گفتمان يا جدل و استدلال در قرآن

نصرت الله جمالى

- ۶ -


وفد ثقيف گفتند: يك سال به ما مهلت بده تا هداياى خدايان خود را ضبط كنيم ـ هدايايى كه بت‏پرستان براى بت لات در طائف مى‏آوردند ـ وقتى آن‏ها را جمع كرديم، بت‏ها را مى‏شكنيم و اسلام مى‏آوريم. پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نزديك بود اين خواست آن‏ها را بپذيرد و به آن‏ها مهلت دهد كه آيه نازل شد.(1) معلوم نيست، راويان از كجا نيت پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را براى اين مهلت دادن، متوجه شده‏اند. به‏نظر مى‏آيد خودشان اضافه كرده‏باشند. مسلماً پس از اصرار آن‏ها، لحظه‏اى كه پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله مكث كرده، چنين برداشتى شده‏است؛ نمى‏شود پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يك دفعه پاسخى به آن‏ها بدهد، لذا اين بخش از سخن راوى را نمى‏توان پذيرفت؛ آن هم پيامبرى كه از كودكى، نفرت بت‏ها را در دل داشته‏است. افزون بر اين، در داستان قبلى آمد كه رسول‏اللّه صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بلند شد و وضو گرفت؛ همان بلند شدن ،نشانه‏ى مخالفت با خواست آنها را مى‏رساند.

ثانياً،آهنگ آيه‏ى لَولا أن ثَبَّتناكَ با آهنگ آيات سوره‏ى نجم فرق مى‏كند كه عدم همزمانى نزول آنها را با هم نشان مى‏دهد.

ثالثاً، آيه‏ى مذكور مى‏گويد آن‏ها، «كادوا» ـ كادَ و يَكادُ از افعال مقاربه، به معناى «نزديك بودن وقوع خبر» مى‏باشد ـ يعنى: آن‏ها نزديك بود تو را فريب دهند. در حقيقت مى‏گويد: «فريب نخوردى، نزديك بود فريب بخورى»؛ در حالى كه داستان ساختگى غرانيق، از مرز نزديك بود گذشته و پيامبر را فريب خورده‏مى‏داند؟! زيرا الفاظى غير از آيات خدا را بر زبان رانده‏است؟! و جايى نمى‏ماند كه آيه بگويد و اِن كادوا، بلكه بايد مى‏گفت «فَتَنوك» نه اين‏كه بگويد و اِن كادوا لِيَفتِنونَكَ.

بنابراين ملاحظه مى‏شود ابتداى متن آيه با اين افترا بر پيامبر همخوانى ندارد تا چه برسد همه آيات مذكور كه لَولا ثَبَّتناك در آن هست، يعنى اگر تو را ثابت‏قدم نكرده‏بوديم. اگر پيامبر ثابت‏قدم نشده‏بود، حرف‏هاى ناسنجيده آن‏ها را تا اندازه‏اى مى‏شد پذيرفت؟! ولى جايى كه همين آيات به ثبات‏قدم پيامبر اكرم اشاره دارد، ديگر هيچ عقل سليمى آن

را نمى‏پذيرد. همين نكته را "محمد حسنين هيكل" مى‏گويد: «تمسك جستن به آيه‏ى لولا ان ثبتناك ... نتيجه‏ى معكوس مى‏دهد؛ زيرا آيه از وقوع لغزش حكايت نمى‏كند بلكه از ثبات پيامبر كه مورد عنايت پروردگار قرار گرفته‏است، حكايت دارد. اما آيه‏ى تَمَنّى هيچ ربطى به افسانه‏ى غرانيق ندارد.»(2)

آيه‏ى ديگرى را كه در اين افسانه استفاده كرده‏اند، و به قول «هيكل» ربطى به موضوع افسانه ندارد، بار ديگر ذكرمى‏كنيم:

ـ و ما أرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ و لا نَبيٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّى ألقَى الشَّيطانُ في اُمنيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ ما يُلقِي الشَّيطانُ ثُمَّ يُحكِمُ اللّهُ آياتِهِ واللّهُ عليمٌ حكيم:(3) پيامبرى را پيش از تو نفرستاده‏ايم مگر آن كه خواسته‏اى داشته‏باشد كه شيطان در خواسته‏ى او القاءاتى نموده ولى خداوند آن القائات را از ميان برده، پايه‏هاى آيات خود را مستحكم مى‏سازد.

ملاحظه مى‏شود كه طبق آيه، شيطان در آرزوى پيامبران القاءاتى دارد يعنى كارى مى‏كند كه آرزوى پيامبران برآورده‏نشود. آرزوى پيامبران ـ به‏ويژه پيامبراسلام ـ چيست؟ هر پيامبرى آرزو دارد كه همه‏ى مردم را موحد بنمايد و از جهنم برهاند ولى مگر شياطين مى‏گذارند، شياطين نمى‏خواهند هيچ‏كس به پيامبران ايمان آورد به همين جهت عده‏اى را از اين آرزوى پيامبران دور مى‏كنند؛ به كفر، نفاق و شرك مى‏كشانند. استاد معرفت در ذيل همين آيه مى‏فرمايد: «آيه‏ى فَينسَخُ اللّهُ ما يُلقِي الشَيطان گوياى اين حقيقت است كه هر صاحب شريعتى در اين آرزوست تا كوشش وى نتيجه‏بخش باشد، اهداف و خواسته‏هاى او جامه‏ى عمل بپوشد، كلمة اللّه در زمين مستقر شود ولى شيطان در راه تحقق اين اهداف عالى سنگ‏اندازى مى‏كند، سد راه بوجود مى‏آورد: ألقَى الشَّيطانُ في أُمنيَّتِهِ ولى اِنَّ اللّهَ قويٌّ عزيز(4) و اِنَّ كَيدَ الشَّيطانِ كانَ ضعيفاً(5) پس هر چه ابليس در اين راه تلبيس كند خداوند آن را در هم شكسته: بَل نَقذِفُ بِالحقِّ عَلَى الباطلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا هو زاهقٌ(6)، تمامى آن‏چه را رشته است از هم مى‏گسلد: فَيَنسَخُ اللّهُ ما يُلقِي الشَّيطانُ ثُمَّ يُحكِمُ اللّهُ آياتِهِ واللّهُ عليمٌ حكيم، و آيات و بينات الهى را استوارتر مى‏كند.»(7) هم‏چنين آن‏چه در باره‏ى آيات 75ـ73 سوره‏ى اسراء و ارتباط زمانى، آهنگ و سياق آيه گفتيم در اين جا نيز صادق است كه به عبارتى آهنگ و سياق سوره‏ى نجم كجا و سوره‏ى حج كجا؟

