واژه تحريف در قرآن
در قرآن ماده تحريف جز در معنى لغوى , يعنى دخل وتصرف در معنى كلمه و تفسير غيرموجه
آن , به كار نرفته است .
به اين نوع تحريف ـكه فقط تحريف در معنى كلمات است نه در چيز ديگرـ, سوء تاويل و
تفسير به راى مى گويند.
در قـرآن مـى خوانيم : يحرفون الكلم من بعد مواضعه
((32)) , يعنى پس از آن كه كلمات در جايگاه و معنى خود استقراريافت آن را منحرف
كرده [به سوى معناى ديگرى مى برند].
در جـاى ديـگـر قـرآن مـى خـوانـيـم : وقـد كـانـ فريق منهم يسمعون كلامالله ثم
يحرفونه من بعد مـهـاعـقلوه
((33)) , عده اى از آنان (يهود) سخنان خدا را مى شنيدند, ولى پس از فهميدن , آن
را تحريف مى كردند .
چون به خيال خام خود با مصالحشان سازگارنبود آن را به معانى مورد نظرشان منحرف مى
نمودند.
شـيـخ طـوسـى مـى گـويـد: تـحـريـف به دو امر صورت گرفته يكى سوءتاويل و ديگرى
تغيير و تـبـديل
((34)) , يعنى به شكلى لهجه كلام را تغيير مى دادند كه معنى ديگرى از آن فهميده
شود.
چـنـانچه در آيه78 سوره آل عمران مى خوانيم : وان منهملفريقا يلوون السنتهم
بالكتهاب لتحسبوه من الكتهاب ومهاهو من الكتهاب, در ميان آنها (يهود) كسانى هستند
كه هنگام تلاوت كتاب , زبان خود را چنان مى پيچانند [وژست مى گيرند] كه گمان كنيد
آنچه را مى خوانند از كتاب است درحالى كه از كتاب [خدا] نيست .
شـيـخ مـحـمـد عبده مى گويد: بخش مهمى از تحريف , تاويل گفتار خداوند است كه بر
غير آن مـعـنـايى كه برايش وضع شده حمل شود و از لفظ تحريف هم همين معنى تبادر مى
شود و همين تاويل سبب شد كه آنها به مقابله با پيامبر (ص) و انكار نبوتش برخيزند و
اين شيوه هميشگى آنان تا امروز است كه بشارات عهدين را تاويل مى كنند
((35)) .
كـوتـاه سـخـن ايـن كـه تحريف عهدين توسط دانشمندان اهل كتاب ـكه قرآن بدان اشاره
كرده ـ دوگونه بود: يكى سوء تاويل , يعنى به ناحق در تفسير آن دخل و تصرف مى كردند
تا با پيامبر اسلام# تطبيق نكند بدون اين كه به ظاهر الفاظ دست درازى كنند.
ديـگـر ايـن كـه وقـتـى كـتاب را تلاوت مى كردند لهجه ها را تغيير مى دادند تا معنى
اصلى كلمه فـهـميده نشود و هنگامى كه لفظ با لهجه اى غير از لهجه طبيعى و اولى خود
ادا شد ديگر آن لفظ نيست , بلكه چيز ديگرى است .
هدف آنان از اين تحريفها و نيرنگها, كتمان حقيقت و مخفى ساختن مژده ها و بشارتهاى
انبياى پيشين به قدوم پيامبر اسلام# بود.
[تا اين جا روشن شد كه ماده تحريف در قرآن به همان معنى لغوى و تحريف معنوى به كار
رفته ] و در مـورد تحريف اصطلاحى , يعنى كم وزيادكردن يا عوض نمودن كلمات قرآن با
غير آن , استعمال نشده است .
دلايل بطلان شبهه تحريف
در اين جا چكيده اى از ادله رد شبهه تحريف در هفت بند بيان مى شود تا ميزان ارتباط
اين مباحث با مساله تحريف روشن گردد.
1ـ حـكـم روشـن و قـطعى عقل عقل انسان به روشنى حكم مى كند كه احتمال هرگونه تغيير
و تـبـديـل از سـاحت مقدس كتابى مثل قرآن كريم به دور است , زيرا قرآن كتابى است كه
از روزاول مورد عنايت و اهتمام يك امت بزرگ و بافرهنگ بوده , پيوسته آن را مقدس
شمرده درنهايت دقت و احـتـرام در تـعظيم و تكريم آن و دست نخورده ماندن آن تا ابد
كوشيده و مى كوشند .
و بايد هم , چنين باشد, چراكه قرآن , اولين مرجع آنان در تمام ابعاد زندگى از مسائل
دينى گرفته تا فعاليت سياسى و اجتماعى است .
با اين تفصيل چگونه ممكن است كج انديشان و باطل گرايان به اين كتاب عزيز دست درازى
كنند [و چيزى از آن كم كنند يا بر آن بيفزايند].
