مثالهای زیبای قرآن جلد ۱

آية اللّه العظمى مكارم شيرازى(مدّظلّه)
گردآورى و تنظيم: ابوالقاسم عليان نژادى

- ۹ -


فصل هفدهم

شانزدهمين مثال: عالم منحرف

خداوند متعال در آيات 175، 176، 177 سوره اعراف در شانزدهمين مثل مى فرمايد: «وَاتلُ عَلَيْهِمْ نَبَاَ الَّذى آتَيْناهُ آياتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوينَ، وَلَوْ شَئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَلكِنَّهُ اَخْلَدَ اِلى الاَْرْضِ وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكُهُ يَلْهَثْ ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ».

بر آنها بخوان سرگذشت آن كس را كه آيات خود را به او داديم; ولى [سرانجام ] خود را از آن تهى ساخت و شيطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد. و اگر مى خواستيم، [مقام] او را با اين آيات [و علوم و دانشها] بالا مى برديم; [امّا اجبار، بر خلاف سنّت ماست; پس او را به حال خود رها كرديم] و او به پستى گراييد، و از هواى نفس خود پيروى كرد. مثل او همچون سگ [هار] است كه اگر به او حمله كنى، دهانش را باز كرده، زبانش را بيرون مى آورد، و اگر او را به حال خود واگذارى، باز همين كار را مى كند; [گويى چنان تشنه دنياپرستى است، كه هرگز سيراب نمى شود] اين مثل گروهى است كه آيات ما را تكذيب كردند; اين داستانها را [براى آنها] بازگو كن، شايد بينديشند (و بيدار شوند).

دورنماى بحث

در اين آيات سه گانه، سخن از عالم و دانشمندى است كه در مسير صحيح بوده و به مقامات معنوى عالى دست يافته است; ولى تدريجاً منحرف و از درگاه خداوند رانده شده است. خداوند چنين دانشمندى را به سگ هار تشبيه مى كند تا ديگران از او پند و عبرت گيرند.

شأن نزول آيه

در اين كه منظور از عالم و دانشمندى كه در اين آيه از او سخن به ميان رفته چه شخصى است، بين مفسّران گفتگوست: مشهور مفسّران بر اين عقيده اند كه منظور «بلعم باعورا» است. او يكى از علماى بنى اسراييل بود كه در مسير عبادت، پيشرفت چشمگيرى داشت تا آن جا كه به «اسم اعظم» دست يافته، «مستجاب الدّعوة» شد. هنگامى كه حضرت موسى (عليه السلام) به مقام شامخ و رفيع نبوّت نايل شد، اين مسأله آتش حسادت را در دل و روح بلعم باعورا شعلهور ساخت! آتش حسادت هر روز فروزان تر شد، فضايل او را در كام خود مى سوزاند. حسادت از يك سو، و دنياپرستى از سوى ديگر، سبب شد كه بلعم باعورا به دربار فرعون پناه آورده، از «وعاظ السّلاطين» شود و تمام افتخاراتش را از دست داده، عاقبت به شر شود. قرآن مجيد داستان اين عالم منحرف را بيان فرموده، تا مايه عبرت ديگران شود. بعضى ديگر از مفسّران برآنند كه منظور از عالم در آيه شريفه، «امية بن ابى الصلت» است. اميّه از شاعران معروف زمان جاهليّت است كه نخست ايمان آورد; سپس بر اثر حسادت به مقام پيامبر (صلى الله عليه وآله) بناى مخالفت نهاد.

و برخى نيز معتقدند كه منظور از اين دانشمند منحرف «ابوعامر نصرانى» است. ابوعامر از راهبان مسيحى بود كه پس از مسلمان شدن به منافقان پيوست و براى هم پيمان شدن با سلطان روم، راهى آن كشور شد. پس از آن به مدينه بازگشت و عدّه اى از منافقان را با خود هم كيش نموده، مسجد معروف «ضرار» را بنا نهاد.در بين اين سه قول، قول اوّل صحيح تر و دو احتمال ديگر بعيد به نظر مى رسد; چه اين كه در صدر آيه، جمله «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الَّذى...» قرينه است بر اين كه اين جريان مربوط به اقوام پيشين است.(1)

شرح و تفسير

«وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأ الَّذى اتَيْناهُ اياتِنا» اى پيامبر! داستان آن مرد را ـ كه آيات الهى به او عطا شد و مشمول رحمت الهى قرار گرفت ـ براى مسلمانان و ياران و اصحاب بخوان.

منظور همان احكام تورات و مواعظ آن است; يعنى او به احكام تورات و موعظه هاى آن كاملا آشنا و عامل بود. عدّه اى ديگر بر اين عقيده اند كه مراد از آيات الهى، نايل شدن به اسم اعظم است; و از همين جهت بود كه بلعم باعورا مستجاب الدّعوة شد و در جامعه نفوذ فوق العاده اى پيدا كرد.

«فَانْسَلَخَ مِنْها فَاَتْبَعَهُ الشَّيْطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوِينَ» «اِنْسَلَخَ» از مادّه «سَلَخَ» به معناى «از پوست درآمدن» است. از اين رو، به كسى كه پوست گوسفند را مى كَند، سلاّخ مى گويند و امّا كلمه «اَتْبَعَ» دو معنا دارد:

الف ـ «اتبع» به معناى «تبع» و «لحق» است; يعنى شيطان او را تابع خود گرداند.

ب ـ به معناى فعل ثلاثى مجرد خود به كار رفته است; يعنى شيطان از او تبعيّت كرد. به عبارت ديگر، گمراهى و ضلالتش آنقدر بالا گرفت كه از شيطان گوى سبقت را گرفت! بسا آن شخصى كه كار بسيار زشتى را به سبكى تازه انجام مى داد و مرتّب بر شيطان لعن مى فرستاد. شيطان بر او ظاهر شد و گفت: لعنت بر خودت باد! من با تمام شيطنتم اين كار را نمى دانستم و از تو آموختم!

بنابراين، معناى آيه با توجّه به توضيحات فوق اين چنين مى شود كه: بلعم باعورا از آيات الهى تهى و خالى شد; يعنى على رغم اين بود كه در ابتدا، آيات و علوم الهى چنان بر او احاطه داشت كه چون پوستى در تن او شده بود; امّا ناگهان از آنها منسلخ و تهى شده، در پى شيطان رفت يا شيطان در پى او، در نتيجه، عاقبت او به شر ختم شد و در صف گمراهان و شقاوتمندان قرار گرفت.

«وَلَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لكِنَّهُ اَخْلَدَ اِلَى الاَْرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ» يعنى اگر مى خواستيم كه او به اجبار در راه حق بماند، اين كار را انجام مى داديم; ولى اين چنين نكرديم تا ببينيم او، خود با اختيارش چه مى كند; زيرا دين اسلام، دين اختيار است نه اجبار «اِنّا هَدَيْناهُ السَّبيلَ اِمّا شاكِراً وَ اِمّا كَفُوراً» ما راه را به او نشان داديم; خواه شاكر باشد، خواه ناسپاس!(2) خداوند عالم مى توانست نماز، روزه، حج، زكات و ساير واجبات الهى را غريزى انسان قرار دهد; يعنى همان گونه كه انسان آب و غذا مى خورد، اين گونه عبادات را غريزتاً بجا آورد; ولى اين چنين نكرد، بلكه انسان را آزاد و مختار آفريد تا بشر هدايت، تكامل، پيشرفت، آزمايش، ثواب، عقاب و... داشته باشد و اينها بى معنا نباشد.

در نتيجه، آيه مى فرمايد: ما بلعم باعورا را به خود واگذارديم; ولى اين عالم منحرف بنى اسراييلى ـ كه روزى مُبلّغ نيرومند حضرت موسى (عليه السلام) بود ـ بر اثر دنياپرستى، وعده هاى فرعون و حسادتى كه نسبت به مقام موسى (عليه السلام) داشت، به جاى آن كه پيروى از موسى و خداى خويش كند، تابع هوى و هوس خويش گرديده، از درگاه خداوند رانده شد. پس بنابر آيه فوق، عامل سقوط بلعم باعورا دو چيز است: 1ـ دنيا پرستى و تمايل به فرعون; 2ـ هواپرستى و پيروى از شيطان.

«فَمَثَلُهُ كَمَثَلِ الْكَلْبِ اِنْ تَحْمِلْ عَلَيْهِ يَلْهَثْ اَوْ تَتْرُكْهُ يَلْهَثْ» مثل بلعم باعورا، مثل سگ هار است. سگهاى معمولى در خدمت انسان هستند و منافع معقول و قابل توجهّى دارند; به همين جهت، از نظر فقه اسلامى خريد و فروش چنين سگهايى مجاز شمرده شده است; ولى سگهاى هار (سگ هاى مبتلا به بيمارى هارى) ـ كه بعضى از انسان ها نيز بدان مبتلا هستند ـ از نظر فقه اسلامى بى ارزش شناخته شده است; زيرا قبل از اين بيمارى، كار او مراقبت بود و اكنون مزاحمت. از ويژگى هاى سگهاى هار اين است كه: معمولا دهانشان باز است و زبانشان هميشه در حركت است; اين حالت به سبب حرارت زياد است كه بر اثر بيمارى در درون بدن آنها به وجود مى آيد و حركت زبان به حكم بادبزنى است كه مقدارى او را خنك مى كند. سگ هار هميشه تشنه است و هيچ گاه سيراب نمى شود و در هر صورت ـ چه به او كمك كنند، چه رهايش سازند ـ به فرد مقابل حمله مى كند.

قرآن مجيد در اين مثال زيبا، عالم منحرف را به سگ هار تشبيه كرده است; يعنى انسان اين چنينى نه تنها فاقد ارزش است، بلكه بسيار خطرناك است و هوا و هوس و دنياپرستى چشم او را كور كرده است; به گونه اى كه نه دوست را مى شناسد و نه دشمن را.

«ذلِكَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا فَاقْصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ» (3) اين مثال جمعيّتى است كه آيات الهى ما را تكذيب كردند; اى پيامبر! اين داستانها را براى عموم مردم ـ مخصوصاً يهود و نصارا ـ بخوان تا عبرت بگيرند و انديشه كنند، كه اگر آنها هم آيات الهى را تكذيب كنند، سرنوشتى چون داستان بعلم باعورا خواهند داشت.

پيام آيه

خطر دانشمندان منحرف

بعلم باعورا از آن مقام بسيار والاى كه داشت، بر اثر هواپرستى و تبعيّت از شيطان سقوط كرد و به حدّى تنزّل نمود كه قرآن مجيد او را به يك حيوان درّنده تشبيه مى كند كه به هيچ كس رحم نكرده، حالت جنون و هارى به او دست مى دهد. عشق به دنيا، هواپرستى و تبعيّت از شيطان عالمى را ـ كه به اسم اعظم دست يافته بود ـ ديوانه كرد; به گونه اى كه مانند آن سگ هار هميشه تشنه است و از عطش دنياپرستى سيراب نمى گردد. چنين عالمى خطرهاى فراوانى دارد كه به بعضى از آن اشاره مى شود:

الف ـ چنين عالمى در خدمت ظالمان قرار مى گيرد (وعّاظ السلاطين) كه همواره در طول تاريخ در خدمت پادشاهان و حكمرانان ظالم بوده اند. روشن است كه خطر اين نوع دانشمندان از زمامداران ظالم كمتر نيست.

پادشاهى در زمانهاى گذشته تصميم گرفت تا برنامه خاصّى را اجرا كند. عالم و دانشمند دربارى را طلبيده، برنامه خود را به او ارائه كرد تا نظر «شرع» را درباره آن جويا شود. عالم منحرف خود فروخته، گفت: «نظر شرع وسيع است; تا اراده سلطان بر چه تعلّق گيرد»! يعنى هر چه اراده سلطان به آن تعلّق گيرد، به همان، صورت شرعى مى بخشيم!

آرى، اين گونه دانشمندان هستند كه ظلم ظالمان را توجيه مى كنند! اين افراد هستند كه پايه هاى ظلم را استحكام مى بخشند و مردم را از هر گونه تشيّج عليه ظلم، منصرف مى سازند; حتّى دانشمندان اين چنين بودند كه در دوران حكومت «بنى اميّه» و «بنى عباس» از قول پيامبر (صلى الله عليه وآله) و ائمّه (عليهم السلام) به جعل حديث مى پرداختند و گاهى در مدح بعضى از سلاطين ظالم روايت جعل مى كردند!

ب ـ چنين علما و دانشمندان منحرفى، پايه هاى اعتقادى مردم را متزلزل مى كنند! وقتى مردم عامى، عالم بى عملى را مشاهده كنند و دريابند كه او به گفته هاى خويش جامه عمل نمى پوشاند، اعتقاد آنها نسبت به دين سست مى گردد; و چه بسا درباره بهشت و جهنّم و حساب و كتاب قيامت نيز ترديد كنند و با خود بگويند: «اگر از قيامت خبرى هست، گويندگان دين به عمل سزاوارترند». بنابراين، اگر حاكمان ظالم، تنها دنياى مردم را تيره و تار مى كنند، دانشمندان منحرف آخرت مردم را تباه مى سازند.

ج ـ عالم منحرف مردم را به گناه مى كشاند!

