نزول قرآن و رؤياى هفت حرف

سيد رضا مودب

- ۳ -


مبحث دوم: در جستجوى ريشه‏ها

آغاز ظهور حديث سبعة احرف

از بررسى‏هاى فصل اول روشن شد كه به هنگام نزول قرآن و جمع‏آورى آن در زمان حيات پيامبر(ص) از حديث سبعة احرف خبرى نبود و كسانى كه به جمع‏آورى قرآن، همت بستند، سخنى از جمع‏آورى آن بر مبناى حديث سبعة احرف مطرح ننموده‏اند. لذا قرائت قرآن در آن زمان، يك قرائت بيش نبوده است. كسانى هم كه در قرائت قرآن دچار اختلاف مى‏شدند، نزد پيامبر(ص) رفته آن حضرت به تصحيح قرائت ايشان مى‏پرداخت. بدين ترتيب تا زمانى كه پيامبر(ص) در قيد حيات بودند، كسى در قرائت قرآن دچار مشكل نشد و اختلافى نيز در قراآت به وجود نيامد.

امّا اختلاف قراآت به دوران خلفا، به ويژه خليفه دوم به بعد باز مى‏گردد، كه پيامدهاى خاصى را به همراه داشت. حال كه از حديث سبعة احرف در زمان پيامبر(ص)خبرى نبود، مى‏بايد آن را در زمان خلفا جست وجو نمود كه در چه مقطعى و در چه شرايطى پديدار گرديد. در زمان خليفه اول كه دو سال و سه ماه طول كشيد، پس از حادثه يمامه در سال دوازده‏هجرى كه جمع زيادى از حفّاظ قرآن به شهادت رسيدند، با پيشنهاد عمر و تصدّى ابابكر، زيدبن ثابت، قرآن را در مصحف واحدى كه تمام سور در كنارهم بودند، جمع‏آورى نمود. در آن جمع‏آورى نيز اختلاف قراآت به چشم نمى‏خورد، يا موارد آن اندك بود.

وجوه قراآت، در آن هنگام رواج نيافته بود. هر قارى، قرآن را همان طور كه از پيامبر(ص) آموخته بود، همانند زمان حضرت رسول(ص) مى‏خواند؛ بدون اين كه در آن رأى و اجتهادى به كار رود. به همين جهت در زمان خليفه اول نيز از حديث سبعة احرف سخن در ميان نيست و خليفه اول هيچ گاه از سبعة احرف، سخنى به ميان نياورده است. احمد البيلى از محققان معاصر مى‏گويد:

مصحفى كه در زمان خلافت ابى‏بكر جمع‏آورى شده بود، چيزى از اختلاف قراآت را در برنداشت و همانند زمان پيامبر(ص)، امر جديدى بر جواز تعدد قراآت در برخى از كلمات قرآن، عارض نشد. در عهد ابابكر هر قارى از صحابه، آن‏چه را كه از قرآن حفظ داشت، همان طور كه از پيامبر(ص) فرا گرفته بود يا از صحابه ديگرى آموخته بود، مى‏خواند؛ بدون آن كه زمينه رأى و اجتهادى در آن باشد.(1)

خليفه دوم و گسترش قراآت

در زمان عمر (13ه'ق). زمينه اختلاف قراآت آغاز شد. اين اختلافات بيشتر به‏دليل گسترش اسلام، عدم اعجام و اعراب مصاحف، توسعه لحن‏هاى متفاوت به‏جهت اختلاط عرب با غير عرب، وتفاوت روايات در قرائت آيات، به‏تدريج گسترش يافت و وجوه متعدد آن مطرح گرديد. احمد البيلى مى‏گويد:

عمر خلافت را در سال سيزده هجرى به عهده گرفت ... درمقطع حكومت او، حفاظ قرآن، فراوان شدند. در بين صحابه كسانى معروف شدند كه تمام قرآن را حفظ نموده و به تعليم آن مى‏پرداختند. هر كدام از آنان، قرائتى را برگزيدند كه منتسب به او و بدان مشهور شدند. از همان زمان، قرائت ابن‏مسعود و ابىّ و زيدبن‏ثابت و معاذبن‏جبل ... ظهور و شهرت يافت و هركدام از ايشان در موارد قابل گسترش و تعدّد قراآت، قرائتى را انتخاب مى‏كردند. لذا در بين صحابه شنيده مى‏شد كه كسى مى‏گفت: قرائت من، قرائتِ زيد است... يا قرائت من، قرائت اُبىّ است. در عهد عمر، نسخه‏نويسى مصاحف و گردآورى آنها، شكل گرفت. روايت شده كه هر يك از صحابه شش‏گانه كه عمر پس از خود خلافت را در ميان آنها قرار داد، داراى مصحف (قرآن) بودند.(2)

در زمان خليفه دوم، صحابه بزرگى هم‏چون ابن مسعود و ابىّ‏بن‏كعب و زيدبن‏ثابت و ... در امر قرائت شهرت يافتند و هر كسى قرائتى را براى خويش برگزيد. در همين دوران است كه عمر، قرائت ابن مسعود را كه به لهجه و لغت هذيل است، منع نموده بدو مى‏نويسد:

إن القرآن أنزل بلسان قريش فأقرئ الناس بلغة قريش لا بلغة هذيل؛ يعنى قرآن بر لغت قريش نازل شده است. مردم را به لغت قريش اقرا كن و نه به لغت هذيل.(3)

البته نبايد از نظر دور داشت كه از همان زمان خليفه اول نيز، زمينه‏هاى اختلاف قراآت -گرچه بسيار كم- شكل گرفت. زيرا در آن زمان هم مصحّحى براى تصحيح قراآت، هم‏چون پيامبر(ص) از طرف حكومت نبود و سياست ابوبكر هم همان سياست عمر بود، و گرچه ابوبكر خليفه بود، اما عمر جايگاه برترى داشت.

نخستين كسى كه حديث سبعه را به پيامبر نسبت داد

حكومت و خلافت عمر در مقطعى روى‏داد كه همراه با توسعه فتوحات اسلامى بود. توسعه شتابنده كشور اسلامى، عمر را با مسائل و مشكلات زيادى مواجه كرده بود كه براى حلّ آنها مى‏بايد راه حلّ سريعى مى‏يافت. نياز به قوانين جديد براى پاسخ‏گويى به امور مستحدثه و حلّ و فصل آنها، ضرورى مى‏نمود. از طرفى‏عمر براى خويش حق قانون گذارى قائل بود و از اختياراتى براى خود همانند اختيارات پيامبر(ص) استفاده مى‏كرد و معتقد بود: خليفه مى‏تواند بر اساس مصالح حكومت، قانون تدوين نمايد. لذا نيازى براى خود به حديث پيامبر(ص) نمى‏ديد و شايد از همين روست كه از تدوين حديث پيامبر(ص) ممانعت به عمل آورد.

عمر براى استنباط قوانين در جهت اداره حكومت اسلامى و براى رأى و اجتهاد خود به عنوان يك اسلام شناس، هم‏سان نص قرآن، ارزش قائل بود و بر اساس اجتهاد خويش عمل مى‏نمود. براى مثال: حرمت متعه زنان‏(4) و حرمت عمره در ماههاى حج‏(5) و قطع سهم مؤلفة قلوبهم‏(6) و ... از اجتهادات او در برابر نص قرآن بود. وى دربرابر اعتراض به احكام جديد، و مخالفت رأى او با رأى پيامبر(ص) مى‏گفت: <أنا زميل محمّد؛(7) يعنى من هم‏رديف محمد هستم». مقصود از زميل محمد، با توجه به ساختار لغت، يعنى هم‏سان و كسى كه در رديف پيامبر(ص) است. زيرا زميل در لغت به يك‏طرف بار شترى مى‏گويند كه هم‏سان طرف ديگر باشد.

او براى استنباط حكم خدا، خود را در چهار چوب نص قرآن محدود نمى‏كرد و دربرابر نصوص قرآن، خود را آزاد مى‏دانست. احمد امين در مقايسه با سياست موفق عمر و معاويه در برابر سياست على(ع) معتقد است كه علت موفقيت آنها، در اين بود كه خود را در برابر نص دينى، آزاد مى‏دانستند؛ در حالى كه على(ع) معتقد به نصوص‏دينى بود.(8) از اين رو عمر براى تدوين قوانين و حل مشكلات كشور اسلامى، حتى در مواردى به نص قرآن نيز پايدار نبود و معتقد به تسامح در نص قرآن و برداشت‏هاى آن بود. در زمان عمر نسخه قرآن رسمى با نص واحد از طرف حكومت منتشر نشد و به دلايلى كه در بحث تساهل او در امر قراآت خواهد آمد، او معتقد به قرائت واحدى براى قرآن نبود. لذا دامنه اختلاف قراآت در دوران او رو به افزايش گذاشت.

عمر نه تنها خود براى يك‏سان شدن قراآت، اقدام به تدوين و جمع‏آورى قرآن در يك مصحف و نشر آن ننمود، بلكه كسانى را كه مايل به چنين كارى نيز بودند، منع مى‏كرد. لذا نسخه‏اى را كه حضرت على(ع) پس از ارتحال پيامبر اسلام(ص)، تهيه نموده بر خليفه اول، ارائه كرد، به توصيه عمر و به دليل مخالفت او، مقبولِ خليفه نيفتاد.

عمر مايل بود قرآن را هر آن طور كه خود مايل است، بخواند و معنا نمايد. وى مى‏گفت، پيامبر(ص) براى او گفته است كه <إنّ القرآنَ كلَّه صوابٌ ما لمْ يجْعَلْ رحمةً عذاباً او عذاباً رحمة؛(9) قرآن همه‏اش صواب است؛ مادامى كه آيه رحمت به عذاب و آيه عذاب به رحمت تبديل نشود.» او در جايى ديگر مى‏گويد: <كلّها شافٍ كافٍ؛(10) قرآن تمامش كافى و شافى است.» لذا در زمان عمر زمينه تساهل در نص قرآن از طرف او فراهم شد و اختلاف قراآت رواج و گسترش يافت كه خود مشكل مهمى براى مردم شد و هر كسى در نماز يا ديگر موارد، قرائتى را مى‏خواند و قرائت ديگرى را تخطئه مى‏نمود. از سويى پيامبر(ص) نيز نبود كه به تصحيح قراآت پرداخته قرائت اصيل قرآنى را بيان دارد. ازاين‏رو طبيعى بود كه خليفه دوم مى‏بايد مشكلى را كه خود آفريده بود، به‏نحوى حل نمايد؛ راه حلى كه اهداف و منافع او را نيز تهديد نكند.

راه حل چه بود؟ آيا عمر اقدام به توحيد قراآت قرآن نمود؟ آيا عمر نسخه مصحف واحدى را با مشاوره صحابه بزرگ هم‏چون على(ع) براى تصحيح قراآت سامان داد؟ پاسخ منفى است. راه حل عمر مى‏بايد به گونه‏اى باشد كه ضمن حل مشكل مردم در امر قراآت قرآن، هم‏چنان نص قرآن زمينه قبول قراآت را دارا باشد و قرائت قرآن، آن‏چنان‏كه در زمان پيامبر(ص) به يك قرائت منحصر شد و در زمان عثمان هم بدان سو نيز رفت، به يك قرائت منحصر نگردد. آن راه حل، ظاهراً، چيزى جز نسبت دادن حديث سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن، به پيامبر(ص) نبود؛ حديثى كه عمر در نسبت دادن آن بر پيامبر(ص) تفرّد داشت. به همين خاطر براى فراهم نمودن چنين نسبتى از دو زمينه مناسب بهره برد:

1 . از اختلافى كه در اواخر حيات پيامبر(ص) -پس از فتح مكه- بين او و هشام بن حكيم در قرائت الفاظ سوره فرقان رخ داده، وحل اختلاف از سوى پيامبر(ص). البته حضرت(ص) به تصحيح قرائت آنان پرداخت و قرائت صحيح را بيان داشت.

2 . از گفتارهايى كه از پيامبر(ص) در مورد معانى و محتواى گونه‏گون قرآن وجود داشت؛ مبنى بر اين كه قرآن داراى معانى متعدد و تفاسير فراوان و بطون است. تا آن‏جا كه حضرت فرموده بود: قرآن داراى هفت بطن و هفت قسم و هفت حرف است.

عمر بر اساس اعتقاد خويش يعنى تسامح در نص قرآن و براى حل مشكل قراآت و فتوا به جواز همه آنها، از اختلاف خود با هشام بن حكيم درمسأله قرائت قرآن و نزد پيامبر(ص) رفتن، بخش اول حديث سبعة احرف را به پيامبر(ص) نسبت داد، و از سخن پيامبر(ص) در موارد ديگر مربوط به تفسير و بطون قرآن و اين كه قرآن داراى حروف متعدد و احرف سبعه است، بخش دوم حديث سبعة احرف را تكميل نمود. او چنين وانمود مى‏كرد كه مقصود از سبعة احرف -كه پيامبر(ص) فرموده است- الفاظ و نص قرآن است. از نظر عمر، هدف پيامبر(ص) تسهيل و توسعه در امر قرائت قرآن بر امت خويش بود، كه البته امرى پسنديده مى‏نمود.

گويا عمر براى تقويت نسبت حديث سبعة احرف و تثبيت آن و براى جلوگيرى از اين اعتراض كه پيامبر در چه هنگامى چنين روايتى را فرموده است، و چرا خليفه اول از آن چيزى نگفته است، و در كجا سبعة احرف را مربوط به الفاظ قرآن دانسته است، از روش تندخويى خود در مديريت سياسى كشور و همكارى همدستان خويش، مانند زيدبن ثابت و ابىّ‏بن‏كعب و ... بهره جُست. آنان نيز به جهت موقعيت حكومتى او، او را در انتساب حديث سبعة احرف به پيامبر(ص) و حل مشكلات سياسى و اجتماعى حكومت، همراهى كردند.

