داستان فتح مكّه
آن روز كه پيامبر گرامى اسلام دعوت خود را آغاز كرد و مردم را به سوى اسلام
فراخواند، تمام شبه جزيره عربستان بر ضدّ او قيام كردند و با تمام قدرت در برابر
اين دعوت ايستادند و در اين ميان، تنها گروه اندكى دعوت پيامبر را پذيرفتند و در
برابر فشار شديد و اقدامات تند مشركان مكّه مقاومت كردند.
كفّار مكّه كه هم از نظر كمّيّت اكثريّت قاطع داشتند و هم از لحاظ اقتصادى و سياسى
و اجتماعى در اوج قدرت بودند، روز به روز بر فشار و سختگيرى خود نسبت به مسلمانان
كه گروهى اندك و ناتوان بودند، افزودند و آنها را مورد آزار و شكنجه قرار دادند.
زندگى بر مسلمانان سخت و دشوار شده بود. جمعى از آنان به حبشه پيش نجاشى رفتند و
بقيّه در زير شديدترين شكنجهها كه در مكه و شعب ابى طالب بر آنها اعمال مىشد، به
مقاومت خود ادامه دادند.(1)
دوران سختى بود و مسلمانان نمىتوانستند در مكّه به زندگىِ خود ادامه بدهند.
سرانجام پيامبر خدا و مسلمانان مجبور شدند آن شهر را ترك گويند و با كوله بارى از
غم و رنج به سوى يثرب (مدينه) هجرت كنند.
در چنين وضعى كه پيامبر با غمى جانكاه از وطن خود آواره مىشد، اين آيه از قرآن جان
ودل او را نوازش داد و با پيش گويى آيندهاى روشن و اميدبخش روح غمگين محمّد
صلىاللهعليهوآله را شاداب كرد:
اِنَّ الَّذى فَرَضَ عَلَيْكَ الْقُرْآنَ لَرآدُّكَ اِلى مَعادٍ.(2)
آن كس كه ابلاغ قرآن را به عهده تو گذاشت محقّقا تو را به محلّ بازگشت (مكّه) عودت
خواهد داد.(3)
از لحن آيه كاملاً پيدا است كه بازگشت پيامبر به مكّه يك بازگشت معمولى نخواهد بود،
بلكه بازگشتى پيروزمندانه و از موضع قدرت خواهد بود. اين خبر با توجّه به وضع
اسفانگيز مسلمانان و ضعف و ناتوانى آنان در مقابل قدرت عظيم قريش سخت بعيد به نظر
مىآمد. امّا وعده الهى محقّق شد و پيامبر اسلام پس از هشت سال با سپاهى عظيم جهت
آزاد سازى مكّه و بيتالحرام از دست مشركان به
سوى آن شهر حركت فرمود.
ارتش دههزار نفرى اسلام مخفيانه از مدينه به راه افتادند و پس از طىّ مسافت بين
مدينه و مكّه در «مرّالظّهران» كه در چند كيلومترى مكّه است اردو زد. تا اين زمان
مردم مكّه كوچكترين اطّلاعى از حركت اين سپاه عظيم نداشتند.
پيامبر دستور داد شبانگاه در منطقه آتش روشن كنند. طبق اين فرمان، هر يك از سربازان
جداگانه آتش روشن كردند و در ده هزار نقطه آتش روشن شد.(4) اين جريان رعبى عظيم در
دل كفّار قريش انداخت و سپاه اسلام را چند برابر تعداد واقعى آن حدس زدند...
سرانجام روز بعد ارتش ظفرمند اسلام از چند دروازه وارد مكّه شد و شهر بدون درگيرى
فتح گرديد و پيامبر خدا پيروزمندانه آنجا را زير پا گرفت و بى درنگ به مسجد الحرام
رفت و آن مكان مقدّس را از بتها و تصاوير باطل پاكسازى كرد.
