حتميّت سقوط و امكان تجربه جديد
با توجه به آياتى كه خوانديم، نقطه نظر قرآن را در مورد سقوط حتمى هر جامعهاى به
روشنى درك كرديم؛ ولى در اينجا نكته بسيار مهمّ و حسّاسى وجود دارد كه نظر قرآن را
در اين مسأله از نظريّههاى ديگرى كه آنها نيز معتقد به سقوط حتمى هر جامعهاى
هستند، متمايز مىسازد و آن اينكه جامعهاى كه وقت سقوط آن فرا رسيده و به مرحله
سقوط حتمى نزديك شده است، مىتواند با يك تغيير بنيادى در درون خود و با يك جهش
انقلابى مجدّدا احيا شود و در خود قابليّت ثبات و پايدارى ايجاد كند و با يك تجربه
جديد، زندگى دوبارهاى را به دست آورد. البتّه اين جامعه همان جامعه است، امّا با
تحوّلات و دگرگونىهاى زير بنايى و اساسى. جامعهاى كه عوامل سقوط را از بين برده و
با سپرى كردن دوران فتور و فترت و ايستايى و ميرايى، فصل جديدى را آغاز كرده و
نيروهاى خود را تجديد سازمان داده و آنها را مجدّدا به كار گرفته است.
اين مسأله كه امكان بازگشت همواره وجود دارد ـ چنانكه خواهيم ديد ـ در آيات
متعدّدى از قرآن مجيد مورد توجّه قرار گرفته است و قرآن كريم با تذكّر دادن اين
معنى نور اميد را در دلها روشن مىسازد و نوميدى و يأسى را كه ممكن است بالاى سر
بعضى از جوامع خيمه بزند، از بين مىبرد و افراد چنين جامعهاى را به حركتى جديد و
تجربهاى تازه در بازسازى جامعه خود و تجديد بناى اين كاخى كه در حال فرو ريختن است
فرا مىخواند و خاطرنشان مىسازد كه اگر چنين مردمى خود را اصلاح كنند و به سوى خدا
بازگردند، امكان اينكه خداوند آنها را بپذيرد و از هلاك آنها صرف نظر كند بسيار
است؛ امّا استفاده از چنين امكانى مجاهدت و
مقاومت مىخواهد:
ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ هاجَرُوا مِنْ بَعْدِ ما فُتِنُوا ثُمَّ جاهَدُوا وَ
صَبَرُوآا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ.(1)
آنگاه پروردگارت براى كسانى كه هجرت كردند، پس از آنكه مورد آزمايش قرار گرفتند و
سپس جهاد كردند و مقاومت ورزيدند، آرى پروردگارت پس از آن آمرزنده و مهربان است.
در آيات مربوط به توبه نيز به اين مطلب اشاره شده است. واضح است كه توبه مخصوص فرد
نيست و به طورى كه قبلاً به تفصيل بيان كرديم، از ديدگاه قرآن جامعه نيز يك شخصيّت
مستقلّ دارد و بنابراين، مىتواند توبه كند و خود را از سقوط و هلاك و از غضب الهى
نجات دهد و در مسير غفران و رحمت خداوند قرار بگيرد.
ثُمَّ اِنَّ رَبَّكَ لِلَّذينَ عَمِلُوا السُّوآءَ بِجَهالَةٍ ثُمَّ تابُوا مِنْ
بَعْدِ ذلِكَ وَ أَصْلَحُوآا اِنَّ رَبَّكَ مِنْ بَعْدِها لَغَفُورٌ رَحيمٌ.(2)
آنگاه پروردگارت براى كسانى كه از روى نادانى كار زشت كرده و سپس توبه نموده و به
اصلاح خود پرداختهاند، همانا پروردگارت پس از آن آمرزنده و مهربان است.
خداوند راه بازگشت را مسدود نمىكند و همواره مىخواهد كه جامعهها در آزمايشهايى
كه از آنها به عمل مىآيد موفّق شوند و به سوى ارزشهاى واقعى بازگردند.
وَ قَطَّعْناهُمْ فِى الْأَرْضِ أُمَمًا مِنْهُمُ الصّالِحُونَ وَ مِنْهُمْ دُونَ
ذلِكَ وَ بَلَوْناهُمْ بِالْحَسَناتِ وَ السَّيِّئاتِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ.(3)
آنان را در زمين به صورت امتهاى پراكنده ساختيم و بعضى از آنها صالح و
بعضى در مقامى پايينتر از آن هستند و آنان را با خوبىها و بدىها امتحان كرديم،
شايد كه برگردند.
در همين جا اين مطلب را بگوييم كه اين سخن بدان معنى نيست كه وقتى عوامل شكست يك
جامعه فراهم شد، مىتوان جلوى آن را گرفت، بلكه منظور اين است كه همان جامعه،
مىتواند از اين شكست پلى براى پيروزى بسازد و حتى آن را سكّوى پرشى براى ايجاد
جامعهاى برتر قرار دهد و يا لااقل به جامعهاى همانند گذشته باز گردد. البتّه اين
امر در صورتى ميسّر است كه جامعه در خود تغييرات اساسى و بنيادى به وجود آورد:
«اِنَّ اللّهَ لا يُغَيِّرُ ما بِقُومٍ حتّى يُغيَرُوا ما بِاَنْفُسِهِمْ».
و در جاى ديگر از قرآن كه پيروزى و شكست را به خدا نسبت مىدهد، به اين مطلب اشاره
مىكند كه خداوند ـ و نه هيچكس ديگر ـ مىتواند اين شكست و خذلان را تبديل به
پيروزى كند و رمز آن را هم به دست مىدهد: توكّل.
اِنْ يَنْصُرْكُمُ اللّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ اِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا
الَّذى يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِه وَ عَلَى اللّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ
الْمُؤْمِنُونَ.(4)
اگر خداوند شما را پيروز كند، هيچكس نمىتواند بر شما چيره شود و اگر خوارتان
سازد، چه كسى جز خود او مىتواند شما را يارى دهد؟ پس مؤمنان به خدا توكّل كنند.
