سخن مرحوم مقدس اردبيلى
در ميان علما چند نفر هستند كه به زهد و ورع و تقوا و عدالت بىخدشه ضرب
المثلاند.يكى از اينها مرحوم مقدس اردبيلى(ملا احمد اردبيلى)است.او مرد بسيار
عالمى است و در فقه از او به عنوان«محقق اردبيلى»ياد مىشود،ايضاح فخر
المحققين را شرح كرده است و تا اندازهاى معقول و منقول هر دو را خوانده
است.گويا مدتى در شيراز نزد محقق دوانى تحصيل مىكرده است و بعد به نجف رفت.نجف
را بعد از شيخ طوسى،محقق اردبيلى احياء كرد.اين حوزهاى كه تا عصر ما بوده و
هست-و دعا كنيم خداوند باز هم حفظش كند كه الآن با خطر بزرگى مواجه است،به يك
اعتبار بعد از هزار سال و به يك اعتبار بعد از حدود پانصد سال مىخواهند منحلش
كنند-براى بار دوم محقق اردبيلى آن را احياء كرد.وى معاصر با صفويه است و شاه
عباس خيلى اصرار كرد كه ايشان را به اصفهان بياورد.همين مسجد شاه را كه
مىساختند،گفت من مىخواهم كه اعدل و اعلم علما در اينجا نماز بخواند،و شيخ
بهايى با عدهاى رفتند نجف و او را انتخاب كردند،هر كارى كردند به ايران نيامد
و با نيامدن خودش حوزه نجف را حفظ و نگهدارى كرد.مردى بوده در نهايت زهد و ورع
و تقوا و بحق به او كراماتى نسبت دادهاند و نقل كردهاند.در عين حال مىگويند
از همين مرد پرسيدند(يك مرد عارف به خود و خودشناس و خداشناس اين طور جواب
مىدهد)اگر شما در جايى قرار بگيريد كه در آنجا يك زن اجنبى زيبايى باشد و خلوت
مطلق،احدى غير از خدا اطلاع نداشته باشد و از عاقبتش صد در صد مطمئن باشيد چه
مىكنيد؟گفت:به خدا پناه مىبرم. نگفت ما برتر از[اين هستيم،]ما ديگر بعد از
اين حرفها[به خودمان اطمينان داريم.]ما و ما ندارد.گفت:به خدا پناه مىبرم،يعنى
به خود اعتماد نمىكند.
از آن طرف،براى بد كار هم كار بد هر چه بيشتر ملكه بشود امكان برگشتن به سوى
كار خوب ضعيفتر مىشود.هر مقدار كه اين ملكه راسختر بشود،امكان توبه
كردن،بازگشتن و اثر گذاشتن نصيحت و موعظه در او كمتر مىشود ولى در عين حال سلب
نمىشود،اگر به اندازه يك مو هم باشد،باز اين امكان بازگشت هست،همين طور كه
تاريخ و حكايات نشان مىدهد كه چه گنهكارانى و در چه حدى از گنهكارى آخر توبه
كرده و برگشتهاند.البته امكانش ضعيف و ضعيفتر مىشود،يعنى در صد برگشتن كمتر
مىشود،اگر ابتدا پنجاه درصد ماندن به حال گناه و پنجاه درصد رفتن است،وقتى كه
گناه بيشتر شد اين پنجاه درصد ماندن مىشود پنجاه و يك،آن مىشود چهل و
نه،كمكم اين مىشود پنجاه و دو،آن مىشود چهل و هشت،و همينطور درصد ضعيف
مىشود.
تمثيل مولوى
اين داستان را مكرر گفتهايم،داستان خاربن و خاركن كه چه مثل خوبى ملا در
اينجا آورده است،مىگويد مردى درختخارى را جلوى در خانهاش كاشته بود(يا
روييده بود)كه مزاحم مردم بود.به او مىگفتند كه اين درخت را بكن كه اسباب
زحمتخودت و مردم مىشود. مىگفت:بسيار خوب،مىكنم،دير نمىشود.امسال نكند.سال
ديگر به او گفتند بكن،گفت: بسيار خوب مىكنيم،حالا دير نمىشود.باز هم نكند.هر
چه به او مىگفتند،همين جواب را مىداد. حس نمىكرد كه سال به سال اين درخت
ريشهدارتر و قويتر و ستبرتر مىشود و خودش پيرتر و ضعيفتر و نحيفتر،يعنى
نيروى كندن او ضعيف مىشود و نيروى ماندن آن قوى:
خاركن در سستى و در كاستن خاربن در قوت و برخاستن
ولى به هر حال[امكان توبه و بازگشت]تا آخر باقى است.اما همين قدر كه انسان
از اين دنيا قدم به دنياى ديگر گذاشت كه دنياى فعليت محض است،ديگر آنجا دار
تكليف نيست،از باب اينكه امكان عمل براى انسان نيست.در اين دنيا وقتى به آنها
مىگفتند سجود كن،خضوع كن، تسليم پروردگارت باش،امكان اين كار بر ايشان بود،ولى
در آنجا وقتى به آنها مىگويند تسليم امر پروردگار باشيد(ابتدا فرمود: افنجعل
المسلمين كالمجرمين مسلمها،تسليمها،خاضعها، اينجا هم سجود است كه مثل اعلاى
همان اسلام و تسليم است)ديگر آن روحيه استكبار و جحودى كه در دنيا داشتند و با
همان به آنجا رفتند به آنها اجازه نمىدهد و نمىتوانند تسليم باشند،از قبيل
نتوانستن كسى كه خلقش به او اجازه نمىدهد.گاهى كارى را به انسان تكليف
مىكنند،مثلا مىگويند شما اين تواضع را در مقابل فلان كس بكن،مىگويد آقا من
نمىتوانم، اين كار از من ساخته نيست.مىفرمايد ديگر نمىتوانند و روحشان به
آنها اجازه نمىدهد.
خاشعة ابصارهم ولى وضع اسفانگيز خودشان را كه مىبينند،چشمهايشان حالت فرو
افتادگى دارد.يك انسان شكستخورده مايوس نااميد چگونه از نگاههايش پيداست؟
ترهقهم ذلة فرا گرفته است آنها را ذلتى و مسكنتى،يعنى آثار ذلت و مسكنت و
بيچارگى از تمام وجود اينها پيدا و آشكار است. و قد كانوا يدعون الى السجود و
هم سالمون .براى اينكه كسى نگويد چرا در آخرت اينها دعوت به سجود و عبادت و
تسليم امر خدا مىشوند،مىفرمايد در دنيا در حالى كه سالم و پاك و بىعيب
بودند،با فطرت توحيد بودند و اين عيبها را پيدا نكرده بودند دعوت مىشدند ولى
گوش نمىكردند.
فذرنى و من يكذب بهذا الحديثسنستدرجهم من حيث لا يعلمون اى پيغمبر!بگذار
مرا و اين مردم.(نه معنايش اين است كه تو مانع شدى،تعبيرى است كه در مقام تهديد
گفته مىشود.ما خودمان در فارسى گاهى مىگوييم:حالا بگذار ببين من چه
مىكنم.طرف نيامده كه دست ما را گرفته باشد،ولى وقتى مىخواهيم بگوييم در آينده
چنين خواهم كرد، مىگوييم:بگذار ببين من در آينده چه مىكنم.اين همان«بگذار»ى
است كه ما در فارسى مىگوييم)بگذار مرا و مردمى كه اين سخنان و اين حقايق را
دروغ مىپندارند.بدترين عقوبتها همين عقوبت دنياى آنهاست،همين چيزى كه آنها
ملاك نعمت مىدانند،همين نقمتهايى كه در پوشش نعمت به آنها دادهايم. سنستدرجهم
من حيث لا يعلمون اينها را كمكم،آرام آرام، تدريجى و درجه به درجه
مىگيريم،آنچنان كه خودشان نمىفهمند و نمىدانند.
استدراج
«استدراج»كه در آيات ديگر قرآن با تعبيرات ديگرى آمده است،از جمله اصول و
حقايقى است كه قرآن مجيد بيان كرده است.در رابطه انسان و نعمتها يا در رابطه
انسان و بلايا و شدائد، فكرهاى كوتاه همين طور فكر مىكنند كه قرآن نقل
كرد،يعنى يك چيز بيشتر نمىبينند: نعمت چيست؟مگر جز سلامتى و پول،نعمتى هم در
دنيا وجود دارد؟پول نعمت مطلق، سلامتى نعمت مطلق،اولاد و فرزندان و عشيره نعمت
مطلق،هر كسى كه خدا اينها را به او داد،اينها نعمت مطلق است و نعمت مطلق هم
دليل بر تقرب در نزد خداست.مسلم اگر چيزى نعمت على الاطلاق باشد دليل بر قرب
انسان به خداست.بلايا چيست؟مگر جز فقر بلايى وجود دارد؟مگر جز بيمارى بلايى
وجود دارد؟مگر جز تنهايى و بىكسى بلايى در دنيا وجود دارد؟پس هر كس اين طور
بود خدا زده است:فلان كس يك آدم خدا زده است.ما خدا زده هستيم،اگر خدا زده
نبوديم كه اينهمه فقير نبوديم،اگر خدا زده نبوديم كه تن ما سالم مىبود.در
صورتى كه مطلب اين طور نيست.عكسش هم نيست كه مال و ثروت بلاست،فقر نعمت است.هيچ
كدام از اينها نيست.مال و ثروت با نوع عكس العملى كه انسان با داشتن مال و ثروت
نشان بدهد مشخص مىشود كه بلاستيا نعمت.مال،ثروت،سلامت،فرزندان براى يك انسانى
كه اينها را نعمتخدا مىبيند و مىداند و مغرور نمىشود و شكر اين نعمتها را
بجا مىآورد،يعنى اين نعمتها را آنچنان استفاده مىكند كه رضاى الهى در
آنهاست،مىشود نعمت. همينها به علاوه غرور و اسراف در نعمتهاى خدا و خرج كردن
در راه نامشروع يا در آوردن از راه نامشروع،نقمتهاى الهى است.فقر هم همينطور
است.اى بسا مردمى كه با داشتن فقر جهنمى هستند،براى اينكه عكس العملى كه در اين
زمينه نشان مىدهند عكس العمل ناسپاسى،نارضايى،ناشكرى،كفر گويى و امثال
اينهاست.
پس افرادى ممكن است كه متنعم به نعمتهاى ظاهرى باشند و هيچ اشكالى در كارشان
پيش نيايد،بيشتر بايد از اين وحشت كنند كه نكند ما مغضوب پروردگار هستيم كه هيچ
اشكالى در كار ما پيش نمىآيد.
در حديث است(همين را باز مولوى به شعر آورده است)كه در زمان شعيب مردى بود
كافر نعمت،فاسق و فاجر،آمد به شعيب گفت كه شعيب!اين چگونه است،اينهايى كه شما
اسمش را گناه گذاشتهايد من همه اين گناهها را مرتكب مىشوم،معلوم مىشود خدا
مرا خيلى دوست دارد براى اينكه هرگز مرا معاقبه و اخذ نمىكند.شعيب در عالم وحى
از خدا سؤال كرد كه اين بنده چنين مىگويد.به او وحى رسيد كه به او بگو كه ما
مدتهاست كه تو را گرفتهايم و تو خودت خبر ندارى.همين كه اساسا ما هيچ اشكالى
در كار تو به وجود نمىآوريم اين بدترين عقوبتهاست كه نمىخواهيم تو رويت به
طرف ما بيايد.
اين،اخذ تدريجى است و در تعبير قرآن«استدراج»آمده است و يكى از بدترين
عقوبتهاست، چون مجال و فرصت توبه كردن را از انسان مىگيرد،يعنى انسان مىرسد
به حالى كه لطف و عنايتخداى متعال ديگر به هيچ نحو شامل حال او نمىشود و
انسان اين مقدار شايستگى ندارد كه خدا او را با يك گرفتارى متوجه خودش كند.
فذرنى و من يكذب بهذا الحديث بگذار مرا و مردمى كه اين حديث و سخن و اين
حقايق را دروغ مىپندارند،اينها را در همين دنيا مىگيريم،اما طورى مىگيريم كه
خودشان هم نمىدانند گرفته شدهاند،عكسش را خيال مىكنند: سنستدرجهم من حيث لا
يعلمون تدريجا و درجه به درجه اينها را مىگيريم از راهى كه خودشان
نمىدانند.اينكه مىگويند مكر الهى،نه مكر به آن معناست كه يك انسان درباره
انسان ديگر مكر مىكند،بلكه كارى است كه نتيجهاش نظير نتيجه يك مكر است،يعنى
به طور پنهان و ناآشكار مىگيريم. و يمكرون و يمكر الله (1) ، و
مكروا و مكر الله (2) .در همين جا هم كلمه«كيد»دارد. و املى لهم ان
كيدى متين مهلتشان مىدهيم،كيد و مكر ما خيلى با متانت و حكيمانه است.تا اينجا
قسمتى از اين مطلب بود.
