مبانى هنرى قصه‌هاى قرآن

سيد ابوالقاسم حسينى (ژرفا)

- ۷ -


اشاره اى به سخن «امين خولى»

با عنايت به اين كه دكتر خلف الله بنيان نظريّه خويش را از استادش دكتر امين خولى اخذ كرده، مناسب است در اين جا به سخنى ازدكتر خولى اشارهورزيم. او مى گويد:

از جداسازىِ دو گونه ارائه وقايع (= ارائه هنرى و ارائه تاريخى) به روشنى مى توان دريافت كه ارائه رويدادهاى گذشته در قرآن و گفت و گو از آن رخدادها و اشخاص، ارائه اى هنرى و ادبى است، نه تاريخى و حقيقى.(1)

نتيجه اين بيان آن است كه قرآن گاه براى جذب مخاطبان از حقيقت عدول كرده، آزادانه به روايت واقعيّت ها مى پردازد. در باور ما، ارائه هنرمندانه لزوماً به معناى عدول از حقيقت نيست. بسا كه يك هنرمندِ كمال يافته هرگز از حق عدول نكند و در عين حال، آن را با شيوه اى هنرى به نمايش نهد. البتّه امين خولى با اين تفكيك، در پى آن است كه ميان هنر و دين آشتى و مهر پديدآورَد. او مى گويد:

بر پايه اين انديشه، انسان فرهيخته در همان حال كه به جنبه هنرى قصّه هاى قرآن ايمان دارد، مى تواند با ژرفا و روشنى به بررسى اشخاص و حوادث تاريخى بپردازد و مطمئن باشد كه نتيجه گيرى تاريخى اش با صدق قرآنى منافات ندارد.

امّا به اعتقاد ما، چنين آميزشى، دورى آفرين است، نه آشتى زا. چگونه ممكن است فرهيخته اى محقّق، حقايق تاريخى را به گونه اى ترسيم كند و همان حقايق را در قصّه هاى قرآن به گونه ديگر بازبيند و آن گاه همچنان به صدق كلام قرآن ايمان داشته باشد؟ قرآن، خود، دو حقيقت بزرگ را همپاى يكديگر برشمرده است: توحيد و صدق قصّه هاى قرآن. و اين، نشانگر آن است كه ايمان توحيدى از باور به حقيقت ناب اين رويدادها جدايى پذير نيست:

اِنَّ هذا لَهُوَ الْقَصَصُ الْحَقُّ وَما مِنْ اِله اِلاَّ اللهُ.(2)

همانا اين داستانى است راست و درست. و جز الله هيچ خدايى نيست.

از اين گذشته، پس از تن دادن به اين فرض غلط كه حقايق تاريخى به راهى مى روند و قصّه هاى قرآن به راه ديگر، آيا با توجيه ادبى وهنرى اين قصّه ها گرهى گشوده مى شود؟ آيا به اين ترتيب، قرآن از مطاعن بيگانگان محفوظ مى مانَد؟ اين توجيه نتيجه اى جز طعن قرآن به همراه ندارد، زيرا بدين سان جنبه وحيانى و حق نمايى محض آن سلب مى شود و شكوه اعجازينِ آن در محاق ترديد قرارمى گيرد.

سخن سيّد قطب

خوب است در اين جا از سخن پژوهشگر پرآوازه اين فن، سيّد قطب، نيز يادكنيم. شايد برخى گمان كنند كه او در اين باب سكوت ورزيده يا به قرائنى، او را با دكتر خلف الله همداستان شمارند. جالب است كه او با همه نو سخنى ها در عرصه فرهنگ و هنر دينى، از حقيقت بزرگ صدق وحى غفلت نورزيده است. او ظاهراً در اثناى كشمكش هايى كه كتاب دكتر خلف الله برانگيخته بوده، در چاپ سوّم اثر خويش سخنى آورده روشن و روشنگر:

