فصل سوم
فرازى از استدلالهاى قرآنى
همانطورى كه گفتهشد، استدلالهاى قرآنى طورى است كه مشكل پيچيدگى برهانهاى
فلسفى را ندارد بلكه ساده و همه كس فهم است. به عبارت ديگر بايد گفت چون روى سخن
قرآن با عامه مردم است، فقط روش برهانى ندارد كه از ضروريات و يقينيات تشكيل شده
باشد بلكه چون بيشتر با عواطف و احساسات مخاطبان خود سروكار دارد، طورى سخن مىگويد
كه عامل محركى براى عاطفهها و احساسها باشد و با اين انگيزه توانسته شنوندهى خود
را مجذوب خود نمايد و تأثيرى بر مخاطب خود داشته باشد كه تاكنون هيچ گوينده و كتابى
چنان اثرى به يادگار نگذاشتهاست.
استدلالهاى عقلى و فلسفى مخاطبان خاص خود را دارد ولى قرآن در روش خود، آن چنان
با زبان ساده، به بيان حجت و دليل مىپردازد كه كس نمىتواند بگويد من متوجه
نمىشوم؛ بهعنوان مثال اگر بخواهيم در بارهى «خدا چيست»، زبان فلسفى را بكار
بگيريم چه مىگوييم؟ آيا جز چيدن چند مقدمه در كنار هم و گرفتن يك نتيجه، كه نتيجه
هم فراخور حال عموم مردم نيست؟ ولى قرآن با روش خود خيال همه را راحت مىكند كه
اللّهُ نورُ السَّموات و الأرض: خداوند نور آسمانها و زمين است، از اثر پى به مؤثر
بردن با بيانى شيوا، خلاصه و روشن كه ديگر جايى براى ابهام در ذهن انسان باقى نمىماند. به عبارت بهتر از حقيقتى سخن مىگويد كه ظاهرش كاملاً
واضح، آشكار و باطنش ناپيدا و مخفى است؛ هر چه درخشش دارد، از پرتو وجود اوست.
اين تعريف را از خالق جهان به راحتى مىفهمند و مىپذيرند.(1) قرآن
سادهگويى خود را چنين بيان مىكند:
- لَقَد يَسَّرنَا القرآنَ لِلذِّكر فَهَل مِن مُدَّكِر:(2) به تحقيق
ما قرآن را براى يادآورى، آسان قرار داديم آيا يادآور و تذكر پذيرى يافت مىشود؟
(آيا كسى هست كه بفهمد). در آيهى ديگرى همين مطلب با عبارت ديگرى بيان مىشود:
- وَ يُبَيِّنُ آياتِه لِلنّاسِ لَعَلَّهُم يَتَذَكَّرون:(3) و آيات
خود را براى مردم روشن مىكند، شايد متذكر شوند.
اصولاً پيامبران كه همزبان مردم يك سرزمين بودهاند، براى تبيين آيات و
فرمانهاى خداوند متعال مأموريت داشتهاند:
- و ما أرسَلنا مِن رسولٍ اِلاّ بِلِسانِ قومِهِ لِيُبَيِّنَ لَهُم:(4)
ما پيامبرى را نفرستاديم جز اينكه به زبان قوم خود باشد تا براى آنان (مطالب وحى را
با) بيان واضح و روشن داشتهباشد.
در آيهى ديگرى نيز ارسال «رسل» را با «بيّنات» آوردهاست تا بگويد وظيفهاى كه
پيامبران بر دوش دارند، روشنگرى براى مردم است:
ـ و لَقَد جاءَتهُم رُسُلُنا بِالبَيِّنات:(5) و بطور مسلّم پيامبران
«مطالب روشن» آوردهاند.
با توجه و عنايت به آيات مذكور، كاملاً واضح است كه قرآن روش برخوردش با ذهن و
فكر مردم روشنگرى بدون ابهام و ايهام است كه بتواند آنان را از غفلت و بىتوجهى
بيرون آورده و به نور كه سرچشمه روشنى و رهيابى است، برساند:
ـ كتابٌ اَنزَلناهُ اليك لِتُخرِجَ النّاسَ مِنَ الظُّلمات اِلَى النّور بِاِذنِ
رَبِّهِم اِلى صِراطِ العزيزِ الحميد:(6) كتابى بر تو فرستاديم تا به
اجازهى پروردگارشان مردم را از تاريكىها به راه برتر پسنديده آورى.
اكنون به فرازهايى از استدلالهاى قرآنى پيرامون بحثهاى مشخصى مىپردازيم تا
قدرت بهرهبردارى از آنها را در خود پرورش دهيم.
چينش آيات و سورهها
يكى از بحثهاى قابل طرح آن است كه آيات و سورههاى قرآن بر اساس فرمان خدا قرار
گرفته يا غير از آن بودهاست؟ بايد با آيات قرآن استدلال نماييم تا به اين نكته پى
بريم.
