بعد از جنگ اُحُد كه ضربهى هولناكى به جبههى حق وارد شد و آن همه كشته و
زخمى دادند، منافقان برضد پيامبر و همراهان آن حضرت، گفتارى ناهنجار و ناشايست را
شروع كردند؛ قرآن به مقابله با آنان و در پاسخ به شبهات و ادعاهاى نادرست آنان ـ كه
مىگفتند: «ما در جريان جنگ كارهاى نبوديم؛ اگر قدرت تصميمگيرى با ما بود، اينجا
كشته نمىداديم» ـ برآمد و به آنها گوشزد كرد كه اگر شما در منازلتان هم بوديد،
كسانى كه بايد كشته مىشدند، از خانههايشان به قتلگاه خويش مىرفتند:
ـ ... يَقولونَ لَو كانَ لَنا مِنَ الأمرِ شَيْءٌ ما قُتِلنا هيهُنا قُل لَو
كُنتُم في بُيُوتِكُم لَبَرَزَ الَّذينَ كُتِبَ عَلَيهِمُ القَتلُ اِلى مَضاجِعِهِم
...(1)
*** نمونههاى ديگرى براى اين نوع گفتمان مىتوان مطرح كرد، همانطور كه گفتيم
«پاسخ عاقلانه به گفتار مغرضانه» است تا صورت مسألهى مطرح شده آنان از ذهن شنوندگان پاك شود:
ـ و اِذا قيلَ لَهُمُ اتَّبِعوا ما أنزَلَ اللّهُ قالوا بَل نَتَّبِعُ ما
ألفَينا عليهِ آباءَنا أَوَلَو كانَ آباءُهُم لا يعقلونَ شَيءً و لا يَهتَدون:
(2) و هنگامى كه به آنها گفته مىشود: «از آن چه خدا نازل كردهاست پيروى
كنيد.» مىگويند: «ما از آنچه پدران خود را بر آن يافتيم، پيروى مىكنيم.» آيا اگر
پدران آنها، چيزى نمىفهميدند و هدايت نيافتند، (باز از آنها پيروى خواهند كرد؟).
در اين آيه، سخن از تعصب اطاعت كوركورانهى كافران از پدران است ؛ قرآن به اين
عمل غير عاقلانه ايراد مىگيرد كه نمىشود بىدليل از ديگران پيروى كرد؛ بايد
انديشيد: «آيا راه آنان ، راهِآگاهانه بوده؟ اگر نبوده بايد به راهى رفت كه از روى
عقل و تدبّر باشد».
ـ و اِذا قيلَ لَهُمُ تَعالَوا الى ما أنزَلَ اللّهُ و الَى الرَّسولِ قالوا
حَسبُنا ما وَجَدنا عَليهِ آباءَنا أَوَلَو كانَ آباءُهُم لا يَعلمونَ شَيءً و لا
يَهتَدون.(3)
اين آيه نيز همانند آيهى قبلى است فقط با تفاوت اندكى در عبارت و الاّ مطلب
همان است و پاسخ قرآن نيز همان.
***
يا آياتى كه راجع به قيامت مطرح است؛ عدهاى معتقد بودند انسان پس از مردن و
پوسيده شدن استخوانهايشان ديگر تمام مىشوند و زندهشدنى در كار نيست. قرآن پاسخ
آنان را چنين مىفرمايد:
ـ ضَرَبَ لَنا مَثَلاً و نَسِيَ خَلقَه قالَ مَن يُحيِ العِظامَ و هِيَ رَميمٌ؛
قُل يُحييهَا الَّذي أنشَأَها أوَّلَ مَرَّةٍ و هُوَ بِكُلِّ خَلقٍ عَليمٌ:(4)
براى ما مثالى زد در حالىكه آفرينشش را فراموش كرد؛ گفت: «چه كسى اين استخوانهايى
كه پوسيده است، زنده مىكند؟» بگو: «همان كسىكه اول او راآفريد، دوباره زنده
مىكند؛ و او به هر خلقتى آگاه است.»
ـ و قالوا أاِذا كُنّا عِظاما و رُفاتا أاِنّا لَمَبعوثونَ خَلقا جَديدا:(5)
و گفتند: «آيا هنگامى كه ما استخوانهاى پوسيده و پراكندهاى شديم دوباره حتما با
خلقت جديدى برانگيخته مىشويم؟»
پاسخ اين آيه را اينچنين مىآورد:
ـ قُل كونوا حِجارةً أو حديدا؛ أو خَلقا مِمّا يَكبُرُ في صُدورِكُم
فَسَيَقولونَ مَن يُعيدُنا قُلِ الَّذي فَطَرَكُم أوَّلَ مَرَّةٍ ...:(6)
بگو: «سنگ باشيد يا آهن، يا هر مخلوقى كه در نظر شما از آن بزرگتر مىنمايد»؛ آنها
خواهند گفت: «چه كسى ما را بازمىگرداند؟» بگو: «آن كسىكه نخستين بار خلقت شما را
آغاز كرد.»...
ـ أيَحسَبُ الانسانُ ألَّن نَجمَعَ عِظامَه؛ بَلى قادرينَ عَلى أن نُسوّيَ
بَنانَه: (7) انسان مىپندارد كه ما هرگز استخوانهاى او را جمع نخواهيم
كرد؟ (كنايه از زنده كردن مجدد)، آرى قدرت داريم تا حتى انگشتان او را نيز مرتب
نماييم.
اتفاقا در آيهى ديگرى خلقت مرحلهى بعد از مرگ را، آسانتر از مرحلهى نخست
اعلام مىدارد:
ـ و هُوَالَّذي يَبدَأُ الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُه و هُوَ أهوَنُ عليه ...: (8)او
كسى است كه خلقت را آغاز كرد و دوباره آن را اعاده مىكند (مجددا مىآفريند)، در
حالىكه آن براى او آسانتر است.
9ـ بحث تعقل برانگيز
در قرآن به يك نوع جدل برمىخوريم كه مخاطبان خود را به تفكّر و تعقّل وادار
مىكند و از آنان مىخواهد، در بارهى آنچه مطرح مىشود، بينديشند. اين عمل را
قرآن با چهار روش انجام دادهاست:
1ـ دعوت به "تفكر و تدبر"، با استفاده از "حافظه يا تصورات ذهنى"، بكارگيرى
"بديهيات و تحليلهاى فكرى"، بهرهبردارى از "نكات تاريخى" و استفاده از "مثالها"
تا انسان را وادارد، بهدنبال شناخت و معرفت حقيقى برگردد:
ـ و مِن آياتِهِ أن خَلَقَ لَكُم مِن أنفُسِكُم أزواجا لِتَسكُنوا اِلَيها و
جَعَلَ بَينَكُم مَوَدَّةً و رَحمَةً اِنَّ في ذلِكَ لَآياتٍ لِقَومٍ يَتَفَكَّرون:(9)
و از نشانههاى او آن است كه براى شما از خودتان زوجهايى آفريد تا به آن آرامش
پيدا كنيد و بين شما مودّت و رحمت قرار داد به تحقيق در آن، نشانههايى براى گروهى
است كه تفكّر مىكنند.
ـ اِنَّ في خَلقِ السَّمواتِ والأرضِ و اخْتِلافِ اللَّيلِ والنَّهارِ و الفُلكِ
الَّتي تَجري في البَحرِ بِما يَنفَعُ النّاسَ و ما أنزَلَ اللّهُ مِنَ السَّماءِ
مِن ماءٍ فَأحيا بِهِ الأرضَ بَعدَ مَوِتها وَ بَثَّ فيها مِن كُلِّ دابَّةٍ و
تَصريفِ الرّياحِ و السَّحابِ المُسَخَّرِ بَينَ السَّماءِ و الأرضِ لَآياتٍ
لِقَومٍ يَعقِلون(10): در آفرينش آسمانها و زمين، ورفت و آمد شب و روز،
و كشتىها كه در دريا براى منافع مردم در حركتند، و آنچه از آبهايى كه خدا از
آسمان فرو مىفرستد تا بهوسيلهى آن، زمين را بعد از مدتى دوباره سرسبز نمايد، و
در آن از هر جنبندهاى انواعى را گسترش داد، و بادها و ابرهاى مسخَّر بين زمين و
آسمان را به حركت درآوردن، (همه) از نشانههاى (او) براى گروهى است كه مىانديشند.
ـ و هو الَّذي مَدَّ الاَرضَ و جَعَلَ فيها رواسِيَ و أنهارا و مِن كُلِّ
الثَّمراتِ جَعَلَ فيها زَوجَينِ اثْنَينِ يُغشِي الَّيلَ النَّهارَ اِنَّ في ذلكَ
لَآياتٍ لِقومٍ يَتَفَكَّرون:(11) او كسى است كه زمين را گسترد، و در آن
كوهها و نهرها را قرار داد و از هر ميوهاى دو جفت را آفريد؛ شب را بهوسيلهى روز
مىپوشاند همانا در اينها نشانههايى است براى گروهى كه تفكر مىكنند.
ـ ... قُل هَل يَستَوِي الأعمى و البصيرُ أفلا تَتَفَكَّرون:(12) بگو:
«آيا كور و بينا برابرند؟ پس چرا تفكر نمىكنيد؟»
ـ ... فَاقصُصِ القَصَصَ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون:(13) داستانهاى
(تاريخى) را نقل كن، باشد كه تفكر كنند.
ـ لَو أنزَلنا هذَا القرآنَ عَلى جَبَلٍ لَرَأيْتَهُ خاشِعا مُتَصَدِّعا مِن
خَشيَةِاللّهِ و تِلكَ الأمْثالُ نَضرِبُها لِلنّاسِ لَعَلَّهُم يَتَفَكَّرون:(14)
اگر اين قرآن را بر كوهى نازل مىكرديم، مىديدى كه در برابر آن خاشع مىشد و از
خوف خدا مىشكافت! اينها مثالهايى است كه براى مردم مىزنيم، باشد تا به فكر فرو
روند.
2ـ دعوت به "نگاه با دقت" به پديدهها، تا از اين طريق، جرقهاى به عقل و فكر
آدميان بزند و نيروى رسيدن به شناخت و معرفت را در آنان پرورش دهد:
ـ فَليَنظُرِ الانسانُ مِمَّ خُلِقَ ...: انسان بايد نگاهى با تدبر بياندازد كه
از چه آفريده شدهاست. از آب جهندهى بين صُلب (پدر) و زير سينهى (مادر) آفريده
شدهاست. (15)
ـ أفلا يَنظُرونَ اِلَى الاِبلِ كَيفَ خُلِقَت؛ و اِلَى السَّماءِ كَيفَ
رُفِعَت؛ و اِلَى الجِبالِ كَيفَ نُصِبَت؛ و اِلَى الاَرضِ كيف سُطِحَت: (16)
آيا به شتر نگاه نمىكنيد چگونه آفريده شده؟ به آسمان نمىنگريد كه چگونه برافراشته
شده؟ به كوهها نظاره نمىكنيد كه چگونه نصب شدهاند؟ و به زمين نمىنگريد كه چگونه
گسترده شدهاست؟
3ـ طرح سؤال با مخاطبان، تا با اين عمل در بارهى آفريدهها و پديدههاى نظام
خلقت، مردم را به انديشه وادار و از انحراف باز دارد و بتواند اعتقادات خدايى را در
وجودشان زنده نمايد؛ به عبارت ديگر آنان را به عرفان و شناخت رساند:
ـ قُل أرَأيتُم اِن جَعَلَ اللّهُ عَلَيكُمُ اللَّيلَ سَرمَدا اِلى يَومِ
القِيامةِ مَن اِلهٌ غَيرُ اللّهِ يَأْتيكُم بِضياءٍ أفَلا تَسمَعون ...:(17)
بگو: «اگر ببينيد كه خداوند شب را هميشه تا روز قيامت ادامه داد، كدام خدا غير از
اللّه روشنايى (روز) را برايتان مىآورد؟ آيا نمىشنويد؟»(71) بگو: «اگر ببينيد كه
خداوند روز را هميشه تا روز قيامت ادامه داد، كدام خدا غير از اللّه شب را برايتان
مىآورد تا در آن استراحت كنيد؟ آيا نمىبينيد؟»
ـ ... أ أربابٌ مُتَفَرِّقونَ خَيرٌ أمِ اللّهِ الواحدِ القَهّار:(18)
اى ياران زندانىام! آيا پروردگاران پراكنده بهترند يا خداوند يكتاى چيرهگر؟(19)
ـ ... أنّى يَكونُ لَهُ ولدٌ و لَم تَكُن لَهُ صاحِبَةٌ و خَلَقَ كُلَّ
شَيْءٍ...:(20) چگونه ممكن است فرزندى داشته باشد حال آنكه همسرى براى
او وجود ندارد؟ و او همه چيز را آفريدهاست ...
- وَ قالَتِ الْيَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللّهِ وَ أَحِبّاوءُهُ
قُلْ فَلِمَ يُعَذِّبُكُمْ بِذُنُوبِكُمْ بَلْ أَنْتُمْ بَشَرٌ مِمَّنْ خَلَقَ ...(21)
يهود و نصارا گفتند ما فرزندان خدا و دوستان او هستيم. بگو: پس (اگر اينطور است)
چرا شما را به خاطر گناهانتان عذاب مىكند؟ بنابراين شما هم بشرى هستيد (كه مانند
ديگران) او، از انسان آفريده است.
آيات در اين باره فراوان است به عنوان نمونه چند آيه مطرح شد.
4ـ طرح سؤال و پاسخ، از ديگر روشهاى گفتارى قرآن در نجات انسانها از ناآگاهى
است كه نيازهاى فكرى بشريت را برطرف كند و گرايش فطرى او را كه علمگرايى است پرورش
دهد:
ـ قُل مَن يُنَجّيكُم مِنَ الظُّلُماتِ البَرِّ و البَحرِ ...؟:(22)
بپرس: «چه كسى شما را از تاريكىهاى خشكى و دريا نجات مىدهد؟»
ـ قُل اللّهُ يُنَجّيكُم مِنها ...:(23) درپاسخ بگو: «خدا شما را از
آن نجات مىدهد.»
ـ قالَ مَن يُحيِي العِظامَ و هِيَ رَميمٌ؟ ...: پرسيد: «چه كسى زنده مىكند
استخوانها را در حالىكه پوسيدهاست؟»
ـ قُل يُحييهَا الَّذي أنشَأَها أوَّلَ مَرَّةٍ...:(24) پاسخ بده:
«كسىكه اول دفعه آن را آفريد، زندهاش مىكند.»(25)
10ـ استفاده از برهان
يكى از روشهاى متداول بين افراد انديشمند، براى كاستن از مجهولات و افزودن بر
معلومات خود، استفاده از برهان عقلى، براى بحث و گفتوگو با يكديگر مىباشد. قرآن
نيز از همين روش استفاده كردهاست.
بهعنوان مثال، برهان تمانُع(26) را، براى اثبات يكتايى خالق، بكار
گرفته است:
ـ لَو كانَ فيهِما آلِهَةٌ اِلاَّ اللّهُ لَفَسَدَتا فَسُبحانَ اللّهِ رَبِّ
العَرشِ عَمّا يَصِفون:(27) اگر در آن دو (زمين و آسمان)، خدايانى به غير
از اللّه وجود داشت، هر آينه فاسد (نظم آنها در هم مىريخت و تباه) مىشدند.
حتى مىشود از آيهى فوق، براى برهان وحدت و هماهنگى(28)، استفاده
كرد. نظم حاكم بر پديدهها گوياى اين است كه جهان، يك ناظم بيشتر ندارد و همينكه
آنچه در آسمان و زمين وجود دارد، منظم است و ناهماهنگ نيست، يكتايى خدا را
مىرساند.
به عبارت ديگر اگر دو خالق در جهان وجود داشت، براى يك پديده هر كدام تصميمهاى
جداگانه مىگرفتند، لذا هيچ سنگى روى هم بند نمىشد؛ اراده آن خدا با ارادهى خداى
ديگر سازگار نبود، جهان خلقت دوام نمىآورد و نابود شدهبود. به علاوه با توجه به
اين كه «اجتماع ضدين محال است»، نمىتواند دو صانع براى جهان خلقت باشد و اگر
بگوييم يك خدا بر ديگرى غلبه مىكند پس يكى از آنها كه عاجز و ناتوان است، خدا
نيست. يا اگر هر دو مثلِ هم تصميم مىگيرند و يك اراده دارند كه دو تا نيستند، يكى
هستند. بنابراين نمىشود براى عالم هستى، به آفرينندهاى غير از صانع يكتاى جهان
معتقد بود و فرض خالق ديگرى سخنى بىدليل است.
يا به عنوان مثال از برهان نظم استفاده كرده تا ناظم جهان را به اثبات رساند.
برهان نظم يكى از برهانهاى مهم در خداشناسى است، زيرا از نظم موجود در نظام آفرينش
كه با حس و تجربه بهدست مىآيد، به كمك عقل، مبدأ با شعور و آگاه را اثبات مىكند:
مقدمه اول يا صغراى اين قضيه با استفاده از تجربه مىگويد: موجودات جهان همه از يك
نظم دقيق برخوردارند.
مقدمه دوم يا كبراى قضيه مىگويد: نظم بدون دخالت علم و شعور ممكن نيست؛ پس در
حقيقت استنباطى كه بدست مىآوريم، كاملاً عقلىاست نه تجربى.
اصلاً كارى به شناخت پديدههاى منظم نداريم، همينكه براى پى بردن نظم حاكم بر
يك پديده، نياز به عقل و شعور داريم، بايد دانشمندان متعددى به تحقيق و تفحّص دست
زنند تا به شناخت نظم يك پديده برسند، براى ما ثابت مىكند كه براى پديدآوردن و
خلقت آن نيز علم و شعور زايدالوصفى لازم است نه اينكه خود به خود و از روى تصادف
هست شدهباشد.
به عبارت ديگر براى شناخت يك پديدهى منظم كه به علم و دانش احتياج داريم، چطور
مىشود براى خلقت آن هيچ عقل، شعور و علمى دخالت نداشتهباشد؟! اين تضاد به هيچ
وجه، براى هيچ عقل سليمى قابل قبول نيست. به همين جهت قرآن انسان را فرامىخواند تا
در وجود خود و بيرون از خود بنگرد و نظم موجود در آنها را بيابد:
ـ و كَأيِّن مِن آيةٍ في السَّمواتِ و الارضِ يَمُرُّونَ عَلَيها و هُم عَنها
مُعرِضون: و چه بسيار نشانهاى (از خدا)، در آسمانها و زمين كه آنها از كنارش
مىگذرند؛ در حالىكه (بدون توجه به نشانههاى خدا) از آن روى مىگردانند.(29)
ـ و في أنفُسِكُم أفلا تُبصِرون(30): و در (وجود) خودتان، آيا
نمىنگريد؟
ـ ألذي خَلَقَ سَبعَ سَمواتٍ طِباقَا ما تَرى في خَلقِ الرَّحمنِ مِن تَفاوتٍ
فَارْجِعِ البَصَرَ هل تَرى مِن فُتُور؛ ثُمَّ ارْجِعِ البَصَرَ كَرَّتَينِ
يَنقَلِبْ اِلَيكَ البَصَرُ خاسِئا و هُوَ حَسير:(31) خدايى كه هفت آسمان
را بر فراز يكديگر آفريد؛ در آفرينش خداوند رحمان هيچ تضاد و عيبى نمىبينيد بار
ديگر نگاه كن آيا هيچ خللى مشاهده مىكنيد؟ (3) بار ديگر (به عالم هستى) نگاه كن،
سرانجام چشمانت (درمانده) به سوى تو باز مىگردد در حالىكه خسته و ناتوان است.
ـ ألَم نَجعَلِ الأرضَ مِهادا؛ والجِبالَ أوتادا؛ و خَلَقناكُم أزواجا؛ ... و
بَنَينا فَوقَكُم سَبعا شِدادا...:(32) آيا زمين را گهواره (محل زندگى
شما) قرار نداديم؟ (6) و كوهها را ميخهاى زمين نگردانيديم؟ (7) و شما را زوج زوج
خلق نكرديم؟ ... و بر فراز شما هفت (آسمان) بلند و با عظمت را بنا نكرديم؟(12)....
اين آيات گوياى وجود نظم در زمين، موجودات منظم و زوج زوج بر زمين و همچنين نظم
بين آسمان و زمين است.
ـ و مِن كُلِّ شَيْءٍ خَلَقنا زَوجَينِ لَعَلَّكُم تَذَكَّرون: (33) و
از هر چيزى دو زوج آفريديم، باشد كه (خدا را) يادآورى نماييد.
وجود زوجيت در نظام خلقت كه هر پديدهاى زوج آفريده شدهاست، دلالت بر نظم بين
دو پديده مىباشد.
ـ و اِنَّهُ خَلَقَ الزَّوجَينِ الذَّكَرَ و الاُنثى؛ مِن نُطفةٍ اِذا تُمنى:(34)
و اوست كه دو زوجِ نر و ماده را آفريد (45) از نطفه، هنگامىكه (براى توليد نسل، در
رحم) ريخته مىشود.
آفرينش دو زوج نر و ماده، سير خلقت موجودات با قطرهى آبى، دلالت بر نظم
پديدهها دارد و نظم را، شعور مىآفريند نه تصادف و ماده، جِرم و ماده كه شعور
ندارد، علم و شعور، مافوق ماده است.
***
از برهان عليت كه «هر معلولى محتاج علت است»،(35) نيز در قرآن آياتى را مىتوان ارائه داد و يا «از معلول پى به علت» و «از اثر پى به مؤثّر»
مىبريم. دراصطلاح به آن «برهان انّى» گويند. مثل آيات ذيل:
ـ ألَم تَرَوا كَيفَ خَلَقَ اللّهُ سَبعَ سَمواتٍ طِباقاً؛ و جَعَلَ القَمَرَ
فيهِنَّ نورا و جَعَلَ الشَّمسَ سِراجا...: آيا نمىبينيد خدا چگونه هفت آسمان را
طبقه طبقه آفريده و ماه را در ميان آنها نورانى قرار داده و خورشيد را چراغ فروزانى
نمودهاست؟(36)
ـ اِنَّ اللّهَ فالِقُ الحَبِّ و النَّوى يُخرِجُ الحَيَّ مِنَ المَيّتِ و
مُخرِجُ المَيِّتِ مِنَ الحَىِّ ذلِكُمُ اللّه فَأنّى تُؤفَكون:(37)
همانا خداوند شكافندهى دانه و هسته است زنده را از مرده خارج مىكند، و مرده را از
زنده بيرون مىآورد، چنين است خداى شما، پس كجا (از مسير حق) منحرف مىشويد؟
ـ ألَّذي جَعَلَ لَكُمُ الأرضَ فِراشا و السَّماءَ بِناءً و أنزَلَ مِنَ
السَّماء ماءً فَأَخرَجَ بِهِ مِنَ الثَّمَراتِ رِزقا لَكُم ...:(38) او
كسى است كه زمين را بستر شما و آسمان را سقفى قرار داد؛ و از آسمان آبى فرستاد پس
بهوسيلهى آن ميوهها را بهعنوان رزق و روزى براى شما بيرون آورد.(39)
حتى قرآن در استدلالهاى خود با مخاطبان، طورى بحث مىكند كه معلول (يا وجود
وابسته)،نمىتواند علت باشد بلكه خود نيازمند و محتاج به علت است. در اين باره به استدلال حضرت ابراهيم با قوم خود اشاره مىكنيم:
ـ وَ تِلكَ حُجَّتُنا آتَيناها اِبراهيمَ عَلى قَومِهِ: اينها دليل و حجت ما
بود كه به ابراهيم داديم.(40)
ـ فَلَمّا جَنَّ عَلَيهِ اللَّيلُ رَأى كَوكَبا قالَ هذا رَبّي فَلَمّا أفَلَ
قالَ لا اُحِبُّ الآفِلين ...:(41) هنگامىكه شب او را فراگرفت، ستارهاى
را ديد گفت: «اين خداى من است» اما هنگامى كه غروب كرد گفت: غروبكنندگان را دوست
ندارم، هنگامىكه ماه را ديد .....
حضرت ابراهيم همهى پديدههاى نيازمند به علت را رد كرد و روى به خداوند يكتا
آورد كه بىنياز از همه چيز است و همه نيازمند كرم، جود، لطف و مهر و محبت به
اويند.
11ـ مجادلهى نمايشى
از جدلهاى قرآنى بايد به مناظرهى تئاترى يا نمايشى اشاره كرد؛ اگر چه مىتوان
آن را يك نوع از جدلهاى تعقلزا به حساب آورد اما به لحاظ اهميت موضوع و كاربرد آن
در جوامع بشرى، در زمانهاى مختلف، آن را بطور جداگانه مطرح مىكنيم:
آنگاه كه ابراهيم نتوانست مردم خود را از بتپرستى باز دارد و به خداگرايى سوق
دهد، برنامهريزى كرد تا به نمايش گذاشتن بتهاى شكسته شده، آنان را آگاه كند.
بتهاى كوچك را شكست ... فقط بت بزرگ را باقى گذاشت تا وقتى نزد او مىآيند، بتواند
گفتوگوى خود را با آنان به شكل يك مناظرهى نمايشى مطرح كند. هنگامىكه آمدند و وضعيت را مشاهده كردند، به
دنبال بت شكن برآمدند كه چه كسى چنين كرده، عدهاى گفتند: «جوانى ابراهيم نام در
بارهى بتها سخن مىگفت.» او را آوردند و مورد بازجويى قرار دادند: تو خدايان را
شكستى؟ قرآن از زبان ابراهيم مىگويد:
ـ قالَ بَل فَعَلَه كَبيرُهُم هذا فَاسْألوهُم اِن كانوا يَنطِقون؛ فَرَجَعوا
اِلى أنفُسِهِم فَقالوا اِنَّكُم أنتُمُ الظّالمون؛ ثُمَّ نُكِسوا عَلى رُؤوسِهِم
لَقَد عَلِمتَ ما هؤلاءِ يَنطِقون؛ قالَ أفَتَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ ما لا
يَنفَعُكُم شَيْءً و لايَضُرُّكُم؛ اُفٍّ لَكُم و لِما تَعبُدونَ مِن دونِ اللّهِ
أفَلا تَعقِلون(42): «بلكه بزرگشان اين كار را كردهاست، از آنها بپرسيد
اگر سخن مىگويند»؛ آنان به وجدان خود مراجعه كردند و (با خود) گفتند: «حقّا كه شما
ستمگريد» سپس سرشان (از اين افكار) برگشت و گفتند: «تو كه مىدانى اينها سخن
نمىگويند!» (ابراهيم) گفت: «آيا بهغير از خدا چيزى را مىپرستيد كه نفع و ضررى
برايتان ندارد؟ اُف بر شما و برآنچه كه غير خدا مىپرستيد؛ پس آيا تعقّل
نمىكنيد!»
اين عمل ابراهيم وجدان آنها را از خواب غفلت بيدار كرد؛ و حداقل نتيجه اين بود
كه پوچى عقايدشان را، به آنان نشان داد.
جريان مباهلهى پيامبر با مسيحيان نجران(43) آل عمران را نيز مىتوان
نمونه ديگرى از اين نوع گفتمان نمايشى محسوب كرد.
12ـ ذكر برترىها
در بعضى از مجادلهها كه طرفين گفتوگو، بر سر موضوعى «حق به جانب خود» بحث مىكنند، بايد يك طرف بتواند مطالب برتر و ارزشهاى بيشترى از
همان موضوع را ارائه دهد و يادآورى كند، تا بتواند مخاطب خود را مجاب نمايد. در
قرآن به چنين استدلالى برخورد مىكنيم:
اهل كتاب به مسلمانان مىگفتند: اگر يهودى يا نصرانى شويد، «هدايت يافتهايد».
به عبارتى اگر موسى يا عيسى را قبول داشته باشيد، «هدايت شدهايد» و الاّ خير. قرآن
به مسلمانان آموزش مىدهد كه بگوييد: روش ابراهيم را كه يكتاپرستى است و مشرك
نبوده، برگزيدهايم و به خدا ايمان داريم و آنچه به ابراهيم، اسماعيل، اسحاق،
يعقوب، اسباط (پيامبران از نسل يعقوب)، موسى، عيسى و پيامبران ديگر نازل شده،
پذيرفتهايم يعنى اگر شما (يهود و نصارى) هر كدام، پيامبرى را قبول داريد، ما به
همه پيامبران خدا ايمان داريم:
ـ و قالوا كونوا هودا أو نَصارى تَهتَدوا قُل بَل مِلَّةَ اِبراهيمَ حَنيفا و ما
كانَ مِنَ المُشركين؛ قولوا آمَنّا بِاللّهِ و ما اُنزِلَ اِلَينا و ما اُنزِلَ
اِلى اِبراهيمَ و اسمعيلَ و اسحقَ و يعقوبَ و الاَسباطِ و ما اُوتِيَ موسى و عيسى و
ما اُوتِيَ النَّبيّونَ مِن رَبِّهِم ... فَاِن آمَنوا بِمِثلِ ما آمَنتُم بِهِ
فَقَدِ اهْتَدَوا ...(44)
13ـ پيشدستى كردن
در مناظرهها لازم است، طرفين دقت داشته باشند از يكديگر رودست نخورند و سعى
كنند قبل از آنكه طرف مقابل مسأله يا مطلبى را مطرح كند، او خود زودتر عنوان نمايد و پاسخ آنرا ارائه دهد و برگ برنده را بهدست
آورد.
قرآن اين نوع گفتار را با يهود و نصارى دارد و قبل از اينكه آنها بخواهند سخن
بعدى را در بارهى موضوع مطرح كنند، خود شبهه را طرح و پاسخ مىدهد:
ـ أم تَقولونَ اِنَّ اِبراهيمَ و اِسمعيلَ و اِسحقَ و يعقوبَ و الاَسباطَ كانوا
هودا اَو نَصارى قُل أأنتُم أعلَمُ أمِ اللّهُ ...(45) يا مىگوييد:
«ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط، يهودى يا نصرانى بودند؟» بگو: «آيا
شما بهتر مىدانيد يا خدا...».
اصل بحث همان است كه در بند قبل ذكر شد؛ مطرح كرديم:
اهل كتاب فقط خود را «هدايت يافته» مىپنداشتند. قرآن با «پيش دستى كردن»، مطرح
مىكند: حتما مىخواهيد بگوييد:
«پيامبران گذشته هم، يهودى و نصرانى بودند كه "هدايت يافتهاند"؟» و پاسخ
مىدهد:
«شناخت خدا نسبت به آنان، بيشتر از معرفت شما دربارهى آنان است».
14ـ رفع ابهام
بعضى از گفتوگوها پيرامون موضوعى است، كه براى يك طرفِ صحبت، نامعلوم، نامأنوس
و شگفتآور است، به عبارت ديگر، جدل دربارهى چيزى برخلافِ طرح ذهنى بيننده
مىباشد؛ وقتى با آن موضوعِ برخلاف تصور، برخورد مىكند، سؤال برايش پيش مىآيد تا
چيزى را كه با طرح ذهنى او مطابقت ندارد، شناخته و ابهام پديد آمده، مرتفع گردد.
آيهى ذيل همين مطلب را ارائه مىدهد:
ـ ...كُلَّما دَخَلَ عَلَيها زَكَريّا المِحرابَ وَجَدَ عِندَها رِزقا قالَ يا
مريمُ أنّى لَكِ هذا قالَت هُوَ مِن عِندِاللّهِ اِنَّ اللّهَ يَرزُقُ مَن يَّشاءُ
بِغَيرِ حِسابٍ:(46) هروقت زكريا در محراب بر او (مريم) وارد مىشد،
غذايى را نزدش مىيافت؛ از او مىپرسيد: «مريم! اين را از كجا آوردهاى؟» پاسخ
مىداد: «خدا آنرا دادهاست، همانا خداوند هركسى را بخواهد بىحساب روزى مىدهد.»
طرح ذهنى زكريا عليهالسلام اين بود كه مريم را در محراب، بدون غذا ببيند ولى
برخلاف آن برايش طعامى را آماده ديد كه موجب سؤال شد و پاسخ حضرت مريم ابهام او را
مرتفع نمود.
15ـ فاقد علم (ناآگاهانه)
هر موضوعى را انسان نمىتواند مورد بحث قرار دهد و به جدال در بارهى آن پردازد.
اگر در مطلبى به گفتوشنود مشغول مىشود، بايد اطلاعات لازم پيرامون آن را داشته
باشد.
قرآن اين نوع مجادلهها را كه در بارهى موضوع آن، علم و آگاهى نداريم، نهى
كردهاست مثل مطالبى كه اهل كتاب در بارهى حضرت ابراهيم بيان مىكردند و به محاجّه
و جدال مىپرداختند در حالىكه نسبت به ابراهيم از آگاهى لازم بىبهره بودند:
ـ يا أهلَ الكتابِ لِمَ تُحاجُّونَ في ابراهيمَ و ما اُنزِلَتِ التَّوراةُ و
الانجيلُ اِلاّ مِن بَعدِهِ أفَلا تَعقِلون؛ ها أنتُم هؤُلاءِ حاجَجتُم في ما لَكُم
بِهِ عِلمٌ فَلِمَ تُحاجُّوَن في ما لَيسَ لَكُم بِهِ عِلمٌ ...:(47)
اى اهل كتاب! چرا در بارهى ابراهيم محاجّه مىكنيد (و هر يك از شما ـ يهود و
نصارى ـ او را به خود منتسب مىنماييد؟) در حالىكه تورات و انجيل بعد از او نازل
شدند؛ آيا تعقل نمىكنيد؟ (65) شما از افرادى هستيد كه در بارهى آن چه آگاه بوديد
بحث مىكرديد پس چرا (اكنون) در بارهى چيزى كه علم نداريد، احتجاج مىنماييد؟(48)
16ـ مقصّر يابى
بعضى ازجدالها در بارهى موضوعى براى كشف عيب و اشكال مىباشد تا بدانيم نقص
كار از كجاست و چه كسى مقصر است؛ به عبارت بهتر دريابيم، چه كسى نسبت به وظيفهاى
كه داشته، كوتاهى نموده است؟
در جنگ أحد، پس از اينكه شكست بر مسلمانان پديدآمد، سر و صدا بلند شد، منافقان
هم دور گرفتند كه اگر اينها حق بودند، شكست نمىخوردند؛ عدهاى نيز انتظار داشتند
كه چون اسلام آوردهاند، خداوند در همه حال به آنان كمك كند و در حقيقت گناه را به
گردن خداوند متعال مىانداختند و نمايندهى خدا، پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله
مورد هجمهى تبليغاتى مخالفان و معاندان قرارگرفت.
خداوند متعال به اين برخوردِ غير واقع، پاسخ مىدهد: از همگسيختگى و فشل،
درگيرى و نزاع شما با يكديگر، عامل شكستتان در اين نبرد مىباشد:
ـ لَقَد صَدَقَكُمُ اللّهُ وَعدَهُ اِذ تَحُسُّونَهُم بِاِذنِهِ حتّى اِذا
فَشِلتُم و تَنازَعتُم فِي الاَمرِ و عَصَيتُم مِن بَعدِ ما أريكُم ما تُحِبّون
...:(49) خداوند وعدهى خود را به شما (در بارهى پيروزى بر دشمن در احد) تحقق بخشيد؛ در آن
هنگام (آغاز جنگ) كه دشمنان را با اجازهى او (در نبرد) درمانده مىكرديد (يا به
قتل) مىرسانديد. تا اينكه سست شديد و (در عدم اطاعت از پيامبر براى جمع كردن
غنيمت و ماندن در جايگاه حساس عقبهى احد)، با هم به نزاع پرداختيد؛ و بعد از آنكه
آنچه را دوست داشتيد، به شما نشان داد، نافرمانى كرديد ...