صدق قصّه هاى قرآن صدق واقعى است... و هرگاه هم از رويدادها يا شخصيّت هايى در قصّه هاى قرآن ياد شده باشد كه در تاريخ نام و نشانى از آن ها نيست، بايد قرآن را در برابر تاريخ حجّت دانست; زيرا قرآن نازل شده حكيم داناست و تنها متن دينى سالم مانده از تحريف و تزوير در طول تاريخ است.(3)

سيّد قطب، در همان جا، همچنين مى نويسد:

من در شگفتى ام كه چرا از تعبير «هنرى» چنين به ذهن متبادر مى شود كه يك اثر بافته خيال و ساخته وهمِ غير معقول است. مگر نمى توان حقايق را با شيوه اى هنرى وعلمى عرضه كرد، يعنى هم صادق و واقعى باشد و هم هنرى وعلمى؟ آيا از اين رو كه «هومر»، ايلياد و اُديسه را از روايات اساطيرى بر ساخت؟ يا از اين رو كه نويسندگان داستان و قصّه كوتاه و رُمان در اروپا، در هنر آزاد خود، چندان به واقعيّات توجّه ندارند؟ آرى، اين هنر است، امّا نه همه هنر. حقيقت را نيز مى توان به گونه اى كاملا هنرمندانه عرضه كرد. تصوّر اين مطلب سخت نيست، مشروط به اين كه خود را از اين «عقلانيّت وام گرفته از ترجمه هاى غربى» برهانيم و از نمونه هاى صرفاً غربى روى بگردانيم و در اصطلاحات رايج بازنگرى فراگيرى داشته باشيم.(4)

سخن علاّمه طباطبايى

استادِ علاّمه، آقاى طباطبايى، كه سخنش در بسيارى از مقولات قرآنى محلّ عنايت صاحب نظران است، نيز ـ با آن كه از برخى اشاراتش در باب قصّه آدم اعتقاد به نوعى تمثيل در قصّه هاى قرآن استفاده شده ـ جدّاً از واقعى بودن قصّه هاى قرآن دفاع مى كند. آن بزرگ اين سخن را در دامن قصّه ابراهيم و آزر مى پرورانَد. نخست به اين حقيقت تلخ اشاره مىورزد كه بسيارى از بحث ها و جدل ها دراين باب كه آزر اسم عَلَم است يا لقب مدح و ذم يا نام يك بت، بيهوده اند و در فهم پيام اين قصّه هيچ نقشى ندارند. از آن جا كه اين بخش از سخن وى پشتوانه اى براى ريشه يابى ما در نظريّه هاى معاصر است، بجاست كه آن را عيناً بياوريم و در پى، نظريّه او در باب واقعى بودن قصّه هاى قرآن را كه به همين بخش پيوسته است، از نظر بگذرانيم:

آشكار شد كه هيچ موجبى باقى نمى مانَد تا مباحث روايى و تاريخى و ادبى درباره پدر ابراهيم و واژه «آزر» به ميان آيند و بحث شود كه آيا آزر اسم عَلَم است يا لقب مدح و ذم يا نام يك بت. در دستيابى به معناى اين آيه، هيچ نيازى به اين بحث هانيست.

از اين گذشته، بيش تر آنچه در اين باب آورده اند بى پايه و خودساخته است و ظهور آيه را تباه مى كند و ساختار آن را به هم مى ريزد، چرا كه تركيبى غريب به جمله مى بخشد و تقديم و تأخير و حذف و تقدير در پى دارد. نيز روشن شد كه پدر راستين ابراهيم «آزر» نيست، بلكه فردى است كه قرآن به نام وى تصريح نكرده است. نام او، چنان كه در روايات آمده و تورات نيز تأييد مى كند، «تارخ» است.

