عكسالعملها در مقابل دعوت انبيا
پيامبران در اعلام دعوت و انجام رسالت خود همواره با مخالفتهاى شديد مواجه بودند و
البتّه اين يك امر طبيعى است؛ زيرا هر سخنى و هر پيامى كه مخالف با اعتقادات سنّتى
مردم و رسوبات ذهنى آنها كه از نياكان خود به ارث رسيده است باشد، طبعا مورد
مخالفت قرار مىگيرد.
اقوام وملل مختلف در برابر دعوت انبيا عكسالعملهاى مشابهى از خود نشان دادهاند و
به طورى كه از آيات قرآنى استفاده مىشود، همه و يا اكثريّت قاطع انبيا از طرف قوم
خود با عكسالعملهاى زير مواجه بودهاند:
1. مردم در ابتداى امر پيامبران را مسخره مىكردند و حرفهاى آنان را به عنوان
مطالب باورنكردنى به ريشخند مىگرفتند:
يا حَسْرَةً عَلَى الْعِبادِ ما يَأْتيهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ كانُوا بِه
يَسْتَهْزِئُونَ.(1)
اى افسوس بر بندگان (مردم)! هيچ پيامبرى بر آنان نيامد مگر آنكه او را مسخره
كردند.
2. به پيامبران تهمت ديوانگى و يا جادوگرى مىزدند:
كَذلِكَ مآ أَتَى الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ مِنْ رَسُولٍ اِلاّ قالُوا ساحِرٌ أَوْ
مَجْنُونٌ أَتَواصَوْا بِه بَلْ هُمْ قَوْمٌ طاغُونَ.(2)
همچنين براى كسانى كه پيش از اينها بودند، پيامبرى نيامد مگر اينكه گفتند: جادوگر
و ديوانه است. آيا زدن اين اتّهام را به يكديگر سفارش كردهاند؟ بلكه آنان قومى
طغيانگرند.
3. در مقابل سخنان پيامبران اعتقادات پدران و نياكان خود پيش مىكشيدند و مرتجعانه
مىگفتند: ما روش پدران خو را ـ هر چه باشد ـ رها نمىكنيم:
وَ كَذلِكَ مآ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ
مُتْرَفُوهآ اِنّا وَجَدْنآ
آبآءَنا عَلىآ أُمَّةٍ وَ اِنّا عَلىآ آثارِهِمْ مُقْتَدُونَ.(3)
و بدين سان در هيچ آبادى پيش از تو پيامبرى را نفرستاديم مگر آنكه هوسرانشان
گفتند: ما پدران خود را بر روشى يافتيم و ما از آثار آنان پيروى مىكنيم.
4. اعتراض مىكردند كه چرا پيامبر همانند ما يك انسان است؛ مىخورد و مىخوابد و در
بازار راه مىرود؟ بهتر بود كه فرشتهاى يا موجود برترى براى اين كار مبعوث مىشد و
يا در كنار او فعّاليّت مىكرد:
وَ قالُوا ما لِهذَا الرَّسُولِ يَأْكُلُ الطَّعامَ وَ يَمْشى فِى الْأَسْواقِ
لَوْلا آأُنْزِلَ اِلَيْهِ مَلَكٌ فَيَكُونَ مَعَهُ نَذيرًا.(4)
و گفتند: چه شده است كه اين پيامبر غذا مىخورد و در بازارها راه مىرود؟ چرا بر او
فرشتهاى نازل نشد كه همراه با او بيم دهد؟
5. همواره پيامبران را تهديد به شكنجه مىكردند و گاهى هم تهديد خود را عملى
مىساختند و به شكنجه و آزار پيامبران مىپرداختند:
فَما كانَ جَوابَ قَوْمِهآ اِلاّ آأَنْ قالُوا اقْتُلُوهُ أَوْ حَرِّقُوهُ
فَأَنْجاهُ اللّهُ مِنَ النّارِ.(5)
پاسخ قوم او (ابراهيم) نبود مگر اينكه گفتند: او را بكشيد و يا بسوزانيد. پس
خداوند او را از آتش نجات داد.
وَ لَقَدْ كُذِّبَتْ رُسُلٌ مِنْ قَبْلِكَ فَصَبَرُوا عَلى ما كُذِّبُوا وَ أُوذُوا
حَتّىآ أَتاهُمْ نَصْرُنا(6)
همانا پيش از تو نيز پيامبران تكذيب شدند. پس صبر كردند بر آنچه كه تكذيب و اذيّت
مىشدند، تا كمك ما به آنان رسيد.
فصل ششم : قرآن و تاريخ
حاكميّت اراده الهى
يكى از معارف مهمّ قرآنى اين است كه در كلّ نظام آفرينش تنها يك اراده حكومت مىكند
و آن، اراده خدا است. اين مطلبى است كه در فلسفه اسلامى به صورت گستردهاى مطرح شده
و به ثبوت رسيده است و از آنجا كه جوامع بشرى نيز جزئى از كلّ نظام آفرينش است،
بايد اين مسأله را به تاريخ بشرى نيز تعميم داد.
