فصل چهاردهم
سيزدهمين مثال: شرح صدر
خداوند متعال در سيزدهمين مثل از آيه هاى قرآن مجيد، در آيه 125 سوره انعام مى فرمايد: «فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ اَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ وَ مَنْ يُرِدْ اَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً كَاَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ كَذلِكَ يَجْعَلُ اللّهُ الرِّجْسَ عَلَى الَّذينَ لايُؤمِنونَ» آن كس را كه خدا بخواهد هدايت كند، سينه اش را براى ]پذيرش [ اسلام، گشاده مى سازد; و آن كس را كه ]به سبب اعمال زشتش[ بخواهد گمراه سازد، سينه اش را آن چنان تنگ مى گرداند كه گويا مى خواهد به آسمان بالا برود; اين گونه خداوند پليدى را بر افرادى كه ايمان نمى آورند، قرار مى دهد!
دورنماى بحث
آيه شريفه، در صدد بيان زمينه هاى روحى مردم در پذيرش حق است، آنچه از ظاهر آيه استفاده مى گردد اين است كه: مردم در اين جهت متفاوتند; بعضى از مردم آن قدر روحشان پاك و قلبشان نورانى است كه با اوّلين برخورد با قرآن، با آغوش باز اسلام را پذيرايند و خداوند هم در عوض به آنان شرح صدر مى بخشايد. در مقابل، افرادى هستند كه زمينه پذيرش حق در آنان نيست و چنانچه تمام قرآن بر آنان خوانده شود، تأثيرگذار نيست; از اين رو، خداوند قلب آنها را تنگ و تاريك مى گرداند.
شرح و تفسير
«فَمَنْ يُرِدِ اللّهُ اَنْ يَهْدِيَهُ يَشْرَحْ صَدْرَهُ لِلاِْسْلامِ» هر كسى را كه خداوند بخواهد هدايت كند و او را رهنمون شود، سينه اش را گشاده و فراخ مى گرداند و براى دريافت حق به او شرح صدر مى بخشايد. به عبارت ديگر، او را دريا دل و با ظرفيّت قرار مى دهد. «وَ مَنْ يُرِدْ اَنْ يُضِلَّهُ يَجْعَلْ صَدْرَهُ ضَيِّقاً حَرَجاً» هر كس را كه بخواهد گمراه كند، سينه اش را تنگ و تاريك و ظلمانى قرار مى دهد; به گونه اى كه طاقتش سلب مى شود و با كوچكترين مشكلى تعادل فكرى خويش را از دست مى دهد.
«كَاَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ...» آن قدر سينه اش را تنگ و تاريك مى گرداند كه گويا مى خواهد به آسمان پرواز كند; يعنى همان گونه كه پرواز به آسمان براى انسان بدون وسيله محال است، تحمّل اين تاريكى و تنگى نيز براى اين عدّه مشكل و محال است و خداوند اين گونه پليدى و كفر را، در دل افراد بى ايمان قرار مى دهد.
پيام هاى آيه
1ـ هدايت و ضلالت به دست خداست
آنچه مطابق با ظاهر آيه است، اين است كه هدايت و ضلالت انسانها از طرف خداوند صورت مى گيرد و مفهوم آن چيزى جز جبر نيست. در اين صورت، اسلام و كفر دو امر غير اختيارى است و قبول آن به عقيده ما با عدالت خداوند سازگار است. از اين رو، براى روشن شدن مطلب، لازم است مقدّمه اى ذكر گردد:
در ميان فِرَق و گروههاى اسلامى ـ كه از سرچشمه زلال ولايت و امامت دور مانده اند ـ گروهى مذهب «جبر» را پذيرفته اند و معتقدند كه انسان در كارهاى خود اختيارى ندارد. اعتقاد به اين مذهب ـ كه مخالف عقيده شيعه است ـ مساوى با انكار اصول پنجگانه دين است.
اوّلين اصلى كه بر اساس اين مذهب ناديده گرفته مى شود، عدل الهى است; چه اين كه اگر انسان در كارهايش مجبور باشد، عذاب كافر و ثواب مؤمن بر خلاف عدالت است; زيرا نه كافر در كفرش اختيار داشته است; و نه مؤمن در ايمانش. به همين جهت، قائلين به جبر عدل الهى را نمى پذيرند.
دوّمين اصلى كه با اعتقاد به جبر ناديده گرفته مى شود، اصل توحيد است; چه اين كه خدايى كه عادل نباشد و مردم مجبور را بى جهت كيفر و پاداش دهد، شايسته خدايى نيست و نمى تواند اين جهان پهناور را ـ كه بر اساس نظم و حكمت اداره مى شود ـ تدبير كند.
از اين رو، ارسال رُسُل و بعثت پيامبران نيز بى معنا خواهد بود. چه اين كه انبيا توان هدايت كفّار را ندارند; زيرا آنها بى اختيار كفر مىورزند، و نيز انبيا بر ايمان مؤمنان بى تأثيرند; زيرا با جبرى كه وجود دارد ـ احتمال انحراف در آنها نمى رود، به عبارتى اوّلى محال است و دوّمى تحصيل حاصل; و هر دو از نظر فلسفى غير ممكن.
امامت نيز ـ كه تداوم بخش نبوّت است ـ به دليل فوق، باطل مى شود. آخرين اصلى كه با اعتقاد به جبر باطل مى گردد، اصل معاد است; چه اين كه معاد مبتنى بر اختيار است. بنابراين، اگر همه انسانها مجبور و بى اختيار باشند، كيفر و پاداش; بهشت و جهنّم; قيامت و رستاخيز; همه و همه بى معنا مى شود.
در نتيجه با اعتقاد به جبر نه مى توان مسلمان بود; و نه اصل اسلام را پذيرفت.(1) از اين رو شيعه بايد با تمام وجود خداوند را شاكر باشد كه به بركت وجود ائمّه و در پرتو نور ولايت معصومان
(عليهم السلام) نه در وادى تاريك «جبر» گرفتار شده است; و نه به بيابان ظلمانى «تفوض» قدم گذاشته، بلكه در بين اين دو مكتب انحرافى، راه مستقيم و روشنى را انتخاب كرده است.
