نوح، شيخ الانبياء و مدت عمرش
در آيه قبل بيان فرمود لقد ارسلنا رسلنا بالبينات هر
آينه فرستاديم پيغمبرانمان را با بينات و نشانهها.
به طور آشكار و براى جلوگيرى از ضد دين: آهن را آفريديم كه از برش آهن استفاده شود
و دشمنان دين و اسلام و پيغمبران به آهن جواب داده شوند و به وسيله اسلحه آنها را
برطرف كنند تا بسط عدل شود، تا دين خدا روى زمين برافراشته گردد
يكون الدين كله لله
و در اين آيه نام بعضى از پيغمبران را مىبرد سه نفر از پيغمبران اولوالعزم كه
سرچشمه نبوتند، اول نوح كه در بين پيغمبران امتيازاتى دارد، يكى آنكه نبوتش بيش از
پيغمبران ديگر بوده است، نبوتش عموميت داشته است و سن شريفش در رسالت قبل از طوفان
950 سال بوده است(452) و اما مدت عمرش كه چقدر
در بين امتش باقى ماند اختلاف است از هزار سال دارد تا 1300، 3000 تا 3500 سال عمر
شريفش ذكر گرديده است.
ديگر آنكه نوح پس از آنكه مأيوس شد كه قوم دعوت او را بپذيرد و همان بت پرستيشان
را ترك نكردند نفرينشان كرد.
چرا بت پرستى دوام يافته
البته مسأله بت پرستى كه در بشر خيلى شيوع داشته است، سرى دارد، چوبى كه به دست
تراشيده مىشود هر عاقلى مىفهمد كه كارى از آن بر نمىآيد ولى مع الوصف با اينكه
تراشيده دست خودش است(453) از همان اول تا الان
بشر بت پرستى را از دست نداده است، پيش از نوح جمعيت بت پرستها عددشان از مسلمانان
بيشتر است بلكه از نصارا هم بيشتر است عددشان خيلى زياد است و بتهايشان هم زياد است
براى خودشان بتكده هائى دارند.
يكى از رفقا كه خودش رفته بود در بتخانهاى در هند مىگفت وقتى رفتم موقع دعاشان
بود، بت درست كرده بودند به شكل دختر خوشگلى و تمام آنهائى كه مىآمدند هفت ساعت
دستشان را به سوى بت دراز مىكردند مىگفت من حيران شدم (ولى من و تو اگر پنج دقيقه
قنوت را طول دهيم حوصله مان سر مىرود).
خلاصه بت پرستى بوده و هست و خواهد بود چرا تعدادشان زياد است؟ و دوام آوردهاند.
سرى دارد، ظاهرى و باطنى دارد. سر ظاهريش آن است كه آدمى تا به رشد عقلى برسد
معطلى دارد بيشتر مردم عقلشان در چشمشان است، ادراك ماوراء طبيعت، عقلى لازم دارد
كه آدمى رشد پيدا كند و سير وجودى پيدا كند بگويد كه بتها مقهور است، خود بشر كه
سازندهاش مخلوق است، كسى كه كره زمين را آفريده نمىشود از جنس خودتان باشد،
آفريدگار ديدنى نيست، اگر با چشم حيوانى ديده شود آفريدگار نيست، ظاهر نمىتواند
بشود، بايد محيط بر ماده باشد، بشر كه به رشد عقلى برسد بفهمد جسمى كه مىبينى همه
مقهور و مخلوق غيند، يعنى قوه ماوراء طبيعت كه خداى عالم باشد، طبيعت آفريده شده
اوست، مسخر اوست، محيط بر طبيعت است و خود او منزه است كه جسم باشد اگر خدا جسم
باشد (استغفرالله) اولاً هر جسمى بايد جسم ساز داشته باشد. بايد خداى ديگرى بيايد و
اين را درستش كند ديگر اينكه محتاج به اجزاء تركيبى است، خدا جسم خلق كن است، هر چه
هست قدرت قدرت ملكوت خدا است(454) خودش را
بشناسد بفهمد كه خودم هم جسم نيستم روح من كه محيط بر جسم است مجرد است، خداى من
روح آفرين است، اينها رشد عقلى است كه آدمى بفهمد ماده و ماديات همه مخلوق و تمامش
مثل هم است از جهت مخلوقيتش هيچ فرقى نمىكند.
مجسمه، مقدمه بت پرستى
پيغمبر اسلام فرمود يا على لا تدع صورة الا محوتها در
جريان فتح مكه دستور فرمود در كعبه صورتى باقى مگذار، مجسمه سازى حرام است براى چه؟
شكر خداى را كه سعادت، نصيب حال شما گرديد اى ملت ايران، مجسمه بت روزگار را پائين
كشيديد و خدا رحمت كند جوانهائى كه شهيد شدند و اين پيروزى شامل حال شما گرديد.
هر اطاقى كه در آن صورت باشد، نماز نخوانيد، مكروه است هر چند وارونهاش بكنيد هر
چند پشت سر، هم باشد. صورت پرستى خرافات است. خواستم عرض كنم علت اينكه بت پرستى از
قديم بوده تا حالا و هميشه بت پرست بيشتر از موحد بوده است. اگر بشر را تقسيم كنند
اغلبشان بت پرست و حيوان پرست و... و... و... هستند. علتش را گفتم اولاً رشد عقلى
مىخواهد كه به نور عقلش تكان بخورد و از ماده صرفنظر كند اگر مربى نباشد تمام
وابستگى به مادهاش تقويت مىشود واى اگر از خارج هم كمكش كند مثل دوران گذشته
ايران كه در سلطنت پنجاه ساله پدر و پسر تمام سعيشان اين بود بين دانشگاه و
دبيرستانها با روحانيت فاصله بيندازند و از طرف ديگر به بت پرستى و آتش پرستى تقويت
مىشدند.
