فصل سوم: بررسى و نقد برخى از ديدگاههاى
دانشمندان اهلسنت و مستشرقان درباره حديث سبعة احرف
مبحث اول: ديدگاههاى دانشمندان اهل سنت و نقد آن
معناى روايت سبعة احرف در ميان دانشمندان اهل سنت، معركه آراست. شايد آنها در
هيچ مسألهاى همانند روايت سبعة احرف، چنين دچار اختلاف آرا نشدهاند. محمد بن احمد
انصارى قرطبى، صاحب تفسير الجامع لأحكام القرآن، دانشمند قرن هفتم هجرى در مقدمه
تفسير خود مىنويسد: <دانشمندان در معنا و مراد از احرف سبعه، 35 قول ذكر
كردهاند.»(1)
زركشى هم به نقل از ابوحاتم بن حبان بُستى مىگويد: <در مورد روايت سبعة احرف 35
قول ذكر شده است.»(2)
سيوطى معتقد است كه اختلاف آرا تا چهل قول نيز رسيده است.(3)
آراى دانشمندان اهل سنت، آن چنان زياد بوده است كه فهم اصل روايت را مشكل كرده و
بحث درباره آن پيچيده و براى برخى جاى لغزش شده است. زرقانى مىگويد:
از آن جهت كه در موضوع سبعة احرف، اقوال فراوانى نقل شده، بحثى پرلغزش و هولناك
است؛ زيرا كثرت آرا بر چهره حقيقت سايه و حجابافكنده است تا آنجا كه براى برخى از
علما موجب لغزش شده است. جمعى هم از اظهار نظر درباره آن، خوددارى نموده و آن را
حديثى مشكل خواندهاند.(4)
در اين مسأله آراى فراوانى نقل شده كه برخى از يكديگر گرفته شدهاند، و برخى
شبيه به يكديگر و با هم تداخل دارند و نمىتوانند قول مستقلى باشند. زرقانى در اين
مورد مىگويد:
اكثر اقوال بر يكديگر منطبق هستند و با يكديگر شباهت دارند لذا مشكل است كه قول
مستقلى به حساب آيند.(5)
برخى از دانشمندان اهل سنت نيز، اساساً، سبعة احرف را به هر معنا كه باشد، مختص
به زمان خاصى دانستهاند و زمينهاى براى معنا و مفهوم آن در زمان كنونى نديده
معتقدند كه قرآن كنونى بر حرف واحد مىباشد. طحاوى از دانشمندان قرن چهارم هجرى اهل
سنت، از اين گروه است. وى مىنويسد:
احرف سبعه، مربوط به زمان خاصى است كه ضرورت اقتضاى آن را داشته است و پس از رفع
ضرورت، حكم آن نيز بر طرف شده و قرآن بر حرف واحد قرائت مىشده است.(6)
امّا غالب دانشمندان اهل سنت معتقدند:
1 . سبعة احرف اختصاصى به زمان خاصى ندارد و قرآن براى هميشه بر هفتحرف
مىباشد.
2 . منظور از قراآت سبعه قطعاً سبعة احرف نيست. اگر چه اين وجه بين عامه مردم
رواج پيدا كرده، اما از نظر دانشمندان اهل سنت به دلايل ذيل باطل است؛ زيرا هيچ يك
از قراء سبعه پيامبر(ص) را درك ننمودهاند وفردى كه قائل به تسبيع شد وقراء سبعه را
برگزيد، ابن مجاهد تميمى متوفاى 324ه'.ق مىباشد و قبل از او، قراآت سبعه معروف
نبودند. از جهتى قول مذكور با معناى روايتى كه مربوط به لغات و لهجات يا بطون قرآن
و ... بوده است، مخالف مىباشد. لذا براى رفع چنين توهمى، علما اقدام به تسديس يا
تثمين و تعشير قراآت نمودند، تا توهم انطباق روايت سبعةاحرف، بر قراآت سبعه از
ذهنها زدوده شود. مكى بن ابىطالب متوفاى 473ه'.ق مىگويد:
هر كس كه گمان كند قرائت هر يك از قرا، مانند قرائت نافع و عاصم و ابن عمير و
... يكى از حروف سبعه هستند كه پيامبر(ص) بر آنها تنصيص نموده است، اشتباه بزرگى
كرده است.(7)
حال كه روشن شد سبعة احرف، به عقيده اكثر دانشمندان اهل سنت، اختصاص به زمان
خاصى ندارد و به قراآت سبعه هم مربوط نمىشوند، به بيان و نقد برخى از مهمترين
اقوال دانشمندان اهل سنت كه در طول چهارده قرن براى فهم آن تلاش كردهاند، پرداخته
مىشود. از نقل و بررسى تمام اقوال در مسأله پرهيز مىشود؛ زيرا غالب آنها بدون
دليل روايى و بدون توجيه عقلى است. صبحى صالح مىگويد: <اكثر اقوال در معناى سبعة
احرف بدون دليل نقلى صحيح و بدون منطق سليم هست.»(8)
اما مهمترين اقوال بدين شرحند:
قاضى عياض و جمال الدين قاسمى
دانشمند معروف اهل سنت، قاضى عياض و جمعى ديگر از جمله علامه شام،محمد جمال
الدين قاسمى متوفاى 1322ه'.ق صاحب تفسير محاسن التأويل، معتقدند كه مراد از عدد
هفت، تيسير و تسهيل است و حقيقت عدد سبعه، مراد نيست. همچنان كه مقصود از عدد
هفتاد در بين دهها و هفتصد در بين صدها، بيان كثرت است. سيوطى در اين مورد
مىگويد: <مراد از سبعه حقيقت عدد نيست ... و به اين قول قاضى عياض متمايل شده
است.»(9)
علامه قاسمى در مقدمة تفسير خود مىگويد:
مراد از عدد هفت، حقيقت عدد آن نيست كه بين شش و هشت هست، بلكه وجوه فراوانى است
كه كلمه را مىتوان را بر سبيل تيسير و تسهيل و توسعه، قرائت نمود.(10)
رأى مذكور، مورد پذيرش اكثر علماى اهل سنت نبوده است. بلكه آنان معتقدند كه
منظور از عدد سبعه، نه بيان كثرت است كه حصر در عدد هفت است.
دكتر صبحى صالح مىگويد:
مراد از لفظ هفت، بيان كثرت نيست، بلكه حصر در عدد معين است؛ آنچنان كه اكثر
علما فهميدهاند. ... و اكثر دانشمندان، آن چنان كه ابنحبان مىگويد، معتقدند عدد
سبعه، محصور در عدد معين و خاص است.(11)
از اين رو ديدگاه قاضى عياض و ديگران، در مراد از عدد سبعه در صورت صحت سندى و
دلالتى روايت سبعة احرف، قابل قبول نيست؛ زيرا با جمع زيادى از روايات باب سبعة
احرف كه گذشت، تعارض دارد؛ مانند روايت ابنعباس:
إن رسولاللَّه(ص) قال: أقرَأنى جبريلُ على حرفٍ فراجعتُه فلمْ أَزَلْ أستزيده
فيزيدنى حتى انتهى إلى سبعةِ أحرفٍ؛
پيامبر(ص) فرمود: جبرئيل مرا بر يك حرف قرائت نمود. مراجعه كرده همواره طلب
افزايش نمودم و آن هم افزايش داد تا به هفت حرف رسيد.(12)
در هر حال، طلب افزايش پيامبر، حرف به حرف، دليلى است كه عدد سبعه مفهوم حقيقى
خود را دارد و اصل اولى، معناى واقعى هر عددى است؛ مگر آن كه دليلى يا قرينهاى بر
خلاف آن باشد.
امام ابوالفضل رازى، زرقانى و صبحى صالح
امام ابوالفضل رازى، صاحب كتاب(13)
معانى أنزل القرآن على سبعة احرف، وجه ديگرى را در معناى احرف سبعه پسنديده است كه
زرقانى هم به آن معتقد شده مىگويد:
آنچه را ما بر گزيديم -در پرتو نور توفيق الهى- از بين آرا، همان است كه امام
ابوالفضل رازى در لوايح آن را بيان نموده است. او مىگويد: كلام از هفت شكل (حرف)
از اختلاف خارج نيست:(14)
1 . اختلاف اسم از جهت افراد وتثنيه و جمع و تذكير و تأنيث؛ مانند وَالَّذينَ
هُمْ لِأماناتِهِم وعَهْدِهِم راعُونَ، كه كلمه <امانات» به شكل مفرد هم قرائت
شدهاست.(15)
2 . اختلاف در تصريف افعال به شكل ماضى، مضارع و امر؛ مانند آيه شريفه رَبَّنا
بِاعِدْ بَينَ أسفارِنا؛ كه فعل باعِدْ به شكل امر باعِدْ و ماضى باعَدَ و بَعِّد
نيز خوانده شده است.(16)
3 . اختلاف در وجوه اعراب؛ مانند آيه شريفه و لا يُضارَّ كاتِبٌ و لاشهيدٌ.
