بينش تاريخى قرآن

يعقوب جعفرى

- ۶ -


مطلب جالب توجه در اين آيه اين است كه انسان كارهاى خود را آگاهانه انجام مى‏دهد و او از هركس ديگرى به اعمال خود داناتر است و اساساً آزادى عمل بدون داشتن آگاهى امكان‏پذير نيست و لذا خداوند در آيات ديگر خاطرنشان مى‏سازد كه ما آگاهى‏هاى لازم را به انسان داديم، ديگر به عهده خود او است كه چه مسيرى را انتخاب كند:
قَدْ جآءَكُمْ بَصآئِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِه وَ مَنْ عَمِىَ فَعَلَيْها وَ مآ أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ.(1)
همانا از جانب پروردگارتان بصيرت‏ها و بينش‏ها براى شما آمد. پس هر كس بصيرت داشته باشد براى خويشتن است و هر كس كور باشد باز براى خويشتن است، و من نگهبان شما نيستم.
همچنين در آيات ديگرى «كوشش» و «اراده» انسان را در پيگيرى هدفهاى زندگى معتبر مى‏شناسد و انسان را در رسيدن به هدفى كه اراده كرده است نويد مى‏دهد:
مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فى حَرْثِه وَ مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِه مِنْها وَ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نَصيبٍ.(2)
هر كس كِشت آخرت را اراده كند، ما كشتزار او را افزون مى‏كنيم و هر كس كشت دنيا را بخواهد ما از آن به او مى‏دهيم اما در آخرت بهره‏اى نخواهد داشت.
وَ أَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى.(3)
و براى انسان جز آنچه انجام داده است، چيز ديگرى نمى‏رسد و به‏زودى سعى و تلاش او ديده خواهد شد.
از مجموع آياتى كه خوانديم به اين حقيقت قرآنى پى مى‏بريم كه انسان از نظر فردى در كارهايى كه انجام مى‏دهد و هدفهايى كه انتخاب مى‏كند، آزاد است و بازده اعمال خود را خواهد ديد. در همين‏جا به اين مطلب اشاره مى‏كنيم كه آزادى انسان در چهارچوب اراده الهى است به شرحى كه بعداً خواهد آمد.

آزادى جامعه

از نظر قرآن، جامعه براى خود شخصيتى مستقل دارد و همچون فرد حركت مى‏كند و مريد مى‏شود و جذب و دفع مى‏كند و حتى مانند فرد متولد مى‏شود و مى‏زيد و مى‏ميرد.
طبق اين مبنا جامعه نيز مانند فرد در تعيين جهت و انتخاب هدف آزاد است و مى‏تواند آگاهانه در ساختن تاريخ و تعيين سرنوشت و تغيير بنيادهاى خود گام بردارد. اين حقيقتى است كه در آيات متعددى از قرآن كريم منعكس شده است:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ.(4)
و خداوند مثل مى‏زند آبادى را كه داراى امنيت و آرامش بود و روزى آن به‏وفور از هر جايى مى‏آمد، پس به نعمتهاى خداوند كفران نمود، پس خدا به آن لباس گرسنگى و ترس را پوشانيد و اين به سبب كارهايى بود كه انجام داده بودند.
طبق مفاد اين آيه، پيدايش گرسنگى و ترس و ناامنى در جامعه‏اى كه تا ديروز در رفاه و امنيت كامل به‏سر مى‏برد، به خاطر بى‏اعتنايى و كفرانى است كه نسبت به نعمتهاى خدا كرده‏اند و اين تغيير حالت نتيجه كارهايى است كه خود انجام داده‏اند (در جمله «بما كانوا يصنعون» دقت شود). بنابراين، انحطاطى كه براى يك جامعه پيش مى‏آيد با كارهايى كه مردم آن را آزادانه انجام مى‏دهند رابطه علّى دارد و هيج جامعه‏اى كوبيده نمى‏شود مگر به سبب رفتار و كردارى كه از مردم آن سر مى‏زند. اين حقيقت در آيه ديگرى به اين صورت بيان شده است:
وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ قَريبًا مِنْ دارِهِمْ حَتّى يَأْتِىَ وَعْدُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ الْميعادَ.(5)
محقّقا براى كسانى كه كافر شده‏اند به سبب اعمالى كه انجام داده‏اند بلاى كوبنده‏اى مى‏رسد و يا نزديك خانه‏هايشان فرود مى‏آيد تا وعده خدا فرا رسد كه خداوند از وعده خود تخلّف نمى‏كند.
همچنين از ديدگاه قرآن كريم هر جامعه و امّتى براى خود پرونده و كارنامه‏اى دارد كه طبق آن رفتار خواهد شد و هيچ قومى مسؤول قوم ديگرى نيست و هر جامعه‏اى بايد مسؤوليّت عملكرد خود را خود به گردن بگريد:
وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعىآ اِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.(6)
هر امّتى را به زانو در آمده مى‏بينى و هر امّتى به سوى كارنامه خود خوانده مى‏شود. امروز به سبب كارهايى كه انجام داده‏ايد، جزا داده مى‏شويد.
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا تُسْأَلُونَ عَنْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.(7)
اين امتى است كه سپرى شده است. براى آن است آنچه كه انجام داده و براى شما است آنچه انجام مى‏دهيد و شما در مقابل كارهاى آنان بازخواست نمى‏شويد.
به طورى كه مى‏بينيم، قرآن كريم جامعه را به عنوان يك عنصر مسؤول كه در انتخاب خود آزاد است، تلقى مى‏كند و هر گونه تغيير بنيادى را در گرو تغيير آگاهانه انديشده جامعه مى‏داند. آيات زير مسئله را روشن‏تر مى‏كند:
اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.(8)
خداوند حالت قومى را تغيير نمى‏دهد مگر آن‏كه آن قوم حالت خودشان را تغيير بدهند.
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرىآ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ بَرَكاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما كانُوا يَكْسِبُونَ.(9)
و اگر مردم آبادى‏ها ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، همانا از آسمان و زمين بركت‏ها به رويشان مى‏گشاييم؛ ولى تكذيب كردند و ما هم به خاطر كارهايى كه انجام داده‏اند آنان را مؤاخذه كرديم.
از مجموع آياتى كه در اين بخش ملاحظه كرديم، اين نتيجه به دست مى‏آيد كه انسان در ساختن تاريخ و سرنوشت خود آزاد است و اگر بخواهد، مى‏تواند در زندگى فردى و اجتماعى خود دست به دگرگونى‏هاى اساسى بزند و بر خلاف گفته هگل و ماركس كه اولى انسان را مقهور اراده «روح كلّى ايده آليستى» مى‏داند ودوّمى تمايلات و حركات انسانى را به انعكاس مادّى محيط تفسيرمى‏كند، انسان در تصرفّات و انتخاب‏هاى خود آزاد است. هر فردى مى‏تواند به كمك افراد ديگر و با استفاده از امكاناتى كه دارد، محيط و جامعه خود را به دلخواه عوض كند و اين همان «آزادى» است، و به تعبير «اريك فروم» گريز از آزادى!

