تفسير سوره قلم (4)
اعوذ بالله من الشيطان الرجيم
افنجعل المسلمين كالمجرمين.ما لكم كيف تحكمون.ام لكم كتاب فيه تدرسون.ان لكم
فيه لما تخيرون.ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة ان لكم لما
تحكمون.سلهم ايهم بذلك زعيم.ام لهم شركاء فلياتوا بشركائهم ان كانوا صادقين.يوم
يكشف عن ساق و يدعون الى السجود فلا يستطيعون.خاشعة ابصارهم ترهقهم ذلة و قد
كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون.فذرنى و من يكذب بهذا الحديثسنستدرجهم من
حيث لا يعلمون.و املى لهم ان كيدى متين (1) .
... (2) اينها سبب چنين روحيههاى پليدى در او شده است.اين آياتى
كه الآن خوانديم همانطور كه مفسرين گفتهاند جواب به يك سؤال مقدر و غير مذكور
است،يعنى در آيات ذكر نشده است ولى چنين مطلبى را عرضه مىداشتهاند.
قياس كردن وضع آخرت با وضع دنيا
آن مردم به واسطه همان ترف يعنى مترف بودن و متنعم بودن به نعمتها،كمكم اين
خيال برايشان پيدا شده بود كه اساسا يك نوع امتياز ذاتى از ديگران
دارند،[لذا]يك نوع عزت بلا جهت براى خود قائل بودند،و از جمله حرفهايى كه اينها
مىزدند اين است كه به اصطلاح معروف مىگفتند سالى كه نكوست از بهارش
پيداست.دنيا و آخرت نمونههاى يكديگرند. همينطور كه خدا در دنيا ما را عزيز
داشته استحتما در آخرت هم ما را عزيز خواهد داشت. همين وضع فعلى دنيا ما قرينه
است بر اينكه در آخرت هم وضع همينطور خواهد بود.اگر آخرتى باشد(ما نمىدانيم
آيا دنياى ديگرى هستيا نيست،ولى شما مسلمانها كه مىگوييد دنياى ديگرى
هست،فرضا دنياى ديگرى هم باشد)باز وضع ما از شما بهتر خواهد بود،به دليل دنياى
فعلى.همينطور كه در اينجا وضع ما از شما بهتر است و شما يك عده مردم فقير
محروم مفلوكى هستيد،در آنجا هم حتما وضع ما بهتر خواهد بود.
اين يك خيالى است كه به شكلهاى مختلف براى افراد بشر پيدا مىشود،يعنى يك
تخيل شيطانى است و يك مايه فريبى است كه به عناوين مختلف در اذهان پيدا
مىشود.قرآن اين مطلب را در سوره ياسين و در جاهاى ديگر نيز يادآورى فرموده
است.از آن جمله اين است كه وقتى دستور مىرسيد كه بر فقرا انفاق كنيد،عدهاى
انفاق را محكوم مىكردند و مىگفتند-به مثل امروز فارسى ما-خدا مورچه را ديده
كه كمرش را اينقدر باريك كرده است. خدا اينها را مىشناخته كه چه آدمهاى بدى
هستند و لايق و شايسته نيستند كه اينها را گرسنه و برهنه نگه داشته است.اگر
اينها چنين لياقتى مىداشتند خدا خودش مىداد،چرا ما بدهيم،مگر از خزانه خدا كم
مىآمد كه به اينها بدهد،چرا ما بدهيم؟ و اذا قيل لهم انفقوا مما رزقكم الله
قال الذين كفروا للذين امنوا انطعم من لو يشاء الله اطعمه ان انتم الا فى ضلال
مبين (3) .خلاصه اينها ملاكات مادى دنيوى را كافى براى ملاكات اخروى
مىگرفتند.بهرهمند بودن هر چه بيشتر از ماديات را دليل بر اين مىگرفتند كه
اگر جهان ديگرى هم باشد،اگر معنويتى باشد و اگر تقربى به خدا باشد،در آنجا هم
باز همين اشخاص پيشتر و جلوتر خواهند بود.اصلا اينكه خدا اينقدر به ما داده
دليل بر اين است كه خدا ما را بيشتر دوست دارد و ما در نزد او مقربتر هستيم و
بنا بر اين اگر دنياى ديگرى هم باشد مطلب از همين قرار خواهد بود.
