آشنايى با قرآن جلد ۸

متفكر شهيد استاد مرتضى مطهرى

- ۲۷ -


سخن مرحوم مقدس اردبيلى

در ميان علما چند نفر هستند كه به زهد و ورع و تقوا و عدالت بى‏خدشه ضرب المثل‏اند.يكى از اينها مرحوم مقدس اردبيلى(ملا احمد اردبيلى)است.او مرد بسيار عالمى است و در فقه از او به عنوان‏«محقق اردبيلى‏»ياد مى‏شود،ايضاح فخر المحققين را شرح كرده است و تا اندازه‏اى معقول و منقول هر دو را خوانده است.گويا مدتى در شيراز نزد محقق دوانى تحصيل مى‏كرده است و بعد به نجف رفت.نجف را بعد از شيخ طوسى،محقق اردبيلى احياء كرد.اين حوزه‏اى كه تا عصر ما بوده و هست-و دعا كنيم خداوند باز هم حفظش كند كه الآن با خطر بزرگى مواجه است،به يك اعتبار بعد از هزار سال و به يك اعتبار بعد از حدود پانصد سال مى‏خواهند منحلش كنند-براى بار دوم محقق اردبيلى آن را احياء كرد.وى معاصر با صفويه است و شاه عباس خيلى اصرار كرد كه ايشان را به اصفهان بياورد.همين مسجد شاه را كه مى‏ساختند،گفت من مى‏خواهم كه اعدل و اعلم علما در اينجا نماز بخواند،و شيخ بهايى با عده‏اى رفتند نجف و او را انتخاب كردند،هر كارى كردند به ايران نيامد و با نيامدن خودش حوزه نجف را حفظ و نگهدارى كرد.مردى بوده در نهايت زهد و ورع و تقوا و بحق به او كراماتى نسبت داده‏اند و نقل كرده‏اند.در عين حال مى‏گويند از همين مرد پرسيدند(يك مرد عارف به خود و خودشناس و خداشناس اين طور جواب مى‏دهد)اگر شما در جايى قرار بگيريد كه در آنجا يك زن اجنبى زيبايى باشد و خلوت مطلق،احدى غير از خدا اطلاع نداشته باشد و از عاقبتش صد در صد مطمئن باشيد چه مى‏كنيد؟گفت:به خدا پناه مى‏برم. نگفت ما برتر از[اين هستيم،]ما ديگر بعد از اين حرفها[به خودمان اطمينان داريم.]ما و ما ندارد.گفت:به خدا پناه مى‏برم،يعنى به خود اعتماد نمى‏كند.

از آن طرف،براى بد كار هم كار بد هر چه بيشتر ملكه بشود امكان برگشتن به سوى كار خوب ضعيفتر مى‏شود.هر مقدار كه اين ملكه راسختر بشود،امكان توبه كردن،بازگشتن و اثر گذاشتن نصيحت و موعظه در او كمتر مى‏شود ولى در عين حال سلب نمى‏شود،اگر به اندازه يك مو هم باشد،باز اين امكان بازگشت هست،همين طور كه تاريخ و حكايات نشان مى‏دهد كه چه گنهكارانى و در چه حدى از گنهكارى آخر توبه كرده و برگشته‏اند.البته امكانش ضعيف و ضعيفتر مى‏شود،يعنى در صد برگشتن كمتر مى‏شود،اگر ابتدا پنجاه درصد ماندن به حال گناه و پنجاه درصد رفتن است،وقتى كه گناه بيشتر شد اين پنجاه درصد ماندن مى‏شود پنجاه و يك،آن مى‏شود چهل و نه،كم‏كم اين مى‏شود پنجاه و دو،آن مى‏شود چهل و هشت،و همين‏طور درصد ضعيف مى‏شود.

تمثيل مولوى

اين داستان را مكرر گفته‏ايم،داستان خاربن و خاركن كه چه مثل خوبى ملا در اينجا آورده است،مى‏گويد مردى درخت‏خارى را جلوى در خانه‏اش كاشته بود(يا روييده بود)كه مزاحم مردم بود.به او مى‏گفتند كه اين درخت را بكن كه اسباب زحمت‏خودت و مردم مى‏شود. مى‏گفت:بسيار خوب،مى‏كنم،دير نمى‏شود.امسال نكند.سال ديگر به او گفتند بكن،گفت: بسيار خوب مى‏كنيم،حالا دير نمى‏شود.باز هم نكند.هر چه به او مى‏گفتند،همين جواب را مى‏داد. حس نمى‏كرد كه سال به سال اين درخت ريشه‏دارتر و قويتر و ستبرتر مى‏شود و خودش پيرتر و ضعيفتر و نحيف‏تر،يعنى نيروى كندن او ضعيف مى‏شود و نيروى ماندن آن قوى:

خاركن در سستى و در كاستن خاربن در قوت و برخاستن

ولى به هر حال[امكان توبه و بازگشت]تا آخر باقى است.اما همين قدر كه انسان از اين دنيا قدم به دنياى ديگر گذاشت كه دنياى فعليت محض است،ديگر آنجا دار تكليف نيست،از باب اينكه امكان عمل براى انسان نيست.در اين دنيا وقتى به آنها مى‏گفتند سجود كن،خضوع كن، تسليم پروردگارت باش،امكان اين كار بر ايشان بود،ولى در آنجا وقتى به آنها مى‏گويند تسليم امر پروردگار باشيد(ابتدا فرمود: افنجعل المسلمين كالمجرمين مسلمها،تسليمها،خاضعها، اينجا هم سجود است كه مثل اعلاى همان اسلام و تسليم است)ديگر آن روحيه استكبار و جحودى كه در دنيا داشتند و با همان به آنجا رفتند به آنها اجازه نمى‏دهد و نمى‏توانند تسليم باشند،از قبيل نتوانستن كسى كه خلقش به او اجازه نمى‏دهد.گاهى كارى را به انسان تكليف مى‏كنند،مثلا مى‏گويند شما اين تواضع را در مقابل فلان كس بكن،مى‏گويد آقا من نمى‏توانم، اين كار از من ساخته نيست.مى‏فرمايد ديگر نمى‏توانند و روحشان به آنها اجازه نمى‏دهد.

خاشعة ابصارهم ولى وضع اسف‏انگيز خودشان را كه مى‏بينند،چشمهايشان حالت فرو افتادگى دارد.يك انسان شكست‏خورده مايوس نااميد چگونه از نگاههايش پيداست؟ ترهقهم ذلة فرا گرفته است آنها را ذلتى و مسكنتى،يعنى آثار ذلت و مسكنت و بيچارگى از تمام وجود اينها پيدا و آشكار است. و قد كانوا يدعون الى السجود و هم سالمون .براى اينكه كسى نگويد چرا در آخرت اينها دعوت به سجود و عبادت و تسليم امر خدا مى‏شوند،مى‏فرمايد در دنيا در حالى كه سالم و پاك و بى‏عيب بودند،با فطرت توحيد بودند و اين عيبها را پيدا نكرده بودند دعوت مى‏شدند ولى گوش نمى‏كردند.

فذرنى و من يكذب بهذا الحديث‏سنستدرجهم من حيث لا يعلمون اى پيغمبر!بگذار مرا و اين مردم.(نه معنايش اين است كه تو مانع شدى،تعبيرى است كه در مقام تهديد گفته مى‏شود.ما خودمان در فارسى گاهى مى‏گوييم:حالا بگذار ببين من چه مى‏كنم.طرف نيامده كه دست ما را گرفته باشد،ولى وقتى مى‏خواهيم بگوييم در آينده چنين خواهم كرد، مى‏گوييم:بگذار ببين من در آينده چه مى‏كنم.اين همان‏«بگذار»ى است كه ما در فارسى مى‏گوييم)بگذار مرا و مردمى كه اين سخنان و اين حقايق را دروغ مى‏پندارند.بدترين عقوبتها همين عقوبت دنياى آنهاست،همين چيزى كه آنها ملاك نعمت مى‏دانند،همين نقمتهايى كه در پوشش نعمت به آنها داده‏ايم. سنستدرجهم من حيث لا يعلمون اينها را كم‏كم،آرام آرام، تدريجى و درجه به درجه مى‏گيريم،آنچنان كه خودشان نمى‏فهمند و نمى‏دانند.