تند خويى عمر نقش مهمى را در اقناع مردم در فكر و رأى‏هاى او از جمله در نسبت دادن سبعة احرف به پيامبر(ص) داشت. زيرا او از جهت شخصيتى، تندمزاج و افراطى بود. ابن ابيّ الحديد مى‏گويد: <كان فى أخلاق عمر و ألفاظه جفاء؛ يعنى در اخلاق عمر و الفاظ او شدت و سخت‏گيرى بود»(11) از نظر او اداره حكومت مى‏بايد همراه با سختگيرى و خشونت باشد تا بتوان مردم را كنترل كرد به ويژه آن كه حكومت او همراه با اكراه بود و خود او در اولين سخنرانى مى‏گويد: <مى‏دانم كه مردم از روى كار آمدن من كراهت دارند و از خدا مى‏خواهم كه مرا نرم خو كند؛ اللّهم إنّى غليظٌ فليّني.»(12)

تند خويى او در زمان پيامبر(ص) هم آشكار بود. در بدر از پيامبر(ص) خواست كه تمامى اسراى بدر را به قتل برساند و در حديبيه برخوردهاى تندى از خود نشان داد. در اداره كشور اسلامى، از تازيانه استفاده مى‏كرد و اولين كسى را كه تازيانه زد، خواهر ابوبكر بود كه در مصيبت برادرش (ابوبكر) گريه مى‏كرد، كه از نظر عمر كارى نادرست بود.(13)

برخوردهاى تند و شديد عمر، راه اعتراضات را بر مخالفان مى‏بست و جايى براى اعتراض نمى‏گذاشت. تا آن‏جا كه مهاجران براى خروج از مدينه از وى اجازه مى‏گرفتند. زيرا عمر به آنان گفته بود: <بيشترين ترس من از پراكنده شدن شما در شهرهاست.»(14) ممانعت از خروج صحابه براى اين بود كه مبادا در شهرها، آنها محور بشوند و بر خليفه و احكام او اعتراض نمايند.(15) در تندخويى او همين بس كه با افراد خاطى، بسيار سخت گير بود و مجازاتى را به صلاحديد خود، وضع مى‏كرد و حتى اگر از كارگزاران او نيز بودند، با آنها برخورد جدّى مى‏نمود. براى مثال در پايان حكومت كارگزاران خود، اموال آنها را به دو نيم تقسيم مى‏كرد و نيمى را براى حكومت بر مى‏داشت و معتقد بود كه آنها سوء استفاده كرده‏اند. به عنوان مثال ابوهريره را كه والى بحرين بود، به دزدى متهم نمود و اموال او را مصادره نمود و سپس او را تنبيه كرد.(16)

به هر روى، فقدان مصحّحى مانند پيامبر براى قراآت و اعتقاد عمر به تسامح و تساهل در نص قرآن، به گسترش قراآت انجاميد و عمر فتوا به صحت جميع آنها داد و مشكل قراآت را به استناد روايت سبعة احرف براى مدت موقتى حل نمود. از اين جهت مهم‏ترين و اولين روايت آن چنان كه اهل سنت در سبعة احرف بر آن معتقد هستند، روايت اختلاف عمر با هشام بن حكيم در نزد پيامبر(ص) است كه عمر آن را به پيامبر(ص) نسبت مى‏دهد و به شكل‏هاى متفاوت و عبارات گوناگون نقل شده است. پيش از اين روايت مربوط به اختلاف عمر وهشام بن حكيم را گزارش كرديم.

از طرفى خليفه دوم، عمر، در ميان اهل سنت از جايگاه معتبرى برخوردار است و سخنانش براى اهل سنت بسيار ارزشمند است. او بيش از هر شخص ديگرى در فكر و انديشه اهل سنت تأثير داشته است. فكر و عمل او براى اهل‏سنت اهميت فراوانى دارد. جايگاه بلند او نزد اهل سنت‏باهيچ يك از صحابه‏پيامبر قابل مقايسه نيست. رواياتى را در مورد او نقل كرده‏اند كه مؤيّد مناقب و فضايل ويژه براى اوست و او را از هر گونه خطايى به دور دانسته‏اند. حتى درباره او گفته اند كه پيش از آن كه خداوند چيزى را نازل كند، عمر با آن موافق بوده و بر آن حكم مى‏نموده است، كه در اصطلاح آنها را <موافقات عمر» گفته‏اند و موارد زيادى را براى او ذكر نموده‏اند. شگفت‏تر آن كه برخى از ايشان گفته‏اند: گاه در مورد واحدى كه عقيده رسول‏خدا با عقيده عمر مخالف بوده است، آيه بر طبق نظريه عمر و موافق رأى او نازل مى‏شده است.

از جمله موافقات عمر را مى‏توان تحريم خمر، حكم اسراى بدر، آيه حجاب و نماز نخواندن بر منافقان دانست. منزلت عمر نزد برخى از عامه آن قدر بالا مى‏باشد كه به منزلت پيامبر(ص) پهلو مى‏زند و سيره او سيره رسول‏خدا(ص) و حتى در مواردى بر سيره پيامبر(ص)، نيز مقدم است!

با توجه به چنين جايگاه و منزلتى بود كه نسبت حديث سبعة احرف از طرف عمر به پيامبر(ص) مورد پذيرش واقع شد. به ويژه آن كه در زمان معاويه هم، چنين نسبتى، تقويت و گسترش يافت و از سوى صحابيّ‏ون ديگرى نيز، چنين حديثى با عبارات ديگرى به پيامبر(ص) نسبت داده شد و ذهن صدها عالم و انديشمند اهل سنت را تاكنون براى حل معناى سبعة احرف در مورد الفاظ قرآن به خود مشغول نموده است. با اين همه تلاش، هم‏چنان پرده ابهام و تحيّر در معناى سبعة احرف وجود دارد. در فصل سوم به اقوال علماى اهل سنت و ابهام و تحيّر آنان پرداخته مى‏شود.

خليفه دوم با چنين اقدامى، مشكل خويش را در بهره‏مندى از تسامح در نص آيات وآزادى خويش را در برابر آنها و حل مشكل جامعه مسلمين يعنى گسترش قراآت و تخطئه يكديگر را، تا حدودى در زمان خود، به طور موقت حل نمود و همه قراآت موجود را نص قرآن دانست و آنها را به استناد سبعة احرف، به پيامبر(ص) نسبت داد. امّا اين راهكار، تسكين موقتى بود و مشكل قراآت متعدّد، پس از گذشت زمانى كوتاه، دوباره سر برآورد. تا آن‏جا كه در زمان عثمان، براى توحيد قرائت مصاحف قرآن، اقدام جدى صورت گرفت.

عمر و تساهل در قراآت معروف

بر اساس برخى از گزارش‏هاى تاريخى از زمان عمر در مورد قراآت قرآن كه مواردى از آن ذكر مى‏گردد، عمر بر نص قرآن و قرائت معروف آن پاى‏بند نبود. گاه‏قرائتى را تغيير مى‏داد و يا كلمه يا كلماتى را، بر خلاف قرائت معروف، مى‏افزود ويا مى‏كاست. تفصيل آنها در كتاب كنز العمال، باب القراءة جلد2، صفحه‏591 و مسندعمر بن الخطاب در كتاب المسند الجامع و باب القرآات در مجمع الزوائد القراآت هيثمى جلد7، صفحه‏154 و الغدير مرحوم علامه امينى در بحث قراآت عمر جلد6، صفحه‏302 و... آمده است. در اين مجال به اختصار به ده مورد از آنها به ترتيب سورقرآن، اشاره مى‏شود.

1 . سوره حمد: صِراطَ الّذينَ اَنْعَمْتَ عَلَيْهِمْ‏

عمر آيه شريفه حمد را با تغييراتى، چنين قرائت مى‏نموده: <سراط من أنعمت عليهم» كه در آن <صاد» به <سين» تبديل شده و كلمه <الذين» حذف شده و به جاى آن كلمه <مَنْ» آمده است.(17) در كنز العمّال آمده است كه عمر چنين قرائت مى‏نمود. <سراط من أنعمت عليهم».(18)

2 . آل عمران: اَللَّه لا إلهَ إلاَّ هُوَ الْحَىُّ القَيُّومُ‏

عمر آيه شريفه مذكور را <الحّى القيّام» قرائت نموده است.(19) در كنز العمّال هم آمده است كه عمر در نماز سوره آل عمران را شروع نمود و چنين قرائت نمود: آلم اللَّهُ لا اِله اِلّا هُوَ الحَىُّ القَيّام»(20) در حالى كه در مستدرك حاكم آمده است كه او برقرائت معروف يعنى <الحّى القيوم» نيز مى‏خوانده است؛(21) از اين گزارش بر مى‏آيد كه براى عمر هر دو شكل مجاز بوده است و نص خاصى براى او تعيّن نداشته است؛ يعنى اعتقاد بر نزول‏هاى متعدد براى قرآن.

3 . توبه، آيه‏100: و السَّابِقُونَ الأوَّلُونَ مِنَ المُهاجِرينَ و الاَنْصارِ وَ الّذينَ اتَّبَعُوهُم بِإحْسانٍ رَضِىَ‏اللَّهُ‏عَنْهُم.

در قرائت معروف، كلمه <الانصارِ» مجرور و كلمه <الذين» همراه واو (و الذين)، است. ولى بر طبق قرائت انحصارى عمر، كلمه، <الانصارُ» مرفوع و عطف به <السابقون» مى‏باشد، و كلمه <والذين اتّبعوهم» بدون واو (الذّين) است، تا صفت براى <الانصار» باشد. اين قرائت گرچه در نخستين مرحله مورد انكار زيدبن ثابت و ابىّ‏بن‏كعب قرار گرفت، اما عمر بر آن اصرار داشت و هدف او، ترفيع مقام مهاجرين قريش، نسبت به انصار بود. زيرا طبق قرائت معروف مهاجران و انصار، همسان و هم پايه مى‏شدند.

مرحوم طبرسى مى‏گويد: <و الانصارُ با رفع آن، قرائت عمربن الخطاب است، ولى قرائت مشهور: و الانصارِ با جرّ است.»(22) زمخشرى هم مى‏گويد:

عمر چنين قرائت نمود: و الانصارُ با رفع و عطف بر السابقون و او معتقدبود كه: <والذين اتبعوهم» بدون واو است تا صفت براى انصار باشد. درحالى كه زيد بن ثابت به او گفته بود با واو است.(23)

ابن شبّه همين قضيه را چنان نقل مى‏كند كه عمر و ابىّ هر كدام مدعى هستند كه قرائت آنها از نزد خداوند نازل شده است و هر كدام بر آن شهادت مى‏دهند و اين امرى است كه عمر را متقاعد مى‏كند كه هر دو نزول الهى هستند؛ يعنى قرآن، نزول متعدد داشته است. ابن شبّه النميرى مى‏گويد:

عمر آيه شريفه را چنين قرائت نمود: <والسابِقُونَ الأوّلونَ مِنَ المُهاجِرينَ و الأنصارُ الذّينَ اَتَّبَعُوهُم بِإحْسانٍ» كه بدون واو بود و كلمه الانصار هم‏مرفوع‏بود.ابيّ‏گفت: قرائت آن چنين است: <وَالسابِقُونَ الأوّلُونَ مِنَ المُهاجِرينَ وَ الأنصارِ و الّذينَ اتَّبَعُوهُم» كه با واو و كلمه <الانصار» هم مجروربود.(24)

4 . رعد، آيه‏43: يَقُولُ الذِينَ كَفَرُوا لَسْتَ مُرسَلاً قُلْ كَفى بِاللَّهِ شَهيداً بَيْنى‏ وَ بَيْنَكُم و مَنْ عِندَهُ عِلْمُ الكِتابِ.

قرائت معروف بين شيعه و اهل سنت چنين است: <وَ مَنْ عِنْدَهُ عِلْمُ الكِتابِ» كه مقصود از آن از نظر شيعه، ائمه معصومين(ع) وراسخان در علم به ويژه حضرت على(ع) مى‏باشد كه در تفاسير بر آن اشاره رفته است. ليكن عمر قرائت ديگرى، مختص به خود دارد و آن چنين است: <وَ مِنْ عِنْدِهِ علم الكتاب» كه بر اساس قرائت او، ضمير <عِنْدِهِ» به خداوند بر مى‏گردد. در كنزالعمال و درالمنثور نيز همين نسبت و قرائت از عمر نقل شده است.(25) اما چرا عمر چنين قرائتى را برگزيد؟

5 . ابراهيم، آيه‏46: وَ عِنْدَ اللَّه مَكْرُهم وَ إنْ كانَ مَكْرُهُمْ لِتَزُولَ مِنْهُ الجبالُ‏

عمر آيه مذكور را چنين قرائت مى‏نمود: <و اِنْ كادَ مَكْرُهم». يعنى كلمه <كان» را كه قرائت معروف و مشهور است، به شكل كاد مى‏خوانده است. در كنز العمال آمده است كه عكرمه چنين گزارش نموده است كه عمر بن الخطاب چنين مى‏خوانده است: <كادَ مَكرُهُم» با دال.(26) سيوطى نيز همين قرائت را از عمر نقل مى‏كند.(27) سيوطى و ديگران، بيان داشته‏اند كه او قرائت غير معروف (ان كاد مكرهم) را ترجيح مى‏داده است؛ در حالى كه قرائت معروف را هم تكذيب ننموده است؛ يعنى تأييد هر دو قرائت و اعتقاد بر چند نزول براى قرآن.

6 . ص، آيه‏24: وَ ظَنّ دَاوُدُ أنَّما فَتَنَّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ‏

عمر بر خلاف قرائت مشهور <فَتَنَّاهُ» را با تشديد تاء و نون، يعنى <فَتَّنَّاه» مى‏خوانده‏است. طبرسى مى‏گويد: <و قرائت عمر بن خطاب چنين است: <فتّنّاه» با تشديد تاء و نون.»(28)

7 . جمعه، آيه‏9: فَاسْعَوْا إلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ‏

عمر آيه مذكور را چنين قرائت مى‏نموده است: <فَامْضَوا إلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ». او حتى در نماز همين قرائت را تكرار مى‏كرد و معتقد بوده است كه واژه سعى به معناى دويدن، مناسب رفتن به سوى نماز جمعه نيست، بلكه مى‏بايد به سوى نماز جمعه با آرامش رفت كه مناسب آن واژه <مضى» به معناى رفتن است.

