مطلب جالب توجه در اين آيه اين است كه انسان كارهاى خود را آگاهانه انجام مىدهد و
او از هركس ديگرى به اعمال خود داناتر است و اساساً آزادى عمل بدون داشتن آگاهى
امكانپذير نيست و لذا خداوند در آيات ديگر خاطرنشان مىسازد كه ما آگاهىهاى لازم
را به انسان داديم، ديگر به عهده خود او است كه چه مسيرى را انتخاب كند:
قَدْ جآءَكُمْ بَصآئِرُ مِنْ رَبِّكُمْ فَمَنْ أَبْصَرَ فَلِنَفْسِه وَ مَنْ عَمِىَ
فَعَلَيْها وَ مآ أَنَا عَلَيْكُمْ بِحَفيظٍ.(1)
همانا از جانب پروردگارتان بصيرتها و بينشها براى شما آمد. پس هر كس بصيرت داشته
باشد براى خويشتن است و هر كس كور باشد باز براى خويشتن است، و من نگهبان شما
نيستم.
همچنين در آيات ديگرى «كوشش» و «اراده» انسان را در پيگيرى هدفهاى زندگى معتبر
مىشناسد و انسان را در رسيدن به هدفى كه اراده كرده است نويد مىدهد:
مَنْ كانَ يُريدُ حَرْثَ الْآخِرَةِ نَزِدْ لَهُ فى حَرْثِه وَ مَنْ كانَ يُريدُ
حَرْثَ الدُّنْيا نُؤْتِه مِنْها وَ ما لَهُ فِى الْآخِرَةِ مِنْ نَصيبٍ.(2)
هر كس كِشت آخرت را اراده كند، ما كشتزار او را افزون مىكنيم و هر كس كشت دنيا را
بخواهد ما از آن به او مىدهيم اما در آخرت بهرهاى نخواهد داشت.
وَ أَنْ لَيْسَ لِلاِْنْسانِ اِلاّ ما سَعى وَ أَنَّ سَعْيَهُ سَوْفَ يُرى.(3)
و براى انسان جز آنچه انجام داده است، چيز ديگرى نمىرسد و بهزودى سعى و تلاش او
ديده خواهد شد.
از مجموع آياتى كه خوانديم به اين حقيقت قرآنى پى مىبريم كه انسان از نظر فردى در
كارهايى كه انجام مىدهد و هدفهايى كه انتخاب مىكند، آزاد است و بازده اعمال خود
را خواهد ديد. در همينجا به اين مطلب اشاره مىكنيم كه آزادى انسان در چهارچوب
اراده الهى است به شرحى كه بعداً خواهد آمد.
آزادى جامعه
از نظر قرآن، جامعه براى خود شخصيتى مستقل دارد و همچون فرد حركت مىكند و مريد
مىشود و جذب و دفع مىكند و حتى مانند فرد متولد مىشود و مىزيد و مىميرد.
طبق اين مبنا جامعه نيز مانند فرد در تعيين جهت و انتخاب هدف آزاد است و مىتواند
آگاهانه در ساختن تاريخ و تعيين سرنوشت و تغيير بنيادهاى خود گام بردارد. اين
حقيقتى است كه در آيات متعددى از قرآن كريم منعكس شده است:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها
رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ
الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ.(4)
و خداوند مثل مىزند آبادى را كه داراى امنيت و آرامش بود و روزى آن بهوفور از هر
جايى مىآمد، پس به نعمتهاى خداوند كفران نمود، پس خدا به آن لباس گرسنگى و ترس را
پوشانيد و اين به سبب كارهايى بود كه انجام داده بودند.
طبق مفاد اين آيه، پيدايش گرسنگى و ترس و ناامنى در جامعهاى كه تا ديروز در رفاه و
امنيت كامل بهسر مىبرد، به خاطر بىاعتنايى و كفرانى است كه نسبت به نعمتهاى خدا
كردهاند و اين تغيير حالت نتيجه كارهايى است كه خود انجام دادهاند (در جمله «بما
كانوا يصنعون» دقت شود). بنابراين، انحطاطى كه براى يك جامعه پيش مىآيد با كارهايى
كه مردم آن را آزادانه انجام مىدهند رابطه علّى دارد و هيج جامعهاى كوبيده
نمىشود مگر به سبب رفتار و كردارى كه از مردم آن سر مىزند. اين حقيقت در آيه
ديگرى به اين صورت بيان شده است:
وَ لا يَزالُ الَّذينَ كَفَرُوا تُصيبُهُمْ بِما صَنَعُوا قارِعَةٌ أَوْ تَحُلُّ
قَريبًا مِنْ دارِهِمْ حَتّى يَأْتِىَ وَعْدُ اللّهِ اِنَّ اللّهَ لا يُخْلِفُ
الْميعادَ.(5)
محقّقا براى كسانى كه كافر شدهاند به سبب اعمالى كه انجام دادهاند بلاى كوبندهاى
مىرسد و يا نزديك خانههايشان فرود مىآيد تا وعده خدا فرا رسد كه خداوند از
وعده خود تخلّف نمىكند.
همچنين از ديدگاه قرآن كريم هر جامعه و امّتى براى خود پرونده و كارنامهاى دارد كه
طبق آن رفتار خواهد شد و هيچ قومى مسؤول قوم ديگرى نيست و هر جامعهاى بايد
مسؤوليّت عملكرد خود را خود به گردن بگريد:
وَ تَرى كُلَّ أُمَّةٍ جاثِيَةً كُلُّ أُمَّةٍ تُدْعىآ اِلى كِتابِهَا الْيَوْمَ
تُجْزَوْنَ ما كُنْتُمْ تَعْمَلُونَ.(6)
هر امّتى را به زانو در آمده مىبينى و هر امّتى به سوى كارنامه خود خوانده مىشود.
امروز به سبب كارهايى كه انجام دادهايد، جزا داده مىشويد.
تِلْكَ أُمَّةٌ قَدْ خَلَتْ لَها ما كَسَبَتْ وَ لَكُمْ ما كَسَبْتُمْ وَ لا
تُسْأَلُونَ عَنْ ما كانُوا يَعْمَلُونَ.(7)
اين امتى است كه سپرى شده است. براى آن است آنچه كه انجام داده و براى شما است آنچه
انجام مىدهيد و شما در مقابل كارهاى آنان بازخواست نمىشويد.
به طورى كه مىبينيم، قرآن كريم جامعه را به عنوان يك عنصر مسؤول كه در انتخاب خود
آزاد است، تلقى مىكند و هر گونه تغيير بنيادى را در گرو تغيير آگاهانه انديشده
جامعه مىداند. آيات زير مسئله را روشنتر مىكند:
اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتّى يُغَيِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ.(8)
خداوند حالت قومى را تغيير نمىدهد مگر آنكه آن قوم حالت خودشان را تغيير بدهند.
وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرىآ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَفَتَحْنا عَلَيْهِمْ
بَرَكاتٍ مِنَ السَّمآءِ وَ الْأَرْضِ وَ لكِنْ كَذَّبُوا فَأَخَذْناهُمْ بِما
كانُوا يَكْسِبُونَ.(9)
و اگر مردم آبادىها ايمان بياورند و تقوا پيشه كنند، همانا از آسمان و زمين
بركتها
به رويشان مىگشاييم؛ ولى تكذيب كردند و ما هم به خاطر كارهايى كه انجام دادهاند
آنان را مؤاخذه كرديم.
از مجموع آياتى كه در اين بخش ملاحظه كرديم، اين نتيجه به دست مىآيد كه انسان در
ساختن تاريخ و سرنوشت خود آزاد است و اگر بخواهد، مىتواند در زندگى فردى و اجتماعى
خود دست به دگرگونىهاى اساسى بزند و بر خلاف گفته هگل و ماركس كه اولى انسان را
مقهور اراده «روح كلّى ايده آليستى» مىداند ودوّمى تمايلات و حركات انسانى را به
انعكاس مادّى محيط تفسيرمىكند، انسان در تصرفّات و انتخابهاى خود آزاد است. هر
فردى مىتواند به كمك افراد ديگر و با استفاده از امكاناتى كه دارد، محيط و جامعه
خود را به دلخواه عوض كند و اين همان «آزادى» است، و به تعبير «اريك فروم» گريز از
آزادى!
اريك فروم معتقد است كه آزادى يعنى بريدن از هر كس و هر چيز و اين مساوى است با
تنهايى. و چون انسان نمىتواند چنين زندگى كند، ناچار به ديگر همنوعان خود
مىپيوندد و شرايط محيط و قيد و بندهاى جامعه را مىپذيرد و بدينگونه انسان بر
خلاف ميل خود از آزادى مىگريزد.(10)
به نظر ما بسيار سادهلوحانه خواهد بود كه آزادى را به مفهوم تنهايى و بريدن از
جامعه و سرخود زندگى كردن بگيريم، بلكه بايد گفت پيوستن به جامعه و استفاده از
امكانات آن در جهت ايجاد تغييرات مطلوب، نه تنها گريز از آزادى نيست كه حتّى تنها
راه استفاده صحيح از آزادى است.
البتّه اين مطلب را مىپذيريم كه وابستگى شديد به محيط به طورى كه انسان رنگ محيط
را به خود بگيرد، آزادى انسان را محدود مىكند؛ اما قبول نمىكنيم كه اين محدوديّت
جبرآور است، بلكه انسان مىتواند خود را از اين قيد و بندها رها سازد و آزادى خود
را اِعمال كند.
در اينجا لازم است به يك مطلب مهمّ اشاره كنيم و آن اينكه به نظر قرآن آزادى فرد
و جامعه و تمام تصرّفاتى كه انسان انجام مىدهد، همه و همه در چهارچوب
اراده و مشيّت الهى است. درست است كه انسان در رابطه با جهان هستى و طبيعت از آزادى
خاصّى برخوردار است و مىتواند آزادانه بينديشد و نقشه بكشد و عمل كند و به نتايج
مورد نظر خود برسد، اما همه اينها در كادر علم و اراده خدا تحققپذير است و انسان
در هر لحظهاى محتاج فيض الهى است.
«دكتر عمادالدّين خليل» در اين باره بيان جالبى دارد. او مىگويد:
«قرآن كريم در موارد متعدّدى آزادى انسان را مورد تأكيد قرار داده و دهها نمونه
عينى از آزادى گسترده انسان در دو جنبه فردى و اجتماعى ارائه مىدهد؛ اما همواره ما
را متنبّه مىسازد كه رشته از دستمان در نرود و صحنههاى تاريخى خودمان را به صورت
درامهاى كلاسيك خندهدار و ساختگى در نياوريم و دست به مبارزه دون كيشوتى و پهلوان
پنبهاى بىمحتوا نزنيم!
آرى، قرآن همواره اين حقيقت را گوشزد مىكند كه آزادى كاملى كه ما داريم و با ساخت
وجود فردى و اجتماعى ما مطابقت هندسى دارد، همچون دايرههاى كوچكى است كه در داخل
دايره بزرگترى عمل مىكند؛ همان دايرهاى كه علم شامل خدا آن را ترسيم نموده و
اراده پرتوان الهى آن را احاطه كرده است».(11)
اين بحث همان بحث معروف جبر و تفويض است كه به صورت گستردهاى در كتابهاى فلسفى و
كلامى مطرح شده است و در روايات اهل بيت عليهمالسلام به صورت دقيق و ظريفى و با
تعبير «لا جبر و لا تفويض، بل امر بين الامرين» عنوان گرديده است و ما به جهت
اينكه از هدف اصلى كتاب خارج نشويم، از اين بحث خوددارى مىكنيم.
طبيعت، ابزارى براى انسان تاريخساز
انسان به عنوان جزئى از كلّ در داخل مجموعه بزرگى كه «هستى» نام گرفته است، زندگى
مىكند و بديهى است كه با موجودات ديگر جهان يا به صورت مستقيم و يا به صورت غير
مستقيم ارتباط دارد و همواره ميان او و موجودات پيرامونش، فعل و انفعالهايى صورت
مىگيرد و به طور متقابل در همديگر اثر
مىگذارند.
انسان به وسيله طبيعت مجاور خود خواستههاى مادّى خويش را عملى مىسازد و در حقيقت،
طبيعت ابزارى است كه در ظهور و بروز استعدادهاى درونى انسان او را يارى مىكند. از
طرفى، وضع جغرافيايى و آب و هوا و طبيعت پيرامون در روحيّات و تمايلات و آرمانهاى
انسان اثر دارد. مسلما روحيّات كسانى كه در منطقه كوهستانى زندگى مىكنند و با
طبيعت خشن سر و كار دارند، با كسانى كه در يك جلگه حاصلخيز و آرام و يا در كنار
دريا زندگى مىكنند، متفاوت است.
مونتسكيو مىگويد:
«طبيعتِ منطقههاى سردسير، در مردم اعتماد به نفس و شجاعت و صداقت و عدم تمايل به
انتقام به وجود مىآورد، ولى از عشق و احساس كمترى برخوردارند، و درمناطق گرمسير
مردم از تهوّر و شجاعت كمترى برخوردارند و در مقابل، عواطف و احساسات تند است».(12)
و همو مىگويد:
«در سرزمين حاصلخيز كه مردم داراى زمين و زراعت هستند، به آرامش احتياج دارند و از
به هم خوردن وضع خوششان نمىآيد؛ لذا تسلّط و برترى يك نفر را به آسانى مىپذيرند».
سيسرون مىگويد:
«كشاورزان و كارگران به سياست كارى ندراند. دليلى ندارد كه مخالف مشروطه باشند؛
زيرا منظور اصلى آنها داشتن يك زندگى راحت و بدون دغدغه است. اين منظور را هر
حكومتى كه تأمين نمايد، با آن موافق مىباشند».(13)
در مقابل، افرادى كه امكانات و وسايل رفاه در اختيار ندارند و در يك محيط خشن كه
جاى زراعت و كشاورزى نيست و درآمدهاى پايين است زندگى مىكنند، طبعا ماجراجويى و به
هم زدن وضع موجود بيشتر محقق مىشود.
آرى انسان از طبيعت پيرامونش متأثّر مىشود، امّا اين تأثير به حدّى نيست كه
جبرآور باشد و انسان زندانى محيط طبيعى خود به حساب آيد. اصل تأثير متقابل كه يكى
از پايههاى فلسفى ماركسيسم است نمىتواند به آن صورت كلّى مورد قبول باشد و انسان
قدرت آن را دارد كه بعضى از تأثيرات محيط را خنثى كند و يا حتى بعضى از اثرات
تخريبى و نابود كننده طبيعت را به خدمت منافع خود بگيرد و از آن به صورت مثبت
استفاده كند. انسان مىتواند عليه محيط طبيعى و اجتماعى خود عصيان كند و به قول
«آلبر كامو» همين عصيان دليلِ بودن انسان است».(14)
اين است كه مىبينيم انسان در طول تاريخ تصرفات زيادى در طبيعت به نفع خود انجام
داده است. كارهايى از قبيل احداث قنوات و تسطيح زمين براى زراعت، تبديل باتلاقها
به اراضى زراعتى، كندن كوهها و پركردن درّهها جهت ايجاد جاده (نمونهاش در قديم
جاده ابريشم)، مهار كردن كويرها و تثبيت شنهاى روان، ايجاد جنگلهاى مصنوعى و
اخيرا هزاران تصرّفات مهمّ ديگر، نمونههايى از تغييراتى است كه انسان به نحو
دلخواه و آگاهانه در طبيعت داده است.
خداوند از يك سو ذخاير عظيم و نيروهاى پربارى در طبيعت قرار داده و از ديگر سو به
انسان توان آن را بخشيده است كه با اتّكا به مغز و انديشه و دستان خود آن ذخاير را
كشف كند و نيروهاى موجود در طبيعت را به خدمت گيرد.
با مراجعه به قرآن كريم، اين حقيقت را به وضوح در مىيابيم كه خداوند مكانيزم
آفرينش انسان و جهان را طورى ترتيب داده است كه مبارزهاى دائمى و مستمرّ را ميان
انسان و طبيعت اقتضا مىكند. از طرفى، انسان براى ادامه زندگى به منابعى احتياج
دارد و از طرف ديگر، اين منابع در طبيعت به وفور موجود است امّا استفاده از آن
احتياج به تلاش و تكاپوى انسان دارد و دستيابى به آنها بدون كار و كوشش امكانپذير
نيست و اين، بدان جهت است كه انسان نيروهاى درونى خود را به كار اندازد و دچار خمود
و جمود و بطالت و كسالت و در نتيجه مفتخورى و عيّاشى و طغيان و فساد نگردد.
به اين آيه از قرآن كريم توجّه كنيد:
وَ لَوْ بَسَطَ اللّهُ الرِّزْقَ لِعِبادِه لَبَغَوْا فِى الْأَرْضِ وَ لكِنْ
يُنَزِّلُ بِقَدَرٍ ما يَشآءُ اِنَّهُ بِعِبادِه خَبيرٌ بَصيرٌ.(15)
و اگر خداوند روزى را براى بندگان خود بسط بدهد، البتّه در روى زمين فساد مىكنند؛
ولى خداوند به اندازهاى كه مىخواهد نازل مىكند كه خدا بر بندگان خود آگاه و بصير
است.
اين است كه قرآن با تأكيد فراوان از انسان مىخواهد كه طبيعت را مورد مطالعه دقيق
قرار دهد و قوانين حاكم بر آن را كشف كند و با ديدى عميق و بصيرتى نافذ در
پديدههاى طبيعى بنگرد و با استفاده از نواميس آفرينش واِعمال سليقه وابتكار شخصى،
براى خود زندگى بهترى بسازد.
يكى از مسائل مهمّ و قابل دقّت و تعمّقى كه قرآن مطرح كرده است و جهان بينى اسلامى
را از جهان بينىهاى ديگر مشخّص و ممتاز مىسازد، مسأله تسخير آسمانها و زمين براى
انسان است. قرآن كرارا اين موضوع را گوشزد مىكند كه آسمانها و زمين ونيروهاى
موجود در آن در تسخير انسان و زير سلطه او است و انسان اگر بخواهد، مىتواند آنها
را تحت تصرّف خود آورد و براى تأمين نيازهاى خود آنها را استخدام كند.