با توجّه به اين مقدّمه، آيا آيه مذكور دليل بر «جبر» نيست؟
آنچه آيه شريفه بر آن دلالت دارد، اين است كه: گام اوّل هدايت و ضلالت را خود انسان برمى دارد آنگاه، در صورتى كه اوّلين گام را به سمت هدايت برداشت، مشمول هدايت الهى مى گردد; و در صورت ديگر، كه اوّلين گام را به سمت ضلالت برداشت، مشمول ضلالت الهى مى شود; مثلا سلمان فارسى از ايران حركت مى كند و براى رسيدن به سرچشمه نور، سختى ها و مشكلات فراوانى را تحمّل مى كند; حتّى به بردگى گرفته مى شود. تا اين كه به سرچشمه نور مى رسد و مسلمان مى گردد. او چون گامهاى اوّليّه را با اختيار خود برداشته بود مشمول هدايت الهى قرار گرفت و خداوند به او شرح صدر و سينه اى گشاده عنايت كرد.
امّا ابوجهل و ابولهب ـ با اين كه از اوّل در كنار چشمه هدايت بوده اند ـ ولى گامهاى اوّليّه لجاجت و عناد و دشمنى را به اختيار خود و به تبعيّت از شيطان برداشتند و چشم و گوش خود را در مقابل نداى حق بستند. بر اين اساس، خداوند نيز آنها را گمراه كرد و قلب آنها را تنگ و تاريك نمود; پس هدايت و ضلالت الهى، نتيجه و مجازات گامهاى اوّليّه خود آنهاست. بنابراين، آيه شريفه فوق و ديگر آيات، هيچ منافاتى با اختيار انسان ندارد.(2)
اعجاز علمى قرآن در آيه مَثَل
اگر چه مفسّران جمله «كَاَنَّما يَصَّعَّدُ فِى السَّماءِ» را كنايه از كار غير ممكن و محال دانسته اند; ولى امروزه با توجّه به پيشرفت علوم بشرى و دستيابى به فضا، تفسير ديگرى نيز مى توان براى آن جمله بيان كرد كه نشانگر اعجاز علمى قرآن مجيد است.(3)
دانشمندان كشف كرده اند كه اطراف كره زمين را هوا (اكسيژن) فرا گرفته است، و اين هوا از هر طرف تا ارتفاع 30 كيلومترى ادامه دارد; ولى آنچه از اين اكسيژن ها استفاده مى شود، تنها فضاى چند كيلومترى پايين آن است; چه اين كه هر چه اكسيژن به طرف بالا برود، استفاده از آن مشكل تر و سبب تنگى نفس مى شود.
به همين جهت، كوهنوردانى كه به ارتفاعات بلند صعود مى كنند، گاهى از اوقات دچار هواگرفتگى مى شوند; يعنى به همان هوايى مى رسند كه استفاده از آن مشكل است و باعث تنگى نفس آنها مى گردد و چه بسا، سبب بيهوشى و مرگ آنها مى شود!
و نيز به همين جهت، هواپيماهايى كه در ارتفاع بالا پرواز مى كنند، بايد به قدرى مجهّز باشند كه هواى داخل هواپيما را تنظيم كنند; در غير اين صورت، مسافران نمى توانند از هواى آن ارتفاع استفاده كنند و اگر دستگاه تنظيم هوا دچار مشكل گردد، مسافران بايد از ماسكهاى مخصوص كه براى چنين لحظاتى تهيّه شده است، استفاده كنند وگرنه هواپيما مجبور است براى حفظ جان مسافران در ارتفاع پايين به پرواز خود ادامه دهد.
در آن هنگامى كه آيه فوق نازل شد، انسان از اين مسأله علمى مهم بى اطّلاع بود; ولى قرآن مجيد در آن زمان (1400 سال پيش) پرده از اين راز علمى برداشت و قابل استفاده نبودن هواى آسمانها را بيان كرد و انسانهاى گمراه را به كسانى تشبيه كرد كه در چنين هوايى تنفّس مى كنند و دچار تنگى نفس مى شوند.
3ـ شرح صدر
وقتى حضرت موسى
(عليه السلام) به مقام نبوّت نائل شد، چند چيز از خداوند طلب كرد; يكى از آنها شرح صدر بود (قالَ رَبِّ اشْرَحْ لِى صَدْرِى...) (4)
و نيز پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) بى آن كه تقاضا كند ـ اين نعمت بزرگ الهى را از خداوند متعال دريافت نمود (اَلَمْ نَشْرَحْ لَكَ صَدْرَكْ؟) (5)
خلاصه اين شرح صدر چه معنايى دارد؟
«صدر» در اينجا به معناى سينه نيست، بلكه به معناى روح و فكر است; بنابراين «شرح صدر» به معناى داشتن فكر و روح باز است; يعنى كسى شرح صدر دارد كه داراى تفكّر عميق، صبر و حوصله زياد و فكر و روحى وسيع باشد; به گونه اى كه در برابر سخت ترين حوادث نلغزد. به همين جهت، شرح صدر يكى از لوازم مهمّ ترقّى و تعالى به سوى خدا شناخته شده است.
پيامبر(صلى الله عليه وآله) و همسايه يهودى
يكى از همسايگان آن حضرت ـ كه مردى يهودى بود ـ هر روز به هنگام عبور آن حضرت، از بالاى بام به بهانه ريختن خاكروبه ها در كوچه، خاكسترى همراه با آتش بر سر و صورت آن حضرت مى ريخت. اين برنامه هر روز ادامه داشت; تا آن كه روزى پيامبر (صلى الله عليه وآله) از كوچه گذشت و متوجّه خاكستر همسايه يهودى نشد. آن حضرت كنجكاو گشته، علّت آن را جويا شد. اصحاب و ياران عرض كردند: بحمداللّه مريض شده است و در بستر بيمارى به سر مى برد; پيامبر به قصد عيادت به طرف منزل يهودى حركت كرد، هنگام در زدن، همسر آن مرد يهودى از پشت در منزل گفت: كيست؟ حضرت جواب داد: پيامبر اسلام! زن گفت: كارت چيست؟ حضرت فرمود: به عيادت شوهرت آمده ام! زن بى اختيار در را باز كرد. حضرت داخل شد و كنار بستر يهودى قرار گرفت. پيامبر (صلى الله عليه وآله) با احوالپرسى به گونه اى برخورد كرد كه گويا اين يهودى هيچگونه اذيّت و آزارى نسبت به پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)روا نداشته است!
وقتى يهودى اين شرح صدر و گذشت و اغماض پيامبر (صلى الله عليه وآله) را ديد، عرض كرد: يا رسول اللّه! آيا اين برخورد جزء برنامه دين توست، يا از اخلاق شخصى شماست؟ حضرت فرمودند: جزء برنامه دين اسلام است.
من بد كنم و تو بد مكافات كنى *** پس فرق ميان من و تو چيست بگو
از اين نمونه، در زندگى پيامبران، امامان و عالمان دينى فراوان است.
