فصل بيستم:
نوزدهمين مثال: مَثَل كافر و مؤمن
خداوند متعال در آيه 24 سوره هود مى فرمايد:
«مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالاَْعْمى وَ الاَْصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً اَفَلا تَذَكَّرُونَ»
حال اين دو گروه (مؤمنان و كافران)، حال نابينا و كر و بينا و شنواست; آيا اين دو، همانند يكديگرند؟! آيا پند نمى گيريد؟!
دورنماى بحث
خداوند بزرگ در اين مَثَل، به مقايسه حال كافران و مؤمنان پرداخته است و اين دو گروه را به انسانهاى كر و كور و بينا و شنوا تشبيه كرده است; زيرا ايمان
و تقوا سبب بينايى و شنوايى; و لجاجت، تعصّب و بى ايمانى مانع اين دو موهبت الهى مى گردد.
اشاره اى به آيات قبل از آيه مَثَل
قبل از آنكه آيه مثل مورد بررسى قرار گيرد، لازم است نگاهى اجمالى به آيات قبل - كه بيانگر حال انسانهاى مؤمن و بى ايمان است - داشته باشيم. تا با بينش بيشترى به تفسير آيه مثل بپردازيم.
شرح حال كافران
آيه 19 سوره هود شرح حال كافران را بيان كرده و مى فرمايد: «اَلَّذينَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ وَ يَبْغُونَها عِوَجاً وَ هُمْ بِالاْخِرَةِ هُمْ كافِرُونَ». كافران كسانى هستند كه مردم را از راه خدا باز مى دارند; و راه حق را كج و معوج نشان مى دهند، و به سراى آخرت كافرند.
در اين آيه شريفه سه ويژگى براى كفّار بيان شده است:
1- كفّار مانع راه خدا هستند و از راه يافتن ديگران به راه حق،
جلوگيرى مى كنند.
2- كافران مايل هستند راه مستقيم حق و خدا را كج و معوج بنمايند; در حالى كه راه خداوند بر اساس آيه شريفه سوره حمد، مستقيم است و إعوجاج و كجى و إفراط و تفريط در آن وجود ندارد; بلكه متعادل و ميانه است.
3- سومين ويژگى كافران، انكار معاد و جهان پس از مرگ است. و به نظر مى رسد بزرگترين عامل سيه روزى آنها همين مسئله است; زيرا وقتى منكر رستاخيز شدند، راه راست را نيز به ديگران كج و معوج نشان مى دهند و از هدايت ديگران به سوى حق مانع مى شوند.
سپس در آيه 22 مى فرمايد: «لا جَرَمَ اَنَّهُمْ فِى الاْخِرَةِ هُمُ الاَْخْسَرُونَ» بناچار آنها در سراى آخرت، از همه زيانكارترند!
يعنى كفّارى كه اوّلاً مانع از هدايت مردم به راه حق هستند و سپس راه مستقيم را كج و معوج نشان مى دهند و در نهايت منكر معاد هستند، در روز رستاخيز زيانكارترين مردم به شمار مى روند.
شرح حال مؤمنان
آيه 23 سوره هود به بررسى گروه دوم (مؤمنان) پرداخته، مى فرمايد: «اِنَّ الَّذينَ امَنُوا وَ عَمِلُوا الصّالِحاتِ وَ اَخْبَتُوا اِلى رَبِّهِمْ اُولئِكَ اَصْحابُ الْجَنَّةِ هُمْ فيها خالِدُونَ»
كسانى كه ايمان آوردند و كارهاى شايسته انجام دادند و در برابر پروردگارشان خضوع و خشوع كردند، آنها اهل بهشتند; و جاودانه در آن خواهند ماند.
آيه شريفه مذكور براى مؤمنان سه ويژگى بيان داشته:
1 و 2- ويژگى اوّل و دوم، ايمان و عمل صالح است. اين دو در بسيارى از آيات قرآن با هم ذكر شده است. بنابراين، لازم و ملزوم و از هم تفكيك ناپذيرند(1) بدين جهت، مدّعيان ايمان كه فاقد عمل صالح هستند، در واقع فاقد ايمان نيز هستند و از سوى ديگر، انسانهاى بى ادّعايى كه عمل صالح دارند، مؤمنان راستين و واقعى به شمار مى آيند; زيرا - همانطور كه گذشت - ايمان و عمل صالح، شاخ و برگ يك درخت هستند.
3- سومين ويژگى كه آيه بدان اشاره داشته، ويژگى «اخبات» است.
«اخبات» جمع كلمه «خبت» است; و «خبت» در لغت به معناى بيابان وسيع و هموار است; سپس به بعضى از حالات و ويژگى هاى انسان نيز اطلاق گرديده است كه به سه حالت آن اشاره مى شود:
الف - اين كلمه براى انسانهايى كه روحى متواضع دارند، استعمال گرديده است; زيرا همانگونه كه بيابان صاف و هموار در مقابل آب متواضع است و به راحتى آب به همه جاى آن سير مى كند، روح انسان متواضع نيز به سادگى در مقابل حضرت حق تسليم مى شود.
ب - واژه «مُخْبِتْ» علاوه بر انسانهاى متواضع، به انسانهاى تسليم درگاه خداوند نيز اطلاق مى شود; يعنى همانگونه كه زمين صاف تسليم است، انسان مؤمن نيز تسليم خداوند است.
ج - اين واژه بر انسانهاى داراى اطمينان به خداوند نيز اطلاق شده است; يعنى همانطور كه انسان به هنگام حركت بر زمين صاف با اطمينان گام برمى دارد - بر خلاف هنگام حركت بر كوه و درّه و تپّه كه با دلهره و ترديد گام برمى دارد - انسان مؤمن نيز به خداى خويش اطمينان دارد و در راه عبوديّت و بندگى او با اطمينان حركت مى كند.