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَكُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى
الْأَرْضِ.(16)
آيا نمىبينيد كه خداوند آنچه را كه در آسمانها و زمين است براى شما مسخّر نموده
است؟
وَأَسْبَغَ عَلَيْكُمْ نِعَمَهُ ظاهِرَةً وَ باطِنَةً.(17)
و نعمتهاى ظاهرى و باطنى خود را به فراوانى در اختيار شما قرار داد.
وَ هُوَ الَّذى سَخَّرَ الْبَحْرَ لِتَأْكُلُوا مِنْهُ لَحْمًا طَرِيًّا.(18)
و او كسى است كه دريا را مسخّر شما كرد تا از آن گوشتى تازه بخوريد.
اَللّهُ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ أَنْزَلَ مِنَ السَّمآءِ مآءً
فَأَخْرَجَ بِه مِنَ الثَّمَراتِ رِزْقًا لَكُمْ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْفُلْكَ
لِتَجْرِىَ فِى الْبَحْرِ بِأَمْرِه وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْأَنْهارَ وَ سَخَّرَ
لَكُمُ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ دآئِبَيْنِ وَ سَخَّرَ لَكُمُ الْلَيْلَ وَ
النَّهارَ وَ آتاكُمْ مِنْ كُلِّ ما سَأَلْتُمُوهُ وَ اِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ
اللّهِ لا تُحْصُوها اِنَّ الاْنِْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ.(19)
خداوند كسى است كه آسمانها و زمين را آفريد و از آسمان نازل كرد آبى را كه به
وسيله آن ميوههايى را بيرون آورد كه روزى شماست و براى شما كشتى را مسخّر نمود كه
به امر خدا در دريا حركت كند و رودخانهها را مسخّر شما كرد و خورشيد و ماه را كه
از پى هم مىآيند، مسخّر شما كرد و شب و روز را مسخّر شما كرد و از هر آنچه كه
خواستيد به شما داد و اگر نعمتهاى خدا را بشماريد، همانا نخواهيد توانست. به درستى
كه انسان ستمگر و ناسپاس است.
با توجّه به اين آيات و مشابه آنها در مسأله ارتباط انسان و طبيعت، به نوعى «انسان
سالارى» و «انسان محورى» مىرسيم. به گونهاى كه همه چيز در اختيار و در تسخير
انسان است و انسان با كشف نواميس طبيعى و قوانين عامّ هستى، مىتواند نيروهاى ظاهرى
و باطنى و منابع آشكار و نهان را زير سلطه خود آورد و سيادت و برترى خود را بر
بسيارى از موجودات جهان اثبات كند؛ همان سيادتى كه سبب شد آدم مسجود ملائكه واقع
شود.
مطالعه در كتاب آفرينش
شكّ نيست كه انسان در ذات خود نبوغ فكرى و برترى و قدرت و خلاقيّت عظيمى دارد؛ امّا
ممكن است در اثر راحتطلبىها و كسالتها و ملالتها نتواند نقش خود را به نحو
مطلوب ايفا كند. اين است كه مىبينيم خداوند نقشى را كه به
عهده انسان است، كرارا يادآور مىشود و همواره او را تشويق و تحريك مىكند كه
نيروهاى خود را بشناسد و آنها را به كار اندازد و به مطالعه در كتاب طبيعت بپردازد
تا دريچههاى از روشنايىها و شناختها به روى او باز شود و به مقام و منزلتى كه در
خور او است، دست يابد. گاهى اهميّت گوش و چشم و دل را كه كانالهاى ارتباطى انسان
با جهان بيرون است، يادآور مىشود و مسؤوليت انسان را در مقابل اين دادههاى الهى
متذكّر مىگردد:
اِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤادَ كُلُّ أُولآئِكَ كانَ عَنْهُ
مَسْئُولاً.(20)
همانا گوش و چشم و دل همه اينها مورد سؤال خواهند بود.
و گاهى كتاب طبيعت را پيش روى انسان مىگشايد و مطالعه صفحات گوناگون آن را طلب
مىكند:
فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ اِلى طَعامِهآ أَنّا صَبَبْنَا الْمآءَ صَبًّا ثُمَّ
شَقَقْنَا الْأَرْضَ شَقًّا فَأَنْبَتْنا فيها حَبًّا وَ عِنَبًا وَ قَضْبًا وَ
زَيْتُونًا وَ نَخْلاً....(21)
پس انسان به سوى طعام خود بنگرد. ما ريختيم آب را ريختنى و شكافتيم زمين را
شكافتنى. پس رويانديم در آن دانهاى و انگورى و خرمايى و زيتونى و نخلى....
فَلْيَنْظُرِ الاِْنْسانُ مِمَّ خُلِقَ (22 ) خُلِقَ مِنْ مآءٍ دافِقٍ يَخْرُجُ مِنْ
بَيْنِ الصُّلْبِ وَ التَّرآئِبِ.(23)
پس انسان نگاه كند كه از چه چيزى آفريده شده است: از آب جهندهاى آفريده شده كه از
ميان كمر و استخوانهاى سينه خارج مىشود.
أَفَلا يَنْظُرُونَ اِلَى الاِْبِلِ كَيْفَ خُلِقَتْ وَ اِلَى السَّمآءِ كَيْفَ
رُفِعَتْ وَ اِلَى الْجِبالِ كَيْفَ نُصِبَتْ وَ اِلَى الْأَرْضِ كَيْفَ
سُطِحَتْ.(24)
آيا نگاه نمىكنند به شتر كه چگونه آفريده شده و به آسمان كه چگونه افراشته شده و به كوهها كه چگونه نصب شده و به زمين كه چگونه گسترده شده است؟
أَفَلَمْ يَنْظُرُوآا اِلَى السَّمآءِ فَوْقَهُمْ كَيْفَ بَنَيْناها وَ زَيَّنّاها
وَ ما لَها مِنْ فُرُوجٍ وَ الْأَرْضَ مَدَدْناها وَ أَلْقَيْنا فيها رَواسِىَ وَ
أَنْبَتْنا فيها مِنْ كُلِّ زَوْجٍ بَهيجٍ.(25)
آيا نگاه نمىكنند به آسمان كه بالاى آنها است چگونه آن را بناكرديم و زينت داديم؟
و در آن شكافى نيست و زمين را گسترديم و در آن لنگرهايى افكنديم و در آن از هر جفتى
زيبا رويانديم.
همچنين در قرآن از بسيارى از پديدههاى آفرينش از گياه و حيوان گرفته تا كوهها و
درياها و ستارگان و اجرام فلكى سخن به ميان آمده و انسان به تدبّر تفكّر در آنها
دعوت شده است. حال با توجه به اينكه قرآن كتاب هدايت است و نه كتاب طبيعى و هيوى،
حضور اين همه از پديدههاى طبيعت در جاى جاى قرآن، نشانگر اين حقيقت است كه قرآن بر
خلاف بعضى از اديان و مكاتب ايده آليستى، رابطه خاصّى ميان انسان و طبيعت برقرار
مىكند و انسان را به تعمّق و تدبّر و كشف و ابداع و ابتكار و تجربه در طبيعت فرا
مىخواند تا انسان از طبيعت برقرار مىكندو انسان را به تعمّق و تدبّر و كشف و
ابداع و ابتكار وتجربه در طبيعت فرا مىخواند تا انسان از طبيعت به عنوان ابزارى
براى ساخت جامعه و زندگى و تاريخ خود استفاده كند و از موادّ خام و نيروهاى مرئى و
نامرئى موجود در طبيعت، در جهت آسايش خود بهره گيرد.
آهن، فلّزى گرانقدر
در اينجا به يكى از موادّ خامى كه در قرآن به آن تكيه شده است و نقش مهمّى در
تاريخ بشر داشته و دارد، اشاره مىكنيم: آهن.
به طورى كه مىدانيم اين فلّز تأثير بزرگى در زندگى انسان داشته و با دستيابى انسان
به آهن، انقلاب عظيمى در زندگى بشر به وجود آمده است، چنانكه يكى از دورههاى
تكامل تاريخ بشرى، عصر آهن ناميده مىشود و اكنون نيز آهن مقام
والايى در صنعت وتكنيك پيشرفته جهان دارد.
اكنون مىگوييم در قرآن سورهاى به نام «حديد» (آهن) وجود دارد و در ضمنِ آن از آهن
چنين ياد مىشود:
... وَ أَنْزَلْنَا الْحَديدَ فيهِ بَأْسٌ شَديدٌ وَ مَنافِعُ لِلنّاسِ.(26)
و آهن را فرستاديم كه در آن نيرويى سخت و منفعتهايى براى مردم است.
در اينجا از آهن به عنوان نعمت بزرگى كه خداوند آن را نازل كرده، ياد شده و دو
خاصيّت مهم براى آن بيان گرديده است: يكى اينكه مايه ترس شديد است اگر به صورت
اسلحه در بيايد و شكّ نيست كه اسلحه اگر در دست افراد صالح ومؤمن باشد و باعث ترس و
وحشت ظالمان و دشمنان سعادت بشر گردد، خود نعمت بزرگى است، و دوّم اينكه سودهاى
فراوانى براى مردم دارد كه از آن مىتوان آلات و ادوات گوناگون براى بهتر زيستن
ساخت كه آن نيز نعمتى است. به قول فخر رازى احتياجات اساسى انسان چهار چيز است:
خوراك، پوشاك، مسكن و حكومت، و هيچ يك از اين چهار چيز بدون آهن ميسّر نيست.(27)
مىبينيم كه خداوند توجّه انسان را به منافعى كه در آهن وجود دارد، جلب مىكند تا
از آن در تأمين نيازهاى خود و در ايجاد تمدّن استفاده كند. همچنين در داستان
«ذوالقرنين» كه در قرآن آمده است مىبينيم كه او براى ساختن سدّ دفاعى، از آهن
گداخته استفاده كرده.(28) و نيز قرآن از حضرت داوود ياد مىكند كه آهن را نرم
مىكردو طريقه ذوب آن را مىدانست.(29) همچنين درباره استفاده از نيروهاى مرئى و غير
مرئى طبيعت، قرآن كريم از سليمان ياد مىكند كه نيروهاى گوناگونى از قبيل نيروى باد
و پرندگان و جنّ در خدمت او بود و از چشمه مس يا نفت (عين القطر) استفاده مىكرد.
بنابراين، همه منابع و نيروهاى نهفته در طبيعت وسيله و ابزارى است كه انسان بايد در
ساختن تاريخ خود آنها را به كار گيرد و چنين امرى جز با تلاش و حركت و به كار
انداخن قدرت فكر و ابتكار و ابداع، امكانپذير نيست و بر خلاف گفتههاى كسانى كه
انسان را به نوعى مقهور و مجبور مىدانند، انسان قدرت انتخاب دارد و در مبارزه با
طبيعت حرف آخر از آن انسان است و از همين رو انسان را مىبينيم كه در طىّ دهها
هزار سال بسيارى از نيروهاى طبيعت را تسخير كرده و تمدّن كنونى نتيجه قرنها تجربه
و تلاش انسان و ميراثى بازمانده از نسلهاى گذشته است كه به تدريج پربارتر و
گستردهتر و پيچيدهتر مىشود.
پيامبران، معماران بزرگ تاريخ
بسيارى از جامعه شناسان و تحليلگران تاريخ بشرى در بررسى سير تحوّلات جوامع و
تقسيم بندىهايى كه در اين زمينه به عمل آوردهاند، معمولاً از يك حقيقت بزرگ كه بر
تمام حوادث تاريخى سايه انداخه و در شكلگيرى بسيارى از جوامع بشرى نقش تعيين
كنندهاى داشته است، غفلت كردهاند و آن، نقش بسيار مهمّ و سرنوشت ساز پيامبران در
تاريخ است و بدين سان دچار خطايى شدهاند كه كمترين ضرر آن از دست دادن كليد فهم
بسيارى از رويدادهاى تاريخ بشرى است.
محقّقان غربى كه همه چيز را با مقياسهاى مادى مىسنجند، چون در توجيه و تبيين كار
انبيا و مسأله وحى و نبوّت به بن بست مىرسند و ناتوان مىشوند لذا خيلى راحت از
كنار اين مسأله بسيار مهمّ مىگذرند و آن را يا اصلاً به حساب نمىآورند و يا با
جملات مبهم و بىدليل قضيّه را خاتمه مىدهند.
ناتوانى اين محقّقان از درك حقيقت وحى و نبوّت گاهى به جايى مىرسد كه آنان را به
افسانه گويى وادار مىكند.
«موريس مترلينگ» براى يافتن منشأ اديان مجبور مىشود كه از تخيّلات واهى استفاده
كند او مىگويد:
«ما نمىتوانيم سرّ اصلى علوم غيبى را پيدا كنيم و فقط رواياتى در دست ما هست كه
بعضى از اكتشافات جديد تاريخى، آن را كم و بيش تأييد مىكند. بر طبق
اين روايات، در بعضى از ازمنه خيلى قديم منبعى از علوم غيبى در محلّى وجود داشته و
بعضى برآنند كه اين سرچشمه علم و عقل، حتّى قبل از اينكه نوع بشر قدم به جهان
بگذارد، موجود بوده بدين معنى كه قبل از پيدايش انسان موجوداتى بودهاند كه بيشتر
از ما از روح كسب نيرو مىنمودند و مثل ما احتياج به جسم و مادّه نداشتهاند و
آخرين دسته از موجودات مزبور كه به درجه انحطاط رسيده بودند به نام «آتلانت» خوانده
مىشوند و آنها توانستند كه به علوم غيبى پى ببرند».(30)
پناه بردن به اينگونه افسانهها و يا مطرح كردن چيزهايى مانند ترس و جهل و... به
عنوان منشأ پيدايش دين، ناشى از عدم درك حقيقت وحى و نبوّت است.
اگر خطّ فكرى انبيا را دنبال كنيم و نقش تعيين كننده آن را در جريانات تاريخى مورد
توجه قرار دهيم، خواهيم ديد كه قسمت اعظم تاريخ را در واقع پيامبران رقم زدهاند.
بىاعتنايى به اين مسئله نوعى خيانت به تاريخ است.
خوشبختانه پيامبران با وجود كثرت تعداد آنها با يكديگر اختلافى نداشته و همه يك
راه و يك خطّ را تعقيب نمودهاند و پيامبر لا حق تكميل كننده كار پيامبر سابق بوده
است و اين يكى از امتيازات مهمّ و برجسته انبيا است كه آنان را از فلاسفه و
دانشمندان متمايز مىسازد.
«حضرت عيسى به بنى اسرائيل فرمود: من نيامدهام كلمهاى به تورات بيفزايم يا
كلمهاى از آن بردارم و روى اين اصل مسيحيان، عهد عتيق و عهد جديد هر دو را مقدّس و
محفوظ مىدارند. همينطور در قرآن از انبيا جز با تجليل و تأييد (و احيانا تصحيح
نسبتهاى ناروايى كه به كردار يا به گفتار آنها دادهاند) ذكرى نشده است و حضرت
ختمى مرتبت را قرآن مكرّر به عنوان «مُصَدِقٌ لِما بَيْنَ يَدَيْهِ مِنَ التَّوراةِ
والإنجيلِ» يعنى تصديق كننده آنچه جلوتر از او در تورات و انجيل آمده است،
مىخواند... امّا فلاسفه صاحب رأى، دو نفر آنها يك سخن نگفتهاند. يك كتاب فلسفه را
كه باز كنيد، بيشتر كتاب به بحث در آراء و عقايد متنوّع و مخالف فلاسفه مىگذرد...
ارسطو بهترين شاگرد افلاطون است، ولى گفتار استاد را قبول ندارد. مكتب
جديد باز مىكند و مىگويد: «افلاطون را دوست دارم، اما به حقيقت بيش از افلاطون
علاقه دارم».(31)
قرآن كريم با تأكيد فراوان اين حقيقت را خاطرنشان مىسازد كه انبيا همه يك هدف را
تعقيب مىكردند و با اينكه بعضى از آنها بر بعضى ديگر برترى و فضيلت داشتند امّا
در هدف ابدا فرقى ميان آنها نبود:
وَ الَّذينَ آمَنُوا بِاللّهِ وَ رُسُلِه وَ لَمْ يُفَرِّقُوا بَيْنَ أَحَدٍ
مِنْهُمْ أُولآئِكَ سَوْفَ يُؤْتيهِمْ أُجُورَهُمْ.(32)
و كسانى كه به خدا و پيامبران او ايمان آوردهاند و در ميان هيچكدام از آنان تفاوت
نمىگذارند، به زودى خداوند پاداشهاى آنان را خواهد داد.
نقش پيامبران در مبارزه با اختلاف
بنابر آنچه گفته شد، يكى از ويژگىهاى مهمّ انبيا داشتن خطّ فكرى واحد است و از
همين جا عظمت كار آنان و نقش بسيار مهمّ و تعيين كنندهاى كه داشتند به دست مىآيد؛
زيرا اين سلسله آمدند و با يك خطّ زنجيرهاى مردم را به سوى هدف واحدى سوق دادند و
در اين راه زحمتهاى فراوانى را متحمّل شدند و در نتيجه جوامع بشرى را به حركت در
آوردند و به تدريج انسانها را به رشد فكرى و بلوغ عقلى رسانيدند و سعى كردند
اختلافاتى را كه در اثر منفعت خواهىها و جاهطلبىها ميان افراد بشر به وجود آمده
بود، برطرف سازند و بدينگونه تاريخ بشر رقم زده شد:
كانَ النّاسُ أُمَّةً واحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيّنَ مُبَشِّرينَ وَ
مُنْذِرينَوَ أَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النّاسِ
فى مَا اخْتَلَفُوا فيهِ وَ مَا اخْتَلَفَ فيهِ اِلاَّ الَّذينَ أُوتُوهُ مِنْ
بَعْدِ ما جآءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ بَغْيًا بَيْنَهُمْ فَهَدَىَ اللّهُ الَّذينَ
آمَنُوا لِمَا اخْتَلَفُوا فيهِ مِنَ الْحَقِّ بِاِذْنِه وَ اللّهُ يَهْدى مَنْ
يَشآءُ اِلى صِراطٍ
مُسْتَقيمٍ.(33)
مردم، امّت واحدهاى بودند كه خداوند پيامبران را برانگيخت كه هم بشارت دهند و هم
بترسانند و با آنها كتاب را به حقيقت نازل كرد تا در ميان مردم آنچه اختلاف
كردهاند، داورى كنند و در آن اختلاف نكردند مگر كسانى كه كتاب به آنان داده شد پس
از آنكه نشانهها براى آنان آمد و اين ظلمى بود در ميان آنان. پس خداوند مؤمنان را
هدايت كرد به سوى آن حقيقتى كه در آن اختلاف داشتند؛ و خداوند هر كس را كه بخواهد
به سوى راه راست هدايت مىكند.
از اين آيه شريفه مطالب زير استفاده مىشود:
1. مردم در دورانهاى اوّليّه بر اساس طبيعت خود زندگى مىكردند و راه رسيدن به رشد
و كمال و روش بهتر زيستن را نمىدانستند و حيران و سرگشته زندگى حيوان گونهاى
داشتند.
«فيض كاشانى» در تفسير صافى در ذيل اين آيه شريفه، از تفسير عياشى روايتى نقل
مىكند كه مطلب فوق از آن استنباط مىشود و روايت چنين است:
امام صادق عليهالسلام فرمود: اين امر قبل از بعثت نوح بود و مردم امّت واحدهاى
بودند كه خداوند پيامبران پيش از نوح را فرستاد.
به امام صادق عليهالسلام گفته شد: آيا اين وحدت بر اساس هدايت بود يا ضلالت؟
امام فرمود: بلكه مردم سرگشته بودند، نه مؤمن بودند و نه كافر ونه مشرك.(34)
البتّه بعضىها احتمال دادهاند كه در جمله «كانَ النّاسُ اُمَّةً واحدَةً» كلمه
«كان» منسلخ از زمان باشد مانند «وَكانَ اللّهَ عليما حكيما» و منظور اين است كه
بشر طبعا موجودى اجتماعى است و خاصيّت اجتماعى بودن، پيدايش اختلاف است. بنابراين،
جمله مزبور در آيه شريفه مربوط به انسانهاى اوّليّه نيست، بلكه بيان اين واقعيّت
است كه انسان مدنى بالطّبع است و همين امر، انگيزه بعثت انبيا است.(35)
2. به خاطر روح افزونطلبى و سودجويى ميان مردم اختلافات و درگيرىهايى به وجود
مىآمد كه راه حل آن را نمىدانستند و لذا خداوند پيامبران خود را فرستاد تا روش
زندگى مسالمتآميز را به آنان بياموزند و اختلافهاى موجود را حل كنند. پيامبران با
خود قانون و كتاب آوردند تا راهنماى مردم به سوى حقّ و عدالت باشند.
روى اين اساس مىبينيم كه تاريخ بشر كه چيزى جز تشكيل جوامع انسانى و پيشرفتهاى
عقلانى و نيز درگيرىها و اختلافات نيست، رابطه تنگاتنگى با انبيا و دعوت آنها
دارد و اگر بتوانيم تاريخ بشر را به يك ساختمان تشبيه كنيم، پيامبران معماران اين
بنا هستند.
واقعيّتهاى تاريخى هم اين مسئله را به خوبى روشن مىسازد؛ زيرا بشر در تاريخ نسبتا
طولانى خود همواره ناظر مبارزات پيامبران با مخالفان خود بوده است كه گاهى منجر به
جنگهاى مهمّى هم مىشد.
به وسيله پيامبران تحوّلات عظيمى در تاريخ ملّتها به وجود آمده است. مثلاً تحوّل
بزرگى كه در قوم بنى اسرائيل پديد آمد و سبب شد كه آنها وارثان قدرت شودند و فرعون
را نابود سازند، توسّط حضرت موسى عليهالسلام ايجاد شد و يا مثلاً انقلاب عظيمى كه
با ظهور اسلام درجهان پديدار شد و دگرگونىها وتحوّلات مهمّى را در پى داشت، از
دعوت پيامبر اسلام منشأ گرفت.
3. «تبشير» و «انذار» دو وظيفه مهم انبيا بوده است كه از يك سو مردم را از حصول به
خوشبختىها و سعادتهاى دو جهان مژده بدهند و از سويى آنها را از سرنوشت شومى كه
در انتظار ستمگران و فاسدان است، آگاه سازند. پيامبران با استفاده از دو حالت بيم و
اميد كه در فطرت انسان وجود دارد، پيامهاى الهى را به مردم مىرساندند.
4. پيامبران با در دست داشتن «كتاب» قانون مدوّنى در اختيار داشتنند كه ملاك و
معيار تشخيص حقّ از باطل بود و مرجع مهمّ و معتبرى براى رفع اختلافها و كشمكشهايى
كه ميان افراد بشر به وجود مىآمد، به شمار مىرفت. البتّه همه انبيا كتاب و برنامه
مدوّن داشتند، اما در ميان آنها تعداد كمى، كتاب به معنى مصطلح
كلمه داشتند؛ يعنى متن تنظيم يافتهاى كه به همان صورت در دسترس بشر باشد و پس از
مرگ پيامبر نيز مورد استفاده و استناد قرار گرفته باشد، مانند تورات و انجيل و
قرآن؛ گو اينكه بعدها بعضى از آنها مانند تورات و انجيل به تحريف كشيده شد.
5. پس از وفات پيامبران معمولاً در ميان پيروان آنها اختلافاتى در نحوه برداشت از
«كتاب» و تأويل و تفسير آن به وجود مىآمد كه بيشتر از جاهطلبىها و خودخواهىها
سرچشمه مىگرفت.
بنابراين، در آيه شريفه از دو اختلاف سخن به ميان آمده است: نخست، اختلافى كه قبل
از پيامبران و در دوران سرگشتگى بشر به خاطر افزونطلبى انسان به وجود آمد، ودوم
اختلافى كه پس از پيامبران و در اثر اختلاف در تأويل و تفسير كتاب پيدا شد. مرحوم
علاّمه طباطبائى معتقد است كه اختلاف اوّلى در امور دنيوى و كيفيّت معيشت و اختلاف
دوّمى در امر دين و معارف كتاب بوده است.