كشورهاى مخالف اسلام، جهت مبارزه با دين مبين اسلام، در صد سال پيش، فرقه ضالّه اى را تأسيس كردند كه براى شدّت بخشيدن به آن، عالم منحرفى را در دامن خود پروراندند. او كتابى در تأييد اين فرقه، با سوء استفاده از آيات و روايات نوشت. اين عالم منحرف با كتابش، آنقدر گمراه كننده بود كه هيچ يك از پايه گذاران فرقه ضالّه، به اندازه اين دانشمند منحرف سبب گمراهى مردم نشدند.

از اين رو، فرهيختگان معارف الهى بايد بدانند كه سبب انحراف اين نوع دانشمندان عدم اخلاص آنهاست. آنها از ابتداى تحصيل، رضا و خشنودى حضرت حق را در نظر نداشتند و هميشه ديناپرستى و پيروى از هوى و هوس را وجهه همّت خود قرار داده اند و به همين جهت، آخرت خود را تباه ساختند.

لذا انسان به هر مقامى دست يافت، نبايد خود را وسوسه هاى شيطان در امان بداند; چه اين كه احساس چنين چيزى، آغاز انحراف و سقوط آن شخص محسوب مى شود، بلكه انسان همواره بايد بين خوف و رجا باشد; خوف و ترس از وسوسه هاى شيطان و هوى نفس، و رجا و اميدوارى به رحمت و لطف خداوند بخشنده مهربان.

عالم و دانشمند دينى از ديدگاه امام حسن عسگرى(عليه السلام)

عالم سترگ و فقيه توانمند، شيخ انصارى ـ رضوان اللّه عليه ـ در كتاب ارزشمند «فرائد الاصول» حديث بسيار زيبايى را از تفسير گران سنگ امام حسن عسگرى(عليه السلام)نقل مى كند كه آن حضرت در تفسير شريفشان فرموده اند: «شخصى از امام صادق(عليه السلام) پرسيد: چرا خداوند، مردم يهود را به خاطر تقليد از علمايشان مذمّت كرده است; ولى مسلمانان را نه تنها مذّمت نكرده، بلكه به آنها دستور مى دهد تا از دانشمندان خود تقليد كنند؟ امام صادق(عليه السلام) در جواب فرمودند: همان گونه كه علما و دانشمندان ما با دانشمندان يهودى از جهتى فرق دارند، امّت ما نيز با امّت يهود تفاوت دارند! تفاوت آنها در اين است كه مردم يهود، انحراف و فساد دانشمندان خود را مشاهده كردند; ولى با اين حال، در پى آنها رفتند و از آنها تبعيّت كردند! آنها ديدند كه علمايشان صريحاً دروغ مى گويند; رشوه خوارى مى كنند، مال حرام مى خورند و... ولى با مشاهده چنين وضعى، از آنها پيروى كردند. از اين رو، خداوند مردم يهود را در تقليد از علماى خود مذمّت كرده است و اگر مردم ما نيز از دانشمندان منحرف تقليد كنند، يقيناً مورد مذمّت خداوند قرار خواهند گرفت. امّا چنانچه علما و دانشمندان ما داراى چهار صفت ذيل باشند، بر مردم واجب است كه از آنها پيروى كنند:

1ـ «صائناً لنفسه»; خود را در مقابل زرق و برق دنيا حفظ كنند و خويشتن دار باشند.

2ـ «حافظاً لدينه»; حافظ دين خود باشند و دينشان را به دنياى خود يا ديگران نفروشند.

3ـ «مُخالفاً لهواه»; با نفس امّاره خود مبارزه كنند و تسليم خواهشهاى نفسانى نشوند.

4ـ «مطيعاً لامر مَولاه»; تنها رضا و خشنودى خداوند را در نظر داشته باشند و كاملا تسليم او باشند.

بنابراين، دانشمندانى كه داراى اين صفات و در پى هوى و هوس خود باشند و دنيا را بر دين خويش مقدّم بدارند، ما از آنها بيزار هستيم و ضرر اين گونه دانشمندان از لشكر يزيد بر سپاه امام حسين(عليه السلام) بيشتر است».(4)

سؤال: چرا دانشمندان منحرف از سپاهيان يزيد بدترند؟

پاسخ: زيرا لشگريان يزيد، به گونه آشكار و صريح و بى پرده دشمنى مى كردند; ولى اين عالمان فاسد، همچون گرگانى هستند كه در لباس چوپانى جلوه كرده اند و مرموزانه به نام دين بر دين آسيب مى رسانند. روشن است كه خطر اين دانشمندان به مراتب از دشمنى آشكار افزون تر است.

آنچه مايه مباهات شيعه است، اين است كه شيعه در طول عصرها و نسلها پيرو علما و مراجعى بوده است كه شرايط رهبرى و زعامت را بر وفق مراد ائمّه(عليهم السلام)مراعات كرده اند و مدام مورد لطف و عنايت آن بزرگوار قرار داشته اند.

بى شك تقليد از اين گونه عالمان زاهد و آگاه نه تنها مذموم نيست، بلكه بنابر آيات قرآن و روايات ائمّه معصومين(عليهم السلام) واجب شمرده شده است.

فصل هجدهم

هفدهمين مثال: مسجد ضرار

خداوند كريم در آيات (107 تا 109) سوره برائت (توبه) مى فرمايد:

«وَالَّذينَ اتَّخَذُوا مَسجِداً ضِراراً وَ كُفراً وَ تَفريقاً بَينَ المُؤمِنينَ وَ اِرصاداً لِمَن حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَيَحلِفُنَّ اِنْ اَرَدْنا اِلاَّ الْحُسْنى وَ اللّهُ يَشْهَدُ اِنَّهُمْ لَكاذِبوُنَ لا تَقُمْ فيهِ اَبَداً لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقوى مِنْ اَوَّلِ يَوْم اَحَقُّ اَنْ تَقُومَ فيهِ، فيهِ رِجالٌ يُحِبُّونَ اَنْ يَتَطَّهَّروُا وَ اللّهُ يُحِبُّ الْمُطَّهِّرينَ اَفَمَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ و رِضْوان خَيْرٌ اَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار فَانْهارَ بِه فى نارِ جَهَنَّمَ وَاللّهُ لا يَهْدى الْقَوْمَ الظاّلِمينَ».

هرگز در آن [مسجد به عبادت] نايست! آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده، شايسته تر است كه در آن [به عبادت] بايستى; در آن، مردانى هستند كه دوست مى دارند پاكيزه باشند; و خداوند پاكيزگان را دوست دارد!

آيا كسى كه شالوده آن را بر تقواى الهى و خشنودى او بنا كرده بهتر است، يا كسى كه اساس آن را بر كنار پرتگاه سستى بنا نموده كه ناگهان در آتش دوزخ فرو مى ريزد؟! و خداوند گروه ستمگران را هدايت نمى كند.

دورنماى بحث

آيات سه گانه فوق ـ كه به عنوان هفدهمين مَثَل از امثال قرآن تلقّى شده ـ درباره مسجد «ضرار» است كه دشمنان اسلام براى مبارزه با اين دين خوش آيند نو پا، در صدد بر آمدند تا از آن به عنوان سنگر محكمى استفاده كنند و با سلاح دين و مذهب با اسلام بستيزند.

شأن نزول

اكثر مفسّران قرآن در ذيل آيات مذكور، به شأن نزول اين آيات اشاره داشته(5)، داستان آن را اين چنين نگاشته اند:

پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) در هنگام عزيمت به جنگ تبوك، در ميان راه به قبيله بنى سالم ـ كه در آن زمان خارج از مدينه زندگى مى كردند ـ برخوردند. عدّه اى از آنان ـ كه مردمى ظاهر الصّلاح بودند ـ از پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) اجازه خواستند تا مسجدى را در نزديكى مسجد قبا بنا كنند. و دليل خود را اين گونه بيان داشتند كه چون در قبيله ما افراد ضعيف و ناتوانى از پيرمردان، پيرزنان و كودكان وجود دارند كه نمى توانند در همه وقت براى اقامه نماز به مسجد قبا حاضر شوند، علاوه بر اين كه گرماى تابستان، سرماى زمستان، باد و باران نيز مانع از حضور آنان در مسجد مى شود، ساختن چنين مسجدى در نزديكى مسجد قبا ضرورى به شمار مى رود.

به عبارتى، آنان دو هدف به ظاهر زيبا را بيان كردند: نخست ساختن مسجد و محلّ عبادت و ديگر، حمايت از ضعيفان.

از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) اجازه ساختن آن مسجد را صادر كردند و سپس به سمت جنگ تبوك حركت نمودند.

بانيان مسجد از غيبت پيامبر (صلى الله عليه وآله) سوء استفاده كرده، با سرعت هر چه بيشتر مسجد را ساختند. هنگامى كه آن حضرت از جنگ برگشت، خدمت حضرتش رسيدند و از او خواستند تا مسجد را افتتاح كند!

در اين هنگام «آيات سه گانه مَثَل» به وسيله جبرئيل بر آن حضرت نازل شد.

شرح و تفسير

وَ الَّذينَ اتَّخَذوُا مَسْجِداً ضِراراً وَ كُفْراً وَ تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤْمِنينَ وَ اِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ: آرى; جبرئيل نازل شد و پيامبر (صلى الله عليه وآله) را از اقامه نماز در مسجد ضرار بازداشت; زيرا آن، به ظاهر مسجد بود و در واقع براى آنان بتخانه و مركز توطئه به شمار مى رفت. اين قسمت از آيه شريفه، چهار هدف را براى اين منظور بيان مى دارد:

1ـ «ضِراراً»; بنابر آيه شريفه، اوّلين هدف بانيان اين مسجد، شكستن ابهت مسلمانان و ضرر زدن به آنها بود; زيرا اين مسجد به عنوان سنگرى براى دشمنان در نظر گرفته شده بود تا از اين طريق، بر پيكر مسلمانان ضربه وارد كنند.

2ـ «كُفْراً»; هدف ديگر آنان، تقويت مبانى كفر و شرك بود. آنان بدين جهت در بناى مسجد همّت گماردند تا با پايگاه قرار دادن مسجد، فعّاليّت هاى خود را در تضعيف اسلام و مسلمانان، و تقويت كفر و شرك شدّت ببخشند.

3ـ «تَفْريقاً بَيْنَ الْمُؤمِنينَ»; سومين هدف ـ كه از خطرناك ترين اهداف آنها بود ـ ايجاد شكاف و تفرقه بين مسلمانان و اهل ايمان بود. روشن است وقتى بين دو گروه از مسلمانان تفرقه اى ايجاد شود، در برابر هم صف آرايى مى كنند و نيرويى را كه بايد در نابودى دشمن مشترك به كار گيرند، صرف نابودى همديگر مى كنند و به جاى آن كه دشمن آسيب زده شود، هر دو گروه از اين اختلاف آسيب مى بينند; همانگونه كه اين اصل در تمام اختلافات حاكم است و ثمره شوم اختلاف، دامنگير هر دو گروه مى شود!

4ـ «اِرْصاداً لِمَنْ حارَبَ اللّهَ وَ رَسُولَهُ مِنْ قَبْلُ»; چهارمين هدف، آماده كردن پايگاهى مستحكم در قلب كشور اسلامى، براى يكى از دشمنان اسلام بود كه دشمنى او با خدا و رسول خد (صلى الله عليه وآله) سابقه اى ديرينه داشت.

ابو عامر نصرانى، دشمن كينه توز اسلام

شخصى مسيحى به نام ابوعامر نصرانى ـ كه بشارت ظهور پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) را در كتاب آسمانى خويش خوانده بود ـ به مدينه آمد و منتظر ظهور اسلام شد. در اين مدّت او براى خود مريدان و طرفدارانى پيدا كرد. با ظهور اسلام او به دين اسلام گرويد; ولى با گذشت زمان تمام پيروان و طرفداران و مريدان خود را از دست داد و نسبت به پيامبر (صلى الله عليه وآله)حسادت ورزيد; آتش حسادت در او شعلهور گشت تا جايى كه او يكى از آتش افروزان جنگ اُحد گرديد. به همين جهت، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) او را فاسق خواند و همين امر سبب شد كه او نتواند در مدينه ماندگار شود. به ناچار به پادشاه روم پناهنده شد و او را از آينده درخشان اسلام و خطرى كه براى روم خواهد داشت مطّلع ساخت و اسلام را براى ابر قدرت روم خطرى جدّى دانست بدين جهت، دولت روم را نسبت به جنگ عليه مسلمانان تشويق نمود در پى اين تقاضا پادشاه روم نيز قول مساعدت داد.

منافقان مدينه با «ابوعامر» بى ارتباط نبودند; ابوعامر براى منافقان مدينه نامه اى نوشت و از آنها خواست كه پايگاهى براى او در مدينه بنا كنند تا به مدينه
باز گشته، زمينه را براى هجوم سپاهيان روم فراهم كند. از اين رو منافقان مدينه مسجد فوق را به عنوان پايگاهى براى اين دشمن خطرناك بنا كردند(6).

اكنون مسجد با اهداف مذكور ساخته شده است و منافقان از پيامبر (صلى الله عليه وآله) دعوت كرده اند كه با اقامه نماز در آن مسجد، رسماً آن را افتتاح نمايد.

امّا جبرئيل امين، پيام خداوند را در ضمن آيه زير به آن حضرت اين گونه ابلاغ كرد:

«لا تَقُمْ فيهِ اَبَداً» پيامبر ما! هرگز در اين مسجد ـ كه به ظاهر مسجد و محل عبادت و در واقع مركزى براى توطئه است ـ نماز مگذار!

«لَمَسْجِدٌ اُسِّسَ عَلَى التَّقْوى مِنْ اَوَّلِ يَوْم اَحَقُّ اَنْ تَقُومَ فيهِ»: مسجد ضرار جاى عبادت و پرستش خداوند يكتا نيست; بلكه بنابر آيه شريفه مسجدى شايستگى اين عبادت بزرگ الهى را دارد كه داراى دو ويژگى باشد:

1- نخست اين كه بنيان آن بر اساس تقوا و ايمان به خدا نهاده شده باشد. اين فراز از آيه شريفه به ما مى آموزد كه اساس و بنيان تمام چيزها از قبيل مسجد، حسينيّه، مدارس دينى، سياست، آزادى، اقتصاد، مديريّت، كشوردارى و... بايد بر اساس تقوا نهاده شود; زيرا تقوا، روح و محتوى اعمال تلقّى شده است.

2- خصوصيّت ديگر اين كه بايد افرادى كه در آن مساجد حاضر مى شوند، انسانهاى پاك و طاهرى باشند; زيرا نمازگزاران هر مسجد معرِّف آن مسجد به شمار مى آيند.

اين دو ويژگى در مسجد «قبا» ديده مى شد; چه اين كه هم اساس آن بر تقوا بود و هم نمازگزاران آن انسانهاى پاك و با فضيلت بودند، بر خلاف مسجد ضرار كه نه اساس آن بر تقوا بود و نه بنيان گذاران و نمازگذاران آن انسانهاى پاك و بافضيلتى به شمار مى رفتند.

فرمان تخريب مسجد ضرار

از اين رو، نه تنها پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) در آن مسجد نماز نخواند و آن را افتتاح نكرد، بلكه دستور به آتش كشيدن آن را صادر كرد; و پس از آن كه مسلمانان آن را به آتش كشيدند، پيامبر (صلى الله عليه وآله)دستور فرمودند تا ديوارهاى آن را خراب كنند و زمين آن را براى انبوه سازى زباله مهيّا سازند.

«اَفَمَنْ اَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى تَقْوى مِنَ اللّهِ وَ رِضْوان خَيْرٌ اَمْ مَنْ أَسَّسَ بُنْيانَهُ عَلى شَفا جُرُف هار»; يا رسول اللّه! آيا مسجد قبايى كه بنيان و شالوده آن بر تقواى الهى و خشنودى و رضايت حضرت حق، نهاده شده بهتر است، يا مسجد ضرارى
كه شالوده آن بر «شَفا جُرُف هار» بنا شده و در نتيجه در آتش جهنّم
سقوط خواهد كرد؟

شَفا: به معنى لبه هر چيزى است و عرب لب هاى انسان را بدين جهت «شَفَه» مى گويد كه در لبه دهان قرار گرفته است.

جُرُفْ: كناره هر چيزى را جُرُف مى گويند و از اين رو، كناره رودخانه را - كه به آب منتهى مى شود - جرف ناميده اند.

هار: به چيزى كه در حال سقوط است، هار گويند. آب رودخانه كناره هاى رودخانه را از درون خالى مى كند. اين لبه از بيرون سالم و بى خطر جلوه مى كند، به گونه اى كه اگر انسانى ناآگاهانه پايش را بر روى اين لبه قرار دهد ناگهان لبه رودخانه كه از درون تهى گرديده است فرو مى ريزد و آن انسان بى خبر را به داخل رودخانه و قعر آبها كشانده، او را غرق مى كند.

خداوند متعال در اين آيه شريفه، بناى مسجد ضرار را به ساختن چيزى بر روى لبه چنين رودخانه اى تشبيه كرده است; آن هم نه در جايى كه مُشرِف به رودخانه باشد كه اگر آشناى به شنا باشد نجات يابد، بلكه در جايى كه مشرف بر جهنّم است. و روشن است كه در چنين جايى سقوط همان است و نابودى همان، و احتمال نجات كاملاً منتفى است.

آيا آدم عاقل راضى است در چنين مسجدِ سست بنيانى با اين همه خطر حاضر شود؟!

آرى; مسجدى كه بر اساس تقوى و رضايت الهى ساخته شده است آن قدر مستحكم، قابل اطمينان و مايه نجات است; امّا مسجدى كه براى تفرقه، كفر، شرك و پايگاه دشمن بنا نهاده شود چنان سست، خطرناك و مايه هلاكت است كه بنابر آيه قرآن موجب سقوط انسان در آتش جهنّم مى شود!

آيا تعبيرى جالب تر و مثالى رساتر از اين براى سرچشمه هاى شرك و نفاق مى توان يافت؟!

پيامهاى آيه

1- آنچه از داستان مسجد ضرار استفاده مى شود، اين است كه مسلمانان بايد بسيار مواظب و مراقب اعمال خود باشند; چه اينكه گاهى دشمن در لباس مذهب و با اسلحه دين به جنگ دين و مذهب مجهّز مى شود! از اين رو، وقتى به تاريخ اسلام مراجعه مى كنيم با انبوهى از مذاهب ساختگى دشمن مواجه مى شويم كه تنها براى ضربه زدن به «اسلام ناب» نهادينه شده اند.

از جمله مذاهب ساختگى، «فرقه ضالّه بهائيّت» است كه اكنون براى همگان روشن شده است كه اين مذهب بى اساس در كجا متولّد شده است; چه كسانى آن را ساخته اند; و چه كسانى از آن استفاده مى برند.(7)

2- مسلمانان بايد زيرك و دقيق باشند و فريب ظاهر را نخورند.

در هر برنامه و فتنه اى بايد متولّيان آن را شناسايى كنند، بايد دريابند كه چه كسانى از آن بهره مى برند و چه كسانى متحمّل ضرر مى شوند. مبادا فريب كسانى را بخورند كه به نام استعمار و آبادانى وارد كشور آنهامى شوند و با اسلحه آبادانى به خرابى كشور آنها مى پردازند; يا به نام ترويج آزادى، آنها را به اسارت مى كشند. و يا به نام ترويج دين آنها را بى دين كنند!

آرى; بر اساس فرمايش پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) كه فرمودند: «كَيِّسٌ فَطِنٌ حَذِرٌ» (8)، انسان مؤمن بايد باهوش، زيرك و نسبت به امور مختلف مواظب و دقيق باشد.

فصل نوزدهم

هجدهمين مثال: زندگى زودگذر دنيا

خداوند متعال در آيه 24 سوره يونس چنين فرموده است: «اِنَّما مَثَلُ الْحَيوةِ الدُّنْيا كَماء اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِهِ نَباتُ الاَْرْضِ مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ وَ الاَْنْعامُ حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ وَ ظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها اَتيها اَمْرُنا لَيْلاً اَوْنَهاراً فَجَعَلْناها حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ».

مثل زندگى دنيا، همانند آبى است كه از آسمان نازل كرده ايم; كه در پى آن، گياهانِ [گوناگون] زمين - كه مردم و چهارپايان از آن مى خورند - مى رويد; تا زمانى كه زمين زيبايى خود را يافته، آراسته مى گردد و اهلِ آن مطمئن مى شوند كه مى توانند از آن بهره مند گردند; [ناگهان] فرمان ما، شب هنگام يا در روز، [براى نابودى آن] فرا مى رسد; [سرما يا صاعقه اى را بر آن مسلّط مى سازيم;] و آن چنان آن را درو مى كنيم كه گويى ديروز هرگز [چنين كشتزارى] نبوده است! اين گونه، آيات خود را براى گروهى كه مى انديشند، شرح مى دهيم.

دورنماى بحث

در اين مثلِ زيبا سخن از ناپايدارى و زندگى زودگذر دنياست; تا مبادا انسان فريب ظاهر زيبا و جذّاب دنيا را خورده، بر آن دل ببندد كه چه بسا در آن هنگامى كه انسان به خيال خود همه چيز را مهيّاى بهرهورى مى داند، يكباره از دست بدهد و در پايان آيه خداوند انسان را به تفكّر و انديشه درباره دنيا دعوت مى كند تا شايد از اين راه نجات يابد.

شرح و تفسير

«اِنَّما مَثَلُ الحيوةِ الدُّنْيا» عبارت «الحياة الدنيا» در قرآن مجيد حدود هفتاد بار استعمال شده است كه كلمه «دنيا» در اين عبارت مى تواند به يكى از دو معناى زير تلقّى شود:

الف. نخست، اينكه آن را به معناى «نزديك» بدانيم; يعنى «دنيا» مؤنث «أدنى» است و به معناى نزديك به كار رفته است بنابراين، «حياة دنيا» ; يعنى زندگى نزديك كه در مقابل «حياة آخرت» است; چه اينكه زندگى آخرت نسبت به زندگى اين دنيا دورتر است.

2- احتمال دوم، آن است كه دنيا را به معناى چيز پست و بى ارزش بدانيم; چه اينكه عرب انسانهاى پست و فرومايه را «دنى» مى گويد و دنيا هم از همين مادّه گرفته شده است كه اين قول قوى تر به نظر مى رسد; بنابراين زندگى دنيا، زندگى پست و بى ارزشى است، بر خلاف زندگى آخرت كه زندگى با ارزش و شايسته اى است.

علاوه بر اين از برخى آيات قرآن - مانند آيه شريفه «وَ اِنَّ الدّارَ الاْخِرَةَ لَهِىَ الْحَيَوانُ» (9) - استفاده مى گردد كه زندگى، تنها زندگى آخرت است; در واقع زندگى دنيا، شايستگى نام زندگى را ندارد، بلكه نوعى مرگ تدريجى است!

به هر حال، زندگى دنيا يا زندگى پست و بى ارزش است يا اصلاً زندگى نيست.

كَماء اَنْزَلْناهُ مِنَ السَّماءِ فَاخْتَلَطَ بِه نَباتُ الاَْرْضِ: مَثَل اين زندگانى ناپايدار و زودگذر دنيا، مَثَل آبى است كه از آسمان نازل مى شود; قطرات شفّاف و حياتبخش باران بر زمين مى بارد، ولى بر اثر همين آب بى رنگ و زمين واحد، گياهان، درختان و محصولات متفاوت و مختلف از زمين مى رويد.

منظور از «اختلاط» در آيه شريفه، تنوّع رويش هاست.

رويش گياهان و نباتات بر سه دسته تقسيم مى شوند:

1- قسمتى از آنها - اعمّ از ميوه ها، دانه هاى روغنى و سبزيجات - موادّ غذايى انسان را تشكيل مى دهند (مِمّا يَأْكُلُ النّاسُ) .

2- قسم دوم روييدنى هايى كه موادّ غذايى حيوانات به شمار مى روند (مِمّا يَأْكُلُ.... الاَْنْعامُ) اين نوع رويش، گاهى بين حيوانات و انسان مشترك هستند; به گونه اى كه مثلاً، انسان از ميوه آن استفاده مى كند و حيوانات از برگ و شاخه و ريشه آن; گاهى - همانند علوفه - تنها براى حيوانات استفاده مى شود.

3- قسم سوم، گياهان و درختانى كه زيبايى و زينت طبيعت به شمار مى روند همانند گلها، سبزه ها، درختان با طراوت (حَتّى اِذا اَخَذَتِ الاَْرْضُ زُخْرُفَها وَ ازَّيَّنَتْ) .

وَ ظَنَّ اَهْلُها اَنَّهُمْ قادِرُونَ عَلَيْها: هنگامى كه باران كاملاً مى بارد و ميوه ها و گياهان ثمره مى دهد و انسان خود را در آستانه بهره بردارى از آن مى پندارد، ناگهان حادثه اى رخ مى دهد كه تمام محاسبات بر هم مى ريزد كه اين حالت براى دل شدگان دنيا، بسى رنج آور است!

اَتيها اَمْرُنا لَيْلاً اَوْ نَهاراً: آرى; به هنگامى كه دنيا به انسان رو آورده است و چهره زيبا و پر فريب خود را نشان مى دهد و انسان تصوّر مى كند كه همه چيز بر وفق مراد است، ناگهان فرمان عذاب الهى، شب هنگام يا در روز، صادر مى شود و همه آرزوها و دست رنج هاى انسان را نابود مى سازد; به گونه اى كه گويا اصلاً چنين چيزى در دنيا وجود نداشته است.

كلمه «امرنا» در اين قسمت از آيه شريفه بسيار قابل دقّت و تأمّل است; چه اينكه موارد و مصاديق فروانى دارد و هر نوع فرمان عذابى را از ناحيه حضرت حق شامل مى شود.

در اينجا به چند نمونه آن اشاره مى شود:

1- گاه ممكن است اين مأموريّت، به عدّه اى از حيوانات كوچك و به ظاهر ناتوان - مانند ملخ - داده شود; به اين گونه كه عدّه اى از اين ملخ ها به صورت توده اى از ابر بر مزرعه اى فرود آيند و آن زراعت را به طور كامل نابود سازند و گاه حتّى كاه و خار و خاشاكى هم از آن باقى نگذارند; همان گونه كه اين مسئله در بعضى از كشورها اتّفاق افتاده است.

2- ممكن است اين مأموريّت بر عهده «باد سموم» نهاده شود و او مأمور عذاب الهى و وسيله اجراى امر و فرمان پروردگار شود; باد سموم به گونه اى است كه وقتى حركت مى كند، بر هر چيزى بوزد آن را مسموم كرده، مى خشكاند. مثلاً، اين باد اگر بر مزرعه اى سرسبز و خرّم بوزد ابتدا آن را به زراعتى سوخته تبديل مى كند و سپس خاكستر آن را با خود به همراه مى برد.

3- گاهى موجودى خطرناك تر از باد سموم، اجراى دستور خداوند را بر عهده مى گيرد; موجودى همچون «صاعقه» كه به هر چيزى از كوه، درختان، گوسفندان، و انسان ها برخورد كند، آن را نيست و نابود مى سازد.(10) و همچنين موجودات ديگرى كه در بحث هاى آينده بدان اشاره خواهد شد.

نكته قابل توجّهى كه در عبارت «ليلاً او نهاراً» نهفته است، اين است كه انسان در هر حال در مقابل فرمان و عذاب الهى چاره اى جز تسليم بر آستان حضرت حق را ندارد و اين گونه نيست كه انسان تصوّر كند كه چون عذاب شبانه بر او نازل شده، قدرت دفاع را از دست داده است، بلكه اگر در روز هم نازل شود، هيچ انسانى قدرت دفاع از خود را ندارد; بدين جهت، مى فرمايد: اين عذاب ممكن است در روز نازل شود و امكان دارد كه شب هنگام دامنگير شما شود.

فَجَعَلْناها حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ: هنگامى كه فرمان عذاب الهى صادر شود، بى درنگ تمام اموال انسان نابود مى شود و از يك مزرعه سرسبز و با طراوت چيزى جز يك تلّ خاكستر باقى نمى ماند به گونه اى كه گويا اصلاً چيزى وجود نداشته است و انسان نمى تواند باور كند كه اين تلّ خاكستر، ثانيه اى قبل همان زراعت سرسبز باطراوت بوده است.

كَذلِكَ نُفَصِّلُ الاْياتِ لِقَوْم يَتَفَكَّرُونَ: اين گونه آيات قرآن - مخصوصاً مَثَل مزبور - را براى انديشمندان و فرهيختگان شرح مى دهيم; يعنى تنها در سايه تفكّر و تأمّل مى توان به هدف اين مثلها و عمق اين آيات الهى دست يافت; تفكّرى كه بالاتر از آن عبادتى وجود ندارد.(11)

فلسفه مثل

براى دست يابى به فلسفه مثل، به سه نمونه از ويژگى زندگى دني اشاره مى شود:

1- زندگى دنيا زودگذر است و ثبات و دوامى ندارد.

2- زندگى دنيا تهى است; ظاهرى فريبنده و جذّاب دارد، ولى باطنى بى محتوا دارد; همانند زندگى بعضى از انسانها كه از فاصله دور بسيار جالب و جاذب مى نماياند به گونه اى كه حسرت آور است، ولى وقتى انسان به آن نزديك مى شود، خداى را هزاران بار سپاس مى گويد كه چنان زندگانى ندارد.

«برق را در خرمن مردم تماشا كرده است *** آنكه پندارد كه حال مردم دنيا خوش است»

3- زندگى دنيا غافل كننده است.

بر همين اساس پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) در روايتى كوتاه به اين سه ويژگى اشاره داشته، مى فرمايد: «اَلدُّنْيا تَغُرُّ وَ تَضُرُّ وَ تَمُرُّ» ; يعنى دنيا فريبنده، ضررآفرين و گذرا و بى ثبات است.(12)

حال، فلسفه مثل از اينجا روشن مى شود كه بدون مثال درك ماهيّت و ويژگى دنيا ناممكن به نظر مى رسد. ذكر مثل سبب مى شود تا انسان بهتر به حقيقت و ماهيّت دنيا دست يابد. بدين جهت است كه خداند براى شناساندن دنيا تمسّك به مثل جسته است.

تفسير و تطبيق مثال مذكور

در آيه مثل، انسان و زندگى دنيوى او به باران تشبيه شده است; يعنى انسان نيز همچون باران استعداد فراوانى دارد. وقتى اين استعدادها فعّال شود، همانند بارانِ باطراوت شروع به بارش مى كند و ثمره آن ابتكارات مختلف و خلاّقيت هاى متنوّعى است كه از انسان سر مى زند. تمام نيرو و توان خود را در جهت زندگى بهتر به خدمت مى گيرد; در زمينه هاى مختلف فعّاليّت مى كند و در راه رسيدن به هدف، بسيارى از نيروهاى خود را از كف مى دهد تا اينكه به زندگى دنيوىِ خود سامان ببخشد; ولى ناگهان با ايجاد حادثه اى تمام آمال و آرزوهايش نقش بر آب مى شود; به گونه اى كه گويا از اوّل عمر تا كنون هيچ فعّاليّتى نداشته و هيچ توشه اى برنگرفته است!

اين حوادث كه همان «امر» و فرمان الهى است، گاهى از درون جسم انسان برمى خيزد كه در اين هنگام اين انسان مغرور با كوچك ترين حادثه اى، تسليم مى شود; مثلاً اگر قسمتى از خون در يكى از رگهاى بدن انسان لخته شود و اين حالت ادامه يابد تا اينكه به رگهاى ورودى قلب سرايت كرده، رگ را مسدود سازد، ناگهان ايست قلبى ايجاد مى شود و سبب سكته قلبى مى گردد، همچنين اگر اين لخته به سمت مغز حركت كند و در رگهاى منتهى به مغز متوقّف شود، باعث ايست مغز مى شود و يكباره، يا نيمى از بدن انسان فلج مى شود، يا از دنيا مى رود.

از اين آسان تر گاهى خداوند اين مأموريّت را به يك سلول از ميليونها سلولى كه در بدن انسان وجود دارد وا مى گذارد. اين سلول خارج از برنامه به توليدمثل و تكثير مى پردازد; به گونه اى كه يك سلول به دو عدد تبديل مى شود و دو سلول به چهار عدد و چهار سلول به هشت و هشت سلول به شانزده و... ناگهان تبديل به يك غدّه سرطانى شده، به سرعت در بدن ريشه مى دواند و سرانجام پس از چندى، انسان را از پاى در مى آورد «فَجَعَلْناهُ حَصيداً كَاَنْ لَمْ تَغْنَ بِالاَْمْسِ» به گونه اى كه گويا سالها مرده است! آرى; به همين سادگى انسان مى ميرد و تمام آرزوها و زحمت هاى خود را بر باد رفته مى بيند.

و ممكن است فرمان عذاب الهى بر عهده يك حادثه برونى از قبيل زلزله، رانش زمين، طوفان، صاعقه، شهاب هاى آسمانى و... نهاده شود.

اين مثل و مانند آن، و اين حوادث مختلف كه بارها آنها را مشاهده كرده ايم، هر كدام زنگ خطر و بيدارباشى است براى ما كه فريب ناپايدارى دنيا را نخوريم و براى نيل به آرزوها مرتكب هر جنايتى نشويم و به دنيا دل نبنديم.

شايسته است كه در اين آيه شريفه و امثال آن با دقّت زياد تفكّر و تعمّق نمائيم و همواره آن را بسان چراغى فروزان فراسوى خويش قرار دهيم.