از اوهام عجيب اين است كه برخى از پژوهشگران گفته اند:

«قرآن كريم در موارد بسيار، ضمن شرح تاريخ پيامبران و امّت ها و قصّه هاى پيشينيان، امورى مهم را كه از عناصر جوهرىِ قصّه اند مسكوت مى گذارد; همچون: تاريخ و محّل رويدادها، و اوضاع طبيعى و اجتماعى و سياسى كه در پيدايش و شكل گيرى وقايع مؤثّرند. و از آن موارد، يكى نيز همين جاست، زيرا از پايه هاى درك پيام اين قصّه آن است كه نام پدر ابراهيم و نيز نَسَب و تاريخ زيست و نهضت و دعوت و هجرت آن پيامبر ذكر شود. واين مسكوت نهادن تنها بدين دليل است كه قرآن در قصّه هاى خويش، اسلوب نيكوى هنرى را در قصّه گويى حقيقى و فنّى برگزيده است. يعنى قصّه گو هر شيوه ممكن را برمى گزيند تا به هدف خود دست يابد. قصّه گو پيام مطلوب را كاملا جان مى بخشد، بى آن كه در باز شناساندنِ درست از نادرست چندان اصرار ورزد يا از همه عناصر جوهرىِ قصّه همچون تاريخ و مكان و ديگر وصف هاى حوادث يادكند.

به اين ترتيب، رَواست كه قرآن در راهِ رسيدن به مقصد خويش، يعنى هدايت انسان ها به سوى سعادت، قصّه هايى را كه ميان مردم يا اهل كتاب در عصر پيامبر رواج داشته اند دستمايه سخن سازد، هرچند كه خود، آن ها را صحيح نداند يا همه عناصر جوهرى آن قصه ها در همان شكل رايج تبيين نشده باشد. حتّى ممكن است از اصل، اين قصّه ها تخيّلى باشند، نظير قصّه موسى و دختران يا قصّه گروهى كه از سرزمين خود خارج شدند ]و هم الُوفٌ حذر الموت[ كه بنا به نظر برخى، تخيّلى اند. هنر قصّه گويى هيچ يك از اين ها را ناروا نمى داند، چرا كه بر اين اساس، قصّه رساترين و روان ترين ابزار براى دستيابى به مقصود است.»

اين سخن ناصواب است. اعتقاد اين پژوهشگر در باب فنّ قصّه گويى البّته بجاست، ليكن با قرآن كريم سازگار نيست. قرآن نه كتاب تاريخ است و نه مجموعه قصّه هاى تخيّلى; بلكه كتابى است عزّتمند كه باطل از هيچ سو در آن راه ندارد و خود تصريح كرده است كه كلام خداست; و جز حق نمى گويد; و ماوراى حق چيزى جز باطل نيست; براى دستيابى به حق هرگز از باطل نتوان يارى گرفت; و آن كتابى است كه به حق و راه مستقيم فرامى خوانَد و آياتش سراسر بر اخذكنندگان و ترك كنندگان حجّت هستند. پس چگونه يك پژوهشگر قرآنى رخصت دارد كه آن را دربردارنده رأيى باطل، قصّه اى دروغ، يا خرافه و تخيّل بشمارد؟

در اين جا، سخن از اين نيست كه مقتضاى ايمان به خدا و رسولش ودين آن رسول، اين است كه باطل و دروغ و خرافه را از قرآن دور بدانيم; كه البتّه اين سخن به جاى خود درست است.

نيز سخن از اين نيست كه هر انسان عاقل صواب انديشى بايد دل و روح خويش را به تصديق قرآن تسليم كند و آن را از هرگونه خطا و لغزش در مقاصدش و نيز طرق وصول به آن مقاصد، مبرّا بداند; كه اين سخن نيز به جاى خود درست است.

