تخلّف ناپذيرى سنّتها
يكى از ويژگىهاى خاصّ سنّتهاى الهى كه همواره بايد مورد توجه باشد، تخلّف ناپذيرى
اين سنّتها و حتميّت وقوع آنها است. همانگونه كه قوانين طبيعى استثناء بردار
نيست و در حوزه حكومت خود با جزميّت تمام وبدون كوچكترين تخلّفى جارى است،
سنّتهاى حاكم بر تاريخ و جوامع بشرى نيز دقيقا همين حكم را دارد و همانگونه كه
مثلاً جاذبه زمين و يا قوانين مربوط به نور و يا خواصّ فيزيكى و شيميايى و حتى
مكانيكى اشياء در محدوده زمان و مكان خاصّى قرار نمىگيرد و هميشه و همه جا حضورى
آشكار دارد، سنّتهاى الهى نيز از چنين خاصيّتى برخوردار است و اساسا اين سنّتها
از مقوله علّت و معلول است و قانون عليّت به هيچ وجه استثناء بردارد نيست و هر كجا
علّت پديد آمد، به ناچار معلول نيز به دنبال آن پايدار خواهد شد.
قرآن كريم روى اين مطلب اصرار و تأكيد فراوان دارد و چنانكه خواهيم ديد در آيات
متعدّدى تخلّف ناپذيرى سنّتها را گوشزد مىكند و اين بدان سبب است كه مبادا قومى و يا ملّتى خود را نسبت به اقوام ديگر، تافته جدا بافتهاى بدانند و
چنين بپندارند كه آنان از كاربرد سنّتهاى الهى در امانند و از كارهاى بدشان
چشمپوشى خواهد شد، چون آنان قومى برترند؛ همچنانكه قوم يهود به همين پندار نادرست
مبتلا بودند و خود را نژادى برتر مىانگاشتند كه با خدا رابطه ويژهاى دارند و در
سايه همين رابطه گناهانشان به حساب نمىآيد و اگر گناه هم بكنند، به آتش دوزخ
نخواهند رفت و اگر هم بروند، چند روزى بيش در آن نخواهند ماند:
وَ قالُوا لَنْ تَمَسَّنَا النّارُ اِلاّ آأَيّامًا مَعْدُودَةً قُلْ أَتَّخَذْتُمْ
عِنْدَ اللّهِ عَهْدًا فَلَنْ يُخْلِفَ اللّهُ عَهْدَهُ أَمْ تَقُولُونَ عَلَى
اللّهِ ما لا تَعْلَمُونَ.(1)
و گفتند كه آتش ما را نخواهد رسيد مگر چند روز اندك. بگو: آيا از خدا پيمانى
گرفتهايد كه او نتواند پيمان خود را بشكند يا به خدا چيزى را مىگوييد كه
نمىدانيد؟
آرى، براى نژاد پرستانى مانند يهود، خداوند هشدار مىدهد كه سنّتهاى خداوند در
جامعه بشرى تخلّفناپذير است و استثناء بردار نيست و هيچ قومى نبايد خود را ملّتى
شكستناپذير بداند، بلكه بايد خود را در گرو اعمال خود و مقهور سنن الهى ببيند.
به هر حال، خداوند پردههاى غفلت و فراموشى را از ديدگان انسان كناز مىزند و با
مطرح ساختن تجربههاى مكرّر تاريخى، فكر و انديشه انسان را به اين حقيقت بزرگ
رهنمون مىشود كه او نمىتواند بيرون از سنّتهاى الهى زندگى كند و اين سنّتها به
هيچ عنوانى تغيير نمىيابد. اين موضوع در آيه «فَهَلْ يَنظُرونَ اِلاّ سُنَّةَ
الاَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً وَلَن تَجِدَ لِسُنَّة
اللّهِ تَحويلاً». كه قبلاً ترجمه آن گذشت، با قاطعيّت هر چه تمامتر بيان شده
است.
همچنين در آيه زير ضمن بيان يكى از سنّتهاى حاكم بر تاريخ، خلل ناپذيرى آن را
گوشزد مىنمايد:
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا
حَتّىآ أَتاهُمْ
نَصْرُنا وَ لا مُبَدِّلَ لِكَلِماتِ اللّهِ وَ لَقَدْ جآءَكَ مِنْ نَبَاِ
الْمُرْسَلينَ.(2)
همانا پيامبرانى پيش از تو مورد تكذيب قرار گرفتند. پس آنان بر اين تكذيبها صبر
كردند و اذيّت شدند تا اينكه پيروزيمان به آنان رسيد. و هيچ چيزى نمىتواند كلمات
خدا را دچار تبديل وتغيير سازد. و همانا خبر پيامبران بر تو آمده است.
در بعضى از آيات قرآنى مطالب از تاريخ وتجربههاى بشرى فراتر مىرود و به ابتداى
خلقت جهان كشانيده مىشود و انسان را به تفكّر درباره ابتداى خلقت و اعاده آن فرا
مىخواند كه اين خود يك نوع سنّت تخلّفناپذير الهى است:
أَوَ لَمْ يَرَوْا كَيْفَ يُبْدِىُ اللّهُ الْخَلْقَ ثُمَّ يُعيدُهُ اِنَّ ذلِكَ
عَلَى اللّهِ يَسيرٌ.(3)
آيا نديدند كه چگونه خداوند آفرينش را شروع كرد و سپس آن را برمىگرداند؟ همانا كه
اين كار براى خدا آسان است.
براى فهم و درك درست مسأله «سنن» وتخلّف ناپذيرى و حتمى بودن آن، قرآن همواره به
مطالعه دقيق نمونههاى تاريخى آن دعوت مىكند و از انسان مىخواهد كه با چشمى باز و
بصيرتى نافذ وگوشى شنوا مطلب را بررسى كند و تمام خواص و امكانات خود را به كار
گيرد تا به حقيقتى كه در پشت اين نمونههاى تاريخى وجود دارد، پى ببرد و جريان و
حكومت سنّتهاى تخلّفناپذير الهى را در جاى جاى تاريخ بشرى ملاحظه كند و از آن
براى امروز و فرداى خود توشهاى بسازد:
اِنّا لَمّا طَغَا الْمآءُ حَمَلْناكُمْ فِى الْجارِيَةِ. لِنَجْعَلَها لَكُمْ
تَذْكِرَةً وَ تَعِيَهآ أُذُنٌ واعِيَةٌ.(4)
ما هنگامى كه آب طغيان كرد، شما را به «رونده» سوار كرديم تا آن را براى شما مايه
مايه تذكّر و يادآورى قرار بدهيم و گوشهاى شنوا آن را بشنوند.