اريك فروم معتقد است كه آزادى يعنى بريدن از هر كس و هر چيز و اين مساوى است با تنهايى. و چون انسان نمى‏تواند چنين زندگى كند، ناچار به ديگر همنوعان خود مى‏پيوندد و شرايط محيط و قيد و بندهاى جامعه را مى‏پذيرد و بدين‏گونه انسان بر خلاف ميل خود از آزادى مى‏گريزد.(10)

به نظر ما بسيار ساده‏لوحانه خواهد بود كه آزادى را به مفهوم تنهايى و بريدن از جامعه و سرخود زندگى كردن بگيريم، بلكه بايد گفت پيوستن به جامعه و استفاده از امكانات آن در جهت ايجاد تغييرات مطلوب، نه تنها گريز از آزادى نيست كه حتّى تنها راه استفاده صحيح از آزادى است.

البتّه اين مطلب را مى‏پذيريم كه وابستگى شديد به محيط به طورى كه انسان رنگ محيط را به خود بگيرد، آزادى انسان را محدود مى‏كند؛ اما قبول نمى‏كنيم كه اين محدوديّت جبرآور است، بلكه انسان مى‏تواند خود را از اين قيد و بندها رها سازد و آزادى خود را اِعمال كند.

در اين‏جا لازم است به يك مطلب مهمّ اشاره كنيم و آن اين‏كه به نظر قرآن آزادى فرد و جامعه و تمام تصرّفاتى كه انسان انجام مى‏دهد، همه و همه در چهارچوب اراده و مشيّت الهى است. درست است كه انسان در رابطه با جهان هستى و طبيعت از آزادى خاصّى برخوردار است و مى‏تواند آزادانه بينديشد و نقشه بكشد و عمل كند و به نتايج مورد نظر خود برسد، اما همه اين‏ها در كادر علم و اراده خدا تحقق‏پذير است و انسان در هر لحظه‏اى محتاج فيض الهى است.
«دكتر عمادالدّين خليل» در اين باره بيان جالبى دارد. او مى‏گويد:
«قرآن كريم در موارد متعدّدى آزادى انسان را مورد تأكيد قرار داده و ده‏ها نمونه عينى از آزادى گسترده انسان در دو جنبه فردى و اجتماعى ارائه مى‏دهد؛ اما همواره ما را متنبّه مى‏سازد كه رشته از دستمان در نرود و صحنه‏هاى تاريخى خودمان را به صورت درام‏هاى كلاسيك خنده‏دار و ساختگى در نياوريم و دست به مبارزه دون كيشوتى و پهلوان پنبه‏اى بى‏محتوا نزنيم!

آرى، قرآن همواره اين حقيقت را گوشزد مى‏كند كه آزادى كاملى كه ما داريم و با ساخت وجود فردى و اجتماعى ما مطابقت هندسى دارد، همچون دايره‏هاى كوچكى است كه در داخل دايره بزرگ‏ترى عمل مى‏كند؛ همان دايره‏اى كه علم شامل خدا آن را ترسيم نموده و اراده پرتوان الهى آن را احاطه كرده است».(11)
اين بحث همان بحث معروف جبر و تفويض است كه به صورت گسترده‏اى در كتاب‏هاى فلسفى و كلامى مطرح شده است و در روايات اهل بيت عليهم‏السلام به صورت دقيق و ظريفى و با تعبير «لا جبر و لا تفويض، بل امر بين الامرين» عنوان گرديده است و ما به جهت اين‏كه از هدف اصلى كتاب خارج نشويم، از اين بحث خوددارى مى‏كنيم.

طبيعت، ابزارى براى انسان تاريخ‏ساز

انسان به عنوان جزئى از كلّ در داخل مجموعه بزرگى كه «هستى» نام گرفته است، زندگى مى‏كند و بديهى است كه با موجودات ديگر جهان يا به صورت مستقيم و يا به صورت غير مستقيم ارتباط دارد و همواره ميان او و موجودات پيرامونش، فعل و انفعال‏هايى صورت مى‏گيرد و به طور متقابل در همديگر اثر مى‏گذارند.
انسان به وسيله طبيعت مجاور خود خواسته‏هاى مادّى خويش را عملى مى‏سازد و در حقيقت، طبيعت ابزارى است كه در ظهور و بروز استعدادهاى درونى انسان او را يارى مى‏كند. از طرفى، وضع جغرافيايى و آب و هوا و طبيعت پيرامون در روحيّات و تمايلات و آرمان‏هاى انسان اثر دارد. مسلما روحيّات كسانى كه در منطقه كوهستانى زندگى مى‏كنند و با طبيعت خشن سر و كار دارند، با كسانى كه در يك جلگه حاصلخيز و آرام و يا در كنار دريا زندگى مى‏كنند، متفاوت است.

مونتسكيو مى‏گويد:
«طبيعتِ منطقه‏هاى سردسير، در مردم اعتماد به نفس و شجاعت و صداقت و عدم تمايل به انتقام به وجود مى‏آورد، ولى از عشق و احساس كمترى برخوردارند، و درمناطق گرمسير مردم از تهوّر و شجاعت كمترى برخوردارند و در مقابل، عواطف و احساسات تند است».(12)
و همو مى‏گويد:
«در سرزمين حاصلخيز كه مردم داراى زمين و زراعت هستند، به آرامش احتياج دارند و از به هم خوردن وضع خوششان نمى‏آيد؛ لذا تسلّط و برترى يك نفر را به آسانى مى‏پذيرند».

سيسرون مى‏گويد:
«كشاورزان و كارگران به سياست كارى ندراند. دليلى ندارد كه مخالف مشروطه باشند؛ زيرا منظور اصلى آن‏ها داشتن يك زندگى راحت و بدون دغدغه است. اين منظور را هر حكومتى كه تأمين نمايد، با آن موافق مى‏باشند».(13)
در مقابل، افرادى كه امكانات و وسايل رفاه در اختيار ندارند و در يك محيط خشن كه جاى زراعت و كشاورزى نيست و درآمدهاى پايين است زندگى مى‏كنند، طبعا ماجراجويى و به هم زدن وضع موجود بيشتر محقق مى‏شود.
آرى انسان از طبيعت پيرامونش متأثّر مى‏شود، امّا اين تأثير به حدّى نيست كه جبرآور باشد و انسان زندانى محيط طبيعى خود به حساب آيد. اصل تأثير متقابل كه يكى از پايه‏هاى فلسفى ماركسيسم است نمى‏تواند به آن صورت كلّى مورد قبول باشد و انسان قدرت آن را دارد كه بعضى از تأثيرات محيط را خنثى كند و يا حتى بعضى از اثرات تخريبى و نابود كننده طبيعت را به خدمت منافع خود بگيرد و از آن به صورت مثبت استفاده كند. انسان مى‏تواند عليه محيط طبيعى و اجتماعى خود عصيان كند و به قول «آلبر كامو» همين عصيان دليلِ بودن انسان است».(14)

اين است كه مى‏بينيم انسان در طول تاريخ تصرفات زيادى در طبيعت به نفع خود انجام داده است. كارهايى از قبيل احداث قنوات و تسطيح زمين براى زراعت، تبديل باتلاق‏ها به اراضى زراعتى، كندن كوه‏ها و پركردن درّه‏ها جهت ايجاد جاده (نمونه‏اش در قديم جاده ابريشم)، مهار كردن كويرها و تثبيت شن‏هاى روان، ايجاد جنگل‏هاى مصنوعى و اخيرا هزاران تصرّفات مهمّ ديگر، نمونه‏هايى از تغييراتى است كه انسان به نحو دلخواه و آگاهانه در طبيعت داده است.
خداوند از يك سو ذخاير عظيم و نيروهاى پربارى در طبيعت قرار داده و از ديگر سو به انسان توان آن را بخشيده است كه با اتّكا به مغز و انديشه و دستان خود آن ذخاير را كشف كند و نيروهاى موجود در طبيعت را به خدمت گيرد.

با مراجعه به قرآن كريم، اين حقيقت را به وضوح در مى‏يابيم كه خداوند مكانيزم آفرينش انسان و جهان را طورى ترتيب داده است كه مبارزه‏اى دائمى و مستمرّ را ميان انسان و طبيعت اقتضا مى‏كند. از طرفى، انسان براى ادامه زندگى به منابعى احتياج دارد و از طرف ديگر، اين منابع در طبيعت به وفور موجود است امّا استفاده از آن احتياج به تلاش و تكاپوى انسان دارد و دستيابى به آن‏ها بدون كار و كوشش امكان‏پذير نيست و اين، بدان جهت است كه انسان نيروهاى درونى خود را به كار اندازد و دچار خمود و جمود و بطالت و كسالت و در نتيجه مفتخورى و عيّاشى و طغيان و فساد نگردد.

به اين آيه از قرآن كريم توجّه كنيد:
وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِه لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ وَ لكِنْ يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشآءُ اِنَّهُ بِعِبادِه خَبيرٌ بَصيرٌ.(15)
و اگر خداوند روزى را براى بندگان خود بسط بدهد، البتّه در روى زمين فساد مى‏كنند؛ ولى خداوند به اندازه‏اى كه مى‏خواهد نازل مى‏كند كه خدا بر بندگان خود آگاه و بصير است.

اين است كه قرآن با تأكيد فراوان از انسان مى‏خواهد كه طبيعت را مورد مطالعه دقيق قرار دهد و قوانين حاكم بر آن را كشف كند و با ديدى عميق و بصيرتى نافذ در پديده‏هاى طبيعى بنگرد و با استفاده از نواميس آفرينش واِعمال سليقه وابتكار شخصى، براى خود زندگى بهترى بسازد.

يكى از مسائل مهمّ و قابل دقّت و تعمّقى كه قرآن مطرح كرده است و جهان بينى اسلامى را از جهان بينى‏هاى ديگر مشخّص و ممتاز مى‏سازد، مسأله تسخير آسمان‏ها و زمين براى انسان است. قرآن كرارا اين موضوع را گوشزد مى‏كند كه آسمان‏ها و زمين ونيروهاى موجود در آن در تسخير انسان و زير سلطه او است و انسان اگر بخواهد، مى‏تواند آن‏ها را تحت تصرّف خود آورد و براى تأمين نيازهاى خود آن‏ها را استخدام كند.

أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الْأَرْضِ.(16)
آيا نمى‏بينيد كه خداوند آنچه را كه در آسمان‏ها و زمين است براى شما مسخّر نموده است؟

وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً.(17)
و نعمت‏هاى ظاهرى و باطنى خود را به فراوانى در اختيار شما قرار داد.

وَ هُوَ الَّذى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا.(18)
 و او كسى است كه دريا را مسخّر شما كرد تا از آن گوشتى تازه بخوريد.

اَللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً فَأَخْرَجَ بِه مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِه وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْلَيْلَ وَ النَّهارَ وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللّهِ لا تُحْصُوها اِنَّ الاْنِْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ.(19)
خداوند كسى است كه آسمان‏ها و زمين را آفريد و از آسمان نازل كرد آبى را كه به وسيله آن ميوه‏هايى را بيرون آورد كه روزى شماست و براى شما كشتى را مسخّر نمود كه به امر خدا در دريا حركت كند و رودخانه‏ها را مسخّر شما كرد و خورشيد و ماه را كه از پى هم مى‏آيند، مسخّر شما كرد و شب و روز را مسخّر شما كرد و از هر آنچه كه خواستيد به شما داد و اگر نعمت‏هاى خدا را بشماريد، همانا نخواهيد توانست. به درستى كه انسان ستمگر و ناسپاس است.

با توجّه به اين آيات و مشابه آنها در مسأله ارتباط انسان و طبيعت، به نوعى «انسان سالارى» و «انسان محورى» مى‏رسيم. به گونه‏اى كه همه چيز در اختيار و در تسخير انسان است و انسان با كشف نواميس طبيعى و قوانين عامّ هستى، مى‏تواند نيروهاى ظاهرى و باطنى و منابع آشكار و نهان را زير سلطه خود آورد و سيادت و برترى خود را بر بسيارى از موجودات جهان اثبات كند؛ همان سيادتى كه سبب شد آدم مسجود ملائكه واقع شود.

مطالعه در كتاب آفرينش

شكّ نيست كه انسان در ذات خود نبوغ فكرى و برترى و قدرت و خلاقيّت عظيمى دارد؛ امّا ممكن است در اثر راحت‏طلبى‏ها و كسالت‏ها و ملالت‏ها نتواند نقش خود را به نحو مطلوب ايفا كند. اين است كه مى‏بينيم خداوند نقشى را كه به عهده انسان است، كرارا يادآور مى‏شود و همواره او را تشويق و تحريك مى‏كند كه نيروهاى خود را بشناسد و آن‏ها را به كار اندازد و به مطالعه در كتاب طبيعت بپردازد تا دريچه‏هاى از روشنايى‏ها و شناخت‏ها به روى او باز شود و به مقام و منزلتى كه در خور او است، دست يابد. گاهى اهميّت گوش و چشم و دل را كه كانال‏هاى ارتباطى انسان با جهان بيرون است، يادآور مى‏شود و مسؤوليت انسان را در مقابل اين داده‏هاى الهى متذكّر مى‏گردد:

اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولآئِكَ كانَ عَنْهُ مَسْئُولاً.(20)
همانا گوش و چشم و دل همه اين‏ها مورد سؤال خواهند بود.

و گاهى كتاب طبيعت را پيش روى انسان مى‏گشايد و مطالعه صفحات گوناگون آن را طلب مى‏كند:
فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ اِلى طَعامِهآ أَنّا صَبَبْنَا الْمآءَ صَبًّا ثُمَّ شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا وَ زَيْتُونًا وَ نَخْلاً....(21)
پس انسان به سوى طعام خود بنگرد. ما ريختيم آب را ريختنى و شكافتيم زمين را شكافتنى. پس رويانديم در آن دانه‏اى و انگورى و خرمايى و زيتونى و نخلى....
فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (22 ) خُلِقَ مِنْ مآءٍ دافِقٍ يَخْرُجُ مِنْ بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرآئِبِ.(23)
پس انسان نگاه كند كه از چه چيزى آفريده شده است: از آب جهنده‏اى آفريده شده كه از ميان كمر و استخوان‏هاى سينه خارج مى‏شود.
أَفَلا يَنْظُرُونَ اِلَى الاِْبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَ اِلَى السَّمآءِ كَيْفَ رُفِعَتْ وَ اِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ وَ اِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ سُطِحَتْ.(24)
آيا نگاه نمى‏كنند به شتر كه چگونه آفريده شده و به آسمان كه چگونه افراشته شده و به كوه‏ها كه چگونه نصب شده و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟
أَفَلَمْ يَنْظُرُوآا اِلَى السَّمآءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنّاها وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِىَ وَ أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ.(25)
آيا نگاه نمى‏كنند به آسمان كه بالاى آن‏ها است چگونه آن را بناكرديم و زينت داديم؟ و در آن شكافى نيست و زمين را گسترديم و در آن لنگرهايى افكنديم و در آن از هر جفتى زيبا رويانديم.

همچنين در قرآن از بسيارى از پديده‏هاى آفرينش از گياه و حيوان گرفته تا كوه‏ها و درياها و ستارگان و اجرام فلكى سخن به ميان آمده و انسان به تدبّر تفكّر در آن‏ها دعوت شده است. حال با توجه به اين‏كه قرآن كتاب هدايت است و نه كتاب طبيعى و هيوى، حضور اين همه از پديده‏هاى طبيعت در جاى جاى قرآن، نشانگر اين حقيقت است كه قرآن بر خلاف بعضى از اديان و مكاتب ايده آليستى، رابطه خاصّى ميان انسان و طبيعت برقرار مى‏كند و انسان را به تعمّق و تدبّر و كشف و ابداع و ابتكار و تجربه در طبيعت فرا مى‏خواند تا انسان از طبيعت برقرار مى‏كندو انسان را به تعمّق و تدبّر و كشف و ابداع و ابتكار وتجربه در طبيعت فرا مى‏خواند تا انسان از طبيعت به عنوان ابزارى براى ساخت جامعه و زندگى و تاريخ خود استفاده كند و از موادّ خام و نيروهاى مرئى و نامرئى موجود در طبيعت، در جهت آسايش خود بهره گيرد.