سخن من اين است كه قرآن، خود، ادّعا دارد سخن خداوند است و نزول يافته تا مردم را به سعادت حقيقى، از طريق حق و به سوى حق، راهبرى كند. پس هركه به تفسير چنين كتابى روى مى آورد، بايد آن را صادق بشمارد و به حقِّ ناب درباره آن بسنده كند.(5)

بررسى تفصيلى ديدگاه دكتر خلف الله درباره انواع قصّه قرآنى

اكنون كه چكيده اى از نظريّات در باب انواع قصّه هاى قرآن تقرير شد و نظريّه «واقعى بودن قصّه هاى قرآن» پس از ارزيابى و ردّ نظريّه «راه يافتن خيال» اثبات گشت، نوبت به آن رسيده است كه ديدگاه دكتر خلف الله در باب انواع قصّه هاى قرآن، يعنى ديدگاه سوم، را به تفصيل از نظر بگذرانيم و حقيقت نظريّه وى را از كلامش جويا شويم. او به چهار نوع قصّه اشارهورزيده و مراد خويش از سه نوع اوّل، تاريخى و تمثيلى و اسطوره اى، را به تفصيل بيان كرده است; امّا در باب قصّه رمزى يا نمادين چندان سخنى نگفته است. از اين رو، ما نيز نخست تعريف سه نوع اوّل را از زبان او آورده، نقد مى كنيم و آن گاه خود به تفصيل در باب قصّه نمادين به بررسى خواهيم پرداخت.

تعريف كلّى قصّه هاى تاريخى و تمثيلى و اسطوره اى

تعاريف زير چكيده سخنان دكتر خلف الله درباره سه نوع قصّه تاريخى، تمثيلى، و اسطوره اى است:

1. تاريخى: قصّه هايى كه بر مدار شخصيّت هاى تاريخى همچون پيامبران و رسولان مى چرخند و دانشوران پيشين مى پنداشتند كه رويدادهاى روايت شده در آن ها رويدادهايى تاريخى اند. همگان وجود اين نوع قصّه در قرآن را پذيرفته اند.

2. تمثيلى: قصّه هايى كه برخى از پيشينيان رويدادهاى آن ها را صرفاً بيانى و تفسيرى مى شمارند و نه رويدادهاى واقعى. در اين نوع، كافى است كه رويدادى تخيّلى و تمثيلى در خدمت بيان يك انديشه و شرح و تفسيرِ پيام هايى به كار گرفته شود.

3. اسطوره اى: قصّه هايى كه بر پايه اسطوره ها ساخته شده اند و هدف از بيان آن ها فقط توجيه و توضيح مسائلى است كه معمولا عقل بشرى نمى تواند آن ها را بپذيرد. در اين قصّه ها، عنصر اسطوره اى، به خودى خود، مورد نظر نيست، بلكه همچون ابزار و وسيله اى توجيهى در نظر گرفته مى شود.(6)

قصّه تاريخى

دكتر خلف الله معتقد است كه حتّى قصّه هاى تاريخى قرآن نيز صرفاً از مَنظرى ادبى پرداخت شده اند و هرگز در آن ها صدق قضايا لحاظ نشده است. به اعتقاد او، «چه بسا قرآن از رويداد يا صحنه اى ياد كرده و آن را ترسيم ساخته باشد، ولى هرگز قصدش آن نبوده است كه واقعيّت را به نمايش نهد، بلكه مى خواسته از اين طريق عواطف مخاطبان را برانگيزد و رگ احساس آنان را بجنباند; به همين دليل، معمولا همان ذهنيّتى را كه مخاطبان داشته اند مبنا قرار داده است، خواه اين ذهنيّت مطابق با واقع باشد و خواه نباشد. اين قاعده در مواردى كه قرآن صراحتاً از زمان و مكان و عددى ياد كرده نيز جارى است. مثلا اين كه اصحاب كهف سيصد ونه سال در غار ماندند، سخن خداوند نيست، بلكه مطلبى است كه قرآن از زاويه ديد ناظران و راويان بيرونى بيان مى كند، گرچه به ظاهر، خود، آن را روايت مى نمايد. و اين، از اسرار اعجاز و ماندگارى و بلاغت قرآن است كه شيوه هاى بديع ادبى و هنرى را در قصّه گويى خويش به كار بسته است.»(7)

قصّه تمثيلى

در اين بخش، شايسته است به جهت اهمّيّت بحث قصّه هاى تمثيلى، چكيده ديدگاه دكتر خلف الله را در باب قصّه تمثيلى در قرآن بياوريم. در اين چكيده سازى، مى كوشيم تا عين جمله هاى وى باقى بماند:

قصّه تمثيلى قصّه اى است كه به عنوان «مَثَل آورى» در قرآن آورده شده است و نوع هنرى قصّه به شمار مى آيد. تمثيل، گونه اى بلاغى است و از فنون بيان قلمداد مى شود. بيان همان قدر كه بر پايه واقعيّت استوار است، بر عرف و خيال نيز تكيه دارد. لازم نيست كه حادثه هاى چنين قصّه اى حتماً اتّفاق افتاده باشند و شخصيّت هايش حتماً موجود باشند و گفت و گوها واقعاً صورت پذيرفته باشند. در همه اين ها فرض و خيال كافى است. و از همين رو، قصّه تمثيلى قصّه اى هنرى به شمار مى آيد. بى توجّهى به همين خاصيّت هنرى سبب شده است كه به تعبير زمخشرى، بعضى از مفسّران قصّه هاى تمثيلى قرآن را از متشابهات قلمدادكنند.

دكتر خلف الله در توضيح سخن خويش، مثالى از قصّه هاى قرآن مى آورد و سپس آراى متفاوت مفسّران را ذيل آن ذكر مى كند. به تعبير وى، اين آراى گونه گون در دو خاستگاه فكرى ريشه دارند. طبق يك نظر، هرچه با واقعيّت مطابق نباشد ناراست است و امكان ندارد كه فرشتگان خدا سخن ناراست بر زبان رانند. طبق نظر ديگر، براى صادق شمردن يك قول، به منطق ادبى، جز منطق وقوعى، نيز مى توان استناد كرد. به ديگر بيان، در تمثيل، منطق ادبى حكمفرماست و وقتى سخنى با منطق ادبى سازگار باشد راست است، گرچه با واقعيّت مطابق نباشد. اكنون كه اين دو مبنا، به تعبير دكتر خلف الله، دانسته شد، آن مثال را از نظر مى گذرانيم:

وَهَلْ اَتئكَ نَبَؤُ الْخَصْمِ اِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ . اِذْ دَخَلُوا عَلى داوُدَ فَفَزِعَ مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض فَاحْكُمْ بَيْنَنا بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنآ اِلى سَوآءِ الْصِّراطِ . اِنَّ هذا اَخى لَهُ تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ اَكْفِلْنيها وَعَزَّنى فىِ الْخِطابِ . قالَ لَقَد ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نعْجَتِكَ اِلى نِعاجِه وَاِنَّ كَثيرًا مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغى بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض اِلاّ الَّذينَ امَنوا وَعَمِلُواالْصّالِحاتِ وَقَليلٌ ما هُمْ وَظَنَّ داودُ اَنَّما فَتَنّاهُ فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راكِعاً وَاَنابَ . فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَاِنَّ لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَحُسْنَ مَاب.(8)

آيا خبر آن مدعيان را شنيده اى آنگاه كه از ديوار قصر بالا رفتند؟ بر داود داخل شدند. داود از آنها ترسيد. گفتند: مترس، ما دو مدعى هستيم كه يكى بر ديگرى ستم كرده است. ميان ما به حق داورى كن و پاى از عدالت بيرون منه و ما را به راه راست هدايت كن . اين برادر من است. او را نود و نه ميش است و مرا يك ميش. مى گويد: آن را هم به من واگذار، و در دعوى بر من غلبه يافته است . داود گفت: او كه ميش تو را از تو مى خواهد تا به ميشهاى خويش بيفزايد بر تو ستم مى كند. و بسيارى از شريكان جز كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند ـ و اينان نيز اندك هستند ـ بر يكديگر ستم مى كنند. و داود دانست كه او را آزموده ايم. پس از پَروردگارش آمرزش خواست و به ركوع درافتاد و توبه كرد . ما اين خطايش را بخشيديم . او را به درگاه ما تقرب است و بازگشتى نيكو.

آرى، نكته مورد بحث مفسّران در اين قصّه آن است كه اگر اين دو كه بر داوود واردشدند فرشته بودند چگونه سخنِ ناراست و غير حقيقى گفتند، در حالى كه خداوند تصريح فرموده است: «لا يَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.»(9) (= فرشتگان در سخن بر خدا پيشى نمى گيرند و به فرمان او كار مى كنند) و نيز «وَيَفْعَلُونَ ما يُؤمَرونَ»(10) (=و آنچه را فرمان مى گيرند، انجام مى دهند). مفسّرانى چون «زمخشرى» و «ابوالشّعود» براى حلّ اين مشكل، گفته اند كه اين سخن

فرشتگان به شيوه تمثيل و ضرب المثل بوده است; و در ضرب المثل، همچون ديگر انواع كنايه و سخن پوشيده، معناى ظاهرى واژه ها مُراد نيست. البتّه اين ويژه تمثيل نيست، بلكه ديگر فنون بلاغى چون مبالغه و غلو و اغراق را نيز شامل است. در همه اين موارد، بايد ميان صدق هنرى و صدق عقلى تفاوت نهاد.

در همين جا، دكتر خلف الله دو نكته را يادآورى مى كند: يكى آن كه تمثيلى بودن برخى از قصّه هاى قرآن به اين معنا نيست كه همه موادّ آن ها خيالى باشد، بلكه معمولا آميزشى از ريشه اى واقعى و پرداختى خيالى در آن ها به چشم مى خورَد. ديگر اين كه ورود خيال به قصّه هاى قرآنى ناشى از نياز مخاطبان به آن است و نه نياز خداوند به خيال پرورى. به ديگر بيان، از آن جا كه قرآن به عربى مبين و بليغ نازل گشته، اسلوب هاى ادبى و هنرى زبان عربى را به كار بسته است كه از جمله آن ها تكيه بر عنصر خيال است.

گفتنى است كه دكتر خلف الله وجود دو نوع تمثيل را در آيات و قصّه هاى قرآنى برشمرده است:

1. تمثيلى كه پس از بيان معانى اصلى جلوه گر مى شود تا آن معانى را جلا و صفا بخشد و به تعبير جرجانى، شعله آن را در ذهن مخاطب بر افروزد و نيرويش را افزون كند و قلوب را به سمت آن جلب نمايد.(11)

2. تمثيلى كه از آغاز، قالبِ معنا مى شود و اصولا معنا از طريقِ آن انتقال مى يابد. اين آيه از مصداق هاى برجسته چنين تمثيلى است:

اِنّا عَرَضْنَا الاَْمانةَ عَلَى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبالِ فَاَبَيْنَ اَنْ يَحْمِلْنَها وَاَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الاِْنسانُ اِنَّهُ كانَ ظَلُومًا جَهُولاً.(12)

ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.

آن گاه وى اين هر دو نوع تمثيل را به قصّه هاى تمثيلى قرآن سرايت مى دهد. نوع نخست، قصّه اى است كه پس از سخنى ديگر مى آيد تا آن را جلا و صفا و روشنى بخشد، مانند آنچه در سوره يس پس از تصوير حال پيامبر اسلام و قومش آمده است:

وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً اَصْحابَ الْقَرْيَةِ اِذْ جاءَهَا الْمُرسَلُونَ . اِذْ اَرْسَلْنآ اِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِث فَقالُوا اِنّا اِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ . قالُوا مآ اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَمآ اَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَىْء اِنْ اَنْتُمْ اِلاّ تَكْذِبُونَ. قالُوا رَبُّنا يَعْلَمُ اِنّآ اِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ . وَما عَلَيْنآ اِلاّ َ الْبَلاغُ الْمُبينُ. قالُوا اِنّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنتَهُوا لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّا عَذابٌ اَليمٌ . قالُوا طآئِرُكُمْ مَعَكُمْ اَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ. وَجآءَ مِنْ اَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ . اِتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ اَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ. وَمالِىَ لا اَعْبُدُ الَّذى فَطَرَنى وَاِلَيْهِ تُرْجَعُونَ . ءَاَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ الِهَةً اِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرّ لاتُغْنِ عَنّى شَفاعَتُهُمْ شَيْئًا وَلايُنْقِذُونَ . اِنّى اِذًا لَفى ضَلال مُبين . اِنّى امَنْتُ بِرَبِّكُمْ فَاسْمَعُونِ . قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمى يَعْلَمُونَ. بِما غَفَرَلى رَبّى وَجَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمينَ . وَمآ اَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ مِنْ بَعْدِه مِنْ جُنْد مِنَ الْسّمآءِ وَما كُنّا مُنْزِلينَ . اِنْ كانَتْ اِلاّ صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ.(13)

داستان مردم آن قريه را برايشان بياور، آن گاه كه رسولان بدان جا آمدند . نخست دو تن را به نزدشان فرستاديم و تكذيبشان كردند; پس با سومى نيروشان داديم و گفتند: ما به سوى شما فرستاده شده ايم . گفتند: شما انسانهايى همانند ما هستيد و خداى رحمان هيچ چيز نفرستاده است و شما جز دروغ نمى گوييد . گفتند: پروردگار مان مى داند كه ما به سوى شما فرستاده شده ايم . و بر عهده ما جز پيام رسانيدن آشكارا هيچ نيست . گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه اى سخت خواهدرسيد . گفتند: شومى شما، با خود شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مى گوييد؟ نه، مردمى گزافكار هستيد . مردى از دور دست شهر دوان دوان آمد و گفت: اى قوم من، از اين رسولان پيروى كنيد . از كسانى كه از شما هيچ مزدى نمى طلبند، و خود مردمى هدايت يافته اند، پيروى كنيد . چرا خدايى را كه مرا آفريده و به نزد او باز گردانده مى شويد، نپرستم؟ آيا سواى او خدايانى را اختيار كنم، كه اگر خداى رحمان بخواهد به من زيانى برساند، شفاعتشان مرا هيچ سود نكند و مرا رهايى نبخشند؟ و در اين هنگام من در گمراهى آشكار باشم. من به پروردگارتان ايمان آوردم. سخن مرا بشنويد . گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم من مى دانستند كه پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامى شدگان درآورد. و از آن پس بر سر قوم او هيچ لشكرى از آسمان فرونفرستاديم. و ما فروفرستنده نبوديم . جز يك بانگ سهمناك نبود كه ناگاه همه بر جاى سردشدند.



پى‏نوشتها:

1. سخنان امين خولى در اين بخش منقول است از: القصص القرآنى فى منطوقه و مفهومه، ص 276 تا 280.
2. آل عمران / 62.
3. سيّد قطب: التّصوير الفنّى فى القرآن، ص 255 تا 259 (گفتارى درباره چاپ سوم كتاب).
4. همان، ص 259.
5. محمّد حسين طباطبايى: الميزان فى تفسير القرآن، ج7، دارالكتب الاسلاميّة، چهارم،1362، ص171 تا 173. [ترجمه از حقيراست.]
6. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 119 و 120.
7. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، چكيده 121 تا ص152.
8. ص / 21 تا 25.
9. انبيا / 27.
10. نحل / 50 و تحريم / 6.
11. عبدالقاهر جرجانى: اسرار البلاغه، ص 86.
12. احزاب / 72.
13. يس / 13 تا 29.