ربك
فانك باعيننا (18) ،شكيبا باش در پيش گاه فرمان پروردگارت،كه در
پوشش عنايت ما قرار دارى»و هرگز خدا او را به خود رها نمىكند ونمىگذارد
در چنگال اهريمن اسير گردد.از آن گذشته پيامبر،عرب است،فصيحترين ناطقان
به«ضاد»است (19) بر روابط و مناسبات كلامى بهتر از هر كس
واقفاست،نمىتوان باور كرد كه آن حضرت تهافت ميان آن عبارت شرك آميز و دو
آيهپس از آن يعنى ان هي الا اسماء سميتموها انتم و آباؤكم ما انزل الله
بها من سلطان انيتبعون الا الظن (20) را كه آلهه مشركان را به
باد انتقاد گرفته و بىاساس شمرده است،درك نكند.حتى اگر بپذيريم كه او اين
تناقض را درك نكرده،مشركان چگونه اينتناقض را پذيرفتند؟بقيه آيات تا آخر
سوره نيز چيزى جز انتقاد و نكوهش و بىارجدانستن عقايد قريش نيست.بدين
ترتيب هر انسان انديشمندى واهى بودن اينافسانه را به روشنى در مىيابد.
اما دو آيه مورد استشهاد اهل حديث كه به عنوان تاييد آوردهاند،هرگز
ربطى بهافسانه ياد شده ندارد:
1- آيه فينسخ الله ما يلقي الشيطان (21) گوياى اين حقيقت است
كه هر صاحبشريعتى در اين آرزوست تا كوشش وى نتيجه بخش باشد،اهداف و
خواستههاى اوجامه عمل بپوشد،كلمة الله در زمين مستقر شود،ولى شيطان پيوسته
در راه تحققاين اهداف عالى سنگ اندازى مىكند، سد راه به وجود مىآورد
القى الشيطان فيامنيته (22) ،ولى ان الله قوي عزيز (23)
و ان كيد الشيطان كان ضعيفا (24) .پس هر آن چه ابليسدر
اين راه تلبيس كند و سد راه ايجاد نمايد، خداوند آن را در هم شكسته بل
نقذفبالحق على الباطل فيدمغه فاذا هو زاهق (25) ،تمامى آن چه
رشته است از هم مىگسلد «فينسخ الله ما يلقي الشيطان ثم يحكم الله آياته و
الله عليم حكيم» (26) و آيات و بينات الهى رااستوارتر مىكند.
2- آيه تثبيت (27) مقام عصمت انبيا را ثابت مىكند.اگر
عصمت،كه همان عنايتالهى و روشنگر راه پيامبران است،شامل حال انبيا
نبود،لغزش و انحراف به سوىبد انديشان امكان داشت.قدرت و نفوذ طاغوتيان در
ايجاد جو مناسب با اهدافپليدشان آن قدر گسترده و حساب شده است كه ممكن
استشايستهترين افرادفريب بخورند و به سوى آنان جذب شوند. صرفا عنايت الهى
است كه شاملبندگان صالح خود مىشود و آنان را از وسوسهها و دسيسههاى
شيطانى در امان نگاهمىدارد.به هر حال،آيه تثبيت دلالت دارد.بر اين كه
لغزشى انجام نگرفته و اينبه دليل«لو لا»امتناعيه است(اگر نبود،چنين
مىشد).
محمد حسين هيكل مىگويد:«تمسك جستن به آيه «لولا ان ثبتناك...»
نتيجهمعكوس مىدهد،زيرا آيه از وقوع لغزش حكايت نمىكند،بلكه از ثبات
پيامبر كهمورد عنايت پروردگار قرار گرفته است،حكايت دارد.اما
آيه«تمنى»-چنان كهگذشت-هيچ گونه ربطى به افسانه غرانيق ندارد» (28)
.اساسا آيه مذكور درباره يكدستور عمومى است تا مسلمانان بدانند
پيوسته مورد عنايت پروردگار قرار دارند و اگر لغزشى ناروا انجام دهند هر
آينه به شديدترين عقوبتها دچار مىشوند و دنيا وآخرت بر آنها تنگ خواهد
شد.
و اصولا«تمنى»را-كه به معناى آرزو و خواسته است-به
معناى«تلاوت»گرفتن،كاملا فاقد سند اعتبار است.