پاسخ قرآن
حال،قرآن جواب اين مطلب را مىدهد،مىفرمايد: افنجعل المسلمين كالمجرمين
اينها نزد خودشان چه خيال كردهاند؟ما مسلم و مجرم را در يك درجه قرار خواهيم
داد؟آنجا كه حساب حساب تسليم امر خدا بودن است،آن كه مسلم است و تسليم امر
خداست،خداى خود را مىشناسد و خود را تسليم امر خدا كرده است با آن كه مجرم است
و متخلف و عاصى،[در يك درجه قرار مىگيرد؟]قرآن مسائلى را كه فطرت هر كسى بدون
اينكه نيازى به استدلال داشته باشد آن مسائل را مىفهمد،به صورت سؤال مطرح
مىكند،يعنى اين را وجدان خودتان درك مىكند و ديگر دليل نمىخواهد. افنجعل
المسلمين كالمجرمين ما،خداى عالم، خداى حكيم و عليم و عادل،مسلم و مجرم را در
يك درجه قرار مىدهيم؟چنين چيزى ممكن است؟!عقلتان كجا رفته است؟ ما لكم كيف
تحكمون چه مىشود شما را؟چگونه قضاوتى است كه مىكنيد؟صد در صد جنبه عقلى
دارد(همين طور كه بعضى مفسرين گفتهاند)يعنى عقل شما كجا رفته است؟يك وقتشما
قائل به خدايى نيستيد،به يك سلسله عوامل مادى كور و كر طبيعى قائل هستيد و چنين
فرض مىكنيد كه همان عواملى كه در دنيا ما را جلو انداخته است در آخرت هم ما را
جلو خواهد انداخت،و يك وقت صحبتخدا را مىكنيد،خداى عادل و حكيم،در اين صورت
عقلتان كجا رفته است كه خداى عادل و عليم و حكيم،مسلم و مجرم را در يك پايه و
درجه قرار دهد؟چه مىشود شما را؟اين چه حكم و قضاوتى است كه مىكنيد؟اين چگونه
فكر كردنى است؟اين چگونه قضاوت كردنى است؟
بعد مىفرمايد: ام لكم كتاب فيه تدرسون .ممكن استيك كسى بگويد اين استدلال
كه شما مىكنيد استدلال عقلى و متكلمانه و فيلسوفانه است،درست است،اگر ما باشيم
و ملاكها و معيارهاى عقلى،اينها جور در نمىآيد،ولى ما به منقول استناد مىكنيم
نه به معقول،يعنى مىگوييم در كتابهاى دينى،در كتابها و سنتهاى گذشته چنين آمده
است.قرآن مىگويد حال حكم عقل به كنار،آيا چنين سندى داريد؟ ام لكم كتاب فيه
تدرسون آيا يك كتاب آسمانى در نزد شماست كه آن كتاب را قرائت مىكنيد و با
استناد به آن-كه در فلان آيه يا حديثيا سنت چنين چيزى آمده است-اين سخن را
مىگوييد؟(يعنى چنين چيزى نيست،اين حرف مفت چيست كه از خودتان در آوردهايد؟!)
ام لكم كتاب فيه تدرسون آيا كتابى برايتان هست كه در آن كتاب اين حرفها را
مىخوانيد و به استناد آنها اين حرفها را مىزنيد كه ان لكم فيه لما تخيرون خدا
شما را سوگلى انتخاب كرده است؟(داستان گوساله حاج ميرزا آغاسى كه آزادى مطلق
داشت و وقتى كه در باغها و مزرعههاى شهر مىرفت كسى جرات نمىكرد مزاحمش
بشود.)آيا در يك جايى چنين سند كتبى و منقولى داريد كه گفتهاند اختيار مطلق با
شماست، هر كارى كه دلتان مىخواهد انتخاب كنيد و هر نعمتى هم كه انتخاب كنيد
مال شما،آيا چنين چيزى است؟ ان لكم فيه لما تخيرون در يك كتابى شما مىخوانيد
كه هر چه را كه خودتان انتخاب و اختيار كنيد آن ديگر مال شماست؟
ممكن استشما حرف سومى بگوييد و آن اين است كه دليل عقلى وجود ندارد،در كتاب
آسمانى هم چيزى نيامده است،ولى يك قول خصوصى توام با يك قسمتهاى غلاظ و شداد
مؤكد[در كار است،]خدا به طور خصوصى به شما قول داده و رويش هم قسم خورده است،و
قسم خورده است كه تا روز قيامت از اين قسم خودش برنگردد،آيا شما يك چنين قسمى
داريد؟ ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة يا شما بر عهده ما يك قسمى
داريد،يعنى ما را قسم دادهايد و ما قسم خوردهايم كه استثنائا بر خلاف همه
كتابهاى آسمانى و همه دليلهاى عقلى،ما براى شما چنين كارى بكنيم كه ان لكم لما
تحكمون براى شما همان چيزى است كه شما حكم كنيد و هر چه دل شما بخواهد؟همه عطف
به آن گذشته است: ان كان ذا مال و بنين يعنى اين دارم دارمها،كار را به جايى
مىرساند كه انسان خيال مىكند كه آنچه دل او بخواهد همان است كه بايد بشود،هر
چه او حكم كند همان خواهد بود،هر چه او دلش بخواهد همان مىشود.چون ديده كه در
دنيا هر چه خواسته،شده است،اين برايش يك اصل كلى شده است.
بعد قرآن مىگويد كه اى بدبخت بيچاره!اينكه هر چه از ماديات خواستى،شده
است،همين براى تو عقوبت الهى بوده است كه آن را براى خودت يك اصل قرار
دادهاى،و اگر تو استحقاق لطف و عنايتخدا را مىداشتى،در يك جا آن چيزى كه
مىخواستى نمىشد تا تو بيدار شوى. موفقيتها عيب بزرگش اين است كه انسان را
بيهوش مىكند،و شكستها حسن بزرگش اين است كه انسان را به هوش مىآورد.موفقيتها
غالبا انسان را مغرور،غافل و از خود بىخبر مىكند،و بر عكس،شكستهاست كه انسان
را بيشتر به فكر وادار مىكند و پرده غفلت را از جلوى چشم انسان بر مىدارد.
دوست داشتنهاى خدا بىمنطق نيست
در آيات بعد مىخوانيم خيلى افراد هستند كه هر چه بيشتر موفقيت پيدا مىكنند
بيشتر شاكر و ذاكر خدا مىشوند(و بايد هم چنين باشند)،يك ذره سبب غفلت آنها
نمىشود،ولى بعضى از مردم بر عكس،كارشان به جايى مىرسد كه واقعا اين توهم
برايشان پيدا مىشود كه آنچه در دنيا هست دليل بر تقرب ما نزد خداى متعال است و
اينكه خدا ما را دوست دارد. ديدهايد بعضى اشخاص مىگويند اصلا خدا مرا دوست
دارد.خيال كرده كه خدا يك كسى را[به گزاف دوست مىدارد]مثل اينكه انسانى گاهى
به طور دلبخواهى كسى را دوست دارد و درباره او هر گونه تبعيض و بىعدالتى را
نسبت به افراد ديگر روا مىدارد.خدا هيچ كسى را جز بر قانون خودش دوست
نمىدارد.نه تنها خدا چنين است،شما انسانهاى حكيم را در نظر بگيريد،هر انسانى
به هر اندازه كه از حكمت بيشتر برخوردار باشد دوست داشتنش افراد و اشياء را،از
بىضابطه بودن خارج مىشود و تحت ضابطه در مىآيد،و هر چه انسانها از حكمت
دورتر باشند دوستيهايشان هم بىمنطقتر است.
خداى متعال كه حكيم على الاطلاق است،محال است كه به طور بىمنطق انسانى يا
گروهى را دوست داشته باشد،همان ادعايى كه يهوديها مىكردند: لن تمسنا النار الا
اياما معدودة (4) . منطقىترين كارها كار خداست و منطقىترين
عنايتها عنايتهاى خداست و منطقىترين دوست داشتنها دوست داشتنهاى خداست.
ام لكم ايمان علينا بالغة الى يوم القيامة يا اينها بر عهده ما قسمهايى
دارند،ما را قسم دادهاند و ما قبول كردهايم و ما درگير قسمى هستيم كه
خوردهايم و نمىتوانيم قسم خودمان را نقض كنيم،و اين قسم را هم تا روز قيامت
امتداد دادند و مدتش يك سال و دو سال و پنجسال نيست،قسمى است كه براى يك مدت
طولانى است كه تا قيامت بكشد و در قيامت تكليفش روشن شود،آيا چنين چيزى در كار
بوده است؟ سلهم ايهم بذلك زعيم گويى قرآن به صورت استهزاء مىگويد از اينها
بپرس آن قائد و رهبر اينها كه آمده با ما سوگندنامه امضا كرده است كيست؟يعنى
اين خيالات و اوهام چيست كه اينها به همديگر مىبافند؟!
يا مطلب چيزى ديگرى است و آن اين است:اگر مساله،خدايى بود مطلب همين بود كه
قرآن گفته است،كار خدا همين است،ولى غير خدا هم هست،يك دست اندركارهاى ديگرى در
خلقت در مقابل خدا وجود دارد كه آنها هم مىتوانند عليرغم خواسته و رضاى الهى
كارهايى را انجام دهند.اينها همان معبودها و شركايى هستند كه اينان آنها را
مىپرستند.پس ممكن است اينها اين خيالى كه پيدا كردهاند كه ما هر كارى كه
بخواهيم مىكنيم،در قيامت هم وضع ما از شما بهتر است،اعتمادشان به آن
شركاست،آنهايى كه اين افراد آنان را شريك خدا قرار دادهاند. ام لهم شركاء يا
براى اينها شركايى است(يعنى شريكهاى خدا كه اينها براى خود فرض كردهاند،چون آن
شريكها كه واقعا شريك خدا نيستند،شريكهايى هستند كه اينها پيش خودشان فرض
كردهاند)،يا به نفع اينها يك عده شركايى براى خدا در كار است. فلياتوا
بشركائهم ان كانوا صادقين اگر راست مىگويند معرفى كنند. يوم يكشف عن ساق و
يدعون الى السجود فلا يستطيعون شركاى خودشان را در آن روز حاضر كنند،آن روزى كه
پردهها برداشته مىشود.
يكشف عن ساق را چند جور تفسير كردهاند.روزى كه ساقهاى پاها كشف مىشود.اين
جمله در زبان عربى-همينطور كه كشاف و ديگران گفتهاند-كنايه است،يعنى روزى كه
كار در نهايت درجه شدت پيدا مىكند.مثل آنچه ما مىگوييم«آن روزى كه پاچهها
را بايد بالا زد»كه وقتى انسان پاچه را بالا مىزند ساق پا معلوم است.آن روزى
كه پاچههاى پاها بايد بالا زده شود،كنايه از اين است:روزى كه هر كسى جز با
نيروى عمل خودش كارى نمىتواند انجام دهد،روزى كه اين خيالات و اوهام بايد دور
ريخته شود.
قيامت نتيجه ملكات انسان
و در آن روز مردم خوانده مىشوند به سجده كردن ولى اينها ديگر قدرت سجده
كردن ندارند.مكرر گفتهايم آنچه در قيامت ظهور مىكند نتيجه ملكاتى است كه
انسانها در دنيا كسب مىكنند،با اين تفاوت كه ملكاتى كه انسان در دنيا كسب
مىكند اگر چه عمل به خلافش خيلى دشوار است ولى انسان تا در دنيا هست باز امكان
اينكه بر خلاف ملكات خودش عمل كند برايش وجود دارد،چون دار،دار عمل است،دار قوه
و استعداد است،دار فعليت محض نيست.به هر اندازه كه ملكات خوب انسان در اين دنيا
فعليت پيدا كند امكان اينكه كار بد از انسان سر بزند ضعيفتر است ولى امر
ناممكنى نيست.آن عادلترين عادلها هم امكان اينكه يك معصيت از او سر بزند
هست.فقط مقام عصمتيك مقام بالاترى است كه ديگر روى آن نمىشود حرف زد و الا
عادلترين عادلها هم امكان لغزش در آنها هست.