در تاريخ بشر بخوانيد آيا سراغ داريد در دورانهاى گذشته در يك كشورى يك سلطانى با
بت پرستى جنگ كرده باشد درباره (سلطان محمود غزنوى هم گويند به خاطر جواهرات به هند
لشكر مىكشيد) بلكه تقويت مىكردند و خودشان هم بت درست مىكردند براى فريب ملت.
خود آنها هم به گاو احترام مىگذاشتند.
در چند سال قبل در روزنامه نوشتند كه فرودگاه بين المللى دهلى تعطيل شد بر اثر
اينكه گاوى تشريف آورده بود در باند فرودگاه، به احترام گاو فرودگاه بين المللى
دهلى شش ساعت تعطيل گرديد تا به اراده خودش كنار رفت.
بيشتر مردمان از راه به در رفتند
لقد ارسلنا نوحاً و ابراهيم به تحقيق كه فرستاديم نوح
نبى را و ابراهيم خليل الرحمن را و بعد نبوت و كتاب را در نسل آنها قرار داديم
فمنهم مهتد يعنى قليلى از ذريه نوح و ذريه ابراهيم هدايت شدند و پذيرفتند
و كثير منهم فاسقون بيشترشان فاسق شدند تا الان هم چنين است. هميشه پيروان
شيطان در اكثريت بودهاند نسبت به پيروان رحمن. ماده پرست، شهوت پرست، دنيا پرست
چندين برابر خدا پرست بودهاند پارهاى از ايشان هدايت را پذيرفتند
و كثير منهم فاسقون بيشترشان متمرد شدند از اطاعت رحمن بيرون رفته داخل
شدند در اطاعت شيطان.
ثم قفينا على آثارهم برسلنا قفينا يعنى به عقب درآروديم
پشت سر نوح و ابراهيم، رسل خود را فرستاديم تمرد بشر مانع نشد كه ما ديگر پيغمبر
نفرستيم، پى در پى، پشت سر هم، پشت سر نوح و ابراهيم و ذريه شان رسل خودمان
فرستاديم.
سرگذشت مختصر حضرت مسيح (عليه السلام)
وقفينا بعيسى ابن مريم و در اين آخرى پيش از پيغمبر
اسلام، عيسى را فرستاديم و آتيناه الانجيل انجيل هم به
عيسى بن مريم داديم معلوم مىشود انجيل، اصلى داشته است يك كتاب آسمانى به نام
انجيل بوده است چون اهل اطلاع نقل كردهاند حضرت مسيح تا سن سى سالگى نبوتش آشكار
نبود از سن سى سالگى مبعوث به رسالت شد تا سى و سه سالگى سه سال اين بزرگوار مبعوث
به رسالت شد تا سى و سه سالگى سه سال اين بزرگوار انجيل بر او نازل مىشد به مردم
مىرسانيد. دوازده حوارى داشت كه يار و ياورش بودند، در اين سه سال در آبادى زندگى
نكرد، خانه نداشت، زن و فرزند نداشت، چراغش آفتاب بود فرشش خاك زمين بود و خوراكش
ميوه و برگهاى درختان بود. اين سه سال گذشت آخرش يهود عنود براى كشتنش محاصرهاش
كردند پس از محاصره يك نفر به نام يهودا از خود حواريين آمد پيش يهود به سى درهم
نقره عيسى را فروخت و آمدند دستگيرش كردند و تصميم گرفتند كه فردايش او به دار
بزنند.
مسيحىها مىگويند عيسى را بدار زدند بعد كه مرد او را پائين آوردند در همين بيت
المقدس دفنش كردند سه روز در قبر بود پس از سه روز زنده شد و سه روز به جهنم رفت كه
بعداً امتش به جهنم نرود.
انجيلى كه مال عيسى بود، مسيحىها آتش زدند و نابودش كردند سالها بعد ده بيست نفرى
كه اسمشان هست كتابى نوشتهاند الهامات خودشان را نوشتند و يا به قول من، خرافاتى
كه شيطان به دلشان انداخته بود به قلم آوردند. انجيلى كه الان هست انجيل آسمانى
نيست. توراتشان هم آسمانى نيست.
امروز روى كره زمين تنها كتابى كه قطعاً آسمانى است قرآن محمدى است. قرآن كتابى
است كه وحى صريح الهى كه بر قلب حبيبش و به زبان لطيفش جارى و پخش شد.
مسلمانان ملتزم خواندن و حفظ قرآن بودند
در صدر اسلام مأمور بودند كه هر كس مسلمان مىشد، قدرى از قرآن را حفظ كنند كه
قرآن دست نخورد يا بنويسد يا حفظ كند(455) در
صدر اسلام كسى كه مسلمان مىشد پيغمبر خدا مىفرمود: قدرى قرآن يادش بدهيد. نماز كه
مىخوانى بايد قرآن در نماز بخوانى. قرآن بايد در سينهها، در لوحها ثبت باشد تا
قيام قيامت كه هيچ وقت پيش نيايد كه اين قرآن نباشد در زمان پيغمبر قرآن از بر كردن
وظيفه بود. پيغمبر كه از دنيا رفت مسيلمه كذاب در يمامه طلوع كرد وى سحر هم داشت و
ادعاى پيغمبرى كرد عدهاى زياد از صد هزار بيشتر لشكر دورش را گرفتند از تمام
قبائلى كه ضد اسلام بودند تا پيغمبر از دنيا رفت ريختند اطراف مسيلمه كذاب و حقه
باز. اجمالاً لشكركشى كرد ابوبكر بر سر كار است پناهنده شد به اميرالمؤمنين (عليه
السلام)، آقا فرمود: لشكر بفرست از اسلام دفاع كن خدا نصرت مىدهد.
بالاخره مسلمين مجهز شدند براى جنگ با مسيلمه پس از جنگ خبر آوردند براى ابوبكر كه
هفتاد حافظ قرآن در اين جنگ كشته شدند. ابوبكر در خطبه نماز جمعه ناله كرد گفت: اى
مسلمانها اعلان خطر به شما مىكنم كار رسيده به اينجا كه در جنگ با مسيلمه هفتاد
نفر مسلمانى كه تمام قرآن از حفظشان بود، كشته شدهاند. در يك جنگ هفتاد حافظ قرآن
كشته شده است.