پيام هاى آيه

1- تعليم خداشناسى.

خداوند در آيه مَثَل با تشبيه زندگى به آب باران، درس خداشناسى به ما مى آموزد و ايمان ما را به يكتا بودن خويش راسخ تر مى كند. آيه به ما مى آموزد كه خداوند از همين آب بى رنگ و زمين واحد، هزاران رنگ خلق مى كند. همه زمين ها با يك آب سيراب مى شود (يُسْقى بِماء واحِد) (13); ولى ميوه ها، درختان و سبزى هاى مختلف و رنگارنگ ميرويد; شيرين ترين و ترش ترين ميوه ها، تلخ ترين سم ها و زيباترين گلها، از همين آب و خاك بى رنگ توليد مى شود. واقعاً قدرت و علم پروردگار عالم عجيب است! ولى افسوس كه حجاب عادت، مانع از تفكّر در اين كتاب گوياى خداشناسى شده است.

2- در جهان هستى همه چيز بر اساس نظم آفريده شده است. خداوند آب باران را سبب بركت و آبادانى قرار داده است. اگر همين باران زيادتر از اندازه ببارد، ويرانى و نابودى به ارمغان خواهد آورد و اگر نبارد يا كمتر از نياز ببارد، سوغاتى جز خشكسالى و قحطى نخواهد داشت.

اين نيز درسى است براى همه انسانها كه در زندگى خود برنامه و نظم داشته باشند و اعتدال را در همه چيز رعايت نموده، از إفراط و تفريط بپرهيزند.

حتّى در دشمنى ها نيز زياده روى نكنند. به همين جهت، اسلام در مورد آداب جنگ، دستورات زيبا و جالبى دارد تا مسلمانان درباره دشمنانشان هم زياده روى نكنند. بنابراين، در تمام شئون زندگى، شخص مسلمان بايد اهل نظم
و برنامه باشد.

3- گاهى «نعمت» تبديل به «نقمت» مى شود; يعنى ممكن است آنچه مايه حيات و زندگى انسان است، سبب سيه روزى انسان شود و خداوند همان را مأمور مرگ انسان قرار داد. آبِ مايه حيات، ممكن است تبديل به سيل ويرانگر شود!

4- آب اگر جريان داشته باشد، خوشبو، سالم، گوارا و مايه حيات است; امّا اگر راكد بماند، متعفّن، آلوده، و غيرقابل استفاده مى گردد و در اين صورت نه تنها عامل حيات نيست، بلكه منشأ آلودگى هايى نيز خواهد بود. ثروتها و سرمايه ها نيز همين حكم را دارد; تا هنگامى كه در گردش است و باعث شكوفايى اقتصاد كشور است يك ارزش به شمار مى رود; ولى هنگامى كه احتكار شود و در جايى راكد بماند، سبب ركود و بيمارى دستگاه اقتصادى كشور مى گردد.

5- دورنماى برخى از گياهان، بسان گياهان و گلهاى زينتى مى مانند; ليكن از نزديك سمّى و كشنده هستند.

«برق را در خرمن مردم تماشا كرده است *** آنكه پندارد كه حال مردم دنيا خوش است»

از اين رو، نبايد فريب ظاهر زيباى آن را خورد، بلكه بايد با تفكّر و تعمّق به ماهيّت آن پى برد; آنگاه آن را انتخاب كرد.

بدين جهت، در پايان آيه نسبت به تفكّر و انديشه توصيه شده و براى متفكّران و انديشمندان ارج نهاده شده است.

در روايتى رسول گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) فرموده است: «اُعْطُوا اَعْيُنَكُمْ حَظَّها مِنَ الْعِبادَةِ; از عبادت چشم هايتان، بهره اى را به آنها بدهيد. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! عبادت چشمها چيست؟ حضرت فرمود: نگاه به قرآن و تفكّر و انديشه در آن».(14)

در آيات قرآن تفكّر و انديشه كنيد; به سرنوشت نمرودها، فرعونها، ابولهب ها; و از طرف ديگر سليمانها، موسى ها، داودها و... بيانديشيد. در عجايب آيات قرآن توقّف و تدبّر كنيد و تنها به قرائت و تلاوت قرآن بسنده نكنيد اگرچه تلاوت و قرائت كلام وحى - مخصوصاً در ماه مبارك رمضان - اجر و ثوابى بس عظيم دارد.

پاورقى:‌


1- بى شك منظور آيه از دانشمند، هر شخصى كه باشد، همانند ساير آياتى كه در شرايط خاصّى نازل شده است، عموم را در برمى گيرد; مخصوصاً كه در مورد اين آيه، روايتى از امام باقر (عليه السلام) وارد شده است كه اين آيه مثلى است براى همه اهل قبله. براى توضيح بيشتر به تفسير نمونه، جلد 7، صفحه 16 ر.ك.
2- اين قسمت از آيه نيز بر امّت هاى پيشين دلالت دارد; نه بر عصر زمان پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله); بنابراين، جمله مذكور دلالت مى كند كه منظور از دانشمند در آيه فوق «بلعم باعورا» است.
3- سوره انسان، آيه 3.
4- فرائد الاصول، چاپ يك جلدى قديمى، صفحه 85. اين روايت اگرچه از نظر سند محلّ گفتگو است; لكن همان طور كه شيخ انصارى ـ رضوان اللّه تعالى عليه ـ در ذيل روايت ذكر كرده است، متن آن به قدرى محكم و قوى و زيباست كه شاهد صحّت حديث است; همانند متن و مضمون نهج البلاغه و صحيفه سجّاديه كه بر صحّت صدق روايات مندرج در آن گواهى مى دهد.
5- به تفسير الميزان، جلد نهم، صفحه 391 و تفسير مجمع البيان، جلد 5، صفحه 72، مراجعه كنيد.
6- تفسير نمونه، جلد 8، صفحه 135.
7- براى توضيح بيشتر، به كتاب «ارمغان استعمار» و «پاى سخنان پدر» مراجعه كنيد.
8- ميزان الحكمه، باب 291، حديث 1449.
9- سوره عنكبوت، آيه 64.
10- تفسير علمى «صاعقه» و تفاوت آن با «رعد و برق» در بحثهاى پيشين گذشت.
11- ر.ك. به ميزان الحكمه، باب 3253، حديث 15920 (لا عبادة كالتفكر فى صنعة الله عزوجل).
12- بحارالانوار، چاپ بيروت، جلد 7، صفحه 119. اين روايت در نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 385 از حضرت على (عليه السلام)نيز نقل شده است.
13- در اصل کتاب موجود نیست ولی مربوط است به آیه 4 سوره رعد ...كه با يك آب سيراب مى‏گردند ....
14- محجّة البيضاء، جلد2، صفحه 231; و تفسير البرهان، جلد اوّل، صفحه 331، حديث 11.