دانـشـمـنـد برجسته شيعه سيدمرتضى (متوفاى 436هـ.ق )
((36)) مى گويد: يقين و آگاهى به صـحت نقل قرآن , مثل يقين به شهرها و حوادث
بزرگ و كتابها و ديوانهاى مشهور عرب است ,زيرا در ايـن گونه موارد, مردم , اهتمام
زيادى براى حفظ و اطلاع از آن به خرج مى دهند و انگيزه هاى فراوانى براى نقل و
حراست از آن دارند و قرآن در پايه اى از اهميت است كه هيچ چيز ديگرى بدان نـمـى
رسد, چراكه قرآن معجزه جاويد پيامبر اسلام و سرچشمه دريافت همه علوم شرعى و احكام
ديـنـى اسـت و دانـشمندان مسلمان نهايت دقت و تلاش خود را در حفظ و پاسدارى از آن
به كار بـرده انـد تا جايى كه حتى كوچكترين موارد اختلاف آن را ـدر زمينه صداها,
آيه ها, حروف و نحوه قـرائت ـ مى دانند و مشخص كرده اند .
در چنين شرايطى و با اين توجه صادقانه و محافظت شديد, چـگـونـه مـمكن است قرآن كريم
مورد دستبرد و تغيير قرارگرفته يا از آن كم شده باشد؟ سپس اضافه مى كند: در اين
موضوع , فرقى بين كل قرآن و بخشها و اجزاى آن نيست مثل ديگر كتابهاى معروف براى
كسانى كه به آن توجه دارند و به آن اهميت مى دهند كه از اصل كتاب و تمام بخشها و
فـصـلـهـاى آن اطلاع دقيق دارند, به طورى كه اگر تحريفگرى يك بخش بر آن بيفزايد
همگان مى فهمند كه آن بخش , به كتاب افزوده شده و جزء متن كتاب نيست
((37)) .
شـيـخ الـفـقهاء كاشف الغطاء مى گويد: عقل به روشنى حكم مى كند ظاهر رواياتى كه مى
گويد:
بخشى از قرآن كم شده [پذيرفتنى نيست و] نمى توان بدان عمل كرد, به ويژه آن رواياتى
كه گوياى كـم شدن يك سوم يا بخش مهمى از قرآن است , زيرا اگر چنين موضوعى حقيقت
داشت انگيزه ها بـراى نـقـل آن بـه قدرى فراوان بود كه به حد تواتر مى رسيد و
دشمنان سرسخت اسلام , آن را به عنوان بزرگترين حربه براى ضربه زدن به اسلام و
مسلمانان به كار مى گرفتندب.
سـپـس اضـافـه مـى كـند: آن قدر مسلمانان در ضبط آيه ها و حروف قرآن اهميت و دقت به
خرج مى دادند كه چنين كارى امكان پذير نبود, به ويژه رواياتى بدين مضمون كه در قرآن
نام بسيارى از مـنافقان بوده و حذف شده , چراكه اصل اين كار با برنامه و روش پيامبر
(ص) سازگارنبود, چون پيامبر (ص) معمولا اسرار آنها را فاش نمى ساخت و با آنان
همانند ساير مردم ديندار رفتار مى كرد.
و در پـايـان مـى افـزايـد: جاى بسى شگفتى است كه كسانى خيال مى كنند احاديث , همه
سالم و دست نخورده باقى مانده اند و اگر نقص و تحريفى در آن رخ مى داد آشكار گشته ,
زبانزد همگان مـى شـد با اين كه در طول حدود 1200سال بر سر زبانها و در كتابهاى
مختلف مى گشته است , اما هـمانها مى گويند: قرآن كريم مورد دستبرد واقع گرديده و
بخشى از آن كم شده , ولى اين مساله در تمام اين دورانها نهان مانده و كسى از آن
خبردار نشده است
((38)) .
2ـ قرآن متواتر است .
يـكـى از دلايـل مـهـم كه شبهه تحريف را ازبين مى برد اين است كه قرآن بايد متواتر
باشد, يعنى مـجـمـوع و اجـزاى آن , هـم سـوره ها و هم آياتش و حتى جمله ها, كلمات ,
حروف , بلكه قرائت و حركات حروفش همگى بايد بطور متواتر رسيده باشد.
بـه عـبـارت ديـگر ـاز ميان قرائتهاـ تنها قرائتى صحيح است كه مشهور بوده و توده
مسلمانان بر طـبـق آن , قـرآن را تـلاوت مـى كـنـنـد و اين ملاك تنها بر قرائت عاصم
به روايت حفص تطبيق دارد
((39)) .
بـنـابـرايـن , وقـتـى كـلمه يا لفظ و حرفى مى تواند قرآن باشد كه به تواتر ثابت
شود آن هم تواترى سراسرى و در همه عصرها و نسلها از زمان پيامبر (ص) تاكنون .