اين آيه با كنايه، خودِ مسلمانان را مقصر مىداند كه بر اثر نافرمانى خداوند
متعال، آنچه را كه نمىخواستند، برسرشان آمد و در آيهى ديگرى با صراحت لهجه،
مصيبتهاى وارده بر آنان را از خودشان مىشمرد:
ـ أوَ لَمّا أصابَتكُم مُصيبَةٌ قَد أصَبتُم مِثلَيها قُلتُم أنّى هذا قُل هُوَ
مِن عِندِ أنفُسِكُم اِنَّ اللّهَ عَلى كُلِّ شَيءٍ قَديرٌ: آيا هنگامىكه مصيبتى
(در جنگ احد) به شما رسيد، ـ در حالىكه دو برابر آن را در جنگ بدر بر دشمن وارد
ساخته بوديد، ـ گفتيد: «اين مصيبت از كجاست؟» بگو: «آن از خود شماست.» خداوند بر هر
چيزى قادر است (و مىتوانست بدون جنگ پيروزى را نصيب پيامبر نمايد)(50)
17ـ توجيهگرى
از انواع جدلها در قرآن مىتوان به گفتوگوهايى اشاره كرد كه حالت توجيهگرى
باطل دارد يا براى فرار از انجام كارى، به گفتارى خلاف واقع تمسك مىجويند تا رفتار
خود را موجّه جلوه دهند. به چنين مجادلههايى، «توجيه رفتار ناشايست» مىگوييم.
آيهى ذيل همين مطلب را بيان مىكند:
ـ ... و قيلَ لَهُم تَعالَوا و قاتِلوا في سَبيلِ اللّهِ أوِ ادْفَعوا قالوا لَو
نَعلَمُ قِتالاً لَاتَّبَعناكُم ...:(51) و به آنان گفته شد: «بياييد در
راه خدا بجنگيد يا دفاع كنيد»، گفتند: «اگر ما جنگيدن مىدانستيم از شما پيروى
مىكرديم!»
دنبالهى آيه حقايق پنهانى آنان را كه از نفاق درونى برمىخيزد، آشكار مىكند.
توجيهگرى دوزخيان نيز در موارد زيادى، از اين نوع گفتمان مىباشد:
- ... قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفِينَ فِى الاَْرْضِ ...(52)
آيات 31، 32 سوره سبأ (34) نيز از اين قبيل مجادلههاست.
18ـ مجادله با خدا
*** فرشتگان با خدا دربارهى خلقت حضرت آدم عليهالسلام ؛ بقره،32ـ30.
*** شيطان با خدا و به آدم سجده نكردن؛ حِجر، 39ـ32، «ص»، 80 ـ 75.
*** عُزَير عليهالسلام ـ پيامبر بنىاسرائيل ـ با خدا دربارهى زندهكردن پس از
مرگ؛ بقره،259.
*** مريم با خدا دربارهى فرزند آوردن؛ آلعمران،47؛ مريم،21ـ20.
19ـ مجادلهى پيامبران با قوم خود
يكى ديگر از موارد جدال، محاوره و گفتوگوى پيامبران با مردم دوران خود مىباشد،(53)
كه در بحثهاى سابق به نمونههايى از آنها، ذيل عناوين ديگرى اشاره گرديد. در
اينجا تحت عنوان فوق نيز قابل طرح است:
*** مجادلهى نوح عليهالسلام با قوم خود؛ هود آيهى 35ـ25؛ اعراف، 62ـ59.
*** بحث ابراهيم عليهالسلام با قوم خود؛ در آيات متعدد بهويژه، انبياء، آيهى
70ـ52.
*** گفتوگوى لوط عليهالسلام با قوم خود؛ هود، آيهى 80 ـ 78؛ شعراء، 169ـ161.
*** مجادلهى هود عليهالسلام با قوم عاد؛ هود، آيهى 57ـ50.
*** مجادلهى صالح عليهالسلام و قوم ثمود؛ هود، آيهى 65ـ61.
*** گفتوگوى يعقوب عليهالسلام با فرزندانش؛ سورهى يوسف، آيهى 17ـ11.
*** بحث موسى عليهالسلام و فرعونيان و بنىاسرائيل؛ طه، آيهى 97ـ49؛
بقره،71ـ67؛ اعراف، 141 ـ 138 (و در سورههاى متعدد ديگر).
*** گفتوگوى شعيب عليهالسلام با قوم خود؛ هود، آيهى 92ـ84؛ شعراء، 188ـ177.
*** مجادلهى الياس عليهالسلام با قوم خود؛ صافات، آيهى 127ـ123.
*** بحث عيسى عليهالسلام و مادرش با بنىاسرائيل؛ آلعمران، آيهى 52؛ مريم،
34ـ27؛ صف، 6و14.
*** گفتوگوى پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله با قوم و امّت خود، در آيات متعدد
كه با واژهى «قُل» و «يَسألونَكَ» و ... آمدهاست.
20ـ مجادلهى ابراهيم عليهالسلام با فرشتگان
*** گفتوگوى حضرت ابراهيم عليهالسلام با فرشتگان در جريان قوم لوط؛ سورهى
هود، آيات 77ـ69؛ سورهى عنكبوت، 32ـ31.
سؤالات فصل دوم
1ـ «سبر و تقسيم» را با استناد به آيهاى از قرآن توضيح دهيد.
2ـ مثالى در بارهى «سبر و تقسيم» ذكر كنيد.
3ـ «آموزش گفتار استدلالى» را با استفاده از آيهى قرآن بيان كنيد.