حال به استدلال با آيات سوره‏ى نجم به‏ويژه صدر آن مى‏پردازيم تا مطلب بيشتر روشن شود:

والنَّجمِ اِذا هوى: سوگند به ستاره هنگامى كه افول مى‏كند و غايب مى‏شود.

ما ضلَّ صاحِبُكُم و ما غَوى: هم‏صحبت شما گمراه نشد و از مسير حق عدول نكرد.

ما يَنطِقُ عَنِ الهوى: از روى هوى (ميل طبع) سخن نمى‏گويد.

اِن هو اِلاّ وحيٌ يوحى: جز وحى كه بر او وحى مى‏شود چيز ديگرى نيست.

عَلَّمَهُ شديدُ القُوى: جبرئيلى كه به او آموخته قدرت و قوت‏هاى شديدى دارد.

همين چند آيه را كه با دقّت نگاه مى‏كنيم بهترين دليل بر ساختگى بودن افسانه‏ى غرانيق و ديگر سخنان نامربوطى است كه به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بسته‏اند.

انسان گمراه را شيطان فريب مى‏دهد و در او، خواست‏هايش را القا مى‏كند. در اين آيه تأكيد شده كه نه گمراه است و نه اِغوى مى‏شود. "غوى" هم تأكيد "ضلّ" است؛ نه مى‏شود بر محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تأثير غير خدايى داشت و نه مى‏شود از مسير حق منحرف كرد.(8)

در آيه‏ى بعد كه در حقيقت مكمّل آيه‏ى قبل است، مى‏گويد: سخنى كه مى‏گويد سخن حق است نه از روى هواى نفس. اگر تمام انسان‏ها سخنى بر اساس اميال باطنى مى‏زنند، نشان مى‏دهد شيطان در آنان نفوذ مى‏كند و بر روى افكار و انديشه‏هاى آنان تأثير مى‏گذارد ولى پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نه از فرمان خدا سرپيچى مى‏كند و نه به ضلالت دچار مى‏شود و نه گرفتار مكر و القاءات شيطان قرار مى‏گيرد.

بنابراين كسى كه داراى چنين خصوصيات روحى و فكرى است آيا مى‏شود به جز آن‏چه بر او وحى مى‏شود، سخن بگويد؟ پاسخ را قرآن منفى مى‏داند و مى‏فرمايد: «آنچه مى‏گويد وحى است» اگر ضمير "هو" را به شخص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برگردانيم يعنى وجود محمد مصطفى صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وحى مجسم است؛ اگر به "ما" در "ما ينطق" برگردانيم يعنى سخن او چيزى جز وحى نيست. پس ديگر جايى نمى‏ماند كه بافته‏هاى ديگران را به عنوان "غرانيق" مطرح كنيم و تعجب از راويان و مفسرانى است كه انگار تفسير مى‏نوشته‏اند ولى توجه نداشته‏اند كه، نمى‏شود اين بافته‏ها را به آيات چسبانيد مگر اين‏كه بگوييم يا مغرض‏اند يا به لغت عرب اِشراف نداشته‏اند. شايد دشمنان پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با طرح چنين ياوه‏سرايى ها مى‏خواهند جهل و ناآگاهى خود را مطرح كنند و الاّ آيات سوره‏ى نجم دلالتشان بر عدم نفوذ تراوش‏هاى فكرى شياطين جن و انس بر شخص پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله «اظهر من الشمس» است.

به فرض هم آيات سوره‏ى نجم با اين محكمى در استدلال در قرآن وجود نداشت؛ آيات ديگرى داريم كه پيامبر را از اين‏گونه اتهام‏ها مبرّا مى‏كند:

ـ اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكر و اِنّا له لَحافِظون:(9) ما به يقين قرآن را نازل كرديم و به يقين هم آن را حفظ كننده‏ايم.(اين آيه با چند تأكيد حفظ و نگهدارى وحى را بر ما ثابت مى‏كند.)

ـ لا يَأْتيهِ الباطلُ مِن بَينِ يَدَيهِ و لا مِن خَلفِهِ تَنزيلٌ مِن حكيمٍ حميدٍ:(10) باطل از پس و پيش در آن وارد نمى‏شود، فروفرستاده‏شده‏اى از نزد خداوند حكيم است.