باتوجه به اين مساله , احتمال تحريف در قـرآن بـه كـلـى مـنـتفى مى شود چون آنچه
نقل شده كه به عنوان قرآن تلاوت مى شده و سپس سـاقطگرديده تنها با خبر واحد به ما
رسيده است و خبر واحد ـحتى اگر سندش صحيح باشدـ در ايـن زمـيـنـه حجيت و اعتبارى
ندارد .
درنتيجه , اخبار واحدى كه در زمينه تحريف قرآن رسيده بى ارزش و مردود است .
علامه حلى (متوفاى 726هـ.ق )
((40)) مى گويد: همگان اتفاق دارند كه تنها آن چه از قرآن به طور مـتـواتـر به
ما رسيده , حجت است .
با اين حساب روايات راويانى كه مى گويند: چيزى را از پيامبر (ص) شنيده اند نمى توان
پذيرفت ـهرچند داراى سند صحيح باشندـ چون راوى واحد اگر بگويد: آن چه شنيده قرآن
بوده حتما اشتباه مى كند و اگر چنين نگويد, نقل او مردد است بين سخنى از پيامبر يـا
عقيده اى مخصوص خودش كه در هر صورت حجت نيست , زيرا اين مساله مورد اتفاق و اجماع
دانـشـمـندان است كه پيامبر (ص) قرآن را در ميان جمعيت فراوانى ـكه به حد تواتر مى
رسيدندـ ايراد مـى فـرمـود, چـراكـه معجزه و نشانه راستگويى اوست و اگر به آن حد از
جمعيت ابلاغ نمى كرد معجزه او محقق نمى گشت و حجتى بر نبوتش باقى نمى ماند
((41)) .
بـر هـمـيـن مـنـوال ديگر دانشمندان محقق سخن رانده اند از جمله سيد مجاهد محمدبن
على طـباطبائى در كتاب وسائل الاصول مى نويسد: اختلافى در اين نيست كه هرچه جزء
قرآن شمرده مـى شـود واجب است كه هم در اصل و هم در اجزائش متواتر باشد, چون عادتا
در اين گونه موارد مهم, تواتر حاصل مى شود.
درنـتـيـجه , آن چه به صورت خبر واحد به ما رسيده و متواتر نيست يقين پيدامى كنيم
كه به طور مسلم جزء قرآن نيست
((42)) .
فـقـيـه مـحـقـق , مـولااحـمـد اردبيلى (متوفاى 993هـ.ق ) مى نويسد: از برخى كتب
علم اصول فهميده مى شود كه اگر عبارتى به يقين معلوم نباشد كه قرآن است يا نه ,
تلاوت آن به عنوان قرآن جـايـز نـيـسـت و موجب فسق , بلكه كفر است پس آن چه به يقين
معلوم نيست كه جزء قرآن است بايدگفت حتما جزء قرآن نيست .
لذا بايد آنچه را به عنوان قرآن مى خوانيم , يقين داشته باشيم كه قـرآن اسـت و از
طـريـق تـواتـر بـه دست آورده باشيم و در هر صورت بايد به قرآن بودن آن , علم حاصل
كنيم ب وقتى تواتر قرآن ثابت شد از نقص و آشفتگى درامان مى ماند .
از اين گذشته قرآن به طور كامل در كتابها ضبط شده است .
حتى تمام حروف , صداها, نحوه نگارش و مسائلى از اين قبيل هـمـگـى مـشـخص شده به
طورى كه انسان گمان قوى , بلكه يقين پيدا مى كند چيزى بر قرآن افزوده يا از آن كم
نشده است
((43)) .
دانـشـمـند محقق سيدمحمدجواد عاملى مى نويسد: در [موضوعات مهمى مثل ] قرآن عادتا
تواتر حاصل مى شود آن هم تواترى همه جانبه و فراگير در تمام اجزاء, بخشها, الفاظ,
حركات , ساكنها و جايگاه هر لفظ, چون انگيزه ها بر نقل اين مسائل فراوان است [و
همگان بدان اهتمام مى ورزند] زيرا قـرآن اصل و ريشه تمام احكام و معجزه جاودان
پيامبر (ص) مى باشد .
بنابراين , سخن مخالفان از درجه اعتبار ساقط است
((44)) .
3ـ قرآن , معجزه جاويدان پيامبر (ص) از جـمـلـه ادلـه اى كـه شبهه تحريف را ازبين
مى برد معجزه بودن قرآن است , معجزه اى كه همه مـخـالـفان را به مبارزه مى خواند تا
همانند آن را عرضه كنند و دانشمندان , اين مساله را به عنوان يـكى از بزرگترين ادله
بر نفى تحريف به شمار مى آورند [و در اين مساله فرقى بين اقسام تحريف نـيست ] اما
احتمال اين كه چيزى بر قرآن افزوده شده به كلى بى مورد و باطل است تنها گفته اند:
پيروان ابن عجرد از خوارج , سوره يوسف را جزء قرآن نمى دانستند
((45)) , همچنين به ابن مسعود نيز نسبت داده اند كه معوذتين را جزء قرآن به
حساب نمى آورد
((46)) .