قرآن نور است، فرداى قيامت قرآن شفاعت مىكند، كلام خدا است، سعادت است. هر
خانهاى كه در آن قرآن خوانده شود، مثل ستارهاى كه از آسمان به زمين نور مىدهد
اهل آسمانها نور خانه را مىبينند. لعنت به خانه هائى كه در آن به جاى صداى قرآن
صداى آوازه ساز و رقص شنيده شود.
قرآن مجيد از اول نزولش(456) بايد در در
سينهها و در لوحها باشد، قرآن بايد بر زبانها جارى باشد زيرا قرآن ابدى است تا
قيامت بايد باشد نه يك كلمه از آن كم شود نه زياد.
الان در قرن چهاردهم هستيم به شما بشارت بدهم خصوصاً در كتابخانه مسكو و بعد از
مسكو كتابخانه ايتاليا قرآنهاى اسلام مال هر قرنى الان موجود است. قرآن كه به خط
اسدالله الغالب على بن ابى طالب (عليه السلام) در قرن اول نوشته شده. حتى قرآن كه
به خط زين العابدين (عليه السلام) بوده در همين كتابخانه مسجد جامع عتيق شيراز بوده
است. ازبكيها هنگامى كه بر ايران مسلط شدند، آن را بردند. بعداً تزارها آن را خريده
به مسكو بردند كه الان هم آنجا است.
قرآن زمان عثمان الان مسكو است تا در هر قرنى قرآنهائى كه نوشته شده همه را پهلوى
هم بگذارند يكى است(457) اين قرآنى كه الان هست
مطابق با قرآن جلو است همينطور مطابقت دارد تا زمان پيغمبر (صلى الله عليه و آله و
سلم) - مسلمانها قدر قرآن را بدانيد.
اجمالاً مسيحىها چيزى در دستشان نيست مىدانند كه انجيل حال، آسمانى نيست خودشان
هم مىگويند تمام اينها را كشيشها درست كردهاند، الان اين قرآن براى مسيحيت خطرناك
است لذا سعى دارند از بينش ببرند. چه ايرادهاى بيجائى كه به پيغمبر مىگرفتند و از
طرف علماء جوابهاى شفافى و كافى داده گرديد ولى اخيراً از صد سال رو به اين طرف با
خشونت مىخواهند قرآن را از بين ببرند. به دست خود مسلمانان، اسلام را بكوبند. الان
سالهاست انگليس از مسلمانها حكومت درست مىكنند و اسلام را مىكوبند. همين ايران ما
از پنجاه سال قبل انگليس مىداند اگر خودش بخواهد حكومت كند نمىتواند - اما
مىتواند پهلوى را بياورد كه عمامهها را بردارد، قرآنها را دور بريزد، در مدارس،
در دانشگاه، در پايگاهها - تدريس قرآن در فرهنگ ايران ممنوع شود، طرفدار قرآن را كه
علماء هستند بايد بكوبند تا بتوانند قرآن را از بين ببرند.
نخست وزير انگليس قرآن را برداشت و گفت: تا اين كتاب و علماء در بلاد اسلامى هستند
ما قدرتى نداريم، مسيحيت رنگى ندارد، نقشى ندارد، با بودن قرآن، كسى انجيل بخواند
واقعاً مسخره است. يك صحفه قرآن بخوانيد يك صفحه هم انجيل يا تورات يك مشتى قصههاى
خرافاتى. كاش قصه بود، تهمتها، دروغها، نسبت به سحر و جادو به سليمان دادن. نسبت
زنا به پيغمبرشان دادن. نوشتهاند نوح با دخترش زنا كرد!! لعنت خدا بر نويسندهاش.
اميدواريم از حالا موقع ذلت آنها باشد و عزت قرآن و طرفداران قرآن.
41
بسم الله الرحمن الرحيم
ثم قفينا على آثارهم برسلنا و فقينا بعيسى ابن مريم و آتيناه
الانجيل و جعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة و رهبانية ابتدعوها ما كتبناها
عليهم الا ابتغاء رضوان الله فمارعوها حق رعايتها فاتينا الذين آمنوا منهم اجرهم و
كثير منهم فاسقون(458)
هرگز خالى از حجت نيست
پروردگار عالم هيچ وقت زمين را خالى از حجت و خالى از رهبر و امام نگذاشته است، آن
كسى كه رهبرى كند بشر را و به سعادت برساند، پيغمبر پشت سر پيغمبر در جاى ديگر
مىفرمايد يا مىفرمايد ارسلنا رسلنا تترى
فقينا على آثارهم برسلنا اول نوح، ذريه نوح دوم ابراهيم، ذريه ابراهيم و بعد
مىفرمايد قفينا يعنى پشت سر ابراهيم
بعيسى ابن مريم عيسى را فرستاديم.
در روايت دارد كه حضرت جواد (عليه السلام) بيرون منزل بود يك مرتبه آقا متوجه شد
كه حالت هيبتى پيدا كرد، گريان شد رفت توى منزل فرمود پدرم را در خراسان كشند بعد
از حضرت جواد پرسيدند آقا از كجا دانستى، فرمود: عظمت و هيبتى از عالم اعلاء بر من
نازل گرديد، به تعبير ديگر منصب امامت را خدا به من داد.
غرض: ارسلنا رسلنا تترى - ثم قفينا على آثارهم برسلنا تا
اينكه بشر نگويند كه خدايا چرا براى ما رهبر قرار ندادى، خواه پيغمبر باشد يا امام
يا نايب امام، نايت امامى كه پى به كليات برده باشد فقيه باشد، حجت خداست، بر خدا
واجب است حجتش را معرفى كند و اين حجت موقوف به تبعيت ملت است گر ملت حاضر شدند
براى تبعيت، بر امام يا نايب امام واجب است علاوه بر اين كه احكام خدا را به ملت
برساند، زمام امورشان را نيز به دست بگيرد.