آهن، فلّزى گرانقدر

در اين‏جا به يكى از موادّ خامى كه در قرآن به آن تكيه شده است و نقش مهمّى در تاريخ بشر داشته و دارد، اشاره مى‏كنيم: آهن.
به طورى كه مى‏دانيم اين فلّز تأثير بزرگى در زندگى انسان داشته و با دستيابى انسان به آهن، انقلاب عظيمى در زندگى بشر به وجود آمده است، چنان‏كه يكى از دوره‏هاى تكامل تاريخ بشرى، عصر آهن ناميده مى‏شود و اكنون نيز آهن مقام والايى در صنعت وتكنيك پيشرفته جهان دارد.
اكنون مى‏گوييم در قرآن سوره‏اى به نام «حديد» (آهن) وجود دارد و در ضمنِ آن از آهن چنين ياد مى‏شود:
... وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ.(26)
و آهن را فرستاديم كه در آن نيرويى سخت و منفعت‏هايى براى مردم است.

در اين‏جا از آهن به عنوان نعمت بزرگى كه خداوند آن را نازل كرده، ياد شده و دو خاصيّت مهم براى آن بيان گرديده است: يكى اين‏كه مايه ترس شديد است اگر به صورت اسلحه در بيايد و شكّ نيست كه اسلحه اگر در دست افراد صالح ومؤمن باشد و باعث ترس و وحشت ظالمان و دشمنان سعادت بشر گردد، خود نعمت بزرگى است، و دوّم اين‏كه سودهاى فراوانى براى مردم دارد كه از آن مى‏توان آلات و ادوات گوناگون براى بهتر زيستن ساخت كه آن نيز نعمتى است. به قول فخر رازى احتياجات اساسى انسان چهار چيز است: خوراك، پوشاك، مسكن و حكومت، و هيچ يك از اين چهار چيز بدون آهن ميسّر نيست.(27)

مى‏بينيم كه خداوند توجّه انسان را به منافعى كه در آهن وجود دارد، جلب مى‏كند تا از آن در تأمين نيازهاى خود و در ايجاد تمدّن استفاده كند. همچنين در داستان «ذوالقرنين» كه در قرآن آمده است مى‏بينيم كه او براى ساختن سدّ دفاعى، از آهن گداخته استفاده كرده.(28) و نيز قرآن از حضرت داوود ياد مى‏كند كه آهن را نرم مى‏كردو طريقه ذوب آن را مى‏دانست.(29) همچنين درباره استفاده از نيروهاى مرئى و غير مرئى طبيعت، قرآن كريم از سليمان ياد مى‏كند كه نيروهاى گوناگونى از قبيل نيروى باد و پرندگان و جنّ در خدمت او بود و از چشمه مس يا نفت (عين القطر) استفاده مى‏كرد.

بنابراين، همه منابع و نيروهاى نهفته در طبيعت وسيله و ابزارى است كه انسان بايد در ساختن تاريخ خود آن‏ها را به كار گيرد و چنين امرى جز با تلاش و حركت و به كار انداخن قدرت فكر و ابتكار و ابداع، امكان‏پذير نيست و بر خلاف گفته‏هاى كسانى كه انسان را به نوعى مقهور و مجبور مى‏دانند، انسان قدرت انتخاب دارد و در مبارزه با طبيعت حرف آخر از آن انسان است و از همين رو انسان را مى‏بينيم كه در طىّ ده‏ها هزار سال بسيارى از نيروهاى طبيعت را تسخير كرده و تمدّن كنونى نتيجه قرن‏ها تجربه و تلاش انسان و ميراثى بازمانده از نسل‏هاى گذشته است كه به تدريج پربارتر و گسترده‏تر و پيچيده‏تر مى‏شود.

پيامبران، معماران بزرگ تاريخ

بسيارى از جامعه شناسان و تحليل‏گران تاريخ بشرى در بررسى سير تحوّلات جوامع و تقسيم بندى‏هايى كه در اين زمينه به عمل آورده‏اند، معمولاً از يك حقيقت بزرگ كه بر تمام حوادث تاريخى سايه انداخه و در شكل‏گيرى بسيارى از جوامع بشرى نقش تعيين كننده‏اى داشته است، غفلت كرده‏اند و آن، نقش بسيار مهمّ و سرنوشت ساز پيامبران در تاريخ است و بدين سان دچار خطايى شده‏اند كه كمترين ضرر آن از دست دادن كليد فهم بسيارى از رويدادهاى تاريخ بشرى است.

محقّقان غربى كه همه چيز را با مقياس‏هاى مادى مى‏سنجند، چون در توجيه و تبيين كار انبيا و مسأله وحى و نبوّت به بن بست مى‏رسند و ناتوان مى‏شوند لذا خيلى راحت از كنار اين مسأله بسيار مهمّ مى‏گذرند و آن را يا اصلاً به حساب نمى‏آورند و يا با جملات مبهم و بى‏دليل قضيّه را خاتمه مى‏دهند.