بنابراين، مؤمنان داراى اين صفات (ايمان، عمل صالح و اخبات)، جزو بهشتيان به شمار مى روند و جاودانه در بهشت خواهند ماند و از نعمت هاى آن بهره مند خواهند گشت.
شرح و تفسير آيه مثل
مَثَلُ الْفَريقَيْنِ كَالاَْعْمى وَ الاَْصَمِّ وَ الْبَصيرِ وَ السَّميعِ: خداوند متعال پس از بيان ويژگيهاى مؤمنان و كافران در آيات پيشين، مى فرمايد: مثل آن دو گروه (مؤمنان و كافران) مثلِ دو گروه نابينا و كر و شنوا و بيناست، مؤمنان بسان انسانهاى بينا و شنوا هستند و كافران به انسانهاى كر و كور مى مانند.
هَلْ يَسْتَوِيانِ مَثَلاً اَفَلا تَذَكَّرُونَ: آيا اين دو گروه، مانند هم هستند؟! آيا كران و شنوايان با هم يكسانند؟! آيا بينايان و نابينايان مساوى هستند؟! آيا كفر و ايمان برابر است؟!
آيا از اين مثل و مقايسه بين افراد فاقدِ حسّ شنوايى و بينايى و دارندگان آنها متذكّر نمى شويد؟!
براى پى بردن به عمق اين مطلب و درك آثار ايمان و قدرت نامتناهى پروردگار عالم، نخست لازم است اهميّت چشم و گوش و نقش آن دو در بدن انسان مورد بررسى قرار گيرد.
چشم، يكى از بزرگترين آيات الهى
بى شك چشم از بزرگترين آيات الهى به شمار مى رود; بلكه مى توان گفت عجيب ترين آيت خداوند - كه در دسترس ما انسانها قرار دارد - همين چشم است. ساختمان چشم، بسيار بسيار پيچيده است. عجيب تر آنكه اين ساختمان بسيار پيچيده، از مود اوليه بسيار ساده اى تشكيل شده است; مقدار كمى چربى، مختصرى گوشت و كمى مايع!
دليل بر قدرت خداوند همين بس كه با ابزار ساده، وسايل بسيار پيچيده اى همچون چشم مى آفريند. چشم انسان، هفت طبقه ممتاز و جدا از هم دارد كه هر يك بر روى ديگرى به صورت مستقل و بسيار لطيف نهاده شده و خداوند براى هر طبقه وظيفه ظريف و خاصّى قرار داده است.
هيچ دستگاه فيلم بردارى و عكس بردارى در دنيا وجود ندارد كه مانند دستگاه عظيم و حيرت آور چشم انسان، به صورت خودكار و بدون عكّاس و فيلم بردار، از محيط اطراف خود فيلم بردارى كند; بى آنكه كسى عدسى آن را تنظيم كند، در كمترين زمان براى دورترين و نزديك ترين نقطه عدسى آن تنظيم مى گردد، در حالى كه در دوربين هاى عكّاسى و فيلم بردارى، تنظيم عدسى براى فاصله هاى مختلف وقت زيادى مى طلبد و در فيلم برداريهاى مهم، گاهى اين كار حتّى تا يك ساعت به طول مى انجامد.
در مورد تنظيم نور نيز چنين است; مثلاً اگر در محيطى - كه همه چراغهاى آن روشن است و چشم ما به روشنايى عادت كرده است - ناگهان برق قطع گردد و فضا تاريك شود، در ظرف چند ثانيه چشم ما با محيط تاريك اطراف عادت كرده، به گونه اى كه مى توان با همان نور ضعيف اشياى اطراف خود را ديد; يعنى چشم در كمترين زمان خود را با نور ضعيف تطبيق مى دهد و مردمك آن باندازه كافى گشاد مى گردد. خداوند قادر، براى چشم عضلاتى قرار داده است كه در شش جهت حركت مى كند; كره چشم علاوه بر جهات چهارگانه (چپ، راست، بالا و پائين)، به سمت جلو و عقب نيز حركت مى كند.
از ديگر عجايب چشم، مايعى است كه از چشم تراوش مى كند كه آن را اشك ناميده اند. اشك، هم مادّه غذايى چشم است و هم ابزار شستشوى اين ساختمان دقيق و ظريف، و هم وسيله اى ضدعفونى كننده براى چشم.
از ديگر ويژگى هاى چشم، اين است كه خود به ترميم اشكالات و نقصهاى وارده، مى پردازد.
آيا هيچ يك از مصنوعات انسان چنين ويژگى دارد؟ انصافاً، اگر در عالم هستى هيچ علامت و نشانه اى براى اثبات وجود خداوند جز ساختمان عجيب و حيرت آور چشم وجود نداشت، همين كفايت مى كرد.(1) چگونه مى توان باور كرد كه طبيعت بى شعور و فاقد درك، چنين دستگاه باعظمتى را خلق كرده باشد؟
گوش آيتِ ديگر خداوند
اگرچه ساختمان گوش به پيچيدگى و ظرافت دستگاه چشم نيست; ولى آن نيز حكايت از قدرت نمايى ذات حضرت حق دارد. گوش بيرونى، گوش ميانه و گوش درونى، سه قسمت اصلى ساختمان گوش را تشكيل مى دهند كه در سه منطقه جدا از هم و با وظايف و مسئوليّت هاى مستقل ساخته شده اند. استخوانهايى به صورت چكش و سندان در گوش تعبيه شده است كه عامل انتقال صدا به مغز است و عجيبت تر آنكه گوش علاوه بر اينكه صدا را درك مى كند، جهت و محلّ ايجاد صدا را نيز تشخيص مى دهد. اين دو نعمت بزرگ الهى - كه در اختيار ما انسانها قرار دارد - بسيار عجيب است و در شرح عجايب آن كتابها نوشته شده است و هر كدام متخصّصى مخصوص به خود دارند، بلكه خود چشم رشته هاى تخصّصى مختلفى دارد.