بهفتح و ضم <را» در كلمه يُضارّ(17).
4 . اختلاف به نقص و زياده؛ مانند آيه شريفه و ما خَلَقَ الذَّكَرَ وَ الاُنثى،
كه الذكر و الانثى بدون كلمه <ما خلق» هم خوانده شده است(18).
5 . اختلاف به تقديم و تأخير؛ مانند آيه شريفه جاءَتْ سَكْرَةُ المَوْتِ
بِالحَقِّ، كه به شكل <جاءت سكرة الحق بالموت» نيز قرائت شده است.(19)
6 . اختلاف در ابدال و جايگزينى؛ مانند آيه شريفه كَيفَ نُنْشِزُها، كه ننشرها،
نيز با حرف <را» بهجاى <زاء» نيز خوانده شده است(20).
7 . اختلاف در لغات (لهجات)؛ مانند آيه شريفه وَ هَلْ أتاكَ حديثُ مُوسى، كه به
فتح و اماله كلمه اتى و موسى نيز خوانده شده است.(21)
زرقانى، وجه پيشگفته را بهترين وجه دانسته و آن را مستند بر استقراى تام در
قراآت ذكر مىكند، و دكتر صبحى صالح نيز بر آن معتقد است.(22)
با اين همه از جهات ذيل قابل مطالعه و بررسى است:
1 . هيچ دليلى از روايات نبوى بر آن نيست. تنها دليل آن استقرا بود كه به تنهايى
كافى نيست و نيازمند به دليل و مؤيد ديگرى است.
2 . نخستين مرحله نزول كه بر حرف اول بوده است، بر كدام يك از وجوه هفتگانه
مورد نظر، نازل شده است؟ و همين طور در نزولهاى دوم و سوم و...؟
3 . هفت وجه ياد شده با يكديگر تداخل دارند. زيرا اختلاف اسما و افعال، خود يك
وجه به حساب مىآيد.
4 . وجوه مذكور با معناى برخى از روايات سبعة احرف، مبنى بر هفت بطن و تبديل
جواز كلمات با يكديگر منافات دارد.
ابن جزرى
ابن جزرى (م 833ه'.ق) معتقد است كه معناى سبعة احرف، وجوه هفتگانه ديگرى است.
وى مىگويد:
همواره فهم حديث براى من مشكل بود و به آن فكر مىنمودم و بيش از سىسال در آن
تأمل كردم؛ تا اين كه خداوند راهى را براى من گشود كه انشاءاللَّه راه صواب خواهد
بود.(23)
ابن جزرى در توضيح وجوه هفتگانه مىگويد:
من قراآت را چه صحيح و چه شاذ و ضعيف و منكر را مورد بررسى قرار دادم و تمام
آنها از نظر اختلاف به هفت وجه بر مىگردد، كه وراى آن هفت وجه، متصور نيست. آن هفت
وجه بدين قرار است:(24)
1 . اختلاف در حركات، بدون تغيير در معنا و صورت؛ مانند <البخل» كه به چهار شكل
در حركت خوانده شده است.
2 . اختلاف در حركات، با تغيير در معنا؛ مانند فتلقّى آدَم مِنْ ربّهِ كلماتٍ،
با رفع آدم و نصب كلمات و بر عكس.
3 . اختلاف در حروف با تغيير در معنا فقط؛ مانند تبلو و تتلو.
4 . اختلاف در حروف با تغيير در صورت فقط؛ مانند الصراط و السراط.
5 . اختلاف در حروف با تغيير در صورت و معنا؛ مانند منكم و منهم.
6 . اختلاف در تقديم و تأخير؛ مانند فَيقتلون و يُقتلون.
7 . اختلاف در زيادى و نقصان؛ مانند اوصى و وصىّ.
ابن جزرى معتقد به تواتر قراآت است و لذا با توجه به اين كه روايت سبعة احرف را
دليلى و توجيهى بر قراآت مىداند، وجوه مذكور را ترسيم مىنمايد. لذا سخن و نظريه
او به دلايل زير قابل ترديد است:
1. او با برداشت شخصى خود از قراآت، چنين وجوهى را ترسيم نموده هيچ دليلى نبوى
بر چنين معنايى از سبعة احرف وجود ندارد.
2. وجوه مذكور با هم تداخل و بر هم انطباق دارند. لذا تغيير و عدم تغيير معنا،
خود موجب انقسام نمىشود؛ زيرا لفظ در هر دو يكسان است.
3. اگر موارد اتفاق را در برابر موارد اختلاف، وجه جداگانهاى بدانيم، وجوه
هفتگانه به هشت وجه مىرسد.(25)
4. وجوه مذكور با روايت نزول قرآن بر هفت بطن و جواز تبديل كلمات با يكديگر در
آخر كلمه تعارض دارد.
5. نخستين مرحله نزول بر كدام يك از وجوه هفتگانه بوده است؟ و همينطور مرحله
دوم و سوم و ...؟
6. اختلاف عمر و هشام بن حكيم در كدام از موارد هفتگانه بوده است؟
7. وجوه هفتگانه با روايت نزول قرآن بر سه حرف و ... چگونه سازگارى دارد؟
قرطبى و ابن عبدالبر
قرطبى در تفسير خود، الجامع لاحكام القرآن معتقد شده است كه منظور از سبعة احرف،
معانى متقارب با الفاظ مختلف است. وى اين قول را نظريه اكثر اهل علم مىداند و
مىگويد: < مراد از هفت حرف، هفت وجه از معانى متقارب با الفاظ مختلف است؛ مانند
أقبل و تعال و هلّم.»(26)
قرطبى اين قول را به ابن عبدالبر هم نسبت مىدهد و معتقد است كه الفاظ مختلف را
پيامبر(ص) اجازه داده است تا با قراآت متفاوت خوانده شود. ولى در زمان عثمان، قرائت
بر يك حرف شد و شش حرف ديگر زايل شدند و اكنون تنها قرآن بر يك حرف است. برداشت و
نظريه قرطبى هم قابل قبول نيست. زيرا:
1. معانى متقارب در بخش بسيار نادرى از آيات قرآن ممكن است مصداق داشتهباشد.
2. وجه مذكور با بسيارى از روايات كه سبعة احرف را به قراآت، لفظ و شكلهاى
متفاوت مربوط مىكنند، مخالف است.
3. اگر مقصود از سبعة احرف، تبديل كلمات هم معنا به يكديگر باشد، به سستى در
اعجاز قرآن و وهن در معانى آن مىانجامد. زيرا الفاظ قرآن، وحى الهى است و امكان
ندارد كه كسى بتواند آنها را جابهجا نمايد. اين بدان خاطر است كه كلمات قرآن
توقيفى است، نه اجتهادى. اما اگر توقيفى نبود و هر كس مجاز بود كلمات هم معنا را
جايگزين كلمات قرآن نمايد، قرآن اساس ثابتى نداشت.
ابن خطيب معتقد است هر كس مجاز است، قرآن را به هر قرائتى بخواند و محدود به
قراآت معروف نيست.(27)
4. ترسيم سبعه، در اين شكل ميسور نخواهد بود. زيرا در جستوجوى كلماتهم معنا،
ممكن است در هر لفظى به يك مورد يا حداكثر دو يا سه مورد دستيافت.
5. هيچ دليلى از روايات بر تأييد اين وجه نيست.
قرطبى و ابن عبدالبر و ... چون اقوال ديگر (بيش از 30 قول) را نپسنديده و دليلى
مطمئن بر آنها نيافتهاند، به وجه ياد شده گراييدهاند. ليكن اين نظريه هم نياز به
دليل دارد و چون چنان دليل اطمينان آورى در دست نيست، جمع زيادى از علماى اهل سنت،
آن را نپسنديدهاند.