سخن حضرت زينب به يزيد
چون فردا روز ولادت حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه است اين جمله يادم
افتاد.اين مطلب عينا همان مطلبى است كه حضرت زينب سلام الله عليها در مجلس يزيد
به او مىگويد.
در حالى كه آن مرد باد به دماغ خودش انداخته بود و اين موفقيتهاى ظاهرى او
را سرمست كرده بود و تدريجا آن خيال برايش پيدا شده بود و اين شكست ظاهرى امام
حسين را يك نوع عنايتخدا به خودش تلقى مىكرد(اگر به عقيده او خدايى وجود
داشته باشد)،حضرت زينب به او فرمود:تو حالا چون ما را به اين وضع مىبينى باد
به دماغت انداختهاى و سينهات را سپر كردهاى،تو خيال كردهاى اين يك لطف و
عنايتى است از خدا به تو و يك خوارى است از خدا براى ما؟مگر آيه قرآن را فراموش
كردهاى يزيد؟ و لا يحسبن الذين كفروا انما نملى لهم خير لانفسهم انما نملى لهم
ليزدادوا اثما كافران خيال نكنند كه اگر ما به آنها مهلت دادهايم اين خير آنها
و نعمت است،اين يك نقمتى است در پوشش نعمت.اين طور نعمتها، نعمتها به كسانى است
كه حتى استحقاق اينكه جلوى گناه بيشترشان هم گرفته شود ندارند. مهلت مىدهيم كه
هر چه بيشتر گناه كنند و بيشتر معذب باشند و تو از آن گروه مردم هستى. و لهم
عذاب مهين و براى آنها عذابى است كه آنها را سختخوار خواهد كرد،عذاب خوار
كننده و ذليل كننده.
امشب و فردا تعلق دارد به حضرت سيد الشهداء سلام الله عليه،سوم شعبان و
ولادت آن بزرگوار است.اهل ايمان به چنين ولادتى خوشحال و مسرور مىشوند،چون
مىدانيم كه-گذشته از هر امر ديگر-پيغمبر اكرم با اين ولادت فوقالعاده خوشحال
و مسرور شد. «شيعتنا منا خلقوا من فاضل طينتنا يحزنون لحزننا و يفرحون
لفرحنا».خلاصهاش اين است كه شيعيان ما در حزن ما محزون و در سرور ما خوشحال و
مسرور هستند.بنا بر اين روزى است كه امير المؤمنين على عليه السلام و صديقه
طاهره سلام الله عليها همه در مثل چنين روزى خوشحال و مسرورند.ما شيعيان كه
ادعاى تشيع مىكنيم،در اين اعياد بيش از اينها[بايد اظهار سرور كنيم]اگر چه
شيعيان در ولادت حضرت سيد الشهداء به نسبت اعياد ديگر-نه به نسبتشايستگى وقت و
زمان-بيشتر اظهار سرور و شادمانى مىكنند.ولى بيش از اينها لازم است كه علائم و
آثار و نشانههاى اين شادمانى در چهره همه ما پيدا باشد و در زندگى ما اين
علائم و نشانهها ظاهر و بارز باشد.
در آن حديث فرمود:«ان للحسين محبة مكنونة فى قلوب المؤمنين»يك محبت
پوشيدهاى[نسبت به حسين عليه السلام در دلهاى مؤمنين هست](مكنون يعنى در آن سر
ضمير،در آن ضمير باطن و ناآشكار)،در آن ضمير ناآشكار هر مؤمنى محبتحسين بن على
عليه السلام هست.البته در ضمير ناآشكار و آشكار هر مؤمنى محبت پيغمبر خدا هم
هست و بايد باشد،همين طور محبت امير المؤمنين،حضرت زهرا و ساير ائمه هدى،ولى
قضيه اين است كه براى بعضى از ائمه جريانهايى پيش آمده است كه آن جريانها
توانسته لا اقل قسمتى از واقعيت آنها را نشان دهد و بارز و ظاهر كند.و الا فرق
نمىكند،همه آنها نور واحد هستند. امام حسين عليه السلام در قضايا و مسائل
عاشورا از وجود مقدسش آنقدر فضائل ظهور و بروز كرد كه امكان ندارد كسى واقعا
مؤمن باشد و در عمق دل و روحش امام حسين عليه السلام را دوست نداشته باشد.
اطلاع يافتن پيامبر صلى الله عليه و آله از آينده فرزندان خود
روزى پيغمبر اكرم به خانه على عليه السلام و فاطمه سلام الله عليها آمدند.در
آن وقت امام حسن و امام حسين دو طفل كوچك بودند.قدر مسلم اين است كه امام حسين
از هفتيا هشتسال كوچكتر بوده است زيرا در وفات پيغمبر ايشان در اين سن
بودهاند.حضرت رسول در آن روز مدتى نشستند و جلسه خيلى خوب و خوشى بود و غذايى
تناول فرمودند و خيلى مسرور و خوشحال بودند و همه چنين بودند.بعد رفتند در كنار
آن اتاق،ايستادند به نماز خواندن و مقدارى نماز خواندند.بعد از نماز حالت
دگرگونى براى ايشان پيدا شد كه بعد شروع كردند به گريه كردن و گريه زيادى
كردند.اين امر قهرا سبب بهت و تعجب همه شد كه چه شد،جلسهاى كه اينهمه توام با
سرور و خوشحالى بود،پيغمبر اكرم بعد از نماز يكمرتبه به گريه افتادند،علت قضيه
چيست؟ظاهرا ناقل حضرت امير هستند.تعبير عجيبى است.آن طور كه يادم مىآيد
فرمود:هيچ كدام از ما به خود جرات نداد كه از پيغمبر اكرم علت گريه را سؤال
كند.فهميديم يك امر تازهاى است،پيغمبر است و خبر از آسمان و وحى و اين گونه
مسائل.روايت مىگويد يك وقت امام حسين،همين طفل كوچك،از جا حركت كرد(تدبير و
كار را ببينيد)،رفت مقابل جدش كه نشسته بود،اول دو پاى كوچكش را يكى روى اين
زانوى جدش و يكى روى آن زانوى ديگر گذاشت(نه اينكه همينطور كه نشسته استسؤال
كند) بعد سر جدش را محكم به سينهاش گرفت و چسباند.(چون پاهايش را روى زانوى
جدش گذاشته بود سر جدش را زير چانه خودش چسباند و محكم گرفت.)سر پيغمبر به سينه
امام حسين محكم چسبيده بود.مىدانيد در اين حال،وقتى كه بدنها با يكديگر تماس
مىگيرد، يك بچه كوچك،طفل بسيار بسيار عزيز پيغمبر و آن علائقى كه پيغمبر
دارد،چگونه آن محبتهاى پيامبر به جوش مىآيد.دستهايش را هم به سر پيامبر قلاب
كرد و چسباند.همينكه خوب پيامبر را محكم در بغل گرفت و مطمئن شد كه تمام عواطف
او را به جوش آورده است، يكمرتبه گفت:«يا جداه!ما يبكيك»پدر جانم چرا گريه
مىكنى؟علتش را به ما بگو.
آنگاه پيغمبر اكرم شرح داد،فرمود:جبرائيل بر من نازل شد و در اين حال آينده
فرزندان مرا براى من شرح داد و از آن جمله اينكه بر حسين من چه خواهد گذشت و در
كجا دفن خواهد شد و بعد قبرش چگونه مطاف زوار خواهد بود؟آنگاه سؤال و جوابهايى
در اين زمينهها رد و بدل مىشود.
اينها نشانههاى زيادى است از محبت پيغمبر اكرم نسبت به حسين بن على عليه
السلام،لهذا فرمود:«حسين منى و انا من حسين احب الله من احب حسينا»حسين از من
است و من از حسينم،خدا دوست مىدارد هر كسى را كه حسين من را دوست بدارد.
و صلى الله على محمد و آله الطاهرين باسمك العظيم الاعظم الاعز الاجل الاكرم
يا الله...
پروردگارا دلهاى ما را به نور ايمان منور بگردان،
نيتهاى ما خالص بفرما،
توفيق عمل صالح به همه ما كرامت بفرما.
خدايا دلهاى ما را كانون محبتخودت،محبت پيغمبرت،محبت اولاد و اهل بيت
پيغمبرت قرار بده،ما را از تابعان و مواليان واقعى آنها قرار بده.
خدايا به ما توفيق دورى از معصيت عنايت بفرما،
اموات همه ما مشمول عنايت و مغفرت خودت قرار بده.
رحم الله من قرا الفاتحة مع الصلوات