چشم و گوش دو ابزار مهمّ شناخت
مهم ترين ابزار شناخت انسان چشم و گوش اوست، آدمى در ابتداى تولّد فاقد هر گونه علم و دانش است (وَ اللّهُ اَخْرَجَكُمْ مِنْ بُطُونِ اُمَّهاتِكُم لا تَعْلَمُونَ شَيْئاً) .(2)تمام علوم و دانش هاى انسان پس از رشدِ لازم از طريق چشم و گوش به او مى رسد; حتّى علوم عقلى.
علوم تجربى از طريق چشم منتقل مى شود; انسان در آزمايشگاه مسايل مختلف را تجربه كرده، مى بيند و بدان واقف و آگاه مى شود امّا علوم نقلى كه ديگران آن را منتقل مى سازند - مخصوصاً دانش هايى كه از طريق وحى به انسان منتقل مى شود - از طريق گوش نصيب آدمى مى گردد. البتّه علوم عقلى نيز بر پايه علوم حسّى است; يعنى اگر چيزى ديده يا شنيده نشود، عقل نمى تواند مسايل آن را درك كند; زيرا بنيان علوم عقلى، بر اساس «تجريد» و «تعميمِ» محسوسات است. بدين جهت، اگر انسانى فاقد حسّ بينايى و شنوايى باشد - كه طبعاً لال نيز خواهد بود - هرچند مغزى همچون مغز بوعلى سينا هم داشته باشد، به اندازه بچّه پنج ساله اى نخواهد فهميد; زيرا چنين انسانى، دو پايه اساسى علوم عقلى; يعنى بينايى و شنوايى را از دست داده است.
كفّار فاقد ابزار شناخت هستند
بنابر آيه شريفه، افراد بى ايمان و كافر كر و كور هستند; يعنى آنها فاقد ابزار و وسايل شناخت هستند و منابع شناخت از آنها سلب شده است. به همين جهت از نور ايمان چيزى را درك نمى كنند. امّا مؤمنان در پرتو نور ايمان، كاملاً بينا و شنوا هستند و از تمام علوم و دانش ها و ابزار شناخت بهره مند مى گردند.
چرا كفّار كر و كور هستند؟
با توصيف هايى كه در آيات پيشين براى آنها گفته شد، كافران بدين جهت كر و كور هستند كه كفر، پرده و حجابى در مقابل چشم آنها قرار داده كه بينايى و شنوايى آنها را سلب كرده است (خَتَمَ اللّهُ عَلى قُلُوبِهِمْ وَ عَلى سَمْعِهِمْ وَ عَلى اَبْصارِهِمْ غِشاوَةٌ) (3).
لجاجت در مقابل پروردگار، تسليم نبودن در مقابل ذات حق و ديگر صفات رذيله، سبب شده است تا كافران نتوانند حقايق را درك كنند.
امام عارفان، حضرت سجاد
(عليه السلام)، در دعاى عارفانه و عاشقانه ابوحمزه ثمالى مى فرمايد: «اِنَّكَ لا تَجُبُ عَنْ خَلْقِكَ اِلاّ اَنْ تَحْجُبُهُ الاَْعْمالُ دُونَكَ» ; خدايا! تو از بندگان، محجوب و پنهان نيستى، مگر اينكه اعمال مردم، خود، حجاب مى شود وگرنه تو از هر ظاهرى آشكارترى.
در بعضى از نسخه هاى دعا، به جاى كلمه «اعمال» ، «آمال» ذكر شده است. كه بنابرآن، آرزوهاى طولانى حجاب مى گردد و انسان را از حقايق و معارف
الهى باز مى دارد.
اما وقتى ايمان در درون انسان جلوه كرد، حجاب هاى تعصّب، جهل، خودخواهى و كبر نابود شده، همه چيز براى انسان روشن مى شود; بلكه خداوند، خود، او را از تاريكى ها به نور ايمان هدايت مى كند. از اين رو، مى فرمايد: «اَللّهُ وَلِىُّ الَّذينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ اِلَى النُّورِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا اَوْلِيائُهُمُ الطّاغُوتُ يُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ اِلَى الظُّلُماتِ اُولئِكَ اَصْحابُ النّارِ فيها خالِدُونَ» ; خداوند، ولىّ و سرپرست كسانى است كه ايمان آورده اند; آنهارا از ظلمت ها به سوى نور بيرون مى برد. [امّا ] كسانى كه كافر شدند، اولياى آنها طاغوت ها هستند; كه آنها را از نور، به سوى ظلمت ها بيرون مى برند; آنها اهل آتشند و هميشه در آن خواهند ماند.(4)
چگونه حجاب ها را از خود برهانيم؟
چگونه مى توانيم چشم و گوش قرآنى و چشم حقيقت بين داشته باشيم؟
بر اساس آيه شريفه، اگر بخواهيم حجاب ها را كنار بزنيم و پرده هاى
جهالت، تعصّب و لجاجت را بدريم و ببينيم آنچه را كه اولياى خداوند مى بينند، بايد مؤمن شويم.