در كنز العمال آمده است:

خرشة بن الحُرّ مى‏گويد: عمر بن خطاب مرا با لوحى ديد كه در آن چنين بود: <إذا نُودِىَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إلى‏ ذِكْرِ اللَّهِ» گفت: چه كسى چنين (يعنى فاسعوا) بر تو املا نموده است؟ گفتم: ابىّ. گفت: ابىّ ما را از منسوخ آن نيز خبر كرده، آن را <فامضوا إلى ذكر اللَّه» بخوان.(29)

زمخشرى هم مى‏گويد: <عمر آيه شريفه را <فامضوا» قرائت مى‏نموده است.»(30) عبدالرزاق هم مى‏گويد: <عمر بن الخطاب در سوره جمعه <فامضوا» مى‏خوانده است.»(31)

چنين قرائتى امروزه، رايج نيست و در ميان علماى اهل سنت هم چنين قرائتى رونق ندارد. بلكه قرآن‏هاى آنها بر اساس همان قرائت معروف <فاسعوا» مى‏باشد. اجتهاد عمر نيز در تغيير واژه <فاسعوا» به <فامضوا» به اين بهانه كه <فاسعوا»، به معناى دويدن است، درست نمى‏باشد. زيرا واژه <سعى» در لغات به معناى <مشى سريع» است، نه دويدن. راغب مى‏گويد: <السعي: المشى السريع و هو دون العدو؛ يعنى سعى، حركت سريع است، نه دويدن.»(32) طريحى نيز در مجمع البحرين مى‏گويد:

قوله تعالى: فَاسْعَوا اِلى‏ ذِكرِ اللَّهِ: اى بادروا بالنيّة و الجّد و لم يرد للعَدْو؛

مبادرت نمودن با نيت و جديت و واژه فاسعوا براى دويدن وارد نشده است.(33)

لذا در روايتى از امام صادق(ع) آمده است كه:

إذا قمتَ إلى الصلاة إن شاء اللَّه فأتها سعياً وليكن عليك السكينة و الوقار؛

زمانى كه براى نماز بر مى‏خيزى، بر آن بشتاب ولكن در آن سكينه و وقار خود را حفظنما.(34)

8 . مدثر، آيه‏42: فِى جَنَّاتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ المُجْرِمينَ ماسَلَكَكُمْ فِى سَقَرَ

عمر بر خلاف قرائت مشهور، آيه مذكور را چنين قرائت مى‏نموده است: <فى‏ جَنّاتٍ يَتَساءَلُونَ عَنِ المُجْرِمينَ يا فُلان ما سَلَكَكُمْ فى‏ سَقَرَ». در كنز العمال آمده است: <ابن زبير مى‏گويد: شنيدم، عمر بن خطاب چنين مى‏خواند: ... عن المجرمين يا فلان ما سلككم...».(35) سيوطى هم مى‏گويد: <عمر بن خطاب، <يافلان ما سلككم...» قرائت مى‏نموده است.»(36)

9 . نازعات، آيه‏11: ءَإذا كُنَّا عِظاماً نَخِرَةً

عمر بن الخطاب آيه مذكور را <عِظاماً ناخِرَةً» مى‏خواند؛ تا با آيات قبل و بعد از آن از نظر قافيه، هم‏سان باشد. ظاهراً اجتهاد عمر به همين دليل بوده است و به اقتضاى تساهل در نص قرآن، چنين قرائتى را بر اساس اجتهاد خويش درست و صحيح مى‏دانسته است. اين قرائت را كنزالعمال و مجمع‏الزوائد نيز از عمر نقل مى‏كنند.(37)

10 . تين، آيه‏2: وَ التِّينِ وَ الزَّيتُونِ وَ طُورِ سِينِينَ‏

عمر بن الخطاب، آيه مذكور را <طور سيناء» قرائت مى‏نموده است. حسام الدين هندى مى‏گويد: <عمروبن ميمون گفت: با عمر بن خطاب نماز مغرب را مى‏خواندم كه او چنين قرائت نمود: و التين و الزيتون و طور سيناء».(38) طبرسى هم مى‏گويد: <عمربن خطاب قرائت <طورسيناء» به جاى طور سينين مى‏خوانده است.»(39)

ديگر تفردات عمر

عمربن خطاب خليفه دوم، در دوره نسبتاً طولانى خلافت خود براى اداره حكومت اسلامى، در همه موارد، خود را نيازمند سنت پيامبر(ص) نمى‏دانست و معتقد بود كه براى اداره حكومت و مردم، قرآن و اجتهادات او كافى است. او نخستين بار، در هنگام ارتحال پيامبر(ص) و درخواست كتاب و دوات از طرف حضرت رسول‏اكرم(ص) و نوشتن مطالبى كه آنها را از گمراهى حفظ نمايد، نشان داد كه ضرورتى در حديث پيامبر(ص) نمى‏بيند. او خود را در فهم قرآن از همه، حتى پيامبر(ص)بى‏نياز مى‏ديد وگفت: <حسبنا كتاب اللَّه؛ يعنى كتاب خدا براى ما كافى است.» بخارى‏مى‏گويد:

لما اشتد بالنبى وجعه قال: ائتونى بكتاب أكتب لكم كتاباً لن تضلّوا بعده قال عمر: أن النبى غلبه الوجع و عندنا كتابُ اللَّه حسبنا؛

هنگامى كه بيمارى حضرت شدت يافت، فرمود: كاغذى را بياوريد تا براى شما مطالبى را بنويسم، تا پس از آن گمراه نشويد. عمر گفت: بيمارى بر پيامبر(ص) غالب شده و [ما نيازمند توصيه او نيستم‏] نزد ما كتاب خدا هست و ما را بس است.(40)

بر همين اساس از نظر خليفه دوم، نقل و روايت و تدوين روايات پيامبر(ص)ضرورتى نداشت، و به همين جهت و جهاتى ديگر، با تدوين آنها مخالفت ورزيد. از اين رو در هنگامى كه از او در خواست حديث پيامبر(ص) مى‏شود، به بهانه امكان اضافه‏شدن و يا كاستن در حديث پيامبر(ص) سر سختانه مخالفت كرده مى‏گويد:

مى‏ترسم تا چيزى بر آن اضافه يا از آن كاسته شود.(41)

البته پذيرفتن چنين تعليلى از او مشكل است. زيرا او نه تنها خود از پيامبر(ص) كمتر روايت مى‏نمود، بلكه ديگران را نيز منع مى‏كرد. در حالى كه تداوم منع‏ها و عدم روايت حديث پيامبر(ص)، موجب مى‏شد كه احاديث پيامبر(ص) به‏تدريج روبه فراموشى گذارد و كسانى كه با تأخير زمانى، بخواهند آنها را نقل و روايت كنند، دچار كاستن يا افزودن يا نقل به معنا و يا جابه جايى كلمات، بشوند. از طرفى خود او اقرار مى‏دهد كه ممكن است در احاديث پيامبر(ص) كم يا زياد نمايد. لذا روايات عمر بن خطاب از پيامبر(ص) ممكن است دچار تغييراتى شده باشد همان طور كه در مورد نسبت حديث سبعة احرف به پيامبر، چنين امرى بسيار محتمل است. لذا از عمر، احاديثى نقل شده است كه در نسبت آنها به پيامبر(ص)، تنهاست و حديث مفرد به شمار مى‏آيد و چه بسا در آنها ناسازگارى‏هايى با يكديگر وجود دارد.

از جمله آنها، مى‏توان به موضوع حديث نزول قرآن اشاره داشت كه او بر اساس نسبت حديث سبعة احرف به پيامبر(ص) معتقد است كه قرآن داراى نزول‏هاى هفت‏گانه است. از طرفى ديگر به پيامبر(ص)، نسبت مى‏دهد كه فرمود: تنها قرائت نازل شده، قرائت عبداللَّه بن مسعود است كه بر آن اساس، قرآن داراى يك حرف و يك نزول خواهد بود. زيرا عبداللَّه بن مسعود يك قرائت و يك حرف را بيشتر روايت ننموده است. در المسند الجامع آمده است:

عن عبداللَّه بن مسعود: إن أبابكر و عمر بشراه: إنّ رسول‏اللَّه قال: مَن أحبَّ أنْ يقرأَ القرآنَ غضّاً كما أُنزل فلْيقرَأ على قراءةِ ابنِ أمّ عبد؛

ابابكر و عمر، عبداللَّه بن مسعود را بشارت دادند كه پيامبر(ص) در مورد وى فرموده است كه هر كس مى‏خواهد قرآن را به طور كامل آن‏چنان كه نازل‏شده است، قرائت نمايد، قرائت عبداللَّه بن مسعود را بخواند(42).

بر اساس اين روايت، عمر قرائت ابن مسعود را قرائت صحيح مى‏داند، پيامبر(ص)آن را تأييد نموده و يك قرائت هم بيش نبوده است. از طرف ديگر در مواردى رأى ابىّ‏بن‏كعب را در قراآت، رأى صحيح و قرائت نازل شده مى‏داند. در مورد تفرّد او در احاديثى كه به نظر مى‏رسد نسبت آنها به پيامبر(ص) نيازمند ادّله و قراين ديگرى است، مى‏توان به چند مورد ديگر اشاره داشت:

1 . روايت غفران ظالمين قريش

ذهبى از عثمان نهدى نقل مى‏كند كه او مى‏گويد:

شنيدم عمر در تفسير آيه: <فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِهِ وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ ...» به نقل از پيامبر(ص) مى‏گفت: سابقنا سابق و مقتصدنا ناج و ظالمنا مغفورٌ له؛ متقدمين ما مقدّم هستند (در بهشت و ثواب نزد خدا) و طبقه ميانه‏رو ما نجات يافته و طبقه ظالم ما (قريش) نيز مورد مغفرت واقع مى‏شوند.(43)

فخر رازى در تفسير خود مى‏نويسد:

عمر از پيامبر(ص) روايت نموده است كه: ظالمنا مغفورلنا؛

ظالمين ما مورد مغفرت واقع مى‏شوند.(44)

سيوطى هم مى‏گويد:

ازعمربن خطاب روايت شده كه مى‏گويد: شنيدم پيامبر(ص) فرمود: سابقنا سابقُ مقتصدنا ناجٍ، و ظالمنا لنفسه مغفورٌلنا؛(45)

سابقين ما پيشگام و مقتصد ما نجات يافته و ظالمين ما(قريش) مورد مغفرت هستند.

عمر براى تكريم قريش، حتى براى ظالمين آنها، اِفراداً حديثى را به پيامبر(ص)نسبت مى‏دهد، مبنى بر اين كه ظالمين قريش نيز در بهشت هستند و مورد مغفرت واقع شده‏اند و سخن خود را در ضمن تفسير آيه ذيل بيان مى‏دارد: ثُمَّ اَوْرَثَنا الكِتابَ الّذينَ اصْطَفْيَنا مِنْ عِبادِنا فَمِنْهُمْ ظالِمٌ لِنَفْسِه وَ مِنْهُمْ مُقْتَصِدٌ وَ مِنْهُمْ سابِقٌ بِالخَيْراتِ‏(46).

نسبت چنين حديثى به پيامبر(ص) را برخى انكار كرده‏اند. لذا ذهبى، روايت يادشده را تضعيف مى‏نمايد(47). در تفاسير شيعه چنين روايتى از پيامبر(ص) در ذيل آيه مذكور نقل نشده است، و ظالم را منحصر به قريش ندانسته و براى مغفرت ايشان روايتى ذكر نكرده‏اند. بر طبق برخى از روايات شيعه، مقصود از ظالم در آيه شريفه كسى است كه معرفت و شناخت پيشواى الهى خود را نداشته باشد. اساساً چگونه ممكن است كه پيامبر(ص) ظالمين، آن هم ظالمين قريش، را بخشوده قلمداد فرمايد؟!

2 . نزول آيه رجم

از ديگر تفردات عمر كه آن را به پيامبر(ص) نسبت مى‏دهد، نزول آيه رجم است. وى مى‏گويد: <آيه رجم بر پيامبر(ص) نازل شد و من از او درخواست كتابت آن را نمودم.» در مسند احمد حنبل آمده است:

كثير بن صلت به نقل از زيدبن ثابت مى‏گويد: زيد گفت: شنيدم كه پيامبر(ص)فرمود: <الشيخ و الشيخة إذا زنيا فارجموهما ألبتة.» عمر گفت: هنگامى كه اين آيه نازل شد، نزد حضرت رفتم و گفتم: آن را براى من كتابت نما.(48)

در حالى كه چنين آيه‏اى در قرآن وجود نداشته و ندارد و خداوند بر پيامبر(ص)چنين آيه را نازل نكرده است و الّا در قرآن موجود، كه مورد اتفاق شيعه و سنى است، مى‏بايد چنين آيه‏اى وجود داشته باشد. اساساً نسبت نزول آن به پيامبر(ص)، صحيح به نظر نمى‏رسد؛ گرچه حكم رجم در روايات پيامبر(ص) وجود دارد.

3 . گريه بر ميّت مجاز نيست

عمر، گريه بر ميّت را مجاز نمى‏داند و نهى آن را به پيامبر(ص) نسبت داده چنين حديثى را از ايشان نقل مى‏نمايد: <ميّت در صورتى كه اهلش بر او گريه نمايند، معذّب مى‏شود.» در مسند احمد آمده است:

سعيد بن مسيّب مى‏گويد: عمر چنين گفت: پيامبر(ص) فرمود: أن الميّت يُعذبّ ببكاء أهله عليه؛(49)

مرده به‏خاطر گريه اهلش بر او، مورد عذاب واقع مى‏شود.

چنين نسبتى به پيامبر(ص) قطعى نيست. زيرا خود پيامبر(ص) بارها بر مردگان گريست؛ از جمله برجنازه حمزه سيدالشهدا در جنگ احد و ... گريه بر ميّت نه تنها حرام نيست و در روايات از آن منع نشده است، بلكه امرى مباح است كه با فطرت انسانى سازگار است. لذا فقهاى شيعه و اهل سنت، گريستن بر مردگان را تحريم نكرده‏اند.