كاتبان وحى
پيامبر اسلام به ظاهر خواندن و نوشتن نمىدانست،و در ميان قوم خود
بهداشتن سواد معروف نبود.زيرا هرگز نديده بودند چيزى بخواند يا
بنويسد،بنابر ايناو را«امى»مىخواندند. قرآن هم او را با همين وصف ياد
كرده است: الذين يتبعونالرسول النبى الامي... ، ...فامنوا بالله و رسوله
النبي الامي... (29) .
امى منسوب به ام(مادر)است و كسى را گويند كه هم چون روزى كه از مادر
زاده شده است فاقد سوادباشد.
معناى ديگرى نيز گفتهاند:منسوب به ام القرى(شهر مكه)،يعنى كسى كه درمكه
زاده شده است.در قرآن در موارد ديگر نيز مشتقات اين واژه آمده است: هوالذي
بعث في الاميين رسولا منهم... (30) شايد مقصود منسوبين به شهر
مكه باشد،ولىاحتمال نخست مشهورتر است و با آيههاى ديگر قرآن بيشتر سازش
دارد: «و منهماميون لا يعلمون الكتاب الا اماني...» (31) ،در
اين آيه جمله «لا يعلمون الكتاب» ظاهرا تفسير«اميون»است و نيز از مقابله
آنان(عرب)با اهل كتاب كه اهل سواد بودند،به دستمىآيد(به جهت تناسب در
عطف)كه مقصود،فاقد كتابت و سواد است و حديثمنقول از پيامبر اكرم صلى الله
عليه و آله كه فرمود:«انا امه امية لا نكتب و لا نحسب (32) .ما
مردمىهستيم فاقد سواد كتابت و نگارش حساب»معناى نداشتن سواد را تاييد
مىكند.
آن چه با معجزه بودن قرآن تناسب دارد،صرفا نخواندن و ننوشتن است
نهنتوانستن خواندن و نوشتن. و ما كنت تتلو من قبله من كتاب و لا تخطه
بيمينك اذنلارتاب المبطلون (33) ،تو هيچ كتابى را پيش از اين
نمىخواندى و با دستخود چيزى نمىنوشتى،و گرنه باطل انديشان قطعا به شك
مىافتادند»مبادا كسانى كه در صددتكذيب و ابطال سخنان تو هستند شك و ترديد
كنند.اين آيه دليلى استبر اين كهپيامبر چيزى نمىخواند و نمىنوشت،ولى
دلالت ندارد كه نمىتوانستبنويسد وبخواند و همين اندازه براى ساكت كردن
معارضين كافى است،زيرا پيامبر را هرگز باسواد نمىپنداشتند،بنابر اين راه
اعتراض را بر خود بسته مىديدند.
شيخ ابو جعفر طوسى در تفسير آيه مىگويد:«مفسرين گفتهاند
نوشتننمىدانست،ولى آيه چنين دلالتى ندارد.صرفا گوياى اين جهت است
كهنمىنوشته و نمىخوانده است و چه بسا كسانى نمىنويسند ولى قادر بر
نوشتنهستند و در ظاهر وانمود مىشود كه فاقد سوادند و كتابت نمىدانند.پس
مفاد آيهچنين است:پيامبر به نوشتن و خواندن دست نزده بود و او را عادت بر
نوشتننبود» (34) .
علامه طباطبايى فرموده است:«ظاهر التعبير نفي العادة و هو الانسب
بالنسبة الىسياق الحجة (35) ،ظاهر عبارت نفى عادت-بر نوشتن و
خواندن-است و اين در جهتاستدلال مناسبتر است».
به علاوه داشتن سواد كمال است و بىسوادى نقص و عيب و چون تمامىكمالات
پيامبر از راه عنايتخاص الهى بوده و هرگز نزد كسى و استادى تعلم
نيافته(علم لدنى)پس نمىشود ساحت قدس پيامبر از اين كمال تهى باشد.عدم
تظاهر بهسواد،براى اتمام حجت و بستن راه اعتراض و تشكيك بوده است،
به همين دليلپيامبر اكرم صلى الله عليه و آله به كاتبانى نياز داشت تا
در شؤون مختلف از جمله وحى براى اوكتابت كنند،لذا چه در مكه و چه در مدينه
زبدهترين با سوادان را براى كتابتانتخاب فرمود.اولين كسى كه در مكه
عهدهدار كتابت مخصوصا كتابت وحى شد،على بن ابى طالب عليه السلام بود و تا
آخرين روز حيات پيامبر به اين كار ادامه داد.پيامبر صلى الله عليه و
آلهنيز اصرار فراوان داشت تا على،آن چه را نازل مىشود،نوشته و ثبت نمايد
تا چيزىاز قرآن و وحى آسمانى از على دور نماند.