در روايات اهلبيت
(عليهم السلام) براى «مؤمن» علامت هاى مختلفى ذكر شده است كه به منظور در پى گرفتن آن در اين مختصر تنها به ذكر دو نمونه از آن بسنده مى گردد.
علامتهاى مؤمن
1- در روايتى نبىّ مكرم اسلام، حضرت محمد (صلى الله عليه وآله)، فرموده است: «لا يُؤْمِنُ عَبْدٌ حَتّى يُحِبَّ لِلنّاسِ ما يُحِبُّ لِنَفْسِهِ»; هيچ انسانى به حقيقت ايمان نايل نمى گردد مگر اينكه آنچه را ]از نيكى ها[ كه براى خود دوست مى دارد، براى ديگران
نيز دوست بدارد.(5)
2- در روايت ديگرى از امام صادق
(عليه السلام) ذكر شده است: «اِنَّ مِنْ حَقيقَةِ الاْيمانَ اَنْ تُؤَثِّرَ الْحَقَّ، وَ اِنْ ضَرَّكَ، عَلَى الْباطِلِ، وَ اِنْ نَفَعْتَ» ; حقيقت ايمان اين است كه حق را، اگرچه به ضرر تو باشد، بر باطل، اگرچه به نفع تو باشد، مقدم بدارى.(6)
بنابراين روايت شريفه، پرهيز از ناراستى و حفظ راستى از حقايق ايمان
شناخته شده است.
از اين رو، اين روايت پيام آور درسى است براى احزاب و جناح هاى سياسى كشور كه پيوسته جانب راستى را گرفته، از ناراستى بپرهيزند. آنان اگر به اين مرحله دست يافتند كه سخن شخص صالحِ جناح مخالف را بر سخن ناصالحِ جناحِ خود مقدّم بدارند، بى شك حقيقت ايمان را درك كرده اند; در غير اين صورت ادّعاى ايمان چيزى جز گزافه نيست. خداوند به همه مسلمانان، ايمان كامل عنايت فرمايد.
فصل بيست و يكم:
بيستمين مثال: توسّل به ما سوى اللّه
خداوند در آيه 14 سوره رعد مى فرمايد: «لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَىْء اِلاّ كَباسِطِ كَفَّيْهِ اِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغَهِ وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ اِلاّ فى ضَلال»; دعوتِ حق از آنِ اوست; و كسانى را كه [مشركان ] غير از خدا مى خوانند، [هرگز] به دعوت آنان پاسخ نمى گويند. آنها همچون كسى هستند كه كف هاى [دست ] خود را به سوى آب مى گشايد تا آب به دهانش برسد، و هرگز نخواهد رسيد. و دعاى كافران، جز در ضلال و گمراهى نيست.
دورنماى بحث
آيه مثل توسّل و دعا را بررسى كرده، به انسان ها مى آموزد كه دست نياز را به سوى چه كسى دراز كنند; سپس آيه، براى كسانى كه به درِ خانه مخلوقات - نه خالق آنان - مى روند و عرضه نياز و حاجت مى كنند مثلى بيان مى كند.
پرسش
قبل از پرداختن به شرح و تفسير آيه مَثَل، لازم است اين پرسش مطرح شود كه چرا بعضى از مَثَلها و تشبيه هايى كه در آياتى قبل از سوره رعد ذكر شده، در بحث ما مطرح نشده است; همانند آيه شريفه 32 سوره مائده، كه كشتن يك انسان بى گناه را با كشتن تمام انسان ها برابر مى داند و نجات يك انسان بى گناه را به نجات تمامى انسان ها تشبيه مى كند; در حالى كه در اين آيه نيز تشبيه و نظيرى ذكر شده كه مى توانستيم آن را مورد بحث قرار دهيم؟
پاسخ
در قرآن مجيد مثالها و تشبيهات فراوانى وجود دارد; ليكن بحث ما در مثل هاى قرآن است نه در تشبيهات آن.
تشبيه آن است كه چيزى را به چيز ديگرى ماننده سازند; مثل اينكه مى گويند: حسن مانند شير است. اين يك تشبيه است نه مَثَل; ولى مثال يك داستان، يك سرگذشت، يك مجموعه و برنامه است كه در قرآن براى بيان مطالب عقلانى دور از دسترس مردم، بيان شده است; مانند اينكه قرآن براى بيان حقّ و باطل - كه يك مسئله غيرحسّى است - به باران و سيلاب و كف روى سيلاب مثال مى زند و حق را به باران و باطل را به كف روى سيلاب تشبيه مى نمايد كه اگرچه كف بالانشين و پر سر و صدا است; ولى فروغى ندارد و زود نابود مى گردد. بنابراين، با توضيح بالا يك معيار كلّى براى جدا كردن مثال ها از تشبيهات به دست مى آيد.
برق آسمانى و ابرهاى باران زا
به منظور درك بيشتر مثل مذكور، لازم است به توضيح و شرح آيات 12 و 13 سوره رعد اشاره شود:
خداوند متعال در آيه 12 سوره رعد مى فرمايد: «هُوَ الَّذى يُريكُمُ الْبَرْقَ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ يُنْشِأُ السَّحابَ الثِّقالَ»; او (خداوند) كسى است كه برق را به شما نشان مى دهد، كه هم مايه ترس است و هم مايه اميد; و ابرهاى سنگى بار ايجاد مى كند.
يكى از آثار عظمت خداوند، ارائه و نشان دادن «برقِ» آسمان است كه هم سبب شوق و اميد انسان ها است و هم مايه خوف و ترس و نگرانى آنها.