مثلا شخصى در شيراز، نامه اى به يكى از علماى آن شهر مى نويسد و بى اندازه آن عالم را مورد فحّاشى و هتّاكى قرار مى دهد. آن عالم روز بعد نويسنده آن نامه را ديده، به او مى گويد: نامه اى به من نوشته بودى آن را انداختم.(6)
ظاهراً مشكل مالى داشتى; اين پول را بگير انشاءاللّه مشكلت با آن حل شود! نويسنده نامه خوشحال شده، با خود مى گويد: «خوب شد آقا نامه ما را مطالعه نكرده است!»
بنابراين، يك انسان مسلمان بايد با تأسّى به پيامبر گرامى اسلام (صلى الله عليه وآله) داراى شرح صدر، سينه گشاده و دريا دل باشد. با همّت بلند ناملايمات را تحمّل كرده، با كوچكترين مشكل ناسپاسى نكند و انتقام جويى و كينه جويى را پيشه خود قرار ندهد.
پروردگارا! به بركت اين ماه (رمضان)، شرح صدر و تحمّل ناملايمان را به همه ما ارزانى فرما.
فصل پانزدهم
چهاردهمين مثال: مبدأ و معاد
خداوند در آيه 57 سوره اعراف به عنوان چهاردهمين مثل از مثلهاى زيبايى قرآن
مى فرمايد: «وَهُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ بُشْراً بَيْنَ يَدَى رَحْمَتِهِ
حَتّى اِذآ اَقَلَّتْ سَحاباً ثِقالا سُقْناهُ لِبَلَد مَيِّت فَاَنْزَلْنا بِهِ
الْماءَ فَاَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى
لَعَلَّكُمْ تَذكَّرُونَ». او كسى است كه بادها را بشارت دهنده در پيشاپيش [باران ]
رحمتش مى فرستد; تا ابرهاى سنگين بار را [بر دوش] كشند; [پس] ما آنها را به سوى
زمينهاى مرده مى فرستيم; و به وسيله آنها، آب [حيات بخش] را نازل مى كنيم; و با آن،
هر گونه ميوه اى را [نيز در قيامت] زنده مى كنيم; شايد [با توجّه به اين مثال
]متذكّر شويد!
دورنماى بحث
آيه شريفه، پيام آور دو مطلب سرنوشت ساز است. صدر آيه، متضّمن توحيد و خداشناسى و دليلى قانع كننده بر اثبات مبدأ است. و ذيل آن، با ارائه مثال زيبايى بر جهان آخرت، اشاره به معاد دارد.
اهميّت مبدأ و معاد: مبدأ و معاد از مسايل بسيار مهمّى است كه در قرآن مجيد بطور
گسترده مطرح شده است به گونه اى كه حدود دو هزار آيه از آيات قرآن (يعنى يك سوم
مجموع آيات قرآن) به معاد تعلّق گرفته است و يك سوم آن نيز آيات مربوط به مبدأ
مى باشد. و اين مطلب نشانه اهميّت مبدأ و معاد و روز رستاخيز است. مسايلى كه آيات
بدان پرداخته اند، از قبيل: دادگاه عدل الهى; بهشت و جهّنم; نامه اعمال; تجسّم
اعمال; معاد جسمانى; و ميوه هاى بهشتى و... است. رمز اين همه با اهميّت شمردن معاد
روشن است; زيرا انسان در صورتى در مسير سعادت حركت مى كند و به آن نائل مى شود كه
به دو اصل مهم معتقد باشد: نخست، اصل مبدأ و يكتاپرستى و ديگر، اعتقاد به معاد و
بازگشت انسان به خدا.
اعتقاد به خدا، به انسان مى آموزد كه خداوند در همه جا و در همه حال مراقب انسان است (هُوَ مَعَكُمْ اَيْنَما كُنْتُمْ) (7) اعتقاد به معاد، مى آموزد كه خداوند به تمام اسرار درونى انسان آگاه است و اعمال از نظر خدا پوشيده نيست (اِنَّ اللّهَ عَليمٌ بِذاتِ الصُّدُور) (8)، (يَعْلَمُ خائِنَةَ الاَعْيُنِ وَ ما تُخْفِى الصُّدُورُ) (9) بنابر آيات قرآن، روز رستاخيز پرونده اعمال هر انسانى در دادگاه عدل الهى مورد بررسى قرار مى گيرد; دادگاهى كه نه مى توان قاضى آن را فريب داد و نه شهود آن قابل انكار است. بر اساس آيه شريفه «فَمَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة خَيْراً يَرَهُ وَ مَنْ يَعْمَلْ مِثْقالَ ذَرَّة شَرّاً يَرَهُ» (10) و نيز آيه شريفه «لا يُغادِرُ صَغيرَةً وَ لا كَبِيرَةً اِلاّ اَحْصيها» (11)كوچكترين و بزرگترين عمل هر انسانى مورد قضاوت حضرت حق قرار مى گيرد و انسان در برابر آن مسئول است.
توجّه به دو اصل مذكور سبب مى شود كه انسان در همه حال خدا را بر اعمال خود ناظر
بداند و معصيت نكند و چنانچه از ياد خدا غافل شد شيطان بر او مسلّط مى شود; همان
گونه كه آيه شريفه مى فرمايد: «وَ مَنْ يَعْشُ عَنْ ذِكْرِ الرَّحْمنِ نُقَيِّضْ
لَهُ شيطاناً فَهُوَ لَهُ قَرينٌ» هر كس از ياد خدا روى گردان شود، شيطان را به
سراغ او مى فرستيم; پس همواره قرين و همراه او خواهد بود!(12)
جسمانى و روحانى بودن معاد
معاد از نظر قرآن، جسمانى و روحانى است; يعنى در روز قيامت هم جسم انسان محشور
مى شود و هم روح انسان. به عبارت ديگر، هم روح انسان مشمول نعمتها و عذابهاى الهى
قرار مى گيرد و هم جسم; زيرا مقتضاى عدل الهى بر اين نهاده شده است كه اگر انسان در
دنيا مرتكب ثواب يا گناهى شد چون جسم و روح به همراه يكديگر انجام داده اند، در
قيامت عذاب و پاداش نصيب هر دو شود.