هـمـه ايـن احـتمالات , بى مورد و باطل است , زيرا تداعى مى كند كه بشر مى تواند
سوره اى كامل ـبـسـان قرآن ـ عرضه كند با اين كه خداى تعالى بارها فرموده : بشر
توانايى چنين كارى را ندارد از جـمـلـه در آيه هاى ذيل : قل لئن اجتمعت ادنس والجن
على ان ياتوا بمثل هذا القران لاياتون بمثله ولوكهان بـعـضـهـمـ لـبعض ظهيرا
((47)) , اگر انسانها و پريان اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند,
همانند آن را نخواهندآورد هرچند يكديگر را كمك و پشتيبانى كنند.
امـ يـقـولـونـ افـتـريـهـهـ قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات وادعوا من استطعتم من
دون الله ان كنتم صـادقين
((48)) , مى گويند: او به دروغ اين (قرآن ) را (به خدا) نسبت داده (وساختگى است
) .
بگو:
اگـر راسـت مى گوييد, شما هم ده سوره ساختگى همانند اين قرآن بياوريد و تمام كسانى
را كه مى توانيد ـجز خداـ براى اين كار دعوت كنيد.
ام يقولون افتريهه قل فاتوا بسورة مثله
((49)) , مى گويند: او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده است بگو شما هم يك
سوره همانند آن بياوريد.
وانـ كنتم فى ريب ممها نزلنها على عبدنها فاتوا بسورة من مثله
((50)) , و اگر درباره آن چه بر بنده خود (پيامبر) نازل كرديم شك و ترديد داريد
(دست كم ) يك سوره همانند آن بياوريد.
آرى ! اين تحدى و هماوردطلبى قرآن , هرگونه ادعايى را در زمينه افزودن برسوره ها يا
آيه هاى آن باطل مى كند همچنين احتمال تبديل را, چراكه لفظ جايگزين شده ديگر كلام
خداوند نيست , بلكه سخن كسى است كه آن را عوض كرده است .
درنـتـيـجـه , احتمال تبديل ـهرچند در پاره اى كلمات ـ با انتساب مجموع قرآن به
خداوند متعال سـازگـار نـيـسـت و از اين جا روشن مى شود كه سخنان محدث نورى و پيش
از او سيدنعمت اللّه جزائرى و كسانى كه مثل آن دو به آشفتگى سخن گفته اند اشتباه
است .
بـه خيال آنها, بسيارى از كلمات قرآن , عوض شده و بدلى هستند .
اينك به نمونه هايى از پندارهاى آنان توجه كنيد.
آنـان خـيـال كـرده انـد كـه آيـه كـنـتـمـ خـيـر امـة اخرجت للناس
((51)) در اصل كنتم خير /ائمة/ب بوده است
((52)) .
و امة وسطا
((53)) /ائمة/ وسطا و ياليتنى كنت ترابا
((54)) يا ليتنى كنت /ترابيا/ بوده است .
هـمـچـنـيـن گـفته اند: آيه افمن كان على بينة من ربه ويتلوه شاهد منه ومن قبله
كتاب موسى امهاما ورحـمـة
((55)) در اصـل بـ ويـتلوه شاهد منه /اماما ورحمة ومن قبله كتاب موسى / بوده
است و خيال كرده اند با اين جابه جايى , معناى آيه از دست رفته است .
آنان اضافه مى كنند: امثال اين روايات فراوان است
((56)) .
امـا هـمـه ايـنها سخنانى بيهوده و متكى به خبر واحد است و خبر واحد در جايى كه قطع
و يقين لازم است ارزش و اعتبارى ندارد و همين بحث در مورد تبديل موضعى نيز صادق است
, چون نظم قرآن را ـكه اعجاز مبتنى بر آن و تركيب خاص الفاظ است ـ درهم مى ريزد.
هـمـان بحث در تحريف به نقص نيز مطرح است , چراكه كم شدن كلمه يا كلماتى از يك جمله
ـكه در شكلى زيبا و دل انگيز تركيب يافته ـ نظم آن را برهم مى زند و زيبايى و
دلربايى نخستين آن را از ميان مى برد و مجالى براى تحدى با آن باقى نمى گذارد.
اين نكته اى است كه قائلان به تحريف از آن غفلت ورزيده و به قداست قرآن كريم ضربه
زده اند .