4 . جبرگرايى و بى ارزشى عمل

از عمر در ذيل آيه شريفه <وَ اِذا أَخَذَ رَبُّكَ مِنْ بَنى آدَمَ مِنْ ظُهُورِهِمْ ذُرِّيَتَهُمْ وَ أَشْهَدَهُمْ عَلى‏ أَنْفُسِهِمْ أَلَسْتُ بِربِّكُمْ قالُوا بَلى‏ شَهِدْنا»،(50) نقل شده كه پيامبر(ص) فرمود: خداوند، جمعى را از روز نخست بر فطرت ناپاكى آفريد. در حالى كه آيه شريفه اشاره به توحيد فطرى در همه انسان‏ها دارد. احمد در مسندش مى‏گويد:

مسلم بن يسار گفت: از عمر بن خطاب در مورد اين آيه، سؤال شد. عمر گفت: شنيدم كه از پيامبر(ص) در مورد همين آيه سؤال شد و حضرت چنين فرمود:

إنّ اللَّه خَلَقَ آدمَ ثم مسح ظهرَه بيمينه فاخرج مِنه ذُرّية فقالَ: خلقتُ هولاء لِلْجنّة و بعمل أهل الجنّةِ يعملون ثم مسح ظهره فاستخرجَ منه ذُرية فقال: خلقتُ هؤلاءِ للنّارِ و بعمل أهلِ النار يعملون فقال رجلٌ: يا رسولَ اللَّه، ففيم العملُ؟ قال: فقال رسول‏اللَّه(ص) إنّ اللَّهَ إذا خلقَ العبدَ لِلجنةِ استعملهُ بعملِ أهلِ الجنةِ حتى يمُوتُ على عملٍ مِن أعمالِ أهلِ الجنةِ فيدخلُه الجنّةَ و إذا خلق العبدَ للنّار استعملهُ بعملِ أهلِ النار حتى يمُوت على‏ عملٍ مِنْ أعمالِ النارِ فيُدخلهُ اللَّهُ النار؛

خدا آدم را خلق كرد و سپس پشت آدم را با دستش مسح كرد و از آن ذريه‏اى را آفريد و گفت: آنان را براى بهشت آفريدم و به عمل اهل بهشت، عمل مى‏كنند. سپس پشت آدم را دوباره مسح كرد و از آن ذريه ديگرى را خارج نمود و گفت: اين گروه را نيز براى جهنم خلق كردم و به عمل اهل جهنم، رفتار مى‏كنند. مردى براى حضرت رسول(ص) فرمود: يا رسول‏اللَّه(ص) پس نقش عمل چه مى‏شود؟ عمر گفت: پيامبر(ص) فرمود: خداوند، وقتى بنده‏اى را براى بهشت آفريد، او را به اعمال بهشتيان ملزم مى‏نمايد تا آن بر اعمال بهشتيان بميرد و سپس او را داخل بهشت مى‏نمايد. و هنگامى كه بنده‏اى را براى جهنم خلق مى‏نمايد، او را به اعمال جهنميان، وامى‏دارد تا آن كه بر اعمال جهنميان بميرد و سپس او را به جهنم مى‏برد.(51)

بر اساس حديث بالا -كه عمر آن را به پيامبر(ص) نسبت مى‏دهد- عمل انسان، جايگاهى را در سرنوشت او ندارد و اساساً انسان از خود اختيارى نداشته و مجبور است. زيرا از روز نخست عده‏اى براى بهشت آفريده شده و عده‏اى براى جهنم خلق شده‏اند. البته اگر موضوع روايت <علم خداوند» بود، راهى براى توجيه آن بود، ليكن آن‏چه را عمر به پيامبر(ص) نسبت مى‏دهد، بى‏ارزش بودن عمل است كه با آيات فراوانى درتعارض است؛ مانند: <فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرّةٍ خَيراً يَرَهُ، وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرّةٍ شَرّاً يَرَهُ؛(52) هر كس كه به اندازه ذره‏اى كار خير انجام دهد، پاداش آن را مى‏بيند و هر كس به‏اندازه ذره‏اى كار زشت انجام بدهد، به سزاى عمل خويش مى‏رسد.»

چگونه خليفه دوم با آن كه حديث مذكور، معناى روشنى ندارد، آن را افراداً به پيامبر(ص) نسبت داده است؟

مبحث سوم: پيامدهاى حديث سبعة احرف

جمع‏آورى قرآن توسط عثمان

از جمله پيامدهاى حديث سبعة احرف، جمع‏آورى قرآن در زمان عثمان است. زيرا مسلّماً در زمان عثمان حديث سبعة احرف مطرح و مورد استناد بوده است و مصاحف متعددى بر اساس قراآت متعدد، مبنى بر سبعة احرف رواج مى‏يافت. ازطرفى در زمان عثمان، مصحف معين و الگوى مشخصى در سرزمين‏هاى مسلمين وجود نداشت و باگذشت زمان، مصاحف متعددى فراهم مى‏شد و زمينه اختلاف قراآت مجدداً رو به رشد بود.

مصاحف تهيه شده هر كدام بر اساس قرائت خاصى بود و قراآت قرّائى چون ابيّ‏بن كعب و عبداللَّه بن مسعود و ... با يكديگر متفاوت بود و اختلاف قراآت تا آن‏جا روبه گسترش نمود كه ممكن بود قراآت، دستخوش پريشانى واقع شده و گاه كلمات هم‏معنى جايگزين يكديگر شود و هر كدام از قرا، قرائت خويش را به استناد حديث سبعة احرف، قرآن مى‏دانست. در هر بلادى، قرائت خاصى مورد نظر بود و برخى افراد كه قرائت متفاوتى را ياد مى‏گرفتند با يكديگر در ستيز بودند و در مواردى به تكفير يكديگر مى‏پرداختند.

لذا عثمان فردى را نزد حفصه دختر عمر فرستاد و مصاحفى كه با تصدّى ابوبكر تهيه شده و نزد وى بود، به امانت گرفت و گروهى را به سرپرستى زيدبن ثابت، معين‏نمود تا از بين آن مصاحف، مصحف الگو را بر اساس قرائت واحد، استنساخ نمايد. ازآن مصحف الگو، نسخه‏هايى تهيه و به شهرهاى مختلف فرستاده شد و دستور داده‏شد كه هر گونه مصحف ديگرى را بسوزانند.(1) جمع‏آورى قرآن در زمان عثمان، در واقع، جمع و تدوين اصل قرآن نبود، بلكه توحيد مصاحف در جهت قراآت بود. سيوطى به نقل از حارث محاسبى مى‏گويد:

گرچه مشهور است كه گردآورنده قرآن عثمان بوده است؛ ليكن چنين نبوده است و تنها كار عثمان اين بود كه مردم را بر قرائت واحد كه مورد توافق او و مهاجران شاهد قراآت بود، ملزم نمود. اما قبل از عثمان مصاحف داراى وجوهى از قراآت بودند كه بر اساس حروف سبعه، شكل گرفته بود و قرآن بر آن حروف سبعه، نازل شده بود.(2)

عثمان هر مصحفى را همراه قارى معينى به بلاد فرستاد تا قرائت قرآن‏ها، يك‏سان باشد. زيرا گرچه مصحف او بر اساس واحدى بود، ليكن اِعراب و نقطه نداشت. درمورد اعتبار مصحف عثمان، نقل شده كه، مورد تأييد اكثر صحابه و حتى حضرت على(ع) بوده است. سيد بن طاووس در مورد مصحف عثمان مى‏گويد: عثمان قرآن را به رأى على(ع) جمع‏آورى نمود و با نظارت و تصويب آن حضرت، صورت گرفت.(3) سيوطى هم از حارث محاسبى نقل مى‏كند كه على(ع) فرموده است: <لو ولّيْتُ لعملتُ بالمصاحفِ التى عَمِلَ بها عثمان؛(4) اگر من نيز عهده‏دار اين كار بودم، همان كارى را مى‏كردم كه عثمان انجام داد.»

لذا ترتيب آيات قرآن در مصحف عثمان -كه همان ترتيب موجود است- از همان ترتيب زمان پيامبر(ص) ناشى شده است. و نيز موافقت حضرت على(ع) با عمل عثمان در جمع‏آورى و توحيد مصاحف، منشأ موافقت شيعه با مصاحف عثمانى مى‏باشد؛ كه از زمان وى تا كنون به همان صورت مورد استفاده تمام مسلمين از شيعه و سنى بوده است.

علماى شيعه هم همواره قرآن موجود را كه بر اساس همان ترتيب زمان عثمان است، مورد تأييد قرار داده‏اند و قرائت آن را همان قرائت واحد متعارف بين مسلمين مى‏دانند و معتقدند كه عثمان، مردم را از قرائت‏هاى ديگر كه بر اساس احرف سبعه بود، بازداشت. آيةاللَّه خوئى در مورد مصحف عثمان مى‏نگارد:

عثمان مسلمين را بر قرائت واحد واداشت و آن، قرائت متعارف بين مسلمين بود كه به تواتر از پيامبر دريافت شده بود. او مردم را از قراآت ديگرى كه مبتنى بر احاديث نزول قرآن بر هفت حرف بود، بازداشت و عمل وى مورد انتقاد احدى از مسلمان‏ها قرار نگرفت. زيرا اختلاف در قرائت، به اختلاف در بين مسلمين منجر مى‏شد ... بلكه به تكفير يكديگر مى‏انجاميد.(5)

حضرت على(ع) حتى در زمان خلافت و حكومت 5 ساله خود، با قرآن عثمان، مخالفتى نورزيد و مصحف موجود را پذيرفت.(6) مصاحف عثمانى داراى 114 سوره و عارى از هر گونه علايم نگارش اعم از اِعراب و نقطه گذارى بود. خط آن، شكلِ بسيار ساده و ابتدايى داشت و چون عرب باديه نشين، فصيح سخن مى‏گفت، كمتر دچار لغزش مى‏شد و نياز به اِعراب گذارى و نقطه نبود. ولى با گسترش فتوحات و ايجاد معاشرت اَعراب با ملت‏هاى بيگانه و تغيير لهجه‏ها، ضرورت اِعراب و نقطه‏گذارى، روشن گشت.

به دستور حضرت على(ع) قواعد زبان عربى با تلاش ابوالاسود دوئلى (م‏69ه'.ق) شكل گرفت و نخستين بار توسط ابوالاسود، قرآن با رنگى متفاوت از متن آن نشانه‏گذارى شد. سپس توسط دو شاگرد وى، نصر و يحيى، نشانه گذارى تكميل‏گرديد. نقطه و اِعراب گذارى قرآن گرچه در ابتدا امرى ناخوشايند بود ولى‏بعدها به‏لحاظ صيانت نص قرآن از هر گونه قرائت نامناسب، امرى پسنديده و مجاز گرديد.

جمع‏آورى قرآن بر كدام حرف بود؟

از جمله مباحث مطرح در جمع‏آورى قرآن اين است كه اگر قرآن -بر اساس آن‏چه گفته شده- بر هفت حرف نازل شده باشد، آيا جمع‏آورى قرآن توسط عثمان بر كدام حرف بوده است؟ آيا بر همه حروف سبعه بوده يا بر حرف واحد بوده است؟ اگر بر يك حرف بوده است، آيا حروف ديگر نسخ شده اند و از بين رفته‏اند؟ يا قرآن بر اساس تمامى حروف جمع‏آورى شده است؟ چگونه و چرا؟

از جمله ابهام‏هايى كه دامن‏گير دانشمندان اهل سنت شده، همين موضوع است كه رابطه مصحف عثمان با احرف سبعه در چيست؟ و چگونه مصحف عثمان جمع‏آورى شد؟ لذا براى آنها معركه آرا شده و هر كدام ديدگاهى را بيان داشته‏اند. جمعى كه برداشتشان از روايت سبعة احرف، هفت معنا و هفت بطن بوده است، پاسخ‏داده‏اند كه قرآن عثمان مشتمل بر هفت حرف بوده و هست. ولى آنان كه معتقدبه هفت لغت يا لهجه يا قرائت يا كلمات مترادف و... باشند، چه پاسخى درمورد قرآن كنونى كه منطبق بر قرآن عثمانى است، دارند؟ آيا براساس يك لهجه و يك قرائت و يك حرف است، يا بيشتر؟ اگر بر اساس يك لهجه و يك قرائت و يك‏حرف است، بقيّه حروف چه شده‏اند؟ در بررسى اين‏كه مصحف عثمان بر كدام حرف بوده است در ميان دانشمندان اهل سنت، سه ديدگاه وجود دارد؛ كه به اختصار، بررسى مى‏شود:

1 . مصاحف عثمانى مشتمل بر يك حرفند.

2 . مصاحف عثمانى مشتمل بر هفت حرفند.

3 . مصاحف عثمانى مشتمل بر عرضه اخير است.

اشتمال مصاحف عثمانى بر يك حرف

نخستين دانشمندى كه معتقد شده،مصاحف عثمانى بر يك حرف نوشته شده، طبرى است. وى در معناى روايت سبعة احرف، معتقد به لغات هفت‏گانه بود. او بر اين باور است كه عثمان در هنگام جمع‏آورى مصاحف و نشر مصحف واحد، آنها را بر حرف واحد نگارش و جمع‏آورى نمود. هدف عثمان، نجات امت از اختلاف در قراآتى بود كه امت اسلامى به آن دچار شده بود و لذا امر نمود تا مصاحف، يك‏سان و بر يك حرف باشند تا اختلافى در آينده در ميان مسلمين رخ ندهد.

از ديگر اهداف عثمان از نظر طبرى، جلوگيرى از تكذيب در برخى از حروف سبعه و جدال در آنها بود كه مورد نهى پيامبر(ص) بود. زيرا در حديث نبوى آمده است كه: أُنزِل القرآنُ على سبعةِ أحرفٍ فالمراء فى القرآن كفرٌ؛ قرآن بر هفت حرف نازل شده ومراء و جدال در آن كفر است (پس در آن جدال نكنيد).(7)

بر اين اساس عثمان، امت اسلامى را بر مصحف واحد و بر حرف واحد، استوار داشت و خواستار از بين رفتن بقيّه مصاحف شد و اين كار را به صلاح مسلمين و موجب هدايت مسلمانان مى‏دانست. لذا آنها را از قرائت بر احرف ستّه ديگر، بازداشت؛ تا آن كه اين حروف نزد امت اسلامى مندرس شد. طبرى مى‏گويد:

عثمان، امام مسلمين و اميرالمؤمنين، مسلمين را به جهت نظر لطف و محبتى كه نسبت به آنها داشت، بر حرف واحد متفق نمود... آنان را بر مصحف واحد و حرف واحد جمع نمود و بقيه مصاحف را از بين برد... و اين كار را سبب رشد و موجب هدايت مسلمين مى‏دانست. لذا قراآت با حروف ستّه ديگر كه امام مسلمين مصمّم بر ترك آنها بود، نزد مسلمين ترك شدند، تا آن كه از شناخت آنها نزد امت خبرى نبود و آثار آنها محوشد.(8)

طبرى در پاسخ به اين سؤال كه امت به چه مجوّزى، قراآتى كه پيامبر(ص) آنها را قرائت نموده بود، رها كردند؟ مى‏گويد: امر پيامبر(ص) بر آن حروف سته ديگر، امر ايجابيّ نبود، بلكه امرى مباح بود كه حكايت از رخصت آنها داشت. در تفسير او آمده است كه:

امر پيامبر(ص) بر آنها (حروف سته ترك شده)، امر وجوبى نبود؛ بلكه امر مباح بود.(9)

طبرى در پاسخ به اين سؤال كه آيا آنها نسخ شده‏اند؟ مى‏گويد:

آنها نسخ نشده‏اند؛ بلكه به آسمان رفته‏اند و امتى كه مأمور حفظ آن بوده آن را ضايع نساخته است. امت به حفظ قرآن فرمان داده شده و در قرائت و حفظ آن به يكى از آن حروف هفت گانه مخيّر شده است.(10)

امام ابوعبداللَّه حارث محاسبى (متوفى 243ه'.ق) كه خود از رجال صوفيه است، نيز معتقد به همين مطلب است كه عثمان قرآن را بر يك حرف جمع نمود و مى‏گويد:

عثمان مردم را بر يك قرائت و بر وجه واحد ملتزم نمود؛ قرائتى كه بين او و بين جمعى از حاضران مهاجر و انصار مورد اتفاق بود و اين كار او به جهت ترس از فتنه توسعه اختلاف بين عراق و شام در حروف قرائت و قرآن بود. ليكن قبل از آن مصاحف بر وجوهى از قراآتى كه بر اساس حروف سبعه نازل شده بود، شكل گرفته بودند.(11)

اما آن‏چه تأمل برانگيز است اين است كه مى‏بايد از طبرى و حارث محاسبى و ... پرسيد كه آيا حروف ديگر، قرآن بوده‏اند يا نه؟ اگر قرآن بوده‏اند، كوتاهى در حفظ آنها، گناهى نابخشودنى است كه صحابه مرتكب آن شده‏اند. حال آن كه شأن صحابه اجلّ از ارتكاب چنين گناهى است. پس يا قرآن عثمانى موجود بر همه حروف است، و يا نزول قرآن بر هفت حروف، سخنى بى اساس است! طبرى بر اساس چه دليل و مجوزى مى‏گويد: <امت اسلامى بر حفظ آن حروف ملزم نبوده و مخيّر بر حفظ يك حرف بوده‏اند.» آيا عدم حفظ حروف‏ستّه ديگر موجب تحريف در قرآنيت قرآن نيست و حال آن كه هيچ مسلمانى تحريف قرآن را نمى‏پذيرد. پس نزول قرآن بر سبعة احرف، سخنى بى‏اساس است.