«بنابر اين قرآن در بستر زمان، همواره از گزند حوادث در امان خواهد بود. هرگز كسى ياراى دستبرد، افزون و كم كردن آن را ندارد. پس چگونه ابليس توانست در حال نزول به آن دستبرد زند و بر آن بيفزايد؟(11)

آيه‏ى ديگرى كه مى‏تواند در اين بحث استدلال ما را تقويت كند آن است كه تحتِ نظر بودن پيامبر از طرف خداوند را مطرح مى‏كند: وَاصبِر لِحُكمِ رَبِّكَ فَاِنَّكَ بِأعيُنِنا:(12) «تو قطعاً از طرف ما مواظبت مى‏شوى و تحت‏نظر هستى، براى حكم پروردگارت شكيبا باش».(13)

كسى كه مورد عنايت خاصّ خداوند متعال‏است بطور مسلم راه تأثيرگذارى شيطان بر او بسته شده‏است.

از طرف ديگر اگر هيچ آيه‏اى نداشتيم كه تصنعى بودن اين افسانه را از آن برداشت كنيم، آيه‏ى ذيل براى رد افسانه پردازان كفايت مى‏كرد و افزون بر آيه‏ى فَاِنَّكَ بِاَعيُنِنا براى ما توضيح مى‏دهد كه پيامبر كاملاً تحت نظارت خداوند است: لَو تَقَّوَلَ عَلَينا بَعضَ الأقاويلِ لَأخَذنا مِنهُ بِاليَمينِ ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتينَ فَما مِنكم مِن أحَدٍ عَنهُ حاجزين: «اگر ـ بر فرض محال ـ پيامبر به ما پاره‏اى از سخنان را ـ بى‏اساس ـ نسبت بدهد، دست راست او را مى‏گيريم و آن‏گاه رگ حيات او را قطع مى‏نماييم، و هيچ كس از شما مانع ما نمى‏توانيد شد.»(14)

علاوه بر آن‏چه تاكنون ذكر شد، آياتى داريم كه گوياى اعتراف شيطان، بر ضعف و ناتوانى او براى "اِغواء" و واداشتن مؤمنان مخلص به سرپيچى از فرمان خدا است. وقتى شيطان خود اين ضعف را بازگو مى‏كند كه نمى‏تواند برمؤمنان پاك نفوذ داشته‏باشد، آيا مى‏تواند بر پيامبر كه برگزيده‏ى خاص خداوند از ميان مؤمنان است، تأثير بگذارد؛ در حين وحى او را دچار انحراف و لغزش نمايد و وادار كند سخنانى غير از وحى خدا بر زبان جارى كند؟ بر اساس آيه قرآن محال است كه قادر به چنين عملى شود:

ـ قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغويَنَّهم أجمَعينَ اِلاّ عبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين:(15) شيطان گفت: «قسم به عزتت حتما همه آن‏ها را به سرپيچى از فرمان تو وامى‏دارم مگر مخلصان از بندگان تو را.»

اين سخن را شيطان وقتى به زبان رانده كه به شدت از خداوند عصبانى و ناراحت بوده چون او را از درگاه خود طرد كرده‏است. كسى كه عصبانى و در خشم است، هيچ وقت نقطه‏ى ضعف خود را بيان نمى‏كند. همين كه ابليس در حال خشم، چنين اعترافى داشته، گوياى قوت مؤمنان پاك و مخلص است كه خداوند اين نيروى مقابله با شيطان را به آنان عطا كرده‏است؛ رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله افضل مؤمنان و برترين مؤمن و داراى عالى‏ترين ارتباط با خالق جهان است كه مؤمن ديگرى به چنين امتيازى نرسيده، لذا به هيچ وجه اغواى شيطان در وجود مقدس پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تأثير نمى‏گذارد.

در آيه‏ى ديگرى خداوند خبر از عدم سلطه‏ى شيطان بر مؤمنان مى‏دهد كه پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله برگزيده‏ى مؤمنان از طرف خداست:

ـ اِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنوا و عَلى رَبِّهِم يَتَوَكَّلون:(16) البته شيطان بر ضدّ مؤمنانِ متوكّلِ بر خداوند، تسلط ندارد.

كسى نمى‏تواند منكر شود كه شياطين جن و انسى، دشمنان پيامبرانند و از وحى (وسوسه و فتنه‏انگيزى) استفاده‏مى‏كنند.

قرآن هم در آيه 112 سوره‏ى انعام به اين نكته اشاره مى‏كند:

ـ و كَذلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبيٍّ عَدوّا شياطينَ الاِنسِ و الجِنِّ يُوحِي بَعضُهُم اِلى بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرورا... : و بدينسان براى هر پيامبرى دشمنى از شيطان‏هاى جنى و انسانى قرار داديم كه برخى از آن‏ها براى برخى ديگر سخنان آراسته و بيهوده را براى فريب، وسوسه مى‏نمايند.

يا در آيه‏ى ديگرى نيز به وحى شياطين اشاره مى‏كند:

ـ ... و اِنَّ الشَّياطينَ لَيوحُونَ اِلى أولياءِهِم لِيُجادِلوكُم... :(17) شياطين به دوستانشان وحى مى‏فرستند (فتنه‏انگيزى را وسوسه مى‏كنند) تا با شما مجادله كنند.

اگر دقت كنيم اين دو آيه به وحى شياطين اشاره مى‏كند، ولى نه اين‏كه آن‏ها در، وحى به پيامبران خللى وارد كنند بلكه براى مقابله با وحى خدا، ـ كه نمى‏توانند هنگامِ نزول بر پيامبران ، درآن نفوذ كنند و نمى‏توانند بر پيامبران وحى كنند، ـ با دوستانشان به پچ‏پچ و فتنه‏انگيزى مى‏پردازند تا خود را با مؤمنان درگير مجادله نمايند و از اين راه جلو نشر احكام خدا را بگيرند.