برق آسمان، بشارت باران را به ارمغان مى آورد; زيرا ايجاد رعد و برق آسمان سبب مى شود تا باران هاى فراوانى نازل گردد.
چگونه «برقِ» آسمان سبب نزول باران مى شود؟
ابرهايى كه داراى دوبار الكتريكى متضاد هستند هنگامى كه با هم برخورد مى كنند، برق آسمان را به وجود مى آورند كه در نتيجه حرارت شديدى در حدود 15 هزار درجه سانتيگراد به وجود مى آيد. اين حرارت هواى اطراف خود را مى سوزاند و باعث مى شود كه فشار هوا كم شود; آن گاه كم شدن فشار هوا سبب نزول باران مى گردد. از طرفى، ممكن است «برق» به صورت «صاعقه اى» درآيد و باعث نابودى «جنگل ها، روستاها، انسان ها، حيوانات، مزارع و كشتزارها» گردد اين خود خوف و نگرانى را به همراه دارد.
وَ يُنْشِأُ السَّحابَ الثِّقالَ: خداوند ابرهاى سنگين باران زا نيز ايجاد مى كند. شايد در نظر بسيارى از انسان ها ابرهاى آسمان با هم تفاوتى نداشته باشند و به يك گونه عمل كنند; در صورتى كه حقيقت چيز ديگرى است و نسبت به هم تفاوت هاى زيادى دارند.
از جمله تفاوت ها اينكه: ابرها به دو دسته سنگين و سبك تقسيم مى شوند; ابرهاى سنگين، در فضايى نزديك تر به زمين جا گرفته اند; ولى ابرهاى سبك، در فضايى دورتر از زمين مستقر هستند. ابرهاى سنگين باران زا هستند و از اين رو كه داراى آب فراوانى هستند نمى توانند در مرتبه بالايى از آسمان قرار گيرند.
«رعد آسمانى» نشانه اى از عظمت خدا
در آيه 13 سوره رعد خداوند چنين مى فرمايد: «وَ يَسَبِّحُ الرَّعْدُ بِحَمْدِه وَ الْمَلائِكَةُ مِنْ خيفَتِه وَ يُرْسِلُ الصَّواعِقَ فَيُصيبُ بِها مَنْ يَشاءُ وَ هُمْ يُجادِلُونَ فِى اللّهِ وَ هُوَ شَديدُ الِْمحالِ»; و رعد، تسبيح و حمد او مى گويد; و نيز فرشتگان از ترس او! و صاعقه ها را مى فرستد; و هر كس را بخواهد گرفتار آن مى سازد، در حالى كه آنها [با مشاهده اين همه آيات الهى، باز هم] درباره خدا به مجادله مشغولند; و او قدرتى بى انتها [و مجازاتى دردناك] دارد!
آيه شريفه به دو موضوع اشاره دارد: يكى رعدهاى آسمانى و ديگرى صاعقه ها; و از آنجه كه قبلاً در مورد صاعقه بحث كرديم در اينجا فقط به بررسى مسئله «رعد» مى پردازيم.
همان گونه كه قبلاً گفته شد برخورد ابرهاى آسمانى با همديگر، در صورتى كه داراى دو بار الكتريكى مختلف (يكى مثبت و ديگرى منفى) باشد، توليد جرقه مى كند كه به نور آن «برق» و به صداى آن «رعد» گفته مى شود. روشن است كه صدا و نور همزمان توليد مى شود; ليكن انعكاس نور زودتر از صدا(رعد) صورت مى گيرد; علّت اين امر، آن است كه سرعت سير «نور» به مراتب بيشتر از سرعت سير «صدا» است.
«رعد آسمانى» اگرچه به ظاهر ساده به نظر مى رسد; ليكن از آيات بزرگ الهى به شمار مى رود و در زندگى تمام موجودات نقش مهمّى ايفا مى كند.
دانشمندان براى «رعد و برق» آثار زيادى ذكر كرده اند كه به مهمترين آنها
اشاره مى گردد:
1- نخستين اثرى كه رعد و برق دارد و اين فايده، تمام موجودات جهان - اعم از انسان ها، حيوانات، گياهان، نباتات و جوامد - را در بر مى گيرد، نزول باران و آب هاى آسمانى است.
2- فايده ديگر آن، «آفت كشى» گياهان است; يعنى «رعد و برق» ، آفت گياهان را از بين مى برد. بدين گونه كه حرارت شديدى كه بر اثر رعد و برق ايجاد مى شود، سبب مى گردد تا اكسيژنِ اضافه توليد گردد و تبديل به نوعى آب شود كه آن را «آب اكسيژنه» مى نامند، كه از دو اكسيژن و دو هيدروژن تشكيل مى گردد. «آب اكسيژنه» يكى از مواد ضد عفونى كننده است كه معمولاً در داروخانه ها يافت مى شود.
اين مادّه ضدّ عفونى وقتى همراه باران بر سطح زمين نازل مى شود،
آفت گياهان را از بين مى برد. به همين جهت، اگر رعد و برق كم شود، آفت گياهان زياد مى گردد.
3- سومين خاصيّت مهم «رعد و برق» ، توليد مقدار زيادى كود براى گياهان است. رعد و برق هاى آسمانى هر ساله ده ها ميليون تن كود توليد مى كنند و بر سراسر كره زمين مى پاشند; كودى قوى، مفيد، مؤثّر و فراگير براى تمامى گياهان.
اين كودها بدين گونه ايجاد مى شوند كه دانه هاى باران به وسيله حرارت زياد ناشى از برق با كربن تركيب مى شوند و اكسيد كربن را توليد مى كنند و هنگامى كه به همراه باران بر روى خاك مى ريزند، با خاك تركيب شده، يك نوع كود گياهى قوى، مؤثّر و مفيد به وجود مى آورند.