آنان پـنداشته اند اسم اميرالمومنين (ع) در موارد متعددى از قرآن كريم بوده و حذف
شده است , غافل از آن كـه اگر اسم امام را در آن جاها بگذاريم آن زيبايى و دلربايى
متين و ثابتى كه قرآن دارد ازبين مـى رود, عـلاوه بر آن كه اصلا نيازى به نام بردن
نيست و روايات در اين زمينه , تنها به شان نزول آيات اشاره مى كند نه اين كه بخواهد
كلمه اى بر آن بيفزايد.
در ايـن جـا بـه ذكـر نـمـونـه اى بـسنده مى كنيم و موارد ديگر را در فصل آينده
يادآور مى شويم .
گـفـته اند: آيه ياايها الرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لمتفعل فما بلغت رسالته
((57)) در اصل بما انزل اليك /فى على /ب بوده است
((58)) .
نـابـخـردانـه تر اين كه پنداشته اند بيش از يك سوم قرآن , يعنى بيش از دوهزار آيه
از ميان آيه سوم سـوره نـساء حذف شده است , چون ـبه پندار آنهاـ آغاز آيه با انجام
آن تناسب ندارد, چراكه آغاز آيه درباره اجراى عدالت در مورد يتيمان صحبت مى كند و
ذيل آن درباره تعدد همسران .
پس مطالب فراوانى بين اين دو جمله بوده كه افتاده است
((59)) .
آرى ! بـا ايـن افـكار بى پايه ـكه به شوخى و هذيان شبيه تر است ـ خواسته اند نظم
اين آيه شريفه را توجيه كنند.
كـوتاه سخن اين كه پندار تحريف ـخواه به افزايش و كاستى يا تبديل و جابه جايى ـ با
جايگاه بلند و معجزه آساى قرآن در فصاحت و بلاغت به هيچ وجه سازگار نيست و منافات
آشكار دارد.
4ـ خداوند حافظ قرآن است .
خداوند كريم مى فرمايد: انا نحن نزلنا الذكر وانها له لحهافظون
((60)) , ما قرآن را نازل كرديم و خود ما بطور قطع نگهدار آنيم .
اين آيه شريفه , جاودانگى قرآن و سلامت آن از هرگونه حادثه و دستبرد را در همه
عصرها و نسلها تـضمين كرده و اين يك ضمانت و پيمان الهى است كه هرگز خلاف آن رخ
نخواهدداد, زيرا وعده خداوند صادق و تخلف ناپذير است ان الله لايخلف الميعهاد
((61)) , به يقين خداوند در وعده و پيمان خود تخلف نمى كند.
مقتضاى قاعده لطف
((62)) نيز همين ضمانت است كه بر خداوند متعال لازم است ـطبق حكمت خـود در
تـكليف ـ تمام كارهايى كه باعث نزديك شدن بندگان به اطاعت و دورى آنها از نافرمانى
مـى شـود, انـجام دهد و ترديدى نيست كه قرآن تكيه گاه و سند پايدار اسلام مى باشد
كه تا اسلام بـاقـى اسـت , آن نيز باقى خواهدبود و مى دانيم اسلام , آخرين دين
آسمانى و تا پايان جهان باقى و جـاويـد اسـت .
ايـن مـسـاله ايجاب مى كند كه شالوده و بنياد آن , چنان قوى و مستحكم باشد كه
گردبادهاى حوادث هرگز آن را نلرزاند و بازيچه دست بدعتگزاران و هوى پرستان نگردد تا
براى همه نسلها و عصرها حجتى ثابت و پابرجا باشد, همانند هر سند محكم و استوار كه
بايد باقى بماند.
آرى ! اين ضمانت الهى , يكى از جوانب اعجاز قرآن كريم را تشكيل مى دهد .
به ديگر سخن , اين كتاب عزيز با اين كه هميشه در دسترس مردم و پيش روى آنان است تا
ابد سالم و به دور از دستبرد باقى مـى مـانـد, نه اين كه در بيت المعمور در ظرفهاى
توبرتو و پشت پرده هاى غيب محفوظبماند, زيرا حفظ در آن جايگاه , معجزه نيست , معجزه
آن است كه در معرض ديد همگان و در دسترس انسانها باشد و در عين حال مصون و دست
نخورده باقى بماند.
با اين بيان , روشن مى شود كه توجيه قائلان به تحريف از اين آيه , سخنى نابخردانه
است , گفته اند:
خداى متعال قرآن را در همان جايگاهى كه آن را بدان جا نازل كرد محفوظ مى دارد, همان
طور كه پـيش از نزول , در ملا اعلا محفوظبود و مى دانيم قرآن را جبرئيل بر قلب سرور
انبيا نازل كرد تا از انذاركنندگان باشد .
پس آن جايگاهى كه خداوند قرآن را بدان جا نازل كرد و وعده حفظش را داد قلب پيامبر
است نه ورقها و دفترها و نه سينه و حافظه ديگران
((63)) .
عـلاوه بـر ايـن , قـريـنه سياق , ترتيب و طرز جمله بندى و شان نزول آيه نيز با اين
توجيه سازگار نـيـسـت , بـلكه آن تفسيرى را كه گفتيم تاييد مى كند .