بنابراين، توكّل به مفهوم عميق وتحرّكآفرين آن، توان آن را دارد كه يك جامعه شكست
خورده خوار و ذليل را مجدّدا پيروز گرداند.
و بدين سان قدرت و اختيار انسان حتّى در مقابل قضاياى حتمى و جبر تاريخ شكسته
نمىشود و او مىتواند با نيروى اراده خود و با ايجاد تغييرات اساسى، جامعه محكوم
به فناى خود را بازسازى كند و اين نظر قرآن درست برخلاف نظر مكتبهاى معروف در
تفسير تاريخ است كه مىگويند: وقتى جامعه به مرحله سقوط و زوال رسيد، ديگر هيچ چيزى
كارساز نيست و هر گونه فعّاليّت و كوشش امرى بيهوده و تلاشى مذبوحانه است. مثلاً به
عقيده ماركس وقتى يك جامعه
سرمايه دارى به مرحله تحوّل رسيد، ورود به مرحله بعدى (كمونيستى) امرى غيرقابل
اجتناب و حتمى و جزمى است و بر اين اساس درباره بعضى از جوامع عصر خود پيش بينىهاى
به اصطلاح علمى كرد كه البته بسيارى از آنها غلط از آب درآمد، مانند پيش بينى او
درباره انقلاب كمونيستى قريبالوقوع در جامعه صنعتى و سرمايهدارى انگلستان و آلمان
كه محقّق نشد.
ماركس حساب اين را نكرده بود كه ممكن است همان نظام محكوم به فناى سرمايه دارى در
درون خود تغييرات اساسى به وجود آورد و به قول آن نويسنده به سر عقل بيايد و خود را
بازسازى كند...
عوامل سقوط
اكنون وقت آن رسيده است كه انگيزهها و عوامل سقوط و نابودى جوامع را از ديدگاه
قرآن مورد مطالعه قرار بدهيم. طبيعى است كه شناخت اين عوامل مىتواند براى جامعهها
راهگشا و كارساز باشد تا با مبارزه پيگير با اين عوامل و از بين بردن زمينههاى
سقوط، جلوى نابودى خود را بگيرند و علاج واقعه را قبل از وقوع بكنند. اين مطالب
براى پيشروان جامعه وآنها كه خود را در مقابل مردمشان متعهّد و مسؤول مىدانند و
نمىتوانند در مقابل سرنوشت جامعه بىتفاوت باشند، تجربهاى ارزشمند و درسى مفيد
خواهد بود.
شناخت اين عوامل، ما را در انجام مسؤوليّتهاى اجتماعى خود كمك خواهد كرد و بينش
اجتماعى ما را بالا خواهد برد و سبب خواهد شد كه از حوادث زمان عبرت آموزى كنيم پيش
از آنكه خود مايه عبرت ديگران باشيم.
پيامبر خدا فرمود:
وَاَغْفَلُ النّاسِ مَنْ لَمْ يَتَّعِظْ بتَغَيُّرِ الدُّنيا مِنْ حالٍ اِلى حالٍ
وَ اَعلَمُ النّاسِ مَن جَمَعَ عِلْمَ النّاسِ اِلى عِلْمِهِ.(5)
غافلترين مردم كسى است كه از دگرگونى دنيا از حالى به حالى پندآموزى نكند و
داناترين مردم كسى است كه دانش مردم را به دانش خود بيفزايد.
به هرحال، قرآن كريم موضوعات گوناگونى را به عنوان عوامل سقوط و هلاك جوامع بشرى
مطرح مىكند و كليّاتى را در اين زمينه ارائه مىدهد و روى اين مسأله تأكيد مىكند
كه هلاك و سقوط و بدبختى براى يك جامعه امرى تصادفى نيست، بلكه معلول علّتها و
عواملى است كه مىبايد آنها را در بطن جامعه جستجو كرد.
با توجّه به آيات مربوط به اين مطلب مىتوان مهمترين انگيزهها و عوامل سقوط جوامع
بشرى را در چند موضوع زير خلاصه كرد:
1. ظلم و فساد در رهبرى و سكوت مردم.
2. اختلاف طبقاتى و پيدايش گروه رفاهزده مصرفى.
3. سقوط اخلاقيّات و از بين رفتن ارزشهاى معنوى و انسانى.
4. از بين رفتن اتّحاد و تفاهم و پيدايش گروه بندىها.
اينكه هر كدام از اين موضوعات را با توجه به آيات مربوطه مورد مطالعه قرار
مىدهيم:
ظلم و فساد در رهبرى و سكوت در مردم
اگر جامعه را به يك مخروط تشبيه كنيم و حكومت و رهبرى را رأس و مردم را قاعده آن
فرض كنيم، رأس و قاعده هر دو مسؤوليّت دارند.
به نظر قرآن اگر هيأت حاكمه از عدل و انصاف خارج شدند و حكومت خود را بر اساس ظلم و
ستم و زورگويى و فساد قرار دادند و مردم نيز در مقابل آنان حركتى از خودشان نشان
ندادند و سكوت و سكون پيشه كردند، چنين جامعهاى محكوم به فنا است و هيچ ترديدى در
آن نيست و هيأت حاكمه و مردم مسؤوليّت مشترك دارند.
فساد در گروه حاكم
در مورد هيأت حاكمه، قرآن خاطر نشان مىسازد كه هرگاه آنان كه اكابر قوم هستند،
دچار فسق و فجور و طغيان و ظلم وحيلهگرى شدند، عذاب الهى به سراغ آنها مىآيد و
آن جامعه محكوم به سقوط و هلاك مىشود:
وَ كَمْ قَصَمْنا مِنْ قَرْيَةٍ كانَتْ ظالِمَةً وَ أَنْشَأْنا بَعْدَها قَوْمًا
آخَرينَ.(6)
و چه بسا كوبيديم آبادى اى را كه ستمگر بود و پس از آنها قومى ديگر بهوجود
آورديم.