شكر خداى را كه نايب را معرفى كرد، حجت خود را براى ملت معرفى فرمود منت بزرگى بر
ايران گذاشت كسى كه نايب حجت خدا است خليفه خليفه الله هست الامام خمينى است.
مهربانى در نصارا به تبعيت از مسيح
وجعلنا فى قلوب الذين اتبعوه رافة و رحمة
خصوصيتى دارد جناب مسيح كه البته مختصرش در اوست و تمامش در پيغمبر آخرالزمان است،
و آن خصوصيت اين است كه هر كس تابع مسيح شد، از آثارش اين است كه از لطافت مسيح
(اگر راست بگويند، به واسطه صدقشان) بر آنها اثر مىكند در بينشان رأفت و رحمت پيدا
مىگردد به عكس يهود، حتى به خودشان هم رحم ندارند يهود در بين ملل روى كره زمين،
قبيحترين و شديدترين و بى عاطفهترين و بى مهرترين ملل هستند حتى به اولاد و به
رفيقش، به هيچ كس مهر ندارند، جز به ماديات و پول و ثروت و رياست به چيزى
نمىانديشند.
دين موقعى درست مىشود كه جانت بر كف، در راه خدا بدهى نه اينكه عقب شهرت بگردى،
لعنت به تو، اى مسلمان اگر عقب شهرت بگردى، كه از اسلام دورى، واى به كسى كه براى
رياست، كار كند، دين خلق را آتش مىزند.
روايت مىفرمايد: به گله چوپان اگر گرگى حمله كند چه بر سر گله مىآورد؟ حب رياست
دين آدمى را مىبلعد، رياست بر دو قسم است، رياست شيطانى و رياست رحمانى كه قصدش
اين باشد خدمتى به دين اسلام كند اداره مملكت كند، اين بسيار خوب و از بزرگترين
عبادات بشمار مىرود.
پيدايش رهبانيت در نصارا
گفتيم كه نبوت و رهبرى در سلسله جليله انبياء و اوصياى آنها از اول خلقت آدم تا
كنون متصل بوده است هيچ وقت زمين خالى از رهبر الهى نبايد باشد اگر روى كره زمين دو
نفر آدم بيشتر نباشد يقيناً يكى امام و ديگرى مأموم است.
ثم ارسلنا رسلنا تترى پشت سر يكديگر، پيغمبر پشت سر
پيغمبر تا زمان عيسى بن مريم كه گذشت نصارا يعنى پيروان مسيح مبتلا شدند به سلطان
يهود كه يهود هم تصميم گرفت نسل مسيحيت را منقطع كند هر چه مسيحى است از بين ببرد و
بكشد، مخالفت كرد با مسيحيين، آنها هم آماده جنگ شدند و جنگيدند وعده زيادى كشته
شدند مرتبه دوم باز جنگ شد مرتبه سوم كثيرى از نصارا كشته شدند و قليلى باقى ماندند
كه به يكديگر گفتند: اگر ما بمانيم و باز جنگ پيش بيايد ما هم كشته مىشويم و يك
نفر مسيحى پيدا نمىشود بهتر آن است كه ما هر كداممان در گوشهاى از صحرا زندگى
كنيم و صومعهاى درست نمائيم مشغول عبادت شويم تا وقتى كه آن پيغمبرى كه عيسى بن
مريم به ما خبر داد بيايد(459) در صومعهها
مىمانيم تا احمد بيايد و براى همه ما فرج گردد و كثيرى از سوريه و لبنان و عراق
آمدند مدينه و انتظار احمد را مىكشيدند.
و رهبانته ابتدعوها ما كتبناها عليهم ما برايشان واجب
نكرده بوديم كه رهبانيت اختيار كنيد چنين كردند الا ابيغاء رضوان
الله نسبت بما كتبناها عليهم استثناى منقطع است
معنايش چنين مىشود ابتدعوها ابتغاء رضوان الله اينها
براى اين است كه رضاى خدا كسب كنند، دينشان محفوظ بماند آثار مسيح از بين نرود،
رفتند صومعه نشين گرديدند، رفتند رهبانيت اختيار كردند، از خلق كناره گرفتند يعنى
ابتداء كه رفتند براى صومعه نشينى براى طلب رضاى خدا بود براى حفظ دينشان بود و
بنابر اينكه استثناء متصل باشد كه ما كتبنا عليهم الا ابتغاء
رضوان الله يعنى مگر اينكه طلب كنند رضوان خدا را يعنى امر وجوبى ما به
اينها نكرديم مگر وابتغاء رضوان الله جز به دست آوردن
خشنودى خدا كه كناره گرفتند و صومعه نشينى كردند ولى فمارعوها حق
رعايتها .
اين صومعه نشينى و مشغول عبادت شدن خيلى مقام است، مقام انقطاع الى الله هست يعنى
بشر از همه بريده، از شهوات، از خوشيها، زندگى در شهر، از همه قطع اميد كردن حتى زن
و بچه، بايد خيلى رعايت اين مقام كرد.
ولى فمارعوها حق رعايتها آقايان مسيحيها رفتند راهب
شدند، صومعه نشينى كردند مقام شامخى را به دست آوردند ولى وااسفا خيانت كردند به
اين مقام، خيانتهايشان را قرآن به طور ادب ذكر مىكند لكن ببينيم اينها چكار كردند،
خدا مىفرمايد خلاف صومعه نشينى بود.