اساساً، در صدر اسلام آنچه موجب تعجّب منكران معاد واقع شد، معاد جسمانى بود نه
روحانى; زيرا عقل بسيارى از مردم، در چشم آنهاست و تنها آنچه را مى بينند، باور
مى كنند. از اين رو، منكران معاد مى پرسيدند: چگونه ممكن است اين انسان پس از مرگ و
تبديل شدن به خاك، دوباره زنده شود و با همين جسم و بدن خاكى در قيامت مورد ثواب و
عذاب قرار گيرد؟ در پاسخ به اين شبهه خداوند متعال در سوره سبأ آيه 7 و 8
مى فرمايد: «وَقالَ الَّذينَ كَفَرُوا هَلْ نَدُلُّكُمْ عَلى رَجُل يُنَبِّئُكُمْ
اِذا مُزِّقْتُمْ كُلَّ مُمَزَّق اِنَّكُم لَفى خَلْق جَديد، اَفْتَرى عَلَى اللّهِ
كَذِباً اَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذينَ لايُؤمِنُونَ بِالاْخِرَةِ فَى الْعَذابِ
وَ الضَّلالِ الْبَعيدِ» كافران گفتند: «آيا مردى را به شما نشان دهيم كه به شما
خبر مى دهد هنگامى كه ]مرديد [ سخت از هم متلاشى شديد، [بار ديگر] آفرينش تازه اى
خواهيد يافت؟! آيا او بر خدا دروغ بسته يا به نوعى جنون گرفتار است؟! [چنين نيست]
بلكه كسانى كه به آخرت ايمان نمى آورند، در عذاب و گمراهى دورى هستند [و نشانه
گمراهى آنها همين انكار شديد است].(13)
قرآن مجيد براى اثبات معاد جسمانى و روحانى به مثل تمسّك جسته است; همان گونه كه سيره قرآن در مورد تفهيم، استفاده از مثل است، براى اين مطلب نيز سه مثل ذكر شده است:
1ـ مثال به زندگى گياهان و تشبيه جهان پس از مرگ، به زنده شدن گياهان.
2ـ مثال به دوران جنين كه خلقت انسان از نطفه كوچكى شروع مى شود و هر روز براى جنين، يك معاد و زندگى جديدى به شمار مى رود.
3ـ مثال به خواب اصحاب كهف، كه خواب آنها همانند مرگ بود و خداوند پس از سالهاى طولانى آنها را زنده گردانيد.
وگرنه چطور ممكن است كسى سيصد و اندى سال بخوابد در حالى كه نه آبى بنوشد و نه غذايى بخورد و سپس سالم از خواب برخيزد؟
بنابر آيه قرآن، اصحاب كهف در حدود يك ميليون روز خواب بودند. اين افراد بى آن كه آبى بنوشند و غذايى بخورند بعد از اين مدّت طولانى، سالم از خواب برخاستند; در حالى كه يك انسان بطور عادى، دو تا سه روز بيشتر بدون آب و غذا دوام نمى آورد.
يكى از شگفتيهاى خلقت، قلب انسان است; تعداد ضربان قلب هر انسان در هر روز در حدود 100 هزار بار است. حال اگر عمر معمولى يك انسان را هفتاد سال بدانيم، بيش از 250 ميليون بار اين قلب ضربان دارد. (عجباً لحكمة اللّه!)
اگر تنها قلب انسان براى خداشناسى وجود داشت، كافى بود كه انسان سر تسليم در
مقابل خالق خود فرو آورد و در نتيجه، اگر بدن اصحاب كهف با همان موادّ غذايى قبل از
خوابيدن بخواهد يك ميليون روز زنده بماند و قلب به كار خود ادامه دهد، بايد ضربان
قلب در هر روز، بيش از يك بار نباشد! بنابراين، اصحاب كهف انسانهاى شبيه مرده اى
بودند كه خداوند بعد از سيصد و اندى سال آنها را بيدار كرد. خداوندى كه قادر است
اصحاب كهف را بعد از يك خواب يك ميليون روزه بيدار كند، چگونه قادر نخواهد بود كه
مردگان را زنده كند!
به همين جهت، خداوند در ذيل آيه مربوط به اصحاب كهف، مى فرمايد: «لِيَعْلَمُوا اَنَّ وَعْدَ اللّهِ حَقٌّ» خداوند اينها را زنده كرد تا بدانيد وعده خدا (نسبت به قيامت) حق است.
شرح و تفسير آيه
آيه محل بحث، يكى از سه آيه اى است كه مسأله رستاخيز را به حيات مجدّد گياهان تشبيه كرده است. «هُوَ الَّذى يُرْسِلُ الرِّياحَ...» خداوند كسى است كه بادها را به عنوان بشارت دهنده، پيش از باران مى فرستد تا به وسيله بادها آسمانها را آماده بارش كند.
«حَتّى اِذا اَقَلَّت سَحاباً ثِقالا...» بادها تا آنجا ادامه مى يابد كه ابرهاى سنگين وزن را جمع مى كند.(14)
خداوند ابرهاى باران زا را به وسيله آن بادها به سوى شهرهاى مرده به حركت درمى آورد و سپس از اين ابرهاى سنگين وزن، باران بر شهرهاى مرده مى بارد و بدين وسيله زمين مرده زنده مى گردد.
«فَاَخْرَجْنا بِهِ مِنْ كُلِّ الَّثمَراتِ...» خداوند با بارش باران بر سرزمين هاى مرده، انواع ميوه ها را مى روياند.
«كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ» خداوند مردگان را در روز قيامت همانند سرزمينهاى مرده، زنده مى گرداند. در پايان آيه، خداوند فلسفه مثل را، تذكّر و بيدارى انسانها مى شناسد و مى فرمايد: «ما اين مثلها را مى زنيم، شايد باعث تذكّر، تفكّر و بيدارى شما شود».
ميوه هاى مختلف از آب و هوا و زمين واحد!
همان گونه كه قبلا اشاره شد، يكى از حجابهاى معرفت براى انسان حجاب عادت است.
وقتى انسان به چيزى عادت كرد، به عمق و ماهيّت آن نمى انديشد و اين يك حجاب بزرگ
است! از اين رو، رويش انواع گياهان، گلها و ميوه ها از يك زمين و يك آب و هوا، از
شگفتيهاى طبيعت است! اين مهم، واقعاً از قدرت بى بديل و بى نظير خداوند است كه از
يك زمين و يك آب و هوا، گلهايى را با رنگها و برگهاى متفاوت و ميوه هايى را با طعم
و مزّه هاى مختلفى مى روياند و اين خلقت شگفت به انسان مى آموزد كه از حيات مجدّد
در روز قيامت تعجّب نكند; چه اين كه از همين در روز قبامت، انواع و اقسام انسانهاى
نيك، از قبيل: پيامبران، صالحان، امامان و شهدا و انسانهاى پست از قبيل فرعونها،
نمردوها، معاويه ها، صدام ها و... مبعوث مى گردد. انسان هر ساله صحنه معاد را در
روى زمين مى بيند و به تعداد سالهاى عمرش تكرار صحنه معاد را شاهد است، شگفت آن كه
در روز قيامت وقتى انسانها مى خواهند از قبرها برانگيخته شوند، بارانى بر زمين
مى بارد; سپس انسانها زنده مى شوند!(15)
قانون كلّى كه از آيه شريفه استفاده مى گردد اين است كه اصول كلّى حيات و مرگ در
تمام جانداران يكسان است. بنابراين، همان گونه كه در عالم گياهان و نباتات زندگى پس
از مرگ وجود دارد، درباره انسان نيز چنين است.