وقتى پيامبر وارد مسجدالحرام شد، وعدهاى را كه خداوند چند سال پيش داده بود به ياد
آورد و به عنوان شكرگزارى به پيشگاه خدا چنين گفت:
اَلْحَمْدِللّهِ الَّذى صَدَقَ وَعْدَهُ وَنَصَرَ عَبْدَهُ وَهَزَمَ الاَحْزابَ
وَحْدَهُ.(5)
حمد خدايى را كه به وعده خود عمل كرد و بنده خود را يارى نمود و گروههاى مخالف را
به تنهايى شكست داد.
و اين چنين بود كه يكى ديگر از خبرهاى غيبى قرآن محقّق شد.
چند پيشگويى ديگر
اكنون همانگونه كه قول داده بوديم آيات ديگرى از قرآن را كه مشتمل بر خبرهاى غيبى
است، با هم مىخوانيم. در اين آيات از حوادثى خبر مىدهد كه در آينده اتّفاق خواهد
افتاد و ما در اينجا از هرگونه توضيح و تفسيرى خوددارى
مىكنيم و تنها به ذكر متن آيات مىپردازيم و يادآور مىشويم كه در اين آيات وقت
معيّنى براى وقوع حوادث مورد نظر ذكر نشده است. شكّ نيست كه آيندگان تفسير آيات را
بهتر درك خواهند نمود. اينك به چند نمونه از اين آيات توجّه فرمائيد:
وَ اِذا وَقَعَ الْقَوْلُ عَلَيْهِمْ أَخْرَجْنا لَهُمْ دآبَّةً مِنَ الْأَرْضِ
تُكَلِّمُهُمْ أَنَّ النّاسَ كانُوا بِآياتِنا لا يُوقِنُونَ.(6)
و هنگامى كه وعده الهى به آنان محقّق شد، براى آنها جانورى از روى زمين بيرون
مىآوريم كه با آنان بگويد مردم نشانههاى ما را باور نمىكردند.
سَنُريهِمْ آياتِنا فِى الْآفاقِ وَ فىآ أَنْفُسِهِمْ حَتّى يَتَبَيَّنَ لَهُمْ
أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَ لَمْ يَكْفِ بِرَبِّكَ أَنَّهُ عَلى كُلِّ شَىْءٍ شَهيدٌ(7)
بهزودى نشانههاى خود را در افقها و نيز در جان هايشان به آنان ارائه خواهيم داد
تا برايشان روشن شود كه خدا حقّ است. آيا براى پروردگارت كافى نيست كه او بر همه
چيز گواه است؟
حَتّىآ اِذا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَ مَأْجُوجُ وَ هُمْ مِنْ كُلِّ حَدَبٍ
يَنْسِلُونَ وَ اقْتَرَبَ الْوَعْدُ الْحَقُّ فَاِذا هِىَ شاخِصَةٌ أَبْصارُ
الَّذينَ كَفَرُوا يا وَيْلَنا قَدْ كُنّا فى غَفْلَةٍ مِنْ هذا بَلْ كُنّا
ظالِمينَ.(8)
تا وقتى كه يأجوج مأجوج گشوده شوند و از هر تپّهاى شتابان بيايند و وعده حقّ نزديك
شود و ناگهان ديدگان كسانى كه كافر شدهاند خيره گردد: اى واى! ما كه از اين موضوع
غافل بوديم، بلكه ما ستمگر بوديم.
وَ لَقَدْ كَتَبْنا فِى الزَّبُورِ مِنْ بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُها
عِبادِىَ الصّالِحُونَ.(9)
همانا در زبور علاوه بر قرآن نوشتيم كه محقّقا بندگان صالح من وارثان زمين
خواهند بود.
در خاتمه اين بحث خاطرنشان مىكنيم كه قرآن در پيشگويىهاى تاريخى زيادهروى و
اسراف نكرده است؛ زيرا كه قرآن يك كتاب پيشگويى نيست، همانگونه كه يك كتاب تاريخ
نيست و تنها در مواردى كه هدفهاى تربيتى اقتضا كرده، اين موضوعات را در خدمت گرفته
است.
