اراده الهى
اعتقاد به اينكه تاريخ چيزى جز تحقّق مشيّت اراده الهى نيست، سابقه بسيار طولانى
دارد.
گذشته از اعتقادات اساطيرى و افسانهاى كه در ميان اقوام پيشين بوده و همچنين
اعتقاد يهود در مورد تجلّى اراده «يهوّه» در پيروزى نهايى قوم برگزيده، نويسندگان و
دانشمندان به خصوص در جهان مسيحيّت پيدا شدهاند و اين موضوع را به صورت كلّى وقابل
بررسى عنوان كردهاند.
يكى از كسانى كه اين نظريّه را به صورت نسبتا جالبى مطرح كرد «سنت اگوستن» كشيش
معروف بود كه در كتاب شهر خدا جريان تاريخ را به منزله نوعى كشمكش توصيف مىكند كه
بين دو عامل عمده هست: ملكوت زمينى و ملكوت آسمانى كه تقريبا دولت و كليسا مظاهر آن
دو ملكوت به شمارند... براى اگوستن غلبه نهايى در اين كشمكش از آن ملكوت آسمانى
خواهد بود.(1)
يكى ديگر از طرفداران اين نظريّه «بوسوئه» است كه تاريخ را جلوهگاه اراده خدا
مىداند و دورههاى انحطاطى را مجازاتى الهى مىانگارد.(2)
در ميان طرفداران اين نظريّه به كسانى بر مىخوريم كه كوشيدهاند در طول اراده الهى
ضابطههايى براى سير تاريخ پيدا كنند. يكى از آنها «ويكو» حكيم ايتاليايى است. او
اعتقاد دارد: «تاريخ در عين آنكه مسخّر مشيّت الهى است امّا باز از يك سلسله
قوانين داخلى خويش هم پيروى مىكند كه تخلّف از آن امكان ندارد. در واقع، هر چند
مشيّت ربّانى بر تمام امور عالم حكومت نهايى دارد باز جامعه انسانى مىبايست به
اقتضاى اصول و قوانين خويش سير كند و بين اين دو امر مغايرت هم نيست».(3)
البتّه ويكو هم مانند طرفداران گردش دايرهاى تاريخ، براى تمدّنها سه مرحله قائل
است: مراحل كودكى، جوانى و پيرى.
در اينجا اين مطلب را تذكّر بدهيم كه قرآن نيز اراده الهى را حاكم بر تاريخ
مىداند، امّا نه به صورتى كه اگوستن و بوسوئه و ديگران گفتهاند، بلكه به نحوى كه
در بخش بعدى كتاب به طور مشروح خواهد آمد.
مطلبى كه شايسته است در اينجا مورد توجّه قرار گيرد، اين است كه در فلسفه
ايدهآليستى «هگل» نيز سخنى مشابه سخن اگوستن وجود دارد.
«در نظر هگل، عالم بى شباهت به موجودى جاندار نيست كه روح و اميال و آمال و مقاصد و
هدف هايى دارد... و توضيح رويدادهاى معمول و اعمال آدميان و تغييرات تاريخى و
نظامات، موقتى فورا قابل درك خواهد شد كه بفهميم چگونه در اين دستگاه كيهانى قرار
گرفتهاند و چگونه با احتيال يك «ذهن مطلق» رهبرى مىشوند و سهم خود را در تحقّق
مترقّيانه روح جهانى عالم ايفا مىكنند».(4)
جغرافيا گرايى
شكّ نيست كه محيط طبيعى و وضع آب و هوا تأثير فراوانى در زندگى انسان
داشته و دارد و اين مطلبى است كه همه آن را قبول دارند؛ ولى آيا مىتوان گفت كه
تنها عامل تغييرات جوامع بشرى كه همه تحوّلات تاريخى را توجيه مىكند، همين مسأله
است؟ بعضىها به اين سؤال پاسخ مثبت داده و گفتهاند كه عوامل جغرافيايى يعنى آب و
خاك و هوا اصيلترين عامل تشكيل جامعه تاريخ و علّت تامّه تشخيص جامعهها و
تمدّنها است.
غرض از عامل جغرافيايى كه مورد ادّعاى طرفداران اين نظريّه است، عبارت از همه آن
شرايط كيهانى است كه مستقلّ از فعّاليّتهاى انسانى وجود دارند و تغييرات موجود در
اين شرايط ناشى از روابط ذاتى خود اين عوامل است. آب و هواى طبيعى، حرارت، تغييرات
فصلى و جريانهاى زيرزمينى، پديده جاذبه، جريان رودها به آن حدّ كه مستقلّ از دخالت
انسانى، وجود دارند عبارتند از آن عواملى كه قاعدتا عوامل جغرافيايى ناميده مىشود.
اصحاب اين نظريّه با قبول اين عوامل به عنوان عناصر اصلى و سازنده محيط جغرافيايى
معتقدند كه اين عوامل تأثير قاطع و تعيين كنندهاى در سرنوشت تمدّنها، پيدايش
تاريخ و چگونگى رفتار و خوى آدمى و سازمانهاى اجتماعى و فعّاليّتهاى انسانى
دارند.(5)
يكى از طرفداران اين نظرّيه «مونتسكيو» است كه در كتاب معروف روح القوانين در موارد
متعدّدى به بيان آن مىپردازد و تأثير عوامل جغرافيايى را در تحوّلات جامعه مورد
توجّه قرار مىدهد.
البتّه تأثير نسبى اين عامل در زندگى انسانها قابل انكار نيست و بسيارى از
دانشمندان در اين زمينه بحث كردهاند. حتّى شخصى مثل ابن خلدون كه عامل عصبيّت را
براى توجيه تحوّلات تاريخ اختيار كرده در كتاب خود فصلى درباره تأثير آب و هوا در
رفتار انسانى گشوده است؛ امّا جغرافياگرايان پا را فراتر نهاده و عامل جغرافيايى را
مهمترين علّت تحوّلات جوامع بشرى دانستهاند.
عصر زور و عوامل سياسى
يكى ديگر از نظريّههاى موجود در تبيين تحوّلات تاريخى، نظريه «دورينگ» است. او
اعتقاد دارد كه همه دگرگونىها و تحوّلاتى كه در جامعه بشرى بهوجود آمده و يا
مىآيد، در اثر اِعمال زور و قدرت از طرف زورمندان است و عنصر تعيين كننده در
تاريخ، «زور»، «نيروى بىواسطه» و «عوامل سياسى» است و عنصر اساسى را بايد در زور
سياسى بىواسطه جستجو كرد.
دورينگ بر خلاف نظريه «ماركس» كه عامل اقتصادى را زير بنا و مناسبات
سياسى را رو بنا مىداند، معتقد است كه شكلبندى مناسبات سياسى در تاريخ تنها عامل
بنيادى است و وابستگىهاى اقتصادى نتيجه آن است و بس....
دورينگ استدلال خود را با داستان رابينسون كروزوئه آغاز مىكند. رابينسون با زور،
غلام خود «واندردى» را وادار مىكند كه براى او كار كند. اگر «واندردى» نيرومندتر
بود او ارباب مىشد و رابينسون بنده او... اين نظريّه همان نظريّهاى است كه
«انگلس» در ردّ آن كتابى تحت عنوان آنتى دورينگ (ضدّ دورينگ) نوشته است.(6)
طبق اين نظريّه در هر دوره، مبارزه بين احزاب يا گروههاى سياسى مختلف است كه موجد
اشكال مختلف زندگى اجتماعى وتمدّن مىگردد.
البتّه اين نظريّه در ميان فلاسفه يونان باستان نيز طرفدارانى داشته است. يكى از
آنها ارسطو است كه مىگويد: انسان يك حيوان سياسى است و تنها از طريق عامل سياست
مىتواند اراده خود را براى احراز قدرت اِعمال كند.
او به تفصيل در كتاب سياست خود آنجا كه درباره منشأ تحوّلات و انقلابات اجتماعى
سخن مىگويد، در اينباره بحث مىكند كه افراط در مساوات يا تفريط در نابرابرى
سياسى در هر دو حال موجب انقلاب و تحوّل از يك مرحله اجتماعى و سياسى به مرحله ديگر
است.
پس از ارسطو مىتوان گفت كه «ماكياول» از اين فلسفه دفاع كرد و به حمايت از آن
برخاست و معتقد گرديد كه از ميان عوامل ذاتى و اساسى تكامل تغيير در جامعه، تغيير
يا تكامل سازمان سياسى را مىتوانيم اصيلترين عامل به حساب بياوريم.(7)
البتّه «دورينگ» سياست مبتنى بر زور و قدرت را مورد توجّه قرار داده است.
تكامل ابزار توليد
يكى از نظريّات موجود در تفسير تحوّلات تاريخى، نظريّه معروف و بحثانگيز «ماركس» و
طرفداران او است.
طبق فلسفه ديالكتيكى ماركس كه آن را به همه چيز از جمله تاريخ تعميم داده است، همه
دگرگونىها و تغييرات و تحوّلات تاريخى در اثر دگرگونى شيوه توليد
است.
او معتقد است كه با تكامل ابزار توليد شيوه آن نيز تغيير پيدا مىكند و همين امر
باعث دگرگونى جامعه مىگردد و در واقع، همه تحوّلات تاريخى بازتابى از تغيير ابزار
توليد است. ماركس عامل توليدى و اقتصادى را زير بنا و مناسبات اجتماعى را روبنا
قلمداد مىكند. او مىگويد:
«مناسبات اجتماعى در رابطه نزديك با نيروهاى توليد مىباشد. انسانها با به دست
آوردن نيروهاى توليدى جديد، شيوه توليد خود را تغيير مىدهند و با تغيير شيوه
توليد، تمام مناسبات اجتماعى خود را تغيير مىدهند. آسياب دستى، جامعهاى با
اربابان فئودال و آسياب بخار آبى، جامعهاى با سرمايه داران صنعتى را به وجود
مىآورد».(8)
در توضيح اين مطلب گفته شده است كه حدود شرايط توليد، عوامل بنيادى تعيين ساختهاى
اجتماعىاند كه آنها به نوبه خود نضج ايستارها و عملها و تمدّنها را سبب
مىشوند.(9)
اين نظريّه كه يكى از اصول و مبانى ماركسيسم به شمار مىرود، با تعبيرهاى گوناگون
در آثار ونوشتههاى ماركس آمده است. ماركس در بيان اين نظريّه آنچنان زياده روى
مىكند كه اراده و اختيار را از انسان مىگيردو انسان را آلت بلااراده ابزار توليد
مىداند. او مىگويد:
«...لازم به تذكّر نيست كه انسانها اختياردار نيروهاى توليدى خود كه اساس تاريخ
آنها است نمىباشند؛ زيرا هر نيروى توليد، نيرويى است اكتسابى و حاصل فعّاليّتى در
گذشته... به جهت اين امر ساده كه هر نسل نيروى توليدى كسب شده توسّط نسل قبلى را به
دست مىآورد و اين نيروها را به منزله موادّ اوّليه براى توليد جديد به كار مىبرد،
نوعى پيوستگى درتاريخ انسانها ايجاد مىشود، يا به عبارت ديگر تاريخ بشريّت به
وجود مىآيد...».(10)
مبالغهگويىها و افراط گرىهاى ماركس در بيان اين نظر، به حدّى رسيد كه پس از وى
انگلس دوست و همكار نزديك ماركس از طرف او عذر خواهى كرد و گفت:
«ماركس و خود من بايد قسمتى از مسؤوليّت اين امر را كه گاهى جوانان بيش از آنكه
بايد، به عامل اقتصادى اهميّت مىدهند به عهده بگيريم. ما ناچار بوديم در مقابل
حريفان خود بر اين اصل اساسى مورد انكار آنان تأكيد ورزيم و لذا نه وقت، نه موقعيّت
و نه فرصت آن را داشتيم كه حقّ ساير عواملى را كه در عمل متقابلاً سهيم بودند به
جاى آوريم».(11)
اين بود نظريّات گوناگونى كه در تبيين و توجيه حركت تاريخ و بيان عامل حركت آن از
سوى صاحبنظران و انديشمندان ابراز شده است كه با رعايت اختصار و بدون اظهار نظر نقل
گرديد. البته نظريّههاى ديگرى نيز در اين زمينه وجود دارد، مانند قهرمان گرايى يا
نژادگرايى يا عامل احساس و ايمان از «ماكس و بر»، يا عامل جنسى از «فرويد»، يا عالم
عشق و گرسنگى از «شيللر» و نظريات ديگرى كه ما به خاطر كم اهميّت بودنشان از ذكر
آنها خوددارى كرديم و اينك به خواست خدا وارد بحث اساسى خود مىشويم و نظر قرآن را
درباره تاريخ مورد مطالعه قرار مىدهيم.
فصل چهارم : قرآن و تاريخ
1 . روش قرآن در بيان رويدادهاى تاريخى
انتظار اينكه همه رويدادها وحوادث تاريخى به طور مشروح در قرآن ذكر شده باشد،
توقّع بىجايى است؛ چرا كه قرآن يك كتاب تاريخ نيست، بلكه قرآن كتابى است كه از هر
چيزى در طريق وصول به هدفهاى تربيتى خود استفاده مىكند و طبيعى است كه «تاريخ»
نيز به عنوان يك وسيله خوب مورد توجّه قرآن قرار گرفته و از آن به صورت ابزارى در
جهت رسيدن به آن هدفها بهره مىگيرد.
در قرآن نمونههاى تاريخى فراوانى به چشم مىخورد، امّا در همه آنها هدف خاصّى
دنبال مىشود و در ضمن آنها مبادى حركت تاريخ ـ به عنوان سنن ـ مطرح مىگردد. بعضى
از وقايع تاريخى به صورت اجمال و با اشارهاى گذرا بيان شده است و بعضى ديگر به طور
مفصّل و مشروح مورد بحث قرار گرفته است و اين مىرساند كه منظور قرآن تاريخ نگارى
نيست، بلكه به آن قسمت از رويدادها توجّه دارد كه به هدفهاى تربيتى قرآن كمك كند.
تاريخ در قرآن جنبه سرگرمى و تفنّن ندارد، بلكه آن قسمت از وقايع تاريخى
انتخاب مىشود كه انسان را به تفكّر و تدبّر وادار و عطش او را در جستجوى حقّ بيشتر
مىكند.(12)
و خلاصهاى از تجربيّات ارزنده بشر را در اختيار او قرار دهد و او را در مبارزه با
ستمگران قوّت قلب و ثبات روح بخشد تا پردههاى غفلت و سستى را كنار بزند و همه
امكانات و نيروهاى خود را در راه مبارزه با باطل به كار گيرد:
وَ كُلاًّ نَقُصُّ عَلَيْكَ مِنْ أَنْبآءِ الرُّسُلِ ما نُثَبِّتُ بِه فُؤادَكَ وَ
جآءَكَ فى هذِهِ الْحَقُّ وَ مَوْعِظَةٌ وَ ذِكْرى لِلْمُؤْمِنينَ(13)
اين همه اخبار پيامبران را بر تو حكايت مىكنيم تا قلبت را با آن استوار سازيم و در
آن حقّ و موعظه و تذكّر براى مؤمنان به سوى تو آمده است.
فَاقْصُصِ الْقَصَصَ لَعَلَّهُمْ يَتَفَكَّرُونَ.(14)
داستانها را حكايت كن شايد آنان انديشه كنند.
به همين دليل است كه مىبينيم قرآن كريم در بيان قصّههاى تاريخى روش خاصّى دارد كه
با روش كتابهاى قصّه و تاريخ متفاوت است.
گاهى قصّهاى به طور مشرح و مفصّل ذكر مىشود، مانند داستان حضرت موسى عليهالسلام
كه از قبل از ولادت او شروع مىشود و به طور مشروح ادامه مىيابد و حتّى اين قصّه و
بعضى ديگر از قصّهها چندين بار در قرآن تكرار مىشود، مانند قصّه يوسف و ابراهيم و
سليمان و... گاهى هم قصّه به طور خلاصه و در جملات كوتاهى بيان مىشود، مانند قصّه
زكريّا و ايّوب و يونس و ادريس. بعضى از قصّهها هم از نظر تفصيل در حدّ متوسّطى
قرار گرفته است، مانند قصّه آدم و نوح و مريم.
شروع قصّهها نيز با يكديگر فرق دارد. گاهى قصّه از زمان ولادت قهرمان داستان و
حتّى از پيش از ولادت وى آغاز مىگردد، مانند قصّه موسى و عيسى و مريم. و گاهى از
دوران جوانى قهرمان داستان شروع مىشود، مانند قصّه ابراهيم كه از وقتى
آغاز مىگردد كه ابراهيم جوانى بود كه تازه به مسائل فكرى روى آورده بود. وقتى
ستاره را ديد گفت: اين خداى من است. و چون ستاره غروب كرد، گفت: من غروب كنندهها
را دوست ندارم... تا آخر قصّه... و نيز قصّه داود از زمانى شروع مىشود كه با جالوت
مبارزه كرد و بر او غلبه نمود. و گاهى قصّه را از درون ميانسالى و حتى پيرى قهرمان
داستان آغاز مىكند، مانند قصّه نوح و شعيب و صالح و لوط... كه قصّه اينها پس از
رسالت مطرح شده است.
و نيز مىبينيم كه بعضى از قصّهها در قرآن تكرار شده است، مانند قصّه حضرت موسى كه
در حدود سى مرتبه در قرآن آمده است. البتّه اين تكرارها شامل تمام قصّه نمىشود،
بلكه تكّه هايى از قصّه كه با مطالب مورد بحث متناسب است تكرار مىشود. ضمنا هر
قسمتى كه تكرار مىشود همراه با مطلب تازهاى است كه قسمت تكرار شده، مقدّمهاى
براى بيان آن مطلب است. بنابراين، تكرار به آن صورتِ ملال آور ابدا در قرآن نيست.
مطالبى كه گفته شد، گواه بر اين است كه قرآن از تاريخ به عنوان ابزارى براى رسيدن
به هدفهاى تربيتى خود استفاده مىكند و مىخواهد سنّتهاى الهى را كه حاكم بر
تاريخ است در قالب اين نمونههاى تاريخى ارائه دهد؛ سنّتهايى كه محرّك سير تاريخ
بشرى است و چنانكه خواهيم ديد حركت تاريخ را تبيين مىكند.
در اينجا اين مطلب را هم اضافه كنيم كه درست است قرآن به محتواى قصّه آن هم به
خاطر هدفهاى معنوى توجّه دارد امّا در عين حال قصّه را در قالب زيباترين شكل ممكن
و با تكنيك خاصّ داستاننويسى بيان مىكند و به سبب همين ارتباط ارگانيك عميق ميان
شكل و محتوا است كه مىتوانيم بگوييم: داستانهاى قرآن يك معجزه مزدوج است.(15)
اين از خصوصيّات بارز قرآن است كه دنيايى از مطلب را در قالب جملات كوتاه و مختصرى
بيان مىكند. در قصّههاى قرآن نيز همين ويژگى را مىبينيم. به عنوان نمونه توجّه
خوانندگان محترم را به داستان قوم عاد جلب مىكنيم:
داستان قوم عاد داستان نسبتا مفصّلى است، امّا در آياتى كه مىخوانيد اين داستان در
ضمن 21 كلمه بيان شده است. جالب اينكه از اين 21 كلمه چهار كلمه مربوط است به
تشويق خواننده و يا شنونده به پيگيرى داستان و چهار كلمه ديگر مربوط است به تشبيهى
كه براى حال آنها آورده شده است و بنابراين، متن داستان فقط در 13 كلمه آمده است
كه بيان كننده انگيزه هلاك قوم عاد و كيفيّت وقوع حادثه است. جالبتر و مهمتر
اينكه اين قضيّه به صورت يك داستان صرف و به طور وقايع نگارى نيامده، بلكه به گونه
تحليلى و علمى مطرح شده و انگيزه وقوع حادثه و همچنين قانونى از قوانين عمومى حاكم
بر تاريخ نيز تذكّر داده شده است.
اين آيات را با هم مىخوانيم:
كَذَّبَتْ عادٌ فَكَيْفَ كانَ عَذابى وَ نُذُرِ اِنّآ أَرْسَلْنا عَلَيْهِمْ ريحًا
صَرْصَرًا فى يَوْمِ نَحْسٍ مُسْتَمِرٍّ تَنْزِعُ النّاسَ كَأَنَّهُمْ أَعْجازُ
نَخْلٍ مُنْقَعِرٍ.(16)
قوم عاد تكذيب كردند. پس عذاب كردن و بيم داد من چگونه بود؟ ما به آنها توفانى سخت
فرستاديم در يك روز شوم مداوم. مردم را از جا مىكند همانند تنههاى نخلِ از ريشه
برآمده.
قسمت هايى از مطالبى كه از اين آيات به دست مىآيد از اين قرار است:
1. علّت نابودى قوم عاد اين بود كه آنان پيامبران و مصلحان جامعه را تكذيب كردند و
با آنها به مبارزه برخاستند.
2. اين يك قانون عمومى است: در هر جامعهاى كه ارزشهاى معنوى كه پيامبران نماينده
آن هستند تكذيب و تعاليم انبيا زير پا گذاشته شود، عذاب الهى به سراغ آن جامعه
خواهد رفت.
3. در هر جامعهاى نذيرانى بودهاند كه مردم را ارشاد مىكردهاند و هيچ جامعهاى
بدون آمدن نذير و اتمام حجّت هلاك نشده است.
4. عذاب قوم عاد به واسطه توفان سختى بوده است كه آنها را از زمين مىكَنْد،
همچنانكه گاهى توفانهاى تند و سخت درختان تناور خرما را از بيخ مىكَنْد.
5. اين واقعه در يك روز نحس وشومى اتّفاق افتاد كه نحوست آن به حدّ استمرار و تداوم
رسيده بود. شايد منظور اين باشد كه كار قوم عاد در تكذيب انبيا و دورى از خدا به
حدّى رسيده بود كه ديگر اميد نجاتى براى آنها نبود و حتّى با عذاب موقّت و گوشمالى
مختصر هم كار آنان اصلاح نمىشد و طبق سنن جاريّه الهى نتيجه كار آنان جز هلاك حتمى
و ابدى چيز ديگرى نبود. و به راستى كه آن روز براى قوم عاد روز نحس و شومى بود.
البتّه روزها به خودى خود نه شوم هستند و نه متبرّك، بلكه اين حادثهها است كه يك
روز را نحس و شوم و يك روز را متبرّك و خوب مىسازد؛ همچنانكه تمام روزها روز خدا
است، امّا روزهاى بهخصوصى به خاطر وقوع حوادث مهمّى كه نشانگر قدرت و عظمت خدا است
«ايام اللّه» ناميده مىشد؛ به گونهاى كه يادآورى آن روزهاى بخصوص، سازنده و اميد
آفرين و گاهى بيم دهنده است.
فَذَكِّرْهُمْ بِاَيّامِ اللّه.
روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن.
قرآن و پيشگويىهاى تاريخى
يكى از موضوعات بسيار مهمّ قرآنى كه متأسفانه تا كنون به طور كامل مورد بررسى قرار
نگرفته و روى آن كار زيادى نشده، پيشگويىها و خبرهاى غيبى قرآن است.
در قرآن كريم علاوه بر وقايع و حوادث گذشته از وقايع ديگرى هم صحبت شده است كه قرآن
از وقوع آنها در آينده خبر مىدهد.
به طورى كه مىدانيم غيبگويى و پيشبينى حوادث آينده از مسائلى است كه همواره مورد
توجّه انسان بوده و از ديرباز بشر به دانستن آينده مجهول علاقه داشته و مىخواسته
است كه به هر طريق ممكن دريچهاى به عالم غيب باز كند و از حوادثى كه بعدا اتّفاق
خواهد افتاد، آگاهى يابد و همين عشق و علاقه سبب شده است كه در طول تاريخ كسانى تحت
عناوين كاهن و منجّم و فالگير و رمّال و غيره از
آينده مجهول سخن گفتهاند و خرافات بسيارى از اين طريق بهوجود آمده است.(17)
البتّه در ميان فلاسفه و سياستمداران نيز كسانى بودهاند كه از آينده خبر داده و
پيشگويىهايى كردهاند، امّا غيبگويى آنها مانند غيبگويى انورى شاعر، غلط از آب
درآمده و جريان تاريخ به نظرات آنان خطّ بطلان كشيده است.
در اينجا به عنوان نمونه از ميان سياستمداران «آدولف هيتلر» و از ميان فلاسفه
«كارل ماركس» را نام مىبريم:
الف. هيتلر در يكى از سخنرانىهاى مهمّ خود كه در مونيخ ايراد كرد، گفت: «من راهى
را كه در پيش گرفتهام خواهم رفت و كاملاً اطمينان دارم كه غلبه و پيروزى براى من
از پيش نوشته شده است».(18)
هيتلر آينده خود را اينطور پيشبينى كرده بود، امّا اكنون تمام دنيا مىدانند كه
آنچه براى وى نوشته شده بود، جز شكست نهايى و خودكشى چيز ديگرى نبود.
ب. ماركس و ماركسيستها مدّعى هستند كه كليد فهم تاريخ بشرى را (چه در گذشته و چه
حال و چه آينده) در اختيار دارند. آنها مىگويند كه ما به يك سلسله اصول مسلّم
علمى دست يافتهايم كه به هيچ وجه خدشهپذير نيست. ماركس و انگلس بر اساس همين اصول
باصطلاح مسلّم، پيش بينىهايى كردهاند كه مىبايست صد در صد تحقّق پذيرد، امّا
ديديم كه بسيارى از اين پيشبينىها آنچنان غلط از آب در آمد كه باعث شرمندگى
ماركسيستها گرديد.
به عنوان نمونه، مطابق پيشبينى بهاصطلاح علمى ماركس و انگلس، مىبايد انگلستان
خيلى جلوتر از چين وارد مرحله كمونيستى مىشد؛ در حالىكه همه مىدانيم چين دهها
سال است كه داراى رژيم كمونيستى است، ولى انگلستان هنوز هم يكى از عمدهترين
كشورهاى سرمايه دارى به شمار مىرود.(19)
طبيعى است كه پيشگويى حوادث آينده وقتى مىتواند مطابق واقع باشد كه از
روى اطّلاع و آگاهى از غيب باشد و اين به عقيده ما در انحصار خدا است. بنابران تنها
پيشگويىهاى قرآن و پيشگويىهاى پيامبر و ائمه كه با خدا ارتباط دارند، مىتواند
قابل اعتماد باشد.(20)
در متون اسلامى يك سلسله پيشگويىهاى غيبى وجود دارد كه در ابواب مختلف كتب حديث
پراكنده است و از آنها به عنوان «ملاحم» نام برده مىشود. حتّى بعضى از علماء
آنها را جمع آورى كرده و مورد بررسى قرار دادهاند، مانند كتاب الملاحم والفتن(21)
سيّد بن طاوس الملاحم قاسم بن طوسى و الملاحم فضل بن شاذان و الملاحم اسماعيل بن
مهران و غيره. مرحوم شيخ آقا بزرگ تهرانى در كتاب خود از بيست و چهار نوع الملاحم
نام مىبرد.(22)
همچنين كتابهايى تحت عنوان الفتن كه توسّط بعضى از علماى سلف نوشته شده است و در
جلد سيزدهم بحارالأنوار تأليف علاّمه مجلسى كه مخصوص ذكر حالات حضرت مهدى
عليهالسلام است، بسيارى از اخبار ملاحم جمع آورى شده است.