رافعى
دانشمند معروف اهل سنت، مصطفى صادق رافعى، معتقد است كه مقصود از سبعة احرف،
لهجات است. چون هر قومى در اداى كلمات، لهجه خاصى را داراست براى مثال: عدهاى حرف
<قاف» را <كاف» تلفظ مىنمايند. همچنين در حروف ديگر كه بر اساس لهجات، متعدد
شدهاند. مقصود از عدد سبعه هم، نه عدد واقعى، كه بيان كثرت است. او در اين مورد
مىگويد:
آنچه ما از حديث (سبعة احرف) مىفهميم، اين است كه مراد از احرف لغاتى است كه
موجب اختلاف لهجات مىشوند؛ با هدف توسعه و تسهيل هر قومى بر لحن و لهجه خويش، تا
بر اساس آن قرائت نمايد.(28)
شاهد بر وجه مذكور يعنى لهجات، اختلاف عمر و هشام بن حكيم است: هنگامى كه آن دو
در لحن و لهجه آيهاى، اختلاف كردند، پيامبر(ص) هر دو را تصويب نمود و فرمود: <قرآن
بر هفت حرف نازل شده است.» اختلاف در <حتّى حين» و <عتى حين» و <يُوسف» و <يؤسف»
نيز ناشى از اختلاف در لهجههاست. غير از رافعى از ظاهر كلام برخى ديگر از علماى
اهل سنت، مانند شيخ شهابالدين ابو شامه همين وجه (اختلاف در لهجه وگويش) استفاده
مىشود. اما اين وجه نيز با مشكلاتى چند روبهروست؛ از جمله:
1 . اين وجه، با رواياتى كه سخن از هفت بطن مىگويند، منافات دارد.
2 . با تخاصم عمر و هشام بن حكيم نيز منافات دارد. زيرا آن دو يك لهجه و يكلغت
داشتند. چون هر دو متعلق بهقريش بودند.
3 . اگر مقصود از سبعة احرف، لهجات باشد چرا عمر، ابن مسعود را از قرائت <عتى
حين» به جاى <حتّى حين» منع نمود؟ در حالى كه اختلاف آنها در لهجه بود.(29)
4 . هيچ دليل روشنى بر تعيين لهجات از پيامبر(ص) وجود ندارد.
5 . روايات دال بر نزول قرآن بر لغت خاص با قول به لهجات منافات دارد.
6 . لازمه اين وجه، اين است كه قرائت قرآن بر لهجههاى گوناگون مجاز باشد،
درحالى كه خلاف سيره مسلّم تمام مسلمين است.(30)
7 . استدلال بر روايت اختلاف عمر و هشام بن حكيم، صحيح نيست؛ زيرا در روايت
مذكور روشن نشده است كه اختلاف در كجا و در چه آيهاى رخ داد.
طبرى، ابىعبيد، مكىبن ابىطالب، ابنعطيه، آلوسى، زركشى و ابن اثير
طبرى (م 310ه'.ق) و جمع ديگرى از دانشمندان اهل سنت، معتقدند كه منظور از سبعة
احرف، لغات قرآن است. او در مقدمه تفسير خود پشتوانه تفسير سبعة احرف را به هفت
لغت، رواياتى مىداند كه از سوى كسانى مانند عمر نقل شده است.(31)
مهمترين استناد طبرى بر سخن خود، روايت مربوط به اختلاف عمر بن خطاب و هشام بن
حكيم در قرائت سوره فرقان است. مطابق اين روايت، پيامر(ص) هر دو را تأييد نمود و
سپس فرمود: <قرآن بر هفت حرف نازل شده است.» لذا مقصود ازحرف، لغت است و قرآن بر
لغات سبعه نازل شده است، يعنى لغاتى كه افصحاست.
ديدگاه طبرى را جمع زيادى از دانشمندان اهل سنت، پيش و پس از او پذيرفتهاند.
ابى عبيد قاسم بن سلام (م 224ه'.ق) در كتاب غريب الحديث مىگويد:
سبعة احرف، به معناى هفت لغت، از لغات عرب است. البته معناى آن اين نيست كه در
حرف واحد، هفت وجه (لغت) باشد. مقصود اين است كه لغات سبع در كل قرآن پراكنده است.
برخى از كلمهها و واژهها به لغت قريش و برخى به لغت هذيل و برخى به لغت هوازن و
برخى به لغت اهل يمن و همچنين بر طبق لغات ديگر است.(32)
مكى بن ابىطالب (م 437ه'.ق) نيز مىگويد:
آنچه در فهم سبعة احرف بر آن معتقد ومعترفم -و ان شاء اللَّه همان صواب و حق
هست- اين است كه احرف سبعه كه قرآن بر آنها نازل شده است، لغاتى متفرق در قرآن است
و معانى است كه در الفاظ، در هنگام قرائت شنيده مىشوند كه گاهى در لفظ با هم مختلف
و متفاوت ولى هم معنا هستند و گاهى در لفظ و در معنا با يكديگر متفاوت هستند.(33)
ابن عطيه (م 541ه'.ق) نيز در كتاب تفسير خود مىگويد:
معناى سخن پيامبر(ص) كه فرمود: <قرآن بر هفت حرف نازل شده است» اين است كه بر
هفت عبارت از قبايل است؛ يعنى بر لغت تمامى آنها، قرآن نازل شده است. گاهى به عبارت
قريش و گاهى به عبارت هذيل و گاهى به عبارت ديگر لغات به حسب لغت فصيحتر و موجزتر
آمده است.(34)
علامه آلوسى بغدادى (م 1270ه'.ق) هم در تفسير خود ضمن بيان اقوال، قول هفت لغت
را ترجيح داده مىگويد:
هفتمين قول اين است كه مراد از آن، هفت لغت باشد كه بر آن، ثعلب و ابوعبيد و ...
معتقد شدهاند و از آنچه بيان داشتيم روشن شد كه حقيقت در قول هفتم (سبع لغات)
مىباشد(35)
زركشى هم به نقل از ابن حبان مىگويد:
نزديكترين قول به صحت، اين است كه مراد از سبعة احرف، لغات هفتگانه است؛ زيرا
نزول بر لغات سبع، قرائت را براى مردم آسانتر مىكند. قرآن هم مىفرمايد: <هر آينه
ما قرآن را براى وعظ و اندرز، به فهم آسان كرديم»(36)
و اگر خداوند قرآن را بر يك حرف نازل مىنمود، بر مردم سخت بود.(37)
ابن اثير هم در كتاب النهاية در واژه حرف، به بيان حديث سبعة احرف مىپردازد و
از نظر دانشمندان لغت، معناى حرف را بيان مىكند و نزول قرآن بر هفت حرف را
بهمعناى لغات مىداند.(38)
گرچه جمع قابل توجهى از دانشمندان اهل سنت، معناى هفت حرف را در هفت لغت
دانستهاند، اما بزرگانى از اهل سنت، مانند ابن قتيبه نيز منكر چنين وجهى شدهاند.
نامبرده مىگويد: <قرآن جز به لغت قريش نازل نشده است.»(39)
در اين كه مقصود از هفت لغت چيست و آيا هر حرفى را مىتوان به هفت لغت خواند،
پاسخ دادهاند كه اين چنين نيست كه هر حرفى بر هفت لغت باشد، بلكه لغات سبع در قرآن
متفرقند.
اما اين كه كدام لغت اولويت داشته و قرآن نخستين بار بر كدام لغت نازل شده است،
پاسخ دادهاند كه لغت قريش در اولويت بوده است؛ و در اين كه لغات سبعه كدام است، در
ميان دانشمندان طرفدار اين نظريه اختلاف است. برخى به استناد روايت كلبى از
ابىصالح، از ابن عباس روايت كردهاند كه پنج لغت از هوازن و دو لغت ديگر از قريش و
خزاعه است. طبرى ناقلان اين روايت را معتبر نمىداند و مىگويد:
گفته شده است كه پنج لغت از هوازن و دو لغت براى قريش و خزاعه است و روايت آن از
ابن عباس است كه قابل احتجاج نيست. زيرا روايت از كلبى و از ابىصالح است.(40)
همچنين گفته شده است كه مقصود زبان كعبين است. كه طبرى در روايتى از ابىالاسود
دئلى نقل مىكند: <قرآن به زبان دو كعب، كعب بن عمر و كعب بن لوّى، نازل شده است.»(41)
سخن طبرى و ديگران در برگرداندن نزول قرآن بر هفت حرف، به هفت لغت، از جهات ذيل
قابل ترديد است:
1. اين وجه، با بخش زيادى از روايات سبعة احرف، مبنى بر معانى متقارب و هفت بطن
و جواز تبديل كلمات و ... سازگارى ندارد.
2. در هيچ روايتى از پيامبر9 تصريح نشده است كه منظور از احرف، لغات است؛
همچنان كه در هيچ روايت قطعى نبوى، بيان نشده است كه منظور از هفت لغت كداماست.