در قرآن آياتى مشاهده مىشود كه از كلمات و واژههاى آن برداشت مىكنيم چينش
آيات امر خدايى است و به اجتهاد پيامبر صلىاللهعليهوآله يا ديگران بستگى ندارد.
واژهى قرائت
اين واژه معناى خواندن عبارتى را مىگويد كه قبلا تهيه شده يا شخص خودش آن را از
روى نوشتهاى مىخواند يا ديگرى بر او مىخواند. تا متنى وجود نداشتهباشد،
نمىتوان ادعا كرد، خواندنى خواهد بود؛ خواندن و قرائت گوياى وجود متن، قبل از
خواندن است. دو نوع آيات در اين مورد داريم:
*** بر پيامبر صلىاللهعليهوآله خواندن:
ـ فَاِذا قَرَأْناهُ فَاتَّبِع قُرآنَه:(7) پس وقتى آن را قرائت
كرديم، از خواندن آن پيروى و متابعت كن.
ـ سَنُقرِئُكَ فَلا تَنسى:(8) به زودى بر تو مىخوانيم، پس فراموش
نخواهى كرد.
ـ اِقرَأْ بِاسمِ ربِّكَ الَّذي خلق:(9) بخوان به نام پروردگارت كه
آفريدهاست.
*** خواندن پيامبر صلىاللهعليهوآله :
ـ فَاِذا قَرَأْتَ القرآنَ فَاستَعِذ بِاللّهِ مِنَ الشَّيطانِ الرَّجيم:(10)
پس هنگامى كه قرآن را قرائت مىكنى از شيطان رانده شده بهخدا پناه بر.
ـ ... فَاقرَءوا ماتَيَسَّرَ مِنَ القرآن... :(11) از قرآن آنچه را كه
برايتان ميسر است بخوانيد.
ـ و قُرآناً فَرَقناهُ لِتَقرَأهُ عَلَى النّاسِ عَلى مُكثٍ ...:(12)
و قرآنى كه آياتش را از هم جدا كرديم، تا آن را با درنگ بر مردم قرائت كنى.
واژهى «تلاوت»
تلاوت نيز مانند قرائت دو حالت دارد
*** بر پيامبر صلىاللهعليهوآله تلاوت شدن:
ـ تِلكَ آياتُ اللّهِ نَتلوها عَلَيكَ بِالحقِ:(13) آنها آيات خداست
كه بر تو به درستى تلاوت مىكنيم.
*** تلاوت پيامبر صلىاللهعليهوآله بر ديگران:
... اِذ بَعَثَ فيهِم رَسولاً مِن أنفُسِهِم يَتلوا عَلَيهِم آياتِهِ ...:(14)
... وقتى كه پيامبرى از خودشان در بين آنان مبعوث كرد تا آيات خدا را برايشان تلاوت كند.
ـ وَاتلُ ما أوحى اِلَيكَ مِنَ الكتاب ... :(15) بخوان آنچه از كتاب
برايت وحى كرديم.
ـ وَاتلُ عَلَيهِم نَبَأ ابنَي آدَمَ بِالحَقِّ ...:(16) داستان
فرزندان آدم را به حق بر آنان بخوان.
از اين نوع آيات در قرآن فراوان داريم.(17)
واژهى «كتاب»
آنچه از كلمه "كتاب" برداشت مىكنيم، مجموعهاى نوشته شده مىباشد. اگر از ريشه
كتاب با حرف اضافهى «عَلى»، فعل آن آمد معناى فريضه و امر لازم و واجب را
مىرساند، مثل: ... كُتِبَ عَلَيكُمُ الصّيامُ كَما كُتِبَ عَلَى الَّذينَ مِن
قَبلِكُم.(18) آيهاى كه وجوب روزه را برامتهاى گذشته و امّت اسلام
مىرساند. واژه "كتاب" از معدود واژههايى است كه در قرآن به كرّات آمده؛ اكنون به
چند آيه در اين باره اشاره مىكنيم:
ـ ذلِكَ الكتابُ لا رَيبَ فيهِ هُدىً لِلمُتَّقين.(19)
ـ أ فَتُؤمِنونَ بَبَعضِ الكتاب و تَكفرونَ بِبَعض:(20) آيا به قسمتى
از كتاب خدا ايمان مىآوريد و به بخش ديگرى كفر مىورزيد؟
ـ اِنّا أنزَلنا عَلَيكَ الكتابَ لِلنّاس بِالحَقِّ:(21) بهتحقيق ما
بر تو كتاب را براى مردم به حق فرستاديم.
ـ لَو نَزَّلنا عَلَيكَ كتاباً في قِرطاسٍ فَلَمَسوهُ بِاَيديهِم لَقالَ
الَّذينَ كفروا اِن هذا اِلاّ سِحرٌ مُبين:(22) اگر ما نوشتهاى روى كاغذ
بر تو نازل مىكرديم آن را با دستانشان لمس مىكردند، (بازهم نه تنها ايمان
نمىآوردند بلكه) حتماً كفر پيشگان مىگفتند: «اين چيزى جز سحر آشكار نيست».