افعالى كه از خداوند صادر مىشود و تصرّفاتى كه از ناحيه او انجام مىگيرد، به
صورتهاى گوناگونى است كه در هر جايى متناسب با قابليّت محلّ به نحوى اِعمال
مىشود. مرحوم صدرالمتألّهين افعال خدا در جهان را به پنج نوع تقسيم مىكند:
اوّل. ابداع، و آن ايجاد چيزى است كه قبلاً نبوده است. اين نوع فعل به طور مستقيم و
مباشر از خدا صادر مىشود، چنانكه مىفرمايد:
اِنَّمآ أَمْرُهُ اِذآ أَرادَ شَيْئًا أَنْ يَقُولَ لَهُ كُنْ فَيَكُونُ.(7)
همانا امر خدا به اين صورت است كه هرگاه چيزى را اراده كرد مىگويد: باش، پس آن چيز
مىشود. (به وجود مىآيد).
دوّم. تكوين، و آن كارهايى است در طبيعت كه ملائكه مأمور انجام دادن آنها هستند،
مانند نزول باران.
سوّم. تدبير، و آن سير دادن اشياء است از نقص به كمال و معناى ربوبيّت همين است.
خداوند گاهى اين نوع از فعل خود را به وسيله ملائكه انجام مىدهد، چنانكه در ميان
وظايف فرشتگان مىفرمايد:
فَالْمُدَ بِّراتِ اَمرا.(8)
پس تدبير كنندگان امور.
و در جاى ديگر مىفرمايد:
يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ.(9)
پروردگارتان شما را به وسيله سه هزار فرشته كه نازل مىشدند، كمك مىكرد.
چهارم. تسخير، و آن كارهايى است كه خداوند بعضى از موجودات را در جهت انجام آن
تسخير كرده است و اين موجودات بالاجبار آن كارها را انجام مىدهند، مانند روشنايى
كه خورشيد مأمور آن است يا سوزانيدن كه خاصيّت حتمى آتش است و غير آن.
پنجم. صناعت، و آن كارهايى است كه خداوند به وسيله انسانها انجام مىدهد. گاهى
چنان مىشود كه انسان بدون آنكه خود بداند، كارى را كه اراده الهى به آن تعلّق
گرفته است، انجام مىدهد، مانند داستان موسى و فرعون كه فرعون عهده دار پرورش موسى
مىشود و موسى را بزرگ مىكند و يا داستان يوسف و برادرانش كه يوسف را به چاه
مىاندازند و همين امر سبب مىگردد كه در نهايت يوسف، عزيز
مصر بشود و به مقام بزرگى نائل آيد.(10)
به هر حال، از نظر قرآن و مكتب انبيا هر كارى كه در جهان آفرينش انجام مىگيرد و هر
اتّفاقى كه مىافتد از خدا است و منبعث از اراده او است. تاريخ بشرى نيز بر اساس
همين معنا پيش مىرود.
چنانكه قبلاً نيز گفتيم، «اگوستين» و «ويكو» و حتّى «هگل» نيز به نوعى معتقد به
حاكميّت اراده الهى هستند. امّا فرق اساسى ميان بينش قرآنى و عقيده آنها اين است
كه از نظر قرآن در عين حالىكه اراده خدا بر تاريخ حكومت دارد، انسانها نيز در
ساختن تاريخ آزادند، به نحوى كه قبلاً گفته شد و مجدّدا نيز توضيح داده خواهد شد؛
ولى از نظر آنان انسان مقهور و محكوم اراده خدا و به تعبير هگل «روح كلّى» است،
همچنانكه ماركس انسان را مقهور تكامل ابزار توليد مىدانست.
با توجه به آيات قرآنى، كارهاى خداوند را در جريان تاريخ مىتوان به دو نوع تقسيم
كرد: افعال مستقيم و مباشر و افعال غير مستقيم و سببى.
اوّل. افعال مستقيم و مباشر
منظور از اين نوع افعال، تصرّفها و دخالتهايى است كه خداوند مستقيما در جوامع
بشرى اِعمال مىكند. يكى از اين افعال (و شايد بتوان گفت نخستين آنها) خلقت آدم و
ذرّيّه او در روى زمين و ايجاد زمينه براى زندگى جمعى انسانها است. خداوند انسان
را آفريد و به او امكان بهرهبردارى از طبيعت را داد و نيز به او يك سلسله عواطف و
احساسات و غرايز داد كه به كمك آن در زمين به زندگى خود ادامه دهد. البتّه در
اينجا كارى به نظريّه داروين نداريم. آنچه مورد نظر است اين است كه پيدايش انسان
در زمين، يك نوع فعل مستقيم و مباشر خداوند است و در آن اراده انسان دخالت ندارد.
پس از هبوط آدم و پيدايش نسل فعلى، انسان به خاطر نداشتن تجربههاى لازم براى زندگى
خاكى، احتياج مبرمى به راهنمايىها و الطاف الهى داشت و خداوند نيز اين راهنمايى را
از او دريغ نكرد و به وسائل گوناگون راه سازش با محيط و زندگى
جديد را به او آموخت. اين آموزش به چند صورت عملى شد:
1. به وسيله آموزش مستقيم خداوند و ياد دادن همه اسماء به آدم: «وَعَلَّمَ آدَمَ
الاَسْماءَ كُلَّها» (و به آدم همه اسمها را آموخت).
2. به وسيله دادن شعور ذاتى و عقلى و انديشه و غرائز و احساسات به انسان.
3. الهام و اشراق شخصى كه گاهى به وسيله يك موجود ديگر مانند كلاغ به ذهن فرزندان
آدم القا مىشد (مانند داستان دفن جنازه هابيل توسّط قابيل كه آن را از يك كلاغ
آموخت كه در آيه 27 سوره مائده آمده است).
4. از همه مهمتر به وسيله فرستادن پيامبران و نازل كردن كتابهاى آسمانى كه از اين
طريق راه بهتر زيستن را به انسان آموخت و گاهى توسّط پيامبران تغييرات بسيار مهمّى
در جامعهها پديدار گشت و آمدن پيامبرى سبب نجات قومى از زير ستم طاغوتى شد، مانند
حضرت موسى كه قوم بنى اسرائيل را از چنگال فرعون نجات داد و اين يكى از سنتهاى
الهى در تاريخ است چنانكه مىفرمايد:
وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ
نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ.(11)
و اراده كرديم بر كسانى كه در روى زمين به ضعف كشيده شدهاند، منّت بگذاريم و آنان
را پيشوايان قرار دهيم و آنان را وارثان [قدرت] قرار دهيم.
در هر صورت، تحوّلاتى كه به وسيله انبيا در زندگى بشر به وجود آمده و شرح آن را در
بحث پيش خوانديد، يكى ديگر از افعال مستقيم خداوند به شمار مىآيد.
همچنين معجزاتى كه پيامبران داشتند، گونه ديگرى از افعال مستقيم خداوند است. اين
معجزات و آيات كه بر خلاف نواميس طبيعت اتّفاق مىافتاد، علاوه بر اثبات حقّانيّت
پيامبر، نشانگر اين معنى بود كه نظام موجود در آفرينش با همه عموميّتى كه دارد در
برابر اراده خدا چيزى به شمار نمىآيد و خداوند مثل يك حاكم معزول نيست، بلكه او
مىتواند همه اين نظامها را به هم بزند و كارى بر خلاف عادت انجام دهد و صد البتّه
معجزات هم حساب و كتابى دارد و اين طور
نيست كه در برابر تقاضاى هر شخصى پيامبر معجزهاى نشان دهد و نظام موجود در جهان
زود به زود به هم بخورد.
عكسالعمل مردم در مقابل معجزات و آيات الهى مختلف است. بعضى از آنها در مقابل
آيات خضوع دارند و ايمان مىآورند و بعضى ديگر آيات الهى را تكذيب مىكنند. خداوند
براى تكذيب كنندگان آيات، وعده عذاب مىدهد و آنان را گروهى كر و لال و تاريك انديش
معرّفى مىكنند:
وَ الَّذينَ كَذَّبُوا بِآياتِنا صُمٌّ وَ بُكْمٌ فِى الظُّلُماتِ...(12)
و كسانى كه آيات ما را تكذيب كردند كرند و گنگند و در تاريكىها هستند...
گروهى هم از آيات الهى غفلت مىكنند و چه بسيارند آنها:
وَ اِنَّ كَثيرًا مِنَ النّاسِ عَنْ آياتِنا لَغافِلُونَ.(13)
و بسيارى از مردم از آيات ما در غفلت هستند.
يكى ديگر از كارهاى مستقيم و مباشر خدا در تاريخ، هلاك نمودن بعضى از امّتها به
وسيله بلاهاى آسمانى و در مقابل، امدادهاى غيبى براى مؤمنان است.
در قرآن كريم اين دو مسأله به وضوح و در موارد متعدّدى آمده است. بديهى است كه هلاك
يا امداد، هر دو نتيجه اعمال و رفتار انسانها است و خداوند بدون ملاك و معيار، نه
قومى را هلاك مىكند و نه قومى را امداد مىرساند.
در مورد هلاك يك قوم به وسيله عذاب آسمانى، قرآن نمونههاى بسيارى را ارائه مىدهد.
به عنوان نمونه به اين آيات توجه فرمائيد:
فَكُلاًّ أَخَذْنا بِذَنْبِه فَمِنْهُمْ مَنْ أَرْسَلْنا عَلَيْهِ حاصِبًا
وَمِنْهُمْ مَنْ أَخَذَتْهُ الصَّيْحَةُ وَ مِنْهُمْ مَنْ خَسَفْنا بِهِ الْأَرْضَ
وَ مِنْهُمْ مَنْ أَغْرَقْنا وَ ما كانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لكِنْ كانُوآا
أَنْفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ.(14)
پس هر كدام را به سبب گناهش مؤاخذه كرديم. پس براى بعضى از آنها سنگريزه
فرستاديم و بعضى از آنها را بلاى آسمانى برگرفت و بعضى از آنها را در زمين فرو
برديم و بعضى از آنها را غرق كرديم و اين خدا نبود كه آنان را ستم نمود، بلكه
آنها خود بر خودشان ظلم كردند.
قَدْ مَكَرَ الَّذينَ مِنْ قَبْلِهِمْ فَأَتَى اللّهُ بُنْيانَهُمْ مِنَ
الْقَواعِدِ فَخَرَّ عَلَيْهِمُ السَّقْفُ مِنْ فَوْقِهِمْ وَ أَتاهُمُ الْعَذابُ
مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ.(15)
همانا كسانى كه پيش از آنها بودند، مكر كردند. پس خداوند بنياد آنها را از
پايههاى واژگون كرد. پس سقف بر سر آنها فرود آمد و از آنجا كه نمىدانستند، عذاب
برايشان رسيد.
و به اين طريق قرآن با ارائه اين صحنههاى تكان دهنده و كوبنده و يادآورى آنچه كه
بر ستمگران و تكذيب كنندگان آيات الهى رفته است، نمونههاى عينى از افعال مباشر و
مستقيم خدا را در تاريخ بشرى به دست مىدهد و جامعهها را از اينكه راه نادرست
آنها را بروند و تجربه آنان را تكرار كنند، بر حذر مىدارد و هشدار مىدهد كه شما
نيز ممكن است گرفتار عذاب الهى شويد و اين يك برنامه پايان يافتهاى نيست و در هر
جامعهاى ستمگرى امكان وقوع چنين حوادثى وجود دارد:
قُلْ هُوَ الْقادِرُ عَلىآ أَنْ يَبْعَثَ عَلَيْكُمْ عَذابًا مِنْ فَوْقِكُمْ أَوْ
مِنْ تَحْتِ أَرْجُلِكُمْ أَوْ يَلْبِسَكُمْ شِيَعا...(16)
بگو او است كه مىتواند براى شما عذابى از بالاى سرتان و يا از زير پاهايتان
برانگيزد و يا شما را دچار پراكندگى سازد...
أَأَمِنْتُمْ مَنْ فِى السَّمآءِ أَنْ يَخْسِفَ بِكُمُ الْأَرْضَ فَاِذا هِىَ
تَمُورُ أَمْ أَمِنْتُمْ مَنْ فِى السَّمآءِ أَنْ يُرْسِلَ عَلَيْكُمْ حاصِبًا
فَسَتَعْلَمُونَ كَيْفَ نَذيرِ.(17)
آيا ايمن شديد از آن كه در آسمان است كه شما را در زمين فرو برد، پس ناگاه زمين
بلرزد و يا ايمن شديد از آن كه در آسمان است كه براى شما سنگريزهاى بفرستد؟ پس زود
است بدانيد كه ترساننده من چگونه است.
بنابراين، امكان وقوع حوادثى نظير آنچه كه براى اقوام پيشين اتّفاق افتاده است
همواره وجود دارد و آن در صورتى است كه جامعه در اثر تكذيب آيات الهى و ستم پيشگى،
همه عوامل بقا و دوام را از دست بدهد كه با يك ضربه نهايى كار آن جامعه ساخته
مىشود و نابود مىگردد (در اين زمينه در بحثهاى آينده نيز سخن خواهيم گفت).
امدادهاى غيبى
در مورد امدادهاى غيبى كه آن نيز گونه ديگرى از افعال مباشر و مستقيم خدا در تاريخ
است، در قرآن در موارد متعدّدى سخن رفته است. اين امدادها گاهى به صورت اشراق و
الهام است مانند داستان مادر موسى كه به او الهام شد كه فرزندش را شير بدهد و او را
در جعبهاى به آب اندازد،(18) گاهى به صورت قرار دادن بعضى از نيروهاى طبيعى در
فرمان يك شخص است مانند حضرت سليمان كه بعضى از اين نيروها را در اختيار داشت، گاهى
به صورت ياد دادن راه نجات از يك بلا است مانند داستان حضرت نوح كه به دستور خدا
كشتى ساخت و گاهى هم به صورت فرستادن ملائكه به يارى مؤمنان است كه در بعضى از
جنگهاى مسلمانان با كفّار در صدر اسلام اتّفاق افتاد. قرآن كريم به شركت مستقيم
فرشتگان در جنگ عليه كفّار تصريح مىكند آنجا كه مىفرمايد:
اِذْ تَسْتَغيثُونَ رَبَّكُمْ فَاسْتَجابَ لَكُمْ أَنّى مُمِدُّكُمْ بِأَلْفٍ مِنَ
الْمَلائِكَةِ مُرْدِفينَ.(19)
هنگامى كه از پروردگارتان كمك مىخواستيد پس او شما را اجابت نمود كه من شما را به
وسيله هزار فرشته صفّ بسته يارى مىكنم.
اين آيه مربوط به جنگ بدر است و همانگونه كه ديديم، تعداد فرشتگانى كه به
كمك مسلمانان آمدهاند هزار فرشته بوده است؛ ولى در آيهاى كه مىخوانيم تعداد
فرشتگان شركت كننده در جنگ بدر به سه هزار مىرسد و وعده پنج هزار فرشته هم داده
مىشود:
وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ فَاتَّقُوا اللّهَ
لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ اِذْ تَقُولُ لِلْمُؤْمِنينَ أَلَنْ يَكْفِيَكُمْ أَنْ
يُمِدَّكُمْ رَبُّكُمْ بِثَلاثَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُنْزَلينَ بَلىآ اِنْ
تَصْبِرُوا وَ تَتَّقُوا وَ يَأْتُوكُمْ مِنْ فَوْرِهِمْ هذا يُمْدِدْكُمْ
رَبُّكُمْ بِخَمْسَةِ آلافٍ مِنَ الْمَلائِكَةِ مُسَوِّمينَ.(20)
و همانا خداوند شما را در بدر كمك كرد در حالىكه شما ناتوان بوديد. پس از خدا پروا
كنيد، شايد كه شكرگزار باشيد هنگامى كه به مؤمنان مىگفتى آيا براى شما كفايت
نمىكند كه خداوند به وسيله سه هزار فرشته نازل شده شما را يارى كند؟ بلى، اگر صبر
كنيد و تقوا داشته باشيد و دشمنان در اين هجوم خود به شما بتازند پروردگارتان شما
را به وسيله پنج هزار فرشته نشانگذار كمك خواهد كرد.
با توجّه به اختلاف تعداد فرشتگان در دو آيه بعضى از مفسّران حدّاكثر را گرفتهاند
و گفتهاند پنج هزار فرشته در جنگ بدر شركت كردند و بعضى از آنان همه را جمعبندى
كرده و تعداد فرشتگان حاضر در آن جنگ را به هشت هزار رسانيدهاند.(21) ولى ما تصوّر
مىكنيم كه تعداد فرشتگان حاضر در جنگ، همان هزار فرشته بودهاند و در آيه آل عمران
تصريح نشده است كه سه هزار يا پنج هزار فرشته در جنگ شركت كردهاند، بلكه لحن آيه
به گونهاى است كه مسلمانان بدانند كه در صورت لزوم، تعداد فرشتگان به سه هزار و
حتّى پنج هزار افزايش خواهد يافت.
مرحوم علاّمه طباطبايى در توضيح اين مطلب بيان ديگرى دارد. به عقيده ايشان كلمه
«مُردِفين» كه در سوره انفال آمده بيانگر اين است كه اين هزار فرشته در رديف و پشت
سر فرشتگان ديگر بودهاند. بنابراين، دو آيه با هم منافاتى ندارند.(22)
به هرحال، اين هم يك نوع ديگر از امدادهاى غيبى است كه خداوند به مؤمنان مىرساند و
در نتيجه مستقيما و به طور مباشرتى در تاريخ و جامعه دخالت مىنمايد.
دوّم. افعال غير مستقيم و سببى
نوع ديگر از حاكميّت اراده الهى در جريان تاريخ، تصرّفات و تحوّلاتى است كه به
وسيله خود انسان (با استفاده از آزادى و ارادهاى كه دارد) به وجود مىآيد. درست
است كه عامل اينگونه تحوّلات و تغييرات خود انسان است، امّا همه اعمال انسان در
كادر اراده و مشيّت الهى انجام مىگيرد و انسان تنها مىتواند سنن گوناگون الهى را
در زندگى خود جريان دهد. بنابراين، اگر جامعهاى در اثر معصيت و ظلم هلاك شد درست
است كه اين سرنوشت را به دست خود و با آزادى تمام براى خود رقم زده است و مىتوانست
چنين نباشد، ولى به هر حال، خود را در مسير يكى از سنّتهاى خدا قرار داده و هلاك
نموده است و صحيح است اگر بگوييم خدا آن جامعه را هلاك نمود (دقّت شود).
در اين باره قبلاً در بحث از آزادىهاى فردى و اجتماعى انسان صحبت كردهايم و در
اينجا اضافه مىكنيم كه از ديدگاه قرآن هر كارى و هر تغيير و تحوّلى كه انسان با
استفاده از آزادى خود انجام مىدهد، در طول اراده الهى است و در جهت يكى از سنن خدا
انجام مىگيرد؛ درست مانند قوانين طبيعى كه بر زندگى انسان حاكم است. وقتى كسى سمّى
را مىخورد و يا خود را از پرتگاهى مىاندازد و مىميرد، اين كار را با اراده خود
انجام داده است؛ اما كشته شدن در اثر خوردن سمّ يا افتادن از يك پرتگاه، يكى از
قوانين و نواميس خدا در طبيعت است و مىشود كه كشته شدن چنين شخصى را به اين قوانين
هم نسبت داد.
اِعمال حاكميّت اراده خدا به صورت غير مستقيم و سببى در بسيارى از آيات قرآنى منعكس
است و ما به عنوان نمونه چند آيه را مىآوريم:
اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.(23)
خداوند حال ملّتى را تغيير نمىدهد مگر آنكه خود حال خود را تغيير بدهند.
ذلِكَ بِأَنَّ اللّهَ لَمْ يَكُ مُغَيِّرًا نِعْمَةً أَنْعَمَها عَلى قَوْمٍ حَتّى
يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ وَ أَنَّ اللّهَ سَميعٌ عَليمٌ.(24)
خداوند نعمتى را كه به قومى داده است تغيير نمىدهد، مگر آنكه خود آنها حال خود
را تغيير دهند، و خدا شنوا و دانا است.
در بعضى از آيات، خداوند كارهايى را كه به وسيله مؤمنان انجام گرفته و باعث سركوبى
و هلاك كافران شده است، به خود نسبت مىدهد و حتى آن كار را به صورت ادّعايى از
مؤمنان سلب مىكند و اين همان فعل سببى و غير مستقيم خدا است. به اين آيه توجّه
كنيد:
فَلَمْ تَقْتُلُوهُمْ وَ لكِنَّ اللّهَ قَتَلَهُمْ وَ ما رَمَيْتَ اِذْ رَمَيْتَ وَ
لكِنَّ اللّهَ رَمى.(25)
پس شما آنان را نكشتيد، بلكه خدا آنان را كشت. و هنگامى كه تو تيرانداختى، در واقع
تو تير نيانداختى، بلكه خدا تيرانداخت.
و در آيات زير تصريح مىكند كه خداوند به وسيله مؤمنان و به دست آنان كافران را
عذاب و خوار مىكند:
قاتِلُوهُمْ يُعَذِّبْهُمُ اللّهُ بِأَيْديكُمْ وَ يُخْزِهِمْ وَ يَنْصُرْكُمْ
عَلَيْهِمْ.(26)
با آنان بجنگيد تا خداوند به دست شما آنان را عذاب و خوار كند و شما را بر آنان
پيروز گرداند.
فَأَتاهُمُ اللّهُ مِنْ حَيْثُ لَمْ يَحْتَسِبُوا وَقَذَفَ فى قُلُوبِهِمُ
الرُّعْبَ يُخْرِبُونَ بُيُوتَهُمْ بِأَيْديهِمْ وَ أَيْدِى الْمُؤْمِنينَ.(27)
پس خداوند بر آنان (كافران) از جايى كه گمان نمىكردند آمد و در دلشان وحشت انداخت
به طورى كه خانههاى خود را با دستان خود و با دستان مؤمنان خراب
مىكردند.
با توجه به مطالب اين فصل به خوبى روشن مىشود كه اراده خداوند در جريان تاريخ
حاكميّت دارد، منتهى گاهى اين اراده به صورت مستقيم و بىواسطه و گاهى هم با واسطه
و به وسيله خود افراد و جوامع اِعمال مىشود.
در آيه زير هر دو نوع حاكميّت اراده الهى منعكس شده است:
قُلْ هَلْ تَرَبَّصُونَ بِنآ اِلاّ آاِحْدَى الْحُسْنَيَيْنِ وَ نَحْنُ نَتَرَبَّصُ
بِكُمْ أَنْ يُصيبَكُمُ اللّهُ بِعَذابٍ مِنْ عِنْدِهآ أَوْ بِأَيْدينا.(28)
بگو آيا شما درباره ما جز يكى از دو كار خوب را (شهادت يا پيروزى) انتظار مىكشيد؟
و ما درباره شما انتظار آن را داريم كه خداوند شما را گرفتار عذاب سازد، يا از پيش
خودش و يا با دستان ما.
سنّتهاى الهى اساسىترين عامل حركت تاريخ
به گونهاى كه در فصول گذشته بيان شد، در تعيين عامل محرّك تاريخ و توجيه تغييرات و
دگرگونىهاى اساسى در جامعه و تاريخ بشرى، نظريّههاى گوناگونى ابراز شده است كه
بعضى از آنها را ذكر كرديم. اينك وقت آن رسيده است كه نظر قرآن را درباره اين
مسأله مهم و اساسى جويا شويم.
اگر بخواهيم نظر قرآن را در يك جمله بيان كنيم، بايد بگوييم: مهمترين انگيزه حركت
تاريخ و جامعه، «سنّتهاى الهى» است؛ ولى اينكه منظور از اين «سنّتها» چيست و
كاربرد آن تا كجا است، مطلبى است كه بايستى مورد بحث و بررسى قرار گيرد.
قبلاً بگوييم كه قرآن كريم هرگونه تغيير و تحوّلى را كه در جوامع بشرى به وجود
مىآيد، به سنّتهاى الهى نسبت مىدهد و متذكّر مىشود كه هيچگونه تحولى در خارج
از اين سنّتها اتّفاق نمىافتد. همچنين خاطرنشان مىسازد كه سنّتهاى الهى
تغييرناپذير است و اين سنّتها بر كلّ تاريخ بشرى در گذشته و حال و آينده
حاكميّت دارد.
سُنَّةَ اللّهِ فِى الَّذينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلُ وَلَن تَجِدَ لِسُنّةِ اللّهِ
تَبْديلاً.(29)
اين سنّت خدا است در مورد گذشتگان و در سنّت خدا هيچگونه تغييرى نخواهى يافت.
فَهَلْ يَنْظُرُونَ اِلاّ سُنَّةَ الْأَوَّلينَ فَلَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ
تَبْديلاً وَ لَنْ تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَحْويلاً.(30)
آيا آنان جز سنّتى را كه حاكم بر پيشينيان بود انتظار دارند؟ پس در سنّت خدا
هيچگونه تغييرى نخواهى يافت ودر سنّت خدا هيچگونه دگرگونى نخواهى يافت.
به طورى كه از آيات بالا و آيات ديگرى كه مشابه آنها است به دست مىآيد، پيدايش و
زوال تمدّنها و به طور كلّى هر گونه تغيير و تبديل در جوامع بشرى نمىتواند خارج
از چهارچوب سنّتها و نواميس و قوانين جارى الهى اتّفاق بيفتد.
حال بايد ديد كه اين سنّتها چيست؟
سنّتهاى مورد نظر قرآن، عبارت است از قوانينى كه از تركيب غرائز و عواطف و فكر و
انديشه و عملكرد انسان و نحوه ارتباط او با جهانى كه در آن زندگى مىكند، به دست
مىآيد كه طبعا همه عوامل اجتماعى و اقتصادى و جغرافيايى موجود در روابط انسانها
را در بر مىگيرد.
به عبارت ديگر، سنّتهاى الهى يك سلسله قضاياى شرطى هستند كه در صورت وجود شرط و يا
سبب، وجود جزا و يا مسبّب نيز حاصل خواهد شد. اين قضاياى شرطى از طبيعت زندگى انسان
و ارتباط او با جهان پيرامونش استخراج مىشود.
به عنوان مثال، وجود ظلم و تجاوز در هيأت حاكمه يك جامعه، سقوط آن را به دنبال
خواهد داشت و يا گسترش راحتطلبى و رفاه در زندگى و خو گرفتن مردم به عيش و نوش،
قدرت دفاعى آنها را در مقابل دشمن ضعيف خواهد كرد و در
صورت تهاجم دشمن، تاب مقاومت نخواهند داشت و يا اختلاف طبقاتى فاحش در يك جامعه كه
باعث قوىتر شدن ثروتمندان و گرسنهتر شدن محرومان باشد، يك انقلاب داخلى را در پى
خواهد داشت.
اينها نمونه هايى است از سنّتها و نواميس الهى كه غير قابل تغيير است و بدون
ترديد در صورت وقوع شرط يا «مقدم»، جزايا «تالى» نيز واقع خواهد شد.
يا مثلاً زير پا گذاشتن ارزشهاى معنوى و تكذيب انبيا وتعاليم آنان در ميان يك قوم،
هلاكت نهايى آن قوم و پيروزى حتمى پيروان حقّ را به دنبال خواهد داشت. اين سنّتى
است كه قرآن كريم روى آن تأكيد فراوان دارد. به اين آيات توجّه كنيد:
وَ لَوْ قاتَلَكُمُ الَّذينَ كَفَرُوا لَوَلَّوُا الْأَدْبارَ ثُمَّ لا يَجِدُونَ
وَلِيًّا وَ لا نَصيرًا سُنَّةَ اللّهِ الَّتى قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلُ وَ لَنْ
تَجِدَ لِسُنَّةِ اللّهِ تَبْديلاً.(31)
و اگر كافران با شما بجنگند عقب نشينى خواهند كرد و آنگاه هيچگونه دوست و كمكى
پيدا نخواهند كرد. اين سنت خدا است كه در گذشته جريان داشته است و در سنّت خدا
هيچگونه تبديلى نخواهى يافت.
أَفَلَمْ يَسيرُوا فِى الْأَرْضِ فَيَنْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الَّذينَ مِنْ
قَبْلِهِمْ دَمَّرَ اللّهُ عَلَيْهِمْ وَ لِلْكافِرينَ أَمْثالُها.(32)
آيا در روى زمين سِير نكردند تا سرانجام كسانى را كه پيش از آنان بودند ببينند كه
خداوند آنان را كوبيد؟ و براى كافران مانند آن اتّفاق خواهد افتاد.
به طور كلّى مىتوان سنّتهاى الهى را به يك اصل كلّى و يك قاعده عمومى برگشت داد و
آن اينكه هرگاه جامعه امكانات و توانايىهاى خود را در مسيرى كه از جانب خدا و به
وسيله پيامبران تعيين شده است، قرار دهد و خود را با عالم هستى كه خواه ناخواه در
برابر خدا خضوع دارد، منطبق سازد و بين خود و اراده الهى رابطه ايجابى برقرار كند و
بالاخره مسؤوليّت خود را در برابر حقّ بشناسد، چنين جامعهاى صعود مىكند و قابليّت
بقا مىيابد. در مقابل، اگر جامعهاى با اراده الهى
رابطه سلبى داشته باشد و امكانات خود را نه در راه رسيدن به تكامل انسانى، بلكه در
راه هوسهاى زودگذر قرار بدهد، چنين جامعهاى دير يا زود تاوان اين انحراف از مسير
حقّ را خواهد داد و دچار سرنوشت شومى خواهد شد.