آرى; اين رعد و برق آسمانى چنين آثار مهمّى دارد و از آيات بزرگ الهى به شمار مى آيد. جالب اينكه قرآن مجيد زمانى پرده از اين رازهاى مهمّ علمى برداشت كه عقل انسان تصوّر آن را هم نمى كرد!
بنابر آيه شريفه، رعدحمد و تسبيح خدا مى گويد; تسبيح به معناى تنزيه خداوند از هر گونه عيب و نقصى است، آيا آفت زدايى گياهان كره زمين به وسيله رعد و برق، تنزيه خداوند از هرگونه عيب و نقصى نيست؟ آيا آفت زدايى،
نوعى تسبيح نيست؟
حمد، ستايش بر صفات جلال و جمال خداوندى است; آيا تغذيه گياهان نوعى حمد و ستايش در عالم ممكنات و مخلوقات محسوب نمى شود؟
بى شك، آيات 12 و 13 سوره رعد به اين مهم اشاره دارد و آنها را نشانه اى از عظمت خدا مى داند. خلاصه اينكه آيه 12 و 13 به چندين آيت از آيات مهمّ الهى يعنى رعد و برق و باران و صاعقه، اشاره دارد.
شرح و تفسير آيه مثل
لَهُ دَعْوَةُ الْحَقِّ: در اينكه منظور از جمله «له دعوة الحق» چيست؟ بين مفسّران اختلاف است، برخى گفته اند: مراد توحيد است; يكتايى و توحيد مختصّ ذات خداست.
عدّه اى معتقدند: اين جمله اشاره به قرآن مجيد دارد; قرآن كتاب الهى است.
و تعداد زيادى از مفسّران آن را به «دعاى به حق» تفسير كرده اند; يعنى اگر بندگان بخواهند دعايشان مستجاب شود، بايد به درگاه حضرت حق روى آورند و درِ خانه او را بكوبند; يعنى ما سوى الله حلاّل مشكلات نيست، بلكه تنها او قادر به استجابت دعاهاى بندگان و گره گشاى مشكلات آنان است.
شاهد تفسير سوم - كه ما نيز بدان معتقديم - ذيل همين آيه شريفه است كه مى فرمايد: «وَ ما دُعاءُ الْكافِرينَ اِلاّ فى ضَلال; دعاى كافران جز در ضلال و گمراهى نيست».
دعاهاى كافران بى راهه است; زيرا آنان درِ خانه كس يا چيزى مى روند كه حتّى قادر نيستند از خود دفاع كنند و يا براى خود منفعتى كسب كنند، تا چه رسد به ديگران.
وَ الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ لا يَسْتَجيبُونَ لَهُمْ بِشَىْء اِلاّ كَباسِطِ كَفِّيْهِ اِلَى الْماءِ لِيَبْلُغَ فاهُ وَ ما هُوَ بِبالِغِهِ: شاهد سخن در مثل بيستم، اين قسمت از آيه است.
كسانى كه غير خدا را مى خوانند و براى حلّ مشكلات خود به سراغ بت ها مى روند و دست به دامن مخلوقاتِ محتاج مى زنند، مشكلات آنها حل نمى شود. مَثَل چنين انسان هايى، مَثَل كسى است كه دستهايش را بسوى آب دراز كرده است تا آن را بنوشد; ليكن موفق به اين كار نمى شود و تشنه برمى گردد.
مفسران در تفسير «كَباسِطِ كَفَّيْهِ اِلَى الْماءِ...» ، گفتار مختلفى ذكر كرده اند كه به آنها اشاره مى شود:
1- منظورِ آيه، شخصى است كه براى رفع تشنگى بر سر چاه آبى برود، چاهى كه نه طناب دارد، نه چرخ آب كشى دارد و نه دلو! عمق اين چاه نيز زياد است. اين انسانِ تشنه براى خوردن آب، دو دست خود را از فاصله زياد بسوى آب دراز مى كند، دستانى كه به يك مترى چاه هم نمى رسد; بى شك، چنين كسى موفّق نمى شود خود را سيراب كند و ناكام برمى گردد.
2- مرادِ آيه شخصى است كه در كنار چاه ايستاده است و بدون اينكه حتى دستانش را بسوى آب دراز كند، تنها به آب اشاره مى كند كه بسوى او آيد تا از آن بنوشد، و روشن است كه آب به اشاره او بالا نمى آيد و احتياج به ابزار و وسيله دارد.
آرى; دعاى كافران كه به درِ خانه بت ها مى روند و در ضلالت و گمراهى هستند، مانند چنين انسانى است.
3- «باسط» ، يعنى اينكه كف دستان باز باشد نه منحنى. اين امر به گونه اى مى ماند كه شخصى كنار چشمه آبى برود تا آب بنوشد اين شخص دستش به آب مى رسد; ليكن دو دست خود را صاف نگه داشته و آنها را غرفه و كاسه نكرده است; به همين جهت، به محض اينكه دو دست خود از آب خارج كرده، به طرف دهانش مى برد، تمام آب مى ريزد و آبى به دهانش نمى رسد، و تشنه از كنار چشمه زلال آب برمى خيزد!