اشتمال مصاحف عثمانى بر همه حروف

گروه ديگرى از دانشمندان اهل سنت براى گريز از اشكال‏هاى سخن پيشين، معتقد شده‏اند كه قرآن عثمانى مشتمل بر همه حروف سبعه است. ابن جزرى مى‏گويد:

جماعاتى از فقها و قرا و متكلمان معتقد شده‏اند كه مصاحف عثمانى مشتمل بر همه حروف سبعه است. زيرا بر امت رخصت داده نشده بود تا در نقل چيزى از حروف سبعه -كه قرآن بر آنها نازل شده است- كوتاهى نمايد.(12)

اين سخن را جمع بيشترى پذيرفته و گفته‏اند: بر امت پيامبر(ص) جايز نبود كه در حفظ وحى كوتاهى نمايد، بلكه مى‏بايد حريص بر حفظ وحى و ابلاغ آن به طور كامل باشد. دكتر عتر به نقل از باقلانى در ردّ اين اتهام شيعه كه عثمان حروف سبعه را ترك‏نموده و آنها را سوزانده است، مى‏گويد:

امر آن چنان كه شما [شيعيان‏] ترسيم نموده‏ايد، نيست. زيرا قوم در حروف مشهور (حروف سبعه) اختلافى نداشتند بر اين كه آنها از پيامبر(ص) روايت شده و قبل از ارتحال ايشان، ثابت گرديده كه از دين او هست... و همانا اختلاف در قرائت و وجوهى بود كه ثبوت آنها نسبت به پيامبر(ص) قطعى نبود.(13)

دكتر عتر و باقلانى، ظاهراً به مبناى شيعه در سبعة احرف، واقف نيستند. اساساً دانشمندان معروف و بزرگ شيعه، مانند شيخ طوسى و طبرسى در اصل سبعة احرف و نزول قرآن بر آن، ترديد مى‏نمايند و آن‏چه را درباره عثمان مى‏گويند، به جمع‏آورى مصاحف و تحريق مصاحف ديگر مربوط مى‏شود. قاضى ابى‏بكر هم معتقد شده كه قرآن عثمان مشتمل بر هفت حرف است. زركشى در اين مورد مى‏گويد:

شهاب الدين أبو شامه مى‏گويد: آيا مصحف موجود، مشتمل بر أحرف سبعه است كه قراآت بر آنها استوار است؟ يا بر حرف واحد است؟ ميل و رأى قاضى ابى‏بكر بر اين است كه مصحف موجود (مصحف عثمان) مشتمل بر همه حروف سبعه است. ليكن طبرى و غالب دانشمندان پس از او معتقد شده‏اند كه بر حرف واحد است. شيخ شاطبى در مورد جمع‏آورى قرآن توسط ابوبكر و مصحف او معتقد است كه بر همه حروف سبعه بوده است. ولى در مورد مصحف عثمان، قول طبرى را برگزيده‏اند؛ يعنى بر حرف واحد بوده است.(14)

اشتمال مصاحف عثمانى بر عرضه اخيره

گروه ديگرى (غالب دانشمندان اهل سنت) نه نظريه اول (اشتمال بر حرف واحد) را و نه نظريه دوم (اشتمال بر همه حروف) را پسنديده‏اند. اينان نظريه سومى را ارائه نمودند كه در آن گريزى نيز از اشكال‏هاى قول اول و دوم هست و معتقد شده اند كه قرآن عثمانى مشتمل بر عرضه اخيره از نزول است؛ يعنى قرآن در چندين مرحله (ياچندين عرضه) بر پيامبر(ص) نازل مى‏شد، و قرآن عثمانى بر اساس آخرين عرضه كه كل قرآن بر پيامبر(ص) مجدداً نازل شده، تنظيم شده است و اين عرضه اخير خود، حروف سبعه را داراست. اين ديدگاه -گرچه برخى از اشكال‏هاى نظريه اول و دوم را پاسخ مى‏دهد- خود نظريه مبهم، مجمل و نيازمند دليل مى‏باشد. افزون بر همه اينها اشكال‏هاى ديگرى نيز به آن وارد مى‏شود. ابن‏جزرى مى‏گويد:

جمهور علما از قبل و بعد و ائمه مسلمين معتقد شده‏اند كه مصاحف عثمانى مشتمل بر شكلى است كه همه احرف سبعه را فرا مى‏گيرد و آن، جامع عرضه اخيرى است كه جبرئيل بر پيامبر(ص) عرضه داشته است كه فراگير همه حروف سبعه مى‏باشد و چيزى از آنها ترك نشده است. اين قول، ديدگاه صحيح و درستى است؛ زيرا احاديث صحيح و آثار مستفيضه بر آن دلالت دارد.(15)

بر اساس اين رأى، مصاحف عثمانى مشتمل بر آخرين عرضه نزول قرآن بر پيامبر(ص) هستند كه فراگير تمام حروف سبعه است؛ يعنى از حروف قرآن چيزى كاسته نشده و صحابه در حفظ آن كوتاهى نكرده‏اند. لذا مصاحف عثمان به گونه‏اى سامان يافته است كه قرائت بر حروف سبعه را بر مى‏تابد.

اين ديدگاه خود داراى ابهاماتى است كه اثبات آن مشكل و نيازمند دليل است. زيرانخست بايد پرسيد: جمع حروف سبعه در يك عرضه كه همه حروف را فراگيرد، چگونه ممكن است؟ اگر منظور از سبعة احرف لغات است، چگونه قابل جمع در يك‏عرضه هست؟ و اگر منظور از سبعة احرف، لهجات باشد، باز هم چگونه قابل‏جمع در يك عرضه خواهد بود؟ و اگر منظور، معانى متقارب كلمات، در درون‏آيه يا پايان آيات و يا تغيير اعراب و صورت اداى كلمات و شكل ظاهرى آيات باشد، چگونه ممكن است مصحف واحدى، متضمن همه آنها باشد؟ به ويژه آن كه قرآن بعدها اِعراب و نقطه گذارى شده است، كدام حرف و كدام قرائت ثابت مانده‏است؟

اگر منظور از سبعة احرف، قرائت باشد كه نظر غالب است، كدام قرائت را، از حروف سبعه، در مصحف موجود مى‏توان خواند؟ بيان نزول قرآن بر عرضه اخير، خود مشكلى را حل نكرده است. زيرا آيا عرضه اخير، خود عرضه جديدى است و حروف سبعه به حروف ثمانيه رسيده است و در موارد نزول قرآن بر هفت حرف -كل‏قرآن يا برخى از آيات- عرضه اخير، خود نزول جديدى است تا مجّزا از آنها بشود يا برخى از آنهاست؟ عرضه‏هاى قبلى كدام بوده است؟ و معيار تقسيم عرضه‏هاى نزول به اخير و قبلى چيست؟

چه دليلى بر نزول قرآن بر عرضه اخير هست؟ چه دليلى بر اشتمال احرف سبعه در عرضه اخير است؟ آيا در عرضه‏هاى قبلى نقصى وجود داشته است، كه در عرضه اخير كامل شده است؟ يا عرضه اخير در صورت اثبات، تكرار و نزول مجدّد است؟ اگر چنين است، آيا هر نزول مجدّد، خود بر هفت حرف بوده است؟ معناى عرضه‏هاى قرآن بر پيامبر(ص) چيست؟ اگر جبرئيل در هر سال يك مرتبه يا بيشتر بر پيامبر(ص)فرود مى‏آمد و كل قرآن را بر او نازل مى‏كرد، آيا آنها نزول‏هاى جديدى بودند؟ آيا در هر عرضه يك نزول متفاوت با ديگر نزول‏ها را بيان مى‏داشت، تا در عرضه هفتم نزول هفتم محقق شد؟

آيا مگر چه مقدار از آيات قرآن، نزول‏هاى هفت‏گانه را دارا بوده است؟ چه دليلى وجود دارد كه جبرئيل در هر عرضه، يك نزول را مى‏آورده است؟ دليل و معناى سخن ابوعمر بن عبداللَّه چيست كه مى‏گويد: <جبرئيل در هر عرضه حرف واحدى را بر پيامبر(ص) وارد مى‏نمود، تا اين‏كه به هفت حرف رسيده است»؟(16)

در هر حال گرچه با بيان كلى عرضه أخير، مشكلات نظريه اول و دوم تا حدودى بر طرف مى‏شود، ليكن تبيين آن خود مشكل جديد و مهم‏ترى پيش مى‏آورد. آيا سزاوار نيست كه بر وهن ديدگاه نزول قرآن بر هفت حرف معترف شد و خويش را از اين همه ابهامات نجات داد؟ چه مانعى دارد كه معتقد شويم قرآن اساساً بر يك حرف نازل شده و قرآن موجود نيز بر همان حرف واحد است؟

سبعة احرف و نقل به معنا

از جمله، نكات مربوط به حديث سبعة احرف، موضوع نقل به معناست. نخست مى‏بايد بررسى شود كه آيا نقل به معنا در روايت نبوى مجاز هست يا نه؟ و اگر مجاز هست در چه حوزه و ساحتى و از سوى چه كسانى مى‏تواند انجام گيرد؟ و اگر مجاز نيست، آيا حديث سبعة احرف در صورت صحت، نقل به معنا نشده است؟ اگر نقل به معنا شده است، چه زيان‏هايى به اصل معنا وارد كرده است؟

آيا عبارات و تعابير متفاوت نزول يا قرائت بر سبعة احرف، حكايت از نقل به معنا در آن نمى‏كند؟ آيا عبارات دالّ بر درخواست پيامبر(ص) بر تسهيل و تيسير از زبان پيامبر(ص) دلالت بر نقل معنا در آن نمى‏كند؟ آيا حديث ابى‏هريره در سبعة احرف كه با تعابير متفاوت نقل شده، حاكى از نقل معنا در آن نيست؟

اساساً نقل به معنا در نقل روايات، تا چه حدّى رواج داشته است؟ آيا ناقلان ضابط و حافظ توانسته‏اند حديثى را،كامل و بدون كم و زياد نقل نمايند؟ آيا در صورت صحت نقل از طبقه اول و دوم، صاحبان جوامع حديثى در ضبط حديث و كتابت آن، دچار نقل به معنا نشده‏اند؟ آيا مثلاً كتاب صحيح بخارى از نقل به معنا به دور مانده است؟ خطيب بغدادى نوشته است:

بخارى مى‏گويد: <چه بسا حديثى را در بصره شنيدم و آن را در شام نوشتم و چه بسا حديثى را در شام شنيدم و در بصره نوشتم.» به وى گفته شد آيا [باتغيير مكان و زمان‏] حديث را با تمام اجزا و كامل نوشته‏اى؟ در پاسخ سكوت نمود.(17)

با توجه به ظاهر روايت مذكور -كه نقل معنا در روايات امرى مجاز تلقى شده است- حوزه و ساحت آن تا كجاست؟ آيا با توجه به اين كه در قرن اول، تحديث و كتابت، از محدوديت و ممنوعيت شديدى برخوردار بوده است، زمينه نقل به معنا در حديث سبعة احرف در قرون بعدى بيشتر نشده است؟ تا هر راوى، مضمون حديثى را به پيامبر(ص) نسبت دهد؟

در مورد روايت سبعة احرف ظاهراً مى‏بايد پذيرفت كه از نقل به معنا مصون نمانده و در متن آن تغييراتى رخ داده است. براى بررسى و تبيين نقل به معنا در حديث سبعة احرف، به موارد ذيل بايد توجه كرد:

حديث ابى‏هريره

حديث ابى‏هريره كه در شماره‏هاى 7 و 8 و 45 در تفسير طبرى ذكر شده و ظاهراً يك حديث بوده است، با تغييراتى در آن چنين روايت شده است:

1 . ابي‏هريرة: أن رسولَ اللَّه(ص) قال: أُنزل القرآنُ على‏ سبعةِ أحرُفٍ فالمراءُ فى القرآنِ كُفر ثلاثَ مرّاتٍ فما عرفْتُم منه فاعمَلُوا و ماجهلتُم منه فرُدّوه إلى‏عالمه.(18)

2 . ابي‏هريرة: قالَ رسولُ اللَّه(ص): أنزلَ القرآنُ على سبعةِ أحرفٍ عليم، حكيم غفور رحيم.(19)

3 . ابي‏هريرة: أن رسولَ اللَّه(ص) قال: إن هذا القرآنَ انزلَ على سبعةِ أحرفٍ فاقْرؤا و لاحرجَ ولكن لا تختموا ذكر رحمةٍ بعذابٍ و لا ذكرَ عذاب برحمةٍ(20).