و درباره عاد و ثمود و فرعون سه تن از حاكمان طغيانگر تاريخ مىفرمايد:
الَّذينَ طَغَوْا فِى الْبِلادِ فَأَكْثَرُوا فيهَا الْفَسادَ فَصَبَّ عَلَيْهِمْ
رَبُّكَ سَوْطَ عَذابٍ اِنَّ رَبَّكَ لَبِالْمِرْصادِ.(7)
آنها كسانى بودند كه در شهرها طغيان كردند و فساد زيادى در آن نمود، پس پروردگار
تو تازيانه عذاب را بر آنان فرود آورد. همانا پروردگار تو در كمينگاه است.
وَ كَذلِكَ جَعَلْنا فى كُلِّ قَرْيَةٍ أَكابِرَ مُجْرِميها لِيَمْكُرُوا فيها وَ
ما يَمْكُرُونَ اِلاّ بِأَنْفُسِهِمْ وَ ما يَشْعُرُونَ.(8)
و همچنين قرار داديم در هر آبادى سران گنهكارشان را كه در آن حيله و نيرنگ كنند، و
حيله نمىكنند مگر بر خودشان و نمىفهمند.
پيش از آنكه آيات و مطالب مربوط به مسؤوليت مردم و نقش سكوت آنها در سقوط
جامعهها را بيان كنيم در اينجا به ذكر چند نكته از آيات قرآنى استفاده مىشود
مىپردازيم:
1. ايستادگى در مقابل دعوت انبيا: گروه حاكم كه منافع خود را در حفظ وضع موجود و
نگهدارى نظام مىبينند، همواره در مقابل دعوتهاى جديد به خصوص سخنان روشنگرانه
پيامبران ايستادگى مىكنند و مىكوشند مردم را از آنان دور سازند.
اينان دعوت انبيا و ارزشهاى معنوى را انكار مىكنند و با شگردهاى خاصّ و
استدلالهاى عاميانه، جنبه تقدّس پيامبران را زير سؤال مىبرند و مىكوشند ميان
مردم و آنان فاصله ايجاد كنند:
وَ قالَ الْمَلَأُ مِنْ قَوْمِهِ الَّذينَ كَفَرُوا وَ كَذَّبُوا بِلِقآءِ
الْآخِرَةِ وَ أَتْرَفْناهُمْ فِى الْحَياةِ الدُّنْيا ما هذآ اِلاّ بَشَرٌ
مِثْلُكُمْ يَأْكُلُ مِمّا تَأْكُلُونَ مِنْهُ وَ يَشْرَبُ مِمّا تَشْرَبُونَ وَ
لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَرًا مِثْلَكُمْ اِنَّكُمْ اِذًا لَخاسِرُونَ .(9)
و آن گروه از قوم او كه كافر شدند و رسيدن آخرت را تكذيب كردند و در زندگى دنيا به
آنان كامرانى داده بوديم، گفتند: اين، كسى جز يك بشر همانند شما نيست. مىخورد از
آنچه كه شما از آن مىخوريد و مىآشامد از آنچه كه شما مىآشاميد. اگر شما بشرى مثل
خود را اطاعت كنيد در آن هنگام شما البتّه از زيانكاران خواهيد بود.
2. ائمّه كفر و ائمّه هدايت: در مقابل حكومتهاى ظالم و فاسد و رهبران طغيانگر و
گمراه كه قرآن از آنها به عنوان ائمّه كفر نام مىبرد، در آيات ديگر از رهبرانى
ياد مىكند كه قصد فساد و استكبار ندارند و همواره در طريق حقّ و عدالت گام مىزنند
و با اقامه شعائر توحيد، جامعه خود را به سوى ارزشهاى معنوى و الهى سوق مىدهند.
خداوند چنين افرادى را يارى مىكند و امكانات پيروزى را در اختيار آنان مىگذارد و
قرآن از آنان به عنوان پيشوايان هدايت نام مىبرد.
به اين آيات توجّه فرماييد:
وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا وَ أَوْحَيْنآ اِلَيْهِمْ فِعْلَ
الْخَيْراتِ وَ اِقامَ الصَّلوةِ وَ ايتآءَ الزَّكاةِ وَ كانُوا لَنا عابِدينَ.(10)
و آنان را پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما رهبرى مىكنند و به آنان انجام كارهاى
خوب و اقامه نماز و دادن زكات را وحى كرديم و آنها پرستندگان ما بودند.
وَ لَيَنْصُرَنَّ اللّهُ مَنْ يَنْصُرُهُ اِنَّ اللّهَ لَقَوِىٌّ عَزيزٌ الَّذينَ
اِنْ مَكَّنّاهُمْ فِى الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلوةَ وَ آتَوُا الزَّكاةَ وَ
أَمَرُوا بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ
الْمُنْكَرِ وَ لِلّهِ عاقِبَةُ الْأُمُور. (11)
محقّقا خداوند كسى را كه او را يارى كند كمك خواهد كرد كه خداوند توانا و عزّتمد
است. آنها كسانى هستند كه اگر در روى زمين به آنان قدرت و تمكّن بدهيم نماز را
اقامه مىكنند و زكات را مىپردازند و به نيكى امر مىكنند و از بدى باز مىدارد. و
سرانجام همه كارها از آن خدا است.
وَ مِمَّنْ خَلَقْنآ أُمَّةٌ يَهْدُونَ بِالْحَقِّ وَ بِه يَعْدِلُونَ.(12)
و از كسانى كه آفريديم امّتى هستند كه به سوى حقّ راهبرند و به وسيله آن دادگرى
مىكنند.(13) در آيات ديگرى متذكّر مىشود كه اين افراد هدايت شده و اين رهبران عادل
پس از تحمّل زحمتها و رنجها و مرارتها و در اثر صبر و استقامت به اين مقام
رسيدهاند تا همه بدانند كه نعمت برخوردارى از يك حكومت سالم و رهبر عادل آسان به
دست نمىآيد.
وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا لَمّا صَبَرُوا وَ كانُوا
بِآياتِنا يُوقِنُونَ.(14)
و از آنان پيشوايانى قرار داديم كه به امر ما رهبرى مىكنند براى اينكه صبر و
استقامت كردند و به آيات ما يقين داشتند.
وَ نُريدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذينَ اسْتُضْعِفُوا فِى الْأَرْضِ وَ
نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثينَ.(15)
و اراده كرديم بر آنان كه در زمين ضعيف نگاه داشته شدهاند، منّت بگذاريم و آنان را
پيشوايان قرار دهيم و آنان را وارثان قرار دهيم.
ظلمپذيرى و سكوت در مردم
قرآن كريم مسؤوليّت سقوط جوامع فاسد را تنها به گروه حاكم نسبت نمىدهد، بلكه
تودههاى مردم را نيز در اين مسؤوليّت شريك مىداند؛ زيرا اين مردم هستند كه با
سكوت مرگبارشان فساد موجود در حكومت را تقويت مىكنند.
گاهى اين سكوت آنقدر ادامه مىيابد كه به صورت تأييد فاسد در مىآيد و مردم دچار
غفلت و بىخبر مىشوند و هدفها و ارزشهاى واقعى را از ياد مىبرند و همگام با
گروه حاكم در فساد و فحشاء غوطه ور مىشوند و هوىپرستى و طغيانگرى جلوى ديد آنها
را مىگيرد و ديگرى مجالى براى انديشيدن و فرصتى براى جبران اشتباهات براى آنان
نمىماند و تنها وقتى به خود مىآيند كه سرشان به سنگ خورده و دچار عواقب وحشتناك
كارهاى خود شدهاند؛ امّا ديگر دير شده است و هيچگونه عذر و بهانهاى پذيرفته نيست
و ناله و زارى فايدهاى ندارد:
وَ قالُوا رَبَّنآ اِنّآ أَطَعْنا سادَتَنا وَ كُبَرآءَنا فَأَضَلُّونَا
السَّبيلاَ.(16)
و گفتند: پروردگارا، ما از سران و بزرگان خود پيروى كرديم، پس آنان ما را از راه
گمراه كردند.
وَ بَرَزُوا لِلّهِ جَميعًا فَقالَ الضُّعَفآءُ لِلّذينَ اسْتَكْبَرُوآا اِنّا
كُنّا لَكُمْ تَبَعًا فَهَلْ أَنْتُمْ مُغْنُونَ عَنّا مِنْ عَذابِ اللّهِ مِنْ
شَىْءٍ قالُوا لَوْ هَدانَا اللّهُ لَهَدَيْناكُمْ سَوآءٌ عَلَيْنآ أَجَزِعْنآ
أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحيصٍ.(17)
و همگى به پيشگاه خدا بيرون آمدند. پس ضعيفان به آنان كه سركشى ورزيدند گفتند: ما
پيروان شما بوديم؛ آيا شما مىتوانيد ما را از چيزى از عذاب خدا بىنياز كنيد (نجات
دهيد)؟ گفتند: اگر خدا ما را هدايت كرد، ما هم شما را هدايت مىكنيم. براى ما مساوى
است چه بىتابى كنيم و چه شكيبا باشيم؛ چارهاى براى ما نيست.
در دنباله همين آيه خداوند گفتگوى شيطان را با پيروان خود نقل مىكند كه چون در روز
قيامت با هم روبرو مىشوند، شيطان به آنان مىگويد: خدا به شما وعدهاى را داد كه
وعده حقّ بود و من وعدهاى دادم كه از آن تخلّف كردم. و من بر شما هيچ قدرتى نداشتم
جز اينكه شما را دعوت كردم، شما هم دعوت مرا اجابت نموديد؛ پس مرا مذّمت نكنيد،
بلكه خودتان را مذمّت كنيد...
مسؤوليّت مردم در مقابل فساد و طغيان هيأت حاكمه آنچنان سنگين است كه اگر
نمىتوانند با آنان مبارزه روياروى داشته باشند، لازم است كه در صورت امكان آن
سرزمين را ترك كنند و به جاى ديگر مهاجرت كنند:
اِنَّ الَّذينَ تَوَفّاهُمُ الْمَلائآِكَةُ ظالِمىآ أَنْفُسِهِمْ قالُوا فيمَ
كُنْتُمْ قالُوا كُنّا مُسْتَضْعَفينَ فِى الْأَرْضِ قالُوآا أَلَمْ تَكُنْ أَرْضُ
اللّهِ واسِعَةً فَتُهاجِرُوا فيها...(18)
كسانى كه فرشتگان آنان را در مىيابند در حالىكه بر خويشتن ستم كرده بودند و
مىگويند: در چه حالى بوديد؟ مىگويند: ما ضعيف شدگان در زمين بوديم. فرشتگان
مىگويند: آيا زمين خدا وسعت نداشت كه در آن مهاجرت كنيد؟...
قرآن كريم در آيات ديگرى حساب آن دسته از مردم را كه با فساد مبارزه كردند و با
بدىها و كژىها در افتادند از كسانى كه با سكوت و تأييد خود ستمگران را تأييد
كردند و دلاّل مظلمه آنان شدند، جدا مىكند و خاطرنشان مىسازد كه خداوند اين گروه
از مردم را نجات مىدهد؛ گروهى كه به وظيفه خود عمل كردند و در دام هوسهاى خود
نيفتادند و پرخاشگرانه با زشتىها و پليدىها جامعه خود ستيز كردند:
فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِهآ أَنْجَيْنَا الَّذينَ يَنْهَوْنَ عَنِ السُّوآءِ
وَ أَخَذْنَا الَّذينَ ظَلَمُوا بِعَذابٍ بَئيسٍ بِما كانُوا يَفْسُقُونَ.(19)
پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، ما آن گروه را
كه از بدى نهى كرده بودند، نجات داديم و ستمگران را با عذابى سخت مؤاخذه كرديم بدان
جهت كه آنان نافرمانى مىكردند.