به همين خاطر معتقدان به اين وجه، در تبيين لغات سبعه دچار اختلاف شدهاند.
3. در برخى از آثارى كه از صحابه روايت شده، آمده است لغات قرآن بيش از هفت مورد
است و سيوطى در النوع السابع و الثلاثون در كتاب الاتقان، تحت عنوان <فيما وقع فيه
بغير لغة الحجاز» استشهاداتى را مىآورد كه قرآن بر لغتهاى هذيل، حمر، جرهم، مذحج،
خثعم، خيس، عيلان، كنده، حضر موت، لخم، حدام، يمامه، خزاعه، تميم، خزرج و ... آمده
است، كه هيچ گونه انحصارى در عدد معينى ندارد.
4. حمل سبعة احرف بر لغات قرآن، با مهمترين روايت سبعة احرف منافات دارد كه در
مورد اختلاف عمر و هشام بن حكيم در سوره فرقان است. در حالى كه آنها هر دو صاحب يك
لغت بودند و آن لغت قريش بود و پيامبر(ص) هر دو قرائت را تأييد نمودند و گفتند:
<قرآن بر هفت حرف نازل شده است.»(42)
5. اگر منظور از هفت حرف، هفت لغت باشد، با اين روايت از ابن مسعود كه مىگويد:
<قرآن بر لغت مضر نازل شده است»، منافات دارد. زيرا سخن از نزول قرآن بر لغت واحد
است.(43)
6. اگر قرآن بر همه لغات نازل شده باشد، ممكن است از فصاحت كافى برخوردار نباشد.
زيرا در نزد برخى از علما، فصاحت قرآن در آن است كه به لسان قريش، كه همان لسان و
لغت پيامبر(ص) است، نازل شده است و آن افصح لغات بود. ابن فارس در فصاحت لغت قريش
مىگويد:
اجماع علما و شعرا و ... بر اين است كه لغت قريش، فصيحترين لغت عرب و
برگزيدهترين لغت است و به همين جهت خداوند آنان را از بين عرب برگزيد و در ميان
آنها، پيامبر(ص) را انتخاب نمود.(44)
7. اگر مقصود از هفت حرف، لغات سبعه باشد و از مرز لغت قريش خارج شده باشد، با
هدف تسهيل بر امت پيامبر(ص) سازگارى ندارد؛ به ويژه آن كه عدد سبعه هم براى بيان
كثرت باشد. زيرا لغت قريش فصيح و روان بوده است و قرائت قرآن بر طبق لغتهاى ديگر
با تسهيل و تيسير سازگارى ندارد.
احمد البيلى
احمد البيلى از محققان معاصر اهل سنت است كه در مسأله قراآت، كتابى تأليف نموده
و معتقد شده است كه احرف سبعه مربوط به بعد از فتح مكه در سال هشتم هجرى است. او
دليل بر ادعاى خويش را، حادثه تاريخى اختلاف بين عمر و هشامبنحكيم مىداند كه پس
از اسلام هشام بن حكيم بود و اسلام او پس از فتح مكه اتفاق افتاده است.
از ادلهاى كه مىتوان بر اساس آن گفت، رخصت بر احرف سبعه بعد از فتح مكه شروع
شده است، حادثه اختلاف بين عمر و هشام بن حكيم است كه پس از اسلام آوردن هشام بوده
است و او اسلام نياورد مگر بعد از فتح مكه(45).
عمر شنيد كه هشام سوره فرقان را بر قرائتى مىخواند كه وى از پيامبر چنين قرائتى را
نشنيده بود.(46)
شايد آنچه، احمدالبيلى را معتقد به شروع داستان احرف سبعه در سال آخر حيات
پيامبر(ص) نموده است، اين مطلب است كه اگر قرآن بر احرف سبعه نازل شده است، چرا عمر
از آن خبر نداشته و بر هشام بن حكيم اعتراض كرده است.
اينجا پرسش ديگرى نيز مطرح است و آن اين كه چگونه ممكن است قرآن در طول 22 سال
بر يك حرف نازل شده باشد، ولى در سال آخر، نزولش بر هفت حرف تعلّق گرفته باشد.
قرآنى كه براى مدت 22 سال بر يك حرف نازل و خوانده شده است، چگونه مىبايد مجدداً
تغيير نمايد و تمامى آن بر هفت حرف خوانده شود؟
اگر هدف از سبعة احرف، تسهيل و توسعه بود، چرا از روزهاى نخست چنين نشد؟ ضمن اين
كه چه دليلى بر نزولهاى هفت گانه در سال آخر وجود دارد؟ آيا رخصت پيامبر(ص) در
حادثه عمر و هشام بن حكيم -در صورت صحت- دلالت بر شروع احرف سبعه در سالهاى آخر
حيات پيامبر(ص) دارد؟ يا دلالت بر مجاز بودن آن از روز نخست داشته، ولى عمر از آن
بى خبر بوده است!؟
محمد ابوزهره
ايشان نيز از محققان معاصر اهل سنت در موضوعات علوم قرآنى است. وى معتقد است كه
نص مكتوب قرآن بيش از يكى نبوده است و حروف سبعه، مربوط به قراآت است و آن نص واحد
قرآن، تحمل قراآت سبعه (حروف سبعه) را دارا بوده و هيچ گونه تغييرى نيافته است.
زيرا حروف سبعه مربوط به الفاظ و ... نبوده است كه با تغيير آنها، كتابت قرآن نيز
تغيير نمايد، بلكه مربوط به قراآت بود. او مىگويد:
نص مكتوب (قرآن) واحد بوده است كه در آن تغييرى رخ نداده است و آن تحمل چندين
قرائت را دارا بوده است. نصى كه در دوران پيامبر(ص) نوشته شد، هيچ تغييرى در آن
ايجاد نشد و حروف سبعه بر روى آن جريان پيدا نكرد. بلكه حروف سبعه در قرائت قرآن
بود، نه در كتابت آن و اجازه پيامبر(ص) هم در قرائت بوده نه در كتابت.(47)
چنين مطلبى در صورتى، درست است كه قرآن اِعراب و نقطه گذارى نشده بود و هنگامى
كه اِعراب و نقطه گذارى شد، چگونه ممكن است هفت حرف را بر تابد؟ از طرفى ديگر ايشان
معتقد است:
هدف عثمان در جمع قرآن، كتابت آن بر حرف واحد از حروف سبعه بود. وى قرآن را جمع
نكرد، مگر براى ثبت و حفاظت حرفى كه باقى مانده و از پيامبر به صورت مكتوب روايت
شده بود، تا آن كه همه مسلمين بر آن متفق شوند.(48)
اگر كتابت قرآن بر مبناى ايشان، نخست بر ساختارى بود كه مربوط به قرائت خاصى
نبود و تمامى قراآت، امكان انطباق بر آن را دارا بودند، چگونه آن كتابت از بين رفت؟
و اگر عثمان مىخواست، بر همان كتابت برگردد، مىبايد كتابت او در ساختارى باشد كه
قراآت و حروف سبعه بر آن جايز باشد نه بر يك حرف؛ آنچنانكه ايشان معتقدشده است.
زيرا اگر بر يك حرف مىنوشت، حروف ديگر كه از قراآت بودند و نازلشده از سوى خداوند
بودند، از بين رفته محو مىشد.
ابهام و تحيّر در معناى سبعة احرف نزد دانشمندان اهل سنت
هر قدر، آراى علماى اهل سنت در مورد معناى سبعة احرف، بيشتر مطالعه و بررسى
مىشود، تحيّر و ابهام آنان روشنتر مىگردد؛ زيرا هيچ كدام نتوانستهاند خود و
ياران خود را قانع نمايند كه مقصود از سبعة احرف چيست. بلكه همواره براى آنها،
معناى روايت سبعة احرف، مبهم و تاريك بوده است. آنان فقط به ديگران توصيه مىكنند
كه با وجود روشن نبودن معناى روايت بايد آن را پذيرفت؛ چون حديث نبوى است.
ابهام در نظريه سبعة احرف، آنچنان گسترده است كه ابنجزرى، دانشمند معروف و
بزرگ اهل سنت، به گفته خود سى سال در آن تأمل و انديشه كرده است.(49)
حتى ابن جزرى هم پس از سى سال تأمل و مطالعه علمى در معناى روايت سبعة احرف، فتح
علمى خويش را با ترديد بيان مىكند و مىگويد: <يمكن أن يكون صواباً؛ احتمالاً
معناى روايت چنين است». آيا حضرت رسول(ص) و خداوند متعال، مردم و علما را در ابهام
گذاشتهاند؟! يا آن كه نسبت روايت سبعة احرف به پيامبر(ص) بىاساس است؟ گويا پس از
ارتحال حضرت رسول(ص)، در زمانى كه قراآت قرآن افزايش يافت، خليفه اول براى حل مشكل
قراآت و توجيه آنها نيز، معتقد به تساهل در نص قرآن بود و براى توجيه قراآت، حديث
سبعة احرف را بر پيامبر بست. زيرا مهمترين روايت سبعة احرف، از زبان عمر به
پيامبر(ص) نسبت داده شده است.