فصل پنجم : قرآن و تاريخ
2 . آيا تاريخ به سوى هدفى پيش مىرود؟
كاروان بشرى با شتاب تمام در حركت است و به سوى جهتى و سمتى پيش مىرود. آيا اين
قافله را هدفى در پيش است و يا اين سير و حركت، بىهدف و بىمقصد انجام مىگيرد؟
پاسخ قرآن به اين سؤال واضح و روشن است. از نظر قرآن نه تنها انسان، بلكه جهان و
هرچه در آن هست به سوى هدفى معيّن و مشخص گام مىسپارد و هيچ چيزى بيهوده و بىهدف
آفريده نشده است.
قرآن كريم مسأله هدفدارى جهان و انسان را با تأكيد و اصرار فراوان مطرح مىسازد و
از كسانى كه اين حقيقت را قبول ندارند و جهان خلقت را بىهدف و عبث و باطل
مىپندارند، به شدّت انتقاد مىكند:
وَ ما خَلَقْنَا السَّمآءَ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما باطِلاً ذلِكَ ظَنُّ
الَّذينَ كَفَرُوا فَوَيْلٌ
لِلَّذينَ كَفَرُوا مِنَ النّارِ.(10)
ما زمين و آسمان و آنچه در آنها است را باطل نيافريديم. اين گمان كسانى است كه
كافرند. پس واى بر كافران از آتش!
در اينجا براى آگاهى بيشتر خوانندگان محترم آياتى را كه در زمينههاى هدفدارى جهان
و انسان وارد شده است به چند دسته تقسيم مىكنيم تا هر كدام را جداگانه مورد توجه و
دقت قرار دهيم و آنگاه ارتباط آيات را با همديگر به دست آوريم و سپس ببينيم كه آيا
از نظر قرآن، تاريخ به سوى هدفى پيش مىرود؟ و اگر آرى، آن هدف چيست؟ اكنون به آيات
توجّه كنيد:
1. يك دسته از آيات قرآنى دلالت دارد به اينكه جهان هستى عبث و بىهدف آفريده نشده
است، مانند آيات زير:
أَوَ لَمْ يَتَفَكَّرُوا فىآ أَنْفُسِهِمْ ما خَلَقَاللّهُ السَّماواتِ وَ
الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُمآ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ أَجَلٍ مُسَمًّى.(11)
آيا آنان در جانهاى خود نمىانديشند؟ خداوند آسمانها و زمين و آنچه در آنها است
را نيافريد جز بر اساس حقّ و براى مدّتى معيّن.(12)
وَ يَتَفَكَّرُونَ فى خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا
باطِلاً.(13)
و در خلقت آسمانها و زمين مىانديشند. پروردگارا، اين همه را باطل نيافريدى.
وَ ما خَلَقْنَا السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ ما بَيْنَهُما لاعِبينَ ما
خَلَقْناهُمآ اِلاّ بِالْحَقِّ وَ لكِنَّ أَكْثَرَهُمْ لا يَعْلَمُونَ.(14)
آسمانها و زمين و آنچه را كه در آنها است بازيگرانه نيافريديم و آنها را
نيافريديم جز بر اساس حقّ، ولى بسيار از آنان نمىدانند.
از اين آيات و آيات ديگرى كه به همين مضمون وارد شده است، اين مطلب به دست مىآيد
كه جهان هستى بر اساس حقّ آفريده شده و بنابراين، هدفى را دنبال مىكند و خلقت جهان
باطل و بيهوده و بازيچه نيست.
2. دسته ديگرى از آيات حقيقت جالبى را بيان مىكند و آن اينكه تمام جهان هستى در
مقابل عظمت خداوند سر تعظيم و تسليم فرود مىآورنند و حتّى او را سجده و ستايش
مىكنند.
اين سجده و ستايش چگونه انجام مىگيرد، ما نمىفهميم.
تُسَبِّحُ لَهُ السَّماواتُ السَّبْعُ وَ الْأَرْضُ وَ مَنْ فيهِنَّ وَاِنْ مِنْ
شَىْءٍ اِلاّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِه وَ لكِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبيحَهُمْ.
هفت آسمان و زمين و هرچه در آنها است خداى را تسبيح مىگويند و هيچ چيزى نيست مگر
اينكه به ستايش پروردگار تسبيح مىگويد، لكن شما تسبيح آنها را نمىفهميد.(15)
يُسَبِّحُ لَهُ ما فِى السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.(16)
آنچه كه در آسمانها و زمين است براى او (خدا) تسبيح مىگويند و او نيرومند و حكيم
است.
أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللّهَ يَسْجُدُ لَهُ مَنْ فِى السَّماواتِ وَ مَنْ فِى
الْأَرْضِ وَ الشَّمْسُ وَ الْقَمَرُ وَ النُّجُومُ وَ الْجِبالُ وَ الشَّجَرُ وَ
الدَّوآبُّ.(17)
آيا نمىبينى كه هر كس كه در آسمانها و زمين است و آفتاب و ماه و ستارگان و كوهها
و درخت و جنبندگان همه براى خدا سجده مىكنند؟
3. دسته ديگرى از آيات قرآن خاطر نشان مىسازد كه خلقت جهان به خاطر ايجاد زمينه
براى رشد و تكامل انسان است و عالم هستى به منزله ميدان بزرگى است كه انسان بايد در
آن مسابقه بدهد و تحت آزمايش و امتحان قرار گيرد:
وَ هُوَ الَّذى خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ فى سِتَّةِ أَيّامٍ وَ كانَ
عَرْشُهُ عَلَى الْمآءِ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً.(18)
و او كسى است كه آسمانها و زمين را در عرض شش روز آفريد و عرش او بر آب بود تا شما
را امتحان كند كه كدام يك از شما از نظر عمل بهترين است.
وَ خَلَقَ اللّهُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ بِالْحَقِّ وَ لِتُجْزى كُلُّ نَفْسٍ
بِما كَسَبَتْ وَ هُمْ لا يُظْلَمُونَ.(19)
و آسمانها و زمين را بر اساس حق آفريد، و تا هر نفسى در مقابل كارى كه انجام داده
است، جزا داده شود و آنان مورد ستم واقع نمىشوند.
اَلَّذى خَلَقَ الْمَوْتَ وَ الْحَياةَ لِيَبْلُوَكُمْ أَيُّكُمْ أَحْسَنُ
عَمَلاً.(20)
خداوند كسى است كه مرگ و زندگى را آفريد تا شما را امتحان كند كه كداميك از
شما از نظر عمل بهترين است.
با جمع بندى اين سه دسته از آيات قرآن به اين نتيجه مىرسيم كه هدف از آفرينش جهان
هستى سجده و ستايش پروردگار و اطاعت و تسليم در برابر او است. در اينجا ميان انسان
و ساير موجودات جهان يك تفاوت اساسى وجود دارد و آن اينكه موجودات ديگر بدون اراده
و اختيار و به تعبير قرآن «طَوْعا وَكَرْها» اين هدف را دنبال مىكنند، ولى انسان
از روى آزادى و اختيار به اين هدف خواهد رسيد و با جهان خلقت هماهنگ خواهد بود.
براى توضيح مطلب مىگوييم:
انسان به خاطر داشتن آزادى و اختيار از يك سو و داشتن علم و آگاهى از سوى ديگر، يكى
از دو راه را بايد انتخاب كند: يا بايد خودش را با نواميس خلقت و نظام آفرينش كه بر
اساس پرستش خداوند استوار است، تطبيق بدهد و يا از هماهنگ شدن با نظام آفرينش و روح
هستى سر باز زند و در برابر خدا قد علم كند و راه شيطان را برود.