چرا به محمد (صلى الله عليه و آله و سلم) ايمان
نياورديد؟
اول: اينها مگر نرفتند از شهر كنار بگيرند كه دينشان درست بشود تا وقتى كه احمد
بيايد؟ يك دفعه به فاصله ششصد سال (فاصله بين مسيح و رسول الله) پس از ششصد سال كه
بعضى از رهبانها دوم و سوم بودند شايد از درجه اول هم باقى مانده بودند كه ناگاه
آقايان صومعه نشينها پيغمبر كه آشكار شد آنچه را كه به اينها گفتند اوصاف پيغمبرى
كه در انجيل است همين است، عده زيادى از مسيحيها گفتند خير هنوز نيامده، اين احمد
نه آن احمد است، چرا منكر شدند؟ زيرا مقامشان بريده مىشد چون هر مسيحى بود به
اينها توجه مىكردند، هدايا و تحف مىآوردند، احترام و اكرام مىكردند اينها راهب
مسيحى هستند آن وقت بگويند پيغمبرتان آمده تمام برويد مدينه چنين چيزى نمىشود،
زيرا آدم رياستطلبى خيلى سخت است دست از رياست بردارد.
انجام وظيفه نكرد كثير منهم فاسقون فاسق شدند، حب دنيا،
حب رياست، آنها را به آتش كشانيد، اى كاش موافقت نكرده بودند بلكه آماده جنگ با
رسول خدا شدند.
مسجد ضرار و ابوعامر راهب
مثل ابوعامر كه راهب زاهد صومعه نشين بود، رسول خدا كه وارد مدينه شد مردك ديد كه
دسته دسته از مردم به طرف احمد به مسجد قبا(460)
مىروند.
اين مسجدى كه در مدينه با ورود پيغمبر تأسيس شد و رسول خدا نماز مىخواند، قبيله
نزديكش هم همچشمى كردند و مسجدى براى خودشان درست كردند رفتند ابوعامر را آوردند
آنجا مقابل رسول الله براى خودنمائى كه چرا آنها مسجد داشته باشند ما نداشته باشيم
و بالاخره بعد هم، امر شد به رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) كه اين مسجد را
خراب كنيد(461) مسجد وقتى مسجد است كه براى خدا
ساخته شود اگر براى نمايش شد بايد خراب كرد بايد آتش زد اين چنين مساجدى را مسجد
يعنى محلى كه براى خدا بنا شود نه براى جلوه دادن قبيله، رسول خدا هم به چند نفر از
اصحاب دستور داد، رفتند همه را آتش زدند و اثرى از اين مسجد نماند زيرا براى راهب
مسيحى بود.
تحريكات ابوعامر و مرگ در تنهائى
فمارعوها حق رعايتها پيش از آمدن رسول خدا (صلى الله
عليه و آله و سلم) همين ابوعامر راهب مىگفت بايد منتظر بود احمد بيايد حالا كه
احمد آمده مىگويند نه اين خودش نيست، تا جائى كه خودش بى شرف آمد پيش رسول خدا
(صلى الله عليه و آله و سلم) گفت: يا محمد تو چه مىگوئى و چه حرف تازهاى دارى؟
فرمود دين حنيف ابراهيم خليل. آن بى شرف هم گفت كه من هم مثل تو هستم، من هم دين
حنيف ابراهيم دارم. پيغمبر فرمود: تو چنين نيستى، تو مخلوط كردهاى. مردك هم قهر
كرد و از پيش رسول خدا رفت و شروع به لشكركشى كرد و موقعى كه رسول خدا اظهار دلتنگى
كرد رسول خدا نفرينش كرد فرمود (خلاصه روايت شريفه) از خدا مىخواهم هر كدام از من
و تو دينمان از طرف خدا نيست، خداوند در تنهائى ما را هلاك كند. خودش هم گفت الهى
آمين. بالاخره شروع به تبليغ بر عليه رسول خدا كرد. احزاب از جمع آورى كرد تا جائى
كه خودش را رساند به شام. از شام كه مركز يهود بود، شاميان را تحريك مىكرد كه
لشگركشى كنند. در مقابل رسول خدا به هر حال در مسافرت شامش از قريهاى كه به قريه
ديگر مىرفت در بيابان تنها افتاد و به جهنم واصل گرديد.
گناه بخشى خيانتى برتر
فمارعوها حق رعايتها ديگر از خلاف كاريهاى رهبانها، گناه
بخشى خود را خدا يكى كردن اين خيلى عجيب است مردك تو آمدى كه عبادت خدا بكنى ولى
حالا هر كس آمده و گفت گناه كردم چند مثقال طلا مىگيرى و مىگوئى برو كه بخشيدمت.
تو خودت بايد در خانه خدا بيائى بگوئى الهى العفو، خدايا مرا بيامرز، آن وقت به كسى
ديگر مىگوئى برو كه آمرزيدمت! اين گناه بخشى كه از همان سابق كه راهب شدند، رهبانى
را اختيار كردند، دانايانشان نسبت به امتشان گناه بخشى را رواج دادند!
يكى از رفقا چند سال قبل گفت در كليساى فرانسه براى تماشا به قسمت گناه بخشى رفتم،
ساختمان مفصل عجيبى كه چندين طبقه داشت و چقدر طولانى و موقف، موقف داشت. عدهاى
نشسته بودند با ميز و قلم و كاغذ. گناهكار بدبخت آنجا مىآيد، اول گناهش را به
اينها مىگويد آنها هم گناه را مىنويسند نوشته را به دستش مىدهند مىگويند برو
طبقه فلان. نامه را مىدهد، آنها هم به مواقف ديگر مىبرند وقتى برمىگردد نوشته
شده است كه مثلاً صد دلار بده، تا گناهش چقدر باشد. اين پول را در بانك همانجا به
حساب مخصوص مىريزد و رسيدش را مىگيرد محل ديگر مىآيد بعد بايد برود محل آخرى
آمرزش نامه را بگيرد و قشنگ مىنويسد: جناب پاپ شما را آمرزيد و من مىگويم: خيلى
غلط كرد. خودت را چه كسى مىآمرزد؟ تو كيستى كه چنين غلطى كنى!