هيچ‏يك از دو آيه‏ى فوق، وسوسه شياطين را بر پيامبران مطرح نمى‏كند، بلكه وسوسه‏ى آن‏ها بر رفقايشان و همفكران آنها مى‏رساند. افزون بر اين، آيه دومِ بحث كنونى از سوره‏ى انعام، اشاره به وحى شياطين مى‏باشد يعنى صراحتا و بطور آشكار به ما مى‏فهماند كه پيامبران اولياى شيطان نيستند اگر در بين مورّخان و مفسران افرادى بوده‏اند كه افسانه‏ى غرانيق را بافته و به پيامبر نسبت داده‏اند، شناخت اندكى نيز از قرآن نداشته‏اند مگر پيامبر نفرمود: بعد از من دروغ بر من مى‏بندند شما آن‏ها را به قرآن عرضه كنيد اگر با قرآن همخوانى نداشت رد كنيد. يا مگر نفرموده‏است: «هر كس بر من دروغ ببندد جايگاهش در آتش است.»(18)

بنابراين با برداشت از آيات اين بحث، مطالب ذيل براى ما روشن مى‏شود:

1ـ شياطين در فتنه‏انگيزى نمى‏توانند از پيامبران استفاده ابزارى نمايند و آن‏ها را آلت دست خود قرار دهند.

2ـ شياطين بر اولياى خود وحى مى‏فرستند نه بر پيامبران.

3ـ دشمنى شياطين امر هشدار دهنده‏اى است كه از نوع انسان و جن، شياطينى بر ضد پيامبران فعاليت دارند و اين ربطى به عصر حضور پيامبران ندارد؛ در تمام زمان‏ها هستند. شياطينى كه دشمنى خود را با فرستادگان خدا به هر نوع ممكن در هر زمانى بروز مى‏دهند ولى دخالت در نفسِ وحى بر پيامبران نمى‏توانند، بنمايند. لذا افسانه‏ى غرانيق طبق اين دو آيه، ساخته و پرداخته دوستان شياطين است كه براى دشمنى با پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله آن را مطرح كرده‏اند.

4ـ با توجه به مخلص بودن پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله راه نفوذ شياطين به پيامبران وجود ندارد.

5ـ پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله زير نظر خداوند متعال است و امر وحى تحت نظارت خداوند انجام گرفته، همانطوركه كشتى نوح سالم به مقصد رسيد، پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز وظيفه‏ى خود را با سلامت، درستى و بدون خدشه به پايان رساند.

براى اين‏كه هيچ شائبه‏اى باقى نماند، در پايان هم به آيه‏ى ديگرى تمسك مى‏جوييم تا حُسن ختامى نورانى به بحث خود داده باشيم. فرض محال كه محال نيست؛ فرض مى‏كنيم شياطين بر پيامبران مى‏توانستند، غلبه كنند و زبان آنان را هرطور كه اراده مى‏كردند به نفع خود مى‏چرخاندند؛ اگر چنين مى‏شد يعنى خيانت پيامبران قابل پذيرش بود! ولى قرآن با بيانى روشن اين فرض محال را رد مى‏كند:

ـ ماكانَ لِنَبِيٍّ أنْ يَّغُلَ‏و من يغلل يأت بما غَلَّ يَومَ القيامَةِ...:(19)هيچ پيامبرى خيانت نمى‏كرده؛ و هركس خيانت نمايد، همان خيانت را روز قيامت مى‏آورد ...

اين آيه اگرچه در باره‏ى نبرد اُحد است امّا كاربرد همه جانبه، براى عدم نيرنگ و خيانت، به‏ويژه نيرنگ‏هاى ماكياولى، براى ماندن در صحنه‏ى قدرت دارد.

آسمانى بودنِ‏قرآن

علاوه بر آن‏چه در بحث گذشته راجع به وحى خالص به پيامبر و عدم كارآيى شيطان در باره‏ى ساخت و پرداخت آياتى به نام آيات شيطانى مطرح گرديد، براى بحث حاضر هم مناسب است. يكى از استدلال‏هاى قرآن براى رد نظريه‏اى كه آن را آسمانى نمى‏دانند بلكه ساخته و پرداخته‏ى انديشه‏ى انسان تلقى مى‏كنند، همين «تحدى» يا «همآورد طلبى» قرآن است. قرآن با زبان ساده و با كمترين صرف وقت، براى بيان دليل خود اين نظريه را رد مى‏كند. نمى‏آيد مطرح كند كه ما در فلان سوره، فلان آيه را مطرح كرديم، و به اين دليل و آن دليل نمى‏شود قرآن، دست پختِ بشر باشد. اگر چه ما وقتى بخواهيم به اثبات آسمانى بودن قرآن بپردازيم، مى‏توانيم به آيات متعددى تمسك جوييم و اين نظريه‏ى سخيف را رد كنيم. ولى قرآن با يك اشاره آن‏چنان پاسخ دندان شكنى مى‏دهد كه كسى را ياراى مقاومت با آن نيست. از همه مهمتر اگر شيطان مى‏توانست در آيات نفوذ كند، تاكنون كه چهارده قرن از اسلام و نزول قرآن گذشته حتما اين كار را توسط يكى از اولياى خود به انجام رسانده‏بود تا پيروزى بزرگى را براى گمراه كردن مردم، در مقابل خدا و پيامبران نصيب خود نمايد و شكست نزول وحى را فراهم كند. همانطور كه ملاحظه مى‏كنيد نتوانسته چنين عملى را انجام دهد. اين نتوانستن، از شاهكارهاى قرآن است. اگر قرآن زمينى بود، دست به مبارزه‏طلبى نمى‏زد و قاطعانه قدرت خود را به رخ ديگران نمى‏كشيد.