واژهى «صُحُف»
صُحُف جمع صحيفه، چون پهن و گسترده بوده و به صحيفه يعنى چهرهى انسان شباهت
داشته، صحيفه گفتهاند و مجموعهاى از اين صفحهها را - كه روى آنها نوشته مىشده ـ
، صحف ناميدهاند. قرآن در بارهى كتاب پيامبران سلف هم، از واژهى كتاب
استفادهكرده و هم واژهى صحف را بكار برده كه نشان مىدهد يك معنا را اراده
كردهاست:
ـ صُحُف ابراهيمَ و موسى.(23)
ـ و آتَينا موسى الكِتابَ ...(24)
ـ فَقَد آتَينا آلَاِبراهيمَ الكِتابَ ...(25)
واژهى«آيه»
براى «آيه» در لغت معانى متعدّدى(26) ذكر شده، «نشانه و علامت» اولين
معنايى است كه به ذهن تبادر مىكند و مىتوان گفت بقيهى معانى، گوياى معناى مذكور و مرتبط با آن هستند.
در اصطلاح مجموعهاى از كلمهها را در قرآن آيه گويند و حد و حدود آن كاملاً
مشخص است.
ـ هُوَ الَّذي أنزَلَ عَلَيكَ الكِتابُ مِنهُ آياتٌ مُحكَماتٌ ... :(27)
او (خدا) آن كسى است كه بر تو كتاب را فرستاد. بخشى از آن آيههاى صريح و روشن
است...
ـ ... تِلكَ آياتُ الكتابِ الحَكيم:(28) آن آيههاى كتاب استوار است.
ـ ... تِلكَ آيات الكتاب المُبين:(29) آن آيههاى كتاب روشن است.
ـ لَقَد أنزَلنا اِلَيكُم آياتٌ مُبَيِّناتٌ:(30) ما بر شما آياتى فرو
فرستاديم كه روشنگرند.
واژهى «سوره»
يكى از معانى قابل پذيرش براى سوره، «حصار و باره» مىباشد كه همانند «برج و
بارو» برگرد شهر يا منطقهى مسكونى كشيدهشدهاست و بر اثر بلندى بَنا، بر آنها
احاطه دارد. سوره نيز چون بر مجموعهاى از آيات احاطه دارد و همانند «باره»ى شهر
مىباشد، اين نام را بر تعدادى از آيات در برگرفتهى آن، انتخاب كردهاند.
معناى ديگر: دستبند يا دستواره كه بر دور دست احاطه دارد و گفته شده معرَّب آن
"سِوار" و جمع آن "أسوِرَه" يا "أساور" مىباشد كه در قرآن نيز آمدهاست.(31)
شايد هر دو معناى مذكور يكى باشد كه احاطه داشتن را برساند و سوره را به اين جهت
كه در بردارندهى مجموعهى آياتى است، برگزيدهاند. اكنون به آياتى از واژهى
«سوره» اشاره مىكنيم:
ـ سورةٌ أنزَلناها و فَرَضناها و أنزلنا فيها آياتٍ بَيِّناتٍ: (32)سورهاى
فرستاديم و آن را واجب كرديم و در آن آيات روشنى نازل نموديم.
اين آيه خود اشاره دارد: اين سورهى نور كه نازل شد مجموعه آياتى است در آيهى
بعد كاملاً روشن است كه اصطلاح سوره، دوران حكومت پيامبر صلىاللهعليهوآله در
مدينه به عنوان مجموعهاى از آيات مطرح بودهاست:
ـ و يَقولُ الَّذينَ آمَنوا لَولا نُزِّلَت سورةٌ ...:(33) كسانىكه
ايمان آوردند مىگويند چرا "سورهاى" نازل نمىشود.
ـ قل فَأتوا بِعَشرِ سُوَرٍ مِثلهِ مُفتَرَياتٍ:(34) بگو ده سورهى
دروغين، مثل قرآن بياوريد.
واژهى «قُل»
قل فعل امر است كه كسى از ديگرى طلب مىكند يا مىخواهد مطلبى يا عبارتى آماده
را بر زبان جارى كند و بگويد. اگر عبارتى آماده نباشد چگونه مىشود از او خواست تا
جمله درخواستى را بگويد. اين همه واژهى «قل» كه در قرآن آمده، گوياى آن است كه
جملات و آيات مذكور بعد از آن، مربوط به آن «قل» مىباشد و به همين جهت مىتوان
گفت: ذكر «قل» فقط براى آن است كه به ما نشان دهد حتى اين كلمه نيز خواست خداوند است كه در
قرآن آمده و الاّ وقتى كه درخواست كننده مىخواهد كه جملهاى از طرف او بيان شود
نيازى به ذكر كلمهى قل نيست.