بنابر اين منشأ نسبت سبعة احرف به پيامبر(ص) و اين همه ابهام و اجمال، عمر است.
زيرا خود معتقد به تسامح درآيات بود و لذا از جمعآورى قرآن در مصحف واحد و همسان
و نشر آن براى مردم، پرهيز داشت. او جمعآورى قرآن را امرى حكومتى و در انحصار خود
مىدانست. در تاريخ المدينه آمده است:
هارون بن عمر دمشقى ما را حديث كرد كه ... انصار نزد عمر رفتند و گفتند:
مىخواهيم قرآن را در يك مصحف جمعآورى نماييم. او گفت: شما مردمى هستيد كه زبان
شما، داراى لهجه است و من وجود لهجه را در قرآن سزاوار نمىدانم و از اقدام آنها
جلوگيرى نمود.(50)
همچنين گفتهاند:
زيد بن ثابت با عمر در مورد جمعآورى قرآن مشورت نمود. عمر ممانعت كرد و گفت:
شما قومى هستيد كه لحن و لهجه داريد. و زيدبن ثابت با عثمان مشورت كرد و او اجازه
داد.(51)
مبحث دوم: ديدگاههاى مستشرقان و نقد آن
برخى از مستشرقانى(1)
كه درباره علوم قرآن اظهار نظر نمودهاند، حديث سبعة احرف را نيز مورد مداقّه قرار
دادهاند. اين گروه بر اساس روايات اهلسنت و برداشت آنان از سبعة احرف، سخنانى
گفتهاند. گرچه برخى مانند گلدزيهر، حديث سبعة احرف را حديثى شاذ و غير مستند
دانستهاند،(2)
كسانى هم بر اساس روايت سبعة احرف، در مورد قرآن، ديدگاههايى ارائه نمودهاند كه
قابل ملاحظه است. برخى از آنها، به اختصار نقل و نقد مىشود:
گلدزيهر(3)
گلدزيهر، از جمله مستشرقانى است كه در مورد مذاهب تفسيرى مسلمانان، اظهار نظر
نموده است. كتاب او را كه دكتر عبدالحليم نجّار تحت عنوان مذاهب التفسير الاسلامى،
ترجمه و نقد نموده، بيانگر آراى او در مورد قرآن است.(4)
او در نخستين صفحات كتاب خود اشاره مىنمايد كه قرآن، به جهت تعددّ قراآت، نص واحدى
ندارد و هيچ كتابى از جهت اضطراب نص، همانند قرآن نيست او مىگويد:
هيچ كتاب قانون گذارى يافت نمىشود كه جمعى معتقد باشند كه آن نص وحى الهى و از
قديمىترين نصوص است و حال آن كه نص آن مضطرب و ناپدار باشد؛ آن چنان كه اين اضطراب
و ناپدارى در مورد قرآن يافتمىشود.(5)
همو مىگويد:
اكنون نص واحدى براى قرآن موجود نيست ... و نصى هم كه تلقى بهقبولشده (يعنى
قرائت مشهور) در بيان جزئيات، يكسان نيست ومربوط به كتابت قرآن در عهد عثمان
مىشود، كه به اهتمام او شكلگرفتو او با هدف دفع خطر مجسمى كه از نقل متفاوت كلام
خدا درصورتهاى مختلف در بين مردم حكايت داشت، چنين اقدامى را انجام داد.(6)
گلدزيهر در بخشى ديگر از كتاب خود معتقد است كه هيچ رابطهاى بين حديث سبعة احرف
با قراآت نيست، به شكلى كه بر اساس روايت سبعة احرف، همه قراآت، كلام اللَّه و منزل
از نزد خداوند باشند. بلكه وقتى اختلاف قراآت شروع شد، پيامبر براى تأييد آنها
روايت سبعة احرف را بيان داشت. ضمن اين كه حديث مذكور، شاذ و غير مسند است و عدد
سبعه هم بيان كثرت است. او مىگويد:
مقتضاى اين حديث كه خداوند قرآن را بر هفت حرف نازل نموده است، اين است كه هر
كدام از هفت حرف، از طرف خداوند نازل شدهاند. اين حديث گرچه شباهت بسيارى به رأى
تلمود دارد كه براساس آن تورات هم به لغات فراوانى در زمان واحد نازل شده است، ليكن
روشن است كه هيچ ربطى به رأى مذكور (كه بر اساس سبعة احرف، تمام آنها نازل از نزد
خداوند هستند) ندارد و حديث سبعة احرف به معناى صحيح آن، كه علماى اسلامى هم بر
معناى واقعى و روشنى از آن آگاه نشدهاند، اساساً ربطى به اختلاف قراآت ندارد.(7)
گلدزيهر معتقد است كه باشيوع اختلاف قراآت، پيامبر(ص)، روايت سبعة احرف را بيان
نمود. عدد سبعه هم بيان كثرت است و روايت نزد ابىعبيد شاذ و غيرمسند است. او
مىگويد:
پيامبر(ص) روايت (سبعة احرف) را در هنگامى بيان داشت كه دامنه اختلاف قراآت در
مورد نص قرآن رو به افزايش نهاده بود و ظاهراً، مقصود از عدد در روايت سبعة احرف،
مفهوم عدد ثابت از هفت نيست؛ روايتى كه گرچه در جوامع حديثى اهل سنت نقل شده است،
ولى شخص مطمئنى مثل ابىعبيد قاسم بن سلام (م 224 ه'.ق) آن را محكوم و مطرود به شاذ
و غيرمسند بودن، نموده است. بلكه مقصود از سبعه، حتى در صورتى كه دليلى بر اختلاف
قراآت باشد، بيان كثرت است و لذا قرآن بر حروف فراوانى نازلشده است و هر كدام از
آنها به طور مساوى، كلام خداوند و درحد اعجاز هستند.(8)
نقد و بررسى كلام گلدزيهر
آنچه در سخن او قابل بررسى است و گلدزيهر بر آن تأكيد دارد، اضطراب نص قرآن به
جهت اختلاف در قراآت و تأييد آنها از سوى پيامبر(ص) به استناد حديث سبعة احرف
مىباشد. اما همچنان كه خود ايشان نيز يادآور شدهاند، اساس حديث سبعة احرف قطعى
نيست و هيچ رابطهاى بين سبعة احرف و قراآت نيست. روايت سبعة احرف نمىتواند توجيهى
براى اختلاف در قراآت باشد؛ زيرا در زمان پيامبر(ص)، بيش از يك قرائت وجود نداشته و
نص قرآن از هيچ گونه اضطرابى برخوردار نبوده است. گرچه اختلاف قراآت در مواردى به
وجود آمد، اما با نظارت ائمه أطهار(ع)، نصقرآن، همواره ثابت ماند و آنان قرائت
صحيح را بيان مىداشتند.
هم اكنون نص ثابتى در نزد مسلمين كه همان قرائت عاصم است، وجود دارد و ائمه(ع)،
قرائت <ناس» را كه همان قرائت معروف است، مورد تأييد قرار داده و از هرگونه اضطراب
و تغيير در نص قرآن جلوگيرى كردهاند. در بحث قراآت روشن مىشود كه قطعيت آنها قابل
اثبات نيست؛ مگر قرائت عاصم. بنابراين هيچ يك از صحابه و تابعين از پيش خود مجاز
نبودهاند تا در متن قرآن تغييرى بدهند و همچنان تا به امروز نص قرآن محفوظ مانده
است.
سخن عمر نيز مبنى بر نزول قرآن بر هفت حرف، صحيح نيست. زيرا استناد عمر به سخن
پيامبر(ص) در مورد اختلاف وى با هشام بن حكيم در سال آخر حيات پيامبر(ص) بوده است.