6. پس از اختلاف دوم كه در اثر جاهطلبى در ميان پيروان اديان به وجود مىآيد،
خداوند مؤمنان واقعى را يارى مىكند و حقّ را به آنان ارائه مىدهد و آنان با هدايت
الهى، حقّ را باز مىشناسند و در اختلافهاى موجود دچار سرگشتگى و حيرت نمىشوند.
البتّه مطالب ديگرى هم از آيه استفاده مىشود، اما اساسىترين مطلبى كه آيه متضمّن
آن است، همان مسأله اختلاف است و اينكه پيامبران براى از ميان برداشتن اين
اختلافات ـ چه دنيوى و چه دينى ـ آمدهاند.
بنابراين، پيامبران عظيمترين نقش را در تاريخ بشرى به عهده داشتهاند.
پيامبران، پايه گذاران علوم
بايد دانست كه پيامبران علاوه بر نقش اصلى خود كه همان رفع اختلاف از ميان مردم و
تربيت انسانها و ساختن جامعهاى سعادتمند بود، نقش ديگرى هم در پيدايش علوم و
صنايع داشتند و به عقيده بعضىها انبيا پايه گذاران علوم بودهاند. آنها به وسيله
ارتباط با عالم غيب به رازهاى نهفته در طبيعت پى برده و بشر را در اين زمينه
راهنمايى كردهاند.
در قرآن كريم اشاراتى در اين مورد وجود دارد؛ مثلاً در بسيارى از موارد علاوه بر
تربيت، تعليم را نيز جزء وظايف انبيا مىشمارد و كلمه تعليم مىتواند شامل علوم و
صنايع هم باشد و حتى گاهى علاوه بر تعليم كتاب و حكمت از يك نوع تعليم ديگرى نيز
ياد مىكند؛ تعليم چيزى كه مردم قبلاً نمىدانستند:
وَ يُعَلِّمُكُمُ الْكِتابَوَ الْحِكْمَةَ وَ يُعَلِّمُكُمْ ما لَمْ تَكُونُوا
تَعْلَمُونَ.(36)
به شما كتاب و حكمت را مىآموخت و نيز ياد مىداد آنچه را كه نمىدانستيد.
و در جاى ديگر وقتى از تورات صحبت مىكند، مىفرمايد:
وَ عُلِّمْتُمْ ما لَمْ تَعْلَمُوآا أَنْتُمْ وَ لا آآبآؤُكُمْ.(37)
تعليم داده شديد [به وسيله تورات] آنچه را كه نمىدانستيد، نه شما و نه پدران شما.
از اين گذشته درباره بعضى از پيامبران به اين مطلب تصريح شده است؛ مثلاً راجع به
حضرت داود چنين مىخوانيم:
وَ عَلَّمْناهُ صَنْعَةَ لَبُوسٍ لَكُمْ لِتُحْصِنَكُمْ مِنْ بَأْسِكُمْ فَهَلْ
أَنْتُمْ شاكِرُونَ.(38)
و به او آموختيم ساختن لباس را براى شما تا شما را از ناراحتىتان نگه دارد. پس آيا
شما شكرگزار خواهد بود؟
وَ اَلَنّا لَهُ الحَديدَ.(39)
براى داود آهن را نرم كرديم.
ملاّى رومى اين مطلب را بدين گونه بيان مىكند:
اين نجوم و طبّ وحى انبياست |
|
عقل و حسّ را سوى بىسوره كجاست |
عقل جزئى عقل استخراج نيست
|
|
جز پذيراى فن و محتاج نيست |
قابل تعليم و فهم است اين خرد |
|
ليك صاحب وحى تعليمش دهد |
جمله حرفتها يقين از وحى بود |
|
اوّل او ليك عقل آن را فزود(40)
|
پىنوشتها:
1. سوره انعام، آيه 104.
2. سوره شورى، آيه 20.
3. سوره نجم، آيه 39.
4. سوره نحل، آيه 112.
5. سوره رعد، آيه 31.
6. سوره جاثيه، آيه 28.
7. سوره بقره، آيه 141.
8. سوره رعد، آيه 11.
9. سوره اعراف، آيه 96.
10. ر ك. به اريك فروم: گريز از آزادى، ترجمه عزّتاللّه فولادوند.
11. التّفسير الاسلامى للتّاريخ، ص143.
12. روح القوانين، ص391.
13. روح القوانين، ص457.
14. دكارت مىگفت: «مىانديشم، پس هستم» و كامو مىگفت: «عصيان مىكنم، پس هستم».
15. سوره شورى، آيه 27.
16. سوره لقمان، آيه 20.
17.همان.
18. سوره نحل، آيه 14.
19. سوره ابراهيم، آيه 32 ـ 34.
20. سوره اسراء، آيه 36.
21. سوره عبس، آيه 24 ـ 29.
22. سوره طارق، آيه 5 ـ 7.
23. سوره غاشيه، آيه 17 ـ 20.
24 .
25. سوره ق، آيه 6 و 7.
26. سوره حديد، آيه 25.
27. فخر رازى، تفسير كبير.
28. سوره انفال، آيه 44. در مورد ذوالقرنين و سدّ او، رك. به صدر بلاغى: قصص قرآن،
قسمت فرهنگ قصص، ذيل مادّه ذوالقرنين، خصوصا گفتههاى ابوالكلام آزاد در تطبيق او
با كوروش كبير.
29. ر ك. به آيه 10 از سوره سبأ.
30. به نقل از آقاى مهندس مهدى بازرگان: راه طى شده، ص58.
31. راه طى شده، ص9.
32. سوره نساء، آيه 153.
33. سوره بقره، آيه 213.
34. تفسير صافى، ج1، ص224، طبع بيروت.
35. مرحوم آية اللّه طالقانى اين احتمال را در پرتوى از قرآن نقل و سپس ردّ مىكند.
36. سوره بقره، آيه 151.
37. سوره انعام، آيه 91.
38. سوره انبياء، آيه 80.
39. سوره سبأ، آيه 10.
40. مثنوى، دفتر چهارم، ص38.