سليم بن قيس هلالى،كه يكى از تابعين بود،مىگويد:نزد على عليه السلام در
مسجد كوفهبودم و مردم گرد او را گرفته بودند،فرمود:«پرسشهاى خود را تا در
ميان شما هستماز من دريغ نداريد.درباره كتاب خدا از من بپرسيد،به خدا قسم
آيهاى نازل نشدمگر آن كه پيامبر گرامى آن را بر من مىخواند و تفسير و
تاويل آن را به منمىآموخت».
عبد الله بن عمرو يشكرى معروف به ابن الكواء،يكى ازپرسش كنندگان صحابه
على عليه السلام و بسيار دانا و دانشمند بود،از وى پرسيد:آن چهنازل
مىگرديد و شما حضور نداشتيد، چگونه است؟على عليه السلام فرمود:«هنگامى
كهبه حضور پيامبر مىرسيدم،مىفرمود:يا على در غيبت تو آيههايى نازل
شد،آن گاهآنها را بر من مىخواند و تاويل آنها را به من تعليم مىفرمود»
(36) .
اولين كسى كه در مدينه عهدهدار كتابت وحى گرديد،ابى بن كعب انصارى بود.
او قبلا در زمان جاهليت نوشتن را مىدانست.محمد بن سعد گويد:«كتابت در
ميانعرب كمتر وجود داشت و ابى بن كعب از جمله كسانى بود كه در آن دوره
كتابت رافرا گرفته بود» (37) . ابن عبد البر مىگويد:«ابى ابن
كعب نخستين كسى است كه در مدينهعهدهدار كتابتبراى پيامبر صلى الله عليه
و آله شد و او اولين كسى بود كه در پايان نامهها نوشت:
كتبه فلان...» (38) .ابى بن كعب كسى است كه پيامبر اكرم صلى
الله عليه و آله قرآن را به طور كامل بر وىعرضه كرد.او از جمله كسانى است
كه در عرضه اخير قرآن حضور داشت، بدينجهت در دوران يك سان كردن مصاحف در
عهد عثمان سرپرستى گروه به او واگذارشده بود.و هرگاه در مواردى اختلاف پيش
مىآمد،با نظر ابى،مشكل حلمىگرديد (39) .
زيد بن ثابت در مدينه در همسايگى پيامبر صلى الله عليه و آله خانه
داشت.او نوشتنمىدانست.در ابتداى امر هر گاه پيامبر صلى الله عليه و آله
نياز به نوشتن داشت و ابى بن كعب حاضرنبود،به دنبال زيد مىفرستاد تا براى
او كتابت كند.رفته رفته كتابت او هم رسميتيافت و حتى با دستور پيامبر صلى
الله عليه و آله زبان و نوشتن عبرانى را نيز فرا گرفت تا نامههاىعبرى را
براى پيامبر صلى الله عليه و آله بخواند،ترجمه كند و پاسخ بنويسد. زيد بن
ثابتبيش ازديگر اصحاب،ملازم پيامبر صلى الله عليه و آله براى نوشتن بود و
بيشتر نامه نگارى مىكرد (40) .
بنابر اين عمدهترين كاتبان وحى،على بن ابى طالب،ابى بن كعب و زيد بن
ثابتبودند و ديگر كاتبان وحى،در مرتبه دوم قرار داشتند.
ابن اثير گويد:«يكى از ملتزمين حضور در امر كتابت،عبد الله بن ارقم زهرى
بود.
او عهدهدار نامههاى پيامبر صلى الله عليه و آله بود،ولى عهدهدار
معاهدهها و صلح نامههاىپيامبر صلى الله عليه و آله،على بن ابى طالب
بود».او مىگويد:«از جمله كاتبان،كه احيانا براىپيامبر صلى الله عليه و
آله كتابت مىكردند،خلفاى ثلاثه،زيد بن عوام،خالد و ابان دو فرزندسعيد بن
العاص،حنظله اسيدى،علاء بن حضرمى،خالد بن وليد،عبد الله بن رواحه، محمد بن
مسلمه،عبد الله بن ابى سلول،مغيرة بن شعبه،عمرو بن العاص،معاوية بن ابى
سفيان،جهم يا جهيم بن صلت،معيقب بن ابى فاطمه وشرحبيل بن حسنه بودند».