چگونه ممكن است قرآن در طول 22 سال نزول، بر يك حرف باشد و در سال آخر بر هفت حرف
نازل گرديده باشد! هدف عمر از چنين استنادى به پيامبر(ص)، براى توجيه قراآت و بر
اساس اعتقاد بر تساهل در نص قرآن بود كه از فكر وى ناشى مىشد و مورد تأييد ديگر
صحابه از جمله حضرت على(ع) و ... نبود. لذا در زمان خلافت ابابكر، از سبعة احرف
خبرى نيست. پيامدهاى ناگوار گسترش قراآت، عثمان را واداشت كه قرآن را بر يك حرف و
قرائت واحد، سازگار نمايد و اقدام به توحيد مصاحف در قراآت نمود. لذا اقدام عمر كه
مستشرقان را به شبهه انداخته است، نزد شيعه اعتبار و حجيت ندارد.
ضمن اين كه در فصل پنجم روشن خواهد شد كه نزول قرآن بر حرف واحد بوده است و
تعدّد نزول، سخنى بىاساس است و نص قرآن ثابت و محفوظ مانده است؛ همچنان كه خداوند
بر حفظ آن وعده فرموده است: إنّا نَحْنُ نَزَّلنا الذِّكْرَ وَ إنّا لَهُ
لَحافِظُونَ؛(9)
ما قرآن را نازل كرديم و ما به قطع نگهدار آنيم.
شيخ عبدالفتاح عبدالغنى القاضى در نقد كلام گلدزيهر مىگويد:
بر نص قرآن، هرگز اضطراب عارض نمىشود. همچنان كه محال است بر آن دوگانگى و عدم
ثبات چيره گردد. زيرا معناى اضطراب و قلق و عدم ثبات در نص قرآن، آن است كه نص قرآن
بر وجوه مختلفى و صور متعددى خوانده شود؛ به شكلى كه بين آنها در معنا، مراد و هدف،
سازگارى نباشد و وحى از غير وحى باز شناخته و ثابت از غير ثابت، مجزا نشود. چنين
اضطرابى در قرآن منتفى است.(10)
گرچه عبدالغنى القاضى در مقام دفع شبهه گلدزيهر است، اما به نحوى آن را پذيرفته
است. زيرا تعريفى كه او براى اضطراب مىنمايد، با توجه به قبول تواتر قراآت در
قرآن، امرى اجتناب ناپذير است. ايشان در بخش ديگرى از سخن خود، بيان مىكند كه
اختلاف و ناسازگارى در كلام بشر پذيرفته شده نيست، چه رسد به كلام خداوند متعال.
حتى پيامبر(ص) هم مجاز نبودند در آيات وحى، تغييرى دهند و هيچ صحابى و تابعى چنين
اجازهاى را نداشته است. سخن وى در واقع ترديد در كلام عمر است كه مىگويد: <القرآن
كلّه صواب ما لميجعل آية عذاب برحمة و ...»؛ يعنى قرآن و وجوه آن تماماً، سخن حق
است (و جايگزينى مجاز است)، مادامى كه آيه عذاب به رحمت تبديل نشود. اين همان سخنى
است كه شبهات مستشرقين را برانگيخته است. او مىگويد:
اختلاف قراآت، همانا اختلاف تنوع و تغاير است، نه اختلاف تعارض و تضارب. زيرا در
كلام عقلا از بشر هم، تصور اختلاف تعارض و تضارب وجود ندارد، چه رسد به كلام
پروردگار جهان. بر اين اساس، محال است كه نص قرآن را اضطراب و قلق فراگيرد.(11)
كلام وى در مورد قرآن با توجه به استدلال وى صحيح است و حق هم چنين است كه نص
قرآن از هر گونه اختلافى عارى است؛ همان طور كه خود قرآن نيز فرموده است: أَفَلا
يَتَدّبَرُونَ القُرآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لوَجَدُوا فِيهِ
اخْتِلافاً كثيراً؛(12).
آيا شما در قرآن تدبر نمىنماييد و اگر از نزد غير خدا بود، هرآينه شما در آن
اختلاف فراوان مىيافتيد. باوجود اين تصويرى كه برخى از علماى اهل سنت از قرآن و
نزول و قراآت آن، ارائهمىكنند، قهراً موجب چنين شبهاتى مىشود. همو مىگويد:
قرآن بر پيامبر(ص) نازل و ثبت شد، در حالى كه او نمىتوانست در كلماتقرآن تبديل
و جايگزينى نمايد چه كلمهاى به كلمهاى و چه حتى حرفى به حرفى. پيامبر(ص) اشاره
مىفرمايد كه چنين كارى معصيتى است كه بر او شديداً عقاب اخروى مترتب مىشود؛ زيرا
خداوند مىفرمايد: <هنگامى كه آيات روشن ما بر آنها خوانده مىشود، كسانى كه ايمان
به ملاقات ما (و روز رستاخير) ندارند، مىگويند: قرآنى غير از اين بياور، ياآن را
تبديل (به آيات و كلمات ديگرى) نما. بگو: من حق ندارم كه ازپيش خود آن را تغيير
بدهم. فقط از چيزى كه بر من وحى مىشود، پيروى مىكنم. من اگر پروردگارم را
نافرمانى كنم، از مجازات روز بزرگ قيامت مىترسم.» وقتى پيامبر(ص) نمىتواند كلمات
قرآن را جايگزين نمايند و چيزى از آن را تغيير دهد، آيا از ميان صحابى يا تابعين يا
ديگران، كسى مىتواند كلمهاى را در جاى كلمه ديگرى (از آيات قرآن) يا حرفى را در
جاى حرف ديگرى قرار دهد(13)؟!
كلام عبدالفتاح كه، پيامبر(ص) هم نمىتوانست تغييرى در قرآن بدهد، سخنى صحيح و
مورد قبول شيعه و اهل سنت مىباشد.
رژى بلاشر(14)
در ميان دانشمندان غربى، رژى بلاشر، مستشرق فرانسوى، جايگاه ويژهاى دارد. از
مهمترين اقدامات او، ترجمه خوبى است كه از قرآن ارائه نمود. كتابى نيز تحت عنوان
در آستانه قرآن، ترجمه دكتر محمود راميار، از او باقىمانده كه به برخى از مباحث
قرآنى پرداخته است. بلاشر نيز، مانند گلدزيهر، قرآن را داراى نص ثابتى نمىداند.
اومىگويد:
در مدت سى سال، يعنى در طول دورهاى كه از خلافت على(ع) (35ه'.ق.) تا خلافت
خليفه پنجم اموى عبدالملك (65ه'.ق.) طول مىكشد، اوضاع مبهم به نظر مىرسد. در اين
مدت تمايلات مختلفى با هم رودررو مىشوند. ولى مصحف عثمان همچنان بر نفوذ خود
مىافزايد زيرا پشتيبان آن، فرقهاى است كه آن را تدوين نموده و در سوريه مقام
شامخى دارد. شايد مقارن همين ايام بوده كه نظريهاى به وجود مىآيد كه نشان مىدهد
تا چه اندازه اقدام عثمان ضرورى بوده است. براى پارهاى از مؤمنان به واقع اين
كلمات قرآن نبود كه اهميت داشت، بلكه مهم توجه به روح آن و معناى آن بود. از آن
موقع به بعد، اگر كلماتى تنها مترادف بودند و اختلاف ديگرى نداشتند، انتخاب آنها
يكسان و مساوى بود. بنابراين، نظريه <از حفظ خواندن بر حسب معنا»، در حقيقت بسيار
خطرناك بود؛ زيرا رواج قرآن را به ميل و هوس افراد واگذار مىكرد.(15)
ديدگاه بلاشر، مبتنى بر افكار و تصوراتى است كه مورد پذيرش مسلمين، به ويژه شيعه
نيست؛ زيرا نص قرآن از زمان حيات پيامبر(ص) ثابت بوده و هيچ كس مجاز نبود در آن دست
برد و يا واژگان آن را تغييردهد. حتى خود پيامبر(ص) هم به چنين كارى مبادرت
نمىنمود؛ زيرا تمام آن كلام خداوند بود.
چنين تصورى -كه در ذهن بلاشر آمده است- فراورده روايت سبعة احرف و شبيهآن است
كه تمام آنها مجعول و غير صحيح است. همچنان كه در بحث جمع قرآن گذشت، جمعآورى
قرآن در زمان پيامبر(ص) بوده است و تمامى كلمات و حروف آنها با نظارت خود حضرت ثبت
شده است و از نص ثابتى برخوردار است. زمينه چنين شبهاتى را كسانى به وجود آوردند كه
معتقد شدند پيامبر(ص) در مقطع خاصى به استناد سبعة احرف، چنين اجازهاى را صادر
فرموده است. دكتر عبدالصبور شاهين مىگويد:
خطرناكترين سخن در مورد قرآن، آن است كه بلاشر مىگويد: <مسلمين مجاز بودند
قرآن را با قرائت به معنا بخوانند و نه حروف و نصوص آن را...» در واقع اباحه قرائت
حرفى جاى حرف ديگر (قرائت به معنا) رخصتى موقت در عهد پيامبر(ص) به جهت تيسير و
تسهيل بود؛ آن هم براساس قرائتى كه فرد آموخته بود. اين زمينهها در زمان عثمان
بهپايانرسيد.(16)
دكتر عبدالصبور شاهين، در پاسخ به سخن بلاشر، اشاره به رخصت پيامبر(ص)مىنمايد.