به عقيده ما اينگونه احاديث كه شامل پيشگويىهاى غيبى است اگر از نظر سند معتبر
باشد، بايد به عنوان يك سلسله حقايق، مورد قبول واقع شود؛ ولى متأسفانه بعضى از
نويسندگان مصرى طبق معمول با اينگونه اخبار به مقابله برخاسته و آنها را به طور
كلّى رد كردهاند. يكى از آنها «رشيد رضا» نويسنده تفسير المنار است كه اينگونه
احاديث را به كنارى مىگذارد و آنها را غير قابل اعتماد مىپندارد.(23)
البتّه از نويسندگانى امثال رشيد رضا، فريد وجدى و مانند آنها، طرح اينگونه مطالب
بعيد نيست. آنها حتّى معجزاتى را كه صراحتا در قرآن آمده است، تفسير مادّى
كردهاند. ما تصوّر مىكنيم كه اين نويسندگان با اتّخاذ چنين روشى خواستهاند
روشنفكرانى را كه پذيرش امور خارقالعاده برايشان دشوار است به سوى اسلام جلب كنند؛
درحالىكه انحراف از حقّ و مسخ حقايق دينى به هر بهانه و انگيزهاى كه
باشد، قابل قبول نيست و بايد از آن پرهيز كرد.
به هر حال، بيش از اين در اينباره بحث نمىكنيم و بحث اصلى خود را كه پيشگويىهاى
قرآن است پى مىگيريم.
در قرآن كريم آيات متعدّدى را مىيابيم كه از وقوع حوادثى در آينده خبر داده كه
بعضى از آنها فعليّت يافته و محقّق شده و بعضى ديگر هنوز محقّق نشده و چون زمانى
براى تحقّق آنها تعيين نگرديده است ما يقين داريم كه در آينده دور و نزديك بالاخره
اين حوادث اتّفاق خواهد افتاد.
اكنون ما جهت بصيرت بيشتر خوانندگان محترم دو نمونه از پيشگويىهاى قرآن را در
اينجا مىآوريم و در پيرامون هر يك توضيحات لازم را مىدهيم (در پايان، آيات ديگرى
از پيشگويىهاى قرآن را بدون حاشيه و توضيح خواهيم آورد).
جنگ ايران و روم
در قرن هفتم ميلادى جهان شاهد دو امپراتورى بزرگ و مقتدر در كنارههاى جزيرة العرب
اطراف بين النّهرين بود: امپراتورى ايران و امپراتورى روم يا بيزانس.
ميان اين دو ابر قدرت هر چند يك بار جنگهاى خونينى بر سر تصرّف بعضى از مستعمرات
در مىگرفت و مردم هر دو دولت متحمّل بدبختىها و خسارات سنگينى مىشدند تا اينكه
سلطنت در ايران به خسرو پرويز (خسرو دوّم) از سلسله ساسانيان و در روم به «فوكا» از
سلسله ژوستينيان رسيد.
در آن زمان اختلافات شديد داخلى و مذهبى در روم پديد آمده و در نتيجه امپراتورى روم
به نهايت ضعف خود رسيده بود. خسرو پرويز كه مردى جاهطلب و خود خواه بود و همواره
خزانه را پر و مملكت را فقير مىساخت.(24) از فرصتى كه پيش آمده بود استفاده كرد و
در سال 604 ميلادى با لشگرى عظيم به متصرّفات روم حمله كرد و شهرهايى را كه در
بينالنّهرين (بين دجله و فرات) قرار داشت، تصرّف
نمود.
طبق نوشته مورّخان، ايرانيان پس از تصرّف نواحى اين سوى فرات از شطّ گذشتند و به
جانب سوريّه روى آوردند و انطاكيّه را در سال 611 ميلادى تسخير كردند... لشگريان
خسرو پس از آنكه در سواحل سوريّه و فنيقيّه مستقرّ گشتند، نقشه تصرّف ايالت پر
ثروت و انبار غلّه روم يعنى مصر را كشيدند. اين عمليّات جنگى نيز با موفقيّت قرين
گشت.... مصر ده سال در تصرّف ايرانيان بود. آنان همچنين آنقره (آنكارا) را در آسياى
صغير مسخّر كرده و جزيره رودس را نيز متصرّف شدند.(25)
سرانجام سپاهيان خسرو به خالسدون(26) رسيدند و انطاكيّه و دمشق و اورشليم (بيت
المقدّس) را گرفتند و از اين شهر، صليبى را كه گفتهاند صليب راستين مسيح است و او
را بر آن به چهار ميخ كشيدند، به تختگاهش تيسفون آوردند.(27)
بر حسب روايات مسيحى لشگريان ايران پس از نوزده روز محاصره به اورشليم دست يافتند و
شمشير به دست، سكنه آنجا را هلاك كردند و شهر را آتش زدند و اماكن مقدّسه و از آن
جمله مزار «آناستازياس» را سوزاندند.(28)
در كشاكش اين جنگها بود كه فوكا امپراتور روم به وسيله «هرقل» از كار بركنار شد و
امپراتورى روم به دست او افتاد. هرقل كوشيد تا با خسروپرويز پيمان صلح بندد، ولى
شاه ايران حاضر به صلح نشد و حتى ايالات ديگرى را هم تصرّف
كرد.(29) گفتنى است كه بعضى از فرقههاى مسيحى كه در ايران بودند، مانند نسطورى و
يعقوبى به خاطر خصومتى كه با دربار روم داشتند با لشگريان ايران همكارى كردند.(30)
و اين چنين بود كه پيروزى عظيمى نصيب خسرو پرويز شد و به گفته گيرشمن: «هرگز چنين
پيشرفت هايى نصيب شاهنشاهى نشده بود. هرگز كشور مانند دوره خسرو دوّم قوى نگرديده
بود و هرگز امپراتورى روم بدانسان در كنار پرتگاه سقوط قرار نگرفته بود».(31)
حال در چنين شرايطى كه ايران در اوج پيروزى و روم در نهايت بيچارگى و ضعف است و طبق
معادلات سياسى امكان ندارد به اين زودى روم به ايران غلبه كند، آرى چنين شرايطى،
قرآن كريم با قاطعيّت تمام مىگويد:
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ، الآمآ غُلِبَتِ الرُّومُ فىآ أَدْنَى
الْأَرْضِ وَ هُمْ مِنْ بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَيَغْلِبُونَ فى بِضْعِ سِنينَ لِلّهِ
الْأَمْرُ مِنْ قَبْلُ وَ مِنْ بَعْدُ وَ يَوْمَئِذٍ يَفْرَحُ الْمُؤْمِنُونَ
بِنَصْرِ اللّهِ يَنْصُرُ مَنْ يَشآءُ وَ هُوَ الْعَزيزُ الرَّحيمُ.(32)
به نام خداوند بخشاينده مهربان. الف لا ميم. روميان در نزديكى همين سرزمين مغلوب
شدند و آنان پس از مغلوب شدن به زودى طىّ چند سال پيروز خواهند شد. جلوتر و بعدترِ
همه كارها به اراده خدا است و آن روز مؤمنان به وسيله يارى خدا خوشحال مىشوند. او
هر كسى را كه بخواهد، كمك مىكند و او نيرومند و رحيم است.
مفسّران در شأن نزول اين آيات گفتهاند كه وقتى خبر پيروزى بزرگ ايران به مكّه رسيد،
مشركان مكّه شادمان شدند و آن را به فال نيك گرفتند و در مقابل، مسلمانان كه
اقليّتى بيش نبودند افسرده و غمگين شدند؛ به خاطر اينكه ايرانيان در آن زمان
مجوسى و آتشپرست بودند و از نظر عقيدتى با مشركان مكّه مشابهتهايى داشتند، ولى
روميان، مسيحى و به خدا و نبوّت مسيح و معاد معتقد بودند و از نظر ايدهئولوژى
پيوندها و مشتركاتى با مسلمانان داشتند. اين بود كه مشركان از فرصت استفاده كرده و
عليه مسلمانان جنگ تبليغاتى و روانى به راه انداختند و گفتند همانطور كه ايران بر
روم پيروز شد مانيز به شما غلبه خواهيم كرد.
اينجا بود كه قرآن كريم براى تقويت روحى مسلمانان اين پيشگويى را كرد و خبر داد
كه بهزودى روم شكست خورده بر ايران غلبه خواهد و ايران على رغم قدرت عظيمى كه
اكنون دارد شكست خواهد خورد. جالب است كه مدّت وقوع خبر را نيز تعيين كرد و خاطر
نشان ساخت كه پيروزى روم بر ايران حدّاكثر تا نُه سال محقّق خواهد شد (كلمه «بضع»
از سه تا نُه سال را شامل مىشود).
اين پيشگويى عجيب با توجه به شرايط ملموس بسيار بعيد به نظر مىرسيد؛ امّا از آنجا
كه مسلمانان مىدانستند اين خبر از ناحيه خدايى است كه پيدا و نهان را مىداند،
بسيار دلگرم و اميدوار شدند و حتّى بر سر آن با مشركان شرط بندى كردند.(33)
همانگونه كه قرآن پيش بينى كرده بود، درخشش و پيروزى ايرانيان و فتوحات پى در پى
آنان سرانجام متوقّف شد و روميان كه احساسات و غرورشان به شدّت جريحه دار شد بود،
خود را به سرعت آماده حمله به ايرانيان كردند.
روميان از توهينى كه به مقدّسات مسيحى شده بود، به شدّت تحريك شدند و تمام نيروهاى
خود را بسيج كردند و هرچه در توانايى داشتند در اختيار هرقل امپراتور روم قرار
دادند. حتّى «سرجيوس» مقام برجسته كليساى قسطنطنيه به سائقه غيرت دينى خزائن كليسا
را در اختيار هرقل قرار داد و مخارج لشگركشى فراهم شد.(34)
هرقل حمله بزرگ خود را شروع كرد و در عرض چند سال آسياى صغير را از
ايرانيان پس گرفت، قشون شاهنشاهى را عقب راند، به ارمنستان و آذربايجان حمله كرد و
سپس وارد درّه دجله شد و تيسفون را به محاصره در آورد.(35) هرقل در اين حملات از
نيروى دريايى قدرتمندى برخوردار بود و به كمك آن توانست نيروهاى ايران را تارومار
سازد.(36)
شكست نهايى ايرانيان در نبرد نينوا اتّفاق افتاد.(37) روميان تا دستگرد كه مقرّ
خسروپرويز بود پيش رفتند و خسرو از آنجا فرار كرد و سرانجام به دست شيرويه پسر خود
كشته شد و شيرويه به سلطنت جلوس كرد و به هرقل پيشنهاد صلح داد. هرقل اين پيشنهاد
را پذيرفت و برادرش «تئودور» را در ايران گذاشت تا كار عهدنامه صلح با ايرانيان را
به پايان رساند و خود به قسطنطنيه رفت، ولى وارد قسطنطنيه نشد و در كنار آن اقامت
كرد تا اينكه برادرش صليب مقدّس و اسيران رومى را با خود آورد؛ آنگاه در ميان
استقبال پرشور مردم وارد قسطنطنيه شد.(38)
و اين چنين بود كه پيش بينى قرآن در مدت كمتر از نه سال محقّق شد و روم بر پارس
غلبه كرد. بهراستى كه اين يكى از معجزات بزرگ قرآن است.
پىنوشتها:
1. تاريخ در ترازو، ص200.
2. در آستانه رستاخيز، ص157.
3. تاريخ در ترازو، ص200.
4. مورتون وايت: عصر تجزيه وتحليل، ترجمه پرويز داريوش، ص2.
5. علم تحوّلات جامعه، ص33.
6. براى توضيح بيشتر ر ك. به دكتر انور خامهاى: تجديد نظرطلبى از ماركس تامائو،
ص241 به بعد.
7. علم تحوّلات جامعه، ص36.
8. كارل ماركس: فقر فلسفه، ترجمه فارسى، ص116.
9. كاپيتاليسم، سوسياليسم و دموكراسى، ترجمه حسن منصور، ص9.
10. آندره پىتر: ماركس و ماركسيسم، ترجمه شجاعالدّين ضيائيان، ص244 به نقل از نامه
ماركس به پل آننكوف.
11. ماركس و ماركسيسم، ص245 به نقل از نامه انگلس به ژوزف بلوك.
12. آب كم جو تشنگى آور به دست * * *
تا بجوشد آبت از بالا و پست
(مولوى)
13. سوره هود، آيه 120.
14. سوره اعراف، آيه 176.
15. براى آشنايى با زيباييهاى قصّههاى قرآن و تكنيك خاصّى كه قرآن در آنها به كار
برده است، رك. به سيّد قطب: التصوير الفنّى فى القرآن.
16. سوره قمر، آيه 18 ـ 20.
17. در اينباره رك. به مقاله تحقيقى «فال و استخاره» در كتاب يادداشتها و
انديشهها نوشته دكتر عبدالحسين زرّين كوب، ص251 به بعد.
18. الاسلام يتحدى، ص128.
19. ر ك. به: درسهايى از ماركسيسم، ج1، ص181.
20. توجّه داشته باشيم كه پيشبينى هايى كه بر اساس اصول رياضى انجام مىگيرد مانند
كسوف و خسوف و يا پيش بينى معلولها به خاطر وجود علّتها خارج از حوزه بحث ما است.
21. اين كتاب اخيرا توسّط محمّد جواد نجفى به فارسى ترجمه و منتشر شده است.
22. الذّريعه الى تصانيف الشّيعه، ج22، ص187 ـ 190.
23. تفسير المنار، ج97 ص504 به بعد.
24. سيّد حسن تقىزاده: از پرويز تا چنگيز، ص6.
25. نقل به اختصار از تاريخ ايران پنج تن از ايرانشناسان شوروى، ترجمه كريم كشاورز،
ص118.
26. اسم اين شهر در بعضى از منابع «خالقدون» و در بعضى «كالمدون» و در منابع عربى
«خلقدونيه» ضبط شده است. به گفته تقى زاده اين شهر اكنون به نام «قاضى كوى» معروف
است.
27. ه . ج. ولز: كليّات تاريخ، ج1، ص710. جريان بردن صليب مقدّس بيت المقدّس را
بيشتر منابع نوشتهاند و آقاى تقى زاده نيز اين جريان را در كتاب از پرويز تا چنگز
صفحه 24 آورده است. امّا ادوارد گيبون در انحطاط و سقوط امپراتورى روم در صحّت اين
داستان ترديد كرده است.
جالب است بگوييم كه اين صليب مقدّس كه بعدا به وسيله هرقل از ايرانيان پس گرفته شد،
بعد از فتح بيت المقدّس به وسيله مسلمانان در اختيار آنان قرار گرفت و در جريان
جنگهاى صليبى پس از شكست فاحش مسيحيان به وسيله صلاح الدّين ايّوبى، مسيحيان
تقاضاى صلح كردند و حاضر شدند شهرهاى اشغال شده را باز پس بدهند به شرط اينكه
مسلمانان صليب مقدّس را به مسيحيان برگردانند. ر ك. به امير على: مختصر تاريخ
الغرب، ص321.
28. از پرويز تا چنگيز، ص24.
29. تاريخ ايرانيان، ص118.
30. وحيد الدّين خان: الاسلام يتحدى، ص132 به نقل از ادوارد گيبون.
31. گيرشمن: ايران از آغاز تا اسلام، ترجمه محمّد معين، ص368.
32. سوره روم، آيه 1 ـ 5.
33. جريان اين شرط بندى را علامه طباطبائى در تفسير الميزان از الدر المنثور سيوطى
نقل كرده و درباره آن بحثهايى دارد كه خواندنى است.
34. از پرويز تا چنگيز، ص25.
35. ايران از آغاز تا اسلام، ص368.
36. گيبون و مورّخان ديگر، عظمت نيروى دريايى روم و نقش عمده آن را در اين پيروزى
متذكّر شدهاند. بد نيست بدانيد كه در سال 28 ق. كه مسلمانان به مصر و اسكندريّه و
ساير متصرّفات روم حمله كردند، نيروى دريايى روم در برابر نيروى دريايى مسلمانان در
نبردى كه به نام «ذات الصوارى» معروف است، شكست خورد. مورّخان از قدرت نيروى دريايى
مسلمانان كه در عرض مدّت بسيارى كوتاهى فراهم كرده بودند، دچار شگفتى شدهاند. ر ك.
به اسماعيل رائين: دريانوردى ايرانيان، ج1، ص314.
37. كليّات تاريخ، ج1، ص710.
38. از پرويز تا چنگيز، ص10.