همان زمان‏ها كه ابتداى نزول قرآن بوده و با انگ‏ها و برچسب‏هاى ناجوانمردانه به پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ، قرآن را آماج تيرهاى تهمت و افتراى خود قرار مى‏دادند، قرآن وارد ميدان شد و ظن و گمان، حتّى شك ديگران را نسبت به خود برطرف كرد و فرمود:

ـ ذلِكَ الكتابُ لا رَيبَ فيه:(20) آن كتاب (با عظمت، با شكوه و با جبروت) هيچ شكى در آن راه ندارد.

در جاى ديگر فرمود:

آيا در باره‏ى قرآن تدبّر و تعقل نمى‏كنند كه اگر از طرف غير خدا بود حتما در آن اختلافات زيادى را مى‏يافتند؟: أفَلا يَتَدَبَّرونَ القرآنَ و لَو كانَ مِن عِندِ غَيرِ اللّهِ لَوَجَدوا فيه اختِلافا كَثيراً.(21)

اما آيات تحدّى و همآورد طلبى كه آب پاكى را روى دست همه‏ى مخالفان ريخت، عناد و كينه‏توزى آنان را فرو نشاند، هنوز هم نداى آن به گوش مى‏رسد و مبارزطلبى مى‏كند:

ـ قُل لَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ و الجِنُّ عَلى أن يَأتوا بِمِثلِ هذا القرآنِ لا يَأْتونَ بِمِثلِهِ و لَو كانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهيرا:بگو اگر جن و انس اتفاق كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند يكديگر را (در اين كار) كمك كنند.(22)

ـ أم يَقولونَ افْتَراهُ قُل فَأْتوا بِسورَةٍ مِثلِهِ وَ ادْعوا مَنِ اسْتَطَعتُم مِن دونِ اللّهِ اِن كُنتُم صادقين: آيا آن‏ها مى‏گويند: «او قرآن را به دروغ به خدا نسبت داده‏است»؟! بگو: «اگر راست مى‏گوييد يك سوره همانند آن بياوريد، و غير از خدا هر كس را مى‏توانيد به (يارى) طلبيد».(23)

ـ أم يَقولونَ افْتَراهُ قُل فَأْتوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِهِ مُفتَرَياتٍ وَ ادْعوا مَنِ اسْتَطَعتُم مِن دونِ اللّهِ اِن كُنتُم صادقين؛ فَاِلَّم يَستَجيبوا لَكُم فَاعلَموا أنَّما اُنزِلَ بِعِلمِ اللّهِ وَ أنْ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَهَل أنتُم مُسلِمون: (24) آيا مى‏گويند: «او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا) نسبت داده (و ساختگى است)»؟! بگو: «اگر راست مى‏گوييد، شما هم ده سوره‏ى ساختگى همانند اين (قرآن) بياوريد؛ تمام كسانى را كه مى‏توانيد، غير از خدا، (براى اين كار) دعوت كنيد!»(23) و اگر آن‏ها دعوت شما را نپذيرفتند، بدانيد (قرآن) تنها با علم الهى نازل شده؛ و هيچ معبودى جز او نيست. آيا با اين حال تسليم مى‏شويد؟!

ـ أم يَقولونَ تَقَوَّلَهُ بَل لا يُؤمِنونَ؛ فَليَأْتوا بِحَديثٍ مِثلِه اِن كانوا صادقين: يا مى‏گويند: «قرآن را به خدا افترا بسته»؟! ولى آنان ايمان ندارند. اگر راست مى‏گويند سخنى همانند آن بياورند!(25)

ـ وَ اِن كُنتُم في رَيبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلى عَبدِنا فَأْتوا بِسورَةٍ من مِثلِهِ وَ ادْعوا شُهداءَكُم مِن دونِ اللّهِ اِن كُنتُم صادقين...: و اگر از آن چه بر بنده‏ى خود فرو فرستاديم، در شك هستيد، پس سوره‏اى مانند آن بياوريد و گواهانتان را غير از خدا فرا خوانيد، اگر راستگويانيد ولى اگر آن‏را انجام نداديد و هرگز نمى‏توانيد، پس از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن مردم و سنگ‏ها (بت‏هاى آن مردم) است كه براى كافران آماده شده.(26)

ملاحظه مى‏شود طى پنج مرحله، قرآن تحدّى كرده‏است و در آخرين مرحله كه سوره‏ى بقره مى‏باشد قاطعانه پيشگويى مى‏كند:

ـ ... وَ لَن تَفعَلوا...: هرگز نمى‏توانيد يك سوره مانند آن بياوريد پس مواظب باشيد خود را جهنمى نكنيد.

بنابراين توجه به همين آيات كه با زبان ساده و شيوا بيان شده، دليل متقنى بر آسمانى بودن قرآن است؛ مخالفان و معاندان، تا اين زمان نتوانسته‏اند و بعد از آن نيز نمى‏توانند، به چنين مبارزه‏اى با قرآن دست زنند.