در شان نزول آيه , مفسران گفته اند: اين نـگـرانـى هـمـاره خـاطـر شـريف پيامبر (ص)
را آزارمى داد كه مبادا قرآن بعد از خودش بازيچه دست هـواپـرستان قرارگيرد و به
سرنوشت كتابهاى پيامبران پيشين دچارشود .
آيه شريفه نازل شد و به پـيـامبر اطمينان داد كه خداوند قرآن را از هرنوع دستبرد
حفظ و در مقابل دست درازى دشمنان ـبراى هميشه ـ از آن پاسدارى مى كند
((64)) .
همانند اين اطمينان بخشى خداوند به پيامبر (ص) در آيات فراوانى به چشم مى خورد كه
به برخى از آنها اشاره مى كنيم :
فـاصـدعـ بمها تومر واعرض عن المشركين* انا كفينهاك المستهزئين
((65)) , آنچه را ماموريت دارى آشكارا بيان كن و از مشركان روى گردان (و به
آنها اعتنانكن )* ما شر استهزاكنندگان را از تو دفع خواهيم كرد.
پـيـامـبر# ترسناك بود كه كافران مانع راه شوند و با مزاحمتها و كارشكنى هايشان جلو
تاثير دعوت حـيات بخش اسلام را بگيرند .
آيه نازل شد و به پيامبر (ص) اطمينان خاطر داد كه دعوت اسلام را آشكارا در همه جا
انتشاربده و اسلام على رغم خواست گردنكشان , به پيشرفت خود ادامه خواهدداد.
پيداست پيامبر (ص) بر جان خود هراسى نداشت تنها از مداخله و مزاحمت لشگريان شيطان
مى هراسيد كه جلو دعوت مردم به اسلام را بگيرند.
يـاايـهـا الـرسول بلغ ما انزل اليك من ربك وان لمتفعل فما بلغت رسالته والله يعصمك
من النهاس
((66)) , اى پيامبر! آنچه از طرف پروردگارت بر تو نازل شده كاملا (به مردم )
برسان و اگر نكنى , رسالت او را انجام نداده اى و خداوند تو را از (خطرات احتمالى )
مردم نگاه مى دارد.
پيامبر بر جان شريف خود ترسى نداشت و نگرانى او از تاثير دعوتها و پيامهايش بود,
مخصوصا ابلاغ ولايـت و تـعيين پسرعمويش حضرت على بن ابى طالب (ع) به عنوان خليفه و
اميرالمومنين بعد از خودش كه پيش بينى مى شد كينه توزيهاى بسيارى را برانگيزد و
مردم به قهقرا برگشته راه ارتداد پـيـش گـيرند .
در نتيجه , تمام كوششهايش ـكه تا آن روز براى نشر اسلام انجام داده بودـ به هدر
رود.
در ايـن هـنـگـام آيه شريفه نازل شد و به پيامبر (ص) ايمنى بخشيد كه دين اسلام
راازهرگونه تزلزل و نـابـودى نـگـاه مـى دارد و ايـن كـيـنـه توزان را آن چنان خوار
وذليل مى سازد كه در مقابل امواج حيات بخش اسلام , كار مهمى نتوانند انجام دهند.
وما ارسلنا من قبلك من رسول ولانبى ا اذا تـمـنـى الـقـى الشيطان فى امنيته فينسخ
الله ما يلقى الشيطان ثم يحكم الله آياته
((67)) , هيچ پـيامبرى را پيش از تو نفرستاديم , مگر اين كه هرگاه آرزو مى كرد
(و طرحى براى پيشبرد اهداف الهى خود مى ريخت ) شيطان القائاتى در آن مى كرد, اما
خداوند القائات شيطان را ازميان مى برد, سپس آيات خود را استحكام مى بخشيد.
بـه راستى پيامبران خداـسلام اللّه عليهم ـ جز پايدارى دين خدا و سيطره آن بر همه
مكتبها و دوام حكومتشان در طول تاريخ چه آرزويى داشتند؟ در مقابل , كارشكنى ها و
نيرنگهاى شياطين جن و انس ـكه شب وروز در پى شكست آيات خدا مى كوشيدندـ تحقق اين
آرمانها را دشوار مى نمود, اما حـق هـميشه برتر است و چيزى بر فراز آن قرارنمى گيرد
.
خداوند بزرگ مى فرمايد: بل نقذف بالحق عـلـى الـبـاطـل فيدمغه فاذا هو زاهق
((68)) , بلكه ما حق را بر باطل مى كوبيم تا آن را سركوب و هلاك سازد و اين
گونه , باطل محو و نابود مى شود.
درحـقـيقت اين آيه به همه پيامبران الهى و حقجويان جهان اطمينان خاطر مى دهد كه على
رغم نيرنگهاى دشمنان و القائات شياطين , دين خدا پايدار مى ماند و احكام حيات بخش
الهى , گستره گيتى را زير پوشش خود درمى آورد.