اكنون به آياتى در اين باره مىپردازيم:
- قُل هو اللّه أحدٌ ...(35)
- قُل فَادرَؤُوا عَن أنفُسِكُمُ المَوتَ اِن كُنتُم صادقين:(36) بگو
مرگ را از خودتان دور كنيد اگر راستگوييد.
- قُل اِن كُنتُم تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعوني يُحبِبكُمُ اللّه:(37)
بگو اگر خدا را دوست داريد پس مرا پيروى كنيد اگر راستگوييد.
- قُل اِنَّما أنَا بَشَرٌ مِثلُكُم يوحى اِلَيَّ ...:(38) بگو بىشك
من بشرى مانند شما هستم كه به من وحى مىشود.
همانطور كه مجموعهى اين چهار آيه «قل» دار را ملاحظه مىكنيد نيازى به آوردن
«قل» نبوده است ولى براى اينكه مشخص شود پيامبر صلىاللهعليهوآله از نزد خود
سخنى نمىگويد جز آنكه از طرف خداوند متعال وحى شده(39)، در قرآن «قل» ها
نيز آمده است؛ تا شكى باقى نگذارد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله سخن خدا را ابلاغ
مىكند. آن هم سخنى كه قبلاً آماده شده است.
از تمام آيات ياد شده در اين بحث به اين نتيجه مىرسيم كه اين نوع واژهها گوياى
وجود متن قرآن به شكل آيهها و سورهها قبل از نزول بر پيامبر اكرم
صلىاللهعليهوآله است و پيامبر هيچگونه دخل و تصرفى در آنها نداشته جز آنكه هر
طور خداوند متعال اراده كرده، آن حضرت به انجام رسانده و در چينش آيات و سورهها از طرف پيامبر اكرم اقدامى صورت نگرفته بلكه بطور كامل طبق
نظر آفريدگار قرآن بودهاست؛ درست همان بوده كه بر قلب پيامبر صلىاللهعليهوآله
نازل شده: فَاِنَّهُ نَزَّلَهُ عَلى قَلبِك(40)؛ نه تنها لفظ و معنا از
طرف خداوند است، كه چينش آيات در سورهها و سورهها در قرآن، كار بشر نيست حتى اگر
آن بشر، پيامبر صلىاللهعليهوآله باشد.
افزون بر مطالب فوق، آياتى داريم كه صراحت به اين استدلال دارند؛ مثل آياتى كه
در آنها بحث رسالت پيامبر صلىاللهعليهوآله مطرح است و كاملاً روشن است كه رسول
يا پيامبر، چون انسان قابل اعتمادى همه جانبه براى خداوند است، پيام خود را در
اختيار او مىگذارد تا به مردم برساند و كار رسول ابلاغ پيام خداوند است:
ـ آمَنَ الرَّسولُ بِما اُنزِلَ اِلَيهِ مِن رَبِّه:(41) رسول (خدا)
ايمان آورده به آنچه كه از طرف پروردگارش بر او نازل شدهاست.
در آيهى ديگرى وظيفهى پيامبر را ابلاغ و رساندن آشكار پيام خدا مىداند:
ـ ما عَلَى الرَّسولِ اِلاّ البلاغُ المُبين(42).
در آيهى ديگرى آوردن «علامت» و «نشانه» يا «معجزه» و «آيه» را جز با اجازهى
خداوند ممكن نمىداند يعنى پيامبر صلىاللهعليهوآله نمىتواند از نزد خود، دست
به چنين كارى بزند. به عبارت ديگر هر يك از آيههاى قرآن كه خود معجزهاى است، بدون
اذن خداوند پيامبر صلىاللهعليهوآله نمىتواند ادعاى آوردن آيهاى را بنمايد و
هيچ پيامبرى چنين حقّى ندارد تا از نزد خود دست به اقدامى خارقالعاده بزند:
ـ وَ ما كانَ لِرسولٍ أن يَأتِيَ بِآيةٍ اِلا ّبِاِذنِ اللّه ...(43).
پيامبر اسلام نيز جداى از پيامبران ديگر نبوده و اين يك اصل است و هيچ پيامبرى
از آن استثنا نمىشود تا از طرف خدا، اقدامى خدايى نمايد بلكه هر اقدام و عملى
خدايى، بايد با اجازهى حقتعالى صورت گيرد كه آوردن آيه يا چيدن آيات و سورههاى
قرآن از آن جمله است.
يكى ديگر از آيات قرآن كه تأكيد بر خدايى بودن چينش قرآن دارد:
ـ اِنَّ عَلَينا جَمعَهُ وَ قُرآنه:(44) همانا گردآورى و حفظ قرآن و
خواندن آن با ما است. اگر كلمهى «جمع» به معناى نگهدارى و حفظ كردن در ذهن باشد،
باز هم خود، نوعى از «جمع» و گردآورى است؛ جمعآورى را مىتوان به گردآورى هر يك از
قطعههاى استخوان جدا شدهى اسكلت انسان، تشبيه كرد كه قرآن مىگويد:
ـ أيَحسَبُ اِلانسانُ أن لَن جَمَعَ عِظامَه:(45) آيا انسان گمان
مىكند استخوانهايش را هرگز نمىتوانيم دوباره گردآوريم؟
هر يك از استخوانهاى بند بند گسستهى انسان را خداوند جمع خواهد كرد و در كنار
يكديگر در جايى كه بايد چيدهشود، قرار خواهد داد. آيات قرآن نيز اين چنين جمع و
چينشى دارند. آرى خداوند متعال حتّى مىتواند انگشتان انسان را همانطور كه قبلا خلق
كرده، دوباره بعد از مرگ نيز درست در جاى خودش قرار دهد:
ـ بَلى قادرينَ عَلى أن نُسَوّيَ بَنانَهُ(46).
از جمله آياتى كه مىتوان به آن استناد كرد و چينش آيات را غير بشرى دانست،
آيههايى است كه به قرآن «كلاماللّه» مىگويد. وقتى قرآن كلام خداشد به ما
مىفهماند كه تكتك كلمات آن انتخاب شده از جانب حقتعالى است و در مجموع طورى در
كنار هم قرار گرفتهاند كه بهترين نوع چينش را داشته باشد و با بهترين وجه خواسته
خدا را بر انسان تفهيم نمايد. لذا نمىشود به قرآن «كلاماللّه» گفت در صورتى كه
تركيب كلمات آنرا از جانب خدا ندانست.
- وَقَد كانَ فَريقٌ مِنهُم يَسمَعُونَ كَلاماللّهِ...:(47) گروهى
از يهوديان "كلام" خدا را مىشنوند و بعد از اينكه در آن انديشه نمودند، آن را
تحريف مىكنند در حالى كه خودشان نيز مىدانند.
- يُريدونَ اَن يُبَدِّلوا كَلامَاللّهِ:(48)مىخواهند
«كلاماللّه» را تغيير دهند.
- و اِن اَحَدٌ مِنَ المُشركينَ استَجارَكَ فَأَجِرْهُ حتّى يَسمَعَ
كَلامَاللّهِ...:(49) و اگر يكى از مشركان به تو پناه آورد، پس او را
پناه دِه تا كلام خدا را بشنود.
علاوه بر اين آيات كه قرآن را كلام معرفى مىكند، آياتى نيز داريم كه كلام خدا
را عربى معرفى مىنمايد و مىگويد:
ـ اِنّا أنزَلناهُ قُرآناً عَرَبيّاً:(50) آن را قرآن عربى نازل
كرديم.
ـ هذا كتابٌ مُصَدِقٌ لساناً عَرَبيّاً:(51) اين كتاب كه تصديق كننده
است به زبان عربى مىباشد.
ـ قرآناً عَرَبيّاً ذي عِوَجٍ:(52) قرآنى عربى بدون اينكه داراى
ناراستى و عيبى باشد.
اگر آيات ذكر شده را در قرآن نداشتيم و فقط آيهى ذيل را داشتيم، براى استدلال
كافى بود كه بگوييم كلام خدا همانطور كه نازل گرديده، نزد پيامبر
صلىاللهعليهوآله نيز حفظ و نگهدارى شده و دگرگونى در آن صورت نگرفته حتّى در
قرار دادن آيات و سورهها نظارت وحى جريان داشتهاست.(53)
ـ «قُل ما يَكونُ لي أن اُبَدِّلَهُ مِن تِلقاءِ نَفسي اِن أتَّبِعُ اِلاّ ما
يوحى اِلىَّ ...:(54) بگو من اجازه ندارم خودم آن را تغيير دهم، جز آنچه
به من وحى مىشود، متابعت نمىكنم.» ـ
كلمهى اُبَدِّله اطلاق دارد يعنى هم شامل تغيير لفظ (تحريف لفظى) و هم شامل
تغيير چينش و جابه جايى آيات و سورهها مىشود.
آنچه تا اينجا از آيات قرآن برداشت كرديم اين است كه ساختار قرآن بيرون از
كارپردازى بشر است و علاوه بر آن كه دست بشر بر لفظ و معناى آن دخالت ندارد و از
طرف خداست، جايگاه آيات و سورههانيز ساخته و پرداختهى بشر نيست به طور حتم چينش
خدايى دارد.
واژهى «ترتيل»
در پايان اين بحث براى حسن ختام از آيهى «و رَتِّلِ القرآنَ تَرتيلاً(55):
و قرآن را به ترتيل، قرائت كن»، استفاده مىكنيم تا ذرهاى شك و شبهه، نسبت به چينش
خدايى قرآن براى ما باقى نماند.
ترتيل ـ در روايتى از اميرالمؤمنين عليهالسلام ـ يك نوع قرائت و بيان كردن
آشكار و واضح است كه نه مانند شعر تند خوانده مىشود و نه مانند شن و ريگ كه
پراكندهاند (و مفهومى ندارند)، با فاصله خوانده شود، بلكه قرائتى باشد كه بر
دلهاى سخت، كوفته شود (تا نرم گردد).(56)
همچنين در معناى ترتيل آمدهاست: «قرائت منظم و متوالى قرآن كه تغييرى در لفظ،
صورت نگيرد و آنچه در آخر قرار گرفته مقدم نگردد و اين معنا از نظم دندانها گرفته
شده كه مرتب و به شكلى نيكو در كنار هم قرار گرفتهاند.»(57)
بنابراين ترتيل قرآن، قرائتى خاصّ، با آهنگى دلنشين و با ترنّم است؛ وقتى
خواندن، با ترنّم و آهنگ باشد، نظم را با خود دارد. حال ملاحظه فرماييد جايى كه
خداوند نوع خواندن قرآن را به پيامبر صلىاللهعليهوآله وحى مىكند تا از آهنگ
خاصّى برخوردار و داراى نظم ويژهاى باشد، امكان دارد چيدن آيات و سورههاى قرآن را
رها كند و به عهدهى ديگران بگذارد؟ بهطور مسلم چينش آيات و سورهها اهميت بيشترى
از نوع قرائت قرآن دارد.
آيات شيطانى؟!
يكى از استدلالهاى قرآنى پيرامون مسائل وحى، عدم تأثير شياطين بر پيامبر
صلىاللهعليهوآله است. در اين باره افسانهى غرانيق را شنيده يا خواندهايد،
بعضى از مفسران و مورخان بدون تحقيق، سخنانى را آوردهاند كه نه با عقل و برهان
سازگارى و نه با آيات قرآن همخوانى دارد.
«داستانسرايان آوردهاند، پيامبر صلىاللهعليهوآله پيوسته در اين آرزو بود
كه ميان او و قريش همبستگى صورت گيرد، از جدايى قوم خويش نگران بود. در يكى از
روزها كه او كنار كعبه نشسته و در اين انديشه فرو رفتهبود، گروهى از قريش نزد او
بودند در اين هنگام سورهى نجم بر وى نازل گرديد. پيامبر صلىاللهعليهوآله
همانگونه كه سوره بر وى نازل مىشد، آن را تلاوت مىفرمود:
ـ وَالنَّجمِ اذا هَوى؛ ما ضَلَّ صاحِبُكُم و ما غَوى؛ و ما يَنطِقُ عَنِ
الهَوى؛ اِن هو الاّ وحيٌ يوحى؛ عَلَّمَهُ شديدُ القُوى ...ـ تا رسيد به آيهى ـ
أفَرَأيتُمُ اللاّتَ و العُزى و مَناةَ الثّالِثَةَ الاُخرى ... (58)
كه شيطان در اين وسط دخالتنمود و بدون آن كه پيامبر صلىاللهعليهوآله
پىببرد، به او القا كرد: «تلك الغَرانيقُ العُلى و اِنَّ شَفاعَتَهُنَّ لَتُرجى»(59)
سپس بقيهى سوره را ادامه داد. مشركان كه گوش مىدادند، تا اين عبارات را شنيدند، خرسند
شدند و موضع خود را نسبت به مسلمانان تغييرداده، دست برادرى و وحدت به سوى آنان
دراز كردند و همگى شادمان گشتند و اين پيشامد را به فال نيك گرفتند. اين خبر به
حبشه رسيد و مسلمانان كه بدانجا هجرت كردهبودند، از اين پيشامد خشنود شده، همگى
برگشتند و در مكه با مشركان برادرانه به زندگى و همزيستى ادامه دادند. پيامبر
صلىاللهعليهوآله نيز بيش از همه، از اين توافق و هماهنگى خرسند شدهبود.
شب هنگام كه پيامبر صلىاللهعليهوآله به خانه برگشت جبرئيل فرود آمد، از او
خواست تا سورهى نازل شده را بخواند. پيامبر صلىاللهعليهوآله خواند تا رسيد به
عبارت ياد شده؛ ناگهان جبرئيل نهيب زد: ساكت باش! اين چه گفتارى است كه بر زبان
مىرانى آن گاه بود كه پيامبر صلىاللهعليهوآله به اشتباه خود پى برد و دانست،
فريبى در كار بوده(60) و ابليس تلبيس خود را بر وى تحميل كردهاست!
پيامبر صلىاللهعليهوآله از اين امر به شدت ناراحت گرديد و از جان خود سير شد.