او مىافزايد:«نخستين كس كه از قريش براى پيامبر كتابت نمود عبد الله بن
سعدبن ابى سرح بود،سپس مرتد شد و به سوى مكه باز گشت و آيه «و من اظلم
ممنافترى على الله كذبا او قال اوحي الي و لم يوح اليه شيء...» (41)
در شان او نازل گرديد» (42) .
ظاهرا اين افراد از جمله كسانى بودند كه در ميان عرب آن روز با سواد
بودند ونوشتن و خواندن مىدانستند و در مواقع ضرورت گاه و بىگاه حضرت براى
نوشتناز آنان استفاده مىكرد،ولى كاتبان رسمى سه نفر فوق و ابن ارقم
بودند.
ابن ابى الحديد گويد:«محققان و سيره نويسان نوشتهاند كه كاتبان وحى،على
عليه السلام و زيد بن ثابت و زيد بن ارقم بودند و حنظله بن ربيع تميمى و
معاويه،نامههاىپيامبر صلى الله عليه و آله را به سران،نوشتههاى مورد
نياز مردم و هم چنين ليست اموال و صدقاترا مىنوشتند» (43) .
ابو عبد الله زنجانى تا بيش از چهل تن را جزء كاتبان وحى شمردهاست
(44) كه ظاهرا هنگام ضرورت از وجود آنان استفاده مىشده است.
بلاذرى در خاتمه كتاب فتوح البلدان از واقدى آورده است:«هنگام ظهور
اسلام،در ميان قريش،هفده نفر نوشتن را مىدانستند:على بن ابى طالب،عمر بن
الخطاب،عثمان بن عفان، ابو عبيدة بن جراح،طلحة بن عبيد الله،يزيد بن ابى
سفيان،ابوحذيفة بن عتبة بن ربيعه، حاطب بن عمرو(برادر سهيل بن عمرو
عامرى)،ابوسلمة بن عبد الاسد مخزومى،ابان بن سعيد بن العاص بن اميه،برادرش
خالد بن سعيد،عبد الله بن سعد بن ابى سرح،حويطب بن عبد العزى،ابو سفيان بن
حرب،معاوية بن ابى سفيان و جهيم بن صلت و از وابستگان قريش: علاء بن حضرمى.
از زنانى كه در صدر اسلام نوشتن را مىدانستند مىتوان از ام كلثوم بنت
عقبه،كريمه بنت مقداد و شفاء بنت عبد الله نام برد.شفاء به دستور پيامبر به
حفصهنوشتن آموخت و بعد از آن حفصه در زمره نويسندگان قرار گرفت.عايشه و ام
سلمهاز زنانى بودند كه فقط خواندن مىدانستند.
در مدينه سعد بن عباده،منذر بن عمرو،ابى بن كعب،زيد بن ثابت،كه
نوشتنعربى و عبرى را مىدانست،رافع بن مالك،اسيد بن حضير،معن بن عدى،بشير
بن سعد،سعد بن ربيع،اوس بن خولى و عبد الله بن ابى نوشتن مىدانستند»
(45) .
شيوه كتابت در عهد رسالتبدين گونه بود كه بر هر چه يافت مىشد و
امكاننوشتن روى آن وجود داشت،مىنوشتند،مانند:
1- عسب:جمع عسيب،جريده نخل،چوب وسط شاخههاى درختخرما كهبرگهاى آن را
جدا مىساختند و در قسمت پهن آن مىنوشتند.
2- لخاف:جمع لخفه،سنگهاى نازك و سفيد.
3- رقاع:جمع رقعه،تكههاى پوستيا ورق(برگ)يا كاغذ.
4- ادم:جمع اديم،پوست آماده شده براى نوشتن.
پس از نوشته شدن،آيات نزد پيامبر و در خانه ايشان ضبط و نگهدارى مىشد.
گاهى برخى از صحابه مىخواستند سوره يا سورههايى داشته باشند،آنها
رااستنساخ كرده و بر روى تكههاى برگ يا كاغذ مىنوشتند و نزد خود نگه
مىداشتندو معمولا در محفظههاى پارچهاى به ديوار مىآويختند (46)
.