فَلَوْلا كانَ مِنَ الْقُرُونِ مِنْ قَبْلِكُمْ أُولُو بَقِيَّةٍ يَنْهَوْنَ
عَنِالْفَسادِ فِى الْأَرْضِ اِلاّ قَليلاً مِمَّنْ أَنْجَيْنا مِنْهُمْ وَ
اتَّبَعَ الَّذينَ ظَلَمُوا مآ أُتْرِفُوا فيهِ وَ كانُوا مُجْرِمينَ وَ ما كانَ
رَبُّكَ لِيُهْلِكَ الْقُرى بِظُلْمٍ وَ أَهْلُها مُصْلِحُونَ.(20)
پس نبود از قرنهاى پيش از شما بازماندگانى كه از فساد در زمين تهى كنند مگر اندكى
از آنهاكه نجاتشان داديم و كسانى كه ظالم بودند، از آنچه كه به وسيله آن كامرانى
مىكردند، پيروى نمودند و از گنهكاران بودند و پروردگار تو كسى نيست كه آبادىها
را به ستم هلاك كند در حالىكه مردم آنها مصلح باشند.
اختلاف طبقاتى و پيدايش گروه رفاه زده مصرفى
يكى از آفتهاى بزرگ جوامع و تمدّنهاى بشرى و پيدايش دو گروه برخوردار و محروم در
جامعه و رفاه زدگى بىحدّ و حصر طبقه برخوردار است. جامعهاى كه در آن گروهى
آنچنان محروم و وامانده باشند كه نتوانند نيازهاى اوليّه زندگى خود را تأمين كنند
و گروهى ديگر آنچنان برخوردار و متنعّم باشند كه براى تفرح و تفنّن به فكر ايجاد
نيازهاى كاذب و كامجويىهاى بدلى بيفتند، آرى، چنين جامعهاى نمىتواند پايدار باشد
و محكوم به فنا است.
اساسا ثروت و مال و احساس بىنيازى طغيان آور است و اين در طبيعت انسان است، اما نه
به حدّ الزام كه انسان مىتواند با آن مبارزه كند؛ ولى به هر حال، وقتى انسان به
حدّ اشباع و سيرى رسيد تنها ايمان به خدا و ارزشهاى معنوى است كه مىتواند او را
نجات دهد و در انسانيّت خود نگاه دارد، و گرنه جنون سيرى او را به طغيان و فساد
خواهد كشيد و روز به روز بر طغيان او افزوده خواهد شد و سرانجام به مرحله نابودى و
انفجار خواهد رسيد و چنين است نتيجه ناسپاسى در مقابلنعمتهاى خدا:
وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كانَتْ آمِنَةً مُطْمَئِنَّةً يَأْتيها رِزْقُها
رَغَدًا مِنْ كُلِّ مَكانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذاقَهَا اللّهُ لِباسَ
الْجُوعِ وَ الْخَوْفِ بِما كانُوا يَصْنَعُونَ.(21)
و خداوند مَثَل مىزند آبادىاى را كه آسوده و آرام بود و روزى به فراوانى از هر
طرف مىرسيد. پس به نعمتهاى خدا كفر ورزيد. پس خداوند به خاطر كارهايى كه انجام
داد تلخى لباس گرسنگى و ترس را به او چشانيد.
وَ كَذلِكَ نَجْزى مَنْ أَسْرَفَ وَ لَمْ يُؤْمِنْ بِآياتِ رَبِّه وَ لَعَذابُ
الْآخِرَةِ أَشَدُّ وَ أَبْقىآ.(22)
و چنين مجازاتى مىكنيم كسى را كه اسراف كرد و به آيات پروردگارش ايمان نياورد و
البتّه عذاب آخرت شديدتر و پايدارتر است.
وَ اِذآ أَرَدْنآ أَنْ نُهْلِكَ قَرْيَةً أَمَرْنا مُتْرَفيها فَفَسَقُوا فيها
فَحَقَّ عَلَيْهَا الْقَوْلُ فَدَمَّرْناها تَدْميرًا.(23)
هنگامى كه خواستيم يك آبادى را هلاك كنيم، به هوسرانان و كامجويانشان امر
مىكنيم. پس آنان در آن آبادى فسق مىكنند. آنگاه سزاوار فرمان مىشوند. پس
مىكوبيم آنجا را كوبيدنى.
گاهى اسراف و فساد و طغيان در يك جامعه به اوج خود مىرسد و تمام ارزشهاى معنوى و
تعاليم پيامبران به دست فراموشى سپرده مىشود و در عين حال آن جامعه داراى اقتصادى
شكوفا و قدرتى برتر است و در كمال آسايش و رفا به سر مىبرد و از قدرت و برترى و
علم و صنعت خود مغرور است و از هر طرف بر شكوفايى و توان آن افزوده مىشود و به نظر
مىرسد كه جامعهاى است كه
شكستناپذير و هيچ عاملى نمىتواند آن را از پاى در آورد؛ امّا غافل از اينكه اين
يك امتحان، بلكه يك دام است و اين جامعه در عين قدرت و شكوفايى به آخر خطّ رسيده
است و ناگهان پايههاى آن فرو مىريزد و آن مردم طغيانگر و مفسد و خوش خيال،
ناباورانه سقوط جامعه به ظاهر قدرتمند خود را مشاهده مىكنند:
فَلَمّا نَسُوا ما ذُكِّرُوا بِه فَتَحْنا عَلَيْهِمْأَبْوابَ كُلِّ شَىْءٍ
حَتّىآ اِذا فَرِحُوا بِمآ أُوتُوآا أَخَذْناهُمْ بَغْتَةً فَاِذا هُمْ
مُبْلِسُونَ.(24)
پس هنگامى كه فراموش كردند آنچه را كه به آنان تذكّر داده شده بود، به روى آنان
درهاى همه چيز را باز مىكنيم تا وقتى از آنچه كه به آنها داده شده دچار فرح و
غرور مىشوند. ناگهان آنها را مىگيريم و آنها دچار سرافكندگى مىشوند.