گفت؛ عجبا! بر خدا دروغ بستهام، چيزى گفتهام كه خدا نگفتهاست، آه چه بدبختى
بزرگى.(61)
بنابر برخى نقل قولها، پيامبر صلىاللهعليهوآله به جبرئيل گفت؛ آن كه اين دو
آيه را بر من خواند در صورت به تو مىمانست. جبرئيل گفت: پناه بر خدا چنين چيزى
هرگز نبودهاست. بعد از آن حزن و اندوه پيامبر صلىاللهعليهوآله بيشتر و
جانكاهتر گرديد. گويند در همين باره آيهى ذيل نازل شد:
ـ و اِن كادوا لِيَفتِنونَكَعَنِ الَّذي أوحَينا اِلَيكَ لِتَفتَري عَلَينا
غَيرَهُ و اِذَن لَتَّخَذوكَ خليلاً و لَو لا أن ثَبَّتناكَ لَقَد كِدتَّ تَركَنُ
اِلَيهِم شَيءً قليلاً اِذَن لَأَذَقناكَ ضِعفَ الحَياةِ و ضِعفَ المَماتِ ثُمَّ لا
تَجِدُ لَكَ عَلَينا نَصيراً:(62) نزديك بود آنان تو را (با
نيرنگهايشان) ازآنچه بر تو وحى كردهايم بفريبند، تا جز آنچه را كه گفتهايم به
ما نسبت دهى و در آن صورت تو را به دوستى خود برگزينند و اگر تو را استوار
نمىداشتيم (و در پرتو مقام عصمت مصون از انحراف نبودى) نزديك بود (لغزش نموده)
بهسوى آنان تمايل كنى هرگاه چنين مىكردى ما دو برابر شكنجه در زندگى دنيا و دو
برابر شكنجهى پس از مرگ را به تو مىچشانديم؛ سپس در برابر ما ياورى براى خود
نمىيافتى.
اين آيه بر شدت حزن پيامبر افزود و همواره در اندوه و حسرت بهسر مىبرد تا
آنكه مورد عنايت حق قرار گرفت و براى رفع اندوه و نگرانى وى اين آيه نازل شد:
ـ و ما أرسَلنا مِن قَبلِكَ مِن رسولٍ و لا نَبيٍّ اِلاّ اِذا تَمَنّى ألقَى
الشَّيطانُ في اُمنيَّتِهِ فَيَنسَخُ اللّهُ ما يُلقِي الشَّيطانُ ثُمَّ يُحكِمُ
اللّهُ آياتِهِ واللّهُ عليمٌ حكيم:(63) پيامبرى را پيش از تو
نفرستادهايم مگر آن كه خواستهاى داشتهباشد كه شيطان در خواستهى او القاءاتى نموده ولى خداوند آن
القاءات را از ميان برده، پايههاى آيات خود را مستحكم مىسازد.
آنگاه خاطر وى آسوده گشت و هرگونه اندوه و ناراحتى از وى زايل گرديد.»(64)
به قول استاد معرفت «اين افسانه را هيچيك از محققين علماى اسلام نپذيرفته و آن
را خرافهاى بيش ندانستهاند.»(65)
ما با اين قسمت بحث كارى نداريم؛ آنچه به آن مىپردازيم، استدلال قرآنى در رد
اين نظريهاست.
ابتدا به شأن نزول آيهى لَولا أن ثَبَّتناكَ مىپردازيم:
اولاً: اين آيه در "اسبابالنزول" سورهى نجم نيست و داستان ديگرى دارد؛ طبرسى
پنج شآن نزول در بارهى اين آيه را ذكر كرده كه مطالب دو شأن نزول آن بىشباهت به
هم نيستند به احتمال قوى يكى هستند:
*** وفد (هيأت) ثقيف بر پيامبر صلىاللهعليهوآله وارد شدند و گفتند: اگر سه
كار را اجازه دهى، به تو ايمان مىآوريم:
ـ در نماز خم نشويم.
ـ بتهايمان را با دست خود نشكنيم.
ـ يك سال اجازه دهى از بت لات بهرهبردارى كنيم.
پيامبر صلىاللهعليهوآله فرمود:
ـ نمازى كه ركوع و سجود نداشتهباشد چه نمازى است؟: لا خير فى دين ليس فيها
ركوعٌ و لا سجود: دينى كه در آن ركوع و سجود نباشد خيرى در آن نيست.
ـ امّا بتان را به دست خود نشكنيد، اشكالى ندارد.
ـ امّا اطاعت براى لات را قبول نمىكنم؛ چون من نمىتوانم عامل بهرهورى شما
بهوسيلهى بت گردم.
پيامبر صلىاللهعليهوآله بلند شد و وضو گرفت. پس عمر كه آنجا بود، گفت: واى
بر شما! پيامبر صلىاللهعليهوآله را اذيت كرديد زيرا او بتها را در سرزمين عرب
باقى نمىگذارد.
ولى آنها پيوسته اصرار داشتند كه يك سال اجازهى بهرهورى از بت را بگيرند تا
اين آيه نازل گرديد. (اين داستان را ابنعباس نقل كردهاست)(66) ***
ديگرى كه همانند اسبابالنزول فوق است و از ابنعباس ذكر شده، به يك بند آن بيشتر
اشاره نشدهاست:
پىنوشتها:
1- استدلال به آيهى مذكور از درسهاى علوم قرآنى، استاد معرفت.