دكان بهشت فروشى را بست
آفرين به مرد اصفهانى، رحمت خدا بر او باد، چند سال قبل، گفتند يك نفر اصفهانى
زرنگ در رم از برنامه گناه بخشى خيلى ناراحت شده مىبيند عجب است كار اينها، يكى
گناه بخشى و ديگر بهشت فروشى، نقشه خوبى كشيد به هر نحو بود خودش را به پاپ رسانيد
گفت من آمدهام امروز همه جهنم را از شما بخرم چند مىفروشى؟ گفت مگر كسى جهنم را
مىخرد! گفت آقا شما مالك هر دو هستيد، من مىخواهم جهنم را بخرم، قبول نكرد، گفت
آقا شما پول را بشناس بالاخره قبول كرد گفت تمام جهنم را بدون اينكه وجبى از آن كم
باشد او هم گفت مثلاً صد هزار دلار تا گفت، اصفهانى هم قبول كرد مثلاً صد هزار دلار
داد و سندى هم گرفت كه نوشته شده بود ششدانگ جهنم را جناب پاپ به اين جناب اصفهانى
به صد هزار دلار فروخت و تصويب شد و اين سند را گرفت و امضاى پاپ را هم گرفت اعلانى
به ديوارها چسبانيد ايها الناس آقايان مسيحيها از اين به بعد جهنم ملك مطلق من است،
من هيچ كدامتان را راه نمىدهم و نمىگذارم هيچ گناهكارى پا توى جهنم بگذارد
بالاخره كم كم دكان جناب پاپ بسته شد فهميد كه اين اصفهانى چه كلاهى سرش گذاشته است
هر چه فرستاد كه بيايد و سند را فسخ كند حاضر نگرديد تا اين روسياهى باشد تا روز
قيامت.
پيشرفت كمونيست نتيجه خرابى كليسا
فمارعوها حق رعايتها صومعه نشينها مراعات حق روحانيت را
نكردند ما ديگرى درآوردند، ثروت اندوزى پيش گرفتند حتى چندين سال پيش در مجلهاى
خواندم كه در ايتاليا تلفن جلو پاپ هم از طلاست از جهت شهوت مكرر نقل شده است
دخترهاى تارك دنيا كه رفتند راهبه بشوند زير دست عابدهايشان بچه دار شدهاند
كثافتكاريهايشان زياد شده است.
اهل اطلاع نوشتهاند كمونيستى كه چند سال است روى كره زمين پا گرفته از نكبت كليسا
است از بس كليساى مسيحيت كثافتكارى كرد، مردك كمونيست در مسكو مىنويسد دين، تسكين
و تخدير ملتهاست، آيا كسى هست بگويد بى مروت اين دين مسيحى است، يك سرى هم به اسلام
بزن تا بفهمى دين كدام است.
روح الله زمان ما خمينى است
فقط شما كليساها را ديدهايد، يك سرى هم به مسجدهاى مسلمانها بزنيد روح كل روحانيت
آيت الله العمظمى امام خمينى را ببينيد، وقتى ايشان چندى در فرانسه تشريف داشتند،
شنيدهايد از اطراف، مسيحيها مىآمدند ببينند آقائى كه سى و پنج تابعش هستند، آقائى
كه نه تكيه به شوروى و نه به آمريكا دارد كيست؟ وقتى مىآمدند مىديدند پيرمردى است
چند متر عمامه بر سر، عبائى هم بر دوش دارد نه كاخى نه قصرى نه نوكرهاى غلاظ و
شدادى، انگشت حيرت به دندان مىگرفتند.
در مجلهاى نوشته بود كه شخصى (اسمش يادم رفته است) پس از آنكه از آمريكا به
فرانسه رفت و وقتى از او پرسيدند آن آقا كه بود؟ آن خمينى كه بود و چه مردى بود:
گفت، آن مسيحى را كه مدتها مىپرستيدمش، در فرانسه امروز خدمتش مشرف شدم، روح الله
هست السلام على عيسى روح الله.
مىفرمايد: كثير منهم فاسقون بيشترشان دشمن اسلام و فاسق
شدند.
على (عليه السلام) سنگ عظيم را بلند و پرتاب نمود
در غزوه صفين اميرالمؤمنين (عليه السلام) با لشكرش حركت مىفرمود كه در بين لكشرش
مالك اشتر است در محوطهاى لشكر فرود آمدند كه تدارك آذوقه كنند مالك آمد پيش
اميرالمؤمنين على (عليه السلام) گفت يا على اين وادى خشك است و آبى نيست فرمود تفحص
كنيد آنها هم رفتند كيلومترها از چهار سمت آمدند گفتند يا على يك قطره آب پيدا
نمىشود لشكر نمىتواند وقوف كند گويند خود على حركت كرد چند قدم پيش آمد رسيد به
يك نقطهاى فرمود اينجا را بكنيد آنها هم با كلنگ و بيل شنها را عقب زدند. رسيدند
به يك سنگ عظيم سياه رنگى، در يك روايت نوشته شده است يك صد نفر آماده بيرون آوردن
سنگ بودند همه كمك كردند اين سنگ را بتوانند ذرهاى جابجا كنند ديدند نمىشود آمدند
عقب اميرالمؤمنين كه يا على آنجا كه گفتيد بكنيم ديديم سنگى است كه كنده شدنى نيست
خود على (عليه السلام) تشريف آورد دست ولايت زد زير سنگ آن را بلند و پرتاب كرد
فرمود هر چه مىخواهيد آب برداريد مشكها را پر كردند و هر كه چه داشت پر كرد بعد
خود اميرالمؤمنين سنگ را برداشت و دوباره گذاشت سرجايش و بعد هم فرمود خاك و شن هم
بريزيد سرجايش، ريختند فرمود حركت كنيد، حركت كردند مقدارى كه رفتند فرمود آنجائى
كه آب برداشتيم كدامتان بلديد همه گفتند ما مىدانيم كجا بود آقا فرمود: بيائيد و
نشانم بدهيد كه كجا هست، اميرالمؤمنين با لشكر برگشتند هر چه گشتند پيدايش نكردند.