أَفَأَمِنَ الَّذينَ مَكَرُوا السَّيِّئاتِ أَنْ يَخْسِفَ اللّهُ بِهِمُالْأَرْضَ
أَوْ يَأْتِيَهُمُ الْعَذابُ مِنْ حَيْثُ لا يَشْعُرُونَ.(25)
آيا آنان كه با حيله بدىها را به جاى آوردند، ايمن هستند از اينكه خدا آنها را
در زمين فرو برد يا بر ايشان از جايى كه فكرش را نمىكردند عذاب برسد؟(26)
به طورى كه در ابتداى اين بحث گفتيم، ثروت و رفاه اگر با ايمان و معنويّت همراه
نباشد، باعث طغيان و فساد مىشود. اين است كه قرآن كريم ضمن بيان اين مطلب كه احساس
بى نيازى طبعا طغيان آور است، به صاحبان ثروت قاطعانه هشدار مىدهد كه از نعمتهاى
خدا به نحو صحيح استفاده كنند و دچار طغيانگرى و فساد نشوند:
كَلاّ آاِنَّ الاِْنْسانَ لَيَطْغىآ أَنْ رَاهُ اسْتَغْنى.(27)
البتّه انسان طغيان مىكند وقتى كه خود را بى نياز مىبيند.
كُلُوا مِنْ طَيِّباتِ ما رَزَقْناكُمْ وَ لاتَطْغَوْا فيهِ فَيَحِلَّ عَلَيْكُمْ
غَضَبى وَ مَنْ
يَحْلِلْ عَلَيْهِ غَضَبى فَقَدْ هَوى.(28)
بخوريد از پاكيزههاى آنچه كه روزيتان داديم و در آن طغيان نكنيد كه غضب من بر شا
فرود مىآيد و هر كس كه غضب من بر او فرود آمد، هلاك شد.
كُلُوا وَ اشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللّهِ وَ لا تَعْثَوْا فِى الْأَرْضِ
مُفْسِدينَ.(29)
بخوريد و بياشاميد از رزق خدا و در زمين كوشش در فساد نكنيد.
نقش ارتجاعى مترفين
قرآن كريم از ثروتمندان هوسرانى كه طبقه رفاهزده مصرفى جامعه را تشكيل مىدهند، به
عنوان «مترف» نام مىبرد و چون رابطه خاصّى ميان اين طبقه با طبقه حاكم وجود دارد و
اساسا بيشتر اوقات، صاحبان زور همان صاحبان زر بودهاند و همواره منافع اين دو گروه
به هم پيوند خورده است، لذا همان خصوصيّتهايى كه براى طبقه حاكم گفتيم، اين گروه
برخوردارِ هوسران نيز دارا هستند. اينها نيز در مقابل دعوت انبيا ايستادگى مىكنند
و همواره ارتجاعى انديشند:
وَ مآ أَرْسَلْنا فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ مُتْرَفُوهآ اِنّا بِمآ
أُرْسِلْتُمْ بِه كافِرُونَ.(30)
و در هيچ آبادى، بيم دهندهاى را نفرستاديم مگر اينكه مترفين آن گفتند كه ما به
آنچه شما فرستاده شدهايد كافريم.
وَ كَذلِكَ مآ أَرْسَلْنا مِنْ قَبْلِكَ فى قَرْيَةٍ مِنْ نَذيرٍ اِلاّ قالَ
مُتْرَفُوهآ اِنّا وَجَدْنآ آبآءَنا عَلىآ أُمَّةٍ وَ اِنّا عَلىآ آثارِهِمْ
مُقْتَدُونَ.(31)
و بدين سان در هيچ آبادى اى پيش از تو پيامبرى را نفرستاديم مگر اينكه مترفين آن
گفتند ما پدران خود را بر روشى يافتيم و ما از آثار آنان پيروى مىكنيم.
احبار و رهبان در خدمت زورمندان
هنگامى كه قرآن «مترفين» را مطرح مىكند و ويژگىهاى آنان را بر مىشمارد، از گروه
ديگرى نيز ياد مىكند كه در كنار مترفين قرار دارند و توجيه كننده كارهاى زشتشانند.
آنان كسانى هستند كه خود را به عنوان علماى دينى و روحانيان جامعه معرّفى مىكنند؛
ولى به رسالت خود به عنوان يك عالم دينى عمل نمىكنند و حتّى با انجام كارهاى
ناپسند باعث بدنامى علماى متعهّد و درستكار هم مىشوند. قرآن كريم به خصوص از
«احبار» و «رهبان» يعنى علماى يهود و نصارى نام مىبرد و ضمن تجليل و احترام از آن
گروه اندك كه خود را آلوده نكردهاند (آيه 199 سوره آل عمران) اكثريّت اين قشر را
مورد انتقاد قرار مىدهد و از اينكه به وظايف خود عمل نكرده و حتى آيات الهى را
بازيچه خود ساختهاند، سخت به آنها حمله مىكند.
كار بسيار زشت و غير قابل گذشت بعضى از احبار و رهبان اين بود كه متون مذهبى و آيات
و كتب مقدّس خود را به نفس صاحبان زر و زور تفسير و توجيه مىكردند و حتّى گاهى
جملات آن را به خاطر هدفهاى شيطانى خاصّى جابجا و يا قسمتهايى را حذف مىنمودند و
اين همه خيانت را به خاطر كسب مقام و پول مرتكب مىشدند و آيات الهى را در مقابل
بهاى اندكى مىفروختند كه البتّه هر بهايى بگيرند اندك است.