فَتِلْكَ بُيُوتُهُمْ خاوِيَةً بِما ظَلَمُوا آاِنَّ فى ذلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ
يَعْلَمُونَ.(5)
پس اين خانههاى آنان است كه به خاطر ظلمى كه كردند، كوبيده شده است. همانا در آن
نشانهاى است براى مردمى كه علم دارند.
مقهور بودن همه عوامل قدرت در برابر سنّتها
معمولاً براى بقاى يك نظام و يك جامعه روى عوامل قدرت حساب مىشود؛ مثلاً داشتن
قدرت نظامى و يا شكوفا بودن اقتصاد و يا پيشرفتهاى علمى و يا آبادانى شهرها و
عواملى از اين قبيل، نشانه ثبات و پايدارى نظام و جامعه تلقّى مىشود. اما گاهى در
پشت اين مظاهر قدرت، عوامل سقوط و نابودى در آن جامعه رخنه مىكند و در بطن آن
پرورش مىيابد و در نتيجه طبق سنّت الهى محكوم به نابودى مىشود. در چنين حالتى است
كه هيچ يك از عوامل قدرت نمىتواند در مقابل سنّتهاى الهى مقاومت كند و نظام را از
سقوط نجات دهد.
قرآن كريم اين موضوع را در آيات متعدّدى مطرح كرده و به طغيانگرانى كه به قدرت خود
مغرورند و خود را شكستناپذير مىدانند، خاطرنشان مىسازد كه سنّتهاى الهى آنچنان
قوى و تخلّفناپذير است كه هيچ عاملى نمىتواند در برابر آن ايستادگى كند و حتّى
ممكن است همان چيزى كه به عنوان عامل بقاى آن نظام شناخته مىشود، به يك عامل سقوط
و نابودى بدل شود.
در اين زمينه در آيات قرآنى از چندين نوع مظاهر قدرت نام برده شده است كه ستمگران
در جهت ادامه حكومت و سلطه خود به آن مغرور بودند و قرآن سستى و بىپايگى همه آنها
را در مقابل سنّتهاى الهى بيان مىكند:
قدرت نظامى و آثار تمدّن
أَوَ لَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ
كانُوا مِنْ قَبْلِهِمْ كانُوا هُمْ أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ آثارًا فِى
الْأَرْضِ فَأَخَذَهُمُ اللّهُ بِذُنُوبِهِمْ.(6)
آيا در روى زمين سير نمىكنند كه ببينند سرانجام گذشتگان چگونه بود؟ آنها از لحاظ
قدرت و نيرو هم از لحاظ داشتن آثار در روى زمين از اينان قوىتر بودند.
پس خداوند آنان را به خاطر گناهانشان مؤاخذه و هلاك نمود.
مغرور بودن به علم و دانش
فَلَمّا جآءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّناتِ فَرِحُوا بِما عِنْدَهُمْ مِنَ
الْعِلْمِ وَ حاقَ بِهِمْ ما كانُوا بِه يَسْتَهْزِئُونَ.(7)
پس هنگامى كه پيامبرانشان با بيّنهها به سوى آنان آمدند به علمى كه نزد آنان بود
مغرور و فرحناك شدند و فرود آمد برايشان آنچه كه به آن مسخره مىكردند.
نيرومندى و كثرت جمعيّت
أَوَ لَمْ يَعْلَمْ أَنَّ اللّهَ قَدْ أَهْلَكَ مِنْ قَبْلِه مِنَ الْقُرُونِ مَنْ
هُوَ أَشَدُّ مِنْهُ قُوَّةً وَ أَكْثَرُ جَمْعًا.(8)
آيا نمىداند كه خداوند پيش از او از قرون گذشته كسى را هلاك نمود كه از لحاظ قدرت
و كثرت جمعيّت از او نيرومندتر بود؟
كثرت مال و فرزند
وَ لَعَنَهُمُ اللّهُ وَ لَهُمْ عَذابٌ مُقيمٌ كَالَّذينَ مِنْ قَبْلِكُمْ كانُوآا
أَشَدَّ مِنْكُمْ قُوَّةً وَ أَكْثَرَ أَمْوالاً وَ أَوْلادًا.(9)
و خداوند آنان (كفّار و منافقان) را لعنت كرد و براى آنها است عذابى پايدار، مانند
كسانى پيش از شما بودند و از لحاظ قدرت و كثرت اموال و فرزندان از شما نيرومندتر
بودند.
جنگويى و خشونت
وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَشَدُّ مِنْهُمْ بَطْشًا.(10)
و چه بسا كه هلاك نموديم پيش از آنها از قرنهايى كه از لحاظ خشونت و
صلابت قوىتر از آنها بودند.
آبادانى شهرها
أَوَ لَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ
قَبْلِهِمْ كانُوآا أَشَدَّ مِنْهُمْ قُوَّةً وَ أَثارُوا الْأَرْضَ وَ عَمَرُوهآ
أَكْثَرَ مِمّا عَمَرُوها.(11)
آيا در روى زمين سِيْر نمىكنند تا ببينند كه سر انجام پيشينيان چگونه بوده است؟ از
لحاظ قدرت از آنان قوىتر بودند و زمين را كاويدند و آن را آباد ساختند بيشتر از
آنكه آنان آباد كردند...
داشتن وسائل رفاه و زندگى لوكس
وَ كَمْ أَهْلَكْنا قَبْلَهُمْ مِنْ قَرْنٍ هُمْ أَحْسَنُ أَثاثًا وَ رِئْيًا(12)
و چه بسا هلاك نموديم پيش از آنها از قرنهايى كه از لحاظ كالاها و از لحاظ منظر
از آنها زيباتر بودند.