سؤال: در جهان نباتات و گياهان زندگى دوباره امكان پذير است; زيرا گياهان به
وسيله بذرها و دانه ها دوباره رشد و نمو مى كنند. به خلاف انسان كه كاملا از بين
مى رود و تبديل به خاك مى شود. پس چگونه ممكن است انسان از خاك مرده دوباره به وجود
آيد و زنده شود؟
جواب: اين گونه نيست كه هميشه گياهان با بذر و دانه زنده شوند، بلكه گاهى از
اوقات حيات و مرگ گياهان مانند مرگ و زندگى انسان است; مثلا در پاييز وقتى برگ
درختان زرد مى شود و مى ريزد، همين برگها در پاى درختان كم كم تبديل به خاك مى شوند
و سپس در بهار جذب ريشه درخت مى گردند و قسمتى از آنها دوباره تبديل به برگ درخت
مى شود; يعنى برگ درختى كه كاملا نابود و تبديل به خاك شده بود دوباره حيات مجدّد
مى گيرد. انسان نيز چنين است; مى ميرد و تبديل به خاك مى شود و دوباره مبعوث مى گردد.
بنابراين، انسان هر سال ـ بطور مكرّر ـ معاد را با چشم خود مى بيند، ولى غافل
است از اين كه همان خدايى كه گياهان را پس از مرگ دوباره زنده مى كند، قادر است
انسان را نيز پس از مرگ زنده گرداند.
آثار معاد
اعتقاد به معاد به انسان مى آموزد كه انسان سر تسليم در آستان حضرت حق فرو آورد
و هرگز به كسى ظلم و خيانت نكند و اين اثر به خوبى در كلام مولاى متقيان، على (عليه
السلام) ديده مى شود، حضرت در خطبه 224 نهج البلاغه، خطاب به برادرش، عقيل، در
جمله اى بسيار زيبا مى فرمايند: «وَ اللّهُ لاََنْ اَبِيتَ عَلى حَسَكِ السَّعْدانِ
مُسَهَّداً، اَوْ اُجَرَّ فِى الاَْغْلالِ مُصَفَّداً، اَحَبُّ اِلَىَّ مِنْ اَنْ
اَلْقَى اللّهَ وَ رَسُولَهُ يَوْمَ الْقيامَةِ ظالِماً لِبَعْضِ العِبادِ» به خدا
قسم اگر على در شب ]به جاى بستر نرم و آرام [ بر نوك خارهاى سعدان(16) قرار گيرد
و بيدار باشد و روزها او را غل و زنجير كنند و در كوچه و بازار بگردانند، براى على
گواراتر است از اين كه در روز قيامت خدا و رسولش را ملاقات كند; در حالى كه به
بنده اى از بندگان خدا ظلم كرده باشد!
آيا چنين زمامدارى ـ كه به مبدأ و معاد يقين دارد و آن را باور كرده است ـ هرگز ظلم و خيانت مى كند؟! آيا چنين حاكم و فرمانروايى هيچ گاه تبعيض ناروا انجام مى دهد؟! آيا چنين رييس حكومتى كمترين خطا و اشتباهى را از اطرافيانش مى پذيرد و يا تحمّل مى كند؟!
مسلّماً جواب تمام اين سؤالات منفى است; چه اين كه چنين انسانى معتقد به قيامت است و با اعتقاد به معاد و قيامت، كوچكترين گناه را بزرگ شمرده، آن را مرتكب نمى شود.
آن گاه حضرت در ادامه اين خطبه، دو داستان عبرت آموز از برادرش عقيل، و اشعث بن قيس منافق، نقل مى كند كه آثار اعتقاد به معاد در اين دو داستان به خوبى نمايان است.(17)
فصل شانزدهم
پانزدهمين مثال: بلد طيّب
دورنماى بحث
اين آيه شريفه ـ كه بلافاصله پس از مثال چهاردهم ذكر شده ـ در واقع ادامه همان بحث معاد است; و پاسخ به سؤال مقدّرى است كه شايد در ذهن بعضى ها تداعى كند. شرح آن در صفحات بعد خواهد آمد.
اشاره اى به مثال گذشته
در مثال چهاردهم (آيه 57 سوره اعراف) خداوند متعال با يك بيان زيبا، هم دليلى بر مبدأ و اصل توحيد ارائه فرمودند و هم استدلالى به اصل معاد و جهان رستاخيز.
ذكر حركت بادها، جمع شدن ابرهاى سنگين، نزول باران، دوباره زنده شدن زمين هاى
مرده، فراهم آمدن انواع ميوه ها، گلها و درختان، دليل محكمى بر توحيد و خداشناسى
بود; دليل محكمى كه اگر هيچ دليلى جز اين نبود، براى اثبات وجود خداوند كفايت
مى كرد. بى شك با آمدن فصل زمستان آثار مرگ سراسر باغ را فرا مى گيرد; باغى با
درختان افسرده و بى روح; ولى پس از مدّتى به هنگام بهار حيات جديدى در باغ ديده
مى شود; با انواع درختان سرسبز، گلهاى مختلف، بوته هاى گوناگون، گياهان متفاوت،
ميوه هاى ترش و شيرين با رنگهاى متنوّع و... كه روح انسان را طراوت مى بخشد.
اين طبيعت شگفت، دليل محكمى بر اثبات وجود خداوند قادر مطلق است، كه اگر انسان تنها به برگ سبزى از نشاط طبيعت بينديشد، براى شناخت حضرت حق كافى است.
برگى كه بر اساس گفته دانشمندان، اگر از عرض برش زده شود، داراى هفت طبقه است،
كه هر طبقه آن داراى ساختمان مخصوص و وظيفه ويژه اى است. با كمى دقّت خطوط ريزى بر
روى اين برگ ظريف مشاهده مى شود كه بسان شبكه لوله كشى يك شهرك مى باشد كه وظيفه
آب رسانى و تغذيه قسمتهاى مختلف برگ را به عهده دارد. چه قدرتى اين طبقات هفتگانه
را با ظرافت زيبا آفريده است؟! چه خالق حكيمى اين شبكه عظيم و دقيق لوله كشى را در
درون اين برگ طرّاحى كرده است؟! از اين رو، نه تنها «برگ درختان سبز در نظر هوشيار
هر ورقش دفترى است معرفت كردگار»، بلكه اگر به دقّت تمام، ساختمان و وظيفه و فوايد
آن بررسى شود، بى نهايت كتاب از معرفت كردگار صورت مى گيرد. بنابراين، صدر آيه
دلالت بر توحيد و ذيل آيه (كَذلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتى) به مسأله معاد رهنمون است.
شرح و تفسير مثال پانزدهم
همان گونه كه گذشت اين آيه شريفه پاسخ به سؤال مقدّرى است كه ممكن است بعد از
توجّه به آيه گذشته مطرح شود كه: اگر آب باران يكى است و زمين ها هم يكسان، و همه
زمين ها از آب باران استفاده مى كنند، پس چرا در بعضى از زمين ها گل و گياه و ميوه
مى رويد و در بعضى ديگر خار و خاشاك پديد مى آيد؟ اگر باران وحى الهى بر همه دلها و
قلبها يكسان مى بارد و همه قلبها در مسير باران رحمت الهى هستند; پس چگونه بعضى از
قلبها هدايت و مصداق «بلد طيّب» مى گردند و بعضى از دلها گمراه و مصداق «بلد خبث»
قرار مى گيرند؟
آيه شريفه در صدد پاسخ به اين پرسش برآمده، مى فرمايد: «وَ الْبَلَدُ الطَّيِّبُ
يَخْرُجُ نَباتُهُ بِاِذْنِ رَبِّهِ» سرزمين پاكيزه و شيرين; بستر مناسب و لايق، به
فرمان پروردگار، گياهان مناسب و خوبى را مى روياند. دلهاى پاك و قلبهاى آماده
انسانها نيز بر اثر وحى الهى، ميوه هاى شيرين اخلاص و صفا را پرورش مى دهند.
«وَالَّذى خَبُثَ لايَخْرُجُ اِلاّ نَكِداً» ولى سرزمين خشكيده و شوره زار; خاكهاى نالايق و غير مستعد، جز گياهان هرزه و بى ارزش، محصولى ندارد!
«نكد» در لغت عرب به معناى انسان بخيل و خسيس است; همان انسانى كه در اصطلاح،
مى گويند «نم پس نمى دهد!» اين نوع گياهان را ـ كه در شوره زار مى رويد ـ «نكد»
ناميده اند; زيرا همان گونه كه انسان بخيل به كسى خير و فايده اى نمى بخشد، اين نوع
سرزمين ها نيز بى خاصيّت و فاقد ارزشند.
«كَذلِكَ نُصَرِّفُ الآياتِ لِقَوْم يَشْكُرُونَ» آيات قرآن را با عبارات
گوناگون حتّى با مثلهاى بسيار ساده براى مردم بيان مى كنيم تا با استفاده از آن،
مردمى سپاسگزار باشند. بنابراين، نه بر باران رحمت الهى اشكال وارد است و نه بر وحى
آسمانى; چه اين كه اين دو رحمت الهى به گونه مساوى، زمين ها و دلها را فرا
مى گيرند، بلكه اگر اشكالى وجود دارد از خود زمين و دل است; زيرا بعضى از زمينها
استعداد پرورش گياه را ندارند و محصول آنها خار است. به همين گونه، قلب بعضى از
انسانها استعداد هدايت شدن را ندارند و خود را بى نياز از وحى مى پندارند.
اين مثل براى چه كسانى است؟
در اين مورد بين مفسّران گفتگوست; بسيارى از مفسّران بر اين عقيده اند كه اين
آيه درباره مؤمنان و كفّار است; يعنى وحى الهى در اين آيه به باران تشبيه شده است و
دلهاى بنى آدم به زمينهايى كه باران بر آن مى بارد. بنابراين، باران وحى الهى بر
زمين هر دلى مى بارد; لكن آن كسانى از باران وحى الهى بهره مند مى شوند و مصداق
«بلد طيب» مى گردند كه داراى دلى پاك و پاكيزه باشند. آن گاه ميوه اين سرزمينهاى
پاك، اخلاق خوب، ايمان بالا، شوق به اولياءاللّه، اخلاص در عمل، عمل به وظيفه و...
مى باشد; ولى در مقابل، دل و قلب كفّار ـ كه بسان زمين آلوده و كثيفى است ـ از اين
باران وحى بى بهره است.
پيام هاى آيه
1ـ فاعليّت فاعل و قابليّت هر دو لازم است!
آيه شريفه و ديگر آيات به اين مطلب مهم اشاره دارند كه: براى رسيدن به كمال دو چيز لازم است:
الف ـ فاعليّت فاعل; ب ـ قابليّت قابل.
يعنى براى رسيدن به كمال هم عوامل و اسباب ترقّى لازم است و هم زمينه هاىترقّى. بنابراين، تنها فاعليّت فاعل (باران) كفايت نمى كند، بلكه قابليّت قابل (آمادگى و لياقت زمين) نيز لازم است; چه اين كه اگر صدها سال باران بر زمين شوره زار ببارد، يك گل هم به بار نخواهد نشست.
پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله) همان گونه كه سلمان و اباذر و ديگر مسلمانان
را به اسلام دعوت كرد; ابوجهل و ابولهب و ديگر كفّار را نيز به اسلام فراخواند; ولى
قلب پاك و پاكيزه سلمان و اباذر آماده دريافت حق و سبب رويش نهال ايمان شد. در
صورتى كه همان گفتار پيامبر (صلى الله عليه وآله) بر قلب شوره زار ابوجهل و ابولهب
تأثير نگذاشت و سبب رويش بخل و كينه در وجود آنها شد.
2ـ قرآن و وحى براى كفّار نتيجه معكوس مى دهد!
گاهى آيات قرآن نه تنها سبب هدايت نمى شود، بلكه باعث ضلالت افراد مى گردد; يعنى
انسانهاى بدطينت و كافران نه تنها از شنيدن آن بهره اى نمى برند، بلكه با شنيدن آن
بر گمراهى و ضلالت آنها افزوده مى شود.
اين مطلب در آياتى از قرآن مجيد، از جمله در آيه 124 و 125 سوره توبه ذكر شده
است «وَاِذا ما اُنزِلَتْ سُورَةٌ فَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ اَيُّكُمْ زادَتْهُ
هذِهِ ايماناً فَامَّا الَّذينَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ ايماناً وَ هُمْ
يَسْتَبْشِرُونَ وَ اَمَّا الَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزادَتْهُمْ رِجْساً
اِلى رِجْسِهِمْ وَ ماتُوا وَ هُمْ كافِرونَ».
هنگامى كه سوره اى نازل مى شود، منافقين به يكديگر مى گويند: آيا اين سوره، ايمان شما را افزون ساخت؟! [به آنها بگو:] امّا كسانى كه ايمان آورده اند، بر ايمانشان افزوده شده است و آنها [به فضل و رحمت الهى] خوشحالند. و امّا آنها كه در دلهايشان بيمارى است، پليدى بر پليديشان افزوده شده، از دنيا رفتند در حالى كه كافر بودند.
سؤال: چگونه ممكن است قرآن مجيد با آيات نورانيش، سبب گمراهى بعضى شود؟
پاسخ: قرآن مجيد همانند چراغى است كه اگر در دست دانشمندى باشد، در پرتو نور آن به اكتشافات و اختراعات تازه اى دست مى يابد و سبب پيشرفت آن مى گردد، ولى اگر دزدى بدان دست يابد، سبب سنگين تر شدن جرم و گناهش مى شود، زيرا دزدها با چراغ، كالاى با ارزش ترى را به سرقت مى برند.
«چو دزدى با چراغ آيد *** گزيده تر برد كالا»
در اينجا بر چراغ اشكالى نيست; چه اين كه استفاده از آن، بستگى به قابليّت ها و ظرفيّت ها دارد. باران نازل مى شود، زمين شيرين و مستعد، گل مى روياند; ولى در زمين شوره زار نه تنها گل نمى رويد، بلكه خارهاى آن بيشتر مى گردد. در حالى كه طبيعت باران براى هر دو زمين يكسان است.
«فَزادَتْهُمْ رِجْساً اِلى رِجْسِهِمْ» هر آيه اى نازل مى شد با آن به مخالفت برمى خاستند و به پليدى و دشمنى آنان افزوده مى شد. بنابراين، تعجّبى ندارد اگر بگوييم آيات قرآن براى انسانهاى گمراه، سبب گمراهى بيشتر مى شود!
مردم سه دسته اند
در توضيح مطلب مذكور (گوناگونى ظرفيّت و قابليّت ها) شايسته است به كلام
اميرالمؤمنين (عليه السلام) ـ كه خطاب به كميل بيان فرموده است ـ تمسّك بجوييم;
كميل بن زياد مى گويد: حضرت على (عليه السلام) روزى مرا فراخوانده، به سوى قبرستان
كوفه برد. هنگامى كه به صحرا رسيديم، آن حضرت آه پر دردى كشيد و فرمود: «يا
كُمَيْلُ بْنَ زياد اِنَّ هذِهِ الْقُلُوبَ اَوعِيَةٌ فَخَيْرُها اَوْعاها» دلها و
روح انسانها همچون ظرف هستند بهترين قلبها، آن است كه با ظرفيّت تر (دريادل) باشد.
به عنوان مثال، افراد در استفاده باران متفاوتند:
يكى به اندازه درياچه اى از آب باران استفاده مى كند; زيرا ظرفيّتش وسيع است.
ديگرى به اندازه يك استكان; چون بيش از اين ظرفيّت ندارد و چه بسا فرد ديگر، اصلا
استفاده اى نبرد; چون ظرف خود را وارونه قرار داده است. در اين مثال، روشن است كه
اشكال و تبعيضى از ناحيه فيض خدا نيست، بلكه از ناحيه ظرفيتها و قابليّتهاى
انسانهاست; سپس حضرت امير (عليه السلام) خطاب به كميل فرمودند: «فَاحْفَظْ عَنّى
مااَقُولُ لَكَ: اَلنّاسُ ثَلاثَةٌ: فَعالِمٌ رَبَّانِىٌ وَ مُتَعَلِّمٌ عَلى سَبيل
نَجاة وَ هَمَجٌ رَعَاعٌ»
كميل! آنچه برايت مى گويم، به خاطر بسپار و نسبت به آن محافظت كن. مردم به سه دسته اند: [مواظب باش ببين كه از كدام گروه به شمار مى آيى!]
1ـ گروه اوّل، علما و دانشمندان الهى هستند كه مربّى مردمند [دانشمندانى كه هم خود راه حقيقت را طى مى كنند و هم ديگران را رهنمون هستند].
2ـ كسانى كه خود، فاقد دانشند، ولى در سايه نور دانش دانشمندان حركت مى كنند و در پى تحصيل علم هستند.
3ـ انسان هاى احمقى كه نه خود راه را مى دانند و نه از رهروان، راه را مى پرسند. آدمهاى احمق بى سر و پايى كه نه خود عالمند و نه بر علم عالم تكيه مى زنند!
حضرت
(عليه السلام) با بيان چهار ويژگى، ماهيّت گروه سوّم را روشن مى سازد:
الف ـ اَتْباعُ كُلِّ ناعِق: به دنبال هر صدايى حركت مى كنند و پاى هر پرچمى سينه مى زنند و هدف خاصّى ندارند.
ب ـ يَميلُونَ مَعَ كُلِّ ريح: آنان نان را به نرخ روز مى خورند، و مانند آفتاب
گردان به هر طرفى كه باد بوزد، همانند كسانى كه در عصر پيامبر (صلى الله عليه وآله)
در زير پرچم آن حضرت جنگيدند و در دوران امامت حضرت على (عليه السلام) به سراغ
معاويه رفته، براى او شمشير زدند! و اگر عمرشان كفاف مى كرد، حتماً در سايه پرچم
يزيد به سر مى بردند; چه اين كه در آن روز، باد بدان سو مىوزيد!
ج ـ لَمْ يَسْتَضيئُوا بِنُورِ العِلْمِ: آنان از نور علم بهره اى نبرده اند تا با آن راه را بيابند.
د ـ وَلَمْ يَلْجَؤُوا اِلى رُكْن وَثِيق: آنها نه تنها فاقد علم و دانشند، بلكه به ستون محكم علم دانشمندان هم تكيه نزده اند.(1)
گروه سوّم ـ كه انسانهاى كم ظرفيّت و خطرناكى هستند ـ بنابر آيه شريفه، مصداق «وَالَّذى خَبُثَ» شناخته شده اند; ولى گروه اوّل و دوّم مصداق «بلد طيّب».
قابليّت، اكتسابى يا جبرى؟
آيا قابليّت قابل ـ كه شرط كمال است ـ اكتسابى است يا جبرى؟ به عبارت ديگر، آيا خداوند بعضى از انسانها را با استعداد و پر ظرفيّت آفريده است و بعضى ديگر را نالايق و كم ظرفيّت؟
قابليّت قابل، اكتسابى و تحصيلى است نه جبرى; چه اين كه اگر قائل به جبر شويم، آن كسى كه زمين دل او شوره زار است و به جاى گُل، خار و به جاى ميوه اخلاص، ريا مى روياند، بر او گناهى نيست و نبايد مجازات شود و بر اين اساس، برنامه پيامبران نيز بيهوده مى گردد.
از اين رو، هر انسانى كه تلاش و كوشش بيشترى در راه كسب تقوا و معرفت الهى كند،
قلب و دلش آمادگى بيشترى براى پذيرش وحى الهى و آيات قرآنى خواهد داشت.
همان گونه كه آيه قرآن اين مطلب را مورد تأكيد قرار داده، مى فرمايد: «لَقَدْ
خَلَقْنَا الاِْنْسانَ فى اَحْسَنِ تَقْوِيم» ما انسان را در بهترين صورت و نظام آفريديم.(18)
بنابر آيه شريفه، در خلقت انسانها هيچ تفاوتى صورت نگرفته است; هدايت و ضلالت بسته به خود آنهاست. و حتّى شيطان هم خبيث آفريده نشده است; به همين جهت او نيز در صف ملائكه قرار داشت و شش هزار سال به عبارت و پرستش خداوند مشغول بود.(19)
آرى، مردم با هم تفاوت دارند; امّا نه تفاوت بد و خوب، بلكه در بدو خلقت گروهى خوب و گروه ديگر خوبتر آفريده شده اند. از اين رو، پيامبر اكرم (صلى الله عليه وآله)فرموده است: «اَلنّاسُ معادِنُ كَمَعادِنِ الذَّهَبِ وَ الفِضَّةِ» (20) مردم بسان معدن و شىء گرانسنگ هستند; عدّه اى همانند طلا، باارزش تر و عدّه ديگر، همانند نقره ارزشمند هستند (يكى باارزش و ديگرى باارزش تر).
در نتيجه هيچ انسانى، شقى، پست و خبيث آفريده نشده است و قابليّت قابل اكتسابى است نه جبرى. باران به هنگام نزول بسيار شفاف و زلال است; ولى هنگام برخورد به زمين هاى آلوده و كثيف، آلودگى كسب مى كند. امّا هنگام برخورد با زمين هاى پاك، به همان صورت اصلى و فطريش باقى مى ماند.
لذا محيط هاى آلوده، كتابهاى منحرف، مفاهيم هاى فاسد، دوستان ناباب و خانواده ناسالم همچون زمين آلوده،
قلب پاك سرشت انسان را تيره و تار مى كند.
جوانان عزيز! اميدهاى آينده اسلام و انقلاب و كشور!
خداوند شما را همچون قطره هاى زلال و شفّاف باران، پاك آفريده است. سعى كنيد اين پاكى را حفظ كنيد و از معاشرت با دوستان
بد بپرهيزيد كه گاهى رفيق بد سبب تغيير سرنوشت انسان مى گردد.
از ديد اسلام، نه تنها انجام گناه، معصيت دارد، بلكه حضور در مجلس گناه نيز گناه
محسوب مى شود; يعنى اگر انسان در مجلس گناه حاضر شود; اگرچه خود مرتكب گناه نشود،
ولى چنانچه ناظر بر گناه باشد، گنهكار است; چون محيط آلوده باعث آلودگى مى شود و
كم كم زشتى گناه از نظر انسان ناپديد مى شود و آهسته آهسته انسان را به سوى گناه
سوق مى دهد; همان گونه كه انسانهاى معتاد به موادّ مخدّر نيز بدين ترتيب به دام
اعتياد گرفتار مى شوند. بنابراين، بايد در حفظ پاكى كوشا باشيم و سرزمين دل خويش را
هر چه بيشتر مهيّا كنيم تا نهايت استفاده را از باران رحمت الهى ببريم.
پاورقى:
1- سوره حديد، آيه 4 و آيه 7 سوره مجادله نيز به همين مضمون دلالت دارد.
2- اين جمله در آيات زيادى از قرآن مجيد از جمله آيه 119 آل عمران آمده است.
3- سوره غافر، آيه 19.
4- سوره زلزل، آيه 7 و 8.
5- سوره كهف، آيه 49.
6- سوره زخرف، آيه 36.
7- براى آگاهى بيشتر از مسايل مربوط به معاد جسمانى، به تفسير پيام قرآن، جلد 5،
صفحه 307 مراجعه كنيد.
8- قرآن مجيد، در 1400 سال پيش، اين راز علمى را بيان كرد كه ابرها بر دو گونه
هستند: باران زا و معمولى; و ابرهاى باران زا سنگين تر از معمولى هستند.
9- بحار الانوار، چاپ بيروت، جلد 6، صفحه 329، حديث 13، و جلد 7، صفحه 39.
10- خار سعدان بسيار عجيب است; مانند خنجر محكم و تيز است و به هر جاى بدن برخورد
كند، مجروح مى سازد.
11- در مباحث گذشته به اين دو داستان اشاره شد.
12- نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه 147.
13- ميزان الحكمه، باب 2005، حديث 9365.
14- بحار الانوار، طبع بيروت، جلد 58، صفحه 65.
15- اعتقاد به جبر علل و عوامل مختلفى دارد، براى مطالعه بيشتر به كتاب «پنجاه درس
اصول عقايد»، صفحه 118 به بعد ر.ك.
16- براى توضيح بيشتر به كتاب «پنجاه درس اصول عقايد»، صفحه 137 به بعد ر.ك.
17- اعجاز قرآن شاخه هاى مختلفى دارد كه يكى از آن، اعجاز علمى است; براى توضيح
بيشتر به تفسير پيام قرآن، جلد 8، صفحه 113 به بعد ر.ك.
18- سوره طه، آيه 25.
19- سوره شرح، آيه 1 و ديگر آياتى از قبيل: سوره نحل آيه 106 و سوره زمر، آيه 22.
20- آن عالم نامه را خوانده بود و به پشت كتابها انداخته بود به همين جهت توريه كرد
و گفت: نامه ات را انداختم. او منظورش اين بود كه نامه را به پشت كتابها انداختم;
ولى نويسنده نامه تصوّر كرد كه آن عالم نامه را نخوانده، گم كرده است.