در روايات فوق تعبير <نزول قرآن» به دو شكل آمده است: أنزل القرآن و إن هذا القرآن أنزل. اين تغيير الفاظ به جهت نقل به معنا در يك مورد آنهاست. در مقايسه با ديگر احاديث از راويان ديگر، مورد دوم، يعنى <إن هذا القرآن أنزل» نقل به معنا شده است. هم‏چنين در ذيل آنها، تعابيرى كه به پيامبر(ص) نسبت داده شده، با يكديگر متفاوت است و هر كدام مى‏تواند معناى خاصى را بيان نمايد. زيرا روايت دوم و سوم هر دو مربوط به جايگزينى و تبديل كلمات در پايان آيات است ولكن هر كدام از يكديگر متفاوت شده‏اند. در دومى، اشاره مى‏نمايد كه گذاردن <عليم حكيم» به‏جاى <غفور رحيم»، مجاز است و در سومى، سخن از جايگزينى آيه رحمت به مشابه آن و آيه عذاب به مشابه آن است. روايات مذكور مربوط به ابوهريره است كه از جمله علل تضعيف وى، نقل به معنا در حد غير مجاز مى‏باشد.

حديث اُبىّ بن كعب

حديث اُبىّ بن كعب در مورد بيان عجز امّت، در زمان پيامبر(ص) در شماره‏هاى 29 و 30 و 32 و 35 و 38 و 46 تفسير طبرى نقل شده است كه ظاهراً يك حديث است با تعابير متفاوت. در آنها پيامبر(ص) از عجز امت خويش گزارش مى‏دهد، تا براى تسهيل و توسعه، قرآن بر حروف بيشترى نازل شود:

1 . عن أبيّ: لقى رسول‏اللَّه(ص) جبريل عند أحجار المراء فقال: إنّى بُعثت إلى أمة أميّين منهم الغلام و الخادم و الشيخ العاسى و العجوز فقال جبرئيلُ: فليقرؤوا القرآنَ على سبعة أحرف.(21)

2 . عن أبيّ قال: كنتُ فى المسجد... فقال لي: يا أبيّ اُرسل إليّ أن أقرء القرآن على حرف فرددت عليه: أن هوّن على أمّتى فردَّ عليّ الثانية أن اقرءِ القرآنَ على حرف فرددت عليه أن هوّن على أمتى فردّ عليّ فى الثالثة: أن اقرأه على سبعةِ أحرفٍ.(22)

3 . عن أبيّ: قال: دخلتُ المسجدَ... فقال النبي: أتانى جبريلُ فقال: اقرءِ القرآنَ على‏ حرفٍ واحدٍ. فقلتُ. أن امّتى لا تستطيعُ حتى قال: سبع مرات فقال: لي: أقرء على سبعة أحرف.(23)

4 . عن أبيّ: إن النبيَ كان عند أضاءة بنى غفار قال: فأتاه جبريل فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف قال: أسال اللَّه معافاته و مغفرته و أن أمّتى لاتطيق ذلك. قال: ثم أتاه الثانية فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرئ أمّتك القرآن على حرفين. قال: أسأل اللَّه معافاته و مغفرته و إنّ اُمّتى لاتطيق ذلك ثم جاءه الثالثة فقال إنّ اللَّه يأمرك أن تقرئ أمّتك على ثلاثة أحرف قال: أسأل اللَّه معافاته و مغفرته و إنّ أمتى لاتطيق ذلك ثم جاءه الرابعة فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرئ امتك القرآن على سبعة أحرف فأيما حرف قرأوا فقد أصابوا.(24)

5 . عن أبيّ: سمعت رجلاً يقرأ ... يا أبيّ أتانى آتٍ من ربّى فقال: إنّ اللَّه يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد. فقلت: ربّ خفّف عنى ثم أتانى الثانية فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد. فقلت: ربّ خفّف عن أمتّى ... ثم أتانى الرابعة فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرأ القرآن على سبعة أحرف.(25)

6 . عن أبيّ: قال... و هو باضاءة بنى غفار فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرئ أمتك القرآن على حرف واحد قال: فقال: أسأل اللَّه مغفرته و معافاته أو قال: معافاته و مغفرته. سل اللَّه لهم التخفيف فانهم لا يطيقون ذلك ... فانطلق ثم رجع. فقال: إن اللَّه يأمرك أن تقرى أمتك القرآن على سبعة أحرف.(26)

با مشاهده و مداقّه در متن احاديث مذكور مى‏توان گفت كه هر شش فقره، در مورد درخواست توسعه و تسهيل پيامبر(ص) از خداوند براى امت خود بوده است. ظاهراً اصل آن يك قضيه بيش نبوده است كه در نقل به معنا در چندين شكل نقل شده است. محورهاى ذيل در آنها قابل بررسى است:

الف) مكان برخورد پيامبر(ص) با أبىّ و درخواست از جبرئيل

در روايت چهار و شش پيامبر(ص) در چشمه بنى غفار بوده و در روايت دو و سه در مسجد بوده و در روايت يك نزد احجار مراء بوده است. در روايت پنج از بيان محل حادثه ساكت است. ظاهراً همه آنها در يك مكان بوده، ولى با تعابيّ‏ر متفاوت گزارش شده است.

ب) بيان عجز امّت

در روايات ابيّ، عجز امت پيامبر(ص) به شكل‏هاى ذيل بيان شده است:

روايت اوّل: أنى بعثت إلى أمة أمييّن منهم الغلام و الخادم و الشيخ العاسى و العجوز.

روايت دوم: أنْ هوّن على أمتي.

روايت سوم: إنّ أمّتى لا تستطيع.

روايت چهارم: إنّ أمتى لا تطيق ذلك -أسأل اللَّه معافاته و مغفرته.

روايت پنجم: ربّ خفّف عن أمتي- ربّ خفّف عنّي.

روايت ششم: أسأل اللَّه مغفرته و معافاته أو قال: أسأل اللَّه معافاته و مغفرته -فإنهم لا يطيقون ذلك.

ج) ميزان مراجعه پيامبر(ص) به جبرئيل

ميزان مراجعه پيامبر(ص) به جبرئيل در روايات ابيّ به شكل‏هاى ذيل است:

روايت اوّل: يك مرتبه؛ روايت دوم: دو مرتبه؛ روايت سوم: هفت مرتبه؛ روايت چهارم و پنجم و ششم: چهار مرتبه.

د) تعبير جبرئيل براى پيامبر(ص)

تعبيرى كه جبرئيل براى پيامبر بيان نموده است، بسيار متفاوت ذكر شده است:

روايت اوّل: فليقرؤا القرآن على سبعة أحرف.

روايت دوم: ان أقرأه على سبعة أحرف.

روايت سوم: أقرأ على سبعة أحرف.

روايت چهارم: اِنّ اللَّه يأمرك أن تقرى‏ء امتك القرآن على سبعة أحرف.

روايت پنجم: اِنّ اللَّه يأمرك أن تقرى‏ء القرآن على سبعة أحرف.

روايت ششم: اِنّ اللَّه يأمرك أن تقرى‏ء امتك القرآن على سبعة أحرف.

در تعابير جبرئيل كه اصل و عمده روايت نيز مى‏باشد، الفاظ روايت متفاوت آمده است. در نخستين تعبير باساختار <فليقرؤا»، در دومين تعبير با <اقرأه» و در سومين تعبير <اقرء» و در چهارمين و پنجمين و ششمين روايت با تعبير <تقرى‏ء» آمده است. لفظ قرآن گاهى به صورت ظاهر و گاهى به صورت ضمير و در يك مورد، اصلا بدان اشاره نشده است. در مواردى كه به آن تصريح شده، گاهى در ابتداى جمله و گاهى در پايان جمله آمده است. در تمام تعابير مذكور، واژه نزول به كار نرفته است. در حالى كه اساس سخن در سبعة احرف، بحث <نزول قرآن بر هفت حرف» است، نه اجازه بر قرائت هفت حرف.

اين همه دگرگونى در الفاظ روايت اُبىّ بن كعب، آن هم در يك كتاب حديثى (تفسير طبرى) حكايت از چه دارد؟ گرچه مواردى از نقل به معناها بر اصل روايت خدشه وارد نمى‏سازد -براى مثال ميزان مراجعه پيامبر(ص) به جبرئيل، و يا تعابير پيامبر(ص) در توصيف عجز امت خويش- ليكن گسترش نقل به معنا و فراوانى آن، اصل روايت را با اين پرسش مواجه مى‏كند كه آيا حديث ابىّ در ساختار اصلى آن -درصورت صحّت- چه بوده است؟ و آيا پيامبر(ص) چه تعبيرى را براى هفت حرف به‏كار برده است؟ آيا در جوامع حديثى ديگر حديث اُبىّ با چه تغييرات ديگرى آمده‏است؟

حديث عمر بن خطّاب

حديث عمر بن خطاب كه پيش‏تر گذشت- يكى از مهم‏ترين احاديث سبعةاحرف مى‏باشد. در آن روايت آمده است، عمر و هشام بن حكيم در قرائت آيه‏اى اختلاف داشتند. نزد پيامبر(ص) رفتند و پيامبر در آن‏جا نزول قرآن را بر هفت حرف اعلام فرمودند. بررسى آن تنها در كتاب تفسير طبرى حكايت از تفاوت گزارش‏ها و نقل‏معنا در آن است. بررسى آن در ديگر جوامع حديثى هم شاهد بر نقل به‏معناى بيشترى در آن مى‏باشد. در تفسير طبرى در ذيل روايات 15 و 16 و 17 آمده است:

1 . أخبرنى عروة بن الزبير ان المسور بن مخرمة و عبدالرحمن بن عبدالقارى أخبراه أنهما سمعا عمر بن الخطاب يقول: سمعت هشام بن حكيم يقرأ سورة الفرقان فى حياة رسول‏اللَّه(ص) فاستمعت لقراءته فإذا هو يقرؤها على حروف كثيرة لم يُقرئنيها رسول‏اللَّه(ص): فانطلقت به أقوده إلى رسول‏اللَّه(ص) فقلت: يا رسول‏اللَّه(ص) إنى سمعت هذا يقرأ سورة الفرقان على حروف لم تقرئنيها و أنت أقرأتنى سورة الفرقان قال: فقال رسول‏اللَّه(ص): ارسله يا عمر. اقرء يا هشام. فقرأ عليه القراءة التى سمعته يقرأها فقال رسول‏اللَّه(ص): هكذا أنزلت، ثم قال رسول‏اللَّه(ص): اقرأ يا عمر. فقرأت القراءة التى أقرأنى رسول‏اللَّه(ص)فقال رسول‏اللَّه(ص): هكذا أنزلت، ثم قال: إنّ هذا القرآن أنزل على سبعة أحرف فاقرؤوا ما تيسّر منها.(27)

2 . عن أبيّ طلحة، عن أبيه، عن جده قال: قرأ رجل عند عمر بن الخطّاب رضي‏اللَّه عنه. فغيّر عليه فقال: لقد قرأت على رسول‏اللَّه(ص) فلم يُغيّر عليّ. قال: فاختصما عند النبي(ص) فقال: يا رسول‏اللَّه ألم تقرئنى آية كذا و كذا و قال: بلى. قال: فوقع فى صدر عمر شي‏ء فعرف النبى ذلك فى وجهه قال: فضرب صدره و قال: أبعد شيطاناً -قالها ثلاثاً- ثم قال: يا عمر إنّ القرآن كلّه صواب ما لم تجعل رحمة عذاباً أو عذاباً رحمة.(28)

3 . عن ابن عمر قال: سمع عمر بن الخطاب رجلاً يقرأ القرآن فسمع آية غيرما سمع من النبي(ص) فأتى به عمر إلى النبى فقال: يا رسول‏اللَّه(ص) أنّ هذا قرأ آية كذا و كذا فقال رسول‏اللَّه(ص): أنزل القرآن على سبعة أحرف كلّها شاف كافٍ.(29)

در تفسير طبرى كه اهتمام او، ذكر احاديث سبعة احرف است، از عمربن خطاب سه روايت آمده كه مربوط به قضيه واحدى و آن اختلاف عمر با هشام‏بن حكيم است. در اصل گزارش كه نام مخاطب عمر، چه كسى بود و در كجا بود و چطور نزد پيامبر(ص) آمدند و...، بسيار متفاوت نقل شده است، كه البته اهميت چندانى ندارد. اما سخنان پيامبر(ص) در حل اين اختلاف بسيار مهم است.

در روايت نخست، پيامبر(ص) پس از اين كه هر دو نفر قرائت خود را خواندند، فرمود: هكذا أنزلتْ و أنزلَ القرآنُ على سبعةِ أحرفٍ فاقْرؤا ما تيسَّر مِنه. در روايت دوم كه سؤال از اجازه قرائت است، پيامبر(ص) فرمود: بلى و إنّ القرآنَ كلَّه صوابٌ ما لمْ‏تجعلْ رحمةً عذاباً او عذاباً رحمة، كه با متن اول بسيار متفاوت است. در سومين روايت پيامبر(ص) فرمود: أنزلَ القرآنُ على‏ سبعةِ أحرفٍ كلُّها شافٍ كافٍ، كه با صدر روايت نخستين، مشابه است، و قسمت پايانى آن كاملاً متفاوت است. در اولين روايت، امر به قرائت در حد توان شده است و در روايت سوم، بيان مى‏كند كه همه آنها شافى و كافى است.

در روايت دوم اساساً بحثى از اجازه قرائت يا تصريح به نزول قرآن بر هفت حرف نيست. در حالى كه روايت اول و سوم به نزول بر هفت حرف تصريح دارد. اين همه تفاوت در روايت واحد، حكايت از نقل به معنا مى‏نمايد، كه در آن، ضمن تغيير الفاظ، حوزه هر كدام، از يكديگر جدا شده و از معناى اصلى -درصورت صحت- دور افتاده است.

حديث عبداللَّه بن مسعود

از عبداللَّه بن مسعود نيز رواياتى در اين باره نقل شده است. در تفسير طبرى، احاديث شماره 10 و 43 و 67 و 70 بدين قرار است:

1 . عن عبداللَّه بن مسعود: قال رسول‏اللَّه(ص): أُنزل القرآن على سبعة أحرف. لكلّ حرف منها ظهر و بطن و لكلّ حرف حدّ و لكلّ حدّ مطلع.(30)

2 . عن عبداللَّه بن مسعود: أن رسول‏اللَّه(ص) قال: أُمرت أن اُقرأ القرآن على سبعة أحرف كل كاف شاف.(31)

3 . فروى عن ابن مسعود عن النبي(ص): أنه قال: كان الكتاب الأول نزل من باب واحد و على حرف واحد و نزل القرآن على سبعة أبواب و على سبعة أحرف: زاجر و آمر و حلال و حرام و محكم و متشابه و أمثال، فأحلّوا حلاله و حرّموا حرامه و افعلوا ما أمرتم به.(32)

4 . عن عبداللَّه بن مسعود قال: إن اللَّه أنزل القرآن على خمسة أحرف حلال و حرام و محكم ومتشابه و أمثال، فأحل الحلال و حرّم الحرام و اعمل بالمحكم.(33)

حديث عبداللَّه بن مسعود نيز حتى در عباراتى كه طبرى آورده است، به لحاظ نقل به معنا، متفاوت است. زيرا در روايت اول و دوم و سوم، تعبير <سبعة احرف» آمده است و در روايت چهارم، تعبير <خمسة احرف». در روايت اول و سوم و چهارم، تعبير أنزل القرآن و نزل القرآن آمده است ولى در روايت دوم تعبير به اقرء القرآن آمده است. معلوم نيست <قرائت بر هفت حرف» و به معناى نزول بر هفت حرف هم باشد.

در بيان هفت حرف در روايت اول، اشاره به محتوا و بطن دارد كه هر حرفى ظهرى و بطنى و ... دارد. ولى در روايت سوم، هفت مورد از اقسام احكام و خصوصيات قرآن را يادآور مى‏شود. در روايت سوم، در ميان اقسام احكام قرآن، زاجر و آمر از هم مجزا نشده‏اند و بقيه موارد آن، همان موارد روايت چهارم است. در روايت سوم تعابير به شكل جمع آمده است؛ مانند: فأحلّوا حلاله. بر خلاف روايت چهارم كه تعبير آن مفرد است.

مطالعه و بررسى سبعة احرف تنها در روايات أبى‏هريره، اُبىّ‏بن عب، عمربن خطاب و عبداللَّه بن مسعود، آن هم فقط در تفسير طبرى روشن مى‏سازد كه نقل به معنا در حد فراوان در آنها وجود دارد. به ويژه در جملاتى كه از پيامبر(ص) در مورد سبعة احرف نقل شده، اضطراب در متن حديث ديده مى‏شود.

آيا اين همه تفاوت در عبارات از پيامبر(ص) است يا راويان آن در طبقه صحابه و يا در طبقات بعدى، افزوده‏اند يا كاسته‏اند و يا تغيير داده‏اند؟ افزايش و كاستن و تغيير دادن و نقل معنا در جملات پيامبر(ص) در حدى كه محتوا را دگرگون ساخته است، اصل روايت سبعة احرف را مضطرب نموده است.(34) در اين كه چرا در قرن اول، نقل به معنا رواج داشته و حديث سبعة احرف هم از آن -در صورت صحت -مصون نمانده است، مى‏بايد مرورى بر تاريخ تدوين حديث و نهى از كتابت و روايت آن داشت كه در بخش بعدى به اختصار به آن پرداخته خواهد شد.

سبعة احرف و نهى از كتابت حديث

از جمله مباحثى كه در اعتبار و عدم اعتبار احاديث منسوب به پيامبر(ص) قابل بررسى است، ماجراى كتابت و تدوين حديث در قرن اول مى‏باشد؛ زيرا ديدگاه شيعه و اهل سنت، در تدوين حديث از اين جهت متفاوت است. شيعه معتقد است، حديث از زمان حيات پيامبر(ص) تدوين شده است و در كتابت و روايت و تدوين آن نظارت پيامبر(ص) و ائمه معصومين(ع) در طول سه قرن وجود داشته است. از همين‏رو احاديث شيعه از مصونيت نسبى بيشترى از جهت عدم جعل و عدم نقل به معنا و ... برخوردار است.

از نظر اهل سنت، حديث پيامبر(ص) در قرن اول تدوين نشد و كتابت و حتى روايت آن ممنوع بود. حافظ ذهبى، تدوين حديث را به سال‏هاى بعد از انقراض بنى‏اميه نسبت مى‏دهد و شروع آن را در نيمه اول قرن دوم مى‏داند. وى حوادث سال‏143ه'.ق را چنين بيان مى‏دارد:

در اين عصر (143ه'. ق) علماى اسلام به تدوين حديث و فقه و تفسير پرداختند.(35)

البته سيوطى شروع تدوين حديث را از ابتداى قرن دوم دانسته مى‏گويد:

ابتداى تدوين حديث در پايان قرن اول و آغاز قرن دوم واقع شده كه در خلافت عمر بن عبدالعزيز و به امر او بوده است.(36)

در صحيح بخارى نيز آمده است:

عمر بن عبدالعزيز به ابى‏بكر بن حزم نوشت كه تمام احاديث پيامبر(ص) را بنويس؛ زيرا من نگران از بين رفتن علم و علما هستم.(37)

محمود ابوريه هم مى‏گويد:

از آن‏چه گذشت، روشن شد كه احاديث رسول‏اللَّه(ص) در حيات حضرت و در دوران صحابه و بزرگان از تابعين تدوين نشد، بلكه تدوين حديث در قرن دوم هجرى در اواخر دوران بنى اميه آغاز شد.(38)

براساس آن‏چه گذشت، احاديث پيامبر(ص) در نزد اهل سنت در زمان صحابه و تابعين، تدوين نشده و نقل حديث از سوى آنان -در صورت اجازه- در برخى از مراحل، شفاهى بوده است. خلفا هر كدام تدوين و كتابت حديث را منع كردند و حتى از روايت آن نيز جلوگيرى نمودند. ذهبى مورخ معروف در مورد ابابكر مى‏گويد:

از مراسيل ابى‏بكر است كه وى مردم را پس از وفات عده‏اى از ايشان جمع نمود و گفت: شما از پيامبر(ص) احاديثى را روايت مى‏نماييد كه در آن اختلاف داريد و مردم بعد از شما دچار اختلاف بيشترى مى‏شوند. پس از پيامبر(ص) حديث نكنيد و هر كس از شما حديثى پرسيد، بگوييد: بين ما و بين شما، كتاب خدا وجود دارد (و نيازى به حديث نيست).(39)

بدين‏سان در سه سال خلافت و حكومت خليفه اول، نقل و كتابت حديث ممنوع بود. در زمان خليفه دوم هم آمده است كه گرچه تصميم به كتابت حديث گرفت ولى پشيمان شد و از آن خوددارى نمود. ابن سعد در طبقات مى‏گويد:

عمر بن خطاب تصميم گرفت كه سنن (احاديث پيامبر(ص)) رامكتوب نمايد. در طول يك ماه طلب خير و مشورت نمود. سپس مصمّم شد (كه‏ننويسد) و گفت: به ياد قومى افتادم كه كتابى را نوشتند و بر آن روى‏آوردند و در نتيجه، كتاب خدا را فراموش نمودند.(40)

سختگيرى عمر آن قدر زياد بود كه ابوهريره و كعب الاحبار را تهديد به تبعيد نمود و ابن مسعود و أبا الدرداء را مدتى در نزد خود حبس كرد. همين روش در زمان خليفه سوم هم رايج بود.

منع تدوين و كتابت حديث از نظر اهل سنت، مستند به روايات ناهيه مى‏باشد. گرچه علل ديگرى مانند نگرانى از نشر احاديث غير معتبر، و يا اختلاط حديث با قرآن، و كثرت اختلاف، و اشتغال به غير قرآن و قلّت ابزار كتابت و ... ذكر شده است، امّا اساسى‏ترين علت منع را، روايت ناهيه دانسته‏اند. مطابق اين روايت، پيامبر(ص)فرموده است:

عن أبي‏سعيد الخدري: أن النبى قال: لا تكتبوا عنّى و من كتب عنّى غير القرآن فليمحه؛

پيامبر(ص) فرمود: از من چيزى را ننويسيد و هر كس از من چيزى را غير از قرآن بنويسد، مى‏بايد آن را محو نمايد.(41)

به نقل ديگرى حضرت فرمود:

لا تكتبوا عنّى شيئاً غير القرآن فمن كتب عنّى شيئاً غير القرآن فليمحه؛

از من چيزى غير از قرآن را ننويسيد و هر كس از من چيزى (حديث) غير از قرآن را نوشت، آن را نابود سازد.(42)

البته اين كه علل منع تدوين حديث از جمله روايت ناهيه، قابل قبول هست يا نه، بايد در تاريخ تدوين حديث، بررسى شود؛ ليكن بر مبناى اهل سنت كه پذيرفته‏اند حديث نبوى به علت منع و نهى از تحديث و كتابت آن، تا يك قرن، تدوين و كتابت نشده است و پس از يك قرن، نهى از كتابت و تدوين حديث از بين رفت و احاديث تدوين شدند، آيا در طول آن يك قرن، زمينه جعل و تحريف و نقل به معنا و ... براى احاديث فراهم نشد؟ چطور ممكن است كه حديثى در طول يك قرن كتابت نشده باشد و فقط از طريق چندين واسطه نقل شده باشد و در عين حال، الفاظ آن ثابت و اصيل مانده باشد؟

آيا مى‏توان پيش بينى كرد كه حديث سبعة احرف در صورت صحت صدور آن از پيامبر(ص) -كه محل ترديد است- در طول يك قرن، به شكل صحيح، نقل و سپس تدوين شده باشد؟ و با توجه به اين كه حتى روايت احاديث براى مقطعى از زمان ممنوع بود، چگونه حديث سبعة احرف از حافظه‏ها نرفته است؟ آيا اين همه تفاوت در عبارت‏ها در گزارش يك واقعه -مثل نزاع عمر بن خطاب با هشام بن حكيم- حكايت از آن ندارد كه عدم كتابت آن موجب اضطراب در متن حديث سبعة احرف شده است؟ آيا در صورت عدم كتابت حديث در مقطع زمانى بسيار حساسى، يعنى دوران صحابه و كبار تابعين، چطور مى‏توان بر تمامى احاديث نبوى صحه گذاشت؟

اگر در بين جوامع حديثى شيعه، حديث سبعة احرف با تعبير نزول قرآن بر هفت حرف، اصلاً ذكر و روايت نشده است، يا به شكل يك خبر واحد ضعيف كه آن‏هم احتمالاً از كتب روايى اهل سنت، سرايت كرده است، آيا دليلى بر عدم صدور روايت آن از پيامبر(ص) نيست؟

شيعه كه حديث پيامبر(ص) را از نخستين روزهاى صدر اسلام مى‏نوشته است، چه در زمان حيات پيامبر(ص) و چه در دوران صحابه وتابعين، چرا چنين روايتى را در نزول الفاظ قرآن بر هفت حرف ثبت نكرده است؟ چرا در كتب اربعه شيعه، هيچ اثرى از آن نيست؟ آيا حديث سبعة احرف، همانند حديث نهى از تدوين حديث، مجعول نيست؟

شايان ذكر است كه حديث سبعة احرف، مربوط به تثبيت ولايت وخلافت خلفاهم نبوده است كه راويان شيعيان به علت گرايش‏هاى مذهبى، از ذكر و كتابت‏آن‏خوددارى نمايند، بلكه در صورت صحت، روايت نبوى بوده كه مربوط به قرآن مى‏شده؛ قرآنى كه همه مسلمين آن را به طور يك‏سان قبول دارند، لذا روايت‏مذكور، حتى متعرض يك مسأله اختلافى هم نبوده است و شيعه به طور طبيعى مى‏بايد همانند ديگر روايات نبوى -اگر از پيامبر(ص) صادر شده بود- به‏تدوين‏آن اقدام نمايد و آن را بپذيرد، در حالى كه از اين روايت در منابع شيعى اثرى و خبرى نيست.

آيا منكر حديث سبعة احرف كافر است؟

از جمله پيامدهاى حديث سبعة احرف، نسبت كفر به منكر آن است. زيرا نزد برخى از دانشمندان اهل سنت، آن قدر قطعى جلوه نموده است كه منكر آن را كافر دانسته‏اند. آنان حكم به كفر را به دو جهت بيان داشته‏اند:

1 . به جهت اين كه روايت سبعة احرف را متواتر دانسته‏اند و كسى كه با علم به تواتر چنين روايتى منكر آن باشد، يا منكر حرفى از آن باشد، كافر شناخته شده است.

2 . رواياتى از خود پيامبر(ص) آورده‏اند كه ضمن بيان سبعة احرف براى قرآن، جدال و ترديد در آن را كفر مى‏داند كه به آنها اشاره مى‏شود:

الف) حدثنى يونس بن عبدالأعلى قال: أخبرنا أبن وهب قال: اخبرنى سليمان بن بلال، عن يزيد بن خصيفة، عن بسر بن سعيد: إنّ أباجهيم الأنصارى أخبره: أن رجلين اختلفا فى آية من القرآن فقال هذا: تلقّيتها من رسول‏اللَّه(ص) و قال الآخر: تلقيتها من رسول‏اللَّه(ص) فسألا رسول‏اللَّه عنها. فقال رسول‏اللَّه(ص): إنّ القرآن أنزل على سبعة احرف. فلاتماروا فى القرآن؛ فإن المراء فيه كفر؛

بسر بن سعيد به نقل از اباجهيم گويد: دو نفر در آيه‏اى از آيات قرآن، اختلاف نمودند و هر كدام مى‏گفت من از پيامبر(ص) چنين فراگرفته‏ام. هر دو نزد پيامبر(ص) رفتند و از او قرائت آيه را سؤال نمودند. حضرت فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. در قرآن، جدال و ترديد ننماييد زيرا ترديد و مراء در قرآن موجب كفر است.(43)

ب) عن ابى‏هريره: أن رسول‏اللَّه(ص) قال: أنزل القرآن على سبعة احرف فالمراء فى القرآن كفر - ثلاث مرات؛

پيامبر(ص) فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده است. ترديد و جدال در آن كفر است و حضرت سه مرتبه آن را فرمودند.(44)

ج) عن بسر بن سعيد، عن أبي‏قيس مولى عمرو بن العاص، عن عمرو بن العاص إنّ رسول‏اللَّه قال: نزل القرآن على سبعة أحرف على أيّ حرف قرأتم فقد أصبتم فلاتماروا فيه، فإن المراء فيه كفرٌ؛

پيامبر(ص) فرمود: قرآن بر هفت حرف نازل شده و بر هر حرفى كه شما قرائت نموده‏ايد، با واقع منطبق است (يعنى قرآن است) در قرآن مراء و ترديد ننماييد زيرا ترديد در آن موجب كفر است.(45)

د) حدثنا ابن حميد قال: حدثنا حرير، عن مغيرة، عن إبراهيم، عن عبداللَّه قال: من كفر بحرف من القرآن او بآية منه فقد كفر به كلّه؛

عبداللَّه گفت: هركس به حرفى از حروف قرآن يا به آيه‏اى از آن كفر ورزد، به همه قرآن كفر ورزيده است.(46)

بر اساس روايات مذكور و بر اساس تواتر روايات احرف سبعه، منكر هر حرفى از سبعة احرف، از نظر برخى از دانشمندان اهل سنت كافر مى‏باشد.