البته به‏طور مسلم روشن است اگر خداوند از معاندان دعوت مى‏كند به مبارزه با قرآن برخيزند، اين طور نيست كه آن‏ها را فاقد توانايى مبارزه نمايد، به عبارتى از مخالفان خود سلب قدرت كند، بعد بگويد «اين گوى و اين ميدان»، بفرماييد قرآنى، سوره‏اى و يا آيه‏اى مانند آن بياوريد. به نظر ما اين مسخره‏كردن ديگران است. عقل مى‏گويد: «اگر دست و پاى كسى را بستى و او را به مبارزه دعوت كردى، نشانه‏ى جهل و بى‏عقلى است كه چنين خواسته‏اى از او داشته‏باشيد.» اين عمل از خداوند متعال به هيچ وجه سر نمى‏زند.

اولاً: مخالف با عقل‏است.

ثانيا: مسخره‏كردن ديگران‏است.

بنابه فرمايش قرآن انسان‏هاى جاهل ديگران را مسخره‏مى‏كنند.

آن‏جا كه قرآن از زبان موسى در باره‏ى ذبح بقره به بنى‏اسرائيل، امر خدا را ابلاغ مى‏كند، آن‏ها از روى تعجب مى‏گويند:

ـ أتَتَّخِذُنا هُزُوا قالَ أعوذُ بِاللّهِ أن أكونَ مِنَ الجاهلين: «آيا ما را مسخره مى‏كنى؟ (موسى) گفت؛ به خدا پناه مى‏برم از اين‏كه از جاهلان باشم».(27)

لذا نمى‏توان پذيرفت كه خداوند از مخالفان و معاندان قدرت را سلب كند و آن‏ها را به تحدّى و مبارزه با قرآن فراخواند. علاوه بر اين مطالب كه ذكر شد، پيش‏گويى‏ها و اخبارى كه مربوط به آينده بعد از نزول قرآن آمده نيز دليل ديگرى بر مدعاى ما مى‏باشد كه به لحاظ اختصار، از آوردن آن مطالب صرف‏نظر مى‏كنيم.

تحريف قرآن؟!

دلايل عقلى و نقلى فراوانى داريم كه عدم تحريف قرآن را ثابت مى‏كند اما آن‏چه در پى آن هستيم، اثبات عدم تحريف، در كتاب خدا، از طريق استدلال قرآنى‏است.

قبل از ورود به بحث، ابتدا در باره‏ى واژه‏ى «تحريف» و كاربرد آن مطالبى را ذكر كنيم تا بيشتر و بهتر بتوانيم نسبت به آن شناخت پيدا نماييم:

«تحريف» از «حرف» گرفته شده به معناى «كنار»، «طرف» و «جانب». مثل لبه يا «شانه‏ى جاده»ى آسفالته، كه اگر ماشين از مسير اصلى بيشتر به طرف راست، تغيير مسير دهد، به شانه‏ى جاده و منتهى اليه آن مى‏رسد؛ درست مانند خودرويى كه در حال ورود به توقف‏گاه كنار جاده مى‏باشد.

از همين ريشه، «اِنحَرَفَ» به معناى «ميل كرد و برگشت» آمده‏است.

حَرَفَ الفَرَس: اسب را برگردانيد.

تحريف الكلام: كلام را بر غير موردى كه مطرح شده، بيان و تفسير نمودن؛ يا سخن را در غير محل كاربردش، استفاده كردن، تحريف است.

«... المُحَرِّفُ يَأخُذُ بِعَنانِ الكلامِ فَيَميلُ به اِلى غيرِ طريقِه و يَجعَلُهُ على جانبٍ مِن مَجراهِ الاَصيل»:(28) تحريف كننده عنان و لگام سخن را مى‏گيرد، آن‏را به بيراهه مى‏كشاند و بر كنار و جانبى از مجراى اصلى آن، قرار مى‏دهد.

قرآن نيز معناى لغوى «حرف» را به‏كار برده‏است:

ـ و مِنَ النّاسِ مَن يَعبُدُاللّهَ عَلى حَرفٍ فَاِن أصابَهُ خَيرٌ اطْمَأنَّ بِهِ و اِن أصابَتهُ فِتنةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجهِه...: (29) بعضى بر لبه و كنار (دين)، عبادت و فرمانبردارى خدا را مى‏نمايند، پس اگر خيرى به آنان برسد، اطمينان پيدا مى‏كنند (دلگرم به ديندارى مى‏شوند)، ولى اگر فتنه و آزمايش برايشان پيش آيد، روى گردان مى‏شوند.

زمخشرى «على حرف» را به معناى «طرف و كناره‏ى دين»، نه «ميانه و قلب دين» گرفته است و ادامه مى‏دهد: «اين مثلى است زيرا آن‏ها در نگرانى و اضطراب از دين قرار دارند، نه بر آرامش و اطمينان‏خاطر، درست مثل كسى كه در يك طرف لشكر قرار دارد، اگر پيروزى و غلبه را احساس نمود، مى‏ماند و اگر غير از اين باشد، فرار را بر قرار ترجيح مى‏دهد و راه خود را مى‏رود.»(30)

در ذيل لغت «حرف» نيز مى‏گويد: « "هو على حرف من امره"، يعنى بر طرفى، مثل كسى‏كه در كناره لشكر جاى دارد، اگر غلبه كردن را ديد، قرار مى‏گيرد و اگر حالت شكست را مشاهده كرد، فرارمى‏كند.»(31)

استاد معرفت انواع تحريف را اين‏گونه آورده‏اند:

1ـ «تحريف» مدلول كلام؛ مثل تفسير به رأى.

2ـ «تحريف» موضعى؛ مثل اين‏كه آيه يا سوره بر خلاف ترتيب نزول ثبت شده‏باشد.

3ـ «تحريف» قرائتى؛ از قرآن كلمه‏اى را بر خلاف جمهور مسلمانان قرائت كردن.