با تتبع در اين آيات و آيات مشابه آنها، روشن مىشود كه وقتى در جامعههاى عوامل
سقوط و نابودى رخنه كرد و طبق سنّتهاى الهى محكوم به سقوط شد، ديگر هيچ يك از
مظاهر قدرت نمىتواند آن جامعه را نجات دهد.
نكته ديگرى كه از اين آيات استفاده مىشود، اين است كه از ديرباز داشتن قدرت و ثروت
و كثرت جمعيّت و آبادانى شهرها مقياس پيشرفت و ثبات جامعه شناخته شده است؛ امّا
قرآن در وراى اين مظاهر فريبنده از عامل ديگرى خبر مىدهد كه در صورت اقتضاء و پيدا
شدن زمينه، جامعه را به سقوط مىكشاند.
بسيار بودند كسانى كه دل خود را به همين مظاهر قدرت خوش كرده بودند و خود را
شكستناپذير مىدانستند؛ اما در اثر عملكرد ناشايست، به نابودى كشيده شدند و كارى
از دست آنها برنيامد.
آرى، همه چيز مقهور سنّتهاى الهى است.
نقش «تضادّ» در حركت تاريخ
پيدايش و نشو و نماى تمدّن و جوامع و همچنين سقوط و نابودى آنها رابطه تنگاتنگى با
مسأله «تضادّ» دارد لذا اين بحث در تبيين انگيزههاى حركت تاريخ جاى مهمّى دارد و
بيشتر كسانى كه در اين زمينه حركت تاريخ اظهار نظر كردهاند، به نحوى بحث تضادّ را
مطرح ساختهاند.
هگل و ماركس با عنوان كردن بحث تضادّ و ديالكتيك ـ چنانكه قبلاً نيز گفتيم ـ
بيشترين نقش را در توجيه حركت تاريخ به تضادّ دادهاند «تاين بى» و ديگران نيز هر
كدام به تحوى تضادّ در جامعه بشرى را عامل مهمّى در پيدايش تحوّلات تاريخى قلمداد
كردهاند.
خوشبختانه مسأله تضادّ و نقش آن در جوامع بشرى به عنوان يكى از سنّتهاى الهى به
صورت گستردهاى در قرآن كريم آمده و جنبههاى مختلف موضوع در آيات متعدّدى عنوان
شده است.
قرآن كريم تضادّ و تقابل ميان پديدههاى گوناگون مبارزه مستمرّ آنها را به
صورتهاى مختلفى مطرح مىسازد و نقش مهمّ اساسى آن را در پيدايش حركتها و
پديدههاى جديد چه در عالم طبيعت و چه در جوامع انساى بيان مىكند. اينك نمودهاى
گوناگون تضادّ و تقابل و مبارزه بين اضداد را از نظرگاه قرآن به طور اجمال بررسى
مىكنيم:
تضادّ در عالم طبيعت
قرآن براى اوّلين بار مطرح مىكند كه تمام موجودات عالم به صورت ازواج و جفت جفت
آفريده شدهاند و از تركيب و مبارزه آنها در جهت بقاى خود، پديدههاى نوى به وجود
مىآيد. اين مسأله در عالم حيوانات كاملاً روشن است، ولى قرآن آن را به عالم گياهان
نيز تعميم مىدهد و مىگويد:
وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجْنا بِهآ أَزْواجًا مِنْ نَباتٍ
شَتّى.(13)
و از آسمان آبى نازل كرد. پس به وسيله آن زوجهايى از گياهان مختلف بيرون
آورديم.
البته دانشمندان علوم طبيعى اخيرا به زوجيّت وتلقيح در گياهان و نباتات پى
بردهاند.(14) از آن مهمتر اينكه قرآن زوجيّت را در عالم جمادات و در همه چيز و
حتّى چيزهايى كه بشر پى به وجود آنها نبرده است نيز اثبات مىكند:
وَ مِنْ كُلِّ شَىْءٍ خَلَقْنا زَوْجَيْنِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.(15)
و از هر چيزى دو زوج آفريديم، شايد شما يادآور شويد.
سُبْحانَ الَّذى خَلَقَ الْأَزْواجَ كُلَّها مِمّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ وَ مِنْ
أَنْفُسِهِمْ وَ مِمّا لا يَعْلَمُونَ(16).
منزّه است خدايى كه همه زوجها را آفريد از آنچه كه زمين مىروياند و از خود
انسانها از چيزهايى كه آنها نمىدانند.
اين دو آيه انسان را به مطالعه و دقّت و تدبر در عالم آفرينش وادار مىكند تا
زوجيّت را در همه پديدههاى هستى در يابد. درست است كه انسان امروز خوشبختانه به
زوجيّت در عالم جماد نيز پى برده و ثابت شده است كه اتمها كه اجزاى تشكيل دهنده هر
جسمى هستند، خود از دو جزء تشكيل يافتهاند (الكترون و پروتون) و زوجيّت در درون
اتمها نيز حكمفرما است، امّا بعيد نيست كه به مطالبى بالاتر از اين هم دست پيدا
كند.
به هر حال، يكى از نمودهاى تضادّ و تقابل، تركيب زوجى اشيا است كه قرآن به آن اشاره
مىكند.
تضادّ ميان آدم و شيطان
تضادّ ديگرى كه قرآن مطرح مىكند و مخصوص انسان است، تضادّ و مبارزهاى است كه از
ابتداى خلقت آدم به بعد، ميان انسان و شيطان وجود دارد. وقتى به ابتداى خلقت آدم
رجوع مىكنيم مىبينيم شيطان به آدم سجده نمىكند و از درگاه
خداوند رانده مىشود و به اين جهت به دشمنى آدم برمىخيزد و او و همسرش را با حيله
از بهشت بيرون مىكند و قسم ياد مىكند كه فرزندان آدم را گمراه خواهد كرد و بدين
سان مبارزهاى مستمّر ميان شيطان و انسان در مىگيرد و خداوند انسان را از مكر و
فريب شيطان بر حذر مىدارد و او را به عنوان دشمنى آشكار و «عدّو مبين» انسان
معرّفى مىكند و اين موضوع را مايه امتحان فرزندان آدم قرار مىدهد؛ تا چه كسى راه
حقّ و درستى و چه كسى راه شيطان را انتخاب كند.
البتّه اين موضوع با مسأله «ثنويّت» كه زرتشتيان قائلند، تفاوت اساسى دارد و اصلاً
با آن قابل مقايسه نيست؛ زيرا قرآن شيطان را نه به عنوان آفريننده شرّ، بلكه به
عنوان موجودى فريبكار و مكّار معرّفى مىكند و شيطان نه در مقابل خدا، بلكه در
مقابل آدم و فرزندان او قرار مىگيرد؛ امّا آنها به وجود دو قديم يكى اهورامزدا
خالق خير و ديگرى اهريمن خالق شرّ معتقدند و مىگويند: «سپنته مئينيو» ـ خرد مقدس ـ
و يا به عبارت سادهتر قوّه نيكى از آن «اهورامزدا» است. در مقابل اين قوه نيكى،
«انگره مئينيو» ـ خرد خبيث ـ و يا قوّه زشتى قرار دارد. در واقع، زندگانى عبارت است
از نزاع اين دو قوّه يعنى مبارزه خوبى و بدى».(17)
تضادّ و مبارزه ميان شيطان و فرزندان آدم همچنان ادامه دارد و البتّه خداوند
امكانات لازم را در اختيار فرزند آدم قرار داده است تا بتواند در اين مبارزه پيروز
شود. در واقع، اين مبارزه انگيزهاى است در جهت شكوفايى استعدادهاى درونى انسانى و
به فعليّت در آمدن نيروها و امكاناتى كه خداوند در وجود انسان به وديعت نهاده است و
اين يك نوع آزمايش است تا پيروان شيطان و آنهايى كه امكانات خود را تعطيل مىكنند
و در دلهايشان بيمارى است، مشخّص شوند:
لِيَجْعَلَ ما يُلْقِى الشَّيْطانُ فِتْنَةً لِلَّذينَ فى قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ
وَالْقاسِيَةِ قُلُوبُهُمْ.(18)
تا آنچه را كه شيطان القا مىكند، مايه آزمايش قرار بدهد براى كسانى كه در دلهايشان
بيمارى است و قساوت، دلهايشان را فرا گرفته است.
تضادّ ميان حقّ و باطل
قرآن كريم تضادّ و مبارزه را در مناسبات جوامع بشرى نيز مطرح مىكند و از آن گاهى
به عنوان مبارزه ايمان و كفر و گاهى به عنوان مبارزه حقّ و باطل ياد مىكند و اين
يك واقعيّت تاريخى است كه آزادى اراده و قدرت انتخابى كه خداوند به بشر داده است آن
را اقتضا مىكند به گونهاى كه جمعى به سوى حقّ و جمعى به سوى باطل كشيده شوند و در
ميان اين دو گروه درگيرى و ستيز به وجود آيد و در نتيجه چرخهاى تاريخ به حركت در
آيد.
عجيب است كه همواره اكثريّت مردم در اثر نادانى و يا پيروى از ظنّ و گمان و يا در
اثر جاهطلبى و هوىپرستى به سوى باطل رفتهاند و طرفداران حقّ در اقليّت بودهاند:
بَلْ جآءَهُمْ بِالْحَقِّ وَ أَكْثَرُهُمْ لِلْحَقِّ كارِهُونَ.(19)
بلكه حقّ را بر آنان آورد، ولى اكثر آنها از حق رويگردانند.
اما اين امر باعث نابرابرى نيروهاى دو طرف نشده است، زيرا جبهه حقّ اگر چه از لحاظ
كمّيّت و عدد ضعيف بوده اما از لحاظ قدرت اراده و كارآيى نيروهاى موجود، سخت قوى
بوده است، چنانكه مىفرمايد:
اِنْ يَكُنْ مِنْكُمْ عِشْرُونَ صابِرُونَ يَغْلِبُوا مِائَتَيْنِ وَ اِنْ يَكُنْ
مِنْكُمْ مِائَةٌ يَغْلِبُوآا أَلْفًا مِنَ الَّذينَ كَفَرُوا بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ
لا يَفْقَهُونَ.(20)
اگر از شما بيست نفر مقاوم باشند بر دويست نفر غلبه مىكنند و اگر از شما صد نفر
باشند بر هزار نفر از كافران غلبه مىكنند كه آنها گروهى هستند كه نمىفهمند.
از نظر قرآن در ميدان مبارزه حقّ و باطل كه به وسعت كلّ تاريخ است، نيروهاى حقّ
همان نيروهاى مؤمنى هستند كه پشت سر انبيا حركت مىكنند و رهبرى اين مبارزه همواره
با انبيا است و اينها جماعت و امت واحدهاى هستند كه گاهى با نوح و ابراهيم و گاهى
با موسى و عيسى و دست آخر با پيامبر اسلام مبارزه را پيگيرى كردهاند. هدف و برنامه
يكى است و تنها با توجه به شرايط و مقتضيات زمان گاهى تاكتيكها و روشها متفاوت
بوده است:
اِنَّ هذِهآ أُمَّتُكُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ أَنَا رَبُّكُمْ فَاعْبُدُونِ.(21)
همانا اين امت شما است؛ امّتى واحد، و من پروردگار شمايم، پس مرا پرستش كنيد.
در اين ميان امت اسلامى به عنوان آخرين و مهمترين حلقه اين سلسله، مسئوليّت مبارزه
با باطل را در تمام جبههها به عهده دارد. امّت اسلامى نخست در جبهه درون با نفس
مىجنگد و خودسازى مىكند و سپس در جبهه برون با نيروهاى باطل و قدرتهاى شيطانى كه
مزاحم سعادت بشرند، مبارزه مىكند. اينها در راه خدا و اهل باطل در راه طاغوت
مىجنگند:
الَّذينَ آمَنُوا يُقاتِلُونَ فى سَبيلِ اللّهِ وَ الَّذينَ كَفَرُوا يُقاتِلُونَ
فى سَبيلِ الطّاغُوتِ.(22)
كسانى كه ايمان آوردهاند، در راه خدا مىجنگند و كسانى كه كافر شدند، در راه طاغوت
مىجنگند.
طبق پيشبينى قرآن، پيروزى نهايى از آن مؤمنان است و پيروزى حقّ امرى حتمى است:
كَتَبَ اللّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَ رُسُلىآ.(23)
خداوند نگاشته و حتم گردانيده است كه البته من و رسولانم پيروز مىشويم.
تفصيل مطالب را در فصول آينده خواهيد خواند.
موضوعى كه بايد در اينجا مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه قرآن براى اين مبارزه
مستمرّ كه همواره در ميان نيروهاى حقّ و باطل درگير است، هدفهاى خاصّى را تعيين
مىكند كه مهمترين آن، مبارزه با گسترش فساد در روى زمين است. به وسيله همين
مبارزه است كه جلوى فساد گرفته مىشود و جامعه قابليّت زندگى را از دست نمىدهد:
وَ لَوْلا دَفْعُ اللّهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ
لكِنَّ اللّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعالَمينَ.(24)
اگر خداوند بعضى از مردم را به وسيله بعضى ديگر دفع نمىكرد، روى زمين را فساد
مىگرفت؛ امّا خداوند براى عالميان صاحب فضل است.
هدف ديگرى كه براى اين مبارزه دائمى ترسيم شده، رو آمدن نيروهاى مؤمن و طرفداران
حقّ است. با اين مبارزه، اصالت مؤمنان ظاهر و طلاى وجود آنها از آلودگىها و
ناخالصىها پاك مىگردد و طرفداران حقّ مشخّص مىشوند:
وَ لَنَبْلُوَنَّكُمْ حَتّى نَعْلَمَ الْمُجاهِدينَ مِنْكُمْ وَ الصّابِرينَ.(25)
و شما را آزمايش مىكنيم تا مجاهدان و مقاومت پيشگامانتان را مشخّص كنيم.
با توجه به مطالبى كه گفته شد، اهميّت تضادّ و تقابل در حركت تاريخ بشرى روشن
مىگردد ودر واقع تاريخ بشرى جز همين درگيرىها و تضادّها چيز ديگرى نيست و به
وسيله همين مبارزات است كه جلوى نيروهاى مخرّب گرفته مىشود و انسان به زندگى خود
ادامه مىدهد و چنانكه ديديم اين تضادّ در عالم طبيعت نيز وجود دارد و همين امر
بقاى طبيعت را تضمين مىكند:
هيچ چيزى ثابت و بر جاى نيست
|
|
جمله در تغيير و سير سرمدى است
|
زندگانى آشتىّ ضدّهاست
|
|
مرگ آن كاندر ميانشان جنگهاست
|
جنگ اضداد است اين عمر جهان
|
|
صلح اضداد است عمر جاودان
|
رنج و غم را حقّ پى آن آفريد
|
|
تا بدين ضدّ خوشدلى آيد پديد
|
پس به ضدّ نور دانستى تو نور
|
|
ضدّ ضدّ را مىنمايد در صدور
|
صد هزاران ضدّ ضدّ را مىكشد
|
|
بازشان حكم تو بيرون مىكشد
|
پس نهانى كه به ضدّ پيدا شود
|
|
چون كه حقّ را نيست ضدّ پنهان بود
|
نور حقّ را نيست ضدّى در وجود
|
|
تا به ضدّ او توان پيدا نمود
|
از عدمها سوى هستى هر زمان
|
|
هست يا ربّ كاروان در كاروان(26)
|
فصل هفتم : قرآن و تاريخ
آيا هر تمدّنى محكوم به نابودى است؟
همانگونه كه در فصول گذشته ديديم، بسيارى از نظريّههاى موجود در زمينه تفسير
تاريخ روى اين مطلب تأكيد داشتند كه هر تمدنى محكوم به نابودى است و هر جامعهاى
مانند يك فرد انسان پس از طىّ دورانهاى مختلف از كودكى و جوانى و پيرى سرانجام به
مرحله مرگ مىرسد و هيچ قدرتى نمىتواند جلوى آن را بگيرد.
ديديم كه اين مطلب، هم در سخنان فلاسفه و متفكّران قديم از قبيل توسيديد و ابن
خلدون آمده و هم در سخنان فلاسفه جديد از قبيل هگل و ماركس و تاينبى؛ منتها ماركس
وقتى به دوران كمونيسم نهايى كه به عقيده او پس از حكومت پرولترى به وجود خواهد آمد
مىرسد، اين مرحله را مرحله ثبوت و سكون مىداند و از قانون تضادّ و تحوّل استثناء
مىكند؛ ولى در هر صورت بيشتر صاحبنظران براى هر جامعهاى دوران مشخّص و عمر معينى
را پيش بينى مىكنند و معتقدند كه هر تمدّنى پس از طىّ مراحلى سرانجام از بين رفتنى
است.
اكنون ما بر سر آنيم كه نظر قرآن را در اين زمينه مورد بررسى قرار دهيم و در آياتى
كه ناظر به اين مسأله است، تدّبر كنيم.
قرآن كريم در آيات متعدّدى از حتميّت سقوط خبر مىدهد و خاطرنشان مىسازد كه براى
هر امّتى دوران مشخّصى وجود دارد كه چون آن دوران به سر رسيد، آن جامعه از بين
مىرود و اين سرنوشت محتوم هر ملّتى است كه بالاخره پس از سپرى شدن مدّت معيّنى كه
طول آن بستگى به شرايط خاصّ آن جامعه دارد، به مرحلهاى مىرسد كه ديگر قابليّت بقا
و استمرار را از دست مىدهد و سرانجام مىميرد. اكنون به اين ايات توجّه كنيد:
وَ لِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَاِذا جآءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا
يَسْتَقْدِمُونَ(27)
براى هر امّتى وقت معيّنى است كه چون به سر رسد، نمىتوانند لحظهاى پس و پيش
كنند.(28)
وَ مآ أَهْلَكْنا مِنْ قَرْيَةٍ اِلاّ وَ لَها كِتابٌ مَعْلُومٌ ما تَسْبِقُ مِنْ
أُمَّةٍ أَجَلَها وَ ما يَسْتَأْخِرُونَ.(29)
و ما هيچ آبادى را نابود نكرديم مگر اينكه براى آن برنامهاى معلوم بود. وقت معيّن
هيچ امّتى جلو نمىافتد و نمىتوانند آن را به تأخير بيندازند.
وَ اِنْ مِنْ قَرْيَةٍ اِلاّ نَحْنُ مُهْلِكُوها قَبْلَ يَوْمِ الْقِيامَةِ أَوْ
مُعَذِّبُوها عَذابًا شَديدًا كانَ ذلِكَ فِى الْكِتابِ مَسْطُورًا.(30)
هيچ آبادى نيست مگر اينكه ما آن را پيش از روز قيامت نابود مىسازيم و يا گرفتار
عذابى شديد مىكنيم. اين مطلبى است كه در كتاب نوشته شده است.
چنانكه ملاحظه مىفرماييد، اين آيات به طور صريح و روشن سقوط و نابودى هر جامعهاى
را در وقت خود بيان مىكند. مطابق اين آيات هر جامعهاى را پرونده و كتابى است كه
در آن، مدّت حيات و زمان مرگ آن جامعه ثبت شده است؛ منظور اين است كه در علم خدا،
زمان سقوط هر جامعهاى، معيّن است و خدا مىداند كه فلان جامعه در اثر كارهايى كه
انجام مىدهد و عامل سقوط خود را به وجود مىآورد، در فلان تاريخ نابود خواهد شد.
از بعضى از آيات قرآنى استفاده مىشود كه گاهى در جامعه عوامل سقوط به ظاهر پديد
مىآيد، اما سقوط آن جامعه به تعويق مىافتد و مدتى طول مىكشد كه به سرنوشت محتوم
خود برسد و اين مهلت دادن گاهى بدان جهت است كه ظالمان بيشتر گناه كنند تا به عذابى
سختتر و دردناكتر گرفتار شوند و گاهى از باب لطف الهى است كه سقوط را به تأخير
مىاندازد تا جامعهاى براى اصلاح خود فرصتى ديگر پيدا كند كه اگر اين فرصت را هم
به فوت بدهد، ديگر سقوط و نابودى حتمى است و اين دو مطلب به ترتيب از آيات زير
استفاده مىشود:
وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذينَ كَفَرُوآا أَنَّما نُمْلى لَهُمْ خَيْرٌ لِأَنْفُسِهِمْ
اِنَّما نُمْلى لَهُمْ لِيَزْدادُوآا اِثْمًا وَ لَهُمْ عَذابٌ مُهينٌ.(31)
آنها كه كافر شدند گمان نكنند اينكه به آنان مهلت مىدهيم، به نفع آنها است. ما
به آنان مهلت مىدهيم تا بر گناهشان افزوده گردد و براى آنها است عذابى خوار
كننده.
وَ لَوْ يُواخِذُ اللّهُ النّاسَ بِما كَسَبُوا ما تَرَكَ عَلى ظَهْرِها مِنْ
دآبَّةٍ وَ لكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ اِلىآ أَجَلٍ مُسَمًّى فَاِذا جآءَ أَجَلُهُمْ
فَاِنَّ اللّهَ كانَ بِعِبادِه بَصيرًا.(32)
اگر خداوند مردم را در مقابل آنچه كه انجام دادهاند مؤاخذه مىكرد، بر روى زمين
هيچ جنبندهاى باقى نمىماند؛ ولى آنها را براى زمان معيّنى به تأخير مىاندازد و
چون زمانشان فرا رسيد خداوند بر بندگان خود بينا است.
مسألهاى به نام «مداوله»
شكست و پيروزى و پيدايش و زوال جوامع يكى از سنّتهاى مهمّ و تغييرناپذير خداوندى
است. طبق اين سنّت، پيروزى و موفقيّت در ميان اقوام و ملل گوناگون دست به دست
مىگردد و هر گاهى نوبت به گروهى مىرسد.
قرآن كريم از اين مطلب به عنوان «مداوله» ياد مىكند و براى آنان فوايد و نتايجى را
مىشمارد كه بسيار آموزنده است. در اين زمينه آياتى در قرآن وجود دارد كه با تدبّر
در مضمون آنها مطالب بسيارى به دست مىآيد. اينك آن آيات را مىآوريم و قدرى در
جملات آن گفتگو مىكنيم:
وَ لا تَهِنُوا وَ لا تَحْزَنُوا وَ أَنْتُمُ الْأَعْلَوْنَ اِنْ كُنْتُمْ
مُؤْمِنينَ. اِنْ يَمْسَسْكُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ
تِلْكَ الْأَيّامُ نُداوِلُها بَيْنَ النّاسِ وَ لِيَعْلَمَ اللّهُ الَّذينَ
آمَنُوا وَ يَتَّخِذَ مِنْكُمْ شُهَدآءَ وَ اللّهُ لا يُحِبُّ الظّالِمينَ. وَ
لِيُمَحِّصَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا وَ يَمْحَقَ الْكافِرينَ.(33)
سست نشويد و غمگين نباشيد كه شما برتريد اگر ايمان داشته باشيد. اگر شما را جراحتى
رسيد، به آن جمعيّت نيز جراحتى مانند آن رسيده است و ما اين روزها را در ميان مردم
مىگردانيم و تا خداوند افراد باايمان را مشخّص كند و از ميان شما گواهانى برگيرد و
خداوند ستمگران را دوست نمىدارد و تا خداوند افراد با ايمان را خالص گرداند و
كافران را به تدريج نابود سازد.
براى توضيح آيات شريفه به مطالب زير توجّه فرماييد:
1. به گفته مفسّران اين آيه پس از جريان جنگ احد نازل شد و در حقيقت يك نوع تحليل
آموزنده است بر نتايجى كه از جنگ احد به دست آمد.
در اين جنگ چنانكه مىدانيم، پيروزى اوّليه نصيب مسلمانان گشت؛ ولى در اثر عدم
اطاعت جمعى از مسلمانان از دستور مقام فرماندهى، سرنوشت جنگ عوض شد و مسلمانان شكست
خوردند و جمعى از شخصيتهاى برجسته مسلمانان از جمله حمزه عموى پيامبر، شهيد شدند.
در اين آيه ضمن دلدارى و دادن تسلاى خاطر به مسلمانان كه مبادا روحيه خود را از دست
بدهند، به يكى از سنتهاى الهى در كل تاريخ بشرى اشاره مىكند تا مسلمانان به خود
مغرور نباشند و خود را تافته جدا بافته از ديگران ندانند و بدانند كه براى رسيدن به
پيروزى و ايجاد جامعهاى برتر، بايد تلاش كنند و ايمان داشته باشند.
2. در اين آيه مسألهاى تحت عنوان «مداوله» مطرح مىشود كه يكى از سنّتهاى الهى
حاكم بر تاريخ مىباشد و منظور اين است كه شكست و پيروزى دست به دست مىگردد و هر
جمعى طعم تلخ شكست را مىچشد؛ منتهى بعضى از جوامع در مقابل شكست، خودشان را
مىبازند و از بين مىروند و بعضى ديگر بر مقاومت خود مىافزايند و نه تنها از بين
نمىروند ، بلكه آن شكست را سكّوى پرش خود قرار مىدهند و با تجربه جديدى وارد
ميدان مىشوند.
در آيه شريفه از اين موضوع به صورت «ايّام» نام برده شده است. «يوم» علاوه بر معناى
متعارف خود، به مقدار زمانى گفته مىشود كه حادثه در آن اتّفاق افتاده باشد. عربها
هر حادثه مهمّى را كه اتّفاق افتاده است، يك «يوم» مىنامند، مانند: يوم فجار، يوم
احد و... كه مجموعا به «ايّام العرب» شهرت يافته است. در اين آيه متذكّر مىشود كه
اين «يوم»ها كه با شكستها و پيروزىها همراه مىباشد، همواره ميان اقوال و ملل در
حال گردش است و اين يكى از سنّتهاى خدا است.
قرآن كريم با يادآورى اين مطلب به جامعهها اميد و حركت مىبخشد و مقرّر مىدارد كه
پيروزى در ملك هيچكس نمىباشد؛ بنابراين، دليلى بر يأس وجود ندارد. آنان كه اكنون
در اوج پيروزى هستند، به زودى حركت ايّام آنها را به پايين مىكشد و آنها كه
اكنون ضعيف و ناتوان و شكست خوردهاند، روزى به پيروزى مىرسند و با اين تذكّر، به
آنها كه شاهد پيروزى را در آغوش كشيدهاند، هشدار
مىدهد كه به خود مغرور نباشند و در مقابل، به آنها كه شكست خوردهاند نويد مىدهد
كه دچار يأس و نوميدى نشوند...
بنابراين، طرح مسأله مداوله، حركت آفرين و اميدساز و درعين حال هشدارى به قدرتمندان
است.
3. در دنباله آيه شريفه، منافع و آثار «مداوله» بيان مىشود و اين مطلب مورد بحث
قرار مىگيرد كه هدف از اين كار چيست و چرا هر قومى بايد روزى طعم تلخ شكست را
بچشد؟ براى اين موضوع چهار هدف را ذكر مىكند، ولى منحصر در آن نمىداند؛ زيرا در
بيان اين هدفها مطلب با حرف «واو» شروع مىشود (وَلِيَعْلَمَ) و اين امر مىرساند
كه مسأله «مداوله» آثار و نتايج بسيارى دارد كه فهم مردم نمىتواند همه آنها را
درك كند و از ميان آنها فقط چهار نتيجه بيان مىشود:
الف. آشكار شدن ايمان مؤمنان
اين شكست باعث مىشود كه افراد باايمان شناخته شوند و از آنها كه ايمان ندارند
متمايز گردند. در اينجا تعبير قرآن اين است كه تا خدا بداند كه مؤمنان چه كسانى
هستند؛ ولى بايد توجّه داشت كه علم خداوند مانند علم ما نيست، بلكه تعلّق علم او به
يك چيزى، عين وقوع آن چيز است؛ يعنى وقتى علم خداوند به چيزى تعلّق يافت، آن چيز
بىدرنگ وجود پيدا مىكند. بنابراين، منظور اين نيست كه خداوند قبلاً نمىدانست و
پس از اين جريان علم پيدا كرد، بلكه منظور اين است كه ايمان مؤمنان قبلاً ناشناخته
بود و اكنون مورد تعلّق علم الهى قرار گرفت و ظهور پيدا كرد و براى همه روشن گرديد
كه مؤمن كيست.(34)
ب. گرفتن گواهان
يكى ديگر از هدفهاى مورد نظر، تربيت افرادى نخبه و نمونه است كه وجود آنها الگو
براى ديگران باشد كه چگونه در هنگام سختىها و شدائد تا سر حدّ بذل جان مقاومت نشان
مىدهند تا ارزشهايى را كه به آن اعتقاد دارند، حفظ كنند. چنين افرادى چه كشته
شوند و چه در حال حيات باشند و گواهان و حجّتهايى
براى ساير مردم هستند، چنانكه در آيه ديگر مىخوانيم:
لِتَكُونُوا شُهَدآءَ عَلَى النّاسِ وَ يَكُونَ الرَّسُولُ عَلَيْكُمْ شَهيدًا.(35)
تا شما گواهان بر مردم باشيد و پيامبر نيز گواه شما باشد.
البتّه بعضى گفتهاند كه در آيه مورد بحث آنجا كه مىفرمايد: «وَيَتَّخِذَ مِنْكُم
شُهَداءَ»، منظور همان كشته شدگان در راه خدا هستند و معنى آيه اين است كه خداوند
مىخواهد از شما قربانيانى بگيرد(36) امّا چنين احتمالى بعيد به نظر مىرسد، زيرا
ظاهرا كلمه شهيد در قرآن هيچ كجا به معنى مقتول در راه خدا استعمال نشده است (اگرچه
در روايات و دعاها به اين معنى استعمال شده است) و از اين گذشته سياق آيه و تعبيرى
كه در آن آمده است با اين مطلب سازگار نيست؛ زيرا تعبير «اتّخاذ شهيد» تناسبى با
اين معنى ندارد، بلكه بيشتر با همان معناى شاهد گرفتن و نمونه ارائه كردن مناسبت
دارد.