اما معلوم نيست او به چه استنادى، چنين رخصتى را به پيامبر(ص) نسبت مىدهد. آيا
معناى اين رخصت ادعايى، چيزى غير از عدم ثبوت نص قرآنى است؟ گرچه در مقطع كوتاهى
باشد؟ اساساً اگر چنين رخصتى، كه وجود آن مجهول است، از طرف دانشمندان مسلمان، بيان
نمىشد، مستشرقين هرگز به خود اجازه نمىدادند كه بر اساس آن، نص قرآن را ناپايدار
قلمداد كنند.
در هر حال نقل به معنا كه به پيامبر(ص) و مسلمين در مورد آيات، نسبت داده
مىشود، سخنى بىاساس و سست است كه به هيچ وجه مورد پذيرش دانشمندان و مفسران شيعه
و جمعى از انديشمندان اهل سنت، نيست. بلكه نص قرآن از نخستين روزهاى نزول وحى
تاكنون، ثابت بوده است. اقليتى هم كه متمايل به <قرائت به معنا» در مورد قرآن
شدهاند، به استناد اين سخن عمر بوده است كه قرآن تمامش صواب است. در حالى كه چنين
استنادى نسبت به پيامبر(ص) از تفردات عمر است و ديگر صحابه از نسبت آن بر پيامبر(ص)
خوددارى نمودهاند. رژى بلاشر در بخش ديگرى از كتاب خود به قراآت و قاريان اشاره
مىنمايد و مىگويد:
در حدود اواسط قرن سوم، جريانى بسيار قوى مشاهده مىشود كه سعىدارد تنها هفت
قارى را نماينده قراآت قرآن بداند. اين فكر بارواياتنيز پشتيبانى مىشود. بنابر دو
خبر كه مىگويند به ابنعباسوخليفه عمر مىرسد، محمد(ص) شخصاً تأييد نموده است كه
قرآن بر هفت حرف نازل شده است. اين كلمه احرف جمع حرف، معمايىشده و در حدود چهل
تفسير درباره آن پيش آمده است. چنينبهنظر مىرسد كه در اينجا معناى احرف، همان
قرائت باشد... دراينجا بهخوبى مىتوان علت اين تعيين و محدود نساختن به هفت را
شناخت. در آن وقت در موقعيت دشوارى قرار گرفته بودند، قرآن درآنباره اشارهاى
نداشت، اما در روايات توضيحى پيدا شد و موجب رهايى از آن مخمصه گرديد.(17)
رژى بلاشر، معتقد شده است كه اِسناد سبعة احرف، بيش از دو روايت نبودهاست، كه
اين اعتقاد تا حدودى به واقعيت نزديكتر است، تا سخن كسانى كه آنرا متواتر
دانستهاند. او حرف را به معناى قرائت گرفته است، كه البته با ديگر تفاسيردر مورد
روايت سبعة احرف سازگارى ندارد. از اشتباهات او، اعتقاد به ضرورت عدد هفت است كه
مىگويد مسلمين در موقعيت دشوارى قرار گرفتند، لذا عدد هفت موجب رهايى آنان شد.
ظاهراً منظور او از تنگناى مسلمين، اختلاف قراآت است، كه با توجه به قرائت معتبر
عاصم، مشكلى وجود نداشت. لذا اساس روايت سبعة احرف قطعى نيست، تا بتواند مشكلى را
حل نمايند. بلكه خود مشكلآفرين شده است.
آرتور جفرى(18)
او نيز از مستشرقانى است كه در مورد نص قرآن، اظهار نظر نموده و در مقدّمهكتاب
المصاحف از ابىبكر عبداللَّه بن ابىداود سليمان بن الاشعث السجستانى
(متوفاى316ه'.) بيان داشته است كه قراآت شاذ و تفسير و ... قرآن نيست و
مصاحفداراى اختلاف بودند. دكتر عبدالصبور شاهين، كلام وى را چنين نقلمىكند:
<تمام (قراآت) از قرآن نيست، بلكه از باب (اضافاتى است) كه ذكرنموديم.»(19)
نولدكه(20)
نولدكه، مستشرق آلمانى هم معتقد است كه به علّت اختلاف قراآت، كه از اختلاف
لهجات ناشى شده است، نص واقعى براى قرآن يافت نمىشود. وى مىگويد:
كتابت قرآن در شرايطى آغاز شد كه به جهت برخى اختلافات در قراآت، بهدرجه كمال
خود نرسيد.(21)
دكتر حازم پس از نقل كلام نولدكه مىگويد:
آنچه مستشرقين را به چنين وهمى (يعنى اضطراب نص قرآن) انداخته است، جهل آنان به
اسباب تلقى قرآن توسط مسلمين است؛ البته اگر خوشبين باشيم. زيرا اعتماد در نقل
قرآن، به قلوب و صدور و حافظهها بوده است، نه به مصاحف و كتب. قراآت پيش از تدوين
مصاحف عثمانى رواج يافت، و بناى قرّا در قرائتشان بر روايت و نقلها بود، نه به
آنچه در مصاحف مىخواندند.(22)
عمر لطفى نيز سخن نولدكه را چنين نقل مىكند:
اينكه مصحف عثمان آن چنان كه تهيه شد، از خطا به دور نبود، امرى مسلم بين
مسلمين، است.(23)
عمر لطفى مىگويد:
از اخبار استفاده مىشود كه راهى براى تغيير در نص عثمانى نبوده است؛ حتى اگر در
آن خطا هم بوده باشد... بنابراين متصديان آن نص قرآن، يعنى عثمان و عاملان او و حتى
پيامبر(ص) نيز، از خطا و تهمت كوتاهى در لغت و مضمون قرآن به دورند.(24)
ديدگاه مستشرقان، مانند گلدزيهر و رژى بلاشر و آرتور جفرى و در رأس آنان، نولدكه
و ديگران مانند بروكلمان و بوهل و ... كه در مورد قرآن اظهار نظر كردهاند، عمدتاً
بر رواياتى استوار است كه جمعآورى قرآن را در زمان پيامبر(ص) نمى دانند. طبق اين
اخبار، قرآن، در زمان عثمان، جمعآورى شد و مسلمين هم مجاز بودند قرآن را بر هر
قرائتى و با هر حرفى بخوانند. زيرا قرآن بر هفت حرف نازل شده بود و تبديل كلمات
مترادف و هم معنا به يكديگر امرى مجاز شمرده مىشد. در حالى كه در بحث جمعآورى
قرآن بيان شد كه جمعآورى قرآن در حيات پيامبر(ص)، به قلم كتّاب مخصوص و با نظارت
پيامبر(ص) بود. پس از ارتحال حضرت، جمع در شكل واحد صورت گرفت و هيچ ربطى به متن
قرآن نداشت و هيچ كس مجاز نبود در آن تغييرى بدهد؛ به ويژه آن كه قرآن وعده حفظ خود
را داده و خاندان ولايت هم خود بر حفظ آن نظارت كامل داشتند.
لذا روايات مذكور در مورد جمع قرآن بىاساس و از نظر شيعه پذيرفته شده نيست.
حديث سبعة احرف هم كه مهمترين منشأ شبهات مستشرقان است، پذيرفتنى نيست و استناد آن
نيز به پيامبر(ص) نه معقول است، زيرا چگونه ممكن است كه كتاب جاويدان مسلمين، نص
ثابت و پايدارى نداشته باشد و تزلزل و اضطراب در او راهيابد؟ و نه دليلى بر
نزولهاى هفتگانه و در صورت تفسير كثرت از عدد سبعه، بر نزولهاى فراوان، وجود
دارد. بلكه نص قرآن ثابت و پايدار است و اعجاز قرآن، بر متن ثابت و قطعى استوار
است.
دانشمندان و انديشمندان اهل سنت نيز مىبايد در مورد سبعة احرف و مسئله قراآت،
چنان سخن بگويند كه مستند به ادله عقلى و نقلى محكم و استوار باشد و تصويرى واقع
بينانه از نص قرآن ارائه نمايند، تا زمينهاى براى شبهات مستشرقان باقى نماند.
