وفد ثقيف گفتند: يك سال به ما مهلت بده تا هداياى خدايان خود را ضبط كنيم ـ
هدايايى كه بتپرستان براى بت لات در طائف مىآوردند ـ وقتى آنها را جمع كرديم،
بتها را مىشكنيم و اسلام مىآوريم. پيامبر صلىاللهعليهوآله نزديك بود اين
خواست آنها را بپذيرد و به آنها مهلت دهد كه آيه نازل شد.(1) معلوم نيست، راويان از كجا نيت پيامبر
صلىاللهعليهوآله را براى اين مهلت دادن، متوجه شدهاند. بهنظر مىآيد خودشان
اضافه كردهباشند. مسلماً پس از اصرار آنها، لحظهاى كه پيامبر
صلىاللهعليهوآله مكث كرده، چنين برداشتى شدهاست؛ نمىشود پيامبر
صلىاللهعليهوآله يك دفعه پاسخى به آنها بدهد، لذا اين بخش از سخن راوى را
نمىتوان پذيرفت؛ آن هم پيامبرى كه از كودكى، نفرت بتها را در دل داشتهاست. افزون
بر اين، در داستان قبلى آمد كه رسولاللّه صلىاللهعليهوآله بلند شد و وضو گرفت؛
همان بلند شدن ،نشانهى مخالفت با خواست آنها را مىرساند.
ثانياً،آهنگ آيهى لَولا أن ثَبَّتناكَ با آهنگ آيات سورهى نجم فرق مىكند كه
عدم همزمانى نزول آنها را با هم نشان مىدهد.
ثالثاً، آيهى مذكور مىگويد آنها، «كادوا» ـ كادَ و يَكادُ از افعال مقاربه،
به معناى «نزديك بودن وقوع خبر» مىباشد ـ يعنى: آنها نزديك بود تو را فريب دهند.
در حقيقت مىگويد: «فريب نخوردى، نزديك بود فريب بخورى»؛ در حالى كه داستان ساختگى
غرانيق، از مرز نزديك بود گذشته و پيامبر را فريب خوردهمىداند؟! زيرا الفاظى غير
از آيات خدا را بر زبان راندهاست؟! و جايى نمىماند كه آيه بگويد و اِن كادوا،
بلكه بايد مىگفت «فَتَنوك» نه اينكه بگويد و اِن كادوا لِيَفتِنونَكَ.
بنابراين ملاحظه مىشود ابتداى متن آيه با اين افترا بر پيامبر همخوانى ندارد تا
چه برسد همه آيات مذكور كه لَولا ثَبَّتناك در آن هست، يعنى اگر تو را ثابتقدم
نكردهبوديم. اگر پيامبر ثابتقدم نشدهبود، حرفهاى ناسنجيده آنها را تا
اندازهاى مىشد پذيرفت؟! ولى جايى كه همين آيات به ثباتقدم پيامبر اكرم اشاره
دارد، ديگر هيچ عقل سليمى آن
را نمىپذيرد. همين نكته را "محمد حسنين هيكل" مىگويد: «تمسك جستن به آيهى
لولا ان ثبتناك ... نتيجهى معكوس مىدهد؛ زيرا آيه از وقوع لغزش حكايت نمىكند
بلكه از ثبات پيامبر كه مورد عنايت پروردگار قرار گرفتهاست، حكايت دارد. اما آيهى
تَمَنّى هيچ ربطى به افسانهى غرانيق ندارد.»(2)
آيهى ديگرى را كه در اين افسانه استفاده كردهاند، و به قول «هيكل» ربطى به
موضوع افسانه ندارد، بار ديگر ذكرمىكنيم:
ـ و ما أرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رَسولٍ و لا نَبيٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّى ألقَى
الشَّيطانُ في اُمنيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ ما يُلقِي الشَّيطانُ ثُمَّ يُحكِمُ
اللّهُ آياتِهِ واللّهُ عليمٌ حكيم:(3) پيامبرى را پيش از تو
نفرستادهايم مگر آن كه خواستهاى داشتهباشد كه شيطان در خواستهى او القاءاتى
نموده ولى خداوند آن القائات را از ميان برده، پايههاى آيات خود را مستحكم
مىسازد.
ملاحظه مىشود كه طبق آيه، شيطان در آرزوى پيامبران القاءاتى دارد يعنى كارى
مىكند كه آرزوى پيامبران برآوردهنشود. آرزوى پيامبران ـ بهويژه پيامبراسلام ـ
چيست؟ هر پيامبرى آرزو دارد كه همهى مردم را موحد بنمايد و از جهنم برهاند ولى مگر
شياطين مىگذارند، شياطين نمىخواهند هيچكس به پيامبران ايمان آورد به همين جهت
عدهاى را از اين آرزوى پيامبران دور مىكنند؛ به كفر، نفاق و شرك مىكشانند. استاد
معرفت در ذيل همين آيه مىفرمايد: «آيهى فَينسَخُ اللّهُ ما يُلقِي الشَيطان گوياى اين حقيقت است كه هر صاحب شريعتى در اين آرزوست تا كوشش وى نتيجهبخش
باشد، اهداف و خواستههاى او جامهى عمل بپوشد، كلمة اللّه در زمين مستقر شود ولى
شيطان در راه تحقق اين اهداف عالى سنگاندازى مىكند، سد راه بوجود مىآورد: ألقَى
الشَّيطانُ في أُمنيَّتِهِ ولى اِنَّ اللّهَ قويٌّ عزيز(4) و اِنَّ
كَيدَ الشَّيطانِ كانَ ضعيفاً(5) پس هر چه ابليس در اين راه تلبيس كند
خداوند آن را در هم شكسته: بَل نَقذِفُ بِالحقِّ عَلَى الباطلِ فَيَدمَغُهُ فَاِذا
هو زاهقٌ(6)، تمامى آنچه را رشته است از هم مىگسلد: فَيَنسَخُ اللّهُ
ما يُلقِي الشَّيطانُ ثُمَّ يُحكِمُ اللّهُ آياتِهِ واللّهُ عليمٌ حكيم، و آيات و
بينات الهى را استوارتر مىكند.»(7) همچنين آنچه در بارهى آيات 75ـ73
سورهى اسراء و ارتباط زمانى، آهنگ و سياق آيه گفتيم در اين جا نيز صادق است كه به
عبارتى آهنگ و سياق سورهى نجم كجا و سورهى حج كجا؟
حال به استدلال با آيات سورهى نجم بهويژه صدر آن مىپردازيم تا مطلب بيشتر
روشن شود:
والنَّجمِ اِذا هوى: سوگند به ستاره هنگامى كه افول مىكند و غايب مىشود.