راهب به دست على (عليه السلام) مسلمان شد
در اين اثناء يك نفر راهب، ديرنشين كه در اين صحرا صومعهاى درست كرده بود به سرعت
در برگشتن اميرالمؤمنين خودش را رسانيد شايد سر اينكه على برگشت بهانه جاى آب بود
حقيقتش مىخواست آن راهب را دستگيرى كند.
بالاخره على برگشت راهب هم خودش را رساند به على (عليه السلام) تا رسيد گفت:
كدامتان بوديد اين سنگ را برداشتيد، كدامتان بوديد آب از اينجا برداشتيد؟ گفتند
آقاى ما على (عليه السلام) بود گفت اين آقا كيست گفتند وصى پيغمبر آخرالزمان محمد
مصطفى (صلى الله عليه و آله و سلم) اجمالاً روى دست و پاى اميرالمؤمنين (عليه
السلام) افتاد گفت آقا من در اين قسمت از صحرا كه هستم صومعه از من نيست از عالم و
راهب قبل از من است و آن عالم هم از چند صد سال قبل است. همينطور به ما رسيده كه در
اين قسمت از صحرا چشمه آبى است كه اين چشمه آب را هيچكس نتواند كشف كند مگر وصى
پيغمبر صد سال است ديرنشينها اينجا ماندهاند و به آرزو نرسيدهاند مردند، من هم
سالها اينجا ماندم شبانه روز چشم به راه بودم كجاست آن آقائى كه بيايد و اين نشانه
را از او بگيرم و چشمه را به دست او روان ببينم، حالا به مراد رسيدم، الحمدلله،
بيعت كرد و گفت: آقا ممكن است مرا هم، همراه ببريد؟ فرمود ما مىخواهيم برويم جنگ
گفت آقا من هم آرزو دارم جانم را بدهم جان باشد كه فداى قدم دوست
كنم بالاخره آمد همراه آقا در غزوه صفين شهادت نصيبش شد خود حضرت
اميرالمؤمنين هم را كفن و دفن كرد.
راهبى هم، در راه شام است، در يكى از منازل راه شام وقتى كه سر عزيز زهرا حسين
مظلوم را مىآوردند راهب از دور تا چشمش به سر بريده افتاد ديد عجب نورى از اين سر
متصاعد است اين بشر عادى نيست، اين الهى است از همانجا سراسيمه از صومعه بيرون آمد
پرسيد رئيس اين قوم كيست؟ يا شمر يا خولى هر كدام از اشقياء بودند پرسيد شما امشب
اينجا هستيد؟ گفتند بله، گفت ممكن است سر بريده را بدهيد به من مهمان من باشد؟
گفتند ما چنين كارى نمىكنيم اين سر، عزيز است، ما مىخواهيم به واسطه اين سر
جايزهها بگيريم، گفت من متعهد مىشوم تمام دارائيم كه دوازده هزار درهم است بدهم
يك شب سر حسين مهمان من باشد بالاخره دوازده هزار درهم را نقد داد و سر مقدس را
آورد، الله از اين شب و از اين سر و از اين راهب كه چه راز و نيازهائى كه داشتند
مىگفت كه مىدانم تو بزرگى آقا، آقاى من تو مظلومى، گريهها و نالهها داشت.
42
بسم الله الرحمن الرحيم
يا ايها الذين آمنوا اتقوا الله و آمنوا برسوله يوتكم كفلين من
رحمته و يجعل لكم نوراً تمشون به و يغفر لكم و الله غفور رحيم. لئلا يعلم اهل
الكتاب الا يقدرون على شىء من فضل الله و ان الفضل بيد الله يوتيه من يشاء والله
ذوالفضل العظيم(462) .
شما كه باور كردهايد بپرهيزيد
يا ايها الذين آمنوا تقوالله اى كسانى كه ايمان آورديد،
قبول كرديد، گفتيد ما را خدائى است، بر خلاف ماديين كه منكر خدا هستند و بشر را
مانند علف خودرو خيال كردهاند، عالم هستى را بدون صاحب پنداشتند، گويند همينطور
خودش مىچرخد بدون اينكه چرخاننده داشته باشد، بدون اينكه علم مطلقى فوق اين دستگاه
باشد و حال آنكه اثر الاقدام تدل على المسير جاى پا دلالت
مىكند كسى از اينجا رد شده است، يا مثال ديگرى كه پيره زالى مىريسيد مروى است
رسول خدا رد شد ايستاد فرمود تو را چه دليلى است بر صانع عالم؟ گويند پيره زال تا
شنيد دستش را از ريسيدن برداشت يعنى يا رسول الله چرخ به اين كوچكى تا دست من با آن
نباشد حركت نمىكند، اين چرخ عالم وجود، آن منظومه شمسى تا قدرتى نباشد چطور
مىچرخد آن هم با چه نظم و ترتيبى، واقعاً هر كس منكر خداى عالم گردد از هر حيوانى
پستتر است، نمىخواهد بفهمد والا وجدانش گواه بر آن است مكرر بنده اين معنى را
مثال زدهام.
مثلاً شما زحمت بكشيد كوزهاى درست بكنيد آن وقت كسى بگويد چه كوزه خوبى شده است!
سيل آمده شلها به هم خورده بعد آفتاب خورده خودش شده كاسه يا كوزه آيا دوستى توى
سرش مىزنى يا نه؟
مىگوئى بيمروت كاسه را مىبينى كاسه ساز را منكر مىشوى ساعت را مىبينى ساعت ساز
را منكر مىشوى، آدم را مىبينى آدم ساز را منكر مىشوى، حيوان و گياه و آفتاب را
مىبينى و سازندهشان را منكر مىشوى؟ اجمالاً مطلب آشكار است.
ملاحظه حضور حق هنگام گناه
يا ايها الذين آمنوا اى آنهائى كه تكان خورديد، آدم
شديد، فهميديد خدائى داريد، فهميديد آفرينندهاى داريد - اين ايمان تا اين حد خوب.