براى پرهيز از طولانى شدن بحث از بررسى سخنان ديگر مستشرقان، مانند بروكلمان و
بوهل و ... خوددارى شد. ضمن اين كه، سخنان آنان نيز در مورد نص قرآن شبيه به يكديگر
و مانند سخنان گلدزيهر و نولدكه و آرتور جفرى و رژى بلاشر است.
پىنوشتها:
1 . الجامع لاحكام القرآن، ج1، ص32.
2 . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص212.
3 . الاتقان فى علوم القرآن، ج1، ص145.
4 . زرقانى، مناهل العرفان، ج1، ص137.
5 . زرقانى، مناهل العرفان، ج1، ص137.
6 . مشكل الآثار، ج4، ص191.
7 . الابانة عن معانى القراءات، ص 38، تحقيق الدكتور عبد الفتاح اسماعيل شلبى.
8 . صبحى صالح، مباحث فى علوم القرآن، ص 103.
9 . الاتقان فى علوم القرآن، ج1، ص145.
10 . محاسن التأويل، ج1، ص177.
11 . مباحث فى علوم القرآن، ص 104.
12 . تفسير طبرى، ج1، ص37، ح 19.
13 . كتاب وى مخطوط مىباشد و در دسترس عموم نيست. دكتر حسن ضياء الدين عتر در كتاب
الأحرف السبعة به نقل از آن ذكر مىكند، ص 160.
14 . مناهل العرفان، ج1، ص155 و النشر فى القراءات العشر، ج1، ص27.
15 . مؤمنون (23) آيه 8.
16 . سبأ(34) آيه 19.
17 . بقره (2) آيه 282.
18 . ليل (92) آيه 3.
19 . ق (50) آيه 19.
20 .بقره (2) آيه 259.
21 . طه (20) آيه 9.
22 . مباحث فى علوم القرآن، ص 108.
23 . النشر فى القراءات العشر، ج1، ص26.
24 . النشر فى القراءات العشر، ج1، ص26.
25 . البيان فى تفسير القرآن، ص 188.
26 . الجامع لأحكام القرآن، ج1، ص32.
27 . ابن خطيب، الفرقان، ص 132.
28 . اعجاز القرآن و البلاغة النبويه، ص 68.
29 . البيان فى تفسير القرآن، ص 192.
30 . البيان فى تفسير القرآن، ص 192.
31 . تفسير طبرى، ج1، ص43.
32 .ابى عبيد قاسم بن سلّام، غريب الحديث، ج3، ص159.
33 . الابانة عن معانى القراءات، ص 80، تحقيق الدكتور عبدالفتاح اسماعيل.
34 . أبومحمد عبدالحق بن عطيه الغرناطى، المحرر الوجيز فى تفسير الكتاب الغدير،
ج1، ص59.
35 . مقدمه روح المعانى فى تفسير القرآن، الفائدة الخامسة، ج1، ص21.
36 . قمر (54) آيه 17.
37 . البرهان فى علوم القرآن، ج1، ص226.
38 . ابن اثير، النهايه، ذيل واژه حرف.
39 . تفسير طبرى، ج1، ص51.
40 . تفسير طبرى، ج1، ص51.
41 . همان، ص52.
42 . البيان فى تفسير القرآن، ص 186.
43 . جزائرى، التبيان لبعض المسائل المتعلقة بالقرآن على طريق الاتقان، ص 82 .
44 . همان.
45 . ابن اثير، اُسدُ الغابة فى معرفة الصحابة، ج5، ص61: هشام بن حكيم، و هو
أسْلَمَ يومَ الفتحِ.
46 . احمد البيلى، الاختلاف بين القراءات، ص39 .
47 . محمد ابوزهره، المعجزة الكبرى القرآن، ص 36.
48 . همان، ص39.
49 . ابن جزرى، النشر فى قراءات العشر، ج1، ص26.
50 . عمر بن شبّه، تاريخ المدينه، ج2، ص705.
51 . مصنف ابن ابىشيبه، ج7، ص151.
1 . واژه مستشرقان (Orientalism) عنوان آن گروه از دانشمندان غربى است كه به مطالعه
و بررسى علوم شرق پرداختهاند. از مهمترين مطالعات آنها، ترجمه قرآن و بررسى تاريخ
قرآن است.
2 . گلدزيهر، مذاهب التفسير الاسلامى، ترجمه دكتر عبدالحليم نجار، ص 54.
3 . گلدزيهر (Goldziher) در 22 ژوئن 1850 ميلادى در شهر اشتولويسنبرگ مجارستان به
دنيا آمد.
4 . وى از خانواده صاحب مقام و بلند پايه يهودى بود. در سال 1870 ميلادى دكتراى خود
را درباره يك مفسّر يهودى اخذ نمود. او مدتى در قاهره، اقامت گزيد و سفرهايى به
سوريه و فلسطين نمود. او چندين اثر درباره اسلام نگارش نمود كه آخرين آنها، در سال
1950 ميلادى در اواخر عمر او، مذاهب تفسير بود كه به بررسى متن قرآن و گرايشهاى
تفسيرى آن پرداخته است. او در سال 1921 ديده از جهان فروبست. (فرهنگ خاورشناسان،
نوشته عبدالرحمن بدوى)، ترجمه شكراللَّه خاكرند، ص 328.
5 . گلدزيهر، مذاهب التفسير الاسلامى، ص 4، ترجمه دكتر عبدالحليم نجار.
6 . همان، ص 6 .
7 . همان، ص53 .
8 . همان، ص54.
9 . حجر (15) آيه 9.
10 . عبدالفتاح عبد الغنى القاضى، القراءات فى نظر المستشرقين والملحدين، ص 11- 12.
11 . همان، ص 18.
12 . نساء (4) آيه 82 .
13 . عبدالفتاح عبد الغنى، القراءات فى نظر المستشرقين و الملحدين، ص 85 .
14 . رژى بلاشر= (Regis Blachere) در 30 ژانويه 1900 ميلادى در پاريس به دنيا آمد.
15 ساله بود كه روانه مراكش شد. در آن وقت مراكش، مستعمره فرانسه بود. در 1929 به
عضويت مركز تحقيقات عالى مغرب درآمد. رساله دكتراى او درباره ابوالطيب متنبى، شاعر
عرب در قرن چهارم و ترجمه كتاب طبقات الامم به زبان فرانسوى بود. از جمله آثار
معروف او: تاريخ ادبيات عرب و ترجمه قرآن و كتاب در آستانه قرآن مىباشد
(in troduction an coran edithion 1950 .)
او كه در زمينه اسلامشناسى از سرشناسان جهان غرب است، در سال 1973 فوت نمود.
(فرهنگ كامل خاورشناسان، نوشته عبدالرحمن بدوى، ترجمه شكراللَّه خاكرند، ص 64).
15 . رژى بلاشر، در آستانه قرآن، ترجمه دكتر محمود راميار، ص 77 - 86 .
16 . دكتر عبدالصبور شاهين، تاريخ القرآن، ص 85.
17 . رژى بلاشر، در آستانه قرآن، ص143- 144.
18 . آرتور جفرى (.Arthur jeffery) دانشمند خاور شناس امريكائى صاحب تأليفاتى
درباره اسلام از جمله: موضوعاتى در مورد متن قرآن:
لندن .
The material for the history of the text of the quran 1937.
كتاب مذكور در مقدمه و ملحق المصاحف چاپ شده است.
19 . دكتر عبدالصبور شاهين، تاريخ القرآن، ص82.
20 . تئودور نولدكه (Theodor noldeke) از مشهورترين خاورشناسان آلمانى است كه در
دوم مارس 1836 ميلادى در شهر هاربورگ به دنيا آمد. در سال 1856 ميلادى دكتراى
مقدماتى خود را با رسالهاى در تاريخ قرآن (Geschte des qurans) دريافت كرد. تاريخ
قرآن، مهمترين و مشهورترين كتاب او شد و در سال 1858 از طرف آكادمى پاريس،
جايزهاى براى تحقيق در مورد تاريخ قرآن دريافت نمود. او در سال 1930 در گذشت.
(فرهنگ كامل خاورشناسان، عبدالرحمن بدوى، شكراللَّه خاكرند، ص 419).
21 . دكتر حازم سليمان الحلى، القراءات القرآنيه بين المستشرقين و النحاة، ص 30.
22 . همان، ص 31.
23 . عمر لطفى العالم، المستشرقون و القرآن، ص 154.
24 . همان.