ما ضلَّ صاحِبُكُم و ما غَوى: همصحبت شما گمراه نشد و از مسير حق عدول نكرد.
ما يَنطِقُ عَنِ الهوى: از روى هوى (ميل طبع) سخن نمىگويد.
اِن هو اِلاّ وحيٌ يوحى: جز وحى كه بر او وحى مىشود چيز ديگرى نيست.
عَلَّمَهُ شديدُ القُوى: جبرئيلى كه به او آموخته قدرت و قوتهاى شديدى دارد.
همين چند آيه را كه با دقّت نگاه مىكنيم بهترين دليل بر ساختگى بودن افسانهى
غرانيق و ديگر سخنان نامربوطى است كه به پيامبر صلىاللهعليهوآله بستهاند.
انسان گمراه را شيطان فريب مىدهد و در او، خواستهايش را القا مىكند. در اين
آيه تأكيد شده كه نه گمراه است و نه اِغوى مىشود. "غوى" هم تأكيد "ضلّ" است؛ نه
مىشود بر محمد صلىاللهعليهوآله تأثير غير خدايى داشت و نه مىشود از مسير حق
منحرف كرد.(8)
در آيهى بعد كه در حقيقت مكمّل آيهى قبل است، مىگويد: سخنى كه مىگويد سخن حق
است نه از روى هواى نفس. اگر تمام انسانها سخنى بر اساس اميال باطنى مىزنند، نشان
مىدهد شيطان در آنان نفوذ مىكند و بر روى افكار و انديشههاى آنان تأثير مىگذارد
ولى پيامبر صلىاللهعليهوآله نه از فرمان خدا سرپيچى مىكند و نه به ضلالت دچار
مىشود و نه گرفتار مكر و القاءات شيطان قرار مىگيرد.
بنابراين كسى كه داراى چنين خصوصيات روحى و فكرى است آيا مىشود به جز آنچه بر او وحى مىشود، سخن بگويد؟ پاسخ را قرآن منفى مىداند و
مىفرمايد: «آنچه مىگويد وحى است» اگر ضمير "هو" را به شخص پيامبر
صلىاللهعليهوآله برگردانيم يعنى وجود محمد مصطفى صلىاللهعليهوآله وحى مجسم
است؛ اگر به "ما" در "ما ينطق" برگردانيم يعنى سخن او چيزى جز وحى نيست. پس ديگر
جايى نمىماند كه بافتههاى ديگران را به عنوان "غرانيق" مطرح كنيم و تعجب از
راويان و مفسرانى است كه انگار تفسير مىنوشتهاند ولى توجه نداشتهاند كه، نمىشود
اين بافتهها را به آيات چسبانيد مگر اينكه بگوييم يا مغرضاند يا به لغت عرب
اِشراف نداشتهاند. شايد دشمنان پيامبر صلىاللهعليهوآله با طرح چنين ياوهسرايى
ها مىخواهند جهل و ناآگاهى خود را مطرح كنند و الاّ آيات سورهى نجم دلالتشان بر
عدم نفوذ تراوشهاى فكرى شياطين جن و انس بر شخص پيامبر صلىاللهعليهوآله «اظهر
من الشمس» است.
به فرض هم آيات سورهى نجم با اين محكمى در استدلال در قرآن وجود نداشت؛ آيات
ديگرى داريم كه پيامبر را از اينگونه اتهامها مبرّا مىكند:
ـ اِنّا نَحنُ نَزَّلنَا الذِّكر و اِنّا له لَحافِظون:(9) ما به
يقين قرآن را نازل كرديم و به يقين هم آن را حفظ كنندهايم.(اين آيه با چند تأكيد
حفظ و نگهدارى وحى را بر ما ثابت مىكند.)
ـ لا يَأْتيهِ الباطلُ مِن بَينِ يَدَيهِ و لا مِن خَلفِهِ تَنزيلٌ مِن حكيمٍ
حميدٍ:(10) باطل از پس و پيش در آن وارد نمىشود، فروفرستادهشدهاى از
نزد خداوند حكيم است.