آيهها به گونهاى منظم و مرتب،در هر سوره ثبت مىگرديد و هر سوره با
نزولبسم الله آغاز يافته و با نزول بسم الله جديد ختم آن سوره اعلام مىشد
و سورهها بااين رويه هر يك جدا و مستقل از يك ديگر ثبت و ضبط مىشد.در عهد
رسالتهيچ گونه نظم و ترتيبى بين سورهها صورت نگرفت.
علامه طباطبايى مىفرمايد:«قرآن به صورت امروزى در عهد رسالت ترتيب
دادهنشده بود، جز سورههاى پراكنده بدون ترتيب و آيههايى كه در دست اين و
آن بود ودر ميان مردم به طور متفرق وجود داشت» (47) .
1- نجم 53:20-1.
2- غرانيق جمع غرنوق به معناى جوانى شاداب،ظريف و زيباست.اساسا اسم مرغ
آبى سفيد و ظريف استباگردن بلند و با نام«قو»معروف است.معناى عبارت چنين
مىشود:اين پرندگان زيبا كه بلند پروازند از آنهااميد شفاعت مىرود.مقصود
سه بت معروف:لات،عزى و منات بزرگترين بتهاى عرب است.
3- از همين جا روشن مىشود كه اين خبر ساختگى است،زيرا اگر درستباشد كه
شب هنگام به پيامبر وحىشد كه اين كلمات از تلبيس ابليس است،چگونه ممكن است
در يك روز با وسايل و امكانات آن روز خبر بهمسلمانان حبشه برسد و در اين
فاصله كوتاه به مكه باز گردند.
4- اسراء 17:75-73.
5- حج 22:52.
6- تفسير طبرى،ج 17،ص 134-131.تاريخ طبرى ج 2 ص 78-75.سيره ابن اسحاق ج
1 ص 179-178. الروض الانف ج 2 ص 126.جلال الدين سيوطى،الدار المنثور،ج 4،ص
194 و 368-366.ابن حجر عسقلانى،فتح البارى في شرح البخاري،ج 8،ص 333.
7- رسالة الشفا،ج 2،ص 117.
8- فتح البارى،ج 8،ص 333.
9- تفسير كبير رازى،ج 23،ص 50.
10- حياة محمد،ص 129-124.
11- نساء 4:76.
12- مجادله 58:21.
13- نحل 16:99.
14- اسراء 17:65.
15- ابراهيم 14:22.
16- حجر 15:9.
17- فصلت 41:42.
18- طور 52:48.
19- اشاره استبه كلام پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود:«انا افصح
من نطق بالضاد»كه از فصاحت والاى وى ايشان در ميانعرب حكايت دارد.
20- نجم 53:23.
21- حج 22،52.
22- حج 22:52.
23- حديد 57:22 و مجادله 58:21.
24- نساء 4:76.
25- انبيا 21:18.
26- حج 22:52.
27- اسراء 17:75-73.
28- حياة محمد ص 129-124.
29- اعراف 7:157 و 158.
30- جمعه 62:2.
31- بقره 2:78.
32- تفسير كبير رازى،ج 15،ص 23.
33- عنكبوت 29:48.
34- ابو جعفر(شيخ طوسى)،التبيان،ج 8،ص 193.
35- الميزان:ج 16،ص 145.
36- سليم بن قيس هلالى،السقيفه،ص 214-213.
37- طبقات ابن سعد،ج 3،قسمت 2،ص 59.
38- ر.ك:الاصابة،ج 1،ص 19.ابن عبد البر قرطبى،الاستيعاب في معرفة
الاصحاب در حاشيه الاصابه،ج 1،ص 51-50.
39- ر.ك:التمهيد،ج 1،ص 348-340.مصاحف سجستانى،ص 30.
40- ر.ك:ابن اثير،اسد الغابة في معرفة الصحابه،ج 1،ص 50.الاستيعاب در
حاشيه الاصابه،ج 1، ص 50 ومصاحف سجستانى،ص 3. طبقات ابن سعد،ج 2،قسمت 2،ص
115.
41- انعام 6:93.
42- ر.ك:اسد الغابة،ج 1،ص 50.
43- ابن ابى الحديد،شرح نهج البلاغه،ج 1،ص 338.
44- زنجانى،ابو عبد الله،تاريخ القرآن،ص 21-20.
45- ر.ك:ابو الحسن بلاذرى،فتوح البلدان،ص 460-457.
46- ر.ك:التمهيد،ج 1 ص 288.تلخيص التمهيد،ج 1 ص 133.
47- الميزان ج 3، ص 79 - 78.