لاتـحرك به لسهانك لتعجل به* ان علينا جمعه وقرانه* فاذا قراناه فاتبع قرانه* ثم ان
علينا بيانه
((69)) , زبـانـت را بـه دلـيل عجله در خواندن آن (قرآن ) حركت مده * چراكه جمع
كردن و خواندن آن بر عهده ما است * پس هرگاه آن را خوانديم , از خواندن آن پيروى
كن* سپس بيان و توضيح آن (نيز) بر ما است .
هنگامى كه پيك وحى بر پيامبر (ص) نازل مى شد, آن چنان بر ضبط و حفظ دقيق قرآن حرص
مى ورزيد كـه با شتاب آن را مى خواند, مبادا [كلمه اى ] از ميان برود ويا فراموش
گردد .
اين تعجيل , پيش از آن بـود كه پيك وحى , قرائت آيه يا سوره اى را كه پشت سرهم نازل
مى شد به پايان برساند .
پيامبر (ص) از اين شتاب و سرعت , نهى شد و حفظ و بيان قرآن براى او از جانب خداوند
كريم ضمانت شد.
[ذكر در آيه حفظ] بـار ديـگـر نـگاهى به آيه حفظ مى افكنيم : انها نحن نزلنا الذكر
وانا له لحهافظون
((70)) , ما قرآن را نازل كرديم و خود ما به طور قطع نگهدار آنيم .
در ايـن جا اين ايراد از سوى مخالف مطرح شده كه احتمال دارد منظور از ذكر پيامبر
(ص) باشد نه قرآن چـون پـيـامبر تذكردهنده است همان گونه كه در جاى ديگر مى خوانيم
: قد انزل الله اليكم ذكرا* رسـولا يـتـلـوا عليكم آيهات الله مبينات
((71)) , خداوند به سوى شما ذكر (و آنچه مايه تذكر است ) نازل كرد * رسولى كه
آيات روشن و روشنگر خدا را بر شما تلاوت مى كند.
در ايـن صـورت , آيـه ارتـبـاطى بـا حفظ قرآن از تحريف پيدا نمى كند,اما مفسران
گفته اند: آيه , مـحـذوفـى دارد و در اصـل چنين بوده وارسل رسولاب, و پيامبرى
فرستادب چراكه رسولا نمى تواند تفسير و بيان براى ذكرا باشد, زيرا در آن صورت , با
تعبير انزال (نازل كردن ) مناسب نبود.
عـلاوه بـر اين , پيش از آيه حفظ, كلمه الذكر مشخصا به معناى قرآن آمده
((72)) كه قرينه خوبى اسـت بر اين كه منظور از آن در آيه حفظ نيز قرآن است و
هيچ دليلى براى آن احتمال خلاف ظاهر وجود ندارد
((73)) .
پاسخ به يك ايراد
امـام فخر رازى مى گويد: استدلال به آيه حفظ, درست نيست چون قائلان به تحريف ممكن
است بگويند: همين آيه نيز جزء اضافاتى است كه بر قرآن افزوده شده
((74)) .
حـضـرت اسـتاد آيةاللّه خوئى (ره ) مى نويسد: حاصل ايراد اين است كه اى بسا مدعى
تحريف بگويد:
تـحريف به خود اين آيه نيز ـكه بخشى از قرآن است ـ راه يافته , پس استدلال به آن
دور است و دور باطل مى باشد
((75)) .
سـپـس در پـاسـخ مـى افـزايـد: شـايـد اين ايراد براى كسانى پيش آيد كه عترت طاهره
را درست نـمـى شـنـاسند و مقام ولايت و رهبرى همه جانبه را براى آنان كه همتا و
همسنگ قرآنند
((76)) قـائل نـيـسـتـند, اما كسانى كه آنان را حجت هاى خدا وهمتايان قرآن مى
دانند, هرگز اين شبهه بـرايـشـان پـيـش نـمـى آيد, چراكه امامان للّه به اين قرآن
موجود [از جمله به آيه حفظ] استدلال مى كردند و پيروان خود را ـدراستدلال به قرآن ـ
تاييد مى نمودند .
اين امر نشانگر آن است كه قرآن موجود, حجت است و تمسك به آن , واجب و هيچ گونه
ترديدى در آن نيست
((77)) .
پـاسـخـ روشنتر اين است كه اين گروهها
((78)) خود را منتسب به اسلام دانسته , قرآن را كتابى آسمانى و جاودانى مى
دانند كه به عنوان قانون اساسى اسلام و معجزه اى هميشگى بر صحت نبوت پـيـامبر
اسلام# نازل شده است , اينها ـبه گمان خودـ تنها روى موارد تحريف انگشت گذاشته اند,
مـثـل آيـه رجـم , رضـعات , جوف ابن آدم (كه حشويه روايت كرده اند) و آيه ذر
((79)) كه جزائرى وپـيـروانـش پـنـداشـتـه انـد .