در ميان سه تفسير فوق، به عقيده ما تفسير اوّل از همه مناسب تر است; هرچند مى توان گفت هر سه تفسير صحيح است و هر سه، بيان يك مقصود را دارند; زيرا به اعتقاد ما، «استعمال لفظ در اكثر از معناى واحد جايز است». (7)
بنابراين، براى حلّ مشكلات خود نبايد به در خانه غير خدا رفت. بايد به درگاه با عظمت خداوند برويم; چه اينكه او خالق، رازق، محيى و مميت است. او مشگل گشا است و همه چيز به دست اوست. از غير او كارى ساخته نيست; زيرا همه نيازمنديم و او غنى; همه محتاج هستيم و او بى نياز; همه عاجز هستيم و او قوى; همه ضعيف هستيم و او قادرِ مطلق است از اين رو، نه تنها به در خانه بتان نبايد رفت، بلكه به در خانه هيچ يك از مخلوقات خدا نبايد روى آورد.
پيام هاى آيه
1- آيا توسل به معصومان
(عليهم السلام) شرك نيست؟ به عبارتى، آيا اين گونه توسّلات و دعاها نيز مشمول آيه شريفه است و مورد نهى شارع مقدّس قرار گرفته و بايد از آن پرهيز كرد؟
در جواب پرسش فوق، بايد گفت كه روى آوردن به درگاه اين بزرگواران و برگزيدگان خداوند بدان معنا نيست كه ما از خود آنها حل مشكل را مستقلاًّ طلب كنيم; بلكه دست توسّل به سوى آنان مى گشاييم تا ما را نزد خداوند مورد شفاعت قرار داده، براى حل مشكل ما از خداوند قادر مطلق چاره جويى كنند; زيرا ما معتقديم كه اين بزرگواران اگر كارى مى كنند به اذن خداوند است. امّا وهابى ها كه بخاطر اين دعاها و توسّلات، نسبت شرك و كفر به ما مى دهند، سخت در اشتباهند و معناى حقيقى و واقعى شرك و كفر را نفهميده اند; همان گونه كه ماهيّت توسّل شيعه را ندانسته اند!
در سفر عمره مفرده كه به مدينه منوّره و مكّه مكرمه مشرف شدم، روز جمعه بيست و دوم شعبان سال (1419 هـ ق) در مسجدالحرام به سخنان خطيب جمعه گوش مى دادم. عجيب اينكه خطيب مذكور، تمام خطبه نماز جمعه را از روى كاغذى كه قبلاً براى او تهيّه كرده بودند مى خواند. گويا او حق نداشت حتّى يك كلمه را از خود بگويد. با خود گفتم: چقدر تفاوت است بين اين خطبه ها، و خطبه هاى نمازهاى جمعه ايران اسلامى كه خطيب آن آزاد است هرگونه تحليلى داشته باشد، به هر حال، خطيب نماز جمعه مشغول قرائت خطبه گرديد. در بين خطبه به كسانى كه در كنار قبور مشرّفه دعا مى كنند و به آنها توسّل مى جويند حمله كرد و آنها را به شرك و كفر متّهم ساخت.
البتّه ما در برابر اين هتّاكى بى كار ننشستيم، براى سران عربستان نامه اى نوشتيم و به اين كار اعتراض نموديم.
به هر حال معتقدان به دعا و توسّل، بزرگان و اوليا را شريك خدا نمى دانند، بلكه آنها را به درگاه خداوند شفيع قرار مى دهند و به عبارت ديگر، ما همان اعتقادى را داريم كه در آيه 110 سوره مائده، درباره حضرت مسيح - على نبيّنا و آله و عليه السلام - آمده است: «وَ اِذْ تَخْلُقُ مِنَ الطّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ بِاِذْنى فَتَنْفُخُ فيها فَتَكُونَ طَيْراً بِاِذْنى وَ تُبْرِئُ الاَْكْمَهَ وَ الاَْبْرَصَ بِاِذْنى وَ اِذْ تُخْرِجُ الْمَوْتى بِاِذْنى...»; هنگامى كه به فرمان من، از گل چيزى به صورت پرنده مى ساختى، و در آن مى دميدى، و به فرمان من پرنده اى مى شد; و به فرمان من كور مادرزاد و مبتلا به بيمارى پيسى را شفا مى دادى; و نيز مردگان را به فرمان من زنده مى كردى....
در اين آيه شريفه زنده كردن مردگان، شفاى بيماران، آفرينش پرندگان، همه به حضرت مسيح نسبت داده شده است; ليكن همه آنها با اذن و دستور خداوند متعال بوده است.(8)
شيعه نيز جز اين نمى گويد. او معتقد است كه بزرگان و اولياى دين، مى توانند به اذن و دستور خداوند كارهايى را كه ديگران از انجام آن عاجزند، انجام دهند و يا شفيع و واسطه بين بندگان و خدا بشوند تا حضرت حق مشكلات بندگان را حل كند; بنابراين دعا و توسّل شيعه، نه شرك است و نه كفر.
با توضيحاتى كه گفته شد، اگر كسى عقيده شيعه را در دعا و توسّل شرك بداند، بايد - نعوذ بالله - حضرت مسيح را نيز مشرك بپندارد!
ضمناً، از اين بحث برمى آيد كه معجزات پيامبران نيز به اين شكل نبوده است كه فقط آنها دعا كنند و خداوند انجام دهد، بلكه امكان داشته است پيامبران با اذن خداوند، خود، آن معجزه را انجام دهند; يعنى پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) به عنوان مثال با اذن خداوند شقّ القمر را خود انجام دهد.(9) و اين هيچ استبعادى ندارد.
2- أشكال مختلف بت پرستى.
بت پرستى در تاريخ بشريّت، تاريخچه مفصّل و اَشكال مختلفى دارد.
گاهى انسان هاى جاهل بت هاى ساختگى خود را از سنگ، چوب، فلز و حتّى از مواد خوراكى مى ساختند و در برابر آن به زانو درآمده، به سجده مى افتادند
و آن را مى پرستيدند.