آنچه كه تمام پيامبران و به خصوص پيامبر اسلام به خاطر آن تلاش فراوان كردهاند،
اين است كه انسان راه اوّل را برگزيند و خود را با هدف آفرينش منطبق سازد. اين مطلب
به صورت گستردهاى در آيات قرآنى منعكس است و از نظر قرآن هدف از خلقت انسان عبادت
خدا است (البتّه عبادت به مفهوم وسيعى كه بعدا خواهيم گفت) و انبيا همه براى تلقين
همين معنى آمدهاند تا انسان با وصول به اين هدف با جهان هستى هماهنگ باشد.
اساسا از نظر قرآن ميزان و مقياس خوشبختى و بدبختى و پيروزى و شكست جوامع، وصول و
يا عدم وصول به اين هدف است و هر فرد و يا جامعهاى به مقدارى كه خود را به هدف
آفرينش نزديكتر ساخته، به سعادت نزديكتر شده است و به مقدارى كه خود را از آن دور
كرده از سعادت دور افتاده و به سرنوشت شومى گرفتار شده است:
وَ لَقَدْ بَعَثْنا فى كُلِّ أُمَّةٍ رَسُولاً أَنِ اعْبُدُوا اللّهَ وَ
اجْتَنِبُوا الطّاغُوتَ فَمِنْهُمْ مَنْ هَدَى اللّهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ حَقَّتْ
عَلَيْهِ الضَّلالَةُ فَسيرُوا فِى الْأَرْضِ
فَانْظُرُوا كَيْفَ كانَ عاقِبَةُ الْمُكَذِّبينَ.(21)
و همانا در ميان هر امّتى پيامبرى را برانگيختيم كه خدا را عبادت كنيد و از طاغوت
اجتناب ورزيد. پس گروهى از آنها هدايت يافتند و گروهى ديگر گمراهى بر آنان محقّق
شد. پس در روى زمين گردش كنيد و بنگريد كه تكذيب كنندگان چه سرانجامى يافتند.
وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الاِْنْسَ اِلاّ لِيَعْبُدُونِ.(22)
و جنّ و انس را نيافريدم مگر براى اينكه مرا عبادت كنند (بشناسند).
بنابراين، هدفى را كه قرآن براى كاروان بشرى ترسيم مىكند همان «عبادةاللّه» است
و منظور از آن تنها نماز و روزه و شعائر ديگر عبادى نيست، بلكه منظور، معناى وسيع و
گستردهاى است كه شامل كليّه شؤون زندگى انسان در روى زمين مىگردد واين هدف در
صورتى محقّق مىشود كه در سرتاسر جهان حكومت الهى تشكيل شود و در سايه آن زمينه
براى شكوفايى تمام استعدادها فراهم آيد و كليّه منابع و ذخاير طبيعى در خدمت رفاه و
آسايش همه انسانها قرار گيرد و امنيّت جسمى و روحى همه افراد تأمين شود و تمام
موانع رشد انسانها از ميان برود و بالاخره يك جامعه خدايى به وجود آيد.
اين هدفى است كه تمام اديان آسمانى در راه اصول به آن تلاش كردهاند و تحقّق آن،
رسالت بزرگ اسلام را تشكيل مىدهد:
وَ قاتِلُوهُمْ حَتّى لا تَكُونَ فِتْنَةٌ وَ يَكُونَ الدّينُ كُلُّهُ لِلّهِ.(23)
و با آنان بجنگيد تا فتنه از ميان برود و دين همهاش براى خدا باشد.
اكنون كه هدف مشخّص شد، اين مطلب را هم اضافه مىكنيم كه بدون ترديد بشريّت در
آينده به اين آرمان بزرگ خواهد رسيد و تمام نيروهاى شيطانى را در هم خواهد كوبيد و
همه موانع را از سر راه خود برخواهد داشت و در جهان بشرى تنها
يك قدرت حكومت خواهد كرد و آن خدا است و حتى در آن روز شيطان نيز قدرت وسوسه انسان
را نخواهد داشت.(24) و بدينگونه انسان هم كه عضوى از خانواده بزرگ هستى است، با
تمام موجودات هماهنگ خواهد بود.