امـا آياتى كه در قرآن شريف ثبت و نزد مسلمانان ـدر همه اعصارـ شـنـاخته شده و
تلاوت مى شود, سخنى در آن ندارند و معترفند كه صحيح ووحى آسمانى بوده و هيچ گونه
افزايش يا تبديلى در آن رخ نداده است .
بـنـابـراين ـهرچند در پاره اى موارد قائل به تحريفندـ استدلال به آيات موجود قرآن
كريم در برابر آنـان مـشـكـلـى نـدارد و لذا سابقه ندارد كه در پاسخ استدلال به آيه
حفظ و همانند آن , احتمال تـحـريف را مطرح كنند, بلكه به تاويلات و احتمالات بعيد
ديگرى متشبث مى شوند و دليل آن هم واضح است , چون به صحت و اصالت نص موجود يقين
كامل دارند.
5ـ باطل در حريم قرآن راه ندارد خداوند متعال مى فرمايد: وانه لكتاب عزيز* لاياتيه
البهاطل من بين يديه ولامن خلفه تنزيل من حكيم حـمـيد
((80)) , و اين كتابى است قطعا شكست ناپذير * كه هيچ گونه باطلى , نه از پيش رو
و نه از پـشـت سـر (نـه در گـذشـته و نه در آينده ) به سراغ آن نمى آيد, چراكه از
سوى خداوند حكيم و شايسته ستايش , نازل شده است .
دلالـت ايـن آيـه , از آيـه قـبـل هم روشنتر است .
خداى حكيم وعده مى دهد كه قرآن از نابودى و شـكست درامان بوده و دست حوادث روزگار
به بلنداى آن نخواهدرسيد و براى هميشه مصون و محفوظ مى ماند و راه خود را به سوى
آينده اى درخشان گشوده و با سلامت به پيش مى رود.
حكيم اشاره به آن است كه حكمت او ضامن حفظ و پاسدارى از آن براى هميشه خواهدبود و
حميد يعنى كسى كه كارهايش پسنديده است و به خاطر آن مورد ستايش قرارمى گيرد, پس
وعده خود را انجام مى دهد و هرگز ازآن تخلف نمى كند.
قـائل بـه تـحـريـف نـيـز به اين آيه توجه داشته و اعتراف دارد كه هرگونه تغييرى در
مورد قرآن رخ دهـد, مـصداق باطل است و با ظاهر آيه شريفه منافات دارد, اما پنداشته
باطل در آيه شريفه به مـعـنـاى ديـگرى است مى گويد: منظور از نفى بطلان اين است كه
احكام ضد و نقيض در قرآن وجـود نـدارد و خـبـرهايش يكديگر را تكذيب نمى كند
((81)) [و اين معنا ارتباطى با نفى تحريف ندارد].
بـه نـظـر مـى رسد تعبيرات آيه را به دقت مورد توجه قرارنداده بويژه جمله لاياتيه
البهاطل, يعنى چنان عزيز و نفوذناپذير است كه باطل نمى تواند مرزهاى آن را درهم
شكسته به حريمش واردشود و بـاطـلـى كـه مـمكن است از بيرون به سراغ آن بيايد همان
دست درازى تحريف گران است .
اما دربرداشتن احكام ضد و نقيض و اخبار ناهماهنگ باطلى است كه از درون سربرمى آورد
و خداوند آن را نـيـز از حـريـم قـرآن دورسـاخـتـه مـى فرمايد: ولو كهان من عند
غيرالله لوجدوا فيه اختلافا كثيرا
((82)) , اگر [قرآن ] از سوى غيرخدا بود اختلاف فراوانى در آن مى يافتند.
از ايـن جاست كه همه مفسران مى گويند: آيه نفى باطل يكى از صريحترين آياتى است كه
بر نفى احتمال تحريف قرآن دلالت دارد, پس دست هيچ تحريفگرى بدان نمى رسد.
6ـ قرآن معيار سنجش روايات يـكـى ديـگـر از دلايلى كه شبهه تحريف را مردود مى سازد,
مساله عرضه داشتن احاديث بر كتاب خداست كه هرچه موافق كتاب بود راست و آن چه مخالف
بود دروغ است .
امـام صـادق (ع) مـى فـرمـايد: پيامبر خدا (ص) فرمود: نشانگر هر حقى , حقيقتى است و
نشانگر هر سخن راست و درستى , نورى .
پس آن چه موافق كتاب خداست بگيريد و آن چه با كتاب خدا مخالف است رهاكنيد
((83)) .
اين امر با احتمال تحريف در كتاب خدا, هيچ گونه سازگارى ندارد كه با توجه به دو جهت
, مساله به خوبى روشن مى شود: