در اين بخش، شايسته است به جهت اهمّيّت بحث قصّه هاى تمثيلى، چكيده ديدگاه دكتر خلف
الله را در باب قصّه تمثيلى در قرآن بياوريم. در اين چكيده سازى، مى كوشيم تا عين
جمله هاى وى باقى بماند:
قصّه تمثيلى قصّه اى است كه به عنوان «مَثَل آورى» در قرآن آورده شده است و نوع
هنرى قصّه به شمار مى آيد. تمثيل، گونه اى بلاغى است و از فنون بيان قلمداد مى شود.
بيان همان قدر كه بر پايه واقعيّت استوار است، بر عرف و خيال نيز تكيه دارد. لازم
نيست كه حادثه هاى چنين قصّه اى حتماً اتّفاق افتاده باشند و شخصيّت هايش حتماً
موجود باشند و گفت و گوها واقعاً صورت پذيرفته باشند. در همه اين ها فرض و خيال
كافى است. و از همين رو، قصّه تمثيلى قصّه اى هنرى به شمار مى آيد. بى توجّهى به
همين خاصيّت هنرى سبب شده است كه به تعبير زمخشرى، بعضى از مفسّران قصّه هاى تمثيلى
قرآن را از متشابهات قلمدادكنند.
دكتر خلف الله در توضيح سخن خويش، مثالى از قصّه هاى قرآن مى آورد و سپس آراى
متفاوت مفسّران را ذيل آن ذكر مى كند. به تعبير وى، اين آراى گونه گون در دو
خاستگاه فكرى ريشه دارند. طبق يك نظر، هرچه با واقعيّت مطابق نباشد ناراست است و
امكان ندارد كه فرشتگان خدا سخن ناراست بر زبان رانند. طبق نظر ديگر، براى صادق
شمردن يك قول، به منطق ادبى، جز منطق وقوعى، نيز مى توان استناد كرد. به ديگر بيان،
در تمثيل، منطق ادبى حكمفرماست و وقتى سخنى با منطق ادبى سازگار باشد راست است،
گرچه با واقعيّت مطابق نباشد. اكنون كه اين دو مبنا، به تعبير دكتر خلف الله،
دانسته شد، آن مثال را از نظر مى گذرانيم:
وَهَلْ اَتئكَ نَبَؤُ الْخَصْمِ اِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ . اِذْ دَخَلُوا عَلى
داوُدَ فَفَزِعَ
مِنْهُمْ قالُوا لا تَخَفْ خَصْمانِ بَغى بَعْضُنا عَلى بَعْض فَاحْكُمْ بَيْنَنا
بِالْحَقِّ وَلا تُشْطِطْ وَاهْدِنآ اِلى سَوآءِ الْصِّراطِ . اِنَّ هذا اَخى لَهُ
تِسْعٌ وَتِسْعُونَ نَعْجَةً وَلِىَ نَعْجَةٌ واحِدَةٌ فَقالَ اَكْفِلْنيها
وَعَزَّنى فىِ الْخِطابِ . قالَ لَقَد ظَلَمَكَ بِسُؤالِ نعْجَتِكَ اِلى نِعاجِه
وَاِنَّ كَثيرًا مِنَ الْخُلَطاءِ لَيَبْغى بَعْضُهُمْ عَلى بَعْض اِلاّ الَّذينَ
امَنوا وَعَمِلُواالْصّالِحاتِ وَقَليلٌ ما هُمْ وَظَنَّ داودُ اَنَّما فَتَنّاهُ
فَاسْتَغْفَرَ رَبَّهُ وَخَرَّ راكِعاً وَاَنابَ . فَغَفَرْنا لَهُ ذلِكَ وَاِنَّ
لَهُ عِنْدَنا لَزُلْفى وَحُسْنَ مَاب.(8)
آيا خبر آن مدعيان را شنيده اى آنگاه كه از ديوار قصر بالا رفتند؟ بر داود داخل
شدند. داود از آنها ترسيد. گفتند: مترس، ما دو مدعى هستيم كه يكى بر ديگرى
ستم كرده است. ميان ما به حق داورى كن و پاى از عدالت بيرون منه و ما را به راه
راست هدايت كن . اين برادر من است. او را نود و نه ميش است و مرا يك ميش. مى گويد:
آن را هم به من واگذار، و در دعوى بر من غلبه يافته است . داود گفت: او كه ميش تو
را از تو مى خواهد تا به ميشهاى خويش بيفزايد بر تو ستم مى كند. و بسيارى از شريكان
جز كسانى كه ايمان آورده اند و كارهاى شايسته كرده اند ـ و اينان نيز اندك هستند ـ
بر يكديگر ستم مى كنند. و داود دانست كه او را آزموده ايم. پس از پَروردگارش آمرزش
خواست و به ركوع درافتاد و توبه كرد . ما اين خطايش را بخشيديم . او را به درگاه ما
تقرب است و بازگشتى نيكو.
آرى، نكته مورد بحث مفسّران در اين قصّه آن است كه اگر اين دو كه بر داوود واردشدند
فرشته بودند چگونه سخنِ ناراست و غير حقيقى گفتند، در حالى كه خداوند تصريح
فرموده است: «لا يَسْبِقُونَهُ بِالقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ.»(9) (=
فرشتگان در سخن بر خدا پيشى نمى گيرند و به فرمان او كار مى كنند) و نيز
«وَيَفْعَلُونَ ما يُؤمَرونَ»(10) (=و آنچه را فرمان مى گيرند، انجام مى دهند).
مفسّرانى چون «زمخشرى» و «ابوالشّعود» براى حلّ اين مشكل، گفته اند كه اين سخن
فرشتگان به شيوه تمثيل و ضرب المثل بوده است; و در ضرب المثل، همچون ديگر انواع
كنايه و سخن پوشيده، معناى ظاهرى واژه ها مُراد نيست. البتّه اين ويژه تمثيل نيست،
بلكه ديگر فنون بلاغى چون مبالغه و غلو و اغراق را نيز شامل است. در همه اين موارد،
بايد ميان صدق هنرى و صدق عقلى تفاوت نهاد.
در همين جا، دكتر خلف الله دو نكته را يادآورى مى كند: يكى آن كه تمثيلى بودن برخى
از قصّه هاى قرآن به اين معنا نيست كه همه موادّ آن ها خيالى باشد، بلكه معمولا
آميزشى از ريشه اى واقعى و پرداختى خيالى در آن ها به چشم مى خورَد. ديگر اين كه
ورود خيال به قصّه هاى قرآنى ناشى از نياز مخاطبان به آن است و نه نياز خداوند به
خيال پرورى. به ديگر بيان، از آن جا كه قرآن به عربى مبين و بليغ نازل گشته،
اسلوب هاى ادبى و هنرى زبان عربى را به كار بسته است كه از جمله آن ها تكيه بر عنصر
خيال است.
گفتنى است كه دكتر خلف الله وجود دو نوع تمثيل را در آيات و قصّه هاى قرآنى
برشمرده است:
1. تمثيلى كه پس از بيان معانى اصلى جلوه گر مى شود تا آن معانى را جلا و صفا بخشد
و به تعبير جرجانى، شعله آن را در ذهن مخاطب بر افروزد و نيرويش را افزون كند و
قلوب را به سمت آن جلب نمايد.(11)
2. تمثيلى كه از آغاز، قالبِ معنا مى شود و اصولا معنا از طريقِ آن انتقال مى يابد.
اين آيه از مصداق هاى برجسته چنين تمثيلى است:
اِنّا عَرَضْنَا الاَْمانةَ عَلَى السَّمواتِ وَالاَْرْضِ وَالْجِبالِ فَاَبَيْنَ
اَنْ يَحْمِلْنَها وَاَشْفَقْنَ مِنْها وَحَمَلَهَا الاِْنسانُ اِنَّهُ كانَ
ظَلُومًا جَهُولاً.(12)
ما اين امانت را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشتيم، از تحمل آن سرباز زدند و
از آن ترسيدند. انسان آن امانت بر دوش گرفت، كه او ستمكار و نادان بود.
آن گاه وى اين هر دو نوع تمثيل را به قصّه هاى تمثيلى قرآن سرايت مى دهد. نوع نخست،
قصّه اى است كه پس از سخنى ديگر مى آيد تا آن را جلا و صفا و روشنى بخشد، مانند
آنچه در سوره يس پس از تصوير حال پيامبر اسلام و قومش آمده است:
وَاضْرِبْ لَهُمْ مَثَلاً اَصْحابَ الْقَرْيَةِ اِذْ جاءَهَا الْمُرسَلُونَ . اِذْ
اَرْسَلْنآ اِلَيْهِمُ اثْنَيْنِ فَكَذَّبُوهُما فَعَزَّزْنا بِثالِث فَقالُوا
اِنّا اِلَيْكُمْ مُرْسَلُونَ . قالُوا مآ اَنْتُمْ اِلاّ بَشَرٌ مِثْلُنا وَمآ
اَنْزَلَ الرَّحْمنُ مِنْ شَىْء اِنْ اَنْتُمْ اِلاّ تَكْذِبُونَ. قالُوا رَبُّنا
يَعْلَمُ اِنّآ اِلَيْكُمْ لَمُرْسَلُونَ . وَما عَلَيْنآ اِلاّ َ الْبَلاغُ
الْمُبينُ. قالُوا اِنّا تَطَيَّرْنا بِكُمْ لَئِنْ لَمْ تَنتَهُوا
لَنَرْجُمَنَّكُمْ وَلَيَمَسَّنَّكُمْ مِنّا عَذابٌ اَليمٌ . قالُوا طآئِرُكُمْ
مَعَكُمْ اَئِنْ ذُكِّرْتُمْ بَلْ اَنْتُمْ قَوْمٌ مُسْرِفُونَ. وَجآءَ مِنْ
اَقْصَا الْمَدينَةِ رَجُلٌ يَسْعى قالَ يا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلينَ .
اِتَّبِعُوا مَنْ لا يَسْئَلُكُمْ اَجْرًا وَهُمْ مُهْتَدُونَ. وَمالِىَ لا
اَعْبُدُ الَّذى فَطَرَنى وَاِلَيْهِ تُرْجَعُونَ . ءَاَتَّخِذُ مِنْ دُونِهِ
الِهَةً اِنْ يُرِدْنِ الرَّحْمنُ بِضُرّ لاتُغْنِ عَنّى شَفاعَتُهُمْ شَيْئًا
وَلايُنْقِذُونَ . اِنّى اِذًا لَفى ضَلال مُبين . اِنّى امَنْتُ بِرَبِّكُمْ
فَاسْمَعُونِ . قيلَ ادْخُلِ الْجَنَّةَ قالَ يا لَيْتَ قَوْمى يَعْلَمُونَ. بِما
غَفَرَلى رَبّى وَجَعَلَنى مِنَ الْمُكْرَمينَ . وَمآ اَنْزَلْنا عَلى قَوْمِهِ
مِنْ بَعْدِه مِنْ جُنْد مِنَ الْسّمآءِ وَما كُنّا مُنْزِلينَ . اِنْ كانَتْ اِلاّ
صَيْحَةً واحِدَةً فَاِذا هُمْ خامِدُونَ.(13)داستان مردم آن قريه را برايشان بياور، آن گاه كه رسولان بدان جا آمدند . نخست
دو تن را به نزدشان فرستاديم و تكذيبشان كردند; پس با سومى نيروشان داديم و گفتند:
ما به سوى شما فرستاده شده ايم . گفتند: شما انسانهايى همانند ما هستيد و خداى
رحمان هيچ چيز نفرستاده است و شما جز دروغ نمى گوييد . گفتند: پروردگار مان مى داند
كه ما به سوى شما فرستاده شده ايم . و بر عهده ما جز پيام رسانيدن آشكارا هيچ نيست
. گفتند: ما شما را به فال بد گرفته ايم. اگر بس نكنيد سنگسارتان
خواهيم كرد و شما را از ما شكنجه اى سخت خواهدرسيد . گفتند: شومى شما، با خود
شماست. آيا اگر اندرزتان دهند چنين مى گوييد؟ نه، مردمى گزافكار هستيد . مردى از
دور دست شهر دوان دوان آمد و گفت: اى قوم من، از اين رسولان پيروى كنيد . از كسانى
كه از شما هيچ مزدى نمى طلبند، و خود مردمى هدايت يافته اند، پيروى كنيد . چرا
خدايى را كه مرا آفريده و به نزد او باز گردانده مى شويد، نپرستم؟ آيا سواى او
خدايانى را اختيار كنم، كه اگر خداى رحمان بخواهد به من زيانى برساند، شفاعتشان مرا
هيچ سود نكند و مرا رهايى نبخشند؟ و در اين هنگام من در گمراهى آشكار باشم. من به
پروردگارتان ايمان آوردم. سخن مرا بشنويد . گفته شد: به بهشت درآى. گفت: اى كاش قوم
من مى دانستند كه پروردگار من مرا بيامرزيد و در زمره گرامى شدگان درآورد. و از آن
پس بر سر قوم او هيچ لشكرى از آسمان فرونفرستاديم. و ما فروفرستنده نبوديم . جز يك
بانگ سهمناك نبود كه ناگاه همه بر جاى سردشدند.
1. سخنان امين خولى در اين بخش منقول است از: القصص القرآنى فى منطوقه و
مفهومه، ص 276 تا 280.
2. آل عمران / 62.
3. سيّد قطب: التّصوير الفنّى فى القرآن، ص 255 تا 259 (گفتارى درباره چاپ
سوم كتاب).
4. همان، ص 259.
5. محمّد حسين طباطبايى: الميزان فى تفسير القرآن، ج7، دارالكتب
الاسلاميّة، چهارم،1362، ص171 تا 173. [ترجمه از حقيراست.]
6. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، ص 119 و 120.
7. الفنّ القصصى فى القرآن الكريم، چكيده 121 تا ص152.
8. ص / 21 تا 25.
9. انبيا / 27.
10. نحل / 50 و تحريم / 6.
11. عبدالقاهر جرجانى: اسرار البلاغه، ص 86.
12. احزاب / 72.
13. يس / 13 تا 29.