ابن قتيبه مى‏گويد:

همه اين حروف (سبعة احرف) كلام خداوند متعال هستند كه روح‏الامين بر پيامبر(ص) نازل نموده است.(47)

دكتر حسن ضياء الدين عتر نيز مى‏گويد:

انكار حرف ثابتى از احرفى كه قرآن بر آنها نازل شده است، انكار برخى از آيات كتاب است و انكار وحى الهى است و معتقد به آن در معرض كفراست و بر آن روايت نبوى دلالت دارد كه: ترديد در قرآن كفر است... و به جهت آن كه احاديث نزول قرآن، متواتر است و منكر احرف سبعه با علم به تواتر آن احاديث، بدون ترديد، كافر است‏(48).

بررسى ادعاى كفر براى منكر هر حرفى از حروف سبعه در صورت ثبوت تواتر آن و ثبوت اين كه هر حرفى از نزد خداوند نازل شده، امرى است پذيرفتنى. زيرا به انكار روايت نبوى و به انكار وحى الهى (قرآن) منجر مى‏شود. اما در صورت عدم ثبوت تواتر روايت سبعة احرف -به‏دلايلى كه در بحث بررسى تواتر گذشت- و در صورت عدم اثبات حروف سبعه براى قرآن، چگونه مى‏توان انكار آن را مساوى با كفر دانست. به ويژه كه روايات دالّ بر كفر منكر آن و اين كه پيامبر(ص) فرمود <در قرآن مراء ننماييد و ترديد در آن كفر است» ثابت و قطعى نيست. زيرا راوى ابى‏هريره و عمرو بن عاص است كه هر دو از وثوق محرومند.

چگونه مى‏توان كافر خواند كسى را كه قرآن و پيامبر(ص) و رسالت آن را قبول دارد و فقط معتقد شده است كه روايت نبوى سبعة احرف مجعول است، و قرآن بر يك حرف نازل شده است. دكتر حسن ضياءالدين عتر، با توجه به همين نكته مى‏گويد: <در صورت حصول علم به تواتر، كافر است.»(49) نزد كسانى مانند دكتر عتر و ابن قتيبه كه معتقدند تمامى حروف، كلام اللَّه و مُنزل من عنداللَّه است و مقصود از حروف هم، الفاظ است، منكر آن منكر قرآن است. ولى اثبات آن براى همگان حاصل نيست؛ بلكه نزد عده‏اى عكس آن ثابت شده است.

روايات مذكور هم ضمن اين كه از نظر سند، قابل قبول نيستند؛ زيرا ابوهريره و عمروبن عاص در سلسله راويان آنها تضعيف شده‏اند و ديگرانى مانند عبداللَّه كه در روايت چهارم بود، شناخته شده نيست و بر فرض صحت، بيانگر آن است كه اگر كسى كلام و وحى الهى را شناخت و بدان يقين كرد و منكر آن شد، كافر است. آرى، همه مسلمين پذيرفته‏اند كه منكر قرآن، پس از شناخت و سپس انكار آن به سبب لجاجت، كافر است.

تقديس صحابه در امر قراآت به استناد حديث سبعة احرف

از ديگر دامنه‏هاى حديث سبعة احرف، تقديس صحابه در امر قراآت است. زيرا با مطالعه در آنچه گذشت، مى‏توان معتقد شد از زمانى كه قرائت قرآن مختلف شد و هر قارى تلاش و اجتهاد مى‏نمود تا به نص اصلى قرآن برسد، قراآت گوناگونى رواج يافت و حديث سبعة احرف، در توجيه آنها به پيامبر(ص) نسبت داده شد، تا كسى در امر قراآت به ويژه قراآت مشهور، ترديد نكند. از اين جهت در قرون بعدى، جمعى معتقد به تواتر قراآت شدند و براى تقديس صحابه در قراآت، حديث سبعة احرف، مجدداً مورد تمسك واقع شد؛ تا مبادا كسى صحابه را به سبب قراآتِ منتسب به آنها، نكوهش كند. زيرا همه قراآت را صحابه، به استناد حديث سبعة احرف، از پيامبر(ص)نقل مى‏كردند.

البته حديث سبعة احرف قطعى نبود تا بر اساس آن، بتوان عملكرد صحابه را توجيه نمود، زيرا نه تواتر آن قابل اثبات بود و نه از جهت سندى، تمام راويان، سالم از تضعيف بودند و نه محتواى روايات سبعة احرف، با يكديگر هم‏سانى و يك‏سانى داشت. بلكه در آنها تناقض و تنافى‏هاى قابل توجّهى وجود داشت. ازاين رو جمعى از دانشمندان اهل سنت آن را روايتى مشكل دانسته و جمعى در معناى آن دچار ترديد شده‏اند؛ تا آن‏جا كه بيش از 35 قول از ابن حبّان بستى نقل شده كه هر قولى در معناى روايت سبعة احرف با برخى از اقوال ديگر سازگارى نداشت. برخى نيز به خاطر قبول احرف سبعه دچار ابهاماتى شدند كه هم‏چنان دامنگير آنان شده است و اگر جمعى براى احرف سبعه، معناى خاصى ذكر نموده‏اند، ديگر دانشمندان اهل‏سنت، به نقد آن پرداخته و آن را نپذيرفته‏اند. در فصل سوم به بررسى و نقد ديدگاه‏هاى اهل سنت و برخى از مستشرقان پرداخته خواهد شد.

همه اين ابهامات و سردرگمى‏ها براى اهل سنت در حالى پيدا شده است كه پيروان اهل‏بيت(ع) از آن در امانند. به باور شيعيان، قرآن تنها بر يك حرف نازل شده و اين اعتقاد چيزى از قرآن نكاسته است.

چنين اعتقاد شفافى درباره قرآن، هم دامن شيعه را از عقايد ناروا و احاديث جعلى پيراسته و هم زمينه را براى دفع شبهات مستشرقان مهيا كرده است.

آرى، به دلايلى كه گفته آمد و در جاى خود بحث شده است، امامان معصوم برخى از قراآت را تجويز فرموده اند. اما اين جواز به معناى قبول حديث سبعة احرف نيست.

پى‏نوشتها:‌


1 . احمد البيلى، الاختلاف بين القراءات، ص 58.
2 . همان، ص 59.
3 . ابن حجر عسقلانى، فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، ج‏9، ص‏7.
4 . سيد شريف الدين، النص و الاجتهاد، ص 126، و الغدير فى الكتاب و السنة و الادب، ج‏6، ص‏205: عن علي(ع) لولا أن عمر نهى عن المتعة ما زنى إلّا شقيٌ. آيه فما استمتعتم به منهنّ فآتوهن أجورهنّ. نسا(4) آيه‏24.
5 . النص و الاجتهاد، ص 119، و الغدير، ج‏6، ص‏198. عن سعيد بن المسب إن عمر نهى عن المتعة فى أشهر الحج و قال: فعلتها مع رسول اللَّه و أنا أنهى عنها، ج‏6، ص‏205. آيه فمن تمتّع بالعمرة إلى الحج فما استيسر من الهدى. بقره(2) آيه 196.
6 . النص و الاجتهاد، ص 20. در زمان پيامبر(ص) انجام شد و در زمان ابابكر هم او دستور داد ولى عمر نهى كرد. آيه إنما الصدقات للفقراء و المساكين و العاملين عليها و المؤلفة قلوبهم. توبه(9) آيه 60. لكن لمّا ولّى أبوبكر جاء مولفة قلوبهم لاستيفاء سهمهم ... فكتب أبوبكر لهم بذلك فذهبوا بكتابة عمر ليأخذوا خطّه عليه فمزقه و قال : لاحاجة لنا بكم. فقد عز اللَّه الإسلام و أغنى عنكم.
7 . تاريخ الطبرى، ج‏3، ص‏291.
8 . احمد امين، ظهر الاسلام، ج‏4، ص‏38.
9 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏37، ح 16.
10 . همان، ح 17.
11 . ابن ابيّ الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏1، ص‏183.
12 . ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج‏3، ص‏274.
13 . ابن ابيّ الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏1، ص‏181.
14 . تاريخ الطبرى، ج‏3، ص‏396.
15 . ابن ابيّ الحديد، شرح نهج البلاغه، ج‏2، ص‏20.
16 . ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج‏4، ص‏335.
17 . الدر المنثور، ج‏1، ص‏15، و مجمع البيان، ج‏1، ص‏67، ذيل آيه.
18 . كنز العمال، ج‏2، ص‏593، شماره 4811.
19 . مجمع البيان، ج‏2، ص‏233، ذيل آيه، و التبيان، ج‏2، ص‏388، ذيل آيه.
20 . كنز العمال، ج‏2، ص‏592، شماره 4806.
21 . مستدرك حاكم، ج‏2، ص‏287.
22 . مجمع البيان، ج‏5، ص‏110، ذيل آيه.
23 . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏2، ص‏304 ذيل آيه، و كنز العمال، ج‏2، ص‏597، شماره 4823.
24 . عمر بن شبّه، تاريخ المدينة المنورة، ج‏2، ص‏707.
25 . كنز العمال، ج‏2، ص‏593، شماره 4810، و الدرالمنثور، ج‏4، ص‏69، ذيل آيه.
26 . كنز العمال، ج‏2، ص‏596، شماره 4817.
27 . سيوطى، الدر المنثور، ج‏4، ص‏89، ذيل آيه.
28 . مجمع البيان، ج‏8، ص‏350، ذيل آيه.
29 . كنز العمال، ج‏2، ص‏592، شماره 4808.
30 . الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج‏4، ص‏534.
31 . مصنف عبدالرزاق، ج‏3، ص‏207.
32 . مفردات راغب، ص 283.
33.. مجمع البحرين، ج‏2، ص‏375.
34 . صدوق، علل الشرائع، ج‏2، ص‏357، باب 73: علة السعى الى الصلاة.
35 . كنز العمال، ج‏2، ص‏594، شماره 4814.
36 . الدر المنثور، ج‏6، ص‏285، ذيل آيه.
37 . كنز العمال، ج‏2، ص‏591، شماره 4804، و مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج‏7، ص‏133.
38 . كنز العمال، ج‏2، ص‏591، شماره 4805.
39 . مجمع البيان، ج‏10، ص‏393، ذيل آيه.
40 . صحيح بخارى، ج‏1، ص‏32، باب كتابة العلم.
41 . مسند احمد، ج‏1، ص‏64 و الدكتور بشار عواد معروف، المسند الجامع، ج‏14، ص‏14.
42 . مسند احمد، ج‏1، ص‏7 و المسند الجامع، ج‏9، ص‏658، شماره 7151 و سنن ابن ماجه، ج‏1، ص‏49، ح‏138.
43 . ذهبى، ميزان الاعتدال، ج‏3، ص‏355.
44 . التفسير الكبير، ج‏26، ص‏24، ذيل آيه 32 فاطر.
45 . الدر المنثور، ذيل آيه 32 فاطر.
46 . فاطر (35) آيه 32.
47 . ذهبى، ميزان الاعتدال، ج‏3، ص‏355.
48 . مسند احمد، ج‏5، ص‏183، و المسند الجامع، ج‏13، ص‏580.
49 . مسند احمد بن حنبل، ج‏1، ص‏45، و المسند الجامع، ج‏13، ص‏518، شماره 10484.
50 . اعراف (7) آيه 172.
51 . مالك، موطأ، ص 560، و مسند احمد، ج‏1، ص‏44 و سنن ابي‏داود، شماره 4703 والمسند الجامع، ج‏14، ص‏9، شماره 10601.
52 . زلزله (99) آيه 7 - 8.
1 . سفينة البحار، ج‏2، ص‏414 و صحيح بخارى، كتاب فضائل القرآن، باب سوم، و الاتقان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏208.
2 . الاتقان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏211.
3 . زنجانى، تاريخ قرآن، ترجمه فارسى، ص 82 ، به نقل از ابن طاووس، سعد السعود .
4 . الاتقان، ج‏1، ص‏221.
5 . البيان فى تفسير القرآن، ص‏258.
6 . علامه طباطبائى، قرآن در اسلام، ص‏132.
7 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏35، حديث 7.
8 . همان، ص‏50.
9 . همان، ص‏51.
10 . همان، ص‏48.
11 . زركشى، البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏238 - 239.
12 . ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ص 31.
13 . دكتر عتر، الاحرف السبعة و منزلة القراءات منها، ص‏276.
14 . البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏223.
15 . ابن جزرى، النشر فى القراءات العشر، ج‏1، ص‏31.
16 .البرهان فى علوم القرآن، ج‏1، ص‏220.
17 . اضواء على السنّة المحمدية، ص 300، به نقل از هدى السارى، ج‏2، ص‏201.
18 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏35، ح 7.
19 . همان، ح 8.
20 . همان، ص‏42، ح 45.
21 . همان، ص‏39، ح 29.
22 . همان، ص‏39، ح 30.
23 . همان، ص‏40، ح‏32.
24 . همان، ص‏40، ح 35.
25 . همان، ج‏40، ح 38.
26 . همان، ص‏42، ح 46.
27 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏36، ح 15.
28 . همان، ص‏37، ح 16.
29 . همان، ح 17.
30 . همان، ص‏36، ح 10.
31 . همان، ص‏42، ح 43.
32 . همان، ص‏53، ح 67.
33 . همان، ص‏53، ح 70.
34 . حديث مضطرب، حديثى است كه از لحاظ متن يا سند، مختلف نقل شده باشد كه اگر اين اختلاف به معنا به وثاقت سلسله خدشه رساند، از درجه صحت ساقط مى‏باشد.
35 . ذهبى، تاريخ الاسلام و وفيات المشاهير و الاعلام، حوادث 143ه'.ق.
36 . سيوطى، تدريب الراوى فى شرح تقريب النواوى، ج‏1، ص‏88.
37 . صحيح البخارى، ابواب العلم.
38 . اضواء على السنّة المحمديه، ص 167.
39 . ذهبى، تذكرة الحفاظ، ج‏1، ص‏3.
40 . ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج‏3، ص‏206.
41 . صحيح مسلم، كتاب الزهد، باب التثبت فى الحديث، ج‏18، ص‏129.
42 . مسند احمد حنبل، ج‏3، ص‏56.
43 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏41، ح‏41، و مسند امام احمد، ج‏4، ص‏169.
44 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏35، ح 7 و مسند احمد، ج‏1، ص‏300.
45 . مسند احمد، ج‏4، ص‏204.
46 . تفسير طبرى، ج‏1، ص‏46، ح 58.
47 . تأويل مشكل القرآن، ص 30.
48 . الاحرف السبعة و منزلة القراءات منها، ص 100 - 101.
49 . همان.