ج. از بين بردن ناخالصىهاى مؤمنان
هدف ديگرى كه قرآن براى «مداوله» مطرح مىكند، ريختن ناخالصىها است، به اين معنى
كه مؤمنان با اين شكستها پختهتر و در كوزه ناكامىها و تلخىها ذوب شوند و طلاى
وجودشان از آلودگىها و شائبهها جدا گردد و با بصيرتى بيشتر وتجربهاى جديدتر به
ميدان بيايند.
البتّه اين امر غير از آشكار شدن ايمان مؤمنان و ظهور گروه با ايمان است. منظور اين
است كه همان مؤمنانى كه ايمانشان به مرحله ظهور رسيده، به جايگاه والايى برسند و
آنچنان باشند كه خدا مىخواهد.
د. نابودى تدريجى كافران
يكى ديگر از آثار و خواصّ مداوله اين است كه در اثر همين شكستها و پيروزىها و در
طول حركت مداوم تاريخ، به تدريج كافران از بين مىروند و بساط كفر بر چيده مىشود و
اين نتيجه نهايى مداوله و شكستها و پيروزىهاى متناوب است، زيرا همانگونه كه در
بالا گفته شد، مداوله سبب قوىتر شدن جبهه ايمان و ريختن ناخالصىهاى مؤمنان مىشود و اين مساوى است با ضعيفتر شدن جبهه كفر و از بين
رفتن تدريجى آن.
اين مطلب امرى است مسلّم و حتمى، اگر چه هزاران سال طول بكشد و به طورى كه خواهيم
گفت، سرانجام كفر و ظلم نابود خواهد شد و حكومت زمين به دست صالحان خواهد افتاد...
پىنوشتها:
1. سوره بقره، آيه 80.
2. سوره انعام، آيه 34.
3. سوره عنكبوت، آيه 19.
4. سوره حاقه، آيه 11 و 12.
5. سوره نمل، آيه 52.
6. سوره غافر، آيه21.
7. سوره غافر، آيه 83.
8. سوره قصص، آيه 78.
9. سوره توبه، آيه 69.
10. سوره ق، آيه 36.
11. سوره روم، آيه 9.
12. سوره مريم، آيه 74.
13. سوره زخرف، آيه 12.
14. ر ك. به تفسير البيان آيت اللّه خوئى.
15. سوره ذاريات، آيه 49.
16. سوره يس، آيه 39.
17. دكتر محمد معين: مزديسنا و ادب پارسى، چاپ دانشگاه، ص260، آقاى دكتر معين پس از
بيان اين مطلب اصرار مىكند كه اين عقيده از ثنويّت است و زرتشتيان در عين حالىكه
اين عقيده را دارند، ثنوى نيستند و سپس براى تأييد گفته خود قطعهاى از اوستا را
نقل مىكند كه به نظر ما نه تنها گفته ايشان را تأييد نمىكند، بلكه ثنوى بودن دين
زرتشت است. توجّه كنيد:
«من مىخواهم سخن بدارم از آن دو گوهرى كه در آغاز زندگانى وجود داشتند؛ از آنچه آن
گوهر خرد مقدّس به آن گوهر خرد خبيث گفت». (يسناى 45، قطعه 2) در اين عبارت گوهر
خرد مقدّس و گوهر خرد خبيث هر دو قديم معرّفى شدهاند كه گويا در آغاز وجود
داشتهاند. آيا ثنويّت غير از اعتقاد به وجود دو قديم است؟
18. سوره حج، آيه 53.
19. سوره مؤمنون، آيه 70.
20. سوره انفال، آيه 65.
21. سوره انبياء، آيه 92.
22. سوره نساء، آيه 76.
23. سوره مجادله، آيه 21.
24. سوره بقره، آيه 251.
25. سوره محمّد، آيه 31.
26. مثنوى مولوى.
27. سوره اعراف، آيه 34.
28. بايد توجّه داشت كه در اين آيه سخن از امّت است و آن به معنى جمعيّت و گروه
مىباشد و نه دين و مذهب. بنابراين، شبههاى كه از طرف بهائيان در مورد خاتميّت و
جاودانگى اسلام مطرح شده و به اين آيه استناد گرديده كاملاً بى مورد است؛ زيرا در
اين آيه صحبت از جمعيّت و ملّت و مردم است و اين ربطى به دين ندارد و البتّه
ملّتهاى مسلمان نيز از اين سنّت و قانون مستثنى نيستند و آنان نيز ممكن است در
نقطهاى از زمين به مرحله سقوط برسند و حكومت و تمدّنشان از بين برود (نمونهاش
مسلمانان اندلس) و اين به معنى پايان رسيدن اسلام نيست. براى توضيح بيشتر به ر ك.
به تفسير نمونه، ج6، ص158. در اين باره تحت عنوان «حتميّت سقوط و امكان تجربه جديد»
مطالبى خواهيم داشت.
29. سوره حجر، آيه 5.
30. سوره اسراء، آيه 58.
31. آل عمران، آيه 178.
32. سوره فاطر، آيه 65.
33. سوره آل عمران، آيه 139ـ141.
34. اين نكته را مرحوم علاّمه طباطبائى در تفسير الميزان، ج4، ص29 متذكّر شده است.
35. سوره بقره، آيه 143.
36. تفسير نمونه، ذيل اين آيه شريفه.
37 . مشكل
38 . مشكل
39 . مشكل
40 . مشكل
41 . مشكل
42 . مشكل
43 . مشكل
44 . مشكل
45 . مشكل
46 . مشكل
47 . مشكل
48 . مشكل
49 . مشكل
50 . مشكل
51 . مشكل
52 . مشكل
53 . مشكل
54 . مشكل
55 . مشكل
56 . مشكل
57 . مشكل
58 . مشكل
59 . مشكل
60 . مشكل
61 . مشكل
62 . مشكل