اكنون آياتى را كه متضمّن اين مطالب است، مىخوانيم:
لَوْلا يَنْهاهُمُ الرَّبّانِيُّونَ وَ الْأَحْبارُ عَنْ قَوْلِهِمُ الاْثِْمَ وَ
أَكْلِهِمُ السُّحْتَ لَبِئْسَ ما كانُوا يَصْنَعُونَ(32)
چرا نهى نمىكنند آنها را (ثروتمندان يهود را) روحانيون و دانشمندان از اينكه سخن
به گناه گويند و مال حرام و رشوه بخورند؟ چه زشت است آنچه كه انجام مىدهند.
اِنَّ كَثيرًا مِنَ الْأَحْبارِ وَ الرُّهْبانِ لَيَأْكُلُونَ أَمْوالَ
النّاسِبِالْباطِلِ وَ يَصُدُّونَ عَنْ سَبيلِ اللّهِ...(33)
همانا بسيارى از اخبار و رهبان به ناروا و اموال مردم را مىخورند و از راه خدا باز
مىدارند.
وَ اِذْ أَخَذَ اللّهُ ميثاقَ الَّذينَ أُوتُوا الْكِتابَ
لَتُبَيِّنُنَّهُلِلنّاسِ وَ لا تَكْتُمُونَهُ فَنَبَذُوهُ وَرآءَ ظُهُورِهِمْ وَ
اشْتَرَوْا بِه ثَمَنًا قَليلاً فَبِئْسَ ما يَشْتَرُونَ(34)
و هنگامى كه خداوند از كسانى كه كتاب به آنها داده شد پيمان گرفت كه آن را به مردم
بيان كنند و پنهانش نسازند؛ امّا آن را پشت سرشان انداختند و به بهاى اندكى
فروختند. چه زشت است آن بهايى كه گرفتند.
فَبِما نَقْضِهِمْ ميثاقَهُمْ لَعَنّاهُمْ وَ جَعَلْنا قُلُوبَهُمْ قاسِيَةً
يُحَرِّفُونَ الْكَلِمَ عَنْ مَواضِعِه وَ نَسُوا حَظًّا مِمّا ذُكِّرُوا به...(35)
به خاطر پيمان شكنىشان آنها را لعنت كرديم و دلهايشان را سخت و سنگين نموديم كه
آنان سخنان را از جاى خود تحريف و جابجا مىكردند و آنچه را كه به آنها تذكّر داده
شده بود، فراموش نمودند.
سقوط اخلاقيّات و از بين رفتن ارزشهاى معنوى و انسانى
يك جامعه وقتى مىتواند به حيات سعادتمندانه خود ادامه بدهد كه زندگى مردم بر اصول
انسانى و معيارهاى اخلاقى استوار باشد و مردم خود را به رعايت ضوابط اخلاقى متعهّد
بدانند.
البته كافى نيست كه مردم براى حفظ منافع خود و به طور مصلحتى تنها در روابط خود با
يكديگر يك سلسله اصول و مقرّرات را رعايت كنند، بلكه بايد ارزشهاى اخلاقى و معنوى،
ريشه در عمق جان مردم داشته باشد و پشتوانهاى از ايمان به خدا و روز جزا آن را
تضمين نمايد.
اخلاق مصلحتى كارى است بى ريشه و فاقد اصالت و چون معيارهاى ثابت و
معيّنى ندارد كه ميزان سنجش اعمال مردم باشد، بنابراين، اگر مردم يك جامعه كار زشت
و ناپسندى را (كه عقل و مكتب انبيا به فساد آن حكم كند) پذيرا شدند، انجام آن كار
مجاز خواهد بود و هيچگونه مانع اخلاقى نخواهد داشت.
اين شيوه اخلاقى همان است كه اگزيستانسياليسم و «سارتر» طرفدار و مبلّغ آن است.
سارتر مىگويد: «بشر در برابر خوبى و بدى آزاد است كه هر چه را خواست انتخاب كند.
در اين ماجرا كسى او را يارى نخواهد كرد. كمك ما بعد طبيعت دروغى بيش نيست. هيچ اصل
مسلّم اخلاقى كه از پيش نوشته شده باشد، وجود ندارد؛ زيرا آنچه در گذشته نوشته شده
است به كار گذشته مىآيد.»(36)
با فرو ريختن همه اصول اخلاقى وتعاليم ماوراءالطبيعى، ديگرى هيچگونه ملاكى براى
انتخاب باقى نمىماند و انسان چارهاى ندارد جز اينكه همه چيز را بر اساس لذّت
جويى و لذّت خواهى انتخاب كند و حتّى چنين انتخابى را براى همه مردم جايز بداند.