4ـ «فرض محال» را توضيح دهيد. و آيهاى از قرآن در بارهى آن بياوريد.
5ـ «استفاده از سخن مخاطب برضد خودش» يعنى چه؟ با آيه مثال بزنيد.
6ـ «اسجال» را با ذكر مثالى از قرآن توضيح دهيد.
7ـ «انتقال (طرح استدلال بى نقيض)» را با ذكر مناظرهى قرآنى بيان كنيد.
8ـ «ابطال ادعاها با پاسخ نقضى» را توضيح و مثالى از قرآن ذكر كنيد.
9ـ «مقابله با ياوهسرايى» را با استفاده از موضوعى قرآنى توضيح دهيد.
10ـ «بحث تعقل برانگيز» را با آيهاى از قرآن توضيح دهيد.
11ـ چهار روش قرآن در بارهى «بحث تعقل برانگيز» را نام ببريد.
12ـ «استفاده از برهان» را توضيح دهيد و بگوييد كدام برهانهاى عقلى را مىتوان
در قرآن يافت؟
14ـ پديدههاى منظمى را كه قرآن براى استفاده از برهان به ما ارائه مىدهد، ذكر
كنيد.
15ـ «مجادلهى نمايشى» از قرآن بياوريد.
16ـ «ذكر برترىها» ، در مجادله را با استفاده از آياتى بياوريد.
17ـ «پيشدستى كردن» را با مثالى از قرآن توضيح دهيد.
18ـ «رفع ابهام» را با ذكر آيهاى بيان كنيد.
19ـ «فاقد علم» در مجادله را از ديدگاه قرآن بياوريد.
20ـ «مقصر يابى» را با مثال تاريخى از قرآن شرح دهيد.
21ـ «توجيهگرى» در مجادله را با استناد به آيهاى ذكر كنيد.
22ـ چهار نمونه از مجادلهى با خدا و پيامبران را نام ببريد.
پىنوشتها:
1- آل عمران/154.
2- بقره/170.
3- مائده/104.
4- يس/79 ـ78.
5- اسراء/49 و 98.
6- اسراء/51 ـ 50.
7- قيامت/4 ـ 3.
8- روم/27.
9- روم/21.
10- بقره/164.
11- رعد/3.
12- انعام/50.
13- اعراف/176.
14- حشر/21. آيهى 41 و 43 از عنكبوت نيز در بارهى "مثال زدن" آمده است.
15- طارق/7 ـ 5.
16- غاشيه/20 ـ 17؛ در ذاريات/21؛ فصلت/53؛ نمل/14، روم/50 نيز راجع به انديشيدن و
نگاه آگاهانه به پديدههاى مختلف اشاره شده است.
17- قصص/72ـ71.
18- يوسف/39.
19- فاطر/27، واقعه/72ـ 71 و 59 ـ 58، غافر/28، ابراهيم/19، نحل/17، انعام/71؛
نمونههايى از مطلب فوق را ارائه مىدهند.
20- انعام/101.
21- مائده / 18
22- انعام/63.
23- انعام/64.
24- يس/79 ـ 78.
25- صافات/18ـ 16، واقعه/49ـ 47، رعد/16، نمل/65ـ 64، نمونههايى از مطلب فوق را
بيان مىكنند.
26- برهان تمانع مىگويد: تحقق يك معلول با فرض دو علت تامه محال است؛ به عبارتى
توارد دو علت تامه بر معلول واحد محال است. چون در جهان وحدت وجود دارد، پس علت
جهان هم بايد واحد باشد.
27- انبياء/22.
28- در اين برهان، مقدمهى اول مىگويد: «نظام جهان هماهنگ است». و مقدمهى دوم:
«هر نظام هماهنگى يك خالق دارد». پس جهان يك خالق دارد.
29- يوسف/ 105.
30- يونس/101.
31- ملك/ 4ـ 3.
32- نباء/16 ـ 6.
33- ذاريات/49.
34- نجم/46ـ 45.
35- برهان «امكان و وجوب» يا برهان «قيام ممكنات به واجبالوجود» كه: «هر چه وجودش
وابسته به موجود ديگرى است، ممكنالوجود نام دارد» و «علت هر ممكنالوجودى بايد
قائم به ذات خويش و مستقل باشد، كه به آن واجبالوجود گويند» و اگر مستقل نباشد،
«دور و تسلسل» پيش مىآيد كه آن هم باطل است، يعنى محال است سلسلهى ممكنالوجودها
راداشته باشيم كه به واجبالوجود منتهى نشود.
36- نوح/16ـ15.
37- انعام/95.
38- بقره/22.
39- روم/50، اشاره به آثار رحمت آن مؤثر بىهمتادارد: فَانظُر اِلى آثارِ رَحمةِ
اللّه كَيفَ يُحيِى الارضَ بَعدَ مَوتِها و اِنَّ ذلِكَ لَمُحيِى المَوتى و هُوَ
عَلى كُلِّ شَىءٍ قَدير؛ انعام/99ـ96.
40- انعام/83.
41- انعام/79ـ76.
42- انبياء/67ـ 63.(آغازماجرا از آيهى 51.).
43- آل عمران / 61.
44- بقره/ 137 - 135. در اين آيه با ذكر برترىهاى ايمان پيامبران را نشانهى هدايت
مىداند و در پايان مىگويد: اگر اهل كتاب مانند شما به همهى پيامبران ايمان
آوردند، «هدايت يافتهاند». و الاّ نيستند. اين آيه را مىتوان در بحث «استفاده از
سخن مخاطب بر ضد خود او» نيز مطرح كرد.
45- بقره/140.
46- آلعمران/37.
47- آلعمران/66ـ65.
48- مجادلهى «نادرست» يا «باطل» مىتواند، نام ديگرى براى اين نوع مجادله باشد.
49- آلعمران/152.
50- آلعمران/165، برگرفته از ترجمهى ناصر مكارم شيرازى.
51- آلعمران/167.
52- آل عمران / 97.
53- برگرفته از «هدىالفرقان فى علومالقرآن»، ص245، ج2.