در برهه اى از زمان بت پرستان، براى پرستش خود بت هايى از موجودات بى جان و بى شعور عالم طبيعت، انتخاب مى كردند. به همين جهت، عدّه اى خورشيدپرست شدند، و برخى به عبادت ستاره ها پرداختند، و گروهى ديگر ماه را عبادت نمودند(10) و حتّى برخى، بعضى از رودخانه ها و درياچه هاى مهم - مانند رودخانه نيل و درياچه ساوه - را مى پرستيدند و شايد خشك شدن درياچه ساوه و خاموش گشتن آتشكده فارس در هنگام ولادت حضرت
رسول اكرم (صلى الله عليه وآله)(11)، از اين جهت بوده است كه اين دو، مورد پرستش انسان ها قرار داشتند.
همچنين بت پرستان در برخى از مناطق دنيا درختان را مى پرستيدند، مخصوصاً درخت صنوبر را كه از ديرزمان مسجود برخى از انسان هاى بت پرست گمراه بوده است.
از اين رو، بعضى از مفسّران «اصحاب الايكه» را همين «صنوبرپرستان» دانسته اند; همان كسانى كه منشأ رسم خرافى سيزده به در بوده اند و آن را
اختراع كرده اند.
زمانى نيز حيوانات خدايان برخى انسان ها شدند كه متأسّفانه اين نوع بت پرستى هنوز در بسيارى از مناطق هندوستان رواج دارد.
عدّه اى نيز به برخى انسان ها روى آوردند و آنها را مى پرستيدند; مثلاً در زمان فرعون گروهى از مردم او را مى پرستيدند كه قرآن مجيد از زبان خود فرعون، چنين مى گويد: «وَ قالَ فِرْعُونُ يا اَيُّهَا الْمَلأُ ما عَلِمْتُ لَكُمْ مِنْ اِله غَيْرى»; فرعون گفت: «اى جمعيّت اشراف! من خدايى جز خودم براى شما سراغ ندارم».(12)گاهى نيز فرشتگان مورد پرستش قرار مى گرفتند.
يكى از مورّخان معروف گفته است: «هر چيزى در عالم روزى بت بوده و مورد پرستش قرار گرفته است; چيزى را سراغ نداريم كه مورد پرستش قرار نگرفته باشد». به هر حال، تمام بت پرستى ها در يك عنوان جمع شده است و آن توجه به ما سوى اللّه و غفلت از خداوند عالم است; همان گونه كه در كلام بعضى از بزرگان آمده است: «كُلَّما شَغَلَكَ عَن اللّه فَهُوَ صَنَمُكَ» ; هر چيزى كه تو را از خداوند غافل نمايد و به خود مشغول كند، همان بت توست.
از اين رو، زن و فرزند، مال و ثروت، پست و مقام، رفيق و دوست و هر چيزى كه انسان
را از خداوند غافل كند بت محسوب مى گردد. قرآن مجيد، بر تمام ما سوى الله خطّ بطلان
كشيده است و جز ذات حضرت حق هيچ موجودى را شايسته عبادت و پرستش نمى داند; چه اينكه
مخلوقات همه فقير و محتاجند و لحظه به لحظه مشمول فيض الهى قرار مى گيرند، نه اينكه
آنها فقط در ابتداى آفرينش، به خدا نيازمند بودند و پس از آفرينش در ادامه حيات،
ديگر نيازى به خدا نداشته باشند.
مَثَل نياز انسان به خداوند، مَثَل نياز لامپ روشن به نيروگاه مولّد برق است;
همان گونه كه لامپ در نورافشانى خود پيوسته محتاج و وابسته به نيروگاه است، انسان
نيز هميشه به فيض الهى نيازمند است. به عبارتى، لحظه به لحظه خلقت تازه اى صورت
مى گيرد (كُلُّ يَوْم هُوَ فى شَأْن) (13)، مخصوصاً اگر اين مطلب طبق «حركت جوهرى»
محاسبه شود، بسيار واضح تر است.(14)
پاورقى:
1- شرح بيشتر را در تفسير نمونه، جلد 27، صفحه 18 به بعد، مطالعه فرمائيد.
2- سوره نحل، آيه 78.
3- سوره بقره: آيه 7.
4- سوره بقره: آيه 257.
5- ميزان الحكمه، جلد اوّل، صفحه 193.
6- بحارالانوار، جلد 67، صفحه 106.
7- اين مسئله يك بحث «اصولى» است و در اصول فقه مطرح شده است; براى توضيح بيشتر، به
كتاب انوارالاصول، جلد اوّل، صفحه 145 به بعد مراجعه كنيد.
8- اين مطلب در آيه 49 سوره آل عمران از زبان خود حضرت عيسى (عليه السلام) نيز نقل
شده است.
9- شرح اين معجزه را در كتاب «معراج، شقّ القمر، عبادت در قطبين» مطالعه فرمائيد.
10- در آيات 76 تا 78 سوره انعام اشاره اى به پرستش خورشيد و ماه و ستارگان شده
است.
11- به هنگام ولادت پيامبر اسلام (صلى الله عليه وآله) معجزات مختلفى روى داد; كه
خاموش شدن آتشكده فارس و خشكيدن درياچه ساوه دو نمونه آن است. توضيح بيشتر را در
منتهى الآمال، جلد اوّل، صفحه 44 مطالعه فرمائيد.
12- سوره قصص آيه 38.
13- سوره الرحمن: آيه 29.
14- براى آگاهى بيشتر، به تفسير نمونه، جلد 23، صفحه 138 به بعد مراجعه كنيد.