«بنابر اين قرآن در بستر زمان، همواره از گزند حوادث در امان خواهد بود. هرگز
كسى ياراى دستبرد، افزون و كم كردن آن را ندارد. پس چگونه ابليس توانست در حال نزول
به آن دستبرد زند و بر آن بيفزايد؟(11)
آيهى ديگرى كه مىتواند در اين بحث استدلال ما را تقويت كند آن است كه تحتِ نظر
بودن پيامبر از طرف خداوند را مطرح مىكند: وَاصبِر لِحُكمِ رَبِّكَ فَاِنَّكَ
بِأعيُنِنا:(12) «تو قطعاً از طرف ما مواظبت مىشوى و تحتنظر هستى، براى
حكم پروردگارت شكيبا باش».(13)
كسى كه مورد عنايت خاصّ خداوند متعالاست بطور مسلم راه تأثيرگذارى شيطان بر او
بسته شدهاست.
از طرف ديگر اگر هيچ آيهاى نداشتيم كه تصنعى بودن اين افسانه را از آن برداشت
كنيم، آيهى ذيل براى رد افسانه پردازان كفايت مىكرد و افزون بر آيهى فَاِنَّكَ
بِاَعيُنِنا براى ما توضيح مىدهد كه پيامبر كاملاً تحت نظارت خداوند است: لَو
تَقَّوَلَ عَلَينا بَعضَ الأقاويلِ لَأخَذنا مِنهُ بِاليَمينِ ثُمَّ لَقَطَعنا مِنهُ الوَتينَ فَما مِنكم مِن أحَدٍ عَنهُ حاجزين: «اگر ـ بر
فرض محال ـ پيامبر به ما پارهاى از سخنان را ـ بىاساس ـ نسبت بدهد، دست راست او
را مىگيريم و آنگاه رگ حيات او را قطع مىنماييم، و هيچ كس از شما مانع ما
نمىتوانيد شد.»(14)
علاوه بر آنچه تاكنون ذكر شد، آياتى داريم كه گوياى اعتراف شيطان، بر ضعف و
ناتوانى او براى "اِغواء" و واداشتن مؤمنان مخلص به سرپيچى از فرمان خدا است. وقتى
شيطان خود اين ضعف را بازگو مىكند كه نمىتواند برمؤمنان پاك نفوذ داشتهباشد، آيا
مىتواند بر پيامبر كه برگزيدهى خاص خداوند از ميان مؤمنان است، تأثير بگذارد؛ در
حين وحى او را دچار انحراف و لغزش نمايد و وادار كند سخنانى غير از وحى خدا بر زبان
جارى كند؟ بر اساس آيه قرآن محال است كه قادر به چنين عملى شود:
ـ قالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغويَنَّهم أجمَعينَ اِلاّ عبادَكَ مِنهُمُ المُخلَصين:(15)
شيطان گفت: «قسم به عزتت حتما همه آنها را به سرپيچى از فرمان تو وامىدارم مگر
مخلصان از بندگان تو را.»
اين سخن را شيطان وقتى به زبان رانده كه به شدت از خداوند عصبانى و ناراحت بوده
چون او را از درگاه خود طرد كردهاست. كسى كه عصبانى و در خشم است، هيچ وقت نقطهى
ضعف خود را بيان نمىكند. همين كه ابليس در حال خشم، چنين اعترافى داشته، گوياى قوت
مؤمنان پاك و مخلص است كه خداوند اين نيروى مقابله با شيطان را به آنان عطا كردهاست؛ رسول خدا صلىاللهعليهوآله افضل مؤمنان و برترين مؤمن و داراى
عالىترين ارتباط با خالق جهان است كه مؤمن ديگرى به چنين امتيازى نرسيده، لذا به
هيچ وجه اغواى شيطان در وجود مقدس پيامبر صلىاللهعليهوآله تأثير نمىگذارد.
در آيهى ديگرى خداوند خبر از عدم سلطهى شيطان بر مؤمنان مىدهد كه پيامبراكرم
صلىاللهعليهوآله برگزيدهى مؤمنان از طرف خداست:
ـ اِنَّهُ لَيسَ لَهُ سُلطانٌ عَلَى الَّذينَ آمَنوا و عَلى رَبِّهِم
يَتَوَكَّلون:(16) البته شيطان بر ضدّ مؤمنانِ متوكّلِ بر خداوند، تسلط
ندارد.
كسى نمىتواند منكر شود كه شياطين جن و انسى، دشمنان پيامبرانند و از وحى (وسوسه
و فتنهانگيزى) استفادهمىكنند.
قرآن هم در آيه 112 سورهى انعام به اين نكته اشاره مىكند:
ـ و كَذلِكَ جَعَلنا لِكُلِّ نَبيٍّ عَدوّا شياطينَ الاِنسِ و الجِنِّ يُوحِي
بَعضُهُم اِلى بَعضٍ زُخرُفَ القَولِ غُرورا... : و بدينسان براى هر پيامبرى دشمنى
از شيطانهاى جنى و انسانى قرار داديم كه برخى از آنها براى برخى ديگر سخنان
آراسته و بيهوده را براى فريب، وسوسه مىنمايند.
يا در آيهى ديگرى نيز به وحى شياطين اشاره مىكند:
ـ ... و اِنَّ الشَّياطينَ لَيوحُونَ اِلى أولياءِهِم لِيُجادِلوكُم... :(17)
شياطين به دوستانشان وحى مىفرستند (فتنهانگيزى را وسوسه مىكنند) تا با شما
مجادله كنند.
اگر دقت كنيم اين دو آيه به وحى شياطين اشاره مىكند، ولى نه اينكه آنها در، وحى به پيامبران خللى وارد كنند بلكه براى مقابله با وحى خدا، ـ كه
نمىتوانند هنگامِ نزول بر پيامبران ، درآن نفوذ كنند و نمىتوانند بر پيامبران وحى
كنند، ـ با دوستانشان به پچپچ و فتنهانگيزى مىپردازند تا خود را با مؤمنان درگير
مجادله نمايند و از اين راه جلو نشر احكام خدا را بگيرند.