اين مطلب را در يكى از فصول آينده كتاب تحت عنوان «حكومت صالحان، واپسين حركت
تاريخ» به تفصيل بحث خواهيم كرد و خواهيم ديد كه قرآن كريم د رآيات متعدّدى چنين
آيندهاى را براى بشريّت پيش بينى كرده است و خواهيم گفت كه تشكيل حكومت الهى در
جهان به رهبرى حضرت مهدى عجّل اللّه فرجه الشِّريف به اين پيشبينى تحقّق خواهد
بخشيد و انسان با آزادى و اراده خود پس از تجربه كردن نظامهاى مختلف، سرانجام به
چنين جامعهاى خواهد رسيد.
آرى. تاريخ بشرى به سوى چنين هدفى پيش مىرود...
آزادى انسان در ساختن تاريخ
يكى از تفاوتهاى اساسسى و زير بناى كه بين اسلام و جهانبينىهاى مادّى به خصوص
ماركسيسم در تفسير تاريخ و جوامع بشرى وجود دارد، پاسخ به اين سؤال است كه آيا
انسان در ساختن جامعه و تاريخ، آزادى و اختيار دارد يا اينكه مقهور حركت تاريخ است
و چه بخواهد و چه نخواهد تاريخ راه خود را خواهد ساخت؟
ماركسيسم شقّ دوّم را انتخاب مىكند و معتقد است كه تاريخ بشرى به سوى هدفى پيش
مىرود و اراده و حتّى عملكرد انسانها تأثيرى در حركت تاريخ ندارد و هر كس و يا هر
نيرويى در مقابل آن بايستد، زير چرخهاى ارّابه تاريخ له خواهد شد و هر جامعهاى به
ناچار از مراحل معينى عبود خواهد كرد و به مرحله نهايى (كمونيسم) خواهد رسيد.
همانگونه كه قبلاً نيز گفتهايم، ماركسيسم يگانه عامل تحوّلات جامعه بشرى را
تكامل ابزار توليد مىداند و هيچگونه نقشى به اراده انسان نمىدهد.
جالب است بدانيم اين مطلب كه به عنوان ستون فقرات ماركسيسم شناخته شده، در آثار
«ماركس» و «انگلس» به صورت مغشوش و پريشانى مطرح گرديده است و حتّى بيان شخص ماركس
در دو كتاب ايدهئولوژى آلمانى و انتقاد بر علم اقتصاد در اين زمينه متفاوت است. در
ايدهئولوژى آلمانى از تقسيم جامعه به يك «زير بنا» و يك «روبنا» خبرى نيست و
اقتصاد به عنوان تنها عنصر تعيين كننده شناخته نشده است، بلكه علاوه بر آن،
پديدههاى جمعيّتى و نژادى،چهارچوبهاى اجتماعى و حتى تأثير محيط طبيعى و عناصر
مادّى و معنوى جامعه نيز مورد توجّه قرار گرفته است؛ امّا در كتاب انتقاد بر علم
اقتصاد، ماركس دچار تنگ نظرى مىشود و اقتصاد را زيربنا و تنها عنصر تعيين كننده در
تاريخ معرّفى مىكندو در اين مطلب آنچنان پافشارى و افراط مىنمايد كه بعدها همكار
و همفكرش «انگلس» به خطا بودن اين فكر پى مىبرد و اعتراف مىكند كه مسؤوليّت اين
اشتباه يعنى اقتصا را همچون يگانه عنصر تعيين كننده شمردن متوجّه ماركس و خود او
است، زيرا در نظريه كلّى خود بيش از اندازه لازم بر اهميّت اقتصاد اصرار
ورزيدهاند.(25)
بنابراين، ماركسيسم آزادى انسان را در ساختن تاريخ و جامعه قبول ندارد. اما اسلام
چنين تحقيرى را درباره انسان روا نمىدارد و انسان را به عنوان موجودى زنده و
پرتحرك و صاحب اختيار و آزاد معرفى مىكند. به نظر اسلام و قرآن انسان در ساختن
تاريخ و جامعه آزاد است و به خاطر همين آزادى است كه در برابر كارهايى كه انجام
مىدهد، مسؤوليّت دارد.