اما: شما را به منزل نمىرساند بايد تكانى بخوريد برويد جلوتر تا برسى
بتقوى الله زياد در قرآن كريم ذكر گرديده است يعنى صرف اينكه گفتى خدائى
است اين ايمان نمىشود تو را از جهنم نجات نمىدهد وقتى تو را به سعادت مىرساند كه
ملاحظه حضور خدا را داشته باشى.(463)
تقوى الله يعنى ملاحظه حضور حق در تمام مشكلات، حلال
مشكلات خدا است نه خودت و نه ديگرى، تا خدا چه خواهد در برابر بچهاى گناه نكرده و
حياء مىكنى ولى ملاحظه حضور خدا را ننموده و گناه مىكنى و خجالت هم نمىكشى!.
در زمانى كه كنى قصد گناه
شرم دارى ز گنه در گذرى
شرم بادت ز خداوند جهان
|
|
گر كند كودكى از دور نگاه
پرده عفت خود را ندرى
كه بود واقف اسرار نهان
|
تقوى در همه طبقات بايد پيدا شود
يا ايها الذين آمنوا اى كسانى كه ايمان آوردهايد
اتقوا الله خودخواهى نكنيد، خلاف وظيفه بندگى نكنيد، خودتان را مقابل خدا
قرار ندهيد، علو، نداشته باشيد(464) كبر نكنيد،
اتقوا الله آقائى كردن خلاف تقوى الله است، تمام بايد بگوئى
انا عبدك الذليل الضعيف بايد در برابر عظمت خدا، خودت را از هر حقيرى حقيرتر
بدانى، همه حقيرند، همه عبدند، بزرگ خداست، تقوى الله
يعنى در هر حال خودت را بنده بدانى، علو، نداشته باشى.
در مرض موت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) چند روزى كه بسترى بود در جلد
ششم بحار است، حجره از انصار پر شد رسول خدا هم تب شديد داشت، خداحافظى كرد جملات
آتشينى گفت، يك كلمهاش را هم من امروز مىگويم.
اوصيكم بتقوى الله... اى مسلمانها بيست و سه سال محمد
زحمت كشيده دين را تا اينجا آورد به هوش باشيد پس از من تقوى را از دست ندهيد،
مسلمانان حالا موقع تقوى است.
پيغمبر اين را فرمود اما وااسفا روز بعدش يك دفعه علو روى كار آمد، انصار، مهاجر
با هم جمع شدند در سقيفه كشمكش شد انصار گفتند ما اهل مدينهام، ما انصار رسول الله
هستيم، اگر ما نبوديم اسلام نبود، بايد خليفه از ما باشد.
مهاجرين گفتند ما جلوتر از شما هستيم: جلوتر از شما اسلام را پذيرفتيم، بايد خليفه
از ما باشد! زدند توى سر يكديگر، اوس و خزرج آمدند ميدان، گروه ثالثى پيدا شدند
گفتند: خليفه از ما بايد باشد، از همان اول علو در كار بود، انصار مىخواستند بروند
بالا دست مهاجرين فقط كارشان جلو بردن خودشان بود.
آخر از چه عقب نيفتيد از دنيا يا آخرت؟ مسلمانان نبايد طالب دنيا باشند كه بخواهند
عقب نيفتيد اگر آخرت است اين چيزها در آن نيست تو بايد براى خدا كار كنى، مىخواهد
اسمت باشد يا نباشد بايد دلت بخواهد اسلام بلند شود، علو، ضد تقوى است.
خدا كند تقوى الله در تمام طبقات واقع گردد، به خدا فكر كنيد، خدا را از ياد
نبريد، عاريه بودن سروسامانت يادت نرود.
بيائيد و ننگ اسلام نشويد، خانمها عفت شما امروزه خيلى قيمت دارد تا بتوانيد
خودتان به ميل خودتان عفتتان را نگاهداريد بدون اينكه كسى به شما حرفى بزند،
مزاحمتى كند همه و همه به سوى تقوى الله برويم.
در روايتى دارد وقتى خدا اراده خيرى به شخصى كند، در وجود خودش واعظى قرار مىدهد،
خدا خواسته كه ملت ايران بزرگ و معنوى شود. لذا هر فرد فردى اميدوارم در وجود
خودشان واعظى باشد.
اى زن اگر سر و سينهات باز باشد بدان كه شيطان با تو است، خطرى بالاتر از آن براى
تو نيست، غرض آن است كه اتفوا الله، از خدا بترسيد.
پىنوشتها:
452) فلبث فيهم الف سنه الا خمسين عاماً
سوره عنكبوت، آيه 14
453) اتعبدون ما تنحتون .
454) فسبحان الذى بيده ملكوت كل شىء و اليه ترجعون .
سوره يس، آيه 83
455) فاقروا ما تيسر من القرآن .
سوره مزمل، آيه 20
456) بل هو آيات بينات فى صدور الذين أوتوا العلم .
سوره عنكبوت، آيه 48
457) انا نحن نزلنا الذكر و انا له لحافظون .
سوره حجر، آيه 9
458) سوره حديد، آيه 27.
459) و مبشراً برسول يأتى من بعدى اسمه احمد .
سوره صف، آيه 6
460) لمسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه.
سوره توبه، آيه 108
461) مسجداً ضراراً و كفراً و تفريقاً بين المؤمنين و ارصاداً لمن حارب الله و
رسوله من قبل.
سوره توبه، آيه 107
462) سوره حديد، آيه 29 .
463) توضيح اين مطالب در ضمن آيه هفت همين سوره كه آمنوا بالله و رسوله و انفقوا
مما جعلكم مستخلفين فيه - فالذين آمنوا منكم و انفقوا لهم اجر كبير در صفحه 145
تا 168 در ضمن تفسير همين آيه فوق ذكر شده است.
464) تلك الدار الاخره نجعلها للذين لا يريدون علوا فى الارض ولا فساداً .
(((سوره قصص، آيه 83