هيچيك از دو آيهى فوق، وسوسه شياطين را بر پيامبران مطرح نمىكند، بلكه
وسوسهى آنها بر رفقايشان و همفكران آنها مىرساند. افزون بر اين، آيه دومِ بحث
كنونى از سورهى انعام، اشاره به وحى شياطين مىباشد يعنى صراحتا و بطور آشكار به
ما مىفهماند كه پيامبران اولياى شيطان نيستند اگر در بين مورّخان و مفسران افرادى
بودهاند كه افسانهى غرانيق را بافته و به پيامبر نسبت دادهاند، شناخت اندكى نيز
از قرآن نداشتهاند مگر پيامبر نفرمود: بعد از من دروغ بر من مىبندند شما آنها را
به قرآن عرضه كنيد اگر با قرآن همخوانى نداشت رد كنيد. يا مگر نفرمودهاست: «هر كس
بر من دروغ ببندد جايگاهش در آتش است.»(18)
بنابراين با برداشت از آيات اين بحث، مطالب ذيل براى ما روشن مىشود:
1ـ شياطين در فتنهانگيزى نمىتوانند از پيامبران استفاده ابزارى نمايند و آنها
را آلت دست خود قرار دهند.
2ـ شياطين بر اولياى خود وحى مىفرستند نه بر پيامبران.
3ـ دشمنى شياطين امر هشدار دهندهاى است كه از نوع انسان و جن، شياطينى بر ضد پيامبران فعاليت دارند و اين ربطى به عصر حضور پيامبران ندارد؛ در
تمام زمانها هستند. شياطينى كه دشمنى خود را با فرستادگان خدا به هر نوع ممكن در
هر زمانى بروز مىدهند ولى دخالت در نفسِ وحى بر پيامبران نمىتوانند، بنمايند. لذا
افسانهى غرانيق طبق اين دو آيه، ساخته و پرداخته دوستان شياطين است كه براى دشمنى
با پيامبر صلىاللهعليهوآله آن را مطرح كردهاند.
4ـ با توجه به مخلص بودن پيامبر صلىاللهعليهوآله راه نفوذ شياطين به
پيامبران وجود ندارد.
5ـ پيامبر صلىاللهعليهوآله زير نظر خداوند متعال است و امر وحى تحت نظارت
خداوند انجام گرفته، همانطوركه كشتى نوح سالم به مقصد رسيد، پيامبر
صلىاللهعليهوآله نيز وظيفهى خود را با سلامت، درستى و بدون خدشه به پايان
رساند.
براى اينكه هيچ شائبهاى باقى نماند، در پايان هم به آيهى ديگرى تمسك مىجوييم
تا حُسن ختامى نورانى به بحث خود داده باشيم. فرض محال كه محال نيست؛ فرض مىكنيم
شياطين بر پيامبران مىتوانستند، غلبه كنند و زبان آنان را هرطور كه اراده مىكردند
به نفع خود مىچرخاندند؛ اگر چنين مىشد يعنى خيانت پيامبران قابل پذيرش بود! ولى
قرآن با بيانى روشن اين فرض محال را رد مىكند:
ـ ماكانَ لِنَبِيٍّ أنْ يَّغُلَو من يغلل يأت بما غَلَّ يَومَ القيامَةِ...:(19)هيچ
پيامبرى خيانت نمىكرده؛ و هركس خيانت نمايد، همان خيانت را روز قيامت مىآورد ...
اين آيه اگرچه در بارهى نبرد اُحد است امّا كاربرد همه جانبه، براى عدم نيرنگ و خيانت، بهويژه نيرنگهاى ماكياولى، براى ماندن در صحنهى قدرت دارد.
آسمانى بودنِقرآن
علاوه بر آنچه در بحث گذشته راجع به وحى خالص به پيامبر و عدم كارآيى شيطان در
بارهى ساخت و پرداخت آياتى به نام آيات شيطانى مطرح گرديد، براى بحث حاضر هم مناسب
است. يكى از استدلالهاى قرآن براى رد نظريهاى كه آن را آسمانى نمىدانند بلكه
ساخته و پرداختهى انديشهى انسان تلقى مىكنند، همين «تحدى» يا «همآورد طلبى» قرآن
است. قرآن با زبان ساده و با كمترين صرف وقت، براى بيان دليل خود اين نظريه را رد
مىكند. نمىآيد مطرح كند كه ما در فلان سوره، فلان آيه را مطرح كرديم، و به اين
دليل و آن دليل نمىشود قرآن، دست پختِ بشر باشد. اگر چه ما وقتى بخواهيم به اثبات
آسمانى بودن قرآن بپردازيم، مىتوانيم به آيات متعددى تمسك جوييم و اين نظريهى
سخيف را رد كنيم. ولى قرآن با يك اشاره آنچنان پاسخ دندان شكنى مىدهد كه كسى را
ياراى مقاومت با آن نيست. از همه مهمتر اگر شيطان مىتوانست در آيات نفوذ كند،
تاكنون كه چهارده قرن از اسلام و نزول قرآن گذشته حتما اين كار را توسط يكى از
اولياى خود به انجام رساندهبود تا پيروزى بزرگى را براى گمراه كردن مردم، در مقابل
خدا و پيامبران نصيب خود نمايد و شكست نزول وحى را فراهم كند. همانطور كه ملاحظه
مىكنيد نتوانسته چنين عملى را انجام دهد. اين نتوانستن، از شاهكارهاى قرآن است.
اگر قرآن زمينى بود، دست به مبارزهطلبى نمىزد و قاطعانه قدرت خود را به رخ ديگران
نمىكشيد.
همان زمانها كه ابتداى نزول قرآن بوده و با انگها و برچسبهاى ناجوانمردانه به
پيامبر صلىاللهعليهوآله ، قرآن را آماج تيرهاى تهمت و افتراى خود قرار
مىدادند، قرآن وارد ميدان شد و ظن و گمان، حتّى شك ديگران را نسبت به خود برطرف
كرد و فرمود:
ـ ذلِكَ الكتابُ لا رَيبَ فيه:(20) آن كتاب (با عظمت، با شكوه و با
جبروت) هيچ شكى در آن راه ندارد.
در جاى ديگر فرمود:
آيا در بارهى قرآن تدبّر و تعقل نمىكنند كه اگر از طرف غير خدا بود حتما در آن
اختلافات زيادى را مىيافتند؟: أفَلا يَتَدَبَّرونَ القرآنَ و لَو كانَ مِن عِندِ
غَيرِ اللّهِ لَوَجَدوا فيه اختِلافا كَثيراً.(21)
اما آيات تحدّى و همآورد طلبى كه آب پاكى را روى دست همهى مخالفان ريخت، عناد و
كينهتوزى آنان را فرو نشاند، هنوز هم نداى آن به گوش مىرسد و مبارزطلبى مىكند:
ـ قُل لَئِنِ اجتَمَعَتِ الاِنسُ و الجِنُّ عَلى أن يَأتوا بِمِثلِ هذا القرآنِ
لا يَأْتونَ بِمِثلِهِ و لَو كانَ بَعضُهُم لِبَعضٍ ظَهيرا:بگو اگر جن و انس اتفاق
كنند كه همانند اين قرآن را بياورند، همانند آن را نخواهند آورد؛ هر چند يكديگر را
(در اين كار) كمك كنند.(22)
ـ أم يَقولونَ افْتَراهُ قُل فَأْتوا بِسورَةٍ مِثلِهِ وَ ادْعوا مَنِ
اسْتَطَعتُم مِن دونِ اللّهِ اِن كُنتُم صادقين: آيا آنها مىگويند: «او قرآن را به دروغ به خدا
نسبت دادهاست»؟! بگو: «اگر راست مىگوييد يك سوره همانند آن بياوريد، و غير از خدا
هر كس را مىتوانيد به (يارى) طلبيد».(23)
ـ أم يَقولونَ افْتَراهُ قُل فَأْتوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلِهِ مُفتَرَياتٍ وَ
ادْعوا مَنِ اسْتَطَعتُم مِن دونِ اللّهِ اِن كُنتُم صادقين؛ فَاِلَّم يَستَجيبوا
لَكُم فَاعلَموا أنَّما اُنزِلَ بِعِلمِ اللّهِ وَ أنْ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ فَهَل
أنتُم مُسلِمون: (24) آيا مىگويند: «او به دروغ اين (قرآن) را (به خدا)
نسبت داده (و ساختگى است)»؟! بگو: «اگر راست مىگوييد، شما هم ده سورهى ساختگى
همانند اين (قرآن) بياوريد؛ تمام كسانى را كه مىتوانيد، غير از خدا، (براى اين
كار) دعوت كنيد!»(23) و اگر آنها دعوت شما را نپذيرفتند، بدانيد (قرآن) تنها با
علم الهى نازل شده؛ و هيچ معبودى جز او نيست. آيا با اين حال تسليم مىشويد؟!
ـ أم يَقولونَ تَقَوَّلَهُ بَل لا يُؤمِنونَ؛ فَليَأْتوا بِحَديثٍ مِثلِه اِن
كانوا صادقين: يا مىگويند: «قرآن را به خدا افترا بسته»؟! ولى آنان ايمان ندارند.
اگر راست مىگويند سخنى همانند آن بياورند!(25)
ـ وَ اِن كُنتُم في رَيبٍ مِمّا نَزَّلنا عَلى عَبدِنا فَأْتوا بِسورَةٍ من
مِثلِهِ وَ ادْعوا شُهداءَكُم مِن دونِ اللّهِ اِن كُنتُم صادقين...: و اگر از آن
چه بر بندهى خود فرو فرستاديم، در شك هستيد، پس سورهاى مانند آن بياوريد و
گواهانتان را غير از خدا فرا خوانيد، اگر راستگويانيد ولى اگر آنرا انجام نداديد و
هرگز نمىتوانيد، پس از آتشى بپرهيزيد كه هيزم آن مردم و سنگها (بتهاى آن مردم) است كه براى كافران آماده شده.(26)
ملاحظه مىشود طى پنج مرحله، قرآن تحدّى كردهاست و در آخرين مرحله كه سورهى
بقره مىباشد قاطعانه پيشگويى مىكند:
ـ ... وَ لَن تَفعَلوا...: هرگز نمىتوانيد يك سوره مانند آن بياوريد پس مواظب
باشيد خود را جهنمى نكنيد.
بنابراين توجه به همين آيات كه با زبان ساده و شيوا بيان شده، دليل متقنى بر
آسمانى بودن قرآن است؛ مخالفان و معاندان، تا اين زمان نتوانستهاند و بعد از آن
نيز نمىتوانند، به چنين مبارزهاى با قرآن دست زنند.
البته بهطور مسلم روشن است اگر خداوند از معاندان دعوت مىكند به مبارزه با
قرآن برخيزند، اين طور نيست كه آنها را فاقد توانايى مبارزه نمايد، به عبارتى از
مخالفان خود سلب قدرت كند، بعد بگويد «اين گوى و اين ميدان»، بفرماييد قرآنى،
سورهاى و يا آيهاى مانند آن بياوريد. به نظر ما اين مسخرهكردن ديگران است. عقل
مىگويد: «اگر دست و پاى كسى را بستى و او را به مبارزه دعوت كردى، نشانهى جهل و
بىعقلى است كه چنين خواستهاى از او داشتهباشيد.» اين عمل از خداوند متعال به هيچ
وجه سر نمىزند.
اولاً: مخالف با عقلاست.
ثانيا: مسخرهكردن ديگراناست.
بنابه فرمايش قرآن انسانهاى جاهل ديگران را مسخرهمىكنند.
آنجا كه قرآن از زبان موسى در بارهى ذبح بقره به بنىاسرائيل، امر خدا را
ابلاغ مىكند، آنها از روى تعجب مىگويند:
ـ أتَتَّخِذُنا هُزُوا قالَ أعوذُ بِاللّهِ أن أكونَ مِنَ الجاهلين: «آيا ما را
مسخره مىكنى؟ (موسى) گفت؛ به خدا پناه مىبرم از اينكه از جاهلان باشم».(27)
لذا نمىتوان پذيرفت كه خداوند از مخالفان و معاندان قدرت را سلب كند و آنها را
به تحدّى و مبارزه با قرآن فراخواند. علاوه بر اين مطالب كه ذكر شد، پيشگويىها و
اخبارى كه مربوط به آينده بعد از نزول قرآن آمده نيز دليل ديگرى بر مدعاى ما
مىباشد كه به لحاظ اختصار، از آوردن آن مطالب صرفنظر مىكنيم.
تحريف قرآن؟!
دلايل عقلى و نقلى فراوانى داريم كه عدم تحريف قرآن را ثابت مىكند اما آنچه در
پى آن هستيم، اثبات عدم تحريف، در كتاب خدا، از طريق استدلال قرآنىاست.
قبل از ورود به بحث، ابتدا در بارهى واژهى «تحريف» و كاربرد آن مطالبى را ذكر
كنيم تا بيشتر و بهتر بتوانيم نسبت به آن شناخت پيدا نماييم:
«تحريف» از «حرف» گرفته شده به معناى «كنار»، «طرف» و «جانب». مثل لبه يا
«شانهى جاده»ى آسفالته، كه اگر ماشين از مسير اصلى بيشتر به طرف راست، تغيير مسير
دهد، به شانهى جاده و منتهى اليه آن مىرسد؛ درست مانند خودرويى كه در حال ورود به
توقفگاه كنار جاده مىباشد.
از همين ريشه، «اِنحَرَفَ» به معناى «ميل كرد و برگشت» آمدهاست.
حَرَفَ الفَرَس: اسب را برگردانيد.
تحريف الكلام: كلام را بر غير موردى كه مطرح شده، بيان و تفسير نمودن؛ يا سخن را
در غير محل كاربردش، استفاده كردن، تحريف است.
«... المُحَرِّفُ يَأخُذُ بِعَنانِ الكلامِ فَيَميلُ به اِلى غيرِ طريقِه و
يَجعَلُهُ على جانبٍ مِن مَجراهِ الاَصيل»:(28) تحريف كننده عنان و لگام
سخن را مىگيرد، آنرا به بيراهه مىكشاند و بر كنار و جانبى از مجراى اصلى آن، قرار
مىدهد.
قرآن نيز معناى لغوى «حرف» را بهكار بردهاست:
ـ و مِنَ النّاسِ مَن يَعبُدُاللّهَ عَلى حَرفٍ فَاِن أصابَهُ خَيرٌ اطْمَأنَّ
بِهِ و اِن أصابَتهُ فِتنةٌ انْقَلَبَ عَلى وَجهِه...: (29) بعضى بر لبه
و كنار (دين)، عبادت و فرمانبردارى خدا را مىنمايند، پس اگر خيرى به آنان برسد،
اطمينان پيدا مىكنند (دلگرم به ديندارى مىشوند)، ولى اگر فتنه و آزمايش برايشان
پيش آيد، روى گردان مىشوند.
زمخشرى «على حرف» را به معناى «طرف و كنارهى دين»، نه «ميانه و قلب دين» گرفته
است و ادامه مىدهد: «اين مثلى است زيرا آنها در نگرانى و اضطراب از دين قرار
دارند، نه بر آرامش و اطمينانخاطر، درست مثل كسى كه در يك طرف لشكر قرار دارد، اگر
پيروزى و غلبه را احساس نمود، مىماند و اگر غير از اين باشد، فرار را بر قرار
ترجيح مىدهد و راه خود را مىرود.»(30)
در ذيل لغت «حرف» نيز مىگويد: « "هو على حرف من امره"، يعنى بر طرفى، مثل
كسىكه در كناره لشكر جاى دارد، اگر غلبه كردن را ديد، قرار مىگيرد و اگر حالت
شكست را مشاهده كرد، فرارمىكند.»(31)
استاد معرفت انواع تحريف را اينگونه آوردهاند:
1ـ «تحريف» مدلول كلام؛ مثل تفسير به رأى.
2ـ «تحريف» موضعى؛ مثل اينكه آيه يا سوره بر خلاف ترتيب نزول ثبت شدهباشد.
3ـ «تحريف» قرائتى؛ از قرآن كلمهاى را بر خلاف جمهور مسلمانان قرائت كردن.
4ـ «تحريف» لهجهاى؛ مثل اينكه حرف يا كلمه در تلفظ و حركت در لهجهى قبايل
مختلف تفاوت دارند.
5ـ «تحريف» تبديل كردن كلمه به كلمه ديگرى، چه مترادف باشد چه نباشد؛ مثل روشى
كه ابن مسعود در كلمات مترادف و هم معنا بهكار مىبرد.
6ـ «تحريف» به زياد كردن؛ كه چنين روشى را به "ابنمسعود" براى توضيح دادن يك
واژه، با افزودن كلمهاى نسبت مىدهند. اين روش را در تفاسير مأثور مشاهده مىكنيم
به شرط اينكه اشتباهى در كلام وحى صورت نگيرد.
7ـ «تحريف» نقص: كلمهاى از آيه كم شود.(32)
8ـ «تحريف» ديگرى نيز داريم كه موضوع يا مطلبى را سانسور نماييم. در قرآن به آن
«كتمان» يعنى پنهان كردن چيزى كه ديگرى از آن آگاه نشود، گويند.
كتمان را مىتوان به چهار نوع تقسيم كرد:
الف: سانسور عملى كه فرمان يا دستورى از خداوند متعال اجرا نشود.
ب: سانسور گفتارى كه انسان با سكوت خود، حقى را كه بايد آشكار نمايد، كتمان كند.
ج: سانسور مخلوطى كه حق را با پوشش باطل در هم آميزند، با آميختن آن دو به
يكديگر، حق آشكار نگردد و براى اهداف غير خدايى بهكار گرفته شود.
د: مهجوريت قرآن كه كنار زدن قرآن از صحنه زندگى بشرىاست.(33)
كنار گذاشتن قرآن كه يكى از معانى تحريف است، در آيهى 30 فرقان آمده: «و قالَ
الرَّسولُ يا ربِّ اِنَّ قَومي اتَّخذوا هذا القرآنَ مَهجورا: و پيامبر فرمود: اى
پروردگارم! قوم من قرآن را ترك كردهاند.» (مىتوانيم مهجوريت قرآن را «سانسور
گفتارى و عملى» با هم بناميم.)
در امتهاى گذشته نيز تحريفهاى مختلفى را بوده، كه بطور خلاصه مىآيد:
الف: كتمان؛ (بقره/ 174ـ 159 و آلعمران/187).
ب: آميختن حق و باطل؛ (آلعمران/71 و بقره/42).
ج: تغيير مدلول كلام: «أفَتَطمَعونَ أن يُّؤمِنوا لَكُم و قَد كانَ فَريقٌ
مِنهُم يَسمعونَ كَلامَ اللّهِ ثُمَّ يُحَرِّفونَهُ مِن بَعدِ ما عَقَلوهُ و هُم
يَعلَمون: (بقره/75) آيا علاقه داريد كه يهوديان به دين شما گرايش پيدا كنند! در
حالىكه گروهى از آنان كلام خدا را مىشنوند و بعد از اينكه در بارهى آن
انديشيدند، تحريف مىكنند و خود هم مىدانند.» (در نساء/46 و مائده/41 نيز مطلب
تحريف آنان آمدهاست.
در امّت اسلام، تحريف لفظى كلامالله صورت نگرفت ولى تحريفهاى ديگرى كه در
امتهاى پيشين بود، در قرآن و سنت صورت گرفت؛ مثل كتمان حقايق، جلوگيرى از نوشتن
احاديث پيامبر (حذف رسولالله از صحنهى سياسى جامعه) و جعل احاديثى به نام آن
حضرت. به «نقش ائمه در احياى دين» جاول (مجموعهى چند جلد)، ص116 به بعد، مراجعه
شود.
آنچه به آن مىپردازيم اين است كه:
آيا امكان تحريف لفظى، در قرآن مىرود؟ آيا در حيات پيامبر اكرم، يا بعد از آن
حضرت، مىشود قرآن تحريف گردد؟ اگر قرآن در زمان پيامبر تحريف مىشد، مسلما خداوند
متعال سريعا پيامبر را نسبت به اين جريان انحرافى با خبر مىكرد. همچنانكه در
مواردى چيزهاى ديگرى را كه ضررش براى اسلام به مراتب كمتر از تحريف قرآن مىباشد،
مطّلع نمودهاست:
پىنوشتها:
1- همان، ص557.
2- حيات محمد، ص 124ـ 129، به نقل از علوم قرآنى، ص41.
3- حج/52.
4- حديد/25 و مجادله/21.
5- نساء/76.
6- انبياء/18.
7- برگرفته از علوم قرآنى، ص41.
8- قرآن در بارهى حضرت آدم، آنجا كه مىفرمايد: و عَصى آدمُ رَبَّهُ فغوى (سورهى
طه/121)، ملاحظه مىكنيد "غوى" را بهكار برده كه حضرت آدم يك ترك اولى كرد ولى
براى حضرت محمد مىفرمايد: "ما غوى". حتى ذرهاى نقطهى منفى و سياهى در پرونده
عملىاش نزد خداوند نيست. عصيان يعنى نافرمانى از اطاعت و سرپيچى كردن، اين عمل را
غىّ گويند. در قرآن غىّ در مقابل "رشد" قرار گرفته: «قَد تَبَيَّنَ الرُّشدُ مِنَ
الغَىّ» (سورهى بقره، آيةالكرسى)، بنابراين غىّ را مىتوان نافرمانى و سرپيچى از
حق معنا كرد.
9- حجر/9.
10- فصلت/42.
11- علوم قرآنى، ص40.
12- طور/48.
13- قرآن در بارهى ساخت كشتى توسط حضرت نوح مىفرمايد: وَاصنُعِ الفَلك
بِاَعيُنِنا و وَحيِنا (هود/37): كشتى را زير نظر ما و وحى ما بساز. وقتى ساختن
كشتى با نظارت خداوند باشد و وجود مقدس پيامبر نيز تحت نظارت خداوند سبحان باشد،
فرض مىكنيم كشتى نوح و پيامبر اسلام برابرند ـ اگر چه فضيلت و برترى پيامبر از شخص
نوح بيشتر است تا چه برسد به كشتى نوح! ـ همين ابليس كه مىگويند غرانيق را ساخت و
بر زبان پيامبر انداخت!؟ در زمان حضرت نوح نيز بود. چطور كشتى نوح كه زير نظر
خداوند ساخته شد، ابليس نتوانست برود آن را سوراخ نمايد و همه را غرق كند و آبروى
نوح را بريزد ولى توانست وحى خدا را بر پيامبر اسلام دستكارى كند و پيامبر را ضايع
نمايد؟ آيا ضايع كردن كشتى را نتوانست؟ ضايع كردن پيامبر اسلام را توانست!! به نظر
شما صاحبان آن انديشهى باطل چقدر از آيات قرآن مطلع بودهاند كه اين چنين جاهلانه
سخن گفتهاند.
14- الحاقة/47ـ 44. ترجمه، (به نقل از نقش ائمه در احياءدين، ج1، ص 408، علامه
سيدمرتضى عسكرى، مجمع علمى اسلامى، چاپ چهارم.)
15- ص/83 ـ 82.
16- نحل/99.
17- انعام/121.
18- نورالدين الهيثمى، مجمع الزوايد، ج 1، ص 152، بيروت (به نقل از تدوين قرآن، على
كورانى ترجمهىفارسى، ص40، مترجم سيدمحمود عظيمى.
19- آلعمران/161.
20- بقره/2.
21- نساء/82.
22- اسراء/88.
23- يونس/38.
24- هود/14ـ13.
25- طور/34ـ33، ترجمهى اين آيات از ناصر مكارم شيرازى.
26- بقره/24ـ23. آيات بهترتيب نزول سورههاى آنها آوردهشده (به نقل از ترجمهى
التمهيد،ج1، محمد هادى معرفت، ص168ـ167، مترجم ابو محمد وكيلى.
27- بقره/67، ترجمهى ناصر مكارم شيرازى.
28- صيانة القرآن من التحريف، تأليف آيةالله معرفت، ص 14ـ13، چاپ 1418 ه،ق.
29- حج/11.
30- كشاف، ج2، ص146، برگرفته از صيانةالقرآن من التحريف، ص13.
31- اساس البلاغه.
32- براى توضيح بيشتر به صيانةالقرآن من التحريف، ص20ـ13 مراجعه شود.
33- «اِنَّ الَّذينَ يَكتُمونَ ما أنزلَ اللّهُ مِنَ الكِتابِ...:كسانى كه آنچه از
كتاب را خدا نازل كرده، «كتمان» مىكنند و به بهاى اندكى مىفروشند، جز آتش، چيزى
در شكم خود فرونمىبرند...» (بقره/174). در آيهى بعد، به نوع كتمانشان كه عمل
نكردن به قانون حق و برگرفتن راه ضلالت است، اشارهمىنمايد. آيهى 159 بقره نيز
همين كتمان را آوردهاست:
«... ألّذييَجِدونَه مَكتوبا في التَّوراةِ و الاِنجيلِ...: او(محمد
صلىاللهعليهوآله )است كه در توراة و انجيل، بطور مكتوب (نامش را) يافتهاند»
(اعراف/157). اين آيه اشاره دارد به اينكه يهود و نصارى، نام پيامبر را در كتاب
آسمانىشان داشتهاند ولى آنرا «كتمان گفتارى» كردهاند. آيهى 146 سورهى بقره
نيز همين را مىفرمايد: «اهل كتاب همانگونه كه فرزندان خود را مىشناسند، او (محمد
صلىاللهعليهوآله ) را هم مىشناسند و به يقين گروهى از آنان، حق را كتمان
مىكنند در حالىكه خود مىدانند.» قرآن در آيات 70 و 98 آلعمران ـ با اندك تغييرى
ـ ، آنان را از اين رفتار، توبيخ مىكند: «... لِمَ تَكفُرونَ بِآياتِ اللّهِ و
أنتُم تَشهَدونَ: چرا به آيات خدا كفر مىورزيد، در حالىكه شما بر آن گواهى
مىدهيد؟» در آيهى 71 آلعمران مىگويد: «يا أهلَ الكِتابِ لِمَ تَلبِسونَ الحقَّ
بِالباطلِ و تَكتُمونَ الحقَّ و أنتُم تَعلَمون: اى اهل كتاب چرا حق را با باطل
مىپوشانيد و حق را كتمان مىكنيد، در حالىكه مىدانيد؟» از اين آيه نيز برداشت
«كتمان گفتارى» و همچنين «كتمان مخلوطى» مىتوان كرد. همچنانكه از آيهى 85 سوره
بقره: «... أفَتُؤمنونَ بِبَعضِ الكتابِ و تَكفُرونَ بِبَعضٍ...: آيا به بعضى از
كتاب ايمان مىآوريد و به مقدار ديگرى از آن كفر مىورزيد؟»، همين برداشت را داريم.