ناتوانى اين محقّقان از درك حقيقت وحى و نبوّت گاهى به جايى مى‏رسد كه آنان را به افسانه گويى وادار مى‏كند.
«موريس مترلينگ» براى يافتن منشأ اديان مجبور مى‏شود كه از تخيّلات واهى استفاده كند او مى‏گويد:
«ما نمى‏توانيم سرّ اصلى علوم غيبى را پيدا كنيم و فقط رواياتى در دست ما هست كه بعضى از اكتشافات جديد تاريخى، آن را كم و بيش تأييد مى‏كند. بر طبق اين روايات، در بعضى از ازمنه خيلى قديم منبعى از علوم غيبى در محلّى وجود داشته و بعضى برآنند كه اين سرچشمه علم و عقل، حتّى قبل از اين‏كه نوع بشر قدم به جهان بگذارد، موجود بوده بدين معنى كه قبل از پيدايش انسان موجوداتى بوده‏اند كه بيشتر از ما از روح كسب نيرو مى‏نمودند و مثل ما احتياج به جسم و مادّه نداشته‏اند و آخرين دسته از موجودات مزبور كه به درجه انحطاط رسيده بودند به نام «آتلانت» خوانده مى‏شوند و آن‏ها توانستند كه به علوم غيبى پى ببرند».(30)
پناه بردن به اين‏گونه افسانه‏ها و يا مطرح كردن چيزهايى مانند ترس و جهل و... به عنوان منشأ پيدايش دين، ناشى از عدم درك حقيقت وحى و نبوّت است.

اگر خطّ فكرى انبيا را دنبال كنيم و نقش تعيين كننده آن را در جريانات تاريخى مورد توجه قرار دهيم، خواهيم ديد كه قسمت اعظم تاريخ را در واقع پيامبران رقم زده‏اند. بى‏اعتنايى به اين مسئله نوعى خيانت به تاريخ است.
خوشبختانه پيامبران با وجود كثرت تعداد آن‏ها با يكديگر اختلافى نداشته و همه يك راه و يك خطّ را تعقيب نموده‏اند و پيامبر لا حق تكميل كننده كار پيامبر سابق بوده است و اين يكى از امتيازات مهمّ و برجسته انبيا است كه آنان را از فلاسفه و دانشمندان متمايز مى‏سازد.

«حضرت عيسى به بنى اسرائيل فرمود: من نيامده‏ام كلمه‏اى به تورات بيفزايم يا كلمه‏اى از آن بردارم و روى اين اصل مسيحيان، عهد عتيق و عهد جديد هر دو را مقدّس و محفوظ مى‏دارند. همين‏طور در قرآن از انبيا جز با تجليل و تأييد (و احيانا تصحيح نسبت‏هاى ناروايى كه به كردار يا به گفتار آن‏ها داده‏اند) ذكرى نشده است و حضرت ختمى مرتبت را قرآن مكرّر به عنوان «مُصَدِقٌ لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوراةِ والإنجيلِ» يعنى تصديق كننده آنچه جلوتر از او در تورات و انجيل آمده است، مى‏خواند... امّا فلاسفه صاحب رأى، دو نفر آنها يك سخن نگفته‏اند. يك كتاب فلسفه را كه باز كنيد، بيشتر كتاب به بحث در آراء و عقايد متنوّع و مخالف فلاسفه مى‏گذرد...
ارسطو بهترين شاگرد افلاطون است، ولى گفتار استاد را قبول ندارد. مكتب جديد باز مى‏كند و مى‏گويد: «افلاطون را دوست دارم، اما به حقيقت بيش از افلاطون علاقه دارم».(31)
قرآن كريم با تأكيد فراوان اين حقيقت را خاطرنشان مى‏سازد كه انبيا همه يك هدف را تعقيب مى‏كردند و با اين‏كه بعضى از آن‏ها بر بعضى ديگر برترى و فضيلت داشتند امّا در هدف ابدا فرقى ميان آن‏ها نبود:
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ أُولآئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ.(32)
و كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آورده‏اند و در ميان هيچ‏كدام از آنان تفاوت نمى‏گذارند، به زودى خداوند پاداش‏هاى آنان را خواهد داد.

نقش پيامبران در مبارزه با اختلاف

بنابر آنچه گفته شد، يكى از ويژگى‏هاى مهمّ انبيا داشتن خطّ فكرى واحد است و از همين جا عظمت كار آنان و نقش بسيار مهمّ و تعيين كننده‏اى كه داشتند به دست مى‏آيد؛ زيرا اين سلسله آمدند و با يك خطّ زنجيره‏اى مردم را به سوى هدف واحدى سوق دادند و در اين راه زحمت‏هاى فراوانى را متحمّل شدند و در نتيجه جوامع بشرى را به حركت در آوردند و به تدريج انسان‏ها را به رشد فكرى و بلوغ عقلى رسانيدند و سعى كردند اختلافاتى را كه در اثر منفعت خواهى‏ها و جاه‏طلبى‏ها ميان افراد بشر به وجود آمده بود، برطرف سازند و بدين‏گونه تاريخ بشر رقم زده شد:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّنَ مُبَشِّرينَ وَ مُنْذِرينَ‏وَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ فى مَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ اِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ بَعْدِ ما جآءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَىَ اللّهُ الَّذينَ آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذْنِه وَ اللّهُ يَهْدى مَنْ يَشآءُ اِلى صِراطٍ مُسْتَقيمٍ.(33)
مردم، امّت واحده‏اى بودند كه خداوند پيامبران را برانگيخت كه هم بشارت دهند و هم بترسانند و با آن‏ها كتاب را به حقيقت نازل كرد تا در ميان مردم آنچه اختلاف كرده‏اند، داورى كنند و در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب به آنان داده شد پس از آن‏كه نشانه‏ها براى آنان آمد و اين ظلمى بود در ميان آنان. پس خداوند مؤمنان را هدايت كرد به سوى آن حقيقتى كه در آن اختلاف داشتند؛ و خداوند هر كس را كه بخواهد به سوى راه راست هدايت مى‏كند.