قرآن كريم با ترسيم صحنههاى مهيّج و نمونههاى عينى از آنچه كه بر پيشينيان گذشته
است، سنّتها و نواميس الهى را آويزه گوش انسانها مىسازد و تذكّر مىدهد كه تاريخ
آيينهاى است كه عينيّت يافتن و حتمى بودن سنّتهاى الهى را به خوبى مىنماياند.
نكته مهمّ اينكه قرآن با بيان اين مطلب و ارائه نمونههاى عينى آن از اين سنّتها
يك انگيزه ديناميكى مىسازد و از انسان مىخواهد كه با توجّه به اين سنن، جامعه خود
را اصلاح كند و سرنوشت خوبى براى خود رقم بزند؛ درست مثل قوانين طبيعى كه با كشف آن
و آگاهى از خواصّ اشياء مىتوان نيروهاى عظيمى را به خدمت گرفت واز آن در جهت بهبود
زندگى و ايجاد رفاه و آسايش بهرهگيرى نمود. مثلاً نيروى آب و سيل اگر به صورت
صحيحى در پشت سدّها مهار شود، مىتوان از آن در جهت بهبود زندگى استفاده كرد و
توربينهاى بزرگى را به حركت در آورد و از نيروى برق آن استفاده نمود و همچنين آب
را به نقاط مرتفع رسانيد و به كشاورزى رونق داد؛ اما اگر اين نيروها مهار نشود، نه
تنها نفعى به حال بشر نخواهد داشت ، بلكه چه بسا باعث خرابىهاى بسيار نيز گردد.
براى استفاده از اين نيرو بايستى اول آن را شناخت و كشف كرد و سپس راههاى استفاده
از آن را به دست آورد و همين طور است نيروى اتم و نيروى الكتريسيته و... همچنين با
كشف خواصّ اشيا و تركيب صحيح آنها با يكديگر، مىتوان در معالجه امراض خود و در
آسان كردن بسيارى از سختىها و حلّ بسيارى از مشكلات از آن بهرهگيرى نمود. انسان
امروز با كشف قسمتهايى از قوانين حاكم بر طبيعت توانسته است بسيارى از غير ممكنها
را ممكن سازد: در هوا پرواز كند، ساعتها زير آب بماند، همديگر را از فاصلههاى
بسيار دور ببينند و سخن يكديگر را بشنود و هزاران مثال ديگر.
همه اينها از بركت كشف قوانين طبيعت است. قوانين حاكم بر جامعه نيز (كه
قرآن از آن به عنوان سنن ياد مىكند) به همان نحو است. اگر انسان بتواند آن قوانين
را كشف كند و زندگى خود را با آن هماهنگ سازد، به نتايج مطلوب و مثبتى خواهد رسيد و
زندگى خوب و استوار و جامعهاى متمدّن و پيشرو خواهد داشت و مشكلات اجتماعى را به
خوبى و آسانى حلّ خواهد كرد.
اين است كه قرآن همواره ما را به ياد اين قوانين مىاندازد و خاطرنشان مىسازد كه
جامعه ما نيز مانند طبيعت براى خود قوانين و سنّتهايى دارد كه با كشف آن مىتوان
به نتايج درخشانى نائل شد.
بنابراين، قرآن كريم تاريخ را نه به عنوان يك سرگرمى يا قصّه گويى، بلكه به عنوان
الگويى براى حركت انسان معاصر به سوى آيندهاى بهتر مطرح مىسازد و به اين طريق
سنّتهاى تغييرناپذير الهى را در كلّ تاريخ به انسان گوشزد مىكند تا راههاى
پيروزى و رسيدن به يك زندگى ايدهآل انسانى را بيابد و از چيزهايى كه طبق سنّت الهى
موجب فساد و تباهى و سقوط جامعهها مىشود، پرهيز كند.
پىنوشتها:
1. سوره يس، آيه 30.
2. سوره ذاريات، آيه 52 و 53.
3. سوره زخرف، آيه 23.
4. سوره فرقان، آيه 7.
5. سوره عنكبوت، آيه 24.
6. سوره انعام، آيه 34.
7. سوره يس، آيه 82.
8. سوره نازعات، آيه 5.
9.سوره آل عمران، آيه 124.
10. ملاّ صدرا، اسرار الايات، ص76 و 77.
11. سوره قصص، آيه 5.
12. سوره انعام، آيه 39.
13. سوره يونس، آيه 92.
14. سوره عنكبوت، آيه 40.
15. سوره نحل، آيه 26.
16. سوره انعام، آيه 65.
17. سوره ملك، آيه 16 و 17.
18. سوره طه، آيه 39.
19. سوره انفال، آيه 9.
20. سوره آل عمران، آيه 123ـ 125.
21. شيخ طوسى: تفسير التّبيان، ج5، ص99.
22. الميزان، ج4، ص6.
23. سوره رعد، آيه 11.
24. سوره انفال، آيه 53.
25. سوره انفال، آيه17.
26. سوره توبه، آيه 14.
27. سوره حشر، آيه2.
28. سوره توبه، آيه 52.
29. سوره احزاب، آيه 62.
30. سوره فاطر، آيه43.
31. سوره فتح، آيه 22 و 23.
32. سوره محمد، آيه10.