4ـ «تحريف» لهجه‏اى؛ مثل اين‏كه حرف يا كلمه در تلفظ و حركت در لهجه‏ى قبايل مختلف تفاوت دارند.

5ـ «تحريف» تبديل كردن كلمه به كلمه ديگرى، چه مترادف باشد چه نباشد؛ مثل روشى كه ابن مسعود در كلمات مترادف و هم معنا به‏كار مى‏برد.

6ـ «تحريف» به زياد كردن؛ كه چنين روشى را به "ابن‏مسعود" براى توضيح دادن يك واژه، با افزودن كلمه‏اى نسبت مى‏دهند. اين روش را در تفاسير مأثور مشاهده مى‏كنيم به شرط اين‏كه اشتباهى در كلام وحى صورت نگيرد.

7ـ «تحريف» نقص: كلمه‏اى از آيه كم شود.(32)

8ـ «تحريف» ديگرى نيز داريم كه موضوع يا مطلبى را سانسور نماييم. در قرآن به آن «كتمان» يعنى پنهان كردن چيزى كه ديگرى از آن آگاه نشود، گويند.

كتمان را مى‏توان به چهار نوع تقسيم كرد:

الف: سانسور عملى كه فرمان يا دستورى از خداوند متعال اجرا نشود.

ب: سانسور گفتارى كه انسان با سكوت خود، حقى را كه بايد آشكار نمايد، كتمان كند.

ج: سانسور مخلوطى كه حق را با پوشش باطل در هم آميزند، با آميختن آن دو به يكديگر، حق آشكار نگردد و براى اهداف غير خدايى به‏كار گرفته شود.

د: مهجوريت قرآن كه كنار زدن قرآن از صحنه زندگى بشرى‏است.(33)

كنار گذاشتن قرآن كه يكى از معانى تحريف است، در آيه‏ى 30 فرقان آمده: «و قالَ الرَّسولُ يا ربِّ اِنَّ قَومي اتَّخذوا هذا القرآنَ مَهجورا: و پيامبر فرمود: اى پروردگارم! قوم من قرآن را ترك كرده‏اند.» (مى‏توانيم مهجوريت قرآن را «سانسور گفتارى و عملى» با هم بناميم.)

در امت‏هاى گذشته نيز تحريف‏هاى مختلفى را بوده، كه بطور خلاصه مى‏آيد:

الف: كتمان؛ (بقره/ 174ـ 159 و آل‏عمران/187).

ب: آميختن حق و باطل؛ (آل‏عمران/71 و بقره/42).

ج: تغيير مدلول كلام: «أفَتَطمَعونَ أن يُّؤمِنوا لَكُم و قَد كانَ فَريقٌ مِنهُم يَسمعونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ و هُم يَعلَمون: (بقره/75) آيا علاقه داريد كه يهوديان به دين شما گرايش پيدا كنند! در حالى‏كه گروهى از آنان كلام خدا را مى‏شنوند و بعد از اين‏كه در باره‏ى آن انديشيدند، تحريف مى‏كنند و خود هم مى‏دانند.» (در نساء/46 و مائده/41 نيز مطلب تحريف آنان آمده‏است.

در امّت اسلام، تحريف لفظى كلام‏الله صورت نگرفت ولى تحريف‏هاى ديگرى كه در امت‏هاى پيشين بود، در قرآن و سنت صورت گرفت؛ مثل كتمان حقايق، جلوگيرى از نوشتن احاديث پيامبر (حذف رسول‏الله از صحنه‏ى سياسى جامعه) و جعل احاديثى به نام آن حضرت. به «نقش ائمه در احياى دين» ج‏اول (مجموعه‏ى چند جلد)، ص116 به بعد، مراجعه شود.

آن‏چه به آن مى‏پردازيم اين است كه:

آيا امكان تحريف لفظى، در قرآن مى‏رود؟ آيا در حيات پيامبر اكرم، يا بعد از آن حضرت، مى‏شود قرآن تحريف گردد؟ اگر قرآن در زمان پيامبر تحريف مى‏شد، مسلما خداوند متعال سريعا پيامبر را نسبت به اين جريان انحرافى با خبر مى‏كرد. هم‏چنانكه در مواردى چيزهاى ديگرى را كه ضررش براى اسلام به مراتب كمتر از تحريف قرآن مى‏باشد، مطّلع نموده‏است:

پى‏نوشتها:‌


1- همان، ص557.
2- حيات محمد، ص 124ـ 129، به نقل از علوم قرآنى، ص41.
3- حج/52.
4- حديد/25 و مجادله/21.
5- نساء/76.
6- انبياء/18.
7- برگرفته از علوم قرآنى، ص41.
8- قرآن در باره‏ى حضرت آدم، آن‏جا كه مى‏فرمايد: و عَصى آدمُ رَبَّهُ فغوى (سوره‏ى طه/121)، ملاحظه مى‏كنيد "غوى" را به‏كار برده كه حضرت آدم يك ترك اولى كرد ولى براى حضرت محمد مى‏فرمايد: "ما غوى". حتى ذره‏اى نقطه‏ى منفى و سياهى در پرونده عملى‏اش نزد خداوند نيست. عصيان يعنى نافرمانى از اطاعت و سرپيچى كردن، اين عمل را غىّ گويند. در قرآن غىّ در مقابل "رشد" قرار گرفته: «قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ الغَىّ» (سوره‏ى بقره، آية‏الكرسى)، بنابراين غىّ را مى‏توان نافرمانى و سرپيچى از حق معنا كرد.
9- حجر/9.
10- فصلت/42.
11- علوم قرآنى، ص40.
12- طور/48.
13- قرآن در باره‏ى ساخت كشتى توسط حضرت نوح مى‏فرمايد: وَاصنُعِ الفَلك بِاَعيُنِنا و وَحيِنا (هود/37): كشتى را زير نظر ما و وحى ما بساز. وقتى ساختن كشتى با نظارت خداوند باشد و وجود مقدس پيامبر نيز تحت نظارت خداوند سبحان باشد، فرض مى‏كنيم كشتى نوح و پيامبر اسلام برابرند ـ اگر چه فضيلت و برترى پيامبر از شخص نوح بيشتر است تا چه برسد به كشتى نوح! ـ همين ابليس كه مى‏گويند غرانيق را ساخت و بر زبان پيامبر انداخت!؟ در زمان حضرت نوح نيز بود. چطور كشتى نوح كه زير نظر خداوند ساخته شد، ابليس نتوانست برود آن را سوراخ نمايد و همه را غرق كند و آبروى نوح را بريزد ولى توانست وحى خدا را بر پيامبر اسلام دستكارى كند و پيامبر را ضايع نمايد؟ آيا ضايع كردن كشتى را نتوانست؟ ضايع كردن پيامبر اسلام را توانست!! به نظر شما صاحبان آن انديشه‏ى باطل چقدر از آيات قرآن مطلع بوده‏اند كه اين چنين جاهلانه سخن گفته‏اند.
14- الحاقة/47ـ 44. ترجمه، (به نقل از نقش ائمه در احياءدين، ج1، ص 408، علامه سيدمرتضى عسكرى، مجمع علمى اسلامى، چاپ چهارم.)
15- ص/83 ـ 82.
16- نحل/99.
17- انعام/121.
18- نورالدين الهيثمى، مجمع الزوايد، ج 1، ص 152، بيروت (به نقل از تدوين قرآن، على كورانى ترجمه‏ى‏فارسى، ص40، مترجم سيدمحمود عظيمى.
19- آل‏عمران/161.
20- بقره/2.
21- نساء/82.
22- اسراء/88.
23- يونس/38.
24- هود/14ـ13.
25- طور/34ـ33، ترجمه‏ى اين آيات از ناصر مكارم شيرازى.
26- بقره/24ـ23. آيات به‏ترتيب نزول سوره‏هاى آن‏ها آورده‏شده (به نقل از ترجمه‏ى التمهيد،ج1، محمد هادى معرفت، ص168ـ167، مترجم ابو محمد وكيلى.
27- بقره/67، ترجمه‏ى ناصر مكارم شيرازى.
28- صيانة القرآن من التحريف، تأليف آية‏الله معرفت، ص 14ـ13، چاپ 1418 ه،ق.
29- حج/11.
30- كشاف، ج2، ص146، برگرفته از صيانة‏القرآن من التحريف، ص13.
31- اساس البلاغه.
32- براى توضيح بيشتر به صيانة‏القرآن من التحريف، ص20ـ13 مراجعه شود.
33- «اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما أنزلَ اللّهُ مِنَ الكِتابِ...:كسانى كه آنچه از كتاب را خدا نازل كرده، «كتمان» مى‏كنند و به بهاى اندكى مى‏فروشند، جز آتش، چيزى در شكم خود فرونمى‏برند...» (بقره/174). در آيه‏ى بعد، به نوع كتمان‏شان كه عمل نكردن به قانون حق و برگرفتن راه ضلالت است، اشاره‏مى‏نمايد. آيه‏ى 159 بقره نيز همين كتمان را آورده‏است:
«... ألّذييَجِدونَه مَكتوبا في التَّوراةِ و الاِنجيلِ...: او(محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله )است كه در توراة و انجيل، بطور مكتوب (نامش را) يافته‏اند» (اعراف/157). اين آيه اشاره دارد به اين‏كه يهود و نصارى، نام پيامبر را در كتاب آسمانى‏شان داشته‏اند ولى آن‏را «كتمان گفتارى» كرده‏اند. آيه‏ى 146 سوره‏ى بقره نيز همين را مى‏فرمايد: «اهل كتاب همان‏گونه كه فرزندان خود را مى‏شناسند، او (محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله ) را هم مى‏شناسند و به يقين گروهى از آنان، حق را كتمان مى‏كنند در حالى‏كه خود مى‏دانند.» قرآن در آيات 70 و 98 آل‏عمران ـ با اندك تغييرى ـ ، آنان را از اين رفتار، توبيخ مى‏كند: «... لِمَ تَكفُرونَ بِآياتِ اللّهِ و أنتُم تَشهَدونَ: چرا به آيات خدا كفر مى‏ورزيد، در حالى‏كه شما بر آن گواهى مى‏دهيد؟» در آيه‏ى 71 آل‏عمران مى‏گويد: «يا أهلَ الكِتابِ لِمَ تَلبِسونَ الحقَّ بِالباطلِ و تَكتُمونَ الحقَّ و أنتُم تَعلَمون: اى اهل كتاب چرا حق را با باطل مى‏پوشانيد و حق را كتمان مى‏كنيد، در حالى‏كه مى‏دانيد؟» از اين آيه نيز برداشت «كتمان گفتارى» و هم‏چنين «كتمان مخلوطى» مى‏توان كرد. هم‏چنانكه از آيه‏ى 85 سوره بقره: «... أفَتُؤمنونَ بِبَعضِ الكتابِ و تَكفُرونَ بِبَعضٍ...: آيا به بعضى از كتاب ايمان مى‏آوريد و به مقدار ديگرى از آن كفر مى‏ورزيد؟»، همين برداشت را داريم.