از اين آيه شريفه مطالب زير استفاده مى‏شود:
1. مردم در دوران‏هاى اوّليّه بر اساس طبيعت خود زندگى مى‏كردند و راه رسيدن به رشد و كمال و روش بهتر زيستن را نمى‏دانستند و حيران و سرگشته زندگى حيوان گونه‏اى داشتند.
«فيض كاشانى» در تفسير صافى در ذيل اين آيه شريفه، از تفسير عياشى روايتى نقل مى‏كند كه مطلب فوق از آن استنباط مى‏شود و روايت چنين است:
امام صادق عليه‏السلام فرمود: اين امر قبل از بعثت نوح بود و مردم امّت واحده‏اى بودند كه خداوند پيامبران پيش از نوح را فرستاد.
به امام صادق عليه‏السلام گفته شد: آيا اين وحدت بر اساس هدايت بود يا ضلالت؟
امام فرمود: بلكه مردم سرگشته بودند، نه مؤمن بودند و نه كافر ونه مشرك.(34)
البتّه بعضى‏ها احتمال داده‏اند كه در جمله «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحدَةً» كلمه «كان» منسلخ از زمان باشد مانند «وَكانَ اللّه‏َ عليما حكيما» و منظور اين است كه بشر طبعا موجودى اجتماعى است و خاصيّت اجتماعى بودن، پيدايش اختلاف است. بنابراين، جمله مزبور در آيه شريفه مربوط به انسان‏هاى اوّليّه نيست، بلكه بيان اين واقعيّت است كه انسان مدنى بالطّبع است و همين امر، انگيزه بعثت انبيا است.(35)

2. به خاطر روح افزون‏طلبى و سودجويى ميان مردم اختلافات و درگيرى‏هايى به وجود مى‏آمد كه راه حل آن را نمى‏دانستند و لذا خداوند پيامبران خود را فرستاد تا روش زندگى مسالمت‏آميز را به آنان بياموزند و اختلاف‏هاى موجود را حل كنند. پيامبران با خود قانون و كتاب آوردند تا راهنماى مردم به سوى حقّ و عدالت باشند.
روى اين اساس مى‏بينيم كه تاريخ بشر كه چيزى جز تشكيل جوامع انسانى و پيشرفت‏هاى عقلانى و نيز درگيرى‏ها و اختلافات نيست، رابطه تنگاتنگى با انبيا و دعوت آن‏ها دارد و اگر بتوانيم تاريخ بشر را به يك ساختمان تشبيه كنيم، پيامبران معماران اين بنا هستند.
واقعيّت‏هاى تاريخى هم اين مسئله را به خوبى روشن مى‏سازد؛ زيرا بشر در تاريخ نسبتا طولانى خود همواره ناظر مبارزات پيامبران با مخالفان خود بوده است كه گاهى منجر به جنگ‏هاى مهمّى هم مى‏شد.
به وسيله پيامبران تحوّلات عظيمى در تاريخ ملّت‏ها به وجود آمده است. مثلاً تحوّل بزرگى كه در قوم بنى اسرائيل پديد آمد و سبب شد كه آن‏ها وارثان قدرت شودند و فرعون را نابود سازند، توسّط حضرت موسى عليه‏السلام ايجاد شد و يا مثلاً انقلاب عظيمى كه با ظهور اسلام درجهان پديدار شد و دگرگونى‏ها وتحوّلات مهمّى را در پى داشت، از دعوت پيامبر اسلام منشأ گرفت.

3. «تبشير» و «انذار» دو وظيفه مهم انبيا بوده است كه از يك سو مردم را از حصول به خوشبختى‏ها و سعادت‏هاى دو جهان مژده بدهند و از سويى آن‏ها را از سرنوشت شومى كه در انتظار ستمگران و فاسدان است، آگاه سازند. پيامبران با استفاده از دو حالت بيم و اميد كه در فطرت انسان وجود دارد، پيام‏هاى الهى را به مردم مى‏رساندند.

4. پيامبران با در دست داشتن «كتاب» قانون مدوّنى در اختيار داشتنند كه ملاك و معيار تشخيص حقّ از باطل بود و مرجع مهمّ و معتبرى براى رفع اختلاف‏ها و كشمكش‏هايى كه ميان افراد بشر به وجود مى‏آمد، به شمار مى‏رفت. البتّه همه انبيا كتاب و برنامه مدوّن داشتند، اما در ميان آن‏ها تعداد كمى، كتاب به معنى مصطلح كلمه داشتند؛ يعنى متن تنظيم يافته‏اى كه به همان صورت در دسترس بشر باشد و پس از مرگ پيامبر نيز مورد استفاده و استناد قرار گرفته باشد، مانند تورات و انجيل و قرآن؛ گو اين‏كه بعدها بعضى از آن‏ها مانند تورات و انجيل به تحريف كشيده شد.

5. پس از وفات پيامبران معمولاً در ميان پيروان آن‏ها اختلافاتى در نحوه برداشت از «كتاب» و تأويل و تفسير آن به وجود مى‏آمد كه بيشتر از جاه‏طلبى‏ها و خودخواهى‏ها سرچشمه مى‏گرفت.
بنابراين، در آيه شريفه از دو اختلاف سخن به ميان آمده است: نخست، اختلافى كه قبل از پيامبران و در دوران سرگشتگى بشر به خاطر افزون‏طلبى انسان به وجود آمد، ودوم اختلافى كه پس از پيامبران و در اثر اختلاف در تأويل و تفسير كتاب پيدا شد. مرحوم علاّمه طباطبائى معتقد است كه اختلاف اوّلى در امور دنيوى و كيفيّت معيشت و اختلاف دوّمى در امر دين و معارف كتاب بوده است.