استدراج

«استدراج‏»كه در آيات ديگر قرآن با تعبيرات ديگرى آمده است،از جمله اصول و حقايقى است كه قرآن مجيد بيان كرده است.در رابطه انسان و نعمتها يا در رابطه انسان و بلايا و شدائد، فكرهاى كوتاه همين طور فكر مى‏كنند كه قرآن نقل كرد،يعنى يك چيز بيشتر نمى‏بينند: نعمت چيست؟مگر جز سلامتى و پول،نعمتى هم در دنيا وجود دارد؟پول نعمت مطلق، سلامتى نعمت مطلق،اولاد و فرزندان و عشيره نعمت مطلق،هر كسى كه خدا اينها را به او داد،اينها نعمت مطلق است و نعمت مطلق هم دليل بر تقرب در نزد خداست.مسلم اگر چيزى نعمت على الاطلاق باشد دليل بر قرب انسان به خداست.بلايا چيست؟مگر جز فقر بلايى وجود دارد؟مگر جز بيمارى بلايى وجود دارد؟مگر جز تنهايى و بى‏كسى بلايى در دنيا وجود دارد؟پس هر كس اين طور بود خدا زده است:فلان كس يك آدم خدا زده است.ما خدا زده هستيم،اگر خدا زده نبوديم كه اينهمه فقير نبوديم،اگر خدا زده نبوديم كه تن ما سالم مى‏بود.در صورتى كه مطلب اين طور نيست.عكسش هم نيست كه مال و ثروت بلاست،فقر نعمت است.هيچ كدام از اينها نيست.مال و ثروت با نوع عكس العملى كه انسان با داشتن مال و ثروت نشان بدهد مشخص مى‏شود كه بلاست‏يا نعمت.مال،ثروت،سلامت،فرزندان براى يك انسانى كه اينها را نعمت‏خدا مى‏بيند و مى‏داند و مغرور نمى‏شود و شكر اين نعمتها را بجا مى‏آورد،يعنى اين نعمتها را آنچنان استفاده مى‏كند كه رضاى الهى در آنهاست،مى‏شود نعمت. همينها به علاوه غرور و اسراف در نعمتهاى خدا و خرج كردن در راه نامشروع يا در آوردن از راه نامشروع،نقمتهاى الهى است.فقر هم همين‏طور است.اى بسا مردمى كه با داشتن فقر جهنمى هستند،براى اينكه عكس العملى كه در اين زمينه نشان مى‏دهند عكس العمل ناسپاسى،نارضايى،ناشكرى،كفر گويى و امثال اينهاست.

پس افرادى ممكن است كه متنعم به نعمتهاى ظاهرى باشند و هيچ اشكالى در كارشان پيش نيايد،بيشتر بايد از اين وحشت كنند كه نكند ما مغضوب پروردگار هستيم كه هيچ اشكالى در كار ما پيش نمى‏آيد.

در حديث است(همين را باز مولوى به شعر آورده است)كه در زمان شعيب مردى بود كافر نعمت،فاسق و فاجر،آمد به شعيب گفت كه شعيب!اين چگونه است،اينهايى كه شما اسمش را گناه گذاشته‏ايد من همه اين گناهها را مرتكب مى‏شوم،معلوم مى‏شود خدا مرا خيلى دوست دارد براى اينكه هرگز مرا معاقبه و اخذ نمى‏كند.شعيب در عالم وحى از خدا سؤال كرد كه اين بنده چنين مى‏گويد.به او وحى رسيد كه به او بگو كه ما مدتهاست كه تو را گرفته‏ايم و تو خودت خبر ندارى.همين كه اساسا ما هيچ اشكالى در كار تو به وجود نمى‏آوريم اين بدترين عقوبتهاست كه نمى‏خواهيم تو رويت به طرف ما بيايد.

اين،اخذ تدريجى است و در تعبير قرآن‏«استدراج‏»آمده است و يكى از بدترين عقوبتهاست، چون مجال و فرصت توبه كردن را از انسان مى‏گيرد،يعنى انسان مى‏رسد به حالى كه لطف و عنايت‏خداى متعال ديگر به هيچ نحو شامل حال او نمى‏شود و انسان اين مقدار شايستگى ندارد كه خدا او را با يك گرفتارى متوجه خودش كند.

فذرنى و من يكذب بهذا الحديث بگذار مرا و مردمى كه اين حديث و سخن و اين حقايق را دروغ مى‏پندارند،اينها را در همين دنيا مى‏گيريم،اما طورى مى‏گيريم كه خودشان هم نمى‏دانند گرفته شده‏اند،عكسش را خيال مى‏كنند: سنستدرجهم من حيث لا يعلمون تدريجا و درجه به درجه اينها را مى‏گيريم از راهى كه خودشان نمى‏دانند.اينكه مى‏گويند مكر الهى،نه مكر به آن معناست كه يك انسان درباره انسان ديگر مكر مى‏كند،بلكه كارى است كه نتيجه‏اش نظير نتيجه يك مكر است،يعنى به طور پنهان و ناآشكار مى‏گيريم. و يمكرون و يمكر الله (1) ، و مكروا و مكر الله (2) .در همين جا هم كلمه‏«كيد»دارد. و املى لهم ان كيدى متين مهلتشان مى‏دهيم،كيد و مكر ما خيلى با متانت و حكيمانه است.تا اينجا قسمتى از اين مطلب بود.

سخن حضرت زينب به يزيد

چون فردا روز ولادت حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه است اين جمله يادم افتاد.اين مطلب عينا همان مطلبى است كه حضرت زينب سلام الله عليها در مجلس يزيد به او مى‏گويد.

در حالى كه آن مرد باد به دماغ خودش انداخته بود و اين موفقيتهاى ظاهرى او را سرمست كرده بود و تدريجا آن خيال برايش پيدا شده بود و اين شكست ظاهرى امام حسين را يك نوع عنايت‏خدا به خودش تلقى مى‏كرد(اگر به عقيده او خدايى وجود داشته باشد)،حضرت زينب به او فرمود:تو حالا چون ما را به اين وضع مى‏بينى باد به دماغت انداخته‏اى و سينه‏ات را سپر كرده‏اى،تو خيال كرده‏اى اين يك لطف و عنايتى است از خدا به تو و يك خوارى است از خدا براى ما؟مگر آيه قرآن را فراموش كرده‏اى يزيد؟ و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم ليزدادوا اثما كافران خيال نكنند كه اگر ما به آنها مهلت داده‏ايم اين خير آنها و نعمت است،اين يك نقمتى است در پوشش نعمت.اين طور نعمتها، نعمتها به كسانى است كه حتى استحقاق اينكه جلوى گناه بيشترشان هم گرفته شود ندارند. مهلت مى‏دهيم كه هر چه بيشتر گناه كنند و بيشتر معذب باشند و تو از آن گروه مردم هستى. و لهم عذاب مهين و براى آنها عذابى است كه آنها را سخت‏خوار خواهد كرد،عذاب خوار كننده و ذليل كننده.

امشب و فردا تعلق دارد به حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه،سوم شعبان و ولادت آن بزرگوار است.اهل ايمان به چنين ولادتى خوشحال و مسرور مى‏شوند،چون مى‏دانيم كه-گذشته از هر امر ديگر-پيغمبر اكرم با اين ولادت فوق‏العاده خوشحال و مسرور شد. «شيعتنا منا خلقوا من فاضل طينتنا يحزنون لحزننا و يفرحون لفرحنا».خلاصه‏اش اين است كه شيعيان ما در حزن ما محزون و در سرور ما خوشحال و مسرور هستند.بنا بر اين روزى است كه امير المؤمنين على عليه السلام و صديقه طاهره سلام الله عليها همه در مثل چنين روزى خوشحال و مسرورند.ما شيعيان كه ادعاى تشيع مى‏كنيم،در اين اعياد بيش از اينها[بايد اظهار سرور كنيم]اگر چه شيعيان در ولادت حضرت سيد الشهداء به نسبت اعياد ديگر-نه به نسبت‏شايستگى وقت و زمان-بيشتر اظهار سرور و شادمانى مى‏كنند.ولى بيش از اينها لازم است كه علائم و آثار و نشانه‏هاى اين شادمانى در چهره همه ما پيدا باشد و در زندگى ما اين علائم و نشانه‏ها ظاهر و بارز باشد.

در آن حديث فرمود:«ان للحسين محبة مكنونة فى قلوب المؤمنين‏»يك محبت پوشيده‏اى[نسبت به حسين عليه السلام در دلهاى مؤمنين هست](مكنون يعنى در آن سر ضمير،در آن ضمير باطن و ناآشكار)،در آن ضمير ناآشكار هر مؤمنى محبت‏حسين بن على عليه السلام هست.البته در ضمير ناآشكار و آشكار هر مؤمنى محبت پيغمبر خدا هم هست و بايد باشد،همين طور محبت امير المؤمنين،حضرت زهرا و ساير ائمه هدى،ولى قضيه اين است كه براى بعضى از ائمه جريانهايى پيش آمده است كه آن جريانها توانسته لا اقل قسمتى از واقعيت آنها را نشان دهد و بارز و ظاهر كند.و الا فرق نمى‏كند،همه آنها نور واحد هستند. امام حسين عليه السلام در قضايا و مسائل عاشورا از وجود مقدسش آنقدر فضائل ظهور و بروز كرد كه امكان ندارد كسى واقعا مؤمن باشد و در عمق دل و روحش امام حسين عليه السلام را دوست نداشته باشد.

اطلاع يافتن پيامبر صلى الله عليه و آله از آينده فرزندان خود

روزى پيغمبر اكرم به خانه على عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها آمدند.در آن وقت امام حسن و امام حسين دو طفل كوچك بودند.قدر مسلم اين است كه امام حسين از هفت‏يا هشت‏سال كوچكتر بوده است زيرا در وفات پيغمبر ايشان در اين سن بوده‏اند.حضرت رسول در آن روز مدتى نشستند و جلسه خيلى خوب و خوشى بود و غذايى تناول فرمودند و خيلى مسرور و خوشحال بودند و همه چنين بودند.بعد رفتند در كنار آن اتاق،ايستادند به نماز خواندن و مقدارى نماز خواندند.بعد از نماز حالت دگرگونى براى ايشان پيدا شد كه بعد شروع كردند به گريه كردن و گريه زيادى كردند.اين امر قهرا سبب بهت و تعجب همه شد كه چه شد،جلسه‏اى كه اينهمه توام با سرور و خوشحالى بود،پيغمبر اكرم بعد از نماز يكمرتبه به گريه افتادند،علت قضيه چيست؟ظاهرا ناقل حضرت امير هستند.تعبير عجيبى است.آن طور كه يادم مى‏آيد فرمود:هيچ كدام از ما به خود جرات نداد كه از پيغمبر اكرم علت گريه را سؤال كند.فهميديم يك امر تازه‏اى است،پيغمبر است و خبر از آسمان و وحى و اين گونه مسائل.روايت مى‏گويد يك وقت امام حسين،همين طفل كوچك،از جا حركت كرد(تدبير و كار را ببينيد)،رفت مقابل جدش كه نشسته بود،اول دو پاى كوچكش را يكى روى اين زانوى جدش و يكى روى آن زانوى ديگر گذاشت(نه اينكه همين‏طور كه نشسته است‏سؤال كند) بعد سر جدش را محكم به سينه‏اش گرفت و چسباند.(چون پاهايش را روى زانوى جدش گذاشته بود سر جدش را زير چانه خودش چسباند و محكم گرفت.)سر پيغمبر به سينه امام حسين محكم چسبيده بود.مى‏دانيد در اين حال،وقتى كه بدنها با يكديگر تماس مى‏گيرد، يك بچه كوچك،طفل بسيار بسيار عزيز پيغمبر و آن علائقى كه پيغمبر دارد،چگونه آن محبتهاى پيامبر به جوش مى‏آيد.دستهايش را هم به سر پيامبر قلاب كرد و چسباند.همينكه خوب پيامبر را محكم در بغل گرفت و مطمئن شد كه تمام عواطف او را به جوش آورده است، يكمرتبه گفت:«يا جداه!ما يبكيك‏»پدر جانم چرا گريه مى‏كنى؟علتش را به ما بگو.

آنگاه پيغمبر اكرم شرح داد،فرمود:جبرائيل بر من نازل شد و در اين حال آينده فرزندان مرا براى من شرح داد و از آن جمله اينكه بر حسين من چه خواهد گذشت و در كجا دفن خواهد شد و بعد قبرش چگونه مطاف زوار خواهد بود؟آنگاه سؤال و جواب‏هايى در اين زمينه‏ها رد و بدل مى‏شود.

اينها نشانه‏هاى زيادى است از محبت پيغمبر اكرم نسبت به حسين بن على عليه السلام،لهذا فرمود:«حسين منى و انا من حسين احب الله من احب حسينا»حسين از من است و من از حسينم،خدا دوست مى‏دارد هر كسى را كه حسين من را دوست بدارد.

و صلى الله على محمد و آله الطاهرين باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم يا الله...

پروردگارا دلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان،

نيتهاى ما خالص بفرما،

توفيق عمل صالح به همه ما كرامت بفرما.

خدايا دلهاى ما را كانون محبت‏خودت،محبت پيغمبرت،محبت اولاد و اهل بيت پيغمبرت قرار بده،ما را از تابعان و مواليان واقعى آنها قرار بده.

خدايا به ما توفيق دورى از معصيت عنايت بفرما،

اموات همه ما مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده.

رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات

 

پى‏نوشتها:

1- انفال/230.

2- آل عمران/54