اينجا است كه كارهاى جنايتكاران قابل توجيه خواهد بود؛ مثلاً «نرون» كه شهر رم را
آتش زد به طورى كه نصف بيشتر ساكنانش در آتش سوختند و خود مشغول چنگ زدن شد و با
چنگش آهنگ «سقوط شهر تروا» را نواخت و بعد گروه كثيرى را شكنجه داد كه گناه آتش
سوزى شهر را به گردن بگيرند، و يا آتيلا كه به خاطر عشق يك دختر هزاران نفر را سر
بريد و دهها شهر و آبادى را ويران ساخت، و يا همين تيمور خودمان كه از كله آدم
هرمى چون اهرام مصر درست كرد، خلاصه به هيچكدام از اينها نمىشود گفت كه بالاى
چشمت ابرو است؛ چون كه آنها آدمكشى را «انتخاب» كرده بودند!(37)
در اينجا سارتر فورا جواب مىدهد كه: «درواقع، هر يك از اعمال ما آدميان، با
آفريدن بشرى كه ما مىخواهيم آنگونه باشيم، در عين حال تصويرى از بشرى مىسازد كه
به عقيده ما بشر به طور كلّى بايد آنچنان باشد. انتخاب چنين و چنان، درعين حال
تأييد ارزش آنچه انتخاب مىكنيم نيز هست؛ زيرا ما هيچگاه نمىتوانيم
بدى را انتخاب كنيم. آنچه اختيار مىكنيم هميشه خوبى است و هيچ چيز براى ما خوب
نمىتواند بود مگر آنكه براى همگان خوب باشد.»(38)
اكنون ما مىگوييم: با توجه به اينكه سارتر به هيچ اصل مسلّم اخلاقى اعتقاد ندارد
و آن را به شدّت مىكوبد، چگونه است كه در اينجا مثل يك پدر روحانى موعظه مىكند
كه آدميان در انتخابشان راه «صداقت» پيش گيرند و از «سوء نيّت» پرهيز كنند؟
به هر حال، اخلاق در مكتب انبيا با اخلاق در مكاتب مادّى فرقى اساسى وريشهاى دارد.
از نظر مكتب انبيا، اخلاق معيارهاى ثابت و شناخته شدهاى دارد و فرد بايد موازين
اخلاقى را در هر حال اگرچه هيچگونه نفع مادّى حتّى در دراز مدّت براى او نداشته
باشد رعايت كند و خود را به رعايت آن در هر شرايطى ملزم بداند و از اينجا است كه
موضوعاتى مانند ايثار و فداركارى معنى و مفهوم پيدا مىكند؛ در حالىكه در اخلاق
مادى انجام چنين كارهايى چيزى جز حماقت نخواهد بود.
در مكتب انبيا رعايت موازين اخلاقى نه تنها در تنظيم روابط اجتماعى ضرورت دارد و
مردم بايد نسبت به يكديگر رفتار عادلانهاى داشته باشند، بلكه لازم است كه همان
موازين در رابطه با خدا نيز رعايت شود و انسان در مقابل نعمتهاى الهى ناسپاسى نكند
و از آن به گونهاى كه خدا خواسته است، استفاده نمايد.
با توجّه به مطالب بالا اكنون مىگوييم: از نظر قرآن كريم جامعهاى كه دچار
ورشكستگى اخلاقى شود و ارزشهاى معنوى و الهى در آن از بين برود و مردم با تعاليم
انبيا بيگانه شوند و فساد و فسق و فجور و گناه رواج يابد آرى، چنين جامعهاى محكوم
به فنا است و دير يا زود از بين خواهد رفت و طعم تلخ شكست و هلاك و تباهى را در زير
دندانهاى خود حسّ خواهد كرد:
وَ كَأَيِّنْ مِنْ قَرْيَةٍ عَتَتْ عَنْ أَمْرِ رَبِّها وَ رُسُلِه فَحاسَبْناها
حِسابًا شَديدًا وَ عَذَّبْناها عَذابًا نُكْرًا.(39)
اى بسا آبادى كه از فرمان پروردگار خود و پيامبران او سرپيچيد. پس ما حساب سختى از
آن كرديم و آن را به عذابى دشوار معذّب ساختيم.
پىنوشتها:
1. سوره نحل، آيه 110.
2. سوره نحل، آيه 119.
3. سوره اعراف، آيه 168.
4. سوره آل عمران، آيه 160.
5. بحارالانوار، ج77، ص112.
6. سوره انبياء، آيه 11.
7. سوره فجر، آيه 11ـ14.
8. سوره انعام، آيه 123.
9. سوره مؤمنون، آيه 33 و 34.
10. سوره انبياء، آيه 73.
11. سوره حجّ، آيه 40 و 41.
12. سوره اعراف، آيه 181.
13. البتّه مصداق كامل اينگونه حضرات ائمّه معصومين عليهمالسلام هستند و لذا در
تفاسير ما اين آيات به ائمّه عليهمالسلام تفسير شده است كه منظور بيان مصداق اتمّ
است و منافاتى با عموميّت مفهومى آيات ندارد. روايات مربوط به اين مطلب را در تفسير
البرهان و تفسير نورالثقلين در ذيل آيات ملاحظه فرماييد.
14. سوره سجده، آيه 24.
15. سوره قصص، آيه 5.
16. سوره احزاب، آيه 67.
17. سوره ابراهيم، آيه 21.
18. سوره نساء، آيه 97.
19. سوره اعراف، آيه 165.
20. سوره هود، آيه 116 و 117.
21. سوره نحل، آيه 112.
22. سوره طه، آيه 127.
23. سوره اسراء، آيه 16.
24. سوره انعام، آيه 44.
25. سوره نحل، آيه 45.
26. با توجه به دو آيه ياد شده مىپرسيم آيا جوامع مادى امروز در شرق و غرب دچار
غرور نشدهاند؟
27. سوره علق، آيه 6 و 7.
28. سوره طه، آيه 81.
29. سوره بقره، آيه 60.
30. سوره سباء، آيه 34.
31. سوره زخرف، آيه 23.
32. سوره مائده، آيه 63.
33. سوره توبه، آيه 34.
34. سوره آل عمران، آيه 187.
35. سوره مائده، آيه 13.
36. يأس فلسفى، ص45.
37. درباره اين جنايتكاران كتاب چنين كنند بزرگان خواندنى است.
38. اگزيستانسياليسم و اصالت بشر، ص27.
39. سوره طلاق، آيه 8.
40 . مشكل
41 . مشكل
42 . مشكل
43 . مشكل
44 . مشكل
45 . مشكل
46 . مشكل
47 . مشكل
48 . مشكل
49 . مشكل
50 . مشكل
51 . مشكل
52 . مشكل
53 . مشكل
54 . مشكل
55 . مشكل
56 . مشكل
57 . مشكل
58 . مشكل
59 . مشكل
60 . مشكل
61 . مشكل
62 . مشكل