6. پس از اختلاف دوم كه در اثر جاه‏طلبى در ميان پيروان اديان به وجود مى‏آيد، خداوند مؤمنان واقعى را يارى مى‏كند و حقّ را به آنان ارائه مى‏دهد و آنان با هدايت الهى، حقّ را باز مى‏شناسند و در اختلاف‏هاى موجود دچار سرگشتگى و حيرت نمى‏شوند.

البتّه مطالب ديگرى هم از آيه استفاده مى‏شود، اما اساسى‏ترين مطلبى كه آيه متضمّن آن است، همان مسأله اختلاف است و اين‏كه پيامبران براى از ميان برداشتن اين اختلافات ـ چه دنيوى و چه دينى ـ آمده‏اند.
بنابراين، پيامبران عظيم‏ترين نقش را در تاريخ بشرى به عهده داشته‏اند.

پيامبران، پايه گذاران علوم

بايد دانست كه پيامبران علاوه بر نقش اصلى خود كه همان رفع اختلاف از ميان مردم و تربيت انسان‏ها و ساختن جامعه‏اى سعادتمند بود، نقش ديگرى هم در پيدايش علوم و صنايع داشتند و به عقيده بعضى‏ها انبيا پايه گذاران علوم بوده‏اند. آن‏ها به وسيله ارتباط با عالم غيب به رازهاى نهفته در طبيعت پى برده و بشر را در اين زمينه راهنمايى كرده‏اند.

در قرآن كريم اشاراتى در اين مورد وجود دارد؛ مثلاً در بسيارى از موارد علاوه بر تربيت، تعليم را نيز جزء وظايف انبيا مى‏شمارد و كلمه تعليم مى‏تواند شامل علوم و صنايع هم باشد و حتى گاهى علاوه بر تعليم كتاب و حكمت از يك نوع تعليم ديگرى نيز ياد مى‏كند؛ تعليم چيزى كه مردم قبلاً نمى‏دانستند:
وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَ‏وَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ.(36)
به شما كتاب و حكمت را مى‏آموخت و نيز ياد مى‏داد آنچه را كه نمى‏دانستيد.

و در جاى ديگر وقتى از تورات صحبت مى‏كند، مى‏فرمايد:
وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوآا أَنْتُمْ وَ لا آآبآؤُكُمْ.(37)
تعليم داده شديد [به وسيله تورات] آنچه را كه نمى‏دانستيد، نه شما و نه پدران شما.

از اين گذشته درباره بعضى از پيامبران به اين مطلب تصريح شده است؛ مثلاً راجع به حضرت داود چنين مى‏خوانيم:
وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ أَنْتُمْ شاكِرُونَ.(38)
و به او آموختيم ساختن لباس را براى شما تا شما را از ناراحتى‏تان نگه دارد. پس آيا شما شكرگزار خواهد بود؟
وَ اَلَنّا لَهُ الحَديدَ.(39)
براى داود آهن را نرم كرديم.

ملاّى رومى اين مطلب را بدين گونه بيان مى‏كند:

اين نجوم و طبّ وحى انبياست   عقل و حسّ را سوى بى‏سوره كجاست
عقل جزئى عقل استخراج نيست   جز پذيراى فن و محتاج نيست
قابل تعليم و فهم است اين خرد    ليك صاحب وحى تعليمش دهد
جمله حرفت‏ها يقين از وحى بود   اوّل او ليك عقل آن را فزود(40)

پى‏نوشتها:‌


1. سوره انعام، آيه 104.
2. سوره شورى، آيه 20.
3. سوره نجم، آيه 39.
4. سوره نحل، آيه 112.
5. سوره رعد، آيه 31.
6. سوره جاثيه، آيه 28.
7. سوره بقره، آيه 141.
8. سوره رعد، آيه 11.
9. سوره اعراف، آيه 96.
10. ر ك. به اريك فروم: گريز از آزادى، ترجمه عزّت‏اللّه‏ فولادوند.
11. التّفسير الاسلامى للتّاريخ، ص143.
12. روح القوانين، ص391.
13. روح القوانين، ص457.
14. دكارت مى‏گفت: «مى‏انديشم، پس هستم» و كامو مى‏گفت: «عصيان مى‏كنم، پس هستم».
15. سوره شورى، آيه 27.
16. سوره لقمان، آيه 20.
17.همان.
18. سوره نحل، آيه 14.
19. سوره ابراهيم، آيه 32 ـ 34.
20. سوره اسراء، آيه 36.
21. سوره عبس، آيه 24 ـ 29.
22. سوره طارق، آيه 5 ـ 7.
23. سوره غاشيه، آيه 17 ـ 20.
24 . 
25. سوره ق، آيه 6 و 7.
26. سوره حديد، آيه 25.
27. فخر رازى، تفسير كبير.
28. سوره انفال، آيه 44. در مورد ذوالقرنين و سدّ او، رك. به صدر بلاغى: قصص قرآن، قسمت فرهنگ قصص، ذيل مادّه ذوالقرنين، خصوصا گفته‏هاى ابوالكلام آزاد در تطبيق او با كوروش كبير.
29. ر ك. به آيه 10 از سوره سبأ.
30. به نقل از آقاى مهندس مهدى بازرگان: راه طى شده، ص58.
31. راه طى شده، ص9.
32. سوره نساء، آيه 153.
33. سوره بقره، آيه 213.
34. تفسير صافى، ج1، ص224، طبع بيروت.
35. مرحوم آية اللّه‏ طالقانى اين احتمال را در پرتوى از قرآن نقل و سپس ردّ مى‏كند.
36. سوره بقره، آيه 151.
37. سوره انعام، آيه 91.
38. سوره انبياء، آيه 80.
39. سوره سبأ، آيه 10.
40. مثنوى، دفتر چهارم، ص38.