بعضى از مكتبهاى فلسفى آزادى «فردى» انسان را مىپذيرند، ولى آزادى اجتماعات بشرى
را در ساختن سرنوشت خود قبول ندارند؛ اما قرآن كريم انسان را در هر دو جنبه فردى و
اجتماعى به رسميّت مىشناسد.
اينك به جاى هرگونه توضيح و تفصيلى به متون آياتى كه در اين زمينه در قرآن كريم
آمده است، مراجعه كنيم تا با تدبّر در مضمون آيات، ديدگاه قرآن را درباره اين مطلب
مهم فلسفى به دست آوريم.
آزادى فرد
اين حقيقت در آيات متعدّدى از قرآن به تعبيرهاى مختلف بيان شده است و همانطور كه
خواهيم ديد، خداوند انسان را در مسأله هدايت و ضلالت و در انتخاب هدف و در ارائه
عملكردهاى خوب يا بد آزاد مىداند و او را به ديدن نتيجه كارهاى خود وعده مىدهد و
از او در برابر اعمالى كه انجام مىدهد بازخواست مىكند.
مَنِ اهْتَدى فَاِنَّما يَهْتَدى لِنَفْسِه وَ مَنْ ضَلَّ فَاِنَّما يَضِلُّ
عَلَيْها وَ لا تَزِرُ وازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرى.(26)
هر كس هدايت يافت براى خود هدايت يافته و هر كس گمراه شد براى خود گمراه شده است و
هيچ بار بردارى، بار گناه ديگرى را برنمىدارد.
به طورى كه ملاحظه مىكنيد، قرآن كريم در اين آيه، هدايت و ضلالت و انتخاب را به
عهده خود فرد مىگذارد و اين حقيقت را آويزه گوشمان مىسازد كه هيچكس حق ندارد
مسؤوليت اعمال خود را به گردن ديگرى بيندازد.
وَ وُفِّيَتْ كُلُّ نَفْسٍ ما عَمِلَتْ وَ هُوَ أَعْلَمُ بِما يَفْعَلُونَ(27)
و هركسى در مقابل آنجه كه خود عمل كرده است پاداش داده شد و آنان به كارهايى كه
انجام دادهاند، داناترند.
پىنوشتها:
1. درباره شكنجه مسلمانان بخصوص بلال و عمار و ديگران و حماسههاى مقاومت اين
پيشاهنگان اسلام ر ك. به جعفر سبحانى: فروغ ابديت،، ج1، ص225 به بعد.
2. سوره قصص، آيه 85.
3. طبق نقل واقدى، وقتى پيامبر از مكه خارج شد و به جحفه رسيد، در فكر و اشتياق مكه
بود كه اين آيه نازل شد. (اسباب النزول، ذيل تفسير جلالين ص 553.)
4. واقدى: المغازى، ج2، ص814.
5. داستان فتح مكّه بسيارى خواندنى و نكات جالب و آموزنده آن فراوان است. مشروح
جريان را واقدى در المغازى آورده است، ج2، ص780 به بعد (حدود 100 صفحه) و نيز سيره
ابن هشام، ج2، ص389 به بعد و همچنين با تفصيل كمتر و تحقيق بيشترى در فروغ ابديت،
ج2، ص704.
6.نمل/82.
7.فصلت /53.
8.انبياء/ 96 و 97.
9.انبياء/105.
10. سوره ص، آيه 27
11. سوره روم، آيه 8.
12. البتّه از اين آيه استفاده مىشود كه خلقت عالم بر اساس حقّ استوار است و معلوم
است چيزى كه بر اين اساس باشد نمىتواند بدون هدف باشد.
13. سوره آل عمران، آيه 191.
14. سوره دخان، آيه 38 و 39.
15. سوره اسراء، آيه 44. در تبيين و توضيح اين آيه مرحوم «صدرالمتألّهين» در كتاب
اسفار مىگويد: جميع اشياء طالب كمال هستند و در تحصيل كمال تشبّه به حق تعالى و هر
يك از موجودات داراى عشق و شوق به او هستند، خواه اين عشق وشوق از روى اراده باشد
يا به طور طبيعى و ذاتى. به عقيده حكما، نور اين عشق و شوق در تمام موجودات ـ با
طبقات متفاوتى كه دارند ـ سريان و عموميّت دارد... و به همين معنى اشاره مىكند
خداوند متعال آنجا كه مىفرمايد: «وَاِن مِنْ شَىْءٍ اِلاّ يُسَبِحُ بِحَمْدِه».
صدرالمتألهين بعد از بيان اين مطلب، كيفيّت اين عشق و شوق و همچنين اطاعت و انقياد
و تسليم موجودات را شرح مىدهد و آنگاه مىگويد: مقصود اين است كه تمام اشياء از
عقول و نفوس و اجرام فلكى و عناصر، نوعى تشبّه به مبدء اعلا دارند و با يك عشق
طبيعى و شوق غريزى در طاعت علّت نخستين هستند. (اسفار اربعه، ج2، ص273-277).
مرحوم «حاج ملاهادى سبزوارى» از راه ديگرى وارد مىشود و در شرح اين فقره از جوشن
كبير كه «يا منْ كُلّ شَىْءٍ يُسَبّحُ بَحَمدِه»، مطلبى مىگويد كه خلاصهاش چنين
است: تمام اشياء جهان از نوعى شعور ذاتى برخوردارند و در موارد متعدّدى از قرآن به
اين مطلب اشاره شده است. و از طرفى حرف زدن و تكلّم عبارت است از انتقال مطللب از
گوينده به شونده و حضور معنى در ذهن مخاطب و اين انتقال گاهى به وسيله صوت است
مانند حرف زدنهاى معمولى ما و گاهى با غير صوت است و هر گاه كسى و يا چيزى معنايى
را به مخاطب تفهيم كند ـ خواه با صوت، خواه با حركات و يا چيز ديگر ـ در واقع نوعى
كلام حاصل شده است.
حال مىگوييم: هر موجودى دلالت ذاتى دارد بر جمال و جلال حقّ تعالى و هر كس اين
دلالت را درك كند در واقع تكلّم موجودات را دريافته و اين است معناى تسبيح گويى
موجودات، نسبت به ذات بارى تعالى (شرح الاسماء الحسنى، ص142).
16. سوره حشر، آيه 24.
17. سوره حجّ، آيه 18.
18. سوره هود، آيه 7.
19. سوره جاثيه، آيه 22.
20. سوره ملك، آيه2.
21. سوره نحل، آيه 36.
22. سوره ذاريات، آيه 56.
23. سوره انفال، آيه 39.
24. طبق تحقيق علاّمه طباطبايى قدّس سرّه مهلتى كه خداوند به شيطان داده است تا روز
قيامت نيست. خداوند در مقابل تقاضاى شيطان كه تا روز قيامت مهلت خواست فرمود:
«فَاِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرينَ اِلى يَوْمِ الوَقْتِ الْمَعْلُوم» [تو از مهلت داده
شدگانى تا روز وقت معيّن] (حجر / 38) و در روايات ما اين روز معيّن به روز قيام
قائم عليهالسلام تفسير شده است. ر ك. به: الميزان ذيل آيه شريفه.
25. براى توضيح بيشر ر ك. به دكتر انور خامهاى: تجديد نظرطلبى از ماركس تا مائو،
ص158 ـ 178 و 277 ـ 283. همچنين بعضى از منتقدان غربى ماركسيسم، مانند «گورويچ» اين
مطلب را عنوان كردهاند. ر ك. به كتاب سير جدالى و جامعهشناسى.
26. سوره اسراء، آيه 15.
27. سوره زمر، آيه 70.