2- قمر/32.
3- بقره/221.
4- ابراهيم/4.
5- مائده/32.
6- ابراهيم/1.
7- قيامت/18.
8- اعلى/6.
9- علق/1.
10- نحل/98.
11- مزمل/20.
12- اسراء/106.
13- بقره/252، آل عمران /108، جاثيه/6.
14- آل عمران/164. (يتلوا مفرد است نه جمع لذا الف بعد از واو غلط است).
15- عنكبوت/45.
16- مائده/27.
17- طلاق/11، بينه/2.
18- بقره/183.
19- بقره/2.
20- بقره/85.
21- زمر/41.
22- انعام/7.
23- اعلى/19.
24- اسراء/2.
25- نساء/54.
26- تاريخ قرآن كريم، ص64، سيد محمد باقر حجتى، انتشارات دفتر نشر فرهنگ اسلامى.
27- آلعمران/7.
28- يونس/1.
29- يوسف/1.
30- نور/34.
31- فَلَولا اُلقِيَ عليه أسوِرَةٌ مِن ذَهَبٍ ... (زخرف/53): پس چرا دستبند طلا به
او داده نشدهاست.
... يُحَلَّونَ فيها مِن أساوِرَ مِن ذَهَبٍ و ... (فاطر/33): در حالىكه با
دستبندهايى از طلا و ... آراستهاند. (مجمعالبيان، ج9، ص66ـ 65، و تاريخ قرآن
كريم، ص83. از تلفظ اسوره و دستواره فارسى برمىآيد كه اسوره معرب دستوارهباشد.
32- نور/1.
33- محمّد / 20.
34- هود / 13.
35- توحيد/1.
36- آل عمران/168.
37- آل عمران/31.
38- كهف/110.
39- اِن هُوَ اِلاّ وحىٌ يوحى (نجم/4).
40- بقره/97.
41- بقره/285.
42- عنكبوت/18.
43- مؤمن (غافر)/78.
44- قيامت/17.
45- قيامت/3.
46- قيامت/4.
47- بقره/75.
48- فتح/15.
49- توبه/6.
50- يوسف/2.
51- احقاف/12.
52- زمر/28.
53- اين جمله از آيهى مذكور گوياى درخواست عدهاى براى تغيير و تبديل قرآن
مىباشد.
54- يونس/15.
55- مزمل/4.
56- مجمعالبيان، ج 10ـ 9، ص479.
57- همان.
58- نجم/20ـ 1.
59- اين پرندگان زيبا كه بلند پروازند، از آنها اميد شفاعت مىرود. مقصود از
پرندگان زيبا، سه بت معروف «لات»، «عُزى» و «منات» بزرگترين بتهاى عرب است. غرانيق
جمع غرنوق به معناى جوانى شاداب، ظريف و زيباست؛ اساساً مرغ آبى، سفيد و ظريف است
با گردن بلند به نام "قو" معروف است.
60- بايد از سرايندهى افسانه پرسيد: نعوذبالله چطور شد كه جبرئيل، اول كه آيات را
بر پيامبر نازل كرد متوجه نشد؟ مگر خواب بود كه وقتى شب هنگام فرود آمد متوجه شد و
به پيامبر نهيب زد كه ساكت باش!؟
61- استاد معرفت مىگويد: از همين جا روشن مىشود كه اين خبر ساختگى است؛ زيرا اگر
درست باشد كه شب هنگام به پيامبر وحى شد كه اين كلمات از تلبيس ابليس است چگونه
ممكن است در يك روز با وسايل و امكانات آن روز خبر به مسلمانان حبشه برسد و در اين
فاصلهى كوتاه به مكه بازگردند. (علوم قرآنى، ص37.)
62- اسراء/75 ـ 73.
63- حج/52.
64- (تفسير طبرى، ج17، ص134ـ131؛ تاريخ طبرى، ج2، ص 78ـ75؛ سيرهى ابن اسحاق، ج1، ص
179ـ178؛ الروض الاَنف، ج2، ص126، ج2، ص126؛ الدرُّ المنثور، ج4، ص194و 368 ـ 366؛
فتحالبارى فى شرح البخارى، از ابنحجر عسقلانى، ج8، ص336.) برگرفته از علوم قرآنى
استاد معرفت ص38ـ36. بررسى روايات افسانهى غرانيق در مكتب خلفا در كتاب نقش ائمه
در احياء دين از علامهى عسكرى، مجموعهى ج1، ص451 ـ376، آمدهاست. تاريخ طبرى، پنج
جلدى، ج اول، ص 552 ـ 551، دارالكتب العلميه، بيروت چاپ دوم، 1988م.
65- همان.
66- مجمعالبيان، ج6ـ5، ص557، مؤسسة التاريخالعربى، بيروت، چاپ 1992م.
(اسبابالنزول سيد محمد باقر حجتى، ص191 ـ